1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١۶)- تتمه مباحث پیرامون رکود الشمس

درس فقه(١۶)- تتمه مباحث پیرامون رکود الشمس

ابعاد فراطبیعی و معنوی در حصول رکود الشمس، علامت سوم تحقق زوال شرعی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=20071
  • |
  • بازدید : 6

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

مطالبی پیرامون رکودالشمس

فهم عرف از رکود یا حرکت خورشید در قوس

«فلایمکن أن یکون الظل فی أحدهما ابطأ منه فی الآخر»[1] به ضمیمه آن یکی دیگر هم که راجع به کم بودن آن بود. «و علىٰ‌ أيٍّ‌، فما في الروايات هو الاقتصار على الزيادة بعد النقيصة. و لو كان ذلك متأخّراً بساعة من الزوال»[2]. ببینید! یعنی بزنگاه ایشان این است که اینقدر طولانی نیست. پس اصلِ این که وقتی نزدیک زوال شد، سایه از حرکت باز می‌ایستد. اصل غایة الإنتقاص با اخذ فی الزیادة زمانبر است. آنی نیست که بگوییم یک آن رسید به غایت انتقاص و آنِ بعد هم سایه بلند شد و شروع کرد به ازدیاد. این را ایشان هم موافق هستند و لذا تعبیر به رکود می‌کنند.

شاگرد: و إلّا لما توقّف عن السير و لوازمه و لو في الحس

استاد: یعنی اگر همانطور مثل قبل بود که وقتی خورشیدمی‌رفت، سایه هم می‌دوید،اگر قرار بود الآن هم سایه باید در آن سیر برود،چرا ایستاد؟ این ایستادن، علامتِ همان وقتی است که خورشید به نصف النهار رسیده است که جهت سیر آن می‌خواهد عوض شود. رکود به چه معنا به معنای فرمایش ایشان؟رکود در سایه.یعنی این که به غایت انتقاص می‌رسد، تا بخواهد دوباره در حس اخذ فی الزیادة کند، زمان می‌برد.

شاگرد: یا هردو.این وجهی که به ذهن می‌رسید این است که عرف، حرکت ارتفاعی را که حسّاً می‌بیند. حرکت افقی را هم که از بالای سر او داردمی‌گذرد با نصف شاخص می‌یابد. آنچه که به چشم می‌بیند که خیلی نزدیک به صفر. آن چیزی هم که با سایه می‌بیند، بخاطر قرارداد تانژانت خیلی کند شد. فلذا هردو را وقتی باهم نگاه می‌کند،یک نوع رکودی دارد.

استاد: یعنی تلفیقی از سایه که قواعد ظل را دارد و جرم، اما جرم نه سیر آن در قوس؛ بلکه اوج گرفتن آن.

شاگرد: جرم مشهود. آن چیزی که می‌فهمد. درواقع چون بحث بر سر این است. این حرکتی که از بالای سر دارد می‌گذرد را که خیلی حس نمی‌کند. با نصب شاخص حس می‌کند. آن چیزی که می‌فهمد، ارتفاع گرفتن است. ارتفاع هم که نمی‌گیرد.

استاد: بله. ارتفاع آن تمام شده است. از حدود شصت درجه که رد شد، دیگرمی‌آید بالای سر. اینطور سیرمی‌کند بجای این که آنطور سیر کند.

شاگرد: همیشه هم که اینطور نیست که بیاید در رأس بایستد.خیلی وقت‌هادر ایام سال زاویه دارد.همان موقعی هم که در ایام سال زاویه دارد و حرکت می‌کند و از بالای سر می‌خواهد بگذرد، آن را هم باز وقتی با چشم نگاه می‌کنید دیگر ارتفاع نمی‌گیرد.

استاد: به عبارت دیگر آن قوس حمائلی که برای شمس است که می‌آید به این صورت دور می‌زند، اوائل اینطوردر قوس بالا می‌آید. اما وقتی به محض این که می‌خواهد بسوی مغرب میل کند،یک مقداری از آن قوس،مثلاً از هشتاد درجه یا هفتاد و پنج درجه تا پانزده درجه آنطرف، آن بالای قوس اینجور می رود.نه این که یک سیر [ دفعی و آنی] داشته باشد.

اما باز به گمانم آدم مترصد شود و ببیند، این سیر در قوس، باز به چشم می‌آید. حتی آن جایی هم که بالای سر ما می‌آید. یعنی همانطور که شما می فرمائید، درست است که این ارتفاع گرفتن، بیشتربه چشم عرف می‌آید؛ اما این که بگوییم وقتی هم بالا رفت دیگر کأنّه می‌گوید ایستاد، اینطور نیست.یعنی خود چشم عرف عام هم حتی اگر نگاه کنیم می‌گوییم وقتی بالا آمد، داردمی‌رود.یعنی می‌بینیم دارد تغییر موضع می‌دهد. مثل همین هواپیما.چرا خورشید را فرض می‌گیرید؟یک هواپیمامی‌آید از اینطرف افق.دیده‌اید دیگر که هواپیما هم به صورت قوسی می‌رود. از پایین افق پیدامی‌شود و می‌رود. خب وقتی می‌رود و از بالای سر ما رد می‌شود،یک حالت ایستادنی برای او می‌بینید یا وقتی قوس دارد می‌بینید که دارد می‌رود؟

شاگرد: منظور شما حرکت افقی است؟

استاد: یعنی وقتی قوس بالای سر ما هست، همان حالت افقی‌اش را می‌بیند و به چشم می‌آید. ولو فرمایش شما در جای خودش درست است.یعنی اوج گرفتن و ارتفاع گرفتن آن، دیگر الان نیست و نمی‌بینیم. این کاملاً حرف درستی است.

شاگرد: هواپیما مثل اینجا نیست. سرعت دارد.

استاد: چون نزدیک است. سرعت دارد؟

شاگرد: هواپیما دو سه ساعت مسیرش را طی می کند واز بالای سرما چون سریع می رود به چشم می آید.

استاد: خود همین ممکن است . علی أیّ حال از چیزهایی است که دخالت می‌کند. سرعت سیر هم چون یواش می‌رود.

شاگرد: شما تا حالا مترصد بوده اید.

استاد: نه. من همین‌که شما می‌گویید، وقتی تصور می‌کنم، برایم واضح نمی‌شود. دیده‌اید گاهی آدم می‌خواهد بحث را تصور می‌کند… -فرمایش شما رامنکر نیستم- الان برای من واضح نمی‌شود که صریحاً بگویم بله.یعنی من آن را تصور کردم.

شاگرد: نه. به عنوان احتمال می‌گوییم.

استاد: من وقتی می‌آیم تصور می‌کنم باز گمانم این می‌شود که نه. ولو در قوس اوج می‌گیرد، ولی باز اینطور نیست که عرف بگوید ایستاد. رَکَد، صام. اینطور به خیالم می‌رسد که نیست. حالا باز هم می‌شود کسانی که حوصله دارند، مترصد باشند این معنا را ببینند. با ذهن عرف غیر متوجه به این بحث‌های ما؛ این را نگاه کنند . دیدنِ تصویری‌اش هم که آقا فرمودند،نمی‌دانم این را دیدند یا ندیدند. گفتند دنبال آن می‌روم.

 

برو به 0:06:29

شاگرد: ما که این رکود شمس را به عمر خودمان متوجه نشدیم، جزو عرف نبودیم؟

استاد: شما باید ببینید که چقدر مترصد حرکت شمس بودید.

شاگرد1: این که تصور کنیم ظهرها می‌ایستد. این را ما همین سر درس متوجه شدیم.

شاگرد2: شما اصلاً چقدر حرکت خورشید را دنبال کردید؟

استاد: من هم همین را دارم می‌گویم. ما مترصد نبودیم. رصد چیست؟ رصد، کمین کردن است. شما ببینید گاهی یک کسی یک جایی می‌رفته،اصلاً ندیده است که مثلاً یک کبوترهایی می‌آیند از اینجا می‌پرند.در فکرنبوده است. اما آن کسی که شکارچی است، به محض این که پیدایشان می‌شود، در رصد است. وقتی در رصد است،می‌بیند و علت این هم که شما می فرمائید ریش ما سفید شده است ندیدیم،ساعت‌های امروزی است.یعنی ما الان همین که می‌دانیم می گوییند، این از آن‌هایی که هست،نیاز نداشتیم دنبالش برویم. اما اگر یک جایی برویم که نیاز، ما را وادار کند به مترصد بودن، آنوقت می‌بینید خیلی چیزها را نگاه می‌کنیم که قبلاً در فکر آن نبودیم.

شاگرد: خود زمان نزد عرف رکود دارد. مثل همان ساعتی که شما فرمودید.مثلاًمی‌گویند ساعت ایستاده است و جلو نمی‌رود.

استاد: خود ساعت؟

شاگرد: نه. ساعت نه.مثلاً متوقع است که این زمان سریع‌تربگذرد. ولی هرچه منتظر می‌ماند انگار برای او نمی‌گذرد.

استاد: این ساعت روانی است. نمی‌دانم بودید یا نه که از آن بنّا آن روز تعریف کردم. من کوچک بودم.‌

شاگرد: یعنی رکودِ وقت،عرفاً هست.‌

استاد: می‌گفت این ساعت با من لج است. خیلی قشنگ می‌گفت. ولی ظاهراً این رکودی که اینجا است، چون برای همه و نوع اذهان است؛ نه آن ذهنی که می‌خواهد بگذرد. ولو مرحوم فیض فرمودند آن ذهن‌ها روز جمعه نمی‌خواهند بگذرد.نمی‌فهمند و عادی است. مرحوم فیض اینطور معنا کردند. از آن تأویل مرحوم فیض معلوم می‌شود که – همانطور که ایشان می‌فرمایند- اصلاًمرحوم فیض این رکود را قبول نداشتند. در وافی دیدید . عبارت را نمی‌دانم خواندم یا فقط مطلب آن را گفتم؟ در دوجا در وافی این مطلب آمده است. بخش دوم آن که راجع به اعمال روز جمعه است. فرمودند مردم در روزهای کاری، باید وسط وقت نماز، کار خودش را رها کند. مانده است. گوسفند و برنامه‌ها و اداره و … هرچه.الان به کار مشغول هستند. باید رها کند و بیاید برای نماز. این نماز ده دقیقه بیشتر نشد. وضو و … اما برای او یک ساعت می‌گذرد.چون به حالت اشتغال خودش است و اینجاخودش را با زور نگه می‌دارد. مرحوم فیض در وافی می‌فرمودند. اما روز جمعه رکود للشمس نیست.از اول می‌داند همه چیز تعطیل است. روز تعطیلی است. خودش را آماده کرده است برای خطبه نمازجمعه و برای نشستن با حالت راحتی و خیال راحت برای نمازجمعه.می‌گوید خب رکودی نبود و چقدر زود گذشت. خب اینجا معلوم می‌شودکه اگر ایشان رکود را قبول داشتند، اینطور تعبیرنمی‌کردند.چون تفاوتی نداشت جمعه و غیر آن و باید طور دیگری حرف می‌زدند. اشکالات مجلسی را در بحار بیاورند. اما ایشان که اینطور تعبیر کردند،فرمودند رکود روزهای کاری،روانی است. و الا روز جمعه مطابق اصل است. چون در حالت آرامش هستند، واقع این است که رکودی نیست. اینها هم احساس می‌کنند رکودی در کار نیست. این هم نکته ای است که خود تأویل مرحوم فیض دال بر این است که مرحوم فیض رکود را به عنوان یک امر خارجی قبول نداشتند.

ابعاد فراطبیعی و معنوی در حصول رکود الشمس

شاگرد: احتمالِ این نمی‌رود که رکود یک امرتک بُعدی باشد واقعاً. که عقربه ساعت حرکت می‌کند؛ ولی مثلاً شمس حرکت نمی‌کند. حالا احتمال می‌دهیم بگوییم که درواقع آن زمانی که بند به اجرام خراجی و اجرام سماوی است، اگر این حرکت نکند، زمان متناسب با آن هم حرکت نکرده است و لذا اگر شما زمانی را داشته باشید، آن را حس نمی‌کنید. اینطور نیست که عقربه جلو می‌رود؛ ولی او ایستاده است که متوجه سکون آن بشوید. همه چیز باهم ایستاده است. ولی آن مقیاس دیگری شاید دارد حرکت می‌کند که شما آن رکود را حس می‌کنید. اگر متمرکز شوید روی قضیه.یعنی بگوییم دوتا معیار زمانی باشد.یک معیار زمانی دیگری که وابسته به این اجرام سماوی نباشد که درواقع این اجرام سماوی ایستادند.در واقع شمس مثلاًتوقف کرده است.

 

برو به 0:11:29

استاد: این که مشکل دومی بود که مرحوم مجلسی گفتند. چون هر لحظه، نصف النهار جایی، خورشید در آنجا است. پس باید همیشه اجرام سماوی بایستند. این اشکال دوم بود. اشکال قوی هم بود. مرحوم مجلسی جواب هم ندادند. حتی دیگران هم که جواب داده بودند، جواب آنها را جواب دادند. اگر واقعیت به این معنا باشد، هر لحظه‌ای خورشید روی نصف النهاری است. الان که ساعت دو بعد از ظهر ما است، برای کسانی که دو ساعت طول جغرافیایی آنها غربی‌تر است، حالا تازه زوال آنها است. پس برای ما هم باید رکود باشد، لحظه بعد هم برای دیگران رکود باشد، همینطور باید ایستاده باشد!

شاگرد: نه. گاهی اوقات اینطور به قضیه نگاه می‌کنیم. گاهی اوقات می‌گوییم واقعیتی پشت پرده است.

استاد: واقعیتی که به حرکت اجرام خودش برگردد نمی‌شود جفت و جور کنید. زمین دارد به حرکت وضعی می‌گردد. حرکت شبانه روزی را پدیدمی‌آورد. برعکس.یعنی الان ما روی زمین از غرب به شرق داریم می‌گردیم. همه داریم این طرف می‌رویم؛ ولی به خیال ما خورشید از اینطرف رفت به آنطرف! ما رفتیم اینطرف.خیال می‌کنیم او می‌آید.

شاگرد: درست است. وقتی فیزیک مسئله را بررسی می‌کنیم، هیچ اتفاقی نیفتاده است. هیچ رکودی نداریم. دلیل آن هم این است که می‌گوییم سرعت،شتاب، حرکت و … تمام اینها بر اساس یک جابجائی است که با معیار زمان اجرام سماوی دارد کوک می‌شود.

استاد: درست است. برخلاف ساعتی که مثلاً به گردش یک اتم سزیم باشد.

شاگرد: حالا اگر ما درواقع بگوییم یک معیار زمانی است که وابسته به عالم خاکی است.

استاد: شمامی‌خواهید معنوی کنید این را؟

شاگرد1: بله. ولی یک حقیقت دیگری پشت امر است. این که بگویید در یک زمانی از شبانه روز است یا فلان است، این بحث‌های بعدی می‌شود. منتها اگر ما درواقع رکود می‌داشتیم، رکودی که رکود مادی است، واقعِ آن در فیزیک قابل رؤیت نیست.یعنی شما هر روش فیزیکی را برای کشف این رکود بخواهید پیش بگیرید، چون قضیه زمان در تمام اینهامشترک الورود است، آن وقت قابل رؤیت نمی‌شود. حالا این که فرمودیدحالت روانی، اگر آنوقت روح را بگوییم با یک عالم دیگری ارتباط برقرار کرده است که در آنجا…

شاگرد2: شما خیلی دوری حرف می‌زنید!

استاد: نه،می‌خواهند آن سبک روایاتی که حضرت فرمودند که وقتی زوال شد و این رکود شد، فُتحت ابواب السماء، سبّحتالملائکه،می‌خواهند بگویند کأنّه برای هر نقطه‌ای لحظه به لحظه،یُسبّحون اللیل و النهار لایفطرون. ملائکه‌ای که تسبیح زوال می‌گویند، اینها هر لحظه تسبیح خودشان را می‌گویند برای آن نقطه‌ای که زوال در آنجا رخ می‌دهد.

شاگرد1: ما در نماز هم اسرار داریم. برای رکود و سجود و همه اینها اسرار این چنینی داریم که اینجا چه اتفاقی می‌افتد.مثلاً در سرّ الصلاة هم آمده. اگر ما اینطور نگاه کنیم، برای این هم حداقل بایدحکمت‌هایی پیدا کنیم.

شاگرد2: مانمی‌خواهیم بگردیم پیدا کنیم. ما مواجه شدیم با چندتا روایت. ماندیم. عرض ما این است که یک احتمالی مطرح می‌کنیم که اگر با این احتمال جلو برویم،احتمالاً مشکلی با روایات پیش نمی‌آید.

استاد: فقط در بحث‌هایی که گذشته است، غیر از یک راهی که باقی می‌ماند که الآن فرمایش شما نحو دیگری از آن است؛ تنها اشکالی که به فرمایش شما می‌ماند این است که ما با مراجعه به عرف عام دیدیم این یک چیزی است که در عرف عام است. نه تعبدی و یک چیز معنوی که فقط شارع از آن خبر دارد. بلال صدا می‌زد که شمس ایستاد.این سؤال از ناحیه عرف عام است و در عرف عام بوده است. این را چکار کنیم طبق فرمایش شما؟

شاگرد: عرض ما این است که اتفاقاً هیچ مانعی ندارد که عرف بفهمد. عرفی که آن زمان هم یک مقدار زلال‌تر بودند و بیشتر هم روی این چیزها دقت می‌کردند. مترصد وقت صلاة بودند. مسائلی از این قبیل. بخاطر این که روح درواقع اتصالی که با عالم ملک و اجسام خاکی دارد،یک اتصال هم شاید با جای دیگری دارد.

استاد: حتماً دارد.

شاگرد1: حالا وقتی این مواجهه با فضای فیزیکی همزمان می‌شود با مواجهه با آن چیزی که به اصطلاح بگوییم یک معیار زمانی دیگر، این رکود حس می‌شود. رکودی که با هیچ ساعت و ابزاری قابل فهم نیست. حالا ممکن است کسی بگوید این روانی بود. برگرداند به حالت روانی. ما می‌گوییم ممکن است و احتمال می‌دهیم حتی بحث تکوینی باشد.

شاگرد2: ما مکلّف هستیم به آن مثلاً؟

شاگرد1: نه.اصلاً بحث تکلیف نیست. ما داریم فضای روایات راتحلیل می‌کنیم. رکودی که مطرح شده است، چیست؟

شاگرد3: پس حتی در لغت هم می‌گویند گویا ایستاده است.اصلاً رکود به معنای ایستادن نه در عرف و نه در لغت به ایستادن معنا نشده است.

شاگرد1: این که تحلیل لغویین است. این که بحث دیگری است.

استاد: ببینید تفسیر بما لایرضی صاحبه نباشد. من فرمایش ایشان را توضیح بدهم. ببینید درست می‌گویم یا نه. ایشان می‌فرمایند عالم فیزیکی، زمین دارد دور می‌گردد. شمس سیر خودش را دارد.در اینها هیچ رکود و ایستادن نیست. سیر خودش را انجام می‌دهد. فقط برای آن قاطنینی که هرجائی نصف النهاری دارند و خورشید بالای سر آنها می‌آید، آنها یک عالَمی غیر از این عالم فیزیک باطن این عالَم است که عالَم روح است. عالم ملکوت و باطنِ این عالم است. برای کسانی که خورشید بالای سر آنها می‌رسد، مثل این که یک ضابطه‌ی باطنی، این گذر زمانِ اینجا را قفل می‌کند و آن را جلوه می‌دهد. این داردمی‌گذرد؛می‌گوید کأنّه نگذشته است. درست می‌گویم یا نه؟

شاگرد1: اینیک نوع تفسیر است.یا این‌که واقعاً ایست است؛اما ایست زمانی کل عالم ملکی است که آنوقت تجلی آن در فضای انسان.

استاد: اگر این واقعاً ایست باشد، با این که هر لحظه یک نصف النهار داریم چطور جمع می‌شود؟

شاگرد: نه دیگر. ایستی است که در فضای فیزیکی اصلاً قابل رؤیت نیست. در فضای فیزیکی، معیار ما زمان عالم فیزیکی است.یعنی زمانی که از حرکت الکترون‌ها دور … حالا اگر بخواهیم به آن معادلات قائل شویم یا مسائل دیگری از این قبیل. مثلاً آن اتم سزیم را که شما فرمودید.نیم عمر رادیواکتیو،حرکت زمین به دور خورشید، حرکت زمین به دور خودش، حرکت ماه و … تمام اینها از یک الگو تبعیت می‌کنند. از یک فضای زمانی تبعیت می‌کنند. همزمان با این فضا و زمان، درواقع یک فضا و زمان دیگری هم ممکن است وجود داشته باشد. اگر در این فضا و زمان با ابزار این فضا و زمان بخواهیم نگاه کنیم، هیچ رکودی نمی‌بینیم. اما وقتی این دوتا کنار همدیگر قرار می‌گیرند رکود به نظر می‌رسد. چون زمان آن، تابع زمان این نیست. دوتا است.

 

برو به 0:19:36

استاد: یعنی علی أی حال می‌خواهید به تعداد نصف النهارها زمان معنوی فرض بگیرید یا می‌خواهید بگوییدفقط دوتا مدل زمانی است. خب آن هم پس باید همیشه بایستد.

شاگرد: نه.دوتا فضا و زمان است. وقتی با معیار این به او نگاه می‌کنیم…

استاد: مگر شما نمی‌خواهید بگویید در آن زمان، شمس رکود می‌کند؟

شاگرد: مشکل ما بر سر این است که زمان درواقع بوجود آمده از حرکت است. در فیزیک به همین شکل است و اگر یک فضا و زمانی باشد که درهم تنیده باشند و از یک الگو تبعیت کند، آنجا اگر واقعاً هم ایستی بوجود بیاید، هیچی نمی‌توانیم بفهمیم.چون هم حرکت ایستاده است و هم زمان ایستاده است. زمان مبتنی بر آن حرکت.

استاد: خب این درست.حالا ببینید! علی أی حال این دوتا الگو، این دوتا مدل یک رابطه که با هم دارند.

شاگرد: بله. رابطه تبعیت نیست.

استاد: تبعیت نمی‌گویم.

شاگرد: مثلاً اینجامی‌توانیم اینطور توجیه کنیم که یک روحی است که هم به یک فضای خاکی تعلق پیدا کرده است و هم ارتباط با یک فضای دیگری دارد.

استاد: آنوقت ببینید در این یکی، در این یکی فیزیکی، ما وصل همدیگر، نصف النهار داریم.یعنی این حرکت‌ها را که شما نمی‌خواهید نگه دارید.

شاگرد: در فضای فیزیکی نه. اما وقتی با معیار دیگری مطابقت می‌شود.

استاد: بسیار خوب. ولی در این فضا که نمی‌خواهیم واداریم، هر لحظه یک نصف النهار داریم.یعنی الان بگوییم اینجا نایستاده است؛ اما در آن می‌ایستد. خب! آنِ بعدی هم که نصف النهار داریم پس آن عالم باید بایستد.یامی‌گویید هر نصف النهاری،یک عالم دارد.

شاگرد: نه.اصلاً ما نمی‌گوییم هر نصف النهاری یک عالم. ما اگر بگوییم آن هم زمان خطی به همین شکل عالم فعلی است و فقط یک مقدار تقدم و تأخر دارد یا این می‌ایستد و او نمی‌ایستد، بله. اما اگر یک مقدار توسعه قائل شدیم،آن هم یک جور زمان و گذر است؛ اما نه گذری به این شکل. به این شکل خطی، پشت سرهم.یک خطی بشود وصل کرد، آنِ قبلی، آنِ بعدی…

استاد: خلاصه شما برای آنِ نصف النهار و زوال می‌خواهید یک تفاوتی برای قبل و بعد آن در همان عالم بگذارید یا نه؟

شاگرد: در عالم مرجع روحی بله. تفاوت است.یعنی واقعاً رکود است.

استاد: پس اگر واقعاً هست، باید برای هر نصف النهاری یک عالم قائل شویم.

شاگرد1: اصلاً آن عالم برای این نیست.

استاد: شما دارید می‌گویید رابطه است.وقتی اینجا به نصف النهار رسید، در آن عالم، لحظه‌ی وصول این به نصف النهار، آنجا قبل و بعد این وصول، نسبت به زمان آن عالم یک تفاوتی ثابت است.

شاگرد1: تجلی کرده است در این.

شاگرد2: با این احتمال ایشان،اصلاً دلیلیت آن زیر سؤال است. ما دنبال زوال هستیم. دلیل و علامت آن را هم رکود الشمس قرار دادند با مخاطب‌هایی که رکود را بفهمند. ما کاری به عوالم دیگر نداریم.

استاد: ایشان می‌گوید علامیت آن برای عرف عام است.

شاگرد1: نه، ما که کاری به علامیت نداریم.

شاگرد3: رکود که علامت نیست.

شاگرد1: ما مواجه شدیم با روایات و می‌خواهیم توجیه کنیم که آیا احتمال این وجود دارد؟

شاگرد4: این تفسیر را در نهایت هم اگر درست کنیم،می‌شود شبیه تفسیرقدما از عالم که می‌گفتند زمین ساکن است و همه چیز دور زمین می‌گردد.یک چیزی هم بود و برای خودش درست.یعنی قواعدی داشت و چند قرن علوم بر آن اساس بود. امروز ما می‌بینیم همه آنها تصور و تخیل بوده است. تمام این زحمات را اگر بکشیم و این تفسیر درست شود، چه ربطی به آن سه چهارتا روایت دارد.مامی‌خواهیم ببینیم معنای روایات چیست.یعنی اگر کسی خدمت امام علیه السلام رسید بگوید ما فرمایش شما را اینطور معنا کردیم. شرمنده هم نیستیم که اینطور معنا کردیم. آن روایت یک معنای دیگری را می‌رساند وحرف‌های دیگری می‌زند. این ربطی به آن ندارد. مباین است کاملاً.

عدم رکود عرفی شمس در روز جمعه

شاگرد5: من از تعبیری که مرحوم فیض داشت احساس کردم انگار روز جمعه باید برای مؤمنین گسترده‌تر باشد. چون بقیه روزها گرفتار هستند و کار دارند. روز جمعه وقت آنها باز است.اینطور فهمیده می‌شود. در حالی که دقیقاً تعبیر روایات ضد آن است. انگار روز جمعه ضیق است بجای آن روزها.

استاد: نه دیگر. حرف بنّا را در نظر بگیرید. بنّا می‌گوید وقتی در حالت آرامش به خانه می‌روم و راحت هستم، زود می‌گذرد. أضیق الأیام. مناسب است با فرمایش فیض . در روزهای دیگر شمس ما را معطل می‌کند.نمی‌رود.ایشان می‌گفت تا من می‌آیم سر کار می‌بینم ایستاد. چرا نمی‌روی؟ ایستاده است.

شاگرد: مثال به روز آن،پشت چراغ قرمز است.مثلاً سی ثانیه آن خیلی می‌گذرد. سی ثانیه پشت چراغ قرمز است؛ ولی به اندازه شاید مثلاً نیم ساعت می‌گذرد.

استاد: اما همان زمان وقتی در حال سیر است و راحت است ومی‌داند می‌رود، اینقدر به او نمی‌گوید دیر می گذرد.

شاگرد: در همان امالی شیخ طوسی هم یک روایت دیگری هم داشت.نمی‌دانم خواندید یا نه.

استاد: نه. بفرمائید.

شاگرد: «عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: إذا طلع الفجر فلا نافلة، و إذا زالت الشمس يوم الجمعة فلا نافلة، و ذلك أن يوم الجمعة يوم ضيق، و كان أصحاب محمد (صلى الله عليه و آله) يتجهزون للجمعة يوم الخميس لضيق الوقت»[3]‏.این یعنی چیزی که همه می‌فهمیدند.

استاد: بله، این تعبیر را هم دیدم. این روایت مضمونی است. حضرت می‌فرمایند خود عرف عام،این ضیق بودن روز جمعه رامی‌دانستند و روز پنجشنبه خودشان می‌گفتند اگر متهیّء نشوید، فردا نمی‌رسید.

شاگرد: انگار حضرت می‌خواهند شاهد بیاورند برای صحت حرف خودشان می‌گویند اصلاً دلیل نمی‌خواهد.

استاد: حالاممکن است از آن جهتی که مرحوم فیض می‌فرمایند، جمعه‌ها به این صورت می‌گذرد. لذا می‌گفتند که چون جمعه راحت هستید، بدانید که باید کارهای شما آماده باشد. چون در تهیّء آن، مثل بچه‌ای است که می‌خواهدمشق‌های خودش را بنویسد. وقتی در سرور است می‌گوید حالا بعداً.نمی‌فهمد چطور زمان گذشت.یکدفعه می‌بیند رفت. لذا از روز قبل کارهای خودتان را بکنید. چون روز جمعه حال استراحت است،نمی‌بینید زمان چطور رفت.یکدفعه می‌بینید کارهای شما انجام نشده است و وقت شما رفت. ممکن است مرحوم فیض اینطور بگویند.

شاگرد: این با عدم تشریع نافله در روز جمعه می‌خورد؟ چون قبل از آن حضرت دارد چون روز جمعه روز ضیقی است،ظهر آن، نافله ندارد. اینکه یک تصور عمومی است که مثلاً چون بنّا در خانه است فکر می‌کند زمان زود می‌گذرد. در حالی که می‌گویداین یک واقعیت است.«و إذا زالت الشمس يوم الجمعة فلا نافلة، و ذلك أن يوم الجمعة يوم ضيق‏».یعنی صرف یک تصور نیست. در عالم تکوین هم اثر گذاشته و به تبع آن…

استاد: بله. البته برای این که چون روز جمعه نماز جمعه خوانده می‌شود،نافله‌ها و آن وقتی که باید همه خطبه گوش بدهند،نمی‌شود در وقت زوال یکی نافله بخواند.نظم استماع خطبه‌ها به هم می‌ریزد. روز جمعه گفتند نافله نخوانید. اگر نافله خوان هستید، بیست رکعت. چهار رکعت هم اضافه می‌شود.همه را از صبح شروع کنید. ارتفاع النهار تا نزدیک زوال. نزدیک زوال که شد،نافله‌هایتان را تمام کرده باشد که حالا خطبه را گوش بدهید. نه این که بروید در کار نماز خواندن. این برای آن است. لذا «فلانافلة یوم الجمعة». اما خب همانطور که فرمایش شماهست، لسان این روایت، این حرف ها یک نحو تأویل برای آن می‌شود. خود لسان این است که یوم ضیق و لانافلة، کأنّه چون ضیق است، نافله را برده است. نه این که چون مثلاً آثار آن است و اینها یا برعکس آن باشد.که یعنی مردم چون نافله ندارند احساس ضیق می‌کنند. وقتی بایدنافله بخوانند،می‌گویند زمان خیلی گذشت. وقتی نافله ندارند، نشسته است دیگر،می‌بیند زود گذشت. این عکس لسان روایت است. لذا خود مرحوم فیض هم می‌گویند: « هذا ما خطر ببالي في تأويل الحديث و العلم عند الله تعالى»[4].یعنی خودشان می‌دانند که این را تأویل کردند.

احتمال ارتباط بحث رکود الشمس با زمان عالمی دیگر

شاگرد: ما درواقع فقط خواستیم این را به عنوان احتمال مطرح کنیم.شاید جای بازنگری در نگاه ما به زمان و گذر زمان و ضیق و طول زمان،یک مقدار جا داشته باشد که فکر کنیم.

استاد:  فرمایش شما را تا آن اندازه ای که ما فهمیدیم، دوتا سؤال هنوز مانده است.یعنی من متوجه نشدم نظر شما را که چطور باید جواب بدهم. یکی این که عرف عام این رامی‌فهمید یا نمی‌فهمید؟

شاگرد: یک چیزی حس می‌کردند؛ولی خیلی اجمالی.

استاد: یعنی ولو مترصد شمس نبوده است؟ اگر روحی باشد اینطور است.یا اگر مترصد بوده است؟

شاگرد: نه. عمدتاً وقتی مترصد است.ولی شخصی که اشتغالات او چیزهای دیگری شده است، ذهن مشغول است.یعنی هرچقدر آن جنبه‌های ملکی و خاکی را تقویت کنیم،توجه کمتر می‌شود.یک چیز طبیعی است.

 

برو به 0:30:02

استاد: و دوم هم این که آن عوالم نیاز است، آن را چکار کنیم؟ علی أی حال چون هر لحظه یک نصف النهاری هست و از نظر فیزیکی این طرف آن حرکت، حرکت فیزیکی است، خب این باید نسبت به هر نصف النهار و زوالی،یک عالمی داشته باشیم که قبل و بعدِ آن تفاوت کند و آن رکود را برای خودش داشته باشد.نمی‌شود بگوییم دقیقاً یک عالم است؛ اما همه لحظه‌اش راکد است. چون هر لحظه‌ی آن، شمس یک زوال پیدامی‌کند.

شاگرد: این‌که حتماً باید تعدد عوالم داشته باشم، برای من صاف نیست.یعنی شاید بشود حتی یک عالم باشد و زمانی هم باشد. اما نحوه‌ی زمان به این شکل نباشد. عرض ما این است. در این عالم، زمان به شکلی است که همه چیز پشت سرهم است.یک خط زمانی است.

استاد: برای این که خوب مقصود خودم را برسانم:الان یک کسی در ایران وقت زوال است و مترصد است. شما می‌گویید اگر از خوبانی است که مترصد است یعنی حس می‌کند. خب همین الان که حدود مثلاً وقت زوال ما است، به طرف غرب برویم. در یک منطقه‌ای در مثلاً مغرب و مراکش و کجا برویم که مثلاً پنج ساعت قبل از آن است.الآن صبحِ آن‌هاست. مترصد زوال هم نیست. اگر آدم خوبی باشد، ولی در فکر آسمان هم باشد، آن حالی را که این شخصی که در قم است،را احساس می‌کندیا نه؟

شاگرد: نمی‌کند.

استاد: چرانمی‌کند؟ حال آن که شما می‌گویید یک عالم است.

شاگرد: یک عالم است. این یک عالم است، آن هم یک عالم است. شما درواقع باز برمی‌گردید با معیار همین عالم خاکی مقایسه می‌کنید. عرض ما این است که آنجا زمان به حیاز این نیست.یعنی به این شکل نیست.

استاد: به حیاز خودش که هست و شما هم فرمودید به حیاز خودش، قبل و بعدِ این تفاوت می‌کند.یعنی تکوینی گرفتید.و لذا من این را سؤال کردم. آن عالم نسبت به قبل و بعد خودش،این لحظه‌ی زوال اینجا تکویناً در آن یک تفاوتی دارد؛ قبل از رکود و بعد از رکود.

شاگرد: قبل و بعدی هست. اما این قبل و بعد به مقیاس این عالم نیست. به این شکل نیست. آن فضای خودش را دارد. حالا ممکن است بگوییم گره خوردگی خاصی که به این شکل دارد، اینطور تجلی می‌کند. حالا این که چطور بخواهیم جزئیات آن را حل کنیم، مطلب دیگری است. منتها عرض ما این است که ما درواقع با این فضا و زمان همه چیز را می‌سنجیم. احتمالی مطرح کنیم. چه بسا همین احتمال در بحث لیلة القدر هم بیاید که درواقع خیلی‌ها خواستند به دردسر بیندازند که این لیلة چیست. آن را هم بشود به این شکل حل کرد. واقعاً هر شخصی همان بازه زمانی که عرفاً  از فضای ملکی می‌فهمد، همانجا هست. منتها این لیله بودنش،ناظر به یک فاصله زمانی حالت دیگری است.

استاد: در لیلة القدر برای کل کره، لیله‌ی بیست و چهار ساعته داریم. هر قاطنی در یک نقطه‌ای، شب آن دوازده ساعت است. اما کره‌ی زمین، شب آن بیست و چهار ساعت است؛نه دوازده ساعت.لیلة القدر کره، بیست و چهار ساعت است.

شاگرد: این یک توضیح است.

استاد: این هم توضیح فیزیکی است.ولو ارتباط دارد با عالم باطن.

شاگرد: توضیح فیزیکی است که سعی کرده است این چهارچوب فضا زمانی را حفظ کند.

استاد: حفظ کند و ارتباط بدهد آن را.

شاگرد1: و گذر زمان در آن عالم را هم یک طوری با این،متناسب ببینند. منتها عرض ما این است که اگر زمانی بودن، لزوماً به معنای یک خط مستقیم به این شکل نباشد که زمان‌ها پشت سرهم چیده شدند، این ممکن است بتواند مبنایی شود برای بعضی نگاه‌های مجدد به بعضی از پدیده‌ها. حالا به عنوان احتمال. عقل ما که نمی‌رسد.

بازگشت رکودالشمس به ادراک عرف هر منطقه

استاد: یک احتمال دیگری هم که کنار این حرف ها بود این است که اصلاً ربطی به حرکت فیزیکی نداشته باشد. چون آن داردکار خودش را انجام می‌دهد و این که عرف عام هم رمز رکود را و آن هم برای هر نقطه نصف النهاری می‌فهمند،در ادراک جستجو کنیم.

شاگرد2: به عالم مجردات ربط بدهیم؟

استاد: نه.آن نزدیک می‌شود به فرمایش ایشان. عرض من این بود که آن را ربط بدهیم به تلقی و ادراکی که قاطنین هر نصف النهاری نسبت به وصول شمس و شعاع شمس و خصوصیات آن به آنها دارند.یعنی همانی که نظیر آن را داشتیم و چند روز صحبت آن را  برای انکسار نور می‌کردیم، به راحتی مسئله انکسار را توضیح می‌داد. اگر مقدار آن هم کمک می‌کرد به این که کسی که مثلاً در چین است، الان نور برای او انکسار پیدامی‌کند. همان نوری که از خورشید دارد می‌آید، برای ما که الان خورشید بالای سر ما است و نصف النهار است، طور دیگری است. زاویه انکسار آن تفاوت می‌کند.

به عبارت دیگر مسئله‌ی تفاوت منظر و اتحاد منظر با اختلاف منظر. تازه مسئله‌ی اختلاف منظر غیر از شکست نور است. چندتا از این مباحث دست به دست همدیگرمی‌دهند. جمع می‌کند تلقی کسانی که الان خورشیددر نصف النهاربالای سر آنها است، با آن واقعیتی که زمین دارد حرکت خودش را انجام می‌دهد. با همدیگر جفت و جور می‌شوند. برای اینها رکودی نمود می‌کند که این نمود، برآیند سیر نور و ظهور نور در مشاعر آنها است. نه این که متفرع باشد بر اصل حرکت کره‌ی زمین و شمس. این هم یک احتمال است.

شاگرد: قابل جمع هم است. از جهت فیزیکی رکود ندارد؛ ولی مردم رکودی احساس می‌کنند.ریشه این احساس چیست؟می‌گوید در حقیقت عالم یک رکودی است که تفسیر آن بماند که حضرات می‌فرمایند مؤامره دارد یا این که این رکود را تأییدمی‌کنند که هست و روز جمعه نیست.حقیقت آن تفتح ابواب السماء است و اذن می‌گیرد.حقیقت آن را می‌گویم. ما یک چیزی احساس می‌کنیم ولی نمی‌فهمیم از کجا داریم احساس می‌کنم. این نحو پیوند بین این دوتا عالَم برقرار است.

استاد: یعنی«نمی‌فهمیم» را روی فرمایش شما و ایشان، الان رابطه‌اش را نمی‌توانیم با ضوابط و قوانین فیزیکی اینجا توضیح بدهیم.این احتمالی است که شما می فرمائید. اما این که من عرض کردم این است که به راحتی هم می‌توانیم توضیح بدهیم.

شاگرد1: در همین فضا و زمان.

استاد: در همین فضا هم می‌توانیم کاملاً توضیح بدهیم. این هم احتمال دیگری بود.

شاگرد2: خب معنای روایات چطورمی‌شود. چه طبق آن تفسیرو چه این تفسیر؟

استاد: کدام روایت؟

شاگرد2: چهار پنج تا روایت داریم که سؤال کردند و جواب‌هایی داده شده است. باید آن جواب‌ها همه طبق این تفسیرهاجایگزین بشود.

استاد: خب وقتی حضرت می‌فرمایند هر شعاعی – تعبیر حضرت بود – هر شعاعی که از خورشیدمی‌آید، قبل و بعدِ این شعاع،ملائکه با آن هستند. ملائکه‌ای که «بین جاذبٍ و دافع»[5]. ملائکه‌ای دارند این را هل می‌دهند. حالا ببینید چه دستگاهی دارد.

شاگرد2: اصلاًجمعه ما این را نداریم. آنوقت کل کره زمین بالاخره یک روز جمعه دارد.

شاگرد1: این تعذیب مشرکین را هم شما با این توضیح چکار می کنید.

شاگرد2: همین را عرض می‌کنم. این معنا نمی‌شود. چطور تعذیب می‌شود؟

شاگرد1: مشکل‌ترمی‌شود.

استاد: با بیان ایشان منظور ایشان است.

شاگرد2: نه.اصلاً با هرکدام از بیان‌ها. ما اگر این روایات را نمی‌توانیم معنا کنیم که خب هیچی. اگر می‌خواهیم معنایی بکنیم که حتی مجلسی هم نتوانسته است معنا کند.

استاد: بله ایشان فرمودند: نردّ علمه إلی أهله.

شاگرد2: مجلسی اینطورمی‌گوید. تفاسیر مختلفی می‌شود بیان کرد؛ ولی مهم این است که این تفسیر اعتبار داشته باشد.یعنی بگوییماین روایات این است یا آیه شریفه این است.

استاد: البته خب ادعای احتمالات در تفاسیر روایت،یک مقدار به ذهن‌ها جَوَلانی می‌دهد که چندتااحتمالات که آمدند، فکر کند و بسنجد. خب الان شما می‌گویید این احتمال اصلاً به روایت نمی‌خورد. بله، اگر احتمالات توسعه پیدا کرد، چه بسا بین اینها یک دفعه مثلاً احتمال خوبی به ذهن کسی که ده تا احتمال را نظر می‌کند، بیاید که این یازدهمی دقیق‌تر و حساب شده‌ترمی‌آید تا کسی که مثلاً دوتا احتمال را نگاه کرده است.

شاگرد3: حاج آقا یک مثالی بزنم. وقتی که دوتا قطار در راستای همدیگر حرکت می‌کنند، این قطار نسبت به ریل در حرکت است؛ ولی نسبت به شخصی که داخل واگن است، وقتی به آن قطار نگاه می‌کند،با توجه به سرعتی که دارند،کأنّه در حال سکون هستند.حالا اگر در جهت خلاف همدیگر هم باشند، در یک لحظه‌ی کم ممکن است این حالت حس شود. حالا حرکت و چرخش زمین و خورشید نسبت به همدیگر مخالف هستند یا موافق هستند؟ اگر موافق باشند،حالت رکون را حتی از جهت فیزیکی هم می‌شودتوجیه کرد.

 

برو به 0:39:22

شاگرد4: یک حرکت است. دوتا حرکت نیست.

شاگرد3: بالاخره خورشید هم در دایره خودش در حرکت است.

شاگرد1: خب حرکت این، تابع آن است.یعنی خورشید که داردحرکت می‌کند، کل منظومه شمسی همراه او حرکت می‌کند. عرض ما ناظر به این بود. شما به هرحال در آن فضایی که می‌بینید قطار دارد حرکت می‌کند، همه چیز را در همین فضا و زمان دارید چک می‌کنید. عرض ما این است که الان و در فیزیک جدید است که مفاهیمی مثل فضا و زمان مطرح می‌شود.یعنی یک چهارچوب است. منتها هنوز هم تمام نگاه‌ها به فضا و زمان‌هایی از همین سنخ است تقریباً. تصور ما تقریباً تا آن حدی که مراجعه داشتیم. ولی عرض ما این است. فکر کنیم حالا که تجربه ای شد برای ما که ممکن است یک فضا و زمان دیگری تصویر داشته باشد،یک مقدار بیشترچهارچوب ذهنی خودمان را بشکنیم.یعنی چه بسا اصلاً روایات می‌خواهند یک مقدار ما تأملات دیگری برای این داشته باشیم.

علامت سومِ تحقق زوال شرعی

استاد: این بحثی که ما داشتیم و دیروزبه حاجب ایمن رسیده بودیم. من سیر بحث را در کتاب‌های متعددی را نگاه کردم. چون دیروز قرار شد نگاه کنیم. چندین کتاب دیدم. این از آن جاهایی بود که عرض کرده بودم جواهر که قیمت دارد. حالا آن بحث فرق می‌کرد. ولی این بحث حاجب ایمن در جواهر را قدرش را بدانید.حتماً نگاهی بکنید؛ اگر زنده بودیم فردا بحث می‌کنیم. صاحب جواهر یک جمع بندی خیلی خوبی ارائه کرده‌اند. هم اقوال را گفتند. هم مطلب را گفتند. خیلی جالب بحث کردند. البته چون جواهر بوده و حاج آقا درس می‌دادند، عبارت ایشان را نیاوردند. آن مقدار خلاصه‌ای که به ذهن خودشان به عنوان یک اضافه‌ای بر جواهر بوده است را آوردند. جواهر را حتماً ببینید. ان شاء الله اگر زنده بودیم، فردا عبارت جواهر که حدود دو صفحه و خرده‌ای است  را می‌خوانیم.

 

شاگرد: ایشان دایره هندیه گرفته بود.

استاد: خود شیخ؟

شاگرد: بله. ایشان گفته بودند دایره هندیه. چون در ترسیم آن می‌گویند باید ربع قطر دایره باشد.یعنی در مخروط که می‌گویند…

استاد: در تشریح الافلاک بود. شما پارسال تشریف نداشتید.ایشان می‌گویند باید طوری باشد که حتماً در داخل دایره باشد. اما اگر بلند باشد نمی‌شود.

شاگرد: همین بحث که می‌فرمودند معمولاً گفتند ربع قطر دایره

استاد: یک چهارم قطر.یعنی نصف شعاع. پارسال هم عرض کردم.

شاگرد: که بعد ایشانمی‌گویند ربع قطر برای همه مکان‌ها درست نیست.

استاد: یعنی بعضی جاها باید کمتر باشد.

شاگرد: باید کمتر باشد.حالا یکسری از بحث‌ها را فرموده بودند. ولی معمولاً متعرض این نشدند و دائره هندیه را مطلق علامت دانستند.ایشان یک چنین ایرادی را گرفته بودند؛ ولی باز هم ایراد آقای بهجت نبود. ایراد دیگری بود.

استاد: ایراد شیخ به این مربوط می‌شود که نقاطی هست که باید سایه به غایت نقصان برسد. به غایت نقصان که می‌خواهد برسد، ما باید سر آن شاخص مخروطی را که در نظر گرفتیم که سرِ تیز سایه می‌خواهد وارد دایره شود، مناطقی هست که سایه که دور می‌زند و به طرف شمال می آید، اصلاً وارد دایره نمی‌شود. یعنی آنقدر سایه بلند است که از یک چهارم قطر هم که مقیاس گرفتیم، باز هم سایه یک چهارم از محیط بیرون می‌زند. حالا به کجا؟ نمی‌دانم.

شاگرد: حالا این به آن بحثی که ایشان می‌گوید روی خط قرار نمی‌گیرد، برنمی گردد که آقای بهجت فرمودند؟ ربط پیدانمی‌کند؟

استاد: ظاهر عبارت حاج آقا اینطور نبود.دو بحث بود. یعنی آن اشکال در جای خودش. این هم که ایشان فرمودند ظاهراً روی همان… تنها چیزی که به ذهن من آمد و عرض کردم، خط مشرق و مغرب تصور دارد. ولی فرمایش ایشان را به غیر خط مشرق و مغرب، من نتوانستم تصور کنم.

شاگرد: آنوقت این روایت حاجب ایمن که فرمودید، با توجه به مدینه بودن…چون«ارانی» را فرمودیدیا مدینه است یا مکه،

استاد: بله.

شاگرد: مدینه بودن استبعاد دارد. چون ارائه‌ی وقت صلوات، مناسب اول تعیین صلوات است که مکه باشد. مناسبِ آن هم این است که یکسری روایات داریم.یک روایت هم نیست.

استاد: فتاوا هم مؤیدِ این هستند. البته فتاوای قبلی‌ها. اینها را من نگاه کردم دیدم. شما اگر از زمان علامه به بعد ببینید، قید می‌زنند و می‌گویند «لمن کان بمکة». جالب این است.

شاگرد: رکن عراقی برای مکه.

استاد: رکن عراقی لمن کان بمکة. همین نکته و این که آنها هم حمل بر همانجا کردند. گفتند آنجا بوده است. فقط مقابل رکن عراقی بوده است. امروز نشد اینها را بحث بکنیم.

شاگرد1: می‌خواهم بگویم یکسری روایات دیگری هم داریم که می‌گوید جبرئیل صلوات به من تعلیم داد و اولین صلاة هم اتفاقاً صلاة ظهر بود و فقط این تعبیرحاجب ایمن نیست. معلوم است اولین بارِ این حاجب ایمن را می فرمایند.یعنی یک جا حاجب ایمن فرمودند و جاهای دیگر اسم حاجب ایمن نیامده است. ولی به قرائنی که هست و شباهت‌هایی که هست احساس می‌شود همان بار اول را حضرت دارند می‌گویند. بار اول هم قاعدتاً مکه هستند.

شاگرد2: اتفاقاً عکس این است. در روایت ظاهراً می‌بینید ملاک‌هایی که دادند مختلف است. باهم جمع نمی‌شود.

شاگرد1: چرا. روایت می‌گوید جبرئیل آمد.

استاد: روایت تعلیم جبرئیل، چندتا است. همه اینها را باید ببینیم. پارسال بخشی از این را مباحثه کردیم. بعضی از آنها بود که دو روز جبرئیل آمد.یک روز نبود. آن هم برای تعیین وقت‌های نوافل و وقت فضیلت و همه اینها بود.

شاگرد1: همان بار اول را اگر شما ببینید،کاملاً مناسب با همین روایت است. چون می‌فرماید بار اول آمد، فکانت علی حاجبه الایمن. وقتی که ظلّ کل شیء مثله بود.یک چنین چیزی. این را دقیقاً این طرف دارد. بعد حین سقوط القرص و غیبوبت قرص، دوباره این را آن‌طرف دارد.یعنی بار اول آمدنِ جرئیل،کاملاً با این روایت حاجب ایمن مطابق است. بار دوم آن، بله. خب چون وقت اصل آن نیست.

استاد: یعنی ممکن است در این روایت، ذکر بار دوم نشده باشد.

شاگرد: یک روایتی هم داریم که ذکر نشده است.

استاد: اول وقت را فعلاًمی‌خواستند بگویند. وقت فضیلت و اینها را ممکن است بگوییم.

شاگرد: می‌خواهم عرض کنم اینها با مدینه بودن استبعاد دارد. آنوقت بحث حاجب ایمن، خودِ طول کشیدن آن بحث است.مخصوصاً اگر آن حرف مرحوم شهید باشد،یک ساعت باید طول بکشد تا بیاید روی حاجب ایمن.

استاد: خب حالا جواهر می‌گویند: مما یلی الأنف. خود این قید، یک چیزی است.حاجب ایمن هم خودش وسعت دارد. حساب دارد. مما یلی الأنفِ آن یک جور است که خیلی طول نمی‌کشد.ممایلی الأنف، حاجب ایمن؛ اما اینجایی که این طرفِ دماغ است. این چیزی نمی‌شود. کأنّه از بین العینین رد شده است.مثلاً بین الحاجبین.

شاگرد: این خوب است؛ ولی باز هم با آن فرمایش شهید ثانی که می‌گویدیک ساعت طول می‌کشد.

استاد: او «اخذ فی الزیادة» را می‌گفتند.

شاگرد: خب پس این قدرمی‌فهمند. با همین که می‌رود،می‌فهمند. پس یعنی این از زوال گذشت.

استاد: این همان فرمایش ایشان است که می‌گفتند وقتی بالا می‌آید عرف دیگرنمی‌فهمد، من می‌گفتم این تصویر این است که یعنی حتی وقتی می‌گویند رو به نقطه جنوب ایستادید، خورشیدروی این گوشه‌ی ابروی راست شمامما یلی می‌آید، می‌فهمد.

شاگرد: اگر این را می‌فهمد دیگر این ظل را چکار دارد؟یک ساعت بایستید برای ظل. خب نگاه کند..

استاد: نقطه جنوب آن را سخت است پیدا کنندو الا همینطور است که اگر کسی نقطه جنوب را بداند خیلی زود می‌تواند.

شاگرد2: ممکن است حاجب ایمن برای وقت فضیلت باشد؛ نه زوال. چون در روایت وقت الصلوه آمده

استاد: بله. این یک احتمال دیگری است که یعنی ذراع شده بود.

شاگرد1: که احتیاط آن هم رعایت شده باشد.

استاد: بله.یعنی موازنه بود بین ذراع، یعنی سایه را هم اگر می‌دیدید یک ذراع بود.آن همان فاصله ای حدود یک ساعت که شهید فرمودند هم می‌شود.

 

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

نمایه‌ها:

زوال شرعی، رکودالشمس، گذر زمان، رکود شمس در جمعه، رابطه عوالم، حرکت خورشید ، حرکت زمین،

 


 

[1] بهجة الفقیه، صفحه 39

[2]بهجة الفقیه، صفحه: ۴۰

[3]الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 696

[4] الوافي، ج‏8، ص: 1085

[5] من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص: 225