مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 18
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
اصل مطلب ایشان را که دیروز گفتم[1] که یک مطلب که فصل القضاء هم قضاء و قدر است -استعمال لفظ در اکثر از معنی- و هم فصل و قضاوت حکم است. آقای صدر دیگر به اطمینان رسیده بودند که حتما این فقه الرضا درست نیست. و آن حاصلش این بود که گفتند آن قضای الهی بود که من مشغول مطالعه کتاب غوالی اللئالی بودم روایتی را برخورد کردم که او مستقیما التکلیف شلمغانی در دستش بوده و ابن ابی جمهور مستقیما از کتاب التکلیف، دو تا روایت پشت سر هم آورده و این درست عین عبارتی است که در فقه الرضا موجود است و این درست عین همان عبارتی است که مشایخ بزرگ از حسین بن روح که اشاره به او شده تا شیخ مفید و صدوق و همه اینها، گفتند این کذبی است که شلمغانی خودش گفته. پس آن ها وقتی در همان زمان آن را منفرد کردند که اصلا آن کذب برای اوست؛ کذب برای اوست یعنی چه؟ یعنی قبل از شلمغانی در روایات نبوده و الا اگر حتی یک نفر دیگر هم میگفت نمی گفتند که او دروغ گفته نمی گفتند این کذب شلمغانی است. آقای آسید حسن این را به عنوان یک دلیل خیلی محکمی تلقی می کنند که اگر یک سابقه ای هم داشت ولو دروغ محض بود نمی گفتند او کذب گفته است. پس این که آن هایی که خبره فن بودند تنها این روایت را گفتند از کتابش مستثنی است و خصوص این را اسم بردند گفتند کذبی است که شلمغانی گفته و عین همین عبارت در فقه الرضا -کتاب ما فی ایدینا- موجود است پس معلوم می شود این همان کتاب التکلیف شلمغانی است. می گویند قضای الهی بود که من یک دفعه این را دیدم و منتقل شدم
برو به 0:06:35
و بعد می گوید تعجب می کنم صاحب مستدرک مرحوم نوری خودشان این ها را کنار هم آوردند گفتند که غوالی اللئالی از التکلیف نقل کرده عین همین عبارت را آوردهاند و گفتند فی الفقه الرضوی یا فی فقه الرضا. می گویند ایشان کنار هم این ها را آوردند و لم یتنبه؛ متنبه نشدند که این همان است و این همانی است که سر جایش می گویند از کذب اوست.
شاگرد: عملاً این بحث ایشان ثمره ای ندارد زیرا بالأخره این کتاب مقبول است زیرا علماء گفته اند که این را شلمغانی در زمان استقامتش نوشته است.
استاد: دیروز عرض کردم چهار تا مقام در رساله شان هست یکی خاتمه، مقام اول تحقیق امر است راجع به این که این کتاب چطوری است؛ مقام دوم یک عباراتی، چیزهایی هست که واقعا در تایید این هست که برای حضرت باشد. ایشان آن ها را بررسی می کنند جواب می دهند؛ مقام سوم می گویند رمز این که صدوق و پدرشان و مفید و این ها به این کتاب این همه عنایت داشتند ولی اسم نبردند چه بوده؟
شاگرد: بهخاطر اینکه در زمان استقامتش بوده است.
استاد: که خیلی هم این جایش نکته خوبی موید حرف ایشان میشود میگویند که این دیگر این همه حرفهای طول تاریخ وجهش این است که میگویند روشن شد، خودشان میگویند، می گویند حسین بن روح کتاب شلمغانی را تجویز کرد، گفت دو تا یا سه تا کذب است، درباره کل کتاب گفت من راجع به این کتاب همانی هم که امام علیه السلام راجع به کتب بنی الفضال فرمودند که «خذوا ما رووا و ذروا ما رأووا» را میگویم، پس کتاب جا گرفت.
شاگرد: خودشان گفتند یا خادمشان؟
استاد: حسین بن روح؟
شاگرد: از خادمشان نقل می کنند.
شاگرد 2: ظاهرا خادمشان می آیند مساله را عرضه می کنند، من دیدم یک جایی خادمشان ظاهرا بودند به فرمایش خود جناب حسین به روح مستند کرده بودند.
شاگرد: خادمشان از حسین بن روح نقل می کنند.
استاد: خادم ،راوی است. رسول نیست، فرق می کند که رسول یا راوی باشد.
شاگرد: در جواب گفته یا گفته شنیدم قبلا این طوری گفتند؟ این طوری به نظرم می رسد.
استاد: بله علی ای حال ایشان میفرمایند که رمزی که من میگویم ظاهرش هم خیلی خیال می کنید تأیید حرف ایشان است میگویند سال ها در طول تاریخ، چیزهای عجیبی همه با آن مواجه بودند؛ پدر صدوق، خود صدوق، مفید هم شاید همراه آن ها بوده، میآید تا علامه و محقق چیزهایی میگویند مستندش دست کسی نیست یا روایاتی میگویند مرسل نقل میکنند. ولی مورد قبول همه بوده، محکم! هیچ جای دیگر هم نیست فقط در دست اینهاست. میگفتند این را از کجا آوردند؟ ایشان میگویند رمزش این بود کتاب التکلیف ابن العذاقری این ها را داشت، روایت هم بود، مورد تایید حسین بن روح هم شد الا دو تا یا سه تاش، از طرف دیگر او را مرتد حساب کردند آن طرف، حاکم او را کشت، توقیع لعن علیه او آمد، دیگر شخصیتش خراب شد، هر کجا عوام شیعه، عموم شیعه میخواستند القاء کنند که «أنقل عن شلمغانی» این خراب میشد چون قطع داشتند که از نظر اعتبار مشکلی ندارد ولی اسم شلمغانی را میبردند مطلب خراب میشد لذا اسم نمیبردند میگفتند رُوِیَ چون خودشان مطمئن بودند؛ آقای صدر میفرمایند، میگویند رمز تاریخی این کار علما معلوم میشود که به خاطر این بود که او(شلمغانی) برگشت. حتی چیز عجیبی را همین بعد از ظهری نگاه میکردم ایشان نقل می کنند که کسی که می گوید بین من و خدا احدی خبر نداشت که من چه نیت کردم بعد رفتم گفتند که حسین بن روح الان در بغداد نیستند، جای خودشان شلمغانی را گذاشتند قبل از اینکه منحرف شود. و من رفتم و نامه را نوشتم دادم. دو روز، سه روز بعدش که رفتم گرفتم میگوید گفت که خدا امر تو را اصلاح کند، راجع به زنت که مثلا اذیتت میکند ناراحت هستی. میگوید بینی و بین الله حتی خود زن هم نمی دانست فقط خودم و خدا بودم که نیت کردم که این امر چطور می شود؟ وقتی شلمغانی سوال من را که توقیع در جوابش آمدهبود به دست من داد -این را در همان جا نقل کردند در کتاب غیبة شیخ طوسی رضوان الله تعالی علیه -که وقتی به دستم داد دیدم او نیت من را میداند. میخواهند بگویند این قدر چون در جواب این که بعضی جاهایش دارد که میگوید سألنی، مثلا یک کسی از من سوال کرد آقای صدر میگویند که خیال نکنید شلمغانی کس کمی بود، «کان متقدما فی اصحابنا» جلو بود و حسین بن روح او را جای خودشان گذاشته بودند به نحوی که این طور کرامتی هم که از ناحیه حضرت بوده به دست او بوده، او واسطه بوده که اصلا حسین بن روح نبودند، او داد و دو روز بعدش هم رفت پس گرفت، این از او ظاهر شد.
شاگرد: در دوران حسین بن روح که نائب سوم بودند تقیه بسیار شدید بوده فلذا ممکن است بهخاطر همین در این دوران افرادی، ادعاهای خاصی بکنند…
برو به 0:12:15
استاد: نه، شرایط سختی هم بود از ناحیه آنها. خیلی حساس شده بودند، حکومت به خاطر همان جریاناتی که بعد از شهادت امام عسکری شده بود، حساسیت روی شیعه پیدا کرده بودند، جریانش را خود سنیها مفصل دارند که اینها خیلی حساس شده بودند، به نظرم خود ذهبی نقل می کند که 7 سال ارث امام علیه السلام را معطل کردند که اینها میگویند که خود خلیفه ناظر کار است بعدا هم به ادعای خودشان میگویند یک کسی که کنیز امام بوده گفته من حاملهام. خب 7 سال باید صبر کنند؟ بعدا هم خودشان میگویند «تبین» که حمل نبود، خب سائر ورثه که هستند جعفر که حاضر بود، چه اصراری هم داشتند برای تقسیم؟ خود خلیفه عباسی 7 سال معطل کرد، بعد 7 سال ارث را دادند؛ به چه کسی؟ تازه ارث را هم به جعفر دادند. چون آنها مطمئن بودند خبری است، میخواستند ارث را نگه دارند یک چیزهایی به دست بیاورند، همانهایی که دنبالش بودند میدانستند. برای آنها مبهم نبود. لذا در عصر غیبت صغری همین طور حساسیت بنی العباس ادامه پیدا کرد که میدانستند این ها نواب خاص قائل هستند. این نائب خاص با آن کسی که آنها می گویند در ارتباط است و.. و آن 7 سال اول نگهداری تقسیم ارث خیلی مهم است، خیلی معنا دارد. خودشان میگویند عدهای پیش خلیفه هم رفتند و گفتند یک کنیز ادعای حمل کرده؛ خب برای حمل 7 سال میخواهید صبر کنید؟ گرفتند تازه حضرت سلام الله علیه را زندان کردند، این کارها را هم کردند که مواظبت تامه بود، حضرت هم اینها را خوب کنترل میکرد، اگر نقلش را ببینید جالب است؛ یک دفعه میگفتند متولد شده، یک دفعه میگفتند حمل است، اصلش را میگفتند هست. قشنگ مقابله میکردند از پسرشان در ارث دفاع میکردند. ارث برای جعفر نیست، برای پسر من است اما وقتی که این ها میآمدند مصرّ بشوند که حالا کجاست؟ یک دفعه میگفتند حمل است، یک دفعه می گفتندبه دنیا آمده است.
من در این مطلب مشکلی ندارم که دستگاه حاکمه مطمئن بودند یک خبری است. بیخود نبود از زمان امام هادی آمدند مواظبت کردند، این ها را در عسکر آوردند، این همه مواظبت کردند، میبینند هیچی نشد و از دستشان در رفت؛ چه شد؟ حضرت شهید شدند و هیچی هم معلوم نیست! مطمئن بودند یک چیزی هست و میخواستند غالب بشوند.
شاگرد: تقیه خاصی نبوده است؟
استاد: برای آن زمان این طوری بود که حساسیت خاصی ایجاد شده بود لذا چند بار من از حاج آقا شنیدم که میگفتند از مردان درجه بالای تقیه، حسین بن روح سلام الله علیه بود که می گفتند در یک مجلسی بود در بغداد شیعهها و سنی عام نشسته بودند یکی سوال کرد که «شیخنا مَن الخلیفة بعد رسول الله؟» حاج آقا می گفتند خیلی محکم جازم بدون شکی گفت «الصحیح عندنا أنّ الخلیفة بعد رسول الله ابوبکر ثم عمر ثم عثمان ثم علی»؛ ثم علی هم می دانید که قبل از احمد بن حنبل کسی جرأت نمی کرد ثم علی هم بگوید، احمد بن حنبل برای اینکه تربیع را جا بیندازد خیلی زحمت کشید. جا انداخت دیگر که علی خلیفه چهارم است، بهخاطر این چه کارهایی به سرش آوردند. این از چیزهای خیلی مهم تاریخ است، می آمدند می گفتند یا اباعبدالله تو می گویی که علی خلیفه چهارم است؟ حاضر هستی چنین چیزی را بگویی؟ می گفت بله چه مانعی دارد؟ گفتند این ایراد به دو تا صحابی بزرگ است زبیر و طلحه خب آن ها قبول نکردند. چه جوی و چه ملعنت هایی!!! البته او هم جوابشان را میدهند. یکی اش که خیلی جالب است و شاگردش از او نقل میکند -این ها واقعا چیزهای جالب است- می گوید که به احمد بن حنبل گفتم که آیا حاضری به علی بگویی که امیرالمومنین یا مثلاخلیفه بگویی؟ «أ تُربّعه؟» آن ها سه تا را قبول داشتند صحیح بخاری هم که می گوید سه تا برای این است که جا افتاده بود؛ حاضر هستی بگویی؟ می گوید که گفت نعم؛ شاگرد گفت چرا؟ چطور این را حاضری بگویی «لقد رُوِی لعلی ما تقشعر منه الجلود» ابن حنبل دارد میگوید این هم شاگردش دارد نقل میکند. در کتاب های بین ما هم این حرف ها معروف نیست. بین سنی ها هم این حرف معروف نیست. اتفاقی برخورد کردم «لقد روی فی علیٍّ ما تقشعر منه الجلود» مو بر بدن راست میشود. پوست ها به لرزه می آید که چیست؟ گفت «أنت منی بمنزلة هارون من موسی» خب ببینید این خیلی است که احمد بن حنبل می گوید «تقشعر منه … أنت منی بمنزلة هارون من موسی»؛ این مطلب در کتاب السنه ابوبکر خلال آمده است، از کتاب های قدیمی جا افتاده هست. ولی این مطالب کتاب را سان نمی دهند، این ها دیگر همینطور دارد خاک میخورد…
شاگرد: یعنی این مطالب الآن در آن کتاب پیدا میشود؟
استاد: بله. میگوید مدام از او سوال میکردند، خیلی کارها سر احمد بن حنبل آوردند که چرا می گویی خلیفه چهارم؟
حالا منظور آنکه در آن زمان دیگر تقیه شدید شده بود، بعد کار ابن حنبل، این را حاج آقا میگفتند که حسین بن روح محکم میگفت «الصحیح عندنا»، الصحیح هم یعنی الدرایة، خب مشکلی نداشت. ولی گفت .خیلی تقیه شدید میکردند. لذا آن کسی که مظنه بود که نائب بشود وقتی گفتند چطور شد تو نشدی؟ گفت اگر حسین بن روح، حضرت زیر عبایش باشند خیلی عادی می گوید هیچی نیست؛ ولی من در اول وهله حضرت را لو می دهم.
شاگرد: گفت من رجال بحاثی هستم اگر بگویند امام کجاست میگردم و آنها را به خانه امام میبرم.
استاد: آهان! احسنت! گفت اگر من باشم تا می گویند کجاست؟ دروغ می گویی این طور کسی نیست، دستش را می گیرم می برم میگویم این جاست! گفت من می توانم نائب خاص باشم؟ حسین بن روح باشد که اگر زیر عبایش حضرت باشند میگویند نه نه اصلا هیچ کس نیست، بیخود می گویید. اگر کسی تاریخ بداند میداند که با تقیه اصحاب و با چه سخنی هایی،این مطالب مانده است.
شاگرد: در مورد این کتاب «التکلیف» غیر از این روایتی که گفتند: «کذب علیهم» دو سه تا روایت دیگر هم هست که آن ها با فضای تقیه سازگار است. یک سوال مطرح است که اگر این کتاب را در زمان استقامت نوشته چطوری یک دفعه این «کَذِبَ» در آن آمده؟ مثلاً باید بگوییم که بعداً اضافه شده است؟ حالا آن مواردی که موافق تقیه هست مانعی ندارد حضرت فرموده باشند موافق تقیه بود ایشان هم شنیده و نوشته. اما چطور این ها بزرگواران می گویند این روایت را «کذب علیهم» در کتاب التکلیف که مورد اعتمادشان هم بوده است.
برو به 0:20:07
استاد: بله این دو سه تا سوال دیگر هم ضمیمهاش هست، یکی این است که اصل شهادت به قول مدعی به غیر علم، در مواردی که مثلا یک ضمائمی دارد -در خود جواهر نگاه بکنید بحثش خیلی گسترده است- اصل خود این که چطوری است که نقل میکنند آنها گفتند اما اصل خود فتاوی، استقرارش، ادلهاش اینها چطوری است؟ البته این مورد خاصی است که میگوید به قول خود مدعی چون میداند راست میگوید برود برای وی شهادت بدهد. این فرق دارد با آنها. ولی اصل خود این بحث هست.
دوم این که خب ممکن است که روایات را جمعآوری بکند کسی در اینجا مثلا «کذب علیهم» یعنی در این مورد، آن مواردی بوده که آن چیز باطنیاش ظهور کرده که حاضر بوده سر مثلا تشخیص خودش یک چیزی را به عنوان روایت جا بزند. مثلا منظور آنها این باشد که کل آنهایی که روایت کرده به عنوان روایت درست است اما حاضر بوده که یک چیزی را دروغ نسبت بدهد، شبیه آن چیزی که دارند در دو سه جا هست که در مباحثه تفسیر هم بنظر رسیدیم صحبت شد که یک کسی گفت من برای این که مردم ثواب ببرند روایات فضائل سُوَر را جعل کردم، خب این هم مثلا بگویند این طوری است حالا فوقش این است که نیت خیر داشته ولی خب اصل این که حاضر شده که دروغ را بگوید این کاشف از همانی بوده که بعدا منحرف میشده این فعلا چیزی که من به ذهنم میآید راجع به «کذب علیهم».
شاگرد: کذب این روایت واضح است؟ مضمون روایت را نمی شود یک طوری تصحیحش کرد؟
استاد: مضمون روایت این است که اگر یک کسی یک برادری دارد «فی الله». او را راستگو می داند ولی الان یک حقی از او ضایع شده و او میداند که این هیچ شاهدی ندارد و مطمئن است که این راست می گوید خب برود شهادت بدهد که من میدانم برای اوست.
شاگرد: مضمون خیلی غریب است.
استاد: نه مضمون غریبی نیست ولی این چیزی است که می گویند، صدوق و این ها هم فرمودند که تمام طائفه بر علیه این هستند که بگویند که به غیر علم شهادت بدهد صرفا به قول خود مدعی اتکا کند. خود مضمون یک چیز است اما این که استقرار امر بر این است حرف دیگری است.
شاگرد: اینجا میگویند یک شاهد دارد.
استاد: یک شاهد دارد، دومیاش را ندارد؛ بله دیگر آن که دیگر یکی بشود فایده ندارد، برای شاهد دومش اعتماد به حرفش کند و شهادت بدهد. آن وقت آن هایی که ردش کردند این است می فرمایند که «قال العلامه فی الخلاصه» و همچنین شیخ در فهرست فرمودند.
«و له من الكتب التي عملها في حال الاستقامة كتاب التكليف أخبرنا به جماعة، عن محمد بن علي بن الحسين، ( صدوق رضوان الله تعالی علیه ) عن أبيه عن محمد بن علی الشلمغانی إلا حديثا منه في باب الشهادات أنه يجوز للرجل أن يشهد لأخيه إذا كان له شاهد واحد من غير علم»[2] اخیه هم یعنی اخ فی الله، آنجا دارد آدم درستگویی، مفاد این است. خلاصه بعد میفرمایند «كتاب التكليف رواه المفيد رحمه الله»[3] علامه می گویند کل کتاب التکلیف شلمغانی را مفید روایت کرده إلا حديثا منه، خود مفید گفته من فقط یک روایتش را استثنا میکنم بقیهاش را روایت می کنم.
داشتم این را میگفتم حرفها در هم آمد، آقای صدر چهار مقام که درست میکنند در مقام سوم میگویند رمز اینکه مفید و امثال اینها به این کتاب اتکاء کردند را بررسی می کنند و در مقام رابع میخواهند بگویند حالا کتاب معتبر هست یا نیست. دیروز عرض کردم کسی که مقدمات و زحمات ایشان را ببیند، میبیند ایشان اعتبار کتاب را تمام کردند.
شاگرد: به عنوان تکلیف.
استاد: به عنوان تکلیف، به عنوان نوادر و… حالا میگویم. یک توضیح خوبی میدهم ایشان هم نمیگویند التکلیف است آن بزنگاه را ایشان کشف کردند، ایشان بعد میگویند واقعیتش این است توضیح هم میدهند میگویند واقعیتش این است آن کتابی که قمیین داشتند کتاب خیلی قدیمی بود، دو سه تا کتاب در یک مجموعه جمع بود، اولیاش هم همان کتاب امام رضا بود، خط حضرت هم بود، صفحه دومش هم افتاده بوده، این برگه ها را که همینطور ورق شده بوده، لای هم گذاشته به عنوان این که این کتاب امام رضا صفحه اولش هم درست بوده است.
شاگرد: ظاهرا عقاید هم بوده است.
برو به 0:24:53
استاد: بله! بعدش آنهایی که افتاده بوده که حذف شده بوده، بعدش التکلیف عذاقری، بدون نام و نشان، آن هم وسط راه بوده است، دوباره بعدش نوادر احمد بن محمد بن عیسی اشعری بوده. سه تا کتاب با هم بوده برگه هایش هم در هم شده بوده. که ایشان می گوید این فن عجیبی می خواهد که این سه تا کتاب را جدا کند بعد حتی احتمال میدهند 4 تا بوده.
اگر این کتابهای قدیمی را اُفسِت را ببینید خیلی این طوری است، تو در تو است. مثلا یک کتاب در حاشیه اش یک کتاب دیگر است؛ خود کتاب ها با یک چیز مختصری تمّت، یک کتاب دیگری شروع میشود. این ها بوده، استنساخ میکردند.
به آقای صدر می گوییم؛ شما الان میفرمایید نوادر هست و التکلیف هست و یکی هم برای امام رضا که اول بوده خب کجا این کتاب مشکل دارد؟ حسین بن روح فرموده کل کتاب خوب است الا دو تا یا سه تا؛ مفید میگویند کلش خوب است الا یکی که اسم هم میبرند. خب این یکی که معلوم شد حسین بن روح که فرمودند دو تا یا سه تا. به خاطر این حرف که نمیشود کل کتاب را کنار بگذارند، خودشان دارند میگویند خوب است. این دو تا سه تا را طبق ضوابطی که در مذهب مستقر شده است و با آن دیگر روایات را بررسی می کنند می شود بفهمد که کذب است؛ با این بیان دیگر آقای صدر کار را تمام کردند یعنی برای هر کسی که بخواهد ببیند فقه الرضا معتبر است یا نیست، همین فقه الرضایی که به دست ماست معتبر است. چرا؟ چون شما میگویید همین سه تاست؛ خب این سه تا کداشم می خواهید ایراد به آن بگیرید؟
شاگرد: محتوا را که ایشان قبول می کنند. آیا ایشان به اسم حساسیت دارند؟
استاد: نه! از اول معلوم است که ایشان میخواهند بگویند معتبر نیست چیزهایی را خودشان یک اشارهای کردند همانی که صاحب روضات به بحرالعلوم گفتند خب خیلی جملهای بود که مرحوم نوری به ایشان تند شدند گفتند چرا به سید میگویید «حب الشیء یعمی و یصم؟!» مرحوم آقای صدر هم یک کلمه همین طور کلیاش دیدم برخورد کردم گفتند که وقتی که شبهه پیش می آید دیگر چشمها بسته می شود.
شاگرد: چند بار گفتند.
استاد : چند بار گفتند؟ بله! که وقتی شبهه می آید چشم ها بسته می شود؛ نظرشان این است که معتبر نیست یک جاییاش می رسد ببینید چطور صحبت میکنند! میرسد جایی که طرف می گوید إن قلت که این هم مثل این طوری که شما گفتید تقریبا عِدل روایت صحیح شد. ایشان را مجبور می کنند که این طور جواب بدهند؛ جواب را ببینید؛ ایشان این طوری می فرمایند که میگوییم که ابن روح شهادت داده «قلت: أقصى ما في شهادة المولى أبي القاسم بن روح أنه مروي، ليس كلّ مروي صحيحا، و لا كل ما هو صحيح يوجب العمل»خب این خروج از محل بحث است. شما قبول میکنید که مروی است و حتی صحیح هم قبول میکنید چون حسین بن روح می گوید، با استثنایی که می کنند کل کتاب را ایشان تأیید کرده، قبول کرده که مروی است. ایشان بحث را سر چه میبرند؟ سر این که خب بر فرض صحیح باشد میگوید حالا مگر به هر خبر صحیحی باید عمل کنید؟ خب ما نگفتیم که حالا عمل بکنید یا نکنید؟ این که روایت کافی هم صحیح باشد خودتان میفرمایید «کل ما ازداد الخبر صحةً ازداد باعراض المشهور عنهم ضعفا» عمل بشود یا نشود آن فضای دیگری است نباید شما بحث را آن جا ببرید.
شاگرد: شاید ایشان مثل قضیه مرحوم صاحب ریاض را دیدند که در بحث ها همین که روایت فقه الرضا آمده باشد دیگر بحث را تمام می کنند، میخواستند بگویند که کأنّه شما برخوردتان این طور نباشد به مجرد این که در این کتاب آمده بگویید این کلام امام رضا هست و تمام!
استاد: بله اگر این طور چیزی باشد همین طور است. این هم چون من از روز اول تا حالا عرض میکردم، حاج آقا مکرر میگفتند وقتی فقه الرضا را قبول کردیم نه به این معنی که دیگر تمام است، میگفتند فقه الرضا هم مثل سایر منابع روایی است یعنی همان طوری که با آنها برخورد میشود این هم همان طور است. نمیتوانیم بگوییم معتبر نیست ولی خب حالا باید بیاید راجع به آن بحث کنیم. بله اگر آن منظورشان باشد خوب است که یعنی اعتبار مطلق، که دیگر تمام شد.
شاگرد: در بعضی اشکالات هم که مرحوم نوری نقل کرده بودند بنده گفته بودم اگر کلام امام رضا باشد باید چه باشد؛ ایشان نفی نکردند یعنی کأنّه اصل مساله را پذیرفتهاند…
استاد: صاحب مستدرک؟
شاگرد: بله بله این که حالا این کلام امام رضا هست منتها چرا آن طور اقبالی که فکر میکنیم باید بشود چرا نشده؟ چرا اشتهار پیدا نکرده؟ با آن نگاه طبیعتا رتبهاش از کافی هم بالاتر میرود یعنی یک کتابی بوده که بعدها پیدا شده و نص کلام امام هست.
برو به 0:30:17
استاد: نشد که عبارت نراقی را از خود عوائد بخوانیم ولی ایشان عبارت نراقی را آورده بودند. خب آن نسخه مکی این طوری که نقل میشود اگر بیاید خیلی باید فرق بکند. ولی در دو جا در همین رساله مرحوم آقای صدر میگویند که من خودم به خود سید علی خان دیدم که در دو جا ایشان ایراد گرفته به همین فقه الرضایی که موجود است. اما این نسخه سید علی خان که حاشیه دارند توضیح ندادند.این را یادداشت کنیم این سوال خوبی است؛ نسخهای که آقای صدر میگویند من خط سید علی خان را رویش دیدم آن نسخه مکی است یا یک نسخهای است که پیش مرحوم مجلسی بوده، یک نسخه پیش مرحوم نراقی بوده که استنساخ کرده بودند، یک نسخهای هندی بوده که سید نعمت الله جزایری دیدند، یک نسخه مکی بوده که پدر مجلسی استنساخ کرده بودند و یک نسخهای که آقای صدر میگویند من حاشیه سید علی خان بر آن دیدم ولی چون سید علی خان متاخر هستند احتمالش هست که همین نسخه بعد از مرحوم مجلسی باشد.
شاگرد: اینکه مرحوم آقای صدر احتمال می دهند که این کتابی که اهل قم به آن سید اصفهانی نشان دادند مشتمل بر دو تا یا سه تا کتاب است.
استاد: سه تا کتاب یا چهار تا کتاب احتمالش میدهند.
شاگرد: عرض شود خدمت شما کتاب التکلیف، کتاب نوادر و..،التکلیف را به خاطر همین روایات غوالی به شلمغانی انتساب می دهند،نوادر را چه دلیلی می گویند؟
استاد: نوادر از خارج معلوم است، آنها بحث جدا دارد، آن را مرحوم نوری هم قبول دارند، دیگران هم قبول دارند یعنی نوادر مسند است، عن فلان عن فلان و اول هم مُبَوَّب نبوده.
شاگرد: میخواهم ببینم یعنی به خاطر شباهت روایت میفرمایند؟
استاد: نه، آن کتاب مسلّم است.
شاگرد: مسلّم باشد من کاری ندارم، می گویم به چه دلیل می گویند این کتاب حتما همان نوادر است؟ می گویند التکلیف است چون اولین روایتش با اولین روایت التکلیف یکی است. به چه دلیل می گویند این کتاب النوادر است؟ روی چه حسابی؟ روی ترتیب ابوابش؟ روی ترتیب روایاتش؟
استاد: ابواب که دارد. جالبش این است میگویند که اصلا باب گذاری آن، بعد از شهادت حضرت امام رضا علیه السلام شده، استاد کلینی این را مبوب کرده، کتابی است که تبویبش برای بعد بود ؛ آن وقت کتاب امام رضا باشد؟ میگویند هم کتاب برای احمد بن عیسی است و هم این که تبویبش بعد از خود احمد شده است.
شاگرد: چه اشکالی دارد که به جای همچین تأویل عجیب غریبی بگویند که این جا، ورق های درهم چهار تا کتاب بوده و دیدم این ها یک همچین حرفی که شما دو سه روز پیش هم فرمودید، این حرف را بزنید با هیچی هم خراب نمیشود، با هیچی هم تنافی ندارد که چون کتابهای شیعه با آن اصول اصلی در زمان تقیه در بین علماء دست به دست میشده، این طور نبوده که پخش بشود و همه خبر از آن داشته باشند. این شلمغانی هم در زمان صحیح الاعتقادیاش، فقهالرضا به دستش رسیده منتها این را افشا نکردند ظاهر نکردند بعد از این که عقیده اش خراب شده است بعدش یک روایتی هم از خودش جعل کرده است و به اسم کتاب التکلیف بیرون داده. این جایی را خراب می کند؟
استاد: فقط یک مشکلی که آقای صدر گفتند این است که همان روایت خراب در همین فقه الرضا است؛ این را چه جوابش میدهید؟
شاگرد: نه بعدا هم به اسم التکلیف پخش شده. یعنی التکلیف هویت خارجی ندارد الا همان یک روایتی که این کتاب مصدَّر به آن است.
استاد: مصدّر نیست، بینش است، وسطش در کتاب شهادات است.
شاگرد: خب حالا. آن روایت را اضافه کرده، اصلا عنوان را عوض کرده عنوان کتاب را به جای فقه الرضا، التکلیف کرده است. یعنی ما یک کتاب بیشتر نداریم اما آن را دو نحو می شناسیم. یک نحو کتابی است که دست مرحوم شیخ صدوق آمده است و دیگران به اسم التکلیف شلمغانی آمده است و بعد هم گفتند با اصول سازگار است الا این یک روایتش و همین کتاب بعد از سال ها به اسم فقه الرضا پیدا شده یعنی اصل کتاب یکی است اما همین سبقه با فقه الرضا است نه با التکلیف.
برو به 0:35:12
استاد: بله من برای توضیح فرمایش شما ببینید درست عرض می کنم. مثلا کافی الان می بینید وقتی می خواهد مطابق کلینی نسخهها را مثلا میبینید یک روایت هست در یک نسخه کافی هست، در یک نسخه دیگرش نیست؛ دیدید یک مواضعی هست این طوری است. خب حالا روی این احتمالی که شما می دهید؛ شلمغانی این کتاب دستش بوده و ظاهرا هم از مثل خود احمد السکین گرفته بوده که حضرت برای او تألیف کرده بودند؛ گرفته بوده با این که متأخر بوده ولی مثلا از پسر ایشان گرفته بوده. چون با این مناسب بوده؛ از آن بیت گرفته بود، همین طور که میگویید خصوصی بودند دیگر این گرفته بوده استنساخ کرده بوده بعدا هم یک روایت را در آن اضافه کرده بوده. بعد چه شده؟ بعد این ها مطابق با همدیگر بوده آن شده التکلیف. آن هم شده چیزی که در خصوصی در دست آن سلاله احمد السکین مانده تا سیدعلی خان و بعدش؛ آن وقت بعد چه شده؟ آن وقت بعد این است که حالا الان ما اگر بگوییم دو تا کتاب را با هم تطبیق کنیم می بینیم عین هم است فقط در یک نسخه یک روایت اضافه دارد مثل این که دو تا کافی را می خواهیم مطابق هم بکنیم می بینیم این نسخه کافی یک روایت اضافه دارد؛ همین منظور شماست؟
شاگرد: بله
استاد: بله لازمه حرف ایشان این است که مثلا چه بسا همان نسخه اولی به سلسله دشتکی ها را، سید علی خان را بروید تا احمد السکین که همه سلاله ایشان هستند اگر آن را ببینید -چون مرحوم افندی نقل کردند آن سید صدر الدین، پدر و پسر هر دو از حکمای بزرگ هستند، صریحا این کتاب را اجازه داده اند، در اجازاتش آمده که «أجزتُ لک کتاب فقه الرضا» که این اجازه در سلسله خودشان موجود بود، -حالا آیا آن کتابی که ایشان اجازه کرده اگر ما ببینیم چه بسا با همین کتاب مطابق است الا این روایت؛ شما این طور معنا کردید؟
شاگرد: بله. حتی اگر چنانچه ما هیچ نسخه ای از فقه الرضا را پیدا نکنیم که این روایت در آن نباشد این احتمالا به جاست که اصل کتاب را وقتی به شلمغانی داده است به عنوان امانت داده و او در این دست برده است و آن روایت را در اصل هم اضافه کرده بعد هم استنساخ کرده برای خودش به اسم التکلیف منتشر کرده.
استاد: ابن سکین! احمد السکین
شاگرد: بله! برگردانده است اما مدلّس. یعنی این روایت را در آن اضافه کرده، این بُعدی ندارد این خیلی راحت تر می شود قبول کرد تا این که بگوییم سه تا کتاب را این ها در چرخ گوشت گذاشتند و مخلوط کردند و بعد درآوردند.
شاگرد 2: التکلیف که بعد از انحراف اعتقادیاش که نوشته نشده بود یعنی قبل از این که این اصلا منحرف بشود این معلوم بوده و همه میدانستند این کتاب، کتاب التکلیف شلمغانی است که میگویند خانههای ما پر این کتاب بوده است. پس این که بگوییم آمده یک کتابی گرفته و بعد یک حدیث در آن وارد کرد نمی توان قبول کرد.
استاد: این التکلیف پخش شده بود در دست همه بود. بعد که کار خراب شد گفتند آخر «بیوتنا مَلاء» خانه های ما پر از کتابهای این فرد است ما همه داریم به آن عمل میکنیم به عنوان رساله عملیه. ابن بابویه پدر کم کسی نبودند کل این را به عنوان یک توصیه نامه «الشرایع» برای پسرشان صدوق نوشتند. خب این طور بوده است. بعد ابن روح دستور دادند که کتاب را بیاورید من ببینم یعنی مطلب مهم شد؛ گفتند بیاورید من ببینم «فرأی من اوله إلی آخره» اول تا آخر کتاب را حسین بن روح دیدند بعد گفتند که تمامش درست است الا دو جا یا سه جا که «کذب علیهم».
شاگرد: حالا یک اشکال عمده به عرض ما وارد است. این اشکال عمده این است که این اگر چنانچه آن التکلیف، فقه الرضا بود، در زمان جناب حسین بن روح که ارتباط با حضرت ولی عصر رسما برقرار بود، یقینا از طرف حضرت اخبار میشد که این فقه الرضا است اما چنین کاری نشد. حسین بن روح هر چه گفت از جیب خودش که نگفت، خودش میفرمایند «کله سمعته من اصل» هر چه گفتم من از امام شنیدم. این که فرمودند بیارید و مطالعه کردند و بعد فرمودند اشکالی ندارد این یعنی کلام حضرت یعنی تأیید، تأیید از جانب حضرت، نه از جانب حسین بن روح.
استاد: نه این که گفتند «کلّ ما قلته فهو سمعته من اصل» آن قضیهای بوده کرامتی از ایشان ظاهر شده بوده. اما این جا که مطالعه کنند بعد بگویند روایت کرده این خودشان نگفتند که حضرت به من گفتند که این، فرق می کند! این طوری نیست که بگوییم کل چیزهایی که حسین بن روح میگفتند این اول میشنیدند بعد میگفتند. این حرف بعید است.
شاگرد: شاید پشتوانه اش کلام امام زمان بوده یعنی مهر تایید بر تمام کلمات ایشان بوده است.
استاد: مهر تایید بر این است که ایشان می گویند این روایت است.
شاگرد: وقتی خب همان روایت را حسین بن روح فرمود انگار امام زمان گفتند مقتضای نیابت این است.
شاگرد 2: ظاهرش همین است.
شاگرد 3: نه، مورد اعتماد بودند، کارشناس بودند.
شاگرد 2: ایشان وقتی فرمایش میکنند به این که برای من خوردن گوشت سباع آسان تر از این است که کلامی بگویم که از جانب امام علیه السلام نشنیدم. آن هم در همچین مقام خطیر نیابتی، این احتمال کمی نیست که بشود مثلا آدم بگوید این احتمال ناچیز است حتی امضای ایشان نسبت به کتابی یا تأییدش،باید از ناحیه حضرت و رضایت ایشان باشد.
برو به 0:41:16
استاد: بله یعنی این فرمایش شما تایید این می کند که اگر نسخه احمد السکین و سلسله سادات مدنی، سید علی خان پیدا بشود چه بسا اصلا تفاوت حسابی داشته باشد.
شاگرد: حالا این را نمی دانم اما این را می دانم که اگر فقه الرضا بود حضرت نمیگذاشتند این به اسم التکلیف شلمغانی بماسد، این را می فرمودند که این فقه الرضا است.
استاد: چون حسین بن روح است. و الا در غیر او نمی تواند اینطور گفت.
آسیدحسن صدر دارند که یکی از مشایخ به من گفت که سید بن طاووس فلان کتاب را این طور می گویند.
شاگرد: اسم خودش نیست.
استاد: می گویند من گفتم که اتفاقا دیده این کتاب از آن هایی است که لایق است که در دست ها بیاید اگر بگویند برای فلانی است هیچ کس اعتنا نمیکند. این گفت برای من است که همه به آن اعتنا کنند. آقای صدر خودشان می گویند که علتش این طور بود.
ایشان این طور می گویند به یکی از مشایخ گفت من این طور به او جواب دادم.
شاگرد: این که فرمودید که کتاب معتبر است یک وقت می گوییم کتاب معتبر است به این معنا که این کتاب، کتاب شناخته شدهای است …
استاد: یعنی این موضوع نیست می خواهیم بگوییم این دروغ نیست ما این را می خواهیم بگوییم.
شاگرد: یک معنایش هم این نیست. آن طوری که ما در مورد یک روایتی می گوییم روایت معتبر است و باید عمل به آن بشود یعنی به این کتاب هم باید عمل شود.
استاد: نه، نه، روایتی معمول بها باشد اصلا یک فضاست، کتابی و یا روایتی معتبر باشد یک فضای دیگر است؛ این دو فضاست. لذا وقتی ایشان هم صحبت حسین بن روح شد و این تایید محکم را ایشان کرده آقای صدر را مجبور کرده بفرمایند که ما که هر صحیحی را عمل نمیکنیم
ببینید «قلتُ اقصی ما فی شهادة المولی أنّه مروی لیس کل مروی صحیح» این یک خرده با شهادت مولا جور در نمی آید که ایشان بگویند مرویٌ، و آن قسمتش کَذِبَ؛ خب مرویٌ صحیح یعنی صحیحِ زمان ما و در اصطلاحات تقسیم رباعی یا صحیح زمان حسین بن روح و همان تقسیم ثناعی؟ صحیح و ضعیف! خب آن زمان که صحیح میگفتند دیگر مشکل نداشتند تقسیم رباعی نبود که ثقه و حسن و … بگویند. این اصطلاحات برای بعدش است. «و لا کلّ ما هو صحیحٌ یوجب العمل بل قد یجب العمل بالضعیف و تاویل الصحیح» خب این ها حرفهای خوبی است «لأنا أهل التوسط في العمل بالخبر، نعمل بما قبله الأصحاب، و دلت القرائن على صحته، و ما أعرض عنه الأصحاب و شذ يجب عندنا اطراحه»
این رساله را خیلی با دقت مطالعه بکنید، خیلی زحمت کشیدند مطالب خوبی در آن هست مخصوصا آن بحثش را، مقام ثانی را، نوع اولش را، اول می خواستم همان ها را بگویم که در حرف های دیگر رفتیم. مقام ثانی این است که آن چیزهایی که سبب شده بگویند این کتاب برای خود حضرت است. در نوع اول مقام ثانی به این بحث پرداخته است. به متن کتاب که نگاه میکنیم حضرت دارند میگویند من، ما، اهل بیت! آخر شلمغانی نمی آمد بگوید که ما اهل بیت! این ها شواهد مهمی است. آقای صدر شروع می کنند این ها را تأویل کردن. هر چه این عبارات می آید بخشی اش را هم خیلی خوب تأویل می کنند، بخشی هایش تکلّف می شود یعنی یک طوری می شود که می بینیم یک حالت آن صاف بودن خودش را از دست میدهد. نگاه بکنید خیلی جالب است زحمت کشیدند، رضوان الله علیه.
برو به 0:45:50
شاگرد: درست است که بگوییم کتاب التکلیف شلمغانی اصلا در اختیار فقهاء و شیعه نبوده؟
استاد: نه. غوالی اللئالی برای قرن دهم است در دستشان بود همین را دارد نقل می کند بنا بر مبنای آقای صدر.
شاگرد: فقط یک روایت از آن را نقل میکند.
استاد: بالاخره در دستش بوده است. در اختیار محقق و علامه هم بوده. مدام روایت هایش را می آورند ولی اسم آن را نمی برند. نمی خواهند بگویند برای شلمغانی است. همینی که آقای صدر می گویند.
شاگرد: این استنباط است. این که نتیجه روایت به عنوان یک احکام فقهی در کتب علامه و محقق بوده پس اصل کتاب شلمغانی در اختیار ایشان بوده ولی اسمی از آن نمی گفتند صرفا یک استنباط است.
استاد: علامه و محقق عبارت روایت را می آورند هیچ جا دیگر نیست در فقه الرضا در دست ما هست. بحث مهمی دارند این ها. می گویند علما می گفتند کجاست این همه این ها روایت نقل می کنند منبعش معلوم نیست.
شاگرد: یعنی می فرمایید -البته من باید نگاه کنیم- چون می فرمایید که روایت می گویند یا فتوا دادند؟
استاد: روایت جالبش این است والا که فتوای علماء بوده است.
حالا باز عبارت فصل القضاء را بخوانیم ببینیم آقای صدر می گوید فتوا بوده یا روایات بوده؟ «ما ذكره بعضهم من موافقة أكثر فتاويه لفتاوي الصدوقين، و المفيد في رسالة الشرائع، و المقنع، و المقنعة، و شدّة قربه من الرسالة، فإنّ أكثر عباراته عباراتها، بل ظنّ بعضهم أنّه هو بعينه رسالة الشرائع. قال فی الفصول»…«کان جماعة یعملون بشرایع الصدوق عند إعواز النّص فإنّ الوجه في ذلك ما ذكرناه»
«مأخذ جملة من فتاوى القدماء آن هم باز فتاوی است ، التي لا دليل عليها ظاهرا موجود فيه، فيظهر أنّه كان مرجعهم في تلك الفتاوى، و مستندهم فيها، فيسقط عنهم ما أورده المتأخّرون عليهم من عدم الدليل عليها» بله پس همه فتاوی بود.
شاگرد : استنباطی است یعنی می شود گفت به نظر این ها روایت دیگری نبوده شاید آن ها مستند آنها چیز دیگری بوده.
برو به 0:50:47
استاد: چون می دانیم که فتاوی عین نص بوده و از مبسوط شیخ به بعد عوض شد خود مبسوط شیخ عذر می آورند می گویند این کتاب خیلی تصنیفش عقب افتاده به خاطر این که طائفه مأنوس نیست، استیحاش دارند استنکار دارند از این که فتوا روایت نباشد. خب این هم در آن زمان بوده. لذا می دانیم فتوا برای خودشان نیست. می دانیم عین روایت است و هیچ جا دیگر هم نقل نشده.
شاگرد : قدماء فقط عین روایات را نمی گفتند. خود صدوق هم عبارات خودش قاطی روایات هست …
استاد : خب. اقول می گوید بعد توضیح می دهد. خودش به عنوان چیز دارد جایی که فتوا باشد؟ یک چیزی هم آقای صدر در مقام ثالث صفحه 12 ایشان هم یک چیزی اضافه کردند گفتند «المقام الثالث فی وجه اعتماد الصدوقین و المفید هذا الکتاب حتی وافق اکثر فتاواهم لفتاواه و عباراتهم فی المقنع و المقنعه و رسالة الشرایع موافقته لعباراته»
شاگرد : عباراتش یکی است ولی این ها مستندش این بوده امروز معلوم نیست.
استاد : «قال العلامة المجلسی و اکثر عباراته موافق لما ذکره الصدوق من کتاب من لا یحضر من غیر سند» …«و ما یذکره والده فی رسالته الیه و کثیر من الاحکام التی ذکرها اصحابنا و لا یعلم مستندها مذکورة فیه»
شاگرد : آخر بزرگانی که فقه الرضا را کنار میگذارند مثل صاحب وسائل همین فتاوای قدماء را می گویند یا عمل کردند یا گفتند هیچ نیازی هم به فقه الرضا نداشتند چرا ما بیایم بگوییم کثیرٌ من فتاواهم؟ یعنی صاحب وسائل که فقه الرضا را قبول نداشته یک روایت هم نیاورده. این همه فتاوای قدما همه این ها درست باشد بدون فقه الرضا. چرا این جوری ما بیایم مشی بکنیم بعد یکسری از مرسلات صدوق در فقیه هم که مسندش جای دیگر هست. یعنی این تعداد به حدی نمی رسد که آدم وثوق پیدا کند که این همان آن است.
استاد: من در مورد فرمایش شما حرفی ندارم. من باید از آن هایی باشم که یک دور فقه الرضا را کامل ببینم بعد می توانم راجع به فرمایش شما قضاوت کنم. این که بگوییم کار ما درست می شود بدون این کتاب. خب خیلی جاهاست که منحصر می شود در این کتاب. خیلی راحت است به قول شما کار ما بدون این کتاب راه می افتد. بگوییم این اماره است ، اماره هم که غیر معتبر است عندنا فنرجع الی الاصل.[4]
و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
پایان
تگ: شلمغانی، التکلیف، فقه الرضا، حسین بن روح، غیبت صغری، تقیه، نسخه های فقه الرضا، سیدعلی خان مدنی، سیدحسن صدر، شیخ صدوق، غوالی اللئالی،
[1] . شاگرد : هم مرحوم آسید علی خان کبیر ایشان هم دوره مرحوم علامه مجلسی بودند خیلی …
استاد : ولی خب نبودند مدنی ، مکی این جوری معروف هم شدند که آن جا بودند، حالا چقدر این طرف ها بودند نمی دانم باید شرح حالشان نگاه کنیم.
شاگرد : خود همین طور فصل القضاء به ایشان هم پسوند صدر زده.
استاد : شاید به حساب آن اجدادشان که صدر الدین دشتکی و قیاس الدین؛ شاید به اعتبار همان صدر الدین جدشان بگویند صدر؛ آن دو تا خیلی مهم بودند هم صدر الدین هم قیاس الدین ؛ در کتاب های کلام ، حکمت اسفار زیاد …. نقل می کنند. این ها از اجداد آسید علی خان کبیر بودند. سید علی خان کبیر معروف هستند مدنی، صاحب الحدائق الندیة فی شرح الصمدیه خیلی کتاب خوبی است. شرح ریاض السالکین شرح صحیفه هم برای ایشان است.
از خطوطشان هم مرحوم آسید حسن صدر خیلی داشتند این جا نقل می کنند که خط آسید علی خان را من دیدم. دو جایش را که مطالعه می کردم الان دیدم. خود آسید حسن هم خیلی وسیع الاطلاع بودند خدا رحمتشان کند؛
شاگرد : این نسخه ای که از فقه الرضا هست آن هم این است که از مکه برای علامه رسیده. آن چیزی که دست سید علی خان بوده گزارشی از آن نیست.
استاد: بله نیست.
شاگرد: با اینکه آن نسخه از جهت سندی، ممکن است اطلاعات بیشتری داشته باشد.
استاد : بله دقیقا. بله آن متاسفانه نیست. بزنگاه حرف آسید حسن هم همین است که می گویند «یا سبحان الله ما هذا الاستدلال» کجا بود که تعبیر قشنگی مقابل مرحوم صاحب مستدرک دارند
«أقول یا سبحان الله هذا الاستدلال من أقرب ما یکون مَن ینفی أن یکون للرضا کتبا و نسخا یرویها عنه عدةٌ من الرواة» چیزهای خوبی در این رساله هست که حالا اگر شما چیزی دیدید بفرمایید. یا آن جوابیه ای که از آشیخ محمدرضای اصفهانی نقل شده بود هیچ جا پیدا نشد؟ من یادم رفت که کجا دیدم.
شاگرد : یک مقاله مانندی بود که یک چیزی در موردش نوشته بود.
استاد : شاید هم همان جا بوده من مرور کردم.
[2] . فهرست الطوسی ج١ ص۴١۴.
[3] . الخلاصه للحلی: ج١ ص٢۵۴ مدخل٣٠.
[4] . شاگرد: میگوییم که چون شما اعتماد می کنید می خواهید به آن مراجعه کنید این جوری هست ولی آن هایی که هیچ مراجعه نکردند …
استاد: مراجعه به اصل می کنند.
شاگرد: نه. آخر مرحوم شیخ حر عاملی مراجعه به کدام اصل می کنند؟
استاد: اصول عملیه منظور من هست.
شاگرد: می دانم می گویم فتاوایشان در وسائل هست و این ها فرمایشات ایشان هست با قدماء تطبیق بشود.
استاد : یعنی صاحب وسائل به فتوای یک فقیه می خواهند عمل کنند؟
شاگرد : نه.
استاد : پس چه کار می خواهند بکنند؟
شاگرد : در فتاوای خود ایشان بدون فقه الرضا با آن چیزی که ما از قدماء داریم تفاوت چندانی ندارد.
استاد : چرا! خیلی تفاوت دارد خیلی جاهاست که شما الان فتوای صدوق ، ابن بابویه عمل نمی کنید در جواهر الی ماشاء الله «موافق فی ذلک الصدوقین»
شاگرد : از کجا این را در آوردید؟ یعنی فرمایش آن ها غیر از روایت است؟
استاد : بله. حجةٌ بینی وبین ربی که در فقیه گفتند علما این ها را حجت می دانند.
شاگرد : پس خودتان هم می فرمایید آن موقع عبارت غیر از روایت هم بوده الان نقض آن قبلی شد که.
استاد : نبوده. آن کسی که می گوید حجةٌ عین عبارت روایت است به عنوان فتوا می آورد این که برای همه شان جا افتاده است. یعنی صدوق عبارتی به عنوان فتوای خودش می گفته که عبارت روایت نبوده؟
شاگرد: هست
استاد: هست؟
شاگرد: هست من پیدا می کنم.
استاد: باشد حرفی نیست تحقیق برای همین است دیگر ولی این جور معروف است که آن زمان رسم بر این بوده که حتی یک کسی فتوایی میداد روایتش در دست ها نبوده تو چه کاره ای که مثلا عبارتی را خودت بگویی و عین عبارت نص نباشد.