مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 23
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢٣ : ١٢/ ٨ /١۴٠٠
و منها: ما رواه الشيخ رحمه اللّه في الصحيح الواضح، و غيره، عن محمّد بن قيس، عن أبي جعفر عليه السّلام، قال:قال أمير المؤمنين عليه السّلام: «إذا رأيتم الهلال فأفطروا أو شهد عليه عدل من المسلمين، و إن تروا الهلال إلّا من وسط النهار أو آخره فأتمّوا الصيام [إلى الليل]، و إن غمّ عليكم فعدّوا ثلاثين ليلة ثمّ أفطروا»[1]
در صفحه ششم بودیم. مرحوم سید –علامه طباطبایی در جواهر؛ ما که علامه طباطبایی میگوییم منظورمان صاحب المیزان است، صاحب جواهر که علامه طباطبائی میگویند مقصودشان سید بحر العلوم است- در استظهار از حدیث محمد بن قیس دو استظهار داشتند که ملاحظه کردید.
ظاهر فرمایش ایشان این بود: ایشان پذیرفتند این که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در این روایت فرمودند «و ان لم تروا الهلال الا من وسط النهار او آخره فاتموا الصیام»، «وسط» بهمعنای قطعهای از روز است که مقداری از آن قبل از زوال و مقداری از آن بعد از زوال است. مرحوم سید این را پذیرفتند. ولی با قرائن خارجی و بیرونی خواستند قبل از زوال را بیرون کنند و بگویند که شامل روایت نیست. این فرمایش سید در اینجا بود.
خب من کلمات دیگران را هم عرض بکنم. این روایت از آن هایی است که برای استظهار خیلی خوب است. یعنی مناشیء استظهار در آن خیلی ظهور و بروز قویای دارد. علمای بزرگ به این روایت نگاه کردند و هر کدام استظهار یک معنایی را داشتند. چه شده که بزرگان علماء، اذهان قویه مشغول فکر و کار و حدیث و استظهارات مختلفه از روایت این جور فهمیدهاند؟ منشأ فهم آنها یکی از مصادیق خیلی خوبی است که باید روی آن تأمل بفرمایید.
آن چه که الآن میخواهم عرض کنم، بهصورت خلاصه این است:
حضرت در این روایت میتوانستند بفرمایند که «و ان لم تروا الهلال الا نهارا فاتموا الصیام». این یک بیان است. فرمودند که «اذا رایتم الهلال فافطروا و ان لم تروا الهلال نهارا»؛ یعنی فردایش ندیدید، «فاتموا الصیام». کل نهار را میگیرد. یا مثل روایت ابن عمار[2] که بعداً میآید، مثلاً حضرت بفرمایند «و ان لم تروا الهلال وسط النهار». اگر این جور هم بود باز مشکلی نداشتیم. خب این قدر محتملات پیش نمی آمد. «وان لم تروا الهلال وسط النهار فاتموا الصیام»؛ در این هم «وسط» را بهگونهای معنا میکردیم که وجوه آن را عرض میکنم.
چیزی که در اینجا داریم این است: «من وسط النهار او آخرَه». اینها را چه کار کنیم؟ چیزی که من میخواهم برای پیشرفت بحث عرض کنم، این است: اینکه سید قبول میفرمایند «وسط» بهمعنای یک قطعهای از وسط روز است که شامل قبل از زوال هم میشود، اصلاً با کلمه «من» جور در نمیآید. اگر زیر کلمه «من» خط بکشید و روی آن تأکید کنید، روشن میشود.
«الا من وسط النهار»؛ اگر «وسط» قطعهای از زمان باشد –بینابین باشد- ظرف رویت میشود. پس تفاوت است بین اینکه «وسط» بهعنوان یک قطعهای از زمان، ظرف رویت باشد یا «وسط» بهعنوان قطعهای زمان باشد که با کلمه «من» شروع قطعه را بگوید؛ که این شروع دیگر ظرف نیست، بعد از ظرف رویت است. این کلمه «من» ظهور خیلی خوبی دارد در اینکه به معنای «از وسط» باشد.
شاگرد: اگر «او» را بهمعنای «الی» بگیریم که بیشتر جور در میآید.
استاد: حالا به آن بعداً میرسیم. حالا فعلاً در کلمات علماء معضله ای است. فعلاً ما به «من» برسیم.
میفرمایند «و ان لم تروا الهلال الا من وسط النهار»، نمیتوانیم از این «من» صرفنظر کنیم. «من» رادع ظرفیت «وسط» برای رویت است. بر ابتدای غایت دلالت دارد. بر اینکه رویت «از اینجا» صورت میگیرد. «من» برای ابتداء غایت است. نه ظرف.
شاهد عرض من این است: آنهایی که ارتکازا «وسط» را ظرف رویت گرفتهاند، وقتی میخواهند عبارت بیاورند «فی» آوردهاند. دیروز از مرحوم سید خواندیم. فرمودند «لا یقال منطوق الحدیث یدل علی وجوب الاتمام متی روی الهلال فی وسط النهار[3]»، چون «وسط» را ظرف رویت گرفتهاند، یک قطعه زمانی گرفتند، میگویند «فی». ارتکاز هر کسی این را میگوید. مرحوم سید به «فی» تعبیر کردند. دیگران هم تعبیر کردهاند. حتی در رساله عدد شیخ مفید هم بود. ناشر و محقق کتاب[4] در پاورقی فرمودند که بین القوسین را ما از تهذیب اضافه کردیم. یعنی در خود اصل رساله شیخ مفید نبوده است. ایشان اضافه کردهاند. ایشان «فی» آوردهاند. در تهذیب «من» است. نمیدانم اصلاً عبارت را دیدهاند و از حافظه اینجا نوشته اند؟ تلقی ایشان از تهذیب ظرفیت بوده؟ اینجا که به عبارت کتاب شیخ مفید که اضافه کردهاند از تهذیب هم نوشته اند. «من» در تهذیب را خودشان به «فی» تبدیل کردهاند. من جای دیگری «فی» پیدا نکردم. معلوم میشود که در ذهن ایشان هم ظرف آمده لذا به جای «من»، «فی» نوشته اند.
شاگرد: «من» را اضافه کردهاند؟
برو به 0:06:55
استاد: «من» را به «فی» تبدیل کردهاند. محقق کتاب رساله شیخ مفید این کار را کرده است. در همه نسخهها «من» است. در مقنع صدوق «من» است. در فقیه «من» است. در تهذیب و استبصار در دو جا «من» است. در همه منابع روائی «من» است. محقق کتاب «من» تهذیب را به «فی» تبدیل کرده است. یعنی در تهذیب «من» است اما ایشان که می آورده به «فی» تبدیل کرده است. من میخواستم حدسا این را عرض کنم که شاید ایشان هم عبارت را در تهذیب دیده و تلقی او از کل عبارت این بوده که «وسط» ظرف رویت است، وقتی می خواسته بین معقوتین اضافه کند، به این شکل آورده است.
شاگرد: ابتدا باید تکلیف «او» را مشخص کنیم.
استاد: بله، اصل حرف من در «او» است.
شاگرد٢: بعید است که به ذهنش رسیده باشد.
استاد: نه، تلقی خودم را عرض میکنم. احتمالاً ایشان که تهذیب را خوانده به این شکل ترجمه کرده است. «و ان لم تروا الهلال الا من وسط النهار او آخره»، «وسط» را ظرف رویت گرفته است. لذا وقتی خواسته بگوید به شکل «فی وسط النهار» آورده است. احتمالاً عرض میکنم. اما در نسخههای روائی اصیلی که عرض کردم، اینگونه نیست. در منبع روایت که از کتابهای اولیه است -مقنع، فقیه، تهذیب و استبصار- همه «من» است. این روایت در کافی که نیست. در آن کتابهایی که هست، همه «من» است.
علی ای حال این «من» دلالت روشنی بر ابتدای غایت دارد. بر اینکه «وسط» ظرف رویت نیست. بلکه «از وسط» است. این دلالت قویا دارد، به این زودی نمیتوانیم از آن دست برداریم. اما این «من» با این دلالت قوی را چه کنیم که «او آخره» دارد.
«او آخرُه» به چه معنا است؟
شاگرد: «آخِره» نیست؟
استاد: «من آخِره» معنا ندارد.
شاگرد: عطف «آخر» به «وسط» باشد. شما عطف به خود «من وسط» میگیرید.
استاد: خب باید «من»، سر «آخر» هم در بیاید. در این حالت معنا کنید.
شاگرد: «من وسط النهار الی آخر النهار»، که بهمعنای «الی اول الیل» است. چون نهار عرفی است. لذا از غروب آفتاب تا مغرب را میگیرد.
استاد: بله، مشکلش این است که «آخر النهار»، «من» ندارد. نقطه «من» در «وسط» خوب است. ابتدای غایت دارد. ابتدای غایت «آخر النهار» چه زمانی است؟
شاگرد٢: چون «الی» نیست «من» از ابتدائیت میافتد.
استاد: «من» بهمعنای «فی» در جای دیگری هم داریم؟ که «من» بهمعنای ظرفیت بیاید. حالا صحبت سر این است که چه چیزی قرینه است. در این «او الی آخره» خیلی محتملات است. بعداً عرض میکنم.
ببینید بعد از اینکه صاحب ذخیره فضای رویت قبل از زوال را وارد فضای محکم فتوا بر اجزاء کردند، استدلال ایشان در ذخیره به میدان آمد و شاگرد ایشان -فاضل سرابی- به ایشان ایراد میگیرد. شروع استظهار این بزرگواران –صاحب ذخیره- مهم است. شیخ الاسلام اصفهان ایشان بودند. یکی از مهمترین شیخ الاسلام های اصفهان ایشان –محقق سبزواری- هستند. قبل از ایشان هم بودند. اما روی ایشان ماندگار شد. عرض کردم الآن در ایران به هر کسی شیخ الاسلام بگویند از نواده های صاحب ذخیره هستند. ماندگار شد. بعد از افغان هم ذریه ایشان سمت شیخ الاسلامی محقق سبزواری را در اصفهان داشتند.
برو به 0:11:27
ایشان اینگونه معنا میکنند. میگویند اول داریم، وسط داریم و آخر داریم. «وسط» دو معنا بیشتر ندارد. یا «وسط» بهمعنای زوال است. یا بهمعنای «بین الحدین» است. اول نهار، آخر نهار و وسط نهار. اول که طلوع آفتاب است، آخر هم که غروب است و وسط هم کل روز است. این یک «وسط» است. معنای دیگر آن همان «زوال» است. صاحب ذخیره ابتدا این جور معنا میکنند. میگویند بنابراین «او آخره» دلیل بر این است که دم غروب ببینید. شاهد بر این است. چرا؟ چون کل وسط تمام نهار را به قرینه «آخره» میگیرد. این فرمایش ایشان است. یعنی از «بین الحدین» در میبرند. میگویند «او آخره» قرینه این است که مقصود از «وسط»، «بین الحدین» نیست. یعنی بین اول و آخر کل روز نیست. چرا؟ چون «آخره» بخشی از روز است. چون بعدش حضرت میفرمایند «فاتموا». اگر مقصود از «آخر» غروب بود، دیگر تمام شده بود. دیگر «اتموا» معنا نداشت.
پس یا منظور از اول و آخر، طلوع و غروب است و معنای «وسط» هم «بین کل نهار» است، که دراینصورت «اتموا» معنا نداشت. حالا که «اتموا» و «آخره» که بخشی از پایان روز است، وجود دارند، پس معلوم میشود که منظور از «وسط»، «بین الحدین» نیست. وقتی منظور نیست پس زوال است. «وسط» بهمعنای نصف روز و وسط روز میشود. «آخر» هم بهمعنای بعد از آن است و «وسط» بهمعنای زوال میشود. اما قبل از زوال باقی میماند. «ان لم تروا الهلال الا من وسط النهار»؛ یعنی زوال «او آخره فاتموا»؛ یعنی تا غروب تمام کنید. این استظهار صاحب ذخیره است.
فاضل سراب میگویند که نه، میگویند که ما الفاظ را بهمعنای اول و وسط و آخر میگیریم. نه اینکه وسط را «بین الحدین» بگیریم. روز سه بخش دارد. نه اینکه دو حد دارد و یک وسطی که کل روز باشد. شما میگویید اول ماه، آخر ماه، وسط ماه. روزه اول ماه –مثلاً پنچ شنبه- روزه آخر ماه و روزه آخر ماه. منظور از وسط این نیست که بهمعنای کل ماه باشد. اولش هم به معنای لحظه شروع ماه باشد. فاضل سراب با بیان اینها با استادشان مناظره میکنند. میگویند سه قطعه است. اول و وسط و آخر. سه قطعه عرفی است. نظیر آن هم در روایات هست. هر کدام از اینها استعمالاتی دارد. مثلاً به حضرت عرض میکند که من برای شیعه حدیث میخوانم و حوصله ندارم که زیاد بخوانم. مثلاً طاقتش را ندارم. حضرت فرمودند: «اقراء من اول الکتاب حدیثا و من وسطه حدیثا و من آخره حدیثا[5]». این روایت درکافی شریف هست. در اینجا «اول» بهمعنای خط اول است؟ نه، اصلاً این منظور نیست. یعنی کتاب را سه بخش بکن. از قسمت اول، از قسمت وسط و از قسمت آخر. بنابراین «وسط» بخشی از روز میشود که «او آخره» بخش دوم آن میشود.
سؤالی که فاضل سراب با آن مواجه میشود، این است که میگوید پس اول کجا رفت؟ این جور که شما میگویید اصلاً رویت قبل از زوال مجزی نیست. حضرت هم میفرمایند اگر در روز دیدید مجزی نیست. پس چرا اول را نگفتند؟
ایشان میگویند چون در اول نمیتوان هلال را دید. نه اینکه حضرت بگویند اگر اول دیدید من ساکت هستم. حضرت میخواهند بگویند که اول نمیتوانید ببینید. درست هم هست. قبلاً توضیح آن را عرض کردم. روز اول ماه، اول خورشید طلوع میکند یا هلال؟ قبلاً صحبتش شد. اول خورشید طلوع میکند. بالا میآید و بعد از آن هلال طلوع میکند. با فاصله نیم ساعت، یک ساعت و هر چه که عمر هلال و مختصات دیگری باشد.
پس قسمت اول روز که نور خورشید دیرتر هم طلوع میکند، نمیشود آن را دید. خب چرا حضرت بگویند؟ میگویند «اذا رایتم الهلال من وسط»، اینجا «وسط» یعنی قطعهای که قبل از زوال را هم میگیرد. از وسط یعنی چه؟ یعنی آن وقتی که دیگر هلال آمده است. اولاً از افق بیرون آمده است. البته ایشان در رساله شان تفصیل میدهند. زیر افق و بالای افق و.. . حالا خودتان نگاه کنید. من فقط میخواهم مقصود ایشان را بگویم. ایشان میگوید اگر از زیر افق بیرون آمد و هلال بالا آمد، آن وقتی که شما دیگر هلال دیرتر طلوع کردۀ در آسمان بالا آمده را در صورت وجود شرائط بتوانید ببینید، حضرت به آن وسط النهار میگویند. مثل اینکه میگوییم وسط روز بهدنبال چراغ میگردی؟! ذهن عرف در اینجا سراغ لحظه طلوع نمیرود. ولو حرف صاحب ذخیره در بین الحدین هم در اینجا ممکن است. ولی نه، وسط میرود. ایشان میگویند به این دلیل اول را نگفتند چون نمی شده است.
برو به 0:17:10
لذا قبل از زوال در ساعت ٩و ١٠ دیدید، حضرت میفرمایند «فاتموا». یعنی کافی نیست. مجزی نیست. «اذا رایتم من وسط النهار»؛ یعنی «لامن اوله»، زیرا آن را که عملاً نمیتوانید ببینید. چون نمیتوانید آن را ببینید حضرت آن را ذکر نمیکنند. «و ان لم تروا الهلال الا من وسط النهار»؛ وسط بهمعنای جایی است که عملاً میتوان دید؛ جایی که هلال بعد از طلوع خورشید طلوع کرده باشد و همچنین به حدی رسیده باشد که بتوانید آن را ببینید. اگر این شرائط باشد «فاتموا». پس رویت قبل از زوال هم مجزی نیست. «فاتموا». روایت این را میگوید. اینها فرمایش فاضل سرابی است.
حالا اگر کلمه «من» را بهمعنای ابتدای غایت بگیریم، در «او آخره» یک احتمال این است که «او» را بهمعنای «الی» بگیریم. اینکه بعد از «او» فعل مضارع باشد، بالوفور است. فعل ماضی هم شاید در برخی از موارد باشد. میشود که بهمعنای «الی» باشد. مکرر هست. مثلاً لاوجعنک او تعطینی حقا». «او» بهمعنای «یا» نیست. بهمعنای «الی ان » است. مثالهای فراوانی دارد.
سؤال این است که آیا در زبان عرب موردی داریم که بعد از «او» اسم بیاید و آن جا هم «او» بهمعنای «الی» باشد؟ داریم؟
علی ای حال باید ببینیم موردی هست که بعد از «او» و مدخول «او»، اسم باشد، نه فعل و درعینحال «او» بهمعنای «الی» بیاید. اگر این جور جایی پیدا کنیم خوب است. با آن «من» که عرض کردم؛ «من وسط النهار او آخره»؛ یعنی «الی آخره».
شاگرد: در مغنی مثال فعل را زدهاند، مثالی از اسم نیست.
استاد: بله، فعل را که دهها مورد داریم. دیروز که کل الشامله را مشغول بودم تا ممکن بود همه مواردش را دیدم. هیچ موردی که سر اسم در بیاید را ندیدم. اینکه تصریحی شده باشد، من برخورد نکردم.
آن چه که میخواهم عرض کنم تا همه جوانب بحث را جلو بیاییم، این است که یک احتمال این است که «او» به این طرف قضیه بیاید. چطور معنا کنیم؟ «او آخره» به این معنا است که وقتی امام علیهالسلام «من وسط» را آوردند، این «من» قرینه روشنی است که دارم ابتدای یک قطعه را میگویم. «از اینجا ببین». و این «از» هم یک چیز روشنی است که «او» سردرگم نیست. «من وسط النهار». محاورات عقلائیه است. حضرت میگویند اگر از وسط روز دیدی. «از وسط روز» معلوم است که یک مفاهم روشنی دارد که میخواهند تعیین کنند. اول، وسط، آخر. اگر از وسط دیدی؛ در اینجا از کلمه «وسط» و «من»، ذهن سراغ زوال میرود. «من نصف النهار».
خب اگر اینطور است، «او آخره» را برای چه گفتند؟ ذهن که دوباره پرت میشود. این یک احتمال است که من عرض میکنم: «او آخره» را برای این گفتند که چون وسط استعمالات عرفی جورواجور دارد، برای تأکید تمرکز دادن ذهن مخاطب بر این است که مقصود من این قطعهای نیست که قبل از آن را هم بگیرد. «من وسط النهار او آخره»؛ وسط و آخر آن. اما وقتی «من» آوردم معلوم است که مقصود من از وسط زوال است. «او آخرُه» هم یعنی خیال نکن وسطی است که گاهی قبل از زوال را هم می گیرد. برای دفع دخل و توهم است. ایهام این است که کلمه «وسط» قبل از زوال قرار بگیرد. خب این جور گفتن، بتنهایی قاضی رفتن است و حدیث را به نفع خودمان معنا کردن است. مانعی هم ندارد. ما اگر مدافع این باشیم که این روایت شریف دال بر اجزاء رویت هلال قبل از زوال است، نه تنها «او آخره» کار را مشکل نمیکند، بلکه دقیقاً در صدد تقویت همین است که مبادا وسط را آن بگیری. «من وسط النهار او آخره»؛ از وسط و آخرش، این طرف. یعنی دارم تأکید میکنم که از وسط یا آخرش. این طرف روز. مبادا ذهنت از «وسط» به برخی احتمالات برود که آن طرفش را هم بگیرد. این مفهومی برای روایت میشود.
خب چرا حضرت به مفهوم واگذار کردند؟ چرا تصریح نکردند که اول آن نه؟ این سؤال دیگری است که محتملاتی دارد. ان شالله بعداً به آن میرسیم. مثلاً روی فرض فقه زیدی که دو نقل از او شده بود. قاسم بود. قاسم در یک قولش قائل به تخییر شده بود. اگر او این را ببیند میگوید خب حضرت حکم از زوال تا آخر را گفتند و قبل از زوال را به مفهوم واگذار کردند. ادله دیگر در این فرجه مثلاً میگوید که مخیر هستید. «اذا رایتم قبل الزوال فلک التخییر»، همان چیزی که یکی از زیدیه گفته است. این در فتاوای ما نیست. میخواهم برای ثبوت مثال بزنم. چرا حضرت تصریح نکردند؟ خیلی از وقت ها گوینده یک بخشی را با مفهوم برگزار میکند اما مفهومی که از بعضی از جهات ساکت است. به تعبیر ما مفهوم مخالف ما در اینجا چیست؟ «فاتموا» یعنی یجب الاتمام. مفهوم آن چیست؟ یعنی «اذا رایتم قبله لایجب». «لایجب» با این میسازد که بهمعنای «یجب الافطار» هم باشد. یا اینکه نه، مخیر هستی.
برو به 0:23:43
علی ای حال این احتمالی است که من عرض کردم. در جلسه بعد شما هم نگاه کنید. همین روایت مفصل تر در کلام صاحب ذخیره و شاگردشان فاضل سراب، و جوابی که پسر صاحب ذخیره از حرفهای فاضل سراب میدهد، آمده است. قبلاً عرض کردیم که شیخ محمد جعفر بودند. از نوشتههای آنها معلوم است که همه آنها فاضل بودهاند. پسر صاحب ذخیره از اشکال شاگرد پدرشان جواب دادهاند. رسالهای در رد شاگرد پدرشان نوشته اند. ان شالله اینها را نگاه بفرمایید.
شاگرد: در این روایت راوی محمد بن قیس است. میدانیم که حسین بن سعید هم از کتاب محمد بن قیس روایت را نقل میکند. ما که نمیدانیم آن زمانیکه حضرت این روایت را بیان میکردند محمد بن قیس قلم را برداشتهاند و روایت را نوشته اند یا بعداً در خانه روایت را نوشتند. نمیدانیم که روایت نقل به معنا یا نقل به لفظ است. وقتی اینها برای ما معلوم نیست آیا از اینجا میتوانیم اینگونه استظهار کنیم؟
استاد: ما در کتب و نقلیات اصل عقلائی داریم که عقلاء از آن تخطی نمیکنند. واقعاً هم تخطی نمیکنند. اگر به احتمالات مقابل این اصل عقلائی اعتناء کنیم، دیگر سنگ روی سنگ نمیماند. یعنی عقلاء میگویند وقتی عبارتی آمده، اصل عقلائی بر این است که عبارت همین است، مطلب همین است؛ اصل، عدم خطا و سهو وتغییر مخل است. این اصل عقلائی است. بله اگر در جایی گیر بیافتیم آن وقت محتملات میآید. و الا مادامی که کاملاً در بنبست مطالب قرار نگیریم، این اصل عقلائی حاکم بر همه حوزهها استظهارات و کتب و نقلیات است. بین بشر اینگونه است. نه فقط بین محدثین و در کتب فقهیه. نه، کل بشر اینگونه است که وقتی کسی چیزی را میگوید بناء اصلیش این است که در نقل اشتباه نکرده است. تغییر مخل نداشته است.
شاگرد: وقتی من از شما کلامی را میشنوم، منظور اصلی شما را به دیگری ارائه میدهم، اما اگر من عین الفاظ شما را انتقال بدهم میتوانم با عین الفاظ استظهار کنم. ولی الآن اصلی داریم که محمد بن قیس عین الفاظ را در کتاب خود انتقال داده است؟ این اصل را نداریم. بله، مقصودی که ایشان از حضرت گرفته و همان مقصود را در کتابش ضبط کرده، این درست است. ولی اینکه مثلاً حضرت «فی» استعمال کردهاند اما چون «من» هم در معنای «فی» استعمالاتی داشته، او «من» نوشته است. یا حضرت «الی» فرموده بودند و ایشان «او» نوشته اند، آیا در اینجا هم اصلی داریم؟
استاد: همین احتمال تصحیف در اینکه «او آخره»، اینگونه «الی آخره» باشد. مکرر و سریع در ذهن میآید. ببینید حتی من به آن تفوه هم نکردم. که بگویم شاید این «او»، «الی» بوده. چرا؟ بهخاطر اینکه تفوه به تصحیف جا دارد. با وجود نسخههای متعدد با این جاگرفتن، یک احتمالی به ذهن ما میآید اما تمام نسخهها این جور است.
شاگرد: نسخهها نهایتاً تا محمد بن قیس را درست میکند. اما عبارت امام را که خود محمد بن قیس نوشته است.
استاد: خب کتابهایی که از او نقل کردهاند؛ نجاشی نقل کردهاند که سه نفر هستند، پسرش، یوسف بن عقیل و.. اینها کتاب را نقل میکنند.
شاگرد: ما الآن خود محمد بن قیس را میگوییم. اصلاً از کتاب به این طرف درست…
استاد: کتابی که ابن قیس دارد را شما میتوانید بگویید در محضر حضرت ننوشته است؟
شاگرد: نه
استاد: تمام شد.
شاگرد: میتوانیم بگوییم نوشته؟
استاد: آن را هم نمیتوانیم بگوییم اما… .
شاگرد٢: در مورد زراره داریم که قلم به دستش بود.
استاد: بله.
شاگرد: در مورد زراره میتوانیم این را بگوییم اما در مورد محمد بن قیس نمیتوانیم این را بگوییم.
استاد: اینها کارشان این بوده. بهعنوان یک رسمی که آن زمان بود، از زراره کشف میکنیم. میفهمیم کار زراره یک رسم تحدیث بوده است.
برو به 0:28:41
شاگرد٢: در روایت داریم که «اکتب العلم بالقلم» یعنی بنویسید.
شاگرد: یعنی همین نزد من بنویسید؟ یا دو روز بعد هم میتوان نوشت؟
استاد: آن ممنوع نبوده است. اما آنکه اهل کار بوده، اهل علم بوده، دقیق می نوشته است. این همه خطبی که آمده؛ شاهد آن روایت سلسة الذهب است. حضرت که شروع کردند یک کلمه بگویند، تصریح دارد که هزاران قلم در آمد و شروع به نوشتن کردند. این همه کجا بود که در روایت به آن تصریح شود؟ معلوم میشود کسانی که بهدنبال تحدیث و فضای علم بودند بهدنبال خودشان میآوردند. روایت سلسلة الذهب را نگاه کنید. به این روشنی میگوید که یک دفعه همه قلمها را در آوردند تا کلمات مبارک حضرت را بنویسند.
شاگرد٣: رکن استدلال شما سر اصل عقلائی است، نه سر اصل اثبات خارجی. ایشان اشکال به اثبات خارجی میکند.
استاد: بله، اصل عقلائی برای استظهارات و احتجاج و استنباط از آنها کافی است. و الا اگر شما بخواهید از اینها اماره واقعیه بر واقع پیدا کنید، اصلاً اصل جایی ندارد. این یکی از مطالب خیلی خوب است. کسی که پژوهش واقع میکند، اصل عقلائی در پژوهش، تنها در روش پیاده میشود. نه در خود واقع. اصلاً در خود واقع که نمیتواند اصل جاری کند. چون او میخواهد به واقع برسد. او فقط باید تجمیع شواهد بکند.
احتمالی دیگر در معنای روایت
شاگرد۴: این «او آخره» چرا نتواند از لطایف عرفی باشد و حتماً باید نکته حکمی داشته باشد؟ مثلاً وقتی میخواهیم حکمی را بر موضوعی بار کنیم، گاهی برخی از موضوعات غیر مؤثر آن را هم ذکر میکنیم. مثلاً اگر بخواهم بگویم اگر کسی آمد صدقه بده. گاهی موضوعات غیر دخیل را از آن استثناء میکنم. میگویم اگر کسی نیامد صدقه بده ولو مجنون و سفیهی بیاید. مجنون در اینجا موضوعیت ندارد. در اینجا هم ممکن است «او آخره» نکتهای نداشته باشد. فقط میخواهد بگوید رویت از وسط یا آخر نهار هیچ فایدهای ندارد و این عدم فایده را بدتر میکند.
استاد: شما مدافع این هستید که مجزی نباشد. یعنی روایت دلالت بر اجزاء رویت قبل از زوال نکند.
شاگرد: دلالت نکند و این «آخره» هیچ نکتهای نداشته باشد که بخواهد به «وسط» مخل باشد.
استاد: اگر بگوییم «او آخره» به فرمایش شما مناسبتی نداشته باشد مانند مجنون، بهتر نبود قبل آن را بگویند که مورد اجماع نیست. یعنی درست برعکس آن است. یعنی به جای اینکه حضرت بفرمایند «اذا رایتم من وسط النهار او آخره»، بگویند «او اوله». این اول است که بیشتر مظنه این است که باید روی فرد اخفی تأکید کنند. خب بر عکس شد که. «او آخره» که فرد اجلای آن است که همه میدانند اگر دم غروب ببینید برای فردا است. نه برای امروز.
شاگرد: اجلی را اول میآورند و اخفی را بعداً میبرند.
استاد: اجلی که «من وسط» شد. «اجلی» اول النهار است.
شاگرد: وسط فرد اصلی است.
استاد: خلاصه «او آخره» اجلی یا اخفی است؟
شاگرد: «من اوله» موضوع یک رویتی است که اثر ندارد. «آخره» از آن بدتر است.
استاد: با این بیان شما «من» را چه کار میکنید؟ با این توضیحی که من عرض کردم آن را ظرف میگیرید؟
شاگرد: «من» را ابتدا میگیریم و «آخره» را عطف به کل «من وسط النهار» میکنیم.
برو به 0:33:14
استاد: خب باید ابتدائیت «من» روشن باشد.
شاگرد: روشن است دیگر. از همان زوال است.
استاد: خب شما تأیید کردید که مفهومش قبل از زوال را میگیرد.
شاگرد: بله
شاگرد 5: استاد ایشان موید هستند.
استاد: خب پس تفاهم بدوی نشد. چون سؤال هم کردم. شما میگویید چون رویت قبل از زوال مجزی نیست. همین را از شما سؤال کردم. این درست شد. شما میگویید از زوال منظور حضرت هست. اما قبل از آن نه. این به مفهوم است. «او آخره» هم از باب فردی است که میخواهیم بگوییم بدتر است، میباشد.
شاگرد: «او آخره» میتواند عطف به خود جار و مجرور باشد؟ نه عطف بر مفرد؟
استاد: «ان لم تروا الهلال الا من وسط النهار او آخره».
شاگرد: یعنی عطف بر خود جار و مجرور یاشد.
استاد: من که از اول تا حالا همینطور خواندم. «او آخرَه» خواندم. «آخرِه» که یکی از آقایان فرمودند را گفتم جور در نمیآید. ولو یک وجهی درست بکنیم. اما خیال میکنم ظهورش در «آخرَه» است.
شاگرد٢: اگر این جور بگوییم که دیگر مشکلی پیش نمیآید.
استاد: چرا. «من» آخر را هم شامل است.
شاگرد٢: یا از اول زوال ببینیم یا اینکه فقط آخر روز را ببینیم. دیگر روی آن «من» نمیآید.
استاد: نیازی به آن نبود. «و ان لم تروا الهلال الا من وسط النهار»، دیگر آخر هم میآید. کافی بود.
شاگرد٢: گاهی آدم از همان وسط زوال میبیند و گاهی اوقات آخر آن میبینید.
استاد: این شبیه فرمایش ایشان میشود. خب مرحبا بناصرنا.
شاگرد: طبق همان فرمایش شما عطف به همان جا باشد و ذکر آن برای دفع توهم باشد.
استاد: بله، این هم یک احتمال است که به ذهنم آمد که تأکید بر این است. به عبارت دیگر جلا دادن معنای «من» است. معنا «من» را جلا میدهد که برای ابتداء است. نه ظرف.
شاگرد٢: این بیانی که داشتید یک وقت در فضایی میگوییم که خیالمان در فضای فقه راحت شده که رویت قبل از زوال اعتبار دارد، وحال میخواهیم روایت را به گونه ای موافق خود معنا کنیم.خب این خوب است. اما یک جایی هست که با این توجیه میخواهیم ادعا کنم معنای متعارف همین است. اگر این باشد، ممکن است یک نفر بگوید برای این مقصودی که شما میفرمایید این نوع عبارت آوردن مقداری غیرگویا است. یعنی اگر واقعاً امام این دقت را داشتند همان تعبیر زوال را که میآوردند، بهتر بود. تا اینکه «وسط» را بیاورند و «آخر» را قرینه قرار دهند بر اینکه فکر نکنید مرادم وسط عرفی است که قبل از زوال را هم میگیرد.
استاد: بله، من عرض کردم که وحید بهبهانی از فیض تعجب میکند. میگویند فیض این را برای اجزاء رویت قبل از زوال آوردهاند. بعد میگویند از اول فقه و فقاهت علماء بر عکس آن را فهمیدهاند. میگویند تعجب است که ایشان اینگونه فهمیدهاند. علی ای حال ایشان همانطور که شما میخواهید بگویید، میگویند ریخت عبارت طوری بوده که تا زمان فیض همه را به اشتباه انداخته؟ معلوم میشود که روایت چیزی دارد که محمل هر دو تا در آن هست. فلذا عرض کردم این روایت از بهترین مصادیق برای مبادی استظهار است. یعنی هر کدام از حرفهایی که پیشینیان زدهاند را اگر بنویسید میبینید که از کجا میگویند که مقصود این است. مبدأ آن را پیدا میکنید و میگویید این است که سبب شده است. واژه هست، اشتراک لفظی آن هست، مدلول تصدیقی آن هست. تمام اینها جزء مبادی استظهارات میشود که باید تبیین شود.
از دیروز بحثی ماند. آقا برگهای دادند که در آن محاسبه هم کردهاند. با این توضیحات که مدار فرضی خورشید هست. مقدار آن را با نسبت بندی تقسیم کردهاند. حاصلش این است: لحظهای که لبۀ پیشین خورشید به خط نصف النهار میرسد، تا آن وقتی که به لبه پسین آن، از خط نصف النهار رد میشود، ١٢٨ ثانیه میشود. این چیزی است که در اینجا فرمودهاند. بنابراین ما میتوانیم بگوییم که زوال ١٢٨ ثانیه است. یعنی از وقتی که شروع میشود. بله، هیچ مانعی هم ندارد که بگوییم این فاصله، زوال است. شما میتوانید برای همین ١٢٨ ثانیه –دو دقیقه- زوال را قرار دهید.
برو به 0:38:37
ببینید من اول مثالی را عرض کنم. بعد مقصود اصلیای را که داشتم بیان کنم. شما یک برگه بردارید و وسط آن خطی بکشید. یک دایره را طرف راست بگذارید. و یک دایره را هم طرف چپ بگذارید. دایره طرف راست قبل از این خط است؟ یا دایره طرف چپ قبل از این خط است؟ هیچکدام. چرا؟ چون این کم قار است. کم قار، کمیت برداری نیست. جهت ندارد. در کمیت قار که ما اول و آخر، قبل و بعد نداریم. یک صفحه است که در اینجا دایره، در آن جا دایره است. نه این قبل است و نه آن. چرا؟ چون آن کم قار است. یک خط قار ده سانتی؛ نصف دست راستش قبل از آن نصف است یا نصف بعد از آن؟ در کمیت قار شما با اعتبارات کار دارید. بعد میتوانید حساب کنید.
اما در حرکت؛ خورشید در حال حرکت است. در اینجا روی آن فلش بگذارید. حرکت خورشید یک کمیت جهت دار است. ولذا اگر بگویید این خورشید دست چپ، آنی است که قبل از زوال است. به طرف نصف النهار میرود تا از آن رد شود و به طرف راست برود. الآن چه میگویید؟ کدام قبل است؟ میگویید دایره دست چپ قبل است. چرا الآن کلمه قبل معنا پیدا کرد؟ چون دایره شما در کمیت غیر قار، کمیت متصرم، کمیتی که لحظه به لحظه آنش از بین میرود و آن جدید می آید. تا میآیید بگویید تمام میشود و آن بعدی میآید.
الآن شما میگویید ما به ١٢٨ ثانیه زوال میگوییم، خب بگویید مانعی ندارد. اما سؤال این است: وقتی خورشید ۶۴ ثانیه رفته نماز میخوانیم یا نه؟ ببینید دیگر این سؤال ما روشن است. چون سرو کار ما با کمیت برداری است باید حرف بزنیم. لبه خورشید رسید، اگر رد شد نماز بخوانیم یا نه؟ اگر بخوانیم خب بقیه آن لغو است، چون زوال شده است. اگر ۶۴ ثانیه -نصف ١٢٨ ثانیه شده، مرکز خورشید رسیده. از اینجا اگر رد شد، نماز بخوانیم یا نه؟ اگر بخوانیم خب زوال همین است. نصف بعدی آن لغو میشود. قبلش هم لغو بود. اگر بگوییم نه، نماز نخوان؛ باید صبر کنی تا کل خورشید و لبه بعدی هم از اینجا رد شود، خب زوال همان لحظه آخر است. چون قبلش نمیتوانستی نماز بخوانی. شما میتوانید قطعه را بهعنوان زوال نام گذاری کنید و برای آن احکام بیاورید؛ بگویید در این ١٢٨ ثانیه مثلاً این دعا را بخوان. این نافله را بخوان. هیچ مانعی ندارد. خب دو دقیقه و هشت ثانیه فاصله حسابی است.
اما خلاصه متصرم است. یعنی پایانی دارد و شروعی دارد؛ نه قار، بلکه متصرم است. چون متصرم است، احکامی که میخواهد بر آن بار شود، لحظهای است. یعنی شما نمیتوانید این را یک قطعه کنید و احکام را بر قطعه بار کنید. نمیشود! همه حرف من که این چند روز صحبت میکنم این است؛ که چون ریختش ریخت متصرم است، موضوع ثبوتی نزد شارع یک لحظه است. نمیتوانید آن را از لحظه در بیاورید. هر جوری که بخواهید آن را قطعه کنید خراب میشود. این عرض من بود.
فقط یک چیزی مربوط به ظاهره سماویه مانده که دیروز میخواستم در ادامه عرض کنم، نشد. ان شالله شنبه راجع به زاویهای که بین ماه و خورشید است –رأس الزاویه- میخواهیم بحثی داشته باشیم. تعیین رأس الزاویه خیلی مهم است که کجا را رأس زاویه قرار دهیم.
برو به 0:43:23
شاگرد: اینکه شارع این دو دقیقه را متعلق حکم قرار دهد، چه محذوری دارد؟ محذور عقلی دارد؟ محذور شرعی دارد؟
استاد: میتوانیم نماز بخوانیم یا نه؟ نماز ظهر میتوانیم بخوانیم یا نه؟
شاگرد: بعد از اتمام این دو دقیقه.
استاد: پس بعد از اتمام زوال است. قبلش چه فایدهای داشت؟ شما بگویید.
شاگرد: قبلش نافله ها را بخواند.
استاد: پس زوال ظهر نبود. یک حکم دیگری برای خودش دارد. در آن هم نافله را قبل از آن میتواند بخواند یا بعدش میتواند بخواند یا نه؟ همه اینها لحظه است. یعنی حکمی را برای این قطعه میآورد ما که مشکلی نداریم. اما یک حکمی که میآید، لحظه شروع دارد. شما میگویید نافله بخواند، لحظه اول که شروع شد میتواند نافله را بخواند یا نه؟ خب پس زوال نافله همان لحظه است. بقیه اش هم مثل اول زوال تا غروب، وقت موسع است.
شاگرد: فاضل سرابی میتواند اینگونه ادعا کند، «آخره عطف» به وسط هست. از طرفی با توجه به «فاتموا الصیام» میدانیم که «آخر» یک قطعه از زمان است و لحظه نیست. لذا بهخاطر عطف شدن آن به «وسط»، ایشان میخواهد بگوید که «وسط» هم قطعهای از زمان است. با این بیان اگر شما برای «آخرِه» یا «آخرَه» خواندن وجهی داشته باشید، میگوییم خب استظهار کردید. ولی اگر وجهی نداشته باشیم کلام مجمل میشود. بالاخر شما برای «آخرَه» خواندن چه وجهی داشتید؟
استاد: میخ «من» را کوبیدم. بعد «او آخرَه» را موکد آن گرفتم. نه تنها خار سر استظهار نشد، بلکه بر عکس شد. مویدی بر میخی بود که کوبیدیم.
دقت در برخی استظهار های عرفی
شاگرد٢: استظهارات عرفی میتواند بند به یک حرف باشد؟ بله اگر میخواستند کتاب عقلی بنویسند، در آن جا ظهور ساز است. ولی عرف کوچه و بازار اینگونه نمی فهمد که تمام معنایی که در یک کلام هست را از یک حرف بیرون بیاورند. یعنی نمیتوانیم به آن آقا این معنا را نسبت دهیم چون این حرف را استعمال کرده است.
استاد: الآن شما صحبت میکنید و میگویید «زید بزرگترین فقهای زمان است». اما اگر بگویید «زید از بزرگترین فقهای زمان است». عرف بین اینها فرق نمیگذارد؟! کلمه «از» بسیار مهم است. «الحرف ما اوجد معنا فی غیره»؛ اصلاً ریخت حرف این است که بیرون خودش را رنگ آمیزی میکند. ولذا است که حرف در استظهارات عرف عام بسیار مهم است. ولو آنها خود آگاه نباشند. اگر شما در یک جمله نزد عرف عام «از» بذارید، با اینکه «که» بگذارید و با اینکه «در» بگذارید، تفاوت میکند. در ذهنشان تفاوت میکند. نمیتوانیم بگوییم که «من» یک لفظ سادهای است، چرا کل استظهار به او بند شود.
والحمد لله رب العالمین
کلید: مبادی استظهار، من وسط النهار او آخره، زوال، لحظهای بودن زوال، نقل بهمعنا، اصل عدم تغییرالفاظ
[1] رؤيت هلال، ج3، ص: 1973
[2] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 178؛ عن إسحاق بن عمار قال: سألت أبا عبد الله ع عن هلال رمضان يغم علينا في تسع و عشرين من شعبان- فقال لا تصمه إلا أن تراه فإن شهد أهل بلد آخر أنهم رأوه فاقضه و إذا رأيته وسط النهار فأتم صومه إلى الليل.
[3] همان
[4] رؤيت هلال، ج1، ص: 142؛ جوابات أهل الموصل في العدد و الرؤية المعروف ب الرسالة العددية؛ «ما بين المعقوفتين زيادة من الفقيه و التهذيب و الاستبصار».
[5] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 52؛ و عنه عن أحمد بن محمد و محمد بن الحسين عن ابن محبوب عن عبد الله بن سنان قال: قلت لأبي عبد الله ع يجيئني القوم فيستمعون مني حديثكم فأضجر و لا أقوى قال فاقرأ عليهم من أوله حديثا و من وسطه حديثا و من آخره حديثا.