مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 4
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
قرار شد به صورت مروری مختصر اصالة اللزوم عقود را بررسی کنیم. قبل و بعد فرمایش ایشان را نگاهی انداختم.
قبل از اینکه اصالة اللزوم را به این نحوی که مطرح فرمودند، نسبتاً تفصیلش را مرحوم شیخ اوّل خیارات دارند، یک نکتهای است در فضای ذهنی طلبگی قاصر و محدود ذهن من، برای من جالب بود -حالا نمیدانم شما تأیید میفرمایید یا نه- و آن یک نحو پیجویی آن جوهرهی عقود است، یعنی گاهی برخوردتان با عقود یک برخورد نسبتاً صوری است، همین اندازه که مقنِع باشد، خودتان را راحت کند؛ یک وقتی هم نه، بیشتر تعمیق میکنید. میخواهیم ببینیم واقعاً ارتکازی که عرف از این عقد دارند، فهم حقوقی که از یک عقد دارند، تفاوتش با یک چیز دیگر چیست؟ این پیجویی جوهره عقود، از نظر آن لُبّ حقوقی و فقهی که دارند، خیالم میرسد تفاوتشان خیلی پر فایده است، یعنی ما نباید در عقود یک نگاه قانع کننده، اقناعی، سطحی داشته باشیم. اگر از ابتدا اینطور به عقود نگاه کنیم، یک فضای جدیدی برای ما فراهم میشود. از وقتی هم این معنا در ذهن من شکل گرفت که کتاب بیع را شروع کرده بودیم و میخواندیم.
مکاسب محرّمه که رسیدیم استادش نبود. آن هم بحث ما آسید علی آقا هر کجا هست خدا حفظش کند، ایشان گفت من هر چه گشتم- امسال درسها تازه شروع شده بود- مکاسب محرمه کسی شروع نکرده بود. حالا ما هم میخواستیم ابتدا به ساکن مکاسب محرمّه بخوانیم، میگفت هیچ کس شروع نکرد، فقط من یک اعلامیه کوچک دیدم، در اتاقی از حجرات صحن شریف، صحن آینه، نوشته آقای طاهری، در مورد بیع است. گفتیم خب حالا وقتی درس نیست، میرویم فعلاً بیع را شروع میکنیم. مرحوم آقای آسید حسن طاهری خرم آبادی بود، خدا رحمتشان کند، رفتیم آنجا یک درسی بود خیلی خوب، ۱۰-۱۵نفر، شلوغ هم نبود و بیع را شروع کردیم بدون اینکه مکاسب محرّمه خوانده باشیم. بعد که درس فرمودند ۲-۳ روز گذشت، دیدیم خیلی درس خوب، دقیق، عمیق، حواشی را مطرح میکردند و ما با اینکه مکاسب محرمه نخوانده بودیم آنجا ماندگار شدیم. حدود ۲ سال تقریباً منهای یک ماه و نیم بیع را فرمودند، خیلی هم خوب بود. اواخر سال دوم بود که حکم گرفتند، رفتند پاکستان، رئیس کل حوزه پاکستان شدند. در مجلّات هم ببینند. خیلی درس خوبی بود و ما از محضرشان محروم شدیم. از همهی جهات خوب بود، کارشان، تحصیلاتشان، فقهشان، حکمتشان همه خوب بود. خودشان هم که ماشاءاللّه ذهن خوبی داشتند، از شاگرد آقای طباطبایی. یک عکسی آقای طباطبایی دارند کنارشان آسید حسن ایستادند، این عکس خیلی معروف شده. شاید یک عکسی است که آقای مطهری هم هست، این سه نفر هستند.
منظور اینکه درس ایشان رفتیم، ایشان که درس میفرمودند، این صحنهی بیع و دقتهایی که ایشان داشتند…، چون نحوهای که استاد بحث را بپزد خیلی برای ذهن مخاطبش مؤثر است. ایشان درسشان اینطوری بود، دقیق و ظریف و خوب بود و ما هم که مباحثه میکردیم از همان ابتدای بیعی که هنوز مکاسب محرمه را نخوانده بودیم، این سؤالات در ذهن ما مطرح شد و همینطور ادامه پیدا میکرد و من یادم است خیلی فکر کردم در اینکه بیع را چگونه تعریف کنیم؟ به معنای جوهرهاش.
برو به 0:05:30
یک وقت شما میگویید «انشاء تملیک عینٍ بمال»، یا مثلاً میفرمایید «مبادلة مالٍ بمال» و سایر تعریفهایی که ارائه شده. حالا میگویید در خرید و فروش، میشود که یک کتاب را به یک گوسفند بفروشیم یا نه؟ چرا که نشود؟ کتابم را فروختم، به ازای گوسفندی که شما دارید. شما هم میگویید که من آن گوسفند را قبول کردم. حالا مُثمَن چیست؟ ثَمَن چیست؟ همان که ایجاب به آن خورده، اینها برای ذهن من قانع کننده نبود.
خلاصه آن جایی که دو طرف کالاست، کدام مُثمَن است؟ همان که ایجاب به آن خورده، همان که اوّل میگوید فروختم. خب فرقی ندارد، اوّل او بگوید! الآن چرا یکی مثمن است؟ چرا یکی ثمن است؟ این بیع، جوهرهاش، چه تفاوتی دارد با سائر مواردی که مرحوم شیخ مطرح کردند. خیلی ظریف و دقیق است. در قرض هم که میرسند -نمیدانم یک فتأمّل هم دارند یا نه- مطلب را تمام میکنند. در اوّل بیع، که انشاءاللّه بعد از این مباحثه، یک نگاهی بکنید، نمیدانم در این مکاسبهای جدید صفحه چند میشود. در مکاسب ما صفحه اوّل کتاب البیع است، وقتی ورق میزنیم تا آنجا میرسد که میفرمایند «بقی القرض داخلاً فی ظاهر الحدّ»[1] اینجا بزنگاه حرف است. میگویند تعریف بیع که ارائه دادیم، همه چیز را خارج کردیم، صلح و … اما قرض داخلش ماند.
قرض چیست؟ میگوید این را تملیک کردم به تو. به چه چیز؟ به عوض. باید پس بدهید دیگر. این شد ملک شما، قرض این است دیگر. رفت در ملک شما؛ هر کاریاش میخواهید بکنید، فقط بعداً باید بدلش را پس بدهید. خب با بیع چه فرقی کرد؟! من میگویم این ملک شما، بدلش را هم باید بدهید ولو بعداً. نسیه چیست؟ میگویم این کتاب را فروختم نسیتاً، یعنی الآن این کتاب شد مال شما، بعداً بدلش را بدهید، پولش را بدهید، خب قرض هم همین است. الآن این مال من تملیک به شما شد، بعداً بدلش را بدهید. «بَقِیَ القَرض داخلاً». آنجا بزنگاه فرمایشات شیخ است، بعد از اینکه هبه را فرمودند، صلح را قبلش میگویند.
علی ایّ حال، اگر شما میبینید ذهنتان معیت کرد ادامه بدهید؛ اگر میبینید حرف من حرف بیخودی است و خیلی ما نیاز به این نداریم نمیخواهید ادامه بدهید. به گمان من بحث، بحث خوبی است و پرفایده است.
الآن بدواً به نظر شما کسی که گوسفندی را به یک کتاب میفروشد مثمن چیست؟ ثمن چیست؟
برو به 0:08:35
شاگرد: فرقش چیست؟ ثمرهاش چیست؟ چه ثمرهای است بر اینکه این مثمن باشد یا آن مثمن باشد.
استاد: مثلاً میگوییم مُثمَن باید عین باشد؛ اما ثمن میتواند حق هم باشد یا نه، اختلاف کردند. ثمن میتواند منفعت باشد، عین نباشد.
شاگرد: در بیع چنین اختلافی هست؟
استاد: بله دیگر. ببینید در ابتدای کتاب بیع فرمودند «اما العوض»، عبارت شیخ این است «و الظاهر اختصاص المعوّض بالعین»[2]. «اما العوض فلا اشکال فی جواز کونها منفعة»[3]. اینقدر تفاوت است. آنکه معوّض است حتماً باید عین باشد، نمیشود منفعت باشد، و الّا میشود اجاره، منفعت عوض میتواند باشد. پس یک عوض و معوضی در بیع مطرح است؛ حالا الآن شما وقتی میگویید من این کتاب را به گوسفند فروختم، جوهرةً معوّض کدام است و عوض کدام است؟
شاگرد: قصد متعاقدین است. آن کسی که قصد کرده تملیک کند میشود بایع.
استاد: خب، آن شخص دیگر هم قصد میکند تملیک کند. ما میگوییم ایجاب. شما میگویید آن که ابتدا میکند.
شاگرد: آن کسی که میگوید فروختم.
استاد: آن شخصی که ابتدا میگوید فروختم. اگر صاحب گوسفند میگوید فروختم گوسفندم را به کتاب تو، معوّض گوسفند میشود، کتاب میشود عوض. همین را فرمودید؟ برعکسش هم بکنید. از آن طرف هم او میگوید فروختم کتابم را، او هم می گوید خریدم، میگوید قبول کردم.
برو به 0:10:05
شاگرد: قصدش چیست؟ میخواهد چیزی را به تملک خودش در بیاورد، یا چیزی را میخواهد تملیک کند؟ میخواهد مالش را رد کند یا میخواهد چیزی بر اموالش اضافه کند؟
استاد: میخواهم سؤالاتی که در ذهن من مطرح است را مطرح کنم. هر دو میخواهند مالشان را رد کنند، او آمده گوسفندش را بفروشد، او هم آمده کتابش را بفروشد. حالا اینجا بیع هست یا نیست؟
شاگرد: هر دو تا دنبال پول هستند.
استاد: اینجا پولی در کار نیست. مشکل کار همین است که این چهطور بیعی است؟ هر دو تا آمدهاند مالشان را رد کنند، پولی خبری نیست. او فقط کتاب دارد، اتفاقاً میبیند کتاب او هم حاضر است. کتاب را قبول میکند، جای دیگر میرود یا میفروشد یا نه مطلوبش است و نگه میدارد. آن یکی هم که میخواست کتاب را بفروشد میبیند الآن مثلاً به گوسفند در خانه نیاز است- مثلاً به گوشتش- هر دو رفتند بفروشند. این جوهرهی بیع اینجا چطور محقق میشود؟ اینجا من یادداشت دارم که مدتها همینطور فکر من مشغول میشد تا بعضی کلمات را اینجا در تعریف اینها اضافه کردم.
شاگرد: خرق اجماع این میشود که بگوییم هر دو بایعاند.
استاد: بله، هر دو هم بایع نیستند.
شاگرد ۱: منظورم همینکه متعاقد هستند کافی است، لازم نیست مشخص کنیم کدام مشتری است، هر دو بایع هستند. چه اشکالی دارد؟
شاگرد ۲: بایع بلا مشتری؟!
شاگرد ۱: بله، هر دو جنسشان را به یکدیگر میفروشند.
استاد: یعنی عوض و معوّض نداریم، هر دو عوضین است. شرائط العوضین، هر دو عوض هستند. کما اینکه متعاقدین هستند، نه بایع و مشتری.
شاگرد: این مشکلش چیست؟
استاد: مشکلش این است که شما وقتی میگویید یک چیزی را فروختم؛ فروخت اباء ندارد از اینکه طرفین برابر باشند؟ چرا. – و همچنین الفاظ دیگری مانند فروش، خرید، فروختن، شراء، اشتراء، بیع- و لذا وقتی میگویید خرید، خرید ناظر به همان فروش است؛ یعنی باز در واژهی خرید محورش همانی است که فروختید. خیلی جالب است. میگویید کتاب را فروخت، پس فروشنده کتاب را خرید، محور کتاب شد. اینکه در بیع فروشنده یک عوضی دارد، خریدار هم متعلّق خرید او کتاب است، نمیگوید پولم را فروختم، او هم نمیگوید پولم را خریدم؛ نه، میگوید این جنس را فروختم، او هم همین جنس را خرید؛ هم متعلّق شراء معوّض است، هم متعلّق بیع معوّض است. عوض فقط عوض است. این ارتکاز عرف از بیع است.و لذا آن جایی که دو طرف کالاست، در آنجا باید یک فکر دیگری بکند.
آن مثالی هم که من زدم برای این است که مقصود من در ذهن شما شورانده بشود؛ بعداً باید ببینیم آن چیست. چه بسا آن جمعی که الآن شما گفتید که هر دو بایع اند، در آنجا دو تا بیع است. لذا هم وقتی میخواهند معامله کنند، ثَمَن المِثل هر کدام را در نظر میگیرند، اگر همینطور گترهای بگوید من این را به آن فروختم، شرعاً طبق ضوابط اشکالی ندارد، میگوید این کتاب را فروختم به آن گوسفند؛ اما عرف بازار این نیست که بگوید گوسفند را به کتاب فروختم، میگوید کتاب من این اندازه میارزد، قیمت سوقی گوسفند تو هم این اندازه است؛ حالا بیا بفروشیم. اگر برابر است، برابر است. اگر برابر نیست، سر بده. این معلوم میشود پس وقتی عرف دو تا کالا دارند و هر دو هم به فرمایش ایشان رفته جنسش را بفروشد، هر دو به پول نظر دارند، به ثمن المثل سوقیهی آن جنس. آنجا هم ممکن است بگوییم روحاً دو تا معامله است، شارع اجازه داده که در ضمن یک معامله انجام بشود با احکامش و مانعی هم ندارد؛ اما آن روح حقوقی بیع اینجا دو تاست. ممکن است این جوری خودمان را از این اشکال خلاص بکنیم.
شاگرد: روحی که نه عرف میفهمد، نه شرع گفته.
استاد: عرف در ارتکازشان هست، شرع هم هست.
برو به 0:15:00
شاگرد: عرف دو تا نمیفهمد، یک معامله است.
استاد: یعنی اصلاً نگاه نمیکند گوسفند چند میارزد؟
شاگرد: چرا، این را نگاه میکند.
استاد: تمام شد.
شاگرد: اما میگوید یک معامله است، کالا با کالا.
استاد: ولو او باشد یک میلیون، این باشد ده تومان؟
شاگرد: نه دیگر، لحاظ میکند. لحاظ که عقد ساز نیست، با لحاظ که عقد تولید نمیشود.
استاد: یعنی الآن آن حرفی که در بازار طلا خیلی کارساز است، شما میروید مثلاً طلا را در بازار میخرید. صد گرم طلا میدهید، طلای ساخته میخرید کمتر. جایز است یا نیست؟
شاگرد: اینجا دو تا معامله است. عرف هم میداند. طلایش را میفروشد، دوباره طلا میخرد.
استاد: نشد. چطور آنجا میگویید نیست؟ اینجا دقیقاً هشتصد گرم طلا میدهد، ششصد گرم طلای ساخته میگیرد.
شاگرد 2: اگر دو تا معامله نباشد اشکال دارد.
استاد: بله دیگر، اشکال دارد. من همین را میخواهم بگویم که شما با دو تا بودن، درستش میکنید. چون ایشان میخواهند درست کنند از ابتدا میپذیرند و میگویند اینجا دوتاست. خب با آن گوسفند و کتاب چه فرقی کرد؟! اینجا میگوید هشتصد گرم طلا را فروختم به ششصد گرم طلای ساخته شده؛ شما هم میگویید باطل است.
شاگرد 1: اینجا عرف دو تا معامله انجام میدهد.
استاد: اصلاً نمیداند قیمت اینها چند است. میگوییم قیمت طلا چند است؟ میگوید نمیدانم. میگوید من هشتصد گرم طلا دادم،چون آن یکی ساخته شده بود، ششصد گرم گرفتم. میگویید نه، چون طلاست، بیع صرف است، باید یداً بِیَدٍ و مُتَساوِیین باشد، هرچند ساخته باشد؛ هشتصد گرم طلای نساخته با هشتصد گرم طلای ساخته و الا شرعاً باطل است. شما آنجا اجازه میدهید این دو تا را معامله کند ولو قیمت را نمیدانند، یا اجازه نمیدهید؟
شاگرد: دلیل خاص دارد آنجا که اگر یک معامله باشد باطل است.
استاد: در مُتساویین چطور؟ هشتصد گرم طلا میدهد، هشتصد گرم هم ساخته میگیرد، ارزش ساخت آن یکی هستها، الآن عملاً آن ارزشش بیشتر است. اجازه میدهید یا نمیدهید؟
شاگرد: شارع اجازه داده.
استاد: یک معامله است، یا دو تا؟
شاگرد: بستگی دارد. در اینجا عرف گاهی دو معامله انجام میدهد، گاهی یک معامله. غرضم این است که عرف میفهمد که دو تا معامله است، یا یکی.
استاد: کجا میفهمد؟ ما هم دنبال همین بودیم. آنجایی که قیمت را لحاظ میکند و همینکه نگاه میکند، میگوید این جنس من چند میارزد، قیمت سوقیاش چقدر است، معلوم میشود محور مالیت آن قیمت سوقی است. و لذا میگوید باید سَر بدهی یا ندهی، این عرض من است. شما میفرمایید عرف میفهمد. کجاست؟ آنجایی که نگاه به قیمت سوقیه و ثَمَن المثل میکند، آنجا میگوید دو معامله است؛ یعنی او واقعاً دارد این جنس خودش را به ازای ثمن سوقیاش میدهد، نه به ازای آن شیء خارجی دقیقاً. چرا؟ چون ملاحظه کرده، میگوید جنس من این اندازه میارزد، جنس او هم این اندازه میارزد، حالا فکر کنم ببینم کم است یا زیاد است، خب این دو تا معامله شد، معاملهی با مالیت.
شاگرد: با این تفسیر الآن در کالا به کالا بایع و مشتری چه کسی هستند؟ هر دو بایعاند؟ هر دو مشتریاند؟
استاد: بایع جنس خودش را به آن ثمن المثل میفروشد. شخص مقابل خریدار است با ثمن المثل. دوباره آن یکی هم فروشنده است جنس خودش را به عوض سوقیاش؛ و آن هم خریدار است به آن عوض سوقی؛ ولی تهاتر میکند. حیث ذمهها که مشغول میشود، تهاتر ذِمَم میشود.
شاگرد: دلیلتان چیست؟ حرفتان درست، قابل هضم هست که اینجا ثَمَن المِثل لحاظ میشود.
استاد: اینکه الان این را گفتم برای این است که ما یک تعریف از بیع ارائه میدهیم که آن جوهرهی بیع را طوری تبیین میکند که واقعاً معوّض داریم و معوّض در بیع با عوض فرق میکند، این تعریف غیر از تملیک عینٍ بمالٍ است.
مثلاً یکی از تعاریف این بود: «البیع هو نقد العین بالثمن». تعریف است دیگر؛ این تعریف را رد کنیم، قبول کنیم، قبول نکنیم؟ میخواهم به آن ارتکاز عرفیتان مراجعه کنید، ببینید این آن هست یا نیست؟ بیع یعنی چه؟ یعنی فروش. شراء یعنی چه؟ یعنی خرید. شما که میگویید فروختم، دارید چه کار میکنید؟ یک عینی دارید که میخواهید به ازائش ثمن قرار بدهید، نقد کنید، یعنی به پول تبدیل کنید؛ نقد کنید عینتان را به پول. همین که ایشان فرمودند دنبال پول است، تعبیر ارتکازی خوبی بود، دنبال پول است. یعنی عین دارد، میخواهد این را نقد کند«نقد العین بالثمن» با ثمن میخواهد آن را نقد کند، به پول تبدیل کند. این جوهرهی بیع است، ببینید درست در میآید یا نه؟
برو به 0:20:30
و لذا اگر یک مواردی آمد که دلیل داریم یک معامله است، منافاتی ندارد بگوییم الان این دلیل دارد آنها را به عنوان یک بیع میپذیرد، هرچند خود شارع و عرف هم میداند اینجا در دلش تحلیلاً دو تا بیع و شراء است، مشکلی ندارد.
شاگرد: دلیلتان را متوجه نشدم. به چه دلیل میفرمایید دو تا عقد است؟
استاد: عرض کردم که در کالا به کالا وقتی ملاحظهی قیمت سوقی هر کدام شد این مبادلةُ عینٍ بمالٍ است، و مالیت آن ثمن است که دارد با او مبادله میشود؛ نه با آن گوسفند، آن صوری است. به عبارت دیگر وقتی به ازاء کتاب، گوسفند قرار میگیرد، گوسفند بما اینکه ارزشی دارد برابر فلان مقدار دینار، به ازاء کتاب قرار گرفته. چرا؟ چون شما ارزش سوقی کتاب را نگاه کردید، گفتید کتاب من این اندازه میارزد، مثلاً ده دینار میارزد، پس دینار بود که میزان تقویم و مالیتِ عوضیت بود. به عبارت دیگر اساساً ما عوضی نداریم مگر ثمن، پول. ما عوضی نداریم مگر پول.
شاگرد: پس معامله طلا به طلا را هم شما تصحیح کنید، اینطوری بگویید درست است دیگر.
استاد: نه دیگر.
شاگرد: چون شما میفرمایید اینجا در واقع معامله کتاب با گوسفند نیست، کتاب با قیمت آن گوسفند است.
استاد: بله، آن معامله را هم اگر دو تا باشد تصحیح میکنیم، مشکلی ندارد.
شاگرد: اینجا واقعاً در خارج یک معامله اتفاق افتاده.
استاد: یک معامله اگر باشد جائز نیست، شرعاً باطل است.
حالا در بیع صرف نکتهای است، از چیزهایی که خیلی کمک کرد تعبیر مرحوم محقّق در شرائع بود. کتب فقهی و بزرگان فقهاء در تعریف صرف عبارات مختلف به کار بردند. الآن هم اگر در رسالهها ببینید میگویند بیع صرف، بیع طلا و نقره، ذهب، نقدین. میگویند بیع نقدین، بعد میگویند طلا و نقره به همدیگر. اما مرحوم محقّق وقتی میخواهند صرف را تعریف کنند -خیلی این تعبیر ایشان برای من کارساز بوده، کلید بوده. این را خدمت شما میگویم ببینید- ایشان میگویند «الصرف هو بیع الاثمان»، خیلی قشنگ است. یعنی ما یک چیزی داریم که اساساً در عرفِ حقوق ثمن است، ذاتش ثمن است، یک چیزی داریم ذاتش مثمن است. کالا غیر از پول است، ثمن پول است. کالا، کالاست، مُثمَن است، معوَّض است. عوض مطلقاً در دار حقوق و معاوضات ثمن است، پول است و لذا صرف میشود بیع الاثمان.
حالا چرا مطلق طلا، آن را باید بعداً بحث کنیم. تعبیر محقّق کار خودش را تمام کرد. حالا طلایی که النگو است یا گوشواره است، این ثمن است؟ شما آن را در بیع صرف میآورید، آن را باید سر جایش حل کنیم. ایرادی به محقّق نیست و لذا دیگران چون دلیل اینطوری داشتند، گفتند چرا صرف را میگویید بیع الاثمان، اینکه ثمن نیست؛ آن گوشواره ساخته شده، شمش طلا که ثمن نیست، پول نیست، دینار نیست، درهم نیست. لذا گفتند بیع الذهب و الفضّة؛ اما من خیالم میرسد تعبیر محقق دقیق، حقوقی و فقیهانه است. صرف بیع الاثمان است.
شاگرد: طبق تعریف شما مواردی که بیع کالا به کالاست، طرفین هم چیزی لحاظ نمیکنند، با قیمت سوقی هم کار ندارند…. .
استاد: این جوهرهی بیع عقلایی نیست.
شاگرد: عقلاء این کار را میکنند، یعنی میشود گفت قطع داریم سیره عقلاء تا زمان شارع اینگونه بوده. کالا به کالا مبادله میکنند و قیمت را لحاظ نمیکنند، بعضی از معاملات اینطوری است، میگوید بیا گوشیمان را عوض کنیم، کاری هم ندارد قیمتش دقیقاً در بازار چند است. یک چیزی حدس میزند و میگوید همین حدود است دیگر.
برو به 0:25:18
استاد: همینجا خود شما گفتید، میگوییم «بیا عوض کنیم»، نگفتید بیا به تو بفروشم. خیلی جالب است. مرحوم شیخ از مصباح المنیر نقل کردند «البیع مبادلة مالٍ بمالٍ»[4]. تعبیر لغوی بود، شما هم تعبیر کردید معاوضه، معاوضةُ عینٍ بعین. همینجا بگویید بیا به تو بفروشم، میبینید ارتکاز پَس میزند. بفروشم به تو چیست؟ خود شما الآن ارتکازاً که میگفتید – من دقت میکردم در کلمات شما- ذهن شما ارتکازاً اباء داشت از اینکه بگویید بیا به تو بفروشم، بیا این را از من بخر به موبایل خودت. بِخَر به موبایل خودت؟! جایی میگویید «بِخَر» که یعنی پول به من بده.
شاگرد: یعنی جایی که کالا را میگیریم نمیگوییم «بِخَر»؟
استاد: اگر میگوییم من حرفی ندارم، خود شما دوباره بگویید.
شاگرد ۱: کالا به کالا را کلاً میگوییم عوض کنیم.
شاگرد ۲: میگوییم گوشیاش را فروخته. حالا چطوری فروخته؟ در مقابلش چه چیز بوده؟
استاد: اگر کلمه فروش میگویید، میگویند چند؟ اگر بگویید فروخته، چند ندارد دیگر، به یک موبایل دیگر فروخته، عرف لبخندی بر لبشان میآید. بگویید فروخته، میگویند چند؟ اگر بگویید چند ندارد دیگر، به یک موبایل دیگر فروخته، با ارتکازی که آنها از فروش و خرید دارند هماهنگ نیست و لذا من بعد از مدّتها فکر، -طلبگی عالَمی داشتم، خیلی در اینها رفت و برگشت کردم -گفتم این تعریف را اینجا بنویسم تا یادم نرود، «نقد العین بالثمن».
شاگرد: صلح هم همین است، «نقد العین بالثمن»، قرض هم همین است.
استاد: نه، در صلح اتفاقاً میتواند طرفین عین باشد.
شاگرد: یکی از اقسام صلح، نقد العین بالثمن است.
استاد: صلح طبق ساختار درختی که هفته قبل گفتم در طول بیع است. اتفاقاً حاج آقا میگویند بعضی از فقهاء گفتند در صلح ربا نمیآید، حاج آقا میفرمودند نه، اگر صلحی است که نتیجهاش قرض یا بیع است، ربا میآید. چرا؟ چون صلح و بیع در طول هم هستند، یعنی مانعة الجمع نیستند. صلحی است که نتیجة البیع از آن در میآید. ساختار درختی را اگر پذیرفتید که در طول هم هستند، آن مشکلی ندارد، از ناحیه دیگر باید حل کنیم.
شاگرد: ارتکازی که حضرت میفرمایید برای فرار از ربا باید این کار را بکند، سازگار نیست.
استاد: ببینید واقعاً دو تاست. میگوید من میتوانم بازار بروم، این طلای ساخته ۶۰۰ گرمی را بفروشم به مثلاً یک میلیون یا نه؟ میگوید خب میروم بازار میفروشم. آن یکی هشتصد گرم طلای شمش نساخته دارد، میتواند بفروشد به یک میلیون یا نه؟ بله. خب آن هم به یک میلیون به من میفروشد. او یک میلیون طلای من دارد، من هم یک میلیون طلای او را دارم، تهاتر ذِمَم میشود، یک میلیون به یک میلیون. این خلاف ارتکاز نیست.
شاگرد: دو تا معامله کند تا از این ربا در بیاید.
استاد: بله، مانعی ندارد.
شاگرد: یعنی اصل این معاملهای که شما کردید، اگر جوهره اش را پیگیری کنید میبینید دو تا نیست. اینکه امام میفرمایند دو تا معامله بکنید، با این ارتکاز ما تنافی ندارد؟
استاد: بیع الصرف یک ظرافیتکاریهایی دارد. شارع فرموده طلا یک جور مُثمَن نیست، بلکه ثمن است، لذا محقّق فرموده «بیع الاثمان». اصلاً طلا خودش پول حاضر است، الآن وقتی طلا میخرند – در عرف مردم هم هست- میگوید طلا بخر، پول است، نمیگوید برو سکه بخر، پول است، سکه که معلوم است پول است، میگوید طلا هم بخری، پول است. حالا زرگرها الآن یک دم و دستگاهی به پا کردند سر ساخت و این جور چیزها، یک نحو بازاری است روی کسب خودشان و هر روز هم تغییراتی میدهند، چیزهایی اضافه میکنند، کم میکنند. شارع اینطوری برخورد کرده، فرموده طلا پول است، نقد است و لذا فقهاء میگویند بیع الصرف، نقدین است، همانطور که در زکات میگویند زکات نقدین، طلای شمش زکات ندارد، باید مسکوک باشد، اصلاً نقد پول است. یکی از اسامی پول، نقد است. نقود یعنی پول. اینجا هم طلا به عنوان یک پول است.
برو به 0:30:15
بنابراین شارع فرموده اگر طلا را که پول است با طلای دیگر میخواهید معاوضه کنید دو تا شرط دارد: وزنش برابر باشد، فی المجلس تحویل بدهی و بگیری. شرط «فی المجلس» بودنش هم خیلی روشن است. چون پول از آنهایی است که روی آن ننوشته، علامت ندارد. اعیان معمولاً یک علامتی دارد، اما پول پول است؛ به دست هر کس آمد میگوید من ذُوالیَد هستم و مالک. زبان خیلی روشنی ندارد، علامتگذاری ندارد تا آن را بشناسند. این را شارع فرموده، اسمش را هم گذاشته بیع صرف با دو تا شرط. بیع صرف باید یَداً بِیَدٍ باشد، تقابض فی المجلس شرطش است.
شرط دومش این است که باید شروط ربا در آن نیاید، باید هر دو در وزن مساوی باشند. این ظرافتکاری صرف است، با آن چیزی که من در صددش بودم منافاتی ندارد.
آنچه عرض من بود این است که وقتی میگوییم خرید و فروش، ما یک مُثمَن داریم، یک مُعَوَّض داریم، آن است که محور بیع است و یک عوض داریم که ذاتش عوضیت است، اصلاً عوض بودن در ذاتش خوابیده است. آن چیست؟ همان ثمن است. ثمن چیست؟ ثمن پول است. پول چیست؟ الی الآن میبینید؛ الآن هم در اقتصاد یک هنگامهای هست سَرِ اینکه جوهر پول چیست. من همینها را داشتم فکر میکردم، حدود ۱۳-۱۴ خصوصیت برای پول به ذهنم بود، نوشتم. اینها را داده بودم به یکی از آقایان، میگفت ما در یک گروهی هستیم – رشتهشان اقتصاد بوده- میگفت آنها هم فی الجمله از بعضی چیزهایش خوششان آمده بوده، از بعضی چیزهایی در جوهرشناسی پول و اینکه پول چیست؟
اگر ما جوهرهی پول را بشناسیم دیگر اگر پول الکترونیک در بیاید مشکل فقهی نداریم. بلکه بسیاری از احکام فقه را با جوهرشناسی پول جلو میبریم. اصلاً برایمان صاف است و لذا همینطور از ذهن من محو نشده، این تعبیر زیبای محقق در شرایع است که به جای اینکه صرف را بگویند بیع الذهب و الفضّة، فرمودند بیع الاثمان. بیع ثمنها، یعنی بیع است، اما طرفینش ثمن است.
الآن امروزه میگویند فارکس، طرفینش پول است، معاملهی ارزها، ارز به ارز. چقدر زیبا میشود! یعنی شارع مقدّس در زمان خودش یک فصل فقهی در شریعت مقدّسه گذاشته در رابطه با همان فارکس، بیع الاثمان و این فقیه بزرگ این تعبیر زیبا را آورده است.
شاگرد: پس تعریفتان از مُثمَن چیست؟ هر کالایی که فقط خریده یا فروخته میشود؟
استاد: هر کالایی که خصوصیت پول را ندارد.
شاگرد: ولی ثَمَن حتماً پول است.
استاد: بله. مَئالَش این میشود. آن وقت اگر این مطالب سر رسید، ما با یک فضای جدیدی برای تعریف بیع مواجه میشویم. بیع چیست؟ شما کالایی دارید غیر ثمن، غیر پول، میخواهید بروید به ازایش پول بگیرید، میخواهید بروید پول کنید، نقد العین بالثمن. حالا با این توضیحاتی که عرض کردم میبینید تعریف تعریفی بوده که از کلمه به کلمهاش منظور داشتم، «نقد العین بالثمن».
شاگرد: ارز دیجیتال هم پس طبق مبنای شما درست میشود؟
استاد: بله. اتفاقاً ارز دیجیتال که عدهای الآن در آن مشکل دارند، قبلاً اینها برای من صاف بود. تا من نگاه کردم و دیدم میزانش چیست، به راحتی برای من صاف است، مشکل ندارد. از نظر شرعی هم، اگر بعداً ارز ایران را دیجیتال بکنند مثل بیت کوین که یک چیزی برای خود دولت و برای ایران باشد، هیچ مشکل ندارد، مثلاً یک وقتی اسم آن را نور میگذاشتند؛ خب نور بگذارند، اما ارز دیجیتال باشد مثل بیت کوین، هیچ مشکل ندارد.
شاگرد: پشتوانهاش چه میشود؟
استاد: پشتوانه ارز دیجیتال چیست؟
شاگرد: هیچ، روی هوا.
استاد: پس چطور این همه دارند معامله میکنند؟ معلوم میشود ما تصوّر درستی از آن نداریم. اگر گفتیم بیت کوین الآن روی هیچ راه افتاده، نه هیچ دولتی پشتوانهاش است، هیچُ هیچ.
برو به 0:35:05
شاگرد: شما یقه چه کسی را میخواهید بگیرید؟
استاد: بیت کوین دارید، یقه نباید بگیرید، میدهید و چیزی به شما میدهند. یقه چه کسی را میخواهید بگیرید؟ آن شبکهی توزیع شده در کل دنیا بازتابش هست. در شبکه توزیع شده یک بیت کوین دارید، یقه کسی را نمیخواهید بگیرید، از شما میپذیرند، به ازایش نان و ماست و چیزی به شما میدهند، و با آن معامله میکنید. چیزی هست یا نیست؟ پشتوانهاش چیست؟ نفت است؟ طلا است؟ چیست؟
شاگرد ۱: فکر است.
استاد: فکر است؟ نه، فکر نیست.
شاگرد ۲: درآوردنش خیلی کار سختی است.
استاد: نه، پشتوانهاش فکر نیست. پشتوانهاش یک عدد خاصی است که نمیشود از آن کپی برداری کرد، اگر هم بکنند فوری لو میرود، مثل اسکناس که شماره سریال دارد. حالا آن بحث بیت کوین را بگذاریم جای خودش. شما فرمودید ارز دیجیتال، چون سالها قبل زمینهی فکری اینها برایم صاف شد تا آمد و من توضیح آن را دیدم، دیدم مشکلی ندارد. ما ادلّه خیلی زیبای شرعی داریم برای اینکه این ارز مشروع است، اگر روال هم پیدا بکند ما هیچ مشکلی برایش نداریم. بحثها جای خودش.
شاگرد: شما فرمودید که ارتکاز متشرعه این است که این طرفین اگر عین هست، دو تا بیع است.
استاد: نه، این را نگفتم.
شاگرد: ارتکاز این است. حقیقتش این است که دو تا عین است.
استاد: نه، اینها فردهای خفی هستند. در اینها ارتکاز را عرض نکردم. گفتم اگر ملاحظهی ثمن بکنند دو تا هست، حکم کردیم در فضای بحث طلبگی به آن. آن را که من به ارتکاز متوسل شدم این بود که وقتی میگوید «فروختم» جوهرهی ارتکازی عرف این است که یکی محور است. این را ادعای ارتکاز کردم، الان هم میگویم و لذا هم ایشان حرف که میزدند، روی کلماتشان توجه داشتم، به مطلب ایشان که توجه کردم، علاوه بر آن لفظ ایشان هم برای من مهم بود؛ خود ایشان گفتند، میگوید بیا موبایلمان را با همدیگر معاوضه کنیم، نگفت بیا موبایلم را به تو بفروشم، تو هم بخر. یا به تو بفروشم، تو هم به ازای موبایلت بخر.
شاگرد: فرمودید این بیع نیست؟ حقیقت بیع را ندارد؟
استاد: چرا، ما از نظر فقه و ضوابطی که در کلاس خواندیم اینها بیع است. چرا؟ «مبادلةُ مالٍ بمال»، یکیاش عین است -آن کسی که گفت فروختم- آن یکی هم عوض است.
ولی آن چیزی که من ابتدای عرضم گفتم این بود، یک نحو تعریف و انطباق صوری است، یعنی الآن من به ایشان بگویم بیا معاوضه کنیم، ایشان میگوید فرقی نمیکند، حالا اگر ایشان بگویند فروختم، آن یکی هم میگوید موبایل تو را به ازای موبایل خودم خریدم. اگر او ابتدا کند او میگوید موبایلم را فروختم، ایشان هم میگویند من موبایل تو را به ازای موبایل خودم خریدم. ما هم میگوییم بیع شرعی است، هیچ مشکلی هم ندارد، از این ناحیه هم من مشکلی ندارم. ولی اینجا الحاق است، ارتکاز را من اینجا ادعا نکردم، نگفتم اینجا ارتکاز این است. ارتکاز را بردم در جوهرهی بیع، گفتم عرف از جوهرهی بیع یک ارتکازی دارد که ایشان به عبارت عرفی آوردند، فرمودند بیع یعنی فروش، یعنی میخواهد برود پول کند، نقد العین بالثمن؛ این است ارتکاز ما از بیع.
بله، وقتی هم آمدیم دو تا موبایل را با هم معاوضه کردیم از باب الحاق فرد خفیّ و فرد نادر؛ میگوییم این هم همان بیع است. کدامیک معوّض است؟ آنکه گفت «بِعتُ». عوض کدام است؟ آنکه گفت «قبلتُ». کسی که گفت «قبلتُ»، شیئش میشود عوض. آنکه گفت «بعتُ»، شیئش میشود مُعوَّض. در این الحاق مشکلی ندارم، اینجا ادعای ارتکاز ندارم. ارتکاز را آنجا عرض کردم.
شاگرد ۱: اگر هر دو را بگوییم «بِعتُ» چطور؟ چون معاوضه که عقد نیست. شما میگویید این معاوضه است و بیع نیست، پس چیست؟
شاگرد ۲: دو تا بیع است.
استاد: شما همان الفاظ ارتکازی خودتان را بگویید.
شاگرد: دو موبایل را با هم عوض میکنیم قیمتش را هم لحاظ نمیکنیم.
استاد: الفاظ را بگویید، همان الفاظ ارتکاز خودتان.
شاگرد: دو تا موبایل را با هم عوض میکنیم.
استاد: خب، عوض میکنم. این «فروختم» که نبود.
شاگرد: حرف شما این است که این عقد، عقد بیع نیست.
استاد: چرا، بیع است، احکام بیع را هم دارد، الحاق به بیع شده، مُلحَق به بیع است. یعنی جوهرهی بیع این است که ما عوضی داشته باشیم که ذاتاً عوض است و هو الثمن. مُعوَّضی داشته باشیم که ذاتاً عین است. و لذا بعداً در پول، از چیزهایی که بعداً اگر فرصت شد عرض میکنم، ولو بحث ما اقتصاد نیست، اساساً آنچه که خروجی ذهن من بود این است که پول نه ذمه است، نه عین.
برو به 0:40:15
یک چیزی است بین عین و ذمه و همین هم بود که آن آقا میگفت که آن آقایان میدیدند که ما باید تعریفی برای پول ارائه بدهیم. ما هنوز برای ثمن تعریف ارائه ندادیم. پول چیست؟ شما بگویید پول چیست به عنوان ثمن، چیزی که ذاتش ثمنیت است، آثارش را میشود بگویند این ۱۰ تاست، ۱۳ تاست، ۱۴ تا چیز از آثارش است. اما ثمن چیست؟ ارائه تعریفش سخت است.
شاگرد: ذمهای که عینیت دارد.
استاد: نه، این ۱۰ هزارتومانی که اینجاست، این ذمه است؟! یک دینار در دست کسی است ثمن است بلا ریب، اما ذمه نیست، قطعاً ذمه نیست. از آن طرف بعضی میگویند عین است، دینار در دستش آمد، میگویید عین است. آیا واقعاً عین است؟!
شاگرد: خصوصیت هر دو را دارد.
استاد: خصوصیت هر دو را دارد، همین است. یعنی یک کارهایی از آن میآید که جوهرهاش این کاراییها را دارد، ولی جوهرهاش عین نیست، آن عینی که ما در فقه میگوییم؛ و لذا شیخ در مبیع شرط میکنند و میگویند مَبیع حتماً باید عین باشد، اما عوض میتواند غیر او باشد. چرا؟ چون عوض میخواهد ثمن باشد. ثمن با آن اندازه کاری که سنجیده میشود، میتواند قرار بگیرد. حالا اینکه خود منفعت و اینها عوض قرار بگیرند، آن حرف دیگری است، و به پول در بیاید یا نه.
شاگرد: الان اینکه معاوضه میکنند، هر دو قصد بیع دارند، ثَمَن المثل را هم لحاظ نمیکنند. اینجا شما چه میگویید؟
استاد: هر کدام میگوید «بعتُ» …
شاگرد: هر دو میگویند «بعتُ».
استاد: آخه، درست نیست. شما بگویید، ببینیم؛ آن میگوید «بعتُ»، آن هم میگوید «بعتُ»؟!!
شاگرد: اصلاً «بعتُ» نمیگویند، در معاملات خودمان که اصلاً الفاظ به کار نمیبریم. گوشی منو بگیر، گوشیات را بده. هر دو همین را میگویند.
استاد: این یک معاوضه هست، جوهرهی بیع در آن نیست، از نظر احکام مُلحَق به بیع است.
شاگرد: چرا؟ طبق حرف شما اصلاً عقد نیست.
استاد: چرا، عقد خیلی گسترده است.
شاگرد: چون میگویید بیع که نیست. چه عقدی را میخواهید اینجا بیاورید؟ وقتی بیع نشد…
استاد: جلسه قبل شما تشریف داشتید؟ عرض کردم اساس عقد به این است که از بسیط شروع میشود و جلو میرود، گفتم تعارف میکنند عقد است، اما از بس بسیط است اسم عرفی ندارد. اینها را توضیح دادم. پس عقد گاهی بسیط است، یک غرض دارد با یک ارزش یا دو ارزش؛ گاهی عقد مرکّب است و بستهای از اغراض است، این میشود عقد. اگر متداول است و زیاد تکرار میشود، عرف برای آن یک اسمی میگذارد، میگوید بیع، میگوید اجاره و معاملهی کالا به کالا، نه کالی به کالی، با هم فرق دارند. معاملهی کالا به کالا در عرف رواجش به آن قیمتش است، یعنی ملاحظه میکند چند میارزد، از این باب هم میگویند خرید و فروش. میگوید رفتم فروختم، او هم میگوید رفتم فروختم، کالا به کالا بوده. آن شخص برمیگردد به خانمش میگوید، رفتم گوسفند را فروختم، او هم برمیگردد به خانه میگوید رفتم کتاب را فروختم. اگر آن کالا به کالا به نحوی که قیمت را ملاحظه نکنند رایج باشد، این میپذیرد که دیگر فروش به آن نمیگویند. فروش نمیگویند روی ارتکاز جوهر حقوقی فروش، همه میگویند معاوضه، همان که خود شما بالفطره از زبانتان خارج شد و فرمودید: بیا معاوضه کنیم، یا رفتم معاوضه کردم. الآن هم مردم زیاد میگویند، واقعاً این که شما گفتی را مردم هم به کار میبرند، میگوید من رفتم موتور را معاوضه کردم، خانههایمان را معاوضه کردیم.
شاگرد: میگویند طاق زدیم.
استاد: طاق؟
شاگرد: میگویند طاق زدیم.
استاد: ِمن نشنیدم.
شاگرد: در تعویض موبایل با موبایل میگویند موبایلم را با موبایل او طاق زدیم، انگشترم را با خانهاش طاق زدم.
استاد: اوّلین بار است میشنوم. خیلی رایج است؟
شاگرد: بله.
استاد: از چه چیزی اخذ شده؟
شاگرد: مطابقند دیگر، از مطابقت. خیلی رایج است
برو به 0:45:00
استاد: پس معلوم میشود ما اصلاً تازگیها دنیا آمدیم. من نشنیده بودم. در یزد که من میرفتم بازار بله، ولی اینجا در معاملات اصلاً نشنیده بودم، خیلی برای بنده جالب بود. شما میگویید اینقدر رایج است و من هم اصلاً نشنیده بودم.
شاگرد: اگر کالا به کالا باشد و قصد بیع داشته باشند، شاید از این لفظ استفاده نشود، ولی موبایل به موبایل را طاق زدیم، این خیلی رایج است.
استاد: لغتش را -انشااللّه- میروم میبینم. علی ایّ حال، آنکه الآن عرض من است اصل این، کار خوبی است، نظر شریفتان باشد. قرض جوهرهاش چیست؟ ما اگر جوهرهی قرض را بشناسیم، در احکام بانکها، در مسائلی که بعداً در ربا هم میآید، خیلی چیزها برای ما راحتتر حل میشود.
آن چیزها برای سالهای قبل است که الآن دارم خدمت شما میخوانم، ولی بحث ربا را همینجا سال ۸۲، ۸۳ آمده بودیم مباحثه کردیم. آن مباحثه ربا که میکردیم من میدیدم فوائد این بحث خیلی است، یعنی آنچه ارتکاز عرف عام و ادّله شرعیه از جوهرهی حقوقی یک عقد است در ترتب احکام شرعی مؤثّر است، این خیلی مهم است، اوّل ما این را بفهمیم و برایمان واضح بشود؛ بعداً هم با ادّله و موارد استثنائش تطبیق بدهیم.
تعریفی که اوّل عرض کردم، تاریخ ۱۴۱۶ گذاشتهام. بعداً دوباره آمدم زیرش یک تعریف دیگر هم نوشتم برای بعدها این در ذهنم مطرح بود. «البیع هو اعطاء العین بازاء مالیتها او نقد المال بالثمن علی تعمیمٍ غریب». «اعطاء العین بازاء مالیتها». معلوم میشود که بعضی شبهات و اینها در آن تعریف قبلی بوده که میخواستیم آن اشکالات با این تعریف بعدی حل بشود. علی ایّ حال، مرحوم شیخ بحث خیلی خوبی دارند، بزنگاهش را عرض کردم «بقی القرض….»، ۵-۶ سطر قبلش را بخوانید، تا آنجایی که میرسد «بقی القرض ….» که مقدماتش را با اینجا انشاءالله برای بحثتان ملاحظه کنید.
این نکتهی اوّل که ما در جمیع عقود اگر نگاه تیز جوهری به هر کدام از اینها بکنیم بعداً در ترتیب آثار و استفادهی احکام او از ادله شرعیه در یک فصحهای هستیم. بعضی چیزها را خیلی راحتتر میتوانیم تصمیمگیری بکنیم، این به گمانم چیز کمی نیست، یکیاش مثلاً همین بود که من مدتی پیش ارز دیجیتالی را دیدم، بینی و بین اللّه دارم ذهنیتم را عرض میکنم، من وقتی مجموعش را دیدم با مبادی که از این بحثها در ذهن من بود، دیدم هیچ مشکلی ندارد. با اینکه ارز دیجیتالی از صفر شروع میشود، نه هیچ پشتوانهای دارد، هیچ ندارد دیگر، فقط خودشان بعداً با هبه آن را راه میاندازند. چطوری میشود الآن بحث ما نیست؛ ولی خب، مشکل ندارد. وقتی راه افتاد و ارز شد کاملاً معقول است، الآن هم که عملاً دارد رایج میشود. الآن بسیاری از مبادلات با آن میشود، نه پشتوانه حکومتی دارد. [5]
شاگرد: در این تعریفی که شما فرمودید…
استاد: من این تعریف را نگفتم که رویش مؤونه بگذارید. فقط به عنوان یک چیزی که ذهن خودم هم مشغول بوده عرض کردم، برای اینکه در ذهنتان باشد، ربطی به این مباحثه ما نداشت، ولی این چیز خوبی است برای اینکه تحریک ذهن بکند در اینکه شما اگر به هر عقدی نگاه میکنید به عنوان یک صاحبِ جوهره به آن نگاه بکنید، نه یک نگاه صوری که صرفاً بخواهید با یک دید اقناعی از کنارش رد بشوید.
شاگرد: در این سیری که جلو آمد شما فرمودید که «نقد العین بالثمن»، بعد فرمودید بیع شامل آن بیع کالا به کالا هم میشود، بعد حالا در همان کالا به کالا کدام یکی ثمن است، کدام یکی مثمن است، فرمودید آنکه میگوید «بعتُ» مثمن است، آن یکی دیگر ثمن. چه اشکالی دارد، همان تعریف «مبادلة مالٍ بمالٍ» را بگیریم که همه را شامل بشود و نیازی نباشد که یکی را مُلحَق به بیع بگیریم. یعنی آن تعریف به نظر بهتر میآید از این جهت که نیازی نیست که یک چیزی را به آن ملحق بگیریم، همه را شامل میشود. و در مورد این مشکلی هم که فرمودید که در آنجا پیش میآید که در معامله کتاب با گوسفند کدام یکی مبیع است، کدام یکی ثمن است، این هم همان تقریری که اینجا زده شد همانجا دقیقاً گفته بشود.
استاد: اجاره مبادلة مالٍ بمالٍ هست یا نیست؟ منفعت خانه را … هست یا نیست؟ فرقش با بیع چیست؟
شاگرد: آنجا شرائطش را هم گفتهاند. مرحوم شیخ شرائط را میآورد.
استاد: نه دیگر، نشد، تعریف باید بزند در خال، بیع را باید بگوید. شما یک چیزی دارید میگویید برای تقریب به ذهن.
شاگرد: حالا آن تعریف دیگر را قبول میکنیم، «مبادلة العین بمال» این که بعضی کلمهی «عین» را آوردند به خاطر همین بود که این اشکال رفع بشود.
استاد: عین چیست؟
شاگرد: اجاره خارج میشود. عین نیست، منفعت است.
استاد: خب، اجاره خارج میشود، اما در مقابلش مثلاً صلح، «مبادلة عینٍ بمال» هست یا نیست؟ قرض «مبادلة عینٍ بمال» هست یا نیست؟ اینها چیزهایی بود -که عرض کردم- مرحوم شیخ ذهن مخاطب را میشوراند، تحریک میکند. این از جاهای خیلی زیبای مکاسب است. مخاطب خودش را تحریک میکند به اینکه خب واقعاً فرق اینها چیست. بیانات زیبایی در همان قرض دارند، در صلح هم به نظرم داشتند.
فرق هبه معوضه با بیع چیست؟ همینجا شیخ فرمودند، من این را به تو بخشیدم به عوض، «مبادلة عینٍ بمال». چه فرقی دارد با هبه؟ مرحوم شیخ توضیح میدهند. توضیحات خوبی هم میدهند، ولی آن تحریکش مهمتر است. در اینکه شما میخواهید سیر کنید به اینکه جوهرهی عقد را تلقی کنید و اینکه آنچه اصل و اساس بیع و هبه هست چیست که مرحوم شیخ هم توضیح دادند.
برو به 1:00:00
خیارات را مرحوم شیخ در مکاسب دارند. یک جلسه دیگر زنده بودیم یک مروری میکنیم روی فرمایشات مرحوم شیخ. شما هم یک نگاهی بکنید و سایر موارد. چون شما در بخش خانواده هستید، طلاق را هم که از ایقاعات است مجبورید بررسی کنید؛ هم نکاح، هم طلاق. مگر که بخش مدنی خانواده به جهات اخلاقی و تربیتی منظورتان باشد که با طلاق کاری نداشته باشید، از نظر حقوقیاش، این ممکن است، چون نگاه به خانواده چند جور میشود.
شاگرد: طلاق هم قرار است بحث بشود.
استاد: خیلی خوب، اگر بشود این سؤالی که من مطرح کردم بعداً خیلی با آن کار داریم. طلاق با خُلع و مُبارات، فرق دارند یا ندارند؟ جوهرههایشان متفاوت هست یا نیست؟ حسابی فقهاء بحث کردند. اصلاً ما میتوانیم خلع را با «طلّقتُ» یا «طالقٌ» بگوییم یا نه، باید حتماً بگوییم «مختلعه»؟ اینها مطالب خوبی است در اینکه جوهره و تفاوتها و نگاه به ذات اینها است و انشاءاللّه ثمرات خوبی دارند. لذا اینطوری به ذهنم میآید که اصل اللّزوم و الجواز را سریع انشاءالله در یک جلسه در مکاسب بخوانیم، اندازهای که یک چیزهایی در ذهنم است عرض میکنم، شما هم در جلسات بیرونِ این چند لحظهای که من سرتان را درد میآورم -انشاءالله- هم مطالعه کنید، هم هر چه که خودتان تحقیق کردید با همدیگر به اشتراک بگذارید که ما این مطالب را فهمیدیم، تحقیق کردیم، با همدیگر بحث کنید؛ و خروجیاش هم هر چه شد انشاءالله به ما هم بفرمایید که ما استفاده کنیم.
شاگرد: اصالةاللزوم در کجای مکاسب است؟
استاد: اوّل خیارات «الامر الثانی» مرحوم شیخ فرمودند که: «بسم الله الرحمن الرحیم-کتاب الخیارات-مقدمتان، المقدمة الاولی» که ما با آن کاری نداریم، هرچند مقدّمه خوبی است، اما بحث ما نیست. «الثانیة ذکر غیر واحد …»[6] تا آنجا که عرض کردم «القول فی اقسام الخیار» آنها همهاش خوب است. نمیدانم در کتابهای کنگره چند صفحه میشود. در کتاب ما که از این مکاسبهای قدیمی است دو صفحهی کامل بحث شده است، که شاید ۵-۶ صفحه در آن کتابهای چاپ کنگره بشود. اینها را نگاه میفرمایید انشااللّه مروری هم اینجا عرض میکنم.
شاگرد: بحث رابطه بین عهد و عقد نظر خودتان را بیان میفرمایید؟ چون بعضیها مثل آقای حائری در فقه العقود خیلی مفصّل این را بحث کردند.
استاد: در فقه العقود بین عهد و عقد بحث کردند؟
شاگرد: بله، آقای حائری بحث کردند.
استاد: من الان نمیدانم. نظرشان را نگاه نکردم. انشاءاللّه نگاه میکنم. خلاصهی آنچه من قبلاً عرض کردم، عقد هم از باب ارتکاز عرفی و هم لغت چیزی بود سنگینتر، سختتر، سفتتر، حساب شدهتر از عهد، ولی عهد هم چیز خودش را داشت، یعنی با توجه به «ع، ه، د» همه اینها که صحبت شد، این حاصلی بود که هم از لغت اقتباس شده بود، هم از مطلب. حالا ایشان هم آخر کار همین را سر رساندند یا نه، من نمیدانم.
شاگرد: عهد را دو قسم میکنند. یکی عهد را به معنای میثاق میگیرند، دیگری به معنای وصیت.
استاد: معنای سوم هم داریم. عهد به معنای میثاق که معاهده است. کتاب العهد فقه را ایشان میثاق میگیرند؟ بغید است میثاق بگیرند، میثاق یعنی آن معاهده با کسی. عهد به معنای وصیت عهدیه، وصیت عهدیه داریم، یعنی وصیت دو نوع است، تملیکیه، عهدیه که میشود وصایت. الوصایة و الوصیه. اوصی و واصا. اوصی له، اوصی الیه. تفاوتهایی دارند. این مانعی ندارد، این عهدهای صغروی است، این عهدی نیست که عِدل عقد باشد، یعنی خود وصیت عهدیه یک عقد است، واقعاً عقد است، بعید میدانم ایشان وصیت عهدیه را عقد نگیرند، قبول میخواهد.
برو به 1:05:15
شاگرد: وصیت را فرمودند که عامّ است و شامل عقد هم میشود. میثاق را میگفتند یک مورد خاصی از عقود است، اخصّ از عهد.
استاد: یمین و نذر و عهد شاید منظورشان بوده. در نرم افزار هست؟
شاگرد: بله.
استاد: فقه العقود. انشاءالله یادم باشد نگاه میکنم.
شاگرد: دو نکته خواستید بفرمایید. دوّمیاش چه بود؟
استاد: میخواستم راجع به اصل لزوم، قبل از لزوم و جواز یک اصل بسیطتری را عرض بکنم. خوب شد تذکّر دادید. انشاءاللّه جلسه بعد تذکر بدهید یک اصل بسیطی متقدّم بر همهی بحثهای اصلی جواز و لزوم هست.
شاگرد: موضوعش را میفرمایید تا برای جلسهی بعد مطالعه کنیم؟
استاد: مؤونه دار بودن لزوم و سهولت اصل عدم. اصل با لزوم است یا عدم لزوم؟ چون لزوم مؤونه دارد به راحتی میگویند اصل این است که یک چیزی لازم باشد، یا اصل عدم لزوم است؟
شاگرد ۱: در معامله که اصل لزوم است، در بیع میگویند اصل لزوم است.
استاد: نه، من میدانم. نکته را برای همین گفتم.
شاگرد: ظاهراً مؤونهاش از آن طرف است. مؤونه معاملات معمولاً از آن طرف است.
استاد: چیزی لازم باشد مؤونه میبرد یا لازم نباشد؟
شاگرد: لازم نباشد مؤونه میبرد. در بیع اینطوری است. مثلاً من یک چیزی را با شخصی معامله کردم لازمهی اینکه حق داشته باشیم بههم بزنیم این مؤونه میخواهد دیگر.
استاد: این نکته را برای این گفتم. وقتی شما این صفحاتی را که گفتم مطالعه کنید…، پس حالا چون این را فرمودید این عبارت را یادداشت کنید و با تأکید روی آن مطالعه کنید، عبارت شیخ این است، بعد از اینکه بحث خیارات را تمام میکنند، میفرمایند: «ثمّ إنّه يظهر من المختلف في مسألة أنّ المسابقة لازمة أو جائزة»[7].
علامه فرمودند: «أنّ الأصل عدم اللزوم، و لم يردّه من تأخّر عنه إلّا بعموم قوله تعالى «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»، و لم يُعلم وجهٌ صحيحٌ لتقرير هذا الأصل. نعم، هو حسنٌ في خصوص عقد المسابقه»[8] این «نَعَم» شیخ هنگامه است. حالا اصل با لزوم است یا جواز؟
علامه میگویند اصل در مسابقه عدم لزوم است. اصل لزوم است یا جواز؟! به صورت کلّی، با خصوص بیع کار نداریم. در عقود اصل با لزوم است یا جواز؟ ایشان میگویند اینکه اصل با لزوم است مؤونه میخواهد. نکتهای که میخواستم عرض کنم این است، انشاءاللّه بیشتر بحث میکنیم.
شاگرد: یک مطلبی که جلسه قبل فرمودید که در بحث انحلال مضاربه منحلّ میشود به ودیعه و وکالت و شراکت؛ یعنی اوّل ودیعه است. صاحب عناوین در کتاب نوشته بودند این بیع و مثال میزدند «بیع ینحلّ الی بیوع متعدّده» نکتهاش اینجاست که ظاهراً ایشان فرمودند که هر عقدی انحلالش به جنس خودش است؛ یعنی اگر قرار است بیع منحل بشود فقط به بیع منحل میشد، نه به چیز دیگر.
استاد: در مضاربه چطور؟ آن را قبول نکرده بودند؟
شاگرد: اینکه شما در مضاربه فرمودید منحلّ میشود به ودیعه و وکالت و شراکت، با این کلام صاحب عناوین سازگار نیست.
استاد: دو نوع انحلال است. مقصود از انحلال اینجا دوتاست، آن انحلال شئوناتی است.
انحلال بیوعی را مثال بزنید. ایشان چه گفتند؟
شاگرد: ایشان فرمودند وقتی شما یک جنسی را میفروشید، این نسبت به اجزاء آن جنسی که قابل مبایعه هست منحلّ میشود. بیع یک قسمتی از ثمن در قبال آن جزء خاص از مثمن قرار میگیرد.
برو به 1:10:10
استاد: ایشان منظورشان انحلال تضمّنی است. لذا بحث کردند «فی ما یدخل فی المبیع». وقتی یک مبیع دارید چه چیز در آن داخل میشود؟ هر چه داخل در مبیع میشود ضمن بیع است، یعنی مبیع ضمنی است. آن انحلال فرق دارد با انحلالی که ما گفتیم. ما اینجا گفتیم که مضاربه از اوّلی که میگیرد و میرود خانهاش تا هنوز جنس را نخریده، نزد او ودیعه است.
شاگرد: پس این چیزی که به عنوان یک قاعده مشهور است که میگویند «العقد ینحلّ الی عقود»، غیر از مطلب شماست.
استاد: بله، دو تاست. اصلاً در کتب روی آن مطلب خیلی سان داده نشده است. گاهی فقهاء آنجایی که بزنگاهش بوده فرمودند، اما اینکه بسطش بدهند و همه عقود را تحت یک نظام خاصی، با این پایداری قرار بدهند، -تا آنجایی که من یادم است- کاری نشده است. ولی آنچه شما فرمودید چرا، آن چیز روشنی است که ثمن روی اجزای مبیع توزیع میشود. اگر متشابه الاجزاء باشد به یک نحو؛ و اگر مختلف الاجزاء باشد به یک نحو دیگر. وقتی خانه میخرید ثمن روی اجزای او توزیع میشود، اما به یک نحو خاص؛ در صاع من صبره و یا یک خرمن هم که میفروشید – که آن متشابه الاجزاء است و همهاش گندم است- نیز توزیع میشود اما به یک نحو دیگری، اینها تفاوت میکند.
شاگرد: شما فرمودید که اگر معامله کالا به کالا باشد دو تا معامله میشود، وقتی جوهرهاش را نگاه کنید دو تا معامله میشود.
استاد: اگر ملاحظهی قیمت بکنیم میشود دو تا؛ اما اگر اصلاً ملاحظه نکنید، میگوید جنس داری، جنس بگیر ببر؛ این از حیث حکم، فقهیاً بیع است، ولی از حیث جوهره و ارتکازی که عرف از فروش دارد این ملحق به آن است، احکام آن را دارد، نه اینکه دقیقاً مصداقی از خودش باشد.
شاگرد: خب اگر واقعاً این است، واقعاً ارتکاز هست در معاملۀ ربوی مثلاً یک کیلو برنج خوب به یک کیلو برنج بد میدهد، امام برای اینکه از ربا در بیاید، میفرمایند دو تا معامله بکنید. خب اگر این خودش دو تا معامله است دیگر نیازی به دو تا معامله کردن نیست.
استاد: این خودش که یک معامله هست، وقتی کالا به ازاء کالاست، دقیقاً هم شد یکی، شما روی یکی فرض دارید یا دو تا؟ میگویید یکی است.
شاگرد: شما میفرمایید دو تاست، کالا به کالا دو تاست.
استاد: اگر لحاظ ثمن المثل او بکنند …خیلی جاها در بیابانها، بلاد مختلف، دهات، اصلاً خبر از بازار شهر ندارند.
شاگرد: ارزشش را بالأخره میدانند.
تفاوت بین ارزش مصرفی و ارزش مبادلی
استاد: ارزش مصرفی منظور است. ما دو قسم ارزش داریم، ارزش سوقی، ارزش مصرفی. ارزش مبادلی، ارزش مصرفی. کسی که الآن شیر میبرد او شیر میخواهد، از این طرف هم کتاب دارد. میگوید من گرسنهام هست، این دفترم را میدهم، شیر را به من بده بخورم. این را میگوییم نگاه، نگاه ارزش مصرفی است، نه ارزش مبادلی. ولی وقتی در بازار میروید، در تجارت نگاه به ارزش مبادلی است.
شاگرد: امروز مردم همه نگاهشان، نگاه ارزشی است؟
استاد: امروز و فردا نداریم.
شاگرد: شما به همان روستا هم که بروید ارزش مبادلی را دارد.
استاد: چون خبر دارند. زمانی بوده که خیلیها خبر نداشتند. «تلقی الرکبان» که در مکاسب بود، چرا مکروه است؟ چون اینهایی که از بیرون غذا را میآورند، روغن و شیر، این خبر ندارد قیمتش چند است. با عجله بیرون میرفت به خاطر جهل او یک معاملهای انجام میداد.
شاگرد: پس آخر سر اگر تحلیل ما این باشد، میشود دو تا معامله، و این تحلیلی است که در حوزه مینشینیم انجام میدهیم و الّا در عرف چنین چیزی نیست.
استاد: در عرف اگر روحش دو تا معامله شد و بگوید من این را فروختم به هزار تومان، آن را هم خریدم به هزار تومان.
شاگرد: در اینجا داریم تحلیل میکنم که اگر این کار را بکنند.
استاد: بله. اما اگر نکنند حرام است در مثل صرف؛ جائز نیست، باطل است و در غیر بیع صرف جائز است، میگوید من این گوسفند را معامله میکنم به این کتاب، قیمتش چند است؟ به قیمت کار ندارم.
چشمت را باز کن، این گوسفند است، اگر عیب دارد ببین. آن هم کتاب است، چشمت را باز کن کتاب را ببین، اصلاً هم نمیدانیم قیمت گوسفند چند است. یک نفر از فقهاء در این اشکال نمیکند. بیع هم است، این را تأکید کردم.
این واضحات فقه را نبایست با چیزهایی که برای پیشرفت یک بحثهای تحقیقی میگوییم مخلوط کنیم. یک فقیه اینجا اشکال نمیکند که هذا بیعٌ، رفته فروخته. اصلاً هم خبر ندارد چند است، کار نداریم، نگاهش ارزش مصرفی است، نه ارزش مبادلی. در ارزش مبادلی میگوید کلاه سرم نرود؛ اما در ارزش مصرفی میگوید من اینقدر سود بردم، الآن با این شیر مریض من خوب شد. کتاب و دفتر برای من چه فایده داشت؟ نگاه، نگاه مصرفی است. مریض من خوب شد، نوشید خوب شد. کار ندارد با اینکه چند میارزد.
شاگرد: اگر کار نداشته باشیم چند میارزد و کاملاً نگاه مصرفی باشد، ده کیلو برنج سالم را با ۲۰ کیلو برنج نیمه راحت میشود معامله کرد با اینکه ربایی نباشد. این نگاه، نگاه مصرفی است و اصلاً ارزشگذاری آن مطرح نیست.
استاد: آنها بحثهای رباست. عرف این کار را میکنند، اما شارع جلوی اینها را گرفت، چرا؟ چون دو تا ربا داریم. ربای در قرض، ربای در معامله. آنجا باید بحث کنیم اصلاً ربای معاملی چیست؟ «احلّ اللّه البیع و حرّم الربا» ذهن ما سریع سراغ ربای قرضی میرود و حال آنکه یک احتمال قوی این است که یعنی «حرّم البیع الربوی». «احلّ اللّه البیع» یعنی بیع رایج «و حرّم الربا» یعنی الربا فی البیع. اساساً چرا شارع جلوی بیع ربوی را گرفته؟ باید بحثش کنیم. مثلاً یک احتمال این است که اساساً بیع ربوی برای جلوگیری از اَکلِ مال به باطل و پیش آمدن ربای اصلی بوده، حماء است. حماء یعنی چه؟ یعنی غُرُقگاه. با اینکه شارع میداند عرف این کار را انجام میدهند و ارزش به ارزش تفاوت کرده، ولی جلویش را میگیرد به عنوان غرقگاه تا به آنجا منجر میشود. وقتی که منجر نشد این برای حماء بودنش است. وقتی هم میتوانند دو تا معامله انجام بدهند، بدهند. حِماء بودن بیع ربوی مهم است که حالا این سر برسد یا نه.
شاگرد: اینکه به طلافروشی میرویم، در طلافروشی میگوییم این طلا را به تو میفروشم، وزن میکند مثلاً میگوییم ۷۰ گرم طلا است، و در قبالش طلای 80 گرمی به من میدهد.
استاد: یعنی وزنها متفاوت است؟
شاگرد: وزنها متفاوت است.
استاد: نمیشود.
شاگرد: من میدانم این ۷۰ گرم با قیمت طلای امروز میشود ۸ میلیون تومان، آن طلایی که او به من میدهد مثلاً ۶۰ گرم هست آن هم قیمتش ۸ میلیون تومان میشود. از نظر قیمتی هر دو برابر هستند.
استاد: اگر اسم ۸ میلیون ببرند درست است.
شاگرد: نه نبرد.
استاد: اگر نبرند شرعاً جائز نیست.
شاگرد: در کلامتان این بود که اگر هردو قیمتها را لحاظ بکنند بیع اشکالی ندارد، ما در ذهن خودمان لحاظ کردیم ولی به زبان نیاوردیم.
استاد: چطور لحاظ نکردید؟ یعنی طوری است که محور بر هشتصدهزار تومان است یا محور بر این دو تاست؟ اگر محور نگاه به هشتصد هزار تومان است، دو تا معامله است.
شاگرد: هیچی به زبان نیاوردیم، قصد هم نداریم دو تا معامله باشد. چون هر دو تا قیمتش هشتصد هزار تومان یا هشت میلیون تومان شد، چون قیمت هر دو تا مساوی است، من این طلا را با آن طلا معامله میکنم، نیتم این است.
استاد: شما بازار میروید، میگویید یک ماست بده، به شما ماست میدهد. یک ده هزار تومانی به او میدهید و او یک پولی به شما پس میدهد. خانه میروید، نگاه میکنید این ماست چند شده؟ معامله باطل است یا نه؟
شاگرد: اینجا اصلاً تراضی است.
استاد: نه، معامله است. حاصل فرمایشتان را عرض کردم. قطعاً شما به هر فقیهی بگویید این معامله است، نگاه هم نگاه بیع است، نگاه نگاه مصرفی است، یعنی دقیقاً یک معامله است. چرا؟ چون اصلاً قیمت را، درهم و دینار را برایش در نظر نگرفتند. اگر فرمایشتان این بود، ما با این مشکلی نداریم.
برو به 1:20:00
شاگرد: اینکه میفرمایید دو تایش بکنید، برای اینکه کاملاً مشهود باشد که دارید قصد ثمن و اینها در آن میکنید.
استاد: احسنت، آن جایی هم که دوتایش می کند، چون مشکل دارد، اگر بخواهد مثل این گوسفند و کتاب دقیقاً یک معامله باشد شارع جائز نمیداند. اینکه چرا جائز نمیداند، حِکَمی دارد که باید بحثش کنیم، ولی میدانیم از نظر حکم فقهی مشکل نداریم، اینجا دلیل تام است، این معامله باطل است، اگر یکی باشد. اما اگر دو تا باشد، یعنی آن هشتصد تومن بیاید در کار[9]– آن ماست را هم مثال زدم، برای این است که الآن قیمت ماست در بازار معلوم است. او که میگوید این ماست را بده، یعنی ماست را بده با آن قیمت معلوم که بخواهم بدانم میتوانم بدانم؛ فروشنده هم که پول را از دست شما میگیرد به همان قیمتی که معلوم است و نزد خود او روشن است تحویل میگیرد- معامله اینجا صحیح است. چرا؟ چون معاملهی غرری نیست، واقعاً ثمن معلوم است، لَو شاءَ اَن یَعلَم عَلِم. آن جایی هم که میگویید اسمش را نمیآورد، آیا یعنی معلوم است به نحوی که معلوم است، اگر اینجور باشد خب بله، آن دو تا معامله است. اما اگر معلوم است یعنی هم او جاهل هست و هم به این عنایت ندارد. فقط به این دو تا کالا عنایت دارد. اگر آنطور باشد شرعاً هم باطل نمیکند.
شاگرد: اصلاً در نیت ندارد که من این طلا را فروختم به هشتصد تومان و بعد طلب آن به ذمهاش رفت؛ و طلای او را خریدم با آن چیزی که به ذمه است، این را اصلاً لحاظ نمیکند؛ ولی میداند و این در ذهنش هست که از نظر پولی هر دو تایش یکی است.
استاد: اگر لحاظ نمیکند باطل است. باید طوری باشد که در نزد عرف معلوم باشد که این دارد میفروشد این را به هشتصد، آن هم به هشتصد میفروشد. دو تا فروش است.
شاگرد: نه اصلاً اینگونه نیست.
استاد: پس کدام فروخته، کدام خریده؟ شما در همین که گفتید فروشنده را تعیین کنید.
شاگرد: من که طلای مستعمل میبرم، فروشندهام. مغازهدار خریدار از من است. ثمن طلای من را طلای اجرت دار نو قرار میدهد.
استاد: یعنی این همه مردم میروند طلای ساخته میفروشند، پس فروشنده اند. شما پس ساخته شده را کالا میگیرید.
شاگرد: بله، همان لحاظی که شما هم خودتان در معامله کالا به کالا فرمودید، آنکه ایجاب میکند فروشنده است، آنکه قبول میکند خریدار است.
استاد: در مورد شمش نه؛ حالا دو تا طلای ساخته شده است، ولی یکیاش مزد بیشتر برده. این هم خیلی در بازار رواج دارد، میرود یک النگو را به یک گوشواره با ملاحظه وزن و ساخت میفروشد.
شاگرد: عیب ندارد. این هم همان کسی که ایجاب میکند، یعنی کسی که میگوید طلایم را میفروشم، آن کسی که ایجاب کننده است آن میشود بایع و دیگری میشود فروشنده.
استاد: ایجاب کننده کدام است؟
شاگرد: همان کسی که میگوید میخواهم طلایم را بفروشم و اوّل اقدام میکند، آن میشود مبیع؛ آن کسی که دوم اقدام میکند ثمنش است.
استاد: ببینید شما فقط به اقدام برگرداندید. یعنی میگویید چون این از بیرون داخل میآید بایع است. حالا اگر دو تا زرگر هستند در اینجا چطور؟
شاگرد: هر کسی زودتر ایجاب کرده. آن کسی که مثلاً با تلفن زنگ زده. چون خودتان همین راهکار را برای حل همین معضل فرمودید.
استاد: مثلاً در شبکههای اجتماعی در یک گروه زرگرها دو تا میبینیم با هم آمد. میگویم من این طلایم را فروشنده هستم، او هم میگوید من فروشندهام. دو تایشان در گروه با هم آشنا شدند.
شاگرد: هر کدام یک لحظه زودتر بگوید اون بایع است.
استاد: زودتر ندارد.
شاگرد 2: فروشنده باید طرف خریدارش مشخص باشد، وگرنه نمیگویند فروشنده.
استاد: الآن واقعاً بروید در گروه، دو تا زرگر نوشتند. این گفته فروشندهام، آن هم نوشته فروشندهام. کدام بایع است؟ به صرف اینکه اوّلی را جلو بیندازیم جوهرهی کار نشد، این اقناع است، میخواهیم راحت بشویم، یک فروشنده پیدا کنیم و راحت بشویم. این نشد جوهرهی حقوقی کار، الآن میخواهیم راحت بشویم. به قول شما آنکه زودتر گفت، راحت شدیم دیگر، فروشنده است. عرف هم گاهی همینطور خودش را راحت میکند. اما آیا واقعاً جوهرهی فروشنده همین است که اوّل بگوید؟ یا نه اصلش جوهرهی دیگری دارد.
برو به 1:25:00
شاگرد: جوهره در معاملهی کالا به کالا همین است. چون حضرتعالی هم در تعریف خودتان در معامله کالا به کالا غیر از این معیار دیگری برای تشخیص نفرمودید.
استاد: حالا واقعاً در یک بازاری که همه میآیند مثل جمعه بازار، یک کسی مرغابی آورده، یکی گوسفند آورده، یکی شیر آورده. کدام بایع است؟ در جمعه بازار فروشنده چه کسی است؟
شاگرد: همان شخصی که آنجا بساط کرده.
استاد: همه آوردند، با همدیگر میخواهند معامله کنند. پول در جیب کسی نیست، کالا آوردند. کدام یک فروشنده است؟ در خود عرفشان.
شاگرد: همین اشکالی که میفرمایید در تعریف شما هم در معاملهی کالا به کالا هست.
استاد: من جوهره را که ارائه دادم، کالا به کالا رفت دیگر. کالا به کالا در احکام مُلحَق به بیع است، در جوهرهاش بیع نیست، بیع حقوقی نیست، توضیح دادم دیگر. الان در این جمعه بازار که شما گفتید، کدامیک فروشنده است؟ کدامیک خریدار؟ همه فروشندهاند. همه آمدند بفروشند. نمیتوانیم بگوییم کدام فروشنده است، عرف این را میگوید، آمدند معاوضه کنند. عرضم این است در آن جوهرهی حقوقی بیع، معاوضهی مطلق، بیع نیست. اگر میخواهید پول کنید بیع است. همینکه ایشان هم اوّل گفت. اگر میخواهید پول کنید بیع است. اگر میخواهید معاوضه کنید احکام بیع را دارد، چون میگوید فروختم دیگر، یعنی احکام را میخواهم بیاورم؛ اما با آن ارتکازی که از لغتِ فروش دارید، در جاییکه همه آمدند بفروشند، چه کسی خریدار است؟ همه هم خریدارند و هم فروشنده. نمیشود بگوییم، نه، آن که اوّل گفت فروختم بایع است، معاوضه است.
شاگرد: این مطلبی که فرمودید برای بحث معامله نقدی، در طلا با توجه به اینکه هم من و هم مغازهدار میداند که قیمت طلایمان از نظر پولی یکی است، و با توجه به این معامله صورت میگیرد؛ ولی اصلاً چیزی به زبان نمیآوریم، فرمودید این چطوری حل میشود؟ باز هم ربا است ؟
استاد: بیع ربوی است، یعنی صرفی که در آن ربا هست. معاملهاش صرف است، صرف ربوی است. چرا؟ چون وزنها برابر نیست.
شاگرد: پس نگاه تنها کافی نیست، باید نیت و ابراز هم باشد.
استاد: اینجا اگر ضمیمه شد دلیل داریم جائز است، بیع بالضمیمه است. یعنی آن که وزنش کمتر است، یک قوطی کبریت که قیمت داشتهباشد کنارش بگذارید- هر چند کم باشد- مثلاً قیمت یک قوطی کبریت بشود هزار تومان. این را بروید ببینید طبق نص و فتوا جائز است. این دیگر فرار از ربا نیست.
شاگرد: در این مسئله اختلاف نیست؟
استاد: در صرف نه. در بیع به ضمیمه در صرف اختلاف نیست. الآن در تحریر مثلاً در ربا که میرسند، میگویند حیل ربا جایز نیست، ابداً، حیل نمیشود بکنند، جائز نیست. اما در بیع ذهب ببینید، میگویند بیع به ضمیمه مشکلی ندارد.
شاگرد: «بیع المصارف و النقود» را که آشیخ مصطفی اسکندری در این زمینه نوشتند، دیدید؟
استاد: نه.
شاگرد: اوّل که چاپ شد نوشتند «حیل الشرعیه»، بعد ظاهراً بعداً اسمش را عوض کرده بودند، چون در یک مجلسی به او گفته بودند که اسم نویسنده میشود «صاحب الحیل»، که بعد اسمش را عوض کردند، تذکر به جایی بود. ایشان آنجا مفصّل این را بحث کردند.
استاد: بیع النقود. اینها هم مباحث خیلی خوبی است
بازگشت متعه به نکاح یا اجاره؟
شاگرد: نکتهای که فرمودید شارع بنای بر تعریف عقود ندارد چون آنها عموماً متعارف بوده.
استاد: خود عرف در ارتکازاتش دارند.
شاگرد: مطلق عقود؟ صاحب عناوین هم این را دارند. یعنی میگویند همه عقود این است. حالا یا شارع امضاء کرده یا امضاء نکرده. الآن مثل متعه را جدای از نکاح نمیدانند؟ یا این هم متعارف بوده؟
استاد: متعه یک بحث ظریفی دارد که آیا اجاره است یا نکاح است؟ باید بعداً رویش بحث بکنیم، چند جلسه، بحثش سنگین هم هست. از حیث بعضی احکام اجاره است، از حیث بعضی احکام نکاح.
برو به 1:35:00
شاگرد: تعریف نکاح چیست؟
استاد: نه، الآن چیزی آماده ندارم عرض کنم، چون ذهنم مشغول نشده در آن. بیع را خواندیم، مشغول شد. بیع سنگینتر از نکاح است. نکاح حلّش آسانتر است. بیع خیلی ابتدا برای ما پیچیده بود. در کلمات علماء میگشتم ذهنم قانع نمیشد به اینکه اوّل بگوید، آخر بگوید، میگفتم اینها نشد. این یک نحو اوّل و دوم، این اقناع است، این سخت است. نکاح آسانتر است، من فکرش میکنم، شما هم فکرش را بکنید. ولی در اینکه متعه چیست، اساساً مستأجره هست یا زوجه هست. یک بحث حسابی در جواهر است.
شاگرد 1: پر ثمره هم هست.
شاگرد 2: بله، گاهی اوقات فقهاء به خاطر همین بحث مستأجره بودنش بعضی از چیزها را میگویند، مثلاً در مورد حق القسم، خیلی راحت میگویند اینکه مستأجره است، خیلی راحت از کنارش رد میشوند.
استاد: و حال آنکه احتمال قویاش این است که نکاح است. مستأجره بودن از باب همان تحلیل عقود است، بستنی است که یک شأنی دارد در تحلیل که آن شبه استیجار است. اما آنکه محورت عقد متعه به آن است و این بستر را شکل میدهد نکاح است.
شاگرد: این بستهها را به حساب عرف باید برسیم؟
استاد: ارتکاز عرف مورد امضای شارع.
شاگرد: ادله شرعی از آثارش و اینها میرسیم؟
استاد: بله کامل میفهمیم. و لذا عرض کردم حضرت فرمودند «علی ان لا ترثنی و لا ارثک»، خیلی جالب بود و لذا اگر مستأجره بود که نباید شرط کند. یکی از ادلهای که بعداً انشاءالله میآورم که متعه نکاح است همین است. وقتی شما کسی را اجیر میگیرید میگویید «علی ان لا ترثنی و لا ارثک» میگویید؟
استاد: نکاحی است که این شرط از آن بر میآید. مستأجره بودنش هم برای آن بُضع است که دوام ندارد.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] المکاسب (انصاری – کنگره)، جلد: ۳، صفحه: ۱۵
[2] المکاسب (انصاری – کنگره)، جلد: ۳، صفحه: ۷
[3] المکاسب (انصاری – کنگره)، جلد: ۳، صفحه: 8
[4] المصباح المنير في غريب الشرح الكبير / ج2 / 69 / بيع ….. ص : 69
[5] حالا تلگرام میخواهد یک ارزی برای خودش درست بکند، اسمش را هم یک چیزی گفتند، اسم ارز دیجیتالی تلگرام چیست؟ غیر بیت کوین، به خاطر همین هم بود که عدهای که سرسخت با فیلتر شدنش مخالفت میکردند – من قبلاً عرض میکردم این درست نیست که انسان اینطور اسیر کفار بشود، ولی عدهای مخالفت میکردند – به محض اینکه فهمیدند که اگر این تلگرام بیاید و گسترده بشود و ارز دیجیتالی اختصاصی خودش را بیاورد کل بازار ایران و مردم را قبضه میکند، همینکه دو زاریشان افتاد که از این چه کاری میآید، این دفعه تسلیم شدند که فیلتر کنیم، این خیلی مهم است.
برو به 0:50:00
آن وقت این یک ارزی هم برای خودش دارد، یک اسمی هم دارد که میخواهد به بازار بیاورد، در نهایت هم میآورد، آن وقت رواجش بسیار مهم است، یعنی وقتی الآن کسی موبایل دستش است و ارز دیجیتالی تلگرام دارد به هر کس هم میرسد از او قبول میکند، جنس به او میدهد، او هم همین را دارد، تمام شد دیگر. هر روزی که بخواهد به یک اشاره جلویش را میگیرد و کُرور کُرور پولها را میبرد، به نحوی که همه چیز را به هم میریزد. وقتی آنها فهمیدند که این خیلی چیز خطرناکی است دیگر تسلیم شدند. حالا با همه وعدهها و همه چیزهایی که بود ولی گفتند حاضریم فیلتر بشود.
شاگرد: اگر به خاطر این بوده پس چطور الآن که عملاً از آن فیلتر هفتههای اوّل افتادند و همه با فیلترشکن آن را باز میکنند. آن هفتههای اوّل پراکسیها همه را نقض میکردند، اصلاً نمیتوانستی وصل بشوی.
استاد: الآن خوب است. نکتهای که هست این است که قدرتش هست که فعلاً جلویش را نگذارند، بعداً ممکن است که روی آن شبکه توزیع شده – که به آن بلاکچین میگویند- روی بلاکچین بیاید و نسخههای بدون فیلتر عرضه بشود. از حالا باید فکر آن را بکنند، فعلاً قدرت دارند که بخواهند همه اینها را بگیرند. اما اینکه چرا جایش باز گذاشته شده، من نمیدانم. حدس من این است که این نرم افزارهای داخلی که فعّال شده، دارد افراد را جذب میکند به نحوی که به ترازی برسد که وقتی یک دفعه بالکل جلوی آن را گرفتند امکان سرویس دهی داخلیها باشد، قفل نشود که کار مردم هم بماند. وقتی آنجا را کلاً گرفتند و به هیچ وجه کار نکرد، اینجا ۸۰ میلیون نفر را جوابگو باشد، الآن جوابگو نبود، وقتی هم که فیلتر کردند دیدند اینها جوابگو نیست، میگفت بروید بعداً بیایید، کار هنوز مانده. اگر در داخل جوابگو باشد آن هم یک دفعه جلویش را میگیرند. اگر صنعت بلاکچین آمد آن دیگر نه، این هم باید از الآن فکرش را بکنند، یعنی باید یک کاری بکنند، یک ارز دیجیتالی برای اندرون خود سیستم بانکی ایران باشد، قبل از اینکه او بخواهد دست و پایش را پهن کند، از راه اعمال سیستم بانکی برای مردم تعبیه کنند. اگر این کار را بکنند دیگر او نمیتواند. ولی اگر دیر بجنبند و صنعت بلاکچین بیاید، بلاکچین را دیگر نمیشود فیلتر بکنند، بسیار ساده نصب میکنند و بدون اینکه بشود فیلترش بکنند اجرا میکنند. اگر با او بیاید و ما دیر جنبیده باشیم چرا، آن میآید همین صدمات را میزند و لذا فیلتر کردنش به این غرض صورت گرفت. الآن هم تا مادامی که آن رایج نشده، وقتی فیلتر باشد دیگر کسی جرئت نمیکند آن چیزی که در معرض فیلتر است، با پولش در آن سرمایهگذاری کند. این هم خودش زمینهای است که تا آن رایج نشده، این اخافه و این¬ها خوب است. لذا اینکه میگویید رایج است، فعلاً مبادلات شبکه اجتماعیاش است که رایج است، هنوز مبادلات پولی کاری نمیکند. اصلاً ارز دیجیتال تلگرام هنوز وارد ایران نشده، مگر اینکه من ندانم. من خیلی خبر ندارم، همین اندازه کلیاش همین است.
شاگرد: اینکه اینها مدام پروکسیهای جدید میسازند و تا این¬ها را پیدا کنند و فیلتر کنند؛ ظاهراً این کاری است که هم برای دولت خیلی هزینهبردار و زمانبر است و هم خیلی نتیجه ندارد. هر کدام را که فیلتر میکنند یکی دیگر در دقیقه بعد صادر میشود. فکر میکنم علت اینکه جلوی فیلتر را رها کردند این بوده که نمیتوانستند کنترل کنند، خیلی هزینهی سنگینی برایشان داشت، خیلی نیرو و وقت میگرفت، واقعاً یک چیز سنگینی بود. تنها راه نجاتشان این است که همان چیزی که آقای مکارم خیلی تأکید میکنند، بحث شبکه بومی اینترنت است. تنها راه نجات همین است، غیر از این نیست. همان صنعت بلاکچین هم که راه نیفتاده، همینجوریاش هم حریف نمیشوند.
استاد: شبکه ملی یک آثاری دارد و یک عملکردی دارد. اصلاً این که بخواهید ارتباطاتان را با اینترنت جهانی ببندید، نمیشود.
برو به 0:55:00
شما بگویید ما اینترنت ملی داخلی داشته باشیم و با جهان ببندیم، یک چیزهایی است که وقتی انس میگیرید، میبینید نمیشود. اگر چند سال در اینترنت کار کرده باشید میبینید یک چیزهایی نشدنی است. بله، وقتی میآید خیلی فواید دارد. اینترنت ملی یکی از بهترین چیزهاست. در این¬ها شک نداریم. اما اینطور نیست که وقتی آمد بگوییم حالا دیگر تلگرام کنار رفت، شبکه مجازی تمام شد، همهی راهها را ببندیم، آن نیست، فوائد خودش را دارد. اینکه کلاً ببندید، ممکن است ولی «القَسرُ لا یَدوم» و خود این یک بُردی دارد، باید فکرهای دیگری بشود، یعنی به عبارت دیگر شما باید از خبرویت و تجربهای که دارید استفاده کنید و ببینید که باید با این¬ها چه کار کنید، نه اینکه صرفاً آرمان را و مقصد را ببینید، اما تجربهی در عمل نداشته باشید، این نمیشود. باید همه این¬ها را با هم در نظر بگیرید.
[6] المکاسب (انصاری – کنگره)، جلد: ۵، صفحه: ۱۳
[7] المکاسب (انصاری – کنگره)، جلد: ۵، صفحه: ۲۳
[8] همان
[9] یعنی آن را لحاظ کنند ..
دیدگاهتان را بنویسید