مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 20
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 20 : 9/ ٨ /١۴٠٠
ذیل صفحه پنجم بودیم. به روایت محمد بن قیس رسیدیم.
و منها: ما رواه الشيخ رحمه اللّه في الصحيح الواضح، و غيره، عن محمّد بن قيس، عن أبي جعفر عليه السّلام، قال:قال أمير المؤمنين عليه السّلام: «إذا رأيتم الهلال فأفطروا أو شهد عليه عدل من المسلمين، و إن تروا الهلال إلّا من وسط النهار أو آخره فأتمّوا الصيام [إلى الليل]، و إن غمّ عليكم فعدّوا ثلاثين ليلة ثمّ أفطروا»[1]
«و منها: ما رواه الشيخ رحمه اللّه في الصحيح الواضح»؛ صحیح واضح ظاهراً همان مشیخه شیخ است. خودشان بلاواسطه از حسین بن سعید اهوازی نقل میکنند.
«و غيره»؛ صحیح غیر واضح، ظاهراً نقل دیگر تهذیب و استبصار از حسن بن علی بن مهزیار عن ابیه است. چون میگویند حسن بن علی صریحاً توثیق نشده، ازاینجهت است. ولی او هم مشکلی ندارد. لذا میگویند صحیح واضح که از طریق مشیخه شیخ است. صحیح غیر واضح که از طریق پسر علی بن مهزیار –حسن بن علی- است.
«عن محمّد بن قيس، عن أبي جعفر عليه السّلام، قال:قال أمير المؤمنين عليه السّلام: إذا رأيتم الهلال فأفطروا أو شهد عليه عدل من المسلمين».
«و إن تروا الهلال»؛ در کتاب رویت هلال «لم» آن افتاده است. معلوم است. در مصدر-تهذیب- توضیح دادهاند و هم در نسخه مخطوطه مصباح سید که «لم» افتاده است.
«و ان لم تروا الهلال إلّا من وسط النهار أو آخره فأتمّوا الصيام [إلى الليل]، و إن غمّ عليكم فعدّوا ثلاثين ليلة ثمّ أفطروا».
در دو روایت قبلی-روایت عبید و روایت حماد- بحث شد و دوباره برمیگردیم. با آنها هنوز کار داریم. فعلاً این روایت سوم از حیث استدلال بین علماء مورد اختلاف است. مرحوم وحید بهبهانی در آن رساله شان[2] میگویند -فیض کاشانی به این روایت محمد بن قیس مثل معاصرشان صاحب ذخیره عمل کردهاند- تعجب است که فیض به این روایت محمد بن قیس برای اجزاء قبل از زوال استدلال کرده است. بعد وحید با تعجب میگوید قبل از او احدی از علماء این را نفهمیده اند. در طول تاریخ فقه از این روایت محمد بن قیس همه حرف مشهور را فهمیدهاند.
جالب است که وحید با این تعجب حرف میزنند. و حال اینکه ما باید برسیم که مرحوم سید بحر العلوم هم روایت محمد بن قیس را دال بر اجزاء رویت قبل از زوال و ثبوت شهر گرفتهاند.
علی ای حال وحید در آن رساله از فیض تعجب میکنند.
وجه الاستدلال أنّ قوله عليه السّلام: «و إن لم تروا الهلال إلّا من وسط النهار أو آخره» يدلّ بمفهوم الشرط على عدم وجوب الإتمام إذا رئي أوّل النهار، و ليس ذلك إلّا لكون اليوم المفروض من شوّال، و هو المطلوب[3]
به مفهوم شرط استدلال کردهاند. شرط چیست؟ «ان لم تروا الهلال الا من وسط النهار فاتموا». چون خود جمله نفی و اثبات است مفهوم شرط آن مقداری لطیف و ظریف است. منطوق ما متشکل از نفی و اثبات است. «ان لم تروا الا..»؛ یعنی رایتم من وسط النهار. «لم» آن نفی است و «الا» آن اثبات است. مفهوم آن بر عکس میشود. «لم تروا» میشود «رایتم». «الا» آن «لا» میشود. چون «الا» اثبات است. مفهومش اینگونه میشود: «ان رایتم الهلال لا من وسط النهار و لا من آخره، فاتموا».
«لا من وسط النهار و لا من آخره» بهمعنای قبل از زوال میشود. لذا سید میفرمایند: «يدلّ بمفهوم الشرط»؛ مفهوم شرطی که منطوق آن متشکل از نفی و اثبات است. مفهومش متشکل از اثبات و نفی است که معادل و ملازم با «على عدم وجوب الإتمام إذا رئي أوّل النهار». اول نهار از کجا در آمد؟ از «الا من وسط النهار». چون خود «الا» به نفی خورده بود اثبات بود. اول نهار هم ملازم با «لا من وسط النهار او آخره» است. «و هو المطلوب».
برو به 0:05:27
این بحث شروع شد برای اینکه همین رسالهای که مشغول هستیم نماند و هم اینکه چون مقصود ما بررسی فرع اجزاء یا عدم اجزاء رویت هلال با چشم مسلح و تلسکوپ است، لذا مجبوریم همراه این بحث که جلو میرویم، مقدماتی که نیاز است را مطرح کنیم. من خیالم میرسد تا زمانیکه این زمینه ذهنی آماده نشود بعداً نمیتوانیم، صاف و واضح قضاوت کنیم. لذا اینها را باید در ضمن بحث عرض کنم.
دیروز بحثی را عرض کردم. چند مقدمه دیگر باید به آن اضافه شود. الآن کمکم جلو میرویم آنها را عرض میکنم. مقدمه دیروز این بود که چون زمان متصرم است؛ فرض بگیرید به اختیار خودتان است، شارع مقدس، عقلاء، شما در هر فضایی یک بازه ی زمانی را که در نظر بگیرید،هر قطعه زمانی ثبوتا ممکن نیست (لحظه نباشد)چون زمان متصرم است، آنش قرار ندارد، نمیتوانید بگویید همه این (قطعه زمانی). همه ندارد؛ لحظه به لحظه دارد تمام میشود؛ آن قبل از بین میرود و آن جدید میآید و این آن هم در لحظه بعد نیست. چون این جور است، هر بازه ی زمانی ثبوتا یک صفر شروع دارد و یک پایان دارد؛ یک پایان بنابر صفر یا صفر پایان بنابر شمارش معکوس.
این یک مقدمه بود. مقدمه ظریف و سادهای بود. فقط باید توجه شود که مقصود چیست. بعداً با این مقدمه واضحه اختیار در دست شما است.
البته تا یادم نرفته دیروز صحبت شد که شارع بما هو شارع و شارع غیر از جهت شارع، میتواند حرف بزند. در همان مباحثه دیروز یک مثال خیلی خوب آن مطرح شد. گفتم این را عرض کنم که اگر بعداً خواستید اینها را جمعآوری کنید، این مثال خیلی خوبی است. روایتی را دیروز خواندیم که از حضرت سؤال کرد زوال چه زمانی است. سه روایت در وسائل بود. حضرت داشتند بهدنبال چیزی میگشتند. او رفت چوبی آورد. چوبی را که محضر امام داد، فرمودند این جور نصب کن. وقتی که خورشید طلوع میکند، سایه کوتاه میشود تا اینکه به وقت زوال میآید و شروع به بلند شدن میکند.
حال یک سؤال: الآن امام صادق علیهالسلام که به این سائل میگویند برو چوب بیاور و بعد توضیح میدهند که سایه کوتاه میشود و…، من حیث هو نماینده شارع دارند حرف میزنند؟ یا من حیث هو خبیر بالهیئه؟ من حیث هو هیوی؟ هیوی. چه کسی در این تردید میکند؟ کسی این روایت را ببیند و بگوید حضرت در اینجا حکم شرع را میگویند؟! این توضیحات حضرت هیچکدام جنبه بما هو شارع ندارد. اینها مثالهای خوبی است. بعداً هم اگر خواستید روایات را استقراء کنید و روایاتی که صبغه آن، صبغه بیان حکم شرع است و از باب شارع بما هو شارع دارد سخن گفته میشود را جدا کنید، این روایت از آن باب نیست.
شاگرد: چون حضرت دارد موضوع تکوینی را بیان میکند.
استاد: بله، اصلاً هیچکدام از اینها شرع نیست. سایه میآید. شاخص بگذار، اگر شاخص را بلندتر بگیری ابین است. ریخت همه این مطالب، ریخت فقه، اعتبار و احکام نیست. ولو بعداً میتواند برای ترتب احکام موضوع قرار بگیرد. ولی این بیانات حضرت در این روایت برای تشخیص موضوع، بیان خبرویت اما در یک شانی غیر از شان شرع.
شاگرد: در زمان حضرت رسول هم همینگونه بود؟ یعنی در زمان امام صادق یک پیش فرضی داریم که وجوب در زمان ظهر معلوم شده و کانه حضرت میخواهند آن را روشن کنند. اما فرض کنید حضرت رسول برای اولین بار این کار را انجام دهند.
استاد: نه، حضرت رسول ص میخواهند زوال را توضیح دهند. نمیخواهند این زوالی که تحققش را توضیح دادم، بعداً وجوب نماز ظهر را عنده انشاء میکنم.
شاگرد: نه، مثلاً برای اولین باری که میخواهند حکم زوال را بیان کنند، میگویند یک چوب بیاورید و اگر سایه آن به این شکل شد ….
استاد: خب وقتی این جور شد، زالت الشمس. یعنی چون من پیامبر هستم زالت الشمس؟!
شاگرد: نه، یعنی این اشارهای میشود که دارد موضوع حکم را هم بیان میکند. اینکه توضیح می دهد کی زوال می شود از حیث هیوی بودن آن است. ولی می تواند بگوید وقتی به این حالت رسید حکم شرعی آن هم بار میشود. یعنی هم مقام هیوی دارند و هم مقام تشریع.
استاد: شارع چه نقشی در زوال شمس دارد؟
شاگرد: هیچ
استاد: جز اینکه بخواهد آن را موضوع قرار دهد.
شاگرد: بله بله همین
شاگرد٢: منظورشان یک تیر و دو نشان است.
برو به 0:10:53
استاد: نه، در بحثهای دقیق ما باید اینها را از هم جدا کنیم. خیلی مهم است.
شاگرد٢: یک تیرو دو نشان که اشکالی ندارد. با این نکته میگویند که راه شناخت زوال از طریق هیئت به این شکل است و از جهت حکم شرعی هم بیان میکنند که زوال موضوع است. این با فرمایش شما منافاتی ندارد.
استاد: اگر یک تیر و دو نشان است، دو نشان که هیچ وقت یک نشان نمیشود. شما میگویید یک تیر و دو نشان، بله این ممکن است. اما لازمه اینکه یک تیر است، این است که دو نشان هم یک نشان است؟! نه، دو نشان تا ابد دو نشان است. اگر ما اینها را مخلوط کنیم و یک نشان بگیریم میگوییم چون حضرت میگویند پس دو نشان یک نشان است. دو نشان دو نشان است. یعنی تبیین شارع موضوعات را، دیگر شرعی نیست. اماره ای که شارع بر موضوع واقعی قرار میدهد، اماریت آن برای ثبوت من حیث هو شارع نیست. از حیث دیگری غیر از آن است.
شاگرد: ثمره آن چه میشود؟ میتوانیم اینگونه بگوییم شارع در یک زمانی متناسب با فهم مردم آن زمان صحبت میکردند و این موضوع را به این صورت تبیین میکردند اما الان ممکن است تفاوت کرده باشد؟ هیچ مشکلی هم پیش نمیآید چون حیثیت شارعیت نبوده که بخواهد با آن مخالفت شود.
استاد: الآن میخواهم از جواهر در مورد زوال یک عبارتی را بخوانم. صبر کنید. به تفاوتهای آن میرسیم. موضوع ثبوتی انشاء شارع، با بیان شارع، امارات وصول به این موضوع، مدیریت شارع، کشف ما از آن، تنجز حکم عند احراز موضوع، دو فضای فقهی است. الآن میخواهم مطلبی را از جواهر بخوانم. من گمانم این است که در فرمایش ایشان دو فضای نزدیک به هم مخلوط میشود. ما اگر در فضای فقه، حوزههایی که با هم تفاوت جوهری دارند را با دید مغبر یکی دیدیم، بعد به مشکلات مهمی برخورد میکنیم. تا اینها از هم جدا نشود مشکلات کلاس حل نمیشود.
پس چون زمان متصرم است، کارش این است. بعد اختیار دست شما است. مثلاً میگویید زوال؛ زوال چیست؟ علی ای حال زمان لحظات است. یک لحظه بهعنوان طرف الزمان یا هر جور دیگری را میگویید، زوال الشمس. قرار آن دست شما است. حتی چند لحظه را میتوانید بهعنوان قطعه در نظر بگیرید و برای آن حکم بیاورید. بگویید نزد من زوال چه زمانی است؟ پنج دقیقهای که خورشید دارد از نصف النهار رد میشود. مانعی ندارد. شما نام گذاری کنید. اینها هیچ منافاتی با عرض من ندارد. دیروز هم بحث شد. عرض من این است که آن پنج دقیقه را هم که قرار میدهید، باز لحظاتش متصرم است. شروع دارد و پایان دارد. صفر شروع دارد و صفر پایان دارد. و این دو لحظه ثبوتی هستند. نمیتوانید این تصرم را از زمان بگیرید. هر جور در نظر بگیرید این ثبوت را دارند.
خب چرا نصف النهار را تاکید میکنم؟ چون مثال بسیار خوبی برای رویت هلال با چشم مسلح است. اگر نگوییم دقیقاً عین هم هستند، بسیار نزدیک هم هستند. چون انس ذهنی ما در فقه و در میان علماء به زوال بیشتر است، مثال خیلی خوبی است. در آینده خواهید دید. من فقط این چهار نصف النهار و عبارتی از جواهر را عرض کنم.
در کلمات چهار نصف النهار هست. دو تا از آنها زمانی است و دو تا از آنها مکانی است. چهار نصف النهار داریم که یکی از آنها زوال معروف است.
انواع نصف النهار
نصف النهار؛ نهار را نصف کنید؛ دو نصف النهار زمانی. مثلاً میگوییم روز شرعی، از چه زمانی تا چه زمانی است؟ همه مسلمانان میدانند، آن چه واحد روز است؛ از طلوع فجر صادق تا مغرب است. زمان این نهار را حساب کنید و آن را نصف کنید، میشود نصف النهار زمانی. یعنی درست نقطه وسط بازه زمانی را پیدا میکنید و میگویید نصف النهار این قطعه زمانی.
نصف النهار دیگری داریم که با نصف النهار مکانی که زوال معروف ما است، زمانا خیلی نزدیک هم هستند. اما باز بالدقه با هم تفاوت دارد. نصف النهار زمانیای که به نصف النهار مکانی خیلی نزدیک است. اما باز با آن تفاوت دارد. آن نصف النهار چیست؟ ببینید فاصله زمانی لحظه طلوع شمس با لحظه غروب شمس چقدر است؟ آن را دقیقاً نصف کنید. بین این دو لحظه یک بازه زمانی است. آن را نصف کنید. این نصف النهار زمانی روز میشود.
برو به 0:16:35
شاگرد: ملاک لحظه چه میشود؟
استاد: آن را هر چه میخواهید بگیرید. مهم نیست. هر کدام از آنها را بگیرید، از این طرف اگر بگویید مرکز شمس روی طلوع بیاید و مرکز شمس در غروب بیاید، نصف آن میشود. برای مقصود ما فرقی نمیکند. یک فاصله زمانی است که آن را نصف میکنید. به اختیار خود شما است که ثبوتا یا اثباتا از ادله مبداء را چه بگیرید.
آن چه که عرض من است این است: وقتی این بازه را نصف کردید با مکانی که خورشید به نصف النهار میرسد برابر است یا نه؟ نه.
خصوصیات خورشید در هیئت
خورشید چند چیز دارد. اوائلی که آدم با هیئت آشنا میشود تعجب میکند. یکی سرعت و بطئ حرکت آن است. یکی وسعت و ضیق قرص آن است. و سوم میل اعظم و غیر میل اعظم آن است. این سه تا است.
مرحوم شیخ بهائی یک جمله داشتند که از جملههای خیلی قشنگ تشریح الافلاک بود. اگر شما به مناطق استوائی بروید تا ببینید افق به چه صورت است؛ ایشان میگفتند افق دولابی. دولاب چرخ چاه است. افق دولابی افقی است که در مناطق استوائی است. مثل چرخ دولاب دور میزند. به خلاف قطب که افق رحوی بود. مثل چرخ آسیاب. رحی به سنگ آسیاب میگویند. مثل سنگ آسیاب دور میزند.
فرمودند اگر به مناطق استوائی که افق دولابی است، بروید چه میبینید؟ یتساوی اللیل و النهار تقریباً الا نادرا. از جملههای قشنگ تشریح الافلاک بود. در آن جا شب و روز تقریباً برابر هستند. الا نادرا که تحقیقا برابر هستند. به این معنا نیست که برابر نیستند. شب و روز تقریباً برابر هستند الا نادرا که دقیقِ دقیق برابر میشوند. آن توضیح حسابی میخواست. آن نه ربطی به سرعت و بطئ شمس داشت و نه ربطی به جرم آن داشت. به این ربط داشت که وقتی نقطه غروب و نقطه طلوع وقتی به نصف النهار یک بلدی میرسید، درست وقت وصول شمس به رأس السرطان باشد. آن بحث خاص خودش را دارد.
پس ما سه چیز داریم. خورشید که در آسمان میرود گاهی تند میرود و گاهی یواش میرود. از طرف مشرق تا مغرب که میرود جای آن تفاوت میکند. لذا اگر شما زمان را نصفه کنید با اینکه زمان را نصف کردهاید اما آن چون تند و کند میرود و تفاوت میکند، این جور نیست که درست با نصف النهار مکانی که در وسط آسمان است، در یک لحظه به هم برسند. مثل ماشینی میماند که سرعت متوسط آن را نصف کنید و بگویید سر نیم ساعت اینجا است. اما این ماشین گاهی تند رفته و گاهی کند رفته است. لذا نصف مکانی آن معلوم نیست چه زمانی است.
این هم یک نصف النهار زمانی است که برای روز شرعی است. یک نصف النهار زمانی هم برای نقطه تنصیف زمان بین طلوع شمس و غروب شمس است. دو تا نصف النهاری که به مکان مربوط است که زوال یکی از آنها است.
نصف النهار مکانی چه شد؟ از دایره نصف النهار هر نقطهای از قطب شمال و قطب جنوب و آن نقطه قمة الراس است. نقطه قمة الراس ما با آن نقطهای که ایستادهایم محاذی است. دایره نصف النهار از این سه نقطه رد میشود. در هر نقطهای هم نصف النهار خاص خودش را دارد. آن جایی که شما نشسته اید با آن جایی که من نشسته ام، دقیقاً دو نصف النهار است. در طول جغرافیایی هر لحظهای که جایتان را عوض کنید، نصف النهار شما هم بالدقه تغییر میکند. این نصف النهار مکانی است. یعنی وقتی مرکز شمس روی نصف النهار بالای سر یک افق میرسد، به این معنا است که سیر شمس نصفه شده است. نه اینکه زمان طلوع تا غروبش نصفه شده باشد. مکانی را که از شرق تا غرب طی کرده، نصفه شدن این مکان بالای دایره نصف النهار است. این زوال همان زوال معروفی است که همه میدانیم و مسأله آن را گفته ایم. زوال این است. زالت الشمس عن کبد السماء.
شاید ١۵-١۶ تعبیر در روایات برای این زوال هست. در فدکیه[4] گذاشتهام. اسماء زوال شمس در روایات و لغت. یکی از آنها به زوال الشمس معروف است.
این زوال مکانی است. یک زوال دیگری هم هست که آن هم مکانی است و مربوط به شمس است اما به خودش صبغه شرعی میگیرد. این یکی به بحث ما در رویت هلال مربوط میشود. من بهعنوان مقدمه عبارت صاحب جواهر را میخوانم؛ توضیحِ آن است. جلد هفتم جواهر، صفحه ١٠٣
شاگرد: تفاوت نصف النهار اول و دوم را بفرمایید؟
استاد: اولی این است که از طلوع فجر تا مغرب را نصف کنید. مثلاً میشود ساعت یازده صبح. دومی این است که از طلوع شمس –نه طلوع فجر صادق- تا غروب شمس را حساب کنید و نصف کنید. این دومی با نصف النهار مکانی نزدیک هم است. ولی اندکی تفاوت دارد. بهخاطر همان سه پارامتری که عرض کردم. خورشید به یک سرعت نمیرود. جرم خورشید بزرگ و کوچک میشود. در حضیض که میآید جرم خورشید بزرگ میشود وقتی دور میرود جرم خورشید کوچک میشود. ماه هم به همین صورت است. ماه هم اوج و حضیض دارد.
شاگرد: در یک روز که محسوس نیست؟
برو به 0:23:10
استاد: در یک روز محسوس است. بالدقه پارامتر سوم که شمس کجای منطقة البروج باشد، دخالت میکند.
عبارت صاحب جواهر این است: «یعلم الزوال بزیادة الظل بعد نقصانه أو حدوثه بعد عدمه[5]».
«یعلم الزوال»؛ زوال را میخواهیم بدانیم. زوال خودش یک امر زمانی است. میخواهیم به آن علم پیدا کنیم. «بزیادة الظل بعد نقصانه»؛ بعد از اینکه سایه کوتاه شده، حالا زیاد میشود. شروع میکند به زیاد شدن. فقها بعد که به عبارات دقت میکردند، دیدند وقتی میگویند «زیادة الظل بعد نقصه»، در شهرهایی خورشید بالای شاخص میآید را نمیگیرد. وقت هایی داریم که بالای شاخص میآید و انعدام الظل است. یعنی درست وقت زوال سر سوزنی سایه ندارد. چون خورشید بالای سر شاخص میآید. لذا نمیشود بگویند «بعد نقصه، زیادة»، زیادی ندارد. لذا عدهای گفته اند «أو حدوثه بعد عدمه».
این جور که یادم هست بعداً علماء آمدند عبارتها را جامع تر کردند. مثلاً علامه در ارشاد و برخی کتب مانند شرایع. در ارشاد فرمودهاند «بظهور الظل فی جانب المشرق[6]». این عبارت هر دو را میگیرد. خیلی خوب. چه انعدام شده باشد و چه انعدام نشده باشد، میفرمایند «بظهور الظل فی جانب المشرق». بعد محشین گفته اند که این عبارت خوب است هر دو را میگیرد.
مرحوم صاحب جواهر شروع میکنند توضیح دادن. تا آن جایی میآیند که مقصود من است: صفحه ١٠١:
و هذه العلامة- مع أنها لا خلاف فيها بين الأصحاب، و دلت عليها النصوص السابقة، و يشهد بها الاعتبار- تامة النفع يتساوى فيها العامي و العالم، إذ ليس هي إلا وضع مقياس في الأرض بأي طور كان، و الأولى فيه ما سمعته في الخبر، ثم يخط على آخر ظله و ينتظر هل ينقص أو يزيد، فان نقص لم تزل حتى يأخذ بالزيادة، نعم عن الروض تقييد الظل بالمبسوط ليخرج الظل المنكوس، قال: «و هو المأخوذ من المقاييس الموازية للأفق، فإن زيادته تحصل في أول النهار و تنتهي عند انتهاء نقص المبسوط، فهو ضده، فلا بد من الاحتراز عنه» إلى آخره. و كأنه لمعلوميته ترك التقييد لإخراجه نصا و فتوى، لكن من المعلوم ان الزوال ليس عبارة عن هذه الزيادة و الحدوث، إذ هو ميل الشمس عن دائرة نصف النهار إلى جهة المغرب، و هما في الظل، فإطلاق الزوال عليهما توسع باعتبار دلالتهما عليه و استلزامهما له التي لا ينبغي الشك فيها، ضرورة العلم بتحققه بتحققهما[7]
«و هذه العلامة»؛ یعنی زیادة الظل بعد نقصه؛ سایه شروع به بلند شدن میکند.
«تامة النفع يتساوى فيها العامي و العالم»؛ همه میتوانند آن را بفهمند. یک شاخص بگذارند و بفهمند.
«إذ ليس هي إلا وضع مقياس في الأرض بأي..»؛ چند سطر جلوتر بروید.
«لكن من المعلوم ان الزوال ليس عبارة عن هذه الزيادة و الحدوث»؛ اصلاً زوال این نیست که سایه حادث شود یا سایه شروع به زیاد شدن کند. چرا این معلوم است؟
«إذ هو ميل الشمس عن دائرة نصف النهار إلى جهة المغرب»؛ همین که شمس روی دایره نصف النهار مقداری میل کرد زوال شده است. موضوع ثبوتی این است. این مقداری میل میکند اما هنوز سایه زیاد نشده است. جلوتر برویم که جالب میشود.
«فإطلاق الزوال عليهما توسع باعتبار دلالتهما عليه»؛ اماره است. نه خود زوال. زوال این نیست که سایه زیاد شود. زوال همان میل اصلی است. زیادی ظل اماره بر آن است.
«أما أنهما يدلان على ابتدائية الزوال»؛ اینکه شارع بگوید من اصلاً به زوال در آسمان کاری ندارم. من شارع میخواهم موضوع شرعی را بگویم. اگر من میگویم زوال، منظور من آن نقطه ثبوتی در آسمان نیست. بلکه وقتی زوال میگویم میخواهم بازه دیگری را قرار دهم. آن کجا است؟ موضوع زوال نزد من شارع آن وقتی است که واقعاً سایه شروع به زیاد شدن کند. ولو مدتی از رد شدن مرکز شمس بگذرد. لذا میفرمایند:
أما أنهما يدلان على ابتدائية الزوال بحيث لم يتحقق قبل ذلك فقد يناقش فيها، بل في المقاصد العلية أن تحقق الزيادة بعد انتهاء النقصان لا يظهر إلا بعد مضي نحو ساعة من أول الوقت، و من هنا قيل: إن الأولى من ذلك في معرفته استخراج خط نصف النهار على سطح الأرض بنحو الدائرة الهندية التي نص عليها غير واحد من الأصحاب أو الأسطرلاب، فإذا وصل ظل الشاخص اليه كانت الشمس على دائرة نصف النهار لم تزل بعد، فإذا خرج الظل عنه إلى جهة المشرق فقد تحقق زوالها، و هو ميلها عن تلك الدائرة إلى جهة المغرب[8]
«أما أنهما»؛ یعنی زید الظل و حدوث الظل، «يدلان على ابتدائية الزوال»؛ که زوال الآن شروع میشود، «بحيث لم يتحقق قبل ذلك فقد يناقش فيها»؛ شروع میکنند به مناقشه کردن. در آخر کار این مناقشه را به احوط ختم میکنند. خب چطور «یناقش»؟
«بل في المقاصد العلية»؛ مرحوم شهید در صفحه ١٧۶ این را میگویند. در محاشیه اولی بر الفیه هم این را دارند. فرمودهاند که هر کسی که با این فنون ممارست داشته باشد، برایش واضح است. چه واضح است؟ خیلی مطلب مهمی است.
«أن تحقق الزيادة بعد انتهاء النقصان»؛ اگر واقعاً میخواهید سایه شروع به زیاد شدن کند، «لا يظهر إلا بعد مضي نحو ساعة من أول الوقت»؛ یعنی آن زوالی که معروف است و شما میگویید، اگر بخواهد سایه شروع به بلند شدن کند، خیلی باید صبر کنید.
شاگرد: یک ساعت؟
استاد: تعبیر ایشان این است. قطعهای از زمان منظور ایشان است یا هر چیز دیگری. دنباله آن میگوید «من مارس هذا الفن».
شاگرد: با چشممان دیدهایم که بیشتر از پنچ دقیقه نمیشود.
استاد: چندبار دیدید؟ ساعت گرفتید؟ خب آن وقتی که داشته بلند می شده را دیدهاید نه آن زوال واقعی را.
شاگرد: با دایره هندیه تست کردم.
استاد: دایره هندیه شما دقیق نبوده است. دایره هندیه هر چقدر زمخت باشد؛ اگر شما دایره زمختی درست کنید، بله. مثلاً دو دقیقه بعد از زوال را دایره شما نشان میدهد. چرا؟ چون دایره شما دقیق نیست. همین است که الآن میخواهم مطرح کنم. اگر شما دایره را بکشید با مقیاس زیر میکروسکوپ، یعنی یک مقیاسی بگذارید با شاخصی بسیار ظریف، دایره هندیه را بکشید و روی آن خط شمال و جنوب را بکشید، که تنها جانب چپ و راست این خط را زیر میکروسکوپ تشخیص میدهید. حالا با میکروسکوپ نگاه کنید. ببینید وقتی سایه روی خط زیر میکروسکوپ آمد تا وقتی که رد شد و چشم شما می بیند، آن وقت معلوم میشود که یک ساعت درست است یا نه.
برو به 0:30:16
شاگرد: اینکه یک ساعت نمیشود.
استاد: گفتند نحو یک ساعت.
شاگرد: این مثالی که شما میگویید کار را خراب تر میکند.
استاد: نه، شهید روی فن هیئت و هندسه، با رسم دقیق هندسی دائره هندیه اینگونه میگویند. لذا دنباله آن گفتند «کما لا یخفی علی من مارس هذا الفن[9]». اینطور چیزی میگویند. شهید در دو جا دارند. هم در محاشی اولی بر الفیه دارند. و هم در المقاصد العلیه دارند. در فدکیه هم صفحه جدیدی برای نصف النهار باز کردم که ان شالله تکمیل شود. اگر شما هم به چیزی برخورد کردید به آن جا اضافه کنید.
علی ای حال شهید اینگونه گفته اند. من هم در مقام دفاع از حرف ایشان نیستم. سال ها پیش که این حرف شهید را دیده بودم، آن چه که در ذهن شما است، یک ساعت در ذهن من صاف نبوده است. ولی من عملاً دنبال آن نرفته ام. این هم که میکروسکوپ را گفتم برای این است که معلوم باشد که مقیاس شما، ضخامت آن، خط نصف النهار شما در آن مطلب خیلی دخالت دارد. گاهی آن شاخصی که شما گذاشتهاید، زوال را نشان نداده است. شما مدتی بعد از زوال میگویید که زوال شد. حالا هم سایه شروع به ازدیاد کرد. بعد میگویید فاصلهای نشد که. چرا از آن زوال با دقت تا شروع به ازدیاد کند خیلی فاصله شده است.
علاوه اینکه از نظر تانجانت –کلمه تانجانت یعنی سایه- زاویهای را در تابش خورشید به رأس مقیاس تشکیل میدهد، تانجانتش قابل محاسبه است. یعنی اگر خورشید درست بالاسر مقیاس باشد، تانجانت صفر است. به محض اینکه خورشید یک ذره از سر مقیاس تکان خورد، سایه ریزی داریم. بله، خیلی از مراحل تانجانت ما میل به صفر کرده است. یعنی مقیاس ما چقدر است؟ نسبت به شاخصی که طولش را در نظر گرفتهایم، نسبت به طول شاخص تانجانت زوایه این شاخص به صفر میل کرده است. عملاً مساوی با صفر است. لذا حضرت فرمودند هر چه بلندتر بگیری ابین است. یعنی هر چه شاخص بلندتر باشد از درجه میل به صفرش بالاتر میرود.
علی ای حال شهید اینگونه فرمودهاند. اصل این هم قابل اشکال نیست. کاملاً معقول است که شروع کردن سایه به زیاد شدن، دقیقاً لحظهای نیست که خورشید به دایره نصف النهار برسد. تفاوت این دو را نمیتوان کاری کرد. حالا اینکه شهید فرمودند یک ساعت باشد یا نباشد را باید ببینیم. ایشان فرمودهاند «من مارس هذا الفن».
شاگرد: مارس ذلک
استاد: کسی که با این زیاد ممارست کرده باشد، میفهمد. مثل شهید این را میفرمایند.
صاحب جواهر اینها را میگویند. بعد میگویند:
«و من هنا قيل»؛ فرمودند معلوم است که زیادی و حدوث که خود زوال نیست. زوال یک موضوع نفس الامری و موضوع حکم شرعی است. شارع اینها را علامت قرار داده است. اینها اماره ای بر مضی زوال است. نه اماره ای بر ابتدای زوال و حدوث زوال باشد. این را فرمودند.
«و من هنا قیل إن الأولى من ذلك في معرفته استخراج خط نصف النهار على سطح الأرض بنحو الدائرة الهندية»؛ ایشان میگویند وقتی میخواهید زوال را بفهمید زیادی ظل فاصله دارد. اگر میخواهید دقیقاً بفهمید باید سراغ دایره هندیه بروید. در توضیحات دایره هندیه میگویند «قال الکاشانی فی الوافی» تا صفحه ١٠٣ که میگویند «قلت».
به مقصود خودم رسیدم که الآن آن را کار دارم.
قلت: و يمكن استخراجه بغير ذلك، انما الكلام في اعتبار مثل هذا الميل في دخول الوقت بعد أن علقه الشارع على الزوال الذي يراد منه ظهوره لغالب الأفراد حتى انه أخذ فيه استبانته كما سمعته في الخبر السابق، و أناطه بتلك الزيادة التي لا تخفى على أحد على ما هي عادته في إناطة أكثر الأحكام المترتبة على بعض الأمور الخفية بالأمور الجلية كي لا يوقع عباده في شبهة كما سمعته في خبر الفجر، بل أمر بالتربص و صلاة ركعتين و نحوهما انتظارا لتحققه، فلعل الأحوط مراعاة تلك العلامة المنصوصة في معرفة الزوال و إن تأخر تحققها عن ميل الشمس عن خط نصف النهار بزمان، خصوصا و الاستصحاب و شغل الذمة و غيرهما موافقة لها و الله أعلم[10]
«قلت»؛ صاحب جواهر میفرمایند.
«و يمكن استخراجه بغير ذلك»؛ دایره هندیه را شیخ مفید هم فرمودهاند. شیخ مفید از قدماء اصحاب در مقنعه دارند. ایشان میفرمایند راههای دیگری هم دارد. وافی فرمودهاند که رأس ظل شاخص را بگذارید. صاحب جواهر میگویند چندین راه خوب هست تا دقیقاً زوال را تعیین کنیم. اما:
«انما الكلام في اعتبار مثل هذا الميل في دخول الوقت»؛ شما میگویید سایه دقیق روی خط آمده است. همین که سر سایه به سمت مشرق میل کرد، زوال است. همین که میل کرد زوال شده است. خب شما یک کار هندسی دقیقی کردهاید. اما شارع هم این کار شما را قبول دارد؟
«بعد أن علقه الشارع على الزوال الذي يراد منه ظهوره لغالب الأفراد»؛ یعنی من شارع زوالی را میخواهم که عرف آن را میبیند. چشمش زیادی سایه را ببیند. نزد من زوال این است. نه آن چه شما آن را میل قرار میدهید.
برو به 0:36:18
«حتى انه أخذ فيه استبانته كما سمعته في الخبر السابق»؛ حتی در روایت دیروز هم بود که «اذا استبنت الزیاده فصل الظهر». وقتی که دیدی که سایه دارد زیاد میشود، نماز ظهر را بخوان.
«و أناطه بتلك الزيادة»؛ زوال منوط به زیاد شدن است.
«التي لا تخفى على أحد على ما هي عادته في إناطة أكثر الأحكام المترتبة على بعض الأمور الخفية»؛ کانه در عبارت خودشان ارتکازا جواب حرف خودشان را میدهند.
«الامور الخفیه بالأمور الجلية»؛ امر خفی است. عادت شارع این است که آن را با چیزهای جلی روشن کند. خب اگر آن امر خفی ثبوتا خفی است که نمیتواند آن را از خفی در بیاورد. اماره بگذارد که شما آن مخفی را کشف کنید. اشان میفرمایند عادتش این است که امور خفیه را به امور جلیه وضیح میدهد.
«كي لا يوقع عباده في شبهة كما سمعته في خبر الفجر، بل أمر بالتربص و صلاة ركعتين و نحوهما انتظارا لتحققه»؛ میگویند زوال شد؟ «بین یدیها سبحه[11]»؛ دو رکعت ماز نافله بخوان که مطمئن شوی زوال شده و اشتباه نکرده باشی. مخصوصاً که شما میدانید اگر مقیاس را با زاویه قائمه نصب نکنید، به اندک اشتباهی اشتباه میکنید. هنوز زوال نشده خیال میکنید زوال شده است. البته در اینکه دخالت دارد یا نه، باید ببینیم.
«فلعل الأحوط»؛ در اینجا با «فاء» فالاحوط، فضای بین دو حوزه بسیار مهم فقه شد که با هم مخلوط شده است.
«مراعاة تلك العلامة المنصوصة في معرفة الزوال»؛ که زیادة الظل، حدوث الظل بعد نقصه است. نه میل الشمس و میل الظل.
«و إن تأخر تحققها عن ميل الشمس عن خط نصف النهار بزمان»؛ یعنی ولو زمان هم طولانی باشد. احوط این است که این مراعات را بکنیم. چرا؟
«و الاستصحاب و شغل الذمة و غيرهما موافقة لها»؛ استصحاب و مشغولیت ذمه میگویند صبر کن. آیا میل شمس از دایره نصف النهار است یا باید از سایه زیاد شود؟ استصحاب میگوید هنوز زوال نشده است.
خب کجا جای این احوط است؟! شما احوط را در شبهه موضوعیه میخواهید بگویید یا در شبهه حکمیه ای که شان فقیه وصاحب جواهر است؟ اگر بگویید شبهه موضوعیه است که حرفی نیست. هیچ کسی در آن مشکلی ندارد. اما شما در مقام شبهه حکمیه هستید. موضوع وجوب زوال نماز است. زوال چیست؟ لذا استصحاب شبهه حکمیه است. میگویید شغل الذمه؛ یعنی اشتغال الذمه در شبهه حکمیه.
در اینجا حوزه مدیریت شارع، امتثال امر شارع، تبیین موضوع شارع با امارات را با شبهه حکمیه ای که کشف حکم ثبوتی شارع است، مخلوط کردهاید. شارع در مقام شبهات موضوعیه چه کار میکند؟ موضوع حکم خودش و امثال شک های شما را با مدیریت امتثال بر طرف میکند. اما وقتی میخواهد انشاء بکند که کاری به شما ندارد. اجراء حکم خودش را برای شما آسان کرده است. برای شما امارات بینی را گذاشته است. اما وقتی می خواسته برای زوال وجوب صلات را بیاورد، کار با شما داشته که آسان بگیرد؟! ثبوت که به شما ربطی ندارد.
پس این احوط برای چیست؟ برای مقام اجراء و امتثال عبد که حکم ثبوتی مولی را چگونه اجراء کند، است. نامه اجرائی حکم خدا است. با انشاء حکم خدا که زوال ثبوتی موضوع حکم هست یا نیست، ربطی ندارد.۴٠۵۵. و حال اینکه احوط در آن جا جایی ندارد. اگر احوط در شبهه موضوعیه است، قبول است. اما ایشان نمیخواهند این را بگویند. اگر احوط در شبهه حکمیه است، لازمه ندارد. لذا جالب این است که وقتی شروع کردند با کلمه «معلوم» شروع کردند. بعد آن را به «احوط» میرسانند. این احوط یعنی از آن معلوم دست کشیدیم. ببینید در صفحه ١٠٢ چه فرمودند:
«لکن من المعلوم»؛ دارید مسامحتا معلوم را میگویید؟ مماشات میکنید؟ یا این معلوم موافق ارتکاز هر متدینی است؟
«لکن من المعلوم ان الزوال لیس عبارة عن هذه الزیاده و الحدوث»؛ زوال این نیست.
«اذ هو میل الشمس عن دائرة النصف النهار»؛ میل الشمس عن کبد النهار. به دایره هندیه چه کار دارید؟ وقتی از عرف عام میپرسید، میگویند وقتی است که خورشید از وسط آسمان رد شد. معنای ثبوتی زوال را همه میفهمند. وقتی خورشید از وسط آسمان رد شود.
اگر عرف میفهمد که وقتی خورشیدِ وسطِ آسمان –زوال- موضوع است و ابتدا «من المعلوم» میگویید، پس «احوط» بعدی دیگر چه معنا دارد؟! احوط این است که بهدنبال علامت منصوص باش. آخه علامت، علامت است. منصوص هم برای تسهیل است. الآن مثالی برای آن طرفش و محضر خود صاحب جواهر به ذهنم آمد. هنوز سایه شروع به زیاد شدن نکرده است. شما میگویید احوط این است که از نصف النهار رد شده اما چون زیادی شروع نشده، احتیاطا نماز ظهر را نخوانید زیرا شاید زوال نشده باشد.
سؤال این است: شارع میفرماید اگر قبل از زوال از شهر خود بیرون رفتی و مسافر شدی، روزه نگیر. جناب صاحب جواهر! خورشید به نصف النهار رسیده و از آن رد هم شده اما سایه هنوز شروع به زیاد شدن نکرده، در این فاصله این آقا از شهر بیرون میرود. روزه بگیرد یا نگیرد؟
برو به 0:43:03
شاگرد: ایشان میخواهد با احتیاط تمام کند.
استاد: میخواهم بگویم احتیاط گاهی دوران بین محذورین است.
شاگرد٢: میتوانند بگویند احتیاط این است که روزه را بگیرد و بعداً هم قضاء کند.
استاد: استصحاب چه میشود؟ استصحاب در اینجا بر عکس است. استصحاب مقدم میشود. میخواهم بگویم علی ای حال حل مسأله در شبهات موضوعیه خیلی متفاوت با این است که ما ثبوتا موضوع را کشف کنیم و حرفها را بزنیم، بعد از اینکه ثبوت روشن شد، حالا در اجراء و احتیاطات بیاییم.
شاگرد: از کجا معلوم ایشان روی معلوم حکمی صحبت میکنند؟
استاد: نه، معلوم حکمی نیست، معلوم موضوعی است. «من المعلوم ان الزوال».
سلمنا که زوال نزد شارع چه زمانی است؟ زمانی است که شما این احوط را مراعات کنید. یعنی زیادی سایه است. سایه شروع به زیاد شدن کند. حال سؤال این است: یک چیز دقیقی را گذاشتهاید و سایه هنوز زیاد نشده است. میگوییم زوال نشده و احتیاط کنید. حالا وقتی میکروسکوپ میگذاریم، زیر آن میبینیم که سایه زیاد شده اما ممکن نیست با چشم عادی بگوییم زیاد شده است. صاحب جواهر در اینجا چه میفرمایند؟
شاگرد: میگویند متعارف مهم است.
استاد: بله، این را برای این گفتم که یکی از مثالهای خیلی دقیق رویت هلال با چشم مسلح است. جلو برویم. شما الآن یک میکروسکوپ گذاشتید و دیدید که سایه در حال زیاد شدن است. میگویید نه، این زیادة الظل شرعی نیست. زیادة الظل شرعی زمانی است که بهصورت متعارف سایه زیاد شود. بسیار خب. حال اگر مقیاسی گذاشتید که بلندی آن ٣٠٠ متر است. با این مقیاس سایه بلند میشود اما با مقیاس یک متری بلند نمیشود.
شاگرد: باز هم میگویند احتیاط کنید. چون متعارف ملاک است.
استاد: بسیار خب، متعارف چقدر است؟
شاگرد: همان ستون مسجد رسول الله است. به اندازه قامت انسان بوده.
استاد: قامت انسان چقدر است؟
شاگرد: دو متر و… .
شاگرد٢: دو متر خیلی است.
استاد: همین را میخواهم بگویم. پس باید احتیاط کنیم! شما اصلاً چیزی به نام متعارف دقیق ندارید.
شاگرد: وقتی شهید فرمودند یک ساعت است دیگر ده سانت فرقی ندارد.
استاد: نشد، لحظه زمان است. ثبوتا متصرم است. شارع ثبوتا یک نقطهای را در نظر گرفته که میگوید زوال. شما میگویید متعارف. متعارف چقدر است؟ خلاصه لحظه است.
مقدمه من محضر صاحب جواهر این است: جناب صاحب جواهر زمان لحظهای جلو میرود، زوال نزد شما درواقع… .
شاگرد: این همان است که «من المعلوم» میگوید. اما وقتی «احوط» میگوید… .
استاد: شبهه موضوعیه نیست؟ یا حکمیه است؟ اگر حکمیه است که زوال یک لحظه دارد.
شاگرد: من فقیه نمیدانم.
استاد: پس ثبوتا چیزی نشد. من در شبهه حکمیه برای کار خودم احتیاط میکنم. خود شبهه حکمیه حل نشد. زوال عوض نشد. خب ازدیاد کدام یک از اینها است؟ متعارف… .
شاگرد: احتیاط میکنیم تا یقین کنیم.
استاد: نه، تعریف نفس الامری آن کدام است؟
شاگرد: اگر ایشان تعریف داشت که کارش به احتیاط کشیده نمیشد.
استاد: تعریف ارائه کرد و گفت زیادة الظل. در زیادی ماندیم. زیادیای دقیق و با چشم داشتیم، زیادیای عرفی غیر متعارف داشتیم، زیادی متعارف با دو متر داشتیم یا یک متر و ٨٠. پس ما هو المتعارف؟! باید بگویید و روشن کنید. همان موضوعی که میگویید ما باید احتیاط کنیم، چون موضوع است، شبهه حکمیه است. ما هو المتعارف؟
برو به 0:48:11
شاگرد٢: اگر زوال را در یک صدم ثانیه متوجه شدید، یک صدم ثانیه بعد از آن را میگویید دیگر زوال نیست؟
استاد: بعد از زوال است.
شاگرد٢: عرفا دیگر زوال نیست؟ یعنی صحت سلب داریم؟
استاد: خود عرف هم میگوید بعد از زوال است. یعنی نماز ظهر بعد از زوال است یا نه؟!
شاگرد٢: عرف این جور میفهمد که اگر زیر میکروسکوپ فهمیدم که این یک صدم ثانیه زوال است، این جور نیست که یک صدم ثانیه بعد را بگویم زوال نیست. بلکه باز هم میگویند زوال است. همانطور که یک پاره خط داریم، یک نقطه انتهای آن قرار میدهد. میگوید کجای نقطه انتهای پاره خط است؟ اول نقطه، یا وسط نقطه یا انتهای آن؟ میگوید نه، خود همین نقطه. اصلاً نقطه و زوال را تسامحی فرض میکند. اینطور نیست که دقیق صدم ثانیهای آن را تصور کند.
استاد: مقالهای هست به نام نکتهای در نقطه. اگر نگاه بکنید تلاش من همین حرف الآن شما بوده است. آن چه که من روی مبنای مشهور گفتم، نقطه کوچک روی سر خط نیست. بلکه نقطه، طرف الخط است. سر خط دست میگذاری و میگویی این نقطه است. نه جزء کوچکی از اول خط. شما روی مبنای دیگری آمدید و میگویید جزء لایتجزی اول خط است.
شاگرد: ما نمیگوییم جزء لایتجزی است. ما میگوییم عرف در یک سری از مفاهیم تسامح قرار داده است. یعنی ذات مفهوم زوال تسامحی است.
استاد: یک مثال عرفی بزنم. دو نفر هستند که زمینهای آنها به هم وصل است. شریک هستند و در کنار هم هستند. یک خطی در کنار این زمینها کشیدهاند. خط هندسی بین این دو کشیده شده است. فرض گرفتیم که خط دقیق را فهمیدهایم. اینکه این طرف است میگوید مال من هست یا نه؟
شاگرد: اصلاً بین زمین خط نمی کشد، کرت میکشند. در فوتبال چه زمانی میگویند که گل شد؟ میگوید اگر نوک توپ از خط رد شد، گل است؟ میگوید نمیدانم. لذا قانون میگذارند و اعتبار میکنند. اگر بیشتر توپ از خط عریض رد شد، من گل میگویم.
استاد: من کلی آن را عرض کنم. ما یک جزء لایتجزی واقعی داریم؛ یک جزء لایتجزی در مزاج عالم داریم. یک جزء لایتجزی در مزاج خودمان داریم. یک جزء لایتجزی در پردازش مغزمان داریم. سه جور جزء لایتجزی داریم. جزء لایتجزی در مزاج عالم همان بحثهایی است که تموج پایه بود. قبلاً مباحثه آن شد. یک جزء لایتجزی در دریافت دماغمان داریم. همانی است که میگویند الآن یک ناقلایی میکنند بین فرمهای یک فیلم عکس های ناجور میگذارند. چشم ما و مغز ما آن را میگیرد اما مغز ما درک او را پردازش نمیکند. بدون اینکه خودش بفهمد این تصویرهای ناجور را دارد و در رفتارش هم تأثیر میگذارد. ولی مغزش آن را پردازش نکرده که بگوید من این صورتهای ناجور را دیدهام. این جزء لایتجزی در دریافت مغز است که چون از نظر زمانی کوتاه است آن را پردازش نکرده است. یک جزء لا یتجزی در پردازش داریم. یعنی مغز بشر برای اینکه محیط خودش را مدیریت کند یک جزء لا یتجزی در پردازش اشیاء دارد.
آن چه که شما میگویید این است؛ میبینید که ریزتر از این هست اما او حوصله اش را ندارد. اما اگر نیازش شد، حوصله آن را دارد. مثالش این است. الآن کرنومترهایی دارند که ساعت را نشان میدهد. ساعتی که ما داریم، تیک تیک است. یک ثانیه را نشان میدهد. اما حالا تایمرهایی که یک ثانیه را نشان میدهند، یک ثانیه را صد قسمت، هزار قسمت میکند. اگر آن جا میخواهد ببیند که به خط رسیده یا نه، خط را این اندازه میکند؟ وقتی دارند مسابقه میدهند و برای آنها جایزه میلیاردی هست، خط را هندسی میکشد. زمان وصل را هم با تایمر میگیرد که یک هزارم ثانیه را هم حساب کند. بگویید عرف کاری با اینها ندارد! میگوییم کاری ندارد چون محل نیاز او نیست. همین عرف وقتی ثبوتا محل نیازش شد، به آن دقت میکند. چرا؟ چون محل نیازش است.
الآن هم اگر ما یک زوال واقعی داریم و میخواهم ببینم که قبل از زوال من دارم از بلد خارج میشوم تا روزه ام را بگیرم یا بعد از زوال است؟ در اینجا تایمر میگذارم.
شاگرد: شهید ثانی ظاهراً دایره هندی را در نظر نگرفته است و همینطوری گفته است. یعنی گفته اگر میخواهی با چشم ببینی، یک ساعت میشود.
استاد: ایشان دایره هندیه را مفصل توضیح میدهند. در روض الجنان و … . از خاطراتی که داریم این است که وقتی بحث آیتالله بهجت به زوال رسید، روض الجنان خودشان را به من دادند و فرمودند برو شکل این را بکش و فردا برای من بیاور. آمدم منزل همان صفحهای که روض الجنان هست، شکل دایره هندیه را کشیدم و فردا برایشان بردم. اگر روض حاج آقا باشد، شاید آن کاغذ من بین آن باشد. منظور اینکه همین شهید دایره هندیه را به دقت بحث کردهاند. البته در بحث قبله بود. من دایره هندیه با در بحث قبله کشیدم. در وقتش هم همین است. یعنی شهید خودشان این را توضیح میدهند و متبحر در فن هستند.
کلید: نصف النهار زمانی، نصف النهار مکانی، نصف النهار شرعی، زوال، زوال شرعی، افق دولابی، افق رحوی، مدیریت امتثال، تسامح عرفی، لحظهای بودن زوال، تصرم زمان، جزء لایتجزی، انواع جزء لایتجزی، شارع بما هو شارع، شارع بما هو عرف، موضوع ثبوتی، امارات وصول به موضوع،
[1] رؤيت هلال، ج3، ص: 1973
[2] رؤيت هلال، ج1، ص: 519 ؛ و من العجائب أنّه جعل وسط النهار في صحيحة ابن قيس خصوص ما بعد الزوال، مع أنّه عليه السلام تعرّض لذكر آخر النهار، و أنّ من جملة البديهيّات عدم التفاوت فيما بعد على حسب ما مرّ، و في المقام جعله خصوص ما قبل.
[3] رؤيت هلال، ج3، ص: 1973
[4] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-020-salat-0100-waqt-00002.html
[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 97
[6] إرشاد الأذهان إلى أحكام الإيمان، ج1، ص: ٢۴٣؛ فأول وقت الظهر: إذا زالت الشمس المعلوم بزيادة الظل بعد نقصه، أو ميل الشمس إلى الحاجب الأيمن للمستقبل إلى أن يمضي مقدار أدائها.
الألفية في فقه الصلاة اليومية، ص: 51؛ زوال الشمس المعلوم بظهور الظلّ في جانب المشرق
[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 101
[8] همان
[9] المقاصد العلية في شرح الرسالة الألفية، ص: 176؛ و أمّا ما ذكره الأصحاب عن علمه بزيادة الظلّ بعد نقصه، أو حدوثه بعد عدمه «1»، فلا يتوقف إلّا على نصب الشاخص كيف اتّفق، لكن تبيّن الزوال بالأوّل قبل الثاني بزمان كثير. فإنّ تحقّق الزيادة بعد انتهاء النقصان لا يظهر إلّا بعد مضي نحو ساعة من أوّل الوقت، بخلاف ما لو اخرج خط نصف النهار على سطح مستو، كما لا يخفى على من مارس ذلك.
[10] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 103
[11] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 276 ؛ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ إِلَّا أَنَّ بَيْنَ يَدَيْهَا سُبْحَةً وَ ذَلِكَ إِلَيْكَ إِنْ شِئْتَ طَوَّلْتَ وَ إِنْ شِئْتَ قَصَّرْتَ.