مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 16
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١۶: ١٣٩٢/٠٧/١٣
روز قبل دو تا بحث را نوشتند که من نگاه کنم. خیلی خوب است وقتی یادداشت میکنند، دیگر یادم نمیرود، میروم نگاه میکنم. و شما هم سومیاش را فرمودید که «حاجها» در وافی بود. که فرمودید که چون در وافی دارد «و فی نسخةٍ»، یا «فی بعض النسخ» معلوم میشود «حاجها» بوده. در چاپ جدید وافی این «باء» را به آن اضافه کرده ماشین نویس، «حاجبها» گفته. البته من وافی سه جلدی هم دارم، بالا که بودم گفتم بروم نگاه کنم، حالا الآن یادم آمد. ولی نکتهای که هست این است که این فرمایش شما صد درصدی نیست. اگر ببینید در نرم افزارها، همانطوری که در وسائل بود، روایت این است: «کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یصلّی المغرب حین تغیب الشمس حیث تغیب حاجبها». در وافی میفرمایند «و فی بعض النسخ حین تغیب حاجبها».[1] پس نمیشود بگویند که صرفاً این «حاجبها» را ماشین نویس «حاجبها» کرده و «حاجها» بوده.
شاگرد: یک مؤید این است که مرحوم صاحب جواهر که این عبارت را نقل میکند، احتمالش هست…
استاد: در وافی دیدند. خب این احتمال نیست که در نسخه ایشان «باء» افتاده بوده؟ چون در این نسخه ی جدید وافی نیامدند خودشان اضافه کنند. از روی نسخة مصحَّح آوردند. وافی سه تا چاپ دارد. یک چاپ سه جلدی دارد با حاشیه مرحوم آقای شعرانی. یک چاپ سه جلدی دارد بدون حاشیه مرحوم آقای شعرانی. و یکی هم چاپ اصفهان که متأخر است، نمیدانم ۳۰ جلد شد یا نشد. ۲۷، ۲۸ جلد است شاید.
شاگرد: به خاطر حواشی زیاد شده؟
استاد: بله، حاشیه هم دارد. حاشیه مرحوم آقای شعرانی را هم آوردند. در آنجا بعدِ تصحیح بوده، بعید است که بیایند یک «باء» به آن اضافه کنند. لذا گفتم صد درصدی نیست فرمایش شما.
شاگرد: ظاهراً «حین» به جای «حیث» احتمال دارد که در نسخه دیگری بوده.
استاد: و لذا فیض اینجور فرمودند. ایشان فرمودند که چه تفاوتی کرد «حین یغیب حاجبها»، اینکه فرقی نکرد. پس معلوم میشود که مرحوم فیض «حاجها» دیده بودند، همانطوری که صاحب جواهر فرمودند. آن کسی که الآن چاپ جدید وافی را مینوشته، کرده «حاجبها». هنوز هم هست این احتمال. حالا نکتهای که در استقصاء الاعتبار ظاهراً دیدم که آن هم جالب بود، این بود که به جای «حین و حیث»، «حتی» هم هست. سه تا نسخه میشود. «یصلی المغرب صلوات الله علیه حین تغیب الشمس حتی تغیب حاجبها». «حتی تغیب» یعنی تا آن وقتی که…
شاگرد: اگر این باشد قول رابع میشود؟ یعنی قبل از استتار میشود تقریباً. قبل از اینکه حاجب غروب کند، نماز شروع میشده و حتی آن موقع تمام میشده. میشود قول رابع.
استاد: من اینجوری نفهمیدم از «حتی». یعنی تا حاجب غیبوبت نکرده بود، نمیخواندند.
شاگرد: دارید تأویل میکنید.
استاد: حالا دوباره باید نگاه کنیم. پس این یک نکته که «حاجها» احتمال دارد که همان «حاجبها» در نسخة مصحَّح وافی باشد.
برو به 0:05:37
دو تا مطلب دیگر هم یادداشت کردند که ببینم. یکی راجع به بحث وضو بود، در اینکه اختلاف وضو از چه زمانی آمده، یک چیز مصرّحٌ به در روایات و اینها نیست. آن کتاب وضوء النبی که آقای سید علی شهرستانی تازه نوشتند، ایشان با آن بحثهایی که دارند، قرائن واضحه میآورند که اوّلِ اختلاف وضو از زمان عثمان شده. همانطور که در صحیح مسلم سنیها هست و جاهای دیگر. شاید نزدیک حدود ۱۶۰، ۱۷۰ حدیث در منابع دست اوّل آنها هست دال بر اینکه عثمان گفت بیایید من وضوی پیامبر را یادتان بدهم. زمان ابوبکر و عمر نبود که بگویند بیایید یادتان بدهم. او آمد و اینجوری وضو گرفت و دیگر بنی امیه هم پس از او میخش را کوبیدند. و نکتهای هم که ایشان در آن کتاب خیلی روی آن تأکید میکنند این است که در صحیح مسلم در ابواب وضو میگوید خود عثمان وقتی میخواست یاد بدهد، اشاره کرد که حدیثهای دیگری هم مردم میگویند، آن که من دیدم این است. حالا چه کسانی بودند اینها؟ او بیشتر نمیگوید. ولی خب این در صحیح مسلم هست. «ان ناساً یتحدثون عن رسول الله احادیث لا ادری ما هی؟»[2] اینکه من دیدم، این بود.[3]
راجع به وضو هم- آقایانی که تشریف نداشتید- ۲، ۳ تا نکته بود، اینطور که بعضی شواهد ذکر کردند در کتاب وضوء النبی که تازه هم نوشتند، شاید هم ۴، ۵ جلد بشود، ایشان میگویند اوّلین کسی که این وضو را جا انداخت و بعدش هم بنی امیه دنبالش را گرفتند، عثمان بود. همینجور هم هست، شاهدش در کتابهای روایی اهل سنت مفصل از عثمان روایت نقل میکنند که او گفت که بیایید من یادتان بدهم اینچنین وضویی را. البته کنارش از دیگران هم نقل میکنند، این کتاب خیلی مفصل است.
شاگرد: خود آقای شهرستانی هم به روایات سنیها استناد میکنند یا خودشان شواهد دیگر میآورند؟
استاد: ظاهراً شواهد روشنتری ندارند. یک جایش میگویند خب اگر اینجوری است، بگو ببینم پس چرا مثل جناب علامه امینی، علامه مجلسی نگفتند این حرف تو را؟
شاگرد: که عثمان کرده؟
استاد: بله، که مثلاً اختلاف از زمان عثمان است. ایشان میگوید مانعی ندارد، یک چیزهایی است که اسمش برده نشده، طوری جریان پیش میرود که اسمش را نمیبرند اما خب اصل اختلاف مسلّم بوده بین شیعه و سنی، و فقط باید به دست بیاورند که از چه زمانی آن اختلاف حادث شده. این مسأله وضو ریشهدار بوده، از همان زمان مفصل بوده، خود سنیها هم نقل میکنند. و نکته مهم فقط همین صحیح مسلم است. صحیح مسلم میگوید خود عثمان گفت که «ان ناسا یتحدثون احادیث لا ادری ما هی». میگوید اینجوری که من دارم برای شما وضو میگیرم و یادتان میدهم، یک مردمی هم یک حدیثهایی میگویند که من نمیدانم آنها چطوری است. آن که خود من دیدم، این بود. این در صحیح مسلم است. لذا زمینهای میشود برای اینکه ما میفهمیم- به وسیله صحیح مسلمِ خودشان- که همان زمانِ عثمان، طور دیگری هم وضو بوده، خودش دارد میگوید. آن چطور بود؟ این «ناسا» چه کسانی هستند که «یتحدثون»؟ بعدش معلوم میشود که به چه نحوی بود. و این وضویی را که او گرفت، بنی امیه جا انداختند. الآن هم پیکره ی اصلی فرهنگ اهل سنت، برای بنی امیه است. یک کار تحقیقی خوب اگر کسی بکند، خیلی ثواب می برد. مثل «کالشمس فی رابعة النهار» نشان همه بدهد که ببینید اینهایی که فرهنگ سنی امروز است، با این شواهد برای بنی امیه است.
شاگرد: یعنی حتی فقهای زمان بنی عباس؟ چون فقهای بزرگ اهل سنت از نظر زمانی، زمان بنی عباساند. ولی اینها تحت تاثیر فرهنگ بنی امیه بودند.
استاد: بله، یکی از شواهد را چند بار دیگر هم عرض کردم. شوکانی در نیل الاوطار میگوید زمان بنی العباس، بزرگان ما،محدثین اهل سنت، سند را که میخواستند بگویند، میگفتند «عن زیاد بن ابی سفیان». بعد میگوید همه علما میدانستند، تقیه میکردند، نمیتوانستند بگویند. استلحاق معاویه بدعت بود. زیاد نمیتواند پسر ابو سفیان باشد، بابا داشت. حضرت فرموده بودند «الولد للفراش و للعاهر الحجر». استلحاق معلوم است غلط بود. بعد میگوید که خب این راوی زمان بنی العباس دارد میگوید، پس چرا با اینکه اوضاع تمام شده بود باز هم نمی گفتند که زیاد پسر ابو سفیان نیست؟ خیلی جالب میگوید، بزرگ خودشان است. میگوید چون تقیه علمای سابق جا گرفته بود و آنها میگفتند «عن زیاد بن ابی سفیان»، بعدیها هم خوش نداشتند که لفظ مشایخ را عوض کنند.
برو به 0:12:50
شاگرد: او هم لفظ تقیه میآورد؟
استاد: بله، می گوید «کان یتقون من بنی امیه». چند تا موارد که خودشان تقیه را ذکر میکنند، من اینها را یادداشت کردم. شوکانی خب خیلی بزرگ است.
شاگرد: خیلی قشنگ است تعبیر تقیه.
استاد: بله.
شاگرد: یک مورد دیگر که در تاریخ هست و مهم است، یعنی نشان می دهد که آنها چقدر قوی بودند. مأمون لعن معاویه را اعلان میکند.
استاد: «برئت الذمة من ذکر معاویة بخیر».[4]
شاگرد: آنچه که در ذهن من هست بحث لعن است. به نظرم از کتاب الموفقیات بود که میگویند وقتی که مأمون مطمئن شد به این قصه، گفت لعن کنید. لعن که اعلام میشود، بعد از یک مدتی اطرافیانش میآیند میگویند عامه تحمل نمیکنند. اگر تو حکومتت را میخواهی باید برداری. که این نشان میدهد که حتی در زمان بنی عباس چقدر معاویه و اینها جا افتاده بودند در ذهن عوام سنی ها.
استاد: بله، همینطور است. الآن هم در عموم اهل سنت همینجور است. وقتی جدی میشود میبینید.
شاگرد: میگوید «فانما هو تقیة و ذکر اهل الامهات نسبته الی ابی سفیان فی کتبهم مع کونهم لم یؤلفوها الا بعد انقراض عصر بنی امیة محافظة منهم علی الالفاظ التی وقعت من الرواة فی ذلک الزمان کما هو دأبهم.[5]
استاد: میگوید روات زمان بنی العباس هم دأبشان این بود که عین لفظی که از مشایخ قبل آمده بود را دست نمیزدند. آن مشایخ اوّلی گفته بود زیاد بن ابی سفیان، این هم همین را میگفت با اینکه میدانست دیگر اوضاع تمام شده بود، تقیه رفته بود. میخواهم بگویم اینها شواهد قشنگی است، دال بر اینکه نظیر اینها خیلی است که بنی امیه ۸۰ سال، آن هم اوّل اسلام، چیزی را جا بیندازند دیگر حالا بیایید … خود بنی العباس هم جور و واجور بودند. یک دفعه دیگر هم آن خلیفه ی دیگر عباسی مفصل بر علیه معاویه شروع کرد، در تاریخ طبری هست که بر علیه معاویه لعن نوشت و … خیلی مفصل است. همهاش در تاریخ طبری هست. واقعاً این سند تاریخی مانده، در تاریخ طبری هم آمده، اینکه خلیفه عباسی معاویه را قشنگ متجسد و متبلور میکند در اذهان همه تا آخر. بعد میخواست این را بخواند،می گفت باید بخوانند در خطبه نماز جمعه. بعد میگوید اختلاف شد. بعد میگوید عدهای دیدند آبرو ریزی میشود، خلیفه خیلی محکم است که اینها را بخواند. سالها بعد از مأمون بود. بعد میگوید عدهای آمدند و با همدیگر مشورت کردند که چه کار کنیم؟ عامه تحملش را ندارند. به خلیفه گفتند که اگر این را بخوانند، بر علیه حکومت خودت است، علویین قوی میشوند. سادات علویین قوی میشوند، شما ضعیف میشوید. او هم فکری کرد و دید راست میگویند. بعد گفت حالا که اینجوری است پس نخوانید. و الا دست بردار نبود. ۳، ۴ صفحه در تاریخ طبری این نامه بلند بالایی که در خزائن بنی العباس هم مانده بود، گذاشته بودند در خزانه، متنش را طبری میآورد. بعد از عصر معصومین علیهم السلام بود.
خب این هم برای مسألة وضو.[6]
و اما بحث مهمتری که خیلی مهم است، از این نظر که چیزی است که خود ما مدتی است مشغول بودیم. چند بار خواندیم که صاحب وسائل احتمال نسخ میدادند. در روایت فضل هاشمی. بعد فرمودند «و لفظ کان یشعر بالزوال»[7]. بحث میکردیم که این نسخ چطور است، ممکن هست ثبوتاً، ممکن نیست، بحثهای کلامیاش که من عرض کردم. اوّلاً آن چیزی که مراد صاحب وسائل هست برای من دیگر قطعی واضح شد. چرا؟ چون رفتم هر چه کلمه «النسخ» بود، از اوّل تا آخر وسائل را مرور کردم. موارد بسیار زیادی را دیدم که دیگر مطمئن شدم. دو موردش را هم تصریحاً یادداشت کردم که میگویم. صاحب وسائل که میگویند نسخ، منظورشان فقط روایات پیامبر خداست، آن هم زمان خود حضرت.
شاگرد: خود پیامبر؟
استاد: بله، این دیگر یکی دو تا نیست. در وسائل موارد عدیده، همه را مرور کردم. در تمام مواردش این را فرمودند که نسخ این است. خب حالا مبنای خودشان را جایی تصریح کردند یا نه؟ دو جا تصریح کردند. من چاپ اسلامیه میگویم، شما در چاپ آل البیت پیدا کنید. یکی کتاب الصلاة، جلد چهارم، صفحه ۷۹۵، ابواب القراءة، باب پنجاه و یک، حدیث چهاردهم.[8] یک توقیعی است در احتجاج، «عن صاحب الزمان صلوات الله علیه انه کتب الیه یسأله عن الرکعتین الاخیرتین قد کثرت فیهما الروایات … فاجاب علیه السلام قد نسخت قراءة ام الکتاب فی هاتین الرکعتین التسبیح و الذی نسخ التسبیح قول العالم علیه السلام کل صلاة لا قراءة فیها فهی خداج». دو تا روایات بوده، حضرت فرمودند آن روایات، ناسخ آن یکی است.
شاگرد: به پیامبر که عالم اطلاق نمیشود.
برو به 0:22:06
استاد: نه، عبارت احتجاج این است. حالا صاحب وسائل میخواهند مرام خودشان را بگویند. میفرمایند:[9] «اقول هذا یمکن حمله علی وقت التقیة و ظاهرٌ انّ النسخ مجازی» نسخی که امام علیه السلام در این توقیع فرمودند، نسخ نیست، نسخ مجازی است. یعنی صرفاً عوض شدن. چرا؟ «لأنّه لا نسخ بعد النبی صلی الله علیه و آله و سلم». تصریح به اینکه «لا نسخ بعد النبی صلی الله علیه و آله و سلم».
شاگرد: ایشان عالم را هم معصومین می گیرند؟
استاد: بله دیگر، عالم آل محمد صلوات الله امام رضا هستند. اصلاً من نخواستم وارد روایت بشوم. فقط میخواهم آدرسش را عرض بکنم خودتان حتماً مراجعه کنید.
آدرس دوم در کتاب القضاء، ابواب الصفات القاضی، باب نهم، حدیث چهارم.[10] در کافی است: «محمد بن مسلم عن ابی عبد الله علیه السلام قال قلتُ له ما بال اقوام» روایتی است در کافی، معروف، شرّاح همه راجع به آن حرف زدند. «ما بال اقوامٍ یروون عن فلان و فلان عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لا یتهمون بالکذب» ما میبینیم اینها بنای بر دروغگویی ندارند و میگویند حضرت اینجور گفتند. «فیجیء منکم خلافُه» از طرف شما اهل بیت، خلاف او میآید. این چطور میشود؟ حضرت فرمودند «فقال ان الحدیث یُنسخ کما یُنسخ القرآن»، احتمال «یَنسخ» هم هست. «ان الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآن». ایشان میگویند اینکه «ان الحدیث یُنسخ»، «هذا مخصوص بحدیث الرسول صلی الله علیه و آله و سلم فیکون حدیث الائمة کاشفاً عن الناسخ». ناسخ در زمان خودشان. یعنی اهل البیت خبر دارند که حضرت اگر نماز مغرب را میخواندند در ما نحن فیه، اگر یک زمانی هم اوّل استتار میخواندند، اهل البیت خبر دارند که بعد نسخ شده، و تا زوال حمره بعداً نمیخواندند. این هم شاهد دوم.
شاگرد: از نظر کلامی هم مسأله حل شد که صاحب وسائل عقیدهشان چیست.
استاد: بله احسنت، که صاحب وسائل نظرشان این است.
اما آن که من عرض کردم که از نظر کلامی ثبوتاً میشود نسخ را نسبت داد یا نه؟ برای آن هم چند تا شاهد آوردم، برای من که الآن هم واضح است. رسائل در باب تعادل و تراجیح، صفحه 94، جلد چهارم، بحث دوران بین تخصیص و نسخ. سؤال این بوده که آیا میشود که عامی بیاید، مخصِّص بعد وقت العمل بالعام و مورد تخصیص بیاید؟ همان که میگویند قبیح است. «تأخیر البیان عن وقت الحاجة قبیح». مرحوم شیخ این را که مطرح میکنند، میفرمایند «و من هنا یقع الاشکال فی تخصیص العمومات المتقدمة فی کلام النبی او الوصی او بعض الائمة علیهم السلام بالمخصصات الواردة بعد ذلک بمدة عن باقی الائمة علیهم السلام». اشکال: «فانه لا بد ان یرتکب فیها نسخ». میخواهند بگویند نسخ نیست، طبق مبنا. شیخ در جواب میخواهند ببینند نسخ معنا دارد یا نه. «اما النسخ فبعد توجیه وقوعه بعد النبی بارادة کشف ما بیّنه النبی للوصلی علیه السلام عن غایة الحکم الاول و ابتداء الحکم الثانی». «بعد توجیه … مدفوع»، میگویند نسخ نیست، ولی این توجیه را دارد.
شاگرد: این معنا را قبول کردند یا فقط به عنوان احتمال میگویند؟
استاد: به عنوان توجیه ثبوتیاش میگویند این است. ولی نسخ نیست در این موارد.
شاگرد: حتی این هم نیست؟
استاد: بله، من عرض هم کردم حتی زمان ظهور هم ما نمیگوییم نسخ میشود به آن معنا. «حلال محمد حلال الی یوم القیامة، حرامه حرام الی یوم القیامة». آن جور نسخی که یک محرمِ مسلمِ شریعت در زمان ظهور نسخ بشود، اینجور نیست. اما ثبوتاً محال است؟ یعنی اصلاً چنین مقامی را خدا به امام علیه السلام نداده که نمیکنند؟ یا نه، مقامش را دارند اما عملاً تا آخر کار نیست؟ این بود بحث ما.
اما روشنتر از قبلی، اجود التقریرات کلام مرحوم نایینی است، که البته در فوائد الاصول هم دیدم این را آوردند. در اجود التقریرات، جلد ۲، صفحه 516. همین بحثی را که مرحوم شیخ دارند، میآورند، خیلی جالب است عبارتشان. ایشان فرمودند: «و لاجله وقع الاشکال» در همین اشکالی که مرحوم شیخ فرمودند. «فی المخصصات الواردة من الائمة المتأخرین علیه السلام بالاضافة» به آن قبلیها. «فذهب کلٌّ الی طرفٍ» که به این چه جوابی بدهیم. «فمنهم من ذهب الی کون تلک المخصصات کلها ناسخة لتلک العمومات. لاستحالة التخصیص بعد حضور وقت العمل. و قد اورد علیه» گفتند چه تخصیصی «و قد اورد علیه بعدم امکان النسخ بعد النبی صلی الله علیه و آله و سلم لانقطاع الوحی» وحی منقطع شده، دیگر نسخ معنا ندارد. آقای نایینی میفرمایند: «و فیه» دو تا جواب میدهند. «و فیه انه قد تظافرت الاخبار و الآثار المرویة عنهم صلوات الله و سلامه علیهم فی الادعیة و الزیارات علی تفویض دین الله الیهم. فلا مانع من صدور النسخ منهم. ثانیاً ان الانقطاع الوحی بعد النبی صلی الله علیه و آله و سلم انه یمنع ان تحقق النسخ بعده» که بعد از حضرت، نسخ بالفعل محقق بشود. «فغایته هو عدم امکان النسخ بعده من الائمة اما بیانهم لأمد الحکم المنتهی» حضرت نمیگویند من نسخ کردم. میگویند آن وقتی هم که جد ما فرمودند، زمانش تا حالا بود. خود جد ما به وصیشان فرمودند. اینکه دیگر مانعی ندارد که شما جلویش را بگیرید. این جواب ثانی بود.
برو به 0:30:41
شاگرد: با نسخ چه فرقی کرد؟ یعنی ظاهر حکم این بود که ما فکر می کردیم الی یوم القیامة است.
استاد: در اوّلی میگویند حتی مسأله این نیست که پیامبر خدا به وصی خبر داده باشند. خود امام از باب ولایت تشریعی، مقام نسخ را خدا به ایشان داده. «فوّض الیهم امر دینه». اولی بالاتر بود. ثانیاً توجیه دیگری بود.
شاگرد: بیانش در مقام اثبات فرقی ندارد، تحلیل ثبوتیاش فرق دارد. در اثباتش یا بگوییم کاشف یا ناسخ است…
استاد: آن روز توضیحش را عرض کردم. آنجور که من توضیح دادم، اینها همه میشود یکی. هیچ تفاوتی نمیکند. چون همان نسخی که توسط پیامبر خدا ابراز میشود، همان نسخ -مخصوصاً اگر بگوییم علم به بداء و نسخ و همه اینها را هم قبلش دارند، که همینجور هم هست-…
جلد دوم اجود را مرحوم آقای خویی برایش حاشیه ندارند. در جلد اوّل هر جا مخالفاند میگویند. در مصباح الاصول به شدت و خیلی قوی از همین حرف دفاع میکنند، از حرف استادشان.
شاگرد: هر دو بیان را؟
استاد: حالا یادم نیست. این که مقصود ما بود میگویند که نسخ ممکن است. مصباح الاصول، جلد ۲، صفحه 382. اگر «النسخ بعد النبی» را جستجو کنید، می آید. عبارت ایشان هم خیلی رساست. محکم میگویند که…
شاگرد: یعنی ائمه هم؟
استاد: بله، اصلاً وقتی ما میگوییم امام علیه السلام ثقلین، تمسک، همه اینها یک مقامی است خدا به ایشان داده. حالا کسی بیاید نتواند درک کند، فورا اینها را از انبیاء قرار دهد، لوازم غلو و اینها برای ضعف او است. نتواند کسی تمیز بدهد که یک مقامی که برای امام ثابت است، این ملازمه ندارد با آن نبوتی که میدانید. میگوید که من با معلّی بحثمان شد سر اینکه امام نبی نیست. معلی گفت حتماً الاوصیاء انبیاء. بعد مشرف شدیم خدمت امام علیه السلام بدون اینکه ما گفته باشیم چه بحثی کردیم، حضرت فرمودند ما انبیاء نیستیم. منظور اینکه هر چیزی حساب کار خودش را دارد. کسی که نتواند درک کند این ظرائف را …
شاگرد: یعنی نسخ از خصائص نبی نیست که بگوییم که لازمهاش این است که اگر کسی نسخ داشته باشد، حتماً نبی است.
استاد: به عبارت دیگر نسخ اعلام و ابراز أمد حکم است. حکمی که انشاءً، اثباتاً مطلق بود زماناً، بعداً أمدش سر میآید و اعلام میکنند.
شاگرد: و توهم عدم إمكان النسخ- بعد النبي صلى اللَّه عليه و آله لانقطاع الوحي- مدفوع بما ذكرناه في محله: من أن النسخ في الحكم الشرعي هو بيان أمد الحكم، و هو ممكن بعد انقطاع الوحي، بأن كان النبي صلى اللَّه عليه و آله أخبر الإمام عليه السلام بأن أمد الحكم الفلاني إلى زمان كذا، فيبينه الإمام عليه السلام. و لا نعني بالنسخ في الأحكام الشرعية إلا هذا المعنى.[11]
شاگرد2: در واقع بیان دوم آقای نایینی را می گویند.
استاد: بله دومی. اوّلی و دومی هم روحش به یکی برمیگردد.
شاگرد2: ثمرهاش یکی است به قول ایشان، ولی ماهیتش دو تا هست. مثل رکعت سوم و چهارم که ما میگوییم پیامبر اضافه کردند. و اما در مورد ائمه…
استاد: خب مقامش را دارند یا ندارند؟ آن منصب را دارند که اگر خواستند بکنند یا نه؟ میکنند یا نه، حرف دیگری است. خودشان می گویند ما نمیکنیم. اما اگر کردند ظالماند؟ از عدالت، از امامت، از عصمت میافتند یا نه، اگر کردند منافاتی با عصمت و … ندارد. خدا بهشان این مقام را داده.
شاگرد: اینکه میفرمایید خودشان فرمودند ما نمیکنیم را کجا فرمودند؟
استاد: نه، من دارم خارجیتش را میگویم.
شاگرد: یعنی فعلیتش را میگویید. یعنی تحقق پیدا نکرده.
استاد: حتی آن روز هم صحبت شد، روایتی که میگوید «یأتی بکتابٍ جدید»، هرگز منظور این نیست که یعنی قرآن جدید حضرت نازل میکنند. معلوم است، یعنی این قرآنی که مسلمانها با آن مأنوس بودند، قرآنی که زمان حضرت ظهور میکند- مصحف امیر المؤمنین- اینها با آن مأنوس نیستند. در کتاب «فضل القرآن» کافی هم بود. فرمودند زمان ظهور امر ما که میشود، اینهایی که حافظ قرآن بودند اشتباه میکنند. چون میبینند یک چیزی حفظ کردند که آن مصحف یک جور دیگری است. خب مانع ندارد که، شواهدش هم زیاد است. حتی آنهایی که الآن طبق قرائت حفص قرآن را حفظ کردند ، اگر یک قرائت را عوض کنید اشتباه میکنند.
شاگرد: موردی هم داریم برای این قضیه که امام علیه السلام فرموده باشند که این حکمی که جد ما فرمودند تا این موقع بوده، از این به بعد در نظر جد ما، این بوده است.
برو به 0:37:21
استاد: باید بگردید پیدا کنید. الآن غیر از همان مواردی که بود، من موردی یادم نیست.
شاگرد: زکات اسب از باب حکم ثانوی بوده یا از همین باب بوده؟
استاد: نسخ نبوده. چون الآن هم مستحب است. یعنی امر مستحبی بوده.
شاگرد: استحبابی میگرفتند یا واجب میگرفتند؟
استاد: در فقه که ما میگوییم مستحب است. اما اینکه دلیل، آن زمان به نحو ایجاب بوده چه بسا همان حکم مستحبی را حضرت زمان خودشان به امر حکومتی و نیازی که بوده، از باب حکم حاکم شرع، نه از باب شبهه حکمیه کلیه، گفته اند واجب است که زکاتش را بدهید. من الآن خصوصیاتش را یادم نیست. اما این هم که عرض میکنم خودشان نمی کنند، من خلافش را جایی ندیدم که بگوییم که تصریح به این یا آن شده. روی حساب آنچه که میدانیم…
شاگرد: که نشده.
استاد: بله، یعنی آن چیزی که میدانیم. ببینید مرام اهل بیت یک چیز مبهمی نیست. مرحوم مجلسی در بحار نکته خیلی قشنگی میفرمایند، که اهل البیت از شیعیان بیشتر از سنیها تقیه میکردند. شیعه هم همان مردم عادیاند و عوام، ولی خدا این لطف را در حقشان کرده که درِ خانه اهل بیتاند. عوامند و سریع میروند در وادی غلو. مرحوم مجلسی فرمودند آن قدر تقیه میکردند که حفظ کنند شیعیان را از اینکه در وادی غلو نروند. به اندک کلمهای میگفتند انبیاء و تمام.
شاگرد: اینجا یک سؤال پیش میآید و آن اینکه وقتی بحث اَمَد حکم است، آیا تشریع میتوانند بکنند؟
استاد: وجه اوّلی که مرحوم نایینی فرمودند همین بود دیگر. فرمودند «تظافر الاخبار و روایات علی التفویض دین الله الی الیهم». همان که من جلسه قبل هم عرض کردم. که حضرت میفرمایند «ادّبنی ربی فاحسن تأدیبه فوض الیّ امر دینه». خب شیعه برایشان واضح هست که همین مقام برای امام معصوم هست. یعنی «ادبّه الله بادبه. فوّض الیَّ امر دینه». از نظر مقام. حالا عملاً خودشان چه کار بکنند و نکنند… ما این را میگوییم که اگر حضرت- از حیث مقام، روی فرض- بگویند که «نسختُ» از عصمت نیفتادند. این خلاف عصمت و عدالت و اینها نیست. خدا این مقام را به ایشان داده. حالا بگویید ممکن نیست، یک بحث کلامی است. آن که عرض ماست این است که ممکن است ولو وقوعاً، خارجیاً تا زمان ظهور، الی یوم القیامة هم نشود. مانعی ندارد.
شاگرد: روایتی است در خصال،[12] حماد میگوید: «قلتُ لابی عبد الله انّ الاحادیث تختلف عنکم. قال فقال ان القرآن نزل علی سبعة احرف و ادنی ما للامام ان یفتی علی سبعة وجوه. ثم قال هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب».
استاد: این هم از آن روایت بسیار مهم است، نکات حسابی در بر دارد. چون قرآن تمام بداءها هم درونش هست، نسخها هم درونش هست. قرآن ظاهرش نسخ میشود. و الا خود امام و پیامبر میدانند که در قرآن است که- مثلاً اگر فرض بگیریم- هزار سال بعد فلان حکم نسخ میشود. این در خود قرآن است. لذا این هیمنه علم امام و پیامبر بر همه جریانات الی یوم القیامة، این اشراف علمی امام علیه السلام بر اینها، مطالب را راحت میکند، در اینکه درک بکنیم که مانعی ندارد. «هذا عطاؤنا فامنن او امسک». «فامنن» خیلی عجائب درونش هست. «او امسک» هم که خب «امسک»، امام بخواهند «یمسک علیه السلام». «ففهمناها سلیمان» هم یک روایت در ذیلش است.
شاگرد: لعن معاویه هم ظاهراً زمان معتضد بوده.
استاد: جزاکم الله. چه جلدی از طبری است؟
شاگرد: جلد ۱۰، صفحه ۵۴.
استاد: نامه بسیار مفصلی است، تمام مطاعن معاویه را از اوّل تا آخر ردیف کرده. یعنی یک اعلامی رسمی بوده. میخواستند بروند بخوانند، بعد دیگر خلیفه را منصرفش کردند. در خزائن بنی العباس ماند.
شاگرد: میگوید: «و فی هذه السنة عزم المعتضد بالله علی لعن معاویة بن ابی سفیان علی المنابر، وامر بانشاء کتاب بذلک یقرا علی الناس، فخوفه عبید الله بن سلیمان بن وهب اضطراب العامة و انه لا یامن ان تکون فتنة، فلم یلتفت الی ذلک من قوله.»
استاد: اینقدر محکوم بود که هرچه میگفتند، میگفت نه، حتماً باید خوانده شود. تا در آخر گفتند که علویین قوی میشوند، آنجا دیگر راضی شد.
شاگرد: «وذكر ان أول شيء بدا به المعتضد حين اراد ذلك الأمر بالتقدم الى العامه بلزوم اعمالهم، وترك الاجتماع والقضية والشهادات عند السلطان، الا ان يسألوا عن شهاده…»
استاد: میگوید آنقدر خلیفه محکم بود که وقتی گفتند عامه شورش میکنند، گفت همهشان را له میکنیم. یعنی اینقدر قوی بود در کار خودش. بعد از این که اسم علویین را بردند، دیگر آرام شد.
برو به 0:43:44
شاگرد: «ذکر کتاب المعتضد فی شأن بنی امیه».
استاد: کلی میگوید و عمدهاش هم معاویه است. خیلی جالب است. تاریخ طبری چیز کمی نیست برای اهل سنت. اینجور در این کتاب بیاید، این خیلی جالب است.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علیه محمد و آله الطبین الطاهرین
پایان
[1] الوافي ؛ ج7 ؛ ص258
[2]. صحيح مسلم – باب فضل الوضوء والصلاة عقبه – المكتبة الشاملة الحديثة ص207 – (229) ح ٨حَدَّثَنَا قُتَيْبَةُ بْنُ سَعِيدٍ، وَأَحْمَدُ بْنُ عَبْدَةَ الضَّبِّيُّ، قَالَا: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ وَهُوَ الدَّرَاوَرْدِيُّ، عَنْ زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ، عَنْ حُمْرَانَ، مَوْلَى عُثْمَانَ، قَالَ: أَتَيْتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ بِوَضُوءٍ فَتَوَضَّأَ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ نَاسًا يَتَحَدَّثُونَ عَنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَحَادِيثَ لَا أَدْرِي مَا هِيَ؟ إِلَّا أَنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تَوَضَّأَ مِثْلَ وُضُوئِي هَذَا، ثُمَّ قَالَ: «§مَنْ تَوَضَّأَ هَكَذَا غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ، وَكَانَتْ صَلَاتُهُ وَمَشْيُهُ إِلَى الْمَسْجِدِ نَافِلَةً» وَفِي رِوَايَةِ ابْنِ عَبْدَةَ أَتَيْتُ عُثْمَانَ فَتَوَضَّأَ.
[3] . شاگرد: در استقصاء فرمودند[3] «حتى يغيب حاجبها غير واضح المعنى، و يحتمل أن يكون لفظ “حتى” مصحّفاً و إنّما هو “حين”».
استاد: بعضی نسخ هم شاید داشتند. یعنی «حین» را ندیده بودند ایشان؟
شاگرد: «و يراد بالحاجب المانع من مشاهدة الأُفق، و يحتمل أن يكون “حتى” صحيحة، و المراد بالحاجب الشعاع.
استاد: «حاجب» یعنی شعاع، غیر از آن معنای لغوی ای که گفتیم که به معنای بالای شمس باشد. علی ای حال پس میدانیم سه تا هست. «حیث یغیب، حین یغیب، حتی یغیب».
[4] . تاريخ الطبري «دار النشر : دار الكتب العلمية – بيروت» ج 5 ص 177 « أمر المأمون مناديا فنادى برئت الذمة ممن ذكر معاوية بخير أو فضله على أحد من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم »
[5]. كتاب نيل الأوطار – باب أن من بعث بهدي لم يحرم عليه شيء بذلك – المكتبة الشاملة الحديثة ص127 – وَقَدْ أَجْمَعَ أَهْلُ الْعِلْمِ عَلَى تَحْرِيمِ نِسْبَتِهِ إلَى أَبِي سُفْيَانَ وَمَا وَقَعَ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ فِي زَمَانِ بَنِي أُمَيَّةَ فَإِنَّمَا هُوَ تَقِيَّةٌ وَذَكَرَ أَهْلُ الْأُمَّهَاتِ نِسْبَتَهُ إلَى أَبِي سُفْيَانَ فِي كُتُبِهِمْ مَعَ كَوْنِهِمْ لَمْ يُؤَلِّفُوهَا إلَّا بَعْدَ انْقِرَاضِ عَصْرِ بَنِي أُمَيَّةَ مُحَافَظَةً مِنْهُمْ عَلَى الْأَلْفَاظِ الَّتِي وَقَعَتْ مِنْ الرُّوَاةِ فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ كَمَا هُوَ دَأْبُهُمْ.
[6] . شاگرد: در خود استبصار هم «حتی یغیب» دارد.
استاد: و لذا استقصاء الاعتبار گفتند مفهومش روشن نیست. «یصلّی المغرب حین تغیب الشمس حتی تغیب حاجبها». من که خواندم، واضح به ذهنم آمد چون «حتی» را زدم به «تغیب» اوّل. گفتم «حین تغیب الشمس»، «تغیب» حینی که غایب میشد «حتی حاجبها». یعنی «تغیب» حتی حاجبش. یعنی یک ذرهاش هم نباید پیدا باشد. من اینجوری معنا کردم. حالا ایشان هم که فرمودند «غیر واضحة المراد» من دیگر دل ندادم به عبارتشان.
[7] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص182
[8] وسائل الشيعة؛ج6؛ص127: أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي في الإحتجاج عن محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري عن صاحب الزمان ع أنه كتب إليه يسأله عن الركعتين الأخيرتين قد كثرت فيهما الروايات فبعض يرى أن قراءة الحمد وحدها أفضل و بعض يرى أن التسبيح فيهما أفضل فالفضل لأيهما لنستعمله فأجاب ع قد نسخت قراءة أم الكتاب- في هاتين الركعتين التسبيح و الذي نسخ التسبيح قول العالم ع- كل صلاة لا قراءة فيها فهي خداج إلا للعليل أو من يكثر عليه السهو فيتخوف بطلان الصلاة عليه.
[9] وسائل الشيعة؛ج6؛ص127: أقول: هذا يمكن حمله على وقت التقية و ظاهر أن النسخ مجازي لأنه لا نسخ بعد النبي ص و يحتمل إرادة ترجيح القراءة في الأخيرتين لمن نسيها في الأولتين و قرينته ظاهرة أو المبالغة في جواز القراءة لئلا يظن وجوب التسبيح عينا و تقدم ما يدل على مضمون الباب و يأتي ما يدل عليه.
[10] وسائل الشيعة؛ج27؛ص108: و عن عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن عثمان بن عيسى عن أبي أيوب الخراز عن محمد بن مسلم عن أبي عبد الله ع قال: قلت له ما بال أقوام يروون عن فلان و فلان عن رسول الله ص لا يتهمون بالكذب فيجيء منكم خلافه فقال إن الحديث ينسخ كما ينسخ القرآن.
أقول: هذا مخصوص بحديث الرسول ص فيكون حديث الأئمة ع كاشفا عن الناسخ.
[11] مصباح الأصول(مباحث حجج و امارات – مكتبة الداوري)؛ج2؛ص382
[12] الخصال؛ج2؛ص358: حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن العباس بن معروف عن محمد بن يحيى الصيرفي عن حماد بن عثمان قال قلت لأبي عبد الله ع إن الأحاديث تختلف عنكم قال فقال إن القرآن نزل على سبعة أحرف و أدنى ما للإمام أن يفتي على سبعة وجوه ثم قال هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب.
دیدگاهتان را بنویسید