مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 15
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
والجواب عن هذه الثّلاثة: أنّ الحدوث على أنحاء ثلاثة، دفعيّ: وهو أن يحدث شيء دفعة في آن سواء يبقى بعده أو لا، وهذا كالصّور والهيئات القارّة. وتدريجي: وهو أن يحدث شيئاً فشيئاً منطبقاً على الزّمان ولا يوجد بتمامه في آن من الآنات، كالحركة القطعيّة والصّوت وامثالهما، فهذا الحادث ينطبق حدوثه على الزّمان، ولا يتّصف بالحدوث في شيء من الآنات المفروضة فيه، لا الآن المبدأ ولا غيره. ونفس زماني: وهو أن يحدث الشّيء في نفس الزّمان ويوجد بتمامه[1]
در جواب از دلیل پنجم و ششم و هفتم فرمودند حدوث سه نوع است و مبنای هر سه دلیل در دو حدوث دیدن است و واقعیتِ حدوث سه نوع بوده که اینها دو نوع فرض میگرفتند و برهان برآن اقامه کردند؛ لذا ابنسینا جواب داده است که اگر بفهمیم که سه نوع حدوث داریم دیگر در تقسیم ثلاثی ما را نمیتوانید اجبار کنید به این سه دلیلی که گفتید و رسیدیم به اینجا که فرمودند: «ان الحدوث علی انحاء الثلاثة دفعی و تدریجی»، تدریجی چه بود «هو ان یحدث شیئا فشیئا» در صفحه 272 اشکال این بود «الثانیة ان الحرکة موجودة» دلیل دوم بود که مصنف در جواب فرمودند «والجواب و الحرکة لا وجود لها فی الحال فلا یلزم نفیها مطلقاً» حرکت موجود است؛ اما در حال موجود نیست آن جا هم مرحوم صاحب شوارق دو وجه برای عبارت خواجه گفتند. اول فرمودند که «هذا الجواب ظاهر فی الابتناء علی وجود الحرکة بمعنی القطع» خواجه حرکت قطعیه را پذیرفتند «اما و المشهور من مذهب الحکما و الظاهر من کلام الشیخ فی الشفا بنفیها» حرکت قطعیه نداریم. این وجه اول بود، وجه دوم انکار حرکت قطعیه بود. فرمودند که «الثانی انا لا نسلم ان الحرکة موجوده ان اردتم به الحرکة بمعنی القطع التی هی المنطبقة علی المسافة و نسلم ذلک ان اردتم به الحرکة بمعنی التوسطیة» آن جا در صفحه 272 مطالب خوبی را بحث کردند.
پایه حرف این جاست اینجا چون خیلی صحبت از اصل وجود حرکت نبوده است دیگر سان روی نفی حرکت قطعیه ندادهاند. حرکت قطعیه را ذکر میکنند و لسان ملایمی هم دارند «بمعنی التدریج» یعنی حدوث تدریجی است. هست یانیست را واردش نمیشوند. چرا چون میخواهند قسم سوم را بگویند و بفرمایند که قسم سوم در جواب دلیل پنجم و ششم و هفتم آنها کافی است. بنابراین که میگویند تدریجی که قبلاً حرکت قطعیه را از باب مشهور حکما انکار کرده بودند اما لسانشان را در اینجا ببینید آیا لسان نفی در اینجا میفهمید؟ «تدریجی هو ان یحدث شیئا فشیئا» حدوث یک نوع آن به این صورت است که حادث، حادث میشود «شیئا فشیئا منطبقا علی الزمان و لا یوجد بتمامه فی آن من الآنات» کل این حادث و حرکت در یک آن از حرکات موجود نمیشود «کالحرکة القطعیة و الصوت و امثالهما و هذا الحادث ینطبق حدوثه علی الزمان» آن جا صوت را نگفتند وقتی حرکت قطعیه انکار شود اگر صحبت از صوت کنیم همه ذهنها پس میزند. میگویند که شما حرکت توسطیه ای قائل میشوید که کلش در یک آن موجود است. خب صوت را وجداناً همه میدانند که اینطور نیست. صوتی که ما میشنویم همه اش در یک آن موجود است؟ الحرکة کون الشیء بین المبدا و المنتهی باشد؟ لذا اینجا صوت را مثال میزنند چون در مقام ردش نیستند و ما باید از اینجا برای آنجا بنویسیم و بعدها که اینجا را کسی بحث میکند به همین جای کتاب خودشان آدرس دهد بگوید کنار حرکت قطعیه صوت را مثال زدید و صوت متصرم و آنی هست یا نیست؟ قابل انقسام هست یا نیست؟ جزء لا یتجزا دارد یا ندارد؟ صوت از آنهایی است پیوند کامل با مقوله موج خورده است و بحثش را داشتیم و صحبت میکردیم کاملاً پیوند داشتند؛ یعنی صوت یک چیز مدرکی است که و لو حکما میگویند که حرکت یک واحد بسیط است و موجود است و اتصال واقعی دارد و اجزائش بالقوه هستند؛ اما برای صوت با یک چیز شهودی و وجدانی روبرو هستیم که نمیشود سان داد و بگوییم کل حرفی که میزنید یک واحد است و اول و آخرش بههمپیوسته است و شما بالقوه آن را تقطیع میکنید. اینجوری است؟ صوت دست شماست و یک چیزی است که نشان میدهد که آن قضیه حرکت قطعیه را نمیشود انکار کرد و قابلانکار نیست. اینهمه مباحث سرعت لحظهای و مشتقگیری برای سرعت، مبنایشان بر تحقق حرکت قطعیه است. اگر حرکت فقط توسطیه بود و حرکت قطعیه ذهنی بود و وجود نداشت سرعت لحظهای هم دنبال چیز پوچ رفتن بود و امثال اینها که میگویند اصلاً ممکن نیست؛ لذا لحن اینجا لحنشان خوب است و حدوث هم تدریجی است «کالحرکة القطعیه کالصوت و امثالهما» که واقعاً وجودشان تدریجی است؛ یعنی منطبق بر آنات و زمان است انطباق را میپذیرد «و هذا الحادث ینطبق حدوثه علی الزمان و لا یتصف بالحدوث فی شیء من الآنات المفروضة فیه» هر آنی را که فرض بگیریم نمیتوانیم بگوییم کل این حرکت در این حادث است؛ بلکه حدوثش ادامهدار نسبت به آنات مختلف است «لا الآن المبدا و لا غیره» در هیچ آنی نمیشود بگویند که حادث شده است.
برو به 0:07:04
شاگرد: در اینکه شیئا فشیئا است؟
استاد: بله چون پخش است نمیشود گفت کل وجودش در یک آن است؛ چون در آنات پخش است.
اما چیزی که اینجا بیجواب میماند قبلاً عرض کردم شما میفرماید یک نوع حادث داریم که تدریجی میباشد وجودش را فرض میگیرید و به تدریجی تحلیلش میکنید و حال آنکه اگر همین عبارت را برگردید این عبارت با مشکلاتی که طرف مقابل شما آورده قابل فرض حتی نیست چون شما میگویید هو ان یحدث، یحدث وقتی شما قبول کردید که تا غیرمتناهی قابلتقسیم است. چگونه یحدث است؟ شیئا فشیئا پیش کش است و گام دوم است. اول را بگوییم که این چیز تدریجی یحدث شیئا فشیئا. همان قدم اول آنکه یحدث است که در کدام از قطعه مسافت میآید. شما میگویید منطبقا علی الآنات. خیلی خب یحدث شیئا فشیئا منطبقا میگوییم وقتی چیزی که اسمش را حدوث میگذارید نصف میشود یا نمیشود؟ اگر اول چیزی را که اسمش را حدوث میگذارید نصف میشود خب پس اول حدوث نیست تا آن نصفه های دیگر نیاید، نمیتواند به اینجا برسد. اگر میگویید یک میکرون این حدوث حرکت است خب نصف میکرون هم باید بیاید تا کل میکرون ها بیاید بر مبنای خودتان که میگویید تا لایتناهی قابل تقسیم است اگر میگویید قابل تقسیم نیست خب قائل به جزء لایتجزا شدهاید یعنی میگویید یک جایی هست که ما میرسیم به یک میکرونی که دیگر ریزتر از آن نصف را نمیشود گفت که نصفش را پیموده است. کلش را باید یک جا بفهمد. تمام شد. جزء لا یتجزا در حدوث حرکت قائل است. پس خود تقسیم کردن درد را دوا نمیکند. مشکل باقی است. حدوث دفعی خب دفعی است بسیار خب حدوث تدریجی اصل حدوثش با براهین آنها اثبات میکرد که مبتنیبر جزء لا یتجزا است. شما توضیح میدهید. بله در مانحن فیه خوب است. چرا؟ چون ما نحن فیه دلیل پنجم و ششم و هفتم لبۀ تیز دلیل آنها بر نفی حرکت نبود. البته یک عبارت داشتیم «الخامس انه یلزم ان لا یحدث حرکة اصلاً» دلیل آن به درد اینجا نمیخورد و لا یحدث حرکة اصلاً چند دلیل دارد یک دلیلش را اینجا گفتند و این جوابی هم که اینجا میدهند دلیل دلیل خامس است و دلیل اصل مدعای خامس نیست و اصل مدعای خامس لا یحدث حرکة اصلاً بود و اگر قائل به انقسام لا یتناهی شوید. نمیدانم گفتم که هر چیزی میآید یا نه؟ گفتم بینها زمان یعنی تقریباً همان هم میشود کاری کرد و این تقریر را به دومی برگردانند. میگفت که «لان الزمان الحرکة محدود بآن هو مبدئه» یعنی یک جایی داریم که زمان صفر است «فالحرکة حینئذ لا توجد فی المبدا فی هذا الآن لانها کون المتحرک بین المبدا و المنتهی» و این هنوز در مبدأ است پس این حرکت نشد. «و هو فی المبدا بعد و لا فی آن آخر بینهما زمان» شما میگویید در آن مبدأ که حرکت نیست و میگویید حرکت حادث شد و گفت در آن دیگری نمیتواند باشد که بینهما زمان یعنی بین این آنِ حدوث حرکت و با آن سکون مبدأ نمیتواند زمانی باشد. خب همین بود دیگر، چرا؟ چون لازمهاش لا انقسام است و همین دلیل را خوب بسط دهید میبینید که نوع دوم از حدوث را همینجا رد کرده است و میگوید «لایحدث حرکة اصلاً» شما میگویید یحدث شیئا فشیئا و آن میگوید لا یحدث، شما میگویید شیئا فشیئا و این را تأکید میکنید.
شاگرد: لایحدثی که اینجا بود تلقی این بود که یک آن میخواهد اتفاق بیفتد و آن را بیرون بکشیم.
استاد: ایشان می خواست بر مبنای خودش بگوید.
شاگرد: ایشان میگوید در یک آن نیست حالا یک چیزی را حدوث حرکت نامگذاری کرده یعنی درست ایشان اسم قطعیه میآورد ولی فی الجمله به یک نحو مفاهیم توسطیه در آن خوابیده است. کانّ کل این را یک حرکت گرفته و میگوید حرکت حادث شد حدوث آن کجاست؟ شیئا فشیئا میباشد و نمی توانم یک آنی را بگیرم و بگویم در این آن حرکت حادث شد. نه از همان ابتدا که کون الشیء بین المبدا و المنتهی است ما میگوییم در حال حدوث است.
استاد: این برای چه چیزی است؟ برای این است که طرف هم میخواست مطلب خودش را روی کرسی بنشاند. آمد گفت که آنِ مبدأ ساکن است حالا میخواهد حرف خودش را جا بیندازد میگوید یک آنی داریم که چسبیده به آن است و حرکت حادث شد.
شاگرد: ایشان میگوید این نشد. حدوث حرکت نداریم کل این حرکتی که بین المبدا و المنتهی اتفاق میافتد کل آن یک حرکت است و حدوث این شیئا فشیئا است اینطور نیست که یک زمانی را بگیریم و در آن زمان حادث شد.
استاد: بنده همین را عرض میکنم این که شما میگویید من دو تا تقریر میکنم به تقریر دومی که بنده عرض میکنم تقریر شما اصلاً جایی ندارد الآن فرمایش شما در مقابل کسی که او هم غرض در استدلال دارد درست است. غرض او چیست؟ میگوید حرکت که حادث شد. در آن مبدأ ساکن بود و این هیچ خب وقتی حادث شد و همراه آنها حدوث پیدا کرد وقتی حادث شد اگر حرف ما را بزنید که دو آن به هم چسبیده و لیس بینهما زمان و در آن بعد حرکت حادث شد، حرف من شد تتالی الآنات.
شاگرد: اگر او بگوید آن بعد حرکت حادث نشده است میگوید در حال حدوث افتاده.
استاد: در حال حدوث یعنی چه؟ قبول دارد که حادث شده.
شاگرد: نه دیگر او الآن میگوید حدوث من در یک آن نیست میگوید حدوث دو نوع است یکی دفعی است که در این باید یک آنی پیدا کنم که حرکت حادث شود؛ اما وقتی میگویم کل این یک حرکت است و حدوث این منطبق بر آنات است به شکلی که شیئا فشیئا داره حادث میشود. نمیگوییم که آن بعد حادث شد بلکه میگوییم آن بعد کون الشیء بین المبدا و المنتهی هست ولی در حال حدوث است.
استاد: بسیار خب این روی مبنای کسی که میخواهد جزء را ثابت کند، خوب است اما روی مبنای یک فرد بیطرف باشد؛ یعنی الآن نه میخواهیم جزء را جا بیندازیم و نه میخواهیم انقسام لایتناهی را جا بیندازیم بلکه میخواهیم آن چه را که همه قبول داریم تحلیل کنیم. خب الآن در نقطه مبدأ حرکت نیست آن اشکالی که ما با آن روبرو هستیم و میخواهیم بگوییم حرکت حادث شد خلاصه باید یک مسیری برود یا نه؟ باید برود یا نرود؟ یا نه دفعة از نقطه مبدأ معدوم میشود و در نقطه منتهی موجود میشود اینجور که نیست.
برو به 0:15:18
شاگرد: یک مسیری را که میرود؛ اما تا به منتهی نرسیده حرکت حادث نشده است با این بیانی که داشتن این را باید بگویند.
استاد: رفتیم یک چیزی بگوییم که خلاف واضحات میشود.
شاگرد2: تناقض میشود.
شاگرد: عرض کردم یک بحث دیگری است؛ یعنی اشکال به مبنا میشود و او به خیال خودش فرار میکند.
استاد: نه دیگر شما هم که خواستید دفاع کنید چیزی گفتید که خود آنها هم حاضر به گفتنش نیستند، شیئا فشیئا یعنی چه؟ یعنی تا آخر صبر میکنیم و بعد می گوییم حادث شد خودشان میگویند شیئا فشیئا یحدث.
شاگرد: فرق بین شیئا فشیئا با آنات در چیست که شیئا فشیئا را بپذیریم و آنات را نپذیریم؟ چطور میشود؟
استاد: شیئا فشیئا با آنات به هم مربوط است. آنها میگویند کلاً هم آنات و هم شیئا فشیئا همه آنها مربوط به حرکت قطعیه هستند و مشهور حکما میگویند حرکت قطعیه در ذهن ما است و درخارج واقعیت ندارد. آنی که در خارج واقعیت دارد حرکت توسطیه است. یعنی یک موجود بسیط بهمعنای کون الشیء بین المبدا و المنتهی که در هر آنی شیئا فشیئا نیست بلکه در هر آنی کلش موجود است. چرا؟ چون در هر آنی کون الشیء بین المبدا و المنتهی است کدام آنی پیدا میکنید که متحرک بین المبدا و المنتهی نباشد. بین المبدا و المنتهی را نمیتوانید نصف کنید. بگویید نصف بین المبدا و المنتهی. نصف ندارد. بین المبدا و المنتهی حالة بسیطة یا هست بین مبدأ و منتهی یا نیست. اگر باشد حرکت هست اگر نباشد حرکت هم نیست پس در هر آنی کل حرکت یعنی کون الشیء بین المبدا و المنتهی در هر آنی بتمامه موجود است.
شاگرد: این سومی میشود نفس الزمان است.
استاد: این سومی است دومی را آیا این صحبت ما را قبول دارند یا ندارند؟ شما میگویید یحدث شیئا فشیئا.
شاگرد: ظاهر آن این است که تا تمام نشده به منتهی نرسیده. هنوز حدوث تمام نشده.
استاد: میگوییم یحدث شیئا فشیئا خلاف این است و چیزی است که کسی هم از اینها نمیپذیرد.
شاگرد: خودشان هم میگفتند حرکت قطعیه است یعنی این یک تفسیری است بما لا یرضی صاحبه.
استاد: لذا من عرض میکنم که این اشکال تحقیقی را حل نمیکند بله او میخواهد با فشار گردن طرف مقابل تتالی الآنات را بگذارد و او هم میگوید گردن ما نینداز که شیئا فشیئا سه نوع است. تتالی آلانات شما را طرف حرکت توسطیه میبریم. یعنی مبانی همدیگر را خراب کنند و او مبنای خودش را میخواهد جا بیندازد وحال آنکه اگر از ابتدا ما حرفهای طرفین را ببینیم، چه بسا خروجی بحث ما امر بین الامرین باشد نه یا جزء لا یتجزا و یا انقسام لا یتناهی این خیلی مهم است.
مرحوم آشیخ عباس تهرانی رضواناللهعلیه از اساتید اخلاق قم در زمان آشیخ عبدالکریم حائری بودند معروف هم هستند و نوه ایشان آقای تهرانی رحمة الله علیه خدمتشان بودیم عرض کنم کتابی به نام دین و وجدان دارند و دیوان خوبی هم دارند مرحوم آشیخ عباس در کتاب دین و وجدان میفرمایند که امر بین الامرین در یکی از مهمترین مسائل معارفی که کل نوابغ بشر راجلند و ماندهاند و گیرکرده اند اهلبیت علیهمالسلام راه را نشان دادهاند «اوسع مما بین السماء و الارض» روایتش را خواندیم و بعد فرمودند «لا جبر و لا تفویض امر بین الامرین» آن بین الامری که اوسع مما بین السماء و الارض حاج شیخ عباس فرمودند چون همه اینجا گیر افتادهاند و معضله را لمس کردهاند اهلبیت علیهمالسلام فرمودهاند امر بین الامرین و الا همین فرمایش اهل البیت علیهمالسلام در کل عالم جاری میشود خیلی لطیف است.
شاگرد: در نظام عالم جاری است.
استاد: بله وقتی هم که در نظام عالم وارد میشوید. میبینید خیلی موارد وقتی کار سنگین میشود همین است. طرفین یکی این طرف را و دیگری آن طرف را میگیرد. دلیل یکدیگر را رد میکنند و دلیل برای یکدیگر میآورند به گمانم یکی از مظاهر بسیار مهم امر بین الامرین همینجاست. در مسئله حرکت، جزء لا یتجزا، حدوث، حرکت قطعیه، توسطیه لذا ما باید معضل را بدون اینکه یکی از طرفین را جا بیندازیم، حل کنیم حالا فرمایش شما ببینید این را حل میکند یا نه؟
شاگرد: امر بین الامرین را ترکیب دو امر میگیرید یا چیز سومی میگیرید.
استاد: آن را که باید بگویند جبرٌ و تفویضٌ.
شاگرد: چیز سوم یعنی یک مقداری جبر و مقداری تفویض و قاعدتاً این نیست.
استاد: اگر ترکیب بود لا نمی گفتند سکنجبین نه سرکه و نه انگبین است. میگویند هر دوی این هاست آن را هم باید بگویند هم جبر و هم تفویض است اما میگویند نه جبر و نه تفویض است. امرٌ با تنوین برای تعظیم و تنکیر بوده و تنکیر هم بهمعنای ثالثیت میباشد.
شاگرد: گاهی این است و گاهی آن و گاهی هر دوی این هاست و گاهی هم هیچکدام نیست.
استاد: نه امر بین …، ثالث است.
شاگرد: اختیار نه جبر و نه تفویض است بلکه یک چیز سومی است.
استاد: امرٌ یعنی خودش برای خودش یک چیز ثالث است و لذا در روایت دیگر که طرفین را حضرت نفی فرمودن.د گفت هل بین ذلک منزله در توحید صدوق بود. میگوید نمیشود که ؟ یا این است یا آن؟ و حضرت فرمودن نعم اوسع مما بین السماء و الارض چه میگویید یا این یا آن نیست.
شاگرد: مگر اینطور نیست که شما میگویید لا جبر و لا تفویض امر بین الامرین.
استاد: امرٌ بین الامرین.
شاگرد: گاهی جبر کامل و گاهی اختیار کامل و گاهی ترکیبی از این دو است.
استاد: محل نزاع در امرٌ بین الامرین این است که نفس کار اختیاری است. معمولاً برای اقناع عامه برای اینکه ذهنشان قانع شود که اصل بحث جبر و اینها ساده است و حلش را هم فرمودهاند ولی تا برای همه واضح شود … خیلی از بدیهیات هم به همین صورت است، در نظر جلیل اینگونه است وقتی میخواهید تحلیل کنید، خیلی مشکل دارد لذا برای تحلیل امرٌ بین الامرین اینطور که ایشان فرمودند. بسیاری برای اقناع عموم میگویند بخشی از عالم جبر است و بخشی هم تفویض است و امرٌ بین الامرین هم به این صورت است و حال آنکه اساس نزاع امرٌ بین الامرین سر تک کارِ صادر شده از اختیار میباشد یعنی من با اختیار خودم کتاب را بلند میکنم این محل نزاع است که نفس این عمل من که خواستم و بالا آوردم این را من خواستم یا خدا خواست؟ مجبور بودم بالا بیاورم. خدا خواست یا نه خودم بالا آوردم و خدا نمیتوانست جلوی من را بگیرد، تفویض شد لذا وقتی معصیت میکنم خودم کردم چوب به من میزنند و جبری در عذاب گیر میافتد که خدا اگر مجبور کرده چرا عذاب میکند و اساس نزاع جبر و اختیار سر تک کار اختیار است .
برو به 0:23:02
شاگرد: حاج آقا خواب را هم مثل کتاب بلند کردن، خودتان میخوابید خواب جبر است.
استاد: ربطی به محل نزاع ندارد محل نزاع این جاست.
شاگرد: صبر کار اختیاری است.
استاد: صحبت سر معصیت است روایت را نگاه کنید. بنده معصیت میکند خودش خواسته مصیت کرده یا خدا خواسته؟ محل نزاع را ببینید اگر خودش خواسته دیگر خدا کاره ای نیست. چه خدایی است که بنده ضعیفی را آفریده و کار را به دست او داده است هر کاری میخواهد انجام میدهد فقط خداوند دور ایستاده میگوید: گوشت را میبرم حالا تا فردا ببینید میتواند ببرد یا نه! خدایی که الآن حریف آن شخص نمیشود تا جلوی معصیتش را بگیرد. فردا هم میگوید بگذار با قدرت خودم معصیت کنم تا فردا، معصیت میکند خداوند میتواند جلوی او را بگیرد یا نه؟ الآن اینجا نفس معصیت است.
شاگرد: نماز پیامبر که قضا شد.
استاد: اصلاً به بحث ما ربطی ندارد.
شاگرد: نماز پیامبر قضا شد الآن این معصیت است.
استاد: حضرت فرمودند خداوند روحها را میگیرد ربطی هم به ما نداشته و تحت اختیار ما خارج بوده محل نزاع نبوده و ربطی به امر بین الامرین ندارد.
شاگرد: بحث سر تفسیر اختیار است.
استاد: ببینید به اختیار خودشان دراز کشیدند اما به اختیار خودشان خواب نرفتند به حسب ظاهر و به اختیار خودشان «یمسک التی قضی علیه الموت و یرسل الاخری الی اجل مسمی» او مرسل است خب اینها را کسی قائل نیست که امرٌ بین الامرین در این مسئله باشد. اینجا معلوم است که همه کار دست خالق امر است مثل «الانسان مجبور فی اختیاره» در اینکه ما مختار بودیم کسی مشکل ندارد که ما خودمان به اختیار خودمان، خودمان را مختار نکردیم و لذا قاطبه کسانی که بحث میکنند میگویند الانسان مجبور فی اختیاره هیچ کسی هم مشکلی ندارد؛ یعنی در محدودهای که جبر واضح است محل بحث جبرواختیار نیست؛ بلکه محور بحث جبرواختیار راجع به کار معصیت است اینجا کار گیر میکند آن وقت شاید دهها، صدها روایت بتوانیم بگوییم در توجیه این هست که معصیتکار دست خدا را بسته است؟ یا نه خداوند دست معصیتکار را بسته است؟ این جاست که امرٌ بین الامرین را گفتهاند نه او دست خدا را بسته و نه خداوند دست او را بسته، خداوند در یک مسیر بسیار عالی که بحثش را در جای خودش باید بگوییم بخشی از آن به علم حضوری برای ما محسوس است و دست بنده را باز گذاشته و ممانعت هم میتواند بکند؛ اما صحبت سر این است که همان لحظه ای که معصیت انجام میدهد آن جا باز دست خدا را نمیتواند ببندد، بگوید؛ چون من خودم آفریدهام او را مختار است و حالا قدرت ندارم که هیچ کاری انجام دهم روایت خیلی مفصل است منظور این دقت در بحث است که اصلاً محل نزاع نفس کار صادره از اختیار است که امرٌ بین الامرین وسط میآید.
شاگرد: اختلافی که در حرکت توسطیه و قطعیه است مشابه فرمایش حضرات مثل لاجبر و لا تفویض یا لا تعطیل و لا تشبیه و امثالهم که در روایات زیاد است و مشابه آن بخواهد باشد ظاهراً مشخص است و الی ما شا الله اختلافات حق و باطلی داریم شاید نود درصد آن به این صورت باشد؛ یعنی اینکه از صنف اختلافات حق و باطلی است یا از صنف اختلافات لا جبر و لا تفویضی میباشد دقیق باید مشخص شود چهبسا شاید بتوانیم بین جفت آنها جمع کنیم و شاید شق سومی بگوییم که هر دو درست باشد ولی مثل همان ریسمان یعنی مثل اختلافی که بین کوانتوم و نسبیت بود و نظریه بعدی که آمد میخواست هر دو نظریه را جمع کند یعنی میخواهم بگویم اختلاف بین حرکت توسطیه و قطعیه از چه سنخی است باید مشخص کرد.
استاد: یعنی وقتی در یک حوزهای بحث ما میباشد که این حوزه واقعاً دو ارزشی نفس الامری است. حق و باطل مطرح است یا صفر یا یک و بین این دو نداریم ولذا وقتی که شخص صفر و یک را تصور کرده بود با حالت تعجبی گفت یابن رسول الله جعلت فداک هل بین ذلک منزله؟ حضرت فرمودند نعم چرا دو تایی میبینی اوسع مما بین السماء و الارض اینجا حرف است اما یک جایی است که حوزه دو ارزشی نیست.
شاگرد: معمولاً آن مواردی که مشهور هست که بیشتر دوارزشی است مواردی است که مربوط به وصف آدم است و مربوط به اصل وجود نیست؛ مثلاً فرض کنید مربوط به اختیار است که وصفی از وجود انسان است؛ مثلاً ادراک بالوجه خداوند تعالی است که اصلاً میگویند نه شما میتوانید بالکل درک کنید یا مثلاً تعطیل کنید که هر جفتش غلط است و هر جا انسان نگاه میکند میبیند که به معنای یک چیز فراگیر باشد که کل عالم را بخواهیم با آن توجیه کنیم همین حالت نسبیتی یا به قول شما چند ارزشی هم باشد در عقاید هم چنین چیزهایی را انسان نمیبیند.
استاد: یکی از محک های خوب برای جداشدن مسائل دراین فرمایش شما این است محکها هم جالب است. بحثهای حق و باطلی معمولاً طرفینی دارد دو جناح میشود یکی اینطرف و یکی آن طرف است؛ ولی همه بشر که به دنیا میآیند از شکم مادر جناحی به دنیا نمیآیند آیندگان ناظرین ثالثی هستند که با نظر ثالث میتوانند بفهمند که این است یا این. خودش وقتی میخواهد بهعنوان یک ذهن بیطرف واقع را کشف کند یا این را میگیرد یا آن را میگیرد. اما بعضی مباحثی هست که ناظر ثالث و آیندگانی که آمدهاند میبینند طرفین راست میگویند؛ یعنی جهات حیثیات صحیحه در حرف طرفین را میبیند و نمیتواند کلاه سر خودش بگذارد جناحی هم که فکر نمیکند و نگفته است که من در این گروه ثبتنام کردهام. میخواهد ببیند چه میگویند. میبیند هم در این حیثیات صحیحه است و هم در آن حیثیات صحیحه است. ناظرهای ثالث خیلی تعیینکننده این حرفها در فضای پیشرفت آینده این بحث هستند. اینکه من میخواهم عرض کنم اینگونه است؛ یعنی عدهای میگفتند جزء لایتجزا و عدهای هم چیز دیگری میگفتند؛ اما آخر کار میدیدند که هر کدام حرفهای قوی دارند وقتی هم بخواهیم مشکلات هر کدام را حل کنیم و نخواهیم طرف مقابل را به کرسی بنشانیم باید حرف بزنیم لذا فضا اینچنین است. نظیر آن در زمان ما برای نور صورتگرفته است یا همان نظریه ریسمان که به یک نحوی میخواهد جمع کند و بین دو چیز متضاد امرٌ بین الامرین نشده است و فرق میکند اگر مثال شما را واضحتر بخواهیم بزنیم همان ماهیت نور است که امروزه میگویند بخشی از آزمایشات فیزیکی است که میگفتند نور نیوتنی ذره بوده و ذرهای است که به خط مستقیم میرود بعد آزمایشات دیگری آمد در فضای اینکه نور موج بوده و طبیعت موجی دارد و ادامه پیدا کرد و تقویت شد تا ابتدای قرن بیستم در ثابتات فیزیکی و پلانگ و… مکشوف شد قضیه برگشت. خب الآن ثالثهای که میگویند و در این کتابها هم که میبینید تناقض دارد که ماهیت ذرهای -موجی دارد؛ یعنی هم ذره و هم موج میباشد. حالا کدام یک از این موارد بوده؟ وقتی تعریف ارائه میدهید بین موج با ذره تناقض است. وقتی رفتار او را میبینید مجبورتان میکند که در یک فضای علمی و نه خرافی بگویید هم ذره و هم موج میباشد. این یعنی چه؟ یعنی فضای تحقیق نور فضای حق و باطل نیست که من بگویم این حق است و دیگر باطل میباشد؛ چون بعدیها که آمدهاند نمیخواستند یکی از این نظریات را به کرسی بنشانند میخواستند ببینند که واقعیتش چیست و حالا که دنبال واقعیت آن رفتهاند. اسم ترکیبی روی آن قرار دادهاند، موجی-ذرهای یا ذرهای -موجی میگویند.
برو به 0:32:18
شاگرد: در مباحث طبیعیات قبول داریم؛ چون معمولاً مباحث دیگری در آن مطرح نیست ولی مباحث الهیات در غرب خیلی با غرض دیده شده لذا حکمای ما که از بحث تهذیب نفس و معرفت نفس شروع میکردند و فضا را پیش میبردند و اینکه آقایان یک سری از مباحث را کنار گذاشتهاند و میخواهم بگویم حق و باطل واضح است. طرف میگوید فلان حرف معنایی ندارد ما میگوییم اگر متوجه نمیشوید چرا میگویید معنایی ندارد؟ یعنی مباحث الهیاتی را به نحوی پاک کردند و بیمعنا جلوه دادند و کسانی که قدیس بودند مثل آگوستین و دیگران این افراد را بایکوت کردند و مباحث را به سمت طبیعیات بردند و طبیعیات خیلی جهتدار نیست و در بحث فیزیک و امثالش قبول دارم؛ ولی اگر روایات هم نگاه کنید در مباحث معرفت نفس خیلی تأکید شده است.
استاد: یکی از مهمترین چیزها تاریخ علم است؛ الآن اینکه شما میفرمایید برای ابتدای قرن بیستم است از زمانیکه نیوتن شروع به کار کرده و دکارت شروع به کارکرد بهخصوص لایبنیتس آلمانی مطالبی دارند که اگر شما بخوانید خیال میکنید اسفار میخوانید پس نمیتوانیم کلی بگوییم، منطق پوزیتیویست را در ابتدای قرن بیستم شروع کردند و آن هم بهخاطر جهاتی بود.
شاگرد: از هیوم شروع شد و تصریح هم کردند که ما آرزویمان این است که یک روزی فضای دینی و الهیاتی جمع شود و تصریحکردن و کسانی هستند که با این غرض وارد شدند.
استاد: قرآن هم از کفار این آرزوها را نقل میکند، هیوم چه کسی است؟ هیوم یک جو مناسبی برایش پدید آمده بود وبا فطرت شقیِ خودش آن بیدینیاش به بیرون را تراوش میکرد و هیوم که قبل از قرن بیستم بود و در قرن بیستم یک شبههای در ریاضیات پدید میآید که آتیئیست ها فوری میآیند و عَلَم میکنند که ثابت شد که خداوند نیست. آخر ملعونها این چه ربطی دارد به اینکه خدا هست یا نیست؟ مکرر هم نوشتهاند خود کسی که این شبهه را آورده. اول معتقد به خداوند و یهودی خیلی متدین بوده شبهه را از او میگیرند و میگویند ببین که خداوند نیست. پس چطور کسی که خودش اینها را به شما یاد داده است خودش میگوید خداوند وجود دارد و بالاتر از اینها راسلی که اینها را در قدم دوم یاد داده شکاک است و شکاک یعنی میدانم خداوند نیست؟ آتیئیست ها میآیند حرف راسل را علم میکنند و میگویند خداوند وجود ندارد.
شاگرد: استاد خود راسل تصریح میکند به او گفتند که اگر حرف امام رضا درست باشد که اسمش را شرطبندی پاسکال گذاشتهاند؛ یعنی اینها را میگیرند و به اسم خودشان تمام میکنند گفت اگر حرف اینها درست باشد گفت من میگویم استدلال ناتمام است و تصریح کرده به اینکه من اینها را قبول ندارم.
استاد: استدلال را قبول ندارد.
شاگرد: بله استدلال را قبول ندارد بهخاطر همین ایمان ندارند.
استاد: شکاک بودن آنها است بر خلاف آتیئیست ها، آتیئیست میگوید نیست و اثبات عدم میکند و خود کسی که این حرفها را به آنها یاد داده است میگوید من نمیدانم استدلال ناتمام است و دیگری میگوید من میدانم و حرف را از او میگیرد و معلوم است جناحی است.
شاگرد: درهرصورت ما میخواهیم بگوییم نقطه سرمایهای ما در فضای حکمت بیشتر در بحثهای حکمت متعالیه و بحثهایی که فیلسوفان خودمان زحمت کشیدهاند و درست است که طبیعیات هم کارکردهایم؛ ولی آنها در طبیعیات از ما جلوتر هستند و به فرمایش شما در فیزیک و امثال آن بیشتر کار کردهاند و حرف برای گفتن بیشتر دارند و ما بیشتر در فضای معرفت نفس سرمایههای ما هست.
استاد: اگر ما میگویید منظورتان من نباشد.
شاگرد: درواقع در مقابل غرب و الاهیون و در فضای معرفت نفس قویتر کار کردهاند؛ لذا دکارت هم گفت ممکن است در ایران کسی باشد که همزمان با ملاصدرا بود و بتواند استدلالی بیاورد و من را قانع کند؛ ولی تا زمانی که حرف همینی باشد که آقایون در زمان ما میزنند برای من قابل پذیرش نیست.
استاد: حرفی نیست ولی آن چیزی که شما میگویید کنار گذاشتهاند و سراغ ماده رفتهاند برای یک مقطع زمانی بوده و از شاگردان همین افراد این مطالب را رد کردهاند؛ یعنی همان گرایش الآن نیست اینکه من میدانم و شما بیشتر خواندهاید و میدانید الآن منطق پوزیتیویستی یک چیز مفتضحی در میان غربیها میباشد و اثباتگرایی و حرفهایی که شما گفتید اینها خودشان را رد میکنند یعنی چیز ماندگاری نبود حلقه وین با یک خصوصیاتی شروع شد و برد خاص خودش را داشت بعد هم دعوایی که بینشان بود.
شاگرد: همینطوری عقبنشینی ادامه پیدا کرد.
استاد: اتفاقاً بر عکس است.
شاگرد: میدانیم ایمان گرا هم در بینشان هست؛ ولی استاد الآن از معرفتشناسی شروع کردند و بعد رفتند در زبان و به همین صورت عقبنشینی کردن و رفتند در ذهن و در زبان و … عقبنشینی کردن و میخواهم بگویم اشتباهی که اینها داشتند این بود که اول سمت فیزیک رفتند تا مشکلشان را برطرف کنند فیزیک لایسمن و لایغنی من جوع شد و عقبنشینی آنها ادامه پیدا کرد و آخر در بحث زبان و امثال اینها هستند و ظاهرگرایی آنها در فضای تحلیلی بیشتر شده و من نمیخواهم بگویم ایمان گرا در بینشان نیست؛ ولی به نظر من اگر بخواهیم مسیر باطل آنها را نرویم باید به سلف صالح خودمان برگردیم که از راه معرفت نفس حرکت را شفافتر و واضحتر میتوانیم بفهمیم و با علم حضوری خودمان نمیگویم کامل احاطه داریم؛ ولی حداقل تا حد زیادی دسترسی بیشتری دارد تا فضای فیزیکی که خود آقایون به آن قائل هستند.
استاد: در همین فضای خود نفس، حرکت پیوسته است یا جزء لایتجزا هست؟ کدامیکی از آنها است؟
شاگرد: در بحث تکامل نفس همان جزء لایتجزا بخواهیم وارد شویم. پیوستگی در آن جا به نظر میآید شفافتر و روشنتر باشد و تبیین فلسفی را در معرفت نفس حضور ذهن ندارم تا بخواهم پیاده کنم؛ ولی احساسم بر این است که کسی که تکامل پیدا میکند اگر بخواهید حرکت نفسانی او را تحلیل کنید برای اثبات حرکت دستتان بازتر است تا حرکت فیزیکی که نمیدانم شتاب دارد یا سرعت زاویهای دارد و هزار و هزار تکثری که در آن هست که انسان در آن گیر میکند و اگر سیستم ما هم جامع باشد باید درآن جا هم پاسخگو باشد؛ اما پاسخگویی در آنجا هم سختتر است و مؤلفههای بیشتری را در آن جا با آن درگیر هستیم و شبهات هم سنگینتر است بهخاطر همین هم درآن جا غربیها دوست دارند مانور دهند؛ چون در آن مسائل بیشتر میتوانند شبهه ایجاد کنند چرا بحثهای نفس و خدا و … را از حیث معنا تهی میکنند بهخاطر اینکه در این مباحث آسانتر میشود مباحث فلسفی را مطرح کرد.
برو به 0:40:24
استاد: عرض کردم بیمعنایی برای اثباتگرایی است و بیمعنایی را چه کسی برای اینها گفته است؟
شاگرد: اینها معاصر ما هستند و این حرفها را زدهاند.
استاد: خب، شاگرد همینها بوده است دربخشی ازکارهایش.
شاگرد: اینها مربوط به نیمه قرن بیستم است و اینها پروندهشان تمام شد.
استاد: بله، شما اگر اینهایی که شاگرد شاگرد اینها هستند ببینید که در فضای کاری اینها واضح شده که اینها به این صورت نیست الآن شما میگویید که عقب رفتند.
شاگرد: استاد الآن هاوکینگ جزء شاگردان کدام دسته است؟
استاد: چه کسی را گفتید.
شاگرد: استفان هاوکینگ کتاب بر نفی وجود خدا نوشته است و زمان و مکان را بحث میکند.
شاگرد: شما همه را یککاسه میکنید کل غرب را یک عده انسان نجس میبینید بلکه اینطور نیست.
استاد: فیزیکدان است و تازه حرفهایی که زد.
شاگرد: از حرف خودش هم برگشته است.
استاد: موجهای اجتماعی کاذب و حرفشان را که میبینید کسی چیزی را میگوید و موجش را دیگران در اغراضی که دارند راه میاندازند اصلاً ربطی به کار فلسفه ندارد.
خلاصه ان شاالله عبارت شیخ هم جلسه آینده باشد.
والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] https://lib.eshia.ir/26626/3/132
دیدگاهتان را بنویسید