1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٧)- دو حیثیت حکمی به عبادت قبل طلوع و...

درس فقه(١٧)- دو حیثیت حکمی به عبادت قبل طلوع و غروب

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27419
  • |
  • بازدید : 6

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

جمع بین رجحان و مرجوحیة عبادت قبل طلوع و غروب

و بعد الحمل علیٰ أقلیّه الثواب فی الکراهه فی العباده أنّ رجحانها بمعنی غلبه مصلحه فعلها علیٰ ترکها، و مرجوحیّتها بمعنی غلبه مصلحه البدل الزمانیّ علیٰ مصلحته، فلا داعویّه لهذه الأوقات إلی الصلاه، بل الامتیاز و الداعویه لغیرها، و لا صارفیه لها عن الصلاه، لکفایه رجحان الفعل علی الترک.

کما أنّ الصلاه بداعی المشابهه لعُبّاد الشمس محرّمه، و بداعی إرغام أنف الشیطان الآمِر بالصلاه لغیر اللّٰه، راجحه علیٰ الإطلاق.

و النذر المتعلّق بالصلاه فی هذه الأوقات، یکفی فیه راجحیّه الفعل علی الترک فیها، و النذر المطلق یوفیٰ بالفعل فیها، لعدم لزوم الامتیاز عن الإبدال فی الرجحان.

فإنّ الأمر فی التوقیع الشریف هو المناسب للترخیص فی العبادات المکروهه، و ربّما یکون الأمر بالإرغام کاشفاً عن ارتفاع الکراهه بالقصد المذکور حتی إذا تعلّق بالخصوصیّه، بخلاف صوره عدم هذا القصد، فإنّ اللازم للعبادیّه عدم الفرق القصدی

بین الأبدال. و قصد الخصوصیّه لا یخلو عن قصد المشابهه مع العابدین للشمس بأمر الشیطان، بخلاف ما إذا قصد الإرغام بالخصوصیه؛ فإنّه یمکن إزالته للکراهه أیضاً.[1]

 

 

… با این که در بعضی موارد، اقلیتِ ثواب باشد، سازگار نیست با این که از لسان دلیل می‌فهمیم مولا می‌خواهد الان ما در این مقام، عبادت را انجام ندهیم. می‌گوید: بهتر این است که نکنی، نه این که بهتر این است که بکنی اما ثواب کمتر می‌دهم. بین این دو تا لسان خیلی تفاوت است. بعضی جاها آدم از لسان دلیل می‌بیند که می‌خواهند بگویند: نکن، نه این که بکن فقط ثوابش کمتر است. اگر احتمال این طرفش را دادیم آن وقت همین سوال در منذوره هم مطرح می‌شود. شما که می‌فرمایید: منذور باید رجحان بالفعل داشته باشد یعنی رجحان بالفعلی که با کراهت در عبادتی که الان مولا بالفعل می‌گوید: این کار را نکن، من می‌گویم: قربةً إلی الله، «لله علیَّ» به خاطر خدا این امری را که الان بالفعل مولا امر تنزیهی دارد، نهی کراهتی دارد در این که این را انجام نده، من بگویم: «لله علیّ»! این که انجام دهم!، در انعقاد چنین نذری مشکل می‌شود. دیروز این را عرض کردم در دنباله، ایشان می‌فرمایند: «فإن الامر» یک چیز خیلی قشنگی در مانحن فیه است، قبلاً هم اشاره به آن شد و حالا هم به صورت مختصر عرض می‌کنم. در این یک تأملی بکنید. حتی اگر قائل شویم که کراهت در عبادت، به معنای کراهت است یعنی مرجوحیت بالفعل به معنای این که خروجی کسر و انکسارِ رجحانِ طبیعی با اجتماع این طبیعی با عناوینی مثل وقت و امثال این‌ها، خروجی‌اش این باشد که مرجوح است و نکن. حتی اگر این‌طور هم بگوییم و حتی اگر بگوییم: مقصود از این نذر، رجحان شرعی منذور این است که باید بالفعل راجح باشد، نه این که طبیعی کار راجح باشد. همه‌ی این‌ها را هم بگوییم، در مانحن فیه به خصوص از مجموع ادله برمی‌آید که باز نذر منعقد است؛ نذر کند که من وقت طلوع بخوانم، مقید به این است که درست در وقت طلوع می‌خوانم، باز نذر منعقد است. چطور می‌شود؟! علی المبنی باید بگوییم: دیگر منعقد نیست همین طور که صاحب جواهر هم در این اشکال می‌فرمایند. از مجموع ادله ممکن است بگوییم: در این جا به خصوص ادله دلالت دارد بر این که این چنین نذری منعقد است . حالا چرا؟ راجع به توقیع شریف خیلی بحث کردیم که توقیع چه می‌خواهد بگوید. آیا اشاره‌ای از این مطالب توقیع قبلاً بود یا نبود؟! در عبارات مومن الطاق پیدا شد که حالا بحث این که برای ایشان بود یا نبود، آن جای خودش است.

یک چیز دیگری در روایات داریم که آن الان به درد ما می‌خورد؛ یعنی این طوری به ذهنم آمده، اگر هم در کتب فقهی تصریح به آن پیدا کردید به من بفرمایید. روایاتی مربوط به زمان امام باقر و امام صادق سلام‌الله‌علیهما است که وقتی از یک امرِ مکروهِ باطلاقه سوال می‌کند، در زمان ما می‌گوییم: نافله مبتدأة و ذات السبب که زمان نصوص نبوده، اسمی از این‌ها را در نصوص نمی‌بینیم، ما بعداً جمع کردیم. آن جا این است که نماز را نخوانید. خب وقتی لسان نصوص این طوری است، سوالاتی از امام صادق و امام باقر سلام‌الله‌علیهما پیش می‌آید که این  را مثلاً بعد عصر یا بعد نماز صبح بخوانیم یا نخوانیم؟ حضرت فرمودند: بخوان، بخوان، این از سرّ آل محمد علیهم السلام است. این متعدد آمده و روایتش هم در حدائق هست و سریع می‌توانم از حدائق بخوانم.

عن جميل بن دراج قال: «سألت أبا الحسن الأول (عليه السلام) عن قضاء صلاة الليل بعد الفجر الى طلوع الشمس؟ قال نعم و بعد العصر الى الليل فهو من سر آل محمد المخزون».

و في الصحيح عن احمد بن النضر و عن احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي في بعض إسناديهما قال: «سئل أبو عبد الله (عليه السلام) عن القضاء قبل طلوع الشمس و بعد العصر فقال نعم فاقضه فإنه من سر آل محمد عليهم السلام».

و روى في الفقيه مرسلا قال: «قال الصادق (عليه السلام) قضاء صلاة الليل بعد الغداة و بعد العصر من سر آل محمد المخزون».

و روى الشيخ عن سليمان بن هارون قال: «سألت أبا عبد الله (عليه السلام) عن قضاء الصلاة بعد العصر قال نعم انما هي النوافل فاقضها متى شئت».

و عن الحسين بن ابي العلاء عن ابي عبد الله (عليه السلام) قال: «اقض صلاة النهار أي ساعة شئت من ليل أو نهار كل ذلك سواء».

و عن ابن ابي يعفور في الصحيح قال: «سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول صلاة النهار يجوز قضاؤها أي ساعة شئت من ليل أو نهار».

و بذلك يظهر ما في كلام الشيخين في المقنعة و النهاية من الحكم بكراهة قضاء النافلة في الأوقات الثلاثة و هي عند الطلوع و الغروب و القيام، فإنه ناشئ عن الغفلة‌ عن ملاحظة هذه الاخبار. و ظاهر الاخبار الدالة على ان القضاء بعد الفجر و بعد العصر من سر آل محمد المخزون ربما أشعر بكون ما دل على المنع من القضاء في هذين الوقتين انما خرج مخرج التقية.   [2]

در حدائق  جمیل بن دراج می‌گوید: «قال: «سألت أبا الحسن الأول (عليه السلام) عن قضاء صلاة الليل بعد الفجر الى طلوع الشمس؟» نماز صبح را خوانده، می‌خواهد نماز قضا کند. «قال: نعم» بخوان. همانی که این قدر روایات بود و به وقت طلوع می‌رسد، با کمال تعجب می‌فرمایند: بخوان. خود حضرت باز اضافه هم می‌کنند می‌گویند: آن یکی هم که مکروهیتش معروف است «و بعد العصر» بعد العصر هم بخوان. «و بعد العصر الى الليل فهو من سر آل محمد المخزون» سر مخزون است. این یک روایت است.

روایت بعدی «و في الصحيح عن احمد بن النضر و عن احمد بن محمد بن ابي نصر البزنطي في بعض إسناديهما قال: «سئل أبو عبد الله (عليه السلام) عن القضاء قبل طلوع الشمس و بعد العصر فقال: نعم فاقضه فإنه من سر آل محمد عليهم السلام».»

«و روى في الفقيه مرسلا قال: «قال الصادق (عليه السلام) قضاء صلاة الليل بعد الغداة» تصریح است که نماز صبح را خواندی، نماز صبح را قضاء کن، مانعی ندارد طلوع شمس هم می‌شود، بشود، بعد الغداة هم می‌شود، بشود «قضاء صلاة اللیل بعد الغداة و بعد العصر من سر آل محمد المخزون» شاید در یکی دیگر دارد که حضرت فرمودند به به! نمی‌دانم حالا کجا بود. در همین ابواب هم بود. حضرت فرمودند: به به! چه کار خوبی است! آخر کار مکروه و به به؟! پس در روایات یک سرّی بوده، توضیح این سرّ آمده یا نیامده است؟ در آن مقام، در آن روایات چیزی پیدا نیست، مثلاً الان هم که فقها می‌گویند، می‌گویند: آن سرّ یعنی تقیه. یعنی اگر هم ما یک جایی می‌گوییم: مکروه است تقیه می‌کنیم؛ این طوری معنا کردند. آیا سرّ صرفاً به معنای تقیه است؟! سایر مواردی که می‌گفتند: تقیه نکنید و خلافش را به شیعه یاد می‌دادند می‌گفتند: این سرّ آل محمد علیهم السلام است یا یک چیز دیگری است؟ حالا این دو تا محمل در ذهن شریفتان باشد. این احتمالی که من می‌خواهم عرض کنم این است. امام قبلی فرمودند: این سرّ است، در پایان غیبت صغری و صدر غیبت کبری در توقیع شریف یک بخشی از این سرّ را کشف کردند. قبلا نمی‌گفتند: این سرّ به کجا مربوط می‌شود، در توقیع مکشوف شده حضرت فرمودند: «إن کان کما یقوم الناس الشیطان تطلع بین قرن الشیطان فصلّ و أرغم انف الشیطان» که عرض کردم: یکی از وجوه این توقیع شریف این است که حضرت اصلاً نمی‌خواهند روایت را ردّ کنند. طلوع الشمس بین قرنی الشیطان را نمی‌خواهند رد کنند، معروف در السنه بود، در روایات قبلی هم بود. احتمالاً روی این مبنا حضرت می‌خواستند بفرمایند: تلقی که آن‌ها از این تعلیل و از کراهت متفرع بر او دارند، این تقلی، یک تلقی اشتباه است لذا سرّ ما شده است. یعنی «کراهت صلاة و طلوع الشمس بین قرنی الشیطان»را باید بیایند از ما یاد بگیرند. اگر صرفاً به خاطر این لفظی که شنیدند نماز نمی‌خوانند راحت بود بروند بخوانند، شما هم بخوانید «صلّ و أرغم أنف الشیطان» پس قبلش سرّ بود فقط حضرت گفتند: بخوان، دغدغه نداشته باش. پس سرّ ما این است که مشکل نبود، بخوان به به! این قدم است. قدم دوم می‌گویی: بخوانیم یا نه؟! اگر این تعلیل است، بر اساس این تعلیل بخوان؛ یعنی تلقی این‌ها از این تعلیل و از ارتباط این تعلیل با کراهت اصلاً مشکلی نیست؛ اصلا به آن بها ندهید «فصلّ و أرغم أنف الشیطان» خب چه می‌ماند؟! این می‌ماند که آیا کراهت هست یا نیست؟! چطور کراهتی است که می‌گویند: برو بخوان؟! این جاست که آن احتمالی که بود کأنّه این سرّ و این روایت توقیع می‌خواهند بگویند: کراهت انواعی دارد. شریعت اسلامی که فقط فقه و شرع نیست، دین مجموعه‌ی مسائل است، مجموعه‌ی همه چیزهاست، «طلوع الشمس بین قرنی الشیطان» یکی از آن‌هایی است که شارع مقدس در مجموعه‌ی آن چه برای ما آورده جا داده و این هم باید خدمت اهل البیت برویم تا این مجموعه را برای ما عرضه کنند. اگر تلقی شما این است که این طوری و این کراهت، پس شما نفهمیدید. کراهت در شرع انواعی دارد، تلقی شما از این کراهت یک نوعی از کراهت است که اصلاً مقصود شارع نیست مثل کراهتی که حماء باشد. یکی از انواع کراهت، کراهت حماء است که توضیحش را فی‌الجمله عرض کردم. الان هم با آن‌ حرف‌ها کار نداریم چون عرض الان من بند به آن حرف‌ها نیست؛ همین اندازه احتمالش بیاید کافی است؛ از حضرت می‌پرسد: مکروه را انجام بدهم یا نه؟ حضرت می‌فرمودند: بله بله؛ این از سرّ ماست که بخوان، مانعی ندارد. در توقیع که می‌رسد می‌گویند: این چه علتی است؟! اگر به‌خاطر این علت است بخوان. آن هم ناظر به تلقی آن‌ها از علت است. خب مکروه هست یا نیست؟! بله مکروه است. بین فقهای امامیه از روز اول تا حالا کراهت جا گرفته است. خب بخوانیم یا نخوانیم؟ نماز می‌خواهید بخوانید ممنوع نیست ولی مکروه است؛ مکروه نوع خاصی که امام هم می‌گویند: بخوان. در این مکروه من می‌خواهم نذر کنم می‌گویم: «لله علیّ أن أصلی نافلة المبتدئة عند طلوع الشمس» می‌گوییم: شارع می‌گوید: این نهی منعقد نیست. چرا؟ چون برای من می‌خواهی بخوانی، من که گفتم: نخوان، پس چطور امام معصوم فرمودند: بخوان و «مِن سرّ آل محمد» است؟! نکته را ببینید.

شاگرد: بالاخره یک راجحیتی برای آن نگه داشتیم.

استاد: مانحن فیه طوری است که ولو مکروه را در ضوابط فقه و صناعت فقه فرض گرفتیم مکروه است، این صناعت به خاطر این که در مظانّش خود امام می‌گویند: بخوان «صلّ أرغم أنف الشیطان، صلّ فإنّه من سرّ آل محمد علیهم السلام المخزون» از این جا می‌فهمم که می‌توانم بگویم: «لله علیّ أن أصلی». در ما نحن فیه از آن‌هایی است که «لله علیَّ» ولو قید کنید منذور، بالفعل باید رجحان داشته باشد صادق است. ثبوتیش هم که جای خودش.

 

برو به 0:11:51

شاگرد: جمع روایاتش بالاخره چطور است؟ یک سری از روایات مطلقا می‌گویند: بخوان، یک‌سری مطلقاً می‌گویند: نخوان. بالاخره جمع و محملی باید داشته باشد. تقیه یک راه جمع است، حیث صدورش فرق می‌کند اما بالاخره باید یک راه جمعی باشد. تعارض واقعی همین‌جاست.

استعمال «لفظ در اکثر» راهبردی برای تنظیم بخش‌های مختلف دین

استاد: کراهت صیانتی یا کراهت نفسی؟! تفاوت می‌کند. لذا همین نحو کراهت است که محل جمع می‌شود و تعارض واقعی را برمی‌دارد. آن روزی که به تفصیل صحبتش شد که حالا دیگر نمی‌خواهم دوباره آن مباحث از سرگرفته شود، آن روز مقدمه‌ی‌ مهمی که برای عرضم جلو انداختم استعمال لفظ در اکثر از معنا بود فلذا عرض کردم که شارع در مجموعه‌ی چیزهایی که برای ما به عنوان دین می‌آورد در مجموعه‌ی این‌ها با توسعه‌ی استعمال لفظ در اکثر از معنا هر چیزی را جای خودش قرار داده است و هر کدام را محافظ همدیگر قرار می‌دهد. یک نحو خودحفاظتیِ درونی است. واقعاً در شرع این گونه خیلی محسوس است، شارع مقدس کاری کرده، شرع مقدس خودمحافظ بوده یعنی یک چیزی در آن تعبیه فرموده ، یک استادی که می‌گفت: شرع برای خدای متعال است، خودش بلد است چه کار کند که این به نحو اعجاب‌انگیزی در خودش تعبیه فرموده که «یحافظ بعضه بعضاً» و لذا در چنین فضایی تعارض، دیگر واقع نخواهد بود.

شاگرد: یعنی می‌فرمایید: در این روایت این جا وجه رجحان دیده می‌شود چون در مظان امر شارع وجود دارد ؟

استاد: بله ما در جایی بودیم که با یک مکروهی مواجهیم کاملا در عرف عقلا جایش بود وقتی از امام سؤال می‌کنند بگویند: نه من نمی‌خواهم بخوانید، همین جا در این مقام می‌گویند: بخوان. بله یک کلیاتی به عنوان انشاءِ ثبوتیِ اولی آمده که «إنّ الشیطان تطلع» آن طلوع شیطان مناسب نماز نیست، نماز با آن، مناسبت ندارد؛ وقتی است که شیطان دارد … خب آن‌ها جای خودش است. آن‌ها یک نحو چیزهای اولیه‌ای بود ولی وقتی به پای سوال و عمل خارجی رسید، امام فرمودند: بخوان، نگفتند: من نمی‌خواهم به جا نیاور. برای ما کافی است و در کلاس فقه بیش از این هم نیاز نداریم، آن چیزهای اضافی هم که عرض کردم برای تصور ثبوتی خودمان بود که ذهنمان بفهمد که محال نیست، تعارض واقعی نیست، تعارض ثبوتی نیست، تکاذب الدلیلین نیست. من این را می‌خواهم عرض کنم هیچ تکاذبی بین آن «تطلع» و وقت شیطان است با آن که امام می‌فرمایند: «مِن سرّنا» است و بخوان. وقتی تکاذب نشد، تعارض برای تکاذب واقعی است، او می‌گوید: این دروغ است، این می‌گوید: او دروغ است، وقتی جمع شد و تکاذب واقعی نبود، بحث ما از نظر کلاسیک جلو می‌رود و لذا نذر در این جا منعقد است و مکلف می‌تواند بگوید: «لله علیّ».

شاگرد: تعبیری سرّی که به کار بردند از طرفی و از طرفی هم این تحلیلی که در آن توقیع به کار رفته، از این دو تا در کنار هم می‌فهمیم که اختلاف در بخوان و نخوان نیست، در یک مسئله‌ی دیگری است. این یک طرف، یک طرف هم که حضرت گفتند: اصلا بخوان.

استاد: همین چیزی که شما فرمودید را می‌خواستم عرض کنم؛ شما خوب گفتید و من در هم گفتم.

شاگرد2: مساله این جاست که نتیجه‌ی این فرمایشات این می‌شود که نماز از حالت مرجوحیت درمی‌آید.

حماء بودن کراهت مگر به اذن شارع

استاد: یعنی ولو گفتیم که نذر باید راجح بالفعل باشد این جا با استناد به امر امام، اذن امام و این که حتی حضرت گفتند: به به! یعنی جایی که مظنه‌ی کراهت بوده حضرت فرمودند: به به! بخوان و عرض هم کردم فقهاء که مجموع این‌ها را دیدند مدام شروع به جمع کردن، کردند، آخر کار ته ظرف چه مانده است؟ النافلة المبتدئة. در نصوص اسمی از نافله مبتدئة نیست.

شاگرد:در توقیع شریف فرمودید: معمولا باطلاقه وقت طلوع شمس را می‌گیرد و الا اصلش این است که بعد الفجر الی طلوع الشمس یعنی یک مقداری بخواهیم چیز بکنیم مثلا نزدیک طلوع شمس را خارج کنیم. یعنی «بعد الفجر الی الطلوع الشمس» و «بعد العصر إلی اللیل» یعنی زمان زیادی است که می‌شود.

استاد: فرمایش شما ناظر به آن پنج تاست که یعنی اگر برای آن پنج تا حساب جدا باز کنیم؛ یک خط کش بگذاریم نگوییم: پنج تا در یک کاسه است؛ از حیث دلیل و مدلول، دو فرعش کنیم. اصحاب یک فرع کردند «تکره الصلاة» در طلوع و غروب و احوال الخمسة، اوقات الخمسة. اگر این طور یکی باشد این عرض‌های من می‌آید که دیگر از حیث دلیل‌ها هم مقصود یکی است اما اگر به فرمایش شما این‌ها را سوا کنیم، اصلا دو فرع بیاوریم؛ یکی «تکره الصلاة فی الطلوع و الغروب و القیام» تمام شد. فرع بعدی «تکره الصلاة بعد الغداة و بعد العصر» اگر این طور باشد آن وقت این فضای بحث، تقویت کردن و چسباندن توقیع به سرّ با مشکل مواجه می‌شود. به این توجه هم داشتم ولی روی این فضایی که اوقات خمسه را از حیث مفاد حکم یکی دانستیم کأنه گفتیم: همه‌ی این پنج تا «تکره»؛ با مجموع ادله هم مثلا ناظر به همدیگر باشد این احتمال در ذهن من آمد که حالا درست باشد یا نباشد را نمی‌دانم.

شاگرد: روایت حضرت در خصوص قضاء نماز شب است یا در جای دیگر هم وارد می‌شود؟

استاد: سوال از قضاء بود؛ سوال کرده بود ولی امام در جواب وقت دیگری هم اضافه می‌کنند و قضاء هم از باب این است که می‌دانیم این سؤال، ناظر به خصوص قضاء نبوده است. سوال برای این است که در ذهن سائل و عرف آن‌هایی که با مسأله آشنا بودند این است که می‌دیدند در این وقت‌ها مکروه است یعنی آن زمینه‌ی ذهنی سائل سبب شده که این سوال را بپرسد.

شاگرد: پس صرفاً به خاطر قضاء نیست.

استاد: یعنی سوالِ او از قضاء بوده، چون محل ابتلای او شده است ولی چرا محل ابتلای او قضاء شده سوال کرده است؟ چون می‌دیده که می‌گویند: مکروه است. به این خاطر سوال کرده، حضرت هم می‌گویند: قضاء را بخوان یعنی قضاء، استثناءست؟ خب این یک نوع است. سرّ بودن هم خصوص قضاء است، این مانعی ندارد؛ یک وقتی است سرّ بودن برای این است که آن چیزی که در خیالت رسیده که سببِ کراهت است و به خاطر آن سوال کردی، آن مانعی ندارد و از سرّ ماست که بخوان. عرض من مبتنی بر دومی بود. الان حدائق که من خواندم باب قضاء مطرح بود، صاحب‌جواهر هم همین طور مطرح کردند.

 

برو به 0:19:26

شاگرد: منشأ این تخیل ولو این که معنایش را خوب نفهمیده، یک مفسده‌ی نفس الامری است یا نیست؟

استاد: حتماً هست اما آن مفسده‌ای که منظور شارع است و گفته است. آن هست و لذا امام علیه‌السلام که از آن مفسده خبر دارند می‌گویند: این که الان در این وقت بایستی نماز بخوانی، نیست؛ این حمای آن است، این را بخوان مانعی ندارد. اصل خود حکم کراهت حماست، نه کراهت نفسیه‌ای که مولا می‌گوید: الآن در این وقت نخوان؛ لذا سرّ شده است ولذا با اصل کراهت در جاهای دیگر هم همه تایید کردند؛ چقدر روایت بود که وقتی از خود امام علیه‌السلام سوال می‌کنند، آیا امام طلوع شمس بین قرنی الشیطان را رد می‌کنند؟! تا قبل از توقیع یک جا دیدید؟! حتی یک جا هم رد نکردند! هر کجا هم سوال بود، هر کدام با بیانات مختلف پاسخ دادند که فقهاء گفتند: مدلول این با آن فرق دارد. در یکی می‌گوید: «طلوع الشمس بین قرنی الشیطان» یعنی شما شبیه عبده‌ی شمس می‌شوید، خب تشبه نکنید. یک روایت دیگر می‌گوید: نیت شما که برای خداست و به تعبیر حاج آقا اصلا رو به قبله می‌کنید، شمس از این طرف درمی‌آید و سجده شما به طرف جنوب است، چه ربطی به سجده بر شمس دارد؟! شما لله سجده می‌کنید. در روایت دیگر باز برای این که اصل تعلیل را … می‌گویند: ابلیس یک تختی دارد و مریدانش دورش هستند، وقتی شما سجده می‌کنید آن‌ها دیگر توجه ندارند روی شما آن طرف است، این از نفس وضع سجده‌ی شما استفاده می‌کند می‌گوید: «إنّهم یسجدون لی». باز تعبیر امام در این روایت چیست؟ یک نحو پر دادن و ادامه دادن مسیر همان تعلیلی است که در السنه‌ی مردم بوده است. حالا ما بگوییم: تقیه بود! آخر تقیه تا این جا که یک حکمی که فرض بگیریم اصلش در نزد عامه دروغ بوده، که عرض کردم آن‌ها در همه‌ی کتاب‌هایشان آوردند. خب تقیه تا آن جا که ما یک وجه دیگری برای این بیان کنیم، از ذهن دور است یعنی آن اصل روایت چیزی بوده و باید هم آن تعلیل در مجموع مسائل بماند بعداً می‌بینید وقتی که زوایای حکم خوب برای شما روشن شد، آن وقت می‌بینید نمازی داریم عند طلوع الشمس مکروه است اما نه مصداق‌های این جا؛به‌خاطر این‌که هر حکم شرعی صغریاتی دارد، موضوعش باید باشد تا محقق شود، آن چیزی که «صلاة عند طلوع الشمس و بین قردة الشیطان»است آن مصداقی دارد که مکروه هم هست. همان جا هم از امام سوال بکنید می‌گوید: نه نخوان و نذرش هم باطل است اما این چیزی که تخیل کرده و تلقی او از «طلوع الشمس بین قرنی الشیطان» بوده، می‌گویند: این چیزی که تو خیال کردی بخوان، دلت جمع باشد که این، آن نیست.

شاگرد: قضای نافله‌ی لیل که نافله مبتدئه نیست؟

استاد: نه!

شاگرد: پس این نافله‌ی مبتدئه از کجای این روایت استفاده می‌شود؟

استاد: از مجموع روایات که حالا بحث می‌کنیم و حاج آقا هم می‌فرمایند.

یعنی ادله‌ای بوده می‌گوید: نخوان نخوان نخوان؛ ادله‌ی دیگر می‌گوید: بخوان. جورواجور است. مجموع این قضاء و فرائض و غیرش را که در نظر گرفتند مدام تقسیم شده گفتند: آی روایاتی که می‌گفتید: مطلقا نخوان، سهم شما ته کاسه چه ماند؟! نافله‌ی مبتدئه ماند.

شاگرد: این تحلیل شما با این تقسیم‌بندی معارض است و با این دیگر نمی‌سازد.

استاد: یعنی نافله‌ی مبتدئه هم؟!

شاگرد: بله نافله‌ی مبتدئه هم دیگر موضوعیت ندارد. کل نوافل حکمشان یکی است، چه قضاء باشد، چه مبتدئه باشد، با این تحلیلی که فرمودید سرّ هست و آن توقیع شریف را وقتی کنار هم می‌گذاریم دیگر دخلی ندارد.

استاد: کلمه‌ی موضوعیت خوب است به کار بردید؛ موضوعیت ندارد اما این کراهت فتوای اصحاب برای آن بالفعل است یا نیست، مانعی ندارد یعنی الان نافله مبتدئه مجمع نص و فتواست ولو نص، مطلق بوده اما فتوای اصحاب نسبت به مجموع نصوص متمحض در مبتدئه شده است؛ کراهت فقهیه‌ی شرعیه محقق است؛ چه مشکلی دارد؟! ولی موضوعیت ندارد.

شاگرد: بر اساس تحلیل شما دیگر نباید نافله‌ی مبتدئه هم کراهت داشته باشد.

استاد: یعنی به معنای موضوعیت‌دار، درست است؛ یعنی بگوییم: «النافلة المبتدئة تکره» این طوری درست است. النافلة المبتدئة از باب جمع بین ادله بوده که برای این دلیل، همین مانده است ولو خودشان قبول دارند که در این دلیل موضوعیت دارد.

شاگرد: در تحلیل شما دیگر کراهیتی برای آن نمی‌ماند. در واقع بنا شد یکی آن بحث سرّ بودن و یکی آن تلقی که ممکن بود ایجاد شود، مفسده روی آن بود.

استاد: و حماء بودن! مبتدئه برای هما کافی است اگر کلا بردارند بگویند: اصلا فرد ندارد، پس چه حمائی  است؟ به خصوص که فقهاء و اصحاب جمع کردند، آمدند آن چه را که به روایات ناهیه دادند در مجمع نص و فتوا ،مبتدئه شده است. صاف است برای این که در ضوابط فقه این‌ها مکروه شوند. این‌ها جا گرفته است حتی سید هم که فرمودند «عندی فی کراهة فی هذا المقام اشکال» محشین قبول نکرده بودند.

شاگرد: منظورشان را فهمیدم چه می‌گویند. یعنی روی حساب مبنای شما مکروهش هم مشکلی ندارد ولی روایاتی که فرمودید فقط در مورد نماز واجب بود، در مورد قضاء سوال می‌کردند، سوال در مورد نماز مستحبی که نبود؛ روی آن حساب داریم می‌گوییم که خب حالا قضای نماز …

استاد: یعنی وقتی دلیل بود این موارد برایش می‌آید.

متعلق امر طبیعت است  اما با حیثیت تقییدیه‌ی به ظرف وجود

فصل الحق أن‏ الأوامر و النواهي‏ تكون‏ متعلقة بالطبائع دون الأفراد

و لايخفى أن المراد أن متعلق الطلب في الأوامر هو صرف الإيجاد كما أن متعلقه في النواهي هو محض الترك و متعلقهما هو نفس الطبيعة المحدودة بحدود و المقيدة بقيود تكون بها موافقة للغرض و المقصود من دون تعلق غرض بإحدى الخصوصيات اللازمة للوجودات بحيث لو كان الانفكاك عنها بأسرها ممكنا لما كان ذلك مما يضر بالمقصود أصلا كما هو الحال في القضية الطبيعية في غير الأحكام بل في المحصورة على ما حقق في غير المقام.

و في مراجعة الوجدان للإنسان غنى و كفاية عن إقامة البرهان على ذلك حيث يرى إذا راجعه أنه لا غرض له في مطلوباته إلا نفس الطبائع و لا نظر له إلا إليها من دون نظر إلى خصوصياتها الخارجية و عوارضها العينية و أن نفس وجودها السعي بما هو وجودها تمام المطلوب و إن كان ذاك الوجود لا يكاد ينفك في الخارج عن الخصوصية.

فانقدح بذلك أن المراد بتعلق الأوامر بالطبائع دون الأفراد أنها بوجودها السعي بما هو وجودها قبالا لخصوص الوجود متعلقة للطلب لا أنها بما هي هي كانت متعلقة له كما ربما يتوهم فإنها كذلك ليست إلا هي نعم هي كذلك تكون متعلقة للأمر فإنه طلب الوجود فافهم.

دفع وهم [المراد من تعلق الأوامر بالطبائع‏][3]

خب یک چیزی هم دیروز آقا[4] اشاره فرمودند که صاحب کفایه می‌گویند: متعلق امر به فرد تعلق می‌گیرد، این طوری نگفتند. فی‌الجمله الان یادم است شاید کلی‌سعه می‌گویند رفتم نگاه کردم که صاحب کفایه در مسئله‌ی تعلق امر به طبیعت یا فرد، اول تا آخرِ عبارتشان را خواندم اندازه‌ی ذهن قاصرم یک سوال در ذهنم نیامد؛ صافِ صافِ خیلی شسته رفته گفتند. از جاهایی است که خیلی عالی بحث طرح شده است. «فصل؛ الحق أن‏ الأوامر و النواهي‏ تكون‏ متعلقة بالطبائع دون الأفراد و لايخفى‏…» تا «دفع وهم» همه‌ی مطالب را خیلی خوب زوایایی دارد که وارد اصالة الوجوب و ماهیة در آخر بحث می‌شوند ولی اصل حرف درست است که می‌گویند: به ماهیت، طبیعت من حیث هی هی تعلق نمی‌گیرد؛ این را که احدی نمی‌گوید. هرگز کسی به طبیعت من حیث هی هی امر نمی‌کند؛ از آن طرف وجود هم نمی‌کند که می‌گویند. به فرد که خیلی قشنگ می‌گویند: ممکن نیست، امر هم نیست. پس چیست؟ می‌گویند: امر به طبیعت می‌خورد اما با حیثیت تقیدیه به ظرف وجود، نه به خصوصیات افراد. نکته‌ی خیلی دقیق و خوب که تا آخر خیلی خوب، بحث را جلو بردند یعنی هیچ سوالی در ذهن نمی‌آید و بحث را خیلی خوب تمام کردند.

شاگرد: حیث تقییدی شد پس جزئش وجود خارجی شد.

استاد: نه! ایشان می‌گویند: طبیعت انواع دارد؛ طبیعت، فرد دارد که به فردش اصلا امر نمی‌شود، طبیعت من حیث هی هم فایده ندارد امر به آن بخورد پس طبیعت در ظرف وجود اما نه به خصوصیات وجودیه و وجود متشخص خارجی. لذا کلی‌سعی هم تعبیر می‌کنند. کلی‌سعی که گفتم بزنگاه حرفشان است. می‌رسند می‌گویند: « فانقدح بذلك أن المراد بتعلق الأوامر بالطبائع دون الأفراد أنها بوجودها السعي» بوجود‌السعی یعنی در ظرفِ خارجی نه به آن افراد … «بوجودها السعی بما هو وجودها السعی قبالا لخصوص الوجود متعلقة للطلب» بحث خیلی خوب و دقیق، خیلی خوب سر رساندند؛ من گفتم: جای دیگر ارتکازاً می‌گویند، این جا آگاهانه هم مطلب خیلی خوبی را سر رساندند. همین طوری که نگاه می‌کردم هیچ سوالی در ذهنم نیامد، مطلب را خیلی شسته رفته تا آخر بردند.

 

برو به 0:28:29

شاگرد: فرمایش حماء بودن را در مانحن فیه تطبیق می‌کنید؟

استاد: در فقه مواردی است که گاهی محسوس می‌شود که شارع مقدس یک کاری را قرار می‌دهد قرقگاه است؛ شاید در روایتش هم دارد که «ان الله جعل حمی» خدای متعال برای محرمات اصلیه خودش … دیدید جایی می‌خواهند بنایی کنند گود می‌کنند پایین می‌روند؛ کسی مواظب نباشد می‌افتد. می‌آیند یک مترش را یک سیم خاردار می‌کشند جلو می‌آیند برای این که کسی نرود؛ اگر باز باشد توجه ندارد می‌رود پایین می‌افتد. می‌آیند یک متر را جلو می‌آورند لوله می‌گذارند سیم می‌کشند برای این که کسی نیفتد؛ به این حماء، قرقگاه می‌گویند. در احکام شرعیه این بسیار است که آن را در فضای فقه و کلاس فقه از خود لسان دلیل و تناسب حکم و موضوع تشخیص می‌دهند و خیلی هم آثار دارد.

شاگرد: مقدمه‌ی علمیه و امثالش

استاد: مقدمه یکی از آن‌هاست ولی مقدمه‌ی علمیه صرفاً برای امتثال در مقام علم است.

شاگرد: در مقام جعل هم می‌آید.

استاد: بله اگر در مقام جعل هم بیاید، آن هم یکی‌اش است. برای این که حتما مرفق شسته شده باشد در جعل ثبوتا انشاء شده که بالاتر را بشوید. این بالاتر نه برای این که خود بالاتر است، برای این است که شارع در همان عالَم انشاء مطمئن شود که اصل مرفق مثلا شسته شد؛ یکی از مقدمات علمیه که مثال می‌زنند این است.

شاگرد: آن وقت وجوب واقعی است که پیدا می‌کند؟ ولو آدم بداند نمی‌افتد.

استاد: حالا وجوب که پیدا کرده، حالا آن دنباله‌ی‌ بحث است که وجوب واقعی یعنی چه؟! وجوب که دیگر واقعی و ظاهری ندارد؛ وجوب، واقعی است یعنی در فضای کلاس و امر و نهی، وجوب، واقعی است. ما یک وجوب ظاهری داشتیم و یک وجوب واقعی، این از آن‌هایی است که در وجوب واقعی جاسازی می‌شود.

شاگرد2: مصلحتش نفسی است؟

استاد: مصلحتش نفسی نیست.

شاگرد2: می‌گفتند: وجوب متفرع بر آن مصلحت است؛ اگر مصلحتِ نفس الامری باشد پشت سرش جعل وجوب می‌آید، وجوب غیری گفتند: مصلحت ندارد پس ناظر به آن فضای متعارفی که در اصول بحث می‌کنند کلی بحث کردند که اصلاً واجب شرعی نیست. این جا ما یقین داریم خود این فعل مصلحتِ نفس الامری ندارد، تبعِ مصلحت بالاتر به آن امر کردند پس نمی‌توانیم بگوییم: آن وجوبی که متفرع بر مصلحت است .

استاد: خب در واجب‌های نفسی هم، آن چیزی که متفرع بر آن واجب نفسی است، واجب حقیقی است؛ یعنی می‌گویند: این کار را بکن تا آن مصلحت بیاید؛ پس آن مصلحت را مولا می‌خواهد نه این کارِ من را؛ یعنی شما اگر بتوانید قدرتی داشته باشید که آن مصلحت مراد مولا را بیاورید بدون این که واجب نفسیِ به معنای شما را بیاورید؛ باید مشکلی نباشد. چه چیزی را عرض می‌کنم؟! می‌خواهم بگویم آخرش جهت طولیت، وساطت در مصالح هست یعنی نمی‌توانیم بگوییم:حالاکه ملاک نفسی در خودش نیست پس واجب حقیقی نیست . واجب، واجب حقیقی است، واقعی است بله ملاک در نفس خودش است.

شاگرد: متعلق امر مولا هر چه شد، واجب حقیقی می‌شود.

استاد: متعلق امر مولا به طور مطلق مصلحت دارد.

شاگرد: چون امر مولاست.

استاد: نه چون امر مولاست، آن یک جهتِ دیگرش است که گاهی مصلحت در نفسِ امر است مثل اوامر امتحانیه.

شاگرد: طبیعتش این طور نیست؛ حتما طبیعت اوامر مولا این است که مصلحت‌دار باشد، امر امتحانیه خلاف قاعده است.

استاد: من یک مثال عرفی بزنم؛ شما خدمت اطباء طب سنتی می‌روید می‌دانید در طبّ سنتی معروف بوده اول که مریض می‌آید می‌گویند: تو باید معده‌‌ات را تصفیه کنی. چرا؟ چون معده‌ است که طریق جذب دارویی است که من بعداً می‌خواهم بدهم، پس اول شما برو طریق جذبِ دارویِ بعدیِ من را انجام بده بعد بیا. الان امر می‌کند: این دارو را مصرف کن؛ خب شما می‌گویید: چون این برای این است که بعداً داروی بعدی را بدهد این امر طبیب نیست، این صورت کار است. عرف همین را می‌گوید؟! می‌گوید: دکتر گفته: این را بخورم و اصلاً به این‌ها توجه ندارد. دکتر به من گفت: این دارو را بخور، می‌گوییم: تو طبّ بلد نیستی، دکتر نگفت: به خاطر خودش بخور، گفت: برای این که بخوری تا راه معده تصفیه شود، آماده شود و داروی درد تو را بعداً بدهد. مصلحت نفسیه برای علاج واقعی آن دوای بعدی است. در فضای گوش دادن به امر طبیب هیچ فرقی ندارد، هر دو واقعی است.

شاگرد: الان همین جا اگر معده‌اش درست باشد، مردم هم به او بگویند: به این دلیل گفته، این امر را دیگر برای خودش مطاع نمی‌داند.

استاد: اگر خود دکتر که بگوید حتماً این طور است اما مردم بگویند خیلی صاف نیست. خود دکتر تقیید کند که من برای این می‌دهم، لذا می‌گوید: گفته که من برای این دارم می‌دهم، خود من هم می‌دانم که این مقصود او حاصل است.

شاگرد: حالا در این حماء هم قاعدةً حضرت می‌توانند بگویند: این سیم خاردار برای این است که داخل آن نیفتی، اگر یقین داریم نمی‌افتیم …

استاد: اتفاقاً شاید در آن روایت هم حضرت دارند فرمودند که وقتی گله را نزدیک حماء می‌بری، «هلک من حیث لا یعلم».

شاگرد: آن آخرش است؛ یک تعبیری دارند می‌فرمایند: غنمش را باز بدارد از این که بیفتد …

استاد: مثلا یک چوپانی صد تا گوسفند دارد، اگر این‌ها را بگذارد بروند بروند بروند  تا یک متری علف‌زار یک کسی برسند دیگر نمی‌تواند کنترلشان کند و لذا با صد متر فاصله نمی‌گذارد جلوتر بروند و تا می‌آیند بروند جلویشان را می‌گیرد. این صد متر حماء می‌شود. این خب ،فضایی است. خود شارع نمی‌گذارد بروند چون کنترل از دست خود شارع هم در می‌رود یعنی حتی آن گوسفندی هم که بگوید: من خیلی نجیب هستم، من تا نزدیک این می‌روم ولی پا از آن جلوتر نمی‌گذارم و باز چوب و سنگ به سر او هم هست. چرا؟ چون می‌گوید: تو که می‌روی دیگران هم می‌بینند. ولو منِ مولا هم می‌دانم تو نجیب هستی و قرار نیست کاری انجام بدهی ولی دیگران که می‌بینند.

شاگرد: فرمایشات شما باز دارد نکته را ضیق می‌کند ولی به نظرم این نکته از دست نمی‌رود حالا اگر یک کسی نفهمید، حکم هم نشد، باز به هر شکل یک چیزی تهش می‌ماند.

استاد: شما اگر تا صبح هم همین را تکرار کنید، من هم همان‌ها را تکرار می‌کنم. شما یک مقصودی دارید، من هم یک مقصودی دارم؛ هر دو هم می‌دانیم چیست.

 

برو به 0:35:50

شاگرد2: یعنی شما توسعه در مصلحت می‌دهید.

استاد: ما قرار نیست کاری کنیم که خود شارع راه را بسته است؛ ما این جا نیامده‌ایم راهی که خود شارع بسته را باز کنیم، مدام سوال کنیم و بگوییم بعداً همه دیگر داخلِ پستویی می‌شوند؛ من در پستو هستم و انجام می‌دهم و هیچ کس هم نمی‌فهمد. شارع این را می‌خواهد؟!

شاگرد: در مقام افتاء که نیستیم؛ در مقام تحلیل روابط احکام هستیم. فقیه باید در مقام افتاء احتیاط کند و اصلا راه را بر متشرعه ببندد ولی در تحلیل داخل کلاس نمی‌توانیم به این جا برسیم؟

استاد: یک جا صاحب‌جواهر می‌گویند: شما در بحث هم که هستید، قول که نیست اما به ذهنتان یک چیزی به عنوان وجهی از وجوه می‌رسد نه قولی از اقوال، همین وجه را نگویید. چرا؟ چون وجه را که می‌گویید بعد تبدیل به قول می‌شود. حالا من شوخی کردم منظورم این بود که فرمایش شما معلوم بود ولی این چیزی نیست که ما اقتحام کنیم. خود روایت دارد می‌گوید: اقتحام نکن؛ ما اقتحام کنیم جلو برویم این خلاف همان چیزی است که ما را به آن سفارش کردند.

شاگرد: بالأخره ما خارج را چه کار کنیم؟

استاد: طبیعت چند تا ظرف دارد. آخوند می‌گویند: طبیعت من حیث هی در آن ظرف نفس الطبیعة است هیچ، طبیعت در ظرف ذهن هم هیچ، من که چیز ذهنی از تو نمی‌خواهم، طبیعت در ظرف خارجی می‌خواهم.

این یک حیثیت تقییدی به ظرف دارد نه به فرد موجود مظروف در آن ظرف؛ عرض کردم: خیلی مطلب دقیق است. می‌گویند: حیثیت تقییدیه به ظرف دارد؛ و الا اگر امر به مظروف در این ظرف می‌خورد، می‌شد تعلق به فرد اما حیثیت تقییدیه دارد به ظرف یعنی الطبیعة الموجودة فی الخارج یعنی به حیثِ در این ظرف اما کدام فردش؟! با فرد کار ندارم.

شاگرد: الموجودة فی الخارج شما الموجودة را  قید برای ظرف می‌گیرید.

استاد: مقصود ایشان همین است و اصلا غیر از این نمی‌شود معنا کرد.

شاگرد: غیر از این سر این خیلی دعوا کردند.

استاد: من مواردی شده در حاشیه‌ی رسائلشان گاهی از کفایه قوی‌تر جلوه می‌کنند. مقایسه کنید. بعضی حاشیه‌های رسائل دارند که انسان از آن قوت ذهنی صاحب‌کفایه بهتش می‌برد. لذا این چیزی که من نگاه کردم مقصود ایشان همین است. شما بروید بگردید ببینید همه‌ی عباراتشان را ببینید شسته رفته است؛ اصلا از جاهایی است که برای آدم یک دغدغه می‌ماند،نیست. حالا آن جایی که به وجود و ماهیت و اصالت می‌رسند آن حرف‌ها را کنار بگذاریم . اصل مطلبی که می‌گویند خیالم می‌رسد این مقصودشان باشد.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

کلیدواژگان:حماء بودن کراهت/رجحان نذر/نوافل مبتدئه/استعمال لفظ در اکثر/خودحفاظی دین/ نافله‌ی مبتدأة و ذات السبب/اقل ثواب بودن مکروه/یکی از معانی سرّ/متعلق امرونهی/معنای دین.

 


 

[1] بهجة الفقیه، ص164

[2] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌6، ص: 310

[3] كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 138-139

[4] یکی از شاگردان

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است