مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 20
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢٠: ١٣٩٢/٠٧/٢٠
عنوان:
و هل الراجح مع الغيبوبة عن الحسّ في الأُفق المستوي بلا اختلاف للسطح في مكان المصلي بطرفيه شرقاً و غرباً هو الانتظار للذهاب، اللازم مع الغيم و نحوه من الحائل، فيكون مع عدمه أيضاً راجحاً، لقوله عليه السلام مسّوا، فإنّ الشمس تغيب عندكم. و لقوله عليه السلام غابت الشمس من شرق الأرض و غربها، و لا ينافيه قوله عليه السلام إنّما عليك مشرقك و مغربك. لأنّه للوقت، و الأوّل للرجحان؟ أو الصلاة بمجرّد الغيبوبة عن الحسّ في الفرض المذكور؟ كما يستفاد ممّا حُكي صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم بالناس، و الناس يرون مواضع نبلهم.[1]
یک سؤالی را مطرح فرمودند، اصل سؤال این بود که «و هل الراجح مع الغيبوبة عن الحسّ في الأُفق المستوي» این سؤال مهمی است، قطع نظر از احتیاط، یعنی نسبت به استظهار از دلیل. یک وقتی میخواهند بگویند احتیاط چیست، آن حرف دیگری است. می خواهند بگویند از خودِ ادله باب- با فرض اینکه الآن استتاری شدیم- چه چیزی استظهار میشود؟ وقتی استتار شد، قطع داریم که استتار شده، و قطع داریم که ذهاب نشده، بنابر استتار راجح کدام است؟ این است که اوّل وقت را ترجیح بدهد و سریع نماز را بخواند، یا مستحب این است که صبر کند تا ذهاب حمره هم بشود؟
شاگرد: بدون احتیاط.
استاد: بله، صحبت سر مستظهر از ادله است. الآن میبینید حاج آقا برای طرفین سراغ دلیل میروند.
پس «هل الراجح مع الغيبوبة عن الحسّ» که استتار شد، «في الأُفق المستوي» کوه و … هم نبود، «بلا اختلاف للسطح في مكان المصلي» مصلّی بالا و پایین هم نبود، «بطرفيه شرقاً و غرباً» یعنی در دو طرف مکان مصلّی، کوهی، بالایی، پایینی، چیزی نبود. یعنی تمام شرایط برای مختار ایشان محقق شد. قطع به استتار شد، با همه آن خصوصیاتی که ایشان قبول داشتند. که استتار مغرب است، اما استتاری که مشکوک نباشد، کوه نباشد، کاملاً افق مستوی باشد و به طور قطع زیر افق برود.
«و هل الراجح» با فرضی که روی مختار ما، تمام شرایط موجود باشد، «هو الانتظار للذهاب» راجح این است که صبر کنید تا ذهاب حمره بشود، سه سطر بعدش می گویند «أو الصلاة بمجرّد الغيبوبة عن الحسّ في الفرض المذكور؟». «هل الراجح هو الانتظار للذهاب، أو الصلاة بمجرّد الغيبوبة عن الحسّ في الفرض المذكور؟» که هیچ مشکلی ندارد. قطع داریم استتار شده.
به عبارت دیگر مرحوم مجلسی روایات ذهاب را، مثلاً یک محملش را استحباب قرار دادند. حاج آقا هم قبلا فرمودند ما هیچ مشکلی نداریم که روایات بگوید مستحب است تا ذهاب صبر کنید. اما نکته این است؛ یعنی وقتی فی الجمله دغدغهای هست، مستحب است، ولو میشود به اماره عمل کرد. ما به استتار و اماره بر استتار میتوانیم عمل کنیم، اما مستحب است صبر کنیم. در این حرفی نیست. اما فرض گرفتیم که هیچ دغدغهای نیست، قاطع هستیم به اینکه استتار شده، هیچ مشکلی نداریم. از طرف دیگر ذهاب حمره هم نشده. الآن راجح کدام است؟ یعنی مسأله امارهای بر استتار نیست، بلکه قطع است. از نظر بحثی میگوییم قطع هم نیست، یقین است. یعنی به طور قطع عند الله اینطور است که استتارِ از افق مستوی شده ولی هنوز ذهاب نشده. حالا عند الله راجح کدام است؟ یعنی عند الادلة الشرعیة، راجح کدام است؟ چون اوّل وقت است سریع بخوانم، چون قطع دارم وقت نماز شده، هیچ شبههای هم در کار نیست، یا مستحب و راجح این است که صبر کنم تا ذهاب حمره هم بشود؟ استیناس میشود از عبارات حاج آقا که معلوم نیست مستحب باشد که صبر کنیم. حالا میبینید که ادله طرفین را ذکر میکنند.
اوّل ادله این که آیا راجح، انتظار للذهاب است؟ انتظاری که ما نحن فیه میدانیم لازم نیست، ولی «اللازم مع الغیم و نحوه من الحائل» اگر ابر و اینها بود، انتظار لازم بود. چون باید اطمینان پیدا کنیم. «فیکون مع عدم الغیم و الحائل ایضا راجحا» وقتی هم که هیچ حائلی نیست، قطع پیدا کردیم استتار شده، باز هم راجح این است که تا ذهاب صبر کنیم. دلیلتان چیست که راجح است؟
می گویند روایت داریم. امام علیه السلام در روایت- البته اینها چون بحثش شده، دوباره برنمیگردیم- «مسّوا فانّ الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا»[3]. چند روز هم بحث کردیم. موثقه بود، به حسن بن محمد بن سماعة موثق بود و بحثش را هم کردیم. روایت یعقوب بن شعیب که حاج آقا چند بار فرمودند. «عن ابی عبد الله علیه السلام قال قال لی مسّوا بالمغرب قلیلاً» وقتی مغرب شد یک مقدار صبر کنید. «فان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا» که 4-5 وجه راجع به این روایت صحبت شد. پس «مسّوا» دلیل شرعی است دال بر اینکه ولو مغرب شده، میدانید هم شده، امام علیه السلام فرمودند «مسّوا». راجح هست که باز هم صبر کنید.
برو به 0:07:06
شاگرد ۱: این روایت این را نمیگوید، مگر اینکه بگوییم جمعاً بین الادله… این روایت با آن تعلیلش یعنی اینکه مغرب نشده.
استاد: «ان الشمس تغیب من عندکم، قبل ان تغیب من عندنا» یک معنایش این بود- که مشهور گفته بودند- که «من عندنا» نبود، «فان الشمس تغیب عندکم قبل ان تغیب عندنا» بود. یعنی «عند رأینا و نظرنا». ظاهر عبارت «من» دارد. و وجوه دیگری در کار بود. یک وجه وحید بهبهانی فرموده بودند که چون منطقه مدینه از نظر ارتفاع بلندتر است، و کوفه مسطحتر است، پس آنهایی که پایینترند، از نظرشان زودتر خورشید غایب میشود.
شاگرد: یعنی میخواهم بگویم اگر همین یک روایت بود و هیچ روایت دیگری نبود، معنایش این است که هنوز مغرب نشده، شما فکر میکنید مغرب شده. این فرق دارد با اینکه ایشان میگویند، ایشان میگویند ما قاطعیم که استتار شده، هیچ بحثی نداریم. ولی در این روایت بحث استحباب نیست اصلاً. میفرماید شما اشتباها فکر میکنید مغرب شده، مغرب نشده. خود روایت دلالت بر استحباب ندارد. اگر روایات استتار قرص را کسی قبول کرد، این را حمل بر استحباب میکند.
استاد: در خود روایت ندارد که غروب نشده. الآن شما یکی از وجوهش را دارید میگویید. شما به چه بیان میگویید که حضرت میگویند غروب نشده؟ اتفاقاً حاج آقا برای اینکه رد کنند این را، در صفحه ۵۱ فرمودند: « فهو من ادلة الاستحباب، اذ لا حدّ للتمسیة». حضرت میگویند یک مقدار صبر کنید. این یک مقدار چقدر است؟
شاگرد: در خود همین برهان، فیه تأمل. اگر یک دانه روایت داشته باشیم، این روایت دلالت بر استحباب ندارد. این روایت دلالت بر امر دارد و میگوید شما اشتباه میکنید…
استاد: فرض میگیریم تعلیل ذو وجوه است. آیا مغرب شده؟ آیا نشده؟ ولی کافی است برای اینکه ما بگوییم «مسّوا» را که حضرت فرمودند، حکم را میدانیم. تعلیل حکم که در لسان امام علیه السلام آمده، الآن برای ما روشن نیست. که یعنی غروب نشده اصلاً؟ یا شده و یک جور دیگری منظور حضرت است؟ نمیدانیم. ولی «مسّوا» را که میدانیم. حاج آقا همین را میخواهند بگویند. میگویند راجح کدام است؟ ما میدانیم امام فرمودند «مسّوا». حالا وجهش چه بوده؟ وجهاش این که شما می فرمایید باشد، که میشود مبنایی. اصلاً غروب نشده. وجه چیز دیگری باشد… ولی همین اندازه میدانیم که از کلام امام «مسّوا قلیلاً» داریم. خب بس است برای کسی که میخواهد تشرّع کند، طبق روایت فتوا بدهد به اینکه مستحب است صبر کنید.
شاگرد: کسی که استتاری است میگوید امام علیه السلام هم در شهر خودشان وقتی استتار میشده، نماز میخواندند.
شاگرد۲: خود این «قلیلاً» محدود نکرده؟ خودش تحدید است دیگر. «مسّوا بالمغرب قلیلاً».
استاد: نه، «قلیلا» نسبت به خصوص ذهاب حمره، چه قدر است؟ «فتصدق باقل من دقیقة». «مسّوا قلیلاً»، یک مقدار صبر کنید. یعنی چقدر؟ علی ای حال عبارتی که ایشان دارند، بیش از «مسّوا» نمیخواهند استفاده کنند. آیا وقتی استتار شده قطعاً، راجح است صبر کنید؟ دلیلش چیست؟ میخواهند دلیل بیاورند.
شاگرد: برای استحباب ایشان دلیل نیست. باید یک روایت دیگر را دلیل بیاورند. این روایت دلالت بر استحباب ندارد. این روایت اصل حکم را دارد میگوید. نه کسی که اصل حکم را میداند، به او بگویند یک مقدار تأخیر بینداز. استحباب یعنی اینکه در اوقات دیگر شرعیه، فضیلت اوّل وقت است. اما کسی که قائل به استحباب است، میگوید در مغرب اتفاقاً اینطور نیست، فضیلت تأخیر است. این روایت این را نمیخواهد بگوید. میگوید اصلاً مغرب نشده.
استاد: از کجایش در میآورید؟
شاگرد: فإنّ الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا.
استاد: فقط ۵ تا وجه را ما صحبت کردیم. خود حضرت هم فرمودند که هر چیزی که برای شما میگویم، اگر خودم بخواهم توضیحش بدهم، ۷۰ تا محمل برایش میآورم. خب این کدامش است؟ نمیدانیم، وجوه مختلفی است، ولی این را میدانیم که «مسوا» را فرمودند. یعنی حکم از کلام امام روشن است، اما تعلیلش ذو وجوه است. شما فقط یکی از وجوه را میگویید. میگویید «فان الشمس تغیب»، یعنی اصلاً مغرب نشده. یکی از وجوه است. ولی «مسّوا» مسلم است. چند تا وجه خودشان فرمودند؟
شاگرد: دو تا.
استاد: که جبلی باشد در طرف مشرق. صفحه ۵۲ هم بود: «و اما صحیحة یعقوب فمع ان التعلیل بظهوره مدفوعٌ بالضرورة». آنجا به این تعلیل اشکال کردند. خواندیم. گفتند این تعلیل با روایات دیگر منافات دارد، با روایت عبید بن زراره. «یمکن حملها علی القبلیة لوجود الجبل و نحوه فی طرف المغرب»، میفرمایند یک جوری است که چون جبل هست، «ان الشمس تغیب من عندکم لوجود الجبل فی مغربکم، قبل ان تغیب»…
برو به 0:13:52
شاگرد: همان فرمایش وحید بهبهانی؟
استاد: نه، وحید بهبهانی میگفتند چون مدینه بلندتر است، برای آنها دیرتر خورشید غروب میکند نسبت به کوفه که مسطح است. این وجهی که حاج آقا میگفتند این است که چون طرف مغرب شما کوه است … و لذا فرمودند «ان کان کذلک». ای کسانی که طرف مغربتان کوه است، «تغیب الشمس من عندکم لوجود الجبل فی مغربکم قبل ان تغیب الشمس من عندنا». حالا با این توضیحات فرمایش شما جا دارد؟ نه. حضرت میگویند شما باید صبر کنید یعنی چه؟ یعنی نزد شما پشت کوه میرود، دیدِ روشن ندارید. اماره دارید، جایز هم هست که نماز را بخوانید، اما جا دارد که صبر کنید. چون ما روشن میبینیم، اما شما دقیقاً آن لحظه را نمیبینید. خب صبر کنید، «مسّوا قلیلاً».
شاگرد: این فرمایش حضرت با اهل مدینه ی خاصی بوده؟
استاد: ظاهرا کوفه بوده. یعقوب بن شعیب.
شاگرد: خودشان در مدینه بودند و این فرمایش را کردند؟
استاد: بله.
شاگرد: این مسلّم است؟
استاد: نه، مسلّم ۱۰۰ درصدی نشد، ما هم که مباحثه میکردیم به عنوان احتمال راجح و اظهر بیان کردیم.
شاگرد: این بر فرضی است که مخاطب خاص داشته باشند، یعنی خودشان در مدینه بودند، و مدینه دیرتر غروب میکند اما در کوفه زودتر پنهان میشود به خاطر اینکه کوه حائل است.
استاد: این احتمال، ابتداییترین احتمالی است که دیگران گفتند.
شاگرد: اگر فرمایش حضرت ناظر بر این است که غروب خورشید در کوفه زودتر اتفاق میافتد- یعنی استتار- تا در مدینه.
استاد: چرا؟ به خاطر اینکه شرقی است.
شاگرد: اما ظاهر کلام یقین به غیبوبت شمس است. «تغیب عندکم» واقع میشود غروب در نزد شما زودتر از اینکه واقع بشود غروب در نزد ما.
استاد: ۵ تا وجه دارد. مثلاً حاجی آباد قم یا جایی که مثلاً نیم ساعت افقش با قم فرق دارد، شرقی است. واقعاً «تغیب الشمس عندهم قبل ان تغیب عندنا». چرا؟ چون نیم ساعت افقمان فرق دارد. و کوفه اینطور هست.
شاگرد: حضرت نمیخواستند در این فرمایش بفرمایند که صبر کنید تا خورشید نزد شما غروب کند و نماز بخوانید. میفرمایند غروب شمس که نزد شما محقق میشود، زودتر از تحقق غروب است نزد ما. یعنی غروب خورشید در نظر امام علیه السلام دیرتر از آن است که این آقای مخاطب گمان میکند. ظهور فرمایش حضرت این است که شما یقین میکنید به یک غروبی که ما آن یقین شما را قبول نداریم. نظر ما چیز دیگری است. نظر ما تأخیر از آن یقین شماست. شما محققاً میگویید الآن خورشید غروب کرده. اما ما …
استاد: در روایت دیگر صریحاً معارض این است. اینها را قبلاً خواندیم. عبید الله بن زراره میگوید[4]، امام فرمودند کسی به من گفت که شما نماز مغرب را دیرتر بخوان. چون «شمس تغیب من عندکم». آن رجل گفت: «فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا و تغرب عنا و هي طالعة على مرقد آخرين بعد قال فقلت إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا». خود امام علیه السلام میگویند. حاج آقا هم گفتند، گفتند این روایت مخالفت صریح دارد با روایت عبید الله بن زراره. این یک. یک روایت دیگری داشتیم- که تکرار آنها خوب است-، امام رضا سلام الله علیه برای اوقات فرمودند[5] خدای متعال ۵ تا وقت برای نمازها گذاشته، ۴ تایش را «یعرفه کل احد، المشهور بین الناس» الا نماز عصر. فرمودند ۴ تایش را- طلوع فجر، زوال ظهر، غروب، و عشا- همه میفهمند. ولی نماز عصر را همه نمیفهمند، باید دنبال سایه باشند و … روایت خیلی خوبی بود. و لذا این که شما میفرمایید حضرت میگویند یک چیزی نزد ما هست که نزد شما نیست، آن روایت میگوید چیزی که نزد همه مردم است را شارع قرار داده.
شاگرد: خب اگر چیزی است که در نزد همه است، اینجا نیازی نبود که حضرت بفرمایند نزد شما زودتر غروب میکند نسبت به ما. این مسلم است که افق مکان های شرقی با مکان های غربی متفاوت است. احتیاج به گفتن و بیان کردن ندارد. یک غرضی داشتند.
استاد: باب دهم، حدیث یازدهم: «لأن الأوقات المشهورة المعلومة التي تعم أهل الأرض فيعرفها الجاهل و العالم أربعة غروب الشمس مشهور معروف تجب عنده المغرب».
شاگرد: خب پس دیگر احتیاج به بیان ندارد. حالا که «معروف عند الجمیع»، این حرف احتیاج به بیان ندارد.
برو به 0:20:36
استاد: حالا اگر یکجا امام معصوم یک بیانی کردند، ما باید از واضحات دست برداریم؟ فقه الحدیث … مثلا یک وجهی که میگفتیم و بعضی آقایان هم میگفتند چرا؟ من عرض میکردم فقهی نیست، و آن این است که امام علیه السلام میگویند اگر میخواهی زمانِ نمازت همراه باشد با زمانِ امام زمانت، یک مقدار صبر کن. این احتمال را نگفتیم به عنوان یک بحث فقهی. ولی میخواهم بگویم وجوه …
شاگرد: اگر امام زمان علیه الصلاة و السلام در مکان واحد باشند …
استاد: امام زمان که امام صادق بودند و در مدینه بودند دیگر.
شاگرد: اینکه فقط برای زمان امام صادق نیست.
استاد: می گوید «قلتُ لهم». امام علیه السلام فرمودند شما که در کوفه هستید، من هم در مدینهام، یک مقداری صبر کنید. وجهاش چیست؟ «فان الشمس تغیب من عندکم». شما خورشیدتان غروب میکند اما نزد ما نکرده، یک مقداری صبر کنید. که چطور بشود؟
شاگرد: که همراهی کنیم نمازمان را با امام زمان.
استاد: مثلاً، ما نمیدانیم، ما نمیتوانیم به امام این را نسبت بدهیم. اما این محتملاتی است که میتوانیم بگوییم. اما این محتملات نمیآید بگوید امام علیه السلام میفرمایند غروب نزد ما اهل بیت یک معنایی دارد که فرق دارد با زمان عرف. آن وقت با این همه روایات دیگر هم معارض میشود.
شاگرد: اینجا تأیید نظر زوالیها را دارد میکند. به جای اینکه شما استفاده استحبابِ صبر کردن تا زوال از این روایت بکنید، این روایت خیلی لسان گویایی دارد برای تقویت نظر زوالیها.
استاد: یعنی زوال حمره.
شاگرد: بله.
شاگرد2: که مطرح شده، حاج آقا هم جواب دادند، بحثش گذشت. حالا اینجا میفرمایند ما نپذیرفتیم. آیا به خاطر اینها وجهی دارد که ما قائل به ارجحیت انتظار تا زوال بشویم یا نه؟
استاد: ۳ بار حاج آقا این روایت را جواب دادند. گفتند ما نمیتوانیم طبق این روایت به زوال حمره قائل بشویم.
شاگرد: حالا به خاطر همه آن ادلهای که شما یک سال فرمایش کردهاید، این دلیل بر زوال نشد، دلیل بر استحبابِ انتظار هم نمیتواند بشود که استتاری این را دلیل بگیرند بر اینکه این روایت میگوید مستحب است انتظار.
استاد: بله، حاج آقا هم نمیخواهند قبول کنند. فقط دارند «ما یمکن» …
شاگرد۲: طرح مسأله است فعلا.
استاد: بله، من اوّل گفتم حاج آقا یک صفحه ادله را مطرح می کنند، بعدش هم نمیخواهند به این نحو قبول کنند. «ما یمکن ان یستدل» را دارند میگویند. وقتی میخواهند یک بحث فقهی را بگویند، ادله طرفین را میگویند …
شاگرد: اجمالاً دارند مطرح میکنند.
استاد: بله، دارند مطرح میکنند. درباره رجحانِ صبر، چه چیزی «یُمکن ان یستدل به». عدم رجحان انتظار و استحباب بدار، که وقتی قطع داری استتار شد، سریع نماز را بخوان، ادله آن را هم میگویند. ببینید دانه دانه «ما یمکن ان یستدل» را می گویند. این یک روایت برای رجحان بود.
شاگرد: پس چطور میتواند مستند باشد برای آنها که میگویند مستحب است. «فان الشمس» را چطور توضیح بدهیم که دال بر این باشد که طبق نظر استتاریها، انتظار مستحب هست.
استاد: یک وجهش که روی مبنای خود حاج آقا بود توضیح دادم. حاج آقا فرمودند لعلّ در بلد سائل کوهی طرف مغرب است. با حصول اماره میتواند نماز بخواند. اما حضرت میفرمایند که شما صبر کنید، تا مثل ما که کوه نداریم و قطع پیدا میکنیم که خورشید غروب کرد، شما هم بیشتر صبر کنید تا مطمئن شوید که خورشید برای شما هم غروب کرده. مثلاً این یک وجه است.
شاگرد: اینجا فرض این است که کوهی در کار نیست. طبق فرمایش شما صافِ صاف است.
استاد: در بلد امام است.
شاگرد: منتها این تعلیل، یا تقیه هست یا قطع داریم به اینکه ظاهرش اراده نشده. یکی از وجوه همین بود که بیشتر تمسک کنیم به خود «مسوا»، ممکن هست که خیلی هم به دنبال تعلیل نباشیم.
استاد: بله، میگویم چند بار صحبت شد. علی ای حال ما در تعلیلش وجوهی داریم.
سید محمد فشارکی خواب دیده بودند که امام صادق سلام الله علیه مجتهدین را ردیف کرده بودند، از استدلال بر فتاوایشان سؤال میکردند. خواب معروفی است. میگفتند خواب دیدم صحرای قیامت است- آن مرجع بزرگ رضوان الله علیه، هم بحث میرزای دوم- …
شاگرد: استاد حاج شیخ عبدالکریم؟
استاد: بله. گفتید استاد حاج شیخ، یادم آمد که حاج آقا زیاد میگفتند که مرحوم آسید محمد فشارکی در سامرا شاگرد میرزای بزرگ بودند. بعد آمده بودند ظاهراً نجف. در نجف در یک مجلسی نشسته بودند، آشیخ عبد الکریم بودند، آقا ضیا بودند، عدهای بودند. یک جملهای آسید محمد میگویند، معروف هم هست که آسید محمد کلماتی میگفتند که ظاهرش در عرف ناپسند بوده، رکیک بوده، ولی سید میگفتند. حاج آقا میفرمودند- البته نگفتند چه بوده- که آقای آسید محمد یک کلمهای گفتند، آقا ضیاء کنار آشیخ عبد الکریم نشسته بودند. آقا ضیا خم می شود و یواشکی به حاج شیخ عبدالکریم می گوید که برای آقا زشت است که از این حرفها بزنند. حاج شیخ عبدالکریم هم به آسید محمد میگویند که آقا می گویند از شما بعید است، یا مثلاً زشت است برای شما که … حاج آقا میفرمودند سید بدتر کرد. به ایشان گفت حاج شیخ عبدالکریم این حقهبازیها چیست، آدم باید آدم بشود.
برو به 0:27:08
خلاصه استاد حاج شیخ عبدالکریم بودند. صاحب حکم به وجوب زیارت عاشورا بر شیعه، برای اینکه وبا برود.
می گویند دیدم صحنه محشر است، متحیرم که چه خبر است. دیدم یک صف طولانی است از علما و مجتهدین. گفتم چرا اینطور علما ایستادند؟ گفتند که آن سر صف را نگاه کن. نگاه کردم دیدم امام صادق سلام الله علیه نشستند. گفتند اینها در صف هستند، حضرت دارند حسابشان را میکشند. که چرا اینطور فتوا دادی؟ مگر این دلیل نبود، مگر آن نبود. ایشان گفتند در خواب من خیلی پیش خودم ناراحت شدم. گفتم خدایا من که با هر کس بحث میکردم پیروز میشدم، با امام صادق نمیتوانم بحث کنم. مثل یک حالت یأس که از اینجا نمیتوانم ناجح در بیایم. بعد دیدم جمعیتی میروند، مثل سیل به سویی از طرف محشر دارند میروند. گفتم اینها چه کار میکنند؟ کجا میروند؟ نگاهم افتاد دیدم یک منبر بزرگی گذاشته شده، حضرت سید الشهداء سلام الله علیه بالای منبر تشریف دارند، جمعیت هم هجوم میبرند دورشان. «براءةٌ من النار» می دهند. ایشان گفتند در خواب با خودم گفتم اینجا خیلی سخت است، من میروم آن طرف، و از خواب بیدار شدم.
شاگرد: من شنیده بودم که بیننده خواب ذو حیاتین بوده، یعنی هم عالم و فقیه بوده، هم منبری بوده. که پیش خود میگوید من از آن طرف می روم.
استاد: مرحوم آشیخ عباس طوّاری- خدا رحمتشان کند- از علمای یزد بودند. از ایشان من اینطور شنیدم. ایشان به آسید محمد نسبت دادند. ممکن است گاهی در نسبت اشتباه شود.
شاگرد: یعنی بعد از آن دیگر روضه نمیخواندند آسید محمد فشارکی؟
استاد: اینکه ایشان روضه خوان بودند یا نه را نمیدانم. بعید است، من چیزی نشنیدم. لازم نیست روضهخوان باشد. از چیزهایی که آشیخ عباس می گفتند این بود که دیدم تمام جمعیت میروند، هر کسی دارد به زبان حالش یک چیزی میگوید. یکی میگوید مثلاً من شرکت کردم در روضه شما، یکی میگوید استکان شستم، یکی میگوید نعلبکی شستم. اسباب مختلفه برای اینکه یک کاری انجام شده.
شاگرد: مثلاً ما میگوییم که خورشت قیمهاش را خوردیم.
استاد: بله، به بهانه اگر بخواهد باشد. دستگاهها مختلف است. یک دستگاهی به دنبال بهانه است واقعا. بعضی دستگاهها هم هست که برای هر کدام مقامی دارد و حسابی. سلبِ مطلق هر کدام اشتباه است. بگوییم همه جا دنبال بهانه هستند، اینطور نیست. بگوییم همه جا هم خطکش است، آن هم اینطور نیست. حالا دیگر ظرافتهایش هر چه هست، ما خبر نداریم. کجا بودیم؟
شاگرد: پس فقط خود «مسّوا» را دقت کنیم.
استاد: من این را داشتم عرض میکردم که امام علیه السلام فردای قیامت که مجتهدین را ردیف میکنند، میگویند خب شما «ان الشمس تغیب» را نفهمیدید، «مسّوا» را هم نفهمیدید؟ من که گفتم «مسّوا». میخواهم بگویم حکم متبیّن است. این اندازهاش را که دیگر فهمیدید. چرا مشکل داشتید؟ داشتم تنظیر میکردم برای اینکه میشود فرق بگذاریم بین تبیّن حکم با تبیّن تعلیل. تعلیل متبیّن نیست، ولی اصل حکم معلوم است. از تعلیل، وجوب «مسّوا» را نفهمیدید. ولی اصل «مسّوا» که بود. همین ها هم قابل بحث است. من فعلاً دارم شأنیت دلیل را تقریر میکنم.
«و لقوله عليه السلام غابت الشمس من شرق الأرض و غربها»[6] روایتِ کافی بود. اوّلین روایت در باب شانزدهم وسائل، سندش هم خوب بود. حسین بن سعید عن القاسم بن عمرة عن برید بن معاویة. آن هم بحثش قبلاً شده بود.
«و لا ینافیه قوله علیه السلام انما علیک مشرقک و مغربک» در روایت زید شحام بود. که حضرت فرمودند «انما علیک مشرقک و مغربک» که بحثش هم شد. «و لا ینافیه» میگویند قبلا گفتیم که «لا ینافیه»، فعلاً هم دارند به عنوان دلیل میگویند. «هل الراجح» صبر کردن تا ذهاب به روایاتِ این طرف؟ «لأنّه للوقت و الاوّل للرجحان»، «علیک مشرقک و مغربک» برای ابتدای وقت است. تعیین موضوع دقیق میکند. اما «و الاول» که حضرت فرمودند صبر کن، یعنی راجح است صبر کنی. منافاتی ندارد. اوّل وقت اینجاست، اما بهتر این است یک مقدار صبر کنی. کما اینکه برای نماز ظهر هم مفصل بود که فضیلت دارد صبر کردن تا ذراعان، که بحثش مفصل بود. این برای یک طرف.
برو به 0:32:59
«هل الراجح هو الانتظار للذهاب او الصلاة بمجرد الغیبوبة عن الحس فی الفرض المذکور» فرض مذکور این است که هیچ مانعی در کار نیست، یقین داریم استتار شده، اما هنوز ذهاب نشده. «الصلاة بمجرد الغیبوبة» در فرض مذکور رجحان دارد. از کجا میگوییم؟ حالا روایات این طرف. «کما یستفاد مما حُکی صلاة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بالناس و الناس یرون مواضع نبلهم». این روایت در باب هجدهم وسائل، حدیث پنجم است.[7]
دو تا نقل دارد. غیر از مرحوم صدوق، شیخ و کلینی و دیگران این عبارت را نقل نکردند. این که مرحوم صاحب وسائل فرمودند، اصلش از فقیه است. «محمد بن علی بن الحسین» صدوق رضوان الله علیه، «باسناده عن محمد بن یحیی الخثعمی». محمد بن یحیی خثعمی از اصحاب امام صادق است، بلا واسطه از امام علیه السلام روایت میکند. مرحوم صدوق در مشیخه فقیه، طریق خودشان را به محمد بن یحیی نقل کردند.
مرحوم صاحب مستدرک در مشیخه فقیه وقتی توضیح میدهند، می رسند به شب. شب یعنی ۳۰۲. مرحوم آ میرزا حسین رضوان الله علیه به حروف ابجد شمارهگذاری کردند. رسیدند به شب در مشیخة فقیه، یعنی ۳۰۲. فرمودند:[8] «و الی» یعنی طریق جناب صدوق. «الی محمد بن یحیی الخثعمی: ابوه» علی بن بابویه رضوان الله علیه، «عن سعد بن عبد الله، عن محمد بن عیسی» علی الظاهر یقطینی است، «عن زکریا المؤمن، عنه» یعنی عن محمد بن یحیی الخثعمی. «الذی یظهر من الشارح» شارح یعنی روضة المتقین، شارحِ فقیه، «و الکاظمی[9]» شیخ اسد الله کاظمی صاحب مقابس، یا آن سید[10]. «و غیرهما» غیر از این دوتا از علمای بزرگ، «انّ المراد بزکریا المؤمن هو الموجود فی النجاشی، و الخلاصة: زکریا بن محمد ابو عبد الله المؤمن».
این سند فقیه یک بحث زیبایی دارد. طریق شیخ صدوق به محمد بن یحیی، اگر از طریق زکریا المؤمنِ نجاشی برویم، میشود ضعیف. چرا؟ چون هم واقفی است و هم مضطرب الحدیث است. اگر واقفی باشد و توثیق بشود، میگوییم موثق است. روایت ضعیف نمیشود. اما چون واقفی است و توثیق هم نشده، از طریقِ زکریا المؤمن که در نجاشی آمده، روایت ضعیف میشود.
مرحوم آقای نوری احتمال دیگری میدهند و پیش هم میبرند. میگویند داریم مواضعی را که وقتی بهطور مطلق میگویند زکریا المؤمن، منظورشان جناب زکریا بن آدم مدفون در قم است، که ایشان دیگر از اجلاء موثقین و ثقاتِ لا ریب فیه هست.
شاگرد: آن وقت از نظر عمر میشود؟
استاد: بله، میگویند طبقهشان هم خوب است. آخر کار میفرمایند: «و یؤیده انّ الغالب فی الاسانید التعبیر عن الاوّل» یعنی زکریا المؤمنِ ضعیف، «بزکریا بن محمد» ابن محمد را میآورند. غالباً میگویند ابن محمد. «او مع الأزدی او ابی عبد الله المؤمن». «و منه یظهر ان هذا اللقب» یعنی زکریا المؤمن، «له» یعنی برای زکریا بن آدم، «حیث یطلق». یعنی وقتی میگویند زکریا المؤمن، یعنی زکریا الآدم. وقتی می خواهند زکریا المؤمنِ خاص را بگویند، میگویند زکریا بن محمد المؤمن. و آخر کار هم میفرمایند: «و الطبقة ایضاً لا تنافی ذلک» طبقهشان هم به هم میخورد.
شاگرد: اگر علمای شیعه این لقب را داده باشند که خب حتماً همینطور است. یعنی برای خارج کردنِ آن واقفی است. مؤمن یعنی شیعه.
استاد: نه، نجاشی هم ظاهراً دارند. در نجاشی اگر ببینید به نظرم به او میگفتند مؤمن، نه یعنی وصفی است که آن عالم به او بگوید.
شاگرد:یعنی در همان زمان زکریا بن آدم به ایشان مومن می گفتند؟
استاد: بله، اسمش بوده. لقبش «المؤمن»بوده، نه اینکه وصفش باشد.
شاگرد: زکریا بن آدم مگر از اصحاب ائمة آخر نیست؟
استاد: چرا، ولی با یک واسطه از اصحاب امام صادق نقل میکند. من روایاتش را هم دیدم.
شاگرد: اینکه الان خودش دارد از خثعمی نقل میکند.
استاد: خثعمی هم از امام صادق، می شود با واسطه.
شاگرد: ولی خثعمی معاصر حضرت است. یعنی یا خثعمی باید عمرش خیلی طولانی باشد …
استاد: خود زکریا بن آدم با یک واسطه از امام صادق نقل میکند. اینجا هم با یک واسطه است.
برو به 0:38:55
شاگرد: در جاهای دیگر؟
استاد: بله، من روایاتش را دیدم. لذا مرحوم نوری هم میفرمایند: «و الطبقة ایضاً لا تنافی ذلک». فرمایش مرحوم نوری قابل تأمل است، که ببینیم زکریا المؤمن در این سند چطور است؟ اولویت با کدام است؟ با زکریا بن آدم است؟ سلام الله علیه. خیلی بزرگ است. شوخی نیست که امام معصوم او را با امام معصوم دیگر مقایسه کنند. بگویند همانطور که امام کاظم امان هستند برای اهل بغداد، تو هم امانی برای اهل قم. این یک چیز کمی نیست که امام معصوم او را با یک امام معصوم دیگر مقایسه بکنند، خیلی جلیل القدر است.
پس بنابراین تا اینجا این شد که طریق مشیخه، این مشکل را دارد که زکریا المؤمن در سند است، باید ببینیم کدامشان اولویت دارند، صحیح میشود یا ضعیف؟ اما یک طریق دیگری خود مرحوم صدوق در امالی دارند. آن صحیح است و مشکلی ندارد. مرحوم صدوق در مشیخه طریقشان پدرشان است. اما در امالی از آن شیخ دیگرشان که از بزرگان محدثین قم بودند. «رواه عن محمد بن الحسن بن الولید، عن الحسین بن الحسن بن ابان، عن الحسین بن سعید، عن محمد بن ابی عمیر، عن محمد بن یحیی الخثعمی».[11] فقط فی الجمله در «حسین بن حسن بن ابان» حرف هست. اما میشود که سر برسد. غیر از آن زکریا المؤمن است. این برای اصل سند این روایت.
متن روایت را هم بخوانیم. «انّه قال» امام علیه السلام فرمودند: «کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یصلّی المغرب و یصلّی معه حیٌّ من الانصار» طایفهای از انصار، «یقال لهم بنو سلمة منازلهم علی نصف میل» یعنی از مدینه، از جایی که با حضرت نماز میخواندند. «فیصلون معه» اینها با حضرت نماز میخواندند، «ثم ینصرفون الی منازلهم و هم یرون مواضع سهامهم». مواضع نبالهم یا نبلهم یا سهامهم. اینجا «سهامهم» است. آنها هنوز میدیدند. یعنی هوا هنوز روشن بود. و حال آنکه نصف میل، من حساب کردم میشود نزدیک دو کیلومتر، ۱۸۰۰ متر. ۱۸۰۰ متر راه رفتن، آن هم پیاده خیلی راه است. ان شاء الله جلسه بعد توضیح میدهیم.[12]
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
پایان
.
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 53
[2] شاگرد: احتیاط مستحب فقط در جایی است که مطلب صاف شده برای فقیه، اما چون قول مخالفی وجود دارد، احتیاط مستحب می دهند یا نه، در یک جایی برای فقیه مطلب صاف شده، استظهار از یک روایتی بوده ولی به خاطر اینکه یک احتمال مرجوحی هم از آن برداشت شده، از آن باب احتیاط مستحب میدهد. این را هم در بر می گیرد؟
استاد: من یک ضابطه مکتوبی ندیدم، اما موارد غالبی که برخورد کردم، حتی عرض کردم از شرح عروه مرحوم آقای خویی، در نماز جماعت، احتیاط ندبی دادند مراعاةً لتفوی الآخرین. احتیاط وجوبی، به خاطر صاف نبودن دلیل بود.
شاگرد: عرضم با توجه به ملاک استحبابِ احتیاط است. ملاک این است که احتیاط علی کل حال حسن.
استاد: بله. یعنی به خاطر مراعات قول دیگری بگوید؟
شاگرد: نه، به خاطر مراعات احتمال دیگری، ولو قولی نباشد.
استاد: آن هم مانعی ندارد. عرض کردم یک ضابطه مکتوب ندیدم که خدمتتان عرض بکنم.
[3] وسائل الشيعة؛ج4؛ص176،حدیث13: عن الحسن بن محمد بن سماعة عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله ع قال: قال لي مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا.
[4] وسائل الشيعة؛ج4؛ص179،حدیث 22: و عن جعفر بن علي بن الحسن بن علي بن عبد الله بن المغيرة عن أبيه عن جده عبد الله بن المغيرة عن عبد الله بن بكير عن عبيد الله بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول صحبني رجل كان يمسي بالمغرب و يغلس بالفجر و كنت أنا أصلي المغرب إذا غربت الشمس و أصلي الفجر إذا استبان لي الفجر فقال لي الرجل ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا و تغرب عنا و هي طالعة على مرقد آخرين بعد قال فقلت إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك و على أولئك أن يصلوا إذا غربت عنهم.
[5] وسائل الشيعة؛ج4؛ص159،حدیث11.
[6] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص172: محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد عن القاسم بن عروة عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر ع قال: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها.
[7] من لا يحضره الفقيه؛ج1؛ص220: و روى محمد بن يحيى الخثعمي عن أبي عبد الله ع أنه قال- كان رسول الله ص يصلي المغرب و يصلي معه حي من الأنصار يقال لهم بنو سلمة منازلهم على نصف ميل فيصلون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع سهامهم./ الأمالي( للصدوق)؛النص؛ص80،حدیث14: حدثنا محمد بن الحسن رحمه الله قال حدثنا الحسين بن الحسن بن أبان عن الحسين بن سعيد عن محمد بن أبي عمير عن محمد بن يحيى الخثعمي قال سمعت أبا عبد الله ع يقول كان رسول الله ص يصلي المغرب و يصلي معه حي من الأنصار يقال لهم بنو سلمة منازلهم على نصف ميل فيصلون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع نبلهم./ وسائل الشيعة؛ج4؛ص188،حدیث5.
[8] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل؛الخاتمةج5؛ص208: [302] شب- و إلى محمد بن يحيى الخثعمي: أبوه، عن سعد بن عبد الله، عن محمد بن عيسى، عن زكريا المؤمن، عنه. الذي يظهر من الشارح، و الكاظمي و غيرهما ان المراد بزكريا المؤمن هو الموجود في النجاشي، و الخلاصة: زكريا بن محمد أبو عبد الله المؤمن ... و عليه: فالسند ضعيف … و من المحتمل ان يكون المراد من زكريا المؤمن هو زكريا بن آدم الثقة الجليل المعروف القمي … و منه يظهر ان هذا اللقب له حيث يطلق کما هنا … و يؤيده ان الغالب في الأسانيد التعبير عن الأول بزكريا بن محمد أو مع الأزدي أو أبي عبد الله المؤمن، و الطبقة أيضا لا تنافي ذلك …
[9]. در حاشیه کتاب مستدرک آمده: هداية المحدثين (محمدامین بن محمدعلی کاظمی): 258. ( مقرر).
[10] سید محسن بن حسن اعرجی کاظمی
[11] . الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 81.
[12] شاگرد: فرمودید «هل الراجح انتظار الذهاب» اینجا عنوان نباشد، این عبارت بچسبد به عبارت قبلی. اینجا عنوان مناسب است ظاهراً.
استاد: من که نمیگویم نامناسب است. منظور من این بود که آیا «هل الراجح» یک تتمهای برای بحث آن مکاتبه- بحث قبلی- هست یا نیست؟ این منظور من بود. ممکن است همه عبارات بعدی را ببینیم و ببینیم این عنوان خیلی هم خوب است. مانعی ندارد.
دیدگاهتان را بنویسید