مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 15
موضوع: فقه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
العلامة الثانية: ميل ظلّ الشمس إلىٰ جانب المشرق و ممّا يعلم به الزوال، «ميل ظلّ الشمس إلىٰ جانب المشرق»، و قد سبق طريق استعلام هذا الميل مع ما مرّ من دعوى الاحتياج إلى زمان طويل. و أمّا أنّ الظلّ عند وصول الشمس إلى دائرة نصف النهار يقع علىٰ خطّ نصف النهار، و عند ميل الشمس إلىٰ جانب المغرب يميل الظلّ إلىٰ جانب المشرق، فلا يخلو عن مناقشة؛ فإنّ الظلّ في ما تجاوز الميل من البلاد الشماليّة، لا يقع في الزوال على الخطّ، بل يتجاوز عنه، كما مرّ في الأقدام، و إلّا كان ظاهراً في طرف المشرق، و منعدماً حين الزوال. العلامة الثالثة: ميل الشمس إلى الحاجب الأيمن و ممّا يعلم به الزوال، «ميل الشمس إلى الحاجب الأيمن» لمن استقبل القبلة الواقعة على نقطة الجنوب، كما هو في بعض بلاد العراق[1]
تایادم نرفته است،راجع به تسطیح الارض در تشریح الافلاک نگاه کردم. مرحوم شیخ بهائی میفرمایند: «تسوى الارض بالكونيا»[2]. با گونیا. ایشان همین را دارند. تشریح الافلاک خیلی مختصر است. اما در فارسی، هیئت قوشچی که مفصلتر است. ایشان توضیح دادند.
میگوید اگر میخواهید با شاقول،زمینی را صاف کنید و دائره هندی بکشید،میگوید باید اول بامثلاً فلز یا با چوب،یک مثلث متساوی الساقین درست کنید. مثلث متساوی الساقین،زاویههای ساق هردو برابر هستند.یک مثلث متساوی الساقین درست کنید. بعد آن طنابِ شاقول را وصل کنید به آن رأس مثلث متساوی الساقین. بعد قاعدهی مثلث را نصف کنید و سر نصف،یک علامت بگذارید. پس مثلثی است متساوی الساقین. قاعده آن را نصفه کردید. سر نصف علامت گذاشتید و آن طناب شاقول را به سر این مثلث بند میکنید. تیزیِ شاقول وقتی آمد روی آن علامت نصف، معلوم میشود آن قسمتی که این مثلث را قرار دادیم صاف است. یکی دیگر دور هم به آن می دهید. با دوتا، اینطور و اینطور قرار میدهید. وقتی تنظیم کردید که هردو طرف، سر تیزیِ شاقول آمد روی این علامت وسط مثلث، این دیگرصاف است. منظور این که این هم به طریق.
شاگرد: غیر از شاقول چیز دیگری هم میخواهد؟
استاد: بله، مثلث متساوی الساقین هم میخواهد. حالا ما آن روز داشتیم میلهها را طور دیگری فرض میگرفتیم.این خیلی راحتتر است. چون فنی بوده و کار کرده بودند.
اما در خلاصة الحساب نبود.در خلاصة الحساب، تسطیح الارض نبود؛ اما وزن الارض بود. وزن الارض بالاتر از این است. وزن الارض برای قنات و اینها به کار میرود. در بیابان باید بدانند شیب زمین چطور است و چقدر است. برای این که قنات را به راحتی طوری درمی آوردند که آب، قشنگ مثلاً با فاصله ده فرسخ، بیست فرسخ،از یک منطقه ای به منطقه دیگری میرفت. آنها میگویند وزن الارض. سنجش زمین که شیب به کدام طرف است.آن در خلاصة الحساب است.
شاگرد: برای تسطیح زمین با گونیا هم این شاقول را بگیریم میشود.
استاد: بله. این را فقط باید یک و دو و سه. آن مثلثها دو مرتبه،یک دو بس است. اما گونیا با سه مرتبه. لااقلِ آن، در سه جا باید تنظیم شود. این تا آن مطلبی که شما فرموده بودید.
اما دنبالهی بحث خودمان که فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحیم
«العلامة الثالثة: ميل الشمس إلى الحاجب الأيمن»[3]. علامت دوم این است که سایهی خورشید به جانب مشرق میل کند. این علامت ثانیه را در خیلی از کتابها به این صورت، استقلالی نیاوردند. اما در مصباح الفقیه به نظرم بود. خیلی سابق دیدم.صلاة حاج آقا رضا رضوان الله علیه. این را در آنجا به عنوان علامت مستقل فرموده بودند.
حالا حاج آقا یک مناقشهای در یک عبارتی دارند که به گمان ضعیف من، باز ناظر به عبارت مصباح باشد. شاید هم نباشد. ما اصل عبارت ایشان چون واضح است رامیخوانیم و میرویم سراغ علامت سوم. خیلی طول نمی دهیم.
«العلامة الثانية: ميل ظلّ الشمس إلىٰ جانب المشرق». سایه خورشید وقتی طلوع میکند،به طرف غرب است. وقتی میآید بالا،سایه از طرف غرب خودش را جمع میکند. سایهی مقیاس در مقاییس قائم؛ نه مقاییس ظل منکوس که موازی بود. قبلاً از این ها صحبت شد. سایه خودش را جمع میکند تا آن جایی که به غایت نقصان میرسد. بعد از آن سایه از طرف مغرب میآید میگرددو به طرف مشرق میرود. به ازاء آن هم خورشیدی که از طرف مشرق بالا میآمد، وقتی به نصف النهار میرسد،میگردد و میرود به طرف مغرب. روشن تر است. وقتی خورشید از بالای سر ما به طرف مغرب رفت، سایهاش هم برعکسِ آن،میگردد و به طرف مشرق میآید.
شاگرد: این که فرمودید ازدیاد ظل است، این چرخش ظل است.
استاد: بله، چرخش ظل است. از چه چیزی؟ از طرف غرب که صبح تا ظهر بود، به طرف شرق که حالا خورشید رفته است به طرف غرب.
«و ممّا يعلم به الزوال، «ميل ظلّ الشمس إلىٰ جانب المشرق»، و قد سبق طريق استعلام هذا الميل مع ما مرّ من دعوى الاحتياج إلى زمان طويل». استعلامش را صفحه قبل فرمودند: «نعم یُمکن الاستغناء عن ذلک کله بالخط المستقیم المارّ علی الظل». پایین صفحه فرمودند و مناقشه هم بالای آن در حرف شهیدبود که فرمودند تا این ازدیاد صورت بگیرد،یک ساعتی طول میکشد. این هم از این.
میفرمایند: «و قد سبق طريق استعلام هذا الميل»، استعلامِ آن که فرمودند خط مستقیم مارّ.«مع ما مرّ من دعوى الاحتياج إلى زمان طويل». یعنی دعوای شهید از المقاصد العلیة که این، إلی زمانٍ طویل طول می کشد.
شاگرد: دایره هندیه است؟
استاد: ظاهر همین است. میل الظل آن برای همین است.
شاگرد:«دعوی الاحتیاج» که برای دایره هندیه نبود. برای شاخص بود. دایره هندیه را خود مرحوم آقای بهجت فرمودند زیاد نمیخواهد صبرکنید.یعنی برخلاف آن بحث شاخص مطرح کردند. شاخص بود که زمان طولانی میخواست.
برو به 0:06:21
استاد: استعلام هذا المیل را از طریق زیاده. و قد سبق طریق استعلام هذا المیل بنحو ازدیاد الظل.
شاگرد: قسمت دوم را عرض میکنم.«مع ما مرّ»، شهیدکه به دایره هندیه اشکال نگرفته بود. به شاخص.
استاد: به ازدیاد اشکال گرفته بودند. به شاخص هم اشکال نگرفته بودند.به این که حتماً بخواهد اخذ فی الزیادة کند. اخذ بالزیادة را فرمودند حدود یک ساعت طول میکشد.
شاگرد: خب همین را عرض میکنم.یعنی پس بحث در مورد دایره هندیه نیست.
استاد: حالا دنبال آن،یک چیزی دارند. این را ببینیم که چطور میشود. دنبال آن «أما أنّ». دایره هندیه را یک جای دیگری هم -همین پایین صفحه – وقتی میل الشمس إلی الحاجب الایمن را میفرمایند، تصریح میکنند که «تحتاج إلی …».یک سطر به آخر در همین صفحه است.«تحتاج إلىٰ تشخيص نقطة الجنوب باستخراج نصف النهار بالدائرة الهنديّة». اینجا همین را ایشان فرمودند.
«و ممّا يعلم به الزوال، «ميل ظلّ الشمس إلىٰ جانب المشرق»، و قد سبق طريق استعلام هذا الميل». این میل به جانب مشرق را چه زمانی میفهمیم؟یعنی«إذا أخذ فی الزیادة»یکی از آنها بود «مع ما مرّ من دعوى الاحتياج»یعنی استعلام. استعلام این میل«إلی زمان طویل» که شهید فرمودند حدود یک ساعت میشود.
امایک عبارتی است که من جلوتر نگاه کردم. نشد دوباره امروز نگاه کنم. چه بسا برای عبارت مصباح باشد که ایشان فرمودند: عند الزوال،ظل علی خط نصف النهار واقع میشود. حاج آقا در این مناقشه دارند.میفرمایند عند الزوال، سایه روی خط واقع نمیشود. اما این که گفته شده است یا ممکن است گفته شود «و أمّا أنّ الظلّ عند وصول الشمس إلى دائرة نصف النهار يقع علىٰ خطّ نصف النهار، و عند ميل الشمس إلىٰ جانب المغرب»یعنی وقتی از نصف النهار رد شد،«يميل الظلّ إلىٰ جانب المشرق، فلا يخلو عن مناقشة». این قابل مناقشه است.
«فإنّ الظلّ في ما تجاوز الميل من البلاد الشماليّة».«المیل» که میگویند، همیشه یعنی منظور میل اعظم است.«المیل»یعنی میل اعظم. همان بیست و سه درجه و نیم. میفرمایند سایه در آن بلادی که میل اعظم آنها، تجاوَزَ المیل، در آن جاهایی که از میل تجاوز کرده است من البلاد الشمالیة. «المیل» هم مفعول تجاوز است. «فی ما تجاوَز المیلَ».«میلُ» نخوانید. یعنی سایه در آن بلدی که آن بلد، تجاوَزَ المیلَ. گذشته است، بالاتر رفته است از میل اعظم من البلاد الشمالیة. از آن بلادی که از بیست و سه درجه و نیم بالاتر است. مثل قم و تهران.
«فإنّ الظلّ في ما تجاوز الميل من البلاد الشماليّة، لا يقع في الزوال على الخطّ، بل يتجاوز عنه». سایه دارد. چرا سایه دارد؟ چون از میل بالاتر است. وقتی از میل بالاتر است، دائماً وقت زوال سایه دارد. «بل یتجاوز عنه كما مرّ في الأقدام»که روایت اقدام، صحیحه عبدالله سنان است. «و إلا»یعنی اگر بگوییم یقع علی الخط،«كان ظاهرا»که منظور ایشان این است که ظاهراً أی لامائلاً. شما میگویید میل میکند. اگر اینطور بود که واقعاً وقت زوال روی خط میافتاد،«کان ظاهراً فی طرف المشرق».یعنی سایه طوری بود که روی خط منعدم میشد. بعد، اول ظهورش در طرف مشرق بود؛ نه میل آن به طرف مشرق.«و إلا کان ظاهراً فی طرف المشرق و منعدماً حین الزوال». حین الزوال باید هیچسایه نماند. لذا این تعبیری که کردند که«وقوع الظل علی خط نصف النهار»، درست نمیشود.
این از آن روزهایی بود که من دیدم در یک روز هم در مباحثه اصول و هم فقه، آن فرمایش حاج آقا که معطوف علیه ندارید یادم آمد. صبح که یادم آمد.
صبح خدمت آقایان عرض کردم. آن اوائل که مشرف میشدم، سنم هم کم بود. می رفتیم روضه و اینها. انس به نحوِ کلمات حاج آقا نداشتیم. گاهی میشد من خودم یادم است که یک کسی یک چیزی میگفت. حاج آقا یک کلمه جواب میدادند. من چندین روز فکر میکردم یعنی چه؟ ربط این جواب به این سؤال چطور بود؟ جور و واجور. من این را به یاد دارم. یکی از آن موارد این بود که یک آقایی تقریباً با آب و تاب و طول و تفصیل،یک سؤالی را پرسید. حاج آقا قشنگ گوش دادند. آخر کار گفتند شما معطوف علیه ندارید؟ دیگر هم چیزی نگفتند. با خودم گفتم یعنی چه اینجواب؟ بعدها حالا یا خودشان یک جای دیگری خودشان توضیح دادند یا خودم،یادم نیست چه شد. منظور ایشان این بود که آدم همه چیز را که بلد نیست. خیلی چیزها رانمیداند و برای او مجهول است. خب این را هم بر آنها عطف کند . معطوف علیه مجهولات قبل از آن. این را هم به آن قبلیها عطف میکند. یک کلمه گفتند شما معطوف علیه ندارید؟یعنی خیلی چیزها را نمیدانید. این یک سؤال را هم به همان قبلیها عطف کنید .
شاگرد: این معطوف علیه هم مصداق همان بیانشان است.
استاد: بله، این هم است.
شاگرد: دیگران میگویند عطف به ما سبق کنید. ایشان اینطور گفتند.
استاد: بله، شاید هم من مثلاً بعداً عطف بما سبق را از جاهای دیگری دیدم، فهمیدم منظور ایشان هم همین بود. حالا ما هم در مباحثه اصول- صبح- و هم امروز، این فرمایش ایشان از آن هایی است که معطوف علیه داریم.
شاگرد: قائل هم همین را میگفت.میگفت اگر غیر از این که در شهرهایی مثل ما که سایه به صفر نمیرسد، اگر در یک شهری سایه به صفر برسد،اینجا خب وقتی سایه ظاهر شد، حرف او همین است. چه ایرادی به قائل گرفته میشود؟
برو به 0:13:10
استاد: حاج آقا نمیخواهند بگویند در جایی که ظل منعدم میشود.
شاگرد: قائل میخواهد بگوید.میگوید در جایی که ظل منعدم میشود، جایی است که زوال ظاهر میشود.
استاد: نه. آن را گفتند. حالا به نظرم انگار برای مصباح الفقیه است. اگر عبارت مصباح را دارید، ایشان نمیگویند: وقت انعدام. کل سال را میخواهند میگویند.
شاگرد: یعنی دو حالت که بیشتر ندارد. در بعضی از شهرها سایه وقتی به حداقل رسید، بعد وقتی شروع به ازدیاد کرد، این را زوال میگوییم. در بعضی از شهرها سایه وقتی نابود شد، بعد وقتی دوباره پدیدار شد میگوییم زوال.
استاد: این درست است.
شاگرد: همین را میخواهد بگوید.
استاد: کلمهی«ظهور» است و کلمهی«زیاده». إذا زاد یا إذا هدف. خب این یک علامت است. اما این ثانیِ ما نیست. ثانی، میل است؛ نه حدودث یا زیادی.در مصباح الفقیه هم اگر ببینید، دوتا راجدا کردند. حدوث الظل عند الانعدام أو زیادة الظل عند غایةالنقصان،یک علامت است.یک علامت دیگر: میل الظل عن خط نصف النهار إلی جانب المشرق.
شاگرد: باز در آن شهرهایی که سایه نابود میشود، میل میکند به جهت مشرق. اما در شهرهایی که نابود نمیشود …
استاد: آن جایی که نابود میشود،این نیست که سایه میل کند. به فرمایش ایشان در طرف مشرق ظاهر میشود. نه این که میل میکند. سایه که نیست، چه میلی بکند؟! خورشید بالای سر شاخص آمده است. هیچی هم سایه ندارد.میشود بگوینداین سایه میل کرد؟ میل نکرد. تمام شد. بعد در طرف مشرق ظاهر شد. لذا فرمودند: و إلا کان ظاهراً فی طرف المشرق لامائلاً.این دیگر اسمش ظهور ظل در طرف مشرق است؛ نه میل. بیفتد روی خط، بعد هم میل کند.
شاگرد: دو روز در سال ممکن است این حالت برای او پیش بیاید دیگر.
استاد: ولی آن علامتی که آن آقا فرمودند و حاج آقا هم فرمودند، در غیر از آن دو روز است. تازه برای بلادی است که تجاوَزَ المیل است. بالاتر از آن میل است.یعنی اصلاً انعدام ندارند. آنها که اصلاً انعدام ندارند چطور؟
شاگرد: دایره هندیه هم همینطور است؟
استاد: دائره هندیه از همانها است. حالا من به اینجا که رسیدم، عرض کردم یادم است معطوف علیه آمده است. تا اندازهای که ذهن من ممکن بود، رفتم و برگشتم. تنها چیزی که حدس ذهنی من بود. حالا شما تأمل کنید.
شاگرد: منظور از میل در اینجا همان ظهور نیست؟
استاد: نه. البته آن وقتی که ما مشغول بودیم، این دستخط حاج آقا که نبود. همان درس خودشان را میفرمودند. اینها را در منزل مینوشتند و پیش خودشان بود. همان زمان، این بحثها اینجا بود. من یادم است که بحث زوال را با یکی از آقایان در صلاة حاج آقا رضا بحث میکردیم. میل همان روی دائره هندیه است و میل به معنای حدوث و ظهور نیست.
شاگرد: این عبارت حاج آقا رضا که در قسمت ثانی آوردهاند.
استاد: بله. جزاکم الله خیراً. من اصلاً حدس میزنم که ایشان هم طبق مصباح نوشتند. چون جواهر هم اینطور نیست.
شاگرد: «الثاني: بميل ظلّ الشاخص عن خطّ نصف النهار إلى جانب المشرق، ضرورة أنّ ظلّ الشاخص عند وصول الشمس إلى دائرة نصف النهار يقع على خطّ نصف النهار»
استاد: ببینید!«یقع». همین تعبیر، من یادم مانده بود. معلوم است که ناظر به آنجا است.
شاگرد: «كما تقدّمت الإشارة إليه، و عند ميلها عن الدائرة إلى جانب المغرب يميل الظلّ إلى المشرق».
استاد: بله. بسیار خوب.
شاگرد: بعد ایشان میفرماید: «و هذه العلامة أيضا – كسابقتها – عامّة يميّز الزوال بها في كلّ مكان»[4]
استاد: فی کل مکان. تصریح میکند که عامةٌ فی کل مکان و بلکه کل زمان. إلا آن زمانهایی که فقط انعدام ظل داریم؛ در موارد قلیل. آنوقت ایشان میفرمایند اینطور نیست.یعنی این معنا قبول نیست.
عرض کردم این هم از آن مواردی است که من مقصود حاج آقا را آنطور که واقعِ آن است، از آنهایی است که معطوف علیه است. فقط آنچه که به ذهن من آمد در غایت فکری که کردم این بود که این«الخط» به معنای خط واصل بین مشرق و مغرب باشد و خب آن مانعی ندارد.یعنی لایقع فی الزوال علی الخط. شما دوتا خط دارید.یکی خط الواصل بین نقطة الشمال و الجنوب.یکی الخط الواصل بین نقطة المشرق و المغرب. مشرق و مغرب اعتدالی.کأنّه این فرمایش ایشان در آن وقتی که میفرمایند: «لایقع فی الزوال علی الخط»، منظور از «الخط»، آن باشد. و الا با آن خط واصل بین نقطه شمال و جنوب و اینها، در ذهن ما از سؤالاتی بود که مطرح بود. حالا پروندهاش را مفتوح میگذاریم. شما هم روی این تأمل کنید. اگر برای شما حل شد برای ما هم بفرمائید.
شاگرد: یعنی اگر خط نصف النهار بگیریم، فرمایش قبلی ایشان در دائره هندیه هم زیر سؤال میرود.یعنی همان جملاتی که قبل فرمودند. ایشان در بحث یمکن الاستعلام، بحث دایره هندی را فرمودند. اگر این نقد وارد بود، آنجا هم باید خودشان میفرمودند. چون آنجا که تخصیص به مکانی نزدند.
استاد: نزدند. درست است.اما «وقوع الظل علی خط نصف النهار»، روی این نکته… این نکته را ایشان نداشتند. ایشان فرمودند: «یمکن الاستغناء عن ذلک کله بالخط المستقیم المارّ علی الظل قبل الزوال». آنطور تعبیری داشتند. اما این که عند الزوال، وَقَعَ الظل علی الخط،میفرمایند اینطور نیست. لذاست که عرض میکنم من رفتم و برگشتم [اما مقصود ایشان را نفهمیدم]
شاگرد: متوجه تفاوت آن نشدیم.
استاد: من هم مثل شما. همین را دارم عرض میکنم.
شاگرد: «بالخط المستقیم المار علی الظل» چه فرقی دارد با این که واقع شود بر خط نصف النهار؟
استاد: خب آن که همان است.سر هم میرسد. خودشان هم فرمودند. اما این که اینجا میگویند«علی الخط» اگر باشد، وقوع نیست و اگر وقوع علی الخط بود باید حتماً منعدم شود و باید بگویند ظاهراً لامائلاً، این«الخط» تنها فرضی که دارد، آن خط واصل بین نقطهی مشرق و مغرب اعتدالی است. نه خط واصل بین نقطه شمال و جنوب.
شاگرد: مرحوم آقا رضا ظاهراً همان شمال و جنوب را گفتند.
استاد: حاج آقارضا،خط واصل شمال و جنوب کلامشان است. اما فرمایش ایشان برای این که این ایراد وارد شود، باید خط واصل بین نقطه شرق و غرب بگیریم. این خیلی خوب است.
شاگرد: عند الزوال که قرار نیست سایه روی خط شرق و غرب قرار بگیرد. سایه روی خط شمال و جنوب قرار میگیرد دیگر که حالا میفرمایند اینطورنمیشود.
استاد: بله. ایشان فرمودند که «فإنّ الظلّ في ما تجاوز الميل من البلاد الشماليّة، لا يقع في الزوال على الخطّ، بل يتجاوز عنه»،یعنی وقت زوال سایه داریم.«کما مرّ فی الاقدام و إلا»یعنی اگر وقوع بود و این تجاوز و سایه دار بودن نبود،«كان ظاهراً في طرف المشرق، و منعدماً حين الزوال». اگر میخواست این وقوع علی الخط صدق کند.
خب عرض من این است که این وقوع علی الخط اگر میخواست صدق کند، این لازمه را داشت، کدام خط است که اگر میخواهد وقوع علی الخط، سایه روی آن صدق کند، این انعدام عند الزوال داریم.تنها و تنها فرض آن این است که ما نقطهی مشرق و مغرب اعتدالی را با یک خط به همدیگر وصل میکنیم و روز مسامته، وقتی خورشید درست بالای این میآید، سایه از طرف مشرق روی این خط دارد کوتاه میشود. همینطور می آید و می آید، و یقع علی الظل. به نحوی که وقتی وقت زوال میرسد دیگر سایه نداریم. سایه نداریم و بعد یظهر بعد الزوال فی طرف المشرق.
این«الخط» خوب است. اما این که آن «الخط» نقطه شمال و جنوب، من هرچه فکر کردم نتوانستم مقصود ایشان و ایراد ایشان را را تصور کنم.
شاگرد: ربط آن به بلاد شمالیه چه میشود؟
استاد: بلاد شمالیه منظور ایشان این است که ببرند جایی که ما همیشه سایه داریم. نه این که میخواستند ایراد بگیرند. حرف شما اگر آن باشد، باید سایه نداشته باشیم. لذا فرض را بردند در جایی که علی أی تقدیر سایه داشته باشیم. لازمهی وقوع علی الخط، انعدام الظل است و حال آن که بلادی داریم که قطعاً عند الزوال، انعدام ظل ندارند. پس چطور میگویید این وقوع علی الخط را داریم و برای همه جا است و حال آن که لازمهی فرض شما انعدام است.
برو به 0:22:05
پرونده این فرمایش ایشان را باید مفتوح بگذاریم. از همان روزهایی بود که در مباحثه اصول هم همینطور بود. یک جایی داشتیم که خدمت آقایان گفتم چهارشنبه بحث آن را کردیم و گفتم ما هم صبح و هم بعد از ظهر یاد این فرمایش ایشان کردیم که معطوف علیه باید داشته باشید.
شاگرد: صفحه قبل آخرین پاراگراف بود که«و هذا إنما یجری فی غیر مواضع المسامتة».
استاد: درست است .یعنی این که خط مستقیم، ظل عن هذا الخط منحرف شود إلی مشرق الخط، این امر در مواضع مسامته معنا ندارد.چون در مواضع مسامته ما اصلاً ظلی نداریم تا این ظل منحرف به آن طرف شود. حالا شما فکر بفرمائید. اگر چیزی حل شد بعد برای ما بفرمائید ان شاء الله.این علامت ثانیه طبق صلاة حاج آقا رضا.
«العلامة الثالثة: ميل الشمس إلى الحاجب الأيمن». این در فتاوا آمده است. علامت بسیار معروفی است و روایت هم طبق آن است که در مواقیت وسائل، باب دهم آمده.ابواب المواقیت، باب دهم، حدیث دوازدهم. البته سند روایت خیلی مجهول دارد و صحیح السند نیست. در کتاب مجالس حسن بن محمد بن الحسن -آقازاده شیخ الطائفة- که همان امالی طوسی است که تحقیق شده و الان هم بحث سر آن است،ظاهراً مجالس همان امالی معروف باشد. الان هم نشد که نگاه کنم و تطبیق کنم. اما ظاهراً همان امالی باشد که چاپ شده و ما داریم.به امالی الطوسی معروف است؛ ولی راوی آن امالی، آقازاده محمد بن الحسن هستند. ایشان حسن بن محمد بن الحسن هستند.
بعد روایت را به تفصیل آوردند؛ تا آنجا که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه فرمودند نماز را زودتر نخوان، دیرتر هم نخوان.«فإن رجلا سأل رسول الله (صلى الله عليه و آله) عن أوقات الصلاة، فقال رسول الله (صلى الله عليه و آله): أتاني جبرئيل (عليه السلام) فأراني وقت الصلاة حين زالت الشمس، فكانت على حاجبه الأيمن»[5]. تعبیر را ببینید: «فأراني وقت الصلاة حين زالت الشمس».یعنی موضوع،زوال شده است. أرانی وقت صلاة الظهر حین زالت الشمس.
این موضوع. حالا علامت آن چیست؟ فکانت یعنی کانت الشمس. قرص شمس در آن حینی که جبرئیل وقت زوال شمس و وقت نماز رانشان داد، فکانت الشمس علی حاجبه الأیمن. بر ابروی راست مبارک حضرت بود که شمس آمده بود اینطرف.
شاگرد: بر ابروی راستِ چه کسی؟
استاد: پیامبر خدا.
شاگرد: مگر قائل، حضرت نیستند؟
استاد: امیرالمؤمنین هستند. نقل میکنند.میگویند پیامبر فرمودند جبرئیل آمد این را به من یاد داد. بعد امیرالمؤمنین نقل واقعه میکنند. وقتی که جبرئیل برای حضرت، زوال و وقت نماز را روشن کرد،«فکانت». این فرمایش امیرالمؤمنین میشود. پس بود شمس در آن وقتِ تعیین. حالاشایدمثلاً خود پیامبربیان فرموده بودند. اما الان دیگر…
شاگرد: پس جبرئیل نیست.
استاد: نه. علی حاجب جبرئیل؟گمان نمیکنم احتمال این هم باشد.
شاگرد1: نمیگویم هست. مگر مقول قول پیامبر را نقل نمیکند که پیامبر فرمودند که جبرئیل آمد به من وقت را نشان داد.
شاگرد2: عطف به «أرانی»میشود.
شاگرد1: نمیخواهم یک چیز اشتباهی بگویم. ولی اینطور به نظرم آمد.
استاد: مانعی ندارد.در ذهن من ابروی خود حضرت آمده بود. اما این که دیگران گفتند یا احتمالات دیگر، فکر میکنیم.ولی خلاصه نسبت به بحث ما فرقی نمیکند.چه جبرئیل منظور باشد و چه خود حضرت منظور باشند،از این حیث تفاوتی نمیکند. بحث آن میآید.در ذهن من خود حضرت آمده بود.
شاگرد3: اگر رو در رو باشند،مثلاً جبرئیل را مقابل حضرت رسول فرض کنیم،حاجب أیمن جبرئیل با حضرت رسول فرق نمیکند؟
استاد: چرا. جای آن فرق میکند.
شاگرد1: بالاخره در طول قرون،حاجب أیمن موضوع بوده است. حاجب أیسر را کسی نگفته است.
استاد: حاجب أیمن بوده است؛ اما این که حاجب أیمن خود جبرئیل؟یک مؤیدی که برای فرمایش شما به ذهنم آمد این است که دنبال آن هم باز «أرانی» است.نه فقط «أرانی» قبل. ببینید!«فإن رجلا سأل رسول الله صلى الله عليه و آله عن أوقات الصلاة، فقال رسول الله صلى الله عليه و آله: أتاني جبرئيل فأراني وقت الصلاة حين زالت الشمس، فكانت على حاجبه الأيمن، ثم أراني…». خب چون «أرانی» دوم هم آمده است دال بر چیست؟ اینطور ظاهر میشود که فرمایش شما باشد. اما حالا در کلمات علماء ببینید تصریح کردند که این حاجبه الأیمن یعنی منظور پیامبر خدا بودند یا جبرئیل بودند؟ ولی از نظر بحثی هیچ تفاوتی نمیکند. حالا میبینید. پس این اصل روایت که برای مجالس بود و سند هم سند صحیحه نبود و این هم عبارت آن. حالا بخوانیم.
میفرمایند: «و ممّا يعلم به الزوال، «ميل الشمس إلى الحاجب الأيمن»».شمس میل کند به ابروی راست. یعنی چه شمس به حاجب أیمن میل کند؟به فرمایش ایشان دو نفر روبروی همدیگر ایستادند. وقتی شمس میل میکند،نسبت به یکی میرود روی ابروی راست او و نسبت به دیگری میرود روی ابروی دیگر او. مقابل همدیگر ایستادند. راست و چپ آنها عوض شده است. این یعنی چه؟!
میفرمایند: «لمن استقبل القبلة الواقعة علی نقطة الجنوب». این میل شمس به حاجب أیمن برای کسی است که قبلهاش نقطه جنوب است.یعنی فرض میگیریم طرف رو به نقطه جنوب ایستاده است.نقطه جنوب بین العینین او است. بین الحاجبین او است. شمس هم وقتی به دائره نصف النهار میآید چه زمانی است؟ آن جایی است که درست راستِ همین نقطة الجنوب است. پس دقیقاً عند الزوال یعنی عند وصول الشمس إلی دائرة نصف النهار، همینطور که نقطة الجنوب بین الحاجبین او است، خود شمس هم بین الحاجبین او است.
خب آن زوالی که متیقّن است و میدانیم دیگر شد، چه زمانی است؟ وقتی است که یک مقدار شمس از نصف النهار، آنطرف تر برود.یعنی از وسط بین الحاجبین او، به طرف ابروی راست او میل کند.یعنی پس شمس زوال پیدا کرد.
شاگرد: یعنی باید ببینید خورشید را که رفت.
استاد: یعنی وقتی ایستاده است،میبیند خورشیداز بین الحاجبینِ او آمد به این طرف. لذ میفهمد زوال شد.
شاگرد: چطوری میشود فهمید؟ خیلی باید زمان بگذرد تا این را تشخیص بدهد. چون آدم حرکت خورشید را که نمیفهمد.
استاد: حالااین بحث را دارند که آیایعنی تمام قرص خورشید روی ابروی راست بیاید؟کل قرص؟ و آن هم تازه طرف مثلاً دنبالهی ابرو، اواخر کار بیایدیا وسط بیایدیا همان اول ابرو بایستد؟ این بحثها را دارند. فکانت علی حاجبه الأیمن.یعنی اصل المیل یا نه؟
برو به 0:30:42
شاگرد: در مناطق ما این نیست.شهرهایی که کاملاً شمال مکه مکرمه باشند. برای آن شهرها هست.
استاد: بله احسنت.
شاگرد : یعنی ما اگر رو به جنوب بایستیم برای ما علامت میشود. ما به قبله کاری نداریم. قبله آنها چون رو به جنوب بوده است رو به قبله میایستادند.ما میتوانیم؛ ولی به شرطی که رو به جنوب بایستیم.
استاد: یعنی ما اگر رو به نقطه جنوب بایستیم، وقتی که وقت زوال است، خورشید بین الحاجبینِ مامیآید. وقتی که روی حاجب أیمن میآید، باز زوال شده است. میزان، نقطهی جنوب است. خب آن بلادی که قبلهی آنها نقطه جنوب است مشترک میشوند. چون قبلهی آنها نقطه جنوب شده است. پس هرکس هرکجا هست اگر رو به نقطه جنوب بایستد، نقطهی جنوب بین العینینِ او شده است و خط نصف النهار هم روبروی او. خب وقتی خورشیدبین الحاجبینِ اوآمد، روی خط نصف النهار است. وقتی میل کرد،میشود میل از دائره شمس.
شاگرد: تعبیر حاج آقا اینجااز این مطلب قاصر نیست که فرمودند لمن استقبل القبلة الواقعة علی نقطة الجنوب؟ چون به ذهن این را میآوردکه هرجا قبلهاش جنوب بود … از خارج روشن است؛ ولی میخواهم بگویم کلام نمیگوید.فقط جایی که قبله نقطه جنوب شما باشد؛ و إلا فلا. نه مثلاً در ایران. در حالی که ما الان این را که فهمیدیم که یعنی نقطه جنوب باشد.همینطور هم است ظاهراً. منظورم این است که کلام ظهور در این ندارد.
استاد: حالا این مسئله در خود بحث قبله هم یک وجه اشتراکاتی پیدامیکند. لذا بحث بر سر قبله رفته است. و الا روی حساب قانونِ آن، نقطهی جنوب میزان است. نقطه جنوب که بین العینین قرار داده شد، شمس که میل کرد، میل کرده است از دائره نصف النهار به طرف مشرق.
شاگرد: توضیح حرف صاحب وسائل هم همین است.میفرماید: «لا يخفى أنه مخصوص بمكان قبلته نقطة الجنوب أو قريبة منها أو بمن استقبل الجنوب»[6].
استاد: بله. قبلته نقطة الجنوب.یعنی بایست رو به قبله.میخواهی نماز بخوانی دیگر. هروقت خورشید آمد روی ابروی راست شما،بعد بفهم که زوال شده است و نماز ظهر را بخوان. اما برای مثل ما،میگویند بایست رو به نقطه جنوب. وقتی خورشید آمد روی ابروی راست شما، تازه برگرد دوباره به طرف قبله. برگرد به طرف قبله و نمازت را بخوان. برخلاف آن کسی که از ابتدا رو به قبله بود.قبلهاش نقطة الجنوب بود.
شاگرد: ….
استاد: نقطة الجنوب را قبله قرار بدهد؟
شاگرد: روبروی خودش قرار بدهد. منظور ایشان این است.
استاد: استقبل القبله، اصطلاحش این نیست.الواقعة علی نقطة الجنوب.یعنی آن قبله، واقع بر نقطه جنوب است. شما میگویید قبله لغوی باشد.
شاگرد: یعنی روبرویی که جنوب باشد.
استاد: قبله یعنی روبرو. إستقبل القبلة الواقعة علی نقطة الجنوب. به معنای لغوی.
شاگرد: مصداق برای جنوب دیگر.
استاد: پس«کما هو فی بعض بلاد العراق» چطور میشود؟ دنبالهاش این هست. کما هو فی بعض بلاد العراق.تیامن ان شاء الله بعداً میآید. در قبله عراقیها اینطور نیست. تیامن در عراق مستحب است، برای این است که طول جغرافیایی آنها بیشتر است. همین بحث حاجب ایمن یعنی اینطورمیگوییم(البته نسبت به قبله):هر بلدی که طول جغرافیایی آن، نه عرض، با مکه یکی باشد، این علامت را میتواند بکار ببندد؛ با ضمیمه کردن قبله.
شاگرد: روی نصف النهاری واقع باشد که…
استاد: یعنی با مکه مکرمه در نصف النهار شریک باشد. وقتی اینطور باشد دیگر هیچ مشکلی ندارد.
شاگرد: مگر تشریع نماز در مکه نبوده؟
استاد: این سؤالاتی است که در ضمن این روایت مطرح است که آیا این روایت برای مدینه است یا برای مکه است؟
شاگرد: اگر برای مدینه باشد جور درنمی آید.
استاد: مدینه بله، من نگاه کردم در آنهایی که نوشتند، بین طول جغرافیایی مکه و مدینه حدود دوازده سیزده دقیقه-نه درجه- تفاوت است. این را نوشتم . طول مکه مکرمه سی و نه درجه و چهل و نه دقیقه. اما طول مدینه سی و نه درجه و سی و شش دقیقه است.یعنی سیزده دقیقه تفاوت است.
شاگرد: غالباًبایددر مدینه باشد. در مکه میگویند حضرت رو به مکه میایستادند، به نحوی که رو به بیت المقدس باشد. بنابراین آنجا اصلاً مسئله قبله نبوده.یعنی حتی شاید بگوییم بعد از تغییر قبله هم بوده است.چون حضرت دارند قبله را برای مسلمین توضیح میدهند.پس باید مکه باشد؛ نه بیت المقدس.
استاد: خب حالا من از همین فرمایش شما یک تأییدی برای احتمال خودتان پیدا کردم.حالا بعد عرض میکنم. گفتید حاجبِ جبرئیل منظور باشد. این حرف شما حرف خوب و قشنگی بود.ان شاءالله تأیید همان احتمال خودتان عرض میکنم.
خب حالا ما این احتمالات را مطرح کنیم. صحبت بر سر چه چیزی بود؟
شاگرد: این که حضرت کجا بودند.
استاد: اگر در مدینه بودند، این خودش خیلی خوب میشود.یعنی حضرت رو به طرف قبله که ایستاده بودند، چقدر از نقطه جنوب خودشان منحرف بودند؟ طول مدینه سی و نه و سی و شش دقیقه. طول مکه سی و نه و چهل و نه دقیقه.یعنی دقیقاً اگر حضرت در مدینه رو به قبله میایستادند، دست چپِ نقطهی جنوب بودند. به اندازهی سیزده دقیقه از نقطهی جنوب به طرف چپ ایستاده بودند.چون طول مکه که بیشتر است. مکه بیشتر به طرف شرق رفته است. لذا حضرت از نقطهی جنوب یک مقدار …
خب اگر اینطور باشد، معنای روایت خیلی قشنگ درمی آید.یعنی حضرت که رو به قبله ایستاده بودند، دقیقاً به طرف نقطه جنوب نبودند.وقت زوال شمس چه زمانی است؟ آن وقتی است که روی نقطه جنوبِ مدینه میآید.رو به قبله بودند دیگر. وقتی آمده بود روی نصف النهار خودشان،یک مقدار از بین العینین حضرت اینطرف بود و لذا هیچ فاصله هم نمیخواهد.میگوییم همین چهارده دقیقه مانعی ندارد که حضرت با آن دیدی که خودشان داشتند،دیدند من رو به مکه ایستادم.الان هم جبرئیل میگوید زوال شمس است. من که چهارده دقیقه اینطرفِ نقطهی جنوب به طرف شرق هستم، وقتی خورشید روبروی نقطه جنوب میآید، کجاست؟ بین الحاجبینِ حضرت نیست. روی ابروی راست حضرت است.
این یک بیان خیلی خوب برای آن وقتی که در مدینه باشد. ولی«حاجبه»میشود حاجب حضرت.
شاگرد: خب آنوقت چه زمانی زوال میشود؟
استاد: همان وقت.اتفاقاً زوال خودش شد. خیلی خوب شد.یعنی لازم نیست صبر کنیم تا یک مقداری خورشید برود. خود حضرت از نقطهی جنوب به طرف مکه مایل بودند. پس همان زوال دقیق بود.
شاگرد: یعنی همین که به نصف النهار برسد زوال است؟
استاد: وقتی به نصف النهار برسد زوال بود.
شاگرد: نه این که رد شود.
استاد: رد شود، احسنت. زوال بود. چرا؟ چون حضرت چهارده دقیقه از نقطه جنوب به طرف شرق منحرف بودند. پس وقتی خورشید به نقطهی جنوب ایشان رسید،یک مقدار از بین العینین حضرت رد شده بود. این معنای دقیق و خوبی است برای این که موضوع همان زوال باشد و بین العینین، محفوظ بماند؛ اگر در مدینه باشد.
اما اگر در مکه بوده که من راجع به مکه هم فکرش را کرده بودم. این فرمایش شمابه ذهنم نیامده بود. حالا الان شما فرمودید و احتمال جبرئیل را هم گفتید،یکدفعه آمد. حالا ببینیم این فرمایش را. همانطور که فرمودید، وقتی حضرت در مکه بودند،میرفتند طرفی میایستادند که هردوتا قبله باشد.یعنی هم مسجد الاقصی باشد و هم کعبه. خب لازمهی این چه بود؟ لازمهاش این بود که بروند جنوب کعبه بایستند.چون مسجد الاقصی شمال مکه است.
شاگرد1: شمال غربی است.
استاد: شمال غربی است؛ اما با میل کم. نه خیلی شمال غربی. حالا میشود نگاه کنیم.
شاگرد2: خلاصه رو به جنوب نایستادند.
استاد: بله،به طرف شمال بودند. علی القاعده جبرئیل وقتی میآید تعلیم بدهد ویعنی میخواهد صحبت کند، مواجهه صورت میگیرد و لذا روی جبرئیل به طرف جنوب میشود.این از فرمایش شما الان به ذهن من آمد. ببینید این احتمال درست است یا نه؟پس حضرت وقت نماز خواندن به طرف شمال بودند. روی جبرئیل به طرف جنوب بود. روی او که به طرف جنوب بود، حضرت فرمودند وقتی گفت حالا زوال شده است نگاه کردم دیدم شمس علی حاجبه الایمن. چون روی او به طرف جنوب بود دیگر. این درست درمیآید که مرجع ضمیر«حاجبه» به جبرئیل برمی گردد.
شاگرد: در روایت ندارد که رسول الله صلوات الله و سلامه علیه حتماً و ضرورتاً رو به قبله ایستادند.
استاد: بله، روایت هیچ این را ندارد.
شاگرد: فرمودند رو به قبله بودند.
استاد: میگویند چون غیر از این نمیشود.
شاگرد: جبرئیل بیاید و تعلیم کند.لزوما جبرئیل باید رو به قبله بایستد؟
استاد:این فرمایش شما بحث شد. این سؤالی است که نمیدانم چطور باید این را جواب داد. علی أی حال میزان در این حاجبه الأیمن، آن میزان اصلی که نقش محوری دارد،نقطة الجنوب است. خب حالا حضرت در یک شرائطی بودند که اصلاً رو به قبله نبودند، حتی به طرف پشت مکه، وقت نماز نبود. مثلاً در کوه ابوقبیس بودند که به حالت غربی کعبه است یا جنوبی؟ابوقبیس شرقی میشود. این را حالا ما اینطور در نظر میگیریم که به طرف جنوب آن بودند. ولی خب آن چیزی که میزان کار بود برای این که بفرمایند«علی حاجبه الأیمن»، آن نقش محوری، برای نقطة الجنوب است. بس است.اصلاً چرا گفتند این برای بعض بلاد عراق است و امثال اینها؟ این یک سؤال حسابی است. حالا فکر آن را بکنید.
برو به 0:42:05
شاگرد: اینکه حضرت استشهاد می کنند ….. که شما مدینه فرمودید و….
استاد: مثلاً حضرت او را به مصر میفرستادند. مصر خیلی غربیِ قبله است.یعنی مصریها کاملاً باید از نقطهی جنوب به طرف شرق بایستند. حالا الان من طول و عرض آن را نمیدانم. ولی باید به طرف شرق بایستند.
شاگرد: جنوب شرقی.
استاد: بله، جنوب شرقی. بایداز نطقه جنوب به طرف شرق مایل شوند. خب برای آنها معنا داشته است که علی حاجبه الأیمن، اگر رو به قبله بایستند؟یعنی خیلی از ظهر میگذرد.
شاگرد: آیا نیاز است برای همه کشورها و همه جا ممکن است اینطور شود. ما میخواهیم بگوییم یکی از حالتهااین است.نمیخواهیم بگوییم این حالتها برای همه جا هست.
استاد: خب اگر ما هرچه بتوانیم علامت را توسعه بدهیم، برای همه بهتر است. نفع آن اعم است. ما چرا یک طوری علامت را معنا کنیم که فقط برای جای خاص باشد؟ برای آن بلادی که نقطهی قبله آن روی نقطة الجنوب است. چرا اینطور معنا کنیم؟ ما میگوییم هرکس در هرکجا، نقطة الجنوب را پیدا کند.
شاگرد: چه اشکالی دارد حضرت آن موقع بین مسجد الاقصی و کعبه بودند. پشت ایشان به مسجد الاقصی بوده است. روی ایشان که جنوب بوده است کعبه میشود، در همان مکه. بعد آن وقت روایت اینطور صادر شده است.
شاگرد: بسیار خوب. این حاجبِ خود حضرت میشود و مانعی هم ندارد. اما باز ملزمی نداریم که بگوییم روی ایشان به کعبه بوده است.این چه ملزمی دارد؟ خود این قید مستدرک است.
شاگرد: خب شاید واقع اینطور بوده است.
استاد: در روایت که ندارد. اگر باشد که ما حرفی نداریم. اما این که اگر درواقع هم آنطور بوده است، باز خصوصیت واقعه و استقبال حضرت به کعبه دخالتی در آن «کانت علی حاجبه الأیمن»نداشته است. آن چیزی که دخالت داشت این بود که حضرت الان طوری ایستاده بودند که هم رو به نقطه جنوب بودند و هم به فرمایش شما رو به صورت کعبه بودند.
شاگرد: اصلاً نزاع این است که چرا فقهاء تعبیر کردند «استقبل القبلة»؟ فقط همین.
استاد: بله. چرا قبله؟ چرا فی بعض البلاد؟ این سؤالات هست. روی اینها تأملی کنید. در کتابها به توضیحات فقهاء ان شاء الله مراجعه بفرمائید.
شاگرد: این علامت خیلی هم موکول به روایات نیست. درست است؟
استاد: خود روایت چون ضعیفه هم بوده است،اگر در همین فضا بود، در بحثها نمیآمد. چون خود مضمون در فتاوا آمده است، این روایت را هم ذکر می کنند.
شاگرد: هیچ روایتی هم که نداشته باشیم، اگر نقطه جنوب و شمال را داشته باشیم کار حل است.
استاد: یک علامتی است. عرض کردم.اصلاً محوریتش این است. وقتی این طور است، دیگر آن قیود مستدرک میشوند. باز هم این رافکر بکنید، اگر زنده بودیم ان شاء الله فردا
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
نمایهها:
زوال شرعی، علامات زوال شرعی، موضوع شناسی حکم شرعی،
[1]بهجة الفقیه، صفحه: ۴۰
[2]تحفة الأحباب (شرح فارسی بر تشريح الافلاك شیخ بهائی)،ذهنی تهرانی،جلد : 1، صفحه : 78
[3]بهجة الفقیه، صفحه: ۴۰
[4]مصباح الفقیه، جلد: ۹، صفحه: ۱۳۷
[5]الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 30
[6]تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، جلد: ۴، صفحه: ۱۶۴