مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 1
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه قبل بحثی بود راجع به حکم و مراتب آن. بس هم هست. فقط یک مطلب را مناسب دیدم برای آن جلسه پایانی که بحث ما بود، فقط آدرسش را عرض می کنم، خودتان نگاه کنید. در اجود التقریرات، چاپ دو جلدی،ج1 ، ص148، تتمیمٌ، بحثش بعد از شرط متأخر است.
شاگرد: همان بحث تجرّی و معصیت که مطرح می فرمایند؟
استاد: نه، بحث مقدمات مفوته. در آنجا بحثی را دارند. جلسه قبل آنهایی که تشریف داشتید، اگر نظر شریفتان باشد، بحث شد که آیا اصلاً این حرف، حرف درستی است، معقول است یا نه؟ بر خلاف متعارف رایج مباحث کلاس، که اساساً فعلیتِ حکم دفعی نباشد. چون موضوعِ حکم شئونات دارد، به حساب هر شأنِ موضوع که بالفعل شد، به تناسبِ همان شأن موضوع، شأنی از حکم هم بالفعل است، فعّالیت دارد. مولی به عبدش دستور میدهد. چرا؟ به خاطر اینکه موضوع حکم صاحب شئونات است، مؤلّفهها دارد، یکی از مؤلّفههایش بالفعل شده. بحث آخر جلسه قبل ما اینجا بود.
یک حرف این بود که فعلیت، تدریجی باشد. ولی خب یک حرف رایج هم این است که فعلیت دفعی باشد. هیچ کس به حسب رایج نمیپذیرد که قبل از اذان ظهر بگوییم نماز ظهر واجب شده. این جاست که ایشان میفرماید: «لا إشكال في ان وجوب المقدمة الوجودية يتبع في الإطلاق و الاشتراط وجوب ذيها ان مطلقاً فمطلق و إلّا فلا كما انه لا إشكال في ان المقدمة الوجوبية حيث انها أخذت مفروضة الوجود كما هو شأن القضايا الحقيقية يستحيل ان يتعلق بها الوجوب من ناحية وجوب ذي المقدمة إلّا انه وقع في الشريعة موارد توهم خلاف ذلك»[1]
بعد شروع میکنند مواردی را که خلاف این است، ذکر میکنند که میبینیم با اینکه وجوب نیامده، اما فعّالیت دارد.ایشان میفرمایند تکلیفِ نیامده، تکلیفِ بالفعل نشده چه کار میخواهد بکند؟! نمیتواند کاری بکند، معقول نیست؛ الا اینکه در شریعت مواردی آمده که توهم خلاف ذلک. چند تا مثال میزنند خیلی جالب:
اوّلی: «(منها) ان الفقهاء أفتوا بوجوب إبقاء الماء قبل وقت الصلاة لو أجده إذا علم بعدم تمكنه منه بعد الوقت» مثال معروف مقدّمات مفوته است، مکلّف آب دارد، اگر بریزد دیگر وقت نماز آب ندارد. جایز است بریزد یا نه؟ نماز که هنوز واجب نشده. فقها، أفتَوا که نمیتواند، « بوجوب إبقاء الماء … بل أفتى جماعة بوجوب تحصيل الماء قبل الوقت» این یکی.
« (و منها) فتواهم بوجوب الغسل ليلة الصيام قبل الفجر
(و منها) فتواهم بوجوب إبقاء الاستطاعة
(و منها) فتواهم بوجوب تعلم الأحكام»
که سختترینش همان در جواب دادن تعلّم الاحکام است که قبل از وجوب، تعلّم واجب است. چه کارش باید بکنیم؟ ایشان وارد میشوند و چندین صفحه بحثهای مفصّلی دارند که دیگر مراجعهاش و مباحثهاش به عهده خودتان که هر چه بخواهید کلمات ایشان را بسط بدهید، جا دارد. مطالب خوبی فرمودند. اما علی ایّ حال مبنایشان با آن چیزی که احتمالش را من عرض کردم تفاوت میکند. یعنی اگر ما آن احتمال را جا بیندازیم، شواهد برایش بیاوریم، دیگر از این طول و تفصیلها راحت هستیم.
برو به 0:04:51
ما میگوییم اساساً این ایده که فعلیتِ حکم دفعی است؛ قبلش هیچ، اصلاً مولا با او کار ندارد -ظهر نشده که بگوید نماز بخوان- با اینکه بگوییم نه، خودِ زوال، یکی از مؤلّفههای وجوب صلاة است، اینها خیلی با هم تفاوت میکند. زوال که بالفعل میشود، یک شأن مهمی از وجوب، بالفعل شد، اما همان مثالی که هفته قبل زدم، ساعت ۱۰ صبح کسی متولّد شده. روز تولدش که الان مثلاً پانزده سال قمریاش کامل شده و برایش مجلس جشن تکلیف میگیرند، همه آماده اند در ساعت ده به او تبریک بگویند، همه آمده اند، نشسته اند، ساعت 10 میشود، پدرش به راحتی طبق ارتکاز متشرعه، بلکه عرف عام که خبر از شرع داشته باشند، میگوید پسرم! الان نماز بر تو واجب شده. اصلاً مشکلی در این جمله ندارند. مقصودشان هم روشن است. اگر بیایید کلاسیک کنید و اصول و فقه و … میگوییم هنوز ظهر نشده است که! شما اشتباه گفتی! ایرادگیری ما نسبت به این حرف پدر که روی ارتکاز خودش دارد میگوید، کلاسیک است. ما میگوییم هنوز ظهر نشده که، ساعت ده صبح چرا میگویی پسرم نماز بر تو واجب شد؟ جواب ندارد بدهد. چون ما بیانات کلاسیک داریم، گیر میافتد. اما اگر برگردیم، بگوییم نه، اساساً موضوع وجوب نماز بر این فرزند مولّفه هایی دارد که یکی از آنها بلوغ است. الان که ساعت 10 بلوغ آمد، مقصود پدر این است که نسبت به آمدن بلوغ، یک شرط بالفعل شد. پس شأنی از شئونات وجوب صلاة بر تو آمد.
شاگرد: در بحث فرق بین شرط وجوب و واجب، اساتید سطح میفرمودند در مورد این که شرط روی وجوب رفته یا واجب، فقهاء از مولّفهها و ریشههایی که در خود ادله روایی آمده، استفاده میکنند. حضرتعالی میفرمایید فارق از مولّفه های روایی، ما میخواهیم بگوییم ثبوتاً کل شروط فعلیت را دفعی بگیریم یا تدریجی بگیریم یا نه، ناظر به همان روایاتی که مثلا در باب حج آمده و رفته روی استطاعت یا در صلاة آمده رفته روی زوال میفرمایید؟ بدون نگاه کردن به روایت، تئوریاش را میفرمایید؟
استاد: نه، ما در اینکه شرط الوجود یا شرط الوجوب است، مقدمة الوجوب است یا مقدمة الواجب، به ادّله مراجعه میکنیم. اما در مقدّمات مفوته، در اینکه مقدمة الوجوب تابع است در فعلیتش و اشتراطش به ذی المقدمه، این را ما قبول نداریم.
شاگرد: دفعی و تدریجی بودنش را لازم نیست از لسان روایات بدست بیاوریم؟
استاد: اتفاقاً به دست می آوریم. اصلاً چرا من این اجود التقریرات را گفتم، برای این که ما اوّل در اصول، در کلاس یک چیزی میگوییم، بعد میبینیم در فتاوا، در ادّله خلافش است. در ارتکازاتِ روشن ما، خلاف آن میباشد، پس معلوم میشود باید در آن چیزی که در کلاس میخش را کوبیدیم، بازنگری کنیم؛ نه اینکه اینها را با چه زحماتی توجیه کنیم.
از موارد جالب اجود التقریرات این بود که مرحوم نائینی فرمودند روایت صحیحه داریم که آب را نمیتوانیم اتلاف کنیم. شاگردان ایشان خیلی حرف داشتند، میگویند رفتیم محضر استاد، گفتیم کجاست این حدیثی که میفرمایید؟ فرمودند این، حدیث نبوده؛ بعد ایشان میگویند «العِصمَه لِاَهلِها». مرحوم آقای خویی در پاورقی میگویند «العِصمَه لِاَهلِها»، میگویند رفتیم به استاد مراجعه کردیم. این هم از جاهای جالب اجودالتقریرات است.
سوال: حضرتعالی میفرمایید که هم مشکل ثبوتی ندارد و هم تدریجی بودن از ادلّه به دست میآید؟
استاد: بله، شواهد عدیده دارد که اگر اینگونه کار بکنیم، بسیاری از مباحث کلاسیک راحت جلو میرود. بخلاف این که وقتی وجوب را دفعی بگیریم چه مشکلاتی پیش میآید. ما طبق این بیان، خیلی راحت با ادلّه و منابعی که داریم، به راحتی جواب میدهیم. روی این احتمال تأمّل میکنیم، فکر میکنیم، رفت و برگشت؛ ببینید اگر سر برسد، گمان من این است که فواید خیلی خوبی دارد.
پس خلاصهاش این است. فقط باید مقصود همدیگر را تصوّر کنیم. اگر تصور مقصود همدیگر خوب باشد، نصف مهم کار انجام شده. عرض من این است که موضوع حکم، که به اصطلاح مرحوم آقای صدر که در حلقات داشتند یعنی آنچه که علّیت دارد برای حکم، مجموعه اموری که شارع مقدس در نظر گرفته و حکم را بر او بار کرده که محورش مکلّف است و سایر چیزها، زوال یک چیزش است، متعلَق المتعلّق، وجود عالِم یکیاش است. مولا که اکرم العالم میگوید، وجود عالم هم یکی از اجزاء موضوع است. اگر عالم نباشد که حکم بالفعل نمیشود. مکلّف هست، صحیح و سالم هم هست، اما عالمی نیست که اکرامش کند، میگوییم متعلَق المتعلق هم جزء الموضوع است.
برو به 0:10:44
بنابراین جزء الموضوعی که شارع در عالَم انشاء در نظر گرفته، تمام این اجزاء که دخیل در انشاء هستند، هر کدام در خارج موجود شد به اقتضاء وجود خودش بهرهای از فعالیت به حکم میدهد. عرف عقلاء و خود شارع مقدس برای آن حساب باز میکند. این طور نیست که بگوید حالا تو که هنوز بالغ نشدی. من چطور به غیر بالغ بگویم برو مسأله یاد بگیر. وقتی هم که بالغ شد بلد نیست. چگونه به جاهل تکلیف بکنم. نه، الان مرحوم نائینی قشنگ بحث میکند که از مهم ترین چیزها وجوب تعلّم است قبل الحاجه.
شما حج را باید یاد بگیرید، بعد بروید انجام بدهید. استطاعت آمده هنوز که حج واجب نشده. آیا استطاعت برای شما وجوب تعلّم میآورد یا نه؟
البته جوابهای خیلی خوبی هم فرمودهاند. لذا اجود را آوردم که مراجعه کنید. ذرّهای نمیخواهم زحماتی را که علماء کشیدند و دقایقی را که مطرح کردند، اینها را خدای نخواسته دست کم بگیریم. مقصود من این است که یک راه دیگر هم هست؛ دو جور میشود فکر کرد، یک راهش فعلیت تدریجی است، به حساب هر شأنی از موضوع که بالفعل شد.
شاگرد: اینکه آقایان قائل به شرط وجوب و شرط واجب شدند، به خاطر این است که نتوانستند این مساله را حل کنند؟
استاد: نه، این که ربطی به عرض من نداشت.
شاگرد: مثلاً به نظر شارع بلوغ شرط وجوب است، زوال شرط واجب است. ولی شما میفرمایید نه، از قبلش هم…
استاد: زوال چیست؟ شرط الوجوب است، نه شرط الواجب!
شاگرد: شرط واجب است. مثلاً میگویند وجوب نماز آمده. ولیکن ظرف تحققش مثل آمدن موعد حج است که آن شرط واجب است، ولی استطاعت شرط وجوب است.
استاد: خلاصه زوال اینجا چه کاره است؟ شرط الوجوب است، یا شرط الواجب؟
شاگرد: شرط واجب است.
استاد: یعنی میخواهید واجب معلّق بگیرید؟ واجب معلّق راهحل صاحب فصول است. در وجوبِ مشروط هم روی مبنای شیخ که قید را به ماده میزنند، نه به صورت، این هم یک جور برگشتش به همان واجب معلّق است، خودش را میآورند اسمش را نمیآورند، بعداً میگویند اینطوری که ما گفتیم اصلاً نیازی به واجب معلّق نیست. بحثهایش در اصول است. اگر آنطور میخواهید بگویید، آن برای همان مسئله بود که شرط را چه کار کنیم، اصلاً وجوب مشروط را چه کار کنیم؟ در تمام بحثهایی که آقایان دارند، در هیچکدام تفاوت بین مقدمة الوجوب با مقدمه الواجب از بین نمیرود. حتی بنابر مبنای شیخ، که قید به مادّه بخورد، و بنابر مبنای صاحب فصول که واجب، معلّق باشد، خلاصه ما یک شرط الوجوب داریم، یک شرط الواجب. هیچ کس این را نتوانسته انکار کند.
شاگرد: ولی کسی هم نگفته تدریجاً وجوب میآید.
استاد: آن درست است در خصوص شرط الوجوب. در خصوص شرط الوجوب، نه شرط الواجب. در خصوص شرط الوجوب فعلیتِ وجوب را دفعی میگیرند. یعنی میگویند شرایط موضوع، اجزای موضوع مادامی که به استیعاب نرسیده باشد، تمام اجزای موضوع بالفعل نباشد، فعلیت ندارد. اینجایش است که میخواهم عرض کنم، پس در خصوص شرط الوجوب دارم عرض میکنم؛ و الا فرق بین شرط الوجوب با شرط الواجب را همه قبول دارند. آن هم که من عرض میکنم واقعی است و این تفاوت قابل انکار نیست. در خصوص شرط الوجوب که مشهور میگویند تا آخرین جزء علت تامه نیامده، وجوب بالفعل نیست، آن را عرض دارم. لذا جلسه قبل خدمت آقا هم که مناقشه میکردم، بحث شد. اگر فکرش کنید، میبینید حتی آن وجوب دفعی هم که میگویند، باز وقتی فکر میکنید، وجوب به تمامِ معنا دفعی نیست، بالفعل نشده؛ لذا عرض کردم در وجوب نفسی، وقتی اوّلی که میخواهید نماز را ببندید، واقعاً آن چه که بالفعل است، «کبّر» است، نه «صلِّ». بعد از این که «کبّر» را امتثال کردید، تازه «إقرأ» بالفعل میشود. «کبّر»، بعد «إقرأ». اگر دقت کنید، میبینید اینها هم تدریجی است. جلسه قبل بحثش را کردیم. اینها شاهدی بود بر اینکه بعد که مشهور هم میگوید حالا وجوب نماز بالفعل شد و الآن مولی میگوید حتماً بلند شو و نماز را بخوان! این نماز را بخوان، یعنی چه؟ یعنی بگو« صلِّ»؟! ابداً امر «صلِّ» بالفعل نیست.
شاگرد: چون مقوله از مقولات اعتباری است، شارع در یک نگاه مجموع ماهیات مرکبه را بالفعل به عبد واگذار میکند، یعنی از «کبِّر» تا «صلِّ» یک جا واجب میشود، ولی تحقّق بیرونی «صلِّ» بعد از «کبِّر» است. نمیشود تا «کبِّر» نگفته، نوبت به «صلِّ» برسد، ولی فعلیتشان ظاهراً یک دفعه است.
استاد: بله، همین دیدگاه اقلّ و اکثر ارتباطی را وقتی دیدگاه جمعی به آن میکنیم، اقلّ و اکثر ارتباطی است و امر «صلِّ» میآید؛ یک ماهیت مرکبه است، ایجادش کن. شما هم میتوانید وقتی شک در اجزاء کردید، برائت جاری کنید؟ من شک دارم سوره در نماز واجب است یا نه. قاعده اشتغال به شما اجازه نمیدهد آن را ترک کنی و لذا چه هنگامهای است در اقل و اکثر ارتباطی در اصول که آن را چهکار کنیم، برائت جاری میشود یا نه؛ اما اینکه بعد با زحمت علماء به اینجا رسیدیم. میگوییم اینکه یک امر بسیط نیست؛ این وجوب نفسی نقطهای، واقعاً وجوب نفسی نقطهای نیست که بگوید «صلِّ» و تمام؛ وجوب نفسیِ انبساطی است. نفسی است، نه غیری.
شاگرد: یعنی حتی در ناحیه، اعتبار فعلیت هم تدریجی است؟ اعتبار فعلیتش هم تدریجی است؟ خود فعلیت را کار ندارم، اعتبارش، تدریجی نیست دیگر؟
برو به 0:17:41
استاد: نه، کما اینکه در موضوع استطاعت هم تدریجی نیست. اصلاً وقتی شارع میخواهد در عالم ثبوت انشاء بکند، همهی اجزاء مفروض الوجود را با هم فرض میگیرد. نه اینکه بگوید اوّل بلوغ بیاید، بعد زوال بیاید. شارع که در انشاء این کار را نمیکند. در عالم انشاء میگوید بالغ است، مکلّف است، عاقل است. همه را یک جا در نظر میگیرد، در بیرون اینطوری است.
و عرض ما این است که چون در عالم انشاء مجموع امور در نظر گرفته شده، در خارج منتظر یک لحظه نباشید. در خارج هر چه از موضوع بالفعل شد، به تناسب بالفعل شدن آن جزء موضوع، امر شارع، حکم شارع به اندازهی همان، فعّالیت پیدا میکند. لذا به شما میگوید، چون شما هستید، مکلّف هستید، بالغ هستید، ظهر هم که خواهد آمد، پس آب را نریز! دقیقاً خود «صلِّ» نماز ظهر است که قبل از وقت به شما میگوید نریز. چرا؟ چون شرائطی از او بالفعل است، اجزائی از او بالفعل است. بله، یک بخشی از آن بالفعل نیست و لذا میبینید مرحوم شیخ هم که قید را به مادّه زدند و گفتند اصلاً محال است به هیئت بخورد، دغدغههایی داشتند که این راه را انتخاب کردند. اینطور نبود که ذهن ایشان صاف برود، بگوید معلوم است که محال است به هیئت بخورد. مشکل کلاسیک بود، این یک راه حل شیخ بود، گفتند قید به هیئت بخورد که معنای حرفی است، محال است، پس باید به مادّه بخورد.
صاحب فصول قبل از ایشان با واجب معلّق درستش کردند. گفتند وجوب بالفعل شد، اما واجب وقت دارد، نه وجوب. میخواهند یک طوری بین فعلیت و وقت واجب، یک فاصله و فرجهای بیندازند. خب وقتی ما از این راه میرویم، اصلاً نیازی به آنها نیست. با ارتکازیات خودمان، اصلِ این مطلب را میگوییم موضوعی که شارع در عالم انشاء در نظر گرفته، هر جزئی از این موضوع بالفعل شد، به تناسبِ فعلیت او، حکم فعّال است. و لذا بر این اساس وجوب اجزاء نفسی است، و اما بنابر نقطهای نگاه کردن وجوب وجوب غیری میشود، یعنی وجوب سوره وجوب غیری میشود. چرا؟ چون نماز واجب است. نماز واجب است به وجوب نفسی. مقدمهی داخلیه و یا خارجیه آن واجب است به وجوب غیری. علماء با یک زحمتی که درست هم هست، فرموده اند -آخه چرا میگویید غیری و بعد کلاس را در یک اعذار میاندازید- نماز وجوبش نفسی است، اجزائش هم غیری نیست، اجزائش هم واجب است به وجوب نفسی انبساطی، یعنی سوره واجب است به وجوب نفسی. وقتی وجوب نفسی شد، به خوبی در آن برائت جاری میکنند.
شاگرد: طبق بیانی که فرمودید پس اگر کسی بعضی از قسمتهای واجب را انجام بدهد، آن قسمتی که برایش فعلیت یافته؛ و همه را هم انجام ندهد، فرمودید فعلیت در علم کلام باعث تنجّز تکلیف و ثواب و عقاب میشود. در فقه این فعلیت را بحث نمی کنیم، پس باید مستحق ثواب به آن واجبات نیمهکاره هم بشود، درست است؟ ولی خب این محذور دارد.
استاد: موضوع حکم در دید فقیه با متکلم فرق دارد. چرا؟ چون اغراضشان فرق دارد. متکلّم وقتی میگوید تکلیف بالفعل است، منجّز است، چون متکلّم سروکارش با ثواب و عقاب است و لذا میگوید از شرایط تکلیف، علم است. وقتی در فقه میآیید همه اجماع میکنند که شرط تکلیف علم نیست. اشتراک الاحکام بین العالم و الجاهل. چرا در کلام میگویید شرط تکلیف علم است؟ چون دو تا انگیزه دارند، هر دو هم درست میگویند. شرط اینکه مولا کتک بزند، این است که عالم باشد، شرط ترتّب عقاب و ثواب علم است. اما شرط در فضای اصول و فقه که حکم بالفعل بشود، علم نیست؛ دور میشود یا حتی اگر هم نشود خلاصه بالاجماع نیست. این برای آن بود که عرض کردم که فعلیت و لا فعلیت، تنجّز و لا تنجّز نسبت به اغراضی که باحثین دارند، میتواند شرائطش هم فرق کند. یکی شرط بشود، یکی شرط نشود.
اما اینکه چرا بر اعمال نیمهکاره ثواب مترتب نمیشود، باز یک بحث در آنجاست. آیا در اعمال نیمهکاره از عدم فعلیت از ابتدا کشف میشود؟ یا نه، احکام بالفعل بود، بیش از این نشد. فقهاء کشف را در خیلی جاهای فقه میآورند. سلیقه و ذهن من تا آنجایی که طلبگی مشغول بودم، خیلی با این کشفها موافق نیست. باید بحث کنیم.
از کشفهایی که یادم است این است که کسی مستطیع میشود، مالش را برمیدارد، با استطاعت کامل حج میرود. حجش را به جا میآورد، صحیح و سالم و به سلامتی برمیگردد، ۱۰ فرسخ که مانده به شهرش برسد، دزد میزند و بقیه مؤونهی او از بین میرود، باید با تکدّی و با یک زحمتی از ۱۰ فرسخ آن طرفتر به شهر خودش برسد. شما میگویید این حج، حجة الاسلام نبود. چون شرط وجوب حجة الاسلام، وجود مؤونه است از رفت تا برگشت به خانه. وقتی در برگشت دزد بُرد، کشف میکنیم که شما مؤونه را نداشتید، پس حج، حجة الاسلام نیست. من اصلاً نمیتوانم این را تصوّر کنم که بگوییم ارتکاز میگوید این حجة الاسلام نبود، کشف شد. کشف شد که شما مؤونه را نداشتید، خدا میدانست دزد قرار است ببرد. پس از روز اوّل برای تو حج را واجب نکرده بود. خیلی موارد اینطور «کشف» داریم که من گمانم این است که اصلاً ارتکاز متشرعه این کشفها را نمیپذیرد. ما باید یک بیان دیگری برایش بیاوریم.
برو به 0:23:55
شاگرد: بالاخره مصلحتی که استیفاء کرده که منهدم نمیشود.
استاد: بله، و لذا هم خود فقهاء میگویند اگر رفت، وارد حرم شد، مُحرِم بود، میگویند از حجه الاسلام کافی است. آن کسی که مستطیع بود، رفت با احرام وارد حرم شد – حالا اگر قبل از ورود به حرم اتفاقی بیفتد یک چیزی- اما با حال احرام وارد شد، اصلاً مجزی است، و نباید حجة الاسلام را ورثه از او قضا کنند. میگویند که نه، کشف میشود اصلاً بر او واجب نبود، خب اگر کشف میشود پس چرا قبل از ورود به حرم نمیگویید؟! واقعاً وقتی مستطیع وارد حرم میشود مجزی است.
من گمانم این است همان مواردی که بین راه فعلیت تمام میشود، به اندازهای که امر بالفعل شده بوده، چرا به او ثواب ندهند؟ کسی که ۲ رکعت نمازش را خوانده، در نماز وفات کرده، میگوییم هیچ، اینکه نماز ظهر نبود. خب دو رکعت خواند! مولا بگوید نه، کشف شد که اصلاً نماز ظهر بر تو واجب نبود، من از تو ۴ رکعت نماز ظهر را میخواستم. معلوم بود ۲ رکعت تو، از اوّل که اللّه اکبر میگفتی نماز ظهر نیست. آقایی که قبل از رکعت دوم بمیرد، اصلاً مولی از او نماز ظهر را نخواسته، این یک بیانی است. اما گمانم اینطور نباشد، وقتی بالفعل شد، خود عبد در تمام مراحلی که گوش به حرف مولی داده، تعبد کرده، یعنی صبغه عبودیت به او داده، در تمام شئونات موضوع که بالفعل بوده ثواب دارد. و لذا با همین بیانی که من عرض میکنم در مقدّمات عبادیه هم مشکل نداریم.
شاگرد: ثوابِ چه چیزی را دارد؟ ثواب نماز را دارد؟ ثواب آن چیزی که استیفاء کرده یک چیزی غیر از آن چیزی که شارع بر او واجب کرده؟ مثل اینکه شارع به من میگوید نماز بخوان، من روزه بگیرم، بعد بگویم ثواب نماز را باید به من بدهد، در حالی که من روزه گرفتم. این غیر از آن ماهیتی است که مولی واجب کرده. این مشکل چطوری حل میشود؟ یک رکعت غیر از سه رکعت است!
استاد: اگر این مثال خوب است و برای ما نحن فیه است که ما هم قبول داریم و تسلیم هستیم. اگر بگویند نماز بخوان، برویم روزه بگیریم، حرف خیلی خوبی است، این کار را نکردم.
شاگرد: مولی میگوید ۳ رکعت میخواهم، این شخص یک رکعت خوانده. این غیر از آن ماهیت هست یا نیست؟ هرچند جنسش یکی است.
شاگرد ۲: یعنی شما میفرمایید استحقاق ثواب همان نماز ۳ رکعتی را دارد؟ یا نه، ما استیحاش میکنیم و استنکار میکنیم مولای حکیم! تو گفتی نماز بخوان، من هم نماز را شروع کردم، حالا چه کار کنم که عمرم اقتضاء نکرد؟
استاد: نه، ما داریم ریاضی جلو میرویم و با استبعاد و اینها، فضل مولی و اینها کار نداریم. ما داریم ریاضی جلو میرویم.
شاگرد2: من یک ثوابی را مقرّر کردم برای نماز سه رکعتی، تو نماز سه رکعتی نخواندی، مستحقّ ثواب آن نماز ۳ رکعتی نیستی. حالا من به خاطر فضلم، به خاطر حکمتم، به خاطر هر چیزی به آن عمل نیمه کاره تو ثواب دادم.
استاد: ما هم میگوییم مولی جواب نداده، کلاس اصول دارد جواب میدهد. کلاس اصول میگوید که اقل و اکثر ارتباطی است، در اجزاء مرتبط «اذا فَقَد الواحد، فُقِدَ الکل». چون بینشان ارتباط است، اقل و اکثر استقلالی که نیست. روی مبنای اصول دارد جواب میدهد. حالا همینجا مولی میتواند جواب این مبنای اصولی را بدهد، میگوید وجوبی را که من در نظر گرفتم، -حکم قرار شد صبغه بندگی دارد دیگر- وقتی جزء جزء اجزایی که من در ثبوت در نظر گرفتم، بالفعل شد، منِ مولایِ مُنشِئِ حکم به تناسبِ بالفعل شدن آن جزء موضوع، دارم با بندهام حرف میزنم. الآن من دارم به او میگویم زوال شده، بِایست و بگو «کبّر»، من دارم به او میگویم، و او دارد بندگیِ امر من میکند، بعد بگویم که من نماز ظهر ۴ رکعتی خواستم، اما تو بین راه مُردی، و نتوانستی کامل بخوانی. من به او گفتم. بله، قرار است او در رکعت دوم بمیرد؛ اما چه کسی شک میکند که الآن به امر مولی دارد میگوید «کبِّر».
شاگرد: ثواب مجموعی جداست، ثواب جزء جزء، جدا. من به قصد تقرّب به مولی و امتثال امر مولی جلو رفتم.
استاد: دیدِ شما به مجموع چگونه است، اگر دیدتان به مجموع یک ارتباط غیر انبساطی است، این کلاس است؛ اما اگر دیدتان همان زحماتی است که علمای اصول کشیدند، یعنی دیدتان به مجموع، یک پخش شدنِ تکلیف است، نه تعلّق به یک نقطه. اصلاً وقتی میگوییم ارتباطی، لا نُریدُ مِنَ الاِرتِباط الّا اینکه این اجزاء با هم هستند و وجوب هم روی اینها پخش میشود. الآن این کسی که قرار است در رکعت دوم وفات بکند، دقیقاً وقتی «کبِّر» میگوید به امر مولی میگوید. ما در کلاس میگوییم دارد تخیّل امر میکند.
شاگرد: ماهیت امر انصافاً چیست؟ ماهیت امر، این یک رکعت به شرط انضمام سایر رکعات است، یا فقط یک رکعت است؟ یعنی بعد اینکه یک رکعت را امتثال کرد، مولی میگوید حالا رکعت دوم را امتثال کن؛ این نیست! شما بفرمایید برای یک رکعت، اصلاً مولی ثواب سه رکعت را میدهد، این میشود از باب انقیاد؛ اما من میخواهم از باب اطاعت بگویم، ثواب همان یک رکعت بدون انضمام به سایر اجزاء، این توجیهش چطور میشود؟ چون نه امر مولی به کل ماهیت را امتثال کرده، نه مولی امر جداگانهی نفسی به بعض از ماهیت دارد، امرش در ضمن کل است. اگر میخواهد امر امتثال کند امرش کجاست؟ اگر امتثال کرد، آن چیزی که مولی خواسته نبوده است، یعنی ما قَصَدَ لَم یَقَع و ما وَقَعَ لَم یُقصد است. یعنی این تصویر امر درست بشود مشکل حل میشود. امر مولی این وسط چه شد؟
استاد: چون مباحث خوب است دیگر، شما هم میفرمایید، آیا نماز ظهر با نماز عصر دو امر است؟ دو ماهیت است یا یک ماهیت؟
شاگرد: دو ماهیت است.
استاد: پس ما یک ماهیت داریم نماز ظهر، یک ماهیت داریم نماز عصر. نماز مسافر که دو رکعت است، با نماز حاضر که ۴ رکعت است، دو ماهیت است یا یک ماهیت است؟
شاگرد: دو ماهیت است.
استاد: خب شما الآن نماز ظهر را بستید. یادتان نیست که در مواضع تخییر هستید. میگویید دو رکعت نماز مسافر بستم.
شاگرد: دلیل خاص داریم.
استاد: دلیل خاص دارید بر خلاف عقل؟ بر خلاف طبیعت؟ دو تا ماهیت که یکی نمیشود.
شاگرد: معتبِر اعتبار کرده، معتبِر اجازه داده.
استاد: معتبِر دو ماهیت را اعتبار میکند یک ماهیت؟!
شاگرد: ماهیتِ اصیل که تغییر نکرده، ماهیت اعتباری تغییر کرده.
استاد: پس شارع میتواند نماز ظهر و عصر را یکی بداند.
شاگرد ۱: شارع اصلاً اختیار تام داره. معتبِر است دیگر. میگوید من اعتبار کردم، دوست دارم اعتبارم را وسط راه عوض کنم. دوست دارم بگویم این اعتباری که کردم الف، این اعتباری هم که کردم ب، وسط راه بگویم الف و ب را یکی کن، چه مشکلی دارد؟
شاگرد ۲: شما چه میفرمایید؟
شاگرد ۱: حاج آقا که مبنایشان واضح است.
شاگرد ۲: اعتباریات که گزاف نیستند.
استاد: اینها سؤالات خوبی است. الآن مرحوم سید در عروه به یک جایی میرسند، از جاهای جالب عروه است. بر خلاف مشهور فتوا میدهند برای وقت مشترک نماز، روایت صحیحه هم دارد.
برو به 0:31:35
آقای حکیم در مستمسک به اینجا میرسند به سید میگویند روایت صحیح است. اما اگر قرار باشد هر کجا روایت صحیح است عمل کنیم، لَلَزِمَ مِنهُ فِقهٌ جَدید. نمیشود اینجا عمل کنیم و حال آن که آنچه امام در روایت صحیح فرمودند، مطابق قواعد است. یعنی اگر در کلاس یک جایی، ما یک طور دیگر گوشه مطلب را زدیم، این میشود فقهٌ جدید؟! وقتی ما یک روایت صحیح را فقه الحدیثش را طبق قواعد سر رساندیم، کجا فقه جدید لازم میآید؟! حالا اگر خواستید مراجعه کنید در مستمسک، فرع خیلی جالبی است. کسی که یادش نبود نماز ظهر را نخوانده – الآن شما مسئله جواب میدهید- یادتان نبود نماز ظهر را نخواندید و در وقت مشترک است، میگویید ظهر را که خواندم، الله اکبر، نماز عصر، بعد میگویید «السلام علیکم و رحمت الله و برکاته» و عصر تمام شد؛ حالا میگویید من که ظهر را نخوانده بودم! در وقت مشترک. مسئله معروفی که الآن در رسالهها جواب میدهند چیست؟ میگویید صحّت عصراً، ترتیب هم شرط نیست، ذُکری است، شما ظهرتان را دوباره بخوانید. یک روایت صحیح اینجا دارد که «اِنّما هِی اَربعٌ مَکانَ اَربَع»[2]. حالا عصرت را دوباره بخوان. اوّلی که خواندی همان ظهر باشد. ما این «اربع مکان اربع» را در مباحثه، سر مرجعهای ضمیرش و این که اَربَع با اَربَع فرقش چیست، چندین روز بحث کردیم. عصرت را بخوان! شما میگویید نه، عصر را که خواندی، ظهر را بخوان، ترتیب به هم خورد؛ این روایت صحیحه میگوید نه، تو ظهر را خواندی، الآن نیت عصر را بکن، میگویند لَلِزَمَ مِنهُ فِقهٌ جَدید، هر چند روایت صحیحه باشد. واقعاً «اِنّما هِیَ اَربَعٌ مَکانَ اَربَع» خلاف ضوابط اصلیه است؟! یا خلاف ایناست که شما میگویید دو ماهیت است؟! میشود زید فردی باشد برای بقر؟ بقر با انسان دو ماهیت اند. محال است که فرد انسان بشود فرد بقر. فرد ماهیت ظهر، محال است بشود فرد عصر. شما عصر را در وقت مشترک خواندید، چه ربطی به ظهر دارد؟ تا میگوییم عدول، میگویید دلیل داریم بر عدول، اگر دلیل خاص بر عدول نداشتیم، عدول هم خلاف اصل است. یکی از موارد نقض همین عدول است دیگر. لذا چون خلاف اصل است، میتوانید به سابقه عدول کنید، اما عدول به لاحقه جائز نیست. روایات صحیحه داریم؛ اما ما میگوییم دو تا ماهیت است.
حالا واقعاً نماز ظهر و نماز عصر دو ماهیت است؟ کسی که دارد میخواند- آشیخ محمد حسین در رساله حقوق فرمودند – عرف عام میگوید معلوم است این نماز ظهر است، دارم میبینم نماز ظهر است، آن یکی هم دارم میبینم نماز عصر است؟ جز نیّت شما و اینکه میدانید شارع گفته در وقت عصر همان چهار رکعت را، عین همان، هیچ فرقی هم ندارند، این چطور شد دو ماهیت؟ تحلیل اینکه چرا شما گفتید دو ماهیت چیست؟ من به تحلیل ارتکازی شما خیلی اعتقاد دارم. ما قبول داریم نماز ظهر و عصر دو تا نماز است، اما چرا؟ در عین حالی که خب دو تا نیست. حالا انصافاً شما نماز ظهر و عصر که میخوانید، فرقش چیست؟
شاگرد: نیت دیگر. نیت مقوّمشان است.
استاد: نیت میکنید چیزی را که تفاوت ماهوی دارد؟ فقط نیت، این دو تا را دو تا میکند؟
شاگرد: بله.
استاد: اِنَّما الاَعمالُ بِالنّیات.
شاگرد ۱: نیتی که به قصد امتثال غیر است، یعنی دو امرِ مختلف دارند، یک نیت به قصد امتثال یکی هست و یک نیت به قصد امتثال دیگری.
شاگرد ۲: منظور حضرتعالی این است که از اوّل اَللّهُ اَکبَر تا سلام، هر دو یکی هستند، این را میخواهید بفرمایید؟
استاد: ما میآییم یک اعمالی را، مثلاً بِلاتشبیه ورزشی را برای ساعت هشت صبح میگذارید. میگویید که مثلاً اینکه صد مرتبه دستت را اینطور تکان بدهی در هشت صبح، صد مرتبه عین همین کار را انجام میدهی در هشت شب. دو ماهیت میشود؟! بله دیگر! ورزش الف است، ساعت هشت صبح؛ ورزش الف است، ساعت هشت شب. مطالعه ساعت هشت صبح، مطالعه ساعت هشت شب. معلّم دو تا گفته، معلم گفته دو وقت مطالعه بکن. این میشود دو ماهیت؟! میشود یا نمیشود؟
شاگرد: بحث ما در تعبّدیات است.
استاد: کار شارع که برای ما مبهم نیست، ما سراپا تعبّد هستیم؛ اما کاری که واضح است دیگر … . شارع فرموده ظهر که شد ۴ تا این اعمال را انجام بده، کبِّر، اقرأ …، چهار رکعت. عصر که شد همین کار را تکرار کن. واقعاً غیر از وقت که اضافه شده به طبیعت صلاة مخترعه، ما دیگر چه داریم؟
شاگرد: دو تا امر مختلف مگر نیست؟
استاد: نمازها مختلف است؟ نه.
شاگرد: دو تا مطلوب مختلف است. این یک مطلوب است و آن یک مطلوب.
استاد: تکرارش است. مولی میگوید همان کاری که ظهر کردی در عصر هم تکرار کن.
شاگرد: پس این یک مطلوب جدید است دیگر.
استاد: در مطلوب بودنش که ما حرفی نداریم.
شاگرد: ماهیت خارجیشان یکی است، ولی مطلوب دو تاست. شارع یک غرضی دارد که دوباره آن را جعل میکند.
استاد: مثال دیگر. وقتی ظهر شد شارع میفرماید چهار تا دو رکعتی نافله بخوانید. این چهارتا، ماهیتشان یکی است یا مختلف است؟
شاگرد: اگر منظورتان از ماهیت، اَشکالش است بله، ظاهرش یکی است.
استاد: چهار تا مطلوب، حرف خودتان. چطور ماهیتها یکی است؟
شاگرد: چهار تا مطلوب است، ارزشگذاری دارند دیگر.
استاد: پس حالا ماهیتها یکی است یا نیست؟ چهار تا نافله، چهارتا ماهیت است یا یکی؟
شاگرد: چهارتا ماهیت است دیگر.
استاد: پس از آن حرف اوّلتان برگشتید دیگر.
شاگرد: نه، دارم میگویم هر کدام یک ماهیت دارند، هر کدام یک امر دارند. یک امر به اوّلی، یکی به دومی و….
استاد: یعنی امر نمیتواند به دو فرد از یک طبیعت تعلّق بگیرد؟ میگوید نماز چهار رکعتی را در این وقت من واجب کردم. همین نماز چهار رکعت خواندن را در این وقت دیگر واجب کردم.
برو به 0:38:54
شاگرد: اگر کسی عمداً ۳ رکعت و ۴ رکعت را نخواند، یک رکعت خواند، با همان یک رکعت مستحقّ ثواب است ؟
استاد: نه.
شاگرد: چرا مستحقّ نیست؟
استاد: به خاطر اینکه آنطوری که از اول صبغه امتثال امر به مولی بوده، امتثال نکرده است.
شاگرد: پس این کاشف از این است که مولی هر فرد را به شرط انضمام به سایر اجزاء میخواست. درست است؟
استاد: کلمه «شرط انضمام» را ما چقدر در آن حرف داریم.
شاگرد: چون ثقل سؤال من این است، اگر اینطوری که شما فرمودید بنابر تدریجیت در فعلیت مستحق ثواب شود؛ بنظرم بزنگاه فرمایش شما اینجاست که باعث میشود چیزی که خارج از قدرت مکلّف است، در استحقاق ثواب دخیل باشد؛ یعنی این کسی که دارد از حج برمیگردد و بین راه از دنیا رفت یا به قول شما مالش را زدند یا یادش آمد دِینی داشت که اصلاً مستطیع نیست، اگر کاشف بشود این عدم تمکّن مالیاش، که خارج از قدرت او هست، باعث بشود که مستحقّ ثواب بر بخشی از عمل بشود، در حالی که آن فعل عمدی خودش، که ترک مابقی نماز است – که این در اختیار خودش است- آن در استحقاق ثوابش دخیل نباشد، یعنی آن چیزی که خارج از قدرتش است، در استحقاق ثوابش از بعض رکعات نماز دخیل میشود، آیا این با عقل جور در میآید؟ چیزی که خارج از قدرت است باعث استحقاق بشود؟
استاد: چون فقه است و بعداً هم با اینها کار دارید، سرنخش را باز کنم. کسی حج میرود، میخواهد اعمال حج به جا بیاورد. الآن روز یازدهم شده، دیگر عمداً عصیاناً میخواهد رمی روز یازدهم و دوازدهم را انجام ندهد. حجش چطوری است؟
شاگرد: باطل است. مابقیاش مثل طواف است.
استاد: باطل نمیشود. اینجا برعکس است. من خصوص این مثال را زدم برای این است که کسی رمی یازدهم و دوازدهم را عمداً هم ترک بکند- فتوای مشهور را در مناسک ببینید- حجش باطل نمیشود.
شاگرد: رمی را باید بعداً اعاده کند؟
استاد: بعداً هم نمیخواهد. میگوید بعداً هم حتماً نمیآیم.
شاگرد: این مثال که میفرمایید خصوصیتی دارد؟
استاد: این از آن جاهایی است که آن آقایانی که کلاسیکِ اصول کار میکنند، بر طبق این مطالب میگویند که جزء مناسک حج نیست. چون دلیل داریم که اگر عمداً هم ترک بکند حجش باطل نیست. رمی یازدهم و دوازدهم مناسک حج نیست؟! لازمه کلاس ما این میشود که قنوت جزء نماز نیست. چون نماز نمیتواند جزء مستحبی داشته باشد. اگر جزء است، پس یعنی اگر برود، ماهیت نیست. آیا اینطوری است؟
شاگرد: شما چه میفرمایید؟
استاد: عرض من این است در همینجا، هم جزء مستحبّی داریم، کاملاً متصوّر است. وضعیتِ فضیلتی. پنج شش جور جزء داریم. اینکه فرمودید شرط انضمام، ما چندین نوع شرط انضمام داریم.
ما شرط داریم به معنای شرط تکلیفی محض. مولی میگوید حتماً این را کنار این بیاوری ها، واجب است، اگر نیاوری کتکت میزنم. اما اگر عصیان هم کردی و بخشی از آن را نیاوردی، اعاده نمیخواهم. این محال است؟! محال نیست. اسم این را ما میگذاریم اقل و اکثر ارتباطی تکلیفی، نه وضعی. یعنی مولی اینها را مرتبط قرار داده؛ بدون اینکه گفته باشد اگر یکیاش را عمداً هم نیاوردی اعاده کن.
و لذا با همین بیان در رمی، من اینطوری توضیح می دهم. رمی یازدهم و دوازدهم بلا ریب نزد ارتکاز متشرّعه جزء مناسک حج است. اقل و اکثر هم هست، اینها به هم مربوط اند؛ اما محض تکلیف است، خدای متعال به آن، وضعیت نداده، طبق دلیلی که میگوید؛ و این معقول است. نه اینکه بگویم چون میگویند اگر عمداً هم نکردی حج باطل نیست، معلوم میشود یک واجب استقلالی است، ربطی هم به حج ندارد. رمی یازدهم و دوازدهم دو تا واجب جداگانه است.
شاگرد ۱: یعنی چی شارع به آن وضعیت نداده؟
شاگرد ۲: یعنی حکم وضعی بطلان ندارد.
استاد: بله، یعنی بطلان ندارد.
مناسک را نگاه کنید، در جایی که عمداً نمیخواهم رمی یازدهم را انجام بدهم، بعداً هم نمیخواهم انجام دهم، میگویند حج شما صحیح است. در شرح عروه هم ببینید، برخی میگویند جزء مناسک نیست. آخه ما داریم مناسک و اقلّ و اکثر ارتباطی را طوری معنا میکنیم که اینجا گیر میافتیم. ارتکازات متشرعه از دستورات شارع، پنج شش جور جزئیت به ما میدهد. یعنی شارع با دستورات خودش فرموده به حرفهای من نگاه کنید! من چندین جور جزء دارم. یکیاش جزء الطبیعه است، جزء مکمّل؛ جزء وضعی است، اما وضعی فضیلتی. معقول نیست؟ قسم بخوریم معقول است، چرا معقول نیست؟
لذا قبلاً هم در مستمسک مباحثه میکردیم، این بحث در دو جای مستمسک هست. در قنوت مرحوم آقای حکیم میگویند اصلاً قنوت جزء نماز نیست، اصلاً از اجزای نماز نیست، مستحبی است حین الصلاة -آخه قنوت جزء نماز نیست؟!- ایشان میگویند نمیشود جزء باشد و مستحب باشد. اما وقتی در الخلل فی الصلاة رسیدند -خیلی جالب است- آنجا جواب خودشان را دادند. چرا؟ چون آنجا دلیل داریم. آنجا که دلیل داریم، ذهن فعّال میشود، میگوید آخر شارع که خلاف ضوابط نمیگوید، فوری حل کردند، خیلی جالب است، خب همان چیزی که آنجا میگویید در قنوت هم بگویید. لابدّ ایشان میگویند نه، در قنوت مشکلی نداریم، یک مستحب است که جزء نماز نیست، اینکه به جایی برنمیخورد.
اما در خلل الصلاة رسیدند به واجبات غیر رکنی. حمد، جزء نماز هست یا نیست؟ بلا ریب هست، واجب است؛ حالا اگر سهواً آن را ترک کردیم، ماهیت صلاة رفت یا نرفت؟ ماهیت رفت. شما میگویید نه، چون سهوی بوده اعاده نماز لازم نیست، دلیل داریم. آخر ماهیت موجود نشده، شما دلیل دارید[3]؟! اینجاست که آقای حکیم ثبوتش را توضیح میدهند، خیلی بیان خوبی دارند. میگویند ماهیت صلاة مراتب دارد، مراتب تشکیکی است. وقتی سهو میآید مرتبهای از آن رفته، امّا اصل الطبیعه نرفته. خیلی حرف خوبی است. خب همین را برای قنوت هم میگوییم، میگوییم ماهیت صلاة مراتب دارد، قنوتِ مستحبی یک مرتبهای را اضافه میکند -مرتبه فاضله- به همان صلاتی که اصل الطبیعه را دارد. آن مرتبه فاضله را به دو نحو به آن اضافه میکند: استحباب تکلیفی محض و استحباب وضعی. هر دو هم معقول است و لذا پنج، شش جور جزئیت داریم.
شاگرد: این که میگویند قنوت جزء نیست چون جزء را این طور تعریف میکنند که اگر جزء رفت، ماهیت هم برود. و الا اگر جزء را طور دیگری تعریف کنیم که آن ها اشکال نمی گیرند. می گویند چون جزء را این طور تعریف می کنید، قنوت جزء نماز نیست. ولی به فرموده شما، جزء مستحبّی و مرتبه فاضله که اشکال ندارد.
استاد: آخر چرا تعریفی بکنیم که بعداً از ارتکازیات واضح متشرّعه فاصله بگیریم؟ بگوییم قنوت جزء نماز نیست. یک مستحب استقلالی است فقط ظرفش در حین صلاة است. یعنی بحث کلاسیک ما خروجیای دارد خلاف ارتکاز خود انسان. این عرض ماست. معلوم میشود ما باید این تعریف را کنار بگذاریم. آن تعریف برای منطق بود که میگفتیم جنس و فصل اجزاء الماهیه است. حتی در منطق هم قبول نبود. در بحثهای منطقی هم راجع به بدن مثال میزدیم.
برو به 0:47:49
بدن الانسان. الانسان، نه؛ بلکه بدن الانسان، یک مفهوم است یا نه؟ نزد همه واضح هست یا نیست؟ واقعاً صغیر و کبیر در این مفهوم مشکل دارند؟ بدن انسان. سؤال این است: انگشت، جزء ماهیت این بدن هست یا نیست؟
شاگرد: هست.
استاد: خب حالا اگر کسی انگشتش قطع شد، بدن دیگر بدن نیست؟! «انتفی الکل بانتفاء الجزء المقوّم». بدن نیست؟! مثالهای بسیار سادهی تکوینی دارد. وقتی جلو میرویم، میبینیم اصلاً فضای بحث با این مثالهای ساده عوض میشود. اگر انگشت رفت، بدن هم میرود؟
شاگرد: چطور فرمودید جزء مقوّم است؟
استاد: وقتی شما میگویید بدن الانسان، در تصورش انگشت جزئش هست یا نیست؟
شاگرد: کل ما یُتصوّر، مقوّم است؟
استاد: شما بگویید. من نمی دانم.
شاگرد: سر جزء مقوّم است. سر نباشد،میگویند بدن ندارد.
استاد: انگشت جزء مفهوم بدن الانسان هست یا نیست؟
شاگرد: در تصویر ذهنیاش بله، جزئیت دارد.
استاد: جزئیت دارد یعنی چه؟ معنا کنید.
شاگرد: در تصویر ذهنیاش تصوّر میشود، اما در خارج اگر نباشد بدن هست.
استاد: یعنی اگر انگشت در ذهن نباشد، دیگر بدن نیست؟
شاگرد: در تصویر ذهنیاش میتوانید انسانی را تصویر کنید حتی بدون دست و پا.
استاد: بله، باز هم بدن هست. پس چه کار کرده؟ چطور میگوییم بدن؟ شما قبول کردید که جزئش است. وقتی میگویم بدن الانسان، انگشت جزئش است؟ میگویید نباشد هم نیست. این اشکال را چطور جواب میدهید؟ اشکالی که آقای حکیم دارند؟ محال است که جزء، مقوّمٌ عند وجوده باشد، اما غیر مقوّمٍ عند عدمه. این اشکال مهمی است. نمیشود یک جزء وقتی هست جزء الماهیه باشد، وقتی نیست مقوّم نباشد. محال است که یک چیزی، مقوّمٌ عند وجوده باشد و غیر مقوّم عند عدمه؟ آیا این درست است اگر مقومٌ عند وجوده است، حتماً باید مقوّم عند عدمه هم باشد، یعنی وقتی هم نیست، رفت. خب پس انگشت جزء طبیعی بدن الانسان هست یا نیست؟ شما بروید فکر کنید. آثار این فکرها کم نیست. اگر روی این مطالب تأمّل کنید، تحلیل کنید، میبینید خیلی چیزها هست که ذهن ما به وضوح درک میکند، که خلاف بعضی از ضوابطِ کلاسیک است. وقتی در تکوین اینها را دیدید، در اعتباریات هم که آمدید راحتتر میشوید، در صلاة به راحتی و سریعاً ذهنتان جلو میرود. انگشت جزء بدن الانسان هست یا نیست؟ ذهن خودتان را تحلیل کنید. جزء ماهیت هست یا نیست؟ بدن الانسان یک ماهیتی دارد دیگر، آیا این جزئش هست یا نیست؟
شاگرد: داریم در همه چیز شک میکنیم!
استاد: نه، در این شک داریم؟!
شاگرد: این جزء مستحبی است.
استاد: حالا مستحب که برای اعتباریات است.
شاگرد: جزء مقوّم نیست.
استاد: جزء مقوّم نیست؟ پس چطور میگویید انگشت، جزء بدن انسان است؟ میگویید این جزء مفهوم بدن الانسان است.
شاگرد: یک جزء مقوّم داریم، و یک جزء غیر مقوّم.
استاد: خیلی خوب، این خوب شد. پس این را قبول کردید؟
شاگرد: جزء هست، امّا جزء مقوّم نیست. جزء هست، امّا جزء واجب نیست.
استاد: احسنت! تمام شد.
شاگرد: پس دعوا لفظی میشود.
استاد: نه، لفظی نیست.
شاگرد: میخواهند ثمراتی که بر « اذا انتفی الجزء، انتفی الکل» بار میشود، را بار نکنند؛ میگویند پس این، جزء نیست.
استاد: ما داریم جزء را یک طور میبینیم که میگوییم «اذا انتفی الجزء، انتفی الکل»، امّا اگر ما ثابت کنیم که دو قسم جزء داریم، میگوییم با اینکه جزء است ولکن لَم یَنتَفِ الکُل بِانتِفاءِ الجُزء. بله، کل را طوری در نظر میگیرید که آن کل، انتفی؛ اما کل، سعه دارد.
شاگرد: قنوت تقریباً مثل مو است. مو که حتی جزء غیر مقوّم هم نیست.
استاد: ما که دوشنبه ها مسئله میگوییم همین مثال شما را آنجا برای «اشهد ان علیّا ولی الله» زدیم. «اشهد ان علیا ولی الله» جزء اذان هست یا نیست؟
شاگرد: میگویند نیست.
استاد: چون مشکل کلاسیک دارند.
شاگرد: ما که کلاً میگوییم هست.
استاد: نه، جزئیتِ وضعیه هست یا نیست؟
شاگرد: وضعیه نیست.
استاد: وضعیه یعنی چه؟ یعنی اگر من نگویم، اذان باطل باشد. ولی جزء هست، چهطور جزئی؟ جزئی تکلیفی استحبابی. حالا وضعیاش را هم بعداً تصوّر میکنیم. همین مثالی که شما فرمودید مسجد یادم آمد، محاسن، ریش برای مرد، جزء بدن هست یا نیست؟
شاگرد: حتی جزء غیر مقوّم هم نیست. محاسن جزء مستحبّات است.
استاد: احسنت! ببینید چقدر ذهن شما خوب دارد جلو میرود. چرا این واضحات را ما اوّل به خاطر ضوابط کلاسیک میگوییم، چون آن ضوابط کلاسیک را داریم شک میکنیم و واضحات را کنار میگذاریم.
شاگرد: محاسن را جزء بدن نمیدانند.
استاد: خلاصه محاسن نسبت به بدن چیست؟
شاگرد: محاسنی برای بدن است، یعنی مُلحَق به بدن است، یعنی چیزی که راحت در نظر عرف منفکّ میشود، جزء بدن نمیدانند. قنوت هم از این باب است، قنوت اصلاً جزء نماز نیست.
استاد: فرق قبای شما که پوشیدید با محاسن چیست؟
شاگرد: بین انگشت با امثال ناخن و مو خیلی فرق است.
استاد: میدانم فرق است. من که نمیخواهم واضحات را انکار کنم. اگر دقت کنید من دقیقاً آنهایی که واضحات است را میخواهم غضّ نظر نکنیم. همهی حرف من این است که وقتی شما میگویید اصلاً اسم جزء را برای لحیه نَبَر، خب پس من چه به آن بگویم؟
شاگرد: محاسن، یعنی یک حُسنی است برای بدن.
استاد: اسم محاسن را که میدانم، میخواهم بدانم ارتباط آن با بدن چیست؟ یعنی واقعاً وقتی به خودتان میگفتند محاسن، میگفتید جزء بدن نیست؟! با لباس یکی است؟!
شاگرد: اصلاً چرا لحیه احکام خاصی دارد جدا از بدن. وقتی جزء بدن نیست، چرا میگویند وقتی محاسن زیاد است، لازم نیست آب به پوست برسد و روی محاسن شسته شود کفایت میکند؟ بالأخره با انگشت فرق دارد.
استاد: اتفاقاً دارم همین را میگویم. ما همینطوری که در این بدنمان بالوضوح چیزهایی داریم میبینیم در کلاس اسمش را نبردیم. در منطق نخواندیم، در اصول نخواندیم. بلکه آنهایی که در منطق خواندیم، در فقه میآید اینها را از دستمان میگیرد، میگوید قنوت جزء نماز نیست. من میگویم این واضحات را چرا غضّ نظر کنیم؟ الآن در بدن ما اجزایی داریم، انواعی از جزئیت است. شما میگویید این با آن فرق دارد. مگر ما گفتیم فرق ندارد؟! من هم همین را میخواهم بگویم. سر با انگشت فرق ندارد؟! چه کسی است که فرقش را نمیبیند؟! ناخنی که بلند شده با ریشه ناخن که به بدن وصل است فرق ندارد؟ کیست که بگوید فرق ندارد؟! امّا حالا رابطه با بدن دارد یا ندارد؟ این رابطه تکوینی هست یا نیست؟ من اعتبار کردم؟! در عین حالی که رابطه با بدن دارد و مرتبهای از جزئیت دارد، ولی با جزء دیگر فرق دارد. پس چرا ما بیاییم یک جزء را طوری معنا کنیم که فقط شامل حال قلب و سر بشود. بگوییم جزء، این است که مقوّمٌ عند وجوده، مقوّمٌ عند عَدَمِه، یعنی وقتی هم رفت، دیگر رفت.
برو به 0:56:36
ما داریم میبینیم اجزاء جورواجور هستند و با هم فرق دارند. پس ما یک طوری جزئیت را معنا میکنیم که با همه اینها سازگار است، و خود آقای حکیم هم فرمودند، لذا این جالب است. در آنجا که میگوییم دلیل داریم که شارع فرموده اگر سهواً قرائت را ترک کردی، نمازت درست است. خب طبیعت صلاة که نیامد؛ و لو من سهو کردم، به سهو من طبیعت آمد؟! این درست است که بگوییم دلیل داریم طبیعت آمد؟ آخر وقتی طبیعت است، من یک فرد دیگری آوردم؛ مثلاً روزه میآورم بدل صلاة. شارع میگوید من این روزه را عوض نماز قبول دارم؟ واقعاً وقتی قرائت نکردید مولا یک چیز دیگری را غیر از صلاة را به جای صلاة پذیرفته؟! شما نماز خواندید، سوره را نیاوردید. اینها را تحلیل بکنید.
آنچه را هم که در ذیل همان خلل صلاة فرمودند بحث خیلی خوبی است. علماء شبیه همین را در بحث جماعت و فرادی، مفصّل در اصول بحثهایی دارند، میگویند امتثال عقیب، امتثال نمیشود. صلاة مصباح الفقیه حاج آقا رضا را من آوردم، یکی از بهترین کتابهاست. طفلی که در حین نماز بالغ میشد، همانجا بحثش را عرض کردم، مفصّل صحبتش شد. حاج آقا رضا آنجا که میرسند، میگویند نمیشود؛ صرف الوجود بود و بعد از این که خواند ساقط شد و دیگر نمیشود امتثال کرد. وقتی میرسند در نماز جماعت، چون مولی اجازه میدهد، میگویند یک بار ظهر خواندی، یک بار دیگر هم بخوان – یَختارُ اللّه اِحبّهُما الیه، هر دو تایش فرد نماز ظهر است- آنجا شروع میکنند همان حرف را میزنند. یک طبیعت، یک فردش را آوردی، فرد دوم چه مانعی دارد؟ یعنی وقتی دلیل داریم، دست از آن قوانین کلاسیک برمیدارید. بیننا و بین الله شارع مقدس چقدر ذهن علماء را در کلاس گرفته هدایت کرده. یکیاش در همین نماز جماعت. در آنجا محکم میگویند نمیشود، محال است؛ اینجا که میرسند، میگویند نه دلیل داریم. فکر میکنند خب چرا نمیشود؟ چرا نمیشود من یک نماز ظهر را دو بار بخوانم؟ امر که ساقط شد، امر به طبیعت خورده، صرف الوجود هم که آمد، امری نیست، من چطور فرد دوّمش را بخوانم؟! نماز فرادی خواندم، نماز ظهر ساقط شد. شارع خودش گفته به جماعت یک امر جدید است. آیا این امر جدید است یا شارع فرموده همان نماز ظهر را اعاده کن؟ اینجا که شد، شروع میکنند ارتکازیاتی را که شارع ارشاد فرموده، زندهاش کردند؛ عرض من این است که اینجا را قدر بدانید. فرمایش حاج آقا رضا را در صلاة جماعت بزرگ کنید. چون موافق ارشاد شارع و ارتکازات همه است. این را جواب بدهید برای آنجایی که دچار مشکل کلاسیک است.
شاگرد: چرا در تعبّدیات و در عبادات میفرمایید ارشادی؟ در معاملات ارشادی امضایی داریم و ارتکازات را بررسی میکنیم، اما در عبادات اینگونه نیست.
استاد: امر در عبادیّات تعبدی است. مثلاً اگر میگویند وضو بگیر، میگوییم ارشاد به شرطیت است. این ارشاد منافاتی با آن تعبّدیت ندارد.
شاگرد: ملاکش را خودمان به دست میآوریم.
استاد: نمیخواهیم ملاک را به دست بیاوریم. من اصلاً این را عرض نکردم که ملاک برایش درست کنیم. ما در تعبّدیات بسیار جاهایی داریم که ارشاد است. ارشاد به چه؟ مثلاً میگویند اگر مثلاً وضو نگیری، نماز باطل است، میگوییم امر به وضو قبل از نماز ارشاد به شرطیّت طهارت برای نماز است. ارشاد پنچ، شش جور معنا دارد. یکی از معانی ارشاد آن است که شما میگویید که ما ملاک را سر در میآوریم. «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى»[4] ، «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان»[5] . علماء پنج شش جور ارشاد به کار میبرند. میگویند نهی در عبادت، ارشاد دارد به مانعیت. لباس از غیر مأکول اللحم نپوش! نپوش یعنی حرام است؟ میخواهی بپوش، میخواهی نپوش؛ من این نماز را قبول ندارم. میگویند نهی در این، ارشاد است به مانعیت؛ مثل اینکه دکتر میگوید داروی اقاقیر را که درست میکنی، این جزء را جزئش نکن. نکن یعنی حرام است؟ نه منظور این است که این کار را نکنی، آن دارو نمیشود، مانعیت دارد برای تحقق آن دارو.
شاگرد: پس ملخّص فرمایش شما این شد که فعلیت، حکم تدریجی است. وقتی شارع صلاة میگوید، پخش شده روی اجزائش و دلیل ما هم ارتکاز متشرعه است.
برو به 1:02:44
استاد: بله، یکی از مراتب فعلیت، لحظهای است. بقیهاش به تناسب اجزاء موضوع که بالفعل میشود آن هم به شأن خودش کار انجام میدهد. بعداً هم اگر اینها را با آن ضوابط کلاسیک توانستید، تعدیلش کنید، میبینید ارتکاز خود متشرعه و خود شما، قبل از اینکه مطالب رساله و فقه را بخوانید همین است اصلاً. الآن هم در ذهن شما فعّال است. فقط یک جوری ضوابطی که میآورید حجاب میشود. او دارد کار خودش را میکند، این حجاب میشود. شما بعد بروید تلطیف بکنید، ببینید. و لذا هم این که مرحوم نائینی در اجود التقریرات فرمودند هیچ کدامش خلاف قاعده نیست، فرمودند لا اشکال در این، اما چه کنیم در فقه و فقها و فتواء اینها را داریم، گیر هستیم. عجب! یک چیزی میگوییم لا اشکال، بعد میگوییم در این موارد گیر هستیم. اگر اینها گیر نبودیم، که محکم میگفتیم آب را بریز، تعلّم واجب نیست، لا اشکالَ فیه. گیرمان انداختند، بعد حالا بحث کنیم تا یک طوری اینها را توجیه کنیم. اما اینطوری که من عرض میکنم، اینها همه طبق قواعد است. یعنی به وضوح، تمام این مواردی را که گفتند، مطابق فطرت متشرعه است، فطرت هر صاحب فقهی است در فضای فقاهتِ بدون ضوابط کلاسیک.
شاگرد: ارتکاز را از فتواها به دست آوردید؟
استاد: نه، لذا عرض کردم ریاضی است.
شاگرد: شواهد روایی هم میفرمایید؟ آن آبی که فرمودید در روایت هست یا فتوا؟
استاد: گفتم مرحوم آقای نائینی گفتند روایت صحیحه است… این خیلی جالب بود. اگر خواستید یادداشت کنید. صفحه ۱۵۴
شاگرد: آیت الله شبیری زنجانی هم حرف شما را دارند. دلیلش هم بنای عقلا میدانند. میگویند سیره و بنای عقلا بر این است که قبل از اینکه فعل شروع بشود …. .
استاد: بنای عقلا جزافاً یا به درک؟ منشاء بناء را میخواهم بگویم. چرا عقلاء چنین بنایی دارند؟ چرا عقلایی است؟ از درک، عقلایی است یا از بناء – یعنی دیگر حالا چنین بنائی گذاشتند. شاید هم یک جور دیگر بنا میگذاشتند- یا نه، یک چیزی میفهمند. همهی بحث ما برای این است، میخواهیم آن مبادیای که عقلاء میفهمند و میبینند راه این است، آنها را تحلیل کنیم. بنای عقلا را من سر تا پا قبول دارم. اما آنچه که الآن بحثهای ما حول آن دور میزند، این است که ما آن مبادیِ بنائات را تحلیل کنیم. عقلاء چرا این بنا را گذاشتند؟ چه فهمیدند ولو در ضمیر ناخودآگاهشان که این بنا را گذاشتند؟
شاگرد: شاهد روایی غیر از این چیزی هست؟
استاد: مفصّل.
اصلاً جالب این است یکی از چیزهایی که راجع به بالغ دارد. مثلاً صاحب جواهر میفرمایند ضروریِ دین است که بچهی نابالغ تکلیف ندارد. ببینید! ادعای ضروری میکنند. خود ایشان جاهای دیگر خلاف این را میگویند. آخه شارع نمیتواند با بچه نابالغ حرف بزند و تکلیفش کند؟ حالا من شواهد آن را ردیف کردم، حالا بعداً هم بخواهید عرض خواهم کرد. در مواردی صریح فقهاء است، در این زمینه روایاتی داریم. بچهی نابالغ نسبت به مراحلی تکلیف دارد، شواهد داریم، روشن است، عرفِ عقلاء میفهمند. آیا نمیتوانید بچه را قبل از اینکه بالغ بشود بگویید این کار را بکن، این کار را نکن؟! این کار بَرایَت مصلحت دارد یا ندارد، میزنمت؟ حتی نکنی عقابت میکنم؟ نه، ضروری دین است. آخر از کجا این را میگویید؟! این همه منابع و شواهد دارد.
بله، در اینکه بلوغ – بلا ریب- یکی از اهمّ شرایط فعل است کسی شک ندارد، این، ضروری است؛ اما اینکه از این، یک چیز کلاسیک نتیجه بگیریم و بگوییم بلوغ نیامده، پس مبادا اسم تکلیف بِبَری! گوشَت را میبریم، اینطوری نیست. عبارات علامه و غیر علامه را ملاحظه کنید، من جمعآوری کردم. چون این ها را بحث میکردیم، شواهدش را هم دارم که اگر خواستید میدهم خدمتتان و میبینیم هم درست است. یعنی به هر متدیّنی بگویید، الآن بچه مراهق است، میخواهد خمر بردارد بخورد. متشرّعین میگویند تکلیف ندارد بخورد؟ اگر متشرّعه میگویند که «نه، بگذار بخورد. تکلیف که ندارد»، ما حرفی نداریم.
شاگرد: اما اینکه این فهم عرف تا کجا پخش شده، این را دیگر به خود عرف واگذار میکنیم.
استاد: آن انبساط وجود را میفرمایید؟ بله، گفتیم چندین جور شرط انضمام داریم. بحثها از اینجا دیگر کِش دار شد. انگشت، شرط انضمام به بدن دارد، نباشد بدن نیست، اما با شرط انضمامِ سر فرق میکند.
شاگرد: شما میفرمایید عبارة اخرای این که فعلیت حکم تدریجی است، این است که صلاة پخش شده در اجزایش. اینکه اسم صلاة تا کجا صدق میکند عرفی است. بله؟
استاد: نه، اختراع شارع است. در صحیح و اعم بحث میکنیم.
شاگرد: در مقدّمات مفوّته، مثالی را خدمتتان عرض کردم که مثلاً در مقدمات مفوته حج، فرمودید اقای بهجت گفته اند که اگر عمداً به کاروان نرسید، اشکال ندارد.
استاد: بله، بر خلاف مشهور. مشهور این را نمیگویند.
شاگرد: این اختلاف از کجا درست شده؟ اختلاف از اینجا درست شده که او به حج میرود یا نه؟ تا کجا پخش میشود را عرف باید تشخیص بدهد. آقای بهجت میفرمایند تا اینجا هست، مشهور میگویند نه، تا آن جا هست مثلاً. این عرفی است؟
استاد: بله، یعنی عرفی که ما ذهن عرف را جزاف نمیدانیم. اینکه عرض میکنم ریاضی است برای این است. فرمایش شما را من قبول دارم که ما نبایست از ارتکازات عرف فاصله بگیریم. اما عرف، جزاف حرف نمیزند، جزاف نمیفهمد، از فطرت الهیاش یک چیزی میفهمد. چرا عرف اینطوری میبیند؟ این چرایش ریاضی است، یعنی ذهن عرف بر اساس یک فطرت ریاضی، منطق فازی که خدای متعال به او داده، این سوال را مطرح میکند.
منطق ما تا حالا ارسطویی بوده و خیلی از چیزهایی هم که داریم برای منطق ارسطویی است. من هم مدام در مباحثات تکرار میکنم، نه به خاطر اینکه منطق فازی خیلی کار عجائب و غرائبی است؛ بلکه به خاطر اینکه اساساً ذهن ما این است، فعلاً داریم حرفش را میزنیم. شما اگر منطق فازی که الآن اسمش را بردم ببینید، بعد میبینید اصول و فقه همهاش منطق فازی است. ما مدام در کلاس اصول و فقه، منطق دو ارزشی ارسطویی را در کار میآوریم؛ اما به حمل شایع تمامش فازی است.
برو به 1:09:59
اتفاقاً اوّل هم که در قرن بیستم آقای دکتر لطفیزاده منطق فازی را آورد، همهی منطقیون بر سرش هجوم بردند، داد و فریاد که این چه چرت و پرت هایی هست که میگویی. چه وقت یک دفعه جا گرفت و الان حدودا ۶۰-۷۰ سال است، آن وقتی که در صنعت جواب داد، یعنی الآن در برنامهنویسیهایی که میخواهید یک موشک را بالا بفرستید، کامپیوترهایی که در خودِ آن برنامهنویسیاش کردید، روی منطق فازی قشنگ جواب میدهد. با منطق دو ارزشی نمیشود، اما با منطق فازی جواب میدهد، بر اساس حساب احتمالات. بعد که برمیگردیم، میبینیم اصلاً ذهن ما همهاش داریم همین را میفهمیم، خدای متعال شالودهی ذهن ما را منطق فازی قرار داده، زبانش را نداشتیم؛ وقتی فهمیدیم، پیاده کردیم. خب منطق ارسطویی بخش مهمی از او بود، من مثال میزنم مثل تار و پود پارچه با کُلَّش. این عبای من، آن تار و پود ریزش عبا را درست کرده؛ اما کلیِ رنگ آمیزیاش، نقشهاش، چیزهایی که پارچه را پارچه میکند، اینها که فقط تار و پود نیست؛ تار و پود دو تا خط اصلی است که در همدیگر میروند این پارچه را درست میکنند، منطق ارسطویی تار و پود ذهن ماست؛ اما شالودهی ذهن ما منطق فازی است. منطق فازی یعنی تَعاضُد شَواهِد، تَشابُک شَواهد، دست به دست هم دادن شواهد. ده تا شاهد میبیند، به اطمینان میرسد.
شاگرد: پس به عرف رجوع نمیکند. این عقل است که اینجا دو دوتا چهار میکند.
استاد: ما به مبادی فهم عرف کار داریم. به عرف مراجعه میکنیم به عنوان کاشف، نه به عنوان مرجع نهایی. ما وقتی مبادی را تدوین کردیم، اختلافات هم برمیگردیم، میفهمیم اختلافات را ما اختلاف میبینیم[6]، یعنی همان عرفی که یک جا دارد حکم میکند، اگر عرفی که با او مخالف است، ذهنیت آن عرف را برای او هم باز کنیم، آن هم میگوید همین است. این عرف را هم آنجا ببریم، میگوید… یعنی فطرت بشر، فطرتی است که درک فطریاش یک بناگذاری میکند، یک حکمی دارد، نه از جزاف و همینطوری؛ البته آداب و رسوم را از عقلاء بما هم عقلاء جدا میکنیم، اینها دیگر نزد شما بیادبی است که من اینها را دیگر تأکید کنم. آداب و رسوم و اینطور چیزها که نه؛ آنهایی که بنائات عقلاییه است بما هم عقلاء، در این فضا یک چیزی را میفهمند، آن چیز را میخواهیم تحلیل کنیم که چه میفهمند. و لذا میبینیم مرجع ما عرف است. چرا؟ چون آن چیزی که عرف میفهمد، سخت است به آن برسیم؛ اما تحلیل میکنیم و وقتی رسیدیم و برای خود عرف هم باز کردیم ولو ۵۰۰ سال در فضای علمی کار ببرد، در عوض چیز خوبی به دست بشر میآید که آنچه را که ارتکازاً دارند، باز میشود.
شاگرد: اگر صلاح میدانید برای جلسات بعدی، مسئلهای را شما مطرح کنید تا ما روی آن تحقیق کنیم. یکی از بچهها ارائه بدهد بعد شما فصل الخطاب باشید.
استاد: بله، خیلی خوب است. بله من الآن عرض میکنم، چون بحث فقه العقود بود دیگر. یک جلسه راجع به تکلیف و مراتبش صحبت شد که اینها بحثهای خیلی خوبی هم هست. اینهایی که الآن صحبت شده را مبادا غضّ نظر کنید. مطالبی که در ذهن شریفتان است، پیاده کنید، بنویسید، ولو -به نظر- احتمالات پوچی باشد، حاج آقا بعضی چیزها را میرسیدند، میگفتند این را نمیتوانیم جلو برویم، چون کفر است در عقل نظری؛ تعبیر قشنگی بود «کفر در عقل نظری». حالا ممکن است بعضی چیزهایی که منِ طلبه میگویم کفر است؛ یعنی کفر در فضای بحث؛ اما مانعی ندارد، کفر را نمیشود شنید؟ شنیدنش که کفر نیست.
شاگرد: نوشتنش مؤونه دارد.
استاد: بله، آن را بعد خط میزنیم. خدا رحمت کند میگفت در یک کلاسی بودیم، استاد گفت این که الآن دارم مینویسم این غلط است، صبر کنید من بعداً درستش را میگویم، این را الآن ننویسید، صبر کنید تا من این را بنویسم، بعد پاک میکنم. یکی از شاگردها شروع کرد نوشتن، تند تند با او مینوشت، خودش حاضر بود، میگفت استاد برگشت گفت مگر من نگفتم ننویسید. گفت مینویسم بعد خط میزنم. این اگر هم کفر است، اینجا مینویسیم بعد خط میزنیم.
علی ایّ حال اینها بحثهای طلبگی است. اینهایی هم که خدمت شما میگویم حاصل مباحثهها بوده. یعنی سالها میدیدیم که یک بحثی پیش میآید، ۲ شب، ۳ شب، فکر میکردیم چطور حلش کنیم. ما گاهی میدیدیم اصلاً یک چیزی داریم میگوییم که این مشکلات را دارد پدید میآورد. ما مبنایی را بازنویسی میکردیم، میدیدیم با ارتکازات مخالف است، وقتی که فکرش میکردیم، میدیدیم نه، ما میخواهیم ارتکازات را تدوین کنیم. کما اینکه کل علم این بوده.[7]
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبن و الطاهرین
[1] اجود التقریرات، ج1، ص148
[2]الكافي( ط- الإسلاميه) ، ج3، ص291
[3] وقتی ماهیت موجود نشده، حتی اگر دلیل داشته باشیم هم تاثیری ندارد.
[4] مائده، 8
[5] نحل، 90
[6] و الّا در واقع اختلاف نیست.
[7] لذا حالا برای جلسه بعد فقه العقود، اگر صلاح دانستید ما چند تا کار داریم. یکی اینکه تقسیمبندی کل فقه… کتب فقهی چه تقسیمبندیهایی دارند. تقسیم بندیهای رایج. مثلاً در شرایع، رباعی است، عبادات، عقود، ایقاعات و احکام. روشهای دیگری هست یا نیست تا وارد عقود بشویم. این یک.
تقسیمبندی کل فقه. نظام فقه را ما چطوری میتوانیم دستهبندی کنیم.
برو به 1:16:03
شاگرد: یعنی اینها مقدمات بحث لزوم و جواز است؟
استاد: بله، فقه العقود مقدمه¬ی لزوم و جواز بود. باید یکی دو جلسه راجع به کلی عقود بحث بکنیم. بعد یکی از لوازم و احکامی که عقود دارد- بعد از اینکه فهمیدیم عقود چیست- این است که اصالت در عقود با لزوم است یا جواز؛ و الّا ابتدا به ساکن برویم سراغ جواز و این¬ها مجبور می¬شویم دوباره برگردیم. نظام فقه را چطوری دستهبندی کنیم.
شاگرد: میفرمایید گزارشگری کنیم یا نه، دلیل بر این بیاوریم که کدام یک بهتر است؟
استاد: نه، خودتان هر چه به ذهنتان میآید بنویسید. هیچ¬چیز را وقتی در مطالعه به ذهنتان میآید فروگذار نکنید، به اینکه علماء حرفهای خیلی خوب زدند، سریع یادداشت میکنید، خیلی چیزهایش را بعداً میبینید صد برابر بهترش را گفتند، اما واقعاً بعضی وقتها چیزی به ذهن شما میآید که میبینید بعداً هیچ جا پیدایش نمیکنید.
شاگرد: تقسیم رایج فرمودید چیست؟
استاد: برای اینکه چطور این را بفهمید، اوّل یک کار مهم باید انجام بدهید. کتابشناسی فتاوایی، متون فقهی. یعنی اوّل باید متون فقه را که در تاریخ نوشته شده، مثلاً فرق مبسوط شیخ با نهایه را ببینید. کتب ابن برّاج، کتب سیّد را یک دور میزنید، در نرم افزارها هم الان هست، به راحتی و سریع میتوانید ببینید. ۲۰ دقیقه وقت صرف میکنید … اتفاقاً خوبی این نرم افزارها هم این است که خودش به ترتیب تاریخ آورده. یعنی وقتی میخواهید در فهرست کتابها بروید، مثلاً اول برای شیخ را آورده، بعد برای علامه را آورده، بعد برای محقّق را آورده، به ترتیب زمان. اما متون، غیر از شروح است. مبسوط، کتاب مبسوط استدلالی فقه است؛ اما نهایه متن فتوایی است. شما در آن کتابهای متن فتوایی، سریع میتوانید ببینید که چطوری دستهبندی کردند. شرایع آن متنی است که الآن بین ما رایج شده، عبادات و عقود و ایقاعات و احکام. کتابهای دیگر را یک مرور میکنید، یادداشتبرداری هم میکنید، کنار دستتان مینویسید؛ مثلاً نهایه شیخ کل فقه را این-طوری دستهبندی کردند. اقتصاد شیخ اینطور کرده. این یک کار.
بعد که چیزهای مختلف را دیدید، خودتان به آن فکر کنید. چرا ۴ تا؟ چرا ۵ تا؟ تقسیم ثنائی بکنید بهتر است. متأخّرین هم چند تا. یک آقایی نقل کرد از دو تا از علماء که ایشان تقسیمهای مختلفی انجام دادند، کنار این رایج؛ که اگر در نرم افزار جامع فقه بگردید تقسیم بندیهای فقه میآید. این یک بحث است.
شاگرد: ظاهراً با توجه به این که تسلّط نسبت به مباحث فعلی لازم دارد، خیلی کار سختی میشود، نظم منطقیاش را آدم استخراج کند، حضرتعالی شاید بر مباحث فقهی سیطره دارید آسان باشد، ولی خب برای ما کمی سخت است.
استاد: ما کار دیگران را به دست بیاوریم که زحمت ندارد.
شاگرد: نه، اینکه نظم منطقیاش را بخواهیم استخراج کنیم، این یک کم سخت است.
استاد: مثلاً یک چیز بسیار ساده. شما اگر محور تقسیم را رابطه قرار بدهید، رابطه عبد با خدا. رابطه عبد با خودش، رابطه عبد با دیگران. ببینید! ذهن شروع کرد به فکر کردن، فوری دستهبندی میکنید. آن بخشی از فقه که رابطه عبد است با خدا. آن جایی که رابطه شخص با دیگران است. آن جایی که عقود و ایقاعات. آن چیزی که محور قرار گرفته خیلی مهم است. الآن من چه چیز را محور قرار دادم؟ رابطه، گفتم رابطه انواعی است. ببینید می¬توانید چیز دیگر را محور قرار بدهید یا نه؟
مثلاً حق از آنهایی بود که من گفتم همه کاره هست. هر چی جلوتر میرویم، ببینید این حق و تحلیل مبادی-اش چقدر پرفایده است. یکی از این¬ها حق است.
شاگرد: کلاس روش تحقیق داشتیم اتفاقاً همینها را میگفت. میگفت سعی کنید تقسیم از خودتان باشد.
استاد: تازگیها هم دیدم آمده بود. ایشان ظاهراً حیات دارند، شاید الان نزدیک ۱۰۰ سالشان باشد. ما سال ۵۸ بود، میرفتیم مؤسسه در راه حق، کلاسی بود، ۷-۸ جلسهای یک آقایی آمد، آن زمان پیرمرد بود، الآن شاید نزدیک ۱۰۰ سالشان باشد، آقای جعفری لنگرودی. آن وقت آمده بود، اوّل طلبه بود، بعد دیگر عمامه را گذاشته بود و کارهای حقوقی دانشگاهی کرده بود، ولی همان روحیه را حفظ کرده. البته من با ایشان نبودم، فقط چند جلسه بودم، ولی بحثها را خیلی جذّاب دستهبندی و جمع میکند. کتابهای مفصّلی هم نوشته، البته من هیچکدامش را ندیدم. فقط یادم است آن کلاس چند جلسه که آمد، بحثهایش جذّاب بود، در دستهبندی کردن، در حرف زدن. اوّل هم اجتهاد طلبگی را گرفته خدمت آقا هاشم قزوینی، بعد آمده دکترای دانشگاه تهران، آنجا دکترا گرفته¬بود. همین طور یک عمر هم کار کرده. الآن هم که ۱۰۰ سالش است، خیلی در حقوق کار نکرده است. ولی من متأسفانه نشده که ببینم ایشان چه کار کرده. شما جوان هستید و مشغول کار، خبر داشته باشید خوب است.
شاگرد : در نرم افزار جامع فقه از ایشان کتاب هست.
استاد: هست؟ پس باید ببینم. خوب است. من خودِ ایشان را دیدم، کلاسهایشان خیلی جذاب بود. واقعاً برای آن طلبههایی هم که فی الجمله تا رسائل و مکاسب خوانده بودند، ایشان خیلی جذّاب صحبت میکرد. در دستهبندی کردن، در یک چیزهایی که برای تولید علم کمک میکند. مسئله علم، مبادی و تولید علم به نحو صحیح.
شما یک وقتی در فقه میآیید تا حرف میزنید، آن کسی که جا افتاده است، میبیند میخواهید به هم بزنید، ساختارشکنی کنید؛ اما گاهی حرفهایی هست که وقتی کسی میبیند، روی میزان است. وقتی حرفها روی میزان جلو برود باعث رشد علم است. باعث چیزی است که ۵۰۰ سال بعد هم هر کس میآید تأیید میکند که این درست جلو رفته، نه اینکه همینطور همه چیز را به هم ریخته، یعنی مثل من باشد و بخواهد بحث علمی بکند. خود من همیشه اینطوری عرض میکنم، منِ طلبه حرف بزنم مثل یک سفرهای میماند که شما چقدر با زحمت برای میهمانی پهن کردید، بعد یک بچه میآید در آن میدَود، پا میزند، ماست را میریزد. این دیگر معلوم است بچه است در سفره. هر کسی میفهمد بچه در سفره دویده؛ اما یک کسی میآید، شما یک نظمی داده بودی، بعد او می¬اید میگوید بهتر بود این اینجا باشد، آن یکی آنجا؛ می¬گویید احسنت! خیلی سفره قشنگتر شد. آخر فرق اینکه بچه در سفره بدود با اینکه ما نظم سفره را به هم بزنیم، اما بهترش کنیم، این را عقلاء نمیفهمند؟! به وضوح این را میفهمند. این خیلی مهم است که ما به بچه اجازه ندهیم در سفره بدود، از آن طرف اجازه بدهیم به اینکه آنچه را که سفره را منظّم کردیم اگر ممکن است بهتر بشود، بهتر بشود. این یکی، بحث فقه العقود. چیزهای متعدد دیگر هم در ذهنم بود که امشب بگویم.
اگر وقتتان را گرفتم و سرتان درد آمد، واقعاً تجربه طلبگی عرض میکنم. این¬هایی که امشب صحبت کردیم چیزهایی نبود که هرز برود، روی تک تک این¬ها فکر شده است، بعداً هم فایلش را گوش بدهید، بنویسید، رویش فکر کنید، لهاش یا علیهاش. چیزهایی است که در سراسر کار علمی که میکنید، به دردتان میخورد.
شاگرد: چون مدوّن نبود و مدام از این شاخه به آن شاخه بود، این¬ها فایده خروجیاش کم میشود. اگر این مباحث قرار است گفته شود باید یک طوری با یک نظم خاصّی باشد. الآن بحث رساله مرحوم حاج شیخ اصفهانی که روی متن میآمدیم، روی حساب نظمی که ایشان چیده بود، این خیلی فایده داشت. ولی وقتی که میرفتیم سؤال و اشکال و جواب و از این شاخه به آن شاخه میشد، این ماندگاری خوبی در ذهن ندارد. طوری که مدون باشد و در ذهن بماند و فایده داشته باشد نیست. اگر قرار است این مباحث گفته بشود و سؤالات دوستان پرسیده شود، برای جلسه بعد برنامه¬ریزی شود، یک چیز دستهبندی شده و مدوّنی باشد که در ذهن خوب جای بگیرد. یک طوری که بشود آن را نوشت. حیف است این¬طوری…
استاد: میخواستم در دنباله فرمایش شما همین را بگویم. این¬ها اگر همینطور گفته بشود و برود، همین است. جز تشتّت ذهنی، خروجی هم ندارد. اما اگر این¬ها وقتی مطرح شد به عنوان یک مدخل یادداشت بشود، این خودش یک بحثی است، بنویسیم، پروندهاش را باز کنیم. نرویم پرونده بایگانی بشود. پروندهاش که باز شد، کجایش تشتّت است؟ این بحث را داریم، روی این بحث داریم فکر میکنیم. شما دو هفته دیگر میگویید سه هفته قبل که بحث میکردیم این حرف را نزدی؟ این هم لَه تو! اینجا بگویید علیه تو! یعنی در مطالعه چیزی پیدا میکنید، چرا؟ چون پرونده این¬ها، تک تکش برای شما مفتوح بوده. میگویید ببین! اینجا من برخورد کردم به مطلبی که علیه تو است، حالا جواب بده؛ یا له تو است، بحث را جلو میبرد. لذا بازگذاشتنِ پرونده این¬ها، تشتّت نمیآورد. نکته مهم دیگر اینکه اصلاً مقصود من این است که اتفاقاً در ذهن شریفتان پروندههای باز فقهی داشته باشید.
خود آیت الله بهجت اینگونه بودند. ما گاهی محتاج بودیم به نظر فقهی، یعنی مثلاً من میگفتم چرا حاج آقا این طور جواب دادند، میرفتیم سراپا نیاز که حاج آقا این حکمش چیست؟ حاج آقا شروع میکردند که آیا اینطور بگوییم؟! یا اینطور بگوییم؟! چندتا تشقیق و شقوق میکردند، ما هم سرگردان که چه شد؟ من میگفتم شاید قهری است دیگر- نمیخواستیم بیادبی بکنیم- میگفتیم شاید الآن حضور ذهن نیست یا مبنا…؛ بعد از مدتی میدیدم فتوا را دارند، در جامع المسائل هم نوشتند. برای من واضح شد وقتی طلبه از ایشان سؤال میکرد میگفتند چرا از من انتظار داری یک کلمه جواب بدهم؟ فکر کن! برای من روشن شد، باورتان نمیشود. یک فتوای، حتی خلاف مشهور را در جامع المسائل فتوا هم دادند. یعنی معلوم بود -حاج آقا هر کجا خلاف مشهور فتوا دادند، طول میدادند، یعنی به این زودی خلاف مشهور فتوا نمیدادند، سبکشان این بود. ۱۰ روز، ۱۵ روز، مگه رها میکردند، تا اینکه آخر کار بگویند حالا ببینید خلاف مشهور فتوا دادم- فتوایشان را داشتند، نوشته بودند. من که میپرسیدم میگفتند آیا اینطور بگوییم؟! آیا آنطور بگوییم؟! ما را به فکر میانداختند و ما سرگردان. لذا مقصود ما از مباحثهها این است که پروندههای فقهی در ذهن شریفتان باز بشود، ناخودآگاه فعّال باشد. فکر شواهد له و علیهاش باشید که در درازمدت آن قوه علمی شایسته انشاءالله حاصل شود.
دیدگاهتان را بنویسید