1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢١)- اعتبار فقه الرضا و رابطه نافله و قصر...

درس فقه(٢١)- اعتبار فقه الرضا و رابطه نافله و قصر نماز

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=12510
  • |
  • بازدید : 54

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

اعتبار کتاب فقه الرضا

 

و من عليهم بالثواب  ثم مكنهم  من الحنيفية التي قال الله تعالى لنبيه ص وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً فهي عشر سنن خمس في الرأس و خمس في الجسد فأما التي في الرأس فالفراق و المضمضة و الاستنشاق و قص الشارب و السواك و أما التي في الجسد فنتف الإبط و تقليم الأظافير و حلق العانة و الاستنجاء و الختان و إياك أن تدع الفرق إن كان لك شعر فقد روي عن أبي عبد الله ع أنه قال من لم يفرق شعره فرقه الله بمنشار من النار في النار فإن وجدت بلة في أطراف إحليلك [1]

 

قرار شد عبارت را بخوانیم؛ از مطالب فقه الرضا هم اگر چیز اضافه ای برخورد کردید بگویید استفاده کنیم.

شاگرد: مرحوم نوری یا مرحوم صدر ادله ای که آورده بودند، جواب هایی که مرحوم صدر داده بودند به 8 مورد یا 12 مورد، در واقع مورد اولش که فرمودند قسمت اولش مکتوبه خود حضرت بوده از آن جایی که می گوید «انخرمت الورقة اليسرى»[2]  آدم متن را که می خواند اولا که به نظر می رسد یک مقدار پایین ترش است که منقطع از ما قبل است یعنی اگر این جا هم قطع شده پایین تر روشن تر است که چند خط پایین تر آن جا قطع شده است؛ این جایی هم که ایشان فرمودند «لکنّه  الحنفیه»  دو تا نسخه هست یک نسخه می گوید «ثمّ مکّنهم من الحنفیة»

استاد:  من هم نگاه کردم که جور هم می شود.

شاگرد: تعبیری آن جا هست «منّ علیهم بالمعرفة و منّ علیهم بالثواب لکنّه الحنفیة التی …» که ایشان لکنّه نمی خواند اما این که الان موجود است این است «منّ علیهم بالثواب و من عليهم بالثواب  ثم مكنهم من الحنيفية التي قال الله…» خیلی از جهت عبارتی سازگار است ؛ پایین تر که می آید آن جا که ده تا مورد را می شمرد می گوید تا فرق و شعر یک باره وسطش می گوید «فإن وجدت بلة في أطراف إحليلك» وسط احکام استبراء است اصلا هیچ مقصودی ندارد.

ولی آن حاشیه، آن جا زده شده در نسخه فقه الرضا هم شش خط سفید افتاده؛ همان بالا هست یعنی قبل از «مکّنه من الحنفیة» است، این جا نیست. منتها نکته مهمتر این است که از اول رساله تا همان جای حتی ثمّ «مکّنهم» یا «لکنّها» تعابیری هست که بالاخره این تکه اش را ایشان دارد می گوید برای امام رضاست، مثلا آن تعبیر «اروی عن العالم روی عن بعض العلماء» سه چهار تا از همین تعابیر هست یعنی آن نمی تواند آن را حل بکند که بگوییم تمام اشکالات و آن مکتوبه با این درست می شود؛ بنظر می رسد قبل و بعد این قسمت یک سیاق است ولو این که یک قسمتی افتاده باشد آدم احساس نمی کند آن را می تواند بگوید.

استاد : یعنی منظور شما این است که همین یک صفحه ای هم که ایشان پذیرفتند کافی است برای این که آن سیاق بعد را هم همراه خودش بکند؛ سیاق بعدش که ایشان می گوید «التکلیف» است، یعنی هماهنگی را همین یک صفحه کافی است که آن را تضعیف بکند که منحصرا برای او باشد.

شاگرد : اشکالاتی که آن جاست بعضی هایش دفع نمیشود منظورم این است که اگر بنا باشد آن اشکال وارد باشد باز هم هنوز باقی می ماند.

استاد : آن کتاب مرحوم مشکینی هم که آقا[3] دیروز نقل کردند دیدم در «فهرست» المیراث برای آقا جلالی  فرمودند وجیزةٌ؛ الوجیزة هم اگر تعبیر کردند، الوجیزة نیست؛ «وجیزةٌ فی علم الرجال»، الوجیزة فی علم الرجال برای مرحوم مجلسی است اگر آن ها را بگردید برای مرحوم مجلسی الوجیزة فی علم الرجال می آید، این چیزی که برای مرحوم مشکینی است «وجیزةٌ فی علم الرجال» هست

و آن صفحه اش را من آوردم عبارتشان را دیدم و مرحوم آقای مشکینی راجع به وجازة که صحبت می کنند بعد به عنوان مثال برای وجازة همین فقه الرضا را می گویند و در همان بدو ورودش می گویند که این اعتبار ندارد  بعدا هم می گویند بعضی از سادة الاجلاء -حالا به تعبیر خودشان- اتعب نفسه الزکیة، ایشان می گویند «اتعب» در این که این را معتبرش کنند، خب آقای صدر این را معتبر نکردند ایشان اصلا ناراحت هستند که آقای صدر چرا این را  همین اندازه هم معتبرش کردند، خیلی مفصل نیست یک چند سطری است، فقط یک احتمالی که(آقای صدر) مطرح می کنند همین است که می گویند خب شما می گویید که این بزرگواران گفتند که این روایت دروغ است روایتی که کذب بوده خب حسین بن روح که صریحا اسم این روایت را نبرده آن دیگران هم که گفتند چه بسا دستشان نرسیده بوده  این چیزی را که جامع فقه رضوی گفته بوده؛ پس شلمغانی می تواند از این جامع فقه رضوی گرفته باشد و دست دیگران نرسیده باشد و آن ها به خیالشان این دروغ برای خود شلمغانی است -که در مباحثه ما هم فی الجمله این احتمال مطرح شد- ایشان همین را در جواب ایشان می گویند کأنّه این جوری که آدم عبارتشان را می بیند این چند سطر به جلالت مرحوم مشکینی نمی آید و یک کمی هم، باز آن زحمتی که مرحوم آقای صدر کشیدند این تعبیر ایشان قدردانی از زحمت ایشان نیست خیلی ساده یک جوری گفتند اصلا اینها نیاز نیست و هیچ فایده ندارد، خلاصه به این نحو خیلی مختصر برگزار کردند حالا عبارتشان را ببینید. اما عبارت مرحوم آشیخ محمدرضای اصفهانی چی بوده، آن را هنوز نمی دانیم.

شاگرد: سر این روایاتی که تجربه های در مورد باب شهادت بود، خیلی بحث بود. این اصلا واقعا مسلم است؟ این اجماعی است؟ چون یک جریانی هست که پیغمبر جریان معروف ذو الشهادتین.

 

برو به 0:06:03

استاد: این هایی که آقای صدر نقل کردند گیری ندارد این بزرگوارها صدوق ، پدرشان، شیخ مفید همه این ها گفتند این یکی روایت را دروغ گفته است، این را ما گیر نداریم قفط آن چیزی که نمی دانیم دیروز هم عرض کردم این است که آن زمان، آن ها در چه فضایی بوده است؟ چه چیزی از شلمغانی معروف شده بوده است؟ آخر ده سال طول کشیده، قبلش یک چیزهایی پیش آمده بود در سال 312 توقیع بر لعنش آمد، ده سال مخفی شد و کارهایش ادامه داشت تا سال 322 کشته شد که خلیفه او را گرفت و کشت. چه چیزی از او معروف شده بود که آن ها به خصوصه روی همین روایت دست می گذارند می گویند که کذب علیهم؟ ما جو آن زمان را نمی دانیم ولی اصل این هایی که آقای صدر گفتند هست، نمی توانیم کاری کنیم.

شاگرد: اگر مثلا به جای شلمغانی، شیخ طوسی این  روایت را نقل کرده بود باز هم ما این حرف را می زدیم، شاید به خاطر خصوصیت این شلمغانی است که از او قبول نمی کنند چون یعنی واقعا این قدر خلاف قواعد است که اصلا نمی شود هیچ نحوی آن را قبول کرد ولو به یک روایت شاذی؛ بگوییم حالا تقیه ای بوده شاذ بوده مصالحی بوده؛ این را باید توجیه کنیم این قدر محکم می گویند «کذب علیهم» شاید به خاطر خصوصیت شلمغانی است.

استاد: چطور بین این ها، همه را کذب نگفتند؟ یکی را فقط اسم بردند؟

شاگرد: آن روایت های دیگرش را نگفتند.

استاد: همه اش را اشکال نمی گفتند؛ کل را روایت کردند الا یکی.

شاگرد: در همین حتما متفرد بوده، کس دیگری با او در این روایت نبوده است.

استاد: بله حالا متفرد بودن هم باز من گفتم؛ شرائط آن زمان هم در نظر باید گرفت یعنی  الآن  کتاب او، مشارٌ بالبنان شده بود و این کتاب هم محلی برای توهین به شیعه و هو کردن شیعه و امثال این ها شده بود، اما ببینید آن چند تا روایتی که از روایات کافی آوردیم خواندیم آن ها این جوری نبود که همه یادشان باشد بیایند این جا نشان بدهند.

شاگرد: من عرضم این است که صرف نظر از این که راوی این حدیث کیست، یعنی این حدیث این قدر خلاف قاعده است؟ اصلا هیچ راه توجیه ندارد؟ حالا آن بحث شهادتین خیلی خلاف قاعده تر از این است ولی کسی حرفی نزده معروف شده

استاد: که یک نفر ذو الشهادتین بود جای دو نفر؛  این که این جا  دیگران هم برای این که بیشتر منطبق با قاعده بکنند یعنی بگویند که خلاف قاعده است چرا کذب هست، گفتند بقول المدعی شهادت بدهد که مفاد حدیث این نیست یک مقداری از آن رفته حذف شده،  ولی مفادش را این جوری بیان کردند مثل شهید دیدید که من می آیم پیش شما می گویم بیایید برای من شهادت بدهید شما هم به صرف این که من را آدم درستگویی می دانید می آیید شهادت می دهید می گویید بله این برای اوست.

شاگرد : من تصور کردم دیدم مثلا بر فرض حضرتعالی می گویید من فلان چیز را خریدم شما بیا شهادت بده من احساس کردم 99 درصد من قبول می کنم می آیم شهادت می دهم؛

استاد: نه! شما خودتان این کار را بکنید غیر از این است که بگوییم ضابطه فقهی این است که شما می توانید چنین کاری بکنید.

شاگرد: من خودم خیلی در این زمینه ها وسواسی هستم من وقتی قبول می کنم، دیگر خیلی ها قبول می کنند.

استاد: یعنی در مسائل شرعی آن، وسواسی هستید؟

شاگرد: نه! در این احتیاط می کیم که بالاخره حرفش کسی را قبول نمی کنم ولی وقتی دیدم من این طوری قبول می کنم بستگی دارد چه کسی باشد! مثلا الان یک نفر بقال بیاید بگوید این کار را بکن من نمی کنم ولی مثلا حضرتعالی بفرمایید ما انجام می دهیم بستگی دارد آن طرف چه کسی باشد اطمینان برای طرف بیاورد مثلا از قول حضرتعالی یا یک نفر که سابقه صداقت در او داشته باشیم  من به اطمینان ممکن است برسم حالا با اطمینان خودم و با علم خودم می آیم شهادت می دهم اما علمم از حس نیست.

شاگرد 2: این که بحث آقا را خوب جا می اندازد این است که فضای این روایت که حالا شلمغانی به دروغ بسته است یا مثلا شاید بشود یک چیزی هم گفت فضای این روایت، فضای تقیه بوده یعنی در زمانی که حاکم جور هست قاضی جور هست شیعه مظلومی که این جا ما یقین داریم به حقانیتش اما زیر پای این قدرت حاکمه دارد از بین می رود و ما می دانیم که این فقط اگر یک شاهد دیگری داشت می توانست استیفای حقش را بکند و ما یقین داریم که این حق است اگر بیایم یک همچین شهادتی بدهیم این چه مشکلی دارد؟

 

برو به 0:11:17

استاد : حالا این فرمایش شما که مفاد آن روایتی است که «من شهد علی مومن یثلم ماله…»[4] آن تازه، آن هست که توضیحش هم در فقه الرضا بود این یعنی کأنّه من صرفا به این که او مالش از بین نرود می روم شهادت می دهم؛ اما توضیح جالبتر آن را که در روایت بصائر الدرجات بود -که در هر دو تا بصائر الدرجات ها این روایت بود از مفضل از امام صادق علیه السلام -که فرمودند اتفاقا خود پیامبر خدا قضاوت کردند طبق یک شاهد و یمین؛ یمین یعنی خود طرف راستگو هست و حاضر است قسم بخورد که این حق برای من است حضرت فرمودند ولی این ها حاضر نیستند به حکمی که پیامبر قضاوت کردند -طبق فقه رایج خودشان- قضاوت بکنند پس این توضیحی که امام دادند بالاتر است یعنی حتی شما طبق ضوابط هم مشی کردید خلاف آن نکردید اما طبق ضوابط فقه پیامبر و اهل بیتشان، نه اهل سنت. دیگر مفاد این فرمایش شما از آن ها قوی تر بود؛ بله این ها هست ولی این که این آقایان هم گفتند که این «کذب علیهم» این از مذهب ما نیست؛ این هم هست.

شاگرد: بنظرم رسیده شاید به خاطر خصوصیت خود شلمغانی هست.

شاگرد 2: یا به خاطر خصوصیت زمان آن ها بود، آن ها باید این روایت را رد می کردند برای این که متهم به دروغگویی می شدند یعنی  علامه حلی رحمة الله علیه این حدیث را رد کرد نه به خاطر این که این حدیث با مبانی سازگار نیست اما اگر این را الان رد نمی کرد متهم می‌شدند که شیعه در شهادت دادنش معتبر نیست، دروغگو است، به آن چیزی که «لم یشهد» شهادت می دهد؛ برای این که این اتهام پیدا نشود ایشان مصر بود که بگوید نه این روایت نیست.

شاگرد 3: مثلا مرحوم صدوق می آید جواز وضو گرفتن با گلاب را می دهد آن که  بیشتر خلاف قاعده است کسی بر نمی گردد بگوید که «کَذِبَ»؛ اما یا سکوت می کنند یا نهایتا می گویند حالا شاذ بوده و رد بشویم اگر کس دیگری مثل شیخ صدوق یا شیخ  طوسی این روایت را نقل کردند باز هم می گفتنذ کذب است؟ یا نه فوقش می گفتند که تقیه است یا یک توجیهی  زیرش می آوردند.

استاد: آن فرمایش شما به خاطر خصوصیتی در شلمغانی الان برای من قابل تصور نیست اگر بخواهید بگویید خصوصیتی در این حرف نسبت به اشتهار شلمغانی خب آن یک چیزی هست و الا اگر بگویید صرفا به خاطر یک خصوصیتی در خود شلمغانی است، قابل تصور نیست.

شاگرد : نه به خاطر همین که شلمغانی بالاخره برگشت و غالی شد و آن برنامه ها را داشت.

استاد: روایات دیگرش هم هست، همین یک روایت که نیست، حسین بن روح اعلام کرد گفت من همان حرف امام را راجع به شلمغانی می گویم که «خذوا ما رووا و ذروا ما رأوا» این هم می گوید «أروی عن العالم» صریحا می گوید أروی نمی گوید که گفتیم …

شاگرد: مثلا این روایت خلاف تقیه بوده

استاد: بله  پس این ربطی به خصوص شلمغانی پیدا نمی کند.

شاگرد: این تعبیر «کذب» را می گویم به کار بردند اگر کسی غیر از او از علمای دیگر بود  «کَذِبَ» نمی گفتند.

استاد: بله مثلا می گفتند «أخطَأ فی روایته» نمی خواسته که دروغ بگوید اما خطا کرده، اشتباه کرده، مثلا بد برداشت کرده؛ بله ممکن است؛ چون این «کَذِبَ» اگر منظور شماست بله حرف درستی است.

شاگرد: اگر این «کذب» را ما بخواهیم بگوییم، این به فقه الرضا هم بر می گردد یعنی یک روایت کذبی در فقه الرضا هست آن باعث کم شدن اعتبار کتاب می‌شود.

استاد: حالا آن روز یکی از آقایان گفتند که نکته ای بود؛ آن کسی که همان زمانِ استقامتش، تالیف کرده و در زمان استقامتش می گویید «کَذِبَ علیهم» این چطور مستقیمی بوده که همان زمان دروغ بسته است؟ همین هم نکته ای است  دالّ بر این  که این «کَذِبَ» این احتمالات شدیدا در آن مطرح است.

علی ای حال برای خصوص این، آن چیزی که این بزرگوارها گفتند را ما نمی‌توانیم قبول کنیم، اما حرف اقای صدر پایه اش از این حیث محکم است اما از حیث این که حالا این حرف مختص شلمغانی است یا نه، آن دیگر حالا …

شاگرد: ما مقدمةً عرض کردیم که این ضعف به فقه الرضا وارد نشود یک راهی پیدا بشود که …

چون اگر ما آن کذب را قبول کنیم خب شما این کتاب را بالاخره به یک نحوی قبول کردید حالا یا گفتید التکلیف است یا فلان است قبول کردید ولی این هم که می گویید کذب است …

استاد: همین یکی اش فقط!

خب این یکی را ما وقتی معین کردند اتفاقا می گویند استثناء و تعیین ، تقویت کننده ما دون آن است وقتی می گویند این یکی، یعنی بقیه اش روایت است حالا مورد عمل هم باشد یا نباشد علی ای حال محل اعتبار است؛ این به  آن مقصود شما صدمه نمی زند بلکه تقویت کننده اش است می گویند همه این کتاب را می بینید؟ این یکی فقط! خب! این یکی باید سر جایش برسیم بقیه اش همه خوب می شود.

 

برو به 0:16:33

شاگرد: آیا شواهدی در سیره علماء هست که با توجه به اقتضائات زمان و مکان، یک روایت صحیح را رد کنند و نپذیرند؟ در یک شرایطی بالاخره  روایتی را به دلایلی بگذارند کنار یا رد کنند ولی اصلش صحیح بوده باشد؟

استاد: یعنی مثلا روایتی صحیح باشد اما عمل به آن نکنند و فتوا بر طبقش ندهند، این که فراوان است؛ این که از قاعده معروف می گفتند «کلما ازداد الخبر صحةً ازداد باعراض المشهور عنه ضعفا»[5] یعنی با این که روایتی است سندش صحیح است خوبِ خوب است فقهای بزرگ شیعه بر طبق آن فتوا ندادند و از عمل به این اعراض کردند؛ می گفتند این روایت سندش خوب است اما  این ها یک چیزی از خود آن چه مرتکز طائفه بوده می دانستند  که این یک مشکلی در جهت صدور دارد.

 

تقیه در شیعه از الطاف الهی

شاگرد: نه حاج آقا ! این که گفتند به خاطر  اقتضائات  زمان و مکان خودشان است که مثلا تحت فشار بودند یا مثلا آن موقع شیعه زیر سوال بود در آن زمان ناچار بودند که تقیه کنند.

استاد: من الان مورد خاصی نظرم نیست الان شما می فرمایید یک مورد بتوانم اسم ببرم در ذهنم نیست اما خب کلی این که شیعه مجبور بوده درست است, حاج آقا[6] زیاد می گفتند  از الطاف خدا در حق شیعه بود این بود که برای ایشان تقیه مشروع بود. مواردی در مواضعی از شرع بوده که  از سابقین هم بوده که تقیه مشروع نبوده و هر بلایی هم پیش می آمد باید تحمل می کردند اما خدا تقیه را از روز اول برای آن ها تشریع فرموده بوده است، لذا ابن تیمیمه می گوید که «إنّ الخوارج أصدق من الشیعه» خب خوارج خیلی آدم های راستگوتر و درستی هستند اما این ها (شیعه) تقیه می کنند خب تقیه هم یعنی دروغ! دروغگوهای اصلی شیعه هستند خیلی این تقیه شیعه را در عباراتشان چه کار می کنند که این ها اهل تقیه هستند! از یهود و نصاری روایت بکن، از شیعه روایت نکن این ها اهل تقیه هستند دروغ می گویند.

خب دیگر حالا با همین تقیه هایشان حالا امروزه به این جا رسیده حالا  فردا هم …

شیعه نمی توانست حرف بزند اما الان روز به روز به خصوص ارتباطات  طوری شده بدون این که بشناسد حرف ها پخش می شود زمان ما الحمدلله این جوری شد، از بعضی جهاتش ممکن است چیزهای بدی همراهش باشد ولی آن هم تمام می شود؛ مآلا تمامش به نفع شیعه است یعنی آن حرف هایی که زده می شد همه زده می شود خب منصفین و آن کسانی که  خودشان باید بفهمند می فهمند که چه شد خیلی در آینده از نسل های آزاده که تعصب سنی گری نداشته باشند خیلی از زمان خود ما بیشتر، خیلی خیلی برمی گردند.

قَالُواْ يَاذَا الْقَرْنَين إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فىِ الْأَرْضِ فَهَلْ نجعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلىَ أَن تجعل بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا(94)

قَالَ مَا مَكَّنىّ فِيهِ رَبىّ‏ خَير فَأَعِينُونىِ بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكمُ وَ بَيْنهمْ رَدْمًا(95)

ءَاتُونىِ زُبَرَ الحدید  حَتىَّ إِذَا سَاوَى‏ بَينْ الصَّدَفَين قَالَ انفُخُواْ  حَتىَّ إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ ءَاتُونىِ أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا(96)

فَمَا اسْطَعُواْ أَن يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَاعُواْ لَهُ نَقْبًا(97)

قَالَ هَاذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبىّ‏  فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبىّ‏ جَعَلَهُ دَكاَّءَ  وَ كاَنَ وَعْدُ رَبىّ‏ حَقًّا(98)[7]

«اذا جاء وعد ربی جعله دکّا» حضرت فرمودند این پل تقیه است، فرمودند این سد ذوالقرنین در تأویلش «آتونی زبر الحدید» که بین شما و بین آن ها سدی قرار می دهم حضرت فرمودند این سدّ تقیه است حالا چطور تأویل زیبایی که سدّ ذوالقرنین حضرت فرمودند تقیه است.

 

ناصرخسرو

ناصرخسرو هم که مرحوم نوری در مستدرک داشتند- یک روز من اشاره کردم- ایشان می گوید «المرمی بالزندقه  والالحاد و الاسماعیلیه»[8] و چه چه. آن حالا خیلی معلوم نیست؛ ناصرخسرو اولا از حیث اشعارش و علوّ مقامش هیچ کس گیر ندارد واقعا یک عالم بالا بالا بوده این حالا ما بگوییم اسماعیلی بوده نمی دانم یا مصر در دربار فاطمیین رفته و برایشان تألیف کرده، بعدا خودش اعلام کرده من تحت فشار بودم؛ حالاتی هم خب داشته همان طفولیت بوده مرحوم آقای امین در اعیان الشیعه راجع به ناصرخسرو دارند می گویند آن عنفوان جوانی فلسفتین -فلسفه اسلامی و فلسفه یونانی -را ماهر بود که در همان جوانی به او حکیم می گفتند.

ایشان هم از نوادگان جناب موسی مبرقع رضوان الله علیه هستند -که همین جا چهل اختران سر مزارشان حتما مشرف شدید- که سادات تقوی طیف وسیعشان به موسی مبرقع بر می گردد ایشان هم از نوادگان همین موسی مبرقع هستند از سادات علوی معروف بوده ولی خب مرحوم نوری خیلی به خاطر همان اشتهاراتی که از ایشان بوده که نمی دانم یا شرب خمر یا زندقه  یا الحاد یا چه معلوم نیست چطور بوده، در چه شرایطی و چه جوری از ایشان معروف شده …

 

برو به 0:21:47

علی ای حال ایشان در آن چیزهایی که دارد می گوید من یک کتابی از جدمان امام رضا پیدا کردم و با آن کتاب فقه شیبانی مطابقه کردم؛ این هم از شواهدی که کتاب در دست ها بوده است.

شاگرد: می خواستم عرض کنم نسبت به این موید و مویدات دیگر گسترش می دهند می گویند له کتابُ عن الرضا علیه السلام، مرحوم نوری حدود 5 – 6 مورد می آورند یکی هم بحث ناصرخسرو هست ظاهرا نسبش هم درست نیامده چون بیش از این فاصله بین امام رضا و ناصر خسرو هست.

استاد: در مستدرک درست نیامده؟

شاگرد: بله ظاهرا؛ ناصر بن خسرو بن حارث بن علی بن حسن بن امام جواد هست، در این اصلا موسی مبرقع نیامده در حالی که من در جای دیگر نگاه کردم دو سه تا دیگر حداقل هست.

استاد: بله شاید افتاده من همین بعد از ظهر نگاه کردم در اعیان الشیعه آمده بود.

شاگرد: جای دیگر آوردند یعنی خیلی به امام نزدیک شده.

استاد: بله به موسی می رسد.

شاگرد: حالا ایشان که می گوید کتاب شاملی هست سریع بر فقه الرضا منطبقش کردند؛  آن کتابی هم که امام برای مأمون نوشتند و در آن تعبیر هست الحلال و الحرام یعنی دو تا روایتی که در بحار هست یکی اش می گوید که الحلال و الحرام در یکی هم تعبیری که به کلمه شامل هم می خورد یعنی …

استاد: که مفصل باشد.

شاگرد: به هر حال آن چه که الان نقل شده چند صفحه ای هست این محتمل هست که آن باشد یعنی در فقه الرضا متعین نمی شود.

آن چیزی هم که بعدا ایشان می گویند به تعبیر«کتاب عن الرضا» من نگاه کردم در نجاشی و فهرست و این‌ها، این تعبیر «له کتاب» عن ائمه مختلف خیلی زیاد هست، مثل  عن الرضا عن الصادق از امام باقر از حضرت علی علیه السلام، امام سجاد شاید، امام موسی کاظم، امام هادی و امام عسکری همه این ها هست و  یک طوری آدم این تراجم را می خواند احساس نمی کند که این تلقی آن ها بوده کتاب را امام تالیف کرده یا حتی املاء کرده بعد که روایاتی که از امام می شنیدند نقل می کردند قرینه اش هم این است که …

استاد: مثل مسند نویسی.

شاگرد: بله بله یعنی همان کاری که حریز و این ها می نوشتند حالا آن مثلا فرض کنیم از دو تا امام بوده یا گاهی اوقات از یک واسطه ای از امام بوده یا مستقیم از امام معصوم مثلا گرفته بودند مویدش هم این که بعضی از این ها حالا اسم هایشان هست که بعضی از این ها مرحوم نجاشی آمده گفته له کتاب عن الرضا علیه السلام همین را مرحوم طوسی در فهرست آوردند که له کتابٌ یا همان تعبیر نجاشی را فهرست ابن داود عینا آورده رجال ابن داود عینا آورده منتها گفته که از اصحاب امام رضا است له کتابٌ، تعبیر مرحوم نجاشی این است که له کتاب عن الرضا، عن الرضا را تلقی نکردند که إملاءً یا تألیفا بوده حتی تعبیر نسخةٌ هم همین طور است من گفتم شاید حالا نسخةٌ یک مقداری فرق داشته باشد.

حتی آن تعبیری که می گوید حدّثنا علی بن موسی الرضا بالنسخة باز مشابهش امام موسی کاظم داریم در حالی که به این شکل تلقی نبوده که مثلا این ها تألیف یا املاء به آن شکل داشتند برخی حتی از این کتاب ها را هم پیگیری کردم تقریبا می شد حدس زد چه کتاب هایی بوده،در آن روایاتشان که در همان سلسله سند تقریبا موجود است، در مورد ارث یک کتاب داشتند، در مورد تاریخ الائمه بوده، کتاب هایی نبوده که ائمه تالیف کرده باشند؛ مثل این مویدی که ایشان آورده که بگوییم …

استاد: نه تا از نه تا، بله.

شاگرد: حتی بیش از این تعداد، دو سه تا دیگر هم از امام رضا خودم پیدا کردم البته ائمه دیگر هم ظاهرا زیاد است. این ظاهرا مویدی نباشد.

استاد: دلالت بر این که حتما این فقه الرضا بوده.

شاگرد: آن هم کتاب به این بزرگی!

کتاب الرضا را مناقب یا معالم ابن شهر آشوب آورده مثلا فی کتاب الرضا علیه السلام یک روایت؛ می خواهم بگویم یعنی تعبیر کتاب الرضا هست، تعبیر ایشان این بود که یکی از فقها هست که عنده کتاب الرضا یا له کتاب الرضا، این تعبیر کتاب الرضا غیر از آن است که «له کتابٌ عن الرضا» این یکی به هر حال، یک مقدار سنگین تر است؛ این را من نگاه کردم باز در مناقب که شاید همان 50 – 60 سال بعد از آن تعریف شده و فی کتاب الرضا علیه السلام، یک روایت را آوردند که این روایت را من سرچ کردم بیاورم برای چه روایتی است، دیدم آن کتاب امام رضا علیه السلام، محمد بن سنان است مثلا آن هم بعدا به کتاب الرضا مشهور شده، محتمل قوی این هست که این کتاب الرضا که می گویند همان منظور باشد.

استاد: شاید بعضی دیگر از آن 9 تایی که مرحوم نوری آورده بودند خود ایشان بنظرم هیچ کدام را اشکال نکرده بودند فقط یکی را اشکال  کرده بودند.

شاگرد: خود مرحوم نوری دیگر؟

استاد: بله 9 تا را آوردند تایید این که این کتاب معتبر باشد

شاگرد: آخرش گفتند این یکی نیست این همان طبّ الرضا است آخر از همه  می آورند می گویند این آن نیست ولی خب …

استاد: از صاحب فصول نقل کرده بودند؟

شاگرد : می گویم ما ذکره فی ترجمة احمد فالمراد بها صحیفة معروفة کما شرعنا ؛ صحیفه معروفه را گفتند همان …

استاد : صحیفه الرضا که چاپ شده آن خیلی مختصر است

شاگرد : گفتند این، منظور آن است  حالا نمی دانم این دهمی می شود یا نهمی …

استاد : رساله ذهبیه که در طب است ، طب الرضا هم جدا از ذهبی هست و این صحیفة الرضا هم هست، فقه الرضا را هم هست.

شاگرد : فقط یک دانه اش حل نشد که آن هم جعفر بن بشیر که او می گوید «له کتاب ینسب الی جعفر بن محمد روایة علی بن موسی الرضا علیه‌السلام» این مثلا نفهمیدم چه جوری باید ترجمه اش کرد؛ یعنی کتابی است که امام صادق دارند می آیند نسبت می دهند یعنی امام رضا از امام صادق روایت کردند بعد ایشان … این را در معالمُ العلماء عبارت این است «له کتابٌ و کتابٌ ینسب الی الصادق و کتاب روایة …» سه تا باب آورده نمی دانم حالا ایشان نسخه ای از فهرست داشته….

استاد : عبارت را یک بار دیگر بخوانید ؛ له کتابٌ …

شاگرد : این که در فهرست شیخ است «له کتاب ینسب الی جعفر بن محمد علیه اسلام روایة علی بن موسی الرضا علیهم السلام»[9]؛ معالم العلماء گفته «له کتاب ینسب الی الصادق و کتاب روایة الرضا علیه السلام»[10] حاشیه  این ها را از هم جدا کردند البته من نقل اعیان را دیدم از معالم، خود معالم را ندیدم.

استاد : ممکن است یک کلمه ای یا دو کلمه ای در فهرست سقط شده باشد مطلب عوض بشود.

خب الحمدلله رب العالمین علی ای حال حاج آقا که دیدید تعبیرشان این بود که «لاتخلو احداها من اعتبار»[11] معتبر دانستند و با همان نحوی که در درس هم زیاد فرمودند و من برایتان نقل کردم؛ حالا باز هم هر کس باز برخورد کرد خیلی خوب است  به خصوص آن فرمایش آشیخ محمدرضای اصفهانی که من برخورد کردم چه گفتند، فرمایش آقای مشکینی را من خدمت آقایان عرض کردم خیلی مفصل نیست، مختصر است و خیلی همین می گویند «اتبعنی نفسه الزکیه» یک احتمال هم می دهند که این جامع فقه آن کسی که این کتاب را جامعش بوده این روایت را واقعا او آورده بوده شلمغانی هم نسبت به این کاذب نبوده.مفید و دیگران هم خبر نداشتند که مثلا هست ؛ این جور احتمالاتی خیلی مختصر میدهند.

 

برو به 0:29:04

بسم الله الرحمن الرحیم

سقوط نوافل در سفر

ثمّ أنه يرتبط سقوط النوافل بسقوط أخيرتي الفرائض، و ثبوتها بثبوتها، فهل المرتبط به شرعيّة السقوط و التماميّة، أو التقصير خارجاً و الإتمام خارجاً؟ و علىٰ ‌الأوّل فهل هو التحتّم للسقوط، أو الثبوت؛ أو جواز الإسقاط فيسقط النافلة لجواز التقصير؛ أو الإثبات فيثبت النافلة لجواز الإتمام؛ أو يجوزان معاً لجواز الوجهين من التقصير و الإتمام في الأصل، و لازمه الرجحان الغير المتأكّد؟ [12]

 

«ثمّ أنه يرتبط سقوط النوافل بسقوط أخيرتي الفرائض، و ثبوتها بثبوتها» گفتیم که نمازهایی که در سفر شکسته می شود نافله اش هم ساقط می شود لذا می فرمایند سقوط نوافل به سقوط دو رکعت آخر فریضه و ثبوت نوافل به ثبوت دو رکعت آخر فریضه مرتبط است؛ این کلی آن است پس وقتی نماز تمام است دو رکعت ثابت است، آن هم هست وقتی ساقط است نافله هم ساقط است؛ حالا سوال مهم این است که فروعاتی تا پایین صفحه بعد دارد  «فهل المرتبط به» خب «یرتبط به» به چه مرتبط است؟ «سقوط النوافل بسقوط اخیرتی الفریضة و ثبوتها» پس «مرتبط به» یعنی آن چیزی که مطلب به او مربوط است،«اخیرتی»  دو رکعت آخر فریضه هستند؛ سقوطشان یا ثبوتشان، «مرتبط به» است «فهل المرتبط به شرعيّة السقوط و التماميّة، أو التقصير خارجاً و الإتمام خارجاً؟» شما که می گویید وقتی نماز تمام است، نافله بخوان؛ وقتی شکسته است، نخوان ساقط است؛ این چه جور می گویید؟ یعنی وقتی که تمام جایز است؟ یا وقتی که شکسته خواندند جایز است باید ساقط بشود؟ شرعیت سقوط، یعنی اصل حکم شرعی جواز یا وجوب یا تحتم.  یا نه اگر در خارج نماز را شما الان تمام خواندید نافله هم می توانید؟ اگر نه که نه.

شاگرد : اماکن تخییر؟

استاد : اماکن تخییر یکی اش است یا مثلا الان ظهر شده ولی می خواهید بروید بیرون در سفر می خواهید نماز ظهر را بخوانید اگر خارجا قرار است نماز را شکسته بخوانید دیگر نمی توانید نافله اش هم بخوانید ولو الان در شهر هستید و بگویید هنوز که در شهر هستم نافله می خوانم ولی فرصت ندارم بروم-اگر خارجاً باشد- می گویند نه، می گویند شما که امروز نماز ظهر را شکسته می خوانید ولو الان در بلدتان هستید تمام بخوانید مشروع است ،واجب نیست ولی چون شما در خارج شکسته می خوانی دیگر ساقط شد؛ آیا چه جوری مربوط است؟ فروعاتش را الان می فرمایند؛

در اماکن تخییر مهمترین بزنگاه بحث است در 4 مورد که طبق فتوایی که دادند و مشهور است این است که در 4 مورد مسافر مختار است بین این که تمام بخواند و قصر بخواند خب حالا چه؟ اگر تمام خواند می تواند نافله بخواند؟ یا اگر شکسته خواند دیگر نمی تواند بخواند؟ یا نه همین اندازه که تمام خواندن جایز است ولو من مسافر هستم در اماکن تخییر شکسته بخوانم اما برایم جایز است  و شرعیت دارد تمام بخوانم ولو من خودم الان حال ندارم در اماکن تخییر شکسته بخوانم ولی چون شرعا برای من جایز است که تمام بخوانم پس نافله ظهر را می توانم بخوانم ولو خودم عملا شکسته می خوانم؛

سوال این است  «فهل المرتبط به شرعیة السقوط و التمامیة» یعنی باید مشروع باشد که تمام بخواند و مشروع باشد که شکسته بخواند مشروعیت را انواعش را بعدا می فرمایند. «و التقصیر خارجا و الاتمام خارجا» اگر خارجا در خارج خود مکلف تمام خواند نافله می تواند بخواند اگر شکسته خواند نمی تواند بخواند؛ این حاصلش است.

«و علىٰ ‌ الأوّل»، شقوق اولی که آن وقتی هم که می گویید سقوط اخیرتین مشروعیت داشته باشد، منظور از مشروعیت چیست؟  «فهل هو التحتّم للسقوط أو الثبوت»، این جا این ویرگول از آن جاهایی است که من خیالم می رسد که جا ندارد چون أو الثبوت یک فرض جدیدی درست نمی کند خودش یک فرض است؛

«فهل هو التحتم للسقوط أو الثبوت» تحتم یعنی چه؟ یعنی آن جایی که حالت تخییر نباشد حتما ثابت است یعنی حتما باید تمام بخوانید یا حتما ساقط است که حتما باید چه کار بکنید؟ این مشروعیت، «هو التحتم لسقوط أو الثبوت» برای اخیرتین؛ «أو» مشروعیت به معنای «جواز الإسقاط» جایز است اخیرتین را ساقط کنید؛ خب وقتی جایز است «فيسقط النافلة» نافله مطلقا ساقط می شود اخیرتین جایز است ساقط کنیم اما نافله دیگر ساقط شد و مشروط صرفا برجواز است؛ اگر جواز اسقاط دارد نافله دیگر رفت تمام شد «فیسقط النافلة لجواز التقصير» یا نه برعکس؟  «أو الإثبات فيثبت النافلة لجواز الإتمام» اگر تمام جایز است همان طوری هم که آن جا سقوط جایز بود اگر تمام جایز است نافله جایز است پس هر کجا جایز است نافله هم جایز است ولو سقوط هم جایز باشد نقطه مقابلش آن یکی.  «أو يجوزان معاً لجواز الوجهين من التقصير و الإتمام في الأصل»، چون در اصلش هم تقصیر هم اتمام جایز است برای سقوط نافله و عدم سقوطش «جاز الوجهان» یعنی هم سقوط هم عدم السقوط؛ خب یعنی چی هم سقوط هم عدم السقوط؟ می فرمایند «و لازمه» یعنی لازم الوجهین که هم نافله ساقط باشد هم نباشد معنا ندارد لازم این چون خودش فی حد نفسه معنا ندارند «الرجحان الغير المتأكّد» رجحان غیرموکد که حالا باز توضیح بیشترش هم می دهند.

 

برو به 0:35:18

و قد نسب في «المفتاح» إلىٰ «الذكرى»، و «مجمع البرهان»، و «المدارك» عدم السقوط في الأماكن الأربعة.

و عن «ابن نما» عن «ابن إدريس» عدم الفرق بين أن يتمّ الفريضة أوْ لٰا، و لا بين أن يصلّي الفريضة خارجاً عنها و النافلة فيها، أو يصلّيهما معاً فيها.

و يمكن أن يقال: إنّ مقتضىٰ الاعتبار، تبعيّة السقوط للسقوط في كيفيّة السقوط، و تبعيّة الثبوت للثبوت في كيفيّته؛ فإن كان … [13]

«و قد نسب في «المفتاح» ( متفاح الکرامة ) إلىٰ «الذكرى»، و «مجمع البرهان»، و «المدارك» عدم السقوط في الأماكن الأربعة.

و عن «ابن نما» عن «ابن إدريس» عدم الفرق بين أن يتمّ الفريضة أوْ لٰا»گفتند در اماکن تخییر نافله می تواند بخواند خارجا هم خودش تمام بخواند یا نخواند «و لا بين أن يصلّي الفريضة خارجاً عنها» از آن اماکن تخییر  «و النافلة فيها، أو يصلّيهما معاً فيها.» یک وقتی است نماز تمام را در اماکن تخییر می خواند، یک وقتی است فریضه را اصلا خارج از اماکن تخییر می خواند ولی مسافری است که در اماکن تخییر است الان اول ظهر است نماز ظهر خودش را می رود بیرون و قصرا هم می خواند ولی فعلا در اماکن تخییر است فرمودند چون در اماکن تخییر هستی اگر الان بخوانی مختار هستی،  ولو وقتی بیرون می روی مختار نیستی اما اگر الان در این موطن بخوانی مختار هستی؛ همین اگر، کافی است این جوری فرمودند؛ همین اگر، کافی است برای این که برای شما مشروع باشد.

این ها را من می دیدم، می دیدم چقدر موید آن بحث هایی است که آن قدر طول کشید مدتی که یک کاری که حرام است به اندک چیزی این جوری تغییر پیدا می‌کند و حلال می‌شود در نقل این بزرگوران.

آن هم دلیل روشنی ندارد، این ها را  نقل کردند اما این که  بگوییم یک روایتی است که غیر از همان چیزهایی که از وسائل آوردم و خواندیم که مستند جواهر قرار نگرفته بود؛ عرض هم کردم از چیزهایی که شاید در ذهن می آید این است که این روایت را در صلاة مسافر آوردند که در اماکن تخییر می توانیم نافله بخوانیم، اما در این جا که جای سقوط نوافل در سفر بوده در وسائل اسمی از آن نیست لذا در جواهر و این ها هم نیامده است؛ بحث را مطرح کردند اقوال را گفتند اما خود روایت را نیاوردند.

منظور این که این هم حالا یادتان باشد همین وسائلی که کتاب الصلاة است آن آخر صلاة مسافر یک فصل یا دو تا فصل به آخر یا شاید آخرین فصلش باشد نگاه بکنید روایات دارد و لذا این بزرگوارها هم که گفتند، مستند به آن روایات بودند و همان روایات در بحث ما شاهد خیلی خوبی بود دالّ بر این که اصل سقوط می تواند به معنای حرمت نباشد که حرمت موونه بر است و دلیل می خواهد که بگوییم اگر نافله بخوانی مولا تو را می زند؛ این شاهدی بود برای آن جا که آن قبلا رد شد.

علی ای حال، اول سوال را مطرح کردند اقوال را هم گفتند، حالا «یمکن أن یقال»؛ «یمکن أن یقال» می خواهند چه چیزی را اختیار کنند؟ این است که «یمکن أن یقال أنّ مقتضی الاعتبار تبعیة السقوط للسقوط فی کیفیة السقوط و تبعیة الثبوب فی کیفیة الثبوت فإن کان …» چیزی که الان نمی دانم توجه کردید یا نه؟! کلمه «مقتضی الاعتبار» در همین عبارتی که خواندیم از نظر مباحثه طلبگی جا دارد که روی آن کار بکنیم پی جویی بکنیم در همین یک سطری که خواندم.

که می گویند «مقتضای اعتبار» این است، این اعتبار چیست؟ چه جایگاهی دارد؟ «یمکن أن یقال إنّ مقتضی الاعتبار» این که این طوری بگوییم یعنی نمی گویند مقتضای مثلا یک حدیثی، یک اجماعی، استظهاری، این طور چیزی، «مقتضی الاعتبار»! این اعتبار چه جایگاهی دارد؟ حالا شاید نمی دانم حتی کلمه اعتبار  کاربردهای مختلفی دارد اعتبار این شرط ، این فلان؛ ولی اعتباری به این معنایی که این جا هست آن هم خیلی زیاد است اگر در جواهر بگردید شاید قریب به صد مورد پیدا کنید که این اعتبار را می گویند؛ گاهی می گویند این صرف اعتبار کافی نیست اما خیلی جاها هم اعتبار را مطرح می کنند «یویده الاعتبار یشهده له» یا «للاعتبار» ؛ این، زیاد هست. این اعتبار چیست؟ این سوال حتما نظرتان باشد یک تفحصی بکنید ببینید کجاها فقهای این کلمه اعتبار را مطرح کردند؟ در اصطلاحات یک کتاب فقهی دیدم که اتفاقا اعتبار همان قیاس است خیلی خوب شد! اعتبار همان قیاس است! اعتبار فرقش با قیاس، با استحسان چیست؟ موارد این را آدم پی جویی بکند. نمی دانم هم کسی این را مطرح کرده یک رساله‌ای، کتابی چیزی نوشته چون خیلی کاربرد دارد در لسان فقها خیلی زیاد بوده که این هم گفتم زیرش خط بکشید، من الان از همین کتاب بهجة الفقیه همین جلدش حدود شاید 10 – 12 مورد اعتبار به همین معنی ، نه اعتبارهای دیگر، یادداشت کردم که اسم از اعتبار می برند از داخل جواهر هم که موارد متعدد خیلی زیاد است من شاید حدود 20 موردش را نوشتم که می گویند اعتبار؛ این اعتبار چیست؟ به مورد هم که آدم نگاه می کند می بیند هر جایی به مناسبتِ مورد، منظورهای مختلفی از آن هست. خیالم می رسد این کار طلبگی خیلی خوبی است که ببینیم نقش اعتبار در فقه چیست؟ و این که فقها اعتبار می گویند منظورشان چیست؟

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمدو آله الطاهرین

 

تگ : فقه الرضا، شلمغانی، نافله در سفر، اماکن تخییر، مقتضی الاعتبار، اعتبار در فقه، مشکینی، ناصر خسرو، حاجی نوری، تقیه، رابطه نافله و قصر صلاة

 


 

[1] بهجة الفقیه، ص66

[2] بهجة الفقیه، ص49

[3] اشاره به یکی از شاگردان

[4] مَنْ شَهِدَ عَلَى مُؤْمِنٍ بِمَا يَثْلِمُهُ أَوْ يَثْلِمُ مَالَهُ أَوْ مُرُوَّتَهُ سَمَّاهُ اللَّهُ كَذَّاباً.  فقه الرضا ص٣٠٧، بحار الانوار،ج101، ص309

[5] فقه الصادق علیه السلام، ج12،ص278

[6] مرحوم آیت الله العظمی بهجت

[7] سوره کهف، آیه 94-98

[8] . الخامس: ما في رياض العلماء، و تذكرة الشعراء، في ترجمة ناصر خسرو، الحكيم الشاعر المعروف، المدعي انتهاء نسبه إلى الرضا عليه السلام، هكذا: ناصر بن خسرو بن حارث بن علي بن حسن بن محمد بن علي بن موسى الرضا عليهما السلام- المرمي بالتسنن، و الزيدية، و الزندقة، و الإسماعيلية، و الإلحاد- الأصفهاني البلخي‏… مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، الخاتمةج‏1، ص: 254.

 

[9] الفهرست (للشيخ الطوسي)، ص: 43

[10] معالم العلماء، ص31

[11] بهجة الفقیه، ص8

[12] بهجة الفقیه، ص8-9

[13] بهجة الفقیه،ص9