1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٣۵)- بررسی روایت عبدالله بن سنان

درس فقه(١٣۵)- بررسی روایت عبدالله بن سنان

درتغییر مقدار سایه شاخص متناسب با ماه های رومی و ارتباط آن با مکان اندازه گیری
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19757
  • |
  • بازدید : 8

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

موضوع : بررسی روایت عبدالله بن سنان درتغییر مقدار سایه شاخص متناسب با ماه های رومی و ارتباط آن با مکان اندازه گیری

ادامه بررسی روایت عبدالله بن سنان در علامت بودنِ حزیران در زوال شمس

و أمّا ما في خبر «عبد اللّٰه ابن سنان» ‌تزول الشمس في النصف من حزيران، على نصف قدم، و في النصف من تموز، علىٰ قدم و نصف‌ إلى مثل الأوّل في النصف من حزيران، فإنّما تتمّ دعوى المخالفة مع الاعتبار في صورة العلم بمخالفة النسبة المذكورة فيها بين البروج للواقع، و إلّا فالزوال في النصف من حزيران على نصف قدم، لا يعمّ جميع الأمكنة المختلفة قطعاً في النقص و الزيادة و لو في برج واحد، كما هو المعلوم في ما تجاوز الميل من الأمكنة؛ و في ما لم يتجاوز، فالمكان التي تزول فيه في النصف من «حزيران» على نصف قدم، إذا زالت فيه في «تموز» علىٰ غير القدم و النصف، تتحقّق المخالفة بين الخبر و الاعتبار، لا بمجرّد عدم الزوال في بعض البلاد في «حزيران» علىٰ نصف قدم.[1]

فرمودند که «و أمّا ما في خبر «عبد اللّٰه ابن سنان» ‌تزول الشمس في النصف من حزيران، على نصف قدم، و في النصف من تموز، علىٰ قدم و نصف‌ إلى مثل الأوّل في النصف من حزيران» بروید تا یک سال تمام بشود که دوباره حزیران نصف زوال شمس باشد. «فإنّما» آن چیزی که در مفاد این روایت هست محقق در معتبر فرمودند که مخالف اعتبار است. حاج آقا می‌فرمایند دعوای مخالفت با اعتبار از محقق روی فرضی است که در محدوده مفروضات خود روایت تناقض باشد و اختلاف باشد اما این که بگوییم بلاد مختلف هستند، در شهری که منِ محقق هستم امتحان کردم این طوری نیست، زیادتر است؛ این که نمی‌شود. این برای یک جایی هست. شما نمی‌توانید بگویید با اعتبار مخالف است.

بررسی اشکال محقق به روایت

 «فإنما تتمّ دعوى المخالفة مع الاعتبار في صورة العلم بمخالفة النسبة المذكورة فيها بين البروج للواقع» آن نسبتی که در خود روایت آمده، از نصف حزیران و یک قدم و دو قدم و نیم و سه قدم و نیم و پنج قدم و نیم و این‌ها اگر با واقع خودش نسبت به یک مکان با هم دیگر مخالف هستند می‌گوییم مفاد روایت جور درنمی‌آید، با اعتبار موافق نیست اما صرف این که بگوییم در یک شهری این طوری نمی‌شود این که معلوم است و مشکلی ندارد. می‌فرمایند که «تتمّ … فی صورة العلم بمخالفة النسبة المذكورة فيها» النسبة یعنی چه؟ یعنی به همین ترتیبی که وقتی در اول تیرماه که نصف حزیران است، وقت زوال نصف قدم برای شاخص سایه باقی ماند، بعد در نصف تموز برویم حضرت فرمودند یک قدم و نیم. ببینیم یک قدم مانده و یک قدم و نیم نیست. این جا می‌شود بگویند مخالف اعتبار است. همین نسبتی که در خود روایت هست تغییر کرده است. همان نظمی را که خود حضرت در روایت بیان کردند تغییر کرده است؛ در خودش نظمش صحیح نبود؛ اگر این «للواقع» باشد یعنی واقعِ خارجی که همان اعتبار منظور است؛ اگر علم به «مخالفة النسبة المذکورة» در روایت «بين البروج» یعنی بروج هم اصطلاح قرآنی است، هم عرف عام. یکی شهور داریم و یکی بروج داریم. در فارسی هم ماه و برج می‌گوییم. بروج یعنی حَمَل و ثور و جوزی. «و السماء ذات البروج»[2] که روی حساب ظاهر آیات شریفه «و لقد جعلنا فی السماء بروجاً و زیّنّاها للناظرین»[3] برج که حاج ‏آقا می‌فرمایند برج یعنی همین ماه‌های رومی هم مطابقتی با بروج دارند. نصف حزیران تا نصف تموز، برج سرطان است یعنی تیر ماه و برج سرطان. بعد ماه مرداد برج اسد است، قلب الأسد درست چله تابستان می‌شود. قلب الأسد یعنی چهل و پنج روز از تیر ماه بگذرد یعنی شدت گرما وسط مرداد ماه است.

اگر این طوری شد «المذكورة فيها بین البروج»  یعنی نسبتی که حضرت بین بروج برقرار کردند «للواقع» اگر این نسبت با واقع مخالف است این ادعای مخالفت با اعتبار سر می‌رسد و الا اگر وقتی یک جایی در وقت زوال، در نصف حزیران بر نصف قدم بود، بقیه سال هم در همان موطن بر طبق مذکور در روایت است، این را که نمی‌شود بگویند با اعتبار مخالف است. شما می‌گویید در جای دیگر این طور نیست، خب در جای دیگر هم روایت ناظر به آن جا هست «و إلّا فالزوال في النصف من حزيران على نصف قدم، لا يعمّ جميع الأمكنة المختلفة قطعاً في النقص و الزيادة و لو في برج واحد» یعنی چه؟ یعنی حضرت فرمودند نصف حزیران الان نصف قدم است؛ تا نصف تموز بروید یک قدم و نیم می‌شود. حاج آقا می‌فرمایند در همین برج تغییر می‌کند، نمی‌شود بگوییم که این بین تغییر نکرد. در یک برج یعنی از اول برج سرطان تا آخر برج سرطان که یک ماه می‌شود که از نصف حزیران تا نصف تموز است، خود همین را می‌گویند همه‌اش نصف است، یک دفعه می‌پرد می‌رود یک قدم و نیم می‌شود. در همین برج تغییر می‌کند. یک بخشی‌اش نصف است و خرده خرده زیاد می‌شود یک قدم می‌شود، آخر کار سر ماه یک قدم و نیم می‌شود. قطعاً در یک برج هم سایه این طور نیست که این اختلافات در آن نیاید.

شاگرد: ظاهراً همین اشکال در کلام آقای حکیم هست که فکر می‌کنم این دارد جواب همان را می‌دهد؛ اگر برداشت من از عبارت آقای حکیم درست باشد ظاهراً ایرادی را دارند از حدیث می‌گیرند که نمی‌شود که ماه بعد این قدر اضافه شود و به تدریج اضافه می‌شود که ظاهراً حاج آقا دارند جواب همان اشکال را می‌دهند.

استاد: «بمخالفة النسبة» ناظر به حرف محقق نیست؟ یعنی این که «تتمّ دعوی المخالفة» ناظر به حرف آقای حکیم باشد؟

شاگرد: نه! «دعوی المخالفة» در اصلش برای همه جا نیست …

استاد: خب در جواب مزید [دربیان] کردند؛ آن قبول است. یعنی اصل ادعا برای محقق است. جوابش هم این است که این برای امکنه مختلفه نیست.

 

برو به 0:06:12

شاگرد: آقای حکیم قبول کردند که اصل این برای یک شهر خاصی است و روشن است که برای همه جا نیست. یک اشکال دیگری به روایت کردند. یعنی با پذیرش اصل این مسأله که این برای یک منطقه خاصی بوده که بعضی‌ها گفتند مدینه ولی مدینه که نمی‌خورد. منتها بعدش می‌گویند «هذا و قد يشكل الحديث لما فيه من اختلاف الشهور الثلاثة الأول بزيادة القدم»[4]

استاد: نه! این اشکال صاحب حدائق است که حاج آقا هم بعد می‌آیند بررسی می‌کنند. حالا اصل بحث ما الان این است.

شاگرد: آن که تدریج را مطرح می‌کنند باز …

استاد: خیلی بعید است که مثل آقای حکیم آن را بگویند که یک دفعه از نصف قدم جهش کند و یک ونیم قدم شود؛ این برای مثل آقای حکیم واضح است که خرده خرده اضافه می‌شود. آن اشکال حرف دیگری است و آن اشکال سنگین است. صاحب حدائق هم اول کسی بودند که گفتند. صاحب حدائق می‌گویند من ندیدم این همه روایات دست اصحاب بوده و این نکته را هیچ کدام … حالا عبارتش را می‌خوانم. ولی خیالم می‌رسد الان که ایشان می‌فرمایند جواب محقق باشد.

شاگرد: واقعاً طرف تصورش این بوده که این در برج … یعنی می‌خواهم بگویم این معنایی که کردید به نظر ما این معنا نمی‌خورد یعنی اصلاً عبارت روایت می‌گوید نصف حزیران، نصف تموز، نمی‌گوید که ما بین نصف و نصف به اندازه این قدر است که بگوییم این عبارت حاج آقا که می‌گوید «و لا فی برج واحد» ایشان می‌گوید که این زیادة النقص رخ می‌دهد ولو فی برج واحد. می‌گوییم ولو فی برج واحد واضح است که در برج واحد این رخ می‌دهد. آن وقت ولو یعنی چه؟ این معنایی که الان شما کردید را ما نمی‌توانیم بفهمیم.

استاد: حاج آقا می‌خواهند بگویند این زیادة و نقص هست، نمی‌خواهند انکار کنند. 

شاگرد: می‌دانم هست؛ «و لو» چیست؟ «و لو فی برج واحد» یعنی کسی ممکن است در مخیله‌اش بیاید … و لو را جایی می‌گویند که …

استاد: دارند تذکر می‌دهند. می‌گویند این معلوم است که زیادی به اختلاف ازمنه هست بلکه حتی نسبت به مکان واحد در یک برج مختلف هستند. «لا یعمّ جمیع الأمکنة المختلفة قطعاً في النقص و الزيادة و لو في برج واحد» یعنی مکان‌های مختلف در یک برج واحد مثلاً حزیران … بعداً اختلافات یک و نیم و سه و نیم هیچی، در خود همین جا مکان‌های مختلف فرق دارند. مدینه با کوفه با شام با روسیه تفاوت می‌کند.

شاگرد: احتمالا اول اشتباه فهمیدیم و از فرمایش شما چیز دیگری برداشت کردیم.

استاد: بفرمایید چه عرض کردم شاید هم من هم اشتباه گفتم. اولش چه عرض کردم؟

شاگرد: تلقی ما این بود که این جمله را اول شما این طور می‌گویید نه فقط جمیع امکنه بلکه در یک برج واحد و این مکان، معلوم است که زیادة و نقصان دارد.

استاد: یعنی من «و لو فی برج واحد» را به «و ولو فی مکان واحد» زدم؟ ممکن است داریم مباحثه می‌کنیم من دارم عبارت می‌خوانم یک چیزی به ذهنم می‌آید می‌گویم.

شاگرد: من از فرمایش شما این طوری فهمیدم که اول ماه تا آخر ماه در یک برج واحد زیاده و نقص هست.

استاد: همین طور هم عرض کردم اما این چیزی که الان شما می‌فرمایید این است که «و لو فی برج واحد» یعنی همان اول حزیران و نصف؛ منظور از برج یعنی خصوص همان نصف، نه فردا و پس‌فردا؛ فقط نسبت به امکنه مختلف! «لا یعمّ جمیع الأمکنة المختلفة قطعاً في النقص و الزيادة و لو في برج واحد» یعنی امکنه مختلفه در همان نفسِ نصف حزیران.

«كما هو المعلوم» که اختلاف هست «في ما تجاوز الميل من الأمكنة» مکان‌هایی که از میل اعظم تجاوز کردند یعنی عرض جغرافیایی‌شان از 23 درجه و خرده‌ای بیشتر است. معلوم است که این‌ها اختلافات دارند و هر چه شمالی‌تر هستند وقت زوال سایه‌ای که می‌ماند بیشتر است؛ هر چه نزدیک به میل اعظم هستند سایه‌ای که وقت زوال می‌ماند کمتر است. «كما هو المعلوم» یک چیز واضحی هست در آن بلادی که «في ما تجاوز الميل» یعنی عرض جغرافیایی‌شان از میل اعظم تجاوز کرده  «من الأمكنة و في ما لم يتجاوز» آن هم که تجاوز نکرده یا روی خود میل اعظم است یا دونِ میل اعظم است. آن‌ها چطوری هستند؟

شاگرد: به نظر می‌آید این کاما ویرگول «؛» که این‌جا گذاشته اشتباه است. «کما هو المعلوم فی ما تجاوز و فی ما لم یتجاوز» یعنی این واضح است آن که بیشتر از میل است و آن که کمتر از میل است با هم فرق می‌کند. حاج آقا این را نمی‌خواهد بگوید؟ یعنی آن نقطه‌ویرگول را باید برداریم و کلش یک جمله بشود.

استاد: که این طور باشد  «كما هو المعلوم في ما تجاوز الميل من الأمكنة و في ما لم يتجاوز» بعد حالا ابتدای کلام و استیناف باشد. یعنی «فالمكان الذي بزول فيه في النصف من «حزيران» على نصف قدم، إذا زالت فيه في «تموز» علىٰ غير القدم و النصف» خود مطلب است و نسبت به همه‌اش بخورد. بله درست است. من این را خواندم چون مطالب طوری بود که رفتم … حرف خیلی است و دیگر فرصت نشد این عبارت را برگردم. چون اصل بحث را …

«فالمكان التي تزول فيه في النصف من «حزيران» على نصف قدم، إذا زالت فيه في «تموز» علىٰ غير القدم و النصف، تتحقّق المخالفة بين الخبر و الاعتبار» این «فالمکان …» توضیح چیست؟ توضیح آن عبارت «النسبة» هست که بالا فرمودند. النسبة را الان خودشان دارند توضیح می‌دهند. فرمودند که  «فإنّما تتمّ دعوى المخالفة مع الاعتبار في صورة العلم بمخالفة النسبة» این نسبة را الان توضیح می‌دهند. النسبة چیست؟ این است که «فالمكان التي تزول فيه في النصف من «حزيران» على نصف قدم» این نسبت بهم بخورد. «إذا زالت فيه في «تموز» علىٰ غير القدم و النصف» که حضرت فرمودند. اگر این نسبت بهم خورد و واقعیت این طور نبود، آن وقت درست است. آن وقت «تتحقّق المخالفة بين الخبر و الاعتبار» اما اگر در یک بلدی که اصل زوال در حزیران بر نصف قدم نیست، چیزهای دیگرش هم مناسب خودش بود، این را نمی‌شود بگویند خبر با اعتبار مخالف است. جواب این‌ها هم خیلی خوب است که ردی بر محقق هست کما این که خیال کردم شما هم می‌خواهید آن حرف‌ها را بزنید که چیزهای دیگر به ذهنم آمد که وارد آن‌ها نشدیم. «لا بمجرّد عدم الزوال في بعض البلاد في «حزيران» علىٰ نصف قدم.» نمی‌شود ادعا کرد که روایت مخالفت با اعتبار دارد به صرف این که زوال در بعض بلاد در حزیران بر نصف قدم صورت نگیرد.

البته میبینید که وقتی مطالب فنی باشد چو حل گشت آسان شود اما قبل از حل شدنش برای علماء هم پیش می‌آید. واقعش الان مثل محققی هستند اما کأنه می‌گویند … مثل صاحب حدائق که می‌گفتند ادله شرعیه می‌گوید که کره زمین صاف است. چرا؟ هفت، هشت، ده تا دلیل می‌آورند که شارع این را فرموده است. به ایشان هم می‌گویند روایت آمده با اعتبار موافق نیست؛ ما رفتیم اندازه گرفتیم دیدیم نیست. حالا اشکال مهمترش در پیش است. صاحب جواهر نقل می‌کنند علامه و که و که گفتند که در مکه یک روز انعدام ظل می‌شود بعد می‌گویند «هذا من أقبح …» یک تعبیری دارند که از شهید نقل کردند. می‌خواهم بگویم که در مطالب فنی گاهی می‌شود که این‌ها پیش بیاید. عبارت صاحب جواهر را ببینید که فرمودند «قلت: و من ذلك كله تعرف ما في الذكرى و غيرها تبعا للمحكي عن العلامة من التمثيل لانعدام الظل بأطول أيام السنة بمكة و صنعاء، إذ قد عرفت» که تا این جا می‌رساند «و من هنا قال في الروضة» شهید ثانی؛ شهید ثانی در این جهات فنی‌تر بودند. در شرح حال خودشان می‌گویند. اصول اقلیدوس خوانده بودند و همه این‌ها را از ایام جوانی فنی خوانده بودند. لذا می‌گویند شهید ثانی فرمودند که «بعد أن حكى ذلك عنهما:» از شهید اول و از علامه نقل کرده گفته «و انه من أقبح الفساد» خب یعنی یک چیزی که از آن‌ها این طور اشتباهی توقع نبوده است. «و أول من وقع فيه الرافعي من الشافعية، ثم قلده فيه جماعة منا و منهم من غير تحقيق المحل» یعنی وقتی مطالب فنی است در هر عصری ممکن است در جهات فنیه هم بزرگان دچار مسامحه بشوند.

 

برو به 0:15:31

روایت عبدالله بن سنان مختص به اهل عراق

و حُكي عن بعض علمائنا، اختصاص ما في الخبر بالعراقي، و هو المناسب لعرض «العراق»، و لكون الراوي عراقيا. و قيل: «يختصّ بالمدينة»، و هو لا يناسب مقارنتها لحدّ الميل الأعظم؛ فإنّها حينئذٍ موضع المسامتة كما يدّعىٰ هذه المخالفة، كما يظهر ممّا‌ في «الحدائق» في ما بين النصف من أيلول، حيث جعل فيها الزوال على ثلاثة أقدام و نصف؛ و النصف من «تشرين الأوّل»، حيث جعل الزوال على خمسة أقدام و نصف. و المناسب لما سبق أربعة أقدام و نصف، و كذا المناسب سبعة في النصف من «تشرين الأوّل»، على ملاحظة النسب مع فرض الخمسة و النصف في ما سبق.

و لا تكفي ملاحظة الأبعديّة الموجبة لأطوليّة الظلّ، و أكثريّة الإقدام في البلاد الشماليّة في الخريف و الشتاءِ منها في الربيع و الصيف، لكفاية النسبة في البعد مع استواء السير في جميع أزمنة السنين.

و يمكن الحمل علىٰ وقوع الاشتباه في النقل من بعض من توسّط من رواة الحديث، مع أنّ جعل الإقدام أمارةً، موقوف على تعيين القدم الحقيقي للنوع؛ فلو أمكن بلا عسر كما في رواية الأشبار في الكرّ كان مغنياً عن الانتظار للأخذ في الزيادة، و إلّا فتحقيق تمام القدم يتوقّف علىٰ تحقّق الأخذ في الزيادة و العلم به، فلا يناسب جعل الإقدام أمارة مستقلّة.[5]

می‌فرمایند «و حُكي عن بعض علمائنا، اختصاص ما في الخبر بالعراقي» ظاهراً بعض علمائنا، فیض در وافی هستند. «و هو المناسب لعرض «العراق»» عرض جغرافیایی عراق با این که اول تیر ماه سایه‌ای که وقت زوال می‌ماند نصف قدم باشد سازگار است. «و قيل: «يختصّ بالمدينة»» بعضی‌ها گفتند این مختص مدینه است. می‌فرمایند این درست نیست، غلط است. «و هو لا يناسب مقارنتها لحدّ الميل الأعظم» مناسب نیست که بگوییم این روایت برای مدینه هست به این که اول تیر ماه آن وقتی است که خورشید درست بالای سر مدینه آمده است. چون عرض جغرافیایی مدینه حدود میل اعظم است. وقتی بالای سر مدینه آمده اصلاً سایه ندارند نه این که «فی النصف من حزیران» که اول تیر ماه هست، نصف قدم سایه داشته باشد. اصلاً مناسبت ندارد. می‌فرمایند که اختصاص به مدینه درست نیست، اختصاص به عراق درست است. «و هو لا يناسب مقارنتها لحدّ الميل الأعظم فإنّها» یعنی مدینه «حينئذٍ» یعنی حین اطول ایام و در وقت آن «موضع المسامتة» یعنی در موضع مسامته شمس با بالای سر شهر مدینه است که اصلاً سایه ندارند نه این که حضرت بفرمایند نصف قدم سایه داریم. البته گفتند، مرحوم فیض و شاید دیگران هم توضیح دادند که عبد الله بن سنان راویِ روایت خودش عراقی است و حضرت هم برای او دارند توضیح می‌دهند که در محلی که تو هستی این چنین است.

نقد و بررسی اشکال حدائق به روایت

«كما يدّعىٰ هذه المخالفة، كما يظهر ممّا‌ في «الحدائق»» این «کما» قبل از «کما» اول خط فاصله گذاشته شده که ظاهراً ماشین‌نویس اشتباه کرده است باید بعد از «کما» دوم باشد. «كما يدّعىٰ هذه المخالفة» بعد حالا خط فاصله به عنوان پرانتز باشد «كما يظهر ممّا‌ في «الحدائق» في ما بين النصف من أيلول، حيث جعل فيها الزوال على ثلاثة أقدام و نصف» مخالفت با چه؟ مخالفت با اعتبار «و النصف من «تشرين الأوّل»، حيث جعل الزوال على خمسة أقدام و نصف. و المناسب لما سبق أربعة أقدام و نصف» این جا وارد در یک اشکالی می‌شوند که صاحب حدائق فرمودند.

بقي الكلام ان في الحديث اشكالا ظاهرا يمنع من الاعتماد عليه في المقام و ان كان قد غفل عنه جملة من علمائنا الاعلام، و ذلك انه من المعلوم المشاهد بالوجدان و المستغني بالعيان عن البيان ان ظل الزوال يتزايد من أول السرطان الذي هو أول الرجوع من انتهاء الميل الكلي إلى آخر القوس و ينقص من أول الجدي إلى آخر الجوزاء يوما فيوما و شهرا فشهرا على سبيل التزايد في كل من النقيصة و الزيادة، بمعنى ان زيادته و انتقاصه في اليوم الثاني و الشهر الثاني أزيد منه في اليوم الأول و الشهر الأول و هكذا في الثالث بالنسبة الى الثاني و في الرابع بالنسبة الى الثالث حتى ينتهي إلى غاية الزيادة و النقصان، و من هذا القبيل حال ازدياد الساعات و انتقاصها في أيام السنة و لياليها و هذا ظاهر للناقد البصير و لا ينبئك مثل خبير، فكيف يكون ازدياد الظل في ثلاثة أشهر قدما قدما و في الثلاثة الأخرى قدمين قدمين كما في الرواية المذكورة؟ فإنه خلاف ما يحكم به المشاهدة و الوجدان. و الله سبحانه و قائله أعلم.[6]

صاحب حدائق فرمودند که «بقي الكلام ان في الحديث اشكالا ظاهرا» صاحب حدائقی که با روایت این طوری … این جا دیگر … آخرش هم می‌گویند که  «فإنه خلاف ما يحكم به المشاهدة و الوجدان.» هم مشاهده خارجی و هم وجدان! می‌گویند این اشکال در این روایت هست و تعجب است هیچ کس هم نگفته است.

می‌فرمایند  ان في الحديث اشكالا ظاهرا يمنع من الاعتماد عليه في المقام و ان كان قد غفل عنه جملة من علمائنا الاعلام، و ذلك انه من المعلوم المشاهد» تا من گفتم شاید گفتند قبل از من کسی نگفته ولی عبارتشان این نبود. «جملة من الاعلام» یعنی فیض نگفتند، دیگران نگفتند. «من المعلوم المشاهد بالوجدان و المستغني بالعيان عن البيان» آن قدر واضح است که لازم نیست بگوییم. که چه؟ «ان ظل الزوال يتزايد من أول السرطان» اول سرطان یعنی همان نصف حزیران. پشت صفحه خودشان فرمودند « و النصف من حزيران- على ما ذكره بعض محققي أصحابنا- من أوائل السرطان»[7] اول سرطان که اول تیر ماه هست همان نصف حزیران است. یعنی حضرت از اطول ایام سنه شروع کردند و کل سال را فرمودند تا دوباره به اطول ایام برگشتند. چرا از اطول شروع کردند؟ چون در اطول ایام سایه‌ای که وقت زوال می‌ماند کوتاه‌ترین سایه‌ای هست که می‌ماند و در وقت‌های دیگر بیشتر است.

می‌فرمایند «ان ظل الزوال يتزايد من أول السرطان الذي هو أول الرجوع من انتهاء الميل الكلي» همین که خورشید دارد از میل کلی برمی‌گردد؛ الان هم در خرداد ماه هستیم و دارد به 23 درجه و نهایت خودش می‌رود. اول تیر ماه شروع به برگشتن می‌کند. حضرت هم از همان جا شروع کردند. «أول الرجوع من انتهاء الميل الكلي إلى آخر القوس» قوس کجاست؟ آذر ماه هست. میزان و عقرب و قوس؛ مهر ماه و آبان ماه و آذر ماه. «و ينقص من أول الجدي إلى آخر الجوزاء» سایه وقت زوال تا شش ماه مدام زیاد می‌شود یعنی اول تیر ماه به خاطر خرداد ماه پایین‌تر حد خودش بود. اول تیر ماه مدام دارد زیاد می‌شود. چه وقتی؟ سایه وقت زوال می‌رود می‌رود تا آخر آذر ماه. اول دی ماه که شد دوباره شروع به کم شدن می‌کند و دوباره تا شش ماه می‌آید و آخر خرداد ماه کم می‌شود که دوباره اول تیر ماه آخرین وقتش هست. این‌ها خیلی حرف‌های درستی است که دارند می‌‌فرمایند. «و ينقص من أول الجدي» که اول دی ماه هست «إلى آخر الجوزاء» که خرداد ماه هست «يوما فيوما و شهرا فشهرا على سبيل التزايد في كل من النقيصة و الزيادة» خرده خرده زیاد می‌شود، خرده خرده کم می‌شود. «بمعنى» حالا به بزنگاه بحث رسیدیم؛ اشکال را ببینید! «بمعنی ان زيادته و انتقاصه في اليوم الثاني و الشهر الثاني أزيد منه في اليوم الأول و الشهر الأول» خرده خرده دارد زیاد می‌شود «و هكذا في الثالث بالنسبة الى الثاني و في الرابع بالنسبة الى الثالث حتى ينتهي إلى غاية الزيادة و النقصان» حاصل حرفشان معلوم است که روز به روز به نسبت واحد … چرا؟ چون سیر خورشید در میل اعظم یک نسبت واحد است؛ به همان نسبتی که راحت دارد می‌آید به میل اعظم برسد، به همان نسبت هم راحت با سرعت متوسط تا میل اعظمش یعنی اول دی ماه می‌رود و دوباره برمی‌گردد. پس این تزاید هم روی حساب قاعده باید واحد باشد. خب حالا که این طور شد «و من هذا القبيل حال ازدياد الساعات و انتقاصها في أيام السنة و لياليها» روز هم که کوتاه بلند می‌شود همین طور است خرد خرد است؛ یک دفعه نمی‌آید که یک بخشی از سال یک دقیقه زیاد بشود و یک دفعه ده دقیقه زیاد بشود. می‌بینید هر روزی فردایش یک دقیقه کم و زیاد شده است. «و هذا ظاهر للناقد البصير و لا ينبئك مثل خبير» این هم عبارت ایشان است! «فكيف يكون ازدياد الظل في ثلاثة أشهر قدما قدما و في الثلاثة الأخرى قدمين قدمين كما في الرواية المذكورة؟» خب این اشکال کجاست؟ باید برگردیم روایت را خدمت شما بخوانم ببینیم مضمون روایت شریفه چیست؟ یک دفعه آدم ذهنش تکان می‌خورد که چه شد! همینی که ایشان می‌فرمایند «للعیان».

کلام صاحب حدائق

رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ تَزُولُ الشَّمْسُ فِي النِّصْفِ مِنْ حَزِيرَانَ عَلَى نِصْفِ قَدَمٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ تَمُّوزَ عَلَى قَدَمٍ وَ نِصْفٍ وَ‌ فِي النِّصْفِ مِنْ آبَ عَلَى قَدَمَيْنِ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ أَيْلُولَ عَلَى ثَلَاثَةِ أَقْدَامٍ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ تِشْرِينَ الْأَوَّلِ عَلَى خَمْسَةٍ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ تِشْرِينَ الْآخِرِ عَلَى سَبْعَةٍ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ كَانُونَ الْأَوَّلِ عَلَى تِسْعَةٍ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ كَانُونَ الْآخِرِ عَلَى سَبْعَةٍ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ شُبَاطَ عَلَى خَمْسَةٍ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ آذَارَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ نَيْسَانَ عَلَى قَدَمَيْنِ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ أَيَّارَ عَلَى قَدَمٍ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ حَزِيرَانَ عَلَى نِصْفِ قَدَمٍ[8]

روایت در تهذیب و فقیه این است «رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ تَزُولُ الشَّمْسُ فِي النِّصْفِ مِنْ حَزِيرَانَ» یعنی اول تیر ماه «تزول … عَلَى نِصْفِ قَدَمٍ» نصف قدم را بعد توضیح می‌دهم. خودتان هم می‌دانید ولی می‌خواهم از نظر بحثی توضیح بدهم. «وَ فِي النِّصْفِ مِنْ تَمُّوزَ» نصف تموز که اول مرداد می‌شود. «عَلَى قَدَمٍ وَ نِصْفٍ» اگر سایه را ببینید یک قدم و نیم هست. «وَ فِي النِّصْفِ مِنْ آبَ» یعنی اول شهریور «عَلَى قَدَمَيْنِ وَ نِصْفٍ» خب تا این جا در حزیران نصف بود که قدمٍ و نصف شد و در اول شهریور دو قدم و نصف شد که یک قدم اضافه شد. «وَ فِي النِّصْفِ مِنْ أَيْلُولَ» یعنی اول مهر ماه «عَلَى ثَلَاثَةِ أَقْدَامٍ وَ نِصْفٍ» باز یک قدم اضافه شد. «وَ فِي النِّصْفِ مِنْ تِشْرِينَ الْأَوَّلِ» که اول آبان ماه هست «عَلَى خَمْسَةٍ وَ نِصْفٍ» دو قدم اضافه شد. اول مهر ماه سه قدم و نیم بود، اول آبان حضرت می‌فرمایند چقدر سایه دارید؟ پنج قدم و نیم یعنی در یک ماه دو قدم اضافه شد. تا سه ماه یک قدم اضافه می‌شد به محض این که به اول پاییز رسید برای آبان ماه دو قدم اضافه شد. ماه‌های بعدی هم همین طوری است؛ باز هم حضرت دو تا می‌فرمایند. برای آذر ماه هم باز دو قدم می‌فرمایند. می‌فرمایند «وَ فِي النِّصْفِ مِنْ تِشْرِينَ الْآخِرِ» به جای خمسه، ستة نمی‌رود؛ خمسة أقدام و نصف می‌شود، «عَلَى سَبْعَةٍ وَ نِصْفٍ» هفت قدم و نیم می‌شود. «وَ فِي النِّصْفِ مِنْ كَانُونَ الْأَوَّلِ عَلَى تِسْعَةٍ وَ نِصْفٍ» باز دو تا قدم رفت. سبعة، نه شد و هشت در کار نیست. دو تا دو تا می‌رود. صاحب حدائق می‌گویند نشد که! حالا باید ببینیم. این از همان جاهایی است که گفتم معرکه است و ذهنم را پرت کرد. داشتم نگاه می‌کردم ذهنم به این‌ها مشغول شد.

 

برو به 0:25:31

شاگرد: مدار بیضی است؛ اگر مدار کروی بود اشکال صاحب حدائق وارد بود.

استاد: بیضی هم باشد ربطی به شمس ندارد. مدار که بیضی است یعنی همان حرف کوپرنیک را می‌خواهید بگویید. این که در هیئت قدیم هم بود و برای اهل فن واضح بود می‌گفتند شمس اوج و حضیض دارد؛ متمم حاوی و محوی؛ آن حرف‌ها را داشتند.

شاگرد: در دورترش سایه چیزتر می‌شود.

استاد: نه! جرم شمس دورتر می‌رود نزدیک‌تر می‌آید؛ اوج و حضیض این است. یعنی وقتی که خورشید این جاست و در کهکشان برای خودش یک سیری دارد، آن وقتی که زمین نزدیک مسیر سیر شمس می‌آید، شمس با همه منظومه دارد جلو می‌رود؛ آن وقتی که خورشید می‌خواهد جلوی حرکت او بگردد، فاصله بین زمین و خورشید کم می‌شود بعد که پشت حرکتِ او می‌رود یعنی خورشید آن طرف می‌رود و زمین پشت سرش رفته، فاصله‌اش از خورشید زیادتر می‌شود؛ حاصل حرف این است. در این طور فضایی خورشید نزدیک و جلو می‌آید؛ سایه‌اش تفاوتی نمی‌کند، قرص خورشید بزرگ‌تر می‌شود. هیچ تفاوتی نمی‌کند. چرا؟ چون آن زاویه‌ها و آن سیری که در میل اعظم دارد تفاوتی نمی‌کند، سرعتش کم و زیاد نمی‌شود. سیر شمس روزانه تغییر می‌کند اما سیر او در آن تفاوتی نمی‌کند. چرا؟ چون من الان برای شما قانون می‌دهم؛ می‌گویند هر روزی شمس یک درجه در آن منطقة البروج می‌رود. بله از نظر رویت منظری و از حیث واقعیت جرمش و تعدیلات … چه بود در آن تشریح الافلاک تعدیلات می‌گفتند! آن پیش می‌آید. حالا فعلاً صبر کنید؛ حرف‌های دیگری این جا هست.

این روایت تا کجا رسید؟ تا در دی ماه که نه قدم و نیم شد بعد چه؟  «وَ فِي النِّصْفِ مِنْ كَانُونَ الْآخِرِ» در بهمن ماه، دو تا کم می‌شود، نه یکی. باز برمی‌گردد «عَلَى سَبْعَةٍ وَ نِصْفٍ وَ فِي النِّصْفِ مِنْ شُبَاطَ» باز دو تا کم می‌شود «عَلَى خَمْسَةٍ وَ نِصْفٍ». اول فروردین هم می‌آید «وَ فِي النِّصْفِ مِنْ آذَارَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ نِصْفٍ» آن هم باز دو تا کم می‌شود؛ از خمسة به ثلاثة می‌آید. به محض این که از اول فروردین رد شدیم دوباره به یک قدم برمی‌گردد «وَ فِي النِّصْفِ مِنْ نَيْسَانَ» ثلاثة و نصف به «عَلَى قَدَمَيْنِ وَ نِصْفٍ» برمی‌گردد که یک قدم کم شد. پس روایت روی روالی است که الان حاج آقا هم می‌فرمایند. در ماه‌های پاییز و زمستان، هر ماه دو تا دو تا قدم اضافه می‌شود اما در ماه تابستان و ماه بهار یکی یکی اضافه می‌شود و حال آن که سیر شمس در میل اعظم تفاوتی نمی‌کند؛ سیر مساوی است.

دوباره عبارت ایشان را بخوانم که فرمودند «علی سبیل التزاید بمعنی أنّ الزیادة و النقصان» سیرش برابر است «حتی ینتهی إلی غایة» ساعات هم همین طوری است. «فكيف يكون ازدياد الظل في ثلاثة أشهر قدما قدما» ثلاثة أشهر تابستان! اما وقتی به پاییز و زمستان رسیدید «و في الثلاثة الأخرى قدمين قدمين» دوباره هم برگردد «كما في الرواية المذكورة؟» پس این نمی‌شود. فرمودند هم « يمنع من الاعتماد عليه»

نظر بهجة الفقیه درباره دیدگاه حدائق

حاج آقا هم نقل حرف ایشان را کردند « كما يدّعىٰ هذه المخالفة، كما يظهر ممّا‌ في «الحدائق» في ما بين النصف من أيلول، حيث جعل فيها الزوال على ثلاثة أقدام و نصف؛ و النصف من «تشرين الأوّل»، حيث جعل الزوال على خمسة أقدام و نصف.» تا حالا یکی یکی بود، حالا دو تا دو تا شده است. «و المناسب لما سبق» در آن نسبتی که قبلاً بود «أربعة أقدام و نصف» نه این که دو تا بالا برود. «و كذا المناسب سبعة في النصف من «تشرين الأوّل»» که اگر آن چهار است، آن باید پنج باشد. «على ملاحظة النسب مع فرض الخمسة و النصف في ما سبق. و لا تكفي ملاحظة الأبعديّة» بگوییم که خورشید دورتر می‌شود؛ می‌فرمایند اگر دورتر می‌رود، برود اما بلند شدنِ سایه و سرعت سیرش که مساوی است. «و لا تکفی ملاحظة الأبعدیّة الموجبة لأطوليّة الظلّ و أكثريّة الأقدام في البلاد الشماليّة في الخريف و الشتاءِ منها في الربيع و الصيف» این که فرمودند «و أکثریة الاقدام فی البلاد الشمالیة فی الخریف و الشتاء منها فی الربیع و الصیف» یعنی قبول است که قدم‌ها زیادتر می‌شود یعنی شتاء که زمستان است با صیف تفاوت دارد اما نه این که وقتی می‌رود یک دفعه یک قدم، دو قدم بشود. این که تفاوتی نمی‌کند، خرد خرد دارد می‌رود، روزانه دارد می‌رود. نرخ افزایش یک نرخ هندسی نیست، تصاعد حسابی است یعنی یک عدد ثابت اضافه می‌شود. خب نرخ افزایش ثابت است، شتاب‌بردار نیست. میفرمایند «لكفاية النسبة في البعد مع استواء السير» اصل بزنگاه حرف این جاست. آن نسبت درست است که از رأس القدم دورتر شده است اما «مع استواء السیر» سرعت سیر برابر است. وقتی سرعت برابر بود نمی‌شود که سایه‌ها یک دفعه …  «في جميع أزمنة السنين.و يمكن الحمل علىٰ وقوع الاشتباه في النقل من بعض من توسّط من رواة الحديث» آن‌ها اشتباه کردند که یک دفعه از یکی به دو تا رفتند. «مع أنّ جعل الأقدام أمارةً» این را هم بخوانم چون ایشان می‌خواهند بحث را تمام کنند که این روایت حالا بر فرض که به آن عمل بشود، چون عده‌ای آن طوری عمل کردند. می‌فرمایند جعل الاقدامی که در روایت هست «أمارةً» بر زوال است. «موقوف على تعيين القدم الحقيقي للنوع؛» بگوییم قدم برای نوع بشر یک قدم حقیقی با یک مقدار ثابت دارد. اگر این طوری است می‌گوییم نصف قدم زوال می‌شود و الا «فلو أمكن بلا عسر كما في رواية الأشبار في الكرّ» حالا اگر زنده بودیم و ان شاء الله بعد از تعطیلی‌ها مباحثه‌ها بود، برمی‌گردیم اشبار در کرّ و همه این‌ها را مفصل‌تر مباحثه می‌کنیم. می‌خواهید که «یمکن» را برای بعد بگذاریم و همین مطلب امروز را توضیح بدهم.

صاحب حدائق فرمودند، حاج آقا هم حرف صاحب حدائق را توضیح دادند اما ظاهراً جوابی ندادند؛ از عبارت ایشان این طوری برمی‌آید. اما مرحوم فیض در وافی می‌گویند که این برای عراق است و رد هم می‌شوند. این اشکال صاحب حدائق را نمی‌کنند. ایشان گفتند «جملة من الأعلام» و این را نگفتند و این اشکال واضح است. و حال آن که این یکی از همان مواردی است که چون مطلب فنی بوده، این مسائل پیش آمده است. روایت درست است، روایت طبق ضابطه تانژانت زاویه‌هاست. شما اگر نسب مثلثات را بدانید می‌بینید این درست است. سیر مساوی است، در سیر مساوی تانژانت نابرابر داریم؛ تغییر زاویه مساوی است اما تانژانتش فرق می‌کند. نسبت مثلثاتی تانژانت زوایا با سیر برابر زاویه اتفاقا رخ می‌دهد. خب چرا فیض نگفتند؟ فیض شاید حدود سی صفحه قبلش … اگر یادتان باشد یکی از جاهای عجیب و غریبی که من می‌گفتم و واقعاً هم از مثل شیخ بهایی عجیب است، ایرادی بود که شیخ بهایی به نظریه شیخ طوسی گرفتند که فرمودند اگر حرف شیخ درست باشد که باید ظلِّ باقی‌مانده بعد از زوال با مثل فیء زائد بعد از زوال برابر بشود «یختلف اختلافاً فاحشاً» که آن جا عرض کردم از شیخ خیلی بعید بود. فیض مطلع بودند. فیض گفتند که هر چه سایه زیادتر بشود تزاید در ازدیاد می‌شود «کلما زادت ظلّ الباقی بعد الزوال تزاید سرعة الازدیاد» یعنی زمان برابر اما سرعت ازدیاد طول سایه بیشتر است. معلوم بود این چیزی را که فیض ایراد شیخ بهایی گرفتند، توجه به مسأله تانژانت داشتند که این نسبت‌ها فرق می‌کند. چه بسا این جا هم که ایراد نگرفتند مشکلی نمی‌دیدند. البته جایش بوده که تذکر بدهند اما هیچ تذکری ندادند، مشکلی هم نمی‌دیدند چون می‌دانیم که فیض توجه به آن داشتند و حتی به مثل شیخ بهایی ایراد گرفتند.

 

برو به 0:35:12

خب حالا که این طوری است برگردیم؛ خیال می‌کنیم روایت فی‌الجمله با این جدول‌هایی که برای ما گفتند اختلافی پیش می‌آید اما فی حدنفسه خیلی اختلاف نیست .

اگر ما یک شاخصی بگذاریم صد سانتی‌متر باشد، قدم چقدر بود؟ سُبع شاخص بود. یک شاخص یک متری، یک هفتمش حدود 14 صدم می‌شود. یک چهاردهمش سُبع می‌شود. چهارده صدم مقیاس، 14 سانتی متر است. پس اگر یک مقیاسی داریم صد سانتی متر است، اول تیر ماه حضرت می‌فرمایند نصف قدم یعنی نصف یک هفتم که یک چهاردهم می‌شود. اول تیر ماه یک چهاردهم یک مقیاس صد سانتی متری سایه داریم. این برای کوفه و عراق است. خب الان سریعاً می‌توانیم حساب کنیم که امروزه با این جدول‌هایی هم که داریم خیلی راحت است. شما می‌گویید یک شاخص یک متری، اولِ تیر ماه که اطول ایام است وقت زوال چقدر سایه داریم؟ هفت صدم که هفت سانتی‌متر می‌شود. یک چهاردهم نه، نصف قدم! یک چهاردهم خود قدم بود. حضرت فرمودند الان نصف قدم. قدم را باید نصف کنیم.

شاگرد: مگر یک قدم، یک هفتم نبود؟

استاد: یک قدم، یک هفتمِ صد سانتی‌متر است که چهارده سانتی‌متر می‌شود. آن وقت نصف قدم چقدر می‌شود؟ هفت سانتی‌متر می‌شود. خب الان طبق این روایت جلو برویم؛ حضرت می‌فرمایند اول تیر ماه یک شاخص یک متری وقت زوال هفت سانتی‌متر سایه دارد. قدّ انسان را اگر 180 بگیرید، یک چهاردهم 180 تا نصف قدم می‌شود. اگر یک قدم 22 سانت بود، نصفش یازده سانت می‌شد. خب حالا شاخص یک متری اول تیر ماه، هفت سانت سایه دارد. می‌فرمایند اول مرداد، قدم و نصفٍ دارد. نصف، هفت تا می‌شد، یک قدم هم چهارده سانت می‌شد که 21 سانت می‌شد. باز اول شهریور ماه یک قدم اضافه می‌شود. الان همان قدم اول را حساب کنید. وقتی یک متر هفت سانتی متر سایه دارد یعنی خورشید از بالای سر مقیاس چه زاویه‌ای دارد؟ فوری در جدول حساب می‌کنید. یعنی هفت صدم تانژانت چه زاویه‌ای هست؟ زاویه حدود 4 درجه است. ببینید چقدر قشنگ می‌شود. یعنی اگر مدینه منوره میل اعظم باشد می‌فهمیم این روایت برای کدام شهرها هست؛ برای شهرهایی است که حدود چهار درجه عرض جغرافیایی‌شان بالاتر از میل اعظم است؛ اول تیر ماه هست، خورشید بالای سر میل اعظم است، خب با این که بالای سر میل اعظم است حضرت می‌فرمایند ما هفت سانتی‌متر سایه داریم یعنی خورشید اندازه چهار درجه از بالای سر مقیاس پایین‌تر و به طرف جنوب است. سایه پنج سانتی به طرف شمال دارید؛ سر سایه هفت سانتی متری به طرف شمال روی خطِ خط الشمال و الجنوب در دایره هندیه هست. خب این سایه هفت سانتی را داریم.

شاگرد: چهار درجه بعد از میل اعظم یا قبلش؟

استاد: بالای سر شاخص است. خورشید بالای سرمان هست؛ اگر ما عرض جغرافیایی‌مان به اندازه میل اعظم بود، خورشید بالای سر مقیاس بود، سایه نداشتیم اما بالاتر می‌رویم یعنی چهار درجه به میل اعظم اضافه می‌کنیم و در عرض جغرافیایی مثلا 28 درجه می‌رویم. وقتی در 28 درجه هستیم، سر مقیاس بالاست.

شاگرد: ممکن است پایین‌تر هم باشد.

استاد: یعنی آن‌هایی باشد که دونِ میل اعظم باشد.

شاگرد: باید ببینیم در ادامه چه می‌شود؟!

شاگرد2: چون یک سیر داشته، اگر پایین‌تر باشد کم و زیاد می‌شود.

استاد: بله؛ آخر حضرت می‌خواهند بالا ببرند از اول تیر ماه؛ اگر دونِ میل اعظم بگیریم اصلاً خراب می‌شود. چون اگر یک سایه‌ای داشته باشیم به طرف جنوب است، کم نمی‌شود؛ حضرت می‌گویند ماه بعد اضافه می‌شود بلکه او برعکس است؛ ماه بعدی دارد کم می‌شود تا دوباره برگردد؛ مثلاً الان در مکه باشیم، الان در مکه ظلّ مختصر داریم؛ چطوری؟ ظلّ جنوبی. تا اول تیر ماه هم باز ظل جنوبی است.  آن اصلا با این جور درنمی‌آید. لذا تنها و تنها بالای میل اعظم که شمالی باشد جور درمی‌آید. با زاویه چند درجه؟ چهار درجه. یعنی الان خیلی روشن به دست آوردیم که این روایت برای کدام شهر است؟ برای شهری است که عرض جغرافیایی‌اش حدود 28 درجه است. جنوب عراق این طوری است؛ کوفه و نجف را الان می‌توانیم نگاه کنیم. مثلاً الان در قم شاید عرض جغرافیایی حدود 32 – 33 درجه باشد؛ ما شمالی‌تر هستیم. آن‌ها که پایین‌تر هستند حدود 28 – 29 می‌شود. خب اگر این طور باشد روی حساب ضوابط خیلی خوب می‌توانیم محاسبه کنیم. وقتی که خورشید روی استواء برگشت، چند درجه برگشته است؟ 23 + 4، 27 درجه می‌شود. یعنی وقتی که اول مهر ماه هست خورشید از بالای مقیاس جایی که ما هستیم که چهار درجه بالای میل اعظم است، عرض جغرافیایی 28 درجه است. در عرض جغرافیایی 28 درجه خورشید اول مهر ماه چقدر از بالای سر شاخص پایین‌تر است؟ 23 درجه که دنباله میل بود، چهار درجه هم به آن اضافه می‌شود و حدود 28 درجه پایین‌تر است.

شاگرد: 4 + 23 می‌شود 27 درجه.

استاد: چون میل اعظم زیادتر از 23 هست؛ دیگر از آن طرف عدد را گرد می‌کنم. چه بسا خود چهار درجه هم هفت صدم تانژانت خود چهار درجه … شاید بیشتر اضافه داشته باشد. حالا این‌ها دیگر مهم نیست. مهم این است که الان وقتی که اول مهر ماه شد، خورشید وقت زوال از سر شاخص بلد 28 درجه‌ای، 28 درجه پایین‌تر است. تا میل اعظم جنوبی می‌رود و 23 درجه و خرده‌ای هم به آن اضافه می‌شود. 23 + 28، حدود 51 یا 52 می‌شود. تانژانت زاویه نسبت‌های مثلثاتی‌اش معلوم است؛ یعنی اگر زاویه 52 و  54 درجه داشته باشیم، سایه‌ای که وقت زوال باقی می‌ماند از یک متر شاخص بیشتر است. چرا؟ چون تانژانت شاخص در زاویه 45 درجه مساوی یک هست یعنی وقتی خورشید از سر شاخص 45 درجه پایین‌تر است سایه دقیقاً مساوی خود شاخص هست.

شاگرد: بیشترین ماه هم هفت و نیم شد.

استاد: نه و نیم بود. نه و نیم روایت در خود روایت مقداری با نسبت زاویه چهار درجه اول با نه و نیم وقتی محاسبه می‌کنیم حدود هشت و نیم می‌شود. یعنی این هست که روی حساب جدول‌هایی که ما داریم، حالا یا باید بگوییم این اندازه از نصفش مسامحه بوده و آن طرف هم مسامحه برای حدود بوده، این جا حدود نصف بوده که یک کمی از نصف بیشتر بوده است. آن جا هم حدود نه و نیم است که یک مقداری می‌تواند از نه و نیم کمتر باشد، آن وقت با هم جور می‌شود. این مانعی ندارد ولی نکته اساسی که هست این است که چرا وقتی که از 28 درجه که مهر ماه بود، وقتی به آن طرف می‌رود حضرت دو تا دو تا اضافه کردند؟ چون رویه تانژانت این است؛ هر چه که جلوتر می‌رود تا 45 درجه که می‌رسد، یک می‌شود. بعدش هم که می‌رود از اولی که زاویه یک درجه و دو درجه شروع کرده، تزاید تانژانت به یک منوال نیست؛ رفتنِ سایه و طولی که اضافه می‌کند خرد خرد مدام دارد زیاد می‌شود و لذا با ملاحظه همین تا حدود 28 درجه یک و نیم اضافه کردند، از 28 درجه که می‌خواهد سراغ 45 و بعد 45 برود، مقدار اضافه‌تر کردند. ولذا اگر به بلادی که در شمال روسیه هست برویم مثلا لنینگراد برویم که وقت اول تیر ماه ما خودمان از نصف سایه بیشتر داریم؛ چون بالای 45 درجه است، آن جا مثلا در عرض جغرافیایی 60 درجه هست. در 60 درجه وقت زوال چقدر سایه داریم؟! وقت سایه دو مثل داریم … فوری هم می‌شود حساب کنند. زاویه 60 درجه ببینیم تانژانتش چقدر است! دو که نمی‌شود!

شاگرد: منظورتان در خود میل اعظم که نیست؟!

استاد: نه! لنینگراد عرض جغرافیایی 60 درجه برویم. اول تیر ماه که خورشید در میل اعظم است عرض 60 درجه سایه چقدر داریم؟ دقیقاً یک متر می‌گوید چقدر سایه دارد.

شاگرد2: به جای 60، 85 بگیرید؛ ایشان می‌گوید باید 23 تا را کم کنیم چون خورشید در میل اعظم 23 هست و از 60 درجه باید 23 را کم بکنیم. ایشان این طوری دارد حساب می‌کند.

استاد: نه نباید کم کنیم.

شاگرد: مگر فرض نگرفتید که اول تیر ماه هست؟

استاد: برای اول تیر ماه درست است؛ برای سایه اول تیر ماه باید 23 درجه را کم کنیم. آن وقت زیر 40 می‌آید. بله بالاتر می‌گیریم که بشود. خب اگر روایت برای آن جا بود، باید هر ماهی چندین قدم جلو بروند. چون نمی‌شود بگویند که خورشید یک درجه رفت؛ روی حساب نسبت‌های مثلثاتی وقتی یک درجه می‌رود آن اصل باقی‌مانده اگر مثلاً دو مثل بود هر دفعه‌ای هر هفت قدم یک مثل می‌شد؛ هر دفعه‌ای نه تنها دو مثل که چهارده قدم می‌شود، باید مثلاً سی قدم، پنجاه قدم به آن اضافه کنند یعنی این قدر تفاوت می‌کند. لذا این چیزی که صاحب حدائق گفتند که «مشاهدٌ للوجدان و العیان» همه این‌ها برای این بود که سیر متوسط را ملاحظه کرده بودند و این نسبت‌ها و این مسأله را در نظر نگرفته بودند. این که من به این جا رسیدم و رفتم و نگاه کردم امروز دیگر از عبارات غافل شدم. حالا ان شاء الله زنده بودیم هر وقت قسمت بود از «و یمکن الحمل» خدمتتان هستیم.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

 


 

[1] بهجة الفقیه، ص 38

[2] سورة بروج، آیة 1

[3] سورة حجر، آیة 16

[4] مستمسك العروة الوثقى، ج‌5، ص: 71

[5] بهجة الفقيه، ص: 38-39

[6] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌6، ص: 160‌

[7] همان، ص 159

[8] من لا يحضره الفقيه، ج‌1، ص: 224‌، تهذيب الأحكام، ج‌2، ص: 276