1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٧)- مواجهه علماء با علامت « میل الشمس الی...

درس فقه(١٧)- مواجهه علماء با علامت « میل الشمس الی حاجب الایمن»

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=20075
  • |
  • بازدید : 7

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

مواجهه علماء با علامت « میل الشمس الی حاجب الایمن»

و أما معرفة الزوال بالعلامة الثانية التي ذكرها المصنف بقوله أو بميل الشمس إلى الحاجب الأيمن مما يلي الأنف لمن يستقبل القبلة من أهل العراق فقد ذكرها‌ غيره من الأصحاب، بل في جامع المقاصد نسبتها إليهم، لكن مع التقييد بما سمعت، و لعله مراد المصنف كما صرح به في المعتبر و إن أطلق هنا كالفاضل في الإرشاد، اعتمادا على الظهور أو على العهدية، لأنها قبلته، بل في المدارك و عن غيرها تقييده أيضا بمن كان قبلته نقطة الجنوب منهم كأطرافه الغربية دون أوساطه و أطرافه الشرقية، فان قبلتهم تميل عن نقطة الجنوب، لكن عن شرح الرسالة أن هذه العلامة لأوساط العراق كالمشهدين الشريفين على مشرفهما السلام و بغداد و الكوفة و الحلة،

 

ذیل صفحه 103 در جلد هفتم جواهر، ایشان همین بحثِ ما را در حدود دو صفحه و خرده‌ای به پایان بردند. خیلی خوب و پربار. فرمودند: «و أما معرفة الزوال بالعلامة الثانية التي ذكرها المصنف بقوله أو بميل الشمس إلى الحاجب الأيمن مما يلي الأنف»[1]. علامت دوم زوال این است که شمس میل کند به حاجب ایمن مما یلی الأنف. حاجب ایمن دو طرف دارد.یکی مثلاً یلی الشقیقه،یکی هم یلی الأنف. آن طرفی که یلی الأنف، چسبیده به بینی است، خورشید روی آن طرف بیاید. نه این که برود وسط ابرو.

پس «بميل الشمس إلى الحاجب الأيمن مما يلي الأنف لمن يستقبل القبلة من أهل العراق». اینها را قیدمی‌زند. این هم علامت است برای کسی که رو به قبله بایستد.این در متن شرایع بوده است.«من أهل العراق» را صاحب جواهر اضافه کردند. چون در فتاوا اینطور آمده است.

«فقد ذكرها غيره من الأصحاب». غیر محقق،دیگران از اصحاب هم همین قید را گفتند که «میل الشمس إلی الحاجب الأیمن لمن یستقبل القبلة بل في جامع المقاصد نسبتها إليهم».

چیزی که برای من جالب بود،شاید اول کسی که شروع به خدشه کردن در این کرده است، من دیدم محقق ثانی بودند.شهید ثانی و محقق حدوداً همزمان هم بودند.یک مقدار شهید ثانی متأخر از محقق اول بودند. در کلمات علامه رضوان الله علیه در چندتا از کتبشان، شاید منتها، نهایة، تذکره، در همه اینها آوردند. قید هم زدند که «لمن کان بمکة». اینطور که من یادم مانده است،کتاب‌های قبل از علامه، قید«لمن کان بمکة» ندارد. اما کتاب‌های ایشان که دیروز هم عرض کردم، این قید«لمن کان بمکة» را دارد.یعنی کسی که در مکه هست، شمس برای او بیاید بر حاجب ایمن.

اما جناب علامه به اینها اشکال نکردند.به آن اصل مطلب اشکال نکردند. فرمودند به عنوان یک علامت. اول کسی که این را بردند در تحلیل و اشکال و .. محقق ثانی بودند درجامع المقاصد. گفتند اینها را اصحاب گفته‌اند.به نظرم دوتا اشکال می کنند. هردو اشکال هم خوب است. چند روز قبل اینها رامطالعه کردم. خصوصیات عبارت یادم می‌رود. چندتا کتاب بود. جامع المقاصد دوتا اشکال به این مطلب گرفته بودند. خوب بود. فتح باب تحلیل این بحث بود. این از ایشان.

بعد از ایشان، شهید ثانی در روض الجنان فی شرح الارشاد ظاهراً، او هم خوب وارد شده بود. قشنگ گفته بودند این اینطور نیست که بگوییم«میل الشمس إلی الحاجب الأیمن لأهل العراق لمن یستقبل القبلة»! هیچکدام از این قیدها به تمامه سر نمی‌رسند. آن بحثی که ما هم داشتیم. شهید ثانی خیلی خوب و گسترده بحث کردند. لذا هرکدام خواستیدمفصل‌تر این را ببینید، جامع المقاصد و روض در این زمینه خوب وارد شدند.

آمده است تا جناب صاحب جواهر. ایشان هم در ذیل دو صفحه و نیم حرف‌های همه‌ی آنها را گفتند. خودشان هم نکات خوبی دارند و خیلی قشنگ سر رساندند. حالا من همه را نمی‌خوانم. ولی آن جاهایی که تأییدی برای آن بحث‌های آن روزِ ما بود و یا چیزهای اضافه‌ای دارد را مرور می‌کنیم.

سایر قیود نسبت به علامت « میل الشمس الی حاجب الایمن»

فرمودند: «بل في جامع المقاصد نسبتها».یعنی نسبت علامیتِ این میل إلی الحاجب الأیمن«إلیهم»،یعنی إلی الاصحاب که همه گفتند.«لكن مع التقييد بما سمعت»،یعنی اصحاب گفتند که حتماً لمن یستقبل القبلة من أهل العراق. «مما یلی الأنف»را من خیلی ندیدم. صاحب جواهر به متن شرایع اضافه کردند. در بعضی از کتاب‌ها چه بسا باشد.نمی‌شود بگوییم اصحاب همه «مما یلی الأنف» را گفتند.یعنی میل به حاجب ایمن بکند،همان رأس حاجب ایمن که چسبیده به بینی است؛ نه وسط حاجب ایمن یا آن طرفی که چسبیده به شقیقه است.

شاگرد: از خود روایت این را استفاده کردند یا از این مناسبت سنجی که می‌بینند اگر بیاید بالای حاجب خیلی طول می‌کشد؟ چون مما یلی الانف کانت علی حاجبه، حداقل شایدیک ادعای ظهوری شود که استقرار روی ابرو مد نظر هست.

استاد: اگر شما قید بزنید«لمن یستقبل القبلة»، خیلی دور نیست که اصلاً وقت زوال برای بعضی قبله‌ها، خورشید درست کاملاً وسط، بلکه به طرف [شقیقه] باشد. برای آنهایی که طول جغرافیاییِ آنها یک مقدارکمتر از مکه است، مجبور هستنداز نقطه‌ی جنوب خودشانبرای این که رو به قبله بایستند، میل کنند به طرف شرق. وقتی مجبور هستند، خب وقت زوال که خورشید روی نقطه جنوبشان می‌آید، آنها رو به قبله ایستاندند، خورشید اینجای آنها است. دور نیست. ولی این قید مستدرک است. چرا؟ چون میزان اصلاً برای آن نیست. صحبت شد. ما چکار داریم به استقبال قبله؟! آنچه که میزان است این است که هر کسی در آن جایی که قرار گرفته است، وقتی رو به نقطه جنوب خودش بکند، وقت زوال خورشید بین العینین او است. بین الحاجبین او است و وقتی حرکت کرد و آمد روی طرف حاجب ایمنِ او مما یلی الأنف، قطعاً زوال شده است. اما محور، نقطه جنوب خودش است؛ نه نقطه قبله او. بله، اگر به فرمایش آقا بلدی باشد که قبله‌اش همان نقطه جنوب خودش باشد، این دیگر خوب است.

شاگرد: یعنی این«حاجب ایمن» از باب ذکر آن در روایت نیست که در اینجا مطرح شده است؟ یعنی همان حاجب ایمنِ روایت را ایشان به مما یلی الأنف تقیید می‌زنند یا نه؟

استاد: فرمایش خوبی است. روایت تا آنجایی که ما دیدیم،یکی بود. آن هم با سند چقدر مجهول. سند نداشت. برای امالی شیخ بود و رجال سندمذکور نبودند.به عنوان ضعیف شناخته می‌شد.چند روز قبل این را بحث کردیم. بنابراین مفاد خود این روایت فقط همین است که «کانت علی حاجبه الأیمن». این، دو فرض بیشتر فعلاً در ذهن من ندارد. این که اصحاب در فتاوا این قیود را آوردند،یایک نصوصی داشتند و به دست ما نرسیده است که آنها به استناد آن نصوص در فتاوا آمده است.یا اعتبارات و چیزهایی بوده است که گمان از ناحیه خودشان این بوده است که باید این قیود را بزنند. از این دو حال چیز دیگری به ذهن من نمی‌آید.احتمال ثالثی باشد، من نمی‌دانم. خب اگر اینطور باشد، علی أی حال در فتاوا آمده است. اگر نصوص است، نص موردی بوده است و اگر از اعتبارات سنجیِ خودشان است، مبادی و مقدمات اعتبارات باید بررسی شود. یعنی هیچکدام به عنوان یک امر مطلقی که بگوییم، نبوده استت. نصوص که الان در دست ما نیست. اگر هم بوده است باید آن نص را نگاه کنیم و چه بسا یک قرینه‌ای در همان نص باشد که بطور واضح بیان کند که محور برای نقطه جنوب است.

 

برو به 0:08:22

شاگرد: مؤید وجود نصوص همان عبارتی است که مرحوم صاحب جواهر از مبسوط می‌آورندکه «رُوی فی المبسوط».یک عبارت می‌آورند، کأنّه در زمان آنها یک امر واضحی بود است،یعنی یک روایتی داشته است. در امالی مفید و شیخ طوسی هم الان است.

استاد: در امالی مفیدهم این روایت هست؟

شاگرد: بله.

استاد: سند آنجا چطور است؟ من نگاه کردم ندیدم.حالا نگاه می‌کنم. ببینیم سند با همان سند امالی شیخ یکی است یا تفاوت می‌کند. ولی صاحب وسائل در وسائل فقط از امالی آوردند. ذکر نکردند که مفید هم در امالی دارند. وسائل را ببینید. معمولاً ایشان تذکرمی‌دهند. در اینجا فرمودند امالی شیخ و تمام. دوجا هم نقل کردند.یکجا ارجاع می‌داد به قبلی، فقط در امالی.

شاگرد: در امالی مفید هم است.

استاد: شاید من وسائل را که دیدم و مطمئن شدم تذکری ندادند، در خود امالی این را ندیدم. من در وسائل دیدم.

شاگرد: خیلی هم مفصل است.

استاد: آن که در امالی است؟ این که ما اینجا داشتیم در باب ابواب المواقیت،باب دهم، حدیث دوازدهم بود.همان دستوراتی که امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به محمد بن أبی بکر وقتی به مصر می‌رفت دادند. در همان جاست. در امالی مفید هم شروعش همین است یا غیر از این است؟

شاگرد: همین است.«لما ولى أمير المؤمنين علي بن أبي طالب ع محمد بن أبي بكر مصر و أعمالها كتب له كتابا»[2].

استاد: بسیار خوب. اگر اینطور باشد، متأسفانه حیف که الرسائل کلینی نیست. اگر الرسائل کلینی که یک روز دیگری صحبت آن را کردیم در کتاب کشف المهجة روایت از آن هست،چه بسا همین کتاب امیرالمؤمنین که برای او نوشتند در الرسائل کلینی  با سند خوب باشد. دور نیست.

شاگرد: سند آن را هم اگر می‌خواهید بخوانم.

استاد: سند با این یکی نیست؟ سند امالی را بخوانید.

شاگرد1: أبو الحسن علي بن محمد بن حبيش الكاتب قال أخبرني الحسن بن علي الزعفراني قال أخبرني أبو إسحاق إبراهيم بن محمد الثقفي قال حدثنا عبد الله بن محمد بن عثمان  قال حدثنا علي بن محمد بن أبي سعيد عن فضيل بن الجعد عن أبي إسحاق الهمداني‏.

استاد: ظاهراًبه نظرم همین است. صاحب وسائل نیاوردند. فرمودند «بإسناده».

شاگرد2: عیناً سند امالی طوسی است. فقط مرحوم شیخ یک ابوعبدالله محمد بن محمد بن نعمان آوردند.

استاد: بله. بسیار خوب.اصلاً از خود شیخ مفید نقل کردند.در سند چندتا مجهول داریم.یعنی ذکر نشدند. علی أی حال این دوتا احتمال هست که در فتاوا آمده است.یکی از این دو چیز ممکن است باشد.

«لكن مع التقييد بما سمعت، و لعله مراد المصنف كما صرح به في المعتبر و إن أطلق هنا كالفاضل في الإرشاد، اعتمادا على الظهور أو على العهدية». تا آنجا که آن مطالبی که فرمودند،«و عن غيرها تقييده أيضا بمن كان قبلته نقطة الجنوب منهم». حرفی که صحبت آن شد.رو به قبله بایستد؛ اما فقط آن کسانی که قبله‌ی آنها نقطه جنوب است رو به قبله بایستند. خب یعنی پس محور، آن است دیگر.«كأطرافه الغربية دون أوساطه»در عراق. «فان قبلتهم»،یعنی قبله اهل عراق«تميل عن نقطة الجنوب». دو بخش هستند. بخشی از آنها فقط رو به جنوب هستند. عده‌ای باید به طرف شرق بگردند. عده‌ای هم باید به طرف غرب بگردند. اینها را فرمودند که «لكن عن شرح الرسالة أن هذه العلامة لأوساط العراق كالمشهدين الشريفين على مشرفهما السلام و بغداد و الكوفة و الحلة»که در شرح الرساله فرموده بودند.

ضابطه «استقبال الی الجنوب» به جای «استقبال الی القبله»

و لعل الأولى جعل الضابط ما كان منها على نقطة الجنوب كما عن الفاضل الميسي، و إن كان مثل له أيضا بأطراف العراق كالموصل و ما والاها، قال: «أما غيره فإنه و إن كان كذلك إلا أنه لا يعلم إلا بعد زمان كثير» و فيه أن المدار إذا كان على استقبال نقطة الجنوب فلا يتفاوت الحال بين من كان قبلته عليها أو منحرفة عنها، و التمثيل بقبلة العراق بناء على أنها عليها، و إلا فلا خصوصية لها كما أومأ إليه في الذكرى بقوله لمن يستقبل قبلة العراق، ضرورة ظهوره في أنه و إن لم يكن قبلته كأهل العراق.

اینجا خوب است.از اینجا شروع می‌کنند که :«و لعل الأولى جعل الضابط ما كان منها على نقطة الجنوب». آن کسی از اهالی عراق که قبله‌اش بر نقطه جنوب است. «کما عن الفاضل الميسي، و إن كان مثل له أيضا بأطراف العراق كالموصل و ما والاها». خب چرا «ما کان منها»؟ یعنی من البلاد یا من البلاد التی که میزان در قبله آنها استقبال نقطه جنوب است؟ اگر به کل بلاد بخورد خیلی خوب است.بایدعبارت فاضل میسی را ببینیم. اصلاً ایشان قبله را برداشتند؟ خیلی خوب است. گفتند اصلاً اسم قبله را نبرید. بجای این که می‌گویید«لمن یستقبل القبلة»، بگویید«لمن یستقبل نقطة الجنوب». کتاب فاضل میسی را من ندیدم.

شاگرد: این در نصف النهار نیست با مکه؟

استاد: کجا؟

شاگرد: موصل. مثالی که زدند. مرحوم شهید هم به موصل و الجزیرة، منطقه‌ای در عراق مثال می‌زند.موصل که فاصله دارد. الجزیره را هم خود شهیدمی‌گوید.می‌گوید این که اصلاً معلوم نیست جزو عراق باشد. بلکه حدود آن مجهول است.یعنی باز هم مثال ایشان به بلاد عراق جور درنمی آید.

 

برو به 0:14:07

استاد: بله. البته مثل شهید ثانی و اینهاخیلی در این مسائل مستند و دقیق صحبت می‌کنند. مثل شهید اگر بگویند اینها نقطه جنوب است…

شاگرد: نمی‌گوید. ایشان می‌گوید«بل یکاد لایوجد».

استاد: یعنی چنین چیزی در عراق نیست. این خوب است.

شاگرد: موصل که فاصله دارد.الجزیره هم می‌گوید مشکوک است.

استاد: به خیال من این که شما می‌گویید گفتند،اما خودتان می‌گویید.چون – مرحوم آقای طباطبائی در المیزان دارند – حدود چند سال قبل که طول و عرض جغرافیایی بلاد محاسبه می‌شد، در زیجاتی که ظاهراً قبل از این فرانسوی-لویی- بوده است،یک مقدار تفاوت کرده است. طول و عرض جغرافیایی که الان حساب می‌کنند، خیلی دقیق‌تر از آن قبلی است و لذا مرحوم آقای سردار کابلی که از علمای کرمانشاه بودند، کتابی نوشتند. فن ایشان همین هیئت و اینها بود. خیلی عالم بزرگی بودند و مرحوم آقای طباطبائی هم در المیزان از سردار کابلی اسم می‌برند و این را  در ذیل آیه«فلنولّینک قبلةً ترضاها»می‌گویند. به نظرم آنجاست. آن جایی که حضرت در مدینه بودند: مسجد ذو قبلتین. جبرئیل آمد و حضرت را به طرف قبله گرداند.و همچنین قبله‌ای که در خود مسجد النبی است که حضرت گذاشتند.زویت لی الأمر فجعلتُ المحراب بحذاء الباب.اینطور چیزی به نظرم می‌فرمایند. اگر درست یادم بیاید. بعد وقتی فن هیئت را نگاه می‌کردند،طبق ضوابط طول و عرض بلاد می‌دیدند قبله‌ی مسجد النبی منحرف است. بعد فقهاء می‌گفتند این مُغتفر است. در بحار هم مرحوم مجلسی دارند. اگر ببینید، همین را مرحوم مجلسی در بحار مطرح می‌کنند و می‌گویند قبله یک مقدار منحرف است. مانعی ندارد. راه دور است، مغتفر است.

تا می‌آید نوبت می‌رسد به زیجات جدید. طول و عرض جغرافیایی بلاد، تصحیح می‌شود بالدّقة. نوبت می‌رسد به مثل سردار کابلی که یک کتاب نوشتند به عنوان یک معجزه‌ای برای پیامبر خدا.می‌گویند حالا که دقیق شدمی‌بینیم قدیمی‌ها اشتباه می‌کردند که می‌گفتند قبله‌ای که حضرت گذاشتند منحرف است. حالا که درست شد، قبله دقیق شد. آقای طباطبائی هم به عنوان یکی از معجزات پیامبر خدا همین را در المیزان می‌آورند و کتاب آقای سردار کابلی راذکر می‌کنند.

منظورم این است که شما تا این را گفتید، ذهنم رفت سراغ آن بحث که چه بسا این را بدانیم که قدیمی‌ها می‌گفتند با مکه یکی است، نقطة الجنوب است؛ اما روی طول و عرض آن زمان. بر اساس زیجات خودشان می‌گفتند. و مانعی ندارد الان که ما می‌گوییم و به مرجع‌های طول و عرض بلاد نگاه کنیم، تفاوت می‌کند.

شاگرد: این را من یادداشت نکردم.یادم است در دوتا از کتاب‌های خودشان مثال زده بودند به همان موصل و الجزیره. بلادٍ غربیة.

استاد: غیر شهید؟

شاگرد: خود شهید. در یکی از کتاب‌ها که مبسوط‌تر بحث کرده بودند گفته بودند موصل که نیست. الجزیره هم که مشکوک است که برای شام است یا نه.تقریباًاز بلاد عراق چیزی پیدا نمی‌شود که قبله‌اش دقیقاً جنوب باشد.

استاد: الان بااین نقشه‌هایی که در دست همه است، برای ما خیلی راحت است. هر خطی را که می‌بینید از بالای نقشه به پایین می‌رود، این نصف النهار است.نصف النهار مکه مکرمه چند درجه بود؟ سی و نه درجه بود. این را که ببینید، تمام شهرهایی که در این فاصله هستند،قبله‌ی همه آنها نقطة الجنوب است و همچنین حوالی آنها.

شاگرد: ظاهراً عراق سی و هشت تاچهل و هشت است.

استاد: سی و هشت تا چهل و هشت. پس سی و نه در آن واقع می شود.

شاگرد: همان الجزیره که شهیدمی‌گوید دقیقاً.

استاد: روی سی و نه است.

شاگرد: روی همان است. ولی شهیدمی‌گوید اصلاً معلوم نیست این جزو عراق باشد.

استاد: یعنی منطقه شامات می‌شود.

شاگرد: مشهور این است که الجزیره جزو عراق باشد. همین حالا هم جزائری‌ها برای همان جا هستند.

استاد: یعنی الجزایر یا الجزیره؟

شاگرد1: الجزیره، همان عراق. فامیل‌های خیلی معروفی هستند در روستاهای ما. جرائزی ها، سید نعمت الله جزائری از همان جا هستند.

شاگرد2: ظاهراً دوتا است.یک جزیره در منطقه خوزستان می شود که نزدیک مصبّ دجله وفرات است.

شاگرد1: اصلاً در خوزستان ما الجزیره و اینها نداریم. همه آنها می‌گویند اجداد ما عراق هستند.

استاد: و غرب عراق.

شاگرد2: فکر کنم شرق عراق است.

استاد: اگر آن الجزیره‌ای باشد که ما می‌گوییم،باید غرب باشد.یعنی از بغداد و مشاهد مشرفه باید به طرف سوریه و اردن و اینها باشد.

شاگرد1: در عراق الجزایر.

استاد: اگر الجزیره آنجاست که غرب است، خیلی تا خوزستان فاصله دارد.

شاگرد1: اینهایی که جزائری هستند می‌گویند ما عراقی هستیم؛ نه خوزستانی و ما بیشتر از یک الجزیره که در عراق نداریم.همان غرب است. لذا اینها می‌گویند اصالت ما از آنجا است. لذا معروف به بیت الجزائری است.

استاد: درست. بسیارخوب. آن کسانی هم که می‌گویند ما عراقی هستیم،می‌شود دقیقاً تعیین کنند همان که در غرب عراق است که دیگر به فرمایش شما خیلی عراقی می‌شوند. چون اگر شرق عراق بود، به خوزستان می‌خورد.می‌گفتیم حالا مرز آمده است. اما اگر غرب عراق باشد، دیگر زمینه‌ی این که بگویند برای خوزستان است، منتفی می‌شود.

شاگرد: چیزی که عجیب است این است که شهید خودش به این محدوده‌ها واقف است.

استاد: شهید برای جبل عامل هستند. حدود لبنان و اینها هستند.

شاگرد: جزو شامات حساب می‌شود.ایشان محدوده شامات را می‌دانست. با این وجود می‌گویند الجزایر معلوم نیست برای عراق باشد یا از شامات. شایدمثلاً الان معلوم شده. یک نکته هم این است که حکومت‌های مختلف هم که می‌آمدند،دست به دست می‌شد.مثلاً در دوره مأمون، عراق یک مقدار بزرگ‌تر بود.باز کوچک‌تر شده بود. شایدعلمای دوره‌های مختلف هم ناظر به این مطلب بودند.

استاد: بله.

حالا علی أی حال در این عبارتی که فاضل میسی دارند، عبارت ایشان را اگر شما دیدید، ببینید ایشان این انتقال را دادند یا ندادند؟ یعنی از قبله، بحث را مستقیم کلّاً کَندند و بردند سر نقطة الجنوب؟ این خیلی خوب است.کأنّه ایشان اول شخص هستند که این کار را انجام دادند. این کار خیلی کار خوبی بوده است.یعنی از عبارات قبلی فاصله گرفته است.

شاگرد: ظاهراً ظهوری هم که مرحوم جواهر گرفتند همین بوده است.

استاد: از فاضل میسی؟

شاگرد: بله. و لذا تمثیل ایشان یک مقدار ایشان را به شک انداخته است.

استاد: بله.«و فيه أن المدار إذا كان على استقبال نقطة الجنوب»، تصریح هم می‌کنند.«فلا يتفاوت الحال بين من كان قبلته عليها أو منحرفة عنها».خب اگر «فیه»می‌گویند، پس معلوم می‌شود خود میسی قبله را میزان گرفته بودند.

شاگرد: نه. ایشان می‌گوید«و إن كان مثل له أيضا».مثال به این زدند. بعد فرمودند «أما غیره».اشکال از اینجا است. ظاهراً اینطور است.«و إن كان كذلك إلا أنه لا يعلم إلا بعد زمان كثير».ظاهراً همین ایشان را یک مقدار به شک انداخته است.

استاد: کل عبارت میسی را باید ببینیم. خیال می‌کنید صاف و محکم بحث را از قبله به نقطه جنوب نکَندند.چون محور آن است. بدون وجه روشنی، مگر اینکه موردی باشد. مورد هم که مورد است. مورد نه مخصص است در این مباحث [و نه مقید]. باید بحث روی محور اصلی خودش که نقطة الجنوب است بیاید. اگر میسی این کار را کرده است خوب است. اگر باز هنوز قبله را دخالت دادند، نوبت به بعدی‌ها می‌رسد. به بعدی‌ها که الان می‌خوانم که دیگر بحث را خیلی خوب بردند روی همان اصل نقطة الجنوب.

اشکال تعیین وقت زوال با علامت سوم در نیم کره جنوبی

بعد شهید هم فرمودند «أومأ إليه في الذكرى بقوله لمن يستقبل قبلة العراق، ضرورة ظهوره في أنه و إن لم يكن قبلته كأهل العراق». استقبال قبله‌ی آنها بکند. خودش اهل عراق نیست؛ اما رو به قبله‌ی اهل عراق بکند. می‌خواستند بگویند چون قبله‌ی اهل عراق نقطه جنوب است، هر کسی آنجا هم که نیست، رو به نقطه جنوب بکند. خب این درست است. این یعنی باز قبله‌ای را که مورد بود، خصوصیت مورد اقتضا کرده بود را تنقیح می‌کنیم. به رمز اصلی تنقیح می‌کنیم .چرا قبله‌ی عراق اینطور بود که میل به حاجب ایمن علامت زوال است، چون رو به نقطه جنوب بود. خب هر کسی هم همانطور که عراقی‌ها آن نقطه‌شان نقطه جنوب بود، او هم رو به نقطه جنوب بکند،همین را خواهد داشت. این دیگر خوب است.

نعم قال المحقق الثاني:

«الظاهر أنه صحيح فيما يلي هذا الجانب من خط الاستواء» و لعله لعدم تمكن استقبال هذه النقطة من الجنوب لغيرهم، كما أن الظاهر مساواة غير أهل العراق لهم إذا أمكن معرفة قدر التفاوت بين القبلتين و انتظر ميل الشمس إلى ذلك المقدار كما أومأ إليه الفاضل فيما حكي عنه من أن قبلة الشام يمكن تبين الزوال بها إذا صارت الشمس في طرف الحاجب مما يلي الإذن.

 

«نعم قال المحقق الثاني: «الظاهر أنه صحيح فيما يلي هذا الجانب من خط الاستواء». ایشان نیم کره جنوبی را هم مطرح کردند. این از آنهایی است که در فرمایش محقق ثانی، یادداشت کردنش خوب است . چون ما مباحثه‌ی هیئت داشتیم، آنجا عرض کردم .کتاب مرحوم نراقی را شما ظاهراً آوردید.یادتان است کتابی به من دادید از مرحوم ملامهدی نراقی؟

شاگرد: یادم نمی‌آید.

استاد: من یادم است.یک کتابی برای ملامهدی بود، آوردید. ایشان در آنجا فرموده‌ بودند. معلوم بود در زمان ایشان،اصلاً هنوز خبر از آمریکا نداشتند. ربع مسکون و همه‌ی اینها به جای خودش بوده است و خط استوا و زیر خط استوا و اینها هم …آقا ملامهدی هم فقط یک عالمی نبودند که در نراق بمانند. جهانگرد بودند. خیلی آن رساله عجیب است.و لذا زمان مثل محقق ثانی که دیگر حدود بیش از دویست سال،سیصد سال، چهارصد سال قبل از او، ایشان یک فرضی می‌گیرند برای آن طرفِ خط استوا، در نیم کره جنوبی کسی بخواهد بایستد، راست هم می‌گویند.می‌گویند دیگر آن طرف معنا ندارد رو به نقطه جنوب بایستد. چون خورشید پشت سر او می‌آید. ما الان به طرف نقطه‌ی جنوب که می‌ایستیم، خورشید اینطرف است و ما … اما او که بخواهد به طرف قبله بایستد،یا بخواهد زوال را تعیین کند – نکته این است در حرف محقق – قبله معلوم است.مکه طرف نیم کره شمالی است، رو به نیم کره شمالی می‌ایستد. خب آنکه میزان نبود! او می‌خواهد زوال را تعیین کند. می‌فرماید اگر در نیم کره جنوبی است و رو به نقطه جنوب بایستد، زوال برای او تعیین نمی‌شود. چون خورشید پشت سر او می‌رود. نکته خوبی را تذکر می‌دهند. مثل ما الان. ما اگر به طرف قطب شمال بایستیم که زوال را نمی‌توانیم تعیین کنیم. خورشید وقت زوال پشت سر ما است.

 

برو به 0:25:36

شاگرد: در نیم کره شمالی هم…

استاد: لذا برعکس باید بایستیم.

شاگرد: نه.به همان سمت باید بایستیم. در آن فاصله‌‌ی بیست و سه درجه زمانی که خورشید در میل اعظم است و کسانی که در این فضا قرار می‌گیرند، همین مسئله را دارند.باز هم خورشید پشت سر آنها می‌افتد.

استاد: تقریباً می‌آید بالای سر آنها است.یعنی خیلی زاویه ندارد.

شاگرد: تشخیص آن سخت است.

شاگرد1: یعنی بایدیک مقدار اینطرف‌تر باشد تا شخص بتواند تعیین کند.

شاگرد2: یعنی میل شمالی، جنوبی بودن خورشید را باید در نظر بگیریم و با توجه به آن …

شاگرد1: این روش بیشتردر جایی به کار جایی می‌آید که از میل اعظم به بالا است.

استاد: از کلام محقق ثانی هم اصلاً برنمی آید که کلام ایشان ناظر به میل باشد.

شاگرد1: خط الاستوا فرمودند.

استاد: بله. خط استواء میل نیست. خط استوا خطی است که برای اعتدال ربیعی و خریفی است. لذا چه می‌خواهندبگویند؟ «الظاهر أنّه صحيح فيما يلي هذا الجانب»،یعنی شمالی. این که می‌گویند رو به نقطه جنوب بایست و بیاید حاجب ایمن، برای آن کسی است که در طرف شمال است. در نیم کره شمالی است؛ نه آن طرف. چه می‌خواهندمی‌گویند؟یعنی می‌گویند اگر رفتی در نیم کره جنوبی باید به طرف شمال بایستی؛ نه به طرف جنوب، تا بتوانی زوال را تعیین کنی.

شاگرد: آنجا هم حاحب ایمن؟

استاد: برعکس آن می شود. حاجب ایسر می شود.لذا این علامت برای اینجا است. برای این طرف است، با همه خصوصیات آن.

شاگرد: آفریقا را تعیین تکلیف می‌کنند.

استاد: بله، آفریقای جنوبی، آمریکای جنوبی، همه آنها اینطور هستند.یعنی باید رو به نقطه شمال بایستند و حاجب ایسر خودشان را نگاه کنند. چون خورشید در آنجا میلی متفاوت دارد. خیلی از احکام در نیم کره جنوبی تفاوت می‌کند. در رؤیت هلال هم همین طور است.

یک نرم افزار رایجی است که برای هلال را نشان می‌دهد. شما می‌توانید برای هر نقطه از کره زمین را ببینید شکل هلال چطور است. شما اینجا هلال قم را نگاه کنید،مثلاً اینطورمی‌بینید.دیده‌اید دیگر. هلال جور و واجور است. گاهی هلال در قم درست مثل یک کاسه است.نگاه کنیدمی‌بینید یک کاسه است. همینجا مثلاً بزنید آمریکای جنوبی یا آفریقای جنوبی اگر ببینید،می‌بینید اینطور است.یعنی همین یک هلال واحد را ما اینطوری به صورت کاسه اینجا می‌بینیم. آنها به صورت مورّب و به صورت ایستاده می‌بینند. یعنی آن نرم افزار نشان می‌دهد که در هر جایی چطور هلال رامی‌بینند. یک وقتی شد خود من رفتم، تعجب کردم.یعنی روی حساب انس می‌گفتم یک هلال است. چه فرقی می‌کند؟! او که دارد نور خودش را می‌دهد. ما اینجا قم اینطورمی‌بینیم، پس آنها هم باید اینطور ببینند. بعد دیدم نه. درست می‌گوید.اصلاً موضعی که آنها نگاه می‌کنند، هرجایی تا کجای کره زمین قرار گرفتند، متفاوت است.

الان همین ماه مبارکی که گذشت همینطور بود. ما اگر هلال را مثلاً شب دوم، سوم ماه مبارک می‌دیدیم، هلال ما اینطور بود.یعنی روی آن به طرف خورشید و ایستاده بود.مثل یک کمانِ ایستاده. اما همین، در آمریکای جنوبی کاسه‌ای بوده است.یعنی در افق آنها ماه کاملاً جلوی روی آنها بوده است و لذا آفریقای جنوبی در این ماه مبارک،به راحتی ماه را می‌دیدند. همین شب عیدِ ماکه باتلسکوپ هم می‌گفتند با زور دیده می شود، آنها به راحتی می‌دیدند و به این صورت کاسه‌ای بود. ما بعد از دو روز دیدیم؛ آن هم به صورت ایستاده.

منظور این که محقق این را فرمودند. حالا عبارت ایشان همین است یا چیزدیگر، نمی‌دانم.

شاگرد: حاجب ایسر را ایشان می‌پذیرد؟

استاد: اسم نبردند. فقط می‌گویند این علامتی که برای این است، برای این طرفِ خط استوا است. آنطرف چطوری؟ من به خیالم خود جامع المقاصد را اینجا دیدم. ولی هیچ چیز دیگری اضافه نمی‌کند. فقط می‌گویند من به شما بگویم که این علامت برای این طرف است. اگر آن طرف رفتید چطوری است …

شاگرد: یک جا فکر کنم حاجب ایسر داریم. من دیدم؛نمی‌دانم کجا.

استاد: در جامع المقاصد؟

شاگرد: نه،نمی‌دانم.

استاد: ممکن است. علی أی حال این هم از چیزهایی است که خودتان را گرفتار نکنید. من شده بود مباحثه می‌کردیم،می‌خواستم این حرکات شمال و جنوب و تفاوت‌های آن راتصور کنم. آدم سرگردان می‌شود.اصلاً متحیّر می شود که می‌بیند هرطوری فکر آن را کرد،یک جای آن را اشتباه کرده است. خیلی جالب است.

مباحثه‌‌ی ما به خط زمان رسیده بود. خط زمان مقابل نصف النهار گرینویچ است. آن طرف در دریا عبور دادند و یکشنبه دوشنبه را از همدیگر سوا می‌کنند.مثلاً دوتا دهکده نزدیک یکدیگرهستند، این صبح دوشنبه است و آن‌ یکی صبح یکشنبه است. الان خط زمان در کره زمین اینطور است. آنوقت تصور این که خورشید از آنها چطور درمی آید، شرق آنها چطور است، شمال و جنوب و … خیلی سرگردان می‌شوم. حالا اگر یک وقتی مباحثه کردید، اینجا یاد من بیفتید.

اشکال در اختصاص علامت سوم به اهل عراق

«و لعله لعدم تمكن استقبال هذه النقطة من الجنوب لغيرهم»، آنها نمی‌توانند.«كما أن الظاهر مساواة غير أهل العراق لهم إذا أمكن معرفة قدر التفاوت بين القبلتين و انتظر ميل الشمس إلى ذلك المقدار كما أومأ إليه الفاضل»یعنی علامه. این هم معلوم نیست که باید صبر کنید. یعنی قبله‌ی اهل عراق را بدانید. قدر تفاوت بین القبلتین را هم بدانید. بعد،و إنتظر میل الشمس إلی ذلک المقدار. چه لزومی دارد؟!

شاگرد: در خط مکی. در طول جغرافیایی مکه که می‌گویند مرکز ثقل جهان هم هست.

استاد: ولی ربطی به زوال یک بلد ندارد.یعنی الان در ژاپن،شاید حدود نُه ساعت زودتراز مکه، ظهر آنها است. خب آنها ظهر دارند، باید نماز بخوانند.

شاگرد: این ملاک آنها نیست.

استاد: چرا نیست؟! همین بحث ما است. همانجا در ژاپن، رو به نقطه جنوب می‌ایستد. شمس که طرف حاجب ایمن آمد،ظهر آنها است.

شاگرد: وجه علمی داشته باشد که اینطورنمی‌شود.یعنی اگر در تکوین، واقعاً اینطور باشد. چون این همه علماء اشاره کردند که فقط در این خط باید باشد…

 

برو به 0:32:06

استاد: من همین را عرض می‌کنم. این چیزی بوده است که در فتاوا هم آمده بود و درست نبوده است.یعنی اُنیط الحکم بمناطٍ لیس بمناط. مناط این نبوده است. حکم منوط شده بود به این که حتماً باید اهل العراق باشید و رو به قبله بایستید. اینها آمده بود. هیچکدام از اینها مناط واقعی نبود. یک کلمه بیشتر مناط نبود. هرکجا هستید، اگر در نیم کره شمالی هستید، نقطه جنوب را پیدا کن. به این صورت رو به نقطه جنوب بایست. بعد که خورشید آمد طرف حاجب ایمن، تمام است. ظهر است.

لذا گفتم کار برده است. اول کسی که خشت را لق کرده، مثل فاضل میسی بودند. اما محقق ثانی و شهید ثانی، اینها قشنگ زیر سؤال بردند. خیلی خوب به میدان آمدند و این جوّ را عوض کردند. مثل علامه حلی، فخر المحققین، اینها بزرگوارانِ خیلی جانانه‌ای در فضای علم بودند. اما از کلمات آنها برنمی آید که اینها خدشه کرده باشند.

شاگرد: دیگران هم عجیب است که آن مقدار روایت دم دست آنها هم بوده است. چطور این قید را اضافه کردند؟

استاد: بله. همین که خدمت ایشان گفتم. اضافه کردن «اهل العراق»،«قبلته» همه‌ی اینها یا از اعتبار بوده است که ممکن است از یک جایی می‌گویند یک کسی یک اشتباهی کرده بود و بقیه هم همان عبارت او را به عنوان فتاوا آوردند.یا این که نصی بوده است که آن نص اگر پیش ما بود، قرائن واضحه‌ای داشت که موردی در آن صحبت شده بود و بخاطر مورد،این راگفته بودند؛ نه بخاطر این که در نص می‌خواستند بفرمایند مناط، استقبال قبله است. استقبال قبله مناط زوال نیست! لذا بعدی‌ها این را گفتند.یعنی تمام کردند و بحث راخیلی خوب روشن کردند.

مرحوم صاحب جواهر هم خودشان آخر کار قبول می‌کنند. عبارت ایشان این است که می‌فرمایند«و أنت خبير ان كثيرا من الكلام في المقام مما ذكرناه و ما لم نذكره» که خیلی است،«خارجٌ عن الفائدة».چرا؟ «بل يقرب أن يكون مناقشة في عبارة أو مثال مع العلم بالمراد». می‌گویند مناقشه‌ی در عبارت یا مثال.

خب اگر مثال باشد، عبارت باشد، حرفی نیست. اما اگر فتوا باشد، عبارتی که در یک فتوا می‌آید،آن را نمی‌توانیم بگوییم مثال است.یعنی عبارت، عبارتِ کلاسیکِ منضبطِ فتوائی می شود. به عنوان قید است. وقتی قید شد، قید احترازی می شود. اصل القیودعلی الاحترازیه. ولی ایشان اینطورمی‌گوید.

بعد می‌فرمایند: «لما عرفتَ أن المدار في هذه العلامة ميل الشمس من نقطة دائرة نصف النهار المستخرج بالدائرة الهندية أو غيرها، فان كانت قبلة أهل العراق عليه … تحقق الزوال». بعد در ادامه می‌فرمایند: «و لا يكون هو المدار»،یعنی قبله، مدار نیست.«بل هو النقطة السابقة».یعنی مدار همان نقطه‌ای است که گفتیم. نقطه جنوب. او میزان است. «و لا مدخلية لمن كان في مكة»که در کلمات علامه قید زده بودندحتماًباید در مکه باشد.«أو بعيدا عنها بعد أن علمت أن المدار ما ذكرناه، و إن ذكر القبلة انما هو لأنها على النقطة السابقة». آن جایی که ذکر شده،قبله بر نقطه بوده است. نه این که میزان، قبله بوده است. چون توافق بوده است، گفتند. و الا میزان، خود آن نقطه‌ی جنوب است. اینها خیلی خوب است.

تمایز«قبله من کان بالعراق» و «استقبال الی رکن العراقی»

«و وجه دلالتها على الزوال حينئذ واضح لتحقق انحراف الشمس عن دائرة نصف النهار، مضافا إلى ظهور اتفاق الأصحاب عليها كما أومأ إليه ثاني المحققين، بل في المبسوط انه قد روي أن من يتوجه إلى الركن العراقي إذا استقبل و وجد الشمس على حاجبه الأيمن علم أنها قد زالت، و هو مشعر بتعرض الأخبار لهذه العلامة»

با همین خصوصیات؛ اما به دست ما نرسیده است. و ظن قوی هم همین است که فتاوا از اعتبار نبوده است. فتاوا از روایاتی بوده است که به دست ما نرسیده است.

شاگرد: متفاوت می‌شوداصلاً. رکن عراقی یک چیز است،من بالعراق یک چیز دیگری است. این حرف علامه درست می‌شود که من کان بمکة.

استاد: احسنت. این هم نکته خوبی است که الان شما گفتید. ببینید! علامه حلی که می‌گفتند نقطه عراق و قبله‌ی آن را هم می‌دانستند، من نمی‌دانم قبل از علامه این قید را شما پیدا کردید یا نه؟ من در فکر آن نبودم. وقتی عبارات را نگاه می‌کردم، جلب نظرم نکرد. ولی دوباره هم برنگشتم. چون کتاب‌ها زیاد بود. اما اول جایی که جلب نظرم کرد، در کلمات علامه بود که ایشان گفته بودند «لمن کان بمکة». خب چرا این قید را زده بودند؟ چون می‌خواستند استقبال رکن عراقی صادق باشد. خب یک سؤال این است که رکن عراقی، رکن اهل عراق است. کعبه معظّمه که چهارتا رکن دارد، پیامبر خدا تعیین فرمودند یکی را بر اهل عراق،یکی را برای شام،یکی را برای یمن و یکی را هم برای مغرب.

شاگرد: حجر الاسود.

استاد: نه. حجر الاسود همان رکن عراقی است. همان جایی که حجر الاسود است، رکن عراقی است. رکن عراقی، شامی، مغربی،یمانی. رکن مغربی یعنی به طرف مغرب در آفریقا. چهارتا رکن است. عراق مقابل ملت عراق. رکن شامی برای شامی‌ها. رکن مغربی برای آفریقا. رکن یمانی هم برای یمن.می‌بینید هم که چهار طرف مکه همینطور قرار گرفته است.یمن در اینطرف، آفریقا هم آنطرف، شام اینطرف و عراق هم اینطرف. چهارتا رکن.

عراقی‌ها که رو به رکن عراقی می‌ایستند، خب دیگرعبارت باید بر آن‌هاصادق باشد. چرا می‌گویند«لمن کان بمکة»؟!

شاگرد: نه.«لمن کان بمکة»یعنی هر کسی که در مکه باشد رو به رکن عراقی بایستد.

استاد: خب حالا در عراق باشد و به همین رکن عراقی بایستد.چون رکن عراقی برای او است.

شاگرد: نه. دوتا مفهوم می شود. رکن عراقی یعنی من کان بمکة. این داستانی که این همه طولانی است، من کان بالعراق. این اصلاً هیچ ربطی نداشت.

استاد: من کان بالعراق قبلته رکن العراقی.

شاگرد1: بگوییم این اشتباه شده است.یعنی«رکن‌العراقی» بعداً در کلمات، اشتباه شده به «من کان بالعراق».«من کان بمکة» رو به رکن عراقی می‌ایستد، بعد حاجب ایمن زوال است.

شاگرد2: من کان بمکة ممکن است رو به شمال بایستد، شرق بایستد و …آن‌ها سیصد و شصت درجه مستقبل القبلة دارند. از کدام زاویه بایستند که این برای آنها صدق کند؟ می‌گوییم رو به رکن عراقی بایستند.

استاد: مکه‌ای ها.

شاگرد2: بله . ولی من کان بالعراق، خواه ناخواه جزو رکن عراقی است.

شاگرد: خب همین.احتمالاً به نقطه جنوب نمی‌شود رسید اگر به طرف رکن عراقی بایستد.

استاد: بله. همین‌ها را شهید ظاهراً در روض دارند. جامع المقاصد به نظرم این حرف نبود. اما در روض اینها را مفصل دارند.می‌گویند اگر در همانجا بایستید، رو به رکن عراقی بایستید،علامت زوال نیست.

شاگرد2: رو به جلو می شود.

استاد: بله. چرا می‌گویند؟می‌گویند بین رکن است و باب. بین رکن و باب؛ نه خود رکن عراقی. چون باب کعبه، کسانی که مشرّف شدید، دیدید.بین رکن تا باب فاصله است.

شاگرد: بین رکن و باب چیست؟

استاد: آن نقطه‌ای است که به آن حطیم  می گویند. بین الرکن و المقام. مقام با رکن که فاصله دارد. اما خود مقام، الان روبروی باب است. الان که اینطور است و قبله اهل عراق که رو به جنوب بخواهند بایستند، بین رکن و باب است؛ نه خود رکن عراقی که حجر در آن قرار گرفته است. حالا این فرمایشات را شاید در روض به تفصیل دارند.

 

برو به 0:40:51

شاگرد2: یعنی کسی که سمت رکن بایستد، درواقع به جنوب غربی می‌ایستد؛ نه به جنوب.

شاگرد1: به شمال می‌ایستد.

استاد: یعنی حتی آن کسی هم که در مکه است – به نظرم شهید داشتند -اگر به رکن عراقی بایستد، باز زوال را تشخیص نمی‌دهد.

شاگرد1: نه.نمی‌گوییم تشخیص نمی‌دهد.می‌گوییم به طرف جنوب نیست. چون عراق، شمال عربستان است. کسی که به طرف رکن عراقی می‌ایستد، کأنّ یعنی پشت او به طرف عراق می‌شود. وقتی پشت او به طرف عراق شد.

استاد: به طرف جنوب است.کسی که پشت کند به عراق، عراق در شمال است.کسی که پشت به عراق بکند روی او به طرف جنوب است. حالا باز هم این مطالب.

شاگرد: وقتی به سمت رکن می‌ایستد واضح است. چون زاویه است، مستقیمِ او می‌شود رو به جنوب،این سمت او می‌شود جنوب غربی.

استاد: تفاوت می‌کند. لذا اگر به طرف رکن بایستد، این علامت نمی‌تواند علامت باشد. باید دقیقاً به طرف نقطه‌ی جنوب بایستد که توضیح بیشتر آن ان شاء الله روز چهارشنبه.اگه خواستید عبارت صاحب جواهر را سر می‌رسیم و اگر نخواستید،عبارت حاج آقا را ادامه می‌دهیم.

 

شاگرد: این علامت، پس شهرت فتوائی ‌اش چطور می شود؟

استاد: بله. این روایت اصلاً خود مضمونش در فتاوا نیامده است. فتاوا خیلی گسترده‌تر و با قیود بیشتر و مفصل در کتاب‌ها آمده است. حالا نمی‌دانم اهل تسنن هم این را دارند یا نه؟ یعنی به عنوان علامت در کتاب‌های اهل تسنن هست یا نیست؟ این را یادمان باشد نگاه کنیم. نرم افزار الشاملة برای فقه‌های اهل سنت را دارد.الموسوعة الفقهیة الکویتیة. در همین‌ها است. در کتابخانه تخصصی فقه من چندین سال پیش‌تر، دیدم. در نرم افزار هم به صورت یک فایل هست. موجود است.

شاگرد: در خود همین الشاملة هست؟

استاد: بله. الموسوعة الفقهیة. دو سه تا الموسوعة الفقهیة است.یکی از آنها، الکویتیة است.یکی از آنها هم به نظرم برای اوقاف مصر است. برای مصر هم من دوتا دیدم.یکی برای اوقاف است یا مغرب است.

شاگرد: نوع جمع آوری مصر و کویتیه مثل یکدیگر است؟

استاد: الان یادم نیست.

شاگرد: آن که مصر بود فقه مقارن بود.

استاد: فقه مقارن بود؟

شاگرد: البته در نرم افزار ندیدم. ولی یک چیز خیلی مفصلی است.

استاد: الان هیچی یادم نیست. ولی یادم است که دوتا موسوعه بود. نظم آن چطور بود و آیا برای مغرب یالیبی یا مراکش یا مصر بود؟ نمی‌دانم کجا بود.یادم نیست.

شاگرد: فرمودید یک روایت در رابطه با این علامت زوال بیشتر ندارد و آن هم مجهول است.

استاد: روایت میزانی داشته است، ذکر آن مناطی داشته است . آن مناط را در فتاوا کشف نکرده بودند. آن را بند می‌کردند به چه چیزی؟

شاگرد:  من این روایت را در مثلاً در اردبیل هم میتوانم عمل کنم؟

استاد: در ژاپن هم باشیدمی‌توانید عمل کنید. عرض ما همین است. این به عنوان یک علامتی است که حتی در ژاپن هم می توان به آن عمل کرد و اختصاص به عراق ندارد.

شاگرد: تعبدی باشد؟

استاد: تعبدی نباشد.

شاگرد: می‌گویم تعبدی با آن تعامل کرده بودند.

استاد: بله، تعبدی با آن معامله شده است و حال آن که تعبدی نبوده است. میزانِ موردی برای خودش داشته است. آن میزان را که کشف کنید، در هرکجا باشیدمی‌توانید زوال را سریعاً با همین علامت کشف کنید.

شاگرد: منظورم این است بعضی از بزرگان که مبنایشان این است که شهرت فایده ندارد و نه جابر است و نه کاسر …

استاد: به علامیتِ این، صدمه نمی‌زند.چون این شهرتی که الان اینجا داریم،آن میزانی که در آن است، چه نص را برای ما ثابت کند به عنوان این که پشتوانه نصی داشته باشد و چه شهرت فتوائی باشد که بگوییم اصلاً شاید نص نداشته و اعتبار بوده است، خودِ این،یک میزانِ دقیق حسابی دارد که ورای تعبد است و برای هرکجا که بروید علامیت دارد. پس حجیت اینجا نه حجیت از باب شهرت است. حجیت از باب ملاک قطعی است که برای تمام کره، ضابطه‌اش محفوظ است.

شاگرد:‌ حرکت کره زمین موازی با استوا است یا زاویه دارد با استوا؟

استاد:‌ حرکت استوا با حرکت صفحه‌ای که دور خورشید می گردد 23 درجه زاویه دارد .

شاگرد : در آنجا نباید دقیقا به سمت جنوب بایستند؟

استاد : جنوب برای استوا است. اصلا نقطه جنوب برای حرکت اولی است .

شاگرد : حرکت خورشید زاویه دارد با استوا .

استاد : منظورتون از زاویه همان که می آید بالا و میل اعظم است ؟

شاگرد : بله

استاد : خب داشته باشد . آن حرکت شبانه‌روزی‌اش اینطوری است. با استوا زاویه ندارد،‌بلکه با استوا موازی است.

شاگرد: خورشید یک مقدار بالاتر است.

استاد: این دایره صغیره است که به طرف جنوب نمی رود.

شاگرد : به طرف جنوب نمی رود؟!

استاد: نه، این نکته‌ای است . الان می خواهید کره را بیاورید تا توضیح آن را عرض کنم. این استوا است، اول فروردین یا اول مهر ماه باشد خورشید یک دور روی استوا می زند. فردایش که فروردین است می آید به طرف شمال . فردایش یک دایره عظیمه که نصفش بالا و شمال باشد و نصفش پایین نمی زند. بلکه یک دایره صغیره می زند. یعنی دایره عظیمه نیست بلکه صغیره‌ای است که موازی با استوا است و یک درجه بالاتر است . موازی دور می زند . اینها را دوائر صغار می گوییم. در تشریح الفلاک اسمش بود. لذا قطب شمال و جنوب برای حرکت او ثابت می ماند چون همه موازی همدیگر هستند و حرکتش هم موازی با آن ها است، باز نقطه جنوب کار خودش را انجام می دهد.

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

 

نمایه‌ها:

زوال شرعی، ارکان کعبه، میل الشمس الی حاجب الایمن، علامات زوال شرعی، قبله اهل عراق، رکن عراقی ، میل اعظم، حرکت اولی، دوائر صغار، خط استوا، علامت زوال در نیم کره جنوبی، علامت زوال در نیم کره شمالی

 


 

[1]جواهر الکلام (ط. القدیمة)، جلد: ۷، صفحه: ۱۰۳

[2]الأمالي (للمفيد)، النص، ص: 260