1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١۴)- جمع بندی روایت ابن وضاح، روایت هاشمی، معنای...

درس فقه(١۴)- جمع بندی روایت ابن وضاح، روایت هاشمی، معنای حاجب الشمس

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=12844
  • |
  • بازدید : 59

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ١۴: ١٣٩٢/٠٧/٠٩

جمع بندی عبارت آقای بهجت در روایت ابن وضاح

و إن كان السؤال بعد إحراز الموضوع بالأمارات عن حدّ الحكمين من حيث المبدا، فالشبهة حكميّة إيجابيّة في الصلاة، و تحريميّة في الصوم. و الجواب بالاحتياط لا بدّ من تأويله لتحصيل العلم بالموضوع، أو للتقيّة في الحكم على خلاف القوم باعتبار ذهاب الحمرة المشرقيّة المطّردة؛ فعلى الأوّل يستحبّ، و على الثاني يجب لا احتياطا واقعيّا؛ فالاحتياط كان مصروفا عنه أو مصروفا به ليس من الاحتياط في الشبهة الحكميّة التحريميّة، بل بيان للحكم بالتحريم باسم الاحتياط، أو لاستحباب الانتظار للعلم، أو وجوبه لتحصيل الأمارة المعتبرة للاستتار.[1]

شاگرد: «ه» تأویله را شما به کجا برگردانده بودید؟

استاد: من به جواب می‌زدم.

شاگرد: به احتیاط هم می‌شود زد؟

استاد: «لابد من تأویل احتیاط لتحصیل او للتقیه». مانعی ندارد، جواب را تأویل ببریم به این دو تا، یا محتوای جواب را که احتیاط است. آن وقت احتیاط می‌شود دو جور. احتیاطی که ولو سؤال از شبهه حکمیه بوده، اما جوابش احتیاط موضوعی است. تأویل این است. سؤال از شبهه حکمیه است، جواب برای تحصیل علم به موضوع است. لذا دنبالش هم فرمودند «و علی الثانی» که تقیه بود، «یجب» آن احتیاط، اما «لا احتیاطاً واقعیاً». شبهه حکمیه است دیگر. «فالاحتیاط کان مصروفاً عنه». مصروفاً عنه یعنی مراد واقعی نباشد. تقیه باشد. «او مصروفاً به» یعنی واقعاً احتیاط منظور باشد. هر چه در کلام، مراد آن است، می‌گویند «مصروفٌ به». «مصروفاً عنه» یعنی این منظور نیست. از کلام، آن منظور نیست.

«فالاحتیاط کان مصروفاً عنه»، یعنی تقیه باشد. حضرت اسم احتیاط را بردند، اما منظورشان احتیاط نبوده، باید صبر کنی تا زوال حمره بشود. «او مصروفاً به» یعنی واقعاً می‌خواستند بگویند احتیاط بکن. واقعاً منظور از احتیاط، احتیاط بوده. علی ای حال «لیس من الاحتیاط فی الشبهة الحکمیة التحریمیة». چرا؟ چون که تقیه بوده، شبهه تحریمیه نیست. منظور از جمله «باید صبر کنی»، احتیاط نیست که اخباریین می‌گویند. و اگر هم در موضوع بوده که باز واجب نیست. چون شبهه اصلاً حکمیه نیست، جواب به موضوع دادند. شبهه حکمیه تحریمیه نخواهد بود. «بل بیان للحکم بالتحریم باسم الاحتیاط» در دومی که تقیه است. «او لاستحباب الانتظار»، انتظار مستحب است «للعلم». یعنی «للعلم بالموضوع». «او وجوبه»، «وجوبه» به انتظار برمی‌گردد. «او لاستحباب الانتظار للعلم»، انتظار علم بکشد. «او وجوب الانتظار للعلم»، یا واجب است که انتظار علم بکشد. پس احتیاط یا مستحب است یا واجب است. ولو اماره دارد، اما مستحب است صبر کند تا علم بیاید، ولو اماره معتبر دارد. یا نه، واجب است منتظر بماند. چرا؟ «لتحصیل الامارة معتبرة للاستتار». چه بسا آن اماراتی که او گفت، معتبر نبوده و واجب است صبر کند تا اماره معتبره پیدا کند، ولو علم نداشته باشد. عبارت ایشان در اصول تمام شد.

 جمع بندی روایت ابن وضاح

شاگرد: در مورد این روایت دو تا سؤال دارم، یکی اینکه با آن تبیینی که فرمودید، نسخه استبصار تقویت می‌شود، که «فوق اللیل» باشد. یعنی می‌شود گفت که در «فوق الجبل» احتمال تصحیف جدی است.

استاد: بله. بعضی‌ها «فوق اللیل» را گفتند که نمی‌شود، چون تصحیحی برای «فوق اللیل» پیدا نکردند گفته اند  روایت منظورش«فوق الجبل» است.

شاگرد: مسأله دوم، طبق آن بیانی که حضرتعالی فرمودید که احتمال دارد شبهه تحریمیه باشد، یعنی اختلاف روایات را عبدالله شنیده و همان را دارد به امام عرضه می‌کند. آن وقت لازمه آن نتیجه‌گیری که احتیاط استحبابی می‌شد این است که «اری لک» را ظاهر در استحباب بدانیم؟

استاد: ظاهر و واقع دیگر. هم جواب شبهه حکمیه است، و هم استحباب است.

شاگرد: آن نکته‌ای که فرمودید تعبیر «اری لک» یک تعبیر عامی است، می‌تواند با وجوب هم همراه باشد.

استاد: بله، انکار آن نیست. نمی‌خواهم بگویم «اری لک» نص است. اما «اری لک» روی حساب ظاهر عرف، استحباب است، به خصوص که کنار احتیاط هم آمده. شبهه حکمیه سؤال کرده. چرا؟ چون دیده بود اختلاف است. عده‌ای می‌گویند صبر کن تا ذهاب. عده‌ای می‌گویند نه، و روایات هم پشتوانه‌اش بود. این در ذهنش مطرح بود، نه به عنوان شبهه موضوعیه که من شک دارم. قشنگ موضوع را بیان کرد که یابن رسول الله من در استتار اصلاً شک ندارم. «یستتر عنّا، یقبل اللیل». اصلاً شک ندارم، مدام تأکید کرد. فقط حمره هست. صبر کنم یا نکنم؟ یعنی دقیقاً یک زمان بین حمره با استتار را جلا داد که روشن باشد شبهه حکمیه است. چرا این کار را کرد؟ به خاطر این‌که شنیده بود اختلاف هست. به خاطر آن روایات مختلف این را سؤال کرد. حضرت هم جواب شبهه حکمیه به او دادند. فرمودند روایت استتار را که شنیدی درست است، آن موضوع واقعی است. حمره را هم که شنیدی درست است، آنها اماره ی تیقنِ این استتار است. یعنی «احتیاطٌ من الشارع» است برای نوع مکلفین، که در اشتباه واقع نشوند.

 

برو به 0:06:19

قطب راوندی در فقه القرآن، ایشان در همه ی رشته ها از  اجلاء علماست. وزنه ی بزرگی است در فضای علم. ایشان در فقه القرآن همین‌طور معنا می‌کنند اگر عبارتشان را ببینید. ایشان می‌گویند وقتی در آسمان هیچ مشکلی نیست استتار است. وقتی مشکل است، نمی‌توانید دسترسی پیدا کنید، ذهاب حمره است.[2]

پس امام علیه السلام فرمودند «اری لک ان تنتظر». یعنی شارع می‌داند که این در مظنه این است که در مقام امتثال، استتار نشده باشد و شما خیالتان برسد که شده. چون سر و کار شما بیرون با کوه است، با تپه است، با چیزهای مختلف است. راوی بود که می‌گفت من در خانه نگاه می‌کنم. هر روز در خانه بوده، نگاه می‌کند آفتاب لب دیوار است. می‌گفت آفتاب غروب کرد. این کارش بوده هر روز. می‌گوید «غربت الشمس». اتفاقاً یک روز یک ابر مختصری دم افق است. می‌بیند آقتاب رفت، می‌گوید «غربت الشمس»، عرف عام است دیگر. عرف عام مظنه اینها را دارند که به اندک چیزی بگویند «غربت الشمس» و نماز مغرب است. چون شارع آن را می‌داند، برای این‌که نوعاً در این واقع نشوند، آنطور گفته.

پس بنابراین روایت می‌شود سؤال از شبهه حکمیه. و جواب هم می‌شود این‌که در این مورد موضوع استتار است، روایت ذهاب حمره هم درست است. آن موضوع ابتدایی است و ذهاب هم برای تیقن و علم به موضوع است. و جمعش به چیست؟ به این‌که موضوع آن است، استحباب هم این است. «اری لک» یعنی مستحب است برای این‌که می‌خواهی نمازت را بخوانی، یا افطار کنی، تیقن به موضوع پیدا کنی. نه احتیاطِ موضوعی، موضوع روشن است، بیش از احتیاط موضوعی. همه جا وقتی موضوع می‌خواهد منجز بشود، احتیاط خوب است. آن احتیاط کلی است. در اینجا چون نوع مردم سروکارشان با شرایط مختلف هست، خود شارع مدیریت کرده، فرموده ای مکلفین، در مقام امتثال من به شما می‌گویم احتیاط کنید، نه این‌که موضع خودم را تغییر دادم. من می‌گویم احتیاط بکنید استحباباً. این عرض من بود که دو تا احتمال برای روایت عرض کردم، این احتمال دومش بود که خیال هم می‌کنیم این احتمال بد نباشد.

نظر صاحب جواهر در مسئله

على أن قضيتها كغيرها من بعض النصوص دخول الوقت بزوال القرص عن النظر و إن بقي ضوؤه‌ على الجدران و المنارة و الجبال و نحوها، و هو و إن كان صريح المبسوط انه مما يتفرع على هذا القول، بل في الرياض أنه هو القول المقابل للمشهور و ان ما عداه محدث، إلا أنه مع كونه خلاف ما يظهر من بعض أهل هذا القول أيضا كالخراساني بالنسبة إلى العمران في غاية الوضوح من الفساد، و إلا لزم اختلاف الوقت باختلاف أمكنة الناظرين سفلا و علوا من البئر إلى المنارة، على أن من المقطوع به عدم صدق غيبتها عن النظر مع رؤية ضوئها على قلل الجبال كما هو واضح.

و منه يعلم حينئذ تعين قول المشهور بناء على أن المقابل له هذا القول الذي هو واضح الفساد، و ان اعتبار بعض المتأخرين ذهاب الشعاع قول محدث، فتأمل جيدا.[3]

این فرمایش صاحب جواهر هم مهم است. فرمودند: «علی انّ قضیتها کغیرها من بعض النصوص» مقتضای این روایت که دارند بحثش می‌کنند، « دخول الوقت بزوال القرص عن النظر و ان بقی ضوؤه علی الجدران و المنارة و الجبال و نحوها». می‌گویند اگر شما دنبال دلیل می‌روید، دنبال روایات استتار هستید، مقتضای این روایت و بعضی دیگر این است که وقتی خورشید از چشم شما گم شد، نماز مغرب می‌توانید بخوانید «و ان بقی ضوؤه علی الجدران»، حتی اگر دیوار هم تابش آفتاب را نشان می‌دهد بدهد. چون حضرت فرمودند «اذا نظرتَ الیه فلم تره». خب شما که نگاه می‌کنی خورشید را نمی‌بینی، بس است، مغرب شد. به دیوار خانه ات افتاده، افتاده باشد. لذا بعدش می‌گویند آن که می گوید باید برود، قولٌ محدث. «علی ان قضیتها کغیرها من بعض النصوص دخول الوقت بزوال القرص عن النظر» خورشید برود زیر افق، «و ان بقی ضوؤه علی الجدران و المنارة و الجبال و نحوها. و هو، و ان کان صریح المبسوط» مبسوط صریحاً این را گفتند که می‌شود. «أنّه مما یتفرع علی هذا القول. بل فی الریاض انه هو القول المقابل للمشهور» اصلاً قول مشهور که ذهاب حمره است، قول مقابلش همین است که اگر بر دیوار هم هست می‌توانی بخوانی. «و ان ما عداه محدث» اصلاً قولِ غیر از این محدث است که بگویید باید از جدران برود تا بتوانیم نماز بخوانیم. «الا انه مع کونه خلاف ما یظهر من بعض اهل هذا القول ایضا کالخراسانی بالنسبة الی العمران» صاحب ذخیره گفتند ساختمان‌ها که دیگر واضح است، کدام متشرعی می‌گوید که در خانه من آفتاب تابیده سر دیوار ولی چون خود من پایین دیوار هستم و نمی‌بینم، می توانم نماز مغرب بخوانم. «الا انه مع کونه خلاف یظهر من بعض اهل هذا القول» که آنها این را نمی‌گویند، ردش چیست؟ «فی غایة الوضوح من الفساد». پس چه شد؟ یک قول که محدث شد.

 

برو به 0:11:55

شاگرد: یعنی می‌خواهند بگویند وقتی به عرف می‌گویید، تحاشی می‌کند.

استاد: بله، ببینید چه کارش می‌کنند. می‌گویند روایات استتار مقتضایش این است. بلکه صاحب ریاض گفتند قول مخالف همین است که اگر آفتاب به دیوار است، می‌توانی نماز مغرب بخوانی. قول دیگر هم که محدث. یعنی اگر بگویند صبر کن تا از دیوار برود، قولٌ محدث. دلیل می‌گوید بخوان، تمام شد. قول دیگر هم که محدث. در انتها چه می‌ماند؟ قول مشهور که ذهاب حمره است. پس دو تا قول بیشتر نداریم. سومی‌اش که محدث. آن قولی هم که داریم مقابل مشهور است «فی غایة الوضوح من الفساد».

شاگرد: محدث یعنی من در آوردی؟

استاد: بله، یعنی قول سوم. خرق اجماع مرکب. یعنی طرفین مجمع‌اند بر این‌که خلاصه وقت مغرب یا استتار عن النظر است که حتی اگر آفتاب به دیوار است می‌توانی بخوانی، یا حتماً باید صبر کنی تا ذهاب حمره. خلاف این بگویی خرق اجماع است.

شاگرد: ممکن است که بدعت باشد؟

استاد: می‌تواند. کل بدعة ضلالة. می‌تواند «محدث» به معنای «بدعت» باشد. ولی اینکه مطلقا همه جا محدث، بدعت باشد، آن نیاز دارد به بحث گسترده‌تر.

خلاصه ایشان فرمودند «فی غایة الوضوح من الفساد». چرا اینقدر واضح است که فاسد است؟ فرمودند «و الا لزم اختلاف الوقت باختلاف امکنة الناظرین سفلا و علوا» کسی که بالای پشت بام است هنوز نماز نمی‌تواند بخواند. آن که پایین است می تواند نماز بخواند. «من البئر الی المنارة» انتهای چاه را فرض بگیرید تا بالای مناره. کسی که ته چاه است خیلی زود می‌تواند نماز بخواند، چون خیلی پایین‌تر است. «علی ان من المقطوع به عدم صدق غیبتها عن النظر مع رؤیة ضوئها علی القلل الجبال» می‌خواهند آن ملازمه را بگویند، دلیل دارد می‌گوید ولو ضوئش هست بخوان. اما صدق نمی‌کند به «غاب الشمس». «غابت الشمس عن النظر مع رؤیة ضوئها علی الجبال». اگر دارید سر کوه می‌بینید، نمی‌گویید «غابت الشمس». این هم ایشان اضافه کردند.

بعد می‌فرمایند «و منه یعلم» که این منظور من بود. «و منه یعلم حینئذ تعیّن قول المشهور». چون دو تا قول که بیشتر نداریم، سومی‌اش محدث است. قول مقابل مشهور هم که «فی غایة الوضوح من الفساد». اصلاً کسی حاضر نیست قبول کند. پس تعیّن در آن شد. «و منه یُعلم حینئذٍ تعین قول المشهور بناءً علی انّ المقابل له هذا القول الذی هو واضح الفساد. و انّ اعتبار بعض المتأخرین ذهاب الشعاع» از جدران و جبال و مناره و همه اینها، «قولٌ محدث. فتأمل جیدا». حالا خوب است که «فتأمّل» دارند. «جیّدا» یعنی خیلی دقیق. اینجور نیست؟ یک جا شاید من پیدا کردم. نمی‌دانم یادداشت هم کردم یا نه. معمولاً «فتأمل جیداً» صاحب جواهر تدقیقی است. یک جا شاید پیدا کردم، آن هم معلوم بود که بعد به ذهنشان آمده و اضافه کردند که «فتأمل جیّدا بأنّ …». یک وجه تأملی گفته بودند برایش، حالا نمی‌دانم کجا بود. که آن خوب بود، یعنی یک موردی بود که «فتأمل جیدا» را در تمریض و تعریض هم استفاده کرده بودند.

علی ای حال مثل صاحب جواهر که با این حرف قول مشهور را متعین کردند، همان‌هایی بود که ما پارسال چندین ماه رفت و برگشت داشتیم، سر این‌که خلاصه اینجا باید حرف بزنیم. وحید بهبهانی از واضحات شروع کردند، اگر یادتان باشد. یک کسی الآن نشسته است. نگاه می‌کند به شمس. یا بفرمایید مُقعد است، فلج است، نمی‌تواند بلند شود. او که دارد به افق نگاه می‌کند دیگر خورشید را نمی‌بیند، نماز جماعت اگر بخواهد بخواند، نماز مغربش را می‌تواند ببندد طبق این نظر، اما مأموم او که ایستاده، خورشید را دارد می‌بیند. او هنوز وقتش نشده.

 

برو به 0:16:42

شاگرد: قول مقابل مشهور هم که این را نمی‌گوید. می گویند عرف نبیند. در یک شهری، عرف نبیند. مثلاً به همان بیانی که شما می‌فرمایید کسی خوابید، سرش را بلند کند نمی‌بیند، اما اگر بلند شود می بیند، این را که نمی‌گویند.

استاد: آن توضیح حرف وحید بود که عرض می‌کردم. خب صحبت سر این است که عرف نبیند، میزانش چه شد؟ حالا عرف نبیند یعنی چه؟ یعنی از جدران هم برود؟

شاگرد: صاحب جواهر که انکار کردند.

شاگرد۲: لازمه‌اش این است که از جدران برود.

استاد:  اگر این لازمه را قبول کنید قول محدث است. الآن حاج آقا می‌گویند. حاج آقا می‌فرمایند باید برود. اینها همه مقدمه فرمایش ایشان بوده.

شاگرد: صاحب جواهر مدعی‌اند اصلاً نداریم، این قول، قول سوم می‌شود.

استاد: خب مدعی‌اند.

شاگرد2: جالب اینجاست خود ایشان می‌گوید «مع کونه خلاف ما یظهر من بعض اهل هذا القول ایضا». خلاف آن است، پس چطور آن وقت محدث است؟ ما نفهمیدیم بالاخره ایشان چه می‌خواهند بگویند؟ می‌خواهد بگوید اهل این قول خودشان می‌گویند باید از جدران و اینها برود؟

استاد: منظورشان این است که عده‌ای از فقها همراه مشهور نیستند. استتاری‌اند. ولی استتاری‌ای هستند که قبول نمی‌کنند اگر خورشید هنوز بر مناره هست، بتوانید بخوانید.

شاگرد: پس چطور آن قول، محدث شد؟

استاد: ایراد بر آن بعض است، و دارند برای حرف خودشان تأیید می آورند. می‌گویند ببینید مشهور ما آنقدر متعین است که قول مقابلش چنان افتضاح است که خود کسانی هم که رفتند سراغ آن قول، دستکاری‌اش کردند. حاضر نشدند به محتوای آن قائل بشوند. صاحب ذخیره مشهور را نپذیرفتند، استتاری‌اند. اما دستکاری‌اش کردند. می‌گویند حتماً باید همه شعاع از جدران و اینها برود. «مع انه خلاف» یعنی خود آنهایی که مقابل‌اند می‌گویند اینطور نمی‌شود پس قول صاحب ذخیره محدث است.

حالا باید ببینیم که ایشان (آیه الله بهجت) چیزی دارند در اشاره ی به اینها یا نه. در عبارتشان چیزی در جواب اینها نیست، ولی باید بررسی‌اش کنیم.

بررسی روایت هاشمی

كما أن منه يعلم إمكان الاستدلال على المختار أيضا ب‍خبر الهاشمي عن الصادق (عليه السلام) و ان استدل به للأول قال: «كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) يصلي المغرب حين تغيب الشمس حيث يغيب حاجبها»‌ لأن المراد بالحاجب الضوء كما قيل، و في بعض النسخ «حاجها» من دون الموحدة، قال الكاشاني: «لعل المراد بحاجها ضوؤها الذي في نواحيها، فان حجاب الشمس يقال لضوئها، و حاجها لنواحيها» إلى آخره.

شاگرد: استاد حالا که به جواهر رسیدید نمی‌خواهید آن مطلب را بگویید که یک سال هم هست که واضح نشده. آن ملازمه را که طرف مقابل می گوید، بعد صاحب جواهر هم می‌خواهند جواب بدهند. که اگر این را پذیرفتیم در طرف مغرب، باید در طرف سحر هم بپذیریم.

استاد: مانعی ندارد. دنبال عبارتشان همینجاست. همین صفحه‌ای که دارم می‌خوانم، همان است که شما می‌فرمایید. می‌فرمایند «کما انّ منه یُعلم» با این توضیحی که ما دادیم، «امکان الاستدلال علی المختار ایضاً بخبر الهاشمی». ببینید صاحب جواهر می‌آیند سراغ خبر هاشمی، چه کار می‌خواهند بکنند. حرف‌ها را زدند، قول مشهور متعین شد. حالا که اینجور شد «منه یعلم امکان الاستدلال علی المختار ایضاً بخبر الهاشمی عن الصادق صلوات الله علیه و ان استدل به للاول» خبر هاشمی را استتاری‌ها برای خودشان آوردند. نه تنها برای خودشان آوردند …

شاگرد: خبر هاشمی کدام است؟

استاد: خبر هاشمی همان بود که وسائل را خواندیم و از عجایب بود که همچون دلالتش قوی بود که صاحب وسائل فرمودند «یحتمل النسخ». باب شانزدهم، حدیث بیست و هفتم.

 «اسماعیل بن فضل الهاشمی عن ابی عبد الله علیه السلام قال کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یصلّی المغرب حین تغیب الشمس حیث تغیب حاجبها»[4].

 وقتی «حاجب الشمس» غایب می‌شد، حضرت نماز می‌خواندند. خب تقیه تا اینجا که بروند بگویند «کان رسول الله»، عمل جدشان را بگویند؟ لذا اینجا صاحب وسائل فورا فرمودند «اقول هذا و بعض ما مر»  که قبلاً بود و سخت بود توجیه‌اش، «یحتمل النسخ».

شاگرد: یعنی زمان پیامبر آنطور بوده …

استاد:  بله زمان پیامبر اینطور بوده و توسط معصومین نسخ شده، مجبور است این طور حرف بزند. حالا ببینید صاحب جواهر می‌خواهند با این روایت چه کار کنند. روایتی که فرمودند «و ان استدل للاول». ولو عده‌ای گفتند این روایت برای استتار خوب است. ولی ایشان می‌گویند با این توضیحات واضحی که من دادم این می‌شود مؤید قول مشهور. «و منه یُعلم امکان الاستدلال علی المختار بخبر الهاشمی عن الصادق صلوات الله علیه و ان استدل به للاول حیث قال کان رسول الله صلی الله علی و آله و سلم یصلی المغرب حین تغیب الشمس حیث یغیب حاجبها. لأنّ المراد بالحاجب الضوء». «حیث یغیب حاجب الشمس» یعنی «ضوء الشمس».

شاگرد: این را هم اینقدر بگیریم تا برسد به مناره اسکندریه، عملاً می‌شود همان ده، دوازده دقیقه.

استاد: نه، جلوتر. حاجب یعنی ضوء. ضوء را بگیرید مناره اسکندریه و قله دماوند و بروید تا آسمانی که حمره مشرقیه را تشکیل می‌دهد.

شاگرد: آن هم ضوء است.

استاد: آن هم ضوء است. «حیث تغیب حاجبها». باید ضوئش برود. «و فی بعض النسخ حاجها» من گشتم «حاجها» نبود، «من دون الموحدة»، «ب» نداشته باشد. همه نسخه‌ها «حاجب» بود. «حاجها» که ایشان فرمودند، البته تازه ندیدم، پارسال که دیدم من پیدا نکردم. ایشان کدام نسخه منظورشان بوده، نفهمیدم. از وافی نقل کردند که «لعل المراد بحاجها ضوئه الذی فی نواحیها». یعنی در وافی «حاج» بوده؟

 

برو به 0:23:05

شاگرد: وافی «حاجب» آورده.

استاد: بله، ایشان گفتند «فی بعض النسخ حاجها»، و وافی هم فرموده «لعل المراد بحاجها». خب «حاج» نیست در وافی. من اصلاً پیدا نکردم، در حافظه‌ام اینجور مانده. معمولاً من وقتی مطالعه بکنم، آن مطالعه اوّل بیشتر یادم می‌ماند. مطالعات بعدی که دوباره پیدا می‌کنم، یادم می‌رود. لذا آن اوّل باری که گشتم، در حافظه‌ام مانده که پیدا نکردم غیر از جواهر.

شاگرد: در نرم افزارها که نیامده.

استاد: نیامده.

معنای حاجب

حالا ایشان می‌فرمایند «لعل المراد ضوؤها الذی فی نواحیها. فان حجاب الشمس یقال لضوئها، و حاجها لنواحیها»، عبارت وافی را دارند می‌آورند. در حالی که در  عبارت وافی «حاجبها» است. «و حاجها لنواحیها الی آخره». بعد رد می‌شوند «فظهر لک».  در نتیجه چه شد؟ «یمکن الاستدلال بخبر الهاشمی» ظاهراً منظورشان همین است که من توضیح دادم. هیچ توضیح بیشتری نمی‌دهند. چطور «یمکن لاستدلال علی المختار»؟ اگر یادتان باشد من در ذیل همان روایت، شواهد متعدد، یکی دو روز راجع به «حاجب» بحث کردیم. که لغت «حاجب» به معنای شعاع و ضوء و اینها، دور رفتن است. «حاجب» یعنی همان ابرو. خورشید وقتی می‌رود، آن آخر کار که می‌خواهد غروب کند، یک چیز ابرو مانندی بالای قرص خورشید می‌ماند. آن «حاجب الشمس» است. در این نوشته هایی که از قبل دارم  نوشته ام؛ لسان العرب، ذیل «حجب»، جلد ۱، صفحه ۲۹۸:[5] و حاجِبُ الشمس: ناحيةٌ منها. قال:

ترَاءَتْ لنا كالشَّمْسِ، تحْتَ غَمامةٍ، بدَا حاجِبٌ منها و ضَنَّتْ بِحاجِبِ

می‌گوید «تراءت لنا کالشمس»، مثل شمس برای ما جلوه کرد. اما چطور شمسی؟ «تحت غمامة» شمسی که پشت ابر است. «بداء حاجبٌ منها» یک گوشه‌اش از زیر ابر در آمده، «و ضنت بحاجب» یک گوشه دیگرش را بخل کرده. رویش را گرفته، یک ابرو بیرون است، یک ابرو داخل است. «حاجب الشمس: قرن الشمس» اینها را بحث کردیم. «حواجب الشمس: نواحیها» نواحی‌اش یعنی اضوائها؟! وقتی می‌گویند «حواجب الشمس» یعنی «نواحیها»، یعنی نواحیِ قرص شمس.

شاگرد: «حاجب الشمس: قرنها و هو ناحیة من قرصها».

استاد: «من قرصها». تصریحات است. «الازهری»، پریروز در آن مباحثه عرض کردم صاحب لسان- ابن منظور- می‌گوید دو تا کتاب هست در لغت عرب که می توان به آن ها گفت کتاب لغت. بقیه دیگر همه ابناء الطریق اند، یعنی طفل راهند، دنباله رو هستند. یکی تهذیب اللغة ازهری. یکی هم المحکم ابن سیده. «الازهری حاجب الشمس: قرنها». «قرن: اوّل ما تبدوا» است. اوّلین چیزی که از قرص خورشید پیدا می‌شود را می گویند «قرن الشمس». «و هو ناحیة من قرصها حین تبدأ فی الطلوع» لحظه‌ای که می‌خواهد طلوع کند، اوّلین جایی که پیدا می‌شود را می‌گویند «حاجب». «حاجب کل شیءٍ: حرفه» حرف یعنی طرف. طرف هر چیزی می‌شود «حاجب». «ذکر الاسمعی» اینها را خواندم ولی تکرارش خوب است. اسمعی از یک زن عرب نقل می‌کند برای کلمه «حاجب». «أن امرأةً قدّمت الی رجلٍ خبزة او قرصة» زنی از عرب یک قرص نان آورد گذاشت جلوی مردی، «فجعل یأکل من وسطها» این مرد اطراف نون پسندش نبود، وسط نان را می‌خورد. زن چه گفت؟ «فقالت له کل من حواجبها» از حواجبش بخور. حواجب یعنی دورهایش. حاجب الشمس. حواجب یعنی اطرافش.

باز هم در لسان ذیل «حجج»[6]. «و حجاج الشمس: حاجبها» حجاج شمس هم حاجبش است. حاجب چیست؟ «و هو قرنها؛ یقال: بدا حجاج الشمس» یعنی قرنها.

از اساس البلاغة هم یادداشت دارم.[7] «من المجاز: بدا حاجب الشمس» مجاز است. چرا مجاز است؟ «و هو قرنها، شبّه لحاجب الانسان» ابروی انسان کمانی است و بالای چشم قرار گرفته، کأنّه این چشم، شمس است، این هم بالایش حاجب است. می‌گویند «حاجب الشمس». اساس البلاغة این را تشبیه استعاری کرده. چرا می‌گویند ابروی شمس؟ یعنی آن قرص، چشمش است، آن هم بالایش.

 

برو به 0:29:48

خلاصه اینها یادداشت‌های من است. ولی مقابلش هم هست. یعنی این‌که بعضی از لغویین هم گفتند «ضوؤها» هست، اما این شواهد آن را دور می‌برد، این ها از باب توسعه است. نمی‌توانیم در این روایت بگوییم یعنی «ضوء».

از چیزهایی که جالب بود، این سؤال را ما در مباحثه مطرح می‌کردیم و خیلی هم روی آن بحث کردیم. همین سؤال را مرحوم آقای بروجردی در کتاب فقه‌شان دیدم مطرح کردند. فرمودند «ان قلت» که اگر این ذهاب حمره شرط است، پس پیامبر خدا هم آن زمان صبر می‌کردند. نمی‌شود که زودتر بخوانند اگر حق این است. چطور است که مخفی مانده؟

شاگرد: جوابش را دادند. در بحث هم مطرح شد.

استاد: جوابش هم خیلی به نظر من که عجیب بود.

شاگرد: خود ایشان ذهابی‌اند؟

استاد: بله. بعد از این‌که حرف‌ها را سر می‌رسانند، می‌گویند خب چطور می‌شود که اگر حضرت صبر می‌کردند، مخفی بماند؟ جوابی که می‌دهند این است که آن زمان به این دقائق توجه نداشتند. حضرت صبر می‌کردند تا ذهاب می‌شد. اما عموم مردم متوجه نبودند که حضرت صبر می‌کنند تا آن بشود. عملاً حضرت صبر می‌کردند تا ذهاب می‌شد، اما عرف به این دقائقِ کار حضرت توجه نمی‌کردند که از استتار تا ذهاب حضرت صبر کردند. دقائق نزد عرف عام مغفول عنه بود، بعد دیگر کم کم مخلوط شد. و لذا اهل بیت بعداً گفتند اینجور نیست، باید صبر کنید. جناب آقای بروجردی که اقیانوس تحقیق هستند ولی آیا واقعا اینطور است؟ در فضای روایات خود اهل سنت، آن چیزهایی که می‌آورند، اینطور است که اینطور چیزها را، آن هم فاصله یک ربع و بیست دقیقه، دقائق را دقت نکنند؟ اتفاقاً در آن روایت معروف بود که حضرت یک نحو ایرادی به شیعیان خودشان می‌گیرند، می‌گویند این سنی‌ها شیعه ی ما نیستند، اما محافظتشان بر نماز بیشتر است. این محافظت بعد پیدا شده بود؟ بنی امیه محافظت صلاة کرده بودند؟ یا نه، این یک چیزی نبود که بگوییم مسلمان‌ها روی اُنس‌شان صبر می‌کردند، اما چون دقت نبود، نسل اوّل که رفتند، نسل بعد دیگر سریعاً بعد غروب خواندند. به ذهن عجیب بود اینطور جوابی از مثل مرحوم آقای بروجردی.

شاگرد: این‌که خیلی بعید نیست، فرض کنید زمان ابو بکر یک ذره، زمان عمر یک ذره، بعد زمان عثمان یک ذره.

استاد: یعنی می‌بردند قبل از وقت؟

شاگرد: بله، قبل از وقت. حالا مگر این‌که بگوییم امیر المؤمنین مثلاً …

استاد: خود آنها روایت حسابی، که عرض کردم اسمش را نمی‌آورند، می‌گویند خود یک صحابی به حضرت اعتراض می‌کرد که چرا می‌خواهید به این زودی افطار کنید؟ حضرت گفتند کار نداشته باش، آب را بده به من. «اذا اقبل اللیل من هاهنا، ادبر من هاهنا» بس است.

شاگرد: این که روایت ماست.

استاد: نه، مال خود آنهاست در صحیح بخاری است. «اقبل اللیل» مال صحیح بخاری است. می‌خواهم بگویم اینطور نیست که ایشان بفرمایند که حضرت قشنگ صبر می‌کردند، مورد اعتراض هم نبود. در آن روایت در کتب سنی‌ها بود که ابن عباس- چون اینها محافظت بر وقت می‌کنند- وقت نماز مغرب شده بود، یا خطبه می‌خواند، یا حرف می‌زد، نمی‌دانم چه کار می‌کرد. فورا برای نماز مغرب بلند نشد. یکی که آنجا بود، دید آفتاب غروب کرد و وقت نماز شد. مدام می‌گفت الصلاة، الصلاة. ابن عباس هم محل به او نگذاشتند. او هم ناراحت شده بود که نماز نماز. یک دفعه ابن عباس به او گفت که «اتعلمنی الصلاة»؟ تو دیگر آمدی به من نماز یاد می‌دهی؟ بعد گفت که این لازم نیست، وقت مغرب موسع است. اگر الآن هم نخواندی، موسع است و جوابش را داد. می‌خواهم بگویم آنها محافظت بر استتار کارشان بود. آن وقت حضرت ۲۰ دقیقه صبر می‌کردند، همه اینها را هم دیده بودند، یک دفعه خرد خرد ببرند جلو. با این‌که روایت آن طرفش را خود آنها دارند.

حالا در روایات ما هم هست، روایات استتار یکی دو تا که نیست، الآن حاج آقا دوباره هم می‌گویند. من چون تازه دیده بودم عرض کردم، ذهنتان باشد، نگاه هم بکنید. آقای بروجردی اینجور فرمودند. تأملش و فکر در آن و سر رساندنش به عهده ذهن شریف خودتان است.

شاگرد: نمی‌شود این حاجب را یک مقدار با فاصله از خورشید بگیریم، مثلاً یک میل و دو میل؟ اینطور اثبات نظریه ذهاب حمره می‌شود.

استاد: چرا؟

شاگرد2: به خاطر اینکه تشبیه شده شمس به چشم، حاجب هم که متصل به چشم نیست، یک فاصله است بین حاجب و چشم. در نتیجه آنجا هم که تشبیه شده باید حمره باشد تا بگوییم که حاجبش هست. نمی‌گویند شمس رفت زیر افق، یک تکه مثل ابرو ماند، این حاجبش است. حاجب با چشم فاصله است.

شاگرد: اگر بتوانیم مثلا یک میل فاصله قائل بشویم، اثبات شدید قول مشهور را می‌کند.

استاد: بحث های لغوی است، اساس البلاغه اشتباه کرده بود. اصل معنای «حجب» خودشان گفتند «طَرَف» است. روح معنای حاجب یعنی طَرَف. نه این‌که آمدند «طرف» را تشبیه کردند به ابروی انسان. برعکس است. چون ابرو «طرف العین» است. اگر به «حاجب»، «طرف» گفتند به خاطر این‌که «طرف» است. نه این‌که اصل معنای «حجب»، «طرف» نیست، «حاجب» را اوّل گفتند «حاجب». چرا می‌گویند «حاجب»؟ اسم فاعل آوردند. خب یک اسم غیر مشتق بگذارند. اگر تسمیه ابتدایی برای ابرو بود، یک اسم جامد بگذارند. اتفاقاً گفتند «حاجب».

 

برو به 0:36:30

شاگرد: وجهش این نبوده که یعنی جلوی عرق را می‌گیرد؟

استاد: اتفاقاً یکی از معانی «حجب» غیر از «طرف»، به معنای نگهبان است. حاجب خیمه. مثلاً سلطان در خیمه است، دربان خیمه را می‌گویند «حاجب». حُجّاب. حجاب هم یعنی فاصله می‌شود بین او. آیا این دو تا به همدیگر برمی‌گردند؟

شاگرد: حالا این را فرض حساب کردیم که اگر بتوانیم «حاجب» را مثلاً یک مقدار با فاصله حساب کنیم و از جزء خورشید حساب نکنیم، قول مشهور ثابت می‌شود.

استاد: چرا؟ یک ربع فاصله است. در یک ربع دو تا نماز مغرب می‌شود خواند.

شاگرد: اگر بگوییم خود آخرین جزء خورشید «حاجب» است، اثبات قول غیر مشهور می‌شود. ولی اگر «حاجب» یک فاصله خیلی جزئی دارد با خود قرص، بگوییم باید آن غایب بشود، باید خیلی سرخی های بالای سر برود تا آن هم غایب بشود. آن دیگر جزء خورشید که نیست. اگر بخواهد آن غایب بشود باید تقریباً تمام سرخی برود. یعنی یک چیزی هم از قول مشهور بالاتر. یعنی تقریباً حمره مغربیه هم باید برود.

شاگرد2: حمره مغربیه!

شاگرد: نه، می‌گویم اگر شما فرض کنید یک خطی که دور خورشید است را بگوییم «حاجب»، آن وقت عبارت می‌شود «حتی تغیب حاجبها»، برای اینکه آن غایب بشود، باید خیلی وقت بگذرد تا غایب بشود.

استاد: نه، ثانیه‌اش هم معلوم است. لغوی عرب خبیر چه می‌گوید؟ می‌گوید «حاجب الشمس قرنها». باز هم توضیح می‌دهد. می‌گوید «و هو ناحیة من قرصها حین تبدأ فی الطلوع».

شاگرد: این قبول دارم. ولی می‌گویم اگر فرض کنیم …

استاد: اگر فرض کنیم که آن، مثل ابروی دور چشم باشد.

شاگرد: یعنی یک هاله خیلی نزدیک. برای این‌که آن برود، باید خیلی سرخی برود، حتی سرخی طرف مغرب.

استاد: چه اندازه گردی او را فرض بگیرید؟ من ثانیه‌اش را هم می‌گویم چه زمانی غایب می‌شود. ثانیه‌اش هم معلوم است، طولی نمی‌کشد. هر یک ساعتی، ۱۵ درجه خورشید می‌رود. نزدیک افق نگاه کنید خورشید کجاست. یک ساعت بعد ببینید کجا می‌رود. ۱۵ درجه سماوی که کم نیست. لحظه به لحظه دارد می‌رود جلو. لذا آن خط دور خورشید را که می‌گویید، شاید یک دقیقه نمی‌شود که می‌رود. دو سه دقیقه فوقش. اما حمره حدود ۱۲ دقیقه اقلّش است، تا ۲۰ دقیقه. الآن که ۲۰ دقیقه و ۲۵ دقیقه می‌شود. خیلی فاصله زمانی است که نمی‌شود به این اندازه گفت مسامحه شده.

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

 


 

.[1] [1] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص349.

[2] . فقه القرآن (للراوندي)؛ ج‌1، ص: 202 و قوله ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيٰامَ إِلَى اللَّيْلِ و الليل هو بعد غروب الشمس و علامة دخوله على الاستظهار سقوط الحمرة من جانب المشرق و إقبال السواد منه و إلا فإذا غابت الشمس مع ظهور الآفاق في الأرض المبسوطة و عدم الجبال و الروابي فقد دخل الليل.

 

[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج‌7، ص: 117

[4] وسائل الشيعة ؛ ج‏4 ؛ ص182

[5] لسان العرب؛ ج‌1، ص: 299:

و حاجِبُ الشمس: ناحيةٌ منها. قال:

ترَاءَتْ لنا كالشَّمْسِ، تحْتَ غَمامةٍ، بدَا حاجِبٌ منها و ضَنَّتْ بِحاجِبِ

و حَواجِبُ الشمس: نَواحِيها. الأَزهري: حاجِبُ الشمس: قَرْنُها، و هو ناحِيةٌ من قُرْصِها حِينَ تَبْدَأُ في الطُّلُوع، يقال: بَدا حاجِبُ الشمسِ و القمرِ. و أَنشد الأَزهري للغنوي:

إذا ما غَضِبْنا غَضْبةً مُضَرِيَّةً هَتَكْنا حِجابَ الشمسِ أَو مَطَرَتْ دَما

قال: حِجابُها ضَوؤُها هاهنا. و قولُه‌ في حديثِ الصلاةِ: حِين توارَتْ بالحِجابِ‌. الحِجابُ هاهنا: الأُفُقُ؛ يريد: حين غابتِ الشمسُ في الأُفُق و اسْتَتَرَتْ به؛ و منه قوله تعالى: حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ. و حاجِبُ كل شي‌ءٍ: حَرْفُه. و ذكر الأَصْمعِي أَنَّ امْرأَةً قَدَّمَتْ إلى رجل خُبزَةً أَو قُرْصَةً فجَعلَ يأكُلُ من وَسَطِها، فقالت له: كُلْ من حَواجِبِها أَي مِن حُرُوفِها.

[6] لسان العرب؛ ج‌2، ص: 230

[7] أساس البلاغة ؛ ص113