مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 20
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
فرمودند: «إلی مضیّ مدة». شهید هم در روض اینطور فرمودند.
یک روایتی را هم الان آقا از دعائم در مستدرک نقل کردند. در همین باب دهم وسائل که ما بودیم و صحبت هم بر سر کتاب دعائم شد که تا اینجا آمدیم. حاج آقا به این کتاب از نظر قوت متن اعتقاد داشتند. کلام ایشان معلوم بود.سند دعائم که مرسل است. سند ندارد.خود مؤلف هم شبهه اسماعیلی دارد. ولو بحث کنند که در تقیه بوده است یا نبوده است؛ ولی همه اینها غیر از این است که کتاب دروغ است یا نه؟ به عنوان روایی میشود چه باشد؟ میگویند ولو سنی است یا منحرف است؛ ولی اطمینان به صدور برای ما میآورد.این جهتِ حاج آقا در کلمات ایشان معلوم بود که به دعائم از این جهت اعتقاد داشتند. حالا روایت دعائم مضامینی دارد که خیلی قابل دقت در بحث ما است.
«دعائم الإسلام، روينا عن أبي عبد الله جعفر بن محمد ع أنه قال: أول وقت صلاة الظهر زوال الشمس»[1]. کأنّه میرود تا جایی که شاید تصریح شود به آن بحثی که تابحال ما میگفتیم نیست. تصریح به این که کأنّه ما یک زوال عرفی داریم ویک زوال شرعی. حالا این را تا آخر روایت باید ببینیم. «أول وقت صلاة الظهر زوال الشمس و علامة زوالها». از این کلمه «علامة» اگر زود رد شویم، خیلی مخالف به ذهن میآید.اما الآن روی کلمه علامت تأکید کنیم.
«علامة زوالها أن ينصب شيئا له فيء». برای شما «شیئاً» است یا«شیءٌ» است؟
شاگرد: شیئاً.
استاد: «أن ينصب شيئا له فيء»:یک چیزی که سایه دارد را نصب کنند.«فی موضع معتدل»یعنی زمین هموار. موضع معتدل یعنی زمین هموار. همان که صحبت بود برای مقیاس.«في أول النهار فيكون حينئذ ظله ممتدا إلى جهة المغرب و يتعاهد»،یعنی مرتب میآید به این سایه سر میزند. «تعاهد ظل»یعنی مرتب سر بزنید ببینید چکار داردمیکند. «و يتعاهد فلا يزال الظل يتقلص و ينقص»، همینطور کم میشود. تقلّص یعنی ینقبض.همینطور کم میشود و کوتاه میشود. ینقص«حتی یقف»، تا به یک جایی میرسد که دیگر سایه از کوتاه شدن میایستد«و ذلك حين تكون الشمس في وسط الفلك ما بين المشرق و المغرب»،یعنی همان دائره نصف النهار. «ثم تزول»، سپس بعد از این که به این دائره رسید، شمس زائل میشود. «و تسير ما شاء الله»،بعد از زوال هم جلو میرود.«و الظل قائم لا يتبين حركته»، همینطور ظل در حالت نقصان است و زیادی هنوز در او حاصل نشده است.«حتی یتحرّک إلی الزیادة»، تا این که بعد از مدتی این دفعه شروع میکند به زیاد شدن.«فإذا تبين حركته فذلك أول وقت الظهر»، این همه را خواندم برای این کلمه«اول». فذلک أول وقت الظهر.
شاگرد: کل آن را به عنوان روایت آورده است؟
استاد: دعائم است.
شاگرد: ظاهر آن این است که اصلاً اینجا را کلاً جدا کرده است.
استاد: یعنی شرح قاضی نعمان را با متن جدا کرده است.
شاگرد1: بله. و روینا عن جعفر بن محمد علیهما السلام أنّه قال أول.
شاگرد2: اصلاً ادبیات آن هم به روایت شبیه نیست.
استاد: بله. من همین که میخواندم، جای آن هم در ذهنم آمد که از کجا…
شاگرد1: «أول وقت الظهر زوال الشمس»، از اینجا تمام شد.«و علامة زوال» که بعد هم میگوید«و قياسات شتى تخرج صفاتها و أعمالها عن حد هذا الكتاب»[2]. مشخص است که شخصی است روی روایت یک چیزی را توضیح میدهد.
استاد: بعد از آن را بخوانید. ما از مستدرک داریم میخوانیم.
شاگرد1: این خود دعائم است.
استاد: بسیار خوب. بخوانید.
شاگرد1: «و قد اتخذ الناس لذلك الوقت و لوقت العصر و لمضي ساعات النهار علامات و قياسات شتى تخرج صفاتها و أعمالها عن حد هذا الكتاب». ممکن است از «قد إتخذ» باشد.
استاد: «و قد إتخذ» باشد. کما این که مرحوم نوری اینطور فهمیدند.
شاگرد1: یا ایشان اینطور برداشت کردند.
استاد: صاحب مستدرک. ایشان همه را روایت دیدند. لذا «قد إتخذ» را نیاوردند و بقیه را آوردند. ولی من که به اینجا رسیدم که و «ذلک حین»،همین الان که برای شما میخواندم، همین به ذهنم آمد که از اینجا معلوم است ریختش ریختی است که به مصنف میخورد. «و ذلک حین تکون الشمس فی وسط الفلک».«ما بین ذلک» کأنّه توضیح خود شخص میتواند باشد.
شاگرد1: این تعبیر وسط الفلک و اینها یک مقدار…
استاد: بله. کم بود. در این همه روایاتی که بود، اینطور تعبیری ما نداشتیم.
شاگرد: تا قبل از آن هم ادبیات آن … «علامة…»یعن زوال را کأنّه میفرمایند.ما چندتا روایت در مورد زوال داشتیم.هیچکدام به این صورت بحث نکرده بود.
استاد: لذا ظهور روایت در این که فرمایش امام علیهالسلام باشد،با مجموعه این صحبتها ضعیف میشود.
ولی حالا علی الفرض که بگوییم همانطور که مرحوم نوری صاحب مستدرک فهمیدند،این فرمایش امام باشد. خب باز هم از نظر فقه الحدیث مشکلی نداریم.چون ولو حضرت فرمودند: «ذلک أول وقت الظهر»یعنی أول وقت الظهر برای مکلف که تبیّن برای او شده است و حالا با دل جمع،شرعاً میتواند بگوید چهار رکعت نماز ظهر بر من واجب است؛ همانطور که عرف میگویند، قربةً إلی الله.«أول وقت الظهر»یعنی أول وقت اتیان الظهر به نحوی که استصحاب برای او منقطع شده است. چون قبل از آن نمیدانست.
برو به 0:07:06
چرا این را عرض میکنم؟ بخاطر چندتا دلیل در عبارت قبل. همهی عبارت را باید ببینیم و دقت کنیم. ببینید! اول عبارت این بود، اگر روایت باشد:«أول وقت صلاة الظهر». این اول روایت که اگر باشد دیگر قدر متیقن آن، همان اول است که فرمایش امام است. بعد از آن توضیح خودش میشود. فرمایش امام: «أول وقت صلاة الظهر زوال الشمس».میگویید شاید این زوال همان ازدیاد ظل باشد. نه اینطور نیست. قرینهی روشن در عبارت بعدی بود. «و علامة زوالها»، علامت زوال آن این است که یک مقیاسی نصب کنیم، سایه کم میشود،ینقص حتی یقف و ذلک.. چه زمانی سایه میایستد؟ حین تکون الشمس فی وسط الفلک ما بین المشرق و المغرب. تا اینجا خوب است. ثم تزول. تمام شد.بعد از این که در فلک رسید ما بین المشرق و المغرب، ثم تزول.به محض این که از آن رد شد،زالت. فاعلِ تزول، شمس است. مؤنث است؛یعنی ثم زالت.
ثم تزول و تسیر ما شاء الله بعد أن زالت. پس «زالت» شد.«تسير ما شاء الله و الظل قائم لا يتبين حركته حتى يتحرك إلى الزيادة فإذا تبين حركته ».آن،خیلی وقت است که زالت محقق شده است. همان موضوع واقعی. اما لم یتبیّن آن زوال به ازدیادالظل. فإذا تبیّن فذلک أول وقت الظهر که میتوانیم با دل جمع نماز را بخوانیم. و الا قبل از آن هم زالت. این دلالت روشن بر این دارد که باز زوال موضوع واقعی است.
شاگرد: وقتی منجّم بود. این وسط وظیفه او این است که صبر کند یا نماز بخواند؟
استاد: جائز است برای عالم،أن یُصلّی صلاة الظهر.چون اول که حضرت فرمودند: «أول».
شاگرد: این أولِ آخر با آن أولِ اول یک تفاوتی دارند.یا باید این را مفسّر آن بگذاریم و یا آن را مفسّر این بگذاریم.
استاد: احسنت. حتماً اول مفسّر دوم است.چون کنار دومی، تبیّن آمده است. اولی که نیامده است.«أول وقت»یعنی موضوع نفس الامری انشاء شارع. أول وقت صلاة الظهر زوال الشمس.
شاگرد: شاید انشاء، آن نباشد. شاید انشاء،این باشد.
استاد: پس چرا تبین آمده است؟
شاگرد: شما به فلک چکار دارید؟
استاد: چرامیفرماید: «حتى يتحرك إلى الزيادة فإذا تبين حركته». تبیّن برای چه کسی؟چشمها فرق میکند.حالات فرق میکند.
شاگرد: برای مکلف معمولی.
استاد: خب پس برای مکلف معمولی موضوع عوض میشود؟ منطقی است؟
شاگرد: نه.اصلاً مهم نیست.یعنی شمای مکلف کاری به نصف النهار نداشته باش. نگاه کن روی زمین. وقتی این زیاد شد، آن ما شاء الله هم یک اتفاق تکوینی است که دارد میافتد و به شما ربطی ندارد. نمیگویم این حرف درست است. ولی بخصوص برای مکلفینی که آدمهای عادی بودند. روغن فروش بودند، بقال بودند، عطار بودند. قادر نبودند به این که این را کشف کنند. حضرت میگویند این که زیاد شد، تو به این نگاه کن. به آن هم کاری نداشته باش و اگر هم فهمیدی برای تو ظهر نشده است. این اشکالی دارد که شارع به این صورت زوال را بیان کرده باشد؟
استاد: طبق این اگر فهمیدید برای شما ظهر نشده است. این را از کجا به شارع نسبت میدهید؟
شاگرد: نه. آن ما شاء الله. منظورم این است که کسی آن ما شاء الله را درک کرد.مثلاً منجّم بود.مثلاً بگوییم برای ظهر [شرعی] باید ازدیاد ظل محقق شود.
استاد: داریم به شارع نسبت میدهیم. این را از کجای عبارت امام دربیاوریم که نسبت میدهیم که امام میفرمایند اگر هم قبل از آن(ازدیاد ظل) فهمیدیم فایده ندارد؟
شاگرد: باید أولِ آخر آن را بگوییم.یعنی از أولِ آخر باید دست برداریم یا از أولِ أول دست برداریم.
استاد: از دومی دست برمی داریم.چون تبیّن صحبت استصحاب را میکند. معلوم است که تبین برای مکلف است؛ نه برای شارع. منِ شارع، حرف خودم را زدم، انشاء کردم. أول وقت صلاة الظهر زوال الشمس. تزول. وقتی هم به آنجا رسید، تزول. إذا تبیّن،یعنی شمای مکلف مستصحب هستی. مشی بر یقین باید بکنی. تا وقتی نمیدانی شده است یا نشده است، صبر کن. وقتی نقض یقین به یقین کردی، حالا بگو الله اکبر.
شاگرد: یعنی شارع به مدت طولانی مردم را از فضیلت اول وقت باز میدارد؟ اینطورمیشود دیگر.
استاد: شارع بندگی میخواهد. فضیلت اول وقت هم چون صبغهی امر خدا و بندگی است از آنها خواسته است. و الا غیر بندگی که نخواسته است. آن روایت را حاج آقا زیاد میگفتند. شیطان مفصل عبادت کرده بود . بعد که امر به سجده آمد، عرض کرد خدایا! من را از این یکی معاف کن. سخت است. خلقتَنی من نار، خلقتَه من طین.یک عبادتی برای تو میکنم که رکوعها و سجدههایش چندین برابر از قبلیهاطولانیتر باشد. چند هزار سال سجده. این در بحار است. من دیدهام. حاج آقا خیلی این را تکرار میکردند. جواب آمد: «إن إني أحب أن أطاع من حيث أريد»[3].من میخواهم همانطور که خودم میخواهم اطاعت شوم؛ نه همانطور که خودت میخواهی. هوای نفس تو این است که مثلاً هفتصد هزار سال یک سجده بکنی. خب بکن. این فایده ندارد.إن إني أحب أن أطاع من حيث أريد.
خلاصه منظور این است که ما بندگی را میخواهیم. وقتی خود خدای متعال میفرماید شما صبر کن، مستصحِب. اول وقت وقتی صبر کردی به یقین مشی بکنی، من ثواب اول وقت را به تو میدهم.
شاگرد: پس تفضلی میشود.
استاد: اصلاً خود اول وقت تفضل است.
شاگرد: با این بیان، همهی مکلفین غیر از کسانی که منجّم هستند،اول وقت از دست آنها رفته است.
استاد: عوض آن سهولت را یافتند.خیلی جاها ما این را داریم که شارع،چندتا مصلحت راملاحظه میکند. من یک چیزی بگویم… چون صبغه تعبد هم مهم است. متشرعه وقتی برای اول زوال از ناحیه مولا یک دقتی بیابد، به عسر میافتند. لذا مولا برای این که هم صبغه تعبدی آنها را حفظ کند و هم آنها را به عسر نیندازد. راحت باشند هرکجا بتوانند [تکلیفشان را تشخیص بدهند]، با این خصوصیات، جمع بین اینها که فرموده است، میگوید هم برای بندهها مصلحت تسهیل و یُسر را مراعات کردهام و تحصیل کردم.«یرید الله بکم الیسر». همان آیه روزه است دیگر. روزه بگیرید؛ اما یرید الله بکم الیسر و لایرید بکم العسر. بندگی را میخواهد؛ اما همراه با یُسر. نه این که بندگی باشد که یک کلامی بیاید که شما در تحصیل آن به سختی بیفتید. علی أی حال جای این سؤال و استظهار است. ما میخواهیم تبین بعدی را بگیریم.
علاوه بر این که تقریباًیک ظن قوی، اگر هم از آن به اطمینان اسم نیاوریم، ظن قوی پیدا شد به این که دنبال عبارت از صاحب دعائم است. از قاضی نعمان است؛ نه از امام علیه السلام.
شاگرد: کسانی که اینجا تصحیح کردند که برای ایشان واضح بوده است.
استاد: آنهایی که تصحیح خود دعائم را کردند.
شاگرد: در نسخه نرم افزاری کاملاً جدا کرده است.
استاد: بله. در نسخههای نرم افزاری یک برنامهای داشتند و برای بعد هم دارند که متن روایت را از همه چیزهای دیگر در بانک خودشان جدا میکنند. اینها چون نگاه کردند، دیدند این اصلاً روایت نیست. ما میزنیم به عنوان شرح کتاب، شرح حدیث. بعد هم اینها را سوا میکنند.یعنی اگر شما جستجوی در حدیث بزنید،کلمات «فلک» و اینها را نمیآورد. چون در بانک آنها جدا شده است که این برای توضیح قاضی نعمان است؛ نه فرمایش امام علیه السلام.
برو به 0:15:00
شاگرد: در مستدرک الوسائل شیخ آورده است.
استاد: تلقی مرحوم نوری این بوده است که حدیث است. حالا برای فرمایش تلقی ایشان هم خیال میکنیم باز «تزول» که من عرض کردم را باید یک خط حسابی روی آن بکشیم. اول فرمودند « زوال الشمس و علامة زوالها…ثم تزول». ببینید! بعد «أول وقت صلاة الظه…». خب معلوم است اول این است که قاطع استصحاب است.یعنی قبل از آن هنوز نقض الیقین بالشک بود.لاینبغی لک أن تنقض الیقین بالشک. مشی بر یقین کند.
شاگرد: بنابراین ها شاید بشود این رکود را به سایه نسبت بدهیم.
استاد: نظر شما هم به رکود بود که این را فرمودید؟
شاگرد: بله البته اگر برای امام نباشد که نه .
استاد: بله. من رفتم در آن مباحث قبلی. اینجا ثم تزول و تسیر.«و الظل قائم لا يتبين». این منظور شما بود.یعنی سایه ایستاده است. تکان نمیخورد. پس معلوم میشودمنظور از رکود الشمس یعنی رکود ظل الشمس، فرمایش آقا. شما میفرمودید یکی از تأویلاتی که برای رکود بود این بود که میفرمودند خود عرف عام هم که میگویند رکود،یعنی ظل. نه یعنی شمس بایستد.
حالایک نکتهای برای بحث دیروز که عرض کردم اگر دوربینی بگذارند و مسیر را ببینند، ممکن است در نقاط فرق بکند، این نکته قبل از آن در ذهنم آمده بود. دیروز در آن مباحثه بود، فراموش کردم تذکر را بدهم. تازه آن دو نقطهای که دیروز صحبتِ آن شد، روی فرضِ این بود که استوا با صفحه مداریِ زمین در یک سطح باشند. اما ما میدانیم بیست و سه درجه زاویه دارد و لذا آن دوتا نقطهای هم که تازه میخواست با کسر و انکسارِ دوتا حرکت به صفر برسد متغیّر است.یعنی خورشید که میل شمال به جنوبی دارد. این دوتا نقطه روی نصف النهار و جاهای دیگر چطورمیشود؟ شناور است. تغییرمیکند، به مناسبت. یعنی باید ببینیم آن دوتا نقطهای که حرکت آنها میخواهدعلی الفرض، علی فرض دیروز به صفر برسد، الان چه فصلی از سال است؟ فصل سال تفاوت میکند در آن نقطهای که میخواهد حرکت آن، او را برای شمس برساندکه به صفر برسد. این هم یک نکتهای بود برای بحث دیروز.
شاگرد: حاج آقا این روایتی هم که فرموده بود «علی حاجبه الأیمن»،متن یک مقدار فرق دارد با امالی شیخ طوسی. در آنجا دارد که «فإن رجلا سأل رسول الله ص عن أوقات الصلاة فقال رسول الله ص أتاني جبرئيل فأراني وقت الصلاة حين زالت الشمس فكانت على حاجبه الأيمن»[4]. این برای ما مفید است
استاد: گفته است «أتانی جبرئیل» بعد چه؟
شاگرد: فأراني وقت الصلاة حين زالت الشمس فكانت على حاجبه الأيمن.
استاد: همان بحثِ آن روز که عبارت امالی شیخ را نمیشود جفت و جور کنید که مرجع ضمیر، پیامبر خدا باشند. اما در نقل مفید که شیخ هم از مفید نقل کردند، این واضح است که «حاجبه» به پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم برمی گردد. وسائل هم از امالی نقل کرده است.
شاگرد1: از شیخ طوسی نقل کرده است. به همین خاطر نقل ایشان است.
استاد: بله و اصلاً از امالی مفید یک تذکر هم ندادند. در وسائل تذکر هم نداده بودند.میگویند وقتی جبرئیل آمد، پیامبر خدا صلّی الظهر، فکانت الشمس علی حاجبه الأیمن.
شاگرد2: أتانی جبرئیل.
استاد: بله، اما فصلّی. جبرئیل که نماز نمیخواند.
شاگرد2: چه اشکالی دارد که یادبدهد؟
استاد: صلّی یعنی جبرئیل صلّی الظهر؟
شاگرد2: نمیدانم.
استاد: روایات تعلیم وقت، چندتای دیگر هم است. در هیچ جا اشاره…
شاگرد3: روایات دیگری دارد که «أمره أن یُصلّی».
شاگرد1:أتاني جبرئيل فأراني وقت الصلاة حين زالت الشمس فكانت على حاجبه الأيمن.
استاد: «فصلّی»یعنی«فصلّی رسول الله».
شاگرد4: این نقل قول امیرالمؤمنین را هم ایشان میگوید این تکه ؟؟
استاد: مانعی ندارد. چون برای محمد بن أبی بکر دارند توضیح میدهند.
شاگرد4: ادامه روایت داشت که أرانی وقت العصر…
استاد: بله. دنباله آن هم در امالی مفید هست؟
شاگرد1: بله.با طول و تفصیل همان روایت.
استاد: دنباله امالی مفید،ثم«أرانی» بود یا«أراه»؟
شاگرد1: أرانی.
استاد: چندتا روایت داشتیم که در باب دهم وسائل، مواقیت، روایت پنجم در تهذیب و استبصار هردو آمده است.«عن أبي عبد الله ع قال: أتى جبرئيل رسول الله ص بمواقيت الصلاة فأتاه»، امام صادق علیه السلام فرمودند.«فأتاه حين زالت الشمس فأمره فصلى الظهر ثم أتاه حين زاد الظل قامة فأمره فصلى العصر»[5].تعلیم وقت برای جبرئیل چند تا روایت است.یک جا ندارد که خود جبرئیل نماز خواند! کأنّه این خلاف مرتکز هم است که بگوییم جبرئیل خودش نماز خواند.
شاگرد: در روایتی دارد که پشت سر مؤمن صف میکشند. پس نماز خواندن ملائکه گیری ندارد.
استاد: نماز خواندن آنها همان «رکوعٌ لایسجدون» و «سجودٌ لایرکعون و قیامٌ…»[6] که در نهج البلاغه است.در صحیفه همان دعای دوم است. آنجا هم نزدیک به همین مضامین است؛ ولی عینا اینطور نیست.
شاگرد: این که میگویید در موارد دیگر واجبات هم این سؤال است. اولین بار که صلاة امر شده است به پیامبر اکرم…
استاد: آن در معراج بوده است و به امر الله بوده است. البته در بعضی از نقلهاهم شاید دارد که جبرئیل هم چیزهایی را گفته است.
شاگرد: سؤال من همین است.
استاد: که یعنی جبرئیل باز هم آنجا خودش نمیخواند.
شاگرد: اولین بار.
استاد: اولین بار ظهر جمعه بوده است در معراج که صلاة تشریع شده است؛ آن هم دو رکعتی یا حالا یک رکعتی [به آن نحو که آمده] در آن شرائط جبرئیل نیامده است نماز بخواند. بگوید ببینید یا رسول الله من چطور نماز میخوانم! از ناحیه خدا امر میآمده است. حال حضرت مقتضای آن اعمال بوده است و اگر هم بعضی چیزهای آن که یک چیزی در حافظه من راجع به تعلیم صلاة در مطلق افعال الصلاةاست. در جلد بعدی است یا همینجاست؟ أبواب افعال الصلاة. مطلق افعال الصلاة. آنجا این روایاتِ تعلیمی است. ممکن است یک جایی از آن، جبرئیل حرف زده باشد. مانعی ندارد؛ اما به نحوِ گفتن، برای دستور از ناحیه خداست؛ نه این که خودش نماز بخواند و حضرت ببیند. اینطور چیزی نیست.
شاگرد: حضرت امیر نقل میکند برای محمد بن أبی بکر. پس حضرت رسول همین مقدار در نقل اینجاگفته است که جبرئیل آمد به من اوقات الصلاة را یاد داد. مابقی همه از حضرت امیر باشد.
استاد: ولی أتانی که من پرسیدم برای همین بود.
شاگرد: «و أرانی وقت العصر»یعنی پیغمبر به منِ امیرالمؤمنین نشان داد. چون بعد از آن هم دارد که «ثم صلى المغرب حين غربت الشمس ثم صلى العشاء الآخرة حين غاب الشفق».یعنی همه آنها، صلّی است.
استاد: همه آنها صلّی است؛ اما یکی از آنها أرانی است.
شاگرد: در آخر هم حضرت امیربه محمد بن أبی بکرمیگوید: «فصلّ لهذه الاوقات»… کأنّه امیرالمؤمنین میگوید پیغمبر اینطور نماز خواند و اینطور بر حاجب پیغمبربود. آن هم که وقت عصر را از روی سایه به من نشان داد.
استاد: حالا اگر هم منظور این نباشد…، چون باز دور می رود که امیرالمؤمنین بگویند یک دفعه اول وقت ظهر را جبرئیل گفت. بعد خود پیامبر خدا هم به من وقت عصر را نشان دادند.
شاگرد: نه. این هم دیگر این باشد که پیامبر عملاً نماز خواندند.یعنی حضرت امیر باز هم نقل نماز ظهر پیغمبر را میکند.یعنی از «فصلّی الظهر» حضرت امیر از سیره عملی پیغمبرداردمیگوید.
برو به 0:23:34
استاد: خب التفات مانعی ندارد. التفات است.یعنی التفات به نقل و به حکایت خودشان. التفات در این موارد خیلی میآید.یعنی حضرت گفتند: «أرانی فصلّی».یعنی یک تکه از آن التفات و حکایتی است که خود امیرالمؤمنین حکایت میکنند. این التفاتها در کلام هست. بعضی جاها هم اتفاقاًبه فصاحت کلام اضافه میکند. ولی آن احتمالی که شما میدهید که میگوید جبرئیل ارائه وقت عصر نکرده بود، خب«أرانی»یعنی خود امیرالمؤمنین. میخواهند بگویند رسول الله وقت عصر را به من ارائه کردند.
شاگرد: در وقت عصر؛ نه در أرانی.
استاد: خب همان التفات میشود. چند بارالتفات در عبارت مانعی ندارد.
شاگرد: یعنی پیغمبر فرمودند جبرئیل آمد به من اوقات صلاة را نشان داد.
استاد: نشان داد. بعد خود ایشان حکایت میکنند.«فصلّی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم الظهر،ثمّ» باز به دنباله نقل عبارت برمی گردد.«ثم أرانی»یعنی نقل کلام حضرت میکردند.«أرانی»یعنی باز حضرت فرمودند التفات به این صورت که: اول التفات بود از نقل به توضیح خودشان، سپس التفات به نقل پیامبر، دوباره بازگشت به این که فصلّی العصر.یعنی باز حکایت امیرالمؤمنین است نسبت به نماز خواندنِ پیغمبر.
شاگرد1: «أرانی» را به حضرت امیر بزنیم کم مؤونهترنیست؟ حضرت امیر شروع میکنند سیره عملی پیغمبر را نقل کردند . اولا که نماز ظهر را کی خواندند؟ بعد نقل میکنند که پیغمبروقت عصر را به من نشان دادند. وقت مغرب را هم دیدیم این موقع خواندند. وقت عشاء را هم دیدیم این موقع خواندند. همه نقل سیره عملی پیغمبر باشد.
شاگرد2: این خلاف ظاهر روایت است.یعنی وحدت سیاق…
شاگرد3: «سأله رجلٌ» یعنی یک مردی از پیغمبر پرسید. بعد بلافاصله حضرت میفرمایند:«أرانی»،«أرانی»،«أرانی».
استاد: أرانی در امالی مفید یک بار بیشتربرای عصرنیست. بقیه آن دیگر نیست.
شاگرد1: فقط همان را دارد که «ثم صلى المغرب حين غربت الشمس ثم صلى العشاء الآخرة حين غاب الشفق ثم صلى الصبح فغلس بها و النجوم مشتبكة فصل لهذه الأوقات»که این را دیگر به محمد بن أبی بکر دارد میگوید.
استاد: در امالی طوسی هم همینطور است. تمام آن «ثم صلّی»،«ثم صلّی» است. فقط یک«صلّی» در امالی مفید از اول افتاده است. همان که مرجع ضمیر«حاجبه» را تغییرمیدهد.
شاگرد: این علامات چطور میتوانند برای مصر مدرک و سند باشد؟ دوتا نقطه جغرافیایی بودند. عمل پیامبر جایی بوده است که خورشید روی این ابروی ایشان میافتاد. ولی آیا در مصر هم همین میشود که حضرت این را برای محمد بن أبی بکرمستند میکنند که برود مصر این را تبیین کند.
استاد: در مصر وقتی رو به قبله بایستند، از نقطه جنوب به طرف شرق مائل هستند.
شاگرد1: برعکس میشود. او جنوب بوده است. این از این طرف میشود.
شاگرد2: اگر معیار جنوب باشد درست میشود. مصر هم چون بالای استوا است.
استاد: این دیگر خیلی خوب میشود.یعنی درست وقتی که روی نقطه جنوب میآید، روی ابروی راست هست.یعنی حضرت هم میدانستند که مناسبترین جا برای این علامت، همان خود مصر است که وقتی که رو به قبله ایستادند، نقطه جنوب سمت راست صورتشان است. خب وقتی زوال میشود که خورشید روی نصف النهار میآید، روی ابروی راستشان هست.
شاگرد3: از ابرو هم رد شده است. ابرو نمیشود.
استاد: معلوم نیست.طول جغرافیایی مصر خیلی کمتر از مکه مکرمه نیست. شایدمثلاً تفاوت آن به پنج درجه نرسد. یعنی مصریها به طرف نقطه جنوب خودشان که بایستند، اگر شاید پنج درجه به طرف شرق مایل شوند، به طرف قبلهاند. البته حالا باید ببینیم. خیلی نیست. گمان نکنم.
شاگرد4: روی کره.
استاد: بله، روی کره هم بیشتر معلوم میشودکه حدوداً زاویه چقدر است.
شاگرد2: اگر ملاک جنوب باشد و قبله دخالت نداشته باشد که خب در مصر و غیر مصر فرقی نمیکند.
استاد: بله، این حرفی است که جلوتر هم صحبت آن شده بود. لذا این که شما می فرمائید علامت چطور است، من الان میخواستم به مناسبت قبله بگویم. و الا اگر آن باشد که اصلاًمنظور امام علیه السلام این بود که شما رو به نقطه جنوب بایستید.طبق متفاهم خود محمد بن أبی بکر میدانست.یعنی میدانست که حضرت رو به نقطه جنوب بودند.
بنابراین در آن جایی که جبرئل آمد،مثلاً حضرت در مدینه بودند. در مکه هم اگر بودند، باید حضرت به طرف مسجد الاقصی آنطور که شما فرمودید، نباشند.چون کانت علی حاجبه الأیمن، طبق عبارت امالی مفید. شمس روی ابروی راست خود پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم بود که مصلّی بودند. خب این اگر بخواهد روی ابروی راست ایشان باشد،حتماً باید رو به نقطه جنوب باشند؛ و الا برعکس میشود. لذا آن طرفِ بیت نبودند. در مسجد الحرام، طوری نبودند که به طرف نقطه شمال بایستند. و الا برعکس وقت زوال روی ابروی چپ ایشان میآمد. پس تنها راهی که دارد این است که یا در مدینه بودند. چون قبله مدینه همان نقطه جنوب است،یک مقدار تفاوت دارد.یا این که اگر هم در مکه بودند، به طرف رکن عراقی نبودند. به طرف رکن یمانی بودند.یعنی این طرفِ مسجد الحرام ایستاده بودند. روی ایشان مثلاً به طرف رکن یمانی بوده است که نقطه جنوب باشد.
شاگرد1: روی نقشه هم همینطور چشمی نگاه کنیم، حدود زاویه مصر به مکه مثل زاویه مثلاً اهواز است؛ منتها از آن سمت است.یعنی شرقی غربی آن. مقابل همدیگر هستند.
استاد: حدود را الان نمیتوانید تشخیص بدهید که چند درجه میشود؟ نود درجه را تقسیم کنید،مثلاًیک دهم نود درجه است؟ یک دوم آن است؟ چهل و پنج درجه است؟ زیر بیست درجه است؟ حدود این را میشود فهمید.
شاگرد2: زمانی که پیامبررو به بیت المقدس نماز میخواندند، این علامت دیگر کاربرد ندارد؟
استاد: این علامت اگر هم کاربرد دارد وقتی که رو به بیت باشند، باید آن را برگردانیم به نقطه جنوب؛ بعد محاسبه کنیم با آن نقطه بیت. جلوتر صحبتِ این شد.یک حالت نسبی پیدا میکند.یعنی اول شما باید ببینید موقعیتِ قبله شما با نقطه جنوب چطوری است. بعد روی پیشانی خودتان تنظیم کنید.
یک نکته دیگری هم که باز یادم رفته بود، شهید در روض فرموده بودند علامه حلی در منتها که قید زدند که «لمن کان بمکة»، برای این است که چون کسی که راه او دور است، جهت توسعه پیدامیکند.یعنی یک مقدار،یک سانت اینجا میگردد؛ اما آنجا کیلومترها از قبله فاصله میگیرد. چون قبلهی بعید توسعه دارد، لذا با این حاجب ایمن خیلی تفاوت میکند. با یک ذره گردش بهم میخورد. ضابطه ندارد. ایشان برای ضابطه مند شدن، بردند در مکه. این را هم شهید ثانی در روض فرمودند. از اینجا معلوم میشود که ایشان قبول نداشتند که این مثلاً در نصّی بوده باشد بلکه از اعتبار خود علامه بوده است. اما عبارت مبسوط چه بود که فرمودند: مشعرٌ به این که روایت است. فرمودند: «و قد روى أن من يتوجه إلى الركن العراقي إذا استقبل القبلة»[7]. علامه این را دیدند، گفتند از دور که چه «یتوجه»ی؟! این خیلی تفاوت میکند به اندک چیزی… لذا این«یتوجّه و هو فی مکه». این هم تذکر شهید ثانی است به این که علامه که اضافه کردند، نه خود روایت بوده است. از اعتبار بوده است. این تحقیق بیشتری میخواهد. حالا شهید که اینطور فرمودند.
شاگرد1: یعنی اگر این قاچهای جغرافیایی مربع باشد.
استاد: بله. هر قاچ جغرافیایی پانزده درجه است.
شاگرد1: اگر اضلاعش مساوی باشد، مربع باشد،یک نقشه دیگری است که حدوداً چهل و پنج درجه میشود.
استاد: چهل و پنج درجه منحرف میشود.
شاگرد1: یعنی ما از این سمت قاچ تا این سمت، این دوتا ضلع را به همدیگر وصل کردیم، از قاهره و مکه رد میشود. اگر قاچهای جغرافیایی مربع باشد.
استاد: اگر چهل و پنج درجه باشد، وقت زوال وقتی کسی در مصر رو به قبله ایستاده است،خورشید روی گوشهی طرف راست ابروی او است.یعنی نه مما یلی الأنف؛ بلکه مما یلی الصدع. آنطرف. اینجاست. چهل و پنج درجه.
شاگرد2: خصوصاً فرمایش مثلاً اینطور نیست که بفرمایند این سنت چون بر شما بوده است به قصد این گونه عمل کنید. تعبیر این است که سنت را…
برو به 0:33:17
استاد: سنت برای پیامبر بوده است و شما هم طبق همان عمل کنید. لذا اگر اینطور بگویید، چارهای نداریم غیر از این که میزان را نقطه جنوب قرار بدهیم.لذا هر کسی هم که رو به قبله میایستد، باید موقعیت خودش را با نقطه جنوب تعیین کند. بعد بگوید که الان خورشید کجای ابرو و صورت من است.
شاگرد3: و گرنه این علامت برای بعضی از مردم است. برای همه نیست.
استاد: چرا؟
شاگرد2: چون خیلی با جنوب کار نمیکردند. این نقل سنت است.یعنی قرار است بر اساس همین سنت عمل شود.
استاد: نه. این که با نقطه جنوب کار نمیکردند،بعضی عرفی که مثلاً آن حالت وقت شناسی زیاد نداشتند، ممکن است. اما در عین حال بین مردم خیلی بودند کسانی که کاملاً آسمان را میشناختند.یعنی به حرکات [اجرام سماوی] انس داشتند.
شاگرد2: درست است. ولی بحث این است که قرار است نقل سنت شود. قرار هم هست طابقاً النعل بالنعل به سنت عمل شود و بعد هیچ قیدی هم زده نمیشود که حضرت رو به جنوب بودند یاقید دیگری. تنها چیزی که از این رویت قابل فهم است این است که حضرت رو به قبله آماده صلاة بودند.
استاد: میدانم. اگر با قرینه ضمیمه کنیم که محمد بن أبی بکر میداند که حضرت راجع به مدینه میگویند که پیامبر خدا در مدینه بوده است.
شاگر2د: ومیدانستند این ملاک جنوب است؟
استاد: بله دیگر. چون قبله مدینه رو به جنوب است.
شاگرد2: نه. این را نمیشود به گردن روایت گذاشت.
شاگرد4: نمیتوانیم بگوییم این علامت است مختص جایی که قبله و نقطه جنوب یکی است؟
شاگرد5: این همان تحلیل روایت میشود. از کجای روایت درمی آورید؟
استاد: یعنی فقط برای آنها باشد؟ همان است که در فتاوا آمده است. فتاوا اینطور شده است. فتاوا قید خورده است به«إستقبل».«لمن إستقبل من أهل العراق». آن را هم اینطور تشخیص دادند که اهل عراق وقتی میایستند، رو به نقطه جنوب است. در فتاوا اینطور شده بود.اگر این فرمایش شما را بگوییم، باید بگوییم که حضرت فقط دارند برای محمد بن أبی بکرنقل میکنند.«فکانت علی حاجبه الأیمن» فقط نقل یک روایت است.
شاگرد2: بعد از آن میفرماید این کار را بکن.
شاگرد6: فصلّ لهذه الاوقات.
استاد: میدانم.یعنی زوال. «فکانت»، نه دیگر.
شاگرد: نه. میفرماید«ألزم السنة المعروفة و الطریق الواضح».
استاد: که چه بود؟ که «أتانی جبرئیل فأرانی وقت الظهر حین زالت الشمس». حالا به موقعیتِ حضرت، بقیهی آن، دیگر برای نقل روایت است. اگر فرمایش ایشان باشد.
شاگرد2: آن موقع با این، قضیه لغومیشود.
استاد: نقل روایت لغو نمیشود.
شاگرد2: چون برای این است که او عمل کند. از این طرف هم این تفصیلها را میدهید. زالت، بله حضرت میدانند زالت.
استاد: من این را گفتم و الا من که با این حرف موافق هستم. ولی عرض من این است که همان جا هم محمد بن أبی بکر میداند که یعنی میزان نقطه جنوب است. نه این که «فکانت علی حاجبه الأیمن» در هر شرائطی و هر کسی و هرجا.
شاگرد7: با سیاق روایت نمیسازد. دارد «فصلّی الظهر حین زالت الشمس فکانت علی حاجبه الأیمن». پیغمبر الان رو به قبله بودند؛ چون فصلّی الظهر. اما زمانی که زوال شد، ظهر را خواندند. همان موقع هم روی حاجب ایمن.
استاد: رو به قبله بودند. اگر در مدینه باشد که خیلی خوب است. در مدینه، نقطهی مدینه نقطة الجنوب است. هم نماز میخواندند و هم رو به نقطه جنوب بودند. فصلّی الظهر فکانت علی حاجبه الأیمن.
شاگرد2: شمادارید فرض میگیرید که محمد بن أبی بکر از قبل میدانست. تمام این قضایا را میدانست و حالا فقط حضرت دارند تذکر میدهند.
استاد: حضرت وقتی فرمودند دیوار را مسجد بنا کنید، فرمودند رو به نقطه جنوب، به این صورت بسازید.یعنی نقطه جنوب یک چیز متعارفی بود که حضرت فرمودند دیوار را اینجا بسازید. بعد هم سایه را نگاه کنید. قبلاً در مباحثه پارسال صحبتِ این شد. قرار بود وقت نگذرد که اذیت شوید.
روایت را برای فردا ببینیم.فعلاً که اینطور شد.«فکانت علی حاجبه الأیمن»، مرجع ضمیر…
شاگرد: اگر ما بخواهیم روایت حاجبه الأیمن را برای بعضی از بلاد قرار بدهیم، مشکل حل میشود. دیگر نخواهیم به همه سرایت بدهیم.
استاد: چرا برای نقطه جنوب قرار ندهیم؟ وقتی برای نقطه جنوب قرار بدهید، با چندتا ضمیمهی اعتباری، استبصاری در فقه الحدیث این کار را کرده اید.
شاگرد: در روایت دیگری هم میآورد.یک جایی انگار مثلاً قبله باید با نقطه جنوب…
استاد: خب در مدینه همینطور است.
شاگرد: برای مدینه و جاهایی مثل مصر که حتی این هایی که قبله و نقطه جنوب آنها یکی است.
استاد: بسیار خوب و از اینجامیفهمم چون قبله موافق نقطه جنوب است و میزان هم آن نقطه است، خب جایی هم که نیست میدانیم میزان نیست. آن جایی هم که نیست میزان نیست.
شاگرد: این یک علامتی میشود که ما اگر روایت هم نداشته باشیم میتوانیم دهها علامت برای خودمان پیدا کنیم که برای ما کشف کند خورشید از خط نصف النهار رد شد. چکار به روایت داریم؟
استاد: بله، گفتم. صاحب جواهر هم فرمودند: «و المدار عل ما ذکرنا». ببینید! عبارت صاحب جواهر این است. بعد از این که اینها را میگویند،میفرمایند: «و ربما كان طرق أخر أيضا لاستخراج الزوال، و المدار ما ذكرنا». طرق دیگر هست. بله، اینها چون در نصوص و فتاوا آمده است. و الا همینطور است.راههای مختلف میتواندآن را کشف کند. حالا باز هم روی این روایت بیشتر تأمل کنیم. اگر هم نکتهای به ذهن شما آمد بفرمایید. با مجموعه امالی مفید و طوسی ببینیم چیزی درمی آید.
شاگرد1: …یعنی زوال وقتی است. علی حاجبه وقت دیگری.
استاد: که یعنی اگر ظهور عرفی«علی»یعنی کامل آمده است، ولی با خواندن نماز میشود.
شاگرد1: مشکل ما هم به این صورت حل میشود.
استاد: حالا نسخه امالی طوسی را ببینید میشود جمع و جوری کرد؟ خیال میکنم غیر از قرینه نقطه جنوب نمیشود کاری کرد.
شاگرد2: این روایت اصلاً جواب نمیدهد.
استاد: دیگر حالا باز هم مراجعه کنید.
شاگرد2: اگر از خارج روایت نگوییم محمد بن أبی بکر چیزی میدانست و اساس هم بر آن بوده است و حالا فقط حضرت میخواستند یک تذکری بدهند.
استاد: حالا من در عین حال میگردم در کتابهای لغت، قرائن دیگری ببینم پیدامیکنیم یا نه. این حرف خوبی است که در روایات دیگر ببینیم تلقی عرف عام نسبت به نقطه شمال و جنوب و جهت و اینها چطور بوده است.
شاگرد2: چون ظاهر روایت این است.یعنی اگر به منِ مکلف که از همه جا بی خبر هستم بگویند اینطور عمل کن، من دیگر حداکثر زور و عمقی که بخواهم در روایت اعمال کنم این است که من به سمت قبله بایستم. به حاجب ایمن که آمد نماز بخوانم.
استاد: در فتاوا هم همینطور شده است. در فتاوای فقهاء قبله آمده است و قبله اهل العراق را هم به آن ضمیمه کردند.
شاگرد2: که آن اهل العراق هم با خود این روایت مشکل پیدامیکند.
استاد: بله.
شاگرد2: یعنی مصر است.
استاد: همان مصر است و به علاوه این که اهل العراق هم مائل است. فقط نقطه مدینه برای این خوب است. اهل العراق نیست. بعضی نقاطِ آن است که نقطة الجنوب است که شهید هم فرمودند.
شاگرد1: روایت مخالفت دیگری هم دارد و آن اینکه وقت صلاة عصر را وقتی معرفی کرده است که صار ظلّ کل شیء مثله. هیچکس حتی حدائق فکر کنم برای این بحث گفته بود «ضعیف»و حتی حدائق هم چنین روایتی را قبول نکرده است.
استاد: ممکن است قرینه بعضی دیگر از روایات باشد که یعنی انتهای وقت فضیلت است.
شاگرد1: در روایت تحدید وقت گفته بود آمد بعد گفته است ما بینهما. همان اول گفته است نه در پایان. گفته است «صار ظل کل شیء مثله».بعد فرموده است «مابینهما وقتٌ».
برو به 0:43:02
استاد: یعنی وقت الظهر.
شاگرد1: مثله و مثلَیه وقت عصر است. من اینطور فهمیدم.
استاد: بله.
شاگرد1: پس یعنی این ابتداء را میگیرد نه انتهاء را.
استاد: بله.لذا بود که بعضیهامیگفتند این یعنی مثلی که دیگر سایه روی زمین افتاده است. آنوقت اینقدر طولانی نمیشود.
شاگرد1: یعنی توجیه دیگری کرده بودند؟
استاد: بله.یعنی نه این که مثلاً سایه مثل خودش بشود.یعنی آن مقداری که دم زوال بود، هرچه بود، مثل آن، به آن اضافه شود؛ شیخ طوسی اینطور معنا کرده بودند. پارسال مباحثهی این شد. نه این که یعنی شاخص مثل خودش شود. ظل کل شیء عند الزوال، باقیماندهاش بشود «مثله». دو برابر میشود. آنوقت این کم میشود.
شاگرد1: آنوقت به این شکل نامهای حضرت بگویند. خیلی مهم است. هر روز هم قرار است در مصر خوانده شود. فقط با یک سند به این صورت؟!یک بار یک ذهنیت داشتم ضعیف است که بایدمضمونهای آن دیده شود. مضامین آن اگر دیده شود و خوب باشد،نمیشود از آن اثبات کرد برای این که روایت درست است؟
استاد: راجع به کتابها چرا.یک بحث خوبی است که کتاب، یک نحو سندیت بیشتری دارد. اما آن طرف هم شبهه است که کتابی که ما خط را نبینیم و نشناسیم، جعل آن از بعضی جهات آسانترمیشود.طرفین آن یک مقدار بحث دارد. اما اگر کسی بتواند پیدا کند که مثلاً شیخ مفید که در امالی این را آوردند، شیخ کلینی هم در الرسائل همین روایتِ نامه حضرت را به محمد بن أبی بکر آوردند.
شاگرد1: عرض من این است که دو جهت دارد.یکی این است که این همه متداول بوده است. بهرحال در روایت است که هر روز این را بر مردم بخوان. خب این اقتضای این را دارد که…
استاد: هر روز را روایت را بخوان یا نماز خودت را؟
شاگرد1: نه. نامه را. در ذهن من است که نامه را هر روز بخوان.
استاد: عملاً عمل کن به این سنت.
شاگرد1: یادم نیست.یعنی کأنّه به عنوان بخشنامهی محمد بن أبی بکر است.مثل عهدنامه مالک اشتر.
استاد: بله، ولی عهدنامه برای این است که عمل کن. نه این که بخوان. یک نامه برای امام صادق سلام الله علیه در روضه کافی است. در آن دارد که اصلاً خود شیعه در محل نماز خودشان – در جانماز ندارید؟ – در محلهای نمازشان نامه حضرت را گذاشته بودند، فی اوقات الصلوات میرفتندآن را نگاه میکردند. آن را دارد که بخصوص بخوانید. اما این معلوم نیست. که یعنی خود محمد بن أبی بکر هر روز برای مردم بخواند؟
شاگرد1: بخشنامه خودش باشد.
استاد: بله، خودش. ولی عملاً برای مردم مرتب انجام بدهد.
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
نمایهها:
زوال شرعی، نماز ملائکه، دعائم الاسلام، استصحاب ، میل الشمس الی حاجب الایمن، تبین موضوع، حالات مکلف
[1]مستدرك الوسائل، جلد: ۳، صفحه: ۱۲۶
[2]دعائم الإسلام، ج1، ص: 137
[3]«عن ابن أبي عمير عن هشام بن سالم عن الصادق ع قال: أمر الله إبليس بالسجود لآدم فقال يا رب و عزتك إن أعفيتني من السجود لآدم لأعبدنك عبادة ما عبدك أحد قط مثلها قال الله جل جلاله إني أحب أن أطاع من حيث أريد». بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج60، ص: 250
[4]أمالي المفيد ص 267 ح 3.
[5]وسائل الشيعة، ج4، ص: 157
[6]»ثم فتق ما بين السموات العلا فملأهن أطوارا من ملائكته منهم سجود لا يركعون و ركوع لا ينتصبون»،نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 41
[7]المبسوط في فقه الإمامیة، جلد: ۱، صفحه: ۷۳
دیدگاهتان را بنویسید