مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 20
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: بحثی که حضرتعالی جلسه قبل فرمودید این که روایتی که در غوالی اللئالی آمده، یک اضافهای دارد که مستدرک نقل کرده ولی مرحوم آقای صدر این جا نیاوردند، نظر شما ظاهراً این بود که اضافه ذیل روایت اول است.
استاد: بله اول. نه این روایت که همه گفتند کذب است.
شاگرد: اگر این ذیل روایت اول باشد، فقط نتیجهای که میتوانیم بگیریم این است که در فقه الرضا یک اضافهای هست که در کتاب التکلیف شلمغانی مثلا نبوده است.
استاد: و این اضافه خودش، یک نحو توضیح برای روایت دوم هم میشود، یعنی وقتی این اضافه حذف بشود دو تا روایت پشت سر هم مطلق میشود. او میگوید مومن به معنای اعم، ایمان بالمعنی الاعم هر مسلمانی را می گیرد. دومی هم همین طور میشود به خلاف این که در روایت اول که البته در فقه الرضا دو روایت پشت سر هم هست.
شاگرد: یک روایت مثل این که فاصله می شود.
استاد: یک روایت فاصله می شود؟ شاید یکی فاصله می شود. که این باب توضیح برای آن روایت است که اگر این جا هم مخالف است آن طور حرفهایی که زدیم… اما اگر موافق است که باید مو را از ماست بکشد به آن نحوی که ذرهای این طرف، آن طرف نرود. خب این یک توضیح خودش حتی برای آن روایت بعدش هم مهم است.
شاگرد: آن تعجبی که ایشان، از صاحب مستدرک کرده سر جایش است؛ چون ایشان اولا این دو تا روایت را کاملا از هم جدا کردند، یکی را در باب عدم جواز یا نفی شهادت زور آوردند، یکی هم در باب نوادر شهادت آوردند.
استاد: بله. آن تعجبی که جایش هست این است که روایت را آوردند. به نظرم این را هم گفتند که از فقه الرضا هست، بعد از غیبت شیخ آوردند که «کذبٌ». من این طوری به ذهنم آمد وقتی این جا را مشغول بودند در فضای تحقیق راجع به فقه الرضا نبودند. داشتند جمع آوری میکردند به تعبیر حاج آقا زیاد میفرمودند یک نفر بوده. خلاصه مرحوم نوری واقعا از نظر اطلاعات یک اقیانوسی است ایشان اما در عین حال یک نفر است آن وقتی که در فضایی بودند که روایات شهادات و این ها را جمع آوری میکردند فقط این را یادشان بوده که من اینجا وظیفه دارم که اگر این را میآورم و این یک چیزی است که مطلب دارد امانت را رعایت کنم و مطلب غیبت شیخ را کنارش بگذارم که این از آنهایی است که کذب است. آقای صدر هم میگویند نمیدانم ایشان چطوری خواستند این را سر برسانند؟ در ابواب النوادر شهادات، فقه الرضا فرمودند و این جا اصلا اسمی از عوالی اللئالی نبردند، نوشتند فقه الرضا و روایت را آوردند، بعد نوشتند که شیخ طوسی در کتاب الغیبه گفته که این روایت کذب است و کذبش هم از شلمغانی است،ارداف این دو تا چیز غریبی است همین طوری هم که ایشان فرمودند.[1]
شاگرد: اعجب من ذلک!
استاد: بله همان اعجب من ذلک که ایشان فرمودند که إرداف این دو تا خیلی غریب است. آن چیزی که من به ذهنم آمد این است که ایشان(صاحب مستدرک) میدیدند این، آن چیزی نیست که یادشان بوده، مطلب دستشان بوده که طائفه عمل نکردند، این هم آوردند گفتند حالا من آمدم مستدرک را به عنوان مستدرک دارم مینویسم، این را کنارش بگذارم که از این از آن جاهایی است که این (روایت) هست، از حافظهشان این دو تا را کنار هم ضروری دیدند که کنار هم بگذارند تا ناظر هر دو تا را با هم ببیند. اما این که حالا این چطور خودشان درستش کردند چیزی نگفتند که اصلا چطور جفت و جور کردند، جفت و جور شدنش خیلی مشکل است.
شاگرد: آن اضافه ای که حضرتعالی نقل کردید که در فقه الرضا آمده بود آیا استدلال مرحوم صدر را سست می کند؟ که بگوییم چون آن اضافه دارد و این اضافه در التکلیف نبوده پس نتیجه بگیریم که این ها یکی نیست.
برو به 0:04:59
استاد: درباره اصل خود محتوی که محتوی این است که آن زمانی بود که شدت حملات آنها برای تشیع در زمان غیبت صغری بود، شدت حساسیت دستگاه حاکم، اهل تسنن، همه این ها بر علیه شیعه بود که معلوم است؛ لذا حسین بن روح سلام الله علیه چقدر تقیه میکردند! تقیه های شدید! خیلی عجیب! از کسانی که خیلی گردن شیعه حق دارد، ایشان است، طولانی هم بود و یک برهههای خیلی سختی. خودش هم زندان میرفت اما دوباره با همان نحوی که داشت کارها را پیش می برد. همان توقیعی که بر علیه شلمغانی آمده در زندان بوده، در زندان به دستش آمده است. خلاصه این سختیها را داشت، نیابت محمد بن علی سیمری یا سمری، خیلی طول نکشید، شاید 6 ماه طول کشید. یک چیز خیلی کمی است اما ایشان خیلی طولانی بود، مُعظم سال های غیبت صغری حسین بن روح بود.
عرض کنم که آن توقیعی هم که بر لعن شلمغانی آمد سال 312 به نظرم بود و سال 312 شیعه او را طرد کرد، 10 سال حدودا طول کشید شلمغانی فراری شد، رفت آن طرف موصل مخفیانه کارهایشان را انجام می دادند تا بعد دوباره لو رفت. شلمغانی از خود دربار خلافت بنی العباس مریدهای حسابی داشت، یکی از کاتبین معروف که خیلی خوش ذوق هستند، در ادبیات معروف است، این دیگر مرید نمره اولی شده بود که کشتند و اعدامش کردند، آتشش هم زدند، خود شلمغانی هم بدنش را آتش زدند، خلفاء میگفتند که بدنش هر جایی باشد دفنش بکنند. بعدا می گویند این، خدا است و این هم قبر خداست؛ این طوری آنها میگفتند، گفتند مریدهایش مدعی الوهیتش هستند، لذا گفتند آتشش میزنیم که دیگر دلشان جمع باشد که دیگر اثری از او نمانده، خاکسترش را هم به باد بدهند. این طوری در حالاتش نوشتند. بله شلمغانی از عجائب کار است که چطور هست و چطورمی شود!
اما در مورد اصل استدلال آقای صدر؛ اصل این که از آن زمان بوده اینها میآمدند دست میزدند به یک چیزی که معروف شده بود، جوسازی برایش شده بود، چه بسا این از مریدهای او پخش شده بود که شیعه آنهایی هستند که دروغ میگویند، شهادت دروغ بدهید هیچ مانعی ندارد، وقتی این طوری پخش شده خب این تأکیدها را نیاز دارد که دقیقا اسم ببرند، آن پسر خود حسین بن روح، روح بن حسین بن روح ایشان میگوید پدرم گفتند دو جا یا سه جا بر امام دروغ بسته. -که مرحوم آقای صدر تلاش کردند پیدا بکنند- اما خب دیگران هم که همین هم نگفتند شیخ مفید کل آن را روایت کردند الا همین تک روایت.
آن چیزی که اصل است البته من نمیخواهم تضعیف بگویم، اگر یک همچنین چیزی در فرمایش آقای صدر باشد،این است که محتوا خودش محتوایی است که محل وهن شیعه است، توهین به شیعه است، جو سازی علیه شیعه است، این چیزی است که باید صریحاً بگویند که این از چیزهایی است که مختص اوست(شلمغانی) که این طور چیزی را ما(شیعه) نمیگوییم. یعنی به آن نحوی که او گفته و تلقی از آن شده را ما نمیگوییم. اما حالا واقعیت امر چطور بوده آن حرف دیگری است.
شاگرد: بعضی از این روایات، آن طوری که شما خواندید لحنش کمتر از این نیست که خلاصه، همه میگویند پس شیعه اصلا دروغگو شد، قشنگ میآید و دروغ میگوید.
استاد: لذا عرض میکنم که آنها ناظر به این روایت کافی که من خواندم نبود، آن دو تا، سه تا روایتشان در دست ها نبود، آنها معروفیت پیدا نکرده بود، آن چیزی که حساسیت ایجاد کرده بود این شهادت بود و این کتاب او هم در دست ها بود، حساسیت مضاعف پیدا کرده بود. میدانید وقتی یک کسی به یک جهتی اسمش برده میشود کتابش هم کأنّه همه نظرها به آن جلب میشود که ببینیم چه نوشته است، نمیدانم شنیدم حالا شاید محضر حاج آقا بودم نقل میکردند، چندبار هم شاید نقل میکردند که دم درب منزل او رفته بود گفته بود کتاب فلان عالم را دارید؟ گفته بود بله مدت زیادی است این جا مانده، نصف شب مثلا ساعت 2 بعد از نیم شب آمده بود، گفته بود حالا این وقت شب من را بیدار کردی برای کتابی که چندین سال است روی دست من مانده، این وقت شب، من را در خواب برای این کتاب بیدار میکنی؟ خب فردا بیا به تو بدهم. گفت نه، الان باید بدهی، این فردا خیلی قیمت پیدا میکند. گفت چرا؟ گفت عالم صاحب این کتاب مرده است، گفت این مرده فردا دیگر کتابش دست به دست میبرند. بله! خود همین که گفتند مرده، همه دنبال کتاب میروند؛ تا زنده است که باید خاک بخورد.
مشار بالبنان شدن مولف نظرها را جلب میکند، خب کتابی که این طوری نظرها به آن جلب بشود با تکفیر و این لعنی که برای عذاقری آمده این نظرها به آن جلب می شود؛ باید چه کار کنند؟ آن جهاتش که حالت این دارد که سنی و شیعه ببیند. باید اسم ببرند بگویند این جایش از ما نیست، کتاب مانعی ندارد، این جایش از ما نیست،
در بحار جلد 84 صفحه 217 آن جا مرحوم مجلسی وقتی به این عبارت فقه الرضا میرسند «و اجعل واحدا من إئمتک نصب عینیک» مرحوم مجلسی میگویند که «لم یرد فی خبرٍ آخَر» این از اختصاصیات این کتاب است، در هیچ کتاب دیگری نیامده، آن جا آن تعلیقه زننده، پاورقی زننده بحار جلد 84 اسلامیه، ایشان شروع میکند دو صفحه کتاب را گرفته، می گوید حالا دیدید مرحوم مجلسی اعتراف کردند که این روایت هیچ جا دیگر نیامده است، بعد شروع میکند ایشان مطالب خودش را که میگوید برای شلمغانی است، این ها را حدود 2 صفحه چند روز پیش مروری نگاه کردم.
برو به 0:11:43
این را هم عرض بکنم که خود نسخه های خطی فقه الرضا، هم در کتابخانه دیجیتالی آستان قدس هست ولی سه صفحهاش فقط؛ یعنی واقعش 2 صفحه جلدش و دو صفحه، کل کتاب آن را نگذاشتند.چند جای دیگر هم بود، برای افراد عمومی که وارد میشوند، اصل نسخه نمیآید. ولی یک نسخه در کتابخانه دیجیتالی مجلس هست، آن میآید ولی اگر خواستید فقط به صورت یک فایل، حدود 200 و خردهای یا شاید هم 150 و خرده ای صفحه است. چند صفحه اش را من گرفتم دیدم. در آخرین صفحه می آید که این نسخه از روی نسخه ای که به خط طبسی که توسط ملا محمد تقی مجلسی، مجلسی پدر نوشته شده، از روی آن استنساخ شده، منظور این است که این نسخه فقه الرضا در مجلس هست و تمام صفحاتش هم در سایت کتابخانه مجلس هست، خواستید بگیرید خوب است. علی ای حال یک نسخه خوبی از آن هست. عرض کنم که آن نسخهای که برای آستان قدس است در صفحه اولش آمده که «یقول العبد علی بن موسی الرضا» به همین تعبیر، خط خیلی قشنگی هم دارد آن گوشهاش هم که افتاده و بیاض است، همه این ها را دارد. ولی برای آستان قدس همین دو صفحهاش بیشتر نیست، بقیه را نگذاشتند.
شاگرد: توضیح در مورد آن نسخهاش نیامده؟
استاد: آن جا نبود. همین کلیاتی بود. حالا شاید جای دیگر باشد که بشود مراجعه کنند.
علی ای حال واقعش آنهایی که کل کتاب را میخوانند باز این فرمایش ایشان که کتاب التکلیف شلمغانی دقیقا همین بوده مورد شک است و لذا یکی از مواردی که فقط اشاره کنم ببینید! در السابع این جزوه ما صفحه 8 السابع تلک العبائر یعنی چه تلک العبائر؟ یعنی آن جاهایی که در فقه الرضا معلوم است برای امام رضا علیه السلام است. حالا دلالت دارد یا نه، عدهای گفتند. این از عبائر این است «ما فی اواخر باب دعاء الوتر و ما یقال فیه» که حضرت فرمودند «و مما نداوم به نحن معاشر اهل البیت لا اله الا الله» خب در فقه الرضا است «نحن معاشر اهل البیت» که گفتم همین احتمال، سبب شده مثل وحید بهبهانی که بگوییم این کتاب را قبول داشتند، خیلی بگویند این برای خود امام نیست چون چیزهایی داشته که نمیشده واقعا هم از آن طرف بگوییم برای خود امام است؛ خیلی موونه میبرد. آن هم ما تا حالا واردش نشدیم، هر چیزی را ما دنبالش هستیم باید ببینیم چقدر زور و موونه تحقیقی و علمی میخواهد. ما یک چیزی را به امام علیه السلام و به خط شریفشان نسبت بدهیم این موونهای میخواهد. این دیگر اگر ثابت بشود تمام است. ولو مرحوم نوری در مستدرک، نه ایشان در این رساله؛ مرحوم صاحب مستدرک میفرمایند مانعی ندارد ولو به خط امام یا املای امام علیه السلام هم هست شرایطی بوده که در دست افرادی میافتاده، مجبور به تقیه بودند. یعنی اگر روایتی هم بود خلاف مذهب بود، منافاتی ندارد، مرحوم نوری فرمودند منافاتی ندارد که در این کتاب در یک شرایطی بوده یا ایشان میگویند آن کسی که املاء مینوشته و همراه حضرت بوده، در شرایط مختلف خدمت حضرت بوده و در شرایط تقیه هم که حضرت فرمایشی میفرمودند مینوشته، آن که نمیدانسته شاید شرایط دستش نبوده و فقط مینوشته دیگران میفهمند که شرایط تقیه است. این احتمال را هم ایشان در مستدرک دادند.
شاگرد: این کتاب فقه الرضا را از ابتدا اگر شما ملاحظه میفرمایید میگوید که به املای حضرت است یا به خط حضرت است؟
استاد: مرحوم نوری که می گویند به املاء است ولی …
شاگرد: اگر به املاء حضرت است که تعجبآور نیست که منسوب به خط حضرت هم باشد؟
استاد: خط حضرت بر آن هست، حتی آن امیر سید حسین … من شجرهنامه آقا میر سید علی حائری یزدی را میدیدیم، آسید میرعلی حائری در یزد در امامزاده جعفر، معروف هم بود، خدا رحمتشان کند، از بزرگان علماء بودند، شاگرد آخوند اردکانی بودند، کراماتی داشتند؛ یک سنگ بزرگی نزدیک مزارشان است اما خب از بس که مردمی که حاجت دارند میروند همیشه این اتاق مزارشان پر از خانم ها است، اصلاً نمی شود بروی، باید یک وقتی مترصد بشوی که خانم ها نباشند، خیلی بیشتر هم خانم ها هستند همه تسبیح به دستشان و… خیلی بزرگوار بودند، یک سنگ بزرگی جلوی مزارشان گذاشتند آن جا شجره نامه ایشان است که تا میرسد به امام علیه السلام که خودشان را از ذریه امامزاده جعفر یزد هستند. بعد حدود همین سال هزار و خردهای که میشود دیگر همه میر میشوند. یک زمانی بوده که سادات را امیر و میر میگفتند؛ این مرسوم آن زمان بوده که امیر سید حسین، میر سید حسین میگفتند؛ میرداماد، میرسید شریف، در یک زمانهایی میر می گفتند، قبلش نبوده، بنظرم بعدش هم نبوده یک 3–4 قرنی این وسط، میبینید در شجره نامهها این کلمات «میر» میآید. بله آن میر سید حسین که دیدند ایشان هم نمیگویند خود کتاب خط امام علیه السلام است، پدر مرحوم مجلسی گفته بودند که بر پشت کتاب خطوط حضرت بود، لذا حتی آن کسی هم که پیش احمد السکین بوده که از اجلای هاشمیین بوده آن هم باز چیست؟
برو به 0:18:15
شاگرد: خط حضرت در آن بوده.
استاد: بله خط حضرت بوده اما کلش ثابت نیست که خود سادات مدنیین، از سیدعلی خان و سلسله شان، هیچ کدام تصریح نکردند که این کتاب به خط شریف خود حضرت باشد. لذا ما باید درجه بندی کنیم، به خط حضرت بوده حتی اگر پیدا بشود، خبره هم شهادت بدهند باز به این زودی نمیشود حکم کرد.چرا؟ به خاطر این که خط خود حضرت باشد، لوازم شرعی و فقهی بسیار بالایی دارد، این خیلی موونه بیشتری میخواهد اما این اندازهای که بگوییم اصلا این کتاب با این شواهد- 9 تا شاهدی که مرحوم نوری و دیگران میآورند بگوییم موضوع است- اصلا آن را کنار بگذار؛ این اندازه هم نیست، مثل سایر منابع روایی نمیشود از آن غض نظر کرد.
شاگرد: در صفحه ١١ میگویند که احمد السکین، کتاب را به خط حضرت داشته است.
استاد: خب بعدش ایشان جواب میدهند، بعد میگویند که «فلو کانت هی نسخة التی رآها بمکة فی خزانة کتب سید علی خان لما صحّ له مثل هذا الکتاب» که ایشان دیده بودند. بعد میگویند «إن قلت» که سید میگوید من دیدم که خط حضرت بوده «أنّه وجد یعنی سید فی خزانة الرضا بخراسان نسخة من هذا الکتاب و علیها أنّ الامام الرضا علیه السلام صنّف هذا الکتاب و أنّ اصل النسخة» که دیگر خط حضرت نبوده «اصل النسخة وجدت فی مکة مشرفة بخط الامام علیه السلام» آن جا نوشته بوده اصل به خط امام بوده اما این دیگر به خط حضرت نبوده و سید دیدند. «قلت که لا یعقل»؛ ایشان می گویند که ممکن نیست که این کتاب ما، خط حضرت باشد.
شاگرد: اصلاً ثابت باشد که نسخه فعلی، خط امام رضا علیهالسلام است، این که شما در مجلس می فرمایید نسخه هست فرض بگیریم این الان به خط امام رضا بوده به تایید همه افراد خط شناس. این با املاء بودن این کتاب نمی سازد، کتاب نمیشود هم املای حضرت باشد هم به خط حضرت باشد. بالاخره این کتاب املا بوده یا املا نبوده؟ اگر املا بوده دیگر این که بگویند این کتاب به خط حضرت بوده نمیتواند درست باشد.
استاد: یک عبارت بودکه ایشان هم گفتند مهمترین حرف است. «الثانی من زینک الامرین الذَین أوجب الشبهة علی مصحح نسبة الی الامام ما ذکره ثقة الاسلام فی فوائد و کأنّها اعظم مستنده» که صاحب ریاض العلماء گفته است که «ثمّ اعلم أنّ احمد السکین و قد یقال أحمد بن السکین هذا الذی قد کان فی عهد مولانا الرضا صلوات الله علیه و کان مقربا عنده فی الغایة و قد کتب الرضا علیه السلام لأجله فقه الرضا»؛ خب این «کتب» یعنی به خط خودشان؟ یا نه «کتب» ولو به املاء باشد؟ چون تصنیف با املاء می سازد. خیلی از این کتاب های سید بن طاوس، املاء بوده، سید کاتب داشتند، مینشستند و املاء میکردند. در این عبارت هم به خط نبود بلکه میگوید که «کتب له».
شاگرد: بعد در عبارت آمده که «هذا الکتاب بخط الرضا»دارد.
استاد: خب چه کسی میگویند؟ «و هذا الکتاب بخط الرضا موجود فی الطائف» که یعنی خود صاحب ریاض العلماء دیدند که بعد آقای صدر میگویند این نمیشود که صاحب ریاض العلماء این را به خط امام رضا ببیند، بعد خودشان بگویند فقه الرضایی که پیدا شده این الشرایع علی بن بابویه است، ایشان میگویند چنین چیزی ممکن نیست.
امیرسید حسین میگوید که من علم پیدا کردم که برای حضرت است، ریاض العلماء افندی هم ایشان هم میگویند «کان بخطّه و هذه النسخة بخط الکوفی فتأریخها سنة مائتین من الهجرة و علیه اجازات العلماء و خطوطهم» که همه علمایی که این را می دیدند با خط خودشان روایت این کتاب را برای بعد خودشان اجازه می دادند؛ خب این نسخه حالا کجاست؟ می گویند در طائف مانده است؛ آیا ممکن است یک دفعه پیدا بشود؟
شاگرد: اجازات این نسخه، در کتابخانه سیدعلی خان هست «و تلک الاجازات بخطه ایضا موجودة فی جملة کتب سیدعلی خان»
استاد: یک نسخهای که پیش آقای صدر بوده که دو جا از آن نقل می کنند که سید علی خان کنارش حاشیه زدند. ولی اسم نمیبرند که من این نسخه را کجا دیدم. تعجب است. لذا هم آن محققین کتاب شاید در عبارات استادش چند تا نسخه را اسم برده بودند یکی هم گفته بودند این نسخه ای که آقای صدر دوباره از آن اسم بردند ما نمی دانیم که کجاست؟ نسخه ای که حاشیه سید علی خان دارد، سید علی خان که خودشان از همین سلسله هستند.
این را عرض می کردم که «السابع مما نداوم به نحن معاشر اهل البیت» یعنی عباراتی در کتاب هست که می آید به این که حالا یا نوشته امام علیه السلام باشد یا نه؛ بهترین مطلوب و بُغیه ما این است که به خط حضرت باشد، این را ما شک نداریم، اما هر چه بالاتر است، ارزشش بالاتر است پس موونه اثباتش هم بیشتر است. این معلوم است و لذا ما هم مرتبه مرتبه میخواهیم ببینیم که این کتابی که دستمان هست چه اندازه ای از اعتبار ادله می تواند به عنوان حجیت دست ما بدهد، حجیت به همان معنا که بعد از این که یک کتابی دست یک کسی است که میخواهد حکم را در بیاورد، فردا اگر مولا به او میگوید چرا گفتی؟ میگوید با این قرائن، من این را دیدم. با این شواهد، به ظن یا به اطمنیان یا به ظنی که می دانستم در آن شرایط همان ظن حجت است، یا همان اصطلاح «أدّی الیه ظنی» که در اصول میگفتیم، آن ظنی است که طبق نظر خودش برای وی حجیت دارد. همین کافی است. میگوید مستند من این بود. حالا به تعبیر آقای صدر این فضای زمان غیبت صغری را توسط یک کسی مثل شلمغانی برای ما منتقل کرده بود، که بسیار خوب. خود بزرگان علما هم همان را داشتند، اگر هم بالاتر از آن بود آن دیگر بهتر! اما آن اندازه ای که برای ما ثابت شده بود یک درجه خاصی از اعتبار است.
برو به 0:25:50
حالا ایشان چه می گویند؟ خب الان این جا می گویند «نحن معاشر اهل البیت» ایشان می فرمایند «أقول الظاهر أنّ هذا و ما بعده لیس من الکتاب بل من ملحقات الکتاب» یعنی یک جاهایی مجبور می شوند که این ها را بگویند، یعنی هرچند ایشان گفتند برای شلمغانی است، اما شلمغانی این طور دیگر نمی آید بنویسد. همه او را میشناختند، او که نمیآید بگوید که «نحن معاشر اهل البیت»؛ حتی یک جاهایی را میگویند که «وقد سألنی» -که ایشان از کتاب الغیبة آوردند- یک نفر از من سوال کرد من جواب دادم. آقای صدر می فرمایند: شلمغانی خیلی مهم بود، سوال از او می کردند، یعنی «سألنی» را می خواهند حمل کنند بر این که چون شلمغانی مشارٌ بالبنان بود، مرجع بود می تواند بگوید «و قد سألنی». اما این جایش را دیگر نتوانستند توجیه کنند. این جا که میگویند «نحن معاشر اهل البیت یعنی الظاهر أنّ هذا و هو ما بعده لیس من الکتاب بل من ملحقات الکتاب و لا یُدری من المتکلم و إن فرض إنّه منه فلا دلالة فیه» اگر از خود کتاب هم باشد «اما قوله مما نداوم به نحن معاشر اهل البیت فاخراجٌ للفظ الحدیث کما هی عادته» که بعدا میگویند که کأنّه یک حدیثی قبلا بوده- غالبا جوابهایش این طوری -است، میگویند اگر دقت کنید این برای نویسنده که شلمغانی است، نیست و نظر خودشان است. میگویند یک روایتی را دارد قبلش میگوید این جزء روایت قبلی بوده است.
شاگرد: تقطیع کردند.
استاد: بله پشت سر هم آورده، ما به خیالمان -که این در نظر شریف ایشان(آقای صدر)- برای مصنف کتاب که شلمغانی باشد، هست.
شاگرد: طبق فرمایش حضرتعالی، ارزش کتاب فقه الرضای موجود در مقایسه، مثل همان تعابیری که خود مرحوم صدوق یا پدرشان دارند یا مرحوم شیخ در مقنعه دارند یا بعضی کتابهای دیگری که مثل اشعثیات که در وسائل نیست، این فقه الرضا چیز مهمتری می شود یا در همان سطح می شود؟ با توجه به این که ما نتوانستیم استناد به امام را اثبات بکنیم. در همان حدی که از فرمایشات امثال مثل مفید و صدوقین استفاده بکنیم هست یا بالاترش هست؟
استاد: یعنی چطور روایت حالا یا مرسل باشد یا مسند، به وجادة باشد یا به غیرش، به آن اختلاف مبانی که در حجیت روایت هست این به عنوان یک روایت الان مقبول است، یک منبع روایی است، با این حساب دیگر نمیشود گفت که این کتاب موضوع است، یعنی این کتاب – با این شواهدی هم که هست – حداقل ما را -به فرمایش ایشان -به فضای روایی حاکم بر عصر غیبت صغری میبرد. خب این اندازه خودش خیلی حرف است و لذا میگویند علماء خوشحال شده بودند، میگویند بسیاری از فتاوی بود نمیدانستیم چرا گفتند یعنی سرگردان بودیم آن بزگوارها چرا گفتند؟ بعد دیدیم در فقه الرضا این جا همه موجود است. حالا یا احتمال مرحوم آقای صدر است که بزرگان مثل پدر صدوق، خودصدوق، شیخ مفید، دیگران حتی تا علامه نمی خواستند ترویج شلمغانی بکنند؛ فتوی را می دادند خود روایت عین عبارتش را حتی میآوردند اما نمی گفتند از کیست. چرا؟ چون ترویجش میشود، علاوه بر اینکه میتواند تحریک ذهن بکند برای این که بروند خدشه بکنند، ترویج آن ملحد هم میشود. خب برای این کار نمیگفتند، اگر فرمایش ایشان باشد. پس این کتاب این ارزش را دارد که ما را در آن فضا ببرد، از نزدیک تر، از سرچشمه روایاتی که در آن زمان بوده می توانیم برداریم استفاده بکنیم، استظهار بکنیم، چه بسا یک فقیهی یک عبارتی به او فتوا داده ما اگر مطمئن بشویم این از این است بعد میرویم قبل و بعدش میبینیم استظهار زمین تا آسمان فرق می کند. میگویید ریخت عبارت را ببینید ایشان یک بخش عبارت را آوردند اگر کل عبارت فقه الرضا را ببینید اصلا این نمیخواهد بگوید مطلب چیز دیگری است ونظیر اینها. فایده اینکه بفهمیم یک کتابی یک اصلی دارد یک کلام نیست. ما را در آن فضای آن زمان قرار میدهد به خلاف اینکه یک کذّابی وضعش کرده باشد.
در مورد عبارت «إجعل واحداً من أئمتک نصب عینک»[2] بعضی میگویند همان حرفهای صوفیه است که میگویند صورت قطب را وسط نماز تصور بکن. اصلا این ربطی به آن حرف ها ندارد «إجعل واحدا من إئمتک نصب عینک» برای زمان ما که هیچ کدام از ائمه را ندیدیم صادق است؛ چرا؟ چون این جا منظور صورت نیست. منظور توسل است، از حاج آقا(آیه الله بهجت) سوال کرده بودند- البته خودم نبودم ولی در سؤالاتی که از ایشان مکتوب کرده بودند بود- که حواسمون در نماز پرت می شود؛ چه کار کنیم؟ جواب دادند گفتند اولی که میخواهید نماز ببندید به حضرت بقیه الله متوسل بشوید، آن هم یک طور حاجت است، کسی که حواسش در نماز پرت میشود خب توسل می کند. توسل خیلی دامنه اش وسیع است، توسل می کند برای یک امر مطلوبی که مرضی خداست، اینجا هم «إجعل واحدا من إئمتک نصب عینک»؛ «نصب عینک» یعنی دل از آن نکن، یک توسل و توجه به مخازن نور، انوار و آن وسائط فیض الهی داشته باش. اینطور نیست که بگوییم همان حرف صوفیه است که می گویند قطب و صورت قطب را در نظر بیاوریم. اصلا این روایت آن نیست. که در تعلیقه بحار ایشان(محقق بحارالانوار) دو صفحه طولانی صحبت کردند.
برو به 0:32:10
شاگرد: پس نتیجه این میشود که این طور نیست که فرض بکنیم ما یک حکمی را که هیچ دلیل دیگری از جای دیگر نداشتیم و فقط از فقه الرضا ما یک روایتی داشتیم یک فقیه بخواهد که طبق آن حکم کند و بگوید چون فقه الرضا حجت است طبق آن فتوا می دهم. ولی بله عنوان این که …
استاد: ببینید یک قاعده کلی الان نمیتوانید بگویید که نمیتواند بدهد یا می تواند. اگر فقیه است مواردی را نگاه میکند. فقه یک نحو نظام فکری است که حاج آقا زیاد میگفتند ارتکاز جزء ادله است یادم نمی آید که چطوری توضیحش داده باشند. آن چیزی که توضیحش به ذهن من میآید این است که ارتکاز یعنی چی؟ یعنی کسی که با مرام شارع آشنا هست، با حرفهای شارع آشناست، حرفها فکر است، فکر اگر فکرهای منعزلِ متشتت باشد، هیچی. اما اگر فکر یک نظام داشته باشد، هر حرفی گوشهای از این خانههای جدول را نشان میدهد، کسی که به همه این حرف ها انس گرفت، کم کم ولو خودش هم نفهمد، باطن عقلانیتش، فطرتش به آن نظام فکری گوینده پی میبرد. یعنی آن مرام شارع، مسلک شارع، نظام فکری شارع دستش میآید ولو خودش هم علم آگاهانه ندارد. الان هم بگوید این نظام را برای ما بگو، نمیتواند بگوید؛ میگوید من چه بگویم؟ میگوید برو ادله شرعیه را ببین اما خودش بخواهد یا نخواهد این برای وی حاصل شده، این چیزی است که از نظر علمی یک چیز مبهمی نیست، پذیرفته شده است و قابل اثبات است.
خب وقتی که متشرعه است این طوری هستند که در اثر آن که به حرف شارع دل دادند، آن نظام، آن مرام شارع دستشان است. خب این وقتی فقیه میشود، بالاتر میرود یعنی وقتی فقیه شد، به مراتب وقوفش و حتی علم آگاهانهاش به این نظام فکری که شارع دارد، آن مرامی که شارع دارد، مسلکی که شارع دارد بهتر میشود «لکل جعلنا منکم شرعةً و منهاجا»[3] مبادی این شرعة و منهاج دستش میآید. خب بنابراین گاهی مواردی هست که مجموع امور باید جفت و جور باشد، یک جا هست که واقعا مثل این عبارت فقه الرضا، برای این که خود مفتی به اطمینان برسد، جایش خالی است. او (فقیه) خودش میداند دیگر. ما الان نمیتوانیم در مباحثه الان دیکته کنیم و بگوییم شما نمیتوانی فلان کار را بکنی، نمیتوانی بگویی میتوانی یا نمیتوانی. ما همین اندازه فهمیدیم که به عنوان یک منبع روایی معتبر هست.
شاگرد: یک مثالی بزنیم که اینها در آن دخیل نباشد، سؤال این است که سه بار تسبیحات اربعه در رکعت سوم خوانده بشود یا یک بار. فرض میکنیم که هیچ دلیل دیگری هم نداریم، حالا در خصوص فقه الرضا مثلا تعیین شده یک یا سه، حالا یک فقیهی که این بحث ها واقعا برایش سر نرسید که اطمینان پیدا بکند که یا التکلیف است یا خود فقه الرضا است، طبیعتا در این نوع موارد نمیشود فقط استنادا به این فتوا بدهد، من منظورم این بود. بله حالا مواردی، قرائنی، ارتکازاتی بود،آن دیگر حرف دیگری است.
استاد: روایات فقه الرضا را اگر بخواهیم دسته بندی کنیم که گسترده میشود.
برو به 0:39:25
حالا من یک چیز دیگر هم تصحیح بکنم آن روز گفتم که دو تا ردیه مرحوم شیخ ابوالحسن مشکینی و آشیخ محمدرضا نوشتند. بعدا هم گفتم یک رسالهای هم آقای جلالی از میرزا هاشم چهارسوقی نقل کرده بودند، ایشان همان آمیرزا محمد خونساری هستند، حالا ایشان چهارسوق را گفته بودند من به خیالم یک کسی دیگری بود، بعد که رفتم شرح حال ایشان را دیدم، دیدم نه ایشان به رساله همان آمیرزا محمد هاشم خونساری برادر صاحب روضات الجنات چهارسوقی.اینطور اشاره کردند.
شاگرد: رد شیخ محمدرضا پیدا شد؟
استاد: نه من چیزی پیدا نکردم جاهای دیگر هم عده ای هم که دیدم برخورد کردم گفته بودند ما هم پیدا نکردیم فقط شنیدیم
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
پایان
تگ: فقه الرضا، التکلیف، شلمغانی، نسخه، شاهد، شیعه، تقیه، حسین بن روح، غیبت صغری،ارتکاز متشرعه، دستهبندی روایات فقه الرضا، جعل الائمه نصب العین، خط امام رضا در فقه الرضا، سیدحسن صدر، مستدرک، حاجی نوری، میرزا محمد هاشم خوانساری چهارسوقی، احمد السکین، سید علی خان مدنی، نقش فضاهای تاریخی در کشف مراد جدی
[1] . مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، ج17، ص: 447 ح 21826- فقه الرضا، ع و بلغني عن العالم ع أنه قال: إذا كان لأخيك المؤمن على رجل حق فدفعه عنه و لم يكن له من البينة إلا واحدة و كان الشاهد ثقة فسألته عن شهادته فإذا أقامها عندك شهدت معه عند الحاكم على مثال ما شهد لئلا يتوى حق امرئ مسلم.
21827-الشيخ الطوسي في كتاب الغيبة، أخبرني الحسين بن إبراهيم عن أحمد بن علي بن نوح عن أبي نصر هبة الله بن محمد بن أحمد قال حدثني أبو عبد الله الحسين بن أحمد الحامدي البزاز المعروف بغلام أبي علي بن جعفر المعروف بابن زهومة النوبختي و كان شيخا مستورا قال سمعت روح بن أبي القاسم بن روح يقول” لما عمل محمد بن علي الشلمغاني كتاب التكليف قال الشيخ يعني أبا القاسم رضي الله عنه اطلبوه إلي لأنظره فجاءوا به فقرأه من أوله إلى آخره فقال ما فيه شيء إلا و قد روى عن الأئمة ع إلا موضعين أو ثلاثة فإنه كذب عليهم في روايتها لعنه الله.
[2] . فقه الرضا ص١٠۵.
[3] سورة مائدة، آیه48