مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 28
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: آن بحثی که در سندش بود که حالا تعبیری در مورد عمار دارند که در روایتش تهافتی دارد، من در جستجو یک کلمه تهافت در عمار زدم ظاهرا از یک مقطعی این مساله مطرح شد یعنی هم مرحوم فیض یک جایی در وافی دارند، وقتی یک روایتی را بررسی می کنند می گویند «الوجه فیه غیر معلوم و لعله من تهافت الذی یکون کثیرا فی کلام عمار»[1]
استاد: اضطراب هم دیدم، کلمه اضطراب را هم به کار می برند یعنی فقط تهافت جستجو نزنید.
شاگرد: بعد تقریبا معاصر با ایشان مرحوم علامه مجلسی در ملاذ الاخیار یک جا دارند که «الاحسن ترکه بضعف عمار لأنّه و ان وثّقه بعض الاصحاب لکن لایخفی علی المتتبع أنّ اکثر اخباره مشتملة علی التهافت فی اللفظ، و التعقيد في المعنى، و مخالفة سائر الأخبار و أقوال الأصحاب، فالاعتماد على خبر مثله مع عدم تأيده بسائر الأخبار أو عمل قدماء الأصحاب غير متجه» [2] مرحوم محدث بحرانی هم در سه جا از حدائقشان این تعبیر را دارند یک جا دارند «مع ما فی روایة عمار من التهافت»[3] یک جا دیگر دارند «رواية عمار من التهافت كما في كثير من رواياته»[4] یک جا دیگر هم تقریبا به همین مضمون «التهافت الذی یقع فی روایات عمّار»[5]
حالا با این حساب باز هم این حالت اعتماد به روایت می ماند، حالا ما که نیامدیم روایات را یکی یکی بررسی کنیم، حالا این طور مثلا محدثینی خود مرحوم فیض، علامه مجلسی، محدث بحرانی این ها این طور قضاوتی دارند، از آن طرف هم در کتاب های رجال می گویند که کتابٌ کبیرٌ جید یا معتمد یا همچین تعبیراتی راجع به آن دارد چطور میشود که با این قضاوتی که در کتب رجالی شده بعدا محدثین آمدند این طور قضاوتی کردند؟
استاد: خب نکته ای که مهم است این است که کتاب بزرگی ممکن است هزار تا مطلب خوب خوب داشته باشد اما یک جاهایی که بین این مطلب عمار با جاهای دیگر تصادمی پیش می آید، در آن موارد می فهمند که این اضطراب می آید، تهافت می آید و کم هم نیست، اما نه این که نسبت به کل کتاب زیاد باشد، مطالب بسیاری خوبی که خود عمار دارد را ببینید که چقدر روایاتش در فقه هست، طبق مضمونی که گفته فتوا هست، عمل هم کردند، لذا آن ها در وقتی که می خواهند یک علاجی بکنند مطلب گیر می کند یا ابهامی در کارش است می گویند «مع ما کثیر فی تهافت و اضطراب» یعنی کثیر فی نفسه. اگر ده تا هم باشد خیلی است. اما نه کثیر بالاضافه یعنی اگر هزار تا روایت دارند 800 تاش این طوری است، این منظور نیست. چه بسا اگر آمارگیری بکنیم می بینیم عرض من درست است یعنی مواردی که روایت عمار را آوردند هیچ حرفی هم در آن نیست، طبقش فتواست، مفهومش هم روشن است، خب این ها را که نمی شود غض نظر بکنیم.
شاگرد: آن وقت با این حساب یعنی به حدی نیست که ما در ضبط او دچار تردید بشویم.
استاد: بله که از حجیت بیفتد. تا آن جایی که من هم یادم می آید این هایی که دیدم هیچ جا به طوری که واضح بشود که عمار این کار را کرده پیدا نمی کنید،ابته بعضی می گویند ولی مثلا در همین روایت نگاه کنید، کجای این روایت تعقید دارد؟ یعنی وقتی که لسان دستتان می آید روایت مشکلی ندارد، دارد حرف می زند، اول و بعدش سطحش خوب است، اگر حوصله کردید بگردید و یک موردی که دیگر مطمئن هستید، واضح و آشکار است که در کلام عمار تهافت است، اضطراب است «من التعقید و الاضطراب و التهافت» را پیدا کنید، این یک مورد هم پیدا بشود خب تازه این یک مورد هم دلیل نمی شود ولی می خواهم بگویم همه آن مواردی هم که اضطراب گفتند، باز خیلی مسلم نیست، منظور او(عمار)، فضایی که او حرف می زده، دلالت صریحه بر اضطراب وی ندارد.
شاگرد: قاموس الرجال هم که مرور اجمالی می شد بیشتر نمونه روایت های ایشان بود.
استاد: که با فتاوای اصحاب مخالف است نقل کردید.
شاگرد: بعضی هایش واقعا قابل قبول نیست، مثلا قاموس می گوید ایشان وجوب قنوت را روایت کردند در حالی که قنوت واجب نیست یا یک تعداد روایت دیگری از این قبیل هم در آن بود و این روایت خود بحث ما هم آن جا ذکر کرده بودند در حالی که در مورد همین روایت فرمودید اگر در فضای آن روایاتی که می گویند وقت ظهر و زوال و مثل و مثلین قرار بگیریم هیچ تعارضی در روایات نیست،در حالی که صاحب قاموس این روایات را دال بر تهافت . اضطراب عمار قرار داده است.
برو به 0:05:48
استاد: اصلا می بینید چیز مهمی نیست، یک چیزی است که در آن فضا آن ها بوده، نظیر داشته، یک چیزی نیست که بشود بگویند عمّار کارش خراب شد. من می گویم حتی یکی پیدا بشود، حالا این همه که برای عمار می گویند یک چیزی که دیگر واضح باشد، اظهر من الشمس باشد که این که فرمودند واقعا تهافت دارد با مجموع روایات، یک چیزی باشد که تا عرضه می کنند واضح باشد که در آن اضطراب است، تهافت است. -حالا ما یک جایی در بحث گیر می کنیم یک چیز است- حالا اگر بعدا پیدا شد خوب است، چه بسا این قدر که فرمودند شاید پیدا بشود اما الان چیزی در ذهن من نیست.[6]
خب روایت چه بود؟ الان هم باب یازدهم اعداد کل روایت این جا هست.
مَا رَوَاهُ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُصَدِّقِ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سُئِلَ عَنِ الرَّجُلِ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ وَ هُوَ فِي مَنْزِلِهِ ثُمَّ يَخْرُجُ فِي سَفَرٍ قَالَ يَبْدَأُ بِالزَّوَالِ فَيُصَلِّيهَا ثُمَّ يُصَلِّي الْأُولَى بِتَقْصِيرِ رَكْعَتَيْنِ لِأَنَّهُ خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ قَبْلَ أَنْ تَحْضُرَ الْأُولَى وَ سُئِلَ فَإِنْ خَرَجَ بَعْدَ مَا حَضَرَتِ الْأُولَى قَالَ يُصَلِّي الْأُولَى أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ ثُمَّ يُصَلِّي بَعْدَ النَّوَافِلِ ثَمَانَ رَكَعَاتٍ لِأَنَّهُ خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ بَعْدَ مَا حَضَرَتِ الْأُولَى فَإِذَا حَضَرَتِ الْعَصْرُ صَلَّى الْعَصْرَ بِتَقْصِيرٍ وَ هِيَ رَكْعَتَانِ لِأَنَّهُ خَرَجَ فِي السَّفَرِ قَبْلَ أَنْ يَحْضُرَ الْعَصْرُ.[7]
«عَنِ الرَّجُلِ إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ وَ هُوَ فِي مَنْزِلِهِ ثُمَّ يَخْرُجُ فِي سَفَرٍ قَالَ يَبْدَأُ بِالزَّوَالِ فَيُصَلِّيهَا ثُمَّ يُصَلِّي الْأُولَى بِتَقْصِيرِ رَكْعَتَيْنِ لِأَنَّهُ خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ قَبْلَ أَنْ تَحْضُرَ الْأُولَى» این را تا این جا روز چهارشنبه بحثش کردیم دنبالش می فرماید: «وَ سُئِلَ فَإِنْ خَرَجَ بَعْدَ مَا حَضَرَتِ الْأُولَى» اگر وقت نماز ظهر رسیده خارج شد، «حضرت الاولی» کی است؟ گفتیم با قرینه روایات دیگر زوال اول وقت است اما وقتی برای نافله است. آن وقت وقت نماز ظهر، ذراع بود یا این که ذراع، قدمین می شود؛ قامت انسان معمولا یک انسان متعارف به وجب متوسط خودش هفت وجب میشود، هر یک وجبی هم حدود یک قدم خودش یعنی کف پا هست، و لذا کف پایش را دنبال قدش ردیف کنند، حدود هفت تا کف پای خودش می شود و لذا ذراع، دو قدم است یعنی کل بدن انسان نسبت به ذراع متعارف خودش می شود 3.5 ذراع که 7 تا قدم می شود این توضیحاتی است که مرحوم فیض در وافی دادند.
شاگرد: ذیل همین روایات است؟
استاد: این جا، نه. ذیل یک روایت دیگری بود که البته من در حدائق دیدم، مرحوم صاحب حدائق رضوان الله علیه توضیحات را از وافی نقل کرده بودند؛ مفصل آوردند و خودشان هم بر آن اضافه کردند. حالا منظور این که پس قدم و قدمین ، قدمین یک ذراع می شود، حالا این ذراع از کی هست؟ نسبت به چه حساب می شود؟ بحث گسترده می آید، چون در آینده می آید، آن روز هم فقط اشاره عرض کرد م که خود دیوار مسجد «قامه»، «کان رحل رسول الله ذراعا»، رحل حضرت که نسبت به آن زوال را می سنجیدند یک ذراع بود و ارتباط این ذراع و ذراعان با قدم و قدمان با قام باید مفصل بحث بشود. خلاصه این چیزی که الان می توانیم بگوییم که کی وقت ظهر داخل می شود؟ آن وقتی است که «کان ذراعا» سایه به اندازه ذراع بشود، قدمان بشود، دو هفتم شاخص بشود؛ شاخص یک قدی دارد، فرقی هم بالنسبة که نمی کند. وقتی انسان را هفت بخش کردیم، یک هفتمش یک قدم بشود، هر مقیاسی هم سایه اش نسبت به او، یک هفتم قدوم نسبت به آن قامت انسان می شود.
برو به 0:11:23
خب بنابراین «تحضر الاولی» یعنی بعد این که به اندازه یک ذراع یا قدمان از زوال گذشته بود، وقت نماز ظهر شد. البته این وقت ها، این خصوصیات در یکی اش هست که حضرت فرمودند که «نصفهما احب الیّ» این طور تعبیری که یعنی مثلا یک قدم و دو قدم است، قدمان برای ظهر و اربع اقدام برای عصر نگذارید، یک قدم که نصف ذراع است برای ظهر بگذارید، قدمان برای عصر بگذارید. این ها شواهد این است که هر چه نماز را زودتر بخوانند افضلیت اول وقت را دارد و متنفل هر چه زودتر نماز را اول وقت بخواند اولویت دارد.
«وَ سُئِلَ فَإِنْ خَرَجَ بَعْدَ مَا حَضَرَتِ الْأُولَى قَالَ» بعد ما حضرت الاولی یعنی بعد از ذراع، بعد از قدمان. حالا اگر از شهر خارج شد چه کار کند؟ حضرت فرمودند که «يُصَلِّي الْأُولَى أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ» دیگر وقت شده بود، نماز 4 رکعتی بر عهده او بود ولو نماز را نخوانده، دارد بیرون می رود وقتی برود، وقت فعلیت وجوب، برای او نماز تمام بود، در وقت نماز ظهر حاضر بود خب بعد چه کار می کند؟ «یصلی الاولی اربع رکعات» نافله خوانده یا نخوانده؟ خب علی القاعده نخوانده است، لذا «ثُمَّ يُصَلِّي بَعْدُ النَّوَافِلَ ثَمَانَ رَكَعَاتٍ» بعد این که نماز را خواند، نوافل را بعدش می خواند؛ خب چرا نوافل را بعد بخواند؟ می دانیم که نافله تا وقتی است که ذراع نشده، وقتی ذراع شد دیگر «بدأت بالفریضة»[8] حالا دیگر نماز ظهر نمی شود. اول باید نماز ظهر را جلو بیندازد لذا حضرت فرمودند حالا که در منزل بودی و وقت نماز ظهر ذراع شده بود، وقتی در سفر رفتی نماز ظهر که تماما واجب شده بود، پس 4 رکعت بخوان، نمازی هم که چهار رکعتی خواندی نوافلش ساقط نیست ولی چون وقتش الان نبود وقت فریضه داخل شده بود، اول ظهر را بخوان بعدش نوافل ظهر را بخوان. حالا قضا هست یا نیست؟ بحث هایش بعدا می آید. معلوم نیست قضا باشد ولی فعلا وقت فریضه داخل شده «لا تطوع»[9] فعلا اول فریضه را بخوان. البته همین جا این کتاب ها را ردیف می دیدم، می دیدم که مرحوم آقای آسید احمد در جامع المدارک، مرحوم آقای خویی در شرح مختصر، این اختلاف بین دو نفرشان هست که یکی نوافل ظهر و یکی نوافل عصر گرفتند.
شاگرد: آقای خویی عصر گرفته بودند، جامع المدارک دلیل بر جواز نافله ظهر گرفته بودند.
استاد: خیال هم می کنیم با ظهر بی مناسبت هم نباشد؛.
شاگرد: قضاوتی هم کردند که قضا است فرمودید حالا خودش جای بحث دارد.
استاد: ایشان گفتند قضاست یعنی چون وقتش گذشته است. خب آن وقت هم روایت دیگری هم دارد می توانیم بگوییم قضا نیست که حالا بعد بحث هایش می آید.
پس «یصلی الاولی اربع رکعات ثم یصلی بعد النوافل ثمانی رکعات» هشت رکعت نافله می خوانیم اگر نافله ظهر است که معلوم است نماز چهار رکعتی خوانده و نافله اش هم چون وقت فریضه بود بعد می خوانند این طبق قاعده است. اگر بگوییم نه، مثلا فرض گرفتیم چون وقت ظهر شده بود که از منزل خارج شد خب وقتی روایت سوال می کند می گوید که «حَضَرَت الاولی» وقت ذراع گذشته حالا می خواهد خارج بشود. خب این کأنّه مطویّ در آن هست که این نافله ظهر را خوانده؛ چرا؟ چون نافله ظهر که وقتش گذشت، «حضرت الاولی» وقت نافله رفت. بگوییم برای تقریر فرمایش آقای خویی فرض بگیریم که «خرج من منزله بعد ما حضرت الاولی» یعنی دیگر نافله ظهر که خوانده ولی حالا وقت نماز ظهر هم که ذراع است داخل شده فقط نتوانسته ظهر را بخواند. خب حضرت می فرمایند وقتی که داخل شده بود وقتی سفر رفت نماز چهار رکعتی را بخواند. خب عصر چطور؟ عصر هم وقت نافله اش داخل شده بود؛ وقت نافله چه بود؟ همان زالت الشمس که شده بود برای قدم و قدمان بود این که «أحبّ إلیّ»[10] پس اصل خود نافله عصر هم وقتش شده بود -که خارج شد که همین جا خیلی صاف نیست. دارم تقریر می کنم-خب، برمی گردیم شبیه آن فرض قبلی که حضرت فرمودند وقتی در اول زوال وقت نافله ظهر شده بود، وقت خود ظهر نشده بود فقره قبلی فرمودند چون وقت نافله شده بود «تبدأ بالزوال» در وطنت بودی نافله ظهر محقق شده بود، بالفعل شده بود خب ولو در مسافرت هستی، نافله را بخوان اما ظهر را دو رکعت بیشتر نخوان. همین حرف در عصر هم می آید وقتی خارج می شوی وقت ظهر که شده بود، وقت نافله عصر هم شده بود، حالا که سفر آمدی وقت ظهر که شده بود خودش را تمام بخوان وقت نافله عصر هم که شده بود، نافله عصر را هم بخوان. پس این 8 تا برای کیست؟ برای نافله عصر است. خب ولی هنوز فرض این هست که «لم تحضر الثانیه» وقت نماز عصر -که حالا یا مثلین است یا مثل است یا اربعة اقدام است که ذراعان باشد- نشده، چون نشده بوده و فرض سوال این بوده پس وقتی مسافر شدی هنوز وقت نماز عصر نشده بود، به تقصیر بخوان پس «ثم یصلی بعدُ النوافل ثمانی رکعات» آیا «ثمّ یصلی بعدَ النوافل» هم می توانیم بخوانیم یا نه؟ «ثم یصلی بعد النوافل ثمانیة رکعات»
شاگرد:این دو تا نافله ها پشت سر هم می آید؟
استاد: پشت سر هم می افتد.
نافله ظهر را نمی توانی جلو بخوانی، «بعد النوافل» یعنی «بعد النوافل» ظهری که وقتش نبود، اول باید ظهر را بخوانی، بعد نوافل ظهر که می خوانی یک ثمانی رکعات عصر هم می خوانی؛ چرا؟ چون وقتش در منزل که بودی داخل شده بود؛ آیا این احتمال هست یا نیست؟
برو به 0:18:48
شاگرد: بعد نماز ظهر، نوافل ظهر را بخوان بعدش نافله عصر را بخوان یعنی دو تایش می خواسته را یک جمله بگوید.
استاد: بله! «ثم یصلی بعد النوافل» یعنی نوافلی که برای ظهر خوانده، ثمانی رکعاتی هست که برای عصر است که چون در منزل بود و وقت نافله عصر داخل شده بود ولی هنوز وقت خود عصر داخل نشده بود خب! حالا تعلیل چیست؟ «لِأَنَّهُ خَرَجَ مِنْ مَنْزِلِهِ بَعْدَ مَا حَضَرَتِ الْأُولَى» این تعلیل، تعلیل تمام خواندن نماز ظهر است چون «بعد ما حَضَرَت»، وقت داخل شده است و همین جاست که به روایت عمار ایراد گرفتند گفتند متواتر است، مسلم است، اجماع است که وقت ظهر زوال شمس است. این روایت تفصیل دارد می گوید زوال شمس شده، هنوز «لم تحضر الاولی» یعنی وقت نماز ظهر نیست فقط وقت نافله اش هست. کی وقت نماز ظهر است؟ ذراع، ذراعان. «حضرت الاولی» یعنی وقت تفاوت دارد و این خلاف است. این یکی از موارد است.
خب این وقت فضیلت است. خود اصل فعلیت هم که باید ببینیم این روایت هم آیا طبق ضوابط هست یا نیست؟ جمع ادله اش چطوری می شود؟ که حالا جای خودش می آید. و فرض این مسأله در صلاة مسافر بعدا می آید.
پس «لأنّه خرج من منزله بعد ما حضرت الاولی فَإِذَا حَضَرَتِ الْعَصْرُ» یعنی روی این فرض سوال دوم. «حضرت الاولی» خب نماز را تمام خواند حالا مسافرت رفته، در منزل که بود «لم تحضر العصر» در سفر حضرت. «فإذا حضرت العصر» در سفر «صَلَّى الْعَصْرَ بِتَقْصِيرٍ وَ هِيَ رَكْعَتَانِ لِأَنَّهُ خَرَجَ فِي السَّفَرِ قَبْلَ أَنْ يَحْضُرَ الْعَصْرُ.» خب ببینید در این فضا خود همین روایت در مبادی و آن مبنایی که در نظر گرفته شده، در روایت هیچ تهافتی نیست، اضطرابی نیست. خب آن مبنایی که او در نظر دارد عبارت صاف است که مطلبی را دارد می گوید. صحبت سر این بود که یک جا پیدا کنید که از آن اضطراب هایی که به عمار نسبت می دهند همه قبول کنند و اوضح من الشمس باشد که این واقعا اضطراب است، تهافت است
حالا این روایت چند تا بحث در آن مطرح است. یکی این که وقت نماز عصر هنوز وارد نشده، هنوز داخل نشده، فعلیتش برای بعد است و لذا وقتی نزد ذراع و ذراعان می رود نماز عصر را شکسته می خواند، ظهر را تمام می خواند. یک بحث هم تفاوت بین وقت زوال با وقت فضیلت است که وقت فضیلت ملاک اصل کاری باشد که باید تمام بخواند یا بدون وقت فضیلت، شکسته بخواند. زوال شده بود، خارج شده بود، شکسته بخواند. ذراع شده، از شهر خارج می شود، تمام بخواند. این ها چیزهایی است که طبق فتوای معروف اصحاب نیست. اما علی ای حال این روایت یک چیزی را فرمود که اگر در وطن زوال شد با این که بعدش مسافر است، نماز ظهر را هم شکسته می خواند اما همین که اول زوال، وقت نافله در وطن بود، مجاز است که از آن سقوط نوافل فاصله بگیرد نافله را بخواند، همین اندازه اش که هست.
خب حالا تفکیک در حجیت ممکن است یا نه؟ می گوییم بقیه اش عمل بر طبقش نیست، حجت هم نیست اما این اندازه که می رساند. لذا مثل مرحوم سید و دیگران فتوا بدهند که وقتی در وطن بود اول زوال، می تواند.
خب این تفکیک حجیت تا این جاها پیش برود که دیگر کلمه زوال و حضرت الاولی را بر می داریم، به جای زوال وقت نافله، می گوییم وقت الفریضة. همین که در تعبیر عروه دیدید، وقتی که اول ظهر بود او دیگر تمام است برای این که مشروع باشد برای کسانی که می گویند غیر مشروع است یا اولویتش باقی باشد که نافله را بخواند. این تفکیک ممکن است یا نیست؟
در نظر بدوی، در نظر جلیل عرف، این دور است، می گویند یا روایت را قبول بکنید یا نکنید، اگر قبول کردید همه چیز دیگر درست است اگر قبول نکردید که نمی شود. اما در بعضی جهات از نظر فن کلاس فقه، تفکیک حجیت مانعی ندارد. چطوری؟ بخواهد مقابل مولا بگوید که من روایتی داشتم حجیت هم داشت و انتساب به مولا داشت- سند این روایت خوب است، موثقه ای است که قبول است- می گوییم یک جایش طبق مضمونش مشکل داشتیم، طبق ضوابط جور نبود، یک جایش که در این امر مستحب حضرت دارند می گویند نافله را بخوان، در این اندازه اش آن جایی که مشکل داریم صبر می کنیم یا آن یکی را ترجیج می دهیم، اما چرا در آن جایی که مشکل نداریم رها بکنیم؟ لذا طبق تفکیک در حجیت -مثل مرحوم آسید محمد کاظم- دیدید همه گفته بودند مانعی ندارد؛ اگر اول زوال در وطن بود، بعدا در مسافرت هم با این که مسافر است نافله ظهر را بخواند.حتی مثل سید گفتند نافله عصر هم بخواند.[11] چرا نافله عصر را بخواند؟ احتمالا سید همین ثمانی رکعات را نافله عصر گرفتند مثل مرحوم آقای خویی گفتند این روایت دارد می گوید نافله عصر هم بخواند حتی اگر «بعد ما خَرَجَ» بعد این که حضور شده،
حالا اصل وقت را ایشان وقت فریضه گرفتند یا وقت ظهر؟
شاگرد: دخل علیه الوقت، مشترک منظور بود یعنی وقت مشترک.
استاد: نه همان زوال، ظاهر الوقت، وقتی که عروه می گوید یعنی وقتی که من صاحب عروه وقتش می دانم که آن هم زوال است «دخل علیه الوقت» یعنی طبق نظر من صاحب عروه که مفتی هستم، الوقت یعنی الزوال.
شاگرد: این که زوال می شود به نظر ایشان وقت مختص ظهر می شود بعد از 4 رکعتش، وقت مشترک می شود؟
استاد: منظورتان برای وقت 4 رکعت اختصاصی؟
شاگرد: بله.
یعنی ظهر و عصر با زوال داخل می شود، فقط 4 رکعت اولش برای خصوص ظهر است، طبق این، آن وقت نوافل هم ساقط نمی شود.
استاد: مهم نیست. چون همان وقت اختصاصی فقط برای شریک اختصاصی است نه برای نوافل یعنی یک کسی بیاید مثلا در وقت اختصاصی عصر، نافله ظهر را بخواند و در وقت اختصاصی ظهر، نافله عصر را بخواند، این دلیل داریم باطل است؟ دلیل ظاهرا این است که شریکه است در وقت اختصاصی باطل است، الان دارند اذان می گویند شما قضای نماز صبح بخوانید احدی می گوید باطل است؟ خب وقت اختصاصی ظهر است نمی توانید بخوانید در حالی که وقت اختصاصی ظهر، اگر شریکه که عصر است در آن بخوانند باطل است، نه غیر شریکه، نماز صبح را در وقت اختصاصی ظهر می خواهم قضا کنم هیچ مانعی ندارد. می گوید نماز ظهر را بعدا می خواهم بخوانم، آن مشکل ندارد. شریکه در وقت اختصاصی خوانده نمی شود. علی ای حال سید که می گویند «الوقت» ایشان نگفتند وقت اختصاصی، ایشان من خیالم می رسد منظورشان از وقت یعنی «الزوال» کما این که در بهجة الفقیه هم تعبیر «الفریضه» فرمودند مع استشهادی کردند که یُمکِن این که این روایت موثق عمار بر آن دلالت بکند.
برو به 0:27:24
شاگرد: اگر ما روایت را این طوری «بعدَ النوافل» نخوانیم، «بعدَ النوافل» ظاهرا خلاف ظاهر باشد، «ثم یصلی بعدَ النوافل ثمان رکعات»...
استاد: نه، احتمالات است؛ «بعدَ النوافل ثمان رکعات» چه مانعی دارد ثمانی رکعات را برایش بدل بگیرید؟ که دیگر 16 تا هم نشود! «ثم یصلی بعدَ النوافلِ» هشت رکعت، نه بعد از نوافل هشت رکعت، اگر بگوییم یصلی بعد از نوافل هشت رکعت را یعنی ثمان مفعول مستقیم یصلی باشد، 16 تا می شود.
شاگرد: مفعول ندارد. «ثم یصلی بعد النوافل ثمانی رکعات» چه؟
استاد: «یصلی العصر» را به این معنی «و سئل … يُصَلِّي الْأُولَى أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ ثُمَّ يُصَلِّي بَعْدَ النَّوَافِلِ ثَمَانَ رَكَعَاتٍ»
شاگرد: به قرینه، عصر حذف شده.
شاگرد2 : خب عصر باشد که هیچی به درد نافله نمی خورد.
استاد: فاذا حضرت العصر، عبارت یک چیزی کم دارد، اگر این جوری باشد بخواهد باشد، بله.
شاگرد: سوال بعد این است که حالا اگر ما روایتی این طوری نخوانیم، «بعدُ» بخوانیم کما این که اظهر هم همین هست مرحوم سید که برای فتوایی که دادندمستندی ندارد.
استاد: مرحوم آقای خویی «بعدُ» خواندند، در عین حال نافله عصر گرفتند.
شاگرد: آخر آقای خویی از آن طرف گفتند ظهر قضاء شد.
استاد: نافله ظهر؟ ایشان اسمی از نافله ظهر نبرده بودند.
شاگرد: ایشان هم می پذیرند مثل سید که شما ظهر را بخوان.
استاد: حالا باید حاشیه عروه را ببینیم که استثناء زدند یا نه؟
شاگرد: بنظر شما یک استنباطی نیست؟ یعنی روایت می فرماید وقتی وقت زوال شد، چون دیگر وقت نافله شده است پس بعد از سفر بخوان خب اگر ایشان فتوایشان بر این باشد که …
استاد: بله! لایبعد بعدش که چهارشنبه صحبت شد مساله بعدی اش خیلی روشن بود که ایشان جزء استنباطشان است فرمودند که
«إذا دخل عليه الوقت و هو حاضر ثمَّ سافر قبل الإتيان بالظهرين يجوز له الإتيان بنافلتهما سفرا و إن كان يصليهما قصرا و إن تركها في الوقت يجوز له قضاؤها»[12]
خب این که روشن است، حالا حاشیه ها را بررسی کنیم. «فیه اشکال بل منع»[13] آقای خویی در تعلیقه ششم آن جایی که «یجوز له الاتیان بنافلتهما سفراً» قبول نکردند .
خب بعد دارند:
2 مسألة لا يبعد جواز الإتيان بنافلة الظهر في حال السفر
إذا دخل عليه الوقت و هو مسافر و ترك الإتيان بالظهر حتى يدخل المنزل من الوطن أو محل الإقامة و كذا إذا صلى الظهر في السفر ركعتين و ترك العصر إلى أن يدخل المنزل لا يبعد جواز الإتيان بنافلتها في حال السفر و كذا لا يبعد جواز الإتيان بالوتيرة في حال السفر إذا صلى العشاء أربعا في الحضر ثمَّ سافر فإنه إذا تمت الفريضة صلحت نافلتها [14]
«لا يبعدجواز الإتيان بنافلة الظهر في حال السفر إذا دخل عليه الوقت و هو مسافر» که سید به «یا بنیّ لو صلحت»[15] استدلال کرده بودند.
شاگرد: تفکیک حجیت را چطوری میشود توجیه کرد؟ در خود این روایت بنظر می رسد که یکی دو جایش را اصلا حتی آن تکه اولش «حضرت الاولی» را می توانیم نه لزوما به معنی حضرت الوجوب بگیریم بلکه به معنای همان مفهومی که آن موقع مستقر بوده بگیریم و این که نماز را باید این چنین بخواند به هر حال تقریبا قبول است که اول وقت نماز، ما بیرون برویم در این صورت دیگر نماز شکسته می شود، این خلاف ظاهر است یا این هم روایتی مویدش هست؟
استاد: برای نافله اش که حرفی نیست.
شاگرد: نه، خود نماز که اول این جا بودیم چون در این شهر بودیم بعد بیرون رفتیم، باز آن جا هم شکسته می خوانیم، این تکه اش هم این تکه که قطعا خلاف است یعنی این خودش قرینه ای است که این روایت ،روایت کاملش مشکل دارد.
استاد: نافله اش چرا مشکل داشته باشد؟
شاگرد: خود روایت مشکل دارد. یعنی این روایت، روایت درستی است؟
استاد: روایت مشتمل بر چند بحث است یک بحثش هم این است که میزان در قصر و اتمام، ابتدای فعلیت حکم است اگر بر تو نماز تمام فعلیت پیدا کرد، مسافرت هم رفتی همین است، به تعبیر فقها وقت وجوب میزان است نه وقت اداء. الان مشهور این است که وقت اداء میزان است این روایت می گوید وقت وجوب میزان است. بسیار خب! به روایت وقت وجوب هم اشکال هست، حسابی قائل هم دارد، شما سر جایش می گویید نه، وقت اداء میزان است، نه وقت وجوب و به این روایت عمل نمی کنیم اما علی ای حال این روایت می گوید نافله را می توانیم بخوانیم.
شاگرد: همین که مشهور این را می گوید یعنی آن را تقریبا حکمش را ظنی دارد می گوید یعنی هنوز برای مشهور سر راست نشده، یقین ندارد که این جوری است.
استاد: برای این که وقت اداء یا وجوب؟
شاگرد: بله
استاد: بله این جوری خیالم می رسد. صاحب حدائق درباره همین روایت آخرش می گویند که برای من صاف نیست. خیالم می رسد همین جا بود من حافظه ام این است. آن هم خودش بحث سنگینی دارد. چهارشنبه هم عرض کردم که آن خودش سر جایش هم می آید که حالا میزان چیست؟ روایات طرفین دارد ولی آن که وقت اداء است که صاف است، آن روایت هم ظهور چندانی که بگوییم خیلی بحث سنگین است برای آن طرفیها یعنی دیگر واقعا از آن تعارض هایی است که تعارض است، این هم معلوم نیست.
شاگرد: عرض من این است اگر به قول شما صاف شده وقت اداء هست این تکه روایت غلط است آن وقت این غلط بودن روایت دلیل نمی شود که پس این روایت، روایت معتبری نیست ولو این که سندش درست باشد، این که شما تفکیک حجیت می کنید ما نمی دانیم با چه منطقی تفکیک حجیت دارد می شود؟
استاد: من که نمی گویم بشود، من برای آن هایی که می خواهند عمل کنند، تقریر حرف آن ها را دارم می کنم ولی اصل تقریر بحثش به این است. ببینید ما این اندازه می دانیم که سند درست است، سند درست است یعنی چه؟ یعنی ما کأنّه خودمان محضر امام صادق سلام الله علیه بودیم کأنّه این سند صحیح است صدّق العادل، صدّق الثقة یعنی کأنّه پس من خودم از امام شنیدم حالا من فرض می گیرم خودم را آن جا می بینم حضرت دارند یک چیزهایی می گویند. نمی دانم چطور شد سر در نمی آورم؛ اول ظهر واقع شد واقعا دیگر نماز را تمام بخوانم؟ با این که مسافرت رفتم؟ این ها را نمیدانم، برای من با روایات دیگر مشکل است اما این را می دانم به گوشم خورد که حضرت فرمودند اگر اول وقت در منزل بودی نافله را بخوان. چون بقیه اش سر در نیاوردم، این تکه اش هم که به گوشم می خورد از حضرت بگویم این هم هیچی؟ یعنی وقتی صدّق العادل شد ما هر گوشه ای از آن را می فهمیم عمل می کنیم.
شاگرد: این جا نفهمیدن است، این جا فهمیدن به خلاف است یعنی ما فهمیدیم آن جا اشتباه است. مثل این می ماند که آن جا رفتیم دیگر احراز کردیم که در مقام تقیه است وقتی احراز کردیم در مقام تقیه است دیگر به هیچی نمی شود تمسک کرد، می شود؟ یعنی این سندیا مشکل را حل می کند؟ یک بار می گوییم برای ما حل نشد یا می گوییم حل شد که خلاف است. اشکال ما این است.
برو به 0:35:08
استاد: اگر ما در یک مجلسی فهمیدیم تقیه هست اما نمی دانیم همه مطالب مجلس تقیه هست یا بعضی چیزهایش؟ شما چه می گویید؟ می گویید چون فی الجمله فهمیدیم در مجلس تقیه است دیگر تمام است؟ این را نمی گوییم.
شاگرد: می توانیم در این مجلس فی الجمله تقیه را احراز کردیم …
استاد: تمامش را کنار بگذاریم؟
شاگرد: یعنی می توانیم به یک جایی تمسک کنیم.
استاد: آن جایی که طبق ضوابط است مشکلی ندارد.
شاگرد: طبق ضوابط باشد ولی وقتی بخواهید با خود همین ضوابط در بیاوریم.
استاد: این جا در فرمایش شما در مانحن فیه یک اشکالی منطقی دارد، اشکال منطقی اش این است که یک نحو خود مطالب بهم بند است(بهم ارتباط دارد)، یعنی نمی شود بگوییم که ما تفکیک را قبول نداریم اما مضمون نوافل خواندن را قبول داریم کما اینکه عده ای فرمودند. این اشکال را از ناحیه دیگری است چرا؟ به خاطر این که حضرت می فرمایند زوال شده نماز ظهر را شکسته بخوان چون وقتش نشده، نافله را بخوان چون وقتش شده است. این دو تا منطقیا به هم مربوط است لذا نمی شود دو چیزی که منطقیا جفت و جور با همدیگر هستند بگوییم من این لنگه اش را قبول ندارم آن یکی را قبول دارم، این اشکال خوب است، ولی در بحث تفکیک حجیت ایراد ندارد. آن هایی که من می گفتم برای سر رساندن و تقریر این بود که اصل تفکیک حجیت چیز ممکن معقولی باشد اما مانحن فیه یک اشکال بعلاوه هم دارد که این ها خیال می کنید منطقیا به همدیگر مربوط است.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
تگ: تهافت در روایت عماربن موسی، تفکیک حجیت در دلالت، صاحب عروه،آقای خویی، نافله مسافر، علامه مجلسی، فیض کاشانی، قاموس الرجال،
[1] الوافي، ج8، ص: 1137
[2] ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج1، ص: 199
[3] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج2، ص: 33
[4] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج8، ص: 78
[5] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج11، ص: 476
[6] . شاگرد: این روایت محل بحث با توجه به این که در عِداد آن روایاتی که وقت ظهر را آن طوری معرفی می کردند هست، در کنار آن روایاتی که می فرمایند اگر اول وقت در منزل بودی نماز نخواندی و بعد خارج شدی نمازت را باید کامل بخوانی، با توجه به این دو تا روایت، آن روایت معنا پیدا می کرد. حالا کسی که قائل به این دو تا روایت نیست یعنی در جمع بین دو تا روایت این مبنی را نپذیرفت یعنی اول زوال را وقت ظهر دانسته و نماز را هم همان وقتی که می خواهی نماز بخوانی، همان وقت را ملاک قرار بده. مثل حالا مشهور هم همین است. آیا این روایت می تواند در محل بحث ما بخواهند مورد استفاده قرار بگیرد؟
استاد: تفکیک حجیت منظورتان است؟
شاگرد: تفکیک حجیت تا کجا؟ چقدر؟
استاد: آن حالا بحثی است که بعدا می رسیم. عده ای گفتند مانعی ندارد ما مفاد روایت عمار را در آن بخش ولو نپذیریم اما اصل این که نافله نهاریه را می تواند بخواند این روایت دلالت بر آن دارد می پذیریم.
[7] وسائل الشيعة، ج4، ص: 85
[8] .الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 288ح 1- الحسين بن محمد الأشعري عن عبد الله بن عامر عن علي بن مهزيار عن فضالة بن أيوب عن الحسين بن عثمان عن ابن مسكان عن زرارة قال: قال لي أ تدري لم جعل الذراع و الذراعان قال قلت لم قال لمكان الفريضة لك أن تتنفل من زوال الشمس إلى أن يبلغ ذراعا فإذا بلغ ذراعا بدأت بالفريضة و تركت النافلة.
[9] . تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج2، ص: 167ح 118- و عنه عن علي بن الحكم عن سيف بن عميرة عن أبي بكر عن جعفر بن محمد ع قال: إذا دخل وقت صلاة مفروضة فلا تطوع.
[10] . الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 74 أن أول وقت الظهر زوال الشمس و آخر وقتها قامة رجل قدم و قدمان و جاء على النصف من ذلك و هو أحب إلي.
[11] . العروة الوثقى (المحشى)؛ ج3، ص: 508 (مسألة 1): إذا دخل عليه الوقت و هو حاضر ثمّ سافر قبل الإتيان بالظهرين يجوز له الإتيان بنافلتهما سفراً و إن كان يصلّيهما قصراً،و إن تركها في الوقت يجوز له قضاؤها.
[12] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج2، ص: 160
[13] العروة الوثقى (المحشى)، ج3، ص: 509
[14] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج2، ص: 160
[15] . تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج2، ص: 16ح 10- أحمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن محبوب و علي بن الحكم جميعا عن أبي يحيى الحناط قال: سألت أبا عبد الله ع عن صلاة النافلة بالنهار في السفر فقال يا بني لو صلحت النافلة في السفر تمت الفريضة.