مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 1
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١: ١٣٩٢/٠۶/٢٣
متن روایت را جلوتر خوانده بودیم که حضرت فرمودند: «صحبنی رجل کان یمسی بالمغرب»[1] مغرب را دیر میخواند، نماز صبح را خیلی زود میخواند. بعداً هم به حضرت اعتراض کرد که چرا شما مثل من نمی خوانید. حضرت فرمودند اما من این کار را نمیکردم، همین که خورشید غروب میکرد میخواندم. لا امسّی، مغرب را عقب نمیانداختم. «و اصلی الفجر» نه در غلس- تاریکی شدید-، «اذا استبان الفجر» وقتی فجر کاملاً واضح میشد میخواندم.
«فقال لي الرجل: ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع» آن وقت استدلال فقهی هم کرد. استدلال رجل چه بود؟ «فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا» ما که میخواهیم نماز صبح بخوانیم، اگر دیر بخوانیم و هوا روشن شده باشد، کسانی هستند در مشرق ما که خورشید برایشان طلوع کرده. پس ما وقتی نماز را میخوانیم که خورشید طلوع کرده، ولو برای عده ای. و همچنین در مغرب باید صبر کنیم، چون «و تغرب عنّا و هي طالعة على قوم آخرين بعد» برای ما غروب شده، اما یک مقدار صبر کنیم تا تاریک بشود، چون هنوز عدهای در غرب ما هستند که خورشید برایشان طالع است. این استدلال شد مقابل امام علیه السلام. حضرت چه فرمودند؟ حضرت فرمودند: «فقلت» من به او گفتم: «إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا» وظیفه ما این است که وقتی خورشید غروب کرد بخوانیم. «و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك و على أولئك» دیگران «أن يصلّوا إذا غربت الشمس عنهم» آنها هم وظیفة خودشان را دارند. این اصل روایت عبید بن زراره است.
کسی این را حمل بر تقیه کرده که عرض کردم صاحب وسائل بر تقیه حمل نکردند. ایشان فرموده بودند که امام که فرمودند «و انا اصلّی اذا وجبت الشمس»، «وجبت» یعنی حمرة مشرقیه زائل شده باشد. چون خودشان اصلاً اینجور معنا کردند. فرمودند «لعل الرجل كان من أصحاب أبي الخطاب و كان يصلي المغرب عند ذهاب الحمرة المغربية و كان الصادق ع يصليها عند ذهاب الحمرة المشرقية و معلوم أن الشمس في ذلك الوقت تكون طالعة على قوم آخرين» در زمان زوال حمرة مشرقیه، وقتی که حضرت نماز مغرب را میخواندند، هنوز برای عدهای طالع بود. اما وقتی زوال حمرة مغربیه هم میشد، خب حالا طالع بود یا نبود؟ فمعلومٌ که در آن وقت طالع بود«الا انه یا لا یعتبر اکثر من ذلک القدر».
شاگرد: صرفنظر از اینکه خود روایت چه می گوید، چه ربطی به بحث ما دارند؟ سؤال ما این است که آیا استتار شمس ملاک است یا ذهاب حمرة مشرقیه ملاک است؟ و روایاتی که در این باب هست را باید بحث کنیم. این یک روایتی است در یک موضوع دیگر، یک فرقة منحرفی بودند در دورهی حضرت، خطابیه بودند، یا نه، مثلاً کسی ممکن است بگوید که آن زمان نمیدانستند زمین کروی است، تصور میکردند فلان و بهمان، همین تصوری که این آقا میکرده. جزء خطابیه هم نبوده. به بحث ما ربطی ندارد.
استاد: فقط همان که حضرت فرمودند «کنت اصلی اذا وجبت الشمس عنا». حضرت دارند اخبار میکنند.
شاگرد: حضرت در مقام بیان رد حرف او هستند، نه در مقام بیان اینکه استتار ملاک است یا ذهاب ملاک است. میخواهم بگویم او اشتباه میکرد که هم مغربش را دیر میخواند، هم صبحش را زود میخواند.
استاد: یک عبارتی میآوریم در رد قول دیگری، این یکی است. یک وقتی است یک عبارتی میآوریم در حکایتِ فعل خارجی. تفاوت میکند. حضرت نمیفرمایند قول او مردود است. میفرمایند من این طور انجام میدادم. این یک ظهوری دارد. اخبار میکنند از کار خودشان.
شاگرد: «اذا وجبت الشمس» معنایش چیست؟ هم به این میخورد، هم به آن میخورد. چون حضرت در مقام بیان فرق بین استتار و ذهاب که نیستند. در مقام رد او هستند. میگویند من بر خلاف نظر او این طور مغرب میخوانم. این اصلاً به بحث ما کاری ندارد.
استاد: مهم این است که حضرت فرمودند «صحبنی رجل کان یمسّی بالمغرب». دو تا از ادله مهم ذهاب حمرة، همین کلمه «تمسیه» در آن به کار رفته، که مشهور هم به آن تمسک میکنند. یکی این است که «یعقوب بن شعیب عن ابی عبد الله علیه السلام قال: قال لی مسّوا بالمغرب قلیلاً».[2] همین را دلیل میگیرند بر ذهاب حمرة مشرقیه.
شاگرد: آن خوب است. آن موضوعش همین است. حالا درست یا غلط. حضرت دارند امر میکنند به او، یک خرده عقب بینداز.
استاد: این جا هم حضرت میفرمایند «رجل کان یمسّی و انا اذا وجبت». شما به مقابله چه میفهمید؟
شاگرد: واقعاً این «وجبت» به معنی استتار است؟
برو به 0:05:26
استاد: مقابل «یمسّی» است.
شاگرد: مقابل آن است. یعنی میگویید که این «یمسّی» همان «یمسی» است؟
استاد: علی ای حال شما بگویید.
شاگرد: ما میگوییم یک آدم منحرفی بوده که کار انحرافی میکرده. این چه ربطی دارد به فرمایشهایی که ائمه در طول زمان این دو تا قول، یا این سلسله روایات را به اصحاب خودشان گفتند؟
استاد: علی ای حال به مقابله میخواهیم استظهار کنیم. دو تا روایت است که میگویند …
شاگرد: یعنی به نظر شما به بحث مربوط است؟
استاد: من که بیش از این عرضم است. من میگویم «وجبت» یک لغتی است که ظهور عرفی دارد، که اگر میخواستند ذهاب حمره بگویند میفرمودند «کنت اصلّی اذا ذهبت الحمرة المشرقیة». حضرت میبرند کلام را سر خود شمس. میگویند «کنت اصلی اذا وجب الشمس». «وجب أی سقط». «اذا وجبت جنوبها». شترها را که در حج نحر میکنید، وقتی شُل شُل میخورد زمین، بغلش میآید روی زمین. «وجب ای سقط، سقوط الشمس». سقوط الشمس یعنی چه؟ «سقوط الشمس» یک مفهوم عرفی دارد که عرف از آن یک چیزی را میفهمد. ذهن عرف از این سراغ حمرة مشرقیه نمیرود. کسی که در فقه اینها را دیده باشد، همه ادله را دیده باشد، میگوید ما برای جمع بین ادله میگوییم سقوط و وجوب یعنی ذهاب حمره. این استظهار، جمع بین ادله است. و الا خود ما باشیم و این روایت «وجبت الشمس»، ذهن احدی سراغ این طرف آسمان و حمرة مشرقیه نمیرود.
شاگرد2: ایشان احتمالا «وجبت» را به یک معنای دیگری گرفتند.
شاگرد3: شاهدش هم این است که خود موافقین ذهاب حمرة مشرقیه هم از این روایت، مدافع استتار فهمیدند. این را جزء ادلة استتاریها مطرح کردند.
استاد: بله، و لذا جواب دادند. صاحب وسائل از این جواب دادند به اینکه حمل کردند «وجبت» را به ذهاب حمرة مشرقیه. وجبت الشمس ظهورش این است. ایشان فرمودند بله، منظور از «یمسی»، یعنی ذهاب حمرة مغربیه، منظور از «وجبت الشمس» ذهاب حمرة مشرقیه است. خب این نسبت به ظاهر کلمة «وجب» و «یمسی» تأویل نیست؟ یعنی از ظاهر عبارت دارند مقصود واقعی را میگویند طبق جمیع ادلة ذهاب و همه اینها. اگر ما بودیم و فقط این روایت و اصلاً بحث ذهاب حمره نبود، ذهن چه کسی میرفت از «وجبت الشمس» سراغ حمرة مشرقیه. این عرض من بود. مخصوصاً که اصل «یمسی»، در دو تا روایت برای خود ذهاب حمرة مشرقیه به کار رفته، البته با ضمیمة قلیلاً. خب اگر اینطور بود، حضرت اینطور بفرمایند که «صحبنی رجل کان یمسی بالمغرب و کنت انا امسی قلیلاً». کما اینکه در دو تا روایت دیگر هم فرمودند «قلتُ لهم مسوا بالمغرب قلیلاً». اما حضرت مقابل «یمسی» چه قرار دادند؟ نه «یمسی کثیراً و انا امسی قلیلاً» که بگوییم ذهاب. قلیل و کثیرش را هم نمیگویند. می فرمایند «کان یمسی»، اما من «کنت اصلی اذا وجبت الشمس». علی ای حال چطور حمل بر تقیه شده … حاج آقا فرمودند- اینجور معلوم میشود جایی دیدند، غیر از نظر صاحب وسائل- …
شاگرد: معنای تقیه اینجا یعنی چه؟
استاد: تقیه یعنی حضرت در یک شرایطی بودند که نمیتوانستند وقت ذهاب حمرة مشرقیه نماز را بخوانند. تقیةً مجبور بودند وقت وجوب الشمس، یعنی وقت استتار بخوانند. که حالا دو جور تقیه را در عبارت عرض میکنم.
شاگرد: آن آقایی که همراه امام بوده که سنی نبوده. پیداست که سنی نبوده. باید «مَن یتقی عن» آنجا حاضر باشد. در سفر است، ظاهراً روایت اینطور است که سفری بوده.
استاد: بله، درست است. آن روز چند تا احتمالات مطرح شد، ولو من خودم از ذهنم میرود. کلمه «صحبنی» ندارد که سفر است، اما ظهوری فی الجمله، اشعاری به سفر دارد. حاج آقا هم از همین روایت سفر فهمیدند. کلمه «فی السفر» را میبینید در متن بهجة الفقیه آوردند. اما «صحبنی رجلٌ». خب خطابیه در آن زمان معروف بودند. خیلی موارد دیگری میآید مطلب را میگوید، حضرت میگویند خطابیه است. خب اینجا چرا حضرت اشاره نمیکنند که این رجل خطابی بود؟ چرا نمیگویند خطابی بود؟ جایش هست که بگویند این خطابی بود. به جای اینکه بگویند خطابی بود و حرف من را بد فهمیده بودند، میروند سر استدلال فقهی. میگویند او میگفت هنوز خورشید برای عدهای طالع است و غارب است. من گفتم نه، «انما نصلی اذا وجبت الشمس عَنّا». کاری به آنها نداریم. رفتند سر استدلال. اینها سؤالاتی بود که مهم بود. ایشان که فرمودند که این رجل خطابیه بود، در متن روایت هیچ شاهدی که بیاید ظهوری بدهد به این روایت که این رجل خطابیه بود نداریم. بلکه شواهدی داریم که ذهن را پس میزند. «صحبنی رجل» که اینجور کاری میکرد.
برو به 0:11:29
به خصوص- این را هم ضمیمه کنیم- خطابیه فرقهای بودند که همهشان امام صادق سلام الله علیه را میشناختند. به خدایی میشناختند. یعنی رئیسشان ابو الخطاب میگفت من پیامبرم، امام صادق خدا است که من را فرستادند. خب حضرت بگویند آن کسی که من را خدا میداند با من مصاحب شد، بعداً هم استدلال میکرد. استدلال خطابیه این بود که «ان الشمس طالعة علی قوم»، امام گفتند «مسوا بالمغرب قلیلاً، فاخّروها حتی تشتبک النجوم». ولو در بعضی روایات اشعار به این باشد که مثلاً تعلیم بود. ولی علی ای حال اوّلین روایت باب شانزدهم[3] که حضرت فرمودند «اذا غابت الحمرة فقد غابت الشمس من شرق الارض و غربها».[4] این یکی بود از امام باقر سلام الله علیه. اما آن که امام صادق به خطابیه بگویند، فقط به همین عبارت یعقوب بن شعیب[5] و روایت جارود[6] می خورد که حالا میرسیم.
علی ای حال آن که حاج آقا میفرمایند، یک کسی این روایت را حمل کرده بر تقیه. تقیه به اینکه حضرت وقتی که میگفتند که «انما نصلی اذا وجبت الشمس عَنّا»، خورشید هنوز در وقت استتار است، نباید واقعاً نماز را بخوانیم، اما حضرت تقیه کردند و گفتند من نمازم را اینطور میخواندم.
شاگرد: تقیه از چه کسی؟
استاد: حضرت از چه کسی تقیه میکردند؟ اگر تقیه از این مرد میکردند که باید همراه او بشوند، نه اینکه با او بحث کنند. اگر تقیه از اهل سنت میکردند، خب باید یک اشارهای به آن باشد نه اینکه حضرت بیایند صرفاً دو تا استدلال را بگویند، دو تا فکر را مقابل هم قرار بدهند. تنها چیزی که میماند این است، مثل عبید بن زراره که خودش اهل کار بود، حضرت دارند تقیه یادش میدهند، استدلال تقیه هم یادش میدهند. هیچ اشارهای در روایت نیست، که بگوییم حضرت صرفاً دارند به عبید تقیه یاد میدهند. تعلیم تقیه میکنند، تعلیم استدلال تقیهای می کنند. اصلاً اینها نیست، خلاف ظاهر است. جریان گذشته، عبید بن زراره هم خطابیه را میشناخت، در آن فضا بود. حضرت سر سوزن اشاره نمیکنند که این ربطی به خطابیه داشته باشد. به عبید میگویند من بودم و او، من یک کاری داشتم، او هم یک کاری. او یک استدلالی داشت، من هم جواب استدلال او را دادم. این استدلالی که امام علیه السلام داشتند، اگر تقیه بود، تقیه از این مرد بود؟ خب حضرت دارند میگویند من تقیه نکردم. از اهل سنتی بود که در کاروان بودند، اوّلاً هیچ اشارهای در روایت نیست که کس دیگری بود. مگر اینکه بگوییم در مسافرت معمولاً دیگران هم هستند. و الا میگویند «صحبنی رجل مثلا فی قوم کنا علی سفر». اصلاً حضرت این را نفرمودند. ظاهر روایت یعنی چه؟ «صحبنی رجل» خلاص. پس اوّلاً اشارهای نیست که دیگران بودند. فرض هم بگیریم که تقیه بوده، خب باید حضرت یک طور دیگری بگویند، نه اینکه بعداً که دارند نقل میکنند، آن استدلال را بگویند، بعد هم اشارهای نکنند به اینکه این تقیه بود، من مجبور بودم. هیچ نگویند، فقط برای او ذکر بکنند. اینها شواهد برای این طرف.
شاگرد: از آن طرف قابل تصور هست؟ یعنی برعکس این. حضرت عمداً در آن ساعت میخواندند به خاطر اینکه او را از عقیده ای که داشت منصرف کنند. تقیه داریم جای دیگر در روایات، یا فقط تقیه از اهل سنت است؟
استاد: حاج آقا میفرمایند قبل از وقت نمیشود اینجور تقیهای. تقیهای بکنند، قبل از وقت نماز باطل بخوانند، در سفر هم که دیگر آدم اعاده نمیکند، مرتب مشغول سیر است. بعدش هم اعاده نکند، تقیهای که او را از آن عقیده منصرف کنند. اینجور تقیهای داریم؟
شاگرد: سؤال من همین است. احتمالاً کسی که میگوید تقیه، منظورش این است.
استاد: از این شخص؟
شاگرد: نه، دارد روایت را حمل میکند بر تقیه دیگر. چون سنیها که آن وسط نبودند.
استاد: آخر در تقیه مگر موافقت با او نباید بکند؟! اینکه مخالفت شدیدِ شدید است. وقتی کسی با دیگری به شدت مخالفت میکند، میگویند از او تقیه کرده؟ اینکه مخالفت شدید با او است.
شاگرد2: ایشان ظاهراً آن چیزی که در ذهن شریفشان هست این است که میخواهند یک نحو محافظت بر حدود شریعت بکنند، اینکه خیلی پرت رفته، یک شوکی به او مثلاً بدهند.
استاد: این اسمش تقیه نیست.
شاگرد: از کلمة تقیه استفاده کردند، یعنی قول خلاف واقع، اینجوری بگویم.
استاد: قول نیست، عمل است.
شاگرد: فتوای خلاف واقع.
استاد: عمل خلاف واقع را باید اعاده کنند. مگر خوفی باشد.
شاگرد: ما در خود تقیههای دیگر که اعاده نمیکنیم. تقیههای با سنیها.
استاد: تقیهای که خوف باشد، بله.
شاگرد: نه، میگویند کسی مثلاً در مسجد الحرام نمازش را خواند. بعد آمد خانه.
استاد: اگر مندوحه مکانی بوده، خود حاج آقا دارند. میگویند اگر مندوحه مکانی بوده احتیاطاً میگویند اعاده کند. نماز را باطل خواند تقیةً، ولی میتوانست برود خانه هم بخواند. اختیاراً آنجا خواند. ایشان این احتیاط را دارند. نمازهای اینجوری را مجزی نمیدانستند، برایشان صاف نبود. مندوحة زمانی و مکانی را احتیاط میکردند. یعنی شما بتوانی نیم ساعت بعد بخوانی و صحیح بخوانی. یا بروی جای دیگر بخوانی و صحیح بخوانی، اینجور تقیهای مجزی است یا مجزی نیست، برایشان صاف نبوده.
شاگرد: شما میخواهید بفرمایید که تقیه بالأخره معنا ندارد.
برو به 0:17:58
و كذا لا وجه لحمل مخالفته مع المؤخّر للمغرب، و الصبح بعكسه عليه السلام، في رواية «عبيد بن زرارة»؛ فإنّ التقيّة بعد المخالفة مخالفة ثانية في موافقته، ثم بيان أنّ المدار على مشرق المصلي و مغربه، فيكون الاستتار عن أُفق المصلّي و نظره أوّل الوقت، و من الواضح أنّ تقديم الصلاة على وقتها غير ترك الأفضل، بل إنّما يسوّغه ما يسوّغ الحرام تقيّة مع البناء الظاهر منه على عدم الإعادة في السفر.[7]
استاد: نه، الان یک عبارتی میخوانم که این عبارت یک اضافهای بعداً دارد، که بحث ما سر آن است. حاج آقا میفرمایند: «و کذا لا وجه لحمل مخالفته مع المؤخر للمغرب و الصبح بعکسه علیه السلام» یعنی «مقدم للصبح». اینجا «و الصبحِ» را عطف «للمغرب» بخوانیم، آن وقت میشود «مع المؤخر للمغرب و المؤخر للصبح». صبح مؤخر نبود، مقدم بود. لذا «بعکسه» یعنی صبح را مقدم بود. علی ای حال «کذا لا وجه لحمل مخالفته» امام علیه السلام مخالفت میکردند با آن رجل. آن رجل چه می کرد؟ «مع المؤخر للمغرب». نماز مغرب را «کان یمسی». «و الصبح بعکسه». صبح را به عکس مؤخر، یعنی مقدم بود، جلو میانداخت، غلس بود. «یغلس بالفجر». با او مخالفت کردند. «لا وجه لحمل مخالفته» یعنی «علی التقیه». «علی التقیه» در کلامشان نیست، اما چون بعد از آن عبارت صفحه قبل بود که فرمودند: «کما أن حمل ما روی من صلاته علیه السلام فی الطریق قبل ذهاب الشعاع علی التقیة من اعجب الامور»[8] آن «علی التقیة» آنجا، اینجا هم «و کذا لا وجه». یعنی «و کذا لا وجه لحمل مخالفته علی التقیه».
شاگرد: چرا؟ «لا وجه» دلیل میخواهد.
استاد: چرا «لا وجه علی التقیه»؟ «فان التقیة بعد المخالفة مخالفةٌ ثانیة»، که خبر باشد، یا «بعد المخالفة مخالفةً ثانیة فی موافقته ثم بيان أنّ المدار على مشرق المصلي و مغربه، فيكون الاستتار عن أُفق المصلّي و نظره أوّل الوقت، و من الواضح أنّ تقديم الصلاة على وقتها غير ترك الأفضل» تقدیم بر وقت، اصلاً نماز باطل است. «بل إنّما يسوّغه ما يسوّغ الحرام تقيّة مع البناء الظاهر منه علیه السلام على عدم الإعادة في السفر».
پس اگر نماز قبل از وقت خواندن، از آن جاهایی بود که تقیه مجوز کار حرام بود، که نماز را قبل از وقت بخوانم، اعاده هم نکنم، این تقیه به جاست. و الا اگر مورد از موردهایی باشد که نشود نماز را قبل از وقت، نماز باطل خواند، آنجا حضرت نمیخواندند.
بحث ما سر عبارت قبلی بود. ببینید اصل عبارت که نوشتند اینطور بوده: «فان التقیة فی موافقته». بعداً زیر کلمه «تقیة» و «فی»، بین آن دو، این سطر نوشته شده: «بعد المخالفة مخالفة ثانیة». طوری هم نیست که بگوییم حتما برای بعد از «التقیة» است. بلکه طوری وسط سطر هست که میتواند برای سطر پایین باشد. سطر پایین میشود بعد از «مغربه». یعنی باشد «فان التقیة فی موافقته ثم بیان ان المدار علی مشرق المصلی و مغربه بعد المخالفة مخالفة ثانیة». پس این «بعد المخالفة» هم میتواند بعد از «التقیة» باشد، هم میتواند بعد از «مغربه».
چرا؟ به خاطر اینکه از حیث معنا یک مقدار اغلاق و ابهام در کار است تا بفهمیم. حالا ما اول این اضافهای را که آمده برمیداریم. عبارت را بدون اضافه میخوانیم. ببینیم مشکلی داریم یا نه. اگر مشکلی نداریم بعد آن اضافه را میآوریم ببینیم به کجا میخورد و از حیث مطلب چجور است. پس «بعد المخالفة مخالفة ثانیة» را فعلاً بردارید، اصلا ما این را نداریم. عبارت این است: «لا وجه لحمل مخالفته» با آن رجل، «لا وجه لحمله علی التقیة». چرا؟ «فان التقیة فی موافقته» تقیه این است که با او همراه بشوند، نه اینکه ضد او عمل کنند. بعداً وقتی با او موافق شدند عملاً، یعنی نماز را درست دارند میخوانند. چون او «کان یمسی». سنیها بودند، حضرت یک همراهی پیدا کردند که با او همراه بشوند، نماز را مثل او عقب بیندازند. تا نماز را قبل از وقت نخوانند که اذا وجبت الشمس عنّا، وقت استتار خوانده باشند. پس عملاً با او موافقت کنند، للتقیة. بعداً بیاناً حرف اهل سنت را بگویند. بعد بگویند ولو من تمسیه کردم، اما حق این است که شما باید نظر کنید به مغرب و مشرق خودتان. این بیان میشود بیانِ تقیهای. نه اینکه عملاً هم تقیه بکنند. چرا نبایست قبل از وقت بخوانند؟ همین که اوّلش فرمودند. نماز قبل از وقت است. باید مجوز محکمی این تقیه داشته باشد. الآن این رجل، بعدش میخواند. حتی اعتراض هم میکند که چرا شما همراه من نیستید؟ یعنی دارد اعتراض میکند به امام که نمازتان را قبل از وقت نخوانید، علی مذهب مشهور که ذهاب حمره است. با اینکه او دارد اعتراض میکند که چرا شما نمازتان را قبل از وقت- حتی نزد فتوای مشهور- میخوانید، امام بگویند من قبل از وقت میخوانم، بر همین کار هم ادامه بدهم. نه، تقیه این بود که عقبتر بیندازند، عملاً با او موافقت کنند، فقط اگر هم میخواهند اهل سنت ایرادی نگیرند، بگویند راه تو، فتوای تو درست نیست. حرفش را رد کنند. اما عملاً موافقت کنند با او، نگذارند که مخالفت بشود.
شاگرد: یعنی این آقا بعد از زوال حمرة مشرقیه میخوانده؟
استاد: کان یمسی.
شاگرد: او شیعه نبوده، کسی که میآید به امام علیه السلام میگوید شما چرا، این واضح است که شیعه نبوده. او دور از این دعوایی است که ما داریم. ما شیعهها با همین دعوا داریم.
استاد: خب یعنی شما قبول کردید که از خطابیه نبوده.
شاگرد: نه، خطابیه که شیعه نیستند. بالأخره یک کسی است که به خودش اجازه میداده به حضرت بگوید که شما چرا …
استاد: خطابیه از فرقههایی است که از تشیع منحرف شدند. خطابیه میگویند امام صادق خدا هستند. یعنی از شیعهها منحرف شدند، کافر شدند.
شاگرد: آدمی بوده که به خودش اجازه میداده …
استاد: خطابیه سنی نیستند.
شاگرد: یک فرقه انحرافی بودند.
استاد: غلات شیعهاند یا سنی؟ غلات شیعه.
شاگرد: معمولاً شیعه بودند.
استاد: منظورم همین است. غلات کافرند، اما غلات از مسیر تشیع کافر شدند. نه اینکه شما بگویید شیعه نبودند.
برو به 0:25:39
شاگرد: میخواهم بگویم این ربطی به ذهاب حمرة مشرقیه و استتار قرص و اینها ندارد. آن آقا نمیآمد که موقع ذهاب حمره بخواند، که بعد بگوییم حضرت چرا با او موافقت نکردند. آن یک کاری برای خودش می کرده، به خودش هم اجازه میداده که در مقابل حضرت بیاید اعتراض کند. شیعه که اینطور نیست. حالا یا استتاری شیعه یا ذهابی شیعه. شیعه میگوید میخواهم از حضرت یاد بگیرم. اینکه معلوم است شیعه نبوده.
استاد: البته اینکه حضرت میفرمایند رجل، مشعر هست به اینکه او مرا نمیشناخت.
شاگرد2: در تاریخ داریم، همسفران حضرات در سفر نمیدانستند که امام همراهشان است.
استاد: حضرت را نمیشناخت. ممکن است اگر میفهمید امام علیه السلام هستند … از دور کامل میشناخت. اما فعلاً در سفر نمیدانست حضرت هستند. اینها هم دور نیست از خود «صحبنی رجلٌ». و الا اگر معارفه بود، بیشتر حضرت توضیح میدادند. «صحبنی رجل» کأن میخواهند بگویند نمیشناخت مرا. ولی علی ای حال او دیر میخواند. خب چه مجوزی آنجا بود که حضرت نماز باطل بخوانند قبل از وقت؟ بگویند «انما نصلی اذا وجبت الشمس عَنّا». «و کنت اصلی اذا غربت الشمس». جالب هم این است «وجبت الشمس» اتفاقاً در استدلال حضرت بود. وقتی حکایت کار خودشان را میکردند اصلاً اسم ذهاب حمره نمیبرند. سریعاً میفرمایند «کنت اصلّی اذا غربت الشمس». بعد که بحث کردند، فرمودند «انما علینا ان نصلی اذا وجبت الشمس عنّا» که این «وجبت» دقیقاً یعنی «غربت». این دیگر جالبتر که «غربت»، «وجبت»؛ به ازاء همدیگر. حالا این تقیهی اینجا در چه بود؟ فی موافقته. این را حاج آقا میفرمایند. تقیه این بود که عملاً همراه او بشوند، عقب بیندازند. وقتِ محض غروب نخوانند تا نماز قبل از وقت نباشد. چون نماز قبل از وقت، تقیهی مجوز حرام را میطلبد که به خاطر تقیه، قبل از وقت حضرت نماز را بخوانند، اعاده هم نکنند. چون اینجوری است پس «تقیة فی موافقته». مجال بود که قبل از وقت نخوانند. چون یک نفر دارد میخواند، اعتراض هم دارد میکند. حضرت عملاً یک تخفیفی میدهند، اما در بحث تقیه میکنند و به او میگویند حرف تو و مدعای تو درست نیست. فان التقیة فی موافقته ثم بیانه. موافقت عملی بکنند، نماز را قبل از وقت نخوانند، چون نماز قبل از وقت تقیهی مجوز حرام میخواهد. چون دیگر هم اعاده نمیکردند. ولی بیاناً مخالفت کنند. پس ببینید عبارت اینطور که من عرض کردم، صاف شد یا نه، بدون آن اضافه. «کذا لا وجه لحمله علی التقیة فان التقیة فی موافقته ثم بیان ان المدار علی المشرق المصلی و مغربه» همان بیان علمی «فیکون الاستتار اوّل الوقت». بنابر مذهب عامه میگویند «اوّل الوقت» بیاناً. اما عملاً چه کار میکردند؟ موافقتش میکردند تا نماز را قبل از وقت نخواند. چرا اینطور میگویید؟ چرا میگویید تقیه لازم بود، موافقتش کنند فقط بیان آنجوری بیاورند؟ «و من الواضح انّ تقدیم الصلاة علی وقتها غیر ترک الافضل». یک کار افضلی نبود که ترکش کنند. نماز، باطل است. حضرت هم در مسافرت دیگر دوباره نمیخواندند. «بل انما یسوغه» این تقدیم صلاة را بر وقتش «ما یسوغ الحرام تقیةً». چون این از آنجاهایی بود که باید تقیهای باشد که مجوز حرام باشد، چون تقدیم نماز بر وقتش، حرام است. بعد هم اعاده نکنید. «مع البناء الظاهر منها لا عدم الاعادة فی السفر». ظاهر روایت این است، خود حضرت هم اشاره نمیکنند که بعداً نماز را اعاده میکنند. این عبارت ایشان واضح است، مشکلی ندارد. اما آن کلمهای که بعدا اضافه کردند.
شاگرد: تا اینجا شما روایت را چطور معنا میکنید؟
استاد: منظور حاج آقا؟
شاگرد: نه، منظور روایت. روایت چی میخواهد بگوید؟
استاد: قطع نظر از آن تأویلی که صاحب وسائل حمل کردند، آن که در مجمع باحثین هست، میگویند این روایت از ادله استتار است. که باید جواب به آن داد. یا باید حمل مطلق و مقید کرد و گفت مقید است به مرتبهای از غروب و سقوط که ذهاب حمره هم بشود، یا حمل بر تقیه شود. این مشهور. آن طرفیها هم که استتاریاند میگویند خود حضرت دارند میگویند وقتِ استتار من خواندم. علی ای حال روایت دال بر جواز خواندن نماز است عند استتار الشمس، عند استتار القرص. و لازم نیست تا ذهاب حمرة مشرقیه صبر کنیم. مدلول روایت این است. یا باید بپذیرید و همراه استتاریها بشوید، یا باید حملش کنید بر مرتبهای از غروب، یا بر تقیه. حاج آقا میفرمایند «لا وجه لحمله علی التقیة». حمل به تقیهاش صحیح نیست. به این بیانی که فرمودند. این اصل بحث که دیگران هم جاهای مختلف دارند.
برو به 0:31:06
شاگرد: به مدعا کاری ندارم. به استدلالشان میشود اشاره کرد؟ چون شب که دیگر حرکت نمیکردند. ظاهراً در قدیم، غروب که به جایی میرسیدند دیگر حرکت نمیکردند. در اینجا چه مانعی دارد که حضرت اعاده کرده باشند؟ دلیل نیست ولی مانعی هم نیست، حضرت اعاده کردند، خصوصاً اینکه آنها بین نماز مغرب و عشا هم فاصله زیادی میانداختند. حضرت هم مشغول نمازهای مستحبی بودند، خب یک نماز هم میخواندند. وجهی ندارد که بگوییم حتماً اعاده نکردند. چون خیلی وجیه است که اعاده کردند. بین نماز مغرب و عشا غالباً ۴۰ دقیقهای میشود که اینها مشغول نماز و دعا بودند.
استاد: فرمایش شما برای یک جهت خوب است و آن اینکه دیگری بگوید من در کاروانی بودم، امام صادق نماز را خواندند و بعدا هم اعاده نکردند. ما میگوییم چه بسا رفتند خانه اعاده کردند، او که همه جا با امام نبوده. در اینجا دیگری نمیگوید، خود حضرت بعد از واقعه که گذشته، دارند برای عبید بن زراره نقل میکنند. این اغراء نیست برای دیگران که نگویند که من بعداً رفتم خواندم؟
شاگرد: عرض کردم به مدعا اشکال ندارم، به دلیلی که حاج آقا گفتند که علی القاعده اعاده نکردند.
استاد: نه، مع البناء الظاهر منه. میگویند در این روایت که خود حضرت دارند نقل میکنند، در اینجا بناگذاریای است که ظهور حال حضرت بر عدم اعاده است، چون خودشان دارند میگویند. حاج آقا نمیگویند که کلاً سفر آنجور هست یا نیست. «الظاهر منه» در این روایت.
شاگرد: در بیان اینطور بود که در سفر نماز را میخوانند و میروند، دیگر وجهی ندارد.
استاد: نه در سفر هم آن اصلی که فرمودید نیست. خیلی از سفرها بوده برعکس بوده. در مناطق گرمسیری برعکس است. روز اتراق میکردند، زیر سایهای، کاروانسرایی، شب که هوا خنک میشده تازه راه میافتادند. قاعده کلی نیست که حتماً همه روز میرفتند.
شاگرد: راه میافتادند یعنی نماز مغرب و عشا را سریع پشت سر هم میخواندند و راه میافتادند؟ یا چون عشای آنها هم یک مقدار با ما فرق دارد، میایستادند، در این فاصله معلوم است که میشود نماز را خواند.
استاد: برای مثل عرفات که چون مستعجلند، میخواهند بروند برای افاضه به مشعر، اصلاً مغرب را نمیخواندند. حضرت از همان زمان، سنت حضرت بود، همه شیعه و سنی میدانند که حضرت در عرفات نمیخواندند، الآن هم که شیعهها در کاروانها میخوانند اینها ناراحت میشوند، میگویند چرا خلاف سنت میخوانید. الآن تا میآید اتوبوسها راه بیفتد، شیعه ها معمولاً نمازها را، مغرب و عشا را با هم میخوانند، بعد میروند سوار اتوبوس میشوند برای مشعر. مشعر که میرسند نمازها را خواندند. اما آنها نه، سریع تا آفتاب غروب کرد، از عرفات راه میافتند، نماز مغرب نخوانده، میروند برای مزدلفه، در آنجا مغرب و عشا را با هم میخوانند، جمع هم میکنند. یکی از موارد جمع در شب مزدلفه است. منظور این هست که مغرب هم عقب میافتد. اما اینجا شرایط، شرایطی نبوده که مثلاً بگویید بین مغرب و عشا جمع شده. چون اشارهای هم به آن نیست. حتی به سفر هم اشاره ای نیست. من عرض کردم. «صحبنی رجل».
شاگرد: عمل حضرت در وقت ذهاب حمره بوده دیگر. عمل حضرت در این بوده، فتوا را حضرت فرمودند که …
استاد: نه، حاج آقا این را نگفتند. اتفاقاً آنچه مقصود حاج آقا از روایت است این است که می گویند ما تقیه را قبول نداریم. میگویند حضرت خودشان دارند میگویند «کنت اصلی اذا غربت الشمس». صبر نمیکردند تا ذهاب حمرة مشرقیه. و این روایت از ادله دخول وقت است عند الاستتار، بدون ملاحظه و صبر کردن. ایشان نظرشان از اوّل تا آخر این است، ایشان روایت را اینجور معنا میکنند. لذا میگویند کسی هم که میخواهد حمل بر تقیه بکند وجهی ندارد. چجوری میخواهد حمل بر تقیه بکند؟ ان التقیة فی موافقته ثم بیان. نه اینکه بخوانند که «کنت اصلی اذا غربت الشمس». نمازِ قبل از وقت چه مجوزی داشت که حضرت بخوانند؟ ان التقیة فی موافقته. تقیه آن جایی بود که همراه او بشوند، نماز را عملاً عقب بیندازند ولو استدلال او را جواب بدهند که «انما علیک مشرقک و مغربک» و امثال اینها.
علی ای حال آن که بزنگاه عرض من است این است؛ دو تا نکته مهم است اوّلاً حضرت خودشان دارند کار خودشان را نقل میکنند، اگر اعاده میکردند خلاف حکمت و امانت و همه اینهاست- نسبت به افراد عادی، چه برسد به امام علیه السلام- که این را نگویند که من بعداً هم نمازم را اعاده کردم. اینها همه به اشتباه بیفتند. اگر به عبید بن زراره دارند تقیه را یاد میدهند، باید به او بگویند که اگر چنین کاری کردی و مجوزی داشت، باید اعاده کنی، یا اگر مجوزی نداشت، نه.
نکته مهم دیگری که بعد از این است که حضرت نفرمودند، نکته مهمی هم هست، اگر مسألة اعاده بود، حضرت نمیرفتند فقط دو تا استدلالهای فقهی را بگویند و دیگر حرفی نزنند. یعنی آنچه که محور این روایت هست و امام علیه السلام دارند نقل میکنند، تقابل دو استدلال است. او میگوید هنوز شمس غروب نکرده، حضرت میفرمایند نکرده باشد، ما وظیفه خودمان را داریم و مشرق و مغرب خودمان. یعنی فضای اصلی روایت میرود سر این که کدام یک از این استدلال های فقهی درست است. و لذا خود اینکه فضا را روی استدلال دو بحث فقهی بردند، میفهمیم که اعاده نبود و الا اگر اعاده بود که نمیآمدند استدلال بیاورند برای همان کاری که بعداً هم میخواهند اعاده کنند و استدلال را هم نقل کنند برای عبید بن زراره و دیگر هم هیچی نگویند. الآن عبید بن زراره از فرمایش امام چه میفهمد؟ میفهمد وقت سقوط، میشود نماز بخوانی. خب بعداً هم حضرت اعاده کردند.
شاگرد: اینکه مفروق عنه است. یعنی اگر فضای تقیه را او بفهمد که دیگر لازم نیست امام ذکر بکنند که باید اعاده هم بکنی. شما چون استدلال میفرمایید که باید به مخاطبش هم میفهماند که اعاده بکند و این خلاف حکمت است که حضرت نفرمودند.
استاد: آن اوّلی بود. دومی این است که علاوه بر اینکه نگفتند، ذهن او را متمرکز کردند روی دو تا استدلال فقهی. او میگوید هنوز خورشید هست، من چطور نماز مغرب بخوانم در حالی که «طالعة علی قوم»؟ حضرت میفرمایند از چشم ما که رفته کفایت می کند از نظر فقهی. حضرت بگویند یکفی، بعد یواشکی بگویند من نمازم را اعاده کردم، باطل بود، لا یکفی. این عرض دوم من که خیلی هم مهم است.
برو به 0:38:22
شاگرد: استدلال برای مخالفین را بخواهند یادش بدهند، این چه تقیهای است؟!
استاد: بله درست می فرمایید. استدلال بکنند برای مخالف خودشان و چیزی هم نگویند که بعداً باید اعاده کنی. به عبید بن زراره دارند یاد میدهند، الآن عبید میفهمد که برای ما واقعاً مشرق و مغرب خودمان بس است؟ یا نه، باید تا خورشید طالع است صبر کنیم. عبید کدام را از این روایت میفهمد؟ یعنی فضا را حضرت میبرند سر یک استدلال فقهی، این دو استدلال زور میبرد که بگوییم هم کار حضرت تقیه بود، هم استدلالشان همینجوری بود، و واقعش هم اینکه نماز را اعاده کردند. استدلال هم خراب است. استدلال طرف هم درست بود مثلاً، طبق آن روایتی که آن ها آوردند که «غربت عن شرق الارض و غربها».
شاگرد: یک مطلبی هم گفته بودید و آن هم این که شیعه قدیم با شیعه الآن خیلی فرق داشتند. حتی مثل زراره و اینها نه آن موقعی که سنی بودند، همان موقعی که شیعه شده بودند، این نحو اعتراضهای سؤالی و اینها خیلی بوده. این مدل شیعهگری الآن ما، آن موقع خیلی نزد همه شیعهها نبوده، لذا به نظر میرسد منافات ندارد که کسی شیعه باشد و به امام اعتراض هم بکند. اینطور نیست که بخواهیم قیاس به نفسِ الآن بکنیم و بگوییم امام که فرمود، اگر شیعه بود که اعتراض نمیکرد. این درست است؟
شاگرد۲: علاوه بر این، چیزی که الآن ما از اهل سنت میفهمیم این است که این ۴ تا فقهی که دارند بعداً به اجماع رسیدند به این که غروب شمس. ولی تا قبل از اینکه این ها این تصمیم را بگیرند که مذاهب را در 4 تا منحصر بکنند، اجتهادهای شخصی خیلی داشتند. در یک جا همه اهل سنت یک جور عمل میکردند، ولی یک نفر پیدا میشد که خلاف بقیه عمل می کرد. این اولا. دوم هم اینکه مواردی بوده که همراه امام معصوم شیعه بوده، ولی امام از خود آن شیعه تقیه میکردند، چون میرفته لو میداده. اینطور نبوده که آن حکم واقعی که امام خودش عمل میکرده را به همه شیعهها بگویند. مواردی بوده که شیعه همراه ایشان بوده، ولی این شیعه میرفته و میگفته من با امام بودم و ایشان اینجوری نماز خواند. اینجا هم مقتضای عقل همین است، سیرهی عقلا هم چیز بدی نمیداند که امام مجبور بشود تقیه کند برای اینکه این شیعه کار امام را لو ندهد. لازم نیست که حتماً سنی همراه امام باشد تا تقیه بکنند.
شاگرد3: لازم است این استدلال هم نقل بشود؟
استاد: هم امام نقل کنند، هم استدلالها را …
شاگرد۴: خب نقل کنند چه مانعی دارد؟
استاد: برای عبید بن زراره میگویند من اینجور کاری کردم، نمیگویند تقیه کردم. بعداً هم استدلال کردند که هر ناظری در این روایت غلبه را با استدلال امام میبیند. یعنی امام نمیخواهند بگویند که استدلال او باطناً درست بود، من هم با یک استدلال بیخودی جوابش دادم.
شاگرد: از خود عبید تقیه میکنند. این مطلب موافق اعتقاد است که خیلی از شیعهها احتمال دارد که خراب کنند وضعیت را. یعنی آنقدر توان ندارند تشخیص بدهند یا مثلاً حواسشان باشد هر جا هر حرفی را نگویند. حضرت میخواسته خود اینها هم در آرامش باشند با استدلال خودشان. ضمن اینکه شما میفرمایید که خطابیه بوده، اینها اگر امام را خدا میدانستند، دیگر سؤال کردن چه وجهی داشته؟
استاد: نبوده، من عرض میکنم نیست. صاحب وسائل گفتند. «کان الرجل من الخطابیه». من عرض کردم شواهد، شاهد بر این است که این خطابیه نبوده. علی ای حال، این که شما میفرمایید تأکید به تقیه، آن بحثهایی را که ما جلوتر داشتیم، دوباره تکرار نمیکنم، حاصلش را عرض میکنم. جالب این است که تا قرن دهم اصلاً احتمال تقیه در کلمات علمای شیعه هم نبوده. این بحث خوبی بود. در خصوص بحث ما اصلاً نه تنها شیعیان آن زمان، علمای بعد و بعد و در فقه، در تاریخش، تا قرن دهم اصلاً احتمال تقیه در ذهن هیچ کس نبوده. شهید و شیخ و اینها را بررسی کردیم. منظور این که میگویید تقیه، اینها را هم ضمیمهاش بفرمایید.
شاگرد: کلیتاش می گوییم، این که چون اگر شیعه خالص باشد نباید به حضرت اشکال کند، پس این نمیتواند تقیه باشد. من روی این بحث دارم. میخواهم بگویم نه، در روایاتی دیده میشود که خیلی شیعههای خوبی هم بودند ولی اشکال میکنند.
استاد: کبرای کلی مباحث تقیه را همه قبول داریم. شیعه میتواند به امام اعتراض کند یا نه؟ چیز محالی نیست. صحبت سر این است که در ما نحن فیه شیعه میگویید هست؟ این احتمال را سر برسانید. می خواهید در ما نحن فیه سر برسانید، میگویید شیعهای بود معترض، خب حالا که شیعهای بود معترض، شیعه کارش درست بود که وقت غروب شمس نمیخواند یا نه؟ اگر درست بود چرا امام میخواندند؟ بحث سر این است. چرا همراه شیعه نمیشدند؟ اعتراض او غلط اما امام چرا زودتر میخواندند؟ بعداً هم میآیند برای عبید نقل میکنند. کار خودشان را می گویند و استدلالها را میآورند.
شاگرد: عرضم در این کبری است که میشود ما بگوییم که اگر اعتراض کرد دیگر نباید شیعه باشد. چرا؟ چون ما هیچ موقع اعتراض به امام نمیکنیم. برای شیعه الآن دیگر حرف امام فصل الخطاب است. پس شیعیان آن موقع هم اینجور بودند. میگویم این درست نیست، این کبری درست نیست. شیعههای خوب آن موقع هم بودند اعتراض میکردند. اصلاً این حالتی که ما الآن داریم نسبت به ائمه، نزد شیعههای آن موقع به این درجه نبوده، بعضیهایشان بسیار فوق العاده بودند، بعضیهایشان هم ضعف تر بودند، ولی شیعه بودند.
استاد: روایت بعدی، روایت بیست و سوم کتاب وسائل، اجلاء شیعهاند. ابان و ربیع و ابان بن ارقم و غیرهم. میگوید از دور امام را نشناختیم، داشتیم اعتراض میکردیم، «کنا ندعوا علیه». میگوید تا رفتیم امام را دیدیم همهی اعتراضها تمام شد. علیه فرمایش شما. محال نیست که یک شیعهای اعتراض بکند. اما ریخت این روایت و اعتراض این روایت به تقیه نمیآید. به این که شیعهای بود و به امام اعتراض میکرد نمیآید. باید مجموع مورد را با کبریات در نظر بگیریم. کلی میگویید که آیا شیعه میتواند اعتراض بکند یا نه؟ بله. مانعی ندارد.
برو به 0:45:08
شاگرد: من منظورم اصلاً در این بحث نیست. این شاید چندین دلیل داشته باشد که نشود امر به تقیهاش کرد. عرض من آن کبری است، الآن ما به روایات که رجوع میکنیم، حالمان این حال است. چون فکر میکنیم اگر شیعه باشد باید مثل ما باشد، ما هم اعتراض نمیکنیم. ولی عرض میکنم اگر کسی زیاد به روایات رجوع کرده باشد این را می بیند که خیلی شیعهها بودند که شک نداریم که شیعه بودند، ولی اعتراض هم میکردند. اصلاً حالشان اینجور حالی که ما داریم نسبت به امام معصوم نبوده. این مطلب هست یا نه؟
استاد: نه، چنین کبرای کلی ثابت نیست که شیعه اعتراض نکند. اصلاً مدعای ما هم این نیست که بگوییم هر کجا یک کسی اعتراض کرد، شیعه نیست. اما نحو اعتراض، خصوصیات مورد، مجموع قرائن مورد و صغری نشان میدهد که اینجا آن کبری میآید یا نمیآید. و عدم کلیت آن کبری میآید یا نه.
علی ای حال «بعد المخالفة مخالفة ثانیة»[9] ببینیم چه میشود. این عبارت که بعداً به این عبارت اضافه کردند، چطور معنا میشود. ان شاء الله تأملی بکنید.یکی دو تا وجه دارد.
شاگرد: منظور شما این است که باید جای جدید در متن بگذاریم.
استاد: طوری است که دو جا میتواند باشد. یکی بین «التقیة» و «فی موافقته»، یکی هم بعد از «مغربه». هر کدام از این دو جا باشد، اوّلا مطلبش چیست، «بعد المخالفة مخالفة ثانیة». و اینکه کدام جا أنسب است.[10]
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
پایان
[1] و عن جعفر بن علي بن الحسن بن علي بن عبد الله بن المغيرة عن أبيه عن جده عبد الله بن المغيرة عن عبد الله بن بكير عن عبيد الله بن زرارة عن أبي عبد الله ع قال سمعته يقول صحبني رجل كان يمسي بالمغرب و يغلس بالفجر و كنت أنا أصلي المغرب إذا غربت الشمس و أصلي الفجر إذا استبان لي الفجر فقال لي الرجل ما يمنعك أن تصنع مثل ما أصنع فإن الشمس تطلع على قوم قبلنا و تغرب عنا و هي طالعة على مرقد آخرين بعد قال فقلت إنما علينا أن نصلي إذا وجبت الشمس عنا و إذا طلع الفجر عندنا ليس علينا إلا ذلك و على أولئك أن يصلوا إذا غربت عنهم.
أقول: لعل الرجل كان من أصحاب أبي الخطاب و كان يصلي المغرب عند ذهاب الحمرة المغربية و كان الصادق ع يصليها عند ذهاب الحمرة المشرقية و معلوم أن الشمس في ذلك الوقت تكون طالعة على قوم آخرين إلا أنه لا يعتبر أكثر من ذلك القدر.(وسائل الشيعة؛ ج4، ص: 179)
[2] عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله ع قال: قال لي مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا.( وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص176)
[3] وسائل الشیعه، جلد 4، صفحه 172، باب 16، باب أن أول وقت المغرب غروب الشمس المعلوم بذهاب الحمرة المشرقية
[4] محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد عن القاسم بن عروة عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر ع قال: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها.( وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص172)
[5] پاورقی 2.
[6] عن ابن رباط عن جارود أو إسماعيل بن أبي سمال عن محمد بن أبي حمزة عن جارود قال: قال لي أبو عبد الله ع يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص.(وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص177)
[7] بهجة الفقيه؛ ص: 52
[8] بهجة الفقيه؛ ص: 51
[9] . بهجة الفقيه:ص۵٢.
[10] . شاگرد: عرض بنده این است که آن حال و هوایی که شیعه الآن دارد آن زمان نداشتند، نه همهشان. این غالبیت که الان هست آن زمان نبوده است.
استاد: الآن هم همین است. الآن شما میبینید چقدر شیعهها به اندک چیزی هیچی. یک کلمه برایشان صحبت میکنند همه چی را از دست می دهند.
شاگرد: بحث فسق آنها نیست.
شاگرد٢: الآن هم خیلی فرقی نمیکند
استاد: بله افراد مختلف هستند.
شاگرد: میرفته دنبال حضرت سؤال میکرده، در این حال و هواها بوده، الآن میشود آدم خوب. یک شیعة خوب میشود. نه یک شیعة فاسد.
استاد: آن مقید به نمازش بود. شیعه بود. صحبنی رجل
شاگرد: من بحثم کاملاً کبروی است حاج آقا. سوال من این است؛ این حال و هوایی که ما الآن در شیعهگری داریم نسبت به امام…
استاد: آن زمان قویتر از ما بوده، این را شک نکنید. بله. نه همهشان. این زمان هم همهمان اینطور نیستیم.
شاگرد: نه، همة.
استاد: همه کی؟ یک چیز ضابطهمند بگویید. آن زمان شیعهای داریم میآید میگوید یابن رسول الله. میگوید برو تو تنور، میرود در تنور. من و شماها سریع میرویم؟
شاگرد: نه آن درست است.
استاد: تمام شد. این یکی. شیعه میآید میگوید یابن رسول الله این سیب را شما نصف کنید بگویید این نیمش حلال، نیمش حرام. ما هیچ اعتراضی در دلمان نداریم؟ داریم او ندارد. یعنی آن زمان شیعهها قویتر از ما بودند. بله بین ایشان هم بودند، خب اینجاها هم هست، الآن هم علی مراتب. مقصود شما را نمی فهمم، یعنی آن زمان ائمه را یک جوری دیگر در ذهنشان بود مثلاً علمای ابرار، نه اصلاً این حرف درست نیست. برای عدهای اینجور بودند، برای عدهای قطعاً ائمه اینجور نبودند. علی مراتب. هر کسی امام را یک جوری میشناخت.
شاگرد ۱: منظورم این نبود. منظورم در واقع آن غالب آن.
شاگرد ۲: ایشان میخواهد بگوید جو غالب آن علمای ابرار است.
شاگرد ۱: اتفاقاً جو غالب الآن ما این است که علمای ابرار اصلاً از توش در نمیآید. این حرف را قبول داریم. یک چیزی بین این دو حرف، یا علمای ابرار خیلی بودند، مثل همین عادی. الآن نه به یک حد وسطی خیلی زیادند. ولی آن موقع نه. لذا مثلا به امام حسن می گفتند یا مذل المومنین.
استاد: در اینکه معلومات عمومی اساسی فرهنگ یک مذهبی، رشدی داشته باشد غالب، آن کلاسیک میشود حرفی نیست. آن زمان ببینید میگفتند امام یعنی چی؟ یعنی آن که ما طومار میکنیم بدون اینکه چسبش باز بشود جواب بدهد. این بود یا نبود؟ گروه مفصل از قم، اینجا جو دیگر بود. اصلاً شیعه از روز اوّل این بود. میگفتند میفرستیم این طومار را، باید سؤال ما که نوشتیم، جوابها بدون اینکه چسبش باز بشود جواب داده بشود. از امام کاظم. این را شما چی میگویید؟ علمای ابرار؟ علمای ابرار این کارها ازشان میآید؟
برو به 0:50:38
شاگرد: من اصلاً با اینها مشکل ندارم.کسانی مثل حجر بن عدی به حضرت امام حسن مذل المومنین می گفتند، در تاریخ هست کسانی مثل حجر بن عدی اینها. میخواهم بگویم این طرفش هم هست.
استاد: بله. اینها را به آنها نسبت دادند. اما همان هم بحثهای خاص خودش را دارد.
شاگرد: این نسبت درست است یا درست نیست؟
استاد: حالا نسبت. اینکه ممکن است فردا از ما بازخواست بکنند که اصلاً چرا یک چیزی به ما نسبت داده شما پذیرفتید. این اولاً دوم اینکه شرایطی که آن وقت بود، فقط شما باید تاریخ را گسترده ببینید.
شاگرد: اتفاقاً عرضم همین است. یعنی مطلب موید عرض من است که شرایط و زمانی من، مثل الآن آنقدر مطلب روشن نبوده، الآن معمایی است که حل شده.
استاد: نه، مثلا حجر با امیر المؤمنین با حجت وقت چطوری رفتار میکرد؟ معرفتش نسبت به امام چه معرفتی است؟ همه یک جور نبودند که. ملاحظه میکنید. این چجور بود؟ این خیلی مهم است. همینجور حجری هم زمان امام صادق هم میتوانست باشد. بودند حتی. خود زراره اوّلیاش با امام باقر سلام الله علیها چه بحثها دارد در کافی آمده. حتی علت اصواتهما، اینقدر داد و فریاد شد که علت اصواتهما. با امام.
شاگرد: البته این ظاهراً برای زمانی بوده که سنی بوده
استاد: بله، خب برای بعدهایش هم دارد، حالا. بعضی روایات آقای خویی در معجم آوردند، میگویند تعجب میکنم از کشی که اینها اصلاً نقل کرده. منظور اینکه اینجور نیست که بگوییم آن زمان همه مثل شیعههای حالا بودند که منظور شما از شیعههای حالا، آنهایی که مقاله علیه ائمه مینویسند هم نیست. آنها هم شیعهاند دیگر، شیعهشناسی آن طرفی هستند. بابا ننه ایشان هم شیعه است، میبینید نوة مرجع کتاب مینویسد به نام تصحیح التشیع، دیدید کتاب را. یعنی اساس آن چیزهایی که شما میگویید اساس تشیع است همة آنها را به هم میریزد. حالا نیست؟ هست. آن زمان هم همینطور بوده. و لذا ما باید افراد را با همان روابطشان و حرف هایشان، درجهشان را تشخیص بدهیم. نه اینکه یک حکم کلی بکنیم. ولی اصل این فرمایش شما درست است که وقتی فرهنگی کوبیده شد، میخش کلاسیک شد. به تعبیر من؛ میگویم معلومات عمومی نوع طرفداران این فرهنگ بالا رفت، این حرفی نیست. بچهای که از بچگی مرتب پای منبرهایی بوده که معارف اهل بیت و مقاماتشان را میگفتند خیلی فرق دارد با آنکه اینطور نبوده است، این حرف کاملاً درست است. اما اینکه یک جوری بگوییم که دیگر دیدمان این است که وقتی میرویم در آن زمان، دیگر هیچ خبری نیست. نه. واقعاً آن زمان کسانی بودند که به مراتب از حالاهایی بالاتر بودند. این یک چیز مبهمی نیست.
دیدگاهتان را بنویسید