مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 21
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢١ : ١٠/ ٨ /١۴٠٠
صفحه ششم بودیم. سطر چهارم بودیم.
لا يقال: منطوق الحديث يدلّ على عدم وجوب الإتمام متى رئي الهلال في وسط النهار، و وسط النهار بإطلاقه يتناول شيئا ممّا قبل الزوال، و لو قليلا، فلا تكون الرؤية فيه معتبرة، و يلزم منه عدم اعتبار الرؤية قبل الزوال مطلقا؛ إذ لا قائل بالفصل.لأنّا نقول: وسط النهار و إن كان مطلقا بحيث يتناول جزء ممّا قبل الزوال إلّا أنّه مخصوص بما كان بعده؛ لكون المفهوم نصّا في اعتبار الرؤية قبل الزوال في الجملة. فلو أبقى المنطوق على إطلاقه لزم سقوط حكم المفهوم بالكلّية.[1]
«لا يقال: منطوق الحديث يدلّ على عدم وجوب الإتمام»؛ در اینجا کلمه «عدم» را دارد؛ در نسخههای خطی که نزد من هست خیلی سقط دارد. یکی یک بخش عبارت را انداخته و دیگری بخش دیگری را انداخته است. واقعاً آن اعزه ای که این نسخههای خطی را احیاء میکنند و تحقیق میکنند، چقدر زحمت میکشند. علی ای حال هر کدام از این دو نسخه خطی، سقط هایی داردن من تطبیق هایی دادهام که تنها اشاره میکنم. فقط آن چه که در همه نسخهها بود، آیا نسخه کتاب رویت هلال نسخه سوم است، یا نه؟ نمیدانم. نمیدانم نسخه ای که آنها داشتند سومی است یا نه.
علی ای حال کلمه «عدم» در همه اینها هست. من هم هر چه که فکر کردم به نظرم یک سهو القلمی از ناحیه خود سید هست. البته اگر به قلم مبارک سید کلمه «عدم» آمده است. «عدم» در اینجا معنا ندارد. اگر شما توانستید درست کنید به من هم بفرمایید. ذهن من نتوانست «عدم» را سر برساند. «عدم» زائد است و به قلم آمده است[2].
«لا يقال: منطوق الحديث يدلّ على وجوب الإتمام متى رئي الهلال في وسط النهار، و وسط النهار بإطلاقه يتناول شيئا ممّا قبل الزوال، و لو قليلا، فلا تكون الرؤية فيه معتبرة، و يلزم منه عدم اعتبار الرؤية قبل الزوال مطلقا؛ إذ لا قائل بالفصل»؛ حالا عبارت صاف است. یعنی زحمت کشیدهاند تا آن را به اینجا رسانده اند. مگر اینکه نسخه مستقلی داشته باشند که هیچ کاری روی آن نکرده باشند. ولی علی ای حال «عدم» جور در نمیآید.
«لا یقال»؛ یک اشکال است، میگوید این روایت محمد بن قیس بر مطلوب شما دلالتی ندارد. چون وسط بخشی از روز است که نصفی از آن قبل از زوال است و نصف دیگر آن بعد از روز است. نزد عرف این جور کاربردی دارد. میگویند کسی وسط روز دنبال چراغ میرود؟! این وسط به چه معنا است؟ بهمعنای زوال است؟! هرگز. عرف از کلمه «وسط» این را نمی فهمند که بهمعنای وسط آسمان باشد. «وسط النهار» یعنی وسط روز. یعنی دو ساعت قبل از ظهر و دو ساعت بعد از ظهر، وسط است. سه ساعت قبل از ظهر و سه ساعت بعد از ظهر هم یک جوری وسط است. ده دقیقه قبل از ظهر با ده دقیقه بعد از ظهر یک جوری وسط است. این فرمایش «لایقال».
«منطوق الحديث يدلّ على عدم وجوب الإتمام متى رئي الهلال في وسط النهار»؛ یعنی «و ان لم تروا الهلال الا من وسط النهار». یعنی «ان رایتم الهلال من وسط النهار»، مطلوب ثابت میشود.
«و وسط النهار»؛ وسط نهار چیست؟
«باطلاقه»؛ یعنی مطلق وسط. نه وسط نیمه دوم آن.
برو به 0:05:47
«يتناول شيئا ممّا قبل الزوال»؛ قبل از زوال هم وسط النهار است. «و لو قليلا»؛ ولو کمی قبل از زوال باشد هم وسط است.
«فلا تكون الرؤية فيه معتبرة»؛ همان مقدار کمی که قبل از زوال وسط شد، رویت در آن معتبر نیست. چرا معتبر نیست؟ چون حضرت میفرمایند «اتموا الصیام الی اللیل»، واجب است اتمام کنید. پس با اینکه مقداری قبل از زوال شما رویت کردید، اما منطوق میگوید فایده ندارد.
«فلا تكون الرؤية فيه معتبرة»؛ رویت در آن مقدار کمی که قبل از زوال است، معتبر نیست. یعنی اثبات رویت هلال برای شب قبل را نمیکند. لذا باید روزه را تا لیل اتمام کنید.
«و يلزم منه عدم اعتبار الرؤية قبل الزوال مطلقا؛ إذ لا قائل بالفصل»؛ اگر قرار شد قبل از زوال ببینید و باز هم روزه را بگیرید، کسی قائل نشده که قبل از زوال چقدر است، پس کلاً قبل از زوال باید روزه را بگیرید. یعنی برای شب قبل نیست. چون لا قائل بالفصل. یعنی اگر نزدیک طلوع آفتاب دیدید که وسط النهار نبود، آن جا برای لیله ماضیه است. اگر وسطی دیدید که نزدیک زوال بود –ولو قبل از زوال است- باید روزه را تمام کند. هیچ کسی چنین چیزی نگفته است. «لاقائل بالفصل».
«لأنّا نقول: وسط النهار و إن كان مطلقا بحيث يتناول جزء ممّا قبل الزوال»؛ تعجب است که سید این را میپذیرند. اینکه وسط النهار یک اطلاقی دارد که قبل از زوال-وسط عرفی- را هم میگیرد. یک استظهاری در ذهن من هست که تفاوت میکند. ایشان میپذیرند.
«إلّا»؛ اگر ما این حرف شما را بپذیریم، کلاً باید مفهوم را کنار بگذاریم. بهخاطر منطوقی که شما میگویید. آیا بهتر این است که دست از اطلاق منطوق برداریم و آن را با مفهوم جمع کنیم؟ یا به منطوق تمسک کنیم و کلاً از مفهوم صرفنظر کنیم؟ سید میفرمایند اینکه از کل مفهوم صرفنظر کنیم که کاری نیست. پس حرف شما درست نیست.
«أنّه مخصوص بما كان بعده»؛ چارهای نداریم که «وسط» را از نصف –زوال- به بعد حسابش کنیم. نه مقداری قبل از زوال. چرا؟ چون اگر مقدار قبل از زوال را هم حساب کنیم، دیگر کلاً منطوق را گرفتهایم و منطوق را رها کردهایم. اصلاً این جمله دیگر مفهومی ندارد. خب این کار که ما به وسیله اطلاق منطوق کل مفهوم را کنار بگذاریم، درست نیست.
«الا أنّه»؛ وسط النهاری که در روایت آمده است. «مخصوص بما كان بعده»؛ مخصوص به ما بعد از زوال است. با اینکه اطلاقش آن را میگیرد، چرا این حرف را میزنید؟
«لكون المفهوم نصّا في اعتبار الرؤية قبل الزوال في الجملة. فلو أبقى المنطوق على إطلاقه»؛ که کل قبل از زوال هم باز اعتبار نداشته باشد، «لزم سقوط حكم المفهوم بالكلّية»؛ کلاً باید از مفهوم دست برداریم.
این «ان قلت و قلت» است که ایشان فرمودهاند. سؤالات و عرائضی دارم که بعداً عرض میکنم.
بحثهای دیگری هم داشتیم که مجبور هستیم آنها را همراه هم جلو ببریم. مباحث گسترده است و نکاتی است که باید در ذهن شریفتان بیاید و روی آن تأمل و فکر کنید که بعداً واضح شدن مطلب منوط به آنها است.
آخر مباحثه دیروز دو نفر از بزرگواران مطالبی را فرمودند. یکی از آنها حالت تذکری دارد که مطرح میکنم. دیگری حالت روشی دارد. یعنی آقا در دفاع از احتیاط صاحب جواهر، علی المبنا سراغ متعارف رفتند. این روش در خیلی از جاهای فقه کاربرد دارد. اگر روی آن معطل میشویم برای این است که در رویت هلال با تلسکوپ و جاهای دیگر مرتب با آن سروکار داریم. اگر مبادی آن صاف شود، یک چیز خوبی میشود. این یکی از فرمایشات بود.
یکی هم فرمایش آقا بود که فرمودند علی ای حال که ما زوال میگوییم برای خودمان یک قانون زوال قائل هستیم. میگوییم الآن زوال است. به آن احساس شهودی داریم. به اینکه میگوییم الآن لحظه زوال شمس است. خب یک زمانی را در خودمان احساس میکنیم که بهعنوان یک لحظه مشت پر کن است. میگوییم لحظه زوال شمس است. این کافی برای این است که آن حرفها نیاید.
نسبت به این دومی تذکری را عرض میکنم. اما اولی را به اندازهای که ایشان فرمودهاند میگویم. طول دادن آن بر عهده خودتان است.
برو به 0:11:08
ببینید اصل عرض من این بود که چون زمان متصرم است، در قطعات آن، نقطه شروع و نقطه پایان لامحاله است. ثبوتی است و نمیتوان آن را کاری کرد. حتی هر قطعهای از آن را در نظر بگیریم، نقطه شروع دارد و نقطه پایان دارد. نقطه شروع آن، وقتی لحظه دوم میآید دیگر نیست. در اینجا همه ندارد. لحظه به لحظه یوجد و ینعدم. متصرم است. غیر قار است. اگر مسامحتا «غیر متصرم» گفتم منظورم «متصر غیر قار» بوده است. غیر قار است؛ قرار ندارد. کم متصل غیر قار است. متصل بودن آن هم باز علی المبنا است. حالا اگر به فرمایش دوم رسیدم عرض میکنم.
من که این را عرض کردم به این خاطر بود که روی فرمایش صاحب جواهر عرضی داشتم که اساساً چرا احتیاط ایشان مطرح شده است. چون دو حوزه احکام شرع و مسائل فقهی با هم مخلوط شده و مِیزش واضح نشده است. آن هم حوزه انشائات اولیه به ملاکات نفس الامریه است. حوزه دیگر اقدام شارع بر مدیریت امتثال بنده خود نسبت به امر قبلی خود است. عناوین اولیه طبق ملاکات نفس الامریه است. اما مدیریت امتثال طبق این است که میخواهد به بنده خودش بندگی را یاد دهد. راحت باشد و موضوع را تشخیص دهد، حکم را تشخیص دهد، اصول عملیه را اجراء بکند. ریخت احکام شرع که اساساً ریخت مدیریت امتثال است، باید در کلاس فقه و اصول شناسایی شود. تا هی گرفتار تعارضات نشویم؛ این با این معارض است! کجای آن معارض است؟!
اگر شما این حوزهها را جدا کنید معارضه ای نیست. یک تیر و دو نشان است. مثلاً خیلی روشن است که این آیه شریفه یک تیر و دو نشان است. یعنی میتواند یک دلیل شرعی درعینحالی که موضوع و انشاء اولی را میگوید، در ضمنش تعلیم امتثال هم میکند؛ مدیریت هم دارد. «وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ[3]». این الآن یک تیر و دو نشان است.
یعنی کسی شک ندارد که آیه میخواهد بگوید مبداء روزه چه زمانی است؟ طلوع فجر است. در انشاء اولیه طلوع فجر مبداء آن است. «یتبین» آن چیست؟ یعنی این چشم شما هم کاره ای است. اگر فجری باشد که تبین ندارد، اصلاً موضوع من نیست. من میگویم اول روزه مجموع فجر و تبین است. اصلاً این دور رفتن است. فاصله گرفتن از یک فطرت انشاء است. اول روزه این تا این است. این اول و آخر است. اما حتی «یتبین» چیست؟ یک تیر و دو نشان است. یعنی دارد به آنها استصحاب را هم یاد میدهد. در امتثال امری که دارد صورت میگیرد تا موضوع منجز نشده، وجوب نمیآید.
«کلوا و اشربوا»؛ خوردن و آشامیدن مانعی ندارد. چرا؟ چون مستصحب هستید. «حتی یتبین»؛ لا تنقض الیقین الا بالیقین. این یک امر روشنی در این بیان است.
دیروز عرض کردم زوال یکی از بهترین مثالها برای این بحثهای ما است. صاحب جواهر احتیاط فرمودند و گفتند نه، در اینجا احوط این است که علامت منصوصه را مراعات کنیم؛ صبر کنیم تا سایه شروع به بلند شدن کند. خب ازدیاد سایه مقیاس است. کدام متشرعه ای به ذهنش خطور میکند که موضوع شرعی برای وجوب نماز ظهر ازدیاد الظل است؟! این اماره است. همه میگویند «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْس[4]»؛ اذا زالت الشمس. کجا این موضوع نزد متشرعه مبهم است؟! زوال الشمس. این یک مفهوم عرفی روشن است. حالا اینجا یک سایه میگذاریم و میخواهیم آن را کشف کنیم. علامت آن، ازدیاد الظل است. چون راحتترین راه است. شما میگویید نه، صبر کنید تا ازدیاد شود. اگر زوال هم شده و علامت دقیق را هم فهمیدیم فایده ندارد. این یعنی چه؟! یعنی مخلوط کردن انشاء حکم اولی که موضوع آن زوال است با طرقی که به ما یاد میدهند زوال را چطور کشف کنیم.
عروه ای هست که بالای چهل و پنج حاشیه دارد. مرحوم سید که دایره هندیه را فرمودند و به احتیاط صاحب جواهر هم اعتنائی نکردند و گفتند «وهو اضبط و امتن[5]»؛ شما اگر سراغ دایره هندیه بروید خیلی بهتر است. دقیقتر است. ادق است. چهل و پنج حاشیه هم دارد. به نظرم یکی- دو نفر هم که چیزی نوشته اند، رد مطلق آن نیست؛ به نظرم برگشت به احتیاط صاحب جواهر نبوده است.
یعنی الآن در فضای زوال در میان مفتیین بعد از صاحب جواهر تقریباً اتفاق داریم که به فرمایش صاحب جواهر اعتناء نکردهاند. اما علی ای حال دفاعی که ایشان[6] علی المبنا از حرف صاحب جواهر کردند فوائدی دارد که در آن دفاع آثاری معلوم میشود که آن آثار در جاهای دیگری به درد میخورد. در جاهای دیگری هم که علماء اختلاف کردهاند میتوانیم از این آثار استفاده کنیم.
دیروز که فرمایش صاحب جواهر را میگفتم، یکی از چیزهایی که گفتم این بود: مطلب را به جایی بردم که چشم را مسلح کردم. گفتم سلمنا که زوال این است که سایه شروع به ازدیاد کند، اما اگر میکروسکوپ گذاشتیم و دیدیم سایه دارد شروع به ازدیاد میکند، شما قبول میکنید؟ ایشان فرمودند نه. باید با چشم عادی باشد.
برو به 0:17:45
روال کار را ببینید. مثال را از چشم مسلح که میکروسکوپ بود، باز به چشم غیر مسلح آوردم. قبول است که چشم غیر مسلح ازدیاد را ببیند؟ بله. حالا یک مقیاس بلند و یک مقیاس کوتاه. آن شاخصی که بلند است ازدیادش زودتر به چشم غیر مسلح میآید، تا آن مقیاسی که کوتاه است. کدام یک از اینها میزان است؟ چند متر؟ گفتند که به متعارف میرویم. متعارف چقدر است؟ گفتند دیواری که حضرت ص در مسجد النبی بناء فرمودند.
البته در روایات یادم نمیآید که دیوار را دیده باشم. اما این جور که در حافظه ام هست، در کتاب معرفت الوقت و القبله[7] این را فرمودهاند. به گمانم در درس هم فرموده باشند. خیلی جالب است. درست دیوار رو به نقطه جنوب بوده، بهنحویکه وقتی آفتاب به طرف غرب دیوار میافتاد، دیگر زوال بود. یعنی دیوار را طوری ساخته بودند که نیازی به ازدیاد ظل نبود. میگفتند همین که آفتاب به این طرف دیوار آمد، دیگر زوال شده است.
در تنقیح هم فرمودهاند شیخ بهائی دو دیوار برای صحن امیرالمؤمنین گذاشتهاند. دیواری که طرف غرب است و دیواری که طرف شرق است. دیوار طرف شرق، صبح سایه دارد. چون به طرف شرق است، آن دیوار به طرف غرب سایه دارد. وقتی سایه دیوار صحن امیرالمؤمنین تمام شد_چون دیوار را دقیقاً به سمت نقطه جنوب و به طرف قطب جنوب ساختهاند_وقتی سایه دیوار طرف غرب هم کمی پیدا شد، دیگر زوال شده است. در تنقیح فرمودند «جرّبنا مرارا[8]» که این جور هست. علی ای حال دیوار این جور هم میشود. شاخصهایی که حال ازدیاد ندارد. در شرح لمعه[9] ظل معکوس و منکوس بود. شهید در روض[10] و مسالک[11] هم فرمودهاند.
مرحوم آقای کازرونی هم یک شاخصی ساختهاند که به نظرم الآن هم در مدرسه خان یزد باشد. همین ظن منکوس است. یعنی مقیاس به این صورت که عمودی در زمین برود نیست. بهصورت افقی در صفحه مسطحی میرود.
علی ای حال اینها انواع مقیاس است.
صحبت سر این کلمه است. به «تعارف» بر میگردیم. یک از غلط ترین کارها این است که ما به فقه میآییم و تعارف را بهعنوان قوام موضوع ثبوتی قرار میدهیم. زوال چه زمانی است؟ آن وقتی است که بهطور متعارف؛ با چشم متعارف و با مقیاس متعارف، سایه شروع به ازدیاد کند. دیروز به اینجا ختم شد. ببینید اساساً تعارف، چیز ثبوتی ندارد. اصلاً ما یک چیزی به نام قبوت تعارف نداریم. خلاصه باید تعیین کنیم. چرا؟ چون سر و کار ما با زمان است. الآن شما میگویید دو متر! آن زمان که متر به این معنا نبود. متر در قدیم به معنا اندازه بوده است. متر متأخر هم که الآن در موزه فرانسه است، از نصف النهار پاریس بوده است. تکۀ میله آن هنوز در موزه فرانسه هست. متر امروز ما هم دیگر از واحد طول و کم قار در رفته است. براساس سیر نور به ثانیه –سرعت نور در خلأ به ثانیه چقدر است؟- اندازهگیری کردهاند. متر در زمان ما متفرع به سیر نور است. یعنی متر از حرکت بهعنوان واحد طول انتخاب شده است. و حرکت هم به ثانیه برگشته است. واحد ثانیه را برای آن در نظر گرفتهاند. ثانیه هم شده زمان. ثانیه هم بر میگردد به ساعتهای الکترونی و اخیراً کوانتومی؛ با یک دقت های بسیار زیادی.
برو به 0:22:38
شما هر چه دقت کنید، این جور نیست که بگویید متعارف است. خود دو متر را ملاحظه کنید. اگر بگوییم به جای ٢٠٠ ثانتی متر، ١٩٩ ثانتی متر است. متعارف هست یا نیست؟ شما ضابطه میخواهید. نمیتوانید بگویید حالا دیگر ١٩٩ و ٢٠٠ فرقی نمیکند. ما یک لحظهای را میخواهیم که بگوییم زالت. شارع متعارف را در نظر گرفته است. یعنی چه؟ یعنی هیچی. یعنی ما اصلاً موضوع نداریم. شما اگر دو متر را بگویید، خب دو متر دلیل میخواهد. پس ١٩٩ متعارف نیست. ٢٠١ هم متعارف نیست. باید ٢٠٠ سانت باشد.
شاگرد: الآن استاندارهایی که برای واحدها قرار میدهند یک درصد خطایی دارد. هیچکدام به دقت مطلب ثبوتیای که شما میگویید نیست.
استاد: حالا آن را در فرمایش آقا عرض میکنیم. خطاهای ریزش یک بحث دیگری است. حالا به آن میرسیم. مبانی بحث مهم است. فعلاً در این فضا میخواهم عرض کنم که شما این را قبول دارید یا نه؟ یعنی وقتی متعارف میگوییم، ریخت آن ریخت اثبات است. ریخت آن، ریخت کشف موضوع است. و الا در خود موضوع ثبوتی متعارف معنا ندارد. یک چیزی باید باشد؛ نقطه آغازینی باید باشد که بازگشت به این نکنیم که بگوییم دو متر یا … .
شاگرد: در مورد غسل وجه که میگویند به اندازه ید متعارف باشد، چه میگویید؟
استاد: اینها مثالهای خوبی است. دیدن خون زیر میکروسکوپ، غسل وجه و…، همه اینها را بحثها میآوریم. از چیزهایی که راجع به آنها بحث میکنیم. قبلاً هم نوشته شده است. نمیدانم دیدید یا نه. ان شالله از تکتک این مثالها بحث میکنیم. در اینها یک نحو فوارق خیلی ظریفی هست. ظاهر اینها شبیه هم جلوه میکند اما وقتی دقت میکنید میبینید با هم فرق میکند.
علی ای حال این برای بخش اول است که من عرضم را گفته باشم. روی آن تأمل کنید تا به مسائل بعدی برویم.
شاگرد: خود واضع که می خواسته لغت را وضع کند، یک مقدار تسامحاتی حین وضع داشته یا نه؟ مثلاً وقتی می خواسته آب را وضع کند، مقداری در آب خاک بوده است، اما بااینحال لفظ ماء را وضع میکند.
استاد: دو-سه سال پیش بود که در مباحثه فقه در مورد شبهات مصداقیه و صدقیه، مطالبی مطرح شد. به آنها مراجعه کنید مطالب خوبی است. دو-سه جلسه بود. مطالب خوبی است. اینکه در آب، گِل میریزیم، چه زمانی آب گل میشود. خود صدق آب به چیست؟ برای چه چیزی وضع شده است؟ اینها مطالب خوبی است. مثلاً بحث ابهام. در مباحثه اصول، رساله منطقی در ابهام را بحث کردیم. پارادوکس خرمن. مرز مغشوش، اینکه صدق مطالب به چیست. مطالب سنگینی است که در آن جا صحبت کردیم. به اینجا هم مربوط میشوند. آقایان که مناقشه میکنند به ذهن میآید که همه اینها خوب است. به من تذکر میدهند که برسیم.
حالا فعلاً این باشد که ما باید از ناحیه متعارف به آن فکر کنیم. یک مباحثهای هم -ظاهراً در اصول- داشتیم. در اینکه میگویند عرف مسامحه میکند، خیلی از احکام شرعی ناظر به عرف است، اینها ضابطه دارد یا ندارد. دقت عرف، مسامحه عرف. در شرع کجاست که مسامحه عرف را میپذیریم؟ کجا نمیپذیریم؟ ضابطه آن چیست؟ سه-چهار جلسه یا بیشتر بحث شده است. آن هم مطالبی است که در اینجا خیلی خوب است.
علی ای حال ما این را میدانیم که عرف، وقتی که نیاز دارد دقت را اعمال میکند. اواخر دیروز عرض کردم، وقتی میخواهند جایزه میلیاردی را به دو نفر بدهند، برای اینکه روشن شود کدام یک از آنها برنده شده، نمیآیند یک خط بیست ثانتی روی زمین بکشند. بلکه بروی نقطه پایان باریک ترین خط را میکشند. بعد هم با دقیقترین وسیله در فیلم ضبط میکنند و ساعت را هم با تایمری میگیرند که دقیقترین ساعت را نشان میدهد.
حالا من نمیدانم اینهایی که الآن هست، تا چه زمانی را نشان میدهد. امروز که بچهها شروع به درس خواندن میکنند، میبینید که نانو ثانیه و میلی ثانیه را هم میشنوند. چرا؟ چون قهرا بچهها در فضایی قرار گرفتهاند که ثانیه قدیم، تقسیمات زیادی شده است. این ثانیه قدیم، الآن خیلی تقسیم شده است. نانو ثانیه یعنی چه؟ یعنی یک میلیاردم ثانیه. یک تیک ساعت را شما یک میلیارد قسمت کنید. الآن برای یک میلیاردم آن حساب باز میشود. در مسائل علمی مفصل روی آن صحبت میشود. نانو ثانیه، میلی ثانیه، میکرو ثانیه. همه اینها دارد به حساب میآید.
وقتی بشر نیاز پیدا کرد حرف میزند. آن وقت ما بگوییم زوال شرعی در اینجا دیگر به ازدیاد میرود. کدام ازدیاد؟ متعارف آن. کدام متعارف؟ علی ای حال ما باید معلوم کنیم که چه زمانی اذان بگوییم. خود متعارف یک چیز بیسر و ته است؛ هیچ ضابطه ای ندارد. برای اجراء خوب استف برای حجیت داشتن نزد مولی خوب است؛ به این معنا که موضوع را احراز کردهام. نه برای کشف انشاء ثبوتی مولی. آن یک موضوع واقعی دارد که او خودش بیان فرموده و ما با اعمال ادق وسائل به آن میرسیم.
مطلب دوم این بود که فرمودند علی ای حال ما یک ادراک شهودی داریم. زوال شد. اگر درست فهمیده باشیم، میگوییم الآن شمس به خط نصف النهار رسید. این بهعنوان یک لحظه، قابل بازیابی و حرف زدن است. ما با آن بهعنوان یک شیء برخورد داریم.
ببینید من این را اشارتا چند بار عرض کردم. الآن هم چون این مناقشات تکرار میشود و ممکن است در ذهن شما بیاید، بهعنوان اشاره، فهرست وار عرض میکنم. اگر بیشتر آن را خواستید خودتان مراجعه کنید.
این موانعی که ایشان فرمودند و من هم فهرست وار عرض میکنم، در بحث فقهی ما دخالتی ندارد. بحث فقهی یک روال ساده عرفی دارد که برای ما بس است. یعنی با این توضیحی گفتم: علی جمیع المبانی در دقت ها و تدقیق هایی که روی زمانهای ریز –نانو ثانیه- میشود، در همان فضا که دارید میروید بحث فقهی ما صاف است. مشکلی نداریم که طبق نانو ثانیه به تحلیل فلسفی، فیزیکی، یا آن چه که شما میفرمایید جلو برویم. تفاوتی نمیکند. بحث ما سر میرسد.
برو به 0:30:54
اما بهخاطر اینکه ذهن درگیر میشود خوب است که مبادی آن را بدانیم. مبادی این دقت ها این است که خلاصه در زمان ما باید به چه برسیم؟ باید به چیزی برسیم که کوچک ترین جزء زمان است؛ آنِ سیال؛ آن چیزی که دارد زمان را تشکیل میدهد. خلاصه تا کجا میخواهید زمان را ریز کنید؟ یک میلیارد؟ میلیارد به توان پنج؟ خلاصه این زمان در حال حرکت است. شما باید به جزئی برسید که لایتجزی است. ولو خیلی ریز باشد. خب اینجا است که مبانی سر میرسد. مثالهایی که این چند روز زدم، روی مبانی کلاسیک رایج بود.
در کشف المراد، شرح تجرید، بدایه، نهایه، منظومه و اسفار آمده است. آنها تحلیل فلسفی حرکت را میگویند. میگویند حرکت یک وجود سیال است. البته باز با بیانات مختلفی که دارند. شروع دارد و پایان دارد. بین آن هم حرکت توسطیه و قطعیه است. با آن مثالها و فرمایشاتی که دارند.
بنابراین وقتی میگویید نصف نهار، چون یک وجود است، نصف آن را -بهعنوان یک وجود و جزء آن- نداریم. بله، میتوانیم در این وجود واحد سیال میتوانیم یک نقطه را فرض بگیریم که حرکت در آن قطع میشود. فرض میگیریم به نصف که رسید حرکت قطع میشود. فرض قطع آن بهمعنای نقطه است. یعنی نقطه نصف حرکت. و الا ما نصف نداریم. لذا گفته اند که نقطه طرف الخط است. لبه خط است. دست که بزنید میگویید طرف الخط است. نه جزء الخط. نقطه که بعد ندارد. طرف خطی است که طول است و بعد دارد. این مبنای حکمی و فلسفی است. روی مبنای کلاسیک را هم عرض کردم. روی این مبنا لوازمی است.
یک مباحثه در شوارق داشتیم. ظاهراً طولانی هم شد. در جزء لایتجزی بود. خواستید مراجعه بفرمایید. مفصل بود. شاید بیشتر از یک سال روی آن بحث کردیم. انواع مبانی را آوردیم. مثلاً این مبنا که حرکت به این صورت است، برای ما صاف نمیشد. خیلی در آن سؤال داشتیم و مشکل داشتیم. ولی مانعی ندارد که علی المبنا حرف بزنیم. یعنی بر این مبنا حرف فقهی خودمان را هم جلو میبریم و بر مبنای دیگر هم جلو میبریم و تفاوتی هم نمیکند.
در متن تجرید مرحوم خواجه یک عبارتی دارند. آدم اولی که آن را میشنود میبیند خلاف ارتکازش است. خواجه وقتی به جزء لایتجزی میرسند، میفرمایند: «و الحركة، لا وجود لها في الحال[12]». بگوییم الآن لحظهای است که مرکز خورشید از روی آن حرکت میکند؟! ما اصلاً حال نداریم. حرکت در حال نداریم. « و الآن لا تحقق له خارجا[13]». اصلاً ما آن نداریم. ما گذشته داریم و آینده. حال چیست؟ طرف است. طرف بین دو تا است. او در گذشته موجود بود. در آینده هم موجود است، لذا این طرف بین این دو است. خب این از عجائب شرح تجرید است. غیر از آن ادراک شهودی که ما از زمان و آن داریم، در اینجا میگویند برهان این را میگوید. برهان میگوید که ما حال نداریم. این را در کشف المراد صفحه ١۵۶ میگویند.
همچنین در صفحه ٢٠٧، برای اینکه بگویند طرف است میگویند: «و ليست الأطراف أعداما و إن اتصفت بها مع نوع من الإضافة[14]»؛ طرف چیزی که معدوم نیست. نصف موجود است. طرف زمان است. طرف حرکت است. انتقطاع الحرکه است. انقطاع الحرکه معدوم نیست. ولی این جور هم نیست که جزئی از زمان باشد و به وجود دو بُعد-بعد دار- موجود باشد.
خب این یک مبنا است. شما وقتی میخواهید دقیق شوید باید ببینید زمان و حرکت را به چه نحوی تحلیل میکنید. با این مبانی و با این دیدگاه که حرکت یک وجود واحد سیال است؛ دقیقاً یک. اگر این جور نگاه میکنید، یک لوازمی دارد که بحث فقهی شما هم جلو میرود.
یا روی مبنای علوم دیگری به آن نگاه میکنید. مثلاً به دیدگاه فیزیک؛ شما که به علم فیزیک میروید و میخواهید راجع به زمان و حرکت بحث کنید. میخواهید دقیق شوید؛ دائره هندیه را ظریف تر کنید؛ مقیاسها را ظریف تر کنید؛ ساعتها بروید و آن را ظریف تر کنید. با دو بخش مهم در علم فیزیک مواجه هستید. برای چه؟ برای این جزء لایتجزی. برای اینکه در زمان به نقطه آخری برسید که دیگر… . خب دارد حرکت میکند، شما یک آنی میخواهید. در کشف المراد میگوید نه، ما که آن نمیخواهیم. سر دو تا از آنها به هم وصل است.
من یادم هست وقتی این را میگفتم، میگفتم خواجه میفرمایند آن نداریم. حرکت در آن هم نداریم. ولی لازمه آن این نیست که حرکت هم نداشته باشیم. چرا؟ چون گذشته و آینده که داریم.
خب گذشته و آینده که همین آنها بودند. هر لحظه ماضی و هر لحظه آینده، خودش حال بوده است. حال که نداریم پس ماضی هم حالی نخواهد نداشت. شما چطور میخواهید با انکار حال بگویید ماضی و استقبال که موجود است؟! حرکت به لحاظ ماضی و استقبال است که میگوییم موجود است نه به لحاظ حال؟! عجائبی است که برای ذهن قاصر مثل من وجود دارد. من اعتراف دارم که نفهمی است. ولی تا نفهمیم که فایده ندارد ادعا بکنیم حرف این است. من این جور خیالم است که این مطلب کشف المراد با این بیان اصلاً سر نمیرسد.
برو به 0:37:09
خب شما به فیزیک میآیید. در فیزیک هم همین مطالب بوده و در زمان ما هم چقدر این حرفها پیشرفت کرده است. یعنی هی حرف روی حرف آمده است. اما دو بخش و دو شعبه مهم فیزیک به این بحثها مربوط میشود. فهرست وار میگویم.
یکی بخش علم الحرکات فیزیک، مکانیک فیزیک –چه مکانیک کلاسیک آن و چه مکانیک جدید که بر مبنای نظریات کوآنتوم یا نسبیت است. همه اینها یک شعبه مهم فیزیک است که به این بحث مربوط است.
شعبه دیگری که آن را هم خیلی کار داریم و مستقیماً ربطی به این ندارد، مسائل نور در فیزیک است. قوانین نور و اپتیک[15]؛ شعبه اپتیک در فیزیک با مکانیک فرق میکند. مکانیک علم الحرکات است. قوانین نور و مکانیک و لو مآلا و از حیث کشفیات به هم مربوط میشود اما از حیث فن و رشته شروعشان با هم متفاوت است. خیلی از قواعد نور شناسی را در اینجا باید اعمال کنید. این هم سه تا؛ دید فلسفی با انواعی که دارد، دید فیزیکی به مکانیک، دید فیزیکی به نور و اپتیک، دیگری دید از فضای زیستی و بیولوژیک است. این هم در بحثهای ما بسیار مهم است. البت در فقه هم تاثیراتی دارد. هر چه بیشتر اینها را ببینید بعداً نظر شریفتان در تشخیص مسائل فقهی روشنتر میشود.
در وافیه قبل از صاحب قوانین میفرمایند مجتهد به چه چیزهایی نیاز دارد. علومی را ردیف میکنند. به نظرم میفرمایند به ١۵ علم نیاز دارد. بعد علومی را میگویند که برای مجتهد ضروری نیست اما خوب است. هر چه بیشتر بلد باشد بهتر است. به نظرم بالای ٢٠ مورد-٢۴یا ٢۵- میشمارند. ٢۴-٢۵ علم را ذکر میکنند که ولو مجتهد بدون این علوم میتواند اجتهاد کند اما وقتی آنها را بداند، روشنتر و واضحتر است.
یکی از علومی که در زمان ما خوب است شما بدانید، همین علوم زیستی است. احساس در مراحلی که ما داریم. همین که دیروز آقا گفتند. ما یک احساسی از زمان داریم. احساس ما از زمان یک بحث مستقل خودش را دارد. شما نمیتوانید به مکانیک کوانتوم بروید و این را بحث کنید. احساس زمان یک امر بیولوژیکی است.
شاگرد: به علوم شناختی بر میگردد؟
استاد: به Cognitive science[16] بر میگردد. نه به Epistemology[17]. Epistemology شناختشناسی بر مبنای دیدهای فلسفی است. اما شناختی که امروز دنبال آن هستند بهمعنای جهتگیری است که میخواهند این را بشناسند.
الآن شما میگویید ما یک احساس زمان داریم. خداوند متعال که ما را در این عالم میانه آفریده برای اینکه یک چیزی را احساس کنیم مراحلی طی میشود. اولین مرحله آن این است که مشاعری -چشم و گوش و …- که خدای متعال به ما داده، نسبت به تأثیرات بیرونی و پیام های بیرونی که بر مشاعر ما وارد میشود، واکنش نشان دهد. کسی که چشمش کور است، پرده شبکیه اش از کار افتاده نمیتواند واکنش نشان دهد. نور میآید اما فایده ندارد.
از نظر زمان وقتی دقیق شدید و تیک ثانیه را به یک میلیارد بخش تقسیم کردید، در این یک میلیاردم ثانیه خیلی کارها میشود. نوری که به چشم ما میآید در پرده شبکیه دارد وارد سلولهای مخروطی و مکعبی میشود و از آن جا به سلولهای عصب بینایی میرود و از آن جا وارد مغز میشود، همه اینها زمان میبرد. شما وقتی میخواهید خودتان را بازیابید و بگویید الآن یک آنی است که آن رسید، این احساس خودآگاه شما نسبت به زمان است. زمانیکه باید باطن آن را به دیدگاههای مختلف بحث کنیم. اما احساس ما بحث خودش را دارد.
به عبارت دیگر وقتی میخواهیم بگوییم که احساس ما از زمان چیست، میتوانیم خیلی زودتر به یک جزء لایتجزی برسیم که وقتی در مکانیک کوانتوم بخواهیم به جزء لایتجزی فیزیکی برسیم، خیلی فاصله است. یعنی ما در وجود احساسی خودمان خیلی زود به جزء لا یتجزی میرسیم. جزء لا یتجزی چیست؟ به جایی میرسیم که در مجموع، بدن ما یک کاری انجام داده است. وسیله است دیگر. این بدن ما که آلت است، یک احساسی را برای روح و قوه حاسه ایجاد میکند. زمان برده است. در این زمان بردن، برای اینکه احساس بیاید اگر زیر آن ببرید اصلاً این احساس پدید نمیآید.
برو به 0:42:51
لذا دیروز عرض کردم؛ الآن هم که بخش مهمی از آن را بررسی کردند، میآیند بین این فیلمها که تصاویر به سرعت میرود، تصاویری را میگذارند. به قدری آنها با سرعت رد میشود که احساس خود آگاه نسبت به تصاویر نداریم. نور به چشم ما رفته است و الآن در دماغ ما آن تصوبر موجود است، اما مغز فرصت نکرده که آن را به احساس خودآگاه بر گرداند. یعنی ما از یک تصویر احساس ناخودآگاه داریم. حالا این تعبیرات ما است. الآن در ذهن ما هست اما خودآگاه نیست؛ من خبر ندارم. هیچ خبری ندارم.
این برای چیست؟ برای این است که ما برای اینکه احساس مستقر، احساس خود آگاه داشته باشیم، به جزء لا یتجزی نیاز داریم. اگر زیر آن زمان رفتید؛ آن زمانیکه نیاز است ما احساس داشته باشیم، اگر زیر آن رفتید دیگر ما آن احساس را نداریم. ولو مقدمات آن باشد. مقدمات آن هم همینطور است؛ گاهی ممکن است به قدری فرم سریع باشد که حتی آن سلول شبکه چشم ما هم فرصت نکند، پیام دریافتی خودش را به عصب بینایی بدهد. چه برسد به اینکه از عصب بینایی برسد به مغز.
خب الآن ما بهعنوان یک مدرک و بهعنوان یک مکلف در فقه، باید این مسائل زیستی را دخالت بدهیم یا ندهیم؟ شارع در انشاء احکام ثبوتیه این نکات جزء لایتجزی زیستی را برای خودش میزان قرار داده یا نه؟ اگر در اینجا بگوییم قرار داده –که مواردی هم دارد که ان شالله عرض میکنم- در انشاء ثبوتی دخالت داده و هیچ منافاتی با این عرضی که قبلاً داشتم ندارد. خیلی جاها موضوع معلوم است اما ما در طرق مشکل داریم. اینجا نه، اینجا شارع یک نظامی از ناظر و منظور الیه؛ مجموع این پیکره را در نظر میگیرد. ثبوتات نفس الامریه در این نظام هست. شارع این ثبوتات را موضوع حکم خودش قرار داده است. ولی نفس الامریت دارد. یعنی قابل دقیقترین محاسبه است. دیگر نمیشود بگوییم موضوع از بین رفته است. چرا؟ چون در آن جزء لایتجزی داریم. اگر آن را بشکنیم عدم میشود، دیگر آن نیست.
شاگرد: در قانونگذاری های عرفی چنین اتفاقی نمی افتد. چون مقنن خدا است اینگونه میفرمایید؟
استاد: وقتی قوانین عرفی هم دقیق میشوند اینگونه اند.
شاگرد: مثلاً الآن ساعت و ثانیه را برای پرواز هواپیما قرار میدهند، باید دلیل بیاوریم که شارع از روش قانونگذار تخطی کرده است. خداوند میتواند موضوع ثبوتی را با این دقت ها موضوع قرار دهد. اما واقعاً دلیل میخواهد. چون متداول این است که شارع روش قانونگذارها را ادامه دهد. قانونگذار هم از واحدهای زمان استفاده میکند که در هیچکدام از آنها این دقت هایی که شما میفرمایید را ندارد.
استاد: وقتی در عدد پی ( π ) میبینیم که سه و چهارده صدم برایمان کافی است، چه کار داریم که بگوییم سه و چهل و یک هزارم؟! کاری به آن نداریم.
شاگرد٢: ولی هست.
استاد: بله، هست. وقتی نیاز ما جلو رفت و دقیق شد، به کارمان میآید. اگر قرار شد دو هواپیما با هم تصادف کنند، مجبور هستند در پرواز آنها یک هزارم ثانیه مراعات کنند و گرنه تصادف میشود.
شاگرد: موضوع حکم با یک واحد مشخص ساعت است. این ساعت مشخصی که یک دقیقه و یک ثانیه دارد، ٩ میشود.ولو به دقت اتمی هنوز ٩ نشده است.
استاد: شما الآن سر امری که اعتباری است رفتید. شما باید صحبت را سر بحث ما بیاورید.
شاگرد: قانونگذار با واحد کار دارد، نه با این واقعیت به این دقت.
استاد: اتفاقا شارع این جور نیست. شارع قانونگذاری است که با پدیدههای زمانی تقنین میکند. میگوید زالت الشمس.
شاگرد٢: معیار شارع اصلاً محدود به زمان نبوده است. اتفاقی که در مجردات میافتد، زمان زوال است.
استاد: شما یک مطلبی را که درست است، برای نفی یک مطلب درست دیگری استفاده میکنید. و حال اینکه این جور نیست.
شاگرد: شما یک نقطه از جعل ثبوتی را میگیرید و… .
برو به 0:49:12
استاد: شما واضحات را انکار میکنید. ما در خارج پدیدههای زمانی داریم یا نداریم؟
شاگرد: داریم، ولی موضوع قانونگذاری نیست.
استاد: یعنی وقتی قانونگذار میگوید وقتی خورشید از نصف آسمان رد شد،…
شاگرد: واحد در نظر میگیرد.
استاد: خورشید دارد میرود، واحد چیست؟
شاگرد: این محاسبات هم درواقع یک مقیاس است. به آن دقت که نیست.
شاگرد٣: مواردی مانند آمدن سایه، با موارد منصوص در لسان شارع هیچ تفاوتی ندارد؟ مثلاً شارع در موارد اذان یک چیزی را منصوص گفته و یک چیزی را منصوص نگفته است اما ملاک آن دست ما است. این موارد با هم فرقی ندارد؟
استاد:در ملاک منصوص ما حجتی اقوی داریم نسبت به جایی که ما خودمان میخواهیم آن را به دست بیاوریم. وقتی شارع خودش علامت را گذاشته، ما در عمل به این علامت یک امنیتی داریم که نزد مولی راحتتر احتجاج میکنیم. امام وقتی موضوع را کشف کردیم –که موضوع هم منصوص است- با علائم خودمان سراغ آن برویم بر عهده خودمان است. یعنی من ضامن این هستم که اینجا این علامت است.
شاگرد: یعنی در اینجا برای اثبات علامیت دلیل میخواهیم ولی در آن جا نمیخواهیم.
استاد: آن جا برای دلیلیتش مئونه بیشتری میخواهیم زیرا اثبات دلیلیت آن هم بر عهده خودمان است. مثلاً شارع یک اماره ای را برای ما قرار داده است اما یک قیدی داشته که برای ما نیامده است، من که عمل کردم ولو آن قید را نمیدانستم اما حجت دارم.
شاگرد: در مقام امتثال اینگونه است، در مقام حکم که ما میخواهیم یک ملاکی را استنباط کنیم منصوص و غیر منصوص هیچ فرقی ندارند؟
استاد: اگر ملاک باشد، منصوص و غیر منصوص فقط انطباق کبری بر صغرائی است که به عالم صوت و لفظ درآمده و انطباق کبری بر صغرائی است که به لفظ در نیامده است. این انطباق تفاوتی نمیکند الا در لوازمش که عرض کردم.
والحمد لله رب العالمین
کلید: احکام ثبوتی، مدیریت امتثال، مفاهیم عرفی، تسامح در مفهوم عرفی، علم الحرکات فیزیک، فیزیک نور، اپتیک، فیزیک کلاسیک مکانیک، فیزیک کوآنتوم، فیزیک بر مبنای نسبیت، نانو ثانیه، علوم شناختشناسی، علوم زیستی،بیولوژیک، جزء لایتجزی، موضوع ثبوتی، موضوع در متعارف
[1] رؤيت هلال، ج3، ص: 1973
[2] شاگرد: «الا» در روایت نیامده است.
استاد: آن از کتاب رویت هلال افتاده است. نه از روایت یا نسخه سید. آن ماشین نویسی که در کتاب رویت هلال آمده، ایشان انداخته است. در پاورقی هم آمده است.
شاگرد: این «الا»در تهذیب هست.
استاد: همه جا هست.
شاگرد: در «جوابات اهل الموصل فی العدد و الرویه» همین روایت را آورده است و «الا» در آن نیست. (الرد على أصحاب العدد – جوابات أهل الموصل، ص: 29)
«قال أمير المؤمنين ع إذا رأيتم الهلال فأفطروا أو شهد عليه عدول من المسلمين و إن لم تروا الهلال إلا في وسط النهار أو آخره »، «الا فی وسط النهار» را در پرانتز گذاشته و گفته در تهذیب آمده است و در نسخه اینجا نیست.
استاد: بله، یعنی کل «الا فی وسط النهار او آخره»؟ یا فقط «الا»؟
شاگرد: کل آن.
استاد: اول که شما میفرمودید من خیال میکردم که میفرمایید «الا» را ندارد. ولی آن مانعی ندارد. تعدد نسخهها را بعداً میرسیم. ذیل صفحه مرحوم سید چهار اشکال و ایراد دارند، یکی از آنها مربوط به خصوصیاتی میشود که باعث ضعف استدلال به روایت میشود. سه اشکال و ایراد آن استظهاری است.
شاگرد: مفهوم، انتفاء عند الانتفاء باشد مناسب است.
استاد: منطوق است نه مفهوم. منطوق الحدیث است. اصلاً مطلب هم وجوب الاتمام درست است. من «لایقال» را میخوانم، شما سطر بالا رفتهاید.
[3] البقره ١٨٧
[4] الاسراء ٧٨
[5] العروة الوثقی و التعلیقات علیها ،ج6ص37 ؛ يعرف الزوال بحدوث ظلّ الشاخص المنصوب معتدلا في أرض مسطّحة بعد انعدامه، كما في البلدان التي تمرّ الشمس على سمت الرأس، كمكّة في بعض الأوقات ، أو زيادته بعد انتهاء نقصانه، كما في غالب البلدان، و مكّة في غالب الأوقات، و يعرف أيضا بميل الشمس إلى الحاجب الأيمن لمن واجه نقطة الجنوب ، لكنّ هذا التحديد تقريبيّ كما لا يخفى. و يعرف أيضا بالدائرة الهنديّة، و هي أضبط و أمتن
[6] یکی از طلاب
[7] دروس معرفة الوقت والقبلة ، جلد ١صفحه ۵٠٧؛ ولا يخفى عليك أن نصب الشاخص على الوجه الثاني موقوف على تحصيل خط الزوال ومعرفته أوّلا حتى يمكن نصب الشاخص الموصوف عليه ثانيا . ولكن رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه وآله وسلَّم قد أمر ببناء الجدار الغربي من مسجد المدينة أولا على امتداد كان ذلك الامتداد هو عين خط الزوال من الشمال إلى الجنوب ، من غير أن يستخرج ذلك الخطَّ أولا بآلات رصدية ، أو طرق هيوية والمسلمون في المدينة كانوا يعرفون بذلك وقت الزوال … ثم ان رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه وآله وسلَّم ، أمر بأن يبنى ارتفاع الجدار على مقدار قامة الإنسان وهي تساوى سبعة أقدام منه . وقد روى الكليني في باب بناء مسجد النبي..
[8] التنقيح في شرح العروة الوثقى، الصلاة1، ص: 238 ؛ و على هذا الخط بنى شيخنا البهائي «قده» حائطي الصحن المقدس العلوي أعني حائطي المشرق و المغرب، فمتى انعدم الظل من الحائط الشرقي و حدث من الحائط الغربي استكشف منه زوال الشمس و تجاوزها عن دائرة نصف النهار، على ما جربناه مرارا، بلا فرق في ذلك بين فصول السنة.
[9]الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقية (المحشى – كلانتر)، ج1، ص: 477؛ التقييد بالمبسوط للاحتراز عن الظل المنكوس: و هو ظل الشاخص المنصوب موازيا لسطح الأفق متوجها نحو مشرق الشمس تشرق على رأسه حين الطلوع و ليس ظل حينئذ أصلا. و إذا ارتفعت الشمس قليلا أخذ الظل في الحدوث، و كلما زاد الارتفاع ازداد الظل. و يقال له: المعكوس، أو المنكوس، لأنه بعكس الظل المبسوط. و المبسوط: هو ظل الشاخص المنصوب عمودا على سطح الأفق على زاويتين قائمتين، و يكون ظله عند الطلوع طويلا ممتدا على الأرض إلى جهة المغرب، و لذلك يقال له:” المبسوط”.
[10] روض الجنان في شرح إرشاد الأذهان (ط – القديمة)؛ ص: 175 ؛ يجب معرفة أوقات الصّلوة الواجبة عينا لتوقف الواجب المطلق عليه و حيث كان كذلك وجب بيان الأوقات فأوّل وقت صلاة الظهر إذا زالت الشمس اى مالت عن وسط السّماء و انحرفت عن دائرة نصف النهار نحو المغرب فذلك هو الزوال المعلوم بأحد أمرين بزيادة الظل المبسوط و هو المأخوذ من المقاييس القائمة على سطح الأفق بعد نقصه و احترزنا بالمبسوط عن الظل المنكوس و هو المأخوذ من المقاييس الموازية للأفق فإن زيادته تحصل من أوّل النهار و تنتهي عند انتهاء نقص المبسوط فهو ضدّه فلا بد من الاحتراز عنه
[11] مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج1، ص: 140 ؛ أي قبلة أهل العراق سواء في ذلك الركن العراقي و غيره. لكن لا يعلم الزوال بهذه العلامة إلا بعد مضيّ زمان طويل من أول الوقت، فإنّ قبلة العراق تميل عن خط الجنوب نحو المغرب كما سيأتي. و أضبط من ذلك أن يستقبل نقطة الجنوب بإخراج خط نصف النهار، فيكون ميل الشمس حينئذ إلى الحاجب الأيمن علامة الزوال.
[12] تجرید الإعتقاد، مکتب الإعلام الإسلامي،صفحه ١۴۵
[13] کشف المراد ١۴۶
[14] همان٢٠٧
[15] نورشناسی, اُپتیک (به فرانسوی: Optique) یا فیزیک نور یا نوریک، شاخهای از فیزیک است که به بررسی نور و خواص آن و برهمکنش آن با ماده میپردازد. نورشناسی به مطالعه حوزه نور مرئی، ماوراء بنفش و فروسرخ امواج الکترومغناطیسی میپردازد.
[16] شناخت شناسی
[17] معرفت شناسی