مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 21
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
راجع به بحثهایی که دیروز بود،یک بحث این بود که آیااین که حضرت فرمودند: «کانت علی حاجبه الأیمن»، نقطه شمال و جنوب و اینها عرفی بود یا نبود؟ که ظاهراً دیروز شما فرمودید، اگر یادم بیاید.مثلاً به اندازهای بود که همه فوری بفهمند؟
یک روایت اینجا مرحوم مجلسی از مجمع نقل کردند.
شاگرد: آن عرض بنده اگر منظور شما است، بحث بر سر این بود که آن چیزی که از روایت قابل فهم است، خیلی اگر دقیق شویم، این است که اگر رو به قبله بایستیم و این را مبنای عمل قرار بدهیم و نقطه جنوب… مگر شخصی که برای او نامه نوشته شده است، او از قبل میدانست که ملاک،اصلاً نقطه جنوب است.
استاد: یعنی چون میدانست برای مدینه است و قبلهی مدینه هم نقطه جنوب است.
شاگرد: این هم کافی نیست. باید بداند ملاک، نقطهی جنوب است. صرف این که بداند قبله به سمت جنوب است کفایت نمیکند. چون ظاهر روایت این را میرساند که ملاک قبله است.
استاد: بعد دیدم در لسان العرب هم آمده است که مثلاً برای تعیین جنوب [از جهت طلوع و غروب خورشید استفاده کنید].این که البته روایت است. حالا من این یکی را سریع بخوانم. یکی این است که «و في المجمع روي عن جابر أنه قال بعث النبي سرية كنت فيها»[1].یک لشکری رفتند برای غزوه.و أصابتنا ظلمة فلم نعرف القبلة فقال طائفة منا قد عرفنا القبلة هي هاهنا قبل الشمال فصلوا و خطوا خطوطا»، معین کردند.«و قال بعضنا القبلة هاهنا قبل الجنوب فخطوا خطوطا». ببینید! در لسان جابر، جمع آنها.یعنی جابر نمیگوید که من میفهمیدم.یعنی کأنّه خودشان از نقطهی جنوب، قبله تشخیص میدادند ،میگفتند قبله به طرف جنوب است. آن یکی میگفت قبله به طرف شمال است. شمال و جنوبی را تشخیص میدادند و قبله را با آن بدست می آوردند. البته تشخیص این که قبله به کدام طرف باید باشد مشکل است و مطلب دیگری است. ولی اصلِ این را میدانستند.
«فلما أصبحوا و طلعت الشمس»، این جالب است. شب بود. ظلمت بود. شمال و جنوب را تعیین کردند. بعد که شمس بیرون آمد، شمال و جنوب و قبله را روشن میدانستند.«فلما أصبحوا و طلعت الشمس أصبحت تلك الخطوط لغير القبلة»، وقتی شمس طلوع کرد و ضوابط را مراعات کردیم، فهمیدیم همه این خطوط اشتباه بوده است. حالا چکار کنیم؟«فلما رجعنا من سفرنا سألنا النبي ص عن ذلك فسكت فأنزل الله هذه الآية» که «لله المشرق و المغرب فأينما تولوا فثم وجه الله»[2] این روایت ذیل این آیه است که حالا این برای مستحب است یا برای جاهل؟ کسی که جاهل بوده است، لله المشرق و المغرب. ما بین المشرق و المغرب است. قبله هم چه بسا ناظر به همینجا باشد؛بحثهایی که بعداً میآید.
پس این یکی که دلالت آن بد نیست بر این که جمع آنها،از شمال و جنوب سر درمی آوردند و بعد هم که خورشید طلوع میکرد، خیلی راحت غیر از آن با خودِ قرص خورشید بطور واضح قبله را تشخیص بدهند.
شاگرد: این مشکلی ندارد. مشکل بر سر این است که چطور ملاک را جنوب میدانستند؟ مشکل بر سر اینجاست.
استاد: ستاره جُدَی لغت چندین هزار ساله دارد.
شاگرد: باشد ولی این که ملاک است. این که فرمودند حاجب ایمن ملاک استقبال جنوب است و نه استقبال قبله، این خیلی چیز دارد. مشکل بر سر این است که جایی حضرت قرار گرفتند که به فرمایش خودتان می فرمائید استقبال الجنوب همان استقبال القبلة بوده است.
استاد: بله.
شاگرد: و آن چیزی که از روایت حداکثر بشود استفاده کرد این است که حضرت احتمالاً رو به قبله بودند.چون میفرماید: «فصلّی». این«صلّی» پس رو به قبله ایستادند. اینجا میشود به یک شکلی استفاده کرد که ملاک قبله است. اما این که ملاک جنوب است از کجا؟! بله، عرف عرب جنوب را میشناختند، شمال را میشناختند، حساب و کتاب میکردند. همه اینها را قبول کردیم. اما این که چطور ملاک جنوب است که حالا محمد بن أبی بکر باید رو به جنوب بایستد؛ آنوقت وقتی روی حاجب ایمن او قرار بگیردوقت شده است. و گرنه ظاهر روایت این است که شما وقت نماز رو به قبله بایست و آماده نماز باش. هروقت روی حاجب ایمن شما آمد، نماز را شروع کن.
استاد: هرکجا بودی.
شاگرد: هرکجا بودی.
استاد: اینطوری که معلوم است جور درنمی آید. خیال میکنیم این فرمایش شما همین ضمیمه را میخواهد که إبن أبی بکر میدانست که این ملازمه برقرار است.
برو به 0:05:35
شاگرد: این خیلی هم سخت است.
استاد: چرا سخت است؟ مثلاًمیگویند ستاره جُدَی قطب شمال است. این یک چیز مبهمی نیست. وقتی گفتند این ستاره است،میگوید پس اگر من ستاره را پشت سر خودم بگذارم، رو به جنوب هستم.
شاگرد1: سختیِ آن به این است که ما این ضمیمه را از کجا بدست بیاوریم؟ ایشان میدانست که ملاک… چون ما میخواهیم علامیت را، بخصوص علامت را به عنوان علامت منصوصه میخواهیم دربیاوریم. این یک مقدار زور میبرد تا ببینیم واقعاً ایشان – قرینه از بیرو نروایت بیاوریم یا به شکل دیگری – بفهمیم که میدانست که اگر حضرت فرمودند وقت نماز ایستاده بود، ملاک جنوب بودند و نه اینکه ملاک قبله باشد.
شاگرد2: این که محمد بن ابی بکر میدانستند، خب آن زمان مخصوصاً با این مسائل آشنا بودند. هر کسی که مترصد زوال بوده است، طبیعتاً خط شمال و جنوب را میدانست. خط نصف النهار را میتوانست ترسیم کند. اینها بدیهیاتِ آنها بوده است. لذا التفات داشتند.
شاگرد1: این که اینجا ملاک حاجب ایمن،جنوب است و نه قبله؛ و حال آن که ظاهر روایت قبله است.
شاگرد2: ظاهر روایت قبله نیست.
شاگرد1: چرا.میفرماید همانطور که سنت است عمل کن. سنت چه بود؟ حضرت ایستادند، نماز خواندند و زمانی نماز خواندند…
شاگرد2: میگوید خلاف سیره مردم، عموم مردم که متداول شده است عمل نکنید. سنت معروفه را میگوید.
استاد: بعضی روایات را پیدا کردم در جلد 60بحار، اسلامیه، صفحه 18 و 19. یک روایتی است که دلالت روشنی دارد که میزانِ کارِ اینها بود. این روایتی که الان هست، جلد 60که برای بیروت،سه تا برمی گردد،میشود57. روایت32 که چهارتا باد را، ریاح را میفرماید.
شاگرد: صفحه چند فرمودید؟
استاد: صفحه 18، روایت32. «و أما الجنوب فتجيء عن يسار القبلة و الشمال عن يمين القبلة». این برای اینجا. روایت33 که مقصود من است:«و عن الحسن قال: جعلت الرياح على الكعبة فإذا أردت أن تعلم ذلك فأسند ظهرك إلى باب الكعبة».میگوید اگر میخواهی تشخیص بدهی، پشت خودت را بده به دیوار. به باب کعبه.یعنی بین رکن عراقی و رکن شامی.«فأسند ظهرك إلى باب الكعبة فإن الشمال عن شمالك و هي مما يلي الحجر و الجنوب عن يمينك و هي مما يلي الحجر الأسود و الصبا عن مقابلك و هي مستقبل باب الكعبة و الدبور من دبر الكعبة». الان بادها را به وسیله پشت دادن به باب میخواهد تعیین کند. این یک روایت.
روایت35 که یک مقدار دلالت آن روشنتر است.«الشمال ما بين الجدي و مطلع الشمس». شمال آنها اینطور بوده است.میگوید ما بین ستاره جُدَی و طلوع شمس- مشرق-«و الجنوب ما بین مطلع الشمس و سهیل».میگوید مشرق را در نظر بگیر با ستاره سهیل در طرف دیگر، بین این فاصله جنوب است.
شاگرد: اینها چطور شاهد شدند؟
استاد: اینکه کلمات جنوب و شمال و اینها را به همدیگر یادمیدادند. تعیین میکردند.
شاگرد: ما روی این بحثی نداشتیم. ما روی این بحث داریم که دوتا پدیده باهم همزمان شدند.
استاد: خب وقتی که میگویند خورشیدمیآید روی سر، روز نصفه میشود. کسی که شمال و جنوب و اینها را بداند، برای او مبهم نیست که هر روز ببیند خورشید که بالا آمد،اگر رو به شمال یا رو به جنوب باشد، مقابل او آمده است. این یک چیز مبهمی نیست که بگوییم وقتی میگویند شمس زوال پیدا کرد و آمد روی ابروی راست شما، این را حالا چطور بفهمند؟ خب اگر بلد بودند شمال و جنوب را [مشکلی در فهم نداشتند].
شاگرد: ملاک را درواقع شمال و جنوب میدانستند.
استاد: صحبت بر سر این است که مبهم نیست و هرکس هرجا که باشد، نقطه جنوب خودش، ظهر خودش است.یعنی میگوید اینجا جنوب،پشت سر من هم شمال، خورشید هم مشرق، از دست چپ من بالا آمده است و از دست راست من میخواهد غروب کند. وقتی جلوی صورت من آمد،میشود ظهر. یعنی این خیال میکنیم ملازمهاش مبهم نیست. ولی خلاصه نیاز داریم. این فرمایش شما درست است که این مقدمه مطویه را باید ضمیمه کنیم که او میدانست که ملاک، نقطه جنوب است و حضرت وقتی شرح حال آمدنِ جبرئیل علیه السلام را میگفتند، معلوم بود که چون حضرت رو به نقطه جنوب بودند، کانت علی حاجبه الأیمن.
شاگرد: یعنی احتمال این که ملاک رو به قبله بودن باشد، حتی به ذهن ایشان هم خطور نمیکرد. با توجه به این که ذهن ایشان در این فضاها بود.یا باید رو به شمال بایستیم و یا باید رو به جنوب بایستیم.
استاد: بله. خیال میکنیم این ضمیمه را میخواهد. فقط مبعِّد این ضمیمه این است که -حالا نمیدانم تا چه اندازه مبعِّد باشد- همین علامتی که به این صورت آمده بود و برای او به فرمایش شما باید بگویید اینقدر واضح بوده است، برای بعدیها شد جزو فتوا و قیدی که نبایستی بشود. فتوای دیگران شد «لمن إستقبل القبلة»،«من اهل العراق» و آنچه که قید زدهاند.
نمیدانم قبل از محقق ثانی شما دیدید یا نه؟ خیلی است در طول این تاریخِ نصوص و فتاوایی که آمده است، اول شخصی که گفته است این که نمیشود و میزان این نیست، به نظرم محقق ثانی بوده است. چرا؛ اشارهای هم به آن شده، من خود ذکری را ندیدم. حالا یادم آمد که شهید فرمودند مصنف در ذکری هم اشاره کردند به این که این میزان، نقطه جنوب است؛ ولی قبل از آن خیال میکنم که نبود.
برو به 0:12:05
شاگرد: اگراین قضیه صاف شود – با توجه به این قرائنی که فرمودید قرائن دیگری هم شایدداشتهباشد -با توجه به این که از جناب محقق به بعد این قضیه دارد مطرح میشود،این مبعِّد نمیشود. چون میتواندیک سنتی باشد ویک فضایی باشد که در طی زمان منتقل نشده است.
استاد: یعنی لازم نمیدیدند. چون برای آنها واضح بوده است.
شاگرد: بله. لازم نمیدیدند. منتقل نکردند.
استاد: ولی از اول در فتاوا میآمد.
شاگرد: که لمن إستقبل القبلة.
استاد: حالا الان چندین روز گذشته است، فراموش کردم. ولی این در ذهن من هست که کتب پیشین، مثل نهایة شیخ، مثل مبسوط، مثل اینهایی که فتوایی است. کتبی مثل قاضی، برای حلبی و اینها،یک بخشی از آنها را من به ترتیب مرور کردم. به خیالم میرسد قیدمیزدند.قبل از این که محقق ثانی اشکال کنند، یعنی نه فقط قید را علامه و فاضلَین زده باشند؛ قبل از فاضلَین هم در ذهنم است که بود. حالا دوباره خواستید، نگاه میکنم.
شاگرد: قیدمیزدند که چه؟
استاد: که لأهل العراق.
شاگرد: «لأهل العراق»، فرض ما این است که این یا مدینه بوده است یا مکه. اهل العراق از کجا پیدامیشود؟
استاد: اهل العراق شاید برای همین بوده است،آنهایی که اعتباراً میگفتند که گفتند چه بسا مبعِّد نباشد. این است که میگفتند اهل العراق هستند که قبلهی آنها نقطه جنوب است. خب پس معلوم میشودمیفهمیدند میزان نقطه جنوب است. حاضر نبودند برای غیر خودشان بگویند.
شاگرد: فرض این است که خود مدینه هم اینطور است. قبله آنها فرض بر این است که رو به جنوب است.
استاد: الان که هست دقیقاً.
شاگرد: نه. این که قطعاً یا باید مکه باشد یا مدینه. یعنی جبرئیل که بر پیامبر اکرم نازل شده است…
استاد: بله، نقطه جنوب بودنِ آن را عرض میکنم. اصل روایت همینطور است که می فرمائید.
شاگرد1: خب اهل العراق را اینها به روایت اضافه کردند.
استاد: خیال میکنید در فتاوا.
شاگرد2: این که روایتی داشته باشیم به دست ما نرسیده است.
استاد: کما این که عبارت مبسوط مشعر به این بود. مشعر به این که لمن إستقبل الرکن العراقی. این نبود در جواهر؟ إستقبل الرکن.
شاگرد3: از زمان شیخ مفید این حاجب ایمن مطرح شده است. ایشان هم قبله و این حرفها را نمیگوید. کلاً میگوید حاجب أیمن.
استاد: شما عبارت مقنعه را دیدید.
شاگرد3: بله. چه بسا مثلاً چون بقیه دیدند خود شیخ مفید در عراق است و در فضای عراق بحث میکند، بقیه هم روی این حساب گفتند.
استاد: حمل کردند به آن. این یک تحقیق بیشتری میخواهد که باید با عنایت به این نکته، دنبال آن برویم. عبارات را با عنایت به این نگاه کنیم که ببینیم چه قیدهایی را در چه زمانی آوردند و حدساً روی چه میزانی؟آیا نص را برای ما منعکس کردند؛ ولو نص به دست ما نرسیده است؛یا اعتباراً گفتند؟
شاگرد1: غیر از این روایت یک روایت دیگری هم بوده است مثلاً؟
استاد: روایت مبسوط که صریحاً بود.
شاگرد1: میخواهم بگویم این روایت را بگوییم چه برای مفید و چه برای چیز که همین است. دیگر نداشت.
استاد: یک روایت بود که مرحوم شیخ در مبسوط فرموده بودند. فرمودند: «رُوی». عبارت ایشان اینطور بود. فرمودند: «بل فی المبسوط أنّه قد روی أنّ من یتوجه إلی الرکن العراقی». این را اضافه داشت.«إذا إستقبل»[3].
شاگرد1: پس باید در مکه باشد.
استاد: علامه حلی هم مثل شما گفتند باید در مکه باشد.
شاگرد1: خب این رکن عراقی کجا اصلاً فرض دارد؟
استاد: رکن عراقی قبله اهل عراق است.
شاگرد: نه.
استاد: چرا گفتند رکن عراقی؟
شاگرد: یعنی از ایران من به طرف رکن عراقی بایستم؟!کسی که در مسجد الحرام است، کسی که رکن عراقی را میتواند درک کند و از آن سه رکن دیگر تشخیص بدهد، به طرف رکن عراقی بایستد.
استاد: وقتی میگوید رکن شام یعنی چه؟
شاگرد1: یعنی کسی که در مسجد الحرام است. عرض من این است.
استاد: نه.یعنی اهل شام مستقبِل آن هستند.
شاگرد2: وجه تسمیهاش اصلاًهمین است.
استاد: بله دیگر. چهارتا رکن است برای بلاد.
شاگرد1: خب اگر این باشد اصلاً رکن شامی و عراقی نداریم. ما از اینجا به طرف کعبه میایستیم.نه به طرف رکن عراقی و …
استاد: ولی خلاصه اگر خطی از پیشانی ما برود، به یک موضع خاصی از کعبه میرسد.
شاگرد1: این معقول است به نظر شما؟ مثلاً این که میخواهد از اصفهان به محضر شما بیاید. بگویند که آقا شما بایدمثلاً باید به طرف زنبیل آباد بایستید. این معقول است؟! باید بگوید قم.از اینجا برای رکن عراقی؟!
استاد: عرض میکنم. الان این خانه یک طرفی دارد به این طرف کوچه.یک طرفی هم دارد که به آن خانه چسبیده است.
شاگرد1: برای چه کسی؟ برای ما که در این خانه هستیم.
استاد: به اصفهانی وقتی میگویند رو بکن به طرف خانهی آنجا یعنی از پیشانیِ تو اصفهانی، خطی که بیاید، به این طرف وصل میشود؛ نه به این طرف درب خانه. اینطور نمیشود؟
شاگرد1: نه. الان شما میخواهید نامه بنویسید، اول مینویسید ایران. بعد مینویسید قم، خیابان فلان و …
شاگرد2: این کنایی است. شما مثلاًمیگویید کسی که قبلهاش به سمت فلان است منظور این است که از آن طرف میآید.
شاگرد1: مثلاًدر اصفهان است. بگوییم به طرف کولر منزل استاد. معقول نیست!
شاگرد2: اگر مرجعت داشته باشد، بله دیگر.
شاگرد1: نه بابا. صحبت کعبه است. صحبت آن خانه است.
شاگرد2: خب دیگر. شما قرار است رو به کعبه بایستید. آن کسی که در عراق است…
شاگرد1: باید بگوییم به سمت رکن عراقی بایست. به جای اینکه بگوییم به سمت درب کعبه بایست. حتی میگوییم به سمت مسجد الحرام بایست. حتی نمیگوییم کعبه. آیه شریفه هم همین را میفرماید.
شاگرد2: نه.همه اینها رو به کعبه میایستند. اما چه کسانی از سمت رکن عراقی میایستند؟ اهل عراق هستند دیگر. به نظرم خیلی واضح است.
شاگرد3: این که چرا به آن میگویند رکن عراقی، برای کسانی که داخل خود مکه هستند، تعریف میکنند که این خانه خداست. این رکن آن عراقی است، این شامی است، این مغربی است. چرا شامی است؟ چون رو به شام است. چرا عراقی است؟ چون رو به عراق است.یعنی عراقیها رو به این سمت میایستند.
استاد: همین. تمام شد. ما همین را میخواهیم بگوییم. یعنی عراقیها وقتی رو به کعبه میکنند، اگر خطی از آنها بکشند، اول جایی که واصل میشود به رکن عراقی است.
شاگرد3: این فرمایش ایشان درست است که ما به عراقیهانمیگوییم رو به رکن عراقی بایستند.
استاد: همین را میخواستم بگویم. ما برای مستقبِلِ دور میگوییم تو به سمت کعبه بایست. حتی بحث آن بعداً همینجا میآید ان شاء الله.میگویند: «الکعبة قبلةٌ لمن فی المسجد و المسجد قبلة لمن فی الحرم و الحرم قبلة للبعید». تا این اندازه فرمایش شما را میگویند. در اینکه ما حرفی نداریم.
شاگرد1: آنوقت اگر گفتند رو به رکن عراقی بایست یعنی چه؟ فرض کنید همین یک روایت را داریم. فرض کنیدهیچ روایت دیگری نداریم. با این روایت اگر گفتند کسی رو به رکن عراقی بایستد یعنی این آدم کجاست؟
استاد: یعنی در مکه است.
شاگرد1: نه. حتی من میخواهم بگویم در مسجد الحرام است.در خانه خودش هم شاید نتواند رو به رکن عراقی بایستد.
استاد: حالا علامه حلی که فقط لمن فی مکه گفتند. مثل فرمایش شما نگفتند مسجد الحرام. اما آن که نکته است که همین فرمایش ایشان را میخواهیم باز کنیم. ببینید! شما درست میگویید به آن کسی که دور است نمیگویند به طرف رکن عراقی بایست.میگویند به طرف حرم بایست.یامیگویند به طرف کعبه معظمه بایست. اما اگر بخواهند بروند کنار کعبه بایستند، مصلّینِ کره زمین را به طرف کعبه دسته بندی کنند. شما رو به کعبه ایستادید.نگاه از دور به همه مصلّینی که دور کره زمین به طرف کعبه دارند نماز میخوانند. بعد میگویید این بخش،یستقبلون الرکن العراق. این محدودهای هستندکه وقتی رو میکنند، به طرف رکن عراقی رو میکنند. شامات یستقبلون الرکن الشامی.یعنی اینها وقتی رو به کعبه میکنند، جهت آنها جهت رکن شامی است. چون کعبه چهارتا رکن دارد.یمنیها آنطرف.مغربیها هم به رکن مغربی.و روایت هم این بود در مبسوط:«روی أنّه من یتوجّه إلی الرکن العراقی». «یتوجّه»یعنی خودش متوجه است که به رکن عراقی نگاه میکنم؟! نه. منظور این نیست.یعنی به فرمایش شما او به کعبه توجه میکند. برای او خنده دار میشود بگویند به رکن عراقی توجه کن. صدها فرسخ فاصله دارد. او چطور توجه کند!؟ اما وقتی دسته بندی میکنیم میگوییم«هذا توجّه إلی الرکن العراقی». او وقتی متوجه کعبه میشود، این از آن دستههایی است که متوجه رکن عراقی است و لذا عدهای همین را گفتند للأهل العراق. چرا؟ چون رُویَ من یتوجّه إلی الرکن العراقی فی نفس الامر؛ نه به درک خودش و انتخاب خودشان.
برو به 0:21:00
شاگرد: ظاهراً از مرحوم شیخ هم شروع شده است.
استاد: ایشان فرمودند؟
شاگرد: ایشان هم در الاقتصاد الهادی إلی طریق الرشاد و هم در الجمل و العقود
استاد: قید ایشان چیست؟ فقط اهل العراق است یا [ بقیه را هم مشمول می داند]؟
شاگرد: بله«و يمكن أهل العراق أن يعرفوا قبلتهم بكون الجُدَي خلف منكبهم الأيمن أو كون الشفق محاذيا للمنكب الأيمن، أو الفجر محاذيا للمنكب الأيسر، أو عين الشمس عند الزوال بلا فصل على حاجبه الأيمن»[4].
استاد: «بلافصل»یعنی همان «مما یلی الانف» که صاحب جواهر گفتند؟
شاگرد1: شاید. این البته برای تعیین قبله است که ایشان میگویند.
شاگرد2: خیلیها این را گفتند.
استاد: بلافصل؟
شاگرد2: این مما یلی الانف.
استاد: بله.میدانید چرا؟ چون در خود فقه وقتی آدم میبیندیک التزام خاصی داشتند به این که در جایی که نص آمده است، ریختِ ساختار فقه هم بر طبق همان نصوصی بوده است که آمده است منعقد شود. لذا این روایت به فهم خودشان برای قبله بوده است و آن نصی که پیش خودشان بوده است. لذا در قبله میآوردند. یکدفعه خودشان نمیآمدندیک روایتی که برای تشخیص قبله است را ببرند در باب وقت هم بیاورند. بعدیهامیدیدند این خوب است. این علامت دو کاره است. خرد خرد همینطور توسعه دادند.
شاگرد1: خود مرحوم مفید این کار را آنجا کردند. فرمودند کسی که میخواهد زوال را تعیین کند، روش را گفتند. بعد فرمودند که «علم أنها قد زالت و عرف أن القبلة تلقاء وجهه و من سبقت معرفته بجهة القبلة فهو يعرف زوال الشمس إذا توجه إليها»[5].
استاد: ببینید چقدر قشنگ اینها را.
شاگرد1: اما ایشان بعد فرمودند که «و من لم يحصل له معرفة ذلك أو فقد الآلة التي يتوصل بها إلى علمه توجه إلى القبلة و اعتبر ما شرحناه من حصول عين الشمس على طرف حاجبه الأيمن مما يلي وسطه حسب ما بيناه».
استاد: حسب آن نقطه جنوب. این الان خیلی خوب است.
شاگرد: نه. نقطه جنوب نفرمودند. قبله فرمودند. ولی نفرمودند عراقی. قیدی هم نزدند.
استاد: میدانم. واضح دارندمیگویند میزان برای زوال، قبله نیست.
شاگرد: چرا دیگر. قبله هست.
استاد: پس چرا میگویند«علی حسب»؟
شاگرد: علی حسب آن چیزی که فرموده بودند.
استاد: خب فرموده بودند هرکجا رو به قبله بایستید همه جا حاجب ایمن نیست.
شاگرد1: نه.کلاً فقط میگویند رو به قبله بایستد، إذا توجّه إلیها.
استاد: خب ما هم صحبت این را داشتیم. وقتی کسی رو به قبله میایستد؛ اما میداند دست چپ نقطه جنوب است. حساب میکند که کجای پیشانی او است. من این را فهمیدم.
شاگرد2: یعنی اگر برای اهل عراق قید بزنیم،به طریق اولی وقتی اذان شروع شده است، دیگر اینها چون چارهای ندارد..
استاد: «ما شرحناه»یعنی هرکجا بودی رو به قبله بایست و میل به حاجب ایمن را لحاظ کن؟! عبارت که این نبود.
شاگرد1: ظاهر آن که اهل عراق نداشت.
استاد: نه اهل عراق. قبلاً آنچه که شرح دادند چه بود؟ میگویند: «و اعتبر ما شرحناه». همان چیزی را که ما گفتیم…
شاگرد: درست است. این یک تکه بود.اواخر صفحه 92 شروع میشود.«و علامة الزوال رجوع الفيء بعد انتهائه إلى النقصان و طريق معرفة ذلك بالاسْطُرْلاَبِ و ميزان الشمس».
استاد: طريق معرفة ذلك بالأسْطُرْلاَبِ و ميزان الشمس که دیروز میزان الشمس را عرض کردم یا نگفتم؟ میزان الشمس در کتابهای فقهی قدیم زیاد آمده است. اسطرلاب، دائره هندیه و میزان الشمس. میزان الشمس یک چیزی نظیر خود اصطرلاب است؛ ولی عمومیتر؛ کما هو معروفٌ. فرمودند: «و هو معروف عند کثیر من الناس». حالا آیا همان ساعت آفتابی بوده است که به این صورت درست میکردند؟ چون ساعت آفتابی یکی از اجزاء کوچک خود اسطرلاب میتواند باشد. خصوصیت اسطرلاب که دیدم ابن ادریس میگویند این وجه تسمیه معلوم نیست.اسطر یعنی میزان، میزان کردن. لاب یعنی خورشید. میزانِ خورشید. خود لغت آن را گفته اند این است.یا لاب به معنای کوکب است؛یعنی تنظیم کردنِ کوکب. اسطرلاب شاخصهایی دارد که ارتفاع و اینها را میشود اندازه بگیرند. من عکس آن را دیدم. اما این که وقتی باز میکنند چطور کار انجام میگیرد [نمی دانم] ولی کتابهای مفصل قطوری است. چاپ هم شده است در تعلیم اسطرلاب که چطوری از اسطرلاب استفاده میکنند.
شاگرد: دائره هندیه را هم فرموده است.
استاد: بله ایشان فرمودند: «و بالعمود المنصوب في الدائرة الهندية أيضا. فمن لم يعرف حقيقة العمل بذلك أو لم يجد آلته فلينصب عودا من خشب». بعد توضیح میدهند. حالا این عبارتی که شما خواندید کجا بود؟ اینجا که نبود.
شاگرد: همانجا ادامه بدهید در همان صفحه.
استاد: «و بذلك أيضا تعرف القبلة فإن عين الشمس تقف فيها نصف النهار». ببینید چقدر خوب و قشنگ این را توضیح میدهند.«فإن عين الشمس تقف فيها نصف النهار».«فیها»یعنی قبله. این معلوم است که میگویند وقتی ظهر روی قبله میآید، قبلهای را میگویند که نقطه آن، نقطة الجنوب است. «و تصير عن يسارها و يمين المتوجه إليها بعد وقوفها و زوالها عن القطب فإذا صارت ممايلي حاجبه الأيمن من بين عينيه علم أنها قد زالت و عرف أن القبلة تلقاء وجهه و من سبقت معرفته بجهة القبلة فهو يعرف زوال الشمس إذا توجه إليها»
شاگرد: فرمودند جایی که شما میدانید قبله کدام طرف است…
استاد: اگر بخواهید به این عبارت ایراد بگیرید، ایراد گیری ایشان به رو به قبله بردن نبود. ایراد به این بود که اول شمال و جنوب را تعیین کردند. گفتند همه جا، همهی قبلهها رو به نقطه جنوب است. اگر ایرادی باشد این است. نه این که ایشان میزان را قبله قرار بدهند. برعکس شد. فرمودند شما وقتی که نصف النهار را تشخیص دادی،«فيعتبر المتعرف لوقت الزوال…يجعلها على رأس ظل للعود عند وضعه في صدر النهار». اینها را وقتی توضیح دادند بعد فرمودند: «فإذا رجع إلى الزيادة على موضع العلامة عرف برجوعه أنها قد زالت و بذلك أيضا تعرف القبلة فإن عين الشمس تقف فيها نصف النهار». خب اگر این را میگوید، این فقط قبلهای است که رو به نقطه جنوب است.
شاگرد: نه. تف فیها نصف النهار.
استاد: «تقف فیها»یعنی چه؟ یعنی فی القبلة. تقف فی القبلة نصف النهار!؟ فقط قبلهای که نقطه جنوب است.
شاگرد: درست است.ولی خودشان اینطورمیفرمایند. عام میفرمایند.
استاد: پس میزان را قبله قرار نمیدهند. اول میگویند بگذار، خط بکش، مقیاس بگذار و اینها. بعد که دیدی شمس کجا میآید…
شاگرد: آن قبله است.
استاد: احسنت.میگویند آنجا وقتی وقت زوال، شمس رادیدید، رو به شمس بایستی، همانجا قبله هم روبروی شما است. خب این معلوم است که برای نقطه خاصی میگویند. خودشان در بغداد بودند.
شاگرد1: پس برای بغداد گفتند.
استاد: بله دیگر.یعنی خیلی بعید است مثل شیخ مفیدی که دارند اسم از اسطرلاب میبرند، اسم از این آلات میبرند و مطلع بودند ومیگویند«معروفٌ»، ایشان این اشتباه فاحش را بکنند که بگویند [برای همه جا چنین است] و حال آن که طول و عرض جغرافیاییِ بلاد، سابقهای بیش از دو هزار ساله دارد. در کتابهای اهل فن، طول و عرض بلاد از قدیم اصطلاح داشته است. برای زمان شیخ مفید که نبوده است. خیلی بعید است ایشان [این طور ]بگویند و لذا برای همان بغداد و آن جایی است که ایشان در بغداد ساکن بودند.
برو به 0:30:34
و کسی هم که قبله را بلد است، ایشان میفرماید حالا زوال را تشخیص بده. در بغداد رو به قبله بایست. رو به طرف جنوب هستی.وقتی خورشید آمد روی حاجب ایمن شما، زوال است.
شاگرد2: این عبارتی که فرمودید شاید بیشتر همین را بیان میکند.میگوید: و بذلک أیضاً تعرف القبلة.یعنی با آن خط شمال و جنوب و دائره هندیه قبله را هم میتوانی بدست بیاوری. به چه صورت؟ فإنّ عین الشمس تقف فیها نصف النهار.
استاد: یعنی فی القبلة.
شاگرد: و تصير عن يسارها و يمين المتوجه إليها.یعنی خورشیدمیشود سمت چپ و یمین المتوجه إلیها: سمت راستِ متوجه به خورشید.
استاد: متوجه به قبله یا خورشید؟
شاگرد: یعنی قبله میشود سمت راستِ کسی که متوجه به خورشید است. اگر اینطور باشد. چون بالاخره راست و چپی درست میکنندمیگویند…
استاد: همه ضمیرها به قبله برمی گردد.میگویند خورشید روی نصف النهار که آمد، روبروی قبله است. وقتی زائل شد،میرود دست چپ قبله، دست راست مستقبِل. خب درست هم است. من که رو به قبله ایستادم، خورشیدمیآید دست راست من. خود قبله میشود طرف دست چپ . همه ضمیرها به قبله برمی گردد.
شاگرد: یعنی تصیر عن یسار چه چیز؟
استاد: عن یسار القبلة. درست است.
شاگرد: ایشان میفرماید کسی که موضع خورشید را میداند. نصف النهار را هم میداند. ولی قبله را نمیداند.یعنی قبله و نصف النهار…
استاد: ولی در بغداد است.
شاگرد: بله. در آن منطقه است. قبله را نمیداند. حالا قبله را هم میتواند الان کشف کند. چطور کشف کند؟
استاد: إنّ عین الشمس تقف فیها. عین شمس، وقت زوال، روی نقطه قبله است.
شاگرد: ممکن است چپ و راست داشته باشد روی نقطه قبله.
استاد: نه. إذا زالت. وقت زوال، تقف عین الشمس فیها. درست وقت زوال، شمس میآید روی نصف النهار. وقتی زائل شد، میشود دست چپِ قبله و دست راست مستقبِل. درست هم میشود. الان شما ببینید، اینجا نقطه جنوب است، ایستادید. خورشید وقت زوال میآید رو به نقطه شما. وقتی که رد شد به طرف مغرب، دست راست شماست که رو به طرف قبله ایستادید و دست چپ خود قبله است، این طرف.
شاگرد: فرض ایشان این است که کسی قبله را نمیداند.میگوید: و بذلک أیضاً تعرف القبلة.یعنی میتوانید قبله را هم شناسائی کنید؛ اما با یک مقدار محاسبه. نه این که صرفاً رو به شمس ایستادید، رو به قبله ایستادید.
استاد: صریح است. إنّ عین الشمس تقف فی القبلة نصف النهار.
شاگرد: این»ها»به قبله میخورد.
استاد: من خیال میکنم همه مرجعها به قبله میخورد. [مرجع دیگری ] نداریم. شما مرجع آن را بگویید. هیچ مرجع مناسبی برای«فیها» نداریم.«تعرف القبلة فإن عين الشمس تقف فيها»: فی القبله «نصف النهار و تصير»: تصیر الشمس«عن يسارها»: یسار القبله «و يمين المتوجه إليها»: الی القبله.عبارت خیلی واضح است.
شاگرد: البته مرحوم شیخ مفید اینجا هیچ اشارهای به این که این جای خاصی است ندارند.«و قد بينا في باب المواقيت علامات قبلة أهل المشرق بما ذكرناه من كون الفجر عن يسار المتوجه إليها و عين الشمس على حاجبه الأيمن في أول زوالها». اهل المشرق منظور ایشان دقیقاً کجاست؟ ولی به هرحال اینجا تصریح میکنند که آن چیزهایی که فرمودند،برای یک جای خاصی است.
استاد: بله، اهل المغرب ظاهراً به اصطلاح قدیم به آفریقا گفته میشد. مغرب و بَربَر آنجا بوده است. الان هم که میگویند کشور مغرب و مراکش و اینها. اهل المشرق یعنی منطقه عراق و شامات و همه اینها که مسامحةً خلاصه مستقبِل نقطه جنوب هستند. برخلاف اهل المغرب که آنها همه به طرف مشرق میایستند. باید بگردند به طرف شرق بایستند؛ نه به طرف جنوب.
شاگرد1: در بعض السنهی عرف عام هم الان هست که شما جنوب را پیدا کنید، قبله است تقریباً.
استاد: تقریباً. چون بود ما بین المشرق و المغرب قبلة. روایت داریم بعداً میرسیم. یعنی شما مشرق و مغرب را پیدا کن. بین مشرق مغرب میشود جنوب. شما این بین که بایستید بس است. برای چه کسی؟ لأهل المشرق.
شاگرد2: برای خراسان هم این نمیشود چون اینجایک مقدار.
استاد: حالا بحث این میآید.
شاگرد2: نه. فرمایش خود شیخ را عرض میکنم.اینکه در روایت فرمودند مشرق.
استاد: یک بحثی است که میگویند: «تتسع قبلة البعید»،«کلّ ما ازداد بعداً إزداد اتساعاً».یعنی هرچه دور میروید، خود مواجهه [کافی می شود]
شاگرد2: فرض این است که میخواهد بداند زوال چه زمانی است. فرض این است که در بغداد این دوتا یکی است. قبله و جنوب یکی است. بنابراین رو به قبله بایستد رو به جنوب ایستاده است. خب بعد میرود روی حاجب ایمن و درست میشود. اما کسی که در خراسان یا در افغانستان یا در پاکستان و…چطور؟ مشرق همه اینها میشود.
شاگرد3: ببینید برعکس بود قبله. ایشان به رحال گفتند خط شمال و جنوب را پیدا کنید بعد قبله را از روی آن.
اشکالی ندارد. شما قبله را نمیتوانید دیگر تعیین کنید .
استاد: اول کلام ایشان این بود. ایشان زوال را خیلی دقیق، با علامات دقیقه معین کردند. بعد میگویند خوب شد. شما وقتی خورشید را روی زوال دیدید، رو به طرف خورشید بایست. خورشید را بین الحاجبین خودت بگذار. رو به طرف قبله میشوی.
شاگرد1: یعنی رو به جنوب.
استاد: بله.یعنی رو به طرف جنوب هستی و جنوب مسامحةً قبلة أهل المشرق.
شاگرد2: در ایران هم این کار را میتوانیم بکنیم؟
استاد: بله دیگر.
شاگرد2: فرض کنید در سیستان و بلوچستان هستیم.
استاد: در سیستان بلوچستان که هستید، شما اگر به طرف شمال بایستید، پشت به قبله هستید. اما اگر به طرف جنوب بایستید، رو به قبله هستید؛ ولو حدود سی و پنج شش درجه فاصله دارید و باید بگردید.
شاگرد2: جنوب سیستان و بلوچستان دریای عمان است.
استاد: درست است. اما با فاصله سی درجه هم میگردید مکه است. میدانم. اما شما بسنجید با پشت به قبله. یعنی الان هم در رسالهها ببینید.
شاگرد2: مگر این که کسی اینطور بگوید. بگوید فقط در صد و هشتاد درجه کافی است.
استاد: همین را از آن وقت تا بحال دارم عرض میکنم. ما بین المشرق و المغرب.حالا روایت آن میآید. اصلاً مقدس اردبیلی به این روایت عمل کردند. حالا قول ایشان بعداً در قبله میآید. لذا الان مشهور فتاوا، همه رسالهها را ببینید، راجع به جاهل همین را میگویند.میگویند شما ایستادید نماز خواندید، اشتباهاً. بعد فهمیدید اشتباه کردید. چه زمانی باید اعاده کنید؟میگویند اگر طوری است که پشت به قبله بودید، اعاده کنید. حالا فی الوقت أو خارجه. اما اگر دیدید نه. حالا که فهمیدید نود درجه از قبله منحرف نبودید. نود درجه دستِ راست قبله، نود درجه دست چپ قبله. در این فاصله خواندید. در این صد و هشتاد درجه خواندید.میگویند درست است.
شاگرد1: اصلاً قدماء غیر از استقبال جنوب، راه دیگری برای تعیین قبله داشتند؟
استاد: طول و عرض جغرافیایی بلاد از قدیم بوده است.
شاگرد: خب اینقدر که عرف عام بتوانند قبله را دقیق تعیین کنند؟
استاد: مأمون عباسی به نظرم این را تعیین کرد. یکی از کارهای مأمون این بود که نصف النهار کجا را تعیین کرد؟ یادم رفته است. فرستاد و محاسبه کردند که محیط زمین چقدر میشود و یک نصف النهاری را تعیین کرد.یکی از کارهای مأمون به نظرم این بود و قبل از مأمون هم بود.یعنی برای لشکر کشیها نیاز داشتند اینها را بدانند. جنگهایی که بشر میکرد که معلوم است. برای لشکرکشی چارهای نداشتند که کاملاً بدانند هر شهری کجاست. منطقه آن چطوری استراتژیک است. این لغتی که الان است برای آن وقت است. سوق الجیشی یعنی میخواستند بدانند که الان ما چطوری لشکر را سوق بدهیم. اصطلاح قدیمِ استراتژی، سوق الجیشی بوده است. سوق الجیش یعنی چطوری لشکر را ببریم که فاتح شویم. احاطه به منطقه پیدا کنیم و امثال اینها.
خلاصه اینها را میدانستند. راه داشتند. خیلی قشنگ تعیین میکردند. مثلاً الان با ستارهی فلان این قدر راه بروید تا به فلان شهر برسید. خب تا طول و عرض بلاد را ندانند و آن را با هیئت مرتبط نکنند که نمیتوانند بگویند از اینجا بروید به آن شهر میرسید.
شاگرد: ولی عرف عام به این شکل مسلط نبوده است. بیشتر در ذهن خیلیها این بوده است که به سمت جنوب.
استاد: بله، این که الان هم همین است. عرف عام به این معنا یعنی سهل باشد، سهل التناول باشد این قبول است.
شاگرد2: این اهل عراق را احتمال دیگری هم میشود داد.در مکه و مدینه ما این را داریم که بخشی از سال،سمت شمال باید بایستید تا خورشید را پیدا کنید؛ نه جنوب. چون از بالای سر ما رد میشودمیرود آن طرف. لذا میشود حاجب أیسر. درست است؟ شاید چندین ماه اینطور باشد.
استاد: خیلی طولانی نمیشود. برای مدینه که یک روز است.آن که هیچ است.مدینه نداریم. شمالی نمیشود.
شاگرد2: فقط یک روز میشود؟
استاد: برای مدینه حتی دقیقاً بالای سر هم نمیآید.یک درجه هم نمیشود. چون آن بیست و سه درجه و نیم است. طول و عرض جغرافیایی مدینه بیست و چهار و نیم است.یک درجه هنوز مانده است. اما برای مکه چرا. مکه چند است؟ شانزده. در لمعه شهید فرمودند. در شرح لمعه بود شانزده درجه شایدفرمودند. بیست و سه درجه میل اعظم است. شانزده درجه نبود؟ بیست و سه که میل اعظم است.
آنوقت حدوداً از هفتم خردادماه تا بیست و دوم تیرماه، این فاصله چقدر میشود؟ حدود پنجاه روز، چهل و چند روزی در مکه بله، درست است. خورشید یک مقدار به طرف شمال میآید. یعنی اگر ما بخواهیم زوال را تشخیص بدهیم، بجای این که به طرف نقطه جنوب بایستیم،در مکه در آن بین هفتم تا بیست و دوم، باید برگردیم به طرف نقطه شمال بایستیم. چرا؟ چون خورشید به طرف شمال آمده است. از بالای سر ما رد شده است.بله. در این بیست روز اصلاً بعید است خودش را نشان بدهد.
شاگرد: ولی در عراق اصلاً این حالت پیش نمیآید.
استاد: در عراق، نه،اصلاً. در مدینه هم پیش نمیآید.در کتابهای قدیم میگفتندیک روز در سال مسامته دارد. الان که دقیق شوید، هیچ روزی ندارد. چون در آخر باز یک درجه میماند.
پس یک عبارت مبسوط بود که شیخ فرمودند: «رُوی». این«رُوی» دیگر هیچ جا نبود. صاحب جواهر هم فرمودند: «لم نجد فی کتاب من الکتب» این روایت را.
شاگرد: خود ایشان در دوتا کتاب دیگر خودشان…
استاد: شیخ؟
شاگرد: بله.
استاد: روایت را نگفتند. مفاد آن را گفتند.
شاگرد: نه. نحوه تعیین قبله را محدود به اهل عراق کردند.
استاد: خودشان.
شاگرد: بله. با توجه به این که ایشان شاگرد شیخ مفید بودند و شیخ هم آنطور فرمودند.
استاد: خب معلوم میشود منظور شیخ هم همین بوده است.«من یتوجه إلی الرکن العراقی»، نه روی آن فرمایش شما که علامه هم فرموده بودند که لمن کان بمکة. بگوییم«یتوجه»یعنی فی نفس الامر.
«بل في المبسوط انه قد روي أن من يتوجه إلى الركن العراقي إذا استقبل و وجد الشمس على حاجبه الأيمن علم أنها قد زالت». این روایت است.«و هم مشعرٌ بتعرض الاخبار».
شاگرد: خود ایشان در مبسوط این مطلب را دارند.«و هذه أمارات قبلة أهل العراق»[6].
استاد: همینجا که همین روایت را گفتند «قد روی»؟
شاگرد: نه. در صفحه هفتاد و هشت، جلد یک، ایشان فرمودند: «أن يكون عين الشمس عند الزوال على حاجبه الأيمن». بعد ادامه دادند و فرمودند: «و هذه أمارات قبلة أهل العراق و من يصلى إلى قبلتهم من أهل المشرق».
استاد: من أهل المشرق. این حرف استادشان شیخ مفید است. خب اینها از حیث مفاد روشن است . من هم همینطور نگاه میکردم، اگر نگاه کنیدمیآید تا زمان شاید شهید اول در ذکری که من آن را ندیدم. ولی آنچه که من برخورد کردم تا زمان محقق ثانی، ایشان این مسئله قبله و اهل عراق و همه اینها را شروع کردند دوتا اشکال به آنها میکنند. دوتا اشکال خوب و قوی. شهید ثانی هم که معاصر ایشان بودند، هم در روض الجنان و هم در مقاصد العلیة بود و در شرح لمعه بود.
برو به 0:43:31
شاگرد: ودرمسالک.
استاد: در مسالک هم بله.
شاگرد: عبارت ذکری این است که و قد یَعلم یا یُعلم بمیل الشمس إلی الحاجب الأیمن لمن یستقبل قبلة العراق.
استاد: خب این باز همان شد دوباره.
شاگرد: ذکره فی المبسوط.
استاد: چیزی ادامه ندادند؟میخواهیم ببینیم تذکری دادند؟ گفتند «أشار إلیها».
شاگرد: لمن یستقبل قبلة العراق. ظاهراً از این استفاده کردند که گفته قبله عراق. نگفته است خود عراقیها. قبله عراق یعنی لمن استقبل الجنوب. استفادهای که شده بود ظاهراً این بود. اینجا هم که گفته است «من کانت قبلته العراق من أهل المشرق» باز هم یعنی این حرف در همان فضا است.
استاد: بله. این پس اشاره نیست. این که خود روایت هم بود.
شاگرد: بله، ذکره فی المبسوط بصیغة و روی.
استاد: شهید فقط همین را گفتند. این خیلی اشاره روشنی نیست.
شاگرد: همین را استفاده کرده بودند. قبله اهل عراق یعنی جنوب.
استاد: بله، این که در نصوص و فتاوا قبل از آن هم بوده است. اگر این باشد، این اشاره نیست. لذا اگر اینطور باشد، محقق ثانی میشوند اول کسی که در جامع المقاصد -نمیدانم ملاحظه کردیدیا نه- دوتا اشکال میکنند و خیلی خوب وارد میشوند. شهید ثانی هم همینطور.
شاگرد: در این عبارت هم نمیفرماید که این علامت زوال است. این علامت «قد زالت» است.
استاد: نه. حاجب ایمن را میگویند«قد زالت».
شاگرد: همان علامت قد زالت و قد یعلم یعنی این که بالاخره قدر متیقن زوال شده است. این کجاست؟ کسانی که متوجه این جهت قبله هستند،یقیناً این برای آنها صدق میکند. منتها معلوم نیست برای کسان دیگری صدق کند.یعنی علامت زوال نیست. این علامتی است که «قد زالت» است. حالا نیم ساعت پیش،یک ساعت پیش زوال شده است؛ ولی الان دیگر.
استاد: اگر اهل المشرق را [ لحاظ کنیم] بله اگر از بغداد بیاییم به طرف ایران و افغانستان و اینها که خوب است. اما اگر یک مقدار آنطرف تر برویم، مثل خود لبنان، آنها هم اهل المشرق هستند. آنجا باشد، آنجا اینطور نیست.
شاگرد1: به لبنان اهل مشرق میگفتند؟
استاد: یعنی وقت ظهر آنها…
شاگرد2: خود شیخ اینجا جدا میکند.شامیها را جدا میکند.
استاد: در مبسوط؟
شاگرد2: بله.
استاد: بسیار خوب.
شاگرد2: ایشانمیفرمایند: «و هذه أمارات قبلة أهل العراق و من يصلى إلى قبلتهم من أهل المشرق. فأما من يتوجه إلى غير قبلتهم من أهل المغرب و الشام و اليمن فأماراتهم غير هذه الأمارات».
استاد: خوب شد، ببینید! روشن است که حاجب ایمن فقط برای کسانی است که قبله آنها رو به طرف نقطه جنوب است، اما برای آن ها آنطرفتر هستند، نه این علامت نیست. این خوب است و الا بله. آنها باید خیلی صبر کنند تا روی حاجب ایمن بیاید.
شاگرد2: خود مرحوم مفید هم در مقنعه دارند که بایدیک مقدار بایستد.یعنی یک مقدار طول میکشد. میفرمایند: «إلا أن ذلك لا يتبين إلا بعد زوالها بزمان»[7].
استاد: بزمانٍ. بله پیدا کردم.«فرأى عين الشمس مما يلي حاجبه الأيمن إلا أن ذلك»،یعنی روی ابروی راست ببیند.لا يتبين إلا بعد زوالها بزمان» اما«و يتبين الزوال…»، این خیلی خوب است.«يتبين الزوال في أول وقته بما ذكرناه من الأسطرلاب و ميزان الشمس و الدائرة الهندية و العمود الذي وصفناه». این چرا عرض میکنم خوب است؟ بخاطر این که مثل شیخ مفید با آن فقاهت خودشان، آن مخّ موضوعِ منشأِ ملحوظ در انشاء شارع را کشف کردند. از این جهت خیلی خوب است. دیگر آن مشکلات را نداریم.
ارجاعی به روایت عهد محمد بن ابی بکر
خب حالا من یکی دیگر را هم که یادداشت کردم. این عهد محمد بن أبی بکر، مفصل این را مرحوم مجلسی آوردند در جلد هفتاد و هفت بحار که بیروت سه تا برمی گردد. صفحه سیصد و هشتاد و پنج. آنجا اگر خواستید هست.از کجا نقل میکنند؟ صفحه سیصد و هشتاد و چهار شروع میشود. روایت نهم. «لی». این«لی»یعنی ایشان فقط از امالی طوسی دارندنقل میکنند و حال آن که در امالی مفید هم بوده است. امالی مفید به نظرم علامت آن در بحار «جا» است.«جا»یعنی امالی مفید.«لی» امالی طوسی.امالی صدوق هم به نظرم«ما» است.سه تا علامت گذاشته است. ایشان مفصل اینها را در روایت نهم میآورندیا نه!؟ در روایت نهم نیست!من جلد هفتاد و چهار یادداشت دارم،صفحه سیصد و هشتاد و پنج که همان هفتاد و چهار بیروت میشود.
شاگرد: پس دو صفحه جابجائی دارد.
استاد: جلد هفتاد و چهار، صفحه سیصد و هشتاد و پنج. بله درست میگویید دو صفحه عقب آمده است. از هردوتا آدرس دادند. هم «جا» و هم «ما».وقتی پیدا کردم دیدم نسخه بجا است که آدرس آن را خدمت شما بگویم. اینجای بحار بین نسخه امالی مفید و امالی طوسی جمع کردند. مرحوم مجلسی هردو را دارند.«جا»یعنی امالی مفید.«ما»یعنی امالی طوسی رضوان الله علیهما. بعد روایت را آوردند. ولی نسخهای که آوردند نسخه امالی طوسی است.یعنی آن «فصلّی» که آقا دیروز خواندند و در امالی مفید بود، اینجا نیامده است. یعنی از نسخهی خود امالی طوسی نقل کردند.
شاگرد: همین که مرحوم صاحب وسائل هم روی این خیلی مانور ندادند که آنجا هم یک چیز دیگری است. اینجا بحار به این صورت آوردند. خود امالی طوسی هم از او نقل میکند. شایدیک اختلاف نسخهای بوده.
استاد: امالی مفید، امالی طوسی، بعد بشارة المصطفی لشیعة المرتضی. این را هم مرحوم مجلسی آخر کلام میفرمایند.«بشا» که صفحه پنجاه و دو همین را میگویند که «و الخبر بكماله أوردته في كتاب الزهد و التقوى»[8]. این هم منظور چندین صفحه این است.حدود شش صفحه روایت است. عهد امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به محمد بن أبی بکر.
شاگرد: این که ملائکه نماز میخوانند، این را در ذکری شهیدمیفرماید: «والدلوك: الزوال، عند الأكثر؛ لما روي عن النبيّ صلى الله عليه و آله أ نّه قال: «أتاني جبرئيل عليه السلام لدلوك الشمس حين زالت، فصلّى بي الظهر»[9]
استاد: «صلّی بی»یعنی به من یاد داد.یعنی حضرت اقتدا کردند به جبرئیل؟
شاگرد: عوالى اللئالي: عن النبي صلى الله عليه و آله، قال: امّني جبرئيل عند البيت مرتين (عند الباب)، فصلّى بي الظهر حين زالت الشمس.
استاد: این دیگر تصریح است. جزاکم الله خیراً. این خوب است برای این که خود جبرئیل هم در اینجا نماز خوانده بود. لذا «کانت علی حاجبه الأیمن»،«صلّی» که نسخه امالی مفید بود، فاعلِ این میتواند خود حضرت جبرئیل باشد.
استاد: این را از کجا آوردید؟ از ذکری نقل کردید؟
شاگرد1: ذکری.یکی از ابن عباس نقل میکند.یکی هم لما روی، آن هم مرسل است.
شاگرد2: ذکری دارد نقل می کند.
استاد: ولی شهید که این را به عنوان روایت میگویند.
شاگرد2: مرسل است دیگر.یعنی شیخ طوسی و مفید و اینها نگفتند. یک نکته این که این نشان میدهد مکه است. عند الباب است.
شاگرد1: بله. عند باب البیت مرّتین. فصلّی بی الظهر.
شاگرد2: این قصه مکه بوده است.
استاد: این تصریح است. بله. این خیلی خوب است. فقط این که میفرمایید مرسل است، ببینید! ما گاهی میخواهیم طبق مفاد یک روایت، اسنادِ حکمی را به شارع بدهیم. اینجامیگوییم مرسل است، سند دارد، سند ندارد. اما یک وقت میخواهیم مبهمات خودمان را در دیگر روایات به وسیلهی مفاد این حل کنیم. اینجا نمیگوییم مرسل است. میخواهیم ببینیم مثلاً در مکه بوده است یا نبوده است؟مباشرتاً نمیخواهیم حکم را استفاده کنیم.میخواهیم فقه الحدیث، فضای روایت برای ما واضح شود. لذا من این را زیادعرض میکردم…
شاگرد: ما این همه معطل این هستیم که برای اهل عراق است یا مَن کان بمکة است؟ نتیجه میگیریم مکه است. خب این فرق میکند.
استاد: نتیجه نمیگیریم.در فقه الحدیث ابهام داشتیم. در آن ابهامی که داشتیم روشن میکند. در این جهت، توضیح دهندهی تکوینی است؛ نه توضیح دهنده تعبدی برای استفاده حکم. هر روایت ضعیفی را در یک مقامی اگر موضوعی را توضیح بدهد تکویناً. این مهم است مرسل باشد. اما اگر توضیح بدهد تعبداً، به نحوی که بخواهد یک خصوصیتِ فتوا متفرّع بر نفس این توضیح باشد بله. اینجا باید سند را نگاه کرد.
شاگرد: یعنی میخواهید بگویید کار لغتنامه را میکند؟
استاد: بله، خیلی جاها اینطور است که روایات ضعیف، ذهن شخص را در فهم درستِ روایت صحیح کمک میکند.یعنی قرائن در روایت صحیح مبهم است.نمیداند. آن روایت ضعیف را بعد از این که فکر کردمیبیند حالا درست شد.یعنی مفاد خود روایت صحیح درست شد. نه این که روایت مرسل، صحیح حساب شد. این یکی از چیزهایی بود من خدمت شیخ بهائی زیاد جسارت میکردم.میگفتم حبل المتین نوشتند. کتاب به این خوبی. سلیقهای که سبب شد برای وافی و وسائل و بحار و همه اینها… سلیقه شیخ بهائی بود. ایشان شروع کردند. شاگردان و طبقه شاگردِ شاگرد ادامه دادند. اما ایشان فقط گفتند در حبل المتین بر طبق فروع فقهی سه تا را میآوردند. صحاح، حسان، موثقات. ضعفا بروند. حدیث ضعاف کنار بروند؟! فراموش بشوند؟!اصلاً اینطور خوب نیست. همه را باید بیاوریم؛ ولی درجه آن معلوم باشد. بگوییم این صحاح،این حسان، این موثقات، این هم ضعاف. اما ضعاف را هم ببینید. چون بعضی وقتها از ضعاف خیلی کارهای حسابی میآید. لذا میگفتم با این سلیقه خوب، کأنّه یک تکملهای نیاز داشته است که ضعاف را هم به عنوان ضعاف بیاورید .میدانیم ضعیف است؛ اما باشد و ببینیم. الان همان دعائم که دیروز آقا روایت آن را آوردند، در مستدرک بود. ما وسائل را دیده بودیم نشده بود. اما خود دیدنِ روایت دعائم. اصلاً نبینیم تا آخر خوب است؟ نسیّاً منسیاً! برخلاف این که همین روایت را جناب نوری آوردند. آدم مراجعه میکندمیبیند.
شاگرد: گاهی اوقات یک چیزی زیاد در دست و بال است. وقتی زیادمیشود بیشتر شما دنبال پالایش میافتید که خوبهای آن را بگیرید. ولی از یک زمانی به بعد فرمایش شما از دست رفت. حالا است که میفهمیم قدر همان ضعاف را هم باید دانست.
شاگرد : ملک نمی تواند امام باشد. بحث مفصلی دارند در داستان آدم که وقتی ایشان از دنیامی رود، فرزند ایشان می گوید تو جلو بایست من اقتدا می کنم.
استاد : نه، آن امام یعنی مقام امامت، إنّی جاعلک للناس اماماً.
برو به 0:56:4
شاگرد : نه نه در بحث نماز میت خواندن است.
استاد : در نماز؟
شاگرد : بله، نماز میت را ظاهراً می خواهند برای حضرت آدم بخوانند در روایات خیلی متعدد بود و آمده بود، گفته بود ایشان نه، بعد از آن داستان سجده کردن ما بر آدم پیش آمد دیگر هیچ ملکی حق ندارد امامت کند، تو جلو بایست و ما به تو اقتدا می کنیم. یعنی به این مضمون که من احساس کردم یک قاعده کلی است که ملک نمی تواند امام باشد در هیچ حالی.
استاد : حالا مفاد آن روایت هم اگر قبول شود طبق همان که از نظر سندی هم ببینیم معادله بین آنها چه باشد؟ ظاهراً این روایت خودش موردی ظهور دارد در تعلیم کیفیت، نه امامت در عبادت. یک وقتی می گویند: امامک شفیعک إلی الله، امام تو را به درگاه خدا می برد. جبرئیل ایستاد که شفیع باشد، شفیع برای پیامبر عند الله. اینطور نبود، آن مقام امامتی که امام باشد نبود، در مقام تعلیم بود از طرف خدا.
شاگرد: ولی امامت کرد ظاهراً،یعنی امام جماعت بود اقتدا کرد.
استاد:امامت به این معنا که یعنی جلو بود، من ببینم چکار می کند.
شاگرد :أمَّ بی یک مقدار چیز نیست؟
استاد : مانعی ندارد، أمَّ بی برای تعلیم است، تعلیم کیفیت، نه برای عبادت، معراج إلی الله. دو حیث دارد، أمّ بی لیُعلِّمنی، أمّ بی لیقرّبنی إلی الله، دو باب است. نه اینجا نمی خواست امام من باشد، شفیع باشد، من را ببرد، مقام ایشان «لو دنوت أنملةً» بود. اما برای تعلیم مانعی ندارد چون از طرف خدا می آمد وظیفه او اینطور بود.
شاگرد: صحبت بر سر این بود که ما می خواستیم سایه را توضیح بدهیم.
حاج آقا مستمسک می فرمود: یُمکن أن یقال بکونه تقریبیاً، در همین بحث، همین بحث که یعنی زوال که ایشان می فرمایند تحقیقی.
استاد: بله این عبارت را من خواندم.
شاگرد :عین همین عبارت را در همین بحث ما هم دارد، در بحث حاجب ایمن.
استاد: یعنی بعد از زوال که أمتن و أضبط است، دوباره آوردند.
شاگرد: بله بله.
استاد: صفحه چند است؟
شاگرد: من صفحه آن را یادداشت نکردم.
استاد: تقریبیٌ؟
شاگرد :بله.
استاد : حاجب الأیمن، لمن واجه نقطة الجنوب، در متن آوردند، هذا تقریبیٌ. کونه تقریبیا، این منظور شما است؟
شاگرد : بله، این آنوقت تا آخر آن و یُمکن أن یقال.
استاد : ویُمکن أن یقال بکونه تقریبیاً مع التحقیق بما فی المتن حتی بلحاظ مقام الثبوت. من جهة أنّ قوس المواجهة الحقیقیة غیر منضبطٍ، من ان شاء الله، الان این را می گذارم صحبت این را بکنیم ان شاء الله.
شاگرد : اینجا بر اساس این بیانی که استاد دارند، لمن إستقبل القبلة الواقعة علی نقطة الجنوب، خب هردو را می شود استفاده کرد اما این که ایشان برده است، به نظر می آید ایشان می خواهد محافظه کاری کنند بر بقای فتاوا .
استاد : این کار را حاج آقا زیاد داشتند و در جامع المسائل هم می کنند، من دیدم، برای من محسوس شده است یعنی کأنّه دو کار می کنند، هم نظر استنباط خودشان را می گویند و هم یک نحو این کتابی که الان به عنوان مثلا جامع المسائل نوشته می شود را محافظ ریخت فقه قرار می دهند، به این عنایت دارند.
شاگرد : در این تعمدی هست ؟
استاد :بله، نه فقط ایشان، بلکه فقهای سابق هم این طور بودند،یعنی یک طوری می خواهند آن ریخت نص و فتوایی که اول نقطه پیدایش فقه بوده است، هرچه هم جلو می رود، همینطور بماند. یک بار خودشان هم فرمودند، چند بار گفتم، فرمودند ریخت فقه ثابت می ماند اما اصول زود به زود تغییرمی کند، چون اصول بر مبنای نص تصنیف آن نبوده است اما در فقه، آن رنگ مولویت و بندگی و اینها بوده است.
شاگرد: می خواهند حفظ کنند که…
استاد : بله، لذا همان ریخت حتی نصوص و حتی فتاوا را، ریخت خود فتاوا را می بینید باقی می گذارند. اصل فتوای معروف را می آورند بعد می روند در قیود آن إن قلت و قلت می کنند، در جامع المسائل زیاد اینها دیده می شد.
شاگرد : در بسیاری از کتاب ها اصلا نگفته است که عبارت این روایت بیاید روی حاجب ایمن، گفته است المیل إلی الحاجب الأیمن، میل.
استاد : این که خیلی بهتر است،یعنی أدق است برای زوال.
شاگرد : این توجه را خیلی از فقهاء داشتند. یکی هم این که مجمع الفائدة و البرهان می گوید این که ما بخواهیم خود رکن عراقی را ملاک بگیریم،می گوید موقع غروب این اتفاق می افتدیعنی این اینقدر طول می کشد که شهیدمی فرماید خیلی زمان طویل طول می کشد، آنجا می گوید: إنما تصل إلی البیت بالانحراف، نه، و إلا لاتجیء الشمس إلی الحاجب الأیمن إلا قریب الغروب،می گوید اگر ملاک را خود رکن عراقی در نظر بگیریم، لذا می گوید ممکن است خود دیوار را ملاک بگیریم.
استاد : چرا؟ چون رکن عراقی نقطه جنوب روبروی باب، بین باب و رکن است،یعنی خود رکن می شود جنوب غربی، جنوب غربی می شودیا برعکس؟
شاگرد : رکن عراقی شمال شرقی فکر کنم، اگر من اشتباه نکنم.
استاد : بله، رکن عراقی به طرف شمال است، درست است. خب بین الباب، باید بیشتر فکر این را بکنیم که الان دقیقاً بین الباب به طرف شمال غربی می شودیا شمال شرقی؟
شاگرد :یک چیزی هم اینکه مرحوم سبزواری در کفایه می فرمایند این علامت بر حسب اختلاف بلاد و فصول فرق می کند، این را هم می خواستم یک توضیحی بدهید.
استاد : همین علی حاجب الأیمن.
شاگرد : بله، فمن کان عارفاً بقوائد الهیئة تا آخر.
استاد : ظاهراً همین بود که آقا فرمودند،یعنی مثلا در فصل تابستان برای مکه دیگرنمی شود بگویند رو به نقطه جنوب بایست، چون خورشید از بالای سر آنها رد شده است، در تابستان است، در تیرماه است، باید برگردد برعکس بایستد، به طرف نقطه شمال بایستد تا حساب کند. [بر اساس] میل اعظم.
شاگرد :بله در خود مکه به اختلاف فصول.
استاد : و بلاد مختلف، تا ببیند کجا بایستد و چطور برای او در منظومه باشد.
شاگرد : استادیک چیزی هم در روض الجنان بود که یک جایی می فرمود: زمانٍ قصیر، بعد چطوری با آن زمان طویل.
استاد : آن قصیر بالنسبة بود، معلوم بود.
شاگرد : چون ذیل عبارت آن می گوید زمان طویلی طول می کشد .
استاد : بله، لذا همین بالنسبة را هم احتمال دادیم که آن ساعتی که گفتند ساعت هیوی یک دوازدهم روز نباشد ولو بالنسبة. بالنسبة بودن آن معلوم است، همانطور که می فرمائید، اما چه بسا از خود همین که حاضر شدند بالنسبة بگویند قصیر، این حاضر شدن، این نسبت سنجی را کلمه قصیر نسبی هم برای آن بکار ببرند، ممکن است همانجا منظور ایشان ساعت عرفی بوده باشد، نه ساعت بالدقة یک دوازدهم.
شاگرد: البته با این فإنّ الزوال لایظهر إلا بعد مضیء ساعات من ظهر، با این حرفی که مجمع الفائدة زد، شاید واقعاً هم ساعات روز جور دربیاید.
استاد :که دم غروب شود. مخصوصا در زمستان.
شاگرد : بله.
استاد : زمستان بعد از ظهرها کوتاه است. الان ببینید زوال تا بخواهد، اگر حدود چهار باشد، دیگر نزدیک غروب است، چهار خورشیده به طرفی رفته است که غروب کند . چهار و نیم، چند روز دیگر پنج ربع کم خورشید غروب کرده است.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
نمایهها:
علامات زوال شرعی، قبله یابی، ارکان اربعة کعبه، قبله اهل مشرق ، قبله اهل شام ، امامت جماعت جبرئیل ، روایات ضعیف، فوائد روایت ضعیف
[1]بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج81، ص: 31
[2]بقره، 115
[3]جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۷، صفحه: ۱۰۵
[4]الاقتصاد الهادی إلی طریق الرشاد، صفحه: ۲۵۷
[5]المقنعة، صفحه: ۹۳
[6]المبسوط في فقه الإمامیة، جلد: ۱، صفحه: ۷۸
[7]مقنعة، صفحه: ۹۳
[8]بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج74، ص: 391
[9]موسوعة الشهید الأول، جلد: ۶، صفحه: ۲۳۰
دیدگاهتان را بنویسید