مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 22
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢٢ : ١١/ ٨ /١۴٠٠
لأنّا نقول: وسط النهار و إن كان مطلقا بحيث يتناول جزء ممّا قبل الزوال إلّا أنّه مخصوص بما كان بعده؛ لكون المفهوم نصّا في اعتبار الرؤية قبل الزوال في الجملة. فلو أبقى المنطوق على إطلاقه لزم سقوط حكم المفهوم بالكلّية[1]
مرحوم سید روایت محمد بن قیس را بحث میکردند. در صفحه ششم مشغول بودیم. برای اجزاء رویت قبل از هلال در یوم الثلاثین برای ورود شهر در همان روز استدلال کردهاند. دیروز «لانا نقول» را خواندیم. عبارت به اینجا ختم شد «الا انه مخصوص بما کان بعده لکون المفهوم نصا». در «ان قلت» بعدی زیر این «نصا» خط کشیده است. میخواهد این «نصا» را خراب کند و بگویند نه، مفهوم هم باز اطلاق دارد؛ دو فرد را میگیرد. میخواهید بگویید اطلاق مفهوم و اطلاق منطوق با هم معارضه میکنند، اطلاق منطوق مقدم میشود. اصل اشکال این «ان قلت» این است که مفهوم را از نصوصیت رویت قبل از زوال بیرون بیاورد.
فإن قلت: لمّا كان المنطوق وجوب الإتمام عند عدم الرؤية المخصوصة- أي الرؤية التي لا تكون إلّا في وسط أو الآخر- يكون المفهوم عدم وجوب الإتمام عند انتفاء عدم تلك الرؤية، و ذلك يتحقّق بعدم الرؤية أصلا و ثبوتها مع انتفاء الخصوصيّة، بأن يكون الرؤية في الليل أو في أوّل النهار. و على هذا فدلالة المفهوم على اعتبار الرؤية قبل الزوال من جهة الإطلاق دون التنصيص، و يقع التعارض حينئذ بين عموم المنطوق و عموم المفهوم، و الترجيح للأوّل[2]
«فإن قلت: لمّا كان المنطوق وجوب الإتمام عند عدم الرؤية المخصوصة»؛ باز در اینجا سه کلمه «عدم» داریم. به اندازهای که به ذهن قاصر من طلبه میآید، دو تا از آنها سهو القلم است. نشد در نسخه نگاه کنم. ببینید من عبارت را به این شکل میخوانم:
«فإن قلت: لمّا كان المنطوق وجوب الإتمام عند الرؤية المخصوصة- أي الرؤية التي لا تكون إلّا في وسط أو الآخر- يكون المفهوم عدم وجوب الإتمام»؛ این «عدم» دوم خوب است، باید باشد. «عند انتفاء تلك الرؤية». نه «عند انتفاء عدم تلک الرویه». از حیث مطلب جور در نمیآید.
مفهوم هم در اینجا مفهوم مخالف است. شاید در زبان مفهوم را میگفتم، به این شکل بود: «اذا رایتم الهلال فاتموا». اینگونه نیست. بلکه «فلا تتموا» است. مفهوم، مفهوم مخالف است. علی ای حال اگر سهو اللسان میشود، اینها معلوم است. در مفهومی که قبلا صحبت شد، حکم در مفهوم «لاتتموا» است. نه «اتموا». در منطوق «اتموا» است، در مفهوم «لاتتموا» است.
شاگرد: وجوب اتمام نفی میشود، یعنی لایجب الاتمام.
استاد: بله، «فلاتتموا» در مقام توهم امر است. و الا عید فطر واجب است. من از این باب میگویم. «فلاتتموا» به این معنا است که نباید اتمامش کنید.
ایشان میگوید پس منطوق این است: «وجوب الاتمام عند الرویه المخصوصه». منطوق رویت مخصوص است. مفهوم آن چه میشود؟ «يكون المفهوم عدم وجوب الإتمام عند انتفاء تلك الرؤية». انتفاء رویت خاص را میتوان به دو فرض از نصوصیت در آورد. بلکه سه فرض. الف: انتفاء رویت خاص به چیست؟ اصلاً رویت نباشد؟! رویت خاص نیست. ب: رویت باشد ولی رویت قبل از زوال باشد که همچنان رویت بعد از زوال که رویت خاصه است، نیست. ج: رویت باشد؛ رویت دیشب باشد، آن هم رویت است و آن را در مفهوم میگیرد. درعینحال انتفاء رویت خاصه که انتفاء رویت از زوال به بعد است، هست.
لذا میگوید مفهوم، سه فرض را شامل است. شما چطور میگویید که نص در قبل از زوال است؟!
«یکون المفهوم عدم وجوب الإتمام عند انتفاء تلك الرؤية»؛ انتفاء رویت خاصه به چه چیزی میشود؟ به سه فرض میشود:
«و ذلك يتحقّق بعدم الرؤية أصلا و ثبوتها مع انتفاء الخصوصيّة»؛ که بعد از زوال است. بعد از زوال این دو را میگیرد:
«بأن يكون الرؤية في الليل أو في أوّل النهار»؛ پس مفهوم ما هم مطلق شد. سه شق را میگیرد. اینگونه که شد بین منطوق و مفهوم در اطلاقشان تعارض میشود. اطلاق منطوق مقدم است.
«و على هذا فدلالة المفهوم على اعتبار الرؤية قبل الزوال من جهة الإطلاق دون التنصيص»؛ شما گفتید که نص است، اما نص نیست.
«و يقع التعارض حينئذ بين عموم المنطوق و عموم المفهوم، و الترجيح للأوّل».
قلت: لمّا ثبت بالإجماع و فحوى الخطاب من هذه الرواية وجوب الإتمام عند انتفاء مطلق الرؤية، اختصّ الحكم في المفهوم بما إذا تحقّق الرؤية، لا في الوسط و الآخر، و ذلك و إن كان مطلقا بالنسبة إلى الرؤية قبل الزوال إلّا أنّ هذه الرؤية مقصودة في ضمن العموم، و إلّا لزم أن يكون قوله عليه السّلام: «إلّا من وسط النهار أو آخره» تطويلا لا فائدة فيه؛ إذ كان المناسب أن يقال: و إن لم تروا الهلال إلّا في النهار فأتمّوا الصيام؛ كما لا يخفى على العارف بأساليب الكلام، بل كان ينبغي ترك الاستثناء رأسا؛ لأنّه ذكر في أوّل الحديث وجوب الإفطار إذا رئي الهلال، و المراد من الرؤية هناك الرؤية لليلة الثلاثين على ما فهمه الخصم من أخبار الرؤية، فكان ينبغي أن يقال: و إن لم تروا الهلال- أي في ليلة الثلاثين- فأتمّوا الصيام؛ من دون حاجة إلى الاستثناء[3]
«قلت»؛ سید میفرمایند اولاً وقتی که اصلاً هلال را نبینند، دراینصورت مفهوم که نمیخواهد «لاتتموا» را بگوید. یعنی اصلاً رویتی صورت نگرفته و شما تمام نکنید و روزه را افطار کنید. این بالاجماع معلوم است که منظور نیست. پس بخشی از اطلاقی که درست کرده را با اجماع بیرون میکنیم. دیگری را هم با لغویت بیرون میکنیم.
«قلت: لمّا ثبت بالإجماع و فحوى الخطاب من هذه الرواية وجوب الإتمام عند انتفاء مطلق الرؤية»؛ اگر نه دیشب دیدید و نه بعد از زوال دیدید، «لاتتموا» میآید؟! بروید بخورید؟! احدی چنین چیزی را نمیگوید. خود روایت هم این را نمیگیرد. چرا؟ چون قبل از آن فرمود که «افطر لرویته»؛ باید رویت شود، نه عدم الرویه. بنابراین یک بخشی با اجماع بیرون میرود. دو تا میماند: رویت لیلی –برای شب قبل- و رویت قبل از زوال. سید میپذیرند که در اینجا اطلاق را دارد. اما لسان طوری است که باز بخشی از آن را شامل نیست.
برو به 0:06:13
«اختصّ الحكم في المفهوم بما إذا تحقّق الرؤية، لا في الوسط و الآخر»؛ ویرگول بعد از «تحقق الرویه» زیادی است. یعنی عبارت خراب میشود. باید این ویرگول برداشته شود.
«و ذلك و إن كان مطلقاً»؛ اطلاقش را میپذیرند. «بالنسبة إلى الرؤية قبل الزوال»؛ چون دو فرض دارد. یکی برای رویت قبل از زوال و دیگری برای رویت لیله سابقه.
«إلّا أنّ هذه الرؤية مقصودة في ضمن العموم»؛ نمیتوانید آن را بر دارید. به عبارت دیگر نص در شمول است. اطلاق اینجا به ظهور اطلاقی شامل قبل از زوال نیست، ولو اطلاق دارد اما بالنص شامل قبل است. چرا؟ توضیحاتی میدهند که بعداً مفصلا با آن کار داریم.
«و إلّا»؛ اگر در ضمن عموم منظور نباشد و نص نباشد، «لزم أن يكون قوله عليه السّلام: «إلّا من وسط النهار أو آخره» تطويلا لا فائدة فيه»؛ به عبارت دیگر «إذ كان المناسب أن يقال: و إن لم تروا الهلال إلّا في النهار فأتمّوا الصيام»؛ چرا؟ چون شما میگویید قبل از زوال منظور نیست. پس چرا حضرت فرمودند «من وسط النهار»؟ نیازی به کلمه «وسط» نبود خب بگویند «من النهار».
«كما لا يخفى على العارف بأساليب الكلام». بعد مفصل تر از «اسالیب کلام» بحث میکنیم.
«بل كان ينبغي ترك الاستثناء رأسا»؛ اصلاً دیگر «الا» نمی خواست. چجور میفرمودند؟
«لأنّه ذكر في أوّل الحديث وجوب الإفطار إذا رئي الهلال و المراد من الرؤية هناك الرؤية لليلة الثلاثين على ما فهمه الخصم من أخبار الرؤية»؛ که فقط برای شب سی ام است. اگر اینگونه بود: «فكان ينبغي أن يقال: و إن لم تروا الهلال- أي في ليلة الثلاثين- فأتمّوا الصيام»؛ یعنی دیگر چیزی نیاز نبود. «من دون حاجة إلى الاستثناء»؛ «الا» منظور است.
این فرمایش سید در خدشه در مفهوم و جوابش بود. در این استظهار به مطالب بیشتری خواهیم رسید.
آقایان دیروز به من برگهای دادند. در دنباله بحث دیروز مطالبی را فرمودهاند. یکی از آنها این است: من عرض کردم که زوال واقعاً یک امر ثبوتی دارد که شارع آن را در انشاء اولی خودش برای وجوب نماز ظهر در نظر گرفته است.
بیان ایشان این است که بگویند نه، نتیجه هم این شده: «بنابراین نمیتوان ثبوت مشخصی را برای زوال در نظر گرفت». با استدلالی که فرمودهاند –تقریباً با استمداد از مطالب قدیم و پارادوکس زنون- میگویند زوال نمیتواند یک ثبوت داشته باشد. چطور نمیتواند؟
ما برای هر بلدی نصف النهاری داریم؛ یک خط هندسی در وسط آسمان است. شمس هم یک جرم کروی دارد که مرکزی دارد. وقتی مرکز شمس درست روی خط نصف النهار بیاید، اوج قوس نهاری خودش است. شمس یک قوس نهاری روزانه دارد. بالاترین بخش در نقطه اوج شمس آن وقتی است که مرکز شمس روی دایره نصف النهار بیاید. خب وقتی روی دایره نصف النهار آمد، این هنوز زوال نیست. با این توضیحاتی که دادیم این هنوز نقطه صفر است. تازه به نقطه شروع نصف دوم رسیده است. وارد نصف دوم نشده است؛ زالت الشمس نشده؛ نقطه شروع است.
پس علی الوفاق قبول داریم که وقتی ما بِه المیزان –که فعلاً آن را مرکز شمس گرفتیم- روی دایره نصف النهار است، هنوز زوال نشده است. نقطه صفر که زوال نیست. طرف الزوال است. طرف نیمه دوم است. پس این نقطهای که روی خط است، زوال نیست. زوال
چه زمانی است؟ خلاصه این است که شمس در حرکتش از این نقطه رد شود، وقتی که حرکت کرد میگویید زالت. تا اینجا قبول.
نتیجه گرفتند: «حال که اینگونه شد میتوان گفت زوال، اولین قطعه از حرکت نزولی خورشید است». پس زوال اولین قطعه است. حال الآن نقل کلام میکنیم به این «اولین قطعه».
وقتی خورشید از آن نقطه رد شد، یعنی یک قطعه از حرکت را انجام داد. مطالب که من در تدقیق آلات عرض کردم، در این قطعه مطرح کردند. میگویند خب الآن میگویید رد شد. به چه وسیلهای میگویید از آن نقطه رد شد؟ اگر مقیاس سایهای نقصان الظل را گذاشتید، رد شدنش این است که صبر کنید تا سایه زیاد شود. اگر دقیقتر شوید و دایره هندیه بگذارید، رد شدنش وقتی است که رأس سایه به طرف مشرق میل کند. اگر باز دقیقتر کنید، آن چیزی را که دایره هندیه با میل کردنش نشان میداد، خیلی قبل تر از آن میفهمید که آن نقطه از آن عبور کرده است. یعنی قطعه زمانیای که شما میخواهید بگویید شمس انجام داده و زوال شروع شده، این قطعه تا بینهایت نصف دارد. یعنی میتوان آن را نصف کنیم. اگر به آن شاخص بود، نصفش میکنیم. اگر با دایره هندیه بود، آن را نصف میکنیم. حتی اگر با دقیقترین ساعت هایی که یک میلیونیوم ثانیه، یک میلیاردم ثانیه -نانو ثانیه- را نشان میدهند، بگویید حرکت شمس از این نقطه شروع شد، باز همین نانو ثانیه خودش قطعه است. قطعهای است که بعد دارد. میتوان آن را نصف کنند.
پس سرو کار ما در زوال تا بینهایت با قطعه است. در این قطعه هر چه آلت هم دقیقتر شود، به نقطه صفر که زوال نیست، نزدیک میشوید.
برو به 0:13:05
بنابراین نقطه صفر که زوال نیست. بقیه قطعات هم که به آن نزدیک میشوید، هیچکدام زوال نیست. یعنی زوال که تنها آن باشد، قبل از آن هم باز حرکت را شروع کرده است. با این توضیحاتی که دادند نتیجه گرفتند: «پس نمیتوان ثبوت مشخصی را برای زوال در نظر گرفت. زیرا هر قطعهای که ادعا شود اولین قطعه است، قابل تقسیم است».
جریان اشکال تنها بر مبنای پیوستگی حرکت
خب این، روی مبنای تحلیل حرکت بهعنوان وجود واحد و بر مبنای پیوستگی حرکت میباشد. نه بر مبنای تموج پایه، جزء لایتجزی داشتن، اینها مبانی دیگری بود که دیروز اشاره کردم. خب مطلب در اینجا چه میشود؟ اینکه ما زوالی نداریم.
تبیین خوبی داشتند در اینکه میتواند ثبوت زوال از بین برود. البته از پارادوکس زنون و مطالب قدیمی که اثبات میکند، شروع و حدوث حرکت محال است، استفاده میکند که شروع حرکت محال است. میگوید وقتی یک متحرک میخواهد از نقطه صفر به نقطه مفروض بیاید، باید نصف آن را بیاید. تا نصف آن را نیاید که حرکت نمیکند. شما یک متحرک میخواهید که از نقطه صفر به نقطه یک سانتیمتر بیاید. تا نیم سانتیمتر را نیاید، میتواند به نقطه یک برسد؟! نه. خب پس باید تا نیم سانت بیاید.
وقتی میخواهد از نقطه صفر تا نیم بیاید، تا وقتی که بیست و پنچ صدم را نیامده، میتواند به نیم برسد؟! نه. پس باید بیست و پنچ صدم را بیاید. تا بخواهد به بیست و پنج صدم را برسد، تا یک هشتم –یک شانزدهم را هی نصف کنید- را جلو نیاید، میتواند به نقطه نصف برسد؟! نه. این تا بینهایت ادامه دارد. یعنی باید تا بینهایت نصفه هایی را بیاید تا به دوبرابر آن نصف برسد. و چون هر نصفی خودش نصف دارد تا بینهایت، متحرک اصلاً نمیتواند از نقطه شروع حرکت کند. چون سرو کار او با بینهایت است. بینهایت نصفی است که باید خودش را در آنها تکان دهد تا به نقطه برسد. این پارادوکس زنون است. شاید بیش از دو هزار سال باشد. معروف است. لذا شروع حرکت ممکن نیست.
خب در طول تاریخ جواب هایی را بحث کردهاند. یادم میآید که در برهان تنهای ابعاد بود، در کلاسهای مختلفی بود، تناهی ابعاد بر همین برهان تطبیق و مسامته، بر حدوث استوار بود. آخوند هم در اسفار میگفت که حدوث را نمیتوان کاری کرد. حرکت واضح است، حدوث که صورت گرفت…، بعد برهان را سر میرساند که مفصل مورد مناقشه بود. در کتابها هم هست.
خب این اصل مطلب است. پس ما یک ثبوتی نداریم. ببینید خوبی فرمایش ایشان این است که چیزی که من عرض کردم را خوب جلا میدهد. من عرض کردم ولو این مباحث خوب است و ذهنمان زوایای بحث را متوجه میشود و نگاه میکند، اما در کلاس فقه ما با این ها کاری نداریم. با جمیع مبانی حرف ما جلو میرود. چه بگویید بنابر پیوستگی حرکت که این قطعات تا بینهایت قابل تنصیف است. چه بگویید این قطعه یک جایی میرسد که متوقف میشود. به بیاناتی که سر جای خودش باید صحبت شود. هر کدام از اینها را بگویید بحث ما متوقف بر اینها نیست. زوال یک ثبوت حقوقی دارد. بلکه ثبوت نفس الامری دارد، به یک معنای نفس الامری. الآن توضیح آن را عرض میکنم.
زوال به مثابه رخداد حرکتی
زوال چیست؟ زوال حرکت است؟ یعنی وقتی از نقطه صفر و مرکز شمس حرکت میکند، این حرکت زوال است؟ درست است که «زال» بهمعنای «حال» است. «حال» یعنی از بین رفت، «فند». زوال را اینجوری معنا میکنیم. زالت الشمس یعنی نصف اول تمام شد و از نقطه نصف النهار عبور کرد. این جور معنا کنید و ببینید هیچ مشکلی ندارد. همانی که همه عرف میگویند و من چند روز است که میگویم.
شارع میگوید زوال وقتی است که خورشید از یک نقطه رد می شود. از یک نقطه رد شدن، حرکت نیست. بلکه رخدادی حرکتی است. اگر ما دو چیز را با هم مخلوط کنیم؛ یعنی چیزی است که پدیده ی حرکانی است. با خود حرکت دچار این مشکل میشویم. اگر بگوییم که زوال قطعهای از حرکت است، خب باید هی آن را نصفه کنیم و تا بینهایت برویم، لذا زوال نداریم. اما زوال قطعهای از حرکت نیست. زوال پدیدهای زمانی است. عبور مرکز شمس از نصف النهار است. عبور تمام است.
پارادوکس زنون باید سر جایش جواب داده شود. آن بحث جدایی است، ربطی به بحث ما ندارد. آن بحث کلاسِ خودش است. الآن ما در بحث فقهی همه قبول داریم که شمس در حال حرکت است و محال هم نیست که حرکت کند. همه قبول داریم که شمس حرکت میکند. مرید زنون نشدیم که بگوییم شمس تکان نمی خورد. میگوییم آقای شمس چطور رسیدی به این نقطه نصف النهار! همان جور که تا اینجا آمدی بعد از آن هم برو. لذا میگوییم عبور. عبور بر همه مبانی درست.
عبور چیست؟ عبور از نقطه، حرکت نیست. بله خود عبور حرکت است. اما عبورِ نقطه ی وسط یک متحرک از نقطه دیگر و از یک خط، رخداد زمانی است. نه یک قطعه زمانی.
برو به 0:19:21
شاگرد: همین مطلب را از زمان به مکان نقل میدهیم. یعنی همین عبور هم یک نقطه مشخصی ندارد. چون اگر اولین لحظه را هی تنصیف کنید، تا بینهایت میرود. لذا عبور هم یک ثبوت مشخصی ندارد.
استاد: اساس پارادوکس زنون بر انطباق آن بر مکان است. یعنی اگر شما بستر حرکت و زمان حرکت را بر مکان انطباق ندهید که پارادوکس او سر نمیرسد. او میگوید در نصف این زمان، نصف این مسافت را طی میکند. اصلاً در پارادوکس او مکان هست.
حالا شما میخواهید اصل عبور و حرکت را انکار کنید؟
شاگرد: اصل عبور مسلم است. اما اینکه نقطه مشخص داشتن ثبوتی عبور هم مشخص نیست. آیا میتوانیم برای این عبور، نقطه ثبوتی مشخصی را فرض کنیم؟
استاد: بله، بر همه مبانی هم میشود. فعلاً روی این مبنا میگوییم. بر مبانی دیگر حتی راحتتر هم هست. من به این دلیل وارد آن نمیشوم که بیشتر با هندسه مانوس است. مانوسات ذهنی سابق خودمان را قرض میگیریم تا بحث جلو برود.
عرض کردم جزوهای برای چند سال پیش است به نام نکتهای در نقطه. یک زمانی بود که ذهن من در این مسائل خیلی مشغول بود. در اینکه نقطه را از طرف الخط بر گردانم. آن را به همان تعریف شهودیای که هندسه دانان –اول تحریر اقلیدس- دارند. میگفتند «النقطة ما لاجزء له».
در حکمت روی مبنای ارسطو، روی مبنای اتصال حرکت بهعنوان یک وجود واحد، در هندسه روی مبنای پیوستگی خط و قابلیت انقسام آن تا بینهایت و استحاله جزء لایتجزی، میگفتند که نقطه طرف الخط است. اما قبل از اینکه این دقائق پیش بیاید، میگفتند «النقطة مالاجزء له». یعنی چه؟ «مالاجزء له» یعنی دو تا از آنها را کنار هم بگذار؛ بُعد پدید آمد یا نه؟ جزء شد یا نه؟ خب چطور یک چیزی که «لاجزء له» است، اگر دو تا از آن را در کنار هم بگذاریم، «جزء له» میشود؟! وقتی دو لابُعد را در کنار هم میگذارید، بُعد دار میشود؟! از این اشکالات بود و مطالب خیلی گستردهای بحث شده بود. هزاران سال از این مطلب بحث شده است. شاید بالای میلیون ها جزوه و رساله از قدیم و جدید در مورد این حرفها نوشته شده است.
الآن آن چه که میخواهم روی همه مبانی عرض کنم، این است:
شما یک خط و قوس دارید که نصف النهار وسط آن است. اگر خطی که دارید بر آن عمودی را رسم کنید و به نقطه دقیقاً وسط او –تنصیف الخط- بیایید، این نقطه جزء دارد یا ندارد؟ عمود را به خطی رسم کردید و آن را تنصیف کردید و به نقطة الوسط رسیدید. این جزء دارد یا ندارد؟
شاگرد: بستگی به تعریفی که از نقطه داریم، دارد.
استاد: خب، نفس الامریت دارد یا نه؟
شاگرد: دارد.
استاد: بسیار خب، این را هم قبول داریم. این نقطه وسط علی ای حال یک نفس الامریتی دارد. سؤال: این نقطه با نقطه مجاور او –اگر یک خطی را رسم کنیم- تمایز نفس الامری دارد یا ندارد؟ تمایز دارد. بنابراین وقتی خورشید –مرکز شمس هم نقطه است- به این نقطه رسید، هنوز زوال نیست. نقطه شروع و صفر است. وقتی سراغ نقاط دیگری رفت، زوال صورت گرفته است.
شاگرد: بین دو نقطه که فاصله نیست. دو نقطه را که نمیتوانیم در جوار هم فرض کنیم.
استاد: در نکتهای در نقطه، همین را بحث کردهایم. ما دو نقطه در جوار هم داریم یا نداریم. پیوستگی در هندسه همین است. شما به کدام قائل میشوید؟ اگر به پیوستگی قائل شویم، به این معنا که ما دو نقطه بهعنوان جوار هم نداریم، هر دو نقطهای که روی خط فرض بگیریم باز بین او بینهایت نقطه است. هم جواری یک مفهومی است که میتوانیم با آن جلو برویم. اما اگر نقطهای باشد که دیگر بین دو نقطه، نقطه دیگری مفروض نباشد، نه. اینطور نیست. در کلاس ما میگفتیم عدد حقیقی. عدد حقیقی نقاطی فوق فشردگی بود؛ متکاثف بود. فشرده این بود که بین هر دو نقطه، بینهایت نقطه موجود است. این مساوی با اعداد گویا بود. اعداد گویا به این صورت بودند که اگر هر دو عدد گویا را روی خط بینهایت به هم نزدیک کنید، باز بین این دو عدد که بینهایت به هم نزدیک کردید، بینهایت عدد گویا موجود است. به اینها مجموعه عدد گویای فشرده میگفتیم. فشرده یعنی هر کجای آن را بگیری، بینهایت میشود. دوباره بروی باز بینهایت میشود. این باز پیوسته نبود. این از عجائب بود.
برو به 0:25:27
این عدد گویای به این فشردگی باز پیوسته نیست. یعنی باز بین آنها نقاطی افتاده است. اعداد گویا به برهان ثابت میشود. بین همین بینهایت نقاط روی اعداد گویا، باز جایی هست که نقطه داریم اما عدد گویا نیست. یعنی روی حساب گویا بودن، فاصله افتاده است. بعد چه کار کردیم؟ خط متصل و اتصال واقعی را در نظر گرفتیم که مجموعهای از اعداد حقیقی شد که برد بینهایت آن بالاتر از مجموعه اعداد گویا است. این را پیوسته میگوییم که حالا دیگر پر است. یعنی نقاط دقیقاً به هم متصل هستند. متصل به این معنا که ما در جایی افتادگی نداریم. در خطمان انفصال نداریم. بیشتر همین معنا بود.
منظور من این است که چون نفس الامریت این نقطه ی نصف را پذیرفتید و چون اصل حرکت را هم پذیرفتید –دچار پارادوکس زنون نشدیم که توقف کنیم- با قبول این دو بدون هیچ مشکلی شما عبور را میپذیرید.
شاگرد: ولی نقطه مشخص ندارد. صحبت سر این است که آیا ثبوتا میتوان برای عبور نقطهای را مشخص کرد.
استاد: ببینید ما نگفتیم که شارع آمده برای ما کار هندسی بکند، من میگویم شارع یک موضوع ثبوتی دارد که واقعاً ثبوتی و نفس الامری است. آن چیست؟ عبور مرکز شمس از نقطه الوسط است. تمام!
شاگرد: ولی نقطه مشخص زمانی و مکانی ندارد.
استاد: مشخص است. نقطه نصف که مشخص است و عبور هم که معلوم است. من دارم روی نصف تأکید میکنم. ببینید نقطه نصف که مشخص است. عبور هم که مشخص است.
شاگرد: جایی که رد میشود مشخص نیست.
استاد: عبور که مشخص و قطعی است!
شاگرد: نقطه مشخص که ندارد.
استاد: ما کاری به نقطه نداریم.
شاگرد: نقطه بعد از زوال مشخص نیست.
استاد: من نقطه نگفتم، میگویم عبور. میگویم «عدم الکون فی هذه النقطه». متحرک است دیگر. عبور یعنی چه؟ یعنی دیگر در این نقطه نیست. اگر نقطه النصف مشخص است و وصول آن به این نقطه هم معلوم است، عدم کونِ در آن مشخص نیست؟!
شاگرد: زمانش مشخص نیست.
استاد: ما به زمانش کاری نداریم. من این را میگویم. بعداً هم که حکم ثبوتی شارع را دانستیم؛ حکم فقهی یک ظرافتی دارد که در هر فضای تدقیقی آلات بروید، آن جا میآید. یعنی اگر شارع یک حکم شرعی برای نانو ثانیه زوال بیاورد، شما در اینجا حرف دارید که بزنید. چرا؟ چون زوال امری ثبوتی است. شارع آن را موضوع حکم خودش قرار داده، هر چه هم که آلات دقیق شود، آن مشکلی ندارد؛ آن حکم خودش را برای تمام اینها میآورد.
شاگرد: عدم الکون در اینجا مشخص است؛ مشخص میشود که در این نقطه نبوده است. یک ساعت بعد از آن هم عدم الکون است و یک ثانیه بعد از آن هم عدم الکون است، همان نانو را هم بینهایت تقسیم کنیم آن هم عدم الکون است. کدام یک از اینها عدم الکون است؟ صحبت سر همه آنها است.
استاد: اینها کلمه بعد است. عبور و زوال؛ شما میگویید بعد از زوال. بعد از زوال قطعاتی است که تشکیل میدهد. شما اگر ماه را در پنج عصر ببینید نمیگویید بعد از زوال دیدید؟! بعد از زوال است. «بعد» قطعات متعدد دارد. نفس العبور یک پدیده است. رخداد که قطعه نیست. من که تأکید کردم به این خاطر است. عبور از این نقطه زوال است. این رخداد زوال ثبوتی است. خب حالا که خود عبور بعداً قطعات زمانی و حرکتی دارد، همه اینها بعد از زوال است. یعنی بعد از آن رخداد است. رخداد قطعه زمانی نیست و حرکت هم نیست.
شاگرد: ما میدانیم که رخداد، حرکت زمین به دور خورشید است. این رخداد چیزی جز حرکت زمین نیست.
استاد: نه، الآن میگویید رخداد چیزی جز حرکت نیست. حرکت زمین همراه خودش رخدادهایی را میآورد. رخداد که حرکت زمین نیست. عبور شمس از دایره نصف النهار یا به تعبیر شما، حرکت وضعی زمین که یک نقطهای را، یک نصف النهاری را محاذی مرکز شمس میآورد، این حرکت زمین غیر از محاذی شدن خط نصف النهار یک بلد با نصف النهار شهر است. محاذی شدن که حرکت نیست. فلذا زوال حرکت نیست. عبور یک رخداد است. عبور را بهعنوان یک حرکت نگویید. بگویید «مررت بزید»، از زید عبور کردم، ببینید حرکت است! منظور من که این مرور نیست. من که عبور میگویم بهعنوان مقایسه بین دو نقطه است؛ یک نقطه ثابت داریم و یک نقطه متحرک. عبور نقطه متحرک از محاذات نقطه متحرک، این عبور زمانی نیست. حرکت نیست. این عبور رخداد زمانی است که در یک لحظه است.
شاگرد٢: بعد از این نقطه، بعد از زوال میشود. قبل از نقطه هم که قبل از زوال است. فرمودید خود نقطه هم که زوال نیست. پس الآن زوالی نیست.
استاد: این برای برگه بعدی است که به من دادند. الآن عرض میکنم. زوال داریم. در تعبیرات خودمان که داریم، میگوییم «اذا زالت الشمس»، فعل میآوریم. یعنی بهعنوان یک رخداد و بهعنوان یک امر حدوثی است. «زالت الشمس». یعنی شما بگویید که الآن هم که ده دقیقه گذشته، عبور کرده پس الآن را هم زوال بگو. نه، زالت؛ یعنی عبور از آن نقطه دیگر گذشت. خب الآن شما میگویید این نقطه نفس الامریت دارد یا ندارد؟ دارد. خودش در آن جا، کونِ در آن نیست؛ عبور از آن نفس الامریت دارد یا ندارد؟ عبور دقیق از آن نقطه؟ کاری با قطعات بعدی نداریم. اصلاً با آنها کاری نداشته باشید. عدم الکون در او، نفس الامریت دارد یا ندارد؟ آن زوال است. یعنی همین که در آن میرسد، شروع حرکت است. فاصله هم که نمیشود، متصل است. روی فرض اتصال حرکت میگوییم. آنِ بعدی بنابر اجزاء لایتجزی… .
برو به 0:33:08
تموج اصلی که دیروز گفتم، روی مبانی مختلف؛ بعضی از چیزهایی که عرض کردم قوانین نور هم در آنها دخالت میکند. ولی همه اینها را ما غض نظر میکنیم برای اینکه اول بحث را جلو ببریم و فضای بحث را تصور بکنیم. بعد بر میگردیم و دقائق نور و اتصال و پیوستگی و گسستگی را بیان میکنیم.
در زمان ما پیشرفت ریاضیات گسسته در برخی از جهات از ریاضیات پیوسته بیشتر بوده. یعنی ریاضیات گسسته مباحث خیلی انفع و کاربردی تری پیدا کرده تا ریاضیات پیوسته. پیوسته برای قدیم بوده، فضای الآن به گونه دیگری شده است.
شاگرد: عبور نفس الامریت دارد ولو انسانهای معمولی با پیشرفتهترین ابزارهایشان در آینده نتوانند لحظه دقیق نفس الامری را تشخیص دهند.
استاد: بله، این علی المبنا است. روی مبنای پیوستگی میگوییم عبور لحظه نفس الامریای دارد. چون عبور از نقطه است. نقطه نفس الامریت دارد. عدم الکون در او هم نفس الامریت دارد. هر دو نفس الامریت دارند.
شاگرد: عبور است که نفس الامریت دارد. دیگر لحظه نباید داشته باشد.
استاد: من از باب مسامحه است که عرض میکنم. بنابر پیوستگی چه میگوییم؟ میگوییم میتوان به این عبور، به این نقطه، به این شروع تا بینهایت نزدیک شویم اما هیچ وقت به آن نقطه شروع، نمیرسیم. یعنی عبوری باشد که به مجاور نقطه نصف برسیم، روی پیوستگی این ممکن نیست. هر چه تا بینهایت بروید به نقطه وسط نزدیک میشوید اما هیچ وقت به او نمیرسید. لذا هر چه قدر که آلات را دقیق کنید به آن میرسید. روی مبنای گسستگی که مبنای علمی آن هم تفاوت میکند؛ مثلاً الآن در فیزیک نظریات مختلفی که هست؛ یکی از شعبههای مهم فیزیک امروز که مکانیک کوآنتوم است، اساسش بر گسستگی است. یعنی کوآنتوم بهمعنای مضرب های عدد صحیح است. کاری با عدد کسری نداریم. حتی در میدان –مهمتر از میدان هست؟- مغناطیسی که قبلاً با آن بهعنوان کیفیت برخورد میشد، الآن مضرب های صحیحی از انرژی است. در این فضا چرا؛ ما باید به جاهای پایانی برسیم.
حرکات تشکیل شده از پرش هایی. پرش های دفعی که به هم متصل هستند. وقتی به یک پرش میرسد، دیگر شما نمیتوانید آن را نصفه کنید. یعنی عملاً اگر آن را نصف کنید محو میشود. نه اینکه نصف آن به دست میآید.
مثلاً شما یک خطی را نصف میکنید تا بینهایت خط به دست میآورید. اما اگر کرات متصلی باشند که همینطور بروید تا به آخرین کره برسید، اگر کره آخر را نصف کنید، دیگر کرهای را به دست نمیآورید. دیگر نیم کره به دست میآورید. این جزء لایتجزی میشود. جزء لایتجزیای که منافاتی با بیان هندسی ندارد. آن جای خودش است و بنا بر پیوستگی است. اینکه اساساً حرکت بنابر پیوستگی هست یا نیست را در مباحثه شوراق بحث کردیم. علی ای حال شما روی این مبنا در فضای بیرون به یک چیزی میرسید.
مثلاً امروز به کوچک ترین زمان هم حساب میدهند؛ یکی از ثابت ها، کوچک ترین زمان است؛ ثابت پلانک که به زمانبر میگردد. یک ثابتی است که اگر کوچک تر از آن کنید، این چیزهایی که ما داریم محو میشود.
در جزوه نکتهای از نقطه سعی کرده بودم که از نظر بحثهای فلسفی سر برسانم که تا کجا میتوانیم ادامه دهیم. یادم میآید که در مباحثه تفسیر سه-چهار روز راجع به اینکه کوچک شدن و بزرگ شدن حدی ندارد، صحبت کردیم. حتی بنابر جزء لایتجزی و قبول آن. آن جا هم یک صحبتهایی شده است.
علی ای حال طبق همه این مبانی، در مانحن فیه کار درست است. یعنی اگر بگوییم به این نقطه بینهایت نزدیک میشویم اما هیچ وقت به آن نمیرسیم، منافاتی با حکم شرعی ندارد که موضوع آن، امر ثبوتی نفس الامری است، عبور و عدم الکون مرکز الشمس در نقطه وسط است.
شاگرد: اگر عدم الکون را بگوییم باید پای عرف را هم وسط بکشیم. چون این عدم الکون تا عصر و غروب هم میرود.
استاد: عدم الکون تعبیر خود روایات است. میگوییم «زالت». یعنی فعل میآوریم.
شاگرد: با این بیان از مقصود شما دور میشویم. شما میخواستید نفس الامر را معنا دقیقی بگیرید. ولی دیگر این معنای دقیقی نیست.
استاد: ببینید وقتی دقیقاً عبور کرد، زوال است یا بعد از زوال است؟ ببینید همین که عبور آمد، بعد از زوال است. نباید شما دوباره یک قطعهای را زوال بگیرید. من که رخداد را گفتم به این دلیل بود. رخداد، عبور مرکز شمس از این نقطه وسط است. این حادثه و این رخداد زوال است. اما اگر قطعات بعدی را در نظر بگیرید، دیگر زوال نیست. آن «زالت بعد الزوال» است. نکته این است که شما یک نقطه شروع دارید و بعد از «بعد الزوال» دارید. لذا خواجه فرمودند که ما آن نداریم. ما زمان حال نداریم. یا قبل است یا بعد است.
شاگرد: در اینجا دیگر آن اول ندارد.
استاد: روی مبنای کوآنتوم دارد.
تبیین نفس الامریت زوال، بر اساس مبانی مختلف
شاگرد٢: با توجه به این فرمایش شما میتوانیم بگوییم که زوال یکی از طبایع حوزه نفس الامر است که طبق برخی از مبانی در حوزه وجود و عدم مقابلی،تحقق پیدا نمیکند و فقط می توانیم به آن اشاره کنیم. اما طبق فضای کوآنتوم از چیزهایی است که تحقق و ظهور پیدا در عالم وجود و عدم مقابلی پیدا میکند.
برو به 0:40:07
استاد: احسنت، همینطور است. میگفتند طرف الخط جسم نیست. جزء جسم هم نیست اما جسمانی هست. چه تعبیرات قشنگی است! یشار الیه حسا؛ با اینکه میتوانید به آن اشاره کنید، نه جسم است و نه جزء الجسم است. بلکه طرف الجسم است. طرف الجسم جسمانی است، بدون اینکه جسم یا جزء جسم باشد. این روی مبنای اتصال و پیوستگی است. اصل آن هم برای این است که ارسطو جسم را متصل واقعی در نظر می گرفته که فقط بالقوه قابل انقسام است. قابلیت انقسام دارد. بعد که این مطالب عوض شده، مبانی هم تفاوت میکند.
علی ای حال زوال بهعنوان یک آن، نسبت به خودمان و ادراکمان یک چیز است. لذا روی حساب درکمان ما زوال داریم. یعنی قوای ما از بیرون، حرکت و اوضاع مختلفه را نسبت به نقطه، دریافت میکند. بعد وقتی وارد دستگاهی که خدای متعال برای ما آفریده -ارتباط روح و بدن را در این نظام خلقت به بالاترین وجه به نمایش گذاشته؛ تبارک الله احسن الخالقین- میشود، لحظه بسیار کوچکی طول میکشد تا ما زمان را حس کنیم و بگوییم نحن الآن عند الزوال؛ بهعنوان یک آن است. آن آن چیست؟ آنی است که اگر بخواهید در دستگاه ادراکی ما آن را کوچکتر کنید، دیگر نیست. دیگر محو میشود. نگویید که نصفه شد، در اینجا که نصفه ندارد. محو و انعدام است. چرا؟ چون باید پردازشی که صورت بگیرد تا برگردد و آن اطلاعات را بهصورت عنصر ادراکی در حوزه خود آگاه ذهن ما سامان دهد، این صورت نگرفته است. وقتی هم که صورت نگرفته، دیگر نیست. نقطه بیولوژیک احساس خود آگاه ما است.
از جملات خیلی خوب حاج آقا است. کلیپ آن هم پخش شده است. گمان نمیکنم که در جای دیگری از کسی شنیده باشیم. میفرمودند من که خودم حرف میزنم، تا صدایم به گوشم برسد یک فاصله زمانی کوتاهی میبرد. خب فاصله است؛ باید صوت بیاید و این فاصله را طی کند و به گوش من برسد. این را هم به آن اضافه کنید؛ وقتی به گوش من رسید تا اینکه دماغ آن را پردازش کند و صوت خودش را ادراک آگاهانه کند، دقیقاً فاصله زمانی میشود. آن وقتی که من صوت خودم را آگاهانه ادارک میکنم، ادراک سمعی، کیف مسموع، وقتی سمع صورت بگیرد، فاصله زمانی شده است. حاج آقا میفرمایند قبل از اینکه از دهن من بیرون بیاید، حجت خدا، عین الله الناظره، قبل از اینکه به گوش خودم بیاید، آن را میشنوند.
منظور اینکه وقتی زمان ظریف میشود اینها لوازمش میشود. شما اگر بخواهید مبادی بحث را صاف کنید باید همه اینها را در نظر بگیرید. ولی بحث فقهی ما به هیچکدام از اینها بند نیست. همین که «زالت الشمس»؛ خورشید از وسط آسمان رد شد، زوال است. میبینید که شما یک موضوع ثبوتی قشنگی دارید و هر چه هم که وسایلتان دقیق شود، صدمهای به فقه و شرع و انشاء شرعی نمی زد.
والحمد لله رب العالمین
کلید: موضوع ثبوتی زوال، موضوع فقهی زوال، پیوستگی هندسی، عدد حقیقی، عدد گویا، فیزیک کوآنتوم، شناختشناسی، پارادوکس زنون، جزء لایتجزی، ریاضیات گسسته، ریاضیات پیوسته، پلانک، برهان تطبیق، برهان مسامته، نفس الامر، ، وجود و عدم مقابلی، نقطه، نکته ای در نقطه
[1] رؤيت هلال، ج3، ص: 1973
[2] رؤيت هلال، ج3، ص: 1973
[3] رؤيت هلال، ج3، ص: 1974