مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 7
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع جلسه : تصحیح نماز در حال دخول وقت در اثناء
بسم الله الرحمن الرحیم
و لو صلّىٰ بالتقليد فتخلّف الإخبار، فذلك من الصلاة بالظنّ، و إن كان من إخبار الثقة و معتبراً، أو من غيره مفيداً للظنّ و كان معتبراً عند عدم التمكّن من العلم و الحجّة الأُخرىٰ.
فالتخلّف في الأثناء لا يبطل كما عن «الذكرى»، بخلاف ما بعد الفراغ. و في المعارضة بأخبار غيره بعدم الدخول، يمكن ترجيح الأوّل إذا كان مدرك الثاني الاستصحاب، و إلّا فبالترجيح بالقوة بناء علىٰ حجيّة الأخبار بالعدم أيضاً، كما يفهم من التعليل بشدّة المواظبة، و بأنّهم أُمناء.[1]
فرمودند: «و لو صلّىٰ بالتقليد فتخلّف الإخبار، فذلك من الصلاة بالظنّ» روز تحصیلی قبل عرض کردم که تقلید فرعی است که در این کتاب آمده، در جواهر هم آمده، در عروه نیامده و شاید در کتابهایی که سبک عروه باشد دیگر نیامده باشد یعنی فراموش شده باشد با توجه به متن فتاوای اصحاب که در شرایع و سایر کتب اصحاب بوده، این فرع برای آنها مطرح بوده لذا این طوری فرمودند. «فإن كان من إخبار الثقة و معتبراً، أو من غيره مفيداً للظنّ و كان معتبراً عند عدم التمكّن من العلم و الحجّة الأُخرىٰ، فالتخلّف» که قرار شد «فالتخلف» هم سر سطر نرود و در پاراگراف جدید قرار نگیرد. «فالتخلف في الأثناء لا يبطل» اگر بفهمد بخشی از نماز در وقت واقع شده در حالی که به تقلید در صلاة وارد شده بود، تقلید موضوعی از مجتهد موضوعی؛ مقلَّد ما در این جا مجتهد معروف نیست «و لو دخل بالصلاة ولو بالتقلید» این تقلید، تقلید در موضوع است یعنی خبرهی موضوعی مثل موذن؛ مقلَّد این است و مجتهد ما همان کسی است که رفته موضوع را تحقیق کرده است. اینها معلوم است و در عبارت خیلی واضح است.
شاگرد: این تعبیر خودش عملاً یک نوع اجتهاد نیست؟! ما قبلاً اجتهاد میگفتیم یکی مراجعه به موذن است یکی مراجعه به امارات است خب یکی هم اخبار ثقة است.
استاد: «المقلد مجتهد فی تقلیده» این طور؟! این را میخواهید بگویید؟!
شاگرد: میخواهم این را عرض کنم که قبلاً گفتیم قطع را عمل کند یا ظن معتبر، حالا آن جا بحث است که ظن معتبر چه چیزهایی است؟! بر فرض هم که بگوییم ظن معتبر ندارد، سراغ اجتهاد برود؛ همان جا که بحث ظن و اجتهاد مطرح میشد مصادیقش چه چیزهایی است؟ مصادیقش اخبار ثقة است، خود این اجتهادش است و اخبار ثقه هم مصداقش است. قبلا از این بحث شد حالا یا این اجتهاد یا ظن معتبر ولی اخبار ثقة جزء همان اجتهادات است.
استاد: حاج آقا هم همین را میگویند.
شاگرد: پس این کلمهی تقلید این جا، جا ندارد.
استاد: آن فضایی که شهید ترسیم کرده بودند جا داشت؛ همین را دارم عرض میکنم. الان این طوری که شما میگویید همین حرف صاحب جواهر و حرف حاج آقاست. «و لو صلّی فذلک من الصلاة بالظن» این هم خودش یک نوع ظن است، همان است مصداقی از آن چیزی است که مقصود ما بود و دلیل داشتیم اما فضایی که توسط شهید ترسیم شده بود، «اجتهد» یعنی دنبالش برود نه این که صرفا یک کسی آمد گفت: من اجتهاد کردم کافی باشد. چرا؟ به خاطر این که روایت بود «اجتهد رأیک» استظهار آنها از این «اجتهد رأیک» این نبوده که یک نفر بیاید بگوید؛ این که «اجتهد رأیک» نیست. در گام دوم چون در عنوانِ نص خود دلیل آمده بود «اجتهد رأیک» با این حساب حاضر نشدند بگویند که مقلِّد هستیم. با بحثهای بعدی که میآید میگویند: «فذلک من الصلاة بالظن» و دیگر برایشان مشکل نیست.
شاگرد: یعنی میتواند یک دلیلی که در عروه مطرح نشده باشد این باشد که برای ما ظن است و تقلید در این جا همان اجتهادی است که قبلا بحث شد و وجهی ندارد.
استاد: هم در جواهر و هم ایشان میبینید مقابل ایشان گفتند: «من الصلاة بالظن»؛ اصلا فرقی … در عروه هم به فرمایش شما دیگر اصلا دیدند اینها یک کاسه است ولی از نظر بحث فقهی فرق میکند که ما بفهمیم که تقلید این جا در چه فضایی بوده و در آن فضا نیاز علمی بوده که مطرح کنند؛ یک چیز لغوی نبوده است.
«فالتخلف في الأثناء لا يبطل كما عن «الذكرى»، بخلاف ما بعد الفراغ.» ما بعد الفراغ اگر کل نماز را با تقلید خواند و فهمید کل نماز قبل از وقت بوده، نمازش باطل است. چرا؟ به خاطر این که دلیل داریم نماز بدون وقت، لاصلاة است. «لا تعاد الصلاة الا من خمس» اولی الطهور است؛ «الطهور و الوقت و القبلة و الرکوع و السجود» که به این دلیل داریم میگوییم.
البته قبلا عرض کردم این روایت «لا تعاد» یک استظهار مهمی نیاز دارد که برای همیشه در ذهن طلبگی معلوم باشد که خلاصه «لا تعاد» چه میخواهد بفرماید؟! «لا تعاد» یعنی قاعده بر این است که اعاده نکنید الا آن پنج تا که خلاف قاعده است یا قاعده این است که آن پنج تا باید اعاده کنید من «لا تعاد» میخواهم بگویم بقیهاش عفو شد. این طور است؟ ظاهرش کدام اینهاست؟ ظاهر حدیث نسبت به ذیلش این است که هیچ کدام اینها نیست. اصلا مقصود روایت «لا تعاد» هیچ کدام از اینها نیست. چرا؟ چون ذیل حدیث را اگر نخوانیم نمیفهمیم؛ همین که بگوییم: «لا تعاد الصلاة إلا من خمس» و بس کنیم. نه! ذیل حدیث دارد که «لا تعاد الصلاة إلا من خمس» که پنج تا را حضرت میفرمایند بعد میفرمایند: «و التشهد السنة» و «القرائة السنة و التشهد السنة» در نسخهی خصال دارد که «و التکبیر السنة» سه تا دارد. اما در نسخهی فقیه و نسخههای رایج و همچنین در کافی هم آمد به لسان «لا تعاد» نیست، به لسان دیگری است و در کتاب الصلاة کافی شریف هم آمده است و مضمون همین است که «التشهد السنة و القرائة السنة و لا تنقض السنةُ الفریضة» تشهد اگر ترک شد نماز اعاده ندارد، قرائت اگر ترک شد نماز اعاده ندارد. چرا؟ چون سنت است؛ سنت نمیتواند بیاید فریضهای که شما انجام دادید نقض کند. خب فریضه چیست و سنت چیست؟ این طوری که در تعریفش در السنه معروف است هر چه که در نص آیات شریفه جزء نماز است و امر به آن شده فریضه میشود و هر چه که بیرون از نص قرآن کریم و سنت پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم در نماز قرار داده شده این غیر فریضه است یعنی سنتی است از ناحیهی آن چه که خدای متعال از باب ولایت تشریعی محدودهی تشریع را به پیامبر خودش واگذار کرده است. خب فرق این همین است که برای تعداد رکعات هم جاهای دیگر دارد. بعد فرمودند: خدا ده رکعت از فرائض یومیه را فرض کرده، هفت رکعت سنت است و پیامبر خدا به آن ده رکعت فریضه اضافه فرمودند. در فریضه شک نیست. نماز دو رکعتی واجب یا نماز فریضهای که در رکعت اولش باشید و پای یک در میان باشد شک کنید این دیگر نشد و باطل است و از شکوک مبطله است اما در آن قسمتهای نماز که سنت است «لا تنقض السنة الفریضة» شما اندازهی فریضه خودتان انجام دادید قاطع هستید و در آن بخش سنتش شک میکنید. سنت نمیتواند این فرضی که شما انجام دادید خراب کند. خب «لا تعاد» هم همین است به ذیلش معلوم میشود. حضرت میفرمایند: پنج چیز است فرض است، «إذا قمتم إلی الصلاة فاغسلوا»[2] طهور فرض است، وقت فرض است «َإِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنينَ كِتاباً مَوْقُوتا»[3]، «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ»[4] عرض کنم قبله «فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»[5] فرض است. رکوع و سجود که آیاتش معروف است؛ اینها فرض است در قرآن کریم آمده است اما تشهد و قرائت و تکبیر هم در نسخهی خصال دارد. باید بررسی کنیم همهی نسخههای خصال است؟! در جای خودش باید بررسی کنیم. در کتب فقهی خیلی تکبیر از نسخهی خصال بازتاب ندارد. در کتابهای فقهی ما از همان فقیه بازتاب دارد که فقط همان قرائت و تشهد است.
برو به 0:09:09
شاگرد: ده رکعت را از کجا فرمودید؟ فرمودید فرض جایی است که در قرآن آمده باشد الان در خود روایت ده رکعت آمده است.
استاد: میدانیم که هر نمازی اصل نماز ولو یک رکعت بوده اما به خاطر مطالب بعدی، نماز یک رکعتی غیر از وتر نداریم که آن استنثاء است. از آن طرف آیات شریفه پنج وقت برای نماز تعیین کرده و نماز یک رکعتی هم نداریم که پنج تا دو رکعتی میشود.
شاگرد: حداقل دو رکعتی میشود.
استاد: بله قبلاً مقداری بحثهایش شد. چون نماز یک رکعتی نداریم اقل نماز دو رکعت است و چون در وقت پنج تا وقت تعیین شده از طرف خدای متعال ده رکعت فرض به عنوان نمازهایی که در قرآن کریم است آمده است. روی این حساب بقیهی هفت رکعتش سنت است. در مانحن فیه هم این طور است. خب حالا آن چیزی که من میخواهم آن جا در استظهار عرض کنم این است که حضرت میفرمایند: سنت نمیتواند فریضه را از بین ببرد. «لا تعاد الصلاة» یعنی «تعاد الصلاة من الفرض و لا تعاد من السنة». با این بیان مفهوم روایت خیلی روشن است. اصلا نه کاری دارد که اصل بر اعاده است یا بر عدم الاعادة است. کاری با این ندارد. در مقام بیان این مطلب هم حضرت نیستند. میخواهند بفرمایند: در نماز ما یک فرض داریم و یک سنت داریم؛ فرض پنج تاست. خب این پنج تا فرض «لا تعاد الصلاة» که فروض اداء شده فرضش «بالسنة إلا من الفرض»، «لا تعاد الصلاة إلا من فروضه، من فرائضه لا من سننه» وقتی این طور این یک مبنایی درمیآید که خیلی مهم است. میخواهند بگویند: اگر اعادهای داریم نقضی داریم از ناحیهی فروض است که «تعاد» است. سنت نمیتواند فرض را نقض کند. خب حالا یعنی به طور کلی فرض هر کجا نقض شد، کم و زیاد شد نماز باطل است؟ به هر نحوی؟ در این بیان، صریحِ این روایت نخواهد بود یعنی فیالجمله اعاده را دارد روایت بیان میکند. یعنی اگر اعادهای است از ناحیهی فرض است و از ناحیهی سنت نمیتواند سنت بیاید موجب اعادهی نماز شود. خب از این حیث نه قاعده برای این طرف است نه برای آن طرف است. بله قاعدهی بسیار خوبی که دارد به دست کسی که در فضای فقه بررسی میکند میدهد همین است که نماز متشکل از سنت و فرض است و هیچ گاه شما نمیتوانید از ناحیهی نقض سنت، فرضِ اداء شده را از میدان به در کنید. اگر فرضِ نماز آمد، سنت نمیتواند او را نقض کند اما اگر در همهی شرایط فرض نیامد و باید اعاده شود این از آن کلیت و اطلاق برنمیآید و اصلا ساکت از آنهاست. مثلا فرض بگیریم شما بگویید: در نماز جماعت به خاطر متابعت امام یک رکوع اضافه کردیم، میگویید: خب رکوع فرض است؛ کم و زیاد، عمداً و سهواً باطل است. عمداً و سهواً برای قاعدهی اصلیه است. شما دلیل دارید این جا با این که رکوع قنترس اصول اصلی نماز است، عمداً و سهواً زیاد و کم بکنید باطل است اما این جا در نماز جماعت، رکوع را به خاطر متابعت اضافه میکنید و باطل هم نیست. بگویید: «لا تعاد إلا من خمس» خب رکوع یکی از آن است، رکوع را در نماز خراب کردید. «لا تعاد» میگوید: اگر اعادهای است از ناحیهی فرض است. فرض که بود از ناحیهی سنت نمیتوانید فرض را خراب کنید اما این که در جمیع مواردی که اندک خللی در فرض آمد باید اعاده شود این روایت متکفل آن نیست، این روایت متکفل آن است که سنت نمیتواند فرض را خراب کند. حالا اعادهی خود فرض چطوری است، دلیل جدای خاص خودش را دارد. روی این حساب میتوانیم بگوییم: این طور حرفی با آن چه که صاحبحدائق گفتند جفت و جور شدنش سوالبردار است. صاحب حدائق گفتند: وقت، نفسالامریت ندارد و «أنت تری» یعنی وقت فقط در نظر مکلف دخولش شرعیت دارد، آن چیزی که شرط صلاة است وقت نفسالامری و زوال نفسالامری نیست، آن چیزی که شرط صلاة است این است که «أنت تری» خب ایشان با این استظهار چطور میخواهند از «لا تعاد» استفاده کنند که اگر کل نماز قبل از وقت بود ولی «یری»؛ او میگفت: وقت شده، کل نماز را هم خواند، خب برای او که شرط شرعی آمد؛ شما میگویید: شرط شرعی «رویة المکلف دخول الوقت» است، خب او هم «یری أنه دخل الوقت». پس خود «لا تعاد» دارد میگوید که حرف ایشان درست نیست. این اشکال به حرف ایشان وارد است؟ خب «لا تعاد» دارد میگوید: استظهار صاحب حدائق این جا صحیح نیست. چرا؟ چون «لا تعاد الصلاة إلا من وقت» معلوم میشود وقت نفسالامریتی دارد که چون فرض است و نفسالامریت دارد میتواند باعث اعادهی نماز شود و حال آن که شما میگویید: کل این که در نظر او دخول وقت بود دیگر اعاده نیاز نیست.
برو به 0:15:19
البته این طوری که یادم است خود صاحبحدائق به «لا تعاد» تمسک نکردند، به آن روایت دیگری که کسی قبل از وقت نماز بخواند «لا صلاة له» یعنی روایت ابوبصیر استشهاد کردند. خودتان ملاحظه بفرمایید.
علی ای حال این جا الان میبینیم میفرمایند به خلاف «ما بعد الفراغ» اگر کل نماز را قبل از وقت خوانده، این نماز باطل است حالا یا به خاطر «لا تعاد» یا به خاطر سایر روایاتی که میگفتند: «لا صلاة لمن صلّی قبل الوقت». همان اول مباحثی که ایشان مطرح کردند آوردند. در حدائق صفحهی دویست و هشتاد و سه بود. «عن ابي بصير عن ابي عبد الله (عليه السلام) قال: «من صلى في غير وقت فلا صلاة له».»[6] چون سند روایت هم موثق و خوب است، خیلی فقهاء به این استشهاد کردند. «من صلی فی غیر وقت فلا صلاة له» اگر در غیر وقت بخواند نماز ندارد. ایشان میگویند: «فی غیر وقت» دلیل برای این است که کل نماز قبل از وقت بود باطل باشد اما در غیر این دلیل خاص اگر «یری أنّه قد دخل علیه الوقت» نمازش صحیح است. روی مبنای ایشان شاید روایت اسماعیل بن ریاح خلاف قاعده نباشد، دلیل خاص نباشد.
شاگرد: این طرف دلیل خاص است.
استاد: بله این دلیل خاصی است. برای این که اعاده را بر او ایجاب کند.
شاگرد: با این مبنا «لا تعاد» هم درست میشود؟
استاد: چطوری؟
شاگرد: اگر کلش قبل از وقت باشد «لا تعاد» هم این را میگیرد.
استاد: چرا بگیرد؟ یعنی به ضمیمهی این روایت یا خودش؟
شاگرد: با همین بیانی که این را بپذیرند که «من صلی فی غیر وقت فلا صلاة له» که این را باز توضیح بدهند که «فی غیر وقت» یعنی قبل از …
استاد: روایت «لا تعاد» دارد میگوید: «الوقتُ فریضةٌ فی الصلاة» یعنی قرآن کریم که وقت تعیین کرده، این وقت فریضه است؛ کدام وقت؟! وقت صاحب حدائقی؟ یعنی در نظر او؟! خود «لا تعاد» دارد میگوید: باید اعاده کنید یعنی نفسالامرش میزان است. خود «لا تعاد» دارد میگوید: به وقت باید اعاده کنید. یعنی ولو خیالت هم میرسید وقت شده قبل از وقت نماز خواندید فایده ندارد. یعنی «الوقتی» که از فرائض صلاة است، نفسالامرش شرط است. عرض من این بود که خود مفاد «لا تعاد» خلاف فرمایش ایشان است.
شاگرد: قبلاً میفرمودید با حکومت میشود درستش کرد.
استاد: شاید وجوه دیگری باشد و صاحبحدائق جوابی داشته باشند. علی ای حال روی این مبنا این طوری میشود.
در استظهار از این روایت هر چه به ذهن شما بیاید خوب است. چون یکی از روایاتی که در بسیاری از موارد در کتاب صلاة بلکه به بعضی ضوابط در جاهای دیگر هم به درد میخورند این روایت «لا تعاد» است؛ استظهار از آن و فهم از آن، این که مستثنی با مستثنی منه حوزههایش چه فرقی میکند؟ کدام اصل و کدام فرع است؟ این چیزی که به ذهنم بود فعلاً گفتم این بود که کلاً استظهار از این روایت را به این ببریم که محور مقصود این است که «السنة لا تنقض الفرض» این که فرض چطوری است و شرایط چطوری است، آنها را در جای خودش میگوییم. فعلاً این روایت دارد میگوید «السنة لا تنقص الفرض». لذا «لا تعاد إلا» آنها سبب برای نقل او نمیشود.
«و في المعارضة بأخبار غيره بعدم الدخول» میفرمایند یک کسی از یک کسی تقلید کرد گفت وقت داخل شد بعد یک دیگری آمد گفت وقت داخل نشده، با این إخبار مقلَّدِ خودش موضوعاً با اخبار غیر این مخبر قبلی معارضه شد بعدم الدخول که وقت نشده «يمكن ترجيح الأوّل إذا كان مدرك الثاني الاستصحاب،» دومی که میگویند: نشده، دارد عدم دخول استصحاب میکند؛ قبلی که گفت وقت شده اجتهاد کرده بود میگویند: آن اولی مقدم است چون آن اماره است و استصحاب اصل است و اماره حاکم بر اصل است یا وارد بر آن است.
شاگرد: از کجا معلوم که استصحاب کرده؟ شاید او هم اجتهاد کرده بود!
استاد: فرض میگیرند. فرض اجتهاد را بعدش میگویند. الان فعلا فرضشان این است که میدانیم او که میگوید نشده استصحاباً دارد میگوید. «يمكن ترجيح الأوّل» که گفت وقت داخل شده «علی الثانی» که میگوید نشده، «إذا كان مدرك الثاني الاستصحاب، و إلّا» یعنی اگر او هم رفته تحقیق کرده، تفحص کرده میگوید: نه این که من استصحابا بگویم وقت نشده، علم به عدم دارم. اجتهاداً میگویم و خروجی اجتهاد من، عدم دخول الوقت بوده است. «و إلّا فبالترجيح بالقوة» این جا بالقوة نخوانید، بالقوه مقابل بالفعل نیست. بالقوة مقابل بالضعف است. «و إلّا فبالترجيح بالقوة» یعنی حالا دو تا متعارض شدند باید ببینیم کدامشان أقوی است. اقوی الظنین و اقوی الامارتین. همین جا شهید فرمودند: همان اولی را ترجیح میدهیم. شهید فرمودند «و إن کان الثانی أرجح» اگر مساوی بودند یا اولی ارجح بود که همان اولی «و إن کان الثانی أرجح فحکمه حکم التعارض فی القبلة» صاحب جواهر فرمودند: «و إلا أشکل مساواته کما یمکن عدم الالتفات إلی المخبرین بعد البناء علی التقلید» گفتند: امارهی قبلی آمد، عمل هم شد؛ اصلا مخبرین بعدی اعتناء به حرفشان نیست تا معارضه به پا شود. چرا؟ «إذ لا ينافيه إخبار غير من قلده بعدم حصول الوقت» از کسی تقلید کرده که میگوید: وقت شده، غیرش میآید میگوید: وقت نشده؛ اصلا ما این جا کاری به ترجیح نداریم. من تقلیدِ او کردم، حجت دارم میروم مثل این میماند که دو تا مجتهد هستند، من تقلید این یکی میکنم عمل میکنم میروم بگوییم آن یکی که دارد چیز دیگری اجتهاد میکند، خب بکند. مبنای تقلید بر این است که من یکی را بگیرم نه این که مبنای تقلید بر این است که من در موارد تقلید تعارض درست کنم. بله اولی که بخواهم مقلَّد را انتخاب کنم تعارض معنا دارد که او أعلم است یا او أعلم است؟! اما بعد از این که فرض گرفتم جائزالتقلید است و تقلید کردم، مفاد تقلید و آن چیزی که من به آن عمل کردم که دیگر نمیتواند فتوای یکی دیگر سبب این شود که حالا تعارض شد. اصلا تقلید یعنی رأی یکی را بگیر برو دیگری میخواهد بگوید یا نگوید. این هم فرمایش صاحبجواهر است. حاج آقا حرف ایشان را میپذیرند. ایشان میگویند: «و إلّا فبالترجيح بالقوة» این جا در شبهات حکمیه میتوانیم بگوییم: از اول سراغ یک مجتهد متخصص برو، از او تقلید کن حالا در همین مسألهی دیگری هم میگوید: تعارض برای توی مقلِّد نیست به خلاف مانحن فیه؛ مانحن فیه موضوع است، مجتهد به معنای یک موضوع میگوید این موضوع این طوری است، إخبار از شخص یک موضوع خارجی، وقتی این اخبار کنارش میآید تعارض میشود. فرق دارد با عنوان خبرویت به کل مسائل
برو به 0:23:46
شاگرد: یعنی بحث الان این است که … بحث سر موضوع و حکم بودن است یا بحث در خبرویت و عدم خبرویت است؟
استاد: بحث سر این است که خبرویت در کلیات، از یک شخصی در کلیات تقلید میکنیم میرویم. در خصوص موارد فتوا بین این دو تا تعارض پیش نمیآید چون من دارم تقلید میکنم اما در موضوعات چون اجتهاد، جزئی خارجی است، درجزئی خارجی تعارض پیش میآید.
شاگرد: اگر فرض بفرمایید این جا هم اهل خبره باشند و از باب رجوع به اهل خبره …
استاد: احسنت! مثل مقوِّم. شما میگویید برو قیمت کن. خب وقتی در بازار دو تا قیمت کنند نمیتوانید بگویید ما تقلید یکی را میکنیم؛ عرف از شما نمیپذیرد. چرا؟ چون هر دو راجع به یک جزئی حقیقی دارند صحبت میکنند؛ از باب این که الان مثلا این خمر است. این قیمت این است. در این طور جاها اجتهادی که به خبره مراجعه میکنیم، لازمهی خبرویت او تعارض است چون إخبار از یک چیز شخصی خارجی است.
شاگرد: اگر مثلا دو دکتر بوده، یک نفر میگوید: عمل کن و یکی میگوید: عمل نکن، آدم به یکی عمل کند این اشکال دارد؟
استاد: اگر همان جا دکتر میگوید: تشخیص من این است که عمل کن، این تقلیدی است که می توانید بکنید اما اگر یک دکتر بگوید من میگویم یعنی إخبار موضوعی کند که مثلا الان این مریض شخصاً آن بیماری خاص در بدنش موجود است، آن یکی میگوید نیست؛ یعنی إخبار موضوع کند نه این که بگوید تشخیص من به عنوان خبرویت کلیه برای علاج این است. عین این که گفتم دارد تقویم میکند.
شاگرد: این تقویم به نظرم نکتهای دارد.
استاد: مثلا این طور عرض بکنم که یک عکسی آمده، یک دکتر میگوید: من دارم در این، این عیب را میبینم. یک دکتر دیگر میگوید: من در این عکس دارم این عیب را میبینم. این جا عرف نمیگویند: تقلید کنید، این جا میگویند تعارض است. این طور نیست که یکی را بگیر، آن یکی میگوید من در این عکس این را میبینم. چرا؟ چون این دو تا دکتر الان از خبرویت خودش به عنوان یک امر کلی که الان ما به ازاء ندارد که حرف نمیزند، دارد از یک چیزی در این عکس موجود إخبار میکند. میگوید: این در این عکس پیداست و او میگوید نیست. خب این تعارض میشود و تقلید نمیشود. ما تقلید این دکتر میکنیم میگوییم عکس این طوری است. ذهن عرف اصلا در تشخیصِ نگاه کردن به یک عکس، اسم تقلید این جا نمیآورند و این جا تعارض میشود.
شاگرد: چه کار میکنند؟
استاد: به موارد بیشتر مراجعه میکنند تا مطمئن بشوند راجع به موضوع …
شاگرد: یکی پروفسور است و یکی دکترِ تازه است.باید دید آن پروفسور میگوید …
استاد: دقیقاً حرف شما، حرف حاج آقاست که میفرمایند: «فبالقوة» یعنی نگاه میکنیم میبینیم خبرویت کدام است. تقلید این جا معنا ندارد که بگوییم چون هر دو خوب هستند یکی را تقلید کن برو یا چون از قبل مقلد این دکتر بودی دیگر کار نداشته باش آن یکی … پزشک تو این است، همینجا بمان … اجازه نیست. چرا؟ چون دکتر دارد از یک امر خارجی معین یعنی جزئی حقیقی إخبار میکند. این اخبار تعارض میشود اما اگر همان تشخیصهای کلی است که متفرع بر خبرویت کلیه اوست، در این تقلید مانعی ندارد و عرف هم او را مذمت نمیکند. خیالم میرسد در فرق این مثالها عرف معیت کند.
شاگرد: تقلید که میفرمایند، فرمودند مبنایش ظنّ است. «و ذلک من الظنّ» وقتی ظنّ شد فرمایش حضرتعالی میشود. یعنی باید ببینیم در تعارض کدام ظنّ اقوی است.
استاد: خودشان فرمودند «فبالقوة».
شاگرد: آمدیم و به عنوان ظن ندانیم. اگر به عنوان ظن ندانیم این جا چه کار کنیم؟
استاد: خود شهید که از با ظن ندانستند و این فروضات را مطرح کردند عبارت ایشان این طوری فرمودند اگر تقلید کرد … البته اول فرمودند: «الاقرب کونه کالظانّ» بعد فرمودند: «ولو عارضه إخبار آخَر بعدم الدخول فإن تساویا» صبغهی تقلید را خیلی جلوه دادند، تقلید کرد رفت حالا اگر یک خبر دیگری آمد، اگر این دو تا مساوی هستند «أو کان الاول أرجح» این که هیچ «فلا التفاتَ و إن کان الثانی أرجح» با این که قبول میکنند دومی ارجح است تازه میگویند: «حکمه حکم التعارض» حالا حکم تعارض است. صاحبجواهر هم که دیدید میگویند: چرا تعارض میگویید؟! تقلید را کرد و رفت ولو ثانی هم ارجح است باشد. یعنی صاحب جواهر صبغهی تقلید را روی این فرمایش شما خیلی پررنگ کردند گفتند: چون تقلید کرده حجت دارد؛ حجتش در موطن خودش تقلید است ولذا حتی اگر ثانی ارجح باشد همان تقلید را ادامه میدهد کاری ندارد. عبارت صاحبجواهر این شد فرمودند: «كما أنه يمكن عدم الالتفات إلى المخبرين بعد البناء على التقليد، إذ لا ينافيه إخبار غير من قلده» مقلَّد خودش که تقلیدش کرده حجت دارد، غیرش هم هرچه گفته بگوید مثل این که شما از دو تا مرجع که تقلید میکنید کار ندارید او چه میگوید، بین دو تا فتوا تعارض نمیاندازید «لا ینافیه إخبار غیر من قلده بعدم حصول الوقت، و ليس مداره على الترجيح، فتأمل.» خود صاحبجواهر «فتأمل» دارند. درست هم هست. میبینید حاج آقا هم این حرف ایشان را این جا نپذیرفتند به همین توضیحی که به ذهن قاصر من آمد.
شاگرد: یعنی مبنایی میشود؛ اگر ما تقلید را …
استاد: مبنا نیست. ولو تقلید هم قبول کنیم اما این را نمیتوانیم انکار کنیم که مصبّ تقلید مانحن فیه موضوع است و در موضوع نمیشود بگویند: تقلید کردی دیگر برو. ذهن عرف عام در موضوعات که مقلَّد و مجتهد از جزئی خارجیِ متشخص متعین اخبار میکند، این جا نمیگویند تقلید کن، این جا میگویند تعارض است.
شاگرد: خود آن اقبال دو تا حیثیت دارد، چون این آقا متوجه میشود که چه میگویند میفهمد این دو تا یک تعارضی دارند اما از حیث این که من که بیربط به این فضا هستم، من که خودم از اینها سردرنمیآورم من دارم گوش میکنم. به صحبت این کارشناس و آن کارشناس گوش میکنم. درست است که دارم درون یک قضیهی شخصیه صحبت میکنند اما از آن خبرویت خودشان دارند استفاده میکنند. چون موذن است. موذنی که دارد اذان میگوید به هر حال رفته جایی دیده، یک خصوصیاتی دیده مثلا فرض کنید از نجوم چیزی میداند و از دایرهی هندیه و اینها استفاده کرده آمده گفته اذان شد و اذان گفت.
استاد: یک موذن دیگر میگوید نشد. تقلید کنیم یا این جا نکنیم؟
شاگرد: من عرضم این است این جا شخص میگوید درست است که یکی میگوید شد و نشد، من هم میفهمم تعارض در متعلق حرفهایشان هست اما من ربطی نداره که بفهمم، من نمیفهمم. من به این آقا اعتقاد دارم میشناسمش، به کارشناسیاش اعتماد میکنم. این جا به حرف این کارشناس برای او میتوانیم حجیت بدهیم.
برو به 0:31:05
استاد: به عبارت دیگر ما در شهادت میگفتیم: شهادت باید إخبار عن حسٍّ باشد، اگر إخبار عن حدسٍ باشد در محدودهی شهادت نبوده؛ الان تفاوتی که این جاست همین است. وقتی یک خبره از خبرویت خودش دارد اخبار میکند آن جا درست است من حرفی ندارم، تقلید کنید و تعارض هم … چون دارید تقلید میکنید و رجوع به خبره میکنید.
شاگرد: ولو قضیه، شخصیه باشد.
استاد: پشتوانهاش فقط خبرویت و حدس است؛ آن جا تقلید میکنید جلو میروید. مگر این که بخواهید احتیاط کنید یا امر مهم باشد و جانش در خطر باشد میایستید.
شاگرد: به موضوع خارجی بودن بستگی ندارد؟
استاد: موضوع خارجی دارد اخبار میکند که به حس او مربوط میشود؛ میگوید: من الان این را این جا میبینم، او میگوید: من نمیبینم. میدانم پشتوانهی خبرویت دارد اما الان محور، اخبار از جزئی خارجی است.
شاگرد: ولی چون آن پشتوانه وسط میآید این خودش را اصلا مخاطب سخن نمیبیند که من بخواهم در مورد این جمله قضاوت کنم که واقعا هست یا نیست. او دارد نگاه میکند میگوید: این که میگویند هست کلی مطالعه داشته، کلی مبنا داشته دارد این را میگوید.
استاد: آن یکی هم که دارد میگوید: نمیبینم او هم همین خبرویت را دارد.
شاگرد: بین این دو تا مثل دو تا مفتی که دارند دو تا فتوا میدهند میماند.
استاد: دو تا مفتی در فضای مطالب کلی علم و حدسیات میگویند درست است اما دو تا مفتی وقتی دارند در مورد یک قضیهی واحد میگویند چطور است؟ او میگوید من میبینم و او میگوید من نمیبینم و هر دو خبرویت دارند و چشمشان هم سالم است.
شاگرد: یک بیانی میشود گفت که به نظر میرسد فرمایش صاحبجواهر هم با فرمایش حاج آقا سازگار باشد. یا مناط را خبرویت قرار میدهیم و موضوع حکم را کار نداریم یا خبر عن حدس است یا عن حسٍّ است. اگر خبر عن حسٍّ بود، بله همین تعارضها ایجاد میشود اما اگر خبر عن حدس باشد شما میتوانید تقلید کنید. وقتی شما از یکی تقلید کردید یعنی در مرحلهی سابق در واقع خبرویت او را قبول کردید که دارید از او تقلید میکنید نه این که دارید خبرش را گوش میدهید. دو حالت دارد؛ گاهی اوقات اخبار میکنید میتوانید گوش دهید و آن یک بحثی است و یک بار این اخبار ولو از موضوع است ولی بویی از خبرویت در آن است و صرفاً دیدن که میآید میگوید نیست. همین مثال عکس را که میبیند تازگی اتفاقا یک مورد همین طور شده بود، از روی عکس یکی از آنها گفته بود عمل میخواهد و از روی همین عکس گفته بود یک تکه پایش هنوز ترمیم نشده و از روی عکس عمل میخواهد و آن یکی گفته بود نمیخواهد؛ کاملا معلوم است و من هم آن عکس را میبینم ولی از روی خبرویتش میگوید ولو در موضوع صحبت میکند؛ اگر در موضوع صحبت کرد ولو از روی خبرویت صحبت کرد شما باید به ارجح رجوع کنید اما کلام صاحبجواهر که گفته لازم نیست و به آن چه کار دارید به خاطر این است که قبل از مرحلهی تقلیدت آن را به عنوان مقلَّد انتخاب کردی پس معلوم است این جهت رجحان را در آن دیده است لذا میگوید: به او چه کار دارد؟ الان در مرحلهی قبل این را قبول کرده پس صاحب جواهر هم قبول دارد در موضوعات است، قبول دارد که در خبرویت است، قبول دارد که باید به خبره رجوع کرد منتها میگوید به کس دیگر کار نداریم.
استاد: در مانحن فیه ممکن است زمانی باشد یعنی اول آمد إخبار کرد آن یکی نیامده بود، آن مثلا نماز را خواند بعدش آمد.
شاگرد: هم این فرد خواند هم ممکن است از روی خبرویت نگفتند.
استاد: همان عکسی که الان فرمودید دو تایی دیدند، یک وقتی میگوید وقتی دو تایی نگاه میکنیم من میگویم راه علاج این است، او میگوید راه علاج این نیست؛ باز این خبرویت شد اما یک وقتی میگوید میخواهم یک چیزی را …
شاگرد: یک وقتی میگوید من دیدم و دیگری میگوید: من ندیدم که من خودم سومی هستم و علیالسواء با آنها هستم، هیچ خبرویت دکتر و غیر دکتر ندارد. میخواهم ببینم در این چه چیزی است؟! اگر به این مرحله رسید فرمایش شما درست است ولی مانحن فیه به این مرحله نمیرسد و بویی از خبرویت رسیده که از لفظ تقلید استفاده کرده و لفظ تقلید برای خبر استفاده نمیشود
استاد: در ما نحن فیه که اصلاً خبرویت میزان نیست بله خبرویت شرط مکمل است نه شرط لازم . چرا؟ چون فرض ما این است که کسی طریقی به علم نداشت لذا اجتهد و گاهی میگویند: خبره بود و اجتهد
شاگرد: در بحث تقلید میشود فضایش این باشد
استاد: تمام بحث سر این است که تقلید در ما نحن فیه شرط مقلَّد خبرویت نیست بلکه اجتهاد در موضوع بهمعنای کوشش عملی است نه خبرویت .
شاگرد: پس باید قویتر در چه چیزی باشد؟
استاد: قویتر در ظن
شاگرد: یعنی برای من کدام ظن قویتر میشود؟
استاد: یا گمان شما بهخاطر نحوهی توضیح یکی از این دو به سویش میرود.
شاگرد: در خبرویت منظور نیست؟
استاد: منظور بهمعنای شرط ،نه.از مجموع عبارت شرایع برداشت نمیشود که اجتهد یعنی خبرویت، عبارت این بود که
«اذا کان له طریق بالعلم بالوقت لم یجز التعویل علی الظن» این برای مکلف است «فإن فقد العلم اجتهد(نه لزوماً اجتهد خبرویا) فإن غلب علی ظنه (از باب تحصیل طرق عادی نه با شرط خبرویت)دخول الوقت صلی
شاگرد: پس این قویتر یعنی ان که ظن قویتر برایم ایجاد میکند
شاگرد: این جور معنا کردن عبارت صاحب جواهر بهمعنای ارتکاب اشتباه ساده نیست؟
استاد:خودشان صریحاً فتامل فرمودهاند چرا که فرضی را شبیه دو تا تقلید مطرح میکنند که چطور شما در شبهات موضوعیه و در إخبار حدسی و خبروی و در تعارض بین مقلَّد فیه موجب تعارض نیست و شما یکی را میگیرید و میروید و نمیگوییم فتوای اولی با فتوای دومی معارض است بلکه معنای تقلید این است که من به این تعارض اعتنا ندارم . ایشان این را مطرح کردند و سپس میفرمایند: فتامل یعنی در مقام ما این حرف جاری نیست .یعنی حالا که إخبار مجتهد از موضوع است نمیتوانید بگویید که اینجا هم من تقلید میکنم میروم و کاری به اخبار دیگری ندارم و این تلقی من است البته.
شاگرد: شاید برای اخبار عدمی معارض ندیدهاند
استاد: من تأکید کردم روی بعد البناء یعنی بعد از بناء علی التقلید و اذ ،تعلیل مطلب است و مدعای ایشان این است که بعد از «بناء علی التقلید عدم الالتفات الی المخبر» و هنگام تقلید کاری به حرف دیگران نباید داشت اذ لاینافیه بعد از چنین بناء گذاشتنی خبر دادن و إخبار غیر من قلّده پس بعدم الدخول برای ما نحن فیه است نه قید مطلب البته این فهم و تلقی بنده است و شما میخواهید روی بعدم تأکید کنید یعنی همان استصحابی بودن مثلاً.
شاگرد:هم استصحابی بودن و هم اینکه شاید نتوانیم بگوییم إخبار عدمی چرا که کمی وضعیتش تفاوت میکند
استاد:منافات که روشن است و مثلاً نگاه میکنم و میبینم که زوال حمره نشده و یا شمس به نصفالنهار نرسیده بله مقام ما گام دوم است که نباید فضا را فضای مجتهدی بدانیم که به علم رسیده ولی در تقلیدش برای مقلد مانعی ندارد یعنی اینجا در فرض دوم مانعی نداریم که یک مقلدی داشته باشیم شامل گام دوم که طریقی به علم ندارد اما مجتهد و مقلَّد او به علم رسیده و منافاتی ندارد ولی ممکن است در مقام ما حتی تقلید کسی را کند که به علم و علمی نرسیده بلکه به ظن غیر معتبر رسیده و خودش هم طریق به علم نداشته پس اماره نیست و حس علم آور و اطمینان آور نیست و حدس صرف هم باید فرض بگیریم که نباشد.
برو به 0:41:51
و إلّا فبالترجيح بالقوة بناء علىٰ حجيّة الأخبار بالعدم أيضاً، كما يفهم من التعليل بشدّة المواظبة، و بأنّهم أُمناء
پس ممکن است بگوییم: اخبار بالعدم حجیت ندارد چون عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود و بهطور کلی مخبر مثبت مقدم است قولش بر او چرا که مشکل در تو هست که نمیبینی در صورت اختلاف در دیدن .
كما يفهم یعنی این بناء که إخبار به عدم هم حجیت دارد از تعلیل به شدّت مواظبت بر مراعات وقت که حضرت فرمودند و مؤذنون هم امناء هستند و اصلاً مقتضای امانت این است که وقتی امین میگوید هنوز وقت داخل نشده شما هم بنا را بر همین بگذاری
شاگرد: آیا ممکن است «کما یفهم تعلیل الترجیح بالقوّة» باشد؟
استاد: از حیث مطلب به آنجا هم میتواند بخورد و احتمال خوبی است فقط از باب الاقرب یمنع الابعد به حجیت بخورد بهتر است ولی اگر از حیث مطلب فرمایش شما اولویت داشته باشد میتواند به جهت مناسبت حکم و موضوع و به جهت مفاد «کما یفهم» به «الترجیح» بخورد .
والحمدلله رب العالمین.
تقلید موضوعی/ تقلید حکمی/ مجتهد موضوعی/ لاتعاد/ خبرهی موضوعی/ سنت/ فرض/ فریضه.
مطلب علمی ابتدای جلسه
آخر کار به اندازهای که در ذهنمان آمده یک احتمال قوی میباشد که لفظ صحیح برای صحیح وضع شده باشد به معنای تام الاجزاء، نه صحیح به معنای تام الاجزاء و الشرائط که اصلا فضای دیگری از کار میشد. چرا؟ به خاطر این که ماهیت مخترعه با شروطی که بیرون است فرق میکرد. در نظرتان هست بحث صحیح و اعم چقدر طول کشید؟
شاگرد: به نظرم دو سالی طول کشید. حالا دقیقش را خدمت شما عرض میکنم.
استاد: من شش ماه گفتم.
شاگرد: این طور خاطرم است.
استاد: ایشان راجع به این که لفظ برای روح معنا وضع شده فرمودند، صحبت شد یا نه، به گمانم صحبت شد.
تامالاجزاء و الشرایط/ صحیح و اعم/ تام الاجزاء.
[1] بهجة الفقيه، ص: 160
[2] سورة مائدة، آیة 6
[3] سورة نساء، آیة 103
[4] سورة اسراء، آیة 78
[5] سورة بقرة، آیة 144
[6] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج6، ص: 283
دیدگاهتان را بنویسید