1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٧)- اشتراط صیغه لفظی در انشاء عقد نکاح

درس فقه(١٧)- اشتراط صیغه لفظی در انشاء عقد نکاح

شرائط متعاقدین و شرایط انعقاد عقد
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13434
  • |
  • بازدید : 49

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

 

شاگرد: فرمودید بابت آن مسئله که جلسه پیش، آخر کلاس سؤال شد یادآوری کنم، در رابطه با بحث روایاتی که بعد از کتب شیخ طوسی مطرح است که برخی می‌گویند معظم روایات از بین رفته است.

استاد: باشد ان‌شاءالله. حدود ۴۸ مورد از مواردی که مظنّه‌ی بحث‌های تنقیح مناط بود را شماره گذاشتم، سریع نوشتم، در حدی که خوانده بشود. بعضی‌هایش هم فقط آدرس است که می‌توانید مراجعه کنید. خیلی بیشتر می‌شود. بحث خیلی پر فایده‌ای است، اگر کسی بخواهد همه این موارد را ببیند و بعد آثارش را بار کند.

تفاوت مالکیت منفعت با مالکیت انتفاع

شاگرد: سؤال شد که اباحه در تصرف آیا نتیجه معاطات در نکاح می‌تواند باشد یا نه. فرمودید تصور ندارد بر خلاف عقود دیگر که تصور دارد ولی اینجا تصور نمی‌شود و مشکل دارد. ظاهراً اساساً ما اباحه‌ی تصرف در نکاح اصلاً به دلیل همان اجماع نداریم. یعنی معقد اجماع این است که اباحه تصرف نداریم و الا در نکاح چیزی جز اباحه تصرف نیست؛ چیزی جز مالکیت انتفاع نیست. اصلاً مالکیت به آن معنایی که در عقود دیگر است، در اینجا نیست.

استاد: مالکیت بضع است.

شاگرد: مالکیت انتفاعش است. مالکیت عینش که نیست. اساساً مالکیت انتفاع است. یعنی حق تصرف دارد.

استاد: شما وقتی خانه را اجاره می‌کنید پول می‌دهید. مالک انتفاع می‌شوید یا مالک منفعت؟

شاگرد: در اجاره، مالک منفعت می‌شویم.

استاد: بسیار خوب. الآن هم چرا می‌گویید وقتی متعه کرده، شوهر باید اگر مدت مانده، ابراء کند؟ ابراء یعنی چه؟ یعنی پول داده برای یک مدتی و این پول بر آن مدت توزیع می‌شود. در مدت باقی مانده شوهر بر این زن، بر این زوجه موقت، حق مالی دارد. می‌گویند ابراء کن. ابراء کردن یعنی حق مالکیت را از تو برداشتم. حق مالی او چیست؟ مالک بُضع است. یعنی الآن این زن نمی‌تواند خودش را به دیگری متعه کند، عرضه کند تا مادامی که در قبال اوست.

شاگرد: مالک عین که نیست، مالک انتفاعش است.

استاد: مالک منفعت است که بضع است. انتفاع این بود که پول هم لازم نیست بدهد. شما وقتی یک گلوبند عاریه می‌گیرید، مرحوم اصفهانی داشتند، فرمودند اینجا مالک انتفاع هست، یعنی می‌تواند بهره ببرد، اما مالک منفعت نیست.

شاگرد: نگاه کردم صاحب جواهر فرمودند مالک انتفاع می‌شود.

استاد:‌ در بضع؟ عبارتشان یادتان است؟

شاگرد: خیر

استاد: حالا من الآن می‌خواهم از صاحب جواهر دو تا مطلب بخوانم. مربوط به همین‌ها می‌شود.

شاگرد: مفاد نکاح همان اباحه تصرف است؛ اما اجماع داریم که در اینجا اباحه تصرف جائز نیست. و الا اینطور نیست آن کسانی که معاطات در نکاح را قبول داشته باشند بگویند حالا شما مالک شدی.

استاد: وطی حلال ۴ قسم است. یا دو شعبه‌ای از ملک است، یا دو شعبه‌ای از نکاح. نکاح دائم، نکاح موقت، ملک یمین، تحلیل. کسی که ملک یمین دارد، تحلیل می‌کند و یا خودش ملک یمین است. در این ۴ مورد، نکاحِ حلال است که شرعیت دارد. الآن در این ۴ مورد کدامش هست که اباحه است؟ همه‌اش اباحه به معنای انتفاع است؟ اگر مقصود، انتفاع لغوی است -نه در مقابل منفعت- آن حرفی است، ما که حرفی نداریم، حتی مالک هم از عین خودش فقط انتفاع می‌برد. حتی سیب را وقتی می‌خورد، خوردن هم یک نحو انتفاع از سیب است. عین بما هو عین را نمی‌تواند کاری بکند. خوردن هم خودش یک نحو انتفاع است. در انتفاع لغوی ما حرفی نداریم. اما انتفاع دقیق فقهی به این معنا که مالکیت بضع برای زن است، و مرد فقط می‌تواند انتفاع ببرد از این زن، نه، این‌طور نیست. مرد مالک بضعِ او است. عین تحلیل، در  تحلیل چون مالک، مالکِ اَمه هست تحلیل می‌کند. ولی زوج نمی‌تواند تحلیل کند، چون زوج مالک عین نیست. فقط مالک منفعت است.

 

برو به 0:05:50

شاگرد: پس شما می‌فرمایید بضع ملک منفعت است.

استاد: دقیقاً مثل اجاره و اینها نیست. تفاوتش این است که در ملک منفعت، مالکِ منفعت می‌تواند این منفعت را به دیگری تملیک کند. اما در نکاح مالک بُضع حق ندارد ملک خودش را -که مالک بضع است- به دیگری بدهد و بگوید من این را متعه کردم، بقیه‌اش برای تو باشد، چون من مالک منفعت بودم. نه، دیگر؛ این را ندارد، به‌طور قطع مطلب این‌طوری است.

شاگرد: تفاوت دقیق منفعت و انتفاع چیست؟

استاد: مرحوم اصفهانی اگر یادتان باشد خدشه کردند و خدشه هم کردند در این‌که باشد یا نباشد. ولی صحبت شد، مانعی ندارد. ما کلاً در مفاهیم حقوقی هر کجا حکمتِ اعتبار نسبت به آثار و این‌ها، اقتضای یک اعتباری بکند- حکمت تقنین- مانعی ندارد. یک جایی هست واقعاً عقلاء احساس می‌کنند بین انتفاع با منفعت باید فرق بگذارند، آثارش هم فرق می‌کند، تقنینش مانعی ندارد. الآن یادم نیستند ایشان چه خدشه‌ای کردند.

شاگرد: ایشان می‌گفتند فرق انتفاع و منفعت این است که مقوّم انتفاع، خود شخص است، تکیه‌اش به این شخص است، شخص موضوعیت دارد. ولی در منفعت نه، فردی است قابل انتفاع است.

استاد: آن توضیحش بود. اشکالش چه بود؟ آن‌که می‌فرمایید درست است، توضیح تفاوت انتفاع بود با منفعت. و لذا چیزی که عاریه می‌گرفت را نمی‌توانست به دیگری بدهد. در عاریه، قوام انتفاع به خود شخص بود. خودش فقط می‌توانست بهره ببرد. چون فقط مالک انتفاع بود. اما در مالک منفعت، می‌توانست به دیگری انتقال بدهد. به همین خاطر هم عرض کردم در نکاح مطلقاً ملکیت منفعت به معنای اجاره و اینها نیست. یعنی زوج نمی‌تواند این بضع را که مالکش شده به دیگری بدهد. کأنّه مشترط به استفاده مباشری خودش است.

روایات دالّ بر عدم صحت طلاق با کتابت

راجع به کتابت هم می‌خواستم ۲-۳ نکته بگویم و آن این بود که اگر یادتان باشد یک روایتی در کتابت خواندیم که تنقیح مناط یا الغاء خصوصیت می‌شد از طلاق به نکاح. اگر وجهش را بفهمیم تنقیح مناط می‌شود. اگر وجهش را نفهمیم، می‌شود الغاء خصوصیت از طلاق به نکاح. نکته‌ این بود که در خود طلاق- آن جلسه هم یادم رفت عرض بکنم- همان‌جایی که جواهر را آوردم خواندم، به نظرم ۲ صفحه قبلش، آنجا ۲ تا یا ۳ تا روایت دارد که نوشتن برای طلاق، حضرت می‌فرماید فایده ندارد. می‌گوید نوشته برای طلاق، حضرت می‌فرماید فایده ندارد. آن روایت هم باید مدّ نظرتان باشد. نکاتی در جمعش دارد که کأنّه صریح در عدم فایده داشتن کتابت است، ولی قابل حمل است. اگر ریخت روایت را نگاه کنید، اوّلاً نگفته که شاهد گرفته یا نه. ثانیاً خیلی واضح نیست که آن کتابتی که بوده انشاء بوده یا مثل همین که می‌نویسند تا سبک بشود. مثل مقاوله، این هم می‌نویسد که سبک شود، پیش‌نویس است.

خیلی دلالتش قطعی نیست که امام علیه السلام بخواهند بگوید به‌طور کلی در شرایط اختیار صحیح نیست. یعنی این، دلیل بر آن نیست. ولی از حیث بدوی که شما روایت را نگاه می‌کنید، می‌شود به آن استدلال بکنند، قابل عرضه در فضای ادله نفی کتابت هست. در آن رساله‌ بحوث هامّه که گفتم، به نظرم ایشان هم همین را آورده بودند برای آن طرفش. چون دیدم معمولاً همه‌ی چیزهایی را که طرفین می‌شد استدلال کنند را ایشان آورده بودند. این هم برای نکته قبلی‌اش.

صحت نکاح بدون صیغه لفظی

حالا بیاییم همان چیزی که تعیین کردیم، در کتاب نکاح از ابتدای الفصل الثانی فی العقد و احکامه، جلد9، صفحه ۱۳۲،

«یقع النظر فی مقام الصیغه و الحکم»، صیغه عقد نکاح و حکم.

«اما الاول» که صیغه باشد، «ف‍عقد النكاح كغيره من العقود اللازمة يفتقر إلى إيجاب و قبول لفظيين»، قید «لفظیین‌» برای صاحب جواهر است. ایجاب و قبولش برای محقّق است، لفظیین‌اش را ایشان می‌فرماید. من قبلاً هر کجا مطالعه می‌کردم زیر کتاب یک چیزی که می‌دیدم، آدرس می‌نوشتم. دیدم اینجا نوشتم جلد ۳۰، صفحه ۱۵۳. حالا می‌خواستیم مباحثه کنیم، گفتم ببینم چه بوده که من یادداشت کردم. دیدم بحث خوبی است -ذکر آنجا به این لفظیین که ایشان فرمودند- لذا جلد 30  را هم به این اضافه کنید، بعداً هم ان‌شاالله مراجعه می‌کنید. جواهر، جلد 30، صفحه ۱۵۳. متن شرایع این است:

 

برو به 0:11:34

«فی عقد النکاح المنقطع»،«… و كيف كان ف‍النظر فيه يستدعي بيان أركانه و احکامه»

«أركانه أربعة بجعل المتعاقدين واحدا، لكونهما معا فاعلا واحدا للعقد» که متعاقدین را یکی بگیریم می‌شود اربعه.

«الصیغة و المحل و الاجل و المهر»، چهارتا.

«اما الصیغه» که الآن بحث ماست. در بحث صیغه در آنجا، نکته‌ای را گفتند که الآن می‌خوانیم.

«أما الصيغة فهي اللفظ الذي وضعه الشرع و عيّنه وصلة إلى انعقاده كغيره من العقود اللازمة و هو أي اللفظ المزبور إيجاب و قبول فلا يحصل بدون ذلك قطعا، بل إجماعا بقسميه، و نصوصا»،  به این محکمی فرمودند که بدون لفظ و بدون ایجاب و قبول نمی‌شود.

«نعم»، یک «نعم» دارند که در بحث، هم روایی است و هم یک چیزی است که مرحوم فیض فرمودند.

« نعم ربما ظهر من الكاشاني و بعض الظاهرية من أصحابنا»، مقصودشان از ظاهریه یعنی محدثین یا اخباریین، شاید ظاهریه اعم باشد، تعبیری است که اوسع است.

بررسی دلالت روایت نوح بن شعیب بر عدم احتیاج به صیغه خاص در نکاح

«نعم ربما ظهر من الكاشاني و بعض الظاهرية من أصحابنا الاكتفاء بحصول الرضا من الطرفين و وقوع اللفظ الدال على النكاح و الإنكاح». یعنی ایجاب و قبول دقیق و همچنین الفاظ معین نیاز نیست. همین‌که فی الجمله الفاظی دالّ بر نکاح رد و بدل بشود و رضایت باشد، کافی است. ما که گفتیم معاطات و این‌ها اجماعی است. پس اینجا فیض چه گفتند؟! فیض هم خودشان نگفتند. در وافی در توضیح یک روایت گفتند. آن روایت که من مطرح کردم جالب است بررسی بشود. فرمودند که اینها این را گفتند، چرا؟ «ل‍خبر نوح بن شعيب عن على عن عمه عن أبى عبد الله عليه السلام» . سند را می‌بینید، از سندهای ضعیف است، در کافی شریف است، اما ضعیف است. «عن أبى عبد الله عليه السلام قال:جاءت امرأة إلى عمر، فقالت: إنى زنيت فطهرني، فأمر بها أن ترجم»، امر شد که رجم بشود. « فأخبر بذلك أمير المؤمنين عليه السلام، فقال: كيف زنيت‌؟»، می‌گویی «زنيتُ فطهرني»، توضیح بده ببینم! چیست آن زنایی که می‌خواهی تطهیر شوی؟

«قالت: مررت في البادية»، در بیابان داشتم رد می‌شدم. «فأصابني عطش شديد»، خیلی تشنه شدم. « فاستقيت أعرابيا»، گفتم آب به من بده، دارم می‌میرم. «فأبى أن يسقيني إلا أن أمكنه من نفسي»، زنا کردم، حالا آمده پیش عمر، می‌گوید رجمش کنید. «فقال أمير المؤمنين عليه السلام: تزويجٌ و ربّ الكعبة[1]»، این روایت از آن روایت‌هایی است که واقعاً باید در فضای تفقّه و کلاس فقاهت روی آن تأمل بشود. سند که البته ضعیف است. ولی مرحوم کلینی در کافی آوردند و مرحوم مجلسی در مرآة العقول که شرح کافی است فرمودند مرحوم کلینی از این روایت این‌طوری فهمیدند که این نکاح صحیح شده. چون شوهر نداشته، خود این آب مهرش شده، «تزویجٌ»، می‌گوید آب به من بده، آب هم که ملکیت دارد، گفته آب به ازای بضع. مدتش چطور؟ مدتش همین‌طور که فقها گفتند، مدت می‌تواند زمانی باشد، می‌تواند مرّه و تکرار باشد. عقدش می‌کند مثلاً برای ۵ بار مقاربت. مانعی ندارد. فتوا نیست، از حیث قولی هست. روایت هم هست. روی این مبنا این‌طوری شده است. «تزویجٌ و رب الکعبه». این زواج هست، نه زنا.

شاگرد: زن مُکره نبوده؟

استاد: نه دیگر، می‌خواسته آب بخورد. مُکرَه نبوده، مضطرّ بوده. اضطرار با اکراه فرق می‌کند.

شاگرد: مضطرّ هم باشد.

استاد: مضطر که صحیح است. الآن خانمی پول نیاز دارد، اگر نیاز نداشت نمی‌رفت متعه بشود. اما چون نیاز دارد، مریض دارد، هر چه …، می‌رود متعه می‌شود، این عقد باطل است؟! کجایش باطل است؟! کسی نیاز به پول دارد، می‌رود خانه‌اش را می‌فروشد. مضطرّ هم هست.

شاگرد: اگر عقد صحیح باشد که دیگر بحثی نیست.

استاد: حضرت فرمودند «تزویجٌ و ربِّ الکعبه». یعنی عقد صحیح بود. مکره باشد باطل است. اما صحیح بود؛ ولو اضطرار بود.

 

برو به 0:16:52

شاگرد: یعنی اگر حضرت ‌فرمودند رجمش نکنید، ممکن است به خاطر اضطرار باشد. ولی حضرت فرمودند «تزویجٌ».

استاد: حالا مسئله اضطرار را بعد در ادامه می‌رسیم، فعلاً این است. حدیث کافی ضعیف است؛ ولی این مفادش است.

در توضیح این، فقط یک سؤال هست که هم مرحوم مجلسی در مرآة العقول اشاره فرمودند، هم در وافی و آن این است که عمر گفت رجمش کنید. اگر این زن شوهر نداشت که نمی‌گفت رجمش کنید. معلوم می‌شود شوهر داشت. خب چطور زنی که شوهر دارد «تزویج و ربِّ الکعبه»؟! این چطور می‌شود؟

هر دو بزرگوار- هم مرحوم مجلسی هم مرحوم فیض- گفتند که این کار از عمر بعید نیست که زنی هم که شوهر ندارد را «اَمَر ان ترجم»، بروید رجمش کنید، و الا اگر بگوییم ظاهر رجم دال بر چیست…

شاگرد: حکم شرعی را که مردم می‌دانستند که کدام زنا حکمش رجم است، مخصوصاً بعضی چیزها که زیاد بوده و برخی پرچم‌دار بودند، مردم می‌فهمیدند که زنای محصنه رجم دارد، آنجا که عمر چنین حرفی زد، اگر غیر محصنه بود باید مردم اعتراض می‌کردند؟

استاد: مؤید فرمایش شما این است که حتی آیه در اصل زناء، به جلد است. «الزَّانِيَةُ وَ الزَّاني‏ فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَة»[2] حالا آیه بحث خاص خودش را دارد که در مصحف شریف نیست، یعنی امر به رجم به سنت، ثابت است.

شاگرد: از این موارد زیاد است، مثلاً گفته بود که زنان پشت پرده افقه از من هستند. در بحث مهریه که به قنطار است، آنجا هم آیه است ولی عمر بر خلاف آن، فتوا صادر کرده بود، و زنی از پشت پرده آیه را خواند

استاد: « وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً»،[3] گفت «کل الناس افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجاب»[4]

شاگرد ۱: ایشان بر خلاف آیه زیاد فتوا داده است.

شاگرد ۲: ممکن است اینجا اجتهاد کرده و گفته این زن ولو مضطرّ بوده، چون اختیاراً زنا داده پس باید رجم بشود. این احتمال هست.

استاد: حالا احتمال دیگر هم هست که ممکن است در نسخه‌های دیگر حتی «فامر ان تجلد» باشد، دور نیست. «ترجم»، «تجلد». در مورد جلدش، هم وقتی امیر المؤمنین باخبر شدند، گفتند می‌خواهید جلد کنید کسی را که گیر افتاده؟! یکی فرمود «تزویج و رب الکعبه» که جلد دیگر دلالت ندارد که این حتماً شوهر داشت. ولی نسخه چنین نیست، در کافی فعلاً «ترجم» است و لذا فقط می‌ماند همان که عمر روی حساب همان کارهایی که داشت، دستور داده باشد که رجم بشود.

برای رجمِ غیر محصنه هم داریم. مثلاً شیخ و شیخه. در شیخ و شیخه دارد «فارجموهما البتة»[5] که در صحیح بخاری، جاهای دیگر، روایت‌های متعدد. آیات رجم را فریقین نقل کردند. از صحیح بخاری و مهم‌ترین کتاب آنها بگیرید، در کتب ما هم هست که این آیه رجم، آیه بود. حالا آیا نسخ التلاوه شده و حکمش باقی مانده که معمولاً اهل سنت این‌طور معنا می‌کنند. در کتب ما مرحوم مجلسی، شاید مرحوم طبرسی هم همین‌طور بود. یا این‌که باید یک فضای دیگری حرف زد.

علی ای حال رجم برای غیر محصنه هم ممکن است. محصنه رجم دارد، ولو جوان باشد. پیر، شیخ و شیخه رجم دارد ولو محصنه نباشد. این ممکن است، حالا باز دوباره هم باید مراجعه کنم، تازه نگاه نکردم، فقط اشاره می‌کنم، خودتان خواستید بعد پی‌اش را بگیرید.

شاگرد: شاید آن‌ها هم شیخ و شیخه بودند.

استاد: ممکن است. یعنی سن بالا بوده، آمده گفته طهّرنی. عمر هم نگاه کرده، دیده سنّش بالاست، زنا داده، برای همین‌که سنش بالا بوده، «امر برجمه». این احتمال خیلی خوب است، مرحوم مجلسی و فیض نفرمودند. فقط گردن او گذاشتند. حرفی هم که ایشان فرمودند حرف دوری نیست. یعنی رجم چون در اجرائش مؤونه زیاد می‌برد، خصوصیات اصلی‌اش مبهم نمی‌ماند که مثلاً بگوییم زن شوهردار است، آیه هم فرموده زانی را جلدش کنید، او همین‌طور تا می‌گویند زنا، می‌گوید رجمش کنید. با این‌که آیه می‌گوید حدّ زنا، جلد است. این یک خورده احتمالش دور هست. نه به خاطر این‌که از عمر این کار بر نمی‌آید. بلکه به خاطر این‌که خود اجتماع و محیط نمی‌پذیرد. خود او می‌خواست که وجهه‌ی خودش را حفظ بکند مگر گیر بیفتد. این محتملات باشد تا ببینیم حدیث بعدی‌اش که دیگر فضا کاملاً عوض می‌شود. این، روایتِ کافی بود، به نقلی که روایت هم ضعیف بود، اما مرحوم کلینی فرمودند.

 

برو به 0:22:37

توضیح مرحوم فیض نسبت به روایت علی بن السندی

مرحوم فیض طبق این روایت در دو جای وافی، یکی در ذیل خود همین روایت، در عقد موقت توضیح می‌دهند و اشاره می‌کنند. می‌گویند حضرت که فرمودند «تزویج و رب الکعبه» چون همین مقدار بس است.  «شربه من ماء» بود و به ازائش هم بضعی بود که از او درخواست کرد. این خودش تزویج، یعنی متعه شد. و نکاح بود، اجلش هم مرّه بود. شربة من ماء مهرش بود، مرّة هم اجلش بود و مقاوله‌اش هم ایجاب و قبولش بود و رضایت هم که آمد. محل هم که خود طرفین عقد بودند. مهر و اجل و صیغه و محل، همه شرائط بود. این را مرحوم فیض ذیل خود حدیث فرمودند که اینها موجود است. ولی قبلش در ذیل یک حدیث دیگری به این روایت استشهاد کرده بودند. حالا همان روایت تهذیب جلوتر بود یا این یکی، الآن یادم رفت.

شاگرد: این «تزویج و رب الکعبه» نتیجه‌اش چه شد؟

استاد: خود زن تلقی‌اش این بود که زنا شده. عرف مردم هم این را زنا می‌بینند. می‌گوید «طهرنی» و عمر هم گفت… اما حضرت وقتی نگاه فقیهانه کردند، واقع مطلب را فهمیدند، گفتند این نکاح است.

شاگرد: اگر شوهردار بوده.

استاد: اگر شوهردار بوده که حضرت نمی‌فرمودند، اصلاً جور در نمی‌آمد. اصلاً احتمال شوهردار بودن نیست و لذا مرحوم مجلسی فرمودند با این‌که شوهر نداشته او دستور رجم داده. ولی اگر شوهردار باشد فقط حدیث بعدی جور در می‌آید یا شیخ و شیخه که آن احتمال را عرض کردم. حالا روایت بعدی را هم بخوانیم.

شاگرد: کلام مرحوم فیض را در وافی بخوانیم؟

استاد: بله، بخوانید، در دو جای وافی هست.

شاگرد: همان بیان ذیل حدیث را می‌فرمایید؟

استاد: بله.

شاگرد: «بيان إنما كان تزويجا لحصول الرضا من الطرفين و وقوع اللفظ الدال على النكاح و الإنكاح فيه، و ذكر المهر و تعيينه و المرة المستفادة من الإطلاق القائمة مقام ذكر الأجل، و قد ورد هذا الخبر بنحو آخر مضى ذكره في أبواب الحدود في كتاب الحسبة مع شرح و بيان مستوفى»[6]

استاد: همین دومی را عرض کردم. این دومی توضیح ایشان است، مختصر هم هست، در ذیل همین حدیث است. اما قبلش …

شاگرد1: فرمودند: «فی ابواب الحدود فی کتاب الحسبه مع شرح و بیان مستوفی»

استاد: آن را من آوردم.

شاگرد2: جلد ۱۵، صفحه ۵۲۷، بیانشان مبسوط هست. «بيان‌: البغي الخيانة و الظلم و العدوان التجاوز…»

استاد: متن حدیث را هم بخوانید.

شاگرد: روایت از تهذیب است. «محمد بن أحمد عن علي بن السندي عن الفقیه»

استاد: آن هم سندش ضعیف است

شاگرد: «… محمد بن عمرو بن سعيد عن بعض أصحابنا قال: أتت امرأة إلى عمر فقالت يا أمير المؤمنين إني فجرت فأقم في حد اللّٰه فأمر برجمها و كان علي عليه السّلام حاضرا – قال فقال له سلها كيف فجرت قالت كنت في فلاة من الأرض – أصابني عطش شديد فرفعت لي خيمة فأتيتها فأصبت فيها رجلا أعرابيا فسألته الماء فأبى أن يسقيني إلا أن أمكنه من نفسي فوليت منه هاربة و اشتد بي العطش حتى غارت عيناي و ذهب لساني فلما بلغ مني أتيته فسقاني و وقع علي فقال له علي عليه السّلام هذه التي قال اللّٰه تعالى – فَمَنِ‌ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ‌ وَ لاٰ عٰادٍ * هذه غير باغية و لا عادية إليه فخلي سبيلها فقال عمر لو لا علي لهلك عمر»[7]

استاد: اینجا اسمی از تزویج نیست. همه چیز درست می‌شود، شوهردار هم باشد حضرت فرمودند زنا نکرده، رجم نمی‌خواهد، چون «غير باغية و لا عادية». این خوب است، این در تهذیب است. البته این هم سندش ضعیف است. غیر از تهذیب در تفسیر عیاشی هم هست. شاید در کتاب صدوق هم بود، در فقیه هم شاید باشد.

 

برو به 0:28:02

شاگرد: تعبیر ازدواجی هم نیست.

استاد: ازدواج نیست که این بحث‌ها … مرحوم فیض در ذیل همین روایت «تزویج و رب الکعبه» را نقل می‌کنند و تزویج را تعیین می‌کنند، با یک بیان زیبایی.

البیان: البغي الخيانة و الظلم و العدوان التجاوز عن الحد و عن قدر الضرورة و المجرور في إليه راجع إلى الفجور و الظاهر من أمر عمر برجم المرأة بعد إقرارها بالفجور مرة اكتفاؤه بالمرة و من دون سؤال عن كونها محصنة أو غير محصنة و ليس هذا من مثله ببعيد ثم المستفاد من هذا الحديث جواز الزنا إذا اضطر الإنسان إليه بحيث يخاف على نفسه التلف إلا أنه ستأتي هذه القصة بعينها في باب إثبات المتعة من كتاب النكاح بإسناد آخر و عبارة أخرى عن أبي عبد اللّٰه ع و ليس في آخرها قوله ع هذه التي قال اللّٰه تعالى إلى آخر الحديث بل قال ع فقال أمير المؤمنين ع تزويج و رب الكعبة.

و مفاده أنه ليس ذلك بزنا و لا فجور مضطر إليه بل هو نكاح حلال و تزويج صحيح و ذلك لحصول شرائط النكاح فيه من خلوها عن الزوج و عن ولاية أحد عليها و رضاء الطرفين و وقوع اللفظ الدال على النكاح و الإنكاح فيه و ذكر المهر و تعيينه فهو تزويج متعة و نكاح انقطاع لا يحتاج إلى الطلاق فإن قيل يشترط في صحة المتعة من ذكر الأجل قلنا قد ثبت أنه يغني عنه ذكر المرة و المرتين و الإطلاق يقتضي المرة فيقوم مقام ذكر الأجل إن قيل إنها لم تعتقد حله و إنما زعمت أنها زنت قلنا لعل الحد إنما يجب على الإنسان إذا زنى دون ما إذا زعم أنه زنى مع أنها كانت مضطرة إلى ما فعلت فكل من الأمرين جاز أن يكون مسقطا للحد عنها.

و لعل هذا هو الوجه في ورود الاعتذار عنها تارة بأنها ليست بزانية و أخرى بأنها كانت مضطرة إلى الزنا و التحقيق هو الأول و لعل الثاني إن صح وروده فإنما ورد على التقية و المماشاة مع عمر و أصحابه و على هذا فلا دلالة فيه على جواز الزنا مع الاضطرار إليه إن قيل القصة واحدة يستبعد وقوعها مرتين فما وجه اختلاف الفتيا فيها من مفت واحد في مجلس واحد قلنا الاعتماد فيها إنما هو على رواية أبي عبد اللّٰه ع دون رواية غيره مع أن الحكم الذي في روايته ع هو الصواب في المسألة كما دريت و إن أريد تصحيح الأخرى أيضا قيل لعل أمير المؤمنين ع خاطب القوم فيها علانية على جهة التقية بما يناسب قدر عقولهم و مبلغ ما عندهم من العلم و خاطب أصحابه سرا بما وافق الحق و بما هم أهله فروى الثاني عنه أولاده ع و الأول الأجانب و العلم عند اللّٰه‌.[8]

شاگرد: «البغي الخيانة و الظلم و العدوان التجاوز عن الحد و عن قدر الضرورة و المجرور في إليه راجع إلى الفجور و الظاهر من أمر عمر برجم المرأة بعد إقرارها بالفجور مرة اكتفاؤه بالمرة»

استاد: گفته یک بار اقرار بس است، در حالیکه چند بار باید اقرار کند.

شاگرد: « و من دون سؤال عن كونها محصنة أو غير محصنة و ليس هذا من مثله ببعيد» .

استاد: ایشان می‌گویند اگر غیر محصن بود که رجم نمی‌خواست. سؤال نکرد محصن هستی یا نه! اَمَرَ برَجمها

شاگرد: «ثم المستفاد من هذا الحديث جواز الزنا إذا اضطر الإنسان إليه بحيث يخاف على نفسه التلف إلا أنه ستأتي هذه القصة بعينها في باب إثبات المتعة من كتاب النكاح بإسناد آخر»

استاد: در کافی.

شاگرد: «و عبارة أخرى عن أبي عبد اللّٰه عليه السّلام و ليس في آخرها قوله عليه السّلام هذه التي قال اللّٰه تعالى إلى آخر الحديث بل قال عليه السّلام فقال أمير المؤمنين عليه السّلام تزويج و رب الكعبة»

استاد: و بعد می‌گوید آن حدیث کافی به امام صادق علیه السلام می‌رسد. اما این روایت تهذیب نه، از طریق معصوم…

شاگرد ۱: «و مفاده أنه ليس ذلك بزنا و لا فجور مضطر إليه بل هو نكاح حلال و تزويج صحيح و ذلك لحصول شرائط النكاح فيه من خلوها عن الزوج و عن ولاية أحد عليها و رضاء الطرفين و وقوع اللفظ الدال على النكاح و الإنكاح فيه و ذكر المهر و تعيينه فهو تزويج متعة و نكاح انقطاع لا يحتاج إلى الطلاق فإن قيل يشترط في صحة المتعة من ذكر الأجل قلنا قد ثبت أنه يغني عنه ذكر المرة و المرتين و الإطلاق يقتضي المرة فيقوم مقام ذكر الأجل إن قيل إنها لم تعتقد حله»

شاگرد ۲: یعنی خانم حلال بودنش را معتقد نبوده است.

شاگرد ۳: قصد زنا داشته.

استاد: یعنی نمی‌دانسته که حلال است، او گفت «طهّرنی».

شاگرد ۱: « و إنما زعمت أنها زنت قلنا لعل الحد إنما يجب على الإنسان إذا زنى دون ما إذا زعم أنه زنى مع أنها كانت مضطرة إلى ما فعلت فكل من الأمرين جاز أن يكون مسقطا للحد عنها. و لعل هذا هو الوجه في ورود الاعتذار عنها تارة بأنها ليست بزانية و أخرى بأنها كانت مضطرة إلى الزنا و التحقيق هو الأول و لعل الثاني إن صح وروده فإنما ورد على التقية و المماشاة مع عمر و أصحابه و على هذا فلا دلالة فيه على جواز الزنا مع الاضطرار إليه إن قيل القصة واحدة يستبعد وقوعها مرتين»

استاد: اوّل ایشان می‌گویند بعید است که این، دو تا قضیه باشد، بلکه یک قضیه بوده. وقتی یک قضیه بوده، مفاد دو تا حدیث در تهافت و تناقض است. چطور مضطرّ است؟ نکته قشنگی که ایشان می‌گویند این است که فضا، فضایی بود که نه عمر می‌توانست درک فقهی بکند که این واقعاً تزویج است، نمی‌توانست بفهمد. خود زن هم خیال می‌کرد زناست. ولی حضرت به آن فقاهت الهیه که خدا داده، فرمودند که این اصلاً زنا نیست. این همان تزویج متعه‌ای است که مقصود شارع است. ولی اینها قدرت درک این را نداشتند. حضرت چه کار کردند؟ واقع مطلب را امام صادق از جدشان نقل می‌کند. می‌گوید وقتی گفت، جد ما واقع مطلب را گفتند. گفتند «تزویجٌ و رب الکعبه»، اینکه این. حالا من این تزویج را چطور برای اینها جا بیندازم؟ نه عمر سر در می‌آورد که برایش توضیح بدهم، و نه خود زن باورش می‌شود، اینجا بود که حضرت رفتند سراغ ضرورت و گفتند «انتِ غیر باغیة و لا عادیة». پس حضرت برای دفع حدّ از او به اضطرار و اکراه و این‌ها متوسل شدند، به ظاهر امر و تقیةً. یعنی حتی اگر می‌خواستند نکاح را جا بیندازند، چه بسا عمر قبول نمی‌کرد و باز آن خانم را می‌کشت. مرحوم فیض این طور نگفتند، می‌گویند یکی‌اش تقیه بود، و نکته‌ای که من عرض می‌کنم، اوّل چیزی که از لسان حضرت در آمد، آن واقع بود، چون امام از ایشان نقل می‌کنند. تا گفت، حضرت فرمودند تزویجٌ، این‌که زواج بوده. حالا چطور برای اینها زواج را جا بیندازم. خود این زن هم خیال می‌کند زنا کرده. حضرت فرمود خب خدا می‌گوید چون مضطر بودی گناه نداری، حد هم برایت جاری نمی‌شود. این، جمع بین دو معنایی است که مرحوم فیض فرمودند.

 

برو به 0:34:00

شاگرد: بر فرض که سند روایت‌ها درست باشد. شاید سند اولی مشکل داشته‌باشد.

استاد: فعلاً فقه الحدیث را کار داریم، قطع نظر از سند.

شاگرد: این جمع خیلی دور است.

استاد: چطور دور است؟

شاگرد: اصل بر عدم تقیه است، خیلی قرائن می‌خواهد.

استاد: تقیه دو جور است. تقیه‌ی از خوف ضرر، و تقیه از خوف فهم ناجور.

توجیه دیگری برای امر به «رجم» در روایت علی بن السندی

شاگرد2: چون بحث متعه است، جایگاه تقیه‌ بوده، آن هم جلوی کسی که خودش فتوای به حرمت متعه داده، اصلاً جایگاه تقیه است.

استاد: احسنت، این نکته اصلاً در ذهنم نیامده‌بود، این نکته خیلی قشنگ است. یعنی ضمیمه می‌شود به اینها، نکات در ذیل حدیث. حضرت فرمود «تزویج»، یعنی «تزویجٌ متعةً». اما این کسی که خودش گفت «تُرجَم» …، اتفاقاً همانجا هم گفت، در روایت اهل سنت هست، گفت اگر بفهمم کسی متعه کرده می‌گویم رجمش کنند.

شاگرد: آن شبهه هم حل می‌شود، محصنه هم نبوده.

استاد: یعنی در مواردی بوده که اگر این‌طوری حسّ می‌کرد می‌گفت رجمش کنید. من این‌طوری در حافظه‌ام است.

شاگرد: اگر این باشد اصلاً روایت حل شد.

استاد: یعنی اوّل آن ثبوت از زبان مبارک حضرت، به صورت موجز بیرون آمد، «تزویج و رب الکعبه»؛ بعد حالا می‌خواستند سروسامان بدهند. حرف را که زدند. برای سروسامان دادنی که هم تقیه از او بشود، هم متعه به آن نحوی که مراد حضرت بود جا نگیرد، نکته خوبی فرمودید که با این خصوصیت، معلوم می‌شود که دو روایت با همدیگر تناقض ندارد، قابل جمع است. یعنی به وضوح می‌فهمیم هیچ مشکلی ندارد که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فی قضیة واحده هر دو تا را بگویند. آن‌چه که من عرض کردم این است که اوّلین جمله‌ای که گفتند تزویج بود. و الا این راه نیست که اوّل بگویند مضطرّ و اینها، آخر کار بگویند «تزویج و رب الکعبه». این یک خرده دور می‌آید از سیاق جریان.

شاگرد: آن خانم که آمده گفته طاهرم کن، شاید آن هم ذهنش این باشد که متعه نباید انجام بدهد. آن وقت دلالت روایت از کار می‌افتد. یعنی متعه کردند، ولی چون مضطر بوده متعه کرده، یعنی اینطوری نبوده که معاطاتی و بدون لفظ باشد، مجبور به متعه شده.

استاد: اگر این‌طور بود، این قسمی که حضرت خوردند خلاف این حرف او می‌شد. خودش دارد می‌گوید متعه شدم، ولی متعه حرام. حضرت می‌گویند تزویج و رب الکعبه؟! خب او دارد می‌گوید همین تزویج را من قبول ندارم.

شاگرد: مراد حضرت از تزویج فقط متعه می‌تواند باشد. حضرت تزویج متعه‌ای را جلوی چه کسی دارند می‌گویند؟ جلوی یک عده‌ای که قبول ندارد.

استاد: خود این زن دارد می‌گوید این زناست.

شاگرد: چون عمر تحریم کرده، لذا می‌گوید زنا است. در حالی که زنا نیست.

استاد: نه، این در زمان خود عمر جا نگرفته بوده. حالا این‌که معلوم نیست، ولی شواهد دارد که لج می‌کردند. مثلاً یک درگیری شدیدی بین عبد الله بن زبیر با ابن عباس بود. در صحیح مسلم و کتاب‌های صحیحِ حسابیِ اهل سنت آمده و چه درگیری‌هایی…! ابن عباس ترویج  می‌کرد. حتی یک وقتی امیر المؤمنین دنبالش می‌فرستند که اینطوری نکن. یعنی مُصِرّ بود در این‌که باید متعه حلال باشد. عبد الله بن زبیر، نه، آن طرف بود. بینشان درگیری بود و جالبش این است که شیعه این را دیگر نیاوردند. در صحیح‌ترین کتاب‌های اهل سنت این نزاع‌ها آمده. حتی از جابر بن عبد الله دارد که ما زمان حضرت متعه کردیم، زمان ابو بکر متعه کردیم، «جاء رجلٌ فقال برأیه ما شاء». این هم در صحیح بخاری آمده که برداشتند. از جاهایی که می‌گویند از صحیح بخاری جمله‌اش را برداشتند، همین تکه است، که جابر این را گفت، آخر کلامش را برداشتند. منظور این‌که زمان خود عمر خیلی جا نگرفته بود. البته گفت، «أُحرّمهما و أُعاقب علیهما». آیا از این ناحیه بوده؟ احتمالش صفر نیست که شما بفرمایید که خود این زن هم طبق فتوای خود او که می‌گفت این زناست، آمد گفت طهّرنی.

شاگرد ۱: یعنی طبق ضوابط بوده -یعنی معاطاتی و بدون لفظ نبوده- ولی مضطرّ باشد. آمده خود را طاهر کند، بعد حضرت هم اینطوری می‌فرمایند که حقیقةً این متعه حلال است، تزویج و رب الکعبه، ولی تقیه کردند و می‌فرمایند اضطرار است.

شاگرد ۲: اگر لفظ بود حتماً این زن می‌گفت.

شاگرد 3: ظهور روایت این است که لفظ نبوده.

شاگرد1: لزومی ندارد که در تعریف داستان بگویند.

استاد: ببینید مرحوم فیض چه گفتند. مرحوم فیض اوّل که آمده گفته آب به من بده، او هم گفته «انکحی نفسک»، اینها را که گفته.

شاگرد: مقاوله کرده.

استاد: سید هم همین را فرمودند. فیض عبارتشان این بود که قال فی الوافی: « إنما كان تزويجا لحصول الرضا من الطرفين و وقوع اللفظ الدال على النكاح و الإنكاح فيه »، لفظ می‌خواهد، این هم لفظ. گفت «انکحی نفسک»، آن هم گفت که «اعطنی الماء»، بیش از این لفظ، چه می‌خواهید؟

شاگرد: «انکحی» در روایت نیست.

استاد: مرحوم صاحب جواهر که اشکال می‌کنند می‌گویند این لفظ‌ها بود، اما قصد انشاء در آن نبود، اشکال بعدی ایشان است.

شاگرد: آقای جعفر مرتضی عاملی، در کتاب الصحیح من سیرة النبی الاعظم چهار تا مسئله را بررسی می‌کنند و می‌گویند اینها منحصر در دستگاه خلافت بوده ، یکی‌اش همین فتوا بوده و اسم می‌برد که فقط چند نفر اجازه فتوا داشتند، ابوموسی، عایشه، ابوبکر و عمر بودند، بعد ایشان می‌گویند علت خیلی از این فتاوی  عجولانه‌شان همین بوده، می‌خواستند آن حق انحصاری فتوا که در اختیار اینهاست نشکند و سراغ شخص دیگری نروند. لذا این جهت را شاید بشود احتمال داد که عمر آنجا می‌خواسته دفعةً یک چیزی بگوید که این خانم به شخص دیگری مخصوصاً امیر المؤمنین مراجعه نکنند. حالا او که فتاوی خطا زیاد داشته. منتها خیلی از این تعبیرها را این جهت به هم می‌زند که بگوییم دقت نکرده، مثلاً صاحب بعل بوده یا نبوده، لکن نکته اصلی اینی است که او در آن فضا فقط می‌خواسته یک فتوایی بدهد، مخفیانه و سریع این خانم را حد بزند تا قضیه اشاعه پیدا نکند. مستندات آن انحصار فتوا هم هست، گزارشاتش هست.

استاد: مقصود شما این است که رجم او همان‌طوری که فیض و مرحوم مجلسی، هر دو فرمودند این است که بعید نبود از او که بدون تحقیق، امر بکند.

شاگرد: فقط می‌خواسته قضیه فیصله پیدا کند.

استاد: چون آن هفتاد باری هم که گفت «لو لا علی لهلک عمر»، در همه موارد خودش دنبال حضرت نفرستاد. بعضی جا‌ها که گیر می‌افتاد، دنبال ایشان می‌فرستاد. اما اینجا مثلاً سریع گفت، اما چون خود حضرت تشریف داشتند آن واقعه اتفاق اتفاد.

 

برو به 0:41:25

شاگرد: این جمله «لولا علی لهلک عمر» را از روی تعارف می‌گفته. نه از روی اعتقادش.

استاد: نه، گاهی واقعاً گیر می‌افتاد.

شاگرد: منظور از هلاکت چیست؟ مثلاً عمر جهنمی می‌شد؟ عمر حکم اشتباه می‌داد؟ خلافت را غصب کرده، خودش اوج هلاکت است، منظور از هلاکت چیست؟

استاد: هلاکت، عبارت عرفی است که زیاد به کار می‌برند. نابود می‌شد، یعنی حکم اشتباه می‌داد. یعنی «لهلک عمر فی هذا القضاء، فی هذا الحکم». هلاکتِ موردی در خصوص اشتباه کردن در نفس این قضیه، منظورش این بود. نظیر این را شاید عرف جاهای دیگر هم به کار ببرد.

شاگرد: ادامه‌ کلام صاحب جواهر هم ماند. «فما وجه اختلاف الفتيا فيها من مفت واحد في مجلس واحد قلنا الاعتماد فيها إنما هو على رواية أبي عبد الله علیه السلام دون رواية غيره؛ مع أن الحكم الذي في روايته علیه السلام هو الصواب في المسألة كما رأيت و إن أريد تصحيح الأخرى أيضا قيل لعلّ أمير المؤمنين علیه السلام خاطب القوم فيها علانيةً على جهة التقية بما يناسب قدر عقولهم و مبلغ ما عندهم من العلم و خاطب أصحابه سراً بما وافق الحق و بما هم أهله فروى الثاني عنه أولادَه علیهم السلام و الأول الأجانب و العلم عند الله»

استاد: چون آن مطلب ساده‌تر بوده، اجانب فقط همان را نقل کردند. اما در روایت از طریق امام صادق سلام الله علیه، آن نکته‌ی فقهی بسیار قوی و مهم و غیر تقیه‌ای که همه درکش را ندارند بیان شده است. و ابتداءً هم یک کلمه گفتن، خلاف تقیه نمی‌شود. یک کلمه گفتند با ضمیمه قَسَم.

شاگرد: شاید زیر لب گفتند.

استاد: این هم احتمالش در ذهنم آمد. چرا؟ چون امام صادق نقل می‌کنند. خود حضرت می‌دانستند «تزویج و رب الکعبه»، بعد رفتند که توضیح بدهند و دفع کنند از او این را. در آنجا توضیحاتی دادند که آنها بپذیرند.

شاگرد: با این احتمال تقیه، آخرش آن احتمال قوی می‌شود که ممکن است لفظ بوده باشد و شاهد مثال برای بحث ما نشود؟ یعنی مشکل آن خانم بحث زنا نبوده، بحث این بوده که با نکاح موقت مشکل داشتند.

استاد: ظاهر اشکالی که بعداً هم آنها دارند این است که آن طوری که این خانم توضیح داد، ما قبلش هیچ انشاء لفظی نکاح نداریم به قصد انشاء. مقاوله هم که انشاء نیست. وقتی می‌گوید فروختم این چیز را، با این‌که می‌گوید آیا می‌فروشی، قیمتش چند است، فرق می‌کند؛ این را نمی‌شود بگویند انشاء.

شاگرد: او فقط می‌خواهد خود داستان را تعریف کند و بگوید که من نکاح متعه کردم، حالا باید طاهر بشوم. می‌خواهم بگویم غرض عقلایی در تعریف این، به گفتن لفظ نمی‌انجامد. ما نمی‌توانیم از نگفتنش، بگوییم پس لفظ نگفته.

استاد: لفظ قصد انشاء را.

شاگرد: چون آنجا عقلائاً لزومی ندارد.

استاد: الآن هم می‌خوانیم. یکی از طرق عقد این است که مرد می‌گوید «زوجینی نفسک»، او می‌گوید باشد، قبول کردم. الآن اگر این‌طوری باشد که اصلاً خود او گفت «مکنّینی نفسک»، تمکین کن، من هم گفتم نه، برگشتم تا جایی که چشمم سیاهی رفت و عود کرد. او گفت «مکنّینی»، الآن در فقه «مکّن» را فقط برای زنا می‌گویند؟ می‌گوییم زوجه تمکین کرده یا نکرده، می‌گوییم یا نمی‌گوییم؟ می‌گویند ناشزه این است که تمکین نمی‌کند. تمکین لغتی است که برای زوج و زوجه به کار می‌رود، برای تأیید فرمایش شما.

او هم ‌گفت این به من چه گفت؟ گفت «مکنّینی نفسک»، تمکین کن، «تمکین کن» خودش می‌تواند یکی از الفاظ نکاح باشد. همین‌طور که می‌گوید «زوّجینی نفسک»، «متّعینی نفسک». «متّعینی» هم همین است. این هم «مکّنینی نفسکِ». خود همین، انشاء باشد.

شاگرد: لفظ مشترک است.

استاد: اختلاف است در آن. با قرینه استعمال کرده.

شاگرد: اعرابی که قصد ازدواج نداشته

استاد: از کجا؟

شاگرد: اعرابی بوده دیگر، نه قصد متعه داشته …

استاد: اعرابی یک عمر نفهمیده‌بوده نکاح چیست؟

شاگرد: اعرابی بوده، بادیه نشین بوده

تلاش اهل سنت برای منتسب کردن حرمت «متعه» به پیامبر (ص)

استاد: خیلی جالب است. اهل سنت تلاش خیلی می‌کنند. اگر هم خواستید مجموع فتاوای بن‌باز را بعداً نگاه کنید، بن‌باز معروفِ سعودی یک کتابی دارد خیلی مفصل، ۴۰-۵۰ جلد یا ۳۰-۴۰ جلد، فتاوایش است. یکی از ابواب این کتابش متعه است. نزدیک ۱۰۰، ۲۰۰ صفحه بحث کرده. خیلی هم جالب است. اوّل می‌گوید معلوم است که متعه حرام است. بعد می‌گوید از نظر علمی بحث سنگینی است. خیلی چیزهای جالبی آورده. خودشان همه حنبلی هستند. می‌گوید از امام احمد بن حنبل دو تا نقل است. یکی گفته متعه مکروه است، بعد می‌گوید وقتی امام احمد بن حنبل بگوید مکروه است پس  دیگر شما چه می‌خواهید بگویید که نزد اهل سنت، مسئله اجماعی است. من رفتم دنبالش، ببینم چه جوابی می‌خواهد بدهد؟ گفتند «هذا احد قوله و نقل انه قد رجع»[9].  عجب! امام شما یک مدتی از عمرش قائل به کراهت بوده، بعدش رجوع کرده؟! بعد شده جزء مسلّمات اهل سنت! بحث‌های خود بِن‌باز خیلی جالب است، یک منصف بخواند می‌فهمد که این با سیاست اهل سنت و علمای بعدش میخش را کوبیدند که این زنا است، آنها الآن می‌گویند شیعه اولاد زناء، چرا؟ چون اولاد متعه هستند. متعه هم زنا است و تمام.

 

برو به 0:48:06

یک شرحی هست، شرح ترمذی یا سنن ابوداود است، شاید ترمذی است، در الشامله هست، وقتی به بحث متعه می‌رسد، می‌گوید اجماع مسلمین است که زمان حضرت خلاصه متعه بود. فقط تلاش می‌کنند که برداشتنش را گردن عمر نگذارند، آن را برگردانند به زمان خود حضرت. می‌گویند زمان خود حضرت نسخ شد، حالا این نسخ به گوش عده‌ای نرسید. عمر هم کلام حضرت را می‌گفت، نه این‌که بگوید خودم. اینها خیلی تلاش کردند.

شاگرد: خودش می‌گوید «انا احرمّهما» …

استاد: این را آنها به این صورت قبول ندارند. ما که نقل می‌کنیم، در بعضی از کتاب‌هاست. آنها می‌گویند «صحیح». وقتی دنبال صحیح می‌روند چیزهای دیگر هم می‌آورند. اینها را به این زودی زیر بارش نمی‌روند که صحیح باشد.

می‌خواهند گردن عمر نگذارند، فسخ را به آن زمان ببرند. این نکته‌ای است که می‌خواستم بگویم، تعبیر شرح ترمذی بود، تحفه الاحوذی بشرح جامع الترمذی، در شامله است. به نظرم در این دیدم.

وقتی دیدم اینقدر برای من جالب بود، می‌گوید که «اما متعه، فشرّعت ستة مراتب و ثم نسخت». اصلاً تعبیر را ببینید. می‌گوید زمان حضرت شش بار حلال شد، بعد هم شش بار نسخ شد. آخر این نسخ است؟! می‌گوییم چرا نسخ شد؟ می‌گوید حضرت گفتند نکنید. بعد یک جایی بود فرمودند متعه بکنید. یک جای دیگر شرایط موضعی بود، می‌گویند حضرت گفتند نکنید. وقتی گفتند نکنید نسخ شد. دوباره یک جای دیگر گفتند بکنید، مشروع شد. اصلاً آدم می‌بیند… بعد هم می‌گوید «ثم نسخت الی یوم القیامه». ۶ بار مشروع شد، نسخ شد، بعدش هم دیگر نسخ شد که به عمر برخوردی نداشته باشیم. «ثم نسخت» در زمان خود حضرت «الی یوم القیامه».

شاگرد: سند هم می‌آورند؟

استاد: سند هم می‌آورد. سند به ۶ تا را من پیدا نکردم، اما سند می‌آورد، از علمایی‌شان است که تا ندیده باشد نمی‌گوید، قولش معتبر است. اما ۶ تا را کجا، بیشتر باید نگاه کنیم. خیلی جالب است در آن تحفة الاحوذی. در الشامله هست.

من وقتی این را دیدم، آخر در دستگاه‌ فقه، فقاهت، یک فقیه حاضر است این را بگوید که یک حکمی به صرف این‌که حضرت یک جا گفتند در مثلاً اینجا، در این شهر، در این غزوه متعه بکنید، آنجا گفتند نکنید! دیگر اینها تشریع است؟! نسخ است؟!

شاگرد: تعریفش با نسخ فرق دارد.

استاد: نه دیگر، معلوم است که می‌خواهند یک ‌طوری سامان بدهند که به هیچ وجه این متعه و اینها به گردن عمر نیفتد، برگردد به زمان خود حضرت و بگویند دیگر «نُسخت الی یوم القیامه» پس شیعه‌ها این چیزی که دارند زناست.

شاگرد: در تحفة الاحوذی پیدا نکردیم.

استاد: یکی دیگر هم هست، شرح سنن ابو داود، حالا نمی‌دانم آن بود یا … در خود تحفه الاحوذی «ستّه» بزنید. می‌دانم یکی از این دو تا بود. یا تحفه الاحوذی شرح ترمذی بود یا … آن هم اسمش را الآن رفت.

شاگرد: «ولِهَذَا نَهَاهُمْ عَنْهُ غَيْرَ مَرَّةٍ ثُمَّ أَبَاحَهُ لَهُمْ فِي ‌أَوْقَاتٍ ‌مُخْتَلِفَةٍ حَتَّى حَرَّمَهُ عَلَيْهِمْ فِي آخِرِ أَيَّامِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي ‌حَجَّةِ ‌الْوَدَاعِ وَكَانَ تَحْرِيمَ تَأْبِيدٍ لَا تَأْقِيتٍ»[10]

استاد: دیگر موقت نبود تا روز قیامت. «سته» ندارد؟

شاگرد: اینجا ندارد.

استاد: شرح سنن ترمذی است. چون دو تا سنن هست، سنن ترمذی هست و ابو داود. ابن ماجه هم هست. ابن ماجه شرح ندارد. حالا یادداشت دارم.

شاگرد ۱: در باره اضطرار که فرمودید، حفظ جان واجب‌تر است یا حفظ فرج ؟

استاد: اگر دائر مدار بشود که بلا ریب حفظ جان واجب‌تر است.

شاگرد ۱: در آن بحثی نیست؟

استاد: نه.

شاگرد ۲: ولی جایز هست که کشته بشود. مشهور فقهاء قائلند به جواز.

استاد: بله، در دفاع از عِرض و اینها مواردی هست، ولی در همان‌ها هم اختلاف است. مطلقاً همه بگویند جایز … ، ولی فتوا هست.

شاگرد ۱: می‌خواستم عرض کنم اگر جائز باشد یک قرینه می‌شود برای این‌که این روایت اضطرار درست نیست و واقعاً تقیتاً بوده، چون اینجا اضطرار صدق نمی‌کند. چون می‌توانست به خطر بیفتد.

استاد: در اصل جوازش که گمان نمی‌کنم یک نفر فتوا داده باشد که بگوید وقتی زنا شد حتی ولو جانت در خطر است جایز نیست، زنا حرام است ولو مضطر بشوی. گمان نمی‌کنم در عالم اسلام یک نفر فتوا داده باشد. آن طرفش را که می‌گویند این است که وقتی جانت در خطر است، جایز است بمیری و زنا نکنی. آن مانعی ندارد، جواز آن طرفش است. اما این طرفش که بگوید حرام است زنا ولو … نه.

شاگرد: آن طرفش شبهه‌ی حرمت است.

استاد: بله، آن طرفش شبهه‌ی حرمت است نه این طرف. این طرف را گمان نمی‌کنم یک نفر فتوا داده باشد در شیعه و سنی که بگوید واجب است اینجا بمیری و زنا ندهی.

شاگرد: از این روایتی که در وافی آورده بود فهمیده نمی‌شود که … . می‌گوید چشم‌هایم که از فرط تشنگی بسته شد، آن اعرابی آب  آب را به من داد و بعد هم کارش را انجام داد، یعنی این‌طوری نمی‌شود که آن زن دخیل در کار باشد؟

استاد: می‌گوید برگشتم. برگشت و خودش را عرضه کرد، این را گفته بود. «وقع علیّ» یعنی من رفتم، خودم را عرضه کردم. قبلش گفت، قبول نکرد. اما بعدش همانی را که عرضه کرده بود، قبول کرد.

 

برو به 0:54:53

«عنوان ثالثی» و تبیین معنای آن

خب، «انما الکلام فی الاجتزاء قال فیه» در آن روایت بعدی «قال فيه «إنه لما بلغ مني أي العطش آتيته فسقاني و وقع علي، فقال علي عليه السلام: هذه التي قال الله فَمَنِ‌ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ‌ وَ لاٰ عٰادٍ ، و هذه غير باغية و لا عادية»، این هم از روایات جالب است. چون «من اضطر غیر باغ و لا عاد» مربوط به زنا نیست. امام علیه السلام یک نحو تطبیق دادند به عنوان کبرای کلی. ولو آیه در مورد اکل میته بود، تنقیح مناط در مناط‌های عناوین ثانویه خودش بحث زیبایی دارد.

یکی، مناط‌هایی که در واجبات غیری بود مثل «و ذروا البیع»، این را که بحث کردیم. یکی دیگر از تنقیح مناط‌هایی که معمولاً هم می‌گویند فتوا بر اطلاقش داده نشده و تنقیح مناطش خیلی ظریف است، تنقیح عناوین ثانویه و ثالثیه است. عناوین ثانویه و ثالثیه تنقیح مناطش آسان‌تر از عناوین اوّلیه است. یکی‌اش همین است که  اینجا حضرت از آیه شریفه آوردند و برای این به کار بردند.

شاگرد: مثال برای ثالثیه می‌فرمایید؟ عناوین ثالثیه چیست؟

استاد: مثلاً «لا ضرر» یک عنوانی است که وقتی ضرر آمد، این ضرر دیگر حکمش نیست؛ یا در عسر و حرج در پاکی و نجسی، می‌گویید وقتی عسر می‌آید، عسر حکم را برمی‌دارد. به عنوان ثانوی الآن چیزی که نجس است حرمت اجتناب ندارد، چون عسر دارد. پس طبق عسر، این، حرمت اجتناب ندارد، پس به عنوان ثانوی حلال است اقتحام در آن. حال اگر بگویید که پاک هم هست. بعدش چه؟ بعد از این‌که عسر رفت حالا همه را باید آب کشید یا نه، اگر بگویید همه را باید آب کشید، خب یک عنوان ثانوی بود تحت عسر و الان فعلاً وجوب اجتناب نداشت. اما اگر بگویید عنوان ثالثی هم داریم، وقتی توسط عسر، وجوب اجتناب رفت، به عنوان ثالث این هم پاک می‌شود. حالا دیگر «طاهرٌ» در آن حال. نمی‌گویم فتوا هست، دارم مثال می‌زنم. شما هر چه را که این عنوان ثانوی آمد، یک عنوان جدیدی روی آن باز سوار شد، آن عنوان می‌شود «ثالثی» و «رابعی» تا بروید جلو .

شاگرد: مثلاً این‌که یکی مضطرّ شده شراب بخورد، حالا جانش حفظ شد، ولی آیا دهانش نجس است یا نه؟ این‌جا می‌شود عنوان ثالث؛ یعنی آیا این طهارت روی همان قبلی رفته یا دوباره برمی‌گردد؟

استاد: بله، ثالث به این معانی معمولاً جایی نداریم که قبول کنیم که این ثالث هست. فقط باید درباره‌اش فکر کنیم. کلی تعریف همین است. عنوان ثانوی روی عنوان اوّلی می‌آید، بعد اگر روی عنوان ثانوی عنوان دیگری مترتب شد که لولا عنوان ثانوی، او نبود، این می‌شود عنوان ثالثی که در فقه یک نحو ثانویِ ثانوی است.

شاگرد: خود حاج آقا در تعدد واسطه‌ی نجس می‌گویند تا مرز حرج.

استاد: نه، حاج آقا فقط تکلیفش را می‌گفتند.

شاگرد: ادامه‌اش ….. .

استاد: نه، می‌گفتند بعداً که حرج رفت، این نجس است. تا مادامی که حرج هست، وجوب اجتناب ندارد. ولی خب همین، خیلی لوازم دارد.

گاهی به خاطر عسر و حرج اقتحام کرده، بعد حالا بیا و بعد شما ببین اگر این نجس باشد، باز لوازم بعدی‌اش دوباره خیلی می‌شود. ولی خب، فتوا نیست. باید بگردیم، عنوان ثانوی خودش معقول است به همین توضیحی که گفتم. مثال خوبی برای آن پیدا بشود، نمی‌دانم. همین‌ ۳۰-۴۰ موردی هم که نوشتم، نمی‌دانم عنوان ثالثی بیاید یا نه. مثلاً خرید و فروش خون به عنوان اوّلی جائز می‌شود یا ثانوی؟ آن را اگر بگوییم، به معنای اوّلی می‌شود. عنوان ثانوی اگر بیاید از باب اضطرار -نه عنوان اوّلی که مقصود محلّله باشد-در آنجا ممکن است مثلاً صحّت بیع متفرع باشد بر حرجی که چاره‌ای نداشته. به عنوان ثانوی بِیع، حلال شده، جائز است و صحت و مالکیت آنها هم متفرع شده بر آن. ثالثی تعریفش این است، حالا اگر مثال پیدا کردید خوبهِ اگر پیدا نکردید ثالثی نداریم.

شاگرد: این روایت مخالف مشهور شد یا مخالف اجماع؟

استاد: با این توضیحی که مرحوم فیض فرمودند، اگر شوهر نداشته، هیچکدام. مخالف مشهور شد فقط در این‌که می‌گوید اجل باید مدت باشد، مرّه و اینها فایده ندارد. در متن هم ایشان بعداً دارند که آیا مرّه می‌شود یا نه، نمی‌دانم مشهور چه گفتند.

 

برو به 1:00:54

شاگرد ۱: بحث این بود که آیا الفاظ معینه می‌خواهد، که مرحوم فیض این را آوردند.

استاد: که الفاظ معینه نمی‌خواهد.

شاگرد: مخالف مشهور می‌شود؟

استاد: نه، لفظش را فیض فرمودند. یعنی فیض نظر داشتند که دقیقاً ما لفظ می‌خواهیم بالاجماع و در اینجا هم لفظ داریم. نگفتند لفظ نداریم تا خلاف اجماع بشود.

شاگرد: الفاظ معینه.

استاد: بله، الفاظ معینه نداریم.

شاگرد: اینکه باید الفاظ معینه باشد، اجماع ندارد، فقط مشهور است.

استاد: بله، مشهور است، خلاف اجماع نشده چون اصل لفظش را دارد.

شاگرد: الآن با این روایت به راحتی می‌توانیم جلوی مشهور بایستیم.

استاد: اگر توجیح فیض قبول بشود، بله؛ با روایت کافی، نه روایت تهذیب.

شاگرد2: ظاهر کلام مرحوم صاحب جواهر این است که این، مقابل لفظ است، «نعم» که ایشان گفتند استدراک از …

استاد: نه، منظورشان مطلق لفظ نبود. «أما الصيغة فهي اللفظ الذي وضعه الشرع و عينه وصلة إلى انعقاده كغيره من العقود اللازمة و هو أي اللفظ المزبور إيجاب و قبول»، وضعه الشرع، بعد گفتند «نعم ربما ظهر من الكاشاني و بعض الظاهرية من أصحابنا الاكتفاء بحصول الرضا من الطرفين و وقوع اللفظ الدال على النكاح و الإنكاح » و لو غیر معیّن نزد شارع باشد. برداشت ایشان این بود، به خاطر خبر با توضیحات اینجا، که تا پایان رفته بودند.

« إنما الكلام في الاجتزاء بكل لفظ دال على ذلك صريحا بنفسه أو بالقرينة على حسب المتعارف في الخطابات أو اعتبار لفظ مخصوص صريح بنفسه، ظاهر قول المصنف»، ایشان هم نگفتند مشهور « ظاهر قول المصنف و غيره و ألفاظ الإيجاب ثلاثة: زوجتك و متعتك و أنكحتك أيها حصل وقع الإيجاب به، و لا ينعقد بغيرها»، فقط همین سه تا. «مکنّینی» و اینها فایده ندارد.

«و لا ينعقد بغيرها، كلفظ التمليك و الهبة و الإجارة»، مثلاً «ملّکینی نفسک» فایده ندارد.

«الثاني، بل حكى غير واحد الشهرة عليه»، حکایت شهرت شده « كما أنه حكاها على عدم انعقاد العقد اللازم بالمجاز »، در بیع هم بحث کردند. «لكن قد عرفت المناقشة فيه في كتاب البيع»

«فإنه قد أشبعنا الكلام في ذلك في المقامين، فلاحظ و تأمل. و لعله لذا قال السيد في المحكي من طبرياته: «أما نكاح المتعة فينعقد بما ينعقد به المؤبد من الألفاظ و قوله امتعيني نفسك و آجريني أيضا» بل عنه «أن تحليل الأمة عقد متعة»، تحلیل هم خودش یک جور متعه است.

« ينعقد عنده بالإباحة أيضا»، همان بحثی که ما کردیم، نزد سید اباحه بُضع هم معنا دارد. نسبت به تحلیل که خودش یک جور متعه است.

عدم قصد نکاح ناشی از خطا در تطبیق

شاگرد: این اشکال قصد چه شد؟، لزوم دارد که قصد نکاح نباشد، قصد متعه باشد.

استاد: یک چیزی مرحوم فیض فرمودند و آن، نکته‌ی خیلی ظریفی است. خیلی وقت‌ها – الآن متأخرین در کتاب‌های عروه و اینها زیاد می‌بینید- می‌گویند خطاء در تطبیق. یعنی عرف یک چیزی شنیده و می‌داند، یک مصداقی را که می‌گوید مصداق آن است. اما فقیه می‌داند این، مصداق آن نیست.

مثالی که همیشه می‌زنم، مثلاً دست بلند می‌کنید، تاکسی می‌ایستد، در را باز می‌کنید و در تاکسی می‌نشیند. هیچ کس نمی‌گوید من الآن یک عقد اجاره انجام دادم. اصلاً نمی‌گویند. اما فقیه وقتی می‌گوید دست گرفتی و در تاکسی نشستی، «هذا عقد اجارةٍ». می‌گوید یا نمی‌گوید؟ می‌گوید عقد اجاره است. راننده اجیر است، دارد کار را برای شما انجام می‌دهد، مزدش هم اجاره است.

خطای در تطبیق یعنی چه؟ یعنی چیزی از اجاره می‌داند ولی تطبیق نمی‌کند. یا یک چیزی را از زنا می‌داند و بر این تطبیق می‌کند و حال آن که نیست. اینجا هم این الفاظی که رد و بدل می‌شد، امام می‌دانند که او طالب حرام نبود و شرایط نکاح بود، او نمی‌دانست که الآن می‌شود نکاح حلال انجام بشود. پس خطاء در تطبیق داشت، گفت ناچارم، پس زنا و حال آن‌که همه‌ی شرائط نکاح بود و نکاح بود. او به گمانش…

شاگرد: بحث در اعرابی است. اعرابی قصد نکاح نداشت.

استاد: آب یعنی چه؟ یعنی مزد این کار دیگر. گفت این به ازای آن.

شاگرد: کسی اگر بخواهد متعه کند دیگر بهانه نمی گیرد.

استاد: اصل زواج را. او می‌گفت مجانی به من بده، او گفت نه. شما اگر آب می‌خواهی، مهرت باشد.

شاگرد: قرینه شما برای این‌که قصد نکاح داشته چیست؟

استاد: به خاطر این‌که اعرابی، حرام به شرط لا مقصودش نبود. حاج آقا زیاد می‌فرمودند، یعنی اعرابی بگوید فقط حرام. حلال باشد نه، اصلاً حاضر نیستم.

شاگرد: همین کافی است؟

استاد: معروف بود می‌گفتند زمان شاه اگر کسی متعه‌ای کرده بود ومی‌رفت در خیابان و پلیس آن‌ها را می‌گرفت، می‌گفت که کجا بودی؟ می‌گفتند زنا کرده بودیم، مشغول زنا بودیم، می‌گفت خب به سلامت. اگر می‌گفتند متعه کردیم، آن‌ها را به زندان می‌بردند. حالا این اعرابی می‌گوید الّا و لابدّ زنا؛ اگر بخواهد نکاحِ حلال باشد، نه.

نه بابا! اعرابی هم همین طور بود. او هم اگر یک غرضی داشت، به شرط لا از حلال نبود، که بگوید حتماً حلال نباشد، می‌گفت شرایط ما این است، شما آب می‌خواهید، من هم درخواستی از تو دارم. حضرت می‌فرمایند در این شرایط، نکاحِ شرعی محقّق است. او درخواست دارد، تو هم درخواست داری. یک عقد صحیح نکاح صورت می‌گیرد به عنوان عقد موقت. چرا نباشد؟! فقط جهل شماست. اعرابی خیالش می‌رسد راهی غیر این ندارد.

شاگرد: قاصد چه چیزی باید باشد؟

استاد: قاصد همین چیزی که طرفین به حمل شایع می‌دانند. عنوانش چیست، آن عنوان خطاء در تطبیق می‌تواند بکند.

شاگرد: همین کافی است؟

استاد: بله، نظیرش هم خیلی است. می‌گفتند کسی دیده بود مرحوم آقای تبریزی می‌آمدند در حسینیه ارگ نماز می‌خواندند. آقایی می‌گفت یک کسی آمد کنار آقای تبریزی نشست. گفت آقا! یک پیرمردی است، ۵۰-۶۰ سال دارد، حالا فهمیده هر روز نماز صبح را نیم ساعت قبل از اذان صبح می‌خوانده. هر روز نماز صبحش قبل از وقت بوده. اگر این مسئله را از ما بپرسند، سریع می‌گوییم ۵۰ سال نماز وای…؛ اما ایشان گفتند نماز امروزش را قضا کند. چرا؟ چون هر روزی که نماز را نیم ساعت قبلش می‌خوانده، قضای دیروز بوده. می‌گوید او که اصلاً قصد نداشت که، باورش نمی‌شد، نداشته باشد، مهم نیست. اگر علم داشت که می‌فهمید. به حمل شایع شرایط فراهم است، او به خاطر این‌که جاهل است، نمی‌تواند آن کلی را تطبیق کند.

شاگرد: اگر کسی الآن دارد زنا می‌کند، بعداً فهمید که تمام شرایط عقد را داشته کافی است؟

استاد: و طالب زنا هم نبوده، از باب ناچاری می‌گفته، چون چاره‌ای نیست…

شاگرد: این‌طوری، خیلی از زناها درست می‌شود.

استاد: یعنی اگر واقعاً درست ‌شود ما ناراحتیم؟!

شاگرد: کسی قائل نشده، کمی دور از ذهن است.

استاد: شما در قم و بلاد مسلمان این را می‌گویید؛ شما ببینید سؤالاتی می‌کنند از بلاد کفر، عجیب، گیر می‌افتند، شرایط عجیبی است. اصلاً ما فقه مباحثه می‌کنیم برای همین. ما که نمی‌خواهیم این را نشر بدهیم. امیرالمؤمنین هم نتوانستند برای آنها بگویند. اما کسی که بتواند آن لُبّ عقود را، شرائطش، خطاء تطبیق را از خودش بزداید، خیلی چیزها را می‌بیند.

 

برو به 1:09:22

در دفتر بودیم، خانمی از آلمان زنگ زد. همین‌طور چیزی بود -من یادم است- جوابش را هم ما مجاز نبودیم …، ولی من دیدم تنها راهش همین است، یعنی همین بحث‌هایی است که ما الآن داریم. من به گمانم به حمل شایع نکاحش درست بود. اما ظاهرش را نمی‌شد تصحیح کنیم. یعنی طبق ظاهر فتاوا، نمی‌شد تصحیح کرد. اما با این مطالب می‌شد تصحیح کرد. یادم هم نیست چه بود. از آلمان زنگ زده بود و مدتی هم طول کشید. نیم ساعت شاید حرف می‌زد و سؤال می‌کرد. تصحیحش ممکن است. اما به فرمایش شما کسی نگفته.

شاگرد: معلوم نیست نگفته ‌باشند.

استاد: بله، خیلی از این‌ها را می‌بینید یک مرجعی که نفوذ علمی دارد و متّهم نیست به اختلال الطریق و امثال این‌ها، او که بگوید، بعداً دیگران هم تبعیت می‌کنند. خود من هم دیدم. مثلاً مسئله تلسکوپ را خودم در جریانش بودم، کسی که سدّ تلسکوپ را شکست آیت الله بهجت بودند. قبل از ایشان اصلاً …، حتی ایشان هم وقتی فتوایشان را دادند و برای خودشان نوشتند، دفتر ایشان حاضر نبودند، آن مدیری که امضا می‌کردند، گفتند من نمی‌نویسم. ما چون بحثش را کرده بودیم برایمان صاف بود، گفتم بدهید من بنویسم. اوّلش همان خط من بود که نوشتم تلسکوپ مانعی ندارد. چرا؟ چون برای ذهن من صاف بود. من مباحثه‌اش را کرده بودم، خیلی صاف بود. بعد از این‌که فتوا آمده بود در خواص، در محافل خصوصی، فهمیدند که آیت الله بجهت گفتند تلسکوپ کافی است برای رؤیت هلال. بعد فتوای عده‌ی دیگری هم شد، پخش شد و عده‌ای حسابی قائل شدند به تلسکوپ.

شاگرد: ظهور « الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقا»[11] می‌گوید که این هم مثل بقیه اعرابی‌ها قصد زنا داشته. این را چه کار می‌کنید؟

استاد: کلمه‌ی اعرابی با آن چیزی که در آیه است، تفاوت دارد. الاعراب، «ال» عهد است، شأن نزول دارد. اعرابی یعنی آن کسی که در بادیه هست. اما هر کس در بادیه بود اَشدّ کفراً و نفاقاً؟!

شاگرد: نه، همین غالب، کافی است و اماره می‌شود که اینجا نمی‌توانیم بگوییم که قصد … .

استاد: نمی‌شود گفت چون اعرابی است قصد زنا داشته. اعرابی یعنی در شهر نبود. در بیابان بوده و من هم تشنه. اعرابی یعنی بادیه نشین. آن آیه شریفه چه بود؟ «سَواءً الْعاكِفُ فيهِ وَ الْباد»[12]، «الباد»، همان اعرابی است.  شأن نزول را ببینید، ناظر هست به آن اعرابی خاصی که ایمان نیاورده بودند.

شاگرد: اصلاً قید کافر بودن دارد، «کفراً و نفاقاً».

استاد: آن کفر هم کفر شرعی نیست. چون اگر کفر شرعی بود با نفاق جمع نمی‌شود. کافر که منافق که نیست. در آیه شریفه هم که ۳ تا گروه را می‌گوید: «من الناس»، «من الناس»، مؤمن، کافر، منافق. کافر دیگر منافق نیست. اوّل سوره مبارکه بقره که ۳ تا را کنار هم می‌گوید. خود آیه که می‌گوید «کفراً و نفاقاً»، این «کفراً» یعنی کفر باطنی. ولی همین اعرابی را حضرت به عنوان حکم ظاهری، نجس نمی‌دانستند. می‌گفتند منافقید، و منافقین همه پاک بودند. به حسب ظاهر کافر نبودند ولی منافق بودند.

شاگرد: مؤید شما به ادامه‌اش « وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَل‏»

استاد: بله، «أَلاّ يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللّهُ»، نظیر این. یا این‌ شریفه که «قالَتِ اْلأَعْرابُ آمَنّا»، ببینید! اگر کافر بودند پس چطور این را گفتند؟ «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا يَدْخُلِ اْلإيمانُ في قُلُوبِكُمْ»[13]. چون «لم یدخل»، «انتم کافر». کافر یعنی «لم یدخل الایمان فی قلوبکم» در عین حالی که «قولوا اسلمنا». جمع این‌ها به این معنا می‌شود. اعرابی‌های خاصی که این حالت را داشتند. اما این‌که بگوییم کل اعرابی‌ها این‌طور بودند هیچ دلیلی ندارد. اعرابی یعنی بادیه نشین.

اصلاً اعرابی دلالت ندارد بر این‌که یعنی یک شخص ناجور مرید حرام. حالا می‌توانیم بگردیم، هم در روایات، هم در آیات هم در لغت به خصوص. کاربرد کلمه اعرابی در لغت.

 

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 


 

[1] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‌5، ص: 467‌

[2] نور، 2

[3] نساء، 20

[4] amafhhjm.ir

[5] « بإسناده عن يونس عن عبد الله بن سنان قال قال أبو عبد الله ع الرجم في القرآن قول الله عز و جل إذا زنى الشيخ و الشيخة فارجموهما البتة فإنهما قضيا الشهوة»، الكافي (ط – الإسلامية) / ج‏7 / ص : 177

[6] الوافي، جلد: ۲۱، صفحه: ۳۴۲

[7] الوافي، جلد: ۱۵، صفحه: ۵۲۷

[8] الوافی، ج15، ص529

[9] «…وأما رواية ابن منصور أنه سأل أحمد بن ‌حنبل عن متعة النساء، قال: يجتنبها أحب إلي، وقوله: ظاهر هذا الكراهة دون التحريم، فقد قال ابن عقيل فيها: ‌رجع عنها الإمام أحمد…»، مجموع فتاوى العلامة عبد العزيز بن باز رحمه، ج20، ص386

[10] تحفة الأحوذي بشرح جامع الترمذي، ج4، ص226

[11] توبه، 97

[12] حج، 25

[13] حجرات، 14