مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 2
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث سر این بود که برای عقود یک سیر کلی داشته باشیم، اندازهای که برایمان ممکن هست. قبل از عقود، بهعنوان یک بخشی از فقه، قرار بود تقسیم بندی کلی کتب فقهی ملاحظه شود و شما هم زحمت کشیدید و آقایان هم فرمودند که دسته بندی های مختلف را ملاحظه کرده اند. نمیدانم بحثش را هم کردهاید یا نه؟
شاگردان: بله .
استاد: خب الحمد لله، حاصلش هم این است که علی ایّ حال آنچه را که ما داریم و موجود است کتب فقهیای است که به عنوان ماده کار هست، که نظم دادن و دسته بندی کردنش از دیدگاه های مختلف فرق میکند. ما اگر حتی به صورت حروف الفبا هم قرار بدهیم، فقه همین است. الان هم در سنّیها و هم الحمدلله درحوزهی قم این کار به صورت حروف الفبا شده است. سنّی ها در آن وزارت اوقاف کویت – در مصر هم ظاهراً هست، شاید کارهای فردی هم باشد- آن چیزی که در الشامله هست، الموسوعة الفقهیة الکویتیة است که موسوعهی خوبی هم هست. قبل از اینکه این نرم افزارها باشد، در کتابخانه ی تخصّصی فقه در خیابان سمیه آنجا یک وقتی میرفتم، دیدم آنجا بود. سال ها است که این موسوعه هست. اگر نگاه کنید به ترتیب حروف الفبا است، صدها موضوع فقهی. کتابی هم نیست که ذیل او باشد، ارجاع میدهند به جای دیگر ولی به ترتیب حروف و همچنین موسسه ی مرحوم آقای هاشمی هم دارند.
شاگرد: دائرة المعارف فقه اسلامی.
استاد: نه، دائرة المعارف اسم موسسه شان است. ولی آن کتابی که چاپ شده است، ظاهرا اسمش موسوعه است.
شاگرد: بله .
استاد : موسوعة الفقه الإسلامیطبقا لمذهب اهل البیت علیهم السلام، در نرم افزار 12 جلدش شاید هست یا 19 جلد؟
شاگرد: 12 جلد
استاد: الان تا جلد 38 هم آمده است، در سایتشان موجود است تا جلد 38 که نمیدانم به حرف حاء رسیده اند…میگویند حدود شاید 90 جلد میشود ها. 70، 80 جلد یا 90 جلد شاید.
شاگرد : ظاهرا بیشتر میشود.
استاد: بیشتر هم شاید بشود. از قبل که تنظیم کردند اینطوری … خب الان ببینید. شما در این موسوعة الفقه الإسلامی دیگر به دسته بندی نیاز ندارید، یعنی بگویید من یک مطلوبی که دارم باید بروم در کدام کتاب دنبالش بگردم؛ بلکه شما به راحتی هر واژهای که میخواهید به ترتیب حروف الفبا میروید، آنجا پیدا میکنید. البته اگر جای دیگری بخواهند ارجاع بدهند میگویند به آنجا هم مراجعه کنید. مقصود من این است که در فقه، آنچه که مواد اصلی کار است را ما داریم. اینها دیگر تراث امّت اسلامی است از زمان شارع مقدّس و همچنین نزد شیعه تا زمان غیبت کبری که توقیعات شریفه در زمان غیبت صغری باز جزء این تراثی است که منابع اصلی فقه را تشکیل میدهند.
بعد از منابع اولیهی فقه نوبت منابع ثانویه میآید. منابع ثانویه عمل ها و فتاوای اصحاب است. نصوص، فتاوا. نصوص آن منابع اولیهای است که سرچمه است. چشمهای است که ینبوعش دل شریعت است. از مخزن علم الله و آن علمٌ عَلّمَه اللّه اولیائه و معصومین علیهم السلام ظهور و بروز کرده است. بعد آنچه را که اصحاب بر طبقش فتوا داده اند؛ یعنی بعد از کاری که خود شارع انجام داده بوده، نوبت به فتاوا میرسد که کتب فقهی و فتاوا هم باز دوباره یک تراث عظیمی در کل امّت اسلامیة و بخصوص در شیعه است.
پس ما اینها را داریم، حالا چه طور دسته بندی اش بکنیم، این یک فوائد علمیای از حیث نظم دادن و کلاسیک و اینها دارد و إلا آنچه که مطلوب ماست، اطلاع بر این مواد خام است. حالا چه طور راحتتر به آن نظم بدهیم؟ جورواجور ممکن است.
برو به 0:05:15
یک نظم رایجی که مرحوم محقّق داشتند همین شرایع است که در بسیاری از کتب که الان هم هنوز رائج است، همین چهار تا را میگویند. میگویند فقه چهار بخش است. عبادات، معاملات، ایقاعات، احکام. عبادات ده تا کتاب، عقود را محقق فرمودند که خمسة عشر، 15تا. اما من که اینجا فهرست کردم مجموعش تقریباً 19تا کتاب -عملاً- بوده است. حالا بعضیهایش ممکن است که …
تازه 19 تایی که من علامت گذاشتم مثل وقوف و صدقات یکی حساب شده، سکنی و حبس یکی حساب شده، مزارعه و مساقات یکی حساب شده است، ضمان و حواله و کفاله هم یکی حساب شده ، با همهی این ها، 19 تا شده است. لمعه شاید پنجاه، پنجاه و خوردهای کتاب است. این مجموعاً میشود چند تا؟
شاگردان: میشود 48 تا
استاد: در لمعه شاید بالای 50 کتاب هست.
یادم میآید از مرحوم آقای خزعلی شنیدم، فرمودند مجموع کتب فقهی به 80 تا میرسد. مثلاً در مبسوط شیخ شاید طوری باشد که کتب فقهی را به 80 برساند. ولی واقعا اگر بخواهید کتب فقهی را آنطوری که زیبندهی فقه است و بخصوص در زمان ما که الان باید طوری باشد که به سهولت و سرعت به همهی مسائل دستیابی باشد برای اینکه نیاز محصلین، محققین برطرف شود. و نبایست ابتدائاً برای پیدا کردن مأخذ چقدر دنبالش بگردند، این باید از 80 تا برسد به 800 تا. یعنی شما هر چقدر کتب فقهی را ریزتر کنید، دقیق تر کنید، بیشتر حرف بزند، برای آیندهی فقه و محققین بهتر است. این نظم توسعهای مانعی ندارد، البته ما چهطوری نظم بدهیم، آن میماند، که ایشون اول اینطور گفته است، چرا؟
وجوهی برای همین چهارتا گفته اند. فقط آنچه را که به نظر بدوی به ذهن هر کسی میآید این است، عبادات قصد قربت میخواهند، رابطهی بنده است با خدا. اما معاملات طرفینی است، روابط اجتماعی است که بین دو طرف برقرار میشود. ایقاعات از روابط اجتماعی است؛ اما یک طرف در آن کافی است. همین که أوقع، در ایقاع بس است، طلاق میدهد یک نفر بس است، زن راضی باشد یا نباشد. جاعل همین طور است، انواع جعاله که چند تا کتاب است. 11 تا کتاب ایقاع فرمودند، مثلاً نذر همین طور است. وقتی نذر میکند با کسی عقد نمیخواند، ایقاع میکند. نذر، لعان، ایلاء، عتق، اقرار، جعاله، 11تا کتاب هست.
شاگرد: نذر جزء کدام است؟
استاد: ایقاع است.
شاگرد 1 : یعنی جزء عبادات نیست؟
استاد: نه، نذر عبادت است؟!
شاگرد 2 : چون قصد قربت شرط است میگویند.
استاد: نه قصد قربت شرط نیست، در منذور شرط است. میگوید لِلّهِ عَلیَّ این که این نماز را بخوانم. باید هم به قصد قربت هم بخواند. مثلاً اگر نذر میکند که سیگار نکشم، قصد قربت میخواهد؟! خود نذر!
شاگرد: همین که لِلّه را به زبان میآورد.
استاد: بله، اما لِلّه نه یعنی اِمتِثالاً لِأَمرِ اللّه، ما که میگوییم قصد قربت یعنی امتثالاً لأمر الله. قصد قربت اصول و فقه نه یعنی آنچه که صرفاً جنبهی خدایی دارد؛ بله وقتی که شما نذر میکنید صبغهاش صبغهی الهیّت است. اصلاً کسی که نذر میکند معلوم میشود که عرق دینی دارد، و إلا کسی که بی دین باشد که اصلاً نذر نمیکند. این غیر از آن عبادیتی است که ما میگوییم.
شاگرد: یعنی شارع حتماً باید متعلَّق نذر را به صورت توقیفی مطرح کرده باشد تا جزء عبادات بشود؟
استاد : بله، الان در رسالهی حاج آقا که هست امر مباح را نمیتواند نذر کند، اگر نذر کند باطل است.
شاگرد: نه، راجحیتش هم دلیل این نمیشود که حتماً خدای متعال به آن نظر کرده است و آن را خواسته است. به قول شما طرف نذر میکند سیگار را ترک کند. راجح است دیگر؟ مسلّماً نذر صحیح است. میفرمایید چون متعلّق نذر از زبان شارع بیان نشده، این عبادت نیست.
برو به 0:10:10
استاد: خود عملیة النذر، نذر کردن که عبادت نیست. کسی که نذر میکند که عبادت نمیکند.
شاگرد: یعنی اگر فقط به زبان بگوید ولی قصد نکند، طبق بیان شما نذرش درست است؟
استاد: یعنی بگوید للّه عَلَیَّ.
شاگرد 1: لِلّه میگوید ولی قصد ندارد، طبق بیان شما نذرش درست است. چون میفرمایید قصد قربت که نمیخواهد.
شاگرد 2: قصد تقرب در اصل نذر نمیخواهد؟
استاد: خود عملیة النذر مکروه است. چرا کاری که خدا بر تو واجب نکرده است را بر خودت واجب میکنی؟ قصد قربت میکنم بر کار مکروه؟!
شاگرد: مثل صوم. صوم عاشورا که قصد قربت میکند، مشکل ندارد؛ ولی گفته اند که معنایش اقل ثواباً است. عرض بنده این است که طبق این بیانی که فرمودید میشود قصد عدم کرد، چون همین لفظ «لِلّهِ عَلَیَّ» را بگوییم نذر منعقد میشود.
استاد: نه لفظ بی معنا.
شاگرد: ولو قصد عدم کنیم، یعنی در دلمان لِلّه نباشد.
استاد: من این را عرض نکردم.
شاگرد: لازمه ی حرف شما این است.
استاد: نه، اصلاً من این را عرض نمیکنم . من یک مثال بزنم.شما نذر میکنید که مثلاً یه کار مستحب غیر تعبدی را انجام دهید.
شاگرد: مثل سیگار کشیدن.
استاد: بله، سیگار نکشم. ترک سیگار کشیدن، ترک شرب توتون، یا مثلاً سلام دادن؛ شما وقتی نذر کردید، اگر سلام دادید اما قصد امتثال امر ندبی به عنوان قصد قربت نکردید، آیا مشروط است به او؟!
شاگرد: این متعلّق نذر است، خود نذر را بفرمایید.
استاد: خب حالا من الان از همینجا میخواهم منتقل بشوم.
شاگرد: روی متعلّق بحثی نیست.
استاد: من بحثم را فراموش نکردم، از متعلق میخواهم شروع کنم بیایم. وقتی خود منذور دو جور است میتواند منذور نماز باشد که باید قصد قربت بکنید تا نذر ادا شده باشد، میتواند هم یک کار توصّلی باشد که یک کار راجح است، اما شرط صحتش قصد قربت نیست، ولی میتوانیم آن را نذر کنیم، چون رجحان دارد و انجام هم میدهید، حتی بدون قصد قربت نذر شما انجام شده است.
خب حالا خود نذر کردن، این که نذر میکنم چیزی که شرطش قصد قربت نیست را انجام بدهم، به قصد قربت این نذر را انجام میدهم؟ نه منذور را، خود عملیة النذر را. وقتی نذر میکنم میگویم قربة إلی اللّه، دارم نذر میکنم؟ یا نه، من الان دارم یک ایقاع میکنم، میگویم للّه از ناحیهی خدا که نذر را مشروع کردهاست، بر خودم -از ناحیه ی عملیة النذر- قرار میدهم اتیان این عمل را. در این «لله علیَّ» که قصد قربت نکردم.
شاگرد: یک جور معاهده است.
استاد: ولی لفظ را هم از معنا تخلیه نکردم . اصلاً مقصود من این نبود که لفظ را از معنا تخلیه کنم. خود عملیة النذر عمل عبادیای نیست. ایشون هم فرمودند، من دارم توضیح فرمایش محقّق و غیر ایشان را میدهم.
شاگرد: پس جزء امور الهی نیست، جزء امور انسانی است.
استاد: ایقاعات است، ولی مشروع است. یعنی همان طور که جعاله مشروع است، شما میگویید: من ردَّ علیَّ عَبدی فَلَهُ دِرهَمُ، این ایقاع است یا معامله؟ ایقاع است، همین طوری که جعاله ایقاع است، همین طور میگویید لِلّهِ عَلَیَّ أَن أَترُکَ شُربَ التُوتُون، این لِلّهِ عَلَیَّ گفتن امر عبادی نیست، یک امر مشروعی است که الزامی را بر شما میآورد. وقتی که آورد، حالا آن چیزی که الزامش برای شما آمده است، اگر عبادی است، قصد قربت نکنید نذر را انجام نداده اید و اگر عبادی نیست، لازم نیست قصد قربت بکنید. اصل عمل را بیاورید کافی است.
مثل مسواک زدن، مثال های خیلی واضح هست، اما گاهی فراموش میکنیم. کسی نذر بکند من مسواک بزنم، اگر به قصد قربت مسواک نزند نذرش باطل است؟ نه، چه کسی میگوید؟ هم نذر او نزد همهی فقهاء درست است؛ چون مسواک زدن مستحبّ است، پس نذرش صحیح است، هیچ اشکالی هم ندارد. از آن طرف هم هیچکس اشکال نمیکند که اگر مسواک زدن را به قصد قربت بیاوردند باطل نیست. خود نذرِ مسواک زدن هم مشروط به قصد قربت است؟! نه، خود عملیة النذر شرطش قصد قربت نیست. مثلاً یک کسی میبیند که وقتی مسواک نمیزند دندان هایش خراب میشود، اصلاً هم به خاطر خدا نیست، بهخاطر خدا به معنای قصد امتثال امر خدا نیست، بلکه صرفاً به خاطر مصلحتی که برای مسواک زدن هست، نذر میکند؛ ولی خب خدا هم آن را راجح میداند.
برو به 0:15:40
نذر میکند فقط برای منفعت ترک سیگار، شما میگویید این نذر منعقد نیست؟ میگویید قصد قربت نکرده است. چرا منعقد نیست؟! نذر، ایقاع است و قصد قربت در آن شرط نیست. ولی همان جا اگر بدون قصد قربت خمس بدهید، میگوید پول را دادی اما فایدهای ندارد، باید قصد قربت بکنی. پس در ایتاء الزکاة باید قصد قربة داشته باشید؛ اما در عملیة النذر لازم نیست قصد قربة داشته باشید.
شاگرد: آن کُلفَتی که ماحصل نذر است، کُلفَت وضعی است یا تکلیفی؟
استاد: تکلیفی است. وضعیش هم برای کفارات هست.
شاگرد: خب این چه حکم تکلیفیای است که قصد قربت در آن لازم نیست؟
استاد: مثل تطهیر ثوب، پیراهن را باید آب کشید. إِغسِلهُ، کُلفَت نیست؟ اما اگر ریائی هم بکنید پارچه پاک شده، یعنی الان نذر کرده اید مسواک بزنم، با سراپا ریا میروید مسواک میزنید، نذر شما حِنث نشده است.
شاگرد: لِلّهِ عَلَیَّ این وسط چگونه دخالت پیدا میکند؟
استاد: لِلّهِ عَلَیَّ یعنی اصل خودش از ناحیه ی شرع به عنوان اولی بر من لازم نبود، اما خودم به عنوان ثانوی بر خودم واجب کردم. حتی بالاتر بگویم لازم نبود یعنی آثار نداشت، دقیقتر این است. شما کار واجب را هم میتوانید نذر کنید، در فقه هست دیگر. شما میتوانید نذر کنید نماز ظهر بخوانم. اوّلش خنده دار به نظر میآید،چون نماز ظهر را در هر صورت باید بخوانی دیگر، من نذر میکنم که نماز ظهر خودم را بخوانم. بله، این نذر درست است، کار واجب را هم میتوانی نذر بکنی؛ یعنی این خودش یک محرّک قوی تری است برای این که اگر نخواندید باید کفّاره بدهید. اگر نماز ظهر را همین طوری نمیخواندید فقط قضا میکردید؛ اما وقتی نذر کردم این واجب را انجام بدهم حِنث نذر است و باید کفّاره هم بدهم، خیلی ها اینطورند. وقتی نذر بکنند محرّکی میشود برای اینکه آن عمل را انجام دهند. یا هر وقت نماز صبح را نخواندم …. . ممکن است بیدار هم بشوم، چرتی باشم، سهل انگاری میکنم، میگویم حالا خواب آلودهام، باشد بعداً می خوانم؛ میگوید نذر میکنم که نماز صبح را بخوانم، یعنی اگر نخواندم باید کفّاره بدهم، وقتی بیدار است؛ خواب حرف دیگری است.
پس عملیة النذر چیست؟ لِلّهِ عَلَیَّ یعنی من دارم به دستور خود شارع نه امر عبادی شارع، یعنی به مشروع کردن شارع نذر را، این را بر خودم واجب میکنم.
یکی از قسم های مهم ایلاء است، « لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِم»[1] ایلاء چیست؟ قسم، قسم میخورد چه میگوید ؟ أنت علیَّ …
شاگرد: ظهرک …
استاد: آن ظهار بود، ظهار هم نوعی قَسَم است. ایلاء این بود که «وَ اللّه لا أقربنک». قسم میخورد که دیگر نزدیکش نرود. بعد باید کفارهی قسم بدهد و ایلاء را اجراء کند. ایلاء قصد قربت میخواهد؟! ایلاء با نذر یک سنخاند. جالبتر اینکه خود قسم خوردن، نذر و یمین، عملیة الیمین، قصد قربت میخواهد؟ نمیخواهد.
شاگرد: پس اگر ریائا نذر کند یا قسم بخورد هیچ اشکالی ندارد، منعقد میشود. یعنی مثلاً جلوی رفیقش و به قصد تظاهر و ریاءاً، میگوید مثلاً نذر کردم که خدا اگر این حاجت را به من داد روضه بگیرم و مثلاً شام بدهم، فقط میخواهد ریا کند. این نذر منعقد است؟
استاد: این فرد خفی اش است، این فرد خفیّ کار است. چون فرد خفیّ را که پیش میآورید دارد یک چیزهایی در فضای بحث وارد میکند که مفتین شروع میکنند به اختلاف کردن در جواب دادن به این مسأله.
شاگرد: شاید در راجحیّت این عمل شک میکنند.
استاد: بله، میگویند این الان دیگر راجح شرعی نیست. از یک ناحیهای خدشه میکنند و به شما جواب میدهند خیر، این نذر منعقد نیست.
شاگرد: منذور که راجح است.
استاد: ولو ریائاً؟ آخر اگر برای اطعامش قرار باشد ریائی باشد، معلوم نیست.
برو به 0:20:00
شاگرد: نه، ما اطعامش را نمیگوییم. ما نفس نذر را میگوییم. آن که مشخص است اگر ریاء بشود به راجح بودنش برمیگردد. نه، منظورم خود این قَسَمی است که میخورد.
استاد: فضای فقه خیلی ظرافت کاری ها در آن هست. شرط انعقاد نذر قصد قرب نیست. شما میگویید پس ریاءاً نذر کند. یعنی پس ریاء مانعیت هم ندارد؟ بینشان ملازمه نیست؟ یعنی ممکن است یک عملی در شرع داشته باشیم که شرط صحتش قصد قربت نیست؛ اما در عین حال ریاء مانعیت دارد، چون دو مقوله است.
شارع فرموده پارچه را بشوی، میگوییم واجب توصّلی است و تعبدی نیست، یعنی چه؟ یعنی اگر خود پارچه هم در آب افتاد پاک شده است. اما شارع همینجا میتواند بگوید که ریاء مفسد است، یعنی اگر پارچه را ریائی شستید منِ شارع قبول ندارم؛ پس منافاتی ندارد که عبادی نباشد، شرط صحت آن قصد قربت نباشد، اما شارع در عین حال ریاء را مُفسِد قرار بدهد، یعنی شما نمیتوانید بگویید «پس»، چون این «پس» ملازمه گیری است، در حالی که ملازمهای بینشان نیست؛ لذا گفتم مظانّ اختلاف فتوا است. ممکن است کسی بگوید ما باید دلیل داشته باشیم برای مانعیت ریاء، دلیل که بر مانعیتش نداریم، پس نذر ریائی هم منعقد میشود. ممکن است شخص دیگری هم بگوید از ادله استظهار میکنیم اینجا از آن جاهایی است که ریاء مانع است.
شاگرد: ببخشید، «لِلّهِ عَلَیَّ» را اینطور فهمیدم که فرمودید یعنی همان نذری که شارع مشروع کرده و در همان عملی که شارع مشروع کرده است، من طرف تعهّدم را خدا قرار میدهم که اگر حنث کردم، آن کفارهای که شارع مدّ نظرش هست به گردن من ثابت بشود، نه اینکه آن لِلّه جنبه ی مشروعیّت دارد؛ بلکه طرف تعهّدم را شارع قرار میدهم، یعنی خودمانیاش خودم را بردم زیر دِین شارع.
استاد: بله، بردم زی ر دِین خدا. اما خدا هم اجازه داده.
شاگرد: پس وجه این «لِلّه» این نیست که این عملی است که شارع مشروع کرده است. وجه این لِلّه این است که من خودم را مجبور میکنم که زیر یک دِینی بروم و طرف تعهّد و طرف دِین من هم شارع بشود.
استاد: خب، یعنی باید این «زیر دِین او رفتن» هم به قصد قربت باشد؟
شاگرد: نه، حالا فارق از قصد قربت، من اصلاً قصد قربت را کار نداشتم. خواستم بگویم من اینطوری برداشت کردم که شما فرمودید چرا ما در نذر، صیغه لِلّه را میآوریم، چون میخواهیم بگوییم این عمل مشروعِ شارع است.
استاد: نه، عرض کردم شارع اجازه داده که از طرف او چیزی را بر خودتان الزام کنید و احکامی زائد بر احکام عنوان اولیه بیاید. این عرض من بود. لذا نذر واجب را هم گفته اند، یعنی شارع اجازه داده است نمازی را هم که حتی واجب کرده است، شما دوباره یک الزام خاصی بر خودتان بیاورید، خود شارع اجازه داده این الزام را بر خودتان بیاورید و آثاری هم بر آن متفرّع کرده است، گفته من که واجب کرده بودم اگر انجام نمیدادی فقط عقاب داشتی، الان که بر خودت به نذر واجب کردی، غیر از اینکه ترک واجب کردی باید کفّاره هم بدهی. مقصود من این بود کلاً. صفحهٔ 259 شرائع تعریفی که ایشون برای نذر دارند این است، فرمودهاند: «و أما متعلق النذر فضابطه أن يكون طاعة مقدوراً لِلنّاذِر»[2]. نه، الان در شرایع این تعریفی که مقصود من بود را الان ابتدائاً نفرمودند. باید بگردیم چه بسا از لابلای کلماتشان پیدا کنیم.
شاگرد: ببخشید، پس مقسم این نذر امور انسانی شد؟ یعنی اموری که ارتباطی با خدا ندارد؟
استاد: یعنی قصد قربت در آن شرط نیست.
شاگرد: تقسیم کردیم به اموری که ارتباط با خدا دارد و اموری که ارتباط با خدا ندارد، این دقیقاً جزء کدامشان شد؟
استاد: آنهایی که قصد قربت در آن شرط است میشود عبادات، آنهایی که قصد قربت در آن شرط نیست اگر دو طرف در آن نیاز بود میشود معاملات و آنهایی که قصد قربت در آن شرط نیست و دو طرف هم نیاز نیست، اگر یک طرف نیاز هست میشود ایقاعات و اگر یک طرف هم نیاز نیست، میشود احکام.
شاگرد: نذر در کدام بود؟
استاد: نذر در ایقاعات بود که قصد قربت در آن شرط نیست و دو طرف هم نمیخواهد؛ ولی یک طرف را حتماً میخواهد که آن ناذر است. تا ایقاعِ نذر نکند نذری نخواهیم داشت.
برو به 0:25:10
شاگرد: پس از امور غیر عبادی حساب میشود؟
استاد: بله، من توضیح همین را از آن وقت دارم میدهم. من میگویم احدی نیامده است بگوید نذر جزء عبادات است. عباداتی که فقهاء میگفتند، نماز و روزه و حج و امربه معروف و نهی از منکر و جهاد و خمس و زکات و … اند که جزء عباداتاند.
شاگرد: میشود گفت غیر عبادات آنهایی هستند که بین عقلاء سابقه دارند و شارع فقط نهایتاً آنها را امضاء کرده است.
استاد: نه، در احکام که بعداً میگویند چیزهایی داریم که صرفاً عقلائی نیست. مثلاً ببینید در بخش احکام چند کتاب است؟ دوازده تا کتاب، الصید و الذباحه، اینکه چه طوری یک گوسفندی ذبح شرعی میشود، اینکه شما وقتی صید میکنید چه طوری این صید حلال است.
شاگرد 1: حالا احکام را کلّاً جدا بگذاریم. عبادات آنهایی هستند که شارع خودش تأسیس کرده است، ولی یک سری هست که سابقه داشته است مثل عقود، ایقاعات و حتی نذر. نذر هم سابقه داشته است. یک موقع با بت ها نذر میبستند و برای خودشان جریمه میگذاشته اند و حالا با خدا؛ تمام اینها سابقه داشته است، بعد شارع نهایتاً حدودش یا کلّش را امضاء کرده است، همهی اینها امضایی هستند. اینکه همه اینها را بگویم امضاء است یا سابقه داشتهاست ثمره زیادی دارد. اینها میشود امضائی، بر خلاف عبادات. بعد احکام را باید یک طور دیگری حلّش کرد.
شاگرد 2: عبادات هم سابقه داشته است. نماز بوده است، حج بوده است.
استاد: مثلاً امر به معروف و نهی از منکر چیزی است که ولو مبنایش شرع است؛ ولی اصل اینکه جامعه، خودشان خود را نگه دارند، افراد جامعه مواظب همدیگر باشند تا منکر رایج نشود و معروف هم شیوع پیدا نکند. یا مثلاً جهاد، جنگ کردن در راه خداست، ولی اصل خود جنگ و نزاع که بوده است، صبغهی عبادیتاش برای شرع است. نشر یک حکومت، نشر یک نظام، انتشارش در یک جای دیگر همیشه بوده است. پس شارع میخواسته این را بر مبنای توحید و دستور خدا قرار بدهد.
شاگرد: یعنی مثلاً جهاد را خداوند آمده است امضاء کرده است؟
استاد: جهاد به عنوان درگیریای برای نشر توحید، مُمضی است؛ اما درگیریای که برای دنیا باشد یا برای کشور گشایی باشد یا برای ریاست باشد، میشود حرام. کما اینکه معاملات، بیعش را أَحَلّ اللّه، ربایش را حَرّم الله. این هم جنگی که لِلّه باشد و در مسیر نشر شریعت باشد، میشود جهاد و قصد قربت هم شرط است و آن جهادی که نزاع برای دنیا باشد حرام است.
شاگرد: استاد عذرخواهی میکنم چون مصداقهایی که فرمودید شاید با مقسم سازگار نباشد، سوال ایجاد شد. فرمودید در بعضی چیز ها قصد قربت شرط هست و در بعضی چیز ها شرط نیست. آنهایی که شرط نیست گاهی دو طرفه است که به آن عقود گفته میشود و گاهی یک طرفه است. این قسمت که فرمودید یک طرفه است، یا یک طرف لازم است که میگوییم ایقاع یا یک طرف لازم نیست، خب این عدم الزام برای وجود یک طرف، میشود عدم طرف دیگر.
استاد: بعضیها این فرمایش شما را اینگونه گفته اند که یا قصد قربت شرط است یا نیست، وقتی قصد قربت نیست یا لفظ شرط است یا نیست ، وقتی هم لفظ شرط است یا لفظ از طرفین شرط است یا بدون طرفین. اینطوری گفته اند. من آن را دیگر نیاوردم. طوری گفتم که معاطات و … را هم بگیرد. اسمیاز لفظ نبردم.
شاگرد: همین که فرمودید طرف لازم نیست، چه طور در یک طرف واقع میشود؟
استاد: تمام ایقاعات اینطوراند دیگر. تمام ایقاعات قصد قربت در آنها شرط نیست؛ ولی یک طرف حتماً در آنها شرط است، یعنی باید یک کسی یک کاری را انجام بدهد.
شاگرد: آن طرفی که فرمودید شرط نیست و میشود احکام، چه طور طرف در آن شرط نیست اما زیر مجموعه ی یک طرف آوردید؟
استاد: زیر مجموعه یک طرف نیاوردم که. ببینید! یا قصد قربت شرط هست یا نه، وقتی شرط نیست یا دو طرف نیاز است یا نه، وقتی دو طرف نیاز نیست یا یک طرف نیاز هست یا نه، «یا نه» میشود احکام.
برو به 0:30:00
همیشه هم من عرض میکردم که احکام شبیه «کِیف» است. برای «کِیف» یک چیز سلبی میگوییم تا همه چیز را در آن بریزیم. کیف چیست؟ «عرضٌ لایقبل القسمة و لا النسبة»، خب چیست؟ همان که «لایقبل القسمة و لا النسبة». انرژی هم همین طور است، بشر خیلی از اینها دارد. اگر دقت کنید و جمع آوری کنید چیزهایی که مفهوم اثباتی برای آن ندارید. یک تقسیم بندی میکنید، چند چیز را که از نظر مفهوم اثباتیاش روشن است سر جای خودش قرار میدهید، هرچه در آخر ماند یک اسم روی آن میگذارید. الان هم احکام با این توضیحی که من داده بودم، همین طور است. یا قصد قربت شرط است یا نه؟ حالا که قصد قربت شرط نیست، یا دو طرف نیاز است که میشود معاملات یا نه؛ حالا هم که نه، یا لاأقل یک طرف نیاز است که میشود ایقاعات یا نه، یا نه چیست؟ احکام است، یعنی احکام شرع است؛ اما از نظر تعریف اثباتی هیچ چیزی نداریم که جامعش باشد. در احکام میبینید صید و ذباحة است، اطعمه و اشربه هست، غصب هست، شفعه هست، احیاء موات هست، لقطه هست، ارث هست، قضاوت و شهادات هست، حدود و تعزیرات و قصاص و دیات هم هست.
شاگرد: در شفعه یک طرف لازم نیست؟
استاد: منظور در حق الشفعة است. دو نفر شریک اند، حالا الان رفته و فروخته است؛ وقتی رفت و فروخت، برای شریک حق الشفعة میآید. این حق الشفعة، حق است.
شاگرد: پس از فروختن فقط یک نفر است.
استاد: یک نفر است. این یک نفر هم نباید ایقاع انجام بدهد، کاری انجام نمیدهد. البته در هر کدام از اینها ممکن است مناقشاتی بشود، چون اینها یک نحو تقسیم بندی است دیگر.
شاگرد: آن وقت حقوق کجایند؟
استاد: حق ها در همهی اینها هستند. جلسهی قبل عرض کردم چه بسا محور را حق قرار بدهید … آن رسالة الحقوق امام سجاد سلام الله علیه خیلی حدیث عال العالی است. حضرت از ابتداء فرمودند که همهی حقوق، حقوق اللّهاند. بعد فرمودند که خب وقتی دسته بندی میکنیم، یک حقوقی است که خالق نسبت به مخلوق دارد، یک حقوقی است که مخلوق نسبت به خودش دارد، یک حقوقی است که مخلوق نسبت به اعضائش دارد، یک حقوقی است که مخلوق به افعالی که از اعضائش سر میزند دارد. از اینها که فارق شدند، فرمودند یک حقوقی است برای بالا دستی، یک حقوقی است برای پایین دستی و یک حقوقی است برای کنار دستی -وَر دستی-، بالادست و پایین دست و وَر دست، این تقسیم بندی خیلی جانانه و زیبایی است که در رسالة الحقوق امام علیه السلام دارند که چه بسا با همین بالادست و وَر دَست و زیر دست و بعد از آن نفس و اعضاء و افعال در خودش و بعد از آن خالق متعال. حقوق خالق، حقوق نفس، حقوق اعضاء، حقوق افعال اعضاء، بعد حقوق بالادست، زیردست، وردست. این هم یک طور تقسیم بندی است که در رسالة الحقوق هست.
کدگذاری مسائل علم فقه
شاگرد: فرمایش محقق و شهید اول هم ملاکی برایش بیان کرده است؟ با آنچه که شما فرمودید کمی تفاوت دارد. معلوم میشود اینها دست خودمان است.
استاد: لذا اول همین را گفتم. گفتم فقه همین است که هست؛ ولو به الفبا بنویسیم. در اینکه چه طور به آن نظم بدهیم این مقداری به ملاحظه کاریها بر میگردد. شاید همین جا هم خدمت شما گفتم که حالا چه موقع بشود یا اینکه شده است را نمیدانم که کل فقه کد گذاری بشود، کد های حرف زَن مثل کدپستی و کدملی، برای شما عرض میکردم یا اینجا نگفتم این را؟
شاگردان: اشارهای کردید.
استاد: بعضی جلسه ها مفصّل گفته ام، انواع و اقسامیهم دارد، کار خوبی هم هست که بعداً بشود، یعنی فقه همهی این کد ها را میخواهد. کد پستی چه طوری است؟
شاگرد: دقیقاً مثل بارکد. جزئیِ جزئی
استاد: بارکد، باطنش عدد است که آن عدد را به نوار تبدیل میکنیم. معنای «کد» رمز است؛ و معنای «بار» هم نوار است، نوارِ رمز. بارکد یعنی رمز نواری. یک نوار است که رمز است. در دل این نوار چیست؟ عدد است، یعنی شما این بارکد هایی که میبینید یک عدد در آن هست. دستگاه که میخواند یک عدد میخواند، به یک عدد تبدیلش میکند. آن بارکد فقط رمزش میباشد، آنچه که مهم است این است که ما به احکام کد بدهیم، آن عدد مهم است. کد پستی حرف میزند، یعنی کسی که وارد است تا به کد پستی نگاه کند از همان شمارهی اوّلش میفهمد برای کجای ایران هست، مال قم است؟ مال تهران است؟ چرا؟ چون خود عدد نظم دارد، قسمت های اوّلش برای فلان منطقه ی ایران است، کد پستی مکان را تعیین میکند، تا آن آخرین شماره که خانه را هم میگوید.
برو به 0:35:20
من گمان میکنم که برای مسائل فقه، کتب فقهی را به کد پستی دربیاوریم، یعنی برای هر بحث فقهی یک کد پستی قرار بدهیم، کد پستیای که میگوید جایش در کتاب کجا است. چه طور کد پستی میگوید جای این خانه کجای ایران است. مالکش چه کسی است؟ میگوید این خانه در تهران است، اما مالکش تبریزی است، منافاتی ندارد. مالک برای تبریز است، اما خانه جایش در تهران است. شما هر موضوعی را در فقه میتوانید کدپستی به آن بدهید؛ یعنی میدانید این مسئله در کتب فقهی کجا مطرح شده است. چه طوری کد بدهیم، گستردگی خاص خودش را دارد، وارد آن نمیشوم. اما میخواهم تفاوت این دوتا را عرض کنم.
کد ملی برای هویت شخص است. میگویند این آقا، این هویت شخصی یک کد ملی دارد. برای فقه هم همین طور میتوانیم کد ملی بدهیم. شماره های کد ملی هم حرف میزند، ولی خب با نظم خاص خودش، برای فقه هم میتوانیم همین کار را بکنیم. یعنی شما به هر موضوعی که در فقه هست، یک کد هویت موضوع به آن بدهید. «هویت موضوع» یعنی خود آن کد طولانی میگوید که این مربوط به چیست؟ مربوط به کجاست؟ متعلّقش چیست؟ متعلّق المتعلّقش چیست؟ مکلّفش چه کسی است؟ همهی اینها در این عدد جای گرفته است، یک کد به آن میدهید با هویت موضوعی. گسترده تر هم هست، حالا سرتان را درد نمیآورم، خودتان هم فکر بکنید. این راه خوبی است که در آینده اگر چنین چیزی بشود، هم برای برنامه های نرم افزاری که بعداً میخواهید بنویسید و هم برای خودتان که میخواهید به فقه نظم بدهید.
شاگرد: ما اگر یک تقسیم بندی درستی ارائه بدهیم و روی ملاک باشد مثلاً سه تا کتاب نماز و روزه و … یک طرف، سه تا کتاب دیگر در طرف دیگر. بعد وقتی میخواهیم اجتهاد بکنیم میگوییم یک روحی در این سه تا کتاب حاکم است که در آن سه کتاب دیگر نیست، مقاصدی را شریعت در اینجا اعمال کرده است که در آن سه کتاب دیگر نیست. این اگر روی اعتبار درستی …
استاد: احسنت، بله، این خیلی حرف خوبی است. یعنی درست است که فقه همین است؛ اما اگر ما دسته بندی کتب فقه را روی یک مبادی حکیمانهی نفس الأمری سامان بدهیم، فقه ما میشود حوزه، حوزه؛ نه صرفاً یک تقسیم بندی همین طوری. حوزه های نفس الأمری و لذا استنباطش، روش استنباطش، نگاه کردن به منابع، اصل گیریاش، تأسیس اصلش همه تفاوت میکنند. در عبادات شما یک طور تأسیس اصل میکنید، در معاملات یک طور دیگر تأسیس اصل میکنید. این حرف خیلی خوبی است، اگر خواستید فرمایش تان را ادامه بدهید زمینه اش را من یادآوری بکنم در بحث شروع اصول و سایر علوم هم، میگفتند وحدت علم به چیست؟ مسائل علم یک مسائل متعدّدی هستند، وحدت شان به چیست؟
شاگردان: به موضوعشان .
استاد: وحدت به موضوع است، وحدت به غرض است. یک چیز دیگری هم که بود، این بود که میگفتند جامع محمولی هم دارند. جامع موضوعی، جامع غرضی، جامع محمولی. جامع محمولی هم خودش دم و دستگاهی دارد. شما الان برای همین بحث خودتان اگر به آن فکر کنید انواع این جامع ها را میتوانید به کار ببرید. یعنی فقه با نگاه جامع موضوعی میگویید چه چیزی است؟ میگویید موضوع فقه افعال مکلّفین است. این یک نحو نگاه موضوعی است، یعنی محور تقسیم بندی شما فعل المکلفین شده است، بعد کتاب ها را دسته بندی میکنید.
حالا جامع محمولی، اگر بر این اساس بگویید فقه چیست؟ فقه تکلیف است، فقه از تکلیف بحث میکند. اگر این طوری صحبت کردید، دارید به یک نحو بین محمول های فقه جامع گیری میکنید. آن وقت بعد میتوانید دسته بندی کنید. دسته بندی هایی که اگر ثمرهی علمیندارد، فعلاً از نظر توضیح مقصود خوب است. شما مثلاً میآیید فقه مینویسید، بعد از شما میپرسند که شما این فقه را چگونه نوشتید؟ میگویید من گشتم هر چه در شریعت واجب بود را یک جا آوردم. کتاب الواجبات، این جامع محمولی است. کتاب المحرمات، نه کاری به نماز دارید، نه کاری به حج دارید، نه کاری به … هر آنچه که حرام است.
بعضی وقت ها اتفاقاً خیلی جذاب هم میشود. کتاب المستحبات، کتابی است که هر چه مستحبات در شرع است را میآوریم و نمیشود بگوییم فواید علمیندارد. هر دسته بندی یک طور فایدهای دارد، لغو محض نیست. ولی جامع، جامع محمولی است، یعنی من کار نداریم موضوع چیست؛ بلکه با این کار دارم که حکمش وجوب است. این هم یک نحو دسته بندی است.
برو به 0:40:30
یک نحو هم جامع غرضی است که فرمایش ایشان بیشتر به این جهت بر میگشت که فقه که علم حقوق گستردهی بشری است، در هر حوزهای شارع و عقلاء یک اغراض خاصی دارند. آن غرض ها هستند که جامعیت غرضی برای یک کتاب، و برای یک دسته بندی شکل میدهند. آن اغراض اهمیت زیادی دارند. ما میتوانیم فقه را روی اغراض دسته بندی بکنیم، آن هم یکی است. اگر محض الحق را قرار بدهیم که جلسهی قبل اشاره کردیم.
شاگرد 1:اگر بخواهید برای اغراض مثال بزنید مثل چه چیزی هستند؟
شاگرد 2: مثل تعبّد، چون که تعبّدی اند مهم است.
استاد: بله، یعنی میخواهد بندگی خدا بکند.
شاگرد 2: توصلی اند، چون که آن فعل خارجی مهم است.
استاد: بله، مثلاً یک وقتی غرض فقه این است که افراد خوب تربیت کند، متدیّن، باتقوا، در آخرت رو سفید، این یک غرضی است.
غرض دیگر این که میخواهد جامعه نظم داشته باشد، مسلمین یک نظامی برای خودشان داشته باشند. شما با جامع غرضی فقه را دسته بندی میکنید، خیلی عالی و قشنگ. الان هم اینهایی که شما فرستاده بودید در این جهاتی که داریم بحث میکنیم حرف نمیزند؛ یعنی شما میخوانید، دسته بندی را هم میبینید؛ اما رمز دسته بندی در آن نمود ندارد. اما به این نحوه که ما الان داریم بحث میکنیم، بحث روی رمز دسته بندی ها است. میبینیم اگر غرض است، الان نگاه میکنیم میبینیم یکیشان روی غرض دارد دور میزند.
یکی از محور هایی که میتواند دسته بندی شود نفس الحق است. الان هم که در علم حقوق برای حق حرف ها زده اند، شما اگر آن ها را هم ببینید و تطبیقی کار کنید، راحت تر میتوانید دسته بندی بکنید.
نمیدانم در همین جا بود یا مباحثه ی دیگری بود، آن آقا گفتند من مدتی است که این در ذهنم هست که فرق بگذارم بین حقوق با فقه. ما یک فقه داریم یک حقوق…، حالا منظورشان را توضیح دادند، اما سر نرسید. من هم اشکالی که به ذهنم بود را گفتم. مقصود ایشان از فقه این بود که یک چیز های کلیای که شارع به عنوان شرع از مؤمنین و مسلمین میخواهد، این فقه است. حقوق چیست؟ شبیه این چیزی که در مجلس میگویند، دیدهاید: قانونی که مجلس تصویب میکند با آئین نامهی اجرایی که دولت آن قانون را به اجرا میآورد. مجلس همراه هر مدیر یا هر کسی در مقام اجرا نمیشود، بلکه آن را واگذار به خودشان میکند. مقصودش این بود، توضیح داد گفت شارع گفته است «علینا أن نلقی إلیکم بالأصول»، این میشود فقه. حقوق چیست؟ حقوق این است که «علیکم أن تفرّعوا»، شما خودتان راه بیافتید و پیاده کنید و اجرا کنید. این درست نبود، من اشکالش را هم خدمتشان گفتم.
شاگرد: سعی کنید اجراء کنید یا بروید وضع کنید؟
استاد: وضع آیین نامه ی اجرایی کنید. الان هم بین قانون مجلس با آیین نامهی اجرایی فرق میگذارند. سازکار و اجرایی با قانون فرق میکند. هر مدیری حتی ممکن است برای خودش فرق بگذارد. مجلس هم کار او را ممنوع نمیکند. میگوید این قانون ماست، شما این طوری اجرایش کن. مقصود ایشان این است.
شاگرد: ولی آیین نامه نباید با آن قانون مجلس مخالفت داشته باشد.
استاد: بله درست است، آیین نامه باید در طول آن باشد. ایشان هم مقصودشان همین بود، یعنی الاصول، نباید فروع اصل نباشد که، ولی میگفت که «علیکم أن تفرّعوا»، تفریع برای شما است، نه برای شارع، آن بیان اشکالاتی دارد. خب حالا آن را کار نداریم. مقصود من این بود که اشکال حرف ایشان را برای شما عرض کنم که اشکالش را بدانید.
واقعاً علم حقوقی که امروزه میگویند مساوی فقهی است که ما میگوییم، تفاوتی ندارد. ما وقتی میگوییم فقه، همهی بدنهی حقوقیای که آنها میگویند را در بر میگیرد.
برو به 0:45:00
این طور نیست که فقه ما حقوق نداشته باشد. فقه همه چیز را دارد؛ یعنی فقه هم شعبهی قضاء دارد، هم اجراء دارد، هم قوهی مجریه دارد، هم مقنّنه دارد، هم قضائیه، هم همهی خصوصیات دیگرش را، فقه همه را دارد. ما وقتی میگوییم فقه یعنی این. آنها کلمه ی فقه ندارند. به جای همین فقه اسلامی که دارد در بدنه ی مسلمین به عنوان شریعت نقش ایفا میکند، آنها هم طبیعتاً به یک نظمی، به یک اجتماعی، قضاوتی، چیزی نیاز دارند، اسم آن قوانین خودشان را حقوق میگذارند. بنابر این جوهره- منظور من همین ریخت است- ریخت و سنخ حقوقی که آنها میگویند با ریخت و سنخ فقهی که ما میگوییم، بینشان تساوی است، ولو آن ها امور عبادی ندارند، چون ممکن است اصلاً خدا را قبول نداشته باشند، اما باز حتی در امور عبادی هم ریخت تقنین یکی است. خدا در عبادت این طور قانون قرار داده است، باید انجام بدهید، خب بخشی از آن را ندارند به عنوان اینکه مبدأ آن بخش را قبول ندارد؛ نه اینکه ریخت متفاوت است. اگر اینطوری گفتیم یک کار تطبیقی خیلی خوب میشود انجام داد. آقای جعفری لنگرودی ممکن است در این زمینه خیلی کار کرده باشد، من خبر ندارم. ولی حالا فعلا به عنوان یک شروع.
ببینید الان برای همهی اینها اسم حقوق میگذارند، انواعش را میگویند: حقوق اساسی، در مقابل حقوق اساسی حقوق اداری -یعنی حقوقی که در اداره باید سراغش را بگیرید، حقوق اساسی یعنی حقوقی که باید بروید در مجلس و …- حقوق اجرایی، حقوق کیفری، حقوق مدنی. هفت، هشت، ده موردی که شعبه شعبه کرده اند. شما یک کار تطبیقی اینطوری هم میتوانید با فقه انجام بدهید، یعنی از باب یک کار تطبیقی بگویید فقه اسلامی، بخشی از فقه که ریختش ریخت حقوق اساسی است.
شاگرد: بعضی اجرایی است.
استاد: احسنت، بخشی از فقه که ریختش حقوق اداری است، اجرایی است، کیفری است، مدنی است. الان شما میخواهید در رشته و گروه خانواده باشید که یک شعبهای از حقوق مدنی است. حقوق مدنی به خانواده مربوط میشود . خانواده خودش یک شعبهای از حقوق مدنی است. اینطوری است که کتاب ها هم نوشته شده است و بحث هایی هم شده است. پس این هم یک نوع دیدگاه است. دیدگاه تطبیقی بین حقوقی که دسته بندی کردند با فقهی که ما خودمان داریم و در دسترس است، به صورت تطبیقی بخواهند دسته بندی کنند.
آن دیدگاهی که جلسهی قبل گفتم ربطی به این تطبیق هم نداشت، بلکه به این مطلبی که الان ایشان فرمودند، ربط دارد. نفس الأمر حقوق یک اقتضائاتی دارد. اگر حقوق برهان بردار است که بحثش را کردیم، اگر حقوق از وجوب بالقیاس ناشی میشود، نه از وجوب بالغیر یا وجوب ذاتی، یعنی عقل رابطهی بین فعل و اثر را میبیند، میگوید اگر میخواهید نتیجه بیاید باید این فعل را بیاورید، باید و نبایدِ بالقیاس. اگر اینطوری جلو برویم آن وقت است که ما با حوزه های مختلفی از رابطه ها سر و کار داریم.
ببینید ملکیت عمومی، یعنی در هر جامعهای ما یک شخصیت میخواهیم، نه شخص، که به جامعه نظم بدهد. الان مرحوم آقای صدرفرموده بودند اموال عمومی، اموال خصوصی. اموال عمومییعنی چه؟ یعنی… حالا من راجع به عقود که برسیم -إنشاء اللّه- این اغراض را که گفتم؛ در یک دید کلی نسبت به عقود که خدمتان عرض میکنم، اغراض و ارزش ها، این دو تا گزینه خیلی مهم است. ان شاء اللّه توضیح این را عرض میکنم.
شما با نگاهتان به اغراض و ارزش ها، کل حقوق را، فقه را میتوانید سامان دهی کنید. بخصوص عقود را، عقودی که حالا بحث اصلی ما است و میرسیم ان شاء اللّه. اغراض، ارزش ها.
اغراض چیست؟ آن چیزی که شما میخواهد به وسیله ی فقه و حقوق و تقنین به آن برسید. یک غرضی دارید که تقنین میکنید، حرف میزنید، باید و نباید میکنید. ارزش ها چه چیزی هستند؟ آنهایی که شما را به هدفتان میرسانند. اگر شما نسبت به این دو عنصر بسط دید پیدا کنید دیگر همهی این ها را قشنگ دسته بندی میکنید.
برو به 0:50:15
در حقوق هم وقتی شما وارد میشوید، معمولا حق های اعتباری در ما نحن فیه یک غرضی در کارشان هست. اگر یک غرضی در کار نباشد اسمیاز حق نمیبرید. فلانی حق دارد، یعنی چه؟ الان وقتی میگویید مادر حق کفالت بچه اش را دارد، از این دقیقاً غرضی در نظر دارید، اغراض جور وا جور از عاطفی، تدبیر بچه، نظم خانواده …، همهی اینها را در نظر دارید.
یک حق اعتباری اعتبار میشود، آن وقت در اینجا ارزشها دارید. ارزش ها یعنی کارهایی که انجام میدهید که شما را به این هدف میرساند یا دور میکند، ارزش مثبت و ارزش منفی. پس بنابر این تعریف کلی حقوق این شد، اساس حقوق بر دو محور غرض و ارزش دور میزند، در عقود هم این دوتا نقش ایفا میکند.
در عبادات هم همین طور است، خداوند متعال در کل عبادات یک غرض دارد و یک ارزش دارد. میفرماید: «أَقِمِ الصَّلاةَ لِذکری»، «قُربانُ کُلّ تَقیّ». بندهی من، میخواهم به من نزدیک بشوی. ببینید این غرض است. ارزش چیست؟ أَقِمِ الصَّلاةَ، آن ارزشی که این غرض را میآورد نماز است، اما فحشا و منکر تو را دور میکند. پس آن ارزش مثبت دارد و این ارزش منفی. این در عبادات است.
شاگرد: ارزش ها تقریبا همیشه همان سازوکار ها هستند، درست است؟
استاد: بله، من تحلیل حُسن را خدمت شما عرض کردم؟ ما یک مباحثهای میکنیم در رابطه با تحلیل محمولی حُسن. آن بحث خیلی خوبی است. در حسن و قبح یک تحلیل موضوعی داریم که عدل و ظلم را تعریف میکنیم به عنوان «وضع الشیء فی موضعه» یا «إعطاء کل ذی حقّ حقّه» که در یک فضا است. یک تحلیل محمولی داریم که تحلیل مفهوم نفس حسن و قبح است. آن خیلی پر فایده است. حاج آقای حسن زاده یک وقتی بحث وسط کار میرسید با یک لحن خاصی میگفتند: این دیگر یک معرکهگیری جدا میخواهد، خیلی زیبا میگفتند. حالا تحلیل محمولی حسن و قبح هم یک معرکه گیری جدا میخواهد.
شاگرد: منظور از تحلیل موضوعی حسن و قبح چیست؟
استاد: موضوعیاش عدل و ظلم و امثال اینهاست.
شاگرد: یعنی مفهومش. درست است؟
استاد: بله، مفهوم عدل و ظلم؛ تحلیل موضوع خودش یک فضای جدایی دارد. آن هم ظریف است، خیلی هم خوب هست؛ ولی آنچه که کار را حل میکند و بسیار کارسازتر است تحلیل محمول است، یعنی ما اگر حسن و قبح را تحلیل کنیم بحث خیلی زودتر سامان مییابد و دید وسیعی نسبت به بحث پیدا میکنیم تا اینکه اول سراغ عدل و ظلم برویم و اینها را تحلیل کنیم.
اینها نکاتی در اطراف دسته بندی مسائل فقه است که به ذهن قاصر من آمده بود. معاملات و عقود میماند که باید جلسهی بعد یک دسته بندی کلی برای عقود بکنیم بر محور اغراض و ارزش ها با توضیحی که عرض میکنم ان شاء اللّه.
شاگرد: پس طبق فرمایش شما بهترین ملاک را پیدا میکنیم و با آن تقسیم بندی میکنیم.
استاد: احسنت، بله. خیلی از تقسیم بندی ها هم ممکن است مانعة الجمع نباشد، یعنی در تقسیم بندی بر اساس غرض، اغراضی است که همه هم حکیمانه است ولذا فقه را دسته بندی های مختلفی انجام میدهید با اغراض حکیمانه ی مختلف برای حوزه های مختلف.
برو به 0:54:56
شاگرد: ما به اغراض فقه دسترسی نداریم. مثلاً ما چه میدانیم که غرض از جعاله و اجاره که ماهیتاً اینقدر نزدیک به هم هستند، چه چیزی است که اطراف اجاره دو نفر است و در جعاله یک طرف است.
استاد: حرف خوبی زدید. یک قضیه ی طولیتی هست، ساختار درختی که ان شاء اللّه جلسهی بعد اگر زنده بودیم، وقتی خواستیم عقود را دسته بندی بکنیم، همین فرمایش شما آنجا مطرح میشود. حاصلش هم این است که دسته بندیِ متعارف عقود، تقسیمات عرضی است، میگوییم جعاله، بیع، صلح، فلان، فلان، همینطور با انگشتمان میشماریم؛ اما واقعیت عقود یک ساختار درختی دارند و در طول همدیگر هستند و لذا اگر اینطوری نگاه بکنیم و بعداً اینها را دسته بندی بکنیم، میبینیم این فرمایش شما برای آن تقسیمات عرضی بود که آن مشکل را پیش میآورد. ان شاءاللّه اگر آن طوری نگاه بکنیم چه بسا به مشکلی برخورد نکنیم.
شاگرد: مقسم عقود چه میشود؟ فرمودید که الان ما از این مرحله رد شده ایم.
استاد: فعلاً اگر در یک جمله ی کوتاه بگوییم، رابطه های طرفینی. وقتی دو طرف داریم، -طرفین و البته بیشتر- رابطه های طرفینی
و یا به عبارت فارسی خودمان که الان به کار میبریم، «قرارداد» وجود دارد.
شاگرد: تعاملات مثلاً.
استاد: تعامل هم تفاعل همان است . فارسیاش «قرارداد» است. ببینید مردم فارسی چه درک روشنی از «قرارداد» دارند.
شاگرد: یعنی قصد تقرّب هم اصلاً در آن شرط نیست.
استاد: نه.
شاگرد: یعنی هر آنچه که تحت این قرار گرفت و عبادی نبود میگویند از عقود است؟
استاد: بله.
شاگرد: یعنی الان نکاح از عقود است دیگر؟
استاد: بله، نکاح جزء عقود است.
شاگرد: یعنی نکاح را قاعدتاً هیچ کس نمیتواند عبادی بداند.
استاد: منافاتی ندارد. حالا من خصوص نکاح را بعداً عرض میکنم. لذا من اینها را نگاه میکردم دیدم بعضی هایش افرادی است که حالت مخفی دارد و بحث انگیز است. وقف عبادت است یا عقد است؟
شاگرد: طبق نظر صاحب شرایع در مورد وقف آیا قصد قربت را شرط صحت آن میدانند یا نمیدانند؟
استاد: میدانند، فقهاء همه میگویند و لذا میگویند که آیا کافر میتواند وقف کند یا نه؟ قصد قربت که ندارد، وقف کافر باطل است، اصلاً بحث کرده اند. ببینید یعنی ما این مشکل را در فقه داریم. وقف را کجا ذکر میکنند؟ در معاملات.
شاگرد: ایقاع است دیگر.
استاد: نه، وقف عقد است. لذا حتی وقف عام را هم میگویند حاکم باید قبول کند. وقف خاص را که باید قبول کند، عقد عام هم باید قبول کنند. حالا دیگر عرض کردم که دسته بندی است، و شما میتوانید اشکال و خدشه کنید و بگویید وقف ایقاع است.
شاگرد: همهی این تقسیم بندی همین بود که ما هر کدام را که نگاه میکردیم میدیدیم در جای دیگری وارد میشود، خب اقسام و تقسیم بندی شرایطی دارد و نباید اقسام در هم داخل بشوند.
استاد: بله، نکته این است که اقسام ما مستوعب نیست.
شاگرد: یعنی مشکل از تقسیم بندی ماست.
استاد: بله، یعنی گاهی میزان ها متداخل است. شما اگر به بود و نبود جلو بروید… . ببینید میگویید آن که شرطش قصد قربت است یا نه؟ خب در «یا نه»، وقف میآید و تمام شد!
شاگرد: چرا وقف را بردند آن جا؟
استاد: همین را عرض میکنم. این اشکال کار است که اگر شما تقسیم ثنائی کردید، از یک طرف میگویید که وقف قصد قربت میخواهد، از طرف دیگر در آن جا تقسیم کردید که یا قصد قربت میخواهند یا نه؟ خب، تمام شد، وقف آمد و افتاد. اما بعد دیدند که میگوییم وقف طرفین میخواهد، ایجاب و قبول؛ از حیث ایجاب و قبول آن را بردند جزء معاملات؛ یعنی دو جهت در آن هست، هم جهت عقدی در آن هست و هم جهت قصد قربت. نکته این است که این تقسیم بندیها قسیم همدیگر نبودهاند. من مثال بزنم.مثلاً شما میگویید انسان ها یا در قم ساکن هستند یا نه، «یا نه» یا سفید پوست اند یا نه. ببینید تقسیم شما هم درست است و کسی نمیتواند به شما ایراد بگیرد، دارید جلو میروید، میگویید انسان ها یا در قم ساکن هستند یا نه، وقتی هم «یا نه» یا سفید پوست اند یا نه، ولی خب این چه شد؟
شاگرد: سفید پوست در قم هم هست.
استاد: در قم هم هستند. اصلا یک تقسیمیاست که در هر کدام میخواهد یک ملاکی را با «یا نه» درست کند.
برو به 1:00:00
شاگرد: به لحاظ ظاهر تقسیم که مشکل ندارد.
استاد: من نگفتم مشکل دارد.
شاگرد: چون آنهایی که سفید پوست هستند یا نه، ذیل مقسم خارجین از قم است.
استاد: میدانم، من که نگفتم این تقسیم اشکال دارد. میگویم قسیم ها و گام های تقسیم میزان های مرتبط نیستند. در قم بودن و نبودن چه ربطی دارد به این که در گام بعدی میگویید سفید پوست است یا سیاه پوست، این منظور من است. من نمیخواهم بگویم که این تقسیم الان غلط در میآید، تقسیم را تا آخر هم بروید درست در میآید.
شاگرد: چرا غلط در نیاید؟ مگر از شرایط تقسیم این نیست که تداخل در هم نداشته باشند، قسیم باشند، تداخل در یکدیگر نداشته باشند.
استاد: خب شما که با «یا نه» تداخل را برمیدارید.
شاگرد: تداخل دارد دیگر، الآن در گروه «یا نه» پایین، افرادی هستند که در بالایی هم هستند.
استاد: نه دیگر، ما بیرونشان کردیم. ببینید! انسان ها یا در قم هستند -چه سفید پوست و چه سیاه پوست- یا نه، آن «یا نه» ها، یا سفید پوست هستند یا سیاه پوست.
شاگرد: خب آن «یا نه» ها سیاه پوست غیر قمیمیشوند و سیاه پوست قمی که نمیشوند.
استاد: احسنت، سیاه پوست غیر قمیاند، فلذاست که میگویم نمیشود به تقسیم اشکال بکنیم. چون تقسیم درست دارد جلو میرود؛ اما میزان ندارد، بعدا به مشکل برخورد میکنید، مثلاً سیاه پوستی که در قم بود، رفت بیرون یا مشکلات دیگری که تقسیم نامیزان آورده است. و لذا آن کدگذاری ها و آن که ایشان فرمودند که ما یک ضابطه ی نفس الأمری داشته باشیم برای اینجا ها خیلی أنفع است.
شاگرد: هر کاری بکنیم باز یک ایرادی هست، اینقدر فقه گستردگی دارد که شما هر تقسیم بندیای که بگویید باز اگر دقت بکنید در یک جایش، همین تداخل در قسمت ها هست، یعنی واقعاً نمیشود یک تقسیم بندی بی عیب و نقص ارائه داد. چون ما یک نگاه خیلی جامعی از بالا نداریم، حالا شارع مقدّس خودش میتواند تقسیم بندی ارائه بکند که به همهی احکام و زوایا و ملاکاتش و همه چیزش آگاه است ولی ما نمیتوانیم.
استاد: من فرمایش ایشان را با دو بیان عرض میکنم. یک نحوه با ریختِ یأس، میگوییم آنقدر فقه گسترده است که هر کار بکنیم یک جایش میماند، این یک نحوه است. اما همین فرمایش شما را با یک بیان دیگری میگوییم، میگوییم به هر شکل که بهترین تقسیم را انجام بدهیم، تقسیم دیگری هم هست. آلترناتیوِ آن است یا بهتر از آن است. کدام یک از اینها بهتر است؟ این دومی همان فرمایش شما است اما با بیان دوم میگویم، چرا؟ به خاطر این که میخواهم حرف آقا را سر برسانیم.
ببینید، وقتی میگوییم برای یک تقسیم بندی خوب، زحمت کشیدیم، خب امروزی ها میگویند تولید علم، تولید علم یعنی چه؟ یعنی هنوز فضا را باز میبینیم برای اینکه با یک غرض حکیمانهی دیگر، یک تقسیم بندی کاربردی خیلی خوب ارائه بدهیم.
شاگرد 1: و لو اینکه نقص هم دارد.
شاگرد 2: نقص دارد ولی انصافاً خیلی پیشرفت کرده است، آن تقسیمیکه صاحب شرایع ارائه کرده اند با تقسیم شهید صدر خیلی فرق دارد.
استاد: بله، هر چه جلوتر میرود …، ولی ایشان میخواهند بفرمایند سر از بینهایت در میآورد، اما آن مانعی ندارد. من با اینکه فرمایش شما را تأیید کردم، اما ریختِ بیان را میتوانید ریخت مأیوسانه به آن بدهید – که خب علم همین است و باید مشغول باشیم- و میتوانیم ریختِ آن را طور دیگری قرار بدهیم به اینکه هر چقدر هم که خیلی خوب است، بهتر از آن هم هست. بهتر یعنی چه؟ بِه و بِهتَر، نه اینکه بد و بدتر، همان خود بیانش هم خیلی تفاوت میکند.
شاگرد: این اشکال از اشکالات تقسیمات ثنائی است که حالا جلو میرویم، و بعد که به اشکال میخوریم -مثل وقف- میگوییم اینجا باشد یا آنجا است، چون تقسیم بندیمان حالت منطقی نداشت، به این معنا که رفتیم نگاه کردیم دیدیم فقه کجاها حرف زده است، آمدیم از آنها یک چیزی اتخاذ کردیم، کشیدیم بیرون، گفتیم خیلی خب، چیز هایی که داریم، احکام فقهی مان یا مثلاً اینطوری مثل عقود است، معاملات و …
استاد: اینکه من اول مباحثه هم عرض کردم مقصودم همین بود. گفتم فقه همین است که هست. ما به الفبا هم بنویسیم همینها است، منابع معلوم، اینها را داریم. حالا میخواهیم دسته بندی کنیم. دسته بندی ها جور وا جور اند.
اما دنباله ی فرمایش ایشان اگر غرض محور تقسیم کردیم، اغراض که مانعة الجمع نیستند. اغراض آن جامع نفس الأمری اند. از چیز هایی که در ذهنم بود و قبلاً هم مفصّل بحث کردیم این بود که جامع غرضی خودش یک نوع جامع تکوینی و موضوعی است. چرا؟ چون به گزاف نمیشود که یک غرض عدهای مسائل را دور خودش جمع کند. شما یک غرض دارید، دیگر پادر هوا می شود یا هر چیزی را جزء قمسی میگذارید؟
برو به 1:05:05
شاگرد: سازوکارها را تعریف میکنید
استاد: ساز و کار ها نفس الأمریت دارد، نه اینکه من تعریفشان میکنم.
شاگرد: همان معتبری که سنجیده باشد.
استاد: معتبر هم اگر حکیم باشد روی نفس الأمر جلو میبرد. بنابراین من در اصول عرض میکردم میگفتم جامع غرضی یک نحو به جامع موضوعی بر میگردد؛ یعنی رابطهی واحدی که آن مسائل با هم دارند که محصّل غرض اند. شأنیت مُحَصِّلیَّت غرض که دست من نیست که بگویم غرض من این است.
شاگرد: بر عکس نیست که جامع موضوعی به جامع غرضی برگردد؟
استاد: نه، از قدیم مهندسین، فلاسفه جامع موضوعی داشته اند. مثلاً موضوع علم هندسه «کَم» میباشد، موضوع علم مکانیک حرکت است. چه ربطی دارد به غرض ما؟ من بودم یا نبودم حرکت بود، این علم هم بود.
موضوع علم ریشه دار است؛ جامع غرضی را صاحب کفایه آورده اند. حتی قبل از صاحب کفایه جامع غرضی نبوده است. همه سر همان موضوع واحد زحمت میکشیدند، بله، آن ریشه دارد.
شاگرد: عذرخواهی میکنم یک سؤالی برای بحث صلاة پیش آمد، میفرمایید غرضی که خداوند متعال سنجیده است، نفس الأمرش اینجا با نماز چهار رکعتی منطبق است. بعضی جاها نفس الأمرش با ساز و کار نماز دو رکعتی منطبق است. بعد آنجاهایی که قصر و تمام هر دو جایز است یعنی هر دو سازکار با آن مصلحت،با نفس الأمرها و با آن اغراض منطبق اند، دو نوع سازوکار با یک غرض منطبق اند؟
استاد: بله، هیچ مانعی ندارد.
شاگرد: چه طور میشود؟
استاد: در آنجایی که میگفتیم واجب تخییری است، اینگونه است. واجب تخییری در شرع داریم یا نداریم؟
شاگرد: خب همان چه طور میشود؟
استاد: ببینید یک غرض داریم، راه های وصول به آن غرض و محصّلهای آن میتوانند چیزهای مختلفی باشند، ساده ترینش که همیشه در ترجیح بلا مُرجِّح مثال میزنیم، ترجیح بلا مُرجِّح را میگویند محال است. انتخاب أحد المتساویین هم محال است؟ سینی چای را جلوی شما میآورند، دست میبرید و یکی از آنها را بر میدارید، چرا این را برداشتید؟ خب آن دیگری را بردارید، میگویید خب بیا آن یکی را بر میدارم، ترجیح بلا مُرجِّح بود، چرا آن را برداشتید؟ میگذاریم آن یکی را میداریم. میگویند اصلاً اینجا جای ترجیح بلا مرجِّح نیست، اینجا انتخاب احد المتساویین است. متساوی یعنی چی؟ یعنی مُتَساویین فی تَحصیلِ الغَرَض.
شما تشنه هستید، میخواهید سیراب بشید، دو تا لیوان آب برای شما آورده اند. میگویید خب بالاخره این لیوان آب شما را سیراب میکند یا آن لیوان؟ هر دو؛ هر کدام را میخواهید انتخاب کنید، شما با کجای این مشکل دارید؟ غرض داریم و ارزش، غرض شما سیراب شدن است، ارزش شما لیوان آب است که لیاقت دارد با اسقاء، سیرابی بیاید؛ اما سه تاست، یکی لیوان شربت است، یکی لیوان دوغ است و دیگری آب است.
شاگرد: مگر ارتباط نفس الأمر با آن ساز و کار تعلیلی نیست؟
استاد: چرا.
شاگرد: هر دو علت مُوجِده اند، چه طوری هر دو یک معلول را ایجاد میکنند؟
شاگرد 2: علت منحصره که نیست، علت تامه است.
شاگرد: خب علت تامه هم باشد، آیا دو علت تامه برای یک معلول است؟
استاد: بله، سنخ یک چیز علت است. مثلاً لیوان آب. در قاعدهی الواحد خیلی از اساتید اصلاً اینگونه معنا میکردند که «الواحد لایصدر إلا عن الواحد»، بر عکس قاعده الواحد. اصل قاعد این است که «الواحد لایصدر منه إلا الواحد»؛ برعکس قاعده این بود که «الواحد لایصدر إلا عن الواحد»- این که الان فرمایش شماست- بر عکس ان اوّلی، این چه طور میشود؟ گفته اند سنخیت. بله، شخص یک معلول فقط از شخص یک علت صادر میشود، سیرابی من فقط از یکی از این لیوان ها حاصل میشود، اما سنخیتش بین نوع است، سنخ سیراب شدن ناشی میشود و حاصل میشود از سنخ لیوانها؛ وجودش بستگی به شخص دارد ولی سنخیتش برای نوع است، وقتی هم نوع گفتیم، نوع گسترده میشود.
شاگرد: علیت در سنخیت است، نه در شخص.
استاد: بله احسنت، نوع علت و معلول با هم دیگر هم سنخ هستند و لذا در فرد هم، فرد علت با فرد معلول مسانخ اند.
شاگرد: حاج آقا مسأله ی جلسهٔ بعد را بفرمایید ما روی آن فکر کنیم.
استاد: مسأله ی جلسهٔ بعد را سریع بگوییم، ما میخواهیم راجع به کلی عقود یک بحثی بکنیم تا زمینه بشود برای خصوص عقد نکاح. یک جلسه هم اگر ممکن بود راجع به کلی عقود بحث میکنیم، دسته بندی هایش و مطالبش، بعد منتقل میشویم به خصوص مسائل خانواده و عقد نکاح و مباحثی که برایش مطرح است. چه طور است؟ خوب است؟
شاگرد: هر طور که شما صلاح میدانید.
استاد: خدمت آقایان که فرمودند، عرض کردم که من در رشته ی خانواده اصلاً – پارسال عرض کردم – از قبل کار نکرده امۀ، حتی در عقود معاملی مباحثه کردیم، در نکاح و مسائل خانوادگی کاری که از قبل آماده باشد، ندارم. ولی خب طلبگی خوانده ایم، من بهانه هستم برای این که ان شاء اللّه کار را شما بکنید، منِ طلبه هم اینجا مینشینم، همین اندازهای که بهانه ی کار شما باشد.
شاگرد: ما برویم راجع به چه چیزی از عقود تحقیق کنیم؟
استاد: راجع به کل عقود و دسته بندی هایش. من میخواهم ساختار درختی به آن بدهم.، آنچه مهم است این است که از این دسته بندی های عرضی در بیاوریم و یک نحوه دیگری تقسیم کنیم.
شاگرد: فعلاً عقود باشد، با ایقاعات فعلاً کار نداریم.
استاد: با ایقاعات هم کار داریم؛ یعنی شما آن را هم نگاه کنید، حتی احکام را هم باید نگاه کنید. یعنی این که من الآن عرض میکنم دسته بندی، دیدید که آشفته است؛ به نحوی که در هر کدام یک وجهی هست. شما حتی برای بحث معاملات، کل کتب فقهی را بررسی کنید.
شاگرد: الان مراد از احکام چه چیزی است؟
استاد: احکام یعنی آن چیزی که نه عبادت است و نه معامله است و نه ایقاع.
شاگرد: نه، یک چیزی است که شرط صحت اش قصد قربت است و نه طرفینی است … .
استاد: بله احسنت، نه طرفینی است – نه لفظ طرفینی میخواهد- و نه یک طرفه است.
شاگرد: پس انشاء ندارد.
استاد: بله، این میشود احکام. چرا به آن احکام میگوییم؟ چون حکم شرع است.
شاگرد: خب آن هم حکم شرع است.
استاد: احسنت، آن ها هم حکم شرع است، ولی این که گفته اند احکام، یعنی چه؟ یعنی آنها احکامی هستند که اسم خاص دارند؛ اما اینها احکامیاند که احکام هستند، مجموعهای است که اسم خاص ندارد.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] بقره، 226
[2] شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام، ج3، ص145
دیدگاهتان را بنویسید