مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 17
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: «أن أتاني جماعة من أهل قم حاجين، و كان معهم كتاب قديم يوافق تاريخه عصر الرضا صلوات اللّه عليه، و سمعت الوالد- رحمه اللّه- أنه قال: سمعت السيد يقول: كان عليه خطه صلوات اللّه عليه»[1] تعبیر ظاهرا این طور نیست که کل آن، به خط حضرت باشد.
استاد: نه! این که بعدا هم همین طور است. اصلا این نسخه قمی خطش همین نسخ بوده نه خط کوفی و آن چیزی که منسوب به خود حضرت بوده خطش خط کوفی بوده است. بعدا سید بحرالعلوم نقل می کنند که من در تهران یا مشهد این نسخه را از همین دیدم، آن جا نوشته بود که چه کسی این را از خط کوفی به خط غیر کوفی انتقال داده است. آنطور سید دیده بودند.
شاگرد: وجوهی که می خواهند استدلال کنند به صحت کتاب این است «الاول أنّ السید الثقة، الفاضل القاضی امیر حسین، أخبر بأنّ هذا الکتاب له علیه السلام»[2] خب این چطور اخباری میشود؟ آنجا که گفتند فقط اهل قم به مکه آوردند، آن ها هم حتی شاید ظاهرا ادعا نکردند یا حداکثر گفتند تاریخش برای آن موقع است، آنجا تصریح به این ماجرا نبود.
و سمعت الوالد- رحمه اللّه- أنه قال: سمعت السيد يقول: كان عليه خطه صلوات اللّه عليه، و كان عليه إجازات جماعة كثيرة من الفضلاء و قال السيد: حصل لي العلم بتلك القرائن أنه تأليف الإمام (عليه السلام) فأخذت الكتاب و كتبته و صححته، فأخذ والدي- قدس اللّه روحه- هذا الكتاب من السيد و استنسخه و صححه، و أكثر عباراته موافق لما يذكره الصدوق أبو جعفر بن بابويه في كتاب من لا يحضره الفقيه من غير سند، و ما يذكره والده في رسالته إليه، و كثير من الأحكام التي ذكرها أصحابنا و لا يعلم مستندها مذكورة فيه»[3]
استاد: بود دیگر! علم برایشان حاصل شد ببینید «قال سمعتُ السید یقول کان علیه خطه اجازات و قال السید» دنباله اش هم بخوانید «و قال السيد: حصل لي العلم بتلك القرائن أنه تأليف الإمام (عليه السلام) فأخذت الكتاب»
شاگرد: اینکه بگوید با قرائن و این ها برای من علم حاصل شد خودتان هم فرمودید علم او که حجیتی ندارد، به استناد این اگر صاحب مستدرک این طوری بخواهند بفرمایند «أخبر» یک خرده ای…
استاد: «أخبر» از آن قمی ها که «أخبروا» به این که کتاب … این طوری شد دیگر!
شاگرد: ولی آن جا نگفتند این طوری است، إخبار نکردند به این که قمی ها همچین ادعایی دارند.
استاد: چرا! قمی ها به همین معنا اخبار کردند.
شاگرد: خودشان گفتند که از قرائن من فهمیدم نه این که قمی ها اخبار کردند.
استاد: نه قرائن علم پیدا کردند. خیلی تفاوت است آنها که آورده بودند پیش خود قمی ها هم کتاب فقهالرضا بود، ایشان هم میگویند من از قرائن علم پیدا کردم. یعنی قرائن را نمیخواهم برای اصل اخبار بیاورم. می گوید به علم رسیدم که آن طوری هست.
شاگرد: یعنی اهل قم آنجا گفتند که این کتاب برای حضرت است؟
استاد: بله.
شاگرد: عبارت اینجا در این ادعا خیلی روشن نیست.
شاگرد: حداقل ادعاب ذیل با عبارت صدر نمی سازد.
استاد: بله.
شاگرد 4: اگر همچین چیزی هم قمیها گفتند در این عبارت نیست یعنی مطلب خیلی روشن نیست. چون میگویند یک کتاب قدیمی آوردند بعد گفتند یک بخشهاییاش خط حضرت است در همین حد گفتند. بعد ایشان می گوید «حصل لی العلم» یعنی به صورت روشن در عبارت نیامده ولی همان طوری که فرمودید …
استاد: این قمی ها که آمده بودند «کان علیه اجازات جماعة کثیرة» اجازه آن زمان ها چه بوده؟ یک عالمی میگفته من به تو فلانی، اجازه روایت این کتاب را دادم؛ خب کتاب را بیاورند اجازات هم بر آن باشد خودشان بگویند ما نمی دانیم چیست؟ اصلا وقتی بر یک کتابی اجازه هست یعنی کتاب روایت است.
شاگرد: مشتمل بر روایت است، نه این که کتاب عینا همه اش روایت باشد. این که بخواهند اجازه بدهند یک کتابی را به هر حال فی الجمله …
استاد: اجازه روایی بوده دیگر، نه اجازه این که مثلا شما یک تصنیفی کردید، مطالب علمی خودتان را به من اجازه بدهید ، این رسم نبوده است.
شاگرد: هم مطالب علمی خودم هست و هم در آن روایت هم نقل کردم.
استاد: نه ا اینطور اجازه نبوده است. مثلا علامه حلی، تذکره را اجازه بدهد؛ تذکره اجازه نمی خواسته، اصلا اجازه مرسوم نبوده، اجازه، اجازه روایت بوده. یعنی وقتی کتابی روایت در آن بوده حتی اگر غیرش هم بوده غیرش اجازه نداشته میگفتند مثلا «أجزتُ لک ما رویتُه فی هذا الکتاب» نه این که «أجزت لک هذا الکتاب» لذا این اجازاتی که بر ظَهر کتاب بوده این معلوم است که قمیین به عنوان کتاب روایی آورده بودند و آنها نزدشان معتبر بوده است، سید هم میگوید نه این که فقط روایت آنها، میگوید من خودم کار به آن ها نداشتم، «حصل لی العلم» به این قرائنی که دیدم، علم برای من پیش آمده که این کتاب درست است. آن وقت بعد دنبالهاش عبارتی که میآورند میخواهند از نظر فن حدیث و مشمولیت ادله خبر واحد درستش کنند.
شاگرد: شما دیروز فرمودید که اینها یک خانواده ای بودند که افتخار می کردند این کتاب در نزدشان هست، یعنی کتاب در نزدشان ناشناخته نبوده.
شاگرد٢: یک طریق دیگری از کتاب بود.
استاد: این نسخه قمیین نبود. سه تا نسخه بود که عرض کردم در دو محور … نسخه قمیین پیش مرحوم مجلسی بوده که پدرشان استنساخ کردند، بعدا هم مرحوم نراقی هم نمی دانم مرحوم نراقی هم باز خودشان اختصاصی دارند می گویند هم من آن نسخه را دیدم. آیا همان بوده؟ چون مرحوم ملا مهدی نراقی هم می گویند باز من خودم خط حضرت را دیدم. آن را کجا دیدند؟ نمی دانم.
برو به 0:05:44
شاگرد: آن نسخهای که نزد مرحوم سید علی خان بوده است.
شاگرد 2: یک نسخه ای را پیش پدرشان دیده بودند.
استاد: نراقی؟
شاگرد: بله، مرحوم نراقی در عوائد می فرمایند: نزد پدرشان یک نسخه ای بود، آن جا یک بخشی هایی اش سفید بود که آن جا نوشته بودند آنجا از خط حضرت مطالبی بود، این نشان می دهد یک نسخه دیگری هست در کتابخانه پدرمرحوم نراقی که در آن جا هم همچین چیزهایی هم بوده.
استاد: خب پس ببینید؛ یک نسخه قمیین که پیش مرحوم مجلسی بوده، یک نسخه ای که پیش مرحوم نراقی بوده که بعد از مجلسی هستند؛ آیا همان نسخه بوده؟ آن وقت در کتابخانه مرحوم نراقی آمده بوده که ملا احمد بگویند در کتابخانه پدرم بوده «قال المولی الجلیل النراقی فی العوائد»
شاگرد: اگر می خواهید عبارتشان را من بیاورم؟
استاد: در مستدرک؟
شاگرد: در عوائد.
استاد: بله بیاورید.
شاگرد: می فرمایند که «و قد وجدت أنا أيضا نسخة مصححة منه في خزانة كتب والدي العلّامة- قدّس سره- و كان بعض مواضعه بياضا، و كتب في الحاشية: كان في النسخة التي بخطه الشريف عليه السلام في موضع البياض أسطر قد محيت، و كانت في ظهره هذه العبارة: ما على ظهر المنقول منه بخط الإمام عليه السلام: «صح» لأحمد بن جعفر بن محمد بن زيد الشهيد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، و لأبيه جعفر، و أخيه محمد، و أحمد- هو الملقب بالسكين-، و أكثر ما ورد هو أبو جعفر الزيدي، و «صح» ليحيى بن الحسن الحسيني، و كتبه علي بن موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب، ألقيت إليهم في محرّم لسنة ثلاث و مائتين للهجرة بمدينة مرو و للّه الحمد. انتهى.»[4]
استاد: خب ببینید این ها خیلی خوب است. ظاهرا این خصوصیات و این عبارات آن چیزی نیست که دست مرحوم مجلسی آمده. حالا آیا آن نسخه هندی که سید نعمت الله می گویند بعد اواخر دست مجلسی رسیده و در کتابخانه مرحوم مجلسی بوده این بوده یا نه؟ که این جا در مستدرک هم از آن نسخه هندی از بحار آدرس دادند؟
داشتیم ادله ای را که آورده بودند می گفتیم و در عین حال بعد از مرحوم آمیرزا حسین نوری صاحب مستدرک، مرحوم آسید حسن صدر بودند، دیگر دیروز صحبت شد که ایشان متاخر از آمیرزا حسین بودند و در عین حال کتاب را نوشتند که به نام فصل القضاء فی الکتاب المشتهر بفقه الرضا.
شاگرد: از مشایخ مرحوم آقا بزرگ بودند.
آقا سید حسن صدر
استاد : بله آسید حسن از سلسله صدر از بزرگان سلسله صدر بودند شاگرد میرزای بزرگ هم بودند. همین ایشان هستند که مکرر حاجآقا میفرمودند که آقای آسیدحسن گفته بودند که به من امر شده رساله بنویسم؛ این ها را زیاد از ایشان نقل می کردند. یک دفعه اش یادم است که اضافه کردند که خوشا به حالش ولو یک نفر از او تقلید کند. یعنی کثرت مقلد مهم نیست همین که با پشتوانه بگوید به من امر شده رساله بنویسم این اهمیت دارد. عکسشان در آن برگهها بود دم فیضه میفروختند من عکسشان را همینطور جدا کرده بودم که بزرگواریشان معلوم است، رحمت الله علیه!
شاگرد: شاگرد میرزای بزرگ بودند؟
استاد: بله آمیرزا محمد حسن، در شرح حالشان من این طور یادم است. خیلی کتاب های خوبی هستند. این جا فصل القضاء که خیالم میر سد استعمال لفظ در اکثر از معنا هم کردند چون فصل القضاء، قضاوت به معنای حکومت، دیگر قضاوت کردن یعنی تمام، فصل القضاء، یکی هم فصل القضاء یعنی قضاء و قدر. چون یک دفعه ایشان به یک مطلبی برخورد کردند- تحقیق همین طوری نبوده -که ایشان هم به آن جزم صد درصدی رسانده که این فقه الرضا کتاب التکلیف شلمغانی است. لذا این را نوشتند با آن تفصیلاتی که دارند؛ فصل القضاء یعنی فیصله دادن قضاء و قدر الهی.
علی ای حال این کتاب دیروز صحبت شد -نمی دانم هیچ کدام پیدا کردید یا نه- فی الجمله که تفحص شد یک نسخه خطی خیلی زیبا در کتابخانه مجلس هست گذاشتند در سایت کتابخانه مجلس یک فایل pdf است بروید ببینید خیلی زیبا و خط قشنگی هم دارد. فصل القضاء فی الکتاب المشتهر و فقه الرضا، همین عنوان را اگر برای کتاب بزنید، میآید. آن خب یک فایل خیلی قشنگ، خیلی خط خوانی و خیلی زیبایی دارد. ولی خب این جا هم در الرسائل الاربعة عشرة که آقای استادی 14 تا رساله را در یک مجموعه جمع کردند دومیاش همین است که این به صورت متن است. که به صورت صفحات وِب الشامله آمد که من این بخش که برای آقای صدر هست را تقطیع کردم. حدود 18 صفحه شده که کل کتاب فضل القضاء است. خب اولش می فرمایند خیلی معلوم می شود که در نظر شریف خودشان جازم وخوشحال هستند. بعد می فرمایند که «نحمده حمد الشاکرین علی التوفیق للاهتداء الی صاحب الکتاب المشتهر فی هذه الاعصار بالفقه الرضوی الذی صار معرکة للآراء بین اولی الالباب و کتبوا فی تحقیقه الکتابات مختصرات و مطولات منفردات و منضمات و لم تکن الا مظنونات. دلّهم إلیها التوهمات و الشبهات حتی کثرت فیه المقالات و التحجسات و بین مثبتٍ للنسبة ببعض العلامات و نافٍ لها بالاستبعادات و متوقف لبعض المشترکات من تلک التخرصات بین جازم کذا»بعد می گویند «و لمّا اراد الله جلّ جلاله کشف الحجاب علی ید احقر عباده» می گویند خدا می خواست به دست من بشود که چه کار کرد؟ «هداه الی دلالات و علامات لم یهتد الیها المتبحرون الهداة حتی یصح المثل السائر کم ترک الاول للآخری و رأیتُ أن أکتب فی الدلالة علیه هذه الاوراق و سمّیته بکذا» بعد می فرمایند که «فاعلم أنّه الکتاب المعروف عند المتقدمین لکتابه التکلیف لمحمد بن علی الشلمغانی المعروف بابن ابی العزاقر»
برو به 0:13:47
خب این رساله شروع می شود مطالب خیلی خوب دارد، آقای صدر هستند دیگر، آقای آسید حسن از بزرگان فن هستند، همان که کتابشان التأسیس الشیعه الکرام لعلوم الاسلام که یکی از بهترین کتاب هاست. می گویند تمام علومی که در اسلام هست موسسش شیعه بوده. مستندا می گویند.
در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران برای مرحوم آقای مطهری بنظرم آن جا گفته بودند که سه تا از علمای نجف در حجره نشسته بودند، یک طلبه آمد یک مجلهای از مصر آمده بود جلوی آقایان گذاشت گفت شما اینجا دور هم مینشینید، این ها هم دارند این حرف ها را می زنند در آن مجله از مصر نوشته بود؛ شیعه یک عده قلیلی مبتدعهای هستند که اساسی در اسلام ندارند، بیخود زمان صفویه در آمدند. شاید مثلا همین حرف ها را می زدند. این ها با همدیگر سه نفر ایشان نوشته بودند سه نفر قرار گذاشتند که یکی از آن جهات اساسی شیعه متکفل بشوند تصنیفی در آن بکنند مرحوم آشیخ محمدحسین کاشف الغطاء کتاب در اعتقادات شیعه کتاب اصل الشیعه و اصولها را نوشتند. خیلی عالی مختصر هم هست، مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی راجع به مصنفین شیعه که شیعه چقدر کتاب دارند الذریعه را شروع کردند نوشتند و مرحوم آسید حسن صدر کتاب تأسیس شیعه الکرام لعلوم الاسلام را نوشتند در مورد این همه علومی که در اسلام هست -در تفسیر و حدیث و ادبیات و نحو و… همه را به استناد نقل خود کتب خودشان – مؤلفین این علوم شیعه بودند.
خب منظور ایشان این توسعه اطلاعات دارند و این نظر ایشان هم این جا این شده.
آخر کار لحن ایشان اینطور است که این کتاب معتبر نیست. در این کتاب چهار تا مقام درست کردند با یک خاتمه. در مقام رابع مدام بحث را به این می برند که کتاب معتبر نیست و حال آن که کسی که مقام ثالث و قبل و بعد ایشان را ببیند می بیند کار را در اعتبار کتاب تمام کردند. خودشان در مقام رابع می گویند معتبر نیست با آن زحماتی که در سه مقام اول کشیدند کار تمام شد ولو در مقام رابع خلافش بگویند. حتی اگر فرمایش ایشان سر برسد، باز کتاب خیلی خوب میشود، مانعی ندارد این کتاب همان التکلیف شلمغانی باشد با این توضیحی که ایشان می دهند که حالا میخوانیم. اعتبارش که همین حاج آقا عرض می کردم مکرر می گفتند مثل سائر منابع روایی است کتب رواییه چطوری هستند؟ فقه الرضا هم همین طور. این طوری نیست که اصلا هیچی معتبر نیست.
اما این هم تا یادم نرفته بگویم، یادم نیست کجا چشمم خورد همین دیشب چشمم خورد که دنبال این ها می گشتم. دیدم یک جایی که مرحوم آشیخ محمدرضا اصفهانی صاحب وقایة الاذهان که مکرر اسمشان را بردم از علمای بسیار جلیل القدر هستند پسر مرحوم آَشیخ محمدحسین اصفهانی صاحب تفسیر مجد البیان، نه مرحوم کمپانی، اصفهانی بزرگ مسجد شاهی، نوه صاحب هدایة المسترشدین بود.
عرض کنم آشیخ محمدرضا یادم رفت کجا چشمم خورد ولی دیدم حالا این پی جویی اش به عهده شما. یک کسی نوشته بود آشیخ محمدرضا یک ردیه بر این کتاب فصل القضاء آسید حسین نوشتند. خب هر دو بزرگوار هستند حالا آقای اصفهانی هم چه نوشتند باید ببینیم، دیگر خیلی خوب است چون این ها مطالب خیلی جالب، نافع و در عین حال باعث تقویت ذهن در تجربیات بعدی که آدم برخورد می کند، هست.
شاگرد: تقریبا معاصر هم می شوند.
استاد: نه! شاید! آسید حسن یک کمی جلوتر بودند شاگرد میرزای بزرگ بودند آشیخ محمدرضا گمان نمیکنم. شاگرد میرزا باشند چون میرزا پدر خودشان که قبل از میرزا وفات کردند. خودشان هم شاگرد صاحب کفایه بودند قطعا. اما آسید حسن با صاحب کفایه معاصر بودند یعنی ایشان رده آسید حسن نبودند. رده مثلا شاگرد ایشان بودند، ولی آسید حسن را دیده بودند چون حاج آقا هم دیده بودند. حاج آقا میفرمودند بعد این که خبر آمد نجف که آسید حسن وفات کردند من نمیدانستم ایشان را دیدم یا ندیدم. عکسشان که آمد نگاه کردم دیدم بله یک وقتی بالای سر امیرالمومنین داشتند زیارت می خواندند در حرم ایشان را دیده بودم؛ منظور اینکه حاج آقا(آقای بهجت) هم آقاسیدحسن را دیده بودند. میخورد به آشیخ محمدرضا که معاصر باشند ولی گمانم این است حالا من باید تطبیق کنیم سال تولد را. گمانم یک کمی سنشان جلوتر است از آَشیخ محمدرضا. آَشیخ محمدرضا متأخر هستند ولی خلاصه این ردیه چیست، اسمش چیست؟ نمی دانم. همین اندازه شما بگردید تفحص کنید امروزه خیلی زود میشود اینها را پیدا بکنند، من این را دیروز هیچ خبری از این کتاب نبود، ظرف ده دقیقه یک ربع، پیدا کردم. خیلی نعمت است، هم یک نسخه خطی خیلی خوبش را پیدا کردم که اول تا آخر این مطالب را در آن نسخه خطی دیدم، خیلی خط زیبایی هم دارد و یکی هم خب این متنش است که فایل متنی است می توانند جستجو کنند. این نعمتی است که یک روز دیگر هم عرض کردم که اگر قدر ندانیم کفران نعمت است. حالا ببینیم آَشیخ محمدرضا کتابشان در دست ها هست، نیست، چه بوده؟ ولی این که خیلی کتاب خوبی است حالا من خلاصه اش را می گویم برای این که در ذهنتان بماند. طولش نمی دهم، 18 صفحه است مطالبش را عرض می کنم.
ایشان می فرمایند که «أقول قد منّ الله علیّ أن رأیتُ فی المسلک الاول من الباب الاول من کتاب غوالی اللئالی لأبن ابی جمهور روایت هذا الحدیث بهذا اللفظ عن نفس کتاب التکلیف» این که گفتم فصل القضاء استعمال لفظ در اکثر از معناست، می گوید خدا بر من منت گذاشت یک دفعه داشتم غوالی اللئالی را میخواندم، این سیم وصل شد، برای من مسلم شد که این کتاب التکلیف شلمغانی همین فقه الرضا است، دیگر قطعی و مسلم برایشان شده خیلی هم جازم هستند دیگر می فرمایند فصل القضاء؛ خب! چطوری؟ حاصل حرف همین است من خلاصهاش میکنم که طول ندهیم.
میگویند یک روایتی در این کتاب فقه الرضا هست که بعدا هم میگویند از مرحوم نوری تعجب میکنم که خودشان کنار هم اینها را آوردند و بعد منتقل نشدند به این چیزی که من منتقل شدم. می گویند یک روایتی در کتاب فقه الرضا هست که مرحوم مجلسی و دیگران دارند همین روایت را صاحب غوالی اللئالی ابن ابی جمهور که خیلی کتابها را داشته.
برو به 0:21:26
از چیزهایی که می خواستم دیروز بگویم ولی یادم رفت جلوتر هم شاید گفتم این سوال در ذهن من هست. حالا ببینیم چه کسی جوابش را پیدا می کند که این قرن نهم و دهم، این قرن دهم از 900 تا 1000 چطور شده یک قرن عجیب و غریبی است مثل این که خسف می گویند یک دفعه زمین دهان باز می کند مثل این که بسیاری از کتب خسف شده، اصلا من نمیدانم چطوری؟ خودم به شواهدی برخورد کردم شما اگر ببینید این قرن 9 و 10 چطور شده؟ قرن یازدهم بزرگانی آمدند ، فیض آمدند، مجلسی، صاحب وسائل خیلی کتاب ها در دست این ها نبوده اما با 100 سال فاصله 150 سال فاصله، بسیاری از کتاب ها بوده، من نمی دانم چطور شده؟ رمزش رانمی دانم. غوالی اللئالی ایشان خیلی جلو نیست، اما ایشان این کتاب را داشته، التکلیف شلمغانی را داشته، بعدش دیگر دست احدی نیست. یکی از شواهدی است که خیلی زیبا هست می گویم یادداشت کنید ببینید من درست دیدم یا نه، چون من خودم چند بار می خواهم تفحص کنم، یادم می رود. یک روایت هست، دواعی شیعه که هیچی، دواعی سنی هم که هیچی، دواعی هر کس آدم باشد، بر نقل این، زیاد است یعنی داعی قوی در آن هست که این روایت را نقل کند. روایت چیست؟ امیرالمومنین صلوات الله علیه آمدن چنگیز و هلاکو را پیشگویی کردند. این روایت را ببینید دواعی در نقلش زیاد است، این روایتی که حضرت خصوصیات هلاکو را میگویند ممکن است بگوییم خب بعدش مثلا بعد این که هلاکو آمد این را درست کردند، این را دیدید میگویند احتمالات زیاد می آید. این خبرها نیست جالب است در بحار هست، دو تا کتاب مرحوم علامه حلی دارند در عقائد به مناسبت إخبار غیبی که امیرالمومنین داشتند خود علامه حلی شاهد بودند می گویند بابای من با سید بن طاوس رضوان اله علیهم این ها این روایت را برداشتند راه افتادند پیشواز هلاکو رفتند. داشت با یک لشکر عظیمی می آمد بغداد برود و با خلافت عباسی 500 ساله و آن کبکبه را می خواستند جنگ کنند، اینکه در جنگ موفق شود معلوم نیست، علامه در کشف الیقین و نهج الحق می گویند. این دو تا کتاب علامه است در نرم افزارها هم هست یک بار دیگر گفتم.
این که چطور یک دفعه کجا رفت؟ هیچ کس نگفت. آخر این کتاب علامه استنادش به ایشان مسلم است. ایشان دارند می گویند بابای من و سید پیشواز هلاکو رفتند به او گفتند که شما پیروز هستی، به ما امان نامه بده؛ هلاکو گفت إه! اگر من پیروز نشوم که بعد خلیفه عباسی همه شما را درو می کند! از کجا میدانید که من هنوز نرفته جنگ نکرده پیروز هستم؟ گفتند امیرالمومنین در پیشگویی که این حدیثش است به ما خبر دادند تو می آیی، این هم اوصاف توست «جهوری الصوت» و.. علامه این ها را برای او آوردند و گفتند شما پیروز هستید، امان نامه بده! گفت خب حالا من می دهم امان نامه را تا ببینیم اگر راست میگفتید، امان است. می گویند رفت و پیروز شد بعد تمام این منطقه عتبات و حله و اینها به خاطر این نامه هلاکو همه یک قطره خون می گویند شاید ریخته نشد که این وهابیها میبینید می گویند این ها به مسلمین خیانت کردند؛ چرا؟ رفتند همراه هلاکو شدند. او رفت بغداد و این همه خونریزی کرد، اینها سالم بودند چون با دشمن اسلام ساختند. آن ها این طوری می گویند؛ ببینید چه کار می کنند؟! این چیزی است که علامه خودشان میگویند که یک قطره خون شیعه توسط هلاکو و لشکرش در این منطقه ریخته نشد همه در امن بودند. خب! حالا این روایت -شما را به خدا- داعی بر نقلش هست یا نیست؟ کرامت باهره امیرالمومنین است، این هم علامه حلی خودشان دارند می گویند بابایم رفتند و این کارها را کردند شما در ده ها، صده ها کتاب روایی از قبل از زمان غیبت صغری، بعدش تا حالا، غیر از این دو تا کتاب علامه پیدا نمی کنید. آخر هم بروید پیدا کنید، این عجیب نیست؟! یک کتاب بگوید فلانی هم این پیشگویی امیرالمومنین را آورده. خب اگر اینقدر قوی نبود که علامه خودشان بگویند بابایم رفتند، این دیگر کار را تمام کردند، میبینید دیگر کار تمام است؛ با همه این ها، یک کتاب روایت پیدا کنیم که این روایت در آن باشد. این کاشف از چیست؟ کاشف از این است که بسیاری از روایات در دست علامه، محقق، شهید اول بوده و نمی دانم در این قرن 9 و 10 چه شده؟ اصلا عجیب است. خود غوالی اللئالی هم همین طور است، خیلی روایات دارد، کتب در دستشان بوده، من نمی دانم چه شده، باید رمزش را از کسی که تاریخشناس است، کتابشناس است، سوال کرد، یادداشت کنید، یک وقتی یک جایی برخوردی به یک متخصص کتاب و تاریخ کتاب، برخورد کردید این را بپرسید. رمز این که در این نهمی ها، دهمی ها این قدر کتاب در دستشان بود می آید همین رد می شود بعد دیگر کأنّه محو می شوند.
شاگرد: زمان صفویه منظورتان است؟
استاد: زمان صفویه دیگر نیست.
شاگرد: از علامه مجلسی به این طرف می گویید نیست؟
استاد: علامه مجلسی که آخر صفویه بوده؛ نه قبلش هم همین طور است، اگر قبلش بود دیگر باز خیلی بیشتر جلوه داشت.
شاگرد: شاید هم آن اتفاقی که افتاده داعی برای جمع روایت شده است.
برو به 0:27:28
استاد: یعنی واقعا در خود بحار بسیار مرحوم مجلسی نگاه کنید میگویند که کتابی است نمی دانم برای کیست! «لبعض قدماء اصحابنا» خب این چند تایش دست ایشان آمده بود که می فرماید نمی دانم برای کی هست؟ بعضی روایات خیلی عجائب و غرائب در آن هست که می گویند نمی دانیم برای کیست.
شاگرد: ظاهرا آن اجازات آن زمان دیگر به هیچ کس مرسوم نبوده؟
استاد: در بعضیاش بوده. آن ها اجازات را دارند. یک جلد مفصل بحار اجازات است. ولی خب هر کدام جای خودش را داشت کتابهایی که میآِید که چند ورق اولش اصلا نیست و نظیر این ها؛
منظور؛ این واقعیتی است که کسی دنبال اینها باشد لمس میکند که بسیار روایات در دست علما بوده و نرسیده. کما این که برای اهل تسننش هم همین طوری هست از چیزهای خیلی جالبش این است که آن کیست مثنی بن جمیع یا جمیع بن مثنی است؟ یک جمیعی در اسمش هست. از روات بخاری است. در صحیح بخاری متعدد از آن روایت آمده، بعد جناب ابن حزم، آن امام حزمی که خودشان همه قبولش دارند، در نقلیاتش شک ندارند، در این کتاب المحلی -ظاهرا همین کتابش است این طوری یادم است خیلی اینها عجیب است- او میآید میگوید که این ولید بن جمیع، اسمش یادم آمد. میگوید که این ولید بن جمیع کارش خراب است حالا نمیگوید در صحیح بخاری، آن وقت صحیح بخاری هم مثل حالا این قدر بزرگ نشده بود. اهل سنت صحیح بخاری را تالی تلو قرآن میدانند. آن زمان ابن حزم میگوید این ولید بن جمیع کارش خراب است، ساقط است. خیلی عجیب است. چرا کارش خراب است؟ – حالا سنیها میگویند از روات صحیح بخاری است- میگویند این ولید بن جمیع روایت کرده، روایاتی که بعد شروع میکند اسم بردن ابوبکر، عمر، عثمان این ها همه در عقبه میخواستند پیامبر را ترور کنند پس دیگر کسی که چنین روایاتی را روایت کرده ساقط است! خب حالا سوال ما این است خیلی خب ساقط است؛ این روایتش کجاست؟ شما میگویید این روایت کرده، یک جا یک نقلی یک کتاب ضعیفی بگویید این ولید بن جمیع عن فلان فلان … اثر در آثارش نیست ولی همین یک کلمه خوب است که ابن حزم در محلی این را آورده. جالب است یعنی ما میفهمیم که این روایات در دست ابن حزم بوده، در دسترسش بوده. دیگر محو شده رفته. که الان دیگر اثر در آثارش نیست.
شاگرد: این داعی برای حذفش بوده؟
استاد: این بله این که معلوم است این مشکلی نیست آن چیزی که برای شیعه بوده برای کتب شیعه نمی دانم چطوری بود.
شاگرد: یک سیاستی بین علما بوده اگر یک کسی خلاف در مشهور یا یکسری روایت های خاص یا یکسری دیدگاه های خاصی داشته می گویند استنساخ کتبش را ترک می کردند مثل مرحوم ابن ادریس. احتمال دارد این باشد، این رویکرد باشد، بعضی کتبشان استنساخ نمیشده. خب تا یک مدتی این بُرد داشته ولی وقتی طرح می شود استنساخش دیگر مثل کافی نیست که همین طوری بیاید دیگر تا یک جایی می آید و قطع می شود. این امکانش هست؟
استاد: برای بعد از قرن چهارم و پنجم بعید میدانم. آن حرف برای اوائل غیبت کبری، درست است، شیخ الطائفه هم همین را میگویند اما بعد که مستقر شده بود افراد معین معلوم شده بودند این بگوییم حالا خیلی تاثیر داشت برای مثلا خود ابن جنید همین طوری بود تا زمان علامه کتاب های ابن جنید بود، بعضی از کتب ایشان پیش علامه بوده، البته نه همه کتب. علامه می گوید من مختصر الاحمدیاش را دیدم «قد بلغ الرجل فی الفقه غایته». خیلی تعریف از آن می کنند ولی اصلا در دستها نیست. خود شیخ الطائفه میگویند «ترکت الطائفه استنساخ کتبها» میگفتند چون قائل به قیاس است. که همین آقای صدر آسید حسن . در تأسیس الشیعه میگویند ابن جنید کتابی در ابطال القیاس دارد. همه میگویند قیاسی است، ایشان میگویند ابطال القیاس چون اسمش هم همین است، کشف التنیبه و الالباس فی امر القیاس علی اقمار الشیعة. اقمار شیعه یعنی عوام شیعه. که قیاس درست را از غلط سر در نمیآورند.
ولی این هم خوب است این از چیزهایی است که یادداشت بکنید ببینید من دنبالش میخواستم بگردم. این روایتی که علامه در نهجالحق میگویند هیچ جای دیگر آمده یا نه؟ آخر یک کتابی اینها گفته باشند و حال آن که علامه کار را تمام کردند یعنی حتی نمیگویند روایت است، میگویند یک چیز تاریخی است که پدر خودم در آن قضیه است.
شاگرد: حمله مغول و سوزاندن کتابخانه ها و …
شاگرد 2: سه تا کتابخانه سوزی که بوده.
استاد: زمان مغول؟
شاگرد: زمان شیخ طوسی.
استاد: شیخ که برای قبلش بوده خیلی برای این وقت نیست؛ شیخ برای اوایل 400 بوده، این برای 600 است، بله اصل مغول ششصد و خردهای آمدند تا 700 ادامه داشت. تیمور کسی نبود که بگوییم که کتاب از بین میبرد؛ آقای آسید محسن در اعیان الشیعه می گویند که اصلا سنی ها تعمدا این تیمور را بد جلوهاش دادند، ایشان نظرشان این طوری است، آقایامین میگویند که من قبول دارم آدم کذایی بوده، من که قبول دارم اما این طوری جلوه دادن، میگویند این برای آن بود که این ها رافضیاش میدانند.
برو به 0:33:30
این طوری بوده است. میگویند چون آنها گرایش رافضیاش را میدانستند میگفتند قتّال است، ظالم است، در اعیان الشیعه ببینید، ایشان این طوری بحث میکنند.[5]
شاگرد: آن وقت شاهد روشنی هست که بعد از همین مغول تا 900 هم هنوز یک کتاب هایی بوده؟
استاد: همین غوالی اللئالی، التکلیف را داشته، حسن بن سلیمان شاگرد شهید، مختصر البصائر نوشته، بصائر سعد بن عبدالله یک کتاب روایی بسیار مفصلی پیشش بوده مختصر کرده در دست دیگران و مجلسی و این ها نبوده است.
شاگرد: آن غوالی شاگرد علامه نبوده؟
استاد: علامه کی؟
شاگرد: علامه حلی.
استاد: بنظرم ایشان متأخر بوده که به شاگرد شهید اول شاید بخورد. بنظر وفات صاحب غوالی اللئالی 900 باشد این که میآیند در قرن دهم شاید هم قرن هشتم.
شاگرد: در سال 901 هجری زنده بودند.
استاد: 901 ! ببینید آن وقت مثلا شواهدی دارند که زنده بودند. ولی به علامه حلی نمی رسند.
شاگرد: در کتاب های امروزی که الان کتابخانه هست کسی تفحص کرده و پیدا نکرده؟ یا صرفا همه اعراض کردند و می گویند نیست؟
استاد: چه چیزی را می فرمایید؟
شاگرد: همه کتاب هایی که می فرمایید. التکلیف را کسی رفته تفحص کند کتابخانه ها بعد بگوید نیست؟
استاد:بله! مرحوم مجلسی طلاب را فرستادند، پول دادند، خرج کردند که در بلاد، در کتابخانه ها راه بیفتند، هر چه میشود جمعآوری کنند، بحار را از همین طور کتاب ها نوشتند و در دستشان نبوده. البته دیگران کتاب های ما را بردند، به تعبیری هم که الان شما خواندید از کلام حاج آقا، فرمودند خدا می داند در چه جاهایی دارد چه کتاب هایی نگهداری می شود، دیگران برای ما دارند نگهداری می کنند. باز چند بار از خود ایشان( آقای بهجت)هم من شنیدم که یک دانشجویی گفت -نمی دانم به خودشان بلاواسطه گفته بوده یا با واسطه یک دانشجویی گفت- در یکی از کتابخانه های لندن در فهرستش، یک کتاب خطی شیخ صدوق دیدم که در دست ها نیست -200 تا کتاب دارد ایشان حدود 40 تا در دست هاست 150 تا کتاب برای صدوق در دسترس نیست-می گفت هر چه التماس کردم که بدهید من این را استنساخ کنم به من ندادند؛ خب این یکیاش که این را حاج آقا میفرمودند؛ خب حالا الان کار آسانتر شده هر کتاب هایی که میکرو فیلم شده، فایل شده این ها، فقط یک همتی می خواهد که کسی دنبال اینها باشد و یک چیز را شناسایی کند برود تا پیدا کند.
شاگرد: فرمودید که یک روایتی را در فقه الرضا دیدند بعد دیدند در غوالی اللئالی هم دقیقا هست.
استاد: بله غوالی اللئالی می گوید که در کتاب التکلیف این روایت آمده است.
شاگرد: «وَ رُوِيَ فِي كِتَابِ التَّكْلِيفِ لِابْنِ أَبِي الْعَزَاقِرِ»
استاد: بله! بعد می گوید «و رواه صاحب هذا الکتاب ایضا» که ایشان می گویند پشت سر هم آورده خیلی جالب است که یعنی مسلما این همان کتاب است.
شاگرد: عن العالم علیه السلام.
استاد: عن العالم که عین عبارت فقه الرضا است. حالا بگوییم چطور می شود یک عبارت او باشد شبیه آن در این هم هست همان احتمالی که دیروز من برای مقابل حرف ایشان گفتم؛ فقه الرضا جلوتر بوده چه مانعی دارد که شلمغانی از او گرفته باشد؟!
شاگرد: مکتوبه هم بوده؟
استاد: بله ایشان اگر این ها بود که نمی گفتند «مَنَّ الله علیَّ» این هایی که بعدش است مهم است که من گفتم باید ببینیم. ایشان میگویند حالا بیاید و بشنوید همین روایتی که غوالی اللئالی می گوید در التکلیف هست و در فقه الرضا هم هست. هیچ کجای دیگر نیست که هیچ، مفید و صدوق و همه این ها از قدیم گفتند، هزار سال پیش آن ها همه گفتند، گفتند کتاب التکلیف شلمغانی همهاش خوب است الا یکی روایتش که همین است. صریحا گفتند که این روایت خودش کذب است، این دروغ است، این برای امام نیست همه روایتش خوب است الا یکی؛ این یکی چه شده؟ این یکی همینی است که غوالی اللئالی از التکلیف نقل می کند آن ها هم گفتند مفادش را در این نسخه فقه الرضا هم که دست ماست عین همین روایت نقل شده هیچ جای دیگر هم نیست. پس معلوم می شود این فقه الرضا نیست، این همین کتاب التکلیف است.
شاگرد: در فقه الرضا هم همین روایت هست.
استاد: بله ایشان بعد از این مطلب هم، خیلی بحث های قشنگی دارد.
آسید محسن کاظمی گفته بودند که این برای بعضی اصحاب ائمه بوده باشد که ایشان تعبیر کردندگفتند «و آخَرَ قارَب حیث قوّی أنّه لبعض من لا یعرفه من القدماء» گفتند برای یکی از اصحاب ائمه است که نمی دانیم کیست ظاهرا همین آسید محسن باشد.
شاگرد: این که کذب بوده چه دلیلی می شود که این فقه الرضا همین التکلیف باشد؟ که این روایت در این هست در آن هست جای دیگری هم نیست.
برو به 0:41:45
استاد: می گویند حسین بن روح سلام الله علیه با علی بن بابویه پدر شیخ صدوق با پسر با مفید همه این ها دارند می گویند کتاب التکلیف روایاتش خوب است الا این یکی. البته حسین بن روح دو تا سه تا را گفتند که این کذب علیهم علیهم السلام .
شاگرد: در فقه الرضا هست.
استاد: غوالی اللئالی می گوید که این در التکلیف هست عین همین عبارت در فقه الرضا هست که دیگران گفتند این کذب است. دروغگویش هم شلمغانی است. خب چطور می شود که در یک کتابی باشد که برای قبل از شلمغانی باشد مثلا تصنیف امام رضا علیه السلام باشد و آن ها بگویند که او دروغ بسته است، خب آن ها روایت را در فقه الرضا دیده بودند.
شاگرد: می گویند شلمغانی جاعل این روایت است؟
استاد :بله دیگر همین را دارم می گویم.
شاگرد: شاید محتوایش را گفتند کذب است.
استاد: نه عین عبارت است.
شاگرد: محتوای این روایت کذب است نه این که کاذبش هم خود شلمغانی باشد.
استاد: نه گفتند کذب علیهم حالا عبارت را می بینید.
شاگرد: کسی روایت کذب را نقل بکند.
استاد: این بحث به خاطر این است که عبارت را ندیده ایم.
شاگرد: اگر کسی روایت کذبی را نقل بکند نمی گویند کذب علیهم؟
استاد: کتابی که برای تصنیف امام رضا است می گویند کذب علیهم؟ لااقل روایت است تازه می گویند نه کاذب خودش است ببینید الان من اگر عبارتشان را بخوانم. که خود ایشان همه را به تفصیل آوردند؛ می گویند خودش کاذب است. حالا میرسیم میخوانیم.
خلاصه ایشان می گویند که «قد منّ الله علیّ» که این طور چیزی را دیدم. پس اصل فکر ایشان که فصل القضاء الهی بوده این کتاب عوالی اللئالی بوده که دست او التکلیف بوده گفته که التکلیف این را نقل کرده.حالا جالب است که این کتاب به قمیین چه ربطی دارد؟ راوی اصلی کتاب التکلیف شلمغانی، پدر شیخ صدوق علی بن بابویه هستند که در قم هستند، راوی اصلی این کتاب ایشان هستند و لذا هم بعدا گفتند من همه روایاتش را نقل می کنم الا همین یکی را. پس معلوم می شود که این کتاب همان است؛ این شروع بحث ایشان است اما من گفتم خب ایشان این را فرمودند، با حرف دیگران چه کار می کنند؟ با نسخه سید علی خان چه کار می کنند؟ این حرف ها کم نیست؛ این ها را مفصل صحبت کردند. خیلی دلنشین بود.
من یک مقداری سریع دیدم، چون نگاه دقیق نکردم بعضی هایش را تغییر دادم و پاورقی ها را جدا کردم سریع صفحه به صفحه ای که در فایل الشامله بود ولی حالا که نگاه می کنم بعضی هایش مثلا در آن فایل مکرر شده بوده. این ها را دیگر باید حالا خودتان خواستید نگاهی بکنید. [6]
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ: فقه الرضا، غوالی اللئالی، شلمغانی، علامه حلی، هلاکوخان، مغول، سیدحسن صدر، فصل القضاء، شیخ صدوق پدر، حاجی نوری، مستدرک، ناپدید شدن بعض تراث شیعی، مرحوم نراقی، مجلسی، بحار الانوار،
[1] الفقه – فقه الرضا، ص: 11
[2] خاتمة المستدرك، ج1، ص: 239
[3] الفقه – فقه الرضا، ص: 11
[4] عوائد الأيام في بيان قواعد الأحكام، ص: 731
[5] شاگرد: خواجه که همراه هلاکو بوده، این خونریزی های عجیب و غریب، تاییدش هم به خواجه نمی خورد، هلاکوخان نفوذ هم داشته چطور خواجه را مبری بدانیم و توجیه کنیم؟
استاد: علی ای حال خواجه در شرایطی که بودند یک چیزهایی بود که می دیدند که دست ایشان نیست باشد یا نباشد هم می شود
شاگرد: نفوذ عجیبی هم داشته ظاهرا
استاد: بله! اما نه نفوذ سر هر کاری. ولذا آن جا در دربار او مقرب بودند برای کارهایی که می دیدند که صلاح رضای خدا در آن است آن جا بودند که همین کارها را کردند.
شاگرد: آن کشتاری که در بغداد است خیلی عجیبی بود اگر راست باشد این حرف ها …
شاگرد٢: شاید بعدش بوده
شاگرد 2: نه قبلش همراه بودند با هم رفتند بغداد.
استاد : آن قضیه خلیفه را که در نمد پیچیدند را می گویند.
شاگرد : خلیفه را بکشند عیبی ندارد.
شاگرد٢ : ملاک را بپذیریم در این جا هست دیگر؟ آن هایی که گفتند شیعه ها با هم ساخت و پاخت کردند مغول ها که حمله کردند، ممکن است بعدا این را هم ساخته باشند.
استاد : بله این ها که هلاکو آمده بغداد، ببینید این سنی ها چه کار می کنند؟ حاج آقا زیاد می گفتند سیوطی می گوید که وقتی این ها آمدند بغداد خلیفه را کشتند نمی دانم تا چند سال دو سه سال زمین بی خلیفه بود و حال آن که لولا الحجة لساخت الارض( خند حضار) … بله! سیوطی می گوید؛ می گوید که بعد از چند سال از نواده های خلیفه ای کشته بودند رفت اندلس آن جا با او بیعت کردند دیگر خلیفه در زمین هست ادامه اش … آن ها این جوری اصلا نظرشان است، خلیفه را این جور می دانند. طبق روایات خودشان خلیفه را این جور معنا می کنند، البته قبلش هم خود این هست فاطمیین زمانی بود امدند بغداد را گرفتند، آن هم یک سال خلیفه فرار کرد رفت می گویند در ….
شاگرد : البته در آن زمان موجود بود ولی محبوس بوده( خنده حضار)
استاد : بله خود سنی ها هم می گویند؛ می گویند آن زمان خلیفه بود فقط ظالمین جلویش را گرفته بودند زمین بی خلیفه نبود. اما خب در به در بود تا برگشت ولی بعد که کشته شده بود. آخر می گویند بیعت باید بشود آن خلیفه ای که فرار کرد بیعت با او کرده بودند خب آمدند بیرونش کردند خب برگشت اما آن خلیفه را که خواجه و این ها با هلاکو کشتندش دیگر مردم با کسی بیعت نکرده بودند که خلیفه باشد و بیعت مشروعیت می دهد به خلیفه؛ پس نبود نبود تا در آندلس … حالا من خودم عبارت تاریخ الخلفاء را ندیدم حاج آقا نقل می کردند که سیوطی این جوری می گوید؛ خب!
[6] شاگرد: می خواهید این ها را کپی بگیرم؟
استاد: هر کس می خواهد بله زیراکسی رویش بگیرید
شاگرد: از کجا گرفتید؟
استاد: در مکتبه الشامله ای که مشهور است نبود، این در یک همین عبارت را که سرچ کردم، آمد که مکتبه الشامله جایی هست که کتاب های آن مخزن اصلی مکتبة الشامله در اینترنت را تبدیلش می کند به یک فایل وب HDML می کند.
شاگرد: خود عنوان را سرچ بکنیم شاید …
استاد: بله می آید ؛ کتابی هم که در الشامله هست الرسائل الاربعة عشرة ملاحظه می کنید؟ 14 تا رساله است آقای استادی تحقیقش کردند برای علمای مختلف یکی اش این است.
شاگرد: همه آنها در مورد فقه الرضا هست؟
استاد: نه نه چیزهای مختلف است یکی اش برای مرحوم آقای بلاغی،در مورد حرمت تراشیدن ریش، یکی برای تفسیر منسوب به امام حسن عسکری سلام الله علیه ، 14 تا رساله های مختلف است؛ بله این به صورت فایل می آید ولی این جوری که من الان درست کردم باید خیلی روی آن کار انجام بدهید تا این جوری در بیاید. چون حاشیه و متن جدا نیست صفحات یک جور دیگر که حالا دیدید فقط من نشد فرصت نکردم اگر یک سایتی هست که تمام کتب الشاملة در آن هست نمی دانم دیدید یا نه؛ اگر آن جا در خود کتابش باشد آن راحت تر می شود از آن بگیرند به صورت این فایل این جوری اگر در نیاید بهتر است. ولی من عجله داشتم پیدا کردم دیگر. آن برای نسخه مجلس خیلی زیباست خط خیلی قشنگ آن فصول و إن قلت و قلت ها را قرمز نوشته آن خیلی عالی است.