1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٨)- شرطیت و مانعیت(١۴)

درس فقه(١٨)- شرطیت و مانعیت(١۴)

اشکال در جریان اصل برائت در فرض مانعیت- اطلاق سعی و افرادی
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=14744
  • |
  • بازدید : 60

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

دیروز هم یک رساله‎ ای از تقریر درس مرحوم آقای بروجردی دادند، مطالب این کتاب بالای ۶٠ صفحه است که شاید حدود دو ماه آقای بروجردی این مطالب را فرموده‌اند. فقط آن چیزی که برای مباحثه ما جالب بود این‌که فرمودند: بحث این جا رسید تعطیلات تابستانی شروع شد و درس آقای بروجردی تمام شد و رفتند، سال بعد که آمدند دوباره این بحث را گرفتند و مفصل چندین ماه طول دادند.

شاگرد: اسم کتاب چیست؟ نویسنده ‎اش کیست؟

استاد: الطریق المسلوک فی حکم اللباس المشکوک تقریرات بحث مرحوم آقای بروجردی از آقای صابری همدانی.

شاگرد: انتشارات کجاست؟

استاد: نشر مرکز فقه الائمة الاطهار علیهم‌السلام، مرکز فقهی. علی ای حال این هم مرحوم آقای بروجردی بحث‎ های خوب و گسترده‎ ای و مفصل فرمودند و همین توضیحاتی هم که برای مسیر بحث عرض کردم گفتند که مشهور بین علما چه بود بعد چه کسانی خدشه کردند، «انتهی الامر السید المجدد الشیرازی فاستدل علی الجواز بوجوه و شید ارکانه و افتی به و ما انکر علیه الا تلمیذه المحقق میرزا محمد تقی شیرازی.» میرزا محمد تقی از ایشان قبول نکرده بودند. آقای بروجردی هم در پایان کار به استدلالات خدشه می‌کنند. تا حالا به موقع به بحث این کتاب برسیم و من هم مطالعه بکنم.

بیان اشکال در اجرای برائت در فرض مانعیت

گفتیم که «إن قلت» مانعیت دو جور لحاظ می‎شود، یا ملحوظ به نحو الطبیعة الساریه است که لازمه‎اش انحلال است یا ملحوظ به نحو صرف الوجود است که اگر صرف الوجود مانع است باید تمام اعدام منتفی باشد. تا صرف الوجودی که یک مانع هم اگر بیاید برای مانعیت بس است، محقق نشود. در این طور شرایطی نمی‎توانیم برائت جاری کنیم. من این مشکوک را می‎آورم احتمال دارد که مانع باشد پس آن چیزی که شرط صلاة است که عدم محض و عدم جمیع افراد مانع است و با آوردن او مطمئن نمی‎شوم که این را انجام دادم یا نه، شرط را آوردم یا نه؟ مانع مفقود شده یا نه؟ این عبارت ایشان بود که دیروز خواندیم و نمی‎دانم تا کجا خواندیم. حالا مهم نیست عباراتش واضح است خودتان ملاحظه فرمودید.

و حيث يدور الأمر بين اللحاظين فمقتضى الإطلاق هو الثاني لأن اسم الجنس موضوع لنفس الماهية، فملاحظة خصوصيات حصص الأفراد بحيث يكون كل واحد منها ملحوظاً في قبال غيره يحتاج إلى قرينة.[1]

خب فقط ذیل صفحه 335  مهم است. «و حيث يدور الأمر بين اللحاظين» که ببینیم لحاظ انحلال شده، الطبیعة الساریة شده یا لحاظ صرف الوجود شده است «فمقتضى الإطلاق هو الثاني» آخر چرا؟ چرا اطلاق این است که صرف الوجود ملاحظه به مقابلش شده؟ باید جمیع افراد او معدوم بشوند؛ چرا؟ می‎گویند «لأن اسم الجنس موضوع لنفس الماهية» لنفس الماهیة، نه برای افراد جدا جدا «فملاحظة خصوصيات حصص الأفراد بحيث يكون كل واحد منها ملحوظاً في قبال غيره يحتاج إلى قرينة.» اگر طوری باشد که بگوییم این طبیعت بتمام کماله و جنوده و شعبه و شوونه نزول اجلال در هر فردی مستقلا می‎کند، هیچ ربطی هم با فرد دیگری ندارد که لازمه‎اش انحلال باشد این دلیل می‎خواهد و الا وقتی طبیعت در لسان دلیل می‎آید، اطلاقش این است که طبیعت، یک صرف الوجود هم در آن کافی است.

 

برو به 0:05:22

تفکیک در اطلاق سعی و اطلاق افرادی

خب حالا این جا چون البته در مورد متعلق شیء خارجی است مانعی ندارد ولی در اطلاقی که در متعلق است احتمال دارد از نوع اطلاق شیوعی نباشد، این را قبلا ما در یک مباحثه دیگری بحث کردیم. احتمال دارد که ما همین طوری که اطلاق و عموم افرادی، عموم بدلی و عموم مجموعی داشتیم، یک اطلاق سعی هم داشته باشیم -این‌طور اسم روی آن گذاشتیم- که یک نحو در کلاس اصول و فقه، این مطلق به مطلقی که افراد دارد تشبیه شده است، درحالی‌که واقعاً غیر از اطلاق افرادی است.

اسم الجنسی که فرمودند، خب اسم الجنس، افرادی دارد که خدا آفریده، این طبیعت و این جنس را خدا آفریده، افرادش را هم ایجاد فرموده، ما یک حکمی را متعلق به افراد می‎کنیم. بعد می‎گوییم این کلام مطلق در افراد شیوع دارد یعنی افراد هستند و این مطلق شیوع در همه دارد. اما در متعلق حکم مطلقا هر گاه دستور می‎دهند این کار را انجام بده این کار که افراد ندارد، افراد مقدرة طولیه و عرضیه دارد، یادتان هست شاید در اصول الفقه بود وقتی که مولا می‎فرماید از زوال تا غروب نماز ظهر 4 رکعت بخوان، می‎گفتیم افراد طولیه و عرضیه دارد. در بستر زمان، انواع خود نمازها با مستحبات، افراد دارد نه یعنی این الان دارد، خیلی با عالم و حیوان فرق می‎کند. فرد که ندارد، من می‎توانم از این انواع فرد ایجاد بکنم و یکی را بیشتر از من نخواستند. در این اطلاق‎ها یک تشبیه دقیقی صورت گرفته است که می‎گوییم «اقیموا الصلاة» مطلق است، این اطلاق آیا اطلاق شیوعی است؟ اطلاق بدلی است؟ اطلاق مجموعی است؟ کدام است؟ خب بحثش جای خودش؛ این احتمال بود که اساسا این یک نوع دیگری از اطلاق است که عرف عقلاء با آن مواجه هستند ولو در تدوین فقط اسم این 3 تا برده شده است. چرا این را عرض می‎کنم؟ نه فقط به خاطر این که ما یک اسمی بگذاریم، نه! بحث‎هایی پیش می‎آید این اطلاق سعی احکامش و اجراءش با آن اطلاق شیوعی خیلی فرق می‎کند. یعنی وقتی ما این را تشبیه به آن اطلاق شیوعی می‎کنیم در کلاس با یک مشکلاتی برخورد می‎کنیم که اگر بگوییم این تشبیه به او بود، این جا که ما فرد نداریم وقتی نداریم، به راحتی می‎توانیم تمسک به آن  اطلاق سعی بکنیم و آن مشکلات نباشد.

اما این جا نه، در مانحن فیه این که فرمودند مقتضی الاطلاق و اسم الجنس، صلاة اسم الجنس است ولی یک کار است، مکلف باید انجام بدهد اما اسم الجنسِ «الحیوانی» که مأکول اللحم است یا غیرمأکول اللحم، این اسم جنس طبیعت ساریه است، ساریه در مصادیق. خب لباسی که از مأکول است خود لباس باز شیء خارجی است که ربطی به کار من ندارد؛ پوشیدنش کار من است «إلبَس» فلان لباس را. عمل پوشیدن کار من است اما خودِ لباس شیء خارجی است که پوشیدن من به او تعلق می‎گیرد. روی این فضا اطلاق کدام را می‎رساند؟ ایشان می‎گوید اسم جنس است، در اسم جنس مقتضای اطلاق کلام این است که صرف الوجود در آن کافی است؛ الان این جا می‎بینید اطلاق و متعلق باید از هم خوب جدا بشود. گاهی همین‎ها از هم جدا نشود مشکلاتی پیش می‌آید، که مقصود از این اطلاق کدام است؟ اطلاق در البس است؟ در صلاة است؟ شیوعش در افراد خودش، در آن حیوان است؟ در آن لباس است؟ این‎ها را باید برسیم. علی ای حال این استدلالی که ایشان دارند تا بعد حیثیاتش را در ادامه برسیم.

شاگرد: یک مثال  که تفاوت گذاشتن در اطلاق شیوعی و افرادی، راهگشاست را بیان می‌فرمایید تا مطلب برای ما روشن شود. چون فرمایش شما خیلی مبهم بود.

 

برو به 0:10:05

استاد: در بعضی موارد بود که اگر  شک ما بین دو فرد می‎ شد، نمی‎شد با تردد بین دو تا فردِ صلاة بگوییم مطلق است، مثل صحیح و اعم است که یکی از مباحثش بود. الان من خصوصیات مثال‎ هایش یادم نیست ولی خیلی جاها تفاوت می‎کرد و نیاز بود که آن بحث‎ها مطرح شده بود. الان اگر بگویید صلاة دو فرد دارد، صلاة مع السورة، صلاة لا مع السورة؛ مولا هم فرموده نماز را بخوان و بنابر صحیح؛ خب اصلا  این جا تمسک به اطلاق برای من معنا ندارد چون باید شاملش باشد بعد اطلاق جاری کنم.

این الان دو تا فرد است، می‎توانید بگویید شامل آن هست؟ نه. چرا؟ چون فرد داریم، یک فردی می‎گیرید می‎خواهید مطلق را شاملش کنید به خلاف این که مثلا اساسا اطلاق سعی دارد دستور می‎دهد کارها را ایجاد بکن، من باید ایجاد بکنم نه این که یک فردی هست بگویم مطلق پرش او را می‎گیرد یا نه، پر گیری برای این جا نیست و از باب تشبیه این جا عرض می‎کنم.

من می‎خواهم یک چیزی را ایجاد کنم، خب برائت در اطلاق سعی یعنی چه؟ یعنی من می‎خواهم ایجاد کنم، چند تا باید ایجاد کنم؟ این جا به خوبی برائت می‎‎آید. من در سعه و ضیق وجوب ایجاد خودم شک می‎کنم، نه در شمول و عدم شمول آن عنوان بر افراد. ما که این جا افراد نداریم ولو افراد به معنای تشبیه مانعی ندارد.

اشکالی که مرحوم آقای حکیم به این حرف دارند دو تاست؛ اولا، ثانیا. ثانیا این است که ایشان می‎پذیرند که اطلاق چون تعلق به اسم جنس می‎گیرد، لازمه ‎اش صرف الوجود است. خیلی است که ما بگوییم هر کلامی که از ناحیه مولا می‎آید اطلاقش  مقتضی این مطلب است.

تقریر میرزای شیرازی از اشکال

(فإن قلت) الأمر في المانع لم يرتبط بالمهية السارية بل يرتبط بحقيقة الجنس، و لازمه ترك جميع الافراد، و ذلك نظير ما نذكر في باب تداخل الأسباب و ان الجنس قد يكون سببا فلا يتكرر (ح) بتكرار الافراد و لا يتكثر بتكثرها (نعم) لما كان عدم الجنس بهذا المعنى غير منفك عن عدم جميع الافراد لزم تركها من باب الملازمة و المحصلية.

(و الحاصل) ان النهي بهذه الحيثية ليس نهيا عن الافراد و لا يكون المانع بهذا المعنى هي الأفراد، كما ان السبب إذا لوحظ المهية بهذه الحيثية ليس عبارة عن الافراد فلا يكون لزوم ترك الافراد من اقتضاء الأمر النفسي بل لملازمته لما يقتضي لزومه، و (ح) يكون الشك في فردية شي‌ء شكا في حصول عنوان المأمور به الذي علم الاشتغال به. [2]

مثلا مرحوم میرزا محمدحسن شیرازی در آن رساله‎ای که از ایشان نقل شده همین اطلاق را نمی‎پذیرند. چند سطر عبارت ایشان را می‎خوانم که در نرم افزار هم هست؛ ایشان در پایان رسالة فی حکم اللباس المشکوک فرمودند: «(فإن قلت) الأمر في المانع» از اول ایشان انحلال را خیلی خوب توضیح دادند حالا خودتان هم مراجعه می‎کنید من هم شاید در پایان عرض می‎کنم حالا مقصود اصلی را عرض می‎کنم؛ «إن قلت» که شما از اول بحث تا حالا همه‎اش روی انحلال پیش رفتید، می‎گویید وقتی می‎گویند لاتصلّ یعنی لاتصل فی اللباس المشکوک به ازای تک تک لباس‎های خارجی که غیر مأکول است، نهی منحل می‎شود یعنی لا تلبس هذا؛ اساس رساله ایشان بر این بود، انحلال «لا تلبس غیرالمأکول» را به تمام افراد تک تک می‎گویند. پس خب نهی لا تلبس منحل شد و به این می‎رسد، مشکوک است؛ یعنی چه اصلا مشکوک است؟ اصلا من نمی‎دانم مولا به این می‎فرماید لا تلبس یا نه. شک در چه می‎شود؟ در اصل نهی، در اصل تکلیف، برائت جاری می‎کنیم.

این إن قلت نهایی همینی است که این جا الان ما داریم بحث می‌کنیم.  ان قلت می‌گوید: چرا  می‌گویید که «لا تلبس» تک تک را جدا جدا می‎گیرد؟ «لا تلبس» یعنی می‎گوید صرف طبیعت لُبس غیرمأکول نگذار بیاید حتی به یک وجودش. نه این که تک تک این‌ها. می‌گوید  اصلا نگذار صرف الوجود بیاید. خب وقتی شما یک مشکوک را آوردید نمی‎دانید آن چیزی که شرط صلاة است را آوردید. «إن قلت الامر فی المانع  لم يرتبط بالمهية السارية بل يرتبط بحقيقة الجنس، و لازمه ترك جميع الافراد» باید همه را نیاورید «و ذلك نظير ما نذكر في باب تداخل الأسباب و اَنّ الجنس قد يكون سببا فلا يتكرر بتكرار الافراد و لا يتكثر بتكثرها (نعم) لما …»  حالا این توضیحاتش را بعدا خودتان می‎بینید؛ فعلاً جواب ایشان را می‌خواهم بیان کنم.

«(و الحاصل) ان النهي بهذه الحيثية ليس نهيا عن الافراد» وقتی نهی به طبیعت می‎خورد، وقتی مولا می‎فرماید «لا تلبس غیر مأکول» یعنی من این طبیعت را نمی‎خواهم. با طبیعت بد هستم. با طبیعت لَبس غیرمأکول بد هستم. این را نمی‎خواهم. این را که نمی‎خواهم یعنی همه افرادش را نیاور. نه این که بگویی من تک تکش را دست می‎گذارم می‎گویم این را نیاور، این را نیاور، بعد که شک کردی بگویی که من که شک دارم.  بلکه این‌طور است که یک تکلیف دارم و تکلیف بسیط به طبیعت خورده است، غیرمأکول را نیاور، یکی است، من باید این یکی را انجام بدهم؛ وقتی مشکوک را آوردم نمی‎دانم این را انجام دادم یا ندادم، می‎گوید جمیع افراد غیرمأکول را نیاوری ها یعنی طبیعت را نیاور، وقتی مشکوک را می‎آورم نمی‎دانم آوردم یا نیاوردم. «(و الحاصل) ان النهي بهذه الحيثية ليس نهيا عن الافراد و لا يكون المانع بهذا المعنى هي الأفراد، كما ان السبب إذا لوحظ المهية بهذه الحيثية ليس عبارة عن الافراد فلا يكون لزوم ترك الافراد من اقتضاء الأمر النفسي بل لملازمته لما يقتضي لزومه، و حینئذٍ يكون الشك في فردية شي‌ء شكا في حصول عنوان المأمور به الذي علم الاشتغال به.» یعنی آن چیزی که مولا با آن کار دارد و امر کرده است، انحلال در آن اصلا نمی‎آید؛ یک امر بسیط است که شما باید بیاورید؛ این طور است. تداخل اسباب و امثال‎ این‎ها که ایشان گفته بودند بماند تا به مقصود ایشان برسیم.

بیان میرزا در نقد اشکال

 اقتضاء عرفی اطلاق کلام مولا؛ انحلال به افراد

(قلت) أولا انا لا نسلم ان المانع هو الجنس، بل الظاهر من الأوامر و النواهي العرفية المتعلقة بالأسباب و الموانع سببية الافراد و مانعيتها من حيث انطباق الجنس عليها و لأجل ذلك ذكرنا هناك ان عدم تداخل الأسباب‌ من مقتضيات الأصول اللفظية.

(و ثانيا) لا محصل لهذا الكلام لأن المهية بهذه الحيثية عبارة أخرى عن مجموع ما وجد في الخارج من الافراد، فمرجع الشك في المانعية إلى الشك في ان المانع مجموع أمور يكون المشكوك جزء منها أو مجموع أمور ليس هذا منها، فمرجع الشك الى دخل شي‌ء زائد عن المقدار المعلوم في الأمر النفسي.[3]

 

برو به 0:17:50

«(قلت) أولا» حالا ببینید تفاوت فرمایش ایشان با فرمایش آقای حکیم این جاست؛ «أولا انا لا نسلم ان المانع هو الجنس» اصلا قبول نداریم که مانع، جنس است. چطور؟ «بل الظاهر» یعنی جواب ثانیه آقای حکیم را ایشان اول فرمودند گفتند ظاهر اوامر شرعیه که این نیست، این که فرمودید اطلاق مقتضی اطلاق تعلق به طبیعت است و طبیعت یعنی صرف الوجود. می‎گویند نه، قبول نداریم. «أولا انا لا نسلم ان المانع هو الجنس بل الظاهر من الأوامر و النواهي العرفية المتعلقة بالأسباب و الموانع سببية الافراد و مانعيتها» الافراد «من حيث انطباق الجنس عليها» اگر ما می‎بینیم مولا فرموده من می‎خواهم پوشیدن غیرمأکول نیاید، با پوشیدن بد هستم، با طبیعت من حیث هی که کار ندارد، من با طعبیت بد هستم؛ یعنی چه با این طبیعت بد هستم؟ من با پوشیدن این لباس که آن را نشان می‎دهد بد هستم، انحلال به تک تک افراد، درست نقطه مقابل صرف الوجود. پس اطلاق می‎گوید اتفاقا تعلق می‎گیرد نه به نفس الجنس بلکه به افراد جنس که جنس در آن ها پیاده می‎شود و افراد هستند که می‎توانند غرض مولا را بیاورند و تأمین بکنند. این فرمایش ایشان بود.

 «و لأجل ذلك ذكرنا هناك ان عدم تداخل الأسباب‌ من مقتضيات الأصول اللفظية.» عدم تداخل مقتضای اصول است، نه این که همه یکی بشود و یک بسیط را بیاورد. مثال‎های تداخل اسباب جاهای مختلف مطرح هست؛ یکی فرد خوبش که جلوترها هم عرض کردم در طواف نساء بود در این که مثلا کسی طوری شده دو تا احرام انجام داده و طواف نساء را فراموش کرده است، دو تا عمره مفرده انجام داده، طواف نسای عمره مفردی قبلی را انجام نداده است بعدا مجددا محرم شده است، چون احرام فقط از نساء بر او حرام است، از احرام که بیرون آمده، بدون انجام طواف نساء احرام دوم صحیح است لذا دو تا عمره می‎شود. حالا آخر کار باید دو تا طواف نساء به جا بیاورد؟ یا دیگر این جا دو تا سبب است، تداخل می‎کند؟ الان به پایان عمره دوم رسید، خب زن بر او حرام است. چرا؟ به خاطر این که دوباره هم محرم شده است، الان طواف نساء که انجام داد، زن حلال شد؛ چند تا فرض ندارد نصفش حلال بشود، نصفش نشود؛ این طوری است؟ یا عدم تداخل اسباب است؟ یعنی به تعبیر حاج آقا حیثی است؟ از دو حیث حرام شده است یکی از حیث احرام اول، یکی از حیث احرام دوم، باید چه کار بکند؟  این جا در مناسک ببینید اختلاف فتواست؛ خیلی ها می‎گویند یکی کافی است. زن بر او حرام بود، خب قبلا نکرده تکلیف را انجام نداده بود حرام هم مانده بود الان یک طواف نساء که انجام می‎دهد کافی است. لازم نیست برای هر سببی مسبب تکرار بشود. تداخل اسباب می‎شود یا این که نمی‎شود.

خب تداخل اسباب و مسببات انواع مفصلی دارد؛ ایشان می‎فرمایند ما آن جا گفتیم عدم تداخل است یعنی به افراد منحل می‎شود و هر فردی برای خودش جدا جدا حکم دارد، حساب دارد، مولا به طبیعتی که در افراد است کار دارد، نه با طبیعت من حیث هی.

خب الان این جا چیزی به ذهن شما می‎آید یا نه؟ فرمایش آقای حکیم و آن شخص درست است که مقتضای اطلاق یک کلام تعلق به طبیعت است به معنای صرف الوجود. که اگر هم نهی است مجموع اعدام، همه نباید بیاید. آیا این است؟ یا فرمایش ایشان است.

نقد مرحوم حکیم به اشکال

تقصیل  بین امر و نهی در تعلق به طبیعت ساریه و صرف الوجود

أن مقتضى الإطلاق و إن كان هو الثاني، إلا أن الظاهر في النواهي النفسية و الغيرية هو الأول، لغلبة كون المفسدة الباعثة عليها موجودة في كل فرد لنفسه في قبال غيره، و لذا بني عليه في عامة النواهي النفسية، مثل: (لا تشرب الخمر) و (لا تأكل النجس) و (لا تكذب) .. إلى غير ذلك من الموارد التي لا تدخل تحت الحصر، مع عدم البناء منهم على وجود قرينة خاصة، كما يظهر بأقل تأمل في الموارد.[4]

می‎فرمایند «أن مقتضى الإطلاق و إن كان هو الثاني» مقتضای اطلاق این است که ما قبول داریم به جنس می‎خورد؛ بعد اضافه می‎کنند «إلا أن الظاهر في النواهي النفسية و الغيرية هو الأول» در نواهی این طور نیست. وقتی مولا از یک چیزی نهی می‎کند، معنای نهی این است که هر فردی ممثل تمام نهی مولاست. نه این‌که وقتی مولا از یک چیزی نهی کرد عرف عقلاء بگویند یک بار که انجام دادی دیگر تمام شد. اگر مولا نهی کرده فرموده «لا تهن العالم» عالم را اهانت نکن،  عرف عقلاء بگویند: خب در عمرت اگر یک بار یک عالمی را اهانت کردی، دیگر تمام شد، معصیت کردی و «اهانة العالم» از باب یک «الطبیعة» که مولا نمی‎خواست آمد، بعد هم هر چه اهانت بکند طوری نیست. هرگز این طور نیست. پس ایشان قبول کردند که مقتضای اطلاق تعلق به جنس است اما می‎گویند ظاهر در نواهی جور دیگری است.یعنی در اوامر اطلاق صرف الوجود است ولی در نواهی به تک‌تک افراد منحل می‌شود. «إلا أن الظاهر في النواهي النفسية و الغيرية هو الأول» چرا؟ «لغلبة كون المفسدة» اوامر مصلحت دارند، خب ممکن است مصلحت در صرف الوجود باشد اما در این جا در مانحن فیه نواهی هر فردی «لکون المفسدة الباعثة عليها موجودة في كل فرد لنفسه في قبال غيره، و لذا بني عليه في عامة النواهي النفسية» چرا در اوامر، نه؟

 

برو به 0:24:15

شاگرد: چون  مصلحت در اولین فرد است.

استاد: در اولین فردش است؟! در متعلق یا عالم؟ ببینید می‎گوییم نماز بخوان، یک فردش صرف الوجود شد. اما وقتی می‎گوییم أکرم العالم یعنی مصلحت فقط در اولین فرد اکرام است که وجود پیدا کرده و دیگر خلاص؟!

شاگرد: همان چیزی که فرمودید که در تحلیلشان به طبیعت ربط دادند.

تفکیک بین اطلاق سعی و افرادی در متعلق الحکم و متعلق المتعلق

استاد: بله. می‎خواهم بگویم؛ اینکه بین اوامر و نواهی فرق می‎گذارند متفرع بر همان مطلب صفحه قبلش است که فرمودند در لغت، «أکرم العالم»، انحلال نباید در آن بیاید. «لیس مقتضی الترکیب اللغوی» از قرائن فهمیدیم که اکرم العادل، انحلال در آن می‎آید. این جا در نواهی می‎پذیرند، می‎گویند در نواحی فی حدنفسه طبیعت انحلال را می‌آورد. البته باز از اطلاق لفظی نمی‎گیرند، می‎گویند «اطلاق إن کان هو الثانی لکن غلبه…»  غلبه با آن هست یعنی در اوامر غلبه با او نیست؟ هست یا نیست؟

شاگرد: در موضوعشان منظورتان است؟

استاد: بله. در اوامر نسبت به متعلق صرف الوجود کافی است اما نسبت به متعلق المتعلق که نمی‎شود بگوییم صرف الوجود کافی است.

این هم ظاهر عبارات. الان هم مثالش را همین جا عرض کنم «أکرم العالم» زید عالم را اکرام کردی، عمرو عالم را دیگر اکرام نکن؟ صرف الوجود کافی است؟ هیچ کس از این، این را نمی‏فهمد. أکرم العالم یعنی او را هم اکرام کن اما أکرم العالم نسبت به خود اکرام؛ الان زید عالم را اکرام کردی، اطلاق چه می‎گوید؟ می‎گوید همین یک بار صرف وجود اکرام زیدٍ کافی است؛ خود متعلق را، اکرام را، افراد متعدد دارد. همین زید را در همین مجلس ده بار می‎توانی اکرام کنی، می‏شود یا نمی‎شود؟ یک عالم را در یک مجلس ده بار می‎توانید اکرام کنید، می‎گوییم این اطلاقش این جا چیست؟ اطلاق اتفاقا می‎گوید می‎توانی باز تکرار کنی، هرگز اطلاق چنین چیزی نمی‎گوید. اطلاق در متعلق حکم به صرف الوجود کافی است اما اطلاق در متعلق المتعلق اصل بر شیوع است یا اصل بر اطلاق بدلی است؟ حتما اطلاق بدلی قرینه خاص می‎خواهد یعنی وقتی گفت أعتق رقبةً، أکرم عالماً آن وقت یکی کافی است، به وجود آمد کافی است. وقتی أکرم العالم است بلاریب اطلاق کلام در آن جا هم انحلال است یعنی تک تک افراد عالم اکرام می‎خواهند ولو خود اکرام نسبت به یک عالم، صرف الوجود است.

شاگرد: اگر یک عالم یک بار اکرام کردیم، جلسه دیگر همان عالم را می‎بینیم، این اکرام می‎خواهد؟

استاد: بله. اگر این صدق بکند که مصادیق متعدد شد، باید بکند عرف هم معیت می‎کند.

تفکیک بحث اطلاق سعی و امتثال بعد الامتثال

شاگرد: در مورد اکرام هم همان نکته وجود دارد، بله در یک جلسه چند بار نباید اکرام بکند، لعل به‌خاطر یک نکته خارجی است. یعنی خود اکرام هم به همین عالم، یک عالم را، نه دو عالم را؛ یک عالم را اگر در دو جلسه دید شاید می‎فرمایید باز اکرام تکرار بشود.

استاد:  اگر  این اکرام دوم به امر مولا باشد این جا دلیل می‎خواهد. ما در آن بحث صبی که در حین نماز بالغ می‎شد مفصل آن جا سر انواع این حرف‎ها بحث شد. اگر در نظرتان باشد آن جا یک بحث مهمی که مطرح بود این بود که طبیعت درست است که وقتی مولا امر به آن می‎کند صرف الوجود یک فرد می‎شود اما هرگز مانع از تحقق فرد دومی برای همان امر نیست که چقدر سر این حرف بود و این حرف لوازم داشت، خیلی لوازم داشت.

در آن چیزی هم که شما می‎فرمایید فرد دوم را نمی‎گوییم نمی‏شود، عده‎ای می‎گویند نمی‎شود، می‎گویند اصلا امر ساقط است و نداریم، اگر بکنید تشریع است و بدعت است که آن جا مفصل صبحت شد که نداریم.

شاگرد: بحث بر سر لزومش است که عالمی آمد من جلوی پایش بلند شدم، می‎خواهد برود مولا باز هم از من می‎خواهد که جلوی پایش بلند شوم؟ یا نه، می‎گوید حالا که یک بار اکرام کردی دیگر نمی‎خواهد؟ عرف از ما می‎پذیرد در یک مجلسی کسی آمد، اقتضای اکرام بود و من اکرام نکردم، آیا می‎گوید اکرام عالم توسط شما محقق شد یا نشد؟ آیا عرف برای این عالم می‎گوید هر زمانی مقتضای اکرام بود، اکرام بکن که آن وقت أکرم العالم صدق بکند یا نه؟ بنظرم این جا تحلیل را باید روی عرف ببریم، ببینیم کجا صدق می‎کند که من این عالم را اکرام کردم؟ اگر من یک بار در یک موقعیتی اقتضای این بود که من …

استاد: ظاهرا همان یک بار کافی است مگر آن اقتضایش صدق اهانت بکند؛ همان عالم می‎گویند فلان عالمی بر زید وارد شد، جلوی پایش ایستاد، اصلا عرف نمی‎پرسند که وقتی هم می‏رفت پا شد؟ نمی‎پرسند. چرا؟ چون این فی حدنفسه اکرامش بود؛ تمام! بله. اگر وقت رفتن پا نشد، تلقی اهانت شد، بی‎اعتنایی شد، آن درست است، آن را می‎گویند اکرام نکردنی به معنای نیش‎دار بودن است که مقصود داشت و الا از صرف این که مولا فرموده اکرام کن، می‎گوید من هم جلوی پایش پا شدم، می‎گوید وقتی می‎رفت پا نشدیم، من اکرام کردم ، آن که اهانت تلقی نمی‎شد.

شاگرد: مثلا فرض کنید من جلوی پایش بلند شدم، دیگر نه میوه آوردم تعارف کردم، نه چایی آوردم، هیچ چیزی نیاوردم، آیا خود عرف نمی‎گوید شما این جا اکرام نکردی؟

استاد: آن مربوط به آن اطلاق سعی می‎شود. که ما چه اندازه ببینیم صدق اکرام کرد یا نکرد.

شاگرد: در عرف …

شاگرد2: دریک مجلس یک اکرام هست.

شاگرد3: یک عالم یک بار در مجلس آمد اکرامش کردیم، رفت فردا آمد، می‎گویم دیروز اکرامش کردم، أکرم العالم،این عالم را گرفت و دیگر لازم نیست امروز اکرامش کنم.

استاد: عرف این را قبول ندارد. یعنی حتی …

شاگرد: دارد این جا افراد اکرام را توسعه می‎دهد وگرنه فرد این همان زید بوده است.

تفکیک بحث اطلاق سعی و فعلیت های متعدد یک تکلیف

استاد: فرد هر چیزی که من عرض کردم تکرار نمی‎شود برای محدوده فعلیت آن تکلیف است. نماز ظهر تکرار می‎کنید یا نه؟ اذان گفتند، یک نماز ظهر خواندید، دومی هم بخوانید یا نه؟ نه. فردا چطور؟ می‎گویید یک دفعه که خواندم، دوباره فردا هم خواندم. دو تا فعلیت است یعنی دو بار حکم بالفعل شده است. مقصود من این است وقتی حکم بالفعل شد الان متعلق تکلیف، مطلوب ما در این تکلیف، صرف الوجود است. وقتی بالفعل شد اگر این فعلیت تمام شد، فعلیت جدیدی برای تکلیف محقق شد آن دوباره صرف الوجود می‎خواهد. دوباره همان جا باز صرف الوجود کافی است، دومی دلیل جدا می‎خواهد ولو مانعی ندارد، تشریع نیست.

شاگرد: این فرمایش را زید و بکر و عالم هم نمی‎توانیم بگوییم؟ هر کدام این‎ها  یک وجوب اکرام را به فعلیت می‎رسانند.

استاد: بله می‌توانیم بگوییم.

شاگرد: می‎خواهم بگویم الکلام الکلام. الان ما فرق بین اکرام با عالم را متوجه نشدیم.

استاد: ولی زید است که دارد به فعلیت می‎رساند، نه اکرام. یعنی آن چیزی که جلسه بعد باز اکرام را به فعلیت می‎آورد کیست؟ زید عالمِ فردا در جلسه هست، نه خودِ أکرِمِ مولا. أکرم مولا وقتی بالفعل شد یعنی مولا دست گذاشت پشت گُرده بنده‎اش که بدو، هروقت امر، فعلیت پیدا کرد، صرف الوجود کافی است. وقتی انجام داد، صرف الوجود کافی است. او صرف الوجود را انجام داد، دوباره بالفعل شد، نسبت به عالمی دیگر یا نسبت به همین عالم؛ چه چیزی سبب شد آن هل دادن مولا عبدش را فعلیت پیدا کند؟ زید عالم در مجلسِ فردا، نه اکرام. أکرم که نمی‎تواند خودش، خودش را به فعلیت بیاورد، نمی‎تواند موضوع خودش باشد، أکرم همیشه معلول موضوع است پس زید در مجلس فردا علیت دارد برای این که مولا به او بگوید اکرامش کن وقتی می‎فرماید اکرامش کن، حالا اکرامش کن مطلوب چیست؟ در همین فعلیت دوم با صرف الوجود در اطلاق سعی در متعلق امر.

اصل در محاورات عقلائیه بر صرف الوجود است، هیچ کاری نمی‎توانیم بکنیم یعنی وقتی مولا می‎گوید این کار را بکن،  اگر الآن تکرار این کار را بخواهد باید توضیح بدهد، این را یک صرف الوجود در آن کافی است اما در آن جایی که در متعلق حکم اطلاق گیری نمی‎کنیم، آن اطلاق و تعلقی که داریم می‎گوییم به شیء خارجی است، اطلاق شیوعی است، اطلاق سریانی است. در آن جا می‎گوییم اصل اطلاق این است که به اصل الطبیعة می‎خورد؛ اصلا این طور نیست در آن جا اصل بر عکس است لذا به ازای هر مخلوق خدا، ما که خلقش نکردیم، متعلق امر را من ایجاد می‎کنم اما آن یکی را خدا ایجاد کرده است و به ازای هر فردی که خدا ایجاد کرده است دم و دستگاه کامل امر و نهی الهی بر او پیاده می‎شود، اصل بر این است.

 

برو به 0:34:19

شاگرد: پس می‎توانیم این نتیجه را بگیریم این ها ارتباطی به نتیجه اطلاق ندارد؛ یعنی در واقع حالا یا به نحو تناسباتی است که حالا یک تحلیل شما فرمودید که طبیعت به طبیعت گره خورده باشد …

استاد: خب طبیعت به طبیعت، زبانی می‏شود.

موضوع حکم در اطلاق سعی و اطلاق شیوعی

شاگرد: اگر در موضوع فرق می‎کند. بدلیت و استغراقیت ارتباطی به ذات اطلاق ندارد، بستگی دارد حالا به تناسبات، قرینه، حالا نکات مختلفی که بیان کردند؛ خود اطلاق که می‎فرمایید نتیجه خود اطلاق این شکلی می‏شود؟

استاد:  یک عموم داریم و یک اطلاق؛ عموم از ناحیه خودِ لسان، علامت لسانی، دالّ لسانی، صریح در شیوع است. این از ناحیه عموم. اما از ناحیه اطلاق چه می‎گویید؟ می‎گویید یک شیوع سلبی. می گویید اگر مقدمات حکمت بود، در مقام بیان است، قرینه نیاورد چون قیدی ندارد پس دلالت بر شمول دارد. پس عموم این را ندارد خودش دارد می‎گوید کل. شیوع را اثباتاً خود لسان زبانی می‎رساند اما در اطلاق یک پس دارد چون قیدی نیاورده است پس شیوع دارد. این «پس» مقتضای چیست؟

شاگرد: عرض من این است که؛ این «پس» که در همه جا هست، در موضوع همین «پس» است، در متعلق همین «پس» است، در متعلق المتعلق همین «پس» است اما …

استاد: الان همین جا خوب شد؛ در متعلق اتفاقا این «پس» نیست. این جا یکی از مثال‎هایی هست که اطلاق سعی است. در متعلق ما فردی نداریم که بگویند چون قیدی نیاوردند پس همه افراد اکرام را باید ایجاد کنیم.

شاگرد: عام بدلی است.

استاد: بدلی هم باز مربوط به افراد است؛ این ها همه تشبیه شده چون اطلاق سعی مدون نبوده مدام تا با این مواجه می‎شویم مدام تشبیه به بدلی می‎کنیم، بدلی، مجموعی، شیوعی، همه مربوط به مخلوقات خداست یعنی فردی است که خدا آفریده و این لفظ شاملش می‎شود اما در متعلق حکم خدا هنوز فردی نیافریده است. به بنده‎اش می‎گوید تو این فرد را ایجاد کن.

شاگرد:  چه فرقی با بدلی دارد که می فرمایید خدا این را خلق کرده، آن را نکرده؛ الان این احکامش با بدلی چه فرقی دارد؟

شاگرد2: در واقع نکته این است که چه چیزی را ایجاد کند؟ چون صلاتی هم که فرمودید خصوص فعل نیست، صلاة یک ماهیت مخترعه است. ماهیت مخترعه‎ای است که شارع می‎گوید ایجاد کن. حالا در متعلق اوامر مثلا بگوییم ما ایجاد را لحاظ کرده باشیم شاید درست نباشد. شاید حضرتعالی نظر به ایجاد دارید اما ایجاد یک طبیعت دیگر؛ حالا آن طبیعت بدلی است یا شمولی؟

استاد: من الان در اکرام مثال بزنم می‎گوید اکرم العالم، الآن دقت در نفس اکرام که شما باید انجام دهید بکنید. اکرام افراد جورواجور دارد، بلند شوید، برایشان دست روی سینه بگذارید، سلام را با آن تفصیلش انجام بدهید، اطعام کنید، این‎ها همه افراد اکرام هستند یا نیستند؟ شیوع چه می‎گوید؟ می‎گوید وقتی «أکرم» گفت قید که نیاورده. پس همه افراد را می‎گوید و مولا بدون قید واجب کرده پس شما باید همه این‎ها را انجام بدهید؛ می‎پذیرید یا نه؟

شاگرد: من نمی‎پذیرم.

استاد: چرا نمی‎پذیرد؟ شیوع دارد! چطور أکرم العالم چون قیدی برای عالم نیاورده، اگر نحوی بود، فقیه بود، هر کس بود می‌گویید چون قیدی نیاورده باید اکرام بکنم دیگر، نمی‎شود به نحوی رسیدم بگویم من که فقیه را اکرام کردم دیگر نیازی به نحوی نیست. نحوی را هم برای خودش باید اکرام کنید. خب این‎ها همه افراد «اکرم» هستند، مولا هم شیوعا گفته «أکرِم» یعنی همه انواع، این‎ها را انجام بده.

شاگرد: اضافه ای می‌خواهد.

استاد: یعنی چه اضافه؟ همه افرادش هستند. برای أکرم العالم اضافه می‎خواست بگوید أکرم العالم النحوی، می‎خواست یا نمی‎خواست؟ نمی‎خواست؛ همین که قید نبود، پس عالم نحوی هم اکرامش می‎کردیم؛ این جا چون قیدی نیست پس اکرام دست به سینه گذاشتن، اکرام سلام کردن همه این‎ها واجب است.

شاگرد: ذات اضافه است ما اکرام می‎کنیم فعلی است که اضافه می‎خواهد اکرام عالم، اکرام …

استاد: اکرام نحوی با همه این‎ها.

شاگرد: این جمله چیست؟

استاد: یعنی یک نحوی الان پیدا شد و یک فقیه؟ می‎گوید أکرِم؛ أکرم افراد دارد یا ندارد؟ فرمودند یک عالمی را اکرام کن. ده جور اکرام دارد، شیوعِ اکرم در افراد کرامت و اکرام، می‎گوید باید همه این‎ها را انجام بدهی، می‎گوید یا نمی‎گوید؟ می‎فرمایید نه، چرا نمی‎گوید؟ آن عرض ما این است که؛ اساسا اطلاق در «أکرم» شیوعی نیست، شیوعی از باب تشبیه متعلق تکلیف به متعلق المتعلق است؛ تشبیهی که همه جا در کلاس صورت می‎گیرد.

شاگرد: می‎گویم بدلی است، شیوعی نیست قبول داریم بدلی است.

استاد: خب، بدلی چیست؟

شاگرد: یعنی هر کدام خواستی را بیاور، هر کدام از انواع اکرام را خواستی بیاور. حالا شما اسمش را سعی می‎گذارید، ما اسمش را بدلی می‎گذاریم، حقیقتش فرقی نمی‎کند.

استاد: عام بدلی این است که أعتق رقبةً این ها علی البدل هستند و در این‎ها سرایت می‎کند، هر کدام را می‎خواهی برو آزاد بکن.

شاگرد: یعنی عرف -ولو به قرینه- این که می‎داند تمام افرادِ اکرام، اتیان تمام آنها، مقدور نیست می‎گوید که پس صرف الوجود طبیعت اکرام مراد است. چطور ایشان در نهی می‎گفت، حالا ما در امر عرض می‎کنیم که چون یک قرینه عقلی صلّ که تمام افرادشان را قطعا مولا نمی‎خواهد بعد این جا قرینه می‏شود که پس این جا صرف الوجودش را می‎خواهد؛ نکته‎اش لزوما اطلاق سعی نیست.

استاد: صرف الوجودش را می‎خواهد یعنی الان مقتضای لسان در متعلق تکلیف این است که این جا صرف الوجود باشد؟! یعنی لسان امر، وقتی می‎گوید این کار را بکن یعنی من فقط با طبیعت کار دارم، نه بیشتر؛ این است؟! یا نه، الان خود این صرف الوجودش، نه به معنای طبیعت صرف از آن مخلوق خدا بیاید، طبیعت صرف یعنی شما هر کدام را می‎خواهی ایجاد کن.

 

برو به 0:40:58

در أکرم ترکیب دو تا فرد ممکن است یا نیست؟ ممکن است. اما در عام بدلی ترکیبش ممکن است؟ دو تا عبد را با هم آزاد بکنید. می‎گوید من دو تا را می‎خواهم با هم به عنوان امتثال بار کنم، ممکن است یا نیست؟ اما در أکرم ممکن است. یک تفاوت‎هایی دارد که بعد جلو بروید می‎بینید لوازم دارد.

شاگرد: این جا دو تا اکرام نیست یعنی اگر ترکیبش کردیم دو تا اکرام نمی‎شود مثل آن جا دو تا عتق رقبه می‎شود، دو تا رقبه را عتق کرد، این جا هم دو تا اکرام نمی‎‎شود؟

استاد: مانعی ندارد ولی بدعت نیست، تشریع هم نیست. اما اگر شما بگویید من رفتم دو تا بنده را به خاطر این امر، آزاد کردم تشریع می‏شود. مولا که نگفته دو تا.

شاگرد: ترکیب یعنی چه؟

استاد: یعنی هم سلام بکند، هم جلوی پایش پا شود. این را الان نمی‎گویند بدعت است، مولا فرموده أکرم؛ این یک فرد اکرام بود، آن هم یک فرد بود. تو چرا دو تا را آوردی؟ به فرمایش ایشان؛ امر که صرف الوجود است با سلام که آمد، دیگر امر نداریم؛ بایست چرا دو تا را ترکیب کردی؟ به ذهن احدی نمی‎آید.

شاگرد: استظهار دوستان و بنده همین است یعنی اگر گفت أکرم العالم، موقع ورود، موقع غذا هم شد باید اکرام کنیم. یعنی این نیست هر عدم اکرامی توهین باشد. هر عدم اکرامی که توهین نیست ولی خیلی جاها می‎گویند اگر زمینه‎اش پیش آمد انجام ندادی …

استاد: زمینه‎اش یعنی فعلیتِ دوباره «أکرم». و این همین بود که من عرض کردم یعنی هر گاه فعلیت أکرم دوباره شد در همان موطن فعلیت دوم صرف الوجود باید کافی باشد.

شاگرد: هر فردی که پیش بیاید یک فعلیت می‎آورد حالا در نهی هم همین طور است هر عدمی را که اعدام نکنیم یک فعلیت جدید است چرا همه را به فعلیت یک نهی می‎زنیم؟ بخواهیم این تحلیل را بکنیم هر فردی که باید اعدام باشد، یک فعلیت می‎شود؛ این جا هم همین طور هر اکرامی که زمینه‎اش پیش می‎آید می‎گویید یک أکرِم با یک فعلیت جدید است. آن جا هم در واقع هر فرد معدومی که ما باید زمینه ایجادش را پیش نیاوریم یا مانع برای آن ایجاد کنیم آن هم یک فعلیت جدیدی می‎شود یعنی دو تایش یک نحوه می‎شود؛ اگر اصل این را قبول کنید که در یک مجلس وقتی گفت «أکرم العالم» موقع ورودش باید اکرامش کنیم، موقع غذا هم باید اکرامش کنیم و این هم نیست که هر عدم اکرامی توهین باشد.

استاد: چرا دیگر!

شاگرد: این نیست هر عدم اکرامی، توهین باشد؛ تکریم یک چیز است، توهین یک چیز دیگر است. لذا می‎خواهیم بگوییم از باب آن توهین هم نیست، از باب این است که اکرم را عقلاء این طور می‎بینند می‎گویند وقتی أکرم العالم می‎گوید یعنی این که اگر یک کاری هست که این را اکرام می‎گویند، آن را بکن حالا موقع ورود، موقع غذا، موقع تعارف.

استاد: در مجلس روضه شما وارد شدید از اعضای ورودی هستید، آن عالم هم آمده است، جلوی پای او پا شدید این جا دیگر هیچ توقعی از شما هست که اکرام دیگری بکنید؟

شاگرد: اگر مثلا موقع چایی یا تعارف سفره این‎ها هم اگر زمینه اکرام باشد، نکنیم …

استاد:  دقت کنید،‌موقع و زمینه.

شاگرد: یعنی هر فردی موقع می‎شود؛ من الان اگر این بچه را زدم، لا تضرب را امتثال نکردم دوباره یک ثانیه دیگر دوباره این بچه یک فعلیت دیگر  برای لا تضرب می‌شود؛ چون موقعیتش پیش آمد یعنی می‎خواهم بگویم دو تا مثل هم می‎شوند؛ نمی‎شود آن را بگوییم این صرف است، این نه، شیوع است. اگر بخواهیم این دو تا را با فعلیت تحلیل کنیم، این دو تا را ما با فعلیت تحلیل می‎کنیم یعنی می‎گوییم در نهی هم هر فردی یک فعلیت نهی دارد.

استاد: الان در نماز ظهر که من مثال زدم، زوال شد …

شاگرد: با أکرم العالم و لا تضرب مثلا ما فرض گرفتیم.  نماز ظهر ممکن است نکته دیگری داشته باشد.

استاد: شما در فضای اکرم وقتی فعلیت جدید آمد با اطلاق یک کاسه اش می‌کنید.

شاگرد: ما در واقع از خارج می‎دانیم هر زوالی یک فعلیت صلّ دارد ممکن است آن دلیل خارجی داشته باشد.

استاد: شما در حرفتان کلمه زمینه را بردارید، هیچی. همه حرف شما تمام می‎شود.می‎گویید وقتی زمینه‎اش…، زمینه یعنی همین زوال هیچ فرقی نمی‎کند.

شاگرد: اگر این طوری باشد خوب میشود. پس قاعده کلی می‎شود. نهی هم صفر می‎شود چون در واقع هر فردی که می‎خواهد معدوم بشود یک زمینه می‎شود.

استاد: حالا ان شاء الله همه این‎ها را مراجعه بکنیم زنده بودیم.

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

 


 

[1] مـستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 335

[2] رسالة في حكم اللباس المشكوك فيه (للميرزا الشيرازي)، ص: 4

[3] رسالة في حكم اللباس المشكوك فيه (للميرزا الشيرازي)، ص: 4-5

[4] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 336

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است