1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٣)- زیادت ظل و استبانه زوال، مربوط به مرحله...

درس فقه(١٣)- زیادت ظل و استبانه زوال، مربوط به مرحله مدیریت امتثال

طرح احتمالی دیگر برای رکود الشمس و نقد آن ،بررسی احتمال تقدم رکود بر زوال و معنای مؤامره ، عدم موضوعیت رؤیت در حد ترخص، ارتباط بحث رکود با بحث زوال
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19361
  • |
  • بازدید : 12

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

 

طرح احتمالی دیگر برای رکود الشمس و نقد آن

شاگرد:«رکود» لغةً این‌طور گفته شده که آفتاب وسط آسمان بیاید. گویا ایستاده است و حرکت نمی‌کند. معنای این«گویا»این است که اصلاً بحث ایستادنِ آفتاب مطرح نیست. فقط به معنای این است که اینقدر وسط آسمان آمده که ناظر فکر می‌کند ایستاده است.

استاد: بحث ما در همین است که چرا فکر می‌کند؟ در این که آفتاب نمی‌ایستد، ایشان هم حالا فرمودند.

شاگرد: ایشان می‌خواهد بگوید دیگر مایل نیست. قشنگ روی شاخص است.

استاد: ببینید!مثلاً عرف یک هواپیما را ببیند که از اینجا آمد و رد شد و رفت. وقتی وسط این قوس می‌رسد،می‌گوید گویا ایستاده است؟ می‌گویدیانمی‌گوید؟نمی‌گوید.یعنی عرف اینطور نیست که به صرف این که حرکت این هواپیمایک قوسی تشکیل می‌دهد، بگوید وقتی به وسط قوس رسید،گویا ایستاده است. خیال می‌کنید بیش از اینها است.یعنی آن چیزی که در رکود است،صرف اینکه چون وسط رسیده است، گویا ایستاده است، نیست؛ بعد هم این سؤال‌ها که بخواهند برای آن وجه بیاورند و بعد بگویند همین رکود در روز جمعه نیست. ایشان هم فرمودند.این‌که عده دیگری رفتند سؤال کردند، گفتند این اصلاً علمی نیست. استدلالشان این بوده که چون حرکت اولای شمس، حرکت شبانه روزی،بیست و چهار ساعتی که ما می‌گوییم،یکدورمی‌زند. بیست و سه ساعت و پنجاه و هشت دقیقه.

شاگرد: به من گفت پنجاه و شش دقیقه و بیست و چهار ثانیه.

استاد: ممکن است. در حافظه من پنجاه و هشت مانده بود. دو دقیقه تفاوت داشت. حالا علی أی حال این معلوم است در بیست و سه ساعت و حالا پنجاه و شش یا هشت دقیقه،یک دور می‌زند. معلوم است . این حرکت وضعیِ زمین در شبانه روز برای کل کره پدیدمی‌آید.اصلاً ما در این مشکلی نداریم. مشکل ما سر این است که آنچه که در عرف عام و در روایات آمده است، توجیه آن چطور می‌شود؟ این فرمایش شما، چرا می‌گفتند«گویا ایستاده است»؟ صرفاً بخاطر این که به وسط رسیده است؟ خب این یک احتمال. اما آیا به صرف وسط رسیدن می گویند ایستاده؟نمی‌دانم. باید ببینیم عرف عام می‌گویند یا نه؟ آیا این فرمایش ایشان که چون اوجِ خودش را گرفته است، الان کأنّه می‌گوییم سقف است. به آنجا رسیده و ایستاده است یعنی کأنّه به سقف آسمان خورده است.یک مدتی در آن سقف هست، ولو در آن سقف هم دارد می‌رود.یا این است و یا مسئله انکسار و اینها است که از نظر ضوابط زمانی سر نرسید که بتواند خوب توجیه کند.ولو شما دیروز فرمایشی داشتید برای این که اینها پشتوانه دارد. علی أی حال این چندتا احتمال را تابحال داشتیم.

شاگرد: فیلمی را که آقا فرمودند.

استاد: ایشان رفتند دنبال آن فیلم.توضیح دادند. الان هم رفتند، نبودند. گفتند یک نرم افزاری به ایشان نشان دادند که این تصویر را کامل نشان می‌دهد. حرکت را می‌شود تند بکنند. فقط من تأکید کردم که نرم افزاری که هر نقطه‌ی زمین را که شما می‌خواهید، تعیین می‌کنید.

شاگرد1: این فایده ندارد. قرار شد فیلمی باشد که از واقعیت گرفته باشند.

استاد: بله.

شاگرد2: گفت تطبیق دقیق واقعی دارد.

استاد: نه.آن دوباره فرق کرد. لذا من گفتم تصویر عمومی نباشد. لوکال باشد. آنها یکی را می‌گویند«تصویر لوکال» و یکی را می‌گویند«گلوبال».یعنی اگر کل کره را می‌خواهدبرای سفینه‌ها و اینها بگوید، آن مقصود ما نیست. برای آن یک چیزی را تعیین می‌کنند…

شاگرد2: همین افق خودمان را نشان می دهد.

استاد: اگر افق خودمان است،یعنی دقیقاً می‌گوید شما که دارید نگاه می‌کنید، خورشید را این‌طورمی‌بینید. این خوب است.

شاگرد2: همین دقیقاً.

استاد: اگر اینطور است خیلی خوب است. منظور این که توجه داشته باشیم.

شاگرد1: اگر محاسبه باشد فایده ندارد.یعنی اگر پدیده رؤیت و اینها قاطیِ آن شود …

استاد: یعنی اگر محاسبه ریاضی باشد؛ بدون رؤیت بصری. خب آن‌ها جرم شمس را هم می‌گیرند. آنها می‌گویند جرم شمس اینجا است. با دیگر مسائل آن فعلاً کاری ندارند. چون در هیئت اینطور است. در هیئت که شما کار می‌کنید، اختلاف منظر و همه اینها را کسرمی‌کنید.یعنی اگر در رصدخانه هم ستاره را اینجا ببینید، بعد می‌گویید اینجا نیست. من اینطورمی‌بینم. واقعاً در برج کذا است. تعدیلات یا امثال اینها.ولی منظور این که آن نرم افزار معلوم شود،می‌شود فهمید که رؤیت و آنبحثِ ما را برای ما واضح می‌کند یا نه؟

گفتند با این وسیله‌ها ممکن نیست فیلمبرداری کنند؟ چه گفتید؟ گفتید ما وسیله‌ی آن را نداریم؟

شاگرد2: گفت کسی این کار را نکرده است.آنجا خودش رصدخانه است.

استاد: ایشان گفت اگر با دستگاه بگیرند خراب می‌شودیا نه؟

شاگرد2: این را نپرسیدم.

 

برو به 0:05:18

بررسی احتمال تقدم رکود بر زوال و معنای مؤامره

شاگرد3: این‌که رکود الشمس هنگام زوال است یا قبل از زوال، باز هم یکسری روایات داریم که مؤید این است که قبل از زوال باشد.مثلاً همان روایت مؤامرة می‌گوید«إن الشمس تنقض ثم تركد ساعة من قبل أن تزول». بعد حضرت هم می‌فرماید: «فقال إنها تؤامر أ تزول أو لا تزول‏».یعنی صریح در این است که قبل از زوال،رکود در آن رخ می‌دهد یا همان روایت«قُبَیل الزوال» که محضرتان خواندم، ایشان با توجه به این که روز جمعه هم هست حضرت بعد از زوال نمی‌خواندند، قبل از زوال می‌خواندند، مناسبتش این است که باز هم قُبَیل الزوال رکود دارد صورت می‌گیرد.

استاد: الان که می فرمائید«قبل»،«قُبَیل الزوال»، منظور از «الزوال»یعنی زوالی که موضوع نفس الامریِ حکم شارع است یا«الزوال»یعنی زوال متبیّن للمکلف؟

شاگرد3: این که سؤال کرده است،قاعدتاً زوال متبیّن پیش خودش را پرسیده است.

استاد: خب پس منافاتی ندارد که یعنی اگر ما دقیق شویم، درست وقت رکود است که آن خط سایه در دائره هندیه روی خط شمال و جنوب آمده است.

شاگرد3: ولی این قُبَیل الزوال که می‌پرسد، چون بعد از زوال روز جمعه نماز نمی‌خواندند،بیشترمی‌خورد به این که قبل از زوال حضرت خواندند. می‌گوید هنگامی که شمس قبیل الزوال راکد شد، حضرت نماز خواندند. زوال که شد، نماز ایشان پایان گرفت و بعد هم نماز مثلاً ظهرشان یا نماز جمعه راخواندند. این دیگر زوال شرعی است؛ نه زوال عرفی.

استاد: حضرت نماز خواندند؟

شاگرد: قبل از زوال نماز خواندند.

استاد: قبل از زوال نافله را خواندند. اما وقتی که زوال شد، أذَّن و أقام و نماز ظهر را خواندند.

شاگرد: نماز ظهر را خواندند. بله.

استاد: پس یعنی آن زوالِ واقعی که هنوز متبیّن نشده بود، زیادی ظل نبود، حضرت نماز ظهر را خواندند؟!یا یعنی رکود که شد، در واقع آن وقت زوالی بود که هنوز زیادی ظل نشده بود و متبیّن نشده بود؟ حضرت هم برای حصول در اطمینانِ این زوال که در حین رکود بود،یک نافله خواندند. بعد وقتی تبیّن پیدا کرد، أذَّن و أقام و نماز ظهر روز جمعه را خواندند. آنجا نماز جمعه را نخواندند. در روایت دارد حضرت نماز ظهر را خواندند.حالا چطوری می کردند؟ در جمعه شرکت می‌کردند یا نه؟ نمی‌دانم. اینجاکه ندارد. اینجا دارد که حضرت نماز ظهر خواندند.

شاگرد: این که می‌فرماید: «إنها تؤامر أ تزول أو لا تزول‏»چطور؟ یعنی زوال شرعی متبیّن که دیگر غیر زائد است؟ می‌پرسد، مشورت می‌کند با خداوند که زوال در آن رخ بدهد یا نشد. ورود به آن حلقه‌ای که حضرت می‌فرمایند، بشود در آن یا نه. این مناسبت دارد با این که قبل از زوال حقیقی باشد.

استاد: راجع به کلمه«تؤامر» بایدبیشتر بحث شود که یعنی چه؟ مشورت می‌کندیعنی طلب می‌کند امر الهی را؟یا مشورت می‌کند، همان خدا هم طرف مشورت او می‌شود؟

شاگرد: اینجا«تؤامر»به معنای«استیمار» نیست؟

استاد: بله، همین را می‌خواهم بگویم. استیمار باشد خوب است.یعنی طلب می‌کند امر را.«فقال لها و للأرض ائتيا طوعا أو كرها قالتا أتينا طائعين»[1]. این هم می‌گوید ادامه بدهم یا نه؟

شاگرد: کسب تکلیف می‌کند.

استاد:  شاید«آمَرَه» چون از ماده أمر است …

شاگرد: این که از باب مفاعله آمده است. ولی باید به معنای باب معنا کنیم.

استاد: باب مفاعله به معنای تئامر نیست. تشارک نیست. این که آیایکی دنبال دیگری رفتن است یا صرفاً به تعبیر مرحوم آقای مصطفوی در التحقیق، به معنای طول کشیدنِ آن ماده است. ایشان حرف خوبی دارند. من خیلی موارد فکر کردم، دیدم جور درمی آید. ایشان می‌گویند اصل فاعَلَ به معنای همان مشارکت و اینها نیست. می‌گویند یک نحو طول کشیدن است.فرق «سافَرَ» با «سَفَرَ»این است.«سَفَرَ»یعنی سفر رفت.«سافَرَ»یعنی یک مقدار این طول کشید. این طول کشیدن را ایشان می‌گویند«سافَرَ».

شاگرد: یعنی اگر سفر او طولانی بود می‌گوییم«سافَرَ» و اگر نبود می‌گوییم«سَفَرَ»؟

استاد: بله، ایشان اینطورمی‌گویند و مواردی هم که من حساب می‌کردم، خیلی موارد این معنا خوب درمی‌آید. حالا دیگریادم نیست الان کجا بود.

شاگرد: یخادعون الله.

استاد: خادَعَ. مخادعه یعنی یک خدعه‌ای که کأنّه برنامه ریزی شده است. حالا می‌گویند شبکه‌ای و برنامه ریزی شده.یک تعبیراتی دارند که یادم نیست. چه می‌گویند برای کارهایی که روی برنامه ریزی و مدیریت می‌خواهند یک اخلالی‌کنند؟

شاگرد: توطئه.

استاد: بله، مثلاً توطئه. ولی یک نوع دیگری.

شاگرد: سازمان یافته.

استاد: بله،شاید همین باشد. این یک نحو چیزهایی است که سازمان یافته است؛یعنی روی حساب. این فاعَلَ به این معنا باشد.

شاگرد: «سَفَرَ الصبح»هم می‌گویند.

استاد: این«سَفَرَ»، کأنّه آن لحظه. اما «سافَرَ الصبح»می‌گویند؟نمی‌گویند. چون آن لحظه‌ای است.

شاگرد: می‌گویند«ما أسفَرَ الصبح».

استاد: «أسفَر» و «سَفَر» خوب است. چون لحظه‌ای است. اما چیزی که حالت و ماده‌اش یک نحو می‌تواند طول بکشد را به «فاعَلَ»، ایشان فرمودند. من هم چند سال است که دیدم. تا بحال هم که الان عرض می‌کنم، مطلب خوبی است. من جای دیگری هم ندیدم. حالا شما اگر در کتب لغت برخوردی کردید و دیدید مرحوم آقای مصطفوی از آنها گرفتند هم خوب است آدم یادداشت کند. من از ایشان دیدم. در جای دیگری برخورد نکردم. ولو شواهدی ممکن است در کلمات پیدا شود؛ اما تصریح به این که «فاعَلَ» برای این است، در کتاب‌های اهل ادب هم نیست. این همه کتاب‌های ادبی، این نکته را ایشان فرمودند و خیال می‌کنیم خوب است.

خب حالا برای«آمَرَه».

شاگرد: تفاعل.

استاد: برای تفاعل که تشارک است.

شاگرد: این‌جا«تُؤامِر»دارد. باب تفاعل می شود.

استاد: «تُؤامِر» بله،مفاعله است.چون شمس مؤنث است،می‌شود: آمَرَ،یُؤامِرُ، تؤاِمرُ، مؤامرة. حالا منظور این که این«مؤامرة»را چطور باید معنا کنیم، حرف دیگری است. لذا خود وقوف، آنطور که الان در ذهن من است، ببینید! اگر وقوف را بیست دقیقه فرض بگیریم، عرض من این است که اگر دقیقاً وقوف بیست دقیقه شد، درست سر ده دقیقه‌اش زوال است. پس مانعی ندارد که می‌آید در وقوف،تؤامر أ تزول أو‏لا، و وقتی به نصف می‌رسد، تزول. این واقعیتی است. حالا شما ببینید غیراز این است؟ من عرضم این است: هرچه اندازه وقوف بود، درست در نقطه وسط یک قوسی را فرض بگیرید، بگویید این مثلاً قوس زمانی است. در این فاصله رکود الشمس است. درست وسط آن، زوال حقیقی است. زوال به این معنا هم نه یعنی زالَ.یعنی درست نقطه مرکز شمس می‌آید روی دائره نصف النهار که آن لحظه، آنِ بعدش، زوال است.

 

برو به 0:12:23

شاگرد: درواقع عام و خاص نمی‌شود. زوال جزئی از رکود باید باشد.یک چنین چیزی.

استاد: بله. فقط آنوقت چطور شده است که جدا شده است؟

شاگرد: این زوالی که شما فرمودید را من نگاه می‌کردم، به نظرم آمد که اصلاً رکود یک چیز است و زوال یک چیز دیگری است.

استاد: نه. تبیّن زوال یک چیز دیگری است.

شاگرد: روایت بیست و سوم از همان بابی که فرمودید که آخر آن مرحوم مجلسی توضیحاتی دارد،اصلاً رکود با زوال …

استاد: درست. به معنای تبیّن زوال. روی این مبنا فرمایش حضرت را اینطور معنا می‌کنیم.

شاگرد: پس شما نمی فرمائید«زوال».می‌خواهید بگوییدروی نصف النهار است.

استاد: به نصف النهار رسیدن.

شاگرد: ولی توضیحی که برای مکلّف می‌دهند این است که رکود غیر از زوال است.

استاد: توضیح برای مکلّف. احسنت. یعنی می‌گویند موضوع،زوال است و وسط رکود، زوال می شود؛ ولی برای این که شما مطمئن شوید که بسیط است …

شاگرد: نه.یعنی«رَکَدَ» غیر از «زالَ» است. مگر این که بگوییم آن یک روایت اینطور بوده است.

استاد: همینجا تبیان الشمس که خواندیم روایت باب چندم بود؟ این خیلی خوب بود.ببینید!«قال الصادق ع تبيان زوال الشمس»[2]‏ تبیان. برای مکلف معلوم باشد. بطوری که امام علیه السلام برای سائر مکلفین روی حسب امر ظاهر شرع، أذن و أقام. این که شد، دیگریا الله! نماز.

«تبیان زوال الشمس»چیست؟«أن تأخذ عودا طوله ذراع و أربع أصابع فتجعل أربع أصابع في الأرض فإذا نقص الظل حتى يبلغ غايته ثم زاد فقد زالت الشمس».

شاگرد: فقد!این که شد، آن هم همینطور شده است. نه این که آن قبلاً شده است و الان کشف کردیم.

استاد: تبیان زوال.

شاگرد1: این کلمه «فقد»را چکار می‌کنید؟ وقتی این اضافه شد، آنجا هم اضافه.

شاگرد2: با یک لحن می‌توانیم آن را این‌طور درست کنیم:«فقد زالت الشمس».یعنی این که زوال شده است.

شاگرد: نه. مگر در دستور زبان‌های جدیدکه مثلاً«قد ذَهَبَ» را همانطور که ایشان فرمودند،ماضی نقلی ترجمه می‌کنند.یعنی می‌گویند فرق بین«ذَهَبَ» و «قد ذَهَبَ» این است که «ذَهَبَ»یعنی رفت.«قد ذَهَبَ»یعنی رفته است.

شاگرد3: شما وقتی«إذا» را دارید چرا دنبال «قد»می‌گردید؟

استاد: خب این که مؤید است.

شاگرد1: مؤید این نظر می‌شود

استاد: بله دیگر، خیلی خوب است. اگر واقعاً روی میزان باشد.

شاگرد1: نه. همین کتاب‌های دستوری.

استاد: خب دستوری، از ارتکازشان دارند می‌گویند.

شاگرد1: مثل  فرض کنیدکتاب‌های مدرسه‌ها.

استاد: خب اگر عرف عام عرب این را تأیید کنند که ما وقتی می‌گوییم «ثم زاد زالت الشمس»یعنی الان. اما اگر بگوییم«فقد زالت الشمس»یعنی شده است، ماضی نقلی. اگر این باشد که خیلی خوب است اینجا.«قد» آمده است.

شاگرد3: پس «ثم» این وسط چه کاره است؟ ما وقتی«إذا» داریم چرا دنبال چیز دیگری می‌گردیم؟

استاد: فرمایش ایشان که روشن است. ایشان می‌گوید حضرت می‌گویند: «إذا نقص غایته» حالا «ثم زاد» تتمیم کلام است.«إذا نقص غایته فقد زالت».

شاگرد3: توضیح اضافی است.

استاد: آن هم برای تبیانش است. آن هم برای این است که مکلّف کاملاً مطمئن شود.

روایات تبیان زوال مربوط به مرحله امتثال و عدم اخذ استبانه در موضوع حکم

 ببینید! این روایت را دیروز هم می‌خواستم بخوانم.روایت ششم باب سیزدهم است.حضرت فرمودند: «إياك أن تصلي قبل أن تزول فإنك تصلي في وقت العصر خير لك من أن تصلي قبل أن تزول»[3].اگرقبل از زوال بخوانی باید نمازت را اعاده کنی.یعنی یک مقدار صبر کنی که ضرر نمی‌کنی؛ ولو در وقت عصر بیفتد. یعنی تبیان محقق شده است. این برای حال مکلف است. برای امتثال است. در فضای امتثال است. اجرای اصول عملیه. مستصحِب هستی، صبر کن. لاتنقض الیقین بالشک. برای این فضا است. مانعی هم ندارد. اما این فضای اصل عملی،برای فقیه که می‌خواهد در فضای فقه  موضوع حکم شارع را روشن کند – نه در فضای مجموع فقه و امتثال – برای آن فقیه می‌گوید خب زوال، موضوع است. اما امام علیه السلام برای مکلف چکار کردند؟ ایشان هم موضوع را در کلام فرمودند و هم امتثال را. امتثالِ صحیح روی مشی عقلائی و بنای اصول عقلائیه را به او یادمی‌دهند.

شاگرد: وقتی حضرت اینطور بفرمایند.یعنی فرض کنید کسی در محضر حضرت باشد و حضرت همینطوری بفرمایند، این خودش موضوع درست نمی‌کند؟ یعنی این مکلف دیگر به آن نصف النهار کاری نداشته باشد. به همین که گفتم عمل کند.

استاد: نه، اصل عملی موضوع درست نمی‌کند.

شاگرد: نه اصل عملی. به این معنا که حضرت گفتند اینطور بخوانی بهتر از این است که آنطور بخوانی. پس وظیفه ما این است که اینطور بخوانیم. حالا ولو این که زالت الشمس درواقع، ده دقیقه،یک ربع زودتر شده است. من موظف هستم صبر کنم تا ببینم سایه اضافه شده است. چون حضرت به من اینطور گفتند.

استاد: بله، موظف هستم صبر کنم؛ اگر علم ندارم.

شاگرد: همین.می‌خواهم بگویم دیگر آن علم فایده ندارد. عرض من همین بود. سؤال من درواقع این است. ما باید ببینیم شارع چه چیزی فرموده است؟مثلاً کسی به محضر امام رسیده است، به او گفتند اینطور نماز بخوان. من چکار دارم که حالا خورشیدواقعاً کی به زوال رسیده. به من گفته است و وظیفه من این است. مثل همان قصه معروف علی بن یقطین. به سند آن کاری ندارم. وقتی می‌بیند حضرت به او گفتند درست مثل سنی‌ها وضو بگیر، خب اگر می‌خواست مثل این شبهه‌ای که ما الان می‌کنیم عمل کند که کشته می‌شد.می‌گوید حضرت فرموده است، من هم عمل می‌کنم، شروع می‌کند به آن صورت وضو گرفتن.

استاد: آنجا اصل عملیه نبود. آنجا تقیه بود.

شاگرد: او که نمی‌دانست تقیه است. او فکر می‌کرد حکم این است. بعداً فهمید تقیه است. سؤال من این است که الان کسی به محضر حضرت رسیده و حضرت اینطور به او می‌فرمایند. می‌گویند اینطور نماز بخوان. این نباید برود دنبال این که درواقع چه زمانی زوال می‌شود؟ ما چکار داریم به واقع. حضرت می‌فرماید هر وقت سایه زیاد شد آن موقع نماز ظهر را بخوان.

استاد: وقتی حضرت در یک جا برای تبیان الزوال اینطور فرمودند ، فرمایشات دیگری در جای دیگر هم دارند.

شاگرد: این شبهاتی است که فقهای ما کردند؛ مثل مرحوم شهید و دیگران . آن روایات را اگر ببینیم و فقط هم بخواهیم به همان روایات عمل کنیم، نه حالا وجوهی که بعدا مطرح شده. علمای ما همین چیزها را خوانده‌اند.

استاد: یعنی ما اگر در لسان معصوم،با همه‌ی اصل عملی‌ها معامله‌ی موضوع حکم بکنیم، خیلی جاها کار تفاوت می‌کند.یعنی امام علیه السلام دارند به من امتثال حکم را یاد می‌دهند. بگویم یاد دادنِ امتثال، نفس انشاء خود امام است.

مثلاً یکدفعه خدای متعال می‌فرماید خمر، نجس و حرام است. نخور. در جای دیگری می‌گویند اگر شک داری، مانعی ندارد. بخور. ما بگوییم خب پس وقتی من شک دارم، دیگر آن را هم که گفتند خمر حرام است،وقتی من شک دارم،اصلاً حرام اینجا در کار نیست؛ چون من شک دارم.می‌گوید امام گفتند دیگر!می‌گوییم بابا! امام دارند امتثال را به من یادمی‌دهند. ناظر به این نیستند که وقتی شک دارید،اصلاً دگیر واقعاًخمرِ نجس و حرام هم نیست.

شاگرد: بعداً هم دهانت را آب نکش.

استاد: بعداً هم که فهمیدی، دهانت را آب نکش. چون نمی‌دانستی. شک داشتی. ببینید! دو ریخت کار است.یک جا موضوع حکم را انشاء می‌کنند، می‌گویند خمر حرام و نجس است، چه بدانی یا ندانی.یک جای دیگرمی‌گویند تو وقتی می‌خواهی معامله کنی که نمی‌دانی، مانعی ندارد، بخور. بگوییم حضرت می‌گویند نه. این که می‌گویند وقتی نمی‌دانی،اصلاً خمر نجس نیست! ملاحظه می‌کنید؟یعنی ما یک چیزاضافه را داریم به شارع نسبت می‌دهیم.یعنی داریم می‌گوییم منظور امام از این کلام این بود که اصلاً شک من در موضوع انشائی دخالت می‌کند. اگر شک داری،اصلاً موضوع واقعی، خمر نجس نبود! اینطور نیست. لذا عبارت مرحوم آقای حکیم عبارت خوبی بود. یک بار دیگر مرور کنیم. چون آن روز هم به آخر وقت رسیده بود، الان ببینید. خیلی عبارت خوبی است. مثل آقای حکیم از صاحب جواهرجواب می‌دهند. جواب ایشان خیلی عالی است.

هذا و في الجواهر: «إنما الكلام في اعتبار مثل هذا الميل في دخول الوقت بعد أن علقه الشارع على الزوال الذي يراد منه ظهوره لغالب الأفراد حتى أنه أخذ فيه استبانته- كما سمعته في الخبر السابق- و إناطته بتلك الزيادة التي لا تخفى على أحد على ما هي عادته في إناطة أكثر الأحكام المترتبة على بعض الأمور الخفية بالأمور الجلية كي لا يوقع عباده في شبهة ..».

و فيه: أن مفهوم الزوال كسائر المفاهيم المأخوذة موضوعاً للأحكام الشرعية يترتب عليه حكمه واقعاً بمجرد وجوده كذلك، و لا يعتبر فيه ظهوره لأحد، فضلًا عن ظهوره لغالب الأفراد، و الاستبانة لم تؤخذ في موضوعيته للحكم، و إنما أخذت طريقاً اليه جمعاً بين الخبر المتقدم و ما دل على كون الوقت هو الزوال الواقعي، و إناطته بالزيادة لا تنافي ذلك بل تثبته لأن الزيادة الواقعية ملازمة للزوال واقعاً و إن كان المحسوس منها يكون بعد الزوال بقليل. فلاحظ. [4]

صاحب جواهر فرمودند چون امام علیه السلام فرمودند: «زادَ»، احتیاط اقتضاء می‌کند که صبر کنیم.«و في الجواهر: «إنما الكلام في اعتبار مثل هذا الميل».کدام میل؟ میلی که سید فرمودند أضبط و أمتن است که وقتی دائره هندیه رسم کردید، وقتی سایه روی خط شمال و جنوب آمد، دیگرکاملاً خورشید روی نصف النهار است. به محض این که مالَ، زیاده نمی‌گوییم. مالَ،یعنی کَلّه‌ی این سایه از روی خط، میل کرد. فقد زالَ. سید هم فرمودند أضبط و أمتن است.

 

برو به 0:21:49

صاحب جواهر می‌گویند این خیلی خوب و دقیق است. در جواهر هم خواندیم. در آخر کار می‌گوینداینها خوب و دقیق است. اما صحبت بر سر این است که این میل از نظر شرعی کفایت می‌کندیا نه؟

«إنما الكلام في اعتبار مثل هذا الميل». شما دایره بکشید و بگویید این سایه میل کرد! خب این میل که قبول نیست. چون امام فرمودند: «زادَ». این‌که هنوز زیاد نشده است. این حرف صاحب جواهر بود. «في دخول الوقت بعد أن علقه الشارع على الزوال الذي يراد منه ظهوره لغالب الأفراد حتى أنه أخذ فيه استبانته». خود امام صریحاً فرمودند: «إذا إستبنتَ».یعنی وقتی دیدی قشنگ برایت معلوم شد که دارد زیاد می شود.

شاگرد: یعنی فرمایش صاحب جواهر همین که عرض می‌کردم.

استاد: بله، همین است.«كما سمعته في الخبر السابق و إناطته بتلك الزيادة». حضرت زوال را به این منوط کردند.«التی لاتخفی علی أحد». باید طوری باشد که بر کسی مخفی نباشد.«على ما هي عادته في إناطة أكثر الأحكام المترتبة على بعض الأمور الخفية بالأمور الجلية». امر مخفی را منوط می‌کند به امر جلیّ. منوط می‌کند به امر جلی یعنی موضوع عوض شد؟!موضوع عوض نمی‌شود. وقتی منوط می‌کند به امر جلی، دارند امتثال آن موضوع واقعی را به ما یاد می دهند.می‌گویند تا شک کردی خمر است یعنی نایست. مانعی برای شما ندارد.آیا این یعنی می‌خواهند بگویند من دست از موضوع برداشتم؟! نه.برای ما راهبردی برای امتثال می‌دهند.

«كي لا يوقع عباده في شبهة… و فيه». حالا عبارت آقای حکیم را ببینید. به خیال من می‌رسد اینجا خیلی عبارت متین و قویم و خوبی است. «أن مفهوم الزوال كسائر المفاهيم المأخوذة موضوعاً للأحكام الشرعية يترتب عليه حكمه واقعا». زوال که شد، زوال است؛ من بدانم یا ندانم.«مجرد وجوده كذلك»، واقعاً «و لا يعتبر فيه»،یعنی در تحقق موضوع واقعی«ظهوره لأحد».می‌خواهد ظاهر شود یا نشود. موضوع این است. خمری که در خارج محقق شد، شارع این خمر را نجس کرده است. من بدانم یا ندانم. این از این.

«و لا يعتبر فيه ظهوره لأحد، فضلاً عن ظهوره لغالب الأفراد». حتی برای یک نفر معتبر نیست. چه برسد به غالب. «و الإستبانة» که حضرت فرمودند،«لم تؤخذ في موضوعيته للحكم». حضرت فرمودند زوال موضوع حکم است. برای تو واضح شود. نه این که این استبانه جزو موضوع شود. اینها خیلی خوب است.یعنی مقابل فقیهی مثل صاحب جواهر،آن فرمایش ایشان و احتیاط ایشان کارها دست فقه می‌دهد و لذا این عبارت آقای حکیم جلوی آنها را می‌گیرد.

شاگرد: اگرمی‌خواست موضوع باشد امام به چه شکل می‌فرمودند؟ مثل همان بحثی که در استصحاب می‌کنند که چطور موضوع را تشخیص بدهیم. گویش امام باید فرق کند. مثلاً اگر می‌خواستند به آن صورت بگویند نمی‌فرمودند«إذا إستبنت فصلّ»؟

استاد: یعنی اگر می‌خواستند واقع را بگویند؟

شاگرد: نه.اگرمی‌خواستند استبانه را در موضوع زوال شرعی اخذ کنند.

استاد: نظیر رؤیت راجع به موضوعات احکام صحبت آن شد. در همین جلد بود یادداشت داشتم یا در آن دیگری بود؟

شاگرد: شبیه همان حرف که در نماز صبح بود.

استاد: برای این که روشن شود. بله

شاگرد: آنجا شدیدتر بود.

استاد: بله،همینجا در وسائل از امام جواد سلام الله علیه است که محکم حضرت می‌فرمودند باید روشن شود. خب حالا الان با همین که حضرت فرمودند، آیه شریفه هم هست. شما مثلاً دوازدهمِ ماه یک جور می‌خوانید. فردا با این که علم دارید ساعت وقت دیروز شده است، با فاصله یک دقیقه صبح شده است، آیا روی ارتکاز عرف عام صبر می‌کنید؟  ابا دارد.یعنی چه؟ یعنی می‌گویید آن استبانه با این که حضرت تأکید کردند، برای مسائل امتثالِ شما است. نه این که منِ شارع می‌گویم اگر استبانه نشده، اصلاً نزد من فجر نشده است. یعنی من از عرف می‌خواهم فاصله بگیرم، بگویم نزد من این است.

شاگرد: یعنی این موضوع را یک چیز شرعی بکند.

استاد: بله، کما این که در یک مناسبتی برای رؤیت هلال گفتم. آنچه که برای مرحوم آقای خوئی نوشته بودند، ایشان محکم می‌گویند شارع می‌گوید منِ شارع یک شهری، یک ماه برای خودم دارم. به هیویین چکار دارم؟ چکار دارم به چه کسی و چه کسی؟ من می‌گویم ورود شهر نزد من این است.

شاگرد: اینجا فرق می‌کند. اینجا نمی‌گوید من می‌گویم زوال شده است.استبانه برای تو شرط خواندن نماز است. نه این که این استبانه‌ی تو یعنی زوال.

استاد: خب فرمایش شما مؤید شد. یعنی استبانه‌ی تو، زوال شرعیِ من را محقق نمی‌کند که جزء موضوع باشد. استبانه‌ی تو، مجوّزِ این است که نماز را بخوانی به قصد امر مولا. حالا دیگر می‌دانی امر منجّز است. اما قبل از آن نمی‌دانی.

شاگرد: از این إذا علمتَ که این مایع خمر است…

استاد: احسنت، بله.«إذا علمتَ» نه یعنی الان می‌خواهم علم را جزء موضوع کنم. حالا جالب این است که اگر یک جایی علم می‌خواهد جزء موضوع شود خیلی مؤونه می‌برد.یعنی با چندتا بیان، قبل و بعد و رفت و برگشت، توضیح می‌دهند که اینجا علم جزء آن است. و الا نه. در غالب موارد طریق است و لذا بدل هم دارد.

حالا عبارت ایشان را حاج آقا نخواندند.چون عبارت خیلی خوب است.«و الاستبانة لم تؤخذ في موضوعيته للحكم، و إنما أخذت طريقاً اليه»الی الموضوع.آن راکشف کنید.«جمعاً بين الخبر المتقدم»که حضرت فرمودند: و إذا استبنتَ.«و ما دل على كون الوقت هو الزوال الواقعي». چقدر روایت دارد که «إذا زالت الشمس عن کبد السماء فقد تفتّح ابواب السماء». ببینید! بدانید یا ندانید. این یک امر واقعی است. اما برای شما، مشی و سیره‌ی عملی شما بر این باشد.«و إناطته بالزيادة لا تنافي ذلك» که حضرت فرمودند وقتی زیاد شد، آن وقت زوال است.می‌گویند نه تنها منافاتی ندارد با موضوعیتِ خود زوال.«بل تثبته». بلکه مؤکدِ این است که خود موضوع، زوال است. زیاده، اماره بر آن است.«بل تثبته لأن الزيادة الواقعية ملازمة للزوال واقعا».حتماً ملازمه‌ی قطعیه دارد.«و إن كان المحسوس منها يكون بعد الزوال بقليل».می‌گوید حضرت فرمودند: «إذا زادَ». ما می‌دانیم وقتی سایه میل کرد،اگر بروید میلی متری و میکرونی و از این چیزهای ریز ریز شوید،دارداضافه می‌شود.

شاگرد: یعنی با دقت عقلی.

استاد: بله. ایشان این را می‌گویند.می‌گویند به حس ما نمی‌آید؛ اما به محض این که خورشید رد شد، چون قوس دارد پایین می‌آید، لحظه به لحظه هم سایه زیاد می‌شود. به چشم ما نمی‌آید. پس زیادی هم که حضرت فرمودند … چون امام علیه السلام می‌دانند آنِ بعد از زوال، فی علم الله سایه دارد زیادمی‌شود. چشم ما ضعیف است، آن را نمی‌بیند. بله، منِ مکلف باید صبر کنم تا چشم من هم ببیند. ما بگوییم حضرت می‌گویند نه. فی علم الله کم کم دارد سایه زیاد می‌شود،ربطی به دستگاه شرع ندارد. جزء موضوع زوال شرعی این است که چشم تو ببیند! این را از کجا می‌گوییم؟داریم یک چیزی را به شارع نسبت می‌دهیم که …بگوییم وقتی تو دیدی، حالا اول ماه است. وقتی تو دیدی، اول زوال است! اینطور نیست. وقتی تو دیدی، کشف شد برای تو، تحققِ موضوع واقعی که شارع در نظر گرفته بود برای موضوع حکم خودش.

عدم موضوعیت رؤیت در حد ترخص

البته موارد رؤیت هم متنوع است.یکی از آنها را من علامت هم گذاشتم که بحث کنیم. این چند لحظه این را هم بگویم. اگر خواستید نگاه کنید. مثلاً یکی از مواضع رؤیت که فرق می‌کند با بحث ما و جالب است، راجع به حد ترخص است.

مرحوم سید در بحث صلاة مسافر، مسئله 64،آنجا که فرمودند باید دیوار را نبینید، ببینید یا اذان را نشوند .فرمودند:

(مسألة 64): المدار في عين الرائي و أُذن السامع على المتوسّط في الرؤية و السماع في الهواء الخالي عن الغبار و الريح و نحوهما من الموانع عن الرؤية أو السماع فغير المتوسّط يرجع إليه، كما أنّ الصوت الخارق في العلوّ يردّ إلى المعتاد المتوسّط.[5]

«المدار في عين الرائي واُذُن السامع»که می‌خواهدجدران را ببیند و اذان را بشنود«علىٰ‌ المتوسّط في الرؤية والسماع»[6]. اگر گوش و چشم کسی خیلی تیز است فایده ندارد. باید تا جایی برود که عرف متوسط، همه ببینند.«… في الهواء الخالي عن الغبار»، هوا هم صاف باشد.«والريح ونحوهما من الموانع عن الرؤية أو السماع، فغير المتوسّط يرجع إليه، كما أنّ‌ الصوت الخارق في العلو..»،یک کسی اذان می‌گوید که صدای او خیلی بالا می‌رود. جهوریّ الصوت است. این را هم می‌فرماید فایده ندارد.«يردّ إلىٰ‌ المعتاد المتوسّط».

این مثال خوبی برای ما نحن فیه است.می‌گوییم امام علیه السلام در این روایاتی که بود، فرمودند وقتی دیوار مخفی شد، شما دیگر نماز خودتان را بخوانید. اگر روایات را پیدا کنم.«عن محمد بن مسلم قال: قلت لأبي عبد الله ع‏: الرجل يريد السفر فيخرج متى يقصر؟ قال: إذا توارى عن البيوت»[7]. دیگر بیوت مخفی شد.«إذا كنت في الموضع الذي تسمع فيه الأذان فأتم و إذا كنت في الموضع الذي لا تسمع فيه الأذان فقصر»[8]. این یکی منظور من بود. جالب است که خود امام علیه السلام به مکلف خطاب می‌کنند،می‌گویند: «إذا کنت فی الموضع الذی تسمع». خب حالا گوش این خیلی تیز است. شما می‌گویید نه. فایده ندارد. امام به تو گفتند. اما منظور ایشان متوسط است.

 

برو به 0:32:17

ما یعنی حتی خود مضمون روایت را به اعتبارات .. سیدمی‌گویند: «یرد إلی المتوسط» و حال آن که امام نفرمودند «متوسط». فرمودند: «تسمع». خب حالا الان «یرد متوسط» و اینها، ما می‌گوییم پس باید سماع باشد. آن هم سماع خودش. از کجا فاصله می‌گیریم؟جالب‌تر این است که حتی بعد می‌گویند حضرت فرموده است باید دیوارها را ببینی،وقتی می‌خواهی به وطن برگردی. بعد می‌رسیم به یک جایی که اصل دیوار نیست یا مثلاً کوه است. به پشت تپه آمدیم و به ده نزدیک شدیم که اگر این تپه نبود، مدتی قبل آن را دیده بودیم. اما چون تپه جلو است، دیگرنمی ‌بینیم. چه فتوایی دادند؟ می‌گویند: «یُقدّر الاستواء». شما اگر می‌دانی، فرض بگیرید تپه نبود. اگر تپه نبود،می‌دیدید؟ حالا باید دیگر تقصیر کنی. نه این که باید صبر کنید تا بالای تپه چند متری است و به ده برسید و بعد تقصیر را ترک کنید.

پس معلوم شد رؤیت جزء موضوع نیست. چه چیزی موضوع است؟ این را می‌خواهم شاهد بیاورم.داریم موضوع حکم شارع را استنباط می‌کنیم. اگر می‌گویید دیدن است، خب امام گفتند وقتی دیدی. چکار داری چشم شما چطور است؟ بر حسب معتاد. خب بر فرض وقتی دیدی، خب بالای تپه که رسیدی… قبل از آن چرا نماز را تمام بخواند؟ شما می‌گویید نه. فرض بگیریداین تپه نباشد.این کار یعنی چه؟ این که می‌گویید: یُردّ إلی المتوسط.

شاگرد: رؤیت موضوع نیست.

استاد: احسنت. خب چه چیزی موضوع است؟

شاگرد: فاصله.

استاد: فاصله.یعنی آن چیزی که موضوع حکم است، بُعد است.می‌خواهند بگویند با یک فاصله خاصی که از شهر رسیدی، حالا دیگر حکم تقصیر جاری است. این موضوع است. دیدن و اذان و اینها، کاشفِ این است. ما کاشف‌ها و امارات را جزء موضوع کنیم! خب اگر جزء موضوع است، امام فرمودند دیدید. من که تا پشت تپه ندیدم.اما فقهاء مشکلی نداشتند .می‌گویند فرض بگیرید که تپه نیست.یعنی اینجا برای آنها واضح بوده است که رؤیت و اینها جزء موضوع نیست. خب جایی است که مبهم‌تر باشد.یک جایی است که مبهم است یا شرائط ذهنی متفاوت است.مخصوصاًمی‌شود که گاهی یک کسی در یک جایی، شرائط ذهنیِ او این است که خیلی قشنگ ذهن او به قول متداول، به خال می‌زند. یعنی آن موضوع واقعی را فوری از کلام گوینده می‌گیرد. گاهی در یک شرائط ذهنی است که نه فضا مغبّر می شود و او نمی‌تواند آن را بگیرد و بفهمد. خب یک کس دیگری در یک شرائط دیگری می گیرد و وقتی نزد عرف عقلاء واضح می‌کند، می‌گویند موضوع این است. بقیه‌اش همه، تعلیمِ کشف است. اماریت است. امتثال است که شما چکار بکنید تا موضوع را مراعات کنید. این فرمایش ایشان است.

ارتباط بحث رکود با بحث زوال

شاگرد: این بحث رکود الشمس تا چه حد محوریت دارد؟ خیال می‌کنم که این در بحث زوال آنقدر موضوعیت ندارد.امااز باب این که رفتیم در سایه و حرکت سایه و اینها، دوباره یک بازگشتی کردیم به خورشید که حالا این رکود دارد که این زوال آیا اینطور شده است یا نه؟

استاد: شایدمسئله رکود به «إذا زادَ»بی ارتباط نباشد که حاج آقا از شهید نقل کردند که حدود یک ساعت طول می‌کشد. از اینجا بود که ما وارد این حرف ها شدیم که این زیادی چرا نمی‌شود؟ چون شمس راکد می‌شود، رکود شمس سبب می‌شود که سایه هم زیاده نشود که احتمال خوبی را خود شما دادید.

شاگرد: این که رکود شمس حالا حتی اگر روایتی هم نداشتیم، باید مطرح می‌شد تا به عنوان یکی از قرائن خارجیه که این عدم ازدیاد تا یک ساعت چطور توجیه می‌شود، این که ببینیم شرائط سماوی را نگاه کنیم.

استاد:  توجیه آن همین است.خیلی روشن است و اصلاً مبهم نیست. ببینید! به محض این که سایه‌ای که در دایره نصف النهار روی خط است، سر آن میل کرد، خورشید رد شده است. ولی چون اوائلِ تانژانت شروع می‌شود، اول شروع ظلِّ زاویه است، سرعت زاویه در اوائل ظل، بسیار کم است. لذا آنقدر کم است که به حس نمی‌آید. بایدیک مقدار برود تا در حس خودش را نشان بدهد و الا اگر شما مثل امروزی‌ها، تابش‌ها را نقطه‌ای کنید.سوراخ‌هایی که شروع می‌کنند را منفذ نقطه‌ای می‌گویند؟یعنی شما نورهایی که به شاخص می‌تابد، همه را از منفذهای نقطه‌ای عبور بدهید تا به سر شاخص بخورد. بعداً هم آن جایی که سایه تشکیل می‌شود، دقیق با میکروسکوپ شماره گذاری کنید. الان این کارها می‌شود. قشنگ صفحه و میکرونِ آن را هم تعیین کنید. شما می‌بینید به محض این که از زوال رد شد، دارد می‌رود بالاتر و زیاد می‌شود. همین که آقای حکیم فرمودند. آقای حکیم فرمودند زیادی واقعی دارد می‌شود؛ ولی ما نمی‌بینیم. ولی چرا رکود است؟ بخاطر این که اولِ تانژانت زاویه خیلی سرعت پایین است. شمس می‌رود. او نمی‌رود.‌

شاگرد: یعنی میل را می‌بیند؛ ولی ازدیاد را نمی‌بیند.

استاد: بله. شمس هم می‌رود. سیر شمس فرقی نکرده است. اول زاویه‌ها سایه یک مقدار جلو می‌رود.

شاگرد: علی ای حال بحث رکود یک بحث فرعی است. اولویت ندارد.

استاد: بله. اگر مربوط به سایه باشد.

شاگرد: حتی مربوط به زوال هم باز با تناسب مطرح شده است.

استاد: منظور شما از فرعی یعنی…

 

برو به 0:38:11

شاگرد: یعنی اگر کاملاً هم حذف شود باز هم.

استاد: یعنی موضوع واقعی و بحث‌هایی که ما داریم صدمه می‌خورد. این منظور شما است؟ اگر اینطور باشد همینطور است. ذهن من هم موافق است.

وجود نکته معارفی در رکود الشمس

شاگرد: این روایت که ممکن است رکود از حیث زمانی باشد، با آن روایتی که دیروز داشتیم که زمانی که به وسط آسمان می‌رسد،«قلبها ملك النور ظهر البطن..»  با این سازگار است؟ اگر می فرمائید مراد از رکود آن است.

استاد: که ایشان هم فرمودند. آیا حضرت وقتی می‌خواهند جواب ابن مسلم را بدهند، از این«قلب» می‌خواهند رکود را ثابت ‌کنندیا غیر از آن؟ این خودش یک بحث جدائی می‌خواهد. بعلاوه این که چون اول حضرت می‌فرماید: «ما أصغر جثّتک». در روایت من زیاد برخورد کردم. آن اصحابی که بفهم بودند، ناقلا بودند،همانطور که در آیات شریفه، در خود روایات اهل بیت از این ظواهر و بهانه‌های این عالَم می‌گیرند برای معارف، ابن مسلم هم از این که بین مردم بود، جاگذاریِ اصل موضوعی می‌کند.یعنی در بسیاری از روایات ببینید. از شمس یک برداشتی هم داشتند.یعنی از شمس و خصوصیات آن و رکودی برای آن می‌دانستند.

شاگرد: یک حقیقیتی پشت این…

استاد: لذامی‌گویند: «ما أصغر جثتک ما أعظم مسئلتک». بعد هم حضرت می‌گویند: «بین جاذبٍ و دافع». با این که فرمایش حضرت با این نور خیلی قشنگ منطبق می‌شود. اما مثلاً برای بعضی جهات معرفتی که می‌گویم بطون اینها است وآنها سردر می‌آوردند. اهل بیت شاگردان خاص خودشان را، با تأویلات جلومی‌بردند.

شاگرد: و خیلی از اینها هم شاید ثبت نشده است و به دست ما نرسیده است.

استاد: بله و ما می‌فهمیم. از لحن خود روایت معلوم می‌شودکه این استعمال لفظ در اکثر از معنا است. مخاطب دارد دو چیز می‌فهمد. بلکه بعضی از اینها فهم دیگری در آن غلبه دارد که شواهد زیادی دارد .

حالا اینجا الان چطور شده است؟ حضرت می‌فرمایدشمس «بین جاذبٍ و دافعٍ».بعضی‌ها دارند می‌کشند.بعضی‌ها [ دارند هل می دهند]. این را می‌دیدم،یادم افتاد ازتعبیر امیرالمؤمنین صلوات الله علیه در نهج البلاغه که در مباحثه تفسیر بحث آن را کردیم. حضرت فرمودند: «إن الساعة تحدوكم من خلفكم‏»[9]. ساعت شما را جلو انداخته است و شما را هل می‌دهد. ببینید چه تعبیراتی! جاذبٍ و دافع. یکی دیگر بود که افسار شما کأنّه به دستش است و داردمی‌کشد.یعنی خدا متعال وجود انسان را در این حیات دنیاطوری قرار داده است که …«له معقبات من بين يديه و من خلفه»[10].یعنی شما نگویید که پیش رو هیچ و همه پشت سر.یا بگویید پشت سر هیچ.می‌گویند اتفاقاً وجود شما طوری است که هم از پشت سر و هم پیش رو شما را هم می‌دوانند و هم می‌کشند.

شاگرد: این که حالا هردو در یک جهت است یا مقابل همدیگر است، این هم یک بحث دیگری است.مامی‌بینیم داردمی‌رود. ولی برای ما معلوم نیست که یکی از پشت مثلاًاو را هل می‌دهدو یکی هم از جلو می‌کشد.

استاد: خیلی از حرکات موجی اگر دوتا حال باشد، این پیش می‌آید.حالت موجی این است که یک نیرو از پشت ضربه می‌زند و یکی از آنطرف، حالت فنری جذب می‌کند. این تفاوت اینها است یا نیست؟ ما فعلاً می‌گوییم خب وقتی او را یک هل داد، بس است دیگر. جلو می‌رود.

مثلاً خود طناب. طناب را که شما به آن موج می‌دهید، شما می‌گویید من اینجا نیرو وارد کردم. درست هم می‌گویید. زدم مشتی به گرده‌ی این موج، تا دنبال این جلو برود. اگر آن قسمتی که می‌خواهد جلو بیاید به او راه ندهد و زمینه را برای او فراهم نکند، این موج نمی‌تواند جلو برود؟ نمی‌تواند برود.وقتی موج می‌خواهد جلو می‌رود،باید بستر آن آماده شود.   

شاگرد: قبل از آن یک جاده صاف کنی می‌خواهد.

استاد: جاده صاف کنی که به او بگوید بیا. ولی اگر موج به دیواربرسد، برمی گردد. چون دیوار به او نمی‌گوید بیا. اینها چیزهای لطیفی است که در عبارات است. البته ما نمی‌توانیم به امام علیه السلام نسبت بدهیم. اما این احتمالات می‌آید.

 

و الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطبین الطاهرین

 

نمایه‌ها:

زوال شرعی، رکودالشمس، مرحله امتثال حکم، موضوع حکم، چشم مسلّح، حد ترخص، اصول عملیه، مدیریت امتثال

 


 

[1]فصلت، 11

[2]من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص: 224

[3]وسائل الشيعة، ج‏4، ص: 168

[4]مستمسک العروة الوثقی، جلد: ۵، صفحه: ۷۰

[5] العروة الوثقى (المحشى)؛ ج‌3، ص: 464

[6]العروة الوثقی و التعلیقات علیها، جلد: ۹، صفحه: ۴۴۷

[7]الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏3، ص: 434

[8]تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج‏4، ص: 230

[9]نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 242

[10]رعد، 13