مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 17
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١٧: ١٣٩٢/٠٧/١۵
سؤالی یادداشت کردند که آیا خبر واحد یا خبر متواتر ناسخ قرآن میشود؟ این ربطی به بحث ما ندارد. بین شیعه و سنی مطرح است. آن بحثی که ما داشتیم، بحث اختصاصی بود در مورد کسانی که امام را به عنوان مقام امامت قبول دارند- شیعه-. اما اینکه خبر میتواند نسخِ قرآن کند یا نه؟ این بین شیعه و سنی مطرح هست. یعنی خبری از پیامبر خدا، متواتر یا واحد، میتواند ناسخ قرآن باشد یا نه؟
شاگرد: در شیعه هم ظاهراً مرحوم سید مرتضی میگویند خبر واحد و حتی متواتر هم نمیتواند نسخ کند.
استاد: بله، ولی بحثش ربطی به اینکه امام این کار را نمیتواند بکند، ندارد. عرض کردم از روز اوّلی که ابوبکر گفت که خودم شنیدم «انّا معاشر الانبیاء لا نورّث»، بین علمای اهل سنت این مطرح شده که او خودش شنیده بود، و یک خبری که خودش شنیده، قطعی است برای خودش. عمومات ارث را تخصیص میزند. شاید در شرح تجرید قوشجی هم بود. استدلال میکرد به همین مقابل مرحوم خواجه که فرمودند «و منع فاطمه سلام الله علیها فدکا». همانجا جواب میداد که منع نکرده، خبر واحد را خودش شنیده و از این حرفها.
شاگرد: پس یعنی مجبورند که بگویند. بین ایشان نباید بحث بشود. چون فقط ابوبکر است خبر واحد میشود.
استاد: دیگر همه جور حرفی زدند. در عمومات خدشه می کنند. مثلاً در «یرثنی و یرث من آل یعقوب»[1]، میگویند «یرثنی» نه یعنی ارث، یعنی ارث علم. «و ورث سلیمان داود»[2]میگویند یعنی نبوت. اما عموماتی مثل «یوصیکم الله فی اولادکم و الذکر مثل حظ الانثیین»[3] این مال ارث است دیگر. در اینجا چارهای ندارند، همین ها هم موارد تخصیص بوده.
در مورد آیات نبوت، آنطور( وراثت علم) حلش میکنند. یک وقت دیگر هم راجع به فدک صحبتش را کردیم-نمیدانم این مباحثه بود یا آن یکی مباحثه بود -که خودشان از بعد که این را گفته بودند(عدم ارث در انبیاء) در کارش مانده بودند که چه کار بکنند.مدام میآمدند گفتند «الا الرّث»[4]. خود ابوبکر این را از حضرت نقل میکرد که یک دفعه هم گفتند دیگر وسائل توی خانه که دارد استفاده میشود دیگر ما اینها را ارث میگذاریم. سوال این است که آخر اگر ارث نباشد، ارث که فرقی ندارد (بین وسائل داخل خانه و خارج خانه).
یا (در توجیه دیگر گفته اند) مثلاً منظور عقار است-منظور از روایت فدک – «لا نرث درهماً و لا دیناراً و لا عقاراً». حالا( بهعنوان سؤال) درهم و دینار که مال اهل منزل است اگر بعد از نبی، جمع شود باید با آن چه کنند؟ باید بروند فوری صدقه بدهند؟ اهل منزل نبی هم که دیگر فقیر میشوند و یک کسی باید پیدا شود و به اینها انفاق بکند. و امثال این حرفها که دیگر جای خودش است.
منظور این است که خبر واحد بحث مشترک است. ابن کثیر میگوید نمیدانم چرا حضرت فاطمه سلام الله علیها اینجوری کردند و قهر کردند. میگوید اگر نبود راوی این روایت مگر ابوبکر، «لوجب علی اهل الارض ان یصدقه فی قوله»[5]. بر همه کره زمین واجب بود بگویند تو راست میگویی، حضرت رسول این را گفتند. آن وقت حضرت فاطمه سلام الله علیها نه تنها نگویند راست میگویی، بلکه قهر کنند و این قهر هم در تاریخ بماند. دو دو تا چهار تاست، دروغ بودنش آشکار است. یک نقل ضعیف در کل تاریخ نیست که یک پیامبری اموالش را تقسیم نکرده باشد. تا وفات کرد، بگویند «نورّث درهما و لا دیناراً».
علاوه اینکه حضرت خودشان مورّثند، در گوش یک کسی بگویند که با یک زحمتی در سقیفه تازه میخواهد خلیفه بشود، اما برای وارث خودشان نگویند. وارث بیاید آبروریزی کند. زنها همه عثمان را فرستادند نزد ابوبکر که ارث ما را بده. «ارسلن عثمان» در کتابهای صحاح خودشان است. زنها عثمان را بفرستند که به ابوبکر بگوید ارث ما را بده. که عایشه بگوید «اما سمعتنّ»[6] شما مگر نشنیدید که گفتند ما ارث نمیبریم. خب اگر شنیده بودند که نمیفرستادند. او میآید از موضع قدرت… مسأله ارث خیلی جالب است، به وارث خودشان نگویند، و یک پیامبر دیگری هم اینگونه نباشد. بعضی علمایشان گفتند از اختصاصیات پیامبر بوده. خیلی جالب است این که بگویند «انّا معاشر الانبیاء» هم یعنی من. «معاشر الانبیاء» یعنی منِ خاتم النبیین صلی الله علیه و آله و سلم.
منظور این که اصل بحث نسخ از آن روز اوّل سر این حرفها پیدا شده بوده که آیا میشود به خبر قطعی، نسخ بدهیم یا نه؟ فضایش فضای عمومی است، به خلاف آن بحث ما.
پسر علامه در ایضاح الفوائد هم میگویند میشود که به عنوان إخبار از قول پیامبر خدا، ناسخ در روایات بیاید. بحث در اقامه بود. وقتی کسی عمداً اذان و اقامه را نگفته که هیچ. اما اگر سهواً اذان و اقامه را نگوید و فراموش کند، میتواند تا رکوع نرفته، برگردد و … در آن بحث بود که در ایضاح الفوائد فرموده بودند.[7]
برو به 0:07:37
شاگرد: از قول خود علامه؟
استاد: بله.
بحث دیگر هم ابواب و صفات القاضی بود.[8]
آقا میگفتند از کجا میگویی که نمیکنند؟ بحث سر این بود که من عرض کردم مقام نسخ برای امام معصوم ثبوتاً هست. شواهدش را هم آوردم از کلماتی که این مقام را خدا به ایشان داده. اما حتی زمان ظهور حضرت، عملاً نسخ نمیکنند. یعنی چیزی که مقدرات الهی است تا آخر اینجوری هست. غیر از این است که بگوییم مقامش را ندارند. مقام، مقامی است که ثبوتاً ممکن است و دارند. اصل المنصب را بالفعل دارند. اما خارجیاً اعمال چنین مقامی نمیکنند.
حضرت امام رضا سلام الله علیه فرمودند: «فما جاء فی النهی عن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم نهی حرامٍ ثم جاء خلافه لم یسع استعمال ذلک و کذلک فی ما امر به»[9]. اگر جد ما امر وجوبی کردند، نهی تحریمی کردند، این دیگر قابل تغییر نیست. واقعیتِ نهی حرمت و وجوب باشد. نه اینکه نهیای که ظهورش مثلاً یا تلقی عدهای از آن… آنها نه. حضرت می فرمایند، خیلی روایت مفصل است. چرا؟ تعلیلش این است: «لانّا لا نرخّص فی ما لم یرخّص فیه رسول الله صلیاللهعلیهوآلهوسلم»، هرچه جد ما حرام کردند، ما قرار نیست ترخیص کنیم. «و لا نأمر بخلاف ما امر به رسول الله الا لعلة خوف ضرورة»، خب آن یک حکم دیگری است. «الا ما اضطررتم الیه». امام معصوم میدانند با اینکه جدشان حرام کرده است اما اینجا استثناء است، این از موارد قواعد کلی فقه است که ضرورت شده. بعد فرمودند: «فاما ان نستحل ما حرّمه او نحرّم ما استحل فلا یکون ذلک ابداً لأنّا تابعون لرسول الله مسلِّمون له کما کان رسول الله تابعا لامر ربه مسلماً له». «ابداً» ولو ظهور-ظهور عبارت- ندارد در زمان ظهور، ولی استیناس خیلی قوی از آن- از کلمه ابداً- میشود که یعنی حتی زمان ظهور چنین چیزی صورت نخواهد گرفت. چون «ابداً» یعنی هرگز. آیا هرگزِ زمانی منظور است یا هرگزِ تحطیم و به اصطلاح تحکیم حکم است این عدم؟ تاب این معنا را دارد، ظهور عرفی هم ندارد ولی استیناس خیلی خوبی از این روایت میشود. میگفتند از کجا میگویی، این روایت یکی از آن موارد است. برای من واضح بود. ما از ضوابط اعتقادات تشیع یک چیزهایی میدانیم که صاف است. اینها مبهم نیست.
شاگرد: «حلال محمد» که آن روز فرمودید شاید شبیه این باشد.
استاد: بله، آن هم باز ظهور است، یعنی نص نیست. چون منظور از «حلال محمدٍ و حرام» یعنی حرام و حلال این شریعت. و لذا اینکه «حلال حلالٌ الی یوم القیامة، حرام حرام الی یوم القیامة» یعنی این حکم حکمی است که در این شریعت هست و ثابت است. خب اگر امامی بیایند اَمَدش را بگویند، بعد از اطلاع از اَمَد، آن مُظهَر الآن هم میشود حلال محمدٍ و حرام محمدٍ. لذا هم میگویم ظهور خوبی داشت، من آن روز که گفتم، شاهد هم آوردم اما در ذهن خودم بود که آن یک نحو استیناس و استظهار است. اینها نص نیست در آن بحث ما که بگوییم کار را تمام میکند به صورت منجز.
برو به 0:12:59
شاگرد: جلسه قبل فرمودند که ائمه مقام تشریع دارند یا نه، در اصول آقای خویی تصریح میکنند که «مبینون لا مشرّعون». ائمه مبیّنون هستند.
استاد: خیلی خوب. ولی آقای نایینی…
شاگرد: مرحوم نایینی دو تا احتمال داشت. یعنی معلوم نبود به کدام ملتزماند، میگفتند این میشود، آن هم میشود.
استاد: اوّلیاش را نگفتند میشود یا نمیشود. گفتند «تظافرت الاخبار و الروایات». مرحوم نایینی یک وقت میگویند «یحتمل»، من دارم میگویم. یک وقتی است نسبت میدهند به تظافر اخبار، تفاوت میکند. فرمودند: «و فیه انه قد تظافرت الاخبار و الآثار المرویة عنهم صلوات الله علیهم فی الادعیة و الزیارات»[10]. چرا کاری به روایات ندارند؟ چون ائمه سروکارشان با مردم است، بنا اصلیشان بر اخفاء مقامات خودشان است. اما در زیارات یک جمله گفته میشود که مقام شما-مزور – پیش خدا هست. آن حال دور است از آن رابطه مستقیمی که مثل معلی باشد و حرف را بردارد و برود و… .
یا مثلاً ابوهارون مکفوف بود که چشم نداشت، معروف است. حضرت به ابو بصیر فرمودند بگو اینها محمد بن علی را میبینند؟ از هر کس پرسید گفتند نه، ما آقا را ندیدیم. ابو هارون مکفوف داشت میآمد، حضرت فرمودند از او بپرس. تا گفت آقا را شما ندیدی؟ گفت آقا که اینجا ایستادند. گفت چطور دیدی؟ گفت امام نور هستند. مگر میشود نور را نبینم. یک کسی میآید خدمت امام صادق علیهالسلام و میگوید ابو هارون مکفوف به من اینطور گفت. حضرت فرمودند «کذب علیَّ». لعن هم می کنند[11]. حالا چطور تلقی کرده بوده ابوهارون… یک وجه هم اینجا نیست، دهها وجه محتمل است.
منظور اینکه رابطه معصومین با مردم اینقدر مضیّق و محدود است که مرحوم مجلسی فرمودند «کانوا یتقون من شیعتهم اکثر مما یتقون من عامّه».[12] لذا مرحوم نایینی هم این را میگویند «فی الادعیه و الزیارات». یعنی یک چیزهایی معلوم میشود که ایشان از آنجا میفهمیدند، که این تصریح بین محاورات مردم نبوده. «تظافرت» در چه چیزی؟ «علی تفویض دین الله الیهم فلا مانع من صدور النسخ منهم». این یک احتمال نبود. حالا شما میخواهید قبول نکنید آن حرف دیگری است. خود ایشان میخواستند احتمال بدهند؟ نه. «تظافرت الاخبار» یعنی «تظافرت» بر یک محتمل؟! دلالتش را کأنّه واضح میدانستند. اصل مقامش را هم عرض کردم، فقط چون ظریف است اینها، تا میگویند اینجور مقامی، ما خیالمان میرسد باید محقق هم بشود. مثل همان تعلق قدرت الهی به ظلم و قبیح و اینها که گفتم. خدا میتواند ظلم بکند؟ می گویند نمیتواند. توانایی با عدم صدور، استحاله وقوعی با استحاله ذاتی، تمییز اینها با همدیگر مشکل است. چون اینجوری است لذا میگویند ندارد. ولی اگر ما تصور کنیم بین اصل مقام با صدورش، و این فرقها را بفهمیم، میبینیم که هیچ مشکلی ندارد.
شاگرد: از کلام مرحوم مجلسی هم معلوم میشود که اگر هم یک چیزی را نسخ کنند، نسخ شریعت جدشان را نکردند. منافاتی ندارد که امام یک حکم، دو حکم، یا چند حکم را تغییر بدهند.
استاد: چون نسخ شریعت نیست اوّلا. دوم اینکه ابراز اَمَدِ حکم است. «ففهمناها سلیمان» یعنی خدا میخواهد بگوید این است حجت من، که حکمی که در عالم اثبات هیچ کس خبر نداشت که اَمَد دارد، او از ثبوت، از واقع خبر میدهد که این حکم اَمَدش این است. در ایضاح الفوائد همین را توضیح میدهند، مرحوم آقای خویی هم مبنا را روی همین قرار میدهند.
شاگرد: مبنای اصل نسخشان همین است. مسأله عمل است.
استاد: مرحوم نایینی دومی را مبنا قرار میدهند. من نگاه نکردم، یادم رفت ببینم که مبنای خود مرحوم نایینی در نسخ چیست. معقولیتِ نسخ به همین اَمَد حکم و اینهاست. علی ای حال این بحث هم برای این روایت.
برو به 0:18:23
یک روایت دیگر هم از اصول کافی نقل کرده بودند. آن یک دم و دستگاه واقعاً جدا میخواهد برای خودش. جلد ۲ کافی، صفحه ۱۱۸، باب الرفق. باب الرفق اصول کافی ۱۶ تا روایت دارد، واقعاً بیشتر از 1۶ میلیون کتاب اخلاق و روانشناسی و جامعهشناسی مطلب دارد.[13]
دو تا روایت است در همین باب که خیلی هم جالب است. یعنی یکی از مصالح و مبادی نسخ را امام علیه السلام میفرمایند. میفرمایند گاهی یک مصلحتی اقتضاء دارد برای بندههایش حتی لزومی- توضیح طلبگیاش را دیگر من عرض میکنم-، مصلحتِ لزومی دارد برای بندههایش. خدا هم امر میکند. اما بعد میبینید که اینها کم میآورند، کم آوردنی که خب در عین حال عسر هم دارد. -مگر هر مصلحتی که لزومی است و اقتضاء لزوم دارد نمیتواند …(بالأخره برخی مصالح ی که اقتضاء لزوم دارد سخت هستند)- «حفت الجنة بالمکاره»، عسر میآورد. خدای متعال گاهی به خاطر جمع تسهیل بر بندههایش، حکم را نسخ میکند. «الآن خفف الله عنکم»[14]. «قدّموا بین یدی نجواکم صدقة»[15].
24:48
[16]حضرت فرمودند «و إنه ليريد تحويل العبد عن الأمر فيتركه عليه حتى يحوله بالناسخ كراهية تثاقل الحق عليه»[17].
در حدیث دیگر فرمودند «و من رفقه بهم أنه يدعهم على الأمر يريد إزالتهم عنه رفقا بهم لكيلا يلقي عليهم عرى الإيمان و مثاقلته جملة واحدة فيضعفوا فإذا أراد ذلك نسخ الأمر بالآخر فصار منسوخا»[18]. مثل «احل لکم لیلة الصیام»[19].
شاگرد: در مسأله مسواک داریم که «لو لا اشق»، یعنی در واقع شارع مقدس به تعبیر فارسی سبک و سنگین کرد و امر نکرد. اما در این روایت اصل امرش برای چیست؟
استاد: اصل امر برای همین است که برساند مثل سواک نیست. اینکه اقتضای مصلحت و پشتوانهای که دارد، لزومی است. این باید بشود، روالش این است. اما آن که آمد رادع شد، ضعف آنهاست. اینکه آنها ممکن است اصلاً پس بزنند. پس یک مورد عسری است که در ابتدا سبب میشود که اصل تشریع نیاید، چون در تزاحم ملاکات، عسر مصححی است برای نیامدن. گاهی است در اصل تزاحم ملاک، این عسر کارهای نبوده، اما در مرحله اجرا، مکلفی که میخواهد امتثال کند، پس زده. اینجا میشود نسخ، «رِفْقاً بهم».
شاگرد: مرحوم فیض می فرمایند که این وجهی که در این روایت آمده غیر از آن وجه مشهوری است که ما برای نسخ میگوییم که ظاهراً انتهای امد حکم است.
استاد: من که هیچ وجه دیگری در ذهنم نیامد.
شاگرد: علامه مجلسی هم می فرماید منافاتی ندارد.
استاد: بله، منافاتی ندارد، همان وجه است. اَمَد حکم و اثباتش جور و واجور است. یکیاش هم اینطور است.
شاگرد: همین استدلال در زمان ائمه هم می تواند باشد، یعنی ۱۰، ۲۰ سالی که پیامبر بودند که تمام رِفْقها اجرا نشد، ممکن است در زمان ائمه باشد.
استاد: اینکه مقامش هست و امکان دارد. اما واقع بشود یا نه، خودشان در آن روایت فرمودند که چنین کاری نخواهد شد ابدا.
شاگرد: روایت سوم و چهاردهم بود؟
استاد: بله، هر دو روایت. یا مثلاً امام باقر سلام الله علیه فرمودند: «قال رسول الله ص لو كان الرفق خلقا يرى ما كان مما خلق الله شيء أحسن منه»[20].
و تعبیراتی که در روایات جور و واجور هست.
«ما زوي الرفق عن أهل بيت إلا زوي عنهم الخير»[21]. این هم بحث کافی بود.
و اما جواهر، جلد هفتم، صفحه ۱۱۸. خیلی جالب است، میگویند اینکه مغرب به زوال حمره است- قول مشهور- «بل کان المسألة من القطعیات و ان کنا قد اطنبنا الکلام فیها لمیل بعض الاعاظم ممن قارب عصرنا الی ذلک القول النادر». قول نادری نیست. میل بعض اعاظم نبوده، خود مصنف شما(صاحب شرائع) اینجور گفتند. خودشان متنی را که الآن دارند شرح میکنند این است، مصنف فرمود[22]: «الغروب یُعلم باستتار القرص» که خودشان هم توضیح دادند، «و قیل بذهاب الحمرة من المشرق و هو الاشهر». بعد میگویند که بعض اعاظم میل به این کردند و …
و هذا و إن كان غير محلّ البحث، إلّا أنّ الالتزام بكفاية السقوط عن الحسّ في الأُفق المستوي، و إن بقي الشعاع المرئي في المواضع المرتفعة من الجبال و غيرها مشكل، للزوم الاستتار عن جميع المكان الواحد، حتى من كان على الجبل الواقع في المغرب أو المشرق، و إن أمكن الاكتفاء بالسقوط حسّا في الأُفق المستوي مع عدم الارتفاع في سطح ذلك المكان بجبل أو نحوه؛ فمقتضى الاحتياط بل هو الأظهر، هو التأخير مع المشاهدة للشعاع، و لعلّ الذمّ في الرواية على الصعود، لمكان عدم الاكتفاء بالأمارة، مع انتهاء الصعود إلى الحرج على النوع.[23]
برو به 0:30:43
حاج آقا در بهجة الفقیه فرمودند: «و هذا و ان کان غیر محل البحث، الا ان الالتزام بکفایة السقوط عن الحس فی الافق المستوی و ان بقی شعاع المرئی فی المواضع المرتفعة من الجبال و غیرها مشکلٌ، للزوم الاستتار عن جمیع المکان واحد»، میگویند لازم است استتار قرص بشود از جمیع مواضع مکان واحد. «حتی من کان علی الجبل الواقع فی المغرب او المشرق»، پارسال که این را بیشتر بحث کردیم، عرض کردم حتی مثلاً ما که در قم هستیم، این بقعة سماوی ما، این گنبدی که بالای سر ماست از جَوّ، اگر یک هواپیمایی بالا برود و خورشید به آن بتابد و بتواند بالای سر ما خورشید را ببینید، هنوز برای ما وقت مغرب نشده. چرا؟ چون خورشید از منطقه ما هنوز غروب نکرده. کوه که جای خود، هواپیما هم بالا رفته باشد و خورشید را ببیند، در این منطقه و فضای جوی قم، خورشید هنوز غروب نکرده.
یک وقتی است که یک چیزی آنقدر از قم میرود بالا که دیگر عرف نمیگوید در منطقه ی فضای قم است. میگویند آنقدر بالا رفته که تبریز و همدان و … هم این را دارند میبینند. این دیگر برای همه جاست. دیگر فضای قم نیست. هواپیمایی که بالای قم میرود، این هواپیما را در اراک نمیبینند. هواپیما بالای فضای قم است، چند کیلومترِ معینی بالا رفته. این بیان مؤید حمره مشرقیه بود. حمره مشرقیه میگوید که هنوز نور خورشید از این منطقه ی قبه ی فضای بالای قم نرفته. این را حاج آقا میفرمایند فقط روی کوهها. این بیان را وقتی ببریم جلوتر… مدتی- چند سال- این در ذهن من بود. باید چه کارش کنیم خلاصه، اگر میگوییم از کوه و اینها باید آفتاب برود، خب ضابطهاش چیست؟ اگر یادتان باشد پارسال چند بار عرض کردم. یک ضابطه خلاصه نیاز داریم. آن وقت که درس می دادند هنوز بهجة الفقیه چاپ نشده بود. در درس اینجا تذکر دادند که اگر کوه هست، وقتی آفتاب تابیده، نمیتواند نماز بخواند. اما کوه تقدیری را دیگر قبول ندارند.
شاگرد: هواپیما چطور؟
استاد: هواپیمای بالفعل بله.
شاگرد: پس لازم میآید یک روز مثلاً زودتر بتوانم بخوانم، یک روز نتوانم.
استاد: البته ایشان این را نفرمودند. هواپیما با اینهایی که ایشان میگویند، کوه و مناره و اینها تفاوت میکند. کوه و مناره بالفعل داریم میبینیم آفتاب به آن تابیده. ایشان میفرمایند جایی که بالفعل مناره و کوه هست، تا آفتاب هست نمیتوانیم نماز مغرب بخوانیم. چرا؟ چون عرفاً نمیگویند خورشید غروب کرد. استتار به این است که از همه مناطق این منطقه و بالای کوه آن، استتار صورت بگیرد. اما اگر یک جایی هستیم که زمین صاف است و کوهی هم نیست…، حالا عبارت را میخوانم، شما هم ببینید. خیال میکنم دلالتش برای اینکه من میگویم، روشن است. مراد ایشان مبهم نیست. «مشكل، للزوم الاستتار عن جميع المكان الواحد، حتى من كان على الجبل الواقع في المغرب أو المشرق»، «حتی» یعنی باید او هم نبیند. «و إن أمكن الاكتفاء بالسقوط حسّا في الأُفق المستوي»، ولو ممکن است اکتفاء کنیم به سقوط حسی از چشممان در افق مستوی، «مع عدم الارتفاع في سطح ذلك المكان بجبل أو نحوه» اگر ارتفاع در این مکان به جبل و اکتفا میکنیم به «استتار عن الحس». میگوییم خورشید را که ندیدیم، بس است. «غربت الشمس». چون نه منارهای هست، نه کوهی هست، خورشید هم که غروب کرد. به خلاف جایی که مناره باشد، من خورشید را نمیبینم اما سر مناره هنوز شعاع هست. نمیتوانیم نماز بخوانیم.
برو به 0:35:41
چرا اظهر و احتیاط؟ اول احتیاط را می گویند بعد می گویند اظهر. این ضابطه را میدانید که در کلمات علما وقتی میگویند اقوی، اظهر، لا یبعد، یعنی بدانید که بحث فقهی دارد. هر کجا اینها را نمیگویند متن فتوا صاف است -در کتابهای مرسوم فقه- این یعنی در آن مطلب در فقه، اختلاف نیست. اما آنجایی که میگویند علی الاقوی، علی الاظهر، علی الاشبه و امثال اینها یعنی یک بحث سنگین فقهی دارد. ما در آن بحث فقهی این یکی را اختیار کردیم. چون مرحوم شیخ در مبسوط تصریح میکنند که حتی اگر آفتاب به مناره می تابد میتوانید نماز بخوانید، ایشان میفرمایند «فمقتضى الاحتياط بل هو الأظهر»، «اظهر» یعنی مخالف دارد اما نظر ایشان این است. «فمقتضى الاحتياط بل هو الأظهر، هو التأخير مع المشاهدة للشعاع» اگر شعاع را میبینید باید تأخیر بیندازید. «و لعلّ الذمّ في الرواية على الصعود، لمكان عدم الاكتفاء بالأمارة، مع انتهاء الصعود إلى الحرج على النوع» که این عبارت را باید بیشتر بررسی کنیم.
شاگرد: از «عدم الارتفاع فی سطح ذلک المکان» منظورشان چیست؟ یعنی اینکه خود مکان بالا نباشد، یا نه، در منتهی الیه شرقی و غربی…
استاد: میگویند «عدم الارتفاع بجبلٍ». گاهی است زمین صاف است، چیزی هم نداریم که بالفعل بالا رفته باشد تا شعاع را نشان بدهد. اینجا فرمودند «یکتفی بالحس». اما اگر ارتفاعی در این مکان باشد- ارتفاع یعنی شیء مرتفع- مثل کوه، مثل مناره، حالا که به کوه تابیده، مجاز نیستیم نماز بخوانیم.
شاگرد: منظورشان ارتفاع شرقی است. چون مستوی است بر اینکه سمت غرب باید صاف باشد تا ببینیم قرص پایین رفته. طرف شرق هم کوهی نباشد که بخواهد شعاع به آن بتابد.
استاد: ممکن است در طرف غرب هم کوه باشد، اما در وقتهای مختلف سال فرق میکند. مثلاً اگر شما افق قم فرض بگیرید، اگر یک کوهی مثلا در ناحیة جمکران باشد اما در طرف مغرب، شما میتوانید در تابستان وقتی خورشید به او تابیده ببینید، چرا؟ چون خورشید تابستان میآید این طرف افق بعداً میرود آن طرف. اما در زمستان نه، خورشید میآید میرود پشت همین کوه دیگر نمیتوانید تابش را ببینید. و همینطور برعکسش. میگوید یک کوهی باشد در مشرق صیفی افق قم، درست و در مغربش. شما میتوانید در مشرق شتوی قم ببینید که خورشید هنوز به آن کوه تابیده. بله اگر خیلی جلو باشد آن دیگر فرمایش شماست. آن دیگر ممکن نیست پشت کوه برویم.
شاگرد: خواستم بین افق مستوی و عدم ارتفاع جمع کنیم. قید دوم لازم است.
استاد: «فی الافق المستوی» اوّل، اینجا قید احترازی نیست. اینجا قیدِ ذکرِ یک ضابطه ی کلی است در نظر خودشان. قبلاً هم فرمودند که نمیشود، اگر یادتان باشد «غابت او غارت»، ایشان نظرشان واضح بود که نمیشود شما بگویید ولو میدانیم خورشید پشت کوه است، نماز را بخوانیم. بعد گفتند اماره میتواند باشد و … این توضیح آن است که مبنای نظر خودشان این است که ما که میگوییم استتار، یعنی استتار از ریشه کوه، استتار از افق مستوی. ولی اگر مکان مرتفع است به کوهی یا منارهای، مادامی که شعاع به این مناره تابیده، نمیشود.
شاگرد: این قول همان قول محدثی است که مرحوم صاحب جواهر می گفتند.
استاد: بله. حالا ایشان چه جوابی میدهند؟ صاحب جواهر میگویند که این قول محدث است. حالا ایشان که صریحاً نفرمودند. اما در دفاع از فرمایش ایشان می گوییم این قول محدث نیست.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
عافةپایان
[1] سوره مریم، آیه 6.
[2] سوره نمل، آیه 16.
[3] سوره نساء، آیه 11.
[4] . راجع الی شرح صحیح البخاری لابن بطال ج۵ ص۵١٩ و ۵٢٠ و فیه ما یوافق هذا الکلام.
[5] . ابن کثیر، السیرة النبویة، ج 4، ص 567 وأما تغضب فاطمة رضى الله عنها وأرضاها على أبى بكر رضى الله عنه وأرضاه فما أدرى ما وجهه.
فإن كان لمنعه إياها ما سألته من الميراث فقد اعتذر إليها بعذر يجب قبوله، وهو ما رواه عن أبيها رسول الله أنه قال: ” لا نورث ما تركنا صدقة ” وهى ممن تنقاد لنص الشارع الذى خفى عليها قبل سؤالها الميراث، كما خفى على أزواج النبي حتى أخبرتهن عائشة بذلك، ووافقنها عليه.وليس يظن بفاطمة رضى الله عنها أنها اتهمت الصديق رضى الله عنه فيما أخبرها به، حاشاها وحاشاه من ذلك، كيف وقد وافقه على رواية هذا الحديث عمر بن الخطاب، وعثمان بن عفان، وعلى بن أبى طالب، والعباس بن عبدالمطلب، وعبد الرحمن بن عوف، وطلحة بن عبيد الله، والزبير بن العوام، وسعد بن أبى وقاص، وأبو هريرة، وعائشة رضى الله عنهم أجمعين.كما سنبينه قريبا.ولو تفرد بروايته الصديق رضى الله عنه لوجب على جميع أهل الارض قبول روايته والانقياد له في ذلك.وإن كان غضبها لاجل ما سألت الصديق، إذا كانت هذه الاراضي صدقة لا ميراثا أن يكون زوجها ينظر فيها، فقد اعتذر بما حاصله: أنه لما كان خليفة رسول الله فهو يرى أن فرضا عليه أن يعمل بما كان يعمله رسول الله، ويلى ما كان يليه رسول الله، ولهذا قال: وإنى والله لا أدع أمرا كان يصنعه فيه رسول الله إلا صنعته.
[6]. كتاب صحيح البخاري ط السلطانية – باب قول النبي لا نورث ما تركنا صدقة. ص150 ح ٦٧٣٠ – حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ مَسْلَمَةَ، عَنْ مَالِكٍ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُرْوَةَ، عَنْ عَائِشَةَ رَضِيَ اللهُ عَنْهَا: «أَنَّ أَزْوَاجَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حِينَ تُوُفِّيَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، أَرَدْنَ أَنْ يَبْعَثْنَ عُثْمَانَ إِلَى أَبِي بَكْرٍ يَسْأَلْنَهُ مِيرَاثَهُنَّ، فَقَالَتْ عَائِشَةُ: أَلَيْسَ قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: لَا نُورَثُ، مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ.»
[7] . إيضاح الفوائد في شرح مشكلات القواعد؛ ج1، ص 98 و ٩٩ و نسخ الكتاب بخبر الواحد لا يجوز (و أجاب) المصنف عن هذا الإشكال بأنّ ورود السنة على قسمين (أحدهما) ابتداء شرعيتها (و ثانيهما) الاخبار عن ثبوت حكمها فيما تقدم
فالأول هو الذي يستلزم النسخ إذا كان بعد حضور وقت العمل و امّا الثاني فلا يستلزم و الرواية عن الأئمة عليهم السّلام ليست من القسم الأول بل من القسم الثاني، فإذا قال الامام عليه السّلام شيئا من ذلك و هو لا شك في وجوب عصمته و انه لا ينطق في الاحكام الّا عن لفظ النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كما ان النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لا ينطق إلا بالوحي، و ما ينطق به من ذلك فهو اخبار عن حكم النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عن المعارض كالنسخ و سائر وجوه التأويلات، فكأنّه قال ان النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال ذلك و هذا يكون من باب التخصيص و البيان لا من باب النسخ، و الرخصة (باعتبار) تخصيص (و باعتبار) بيان.
[8] . إيضاح الفوائد في شرح مشكلات القواعد؛ ج۴ ص: ٣٠١.
[9] عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص20/ وسائل الشيعة ؛ ج27 ؛ ص113.
[10] أجود التقريرات ؛ ج2 ؛ ص516
[11] . بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج25، ص: 291 عن ابن أبي عمير قال حدثنا بعض أصحابنا قال: قلت لأبي عبد الله ع زعم أبو هارون المكفوف أنك قلت له إن كنت تريد القديم فذاك لا يدركه أحد و إن كنت تريد الذي خلق و رزق فذاك محمد بن علي فقال كذب علي عليه لعنة الله ما من خالق إلا الله وحده لا شريك له حق على الله أن يذيقنا الموت و الذي لا يهلك هو الله خالق الخلق بارئ البرية.
[12] . بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج25، ص: 95.
[13] . شاگرد: اگر صلاح میدانید داستان دزدی در اتوبوس را تعریف کنید. مناسب است با بحث رفق.
استاد: شما از بزرگواری خودتان میگویید، ولی کار من از باب رفق نبود. ما عقل اینها را نداشتیم. خلاصه اش این بود که با اتوبوس از یزد میآمدیم. ساک یکی از آقایان را دزدیدند. ایشان هم بسیار ناراحت بود و داد و بیداد میکرد. با همه دعوا میکرد و به خصوص به شاگرد راننده اتهام دزدی میزد. من هم که طلبه بودم و معمم، میخواست مرا تحریک کند که من هم یک چیزی بگویم، من هم ساکت بودم. خلاصه بعد از یکی دو ساعت درگیری به من گفت شما هم یک چیزی بگو. وقتی که خودش گفت، من هم ضابطه کلی ای را گفتم. گفتم شما میگویید این شاگرد راننده یک چیزی از شما دزدیده، و من هم باید بیایم به او بد بگویم. اما من نمیتوانم ضمانت بدهم درجاییکه قدرت پیدا کنم و شرایط دزدی مناسب حال خودم پیدا شود، دزدی نکنم. لذا میگویم او کار بدی کرده اما به من ربطی ندارد که به بد بگویم، چون من هم سر جای خودش رفیق او هستم، البته مگر اینکه خدا حفظ کند. این را که گفتم خوشش آمد و آرام شد. بعد گفت که در آن ساک پولی نبود، زحمات 30 سال تحقیقات من بود و همه نوشتههای من بود. خلاصه از باب رفق نبود، از این باب بود که گفتم من اجازه ندارم که به او بد بگویم، من که سر جای مناسب خودم همین کار را انجام میدهم.
[14] سوره انفال، آیه 66
[15] سوره مجادله، آیه 12
[16] . شاگرد: نجوا یک وجه دیگر این میگویند. مثلاً میگویند فضیلت امیر المؤمنین علیه السلام ظاهر بشود. ولی در مورد مثلاً شبهای ماه رمضان.
استاد: بله،
[17] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص120
[18] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص118
[19] سوره بقره، آیه 187
[20] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص120
[21] الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص119
[22] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج7، ص: 106
[23] بهجة الفقيه؛ ص: 53