مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 134
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز راجع به ساعت آفتابی که شما گفتید و من هم نگاهی کردم همان شاخصی که در صحن رضوی سلاماللهعلیه نصب کردند، همان از قدیم به ساعت آفتابی معروف بود همان طوری که شما هم گفتید؛ عنوانش هم همین است. آن را دیده بودم اما این که ساعت آفتابی آن هست این را مراجعه کردم همین طور بود. سابقه خیلی طولانی هم دارد و روز را طبق دایرهای که میکشند فقط خصوصیت ساعت آفتابی این است که- در خصوصیتش یک کلمه یادتان باشد – شاخص ساعت آفتابی همیشه باید موازی محور زمین باشد یعنی برای ما که نیمکره شمالی هستیم سر شاخص مقابل جُدَی باشد یا آن بیخِ جُدی که ستاره قطبی اصلی است. این خصوصیت ساعت آفتابی است با لوازم بعدیش که حالا … دهها عکس و چیز هم بود، انواع مختلفش … در دانشگاه زنجان بزرگترین ساعت آفتابی خاورمیانه یا در دنیا عکسش را به ستون بزرگی موازی همین سر ستون به سوی ستاره جُدی …. و این موازی بودنش همانی است که وقتی که خورشید هم روی نصف النهار میآید کاملاً زیر این ستون، آن حالتی که مثل این که در آن صحن هست و دیدید میشود.
شاگرد: سر این شاخص یک مدل خاصی است، شما فرمودید که خصوصیت دارد.
استاد: بله این که موازی با آنهاست ندیده بودم؛ دیدم فقط طوری است که حالش خیلی فوائد خوبی دارد اما این که کج بودنش نسبت به طول بلاد فرق میکند این را دیگر من نمیدانستم یعنی مثلاً همانی که در مشهد نصب شده اگر بیاید در یک جایی که جنوبیتر است مثلا در یزد، در بندر بخواهید نصب کنید سر آن شاخص باید پایینتر بیاید. اگر از مشهد بالاتر بروید باید سر شاخص بالاتر بیاید. چرا؟ چون حتماً باید موازی محور زمین باشد. یعنی سر آن شاخص ساعت آفتابی باید رو به ستاره جُدی باشد؛ هر چه به طرف شمال بروید ستاره جُدی از افق بالا میرود، سر شاخص هم بالاتر میآید؛ اگر در خود قطب بروید دیگر کاملاً قائم میشود. اگر در استواء بروید شاخص آفتابی کاملاً افقی میشود و روی زمین میخوابد. این میخواهد به طرف جُدی باشد چارهای ندارد که … اما در نقاط دیگر بین استواء و بین قطب به اندازه عرض جغرافیایی که بلد دارد سر این محور و شاخص ساعت آفتابی رو به ستاره جدی بالا پایین میرود.
شاگرد: در استواء افقی میشود.
استاد: کسی که روی استواء هست هر شهری روی استواء هست و این جا ایستادند دایره افقشان از روی قطب شمال و جنوب میگذرد ولذا هیچ وقت دایره افق حقیقیشان هم … و لذا به عنوان حس، هرگز هیچ کدام از ستارهها و قطب شمال و جنوب را نمیبینند. خب حالا میخواهند یک ساعت آفتابی درست کنند که موازی محور زمین باشد. چه کار کنند؟ باید افقی روی زمین بگذارند که حالا دیگر ثمره آن را دارد یا ندارد آن حرف دیگری است. شهید ظلّ منکوس گفتند. حالا بعضی چیزها را تا بحث بعدی برویم عرض بکنم تا یادم نرفته است. ببینید حاج آقا فرمودند «و يعلم الزوال بظهور الظلّ»[1] صاحب جواهر فرمودند و در شرح لمعه هم بود خواندیم.
نعم عن الروض تقييد الظل بالمبسوط ليخرج الظل المنكوس، قال: «و هو المأخوذ من المقاييس الموازية للأفق، فإن زيادته تحصل في أول النهار و تنتهي عند انتهاء نقص المبسوط، فهو ضده، فلا بد من الاحتراز عنه» إلى آخره. و كأنه لمعلوميته ترك التقييد لإخراجه نصا و فتوى، لكن من المعلوم ان الزوال ليس عبارة عن هذه الزيادة و الحدوث، إذ هو ميل الشمس عن دائرة نصف النهار إلى جهة المغرب، و هما في الظل، فإطلاق الزوال عليهما توسع باعتبار دلالتهما عليه و استلزامهما له التي لا ينبغي الشك فيها، ضرورة العلم بتحققه بتحققهما. أما أنهما يدلان على ابتدائية الزوال بحيث لم يتحقق قبل ذلك فقد يناقش فيها، بل في المقاصد العلية أن تحقق الزيادة بعد انتهاء النقصان لا يظهر إلا بعد مضي نحو ساعة من أول الوقت، و من هنا قيل: إن الأولى من ذلك في معرفته استخراج خط نصف النهار على سطح الأرض بنحو الدائرة الهندية التي نص عليها غير واحد من الأصحاب أو الأسطرلاب، فإذا وصل ظل الشاخص اليه كانت الشمس على دائرة نصف النهار لم تزل بعد، فإذا خرج الظل عنه إلى جهة المشرق فقد تحقق زوالها، و هو ميلها عن تلك الدائرة إلى جهة المغرب، و كيفية الأولى أن تساوي موضعا من الأرض مثلا بحيث يكون خاليا من الارتفاع و الانخفاض، و تدير عليه دائرة بأي بعد شئت، و تنصب على مركزها مقياسا مخروطا محدد الرأس، يكون طوله قدر ربع الدائرة تقريبا نصبا مستقيما بحيث يحدث عن جوانبه زوايا قوائم، و يعرف ذلك بأن يقدر ما بين رأس المقياس و محيط الدائرة من ثلاثة مواضع، فان تساوت الأبعاد فهو عمود، ثم تنتظر وصول رأس الظل إلى محيط الدائرة يريد الدخول فيها فتعلم عليه علامة، ثم تنتظر خروجه بعد الزوال عن محيط الدائرة فتعلم عليه عند إرادته الخروج من المحيط علامة، ثم تصل ما بين العلامتين بخط مستقيم، و تنصف ذلك الخط، ثم تصل ما بين مركز الدائرة و منتصف ذلك الخط بخط، فهو خط نصف النهار، ضرورة اتحاد زمان سير الشمس عند الدخول و الخروج، فإذا أردت معرفة الزوال في غير يوم العمل تنظر إلى ظل المقياس. فمتى وصل إلى هذا الخط كانت الشمس في وسط السماء لم تزل، فإذا ابتدأ رأس الظل يخرج عنه فقد زالت.
و قال الكاشاني في الوافي: ربما لا يستقيم هذا الطريق في بعض الأحيان، بل يحتاج إلى تعديل حتى يستقيم، إلا أن الأمر فيه سهل، و الطريق الأسهل في استخراج هذا الخط الذي لا يحتاج إلى كثير آلة ان يخط على رأس ظل الشاقول أي المقياس المزبور خطا عند طلوعها، و عند غروبها آخر، فان اتصلا خطا واحدا نصف ذلك الخط بخط آخر على القوائم، و إن تقاطعا نصف الزاوية التي حصلت من تقاطعهما بخط فالخط المنصف في الصورتين هو خط نصف النهار، قلت: و يمكن استخراجه بغير ذلك، انما الكلام في اعتبار مثل هذا الميل في دخول الوقت بعد أن علقه الشارع على الزوال الذي يراد منه ظهوره لغالب الأفراد حتى انه أخذ فيه استبانته كما سمعته في الخبر السابق، و أناطه بتلك الزيادة التي لا تخفى على أحد على ما هي عادته في إناطة أكثر الأحكام المترتبة على بعض الأمور الخفية بالأمور الجلية كي لا يوقع عباده في شبهة كما سمعته في خبر الفجر، بل أمر بالتربص و صلاة ركعتين و نحوهما انتظارا لتحققه، فلعل الأحوط مراعاة تلك العلامة المنصوصة في معرفة الزوال و إن تأخر تحققها عن ميل الشمس عن خط نصف النهار بزمان، خصوصا و الاستصحاب و شغل الذمة و غيرهما موافقة لها و الله أعلم.[2]
ایشان در جواهر بحث را مفصلتر توضیح دادند میفرمایند که «نعم عن الروض» روض الجنان؛ ظاهراً در روضه شهید که شرح لمعه باشد هم هست؛ در هر دو هست؛ ایشان از روض نقل کردند. «عن الروض تقييد الظل بالمبسوط» این که حاج آقا میفرمایند «یعلم الزوال بظهور الظلّ» یعنی «بظهور الظلّ المبسوط» مبسوط یعنی چه؟ یعنی «المنبسط علی الأرض» با همان توضیحی که روایت دیروز بود و دایره هندیه و همه را گفتیم خورشید که از مشرق طلوع میکند اگر شاخصی را بگذارید، سایه این شاخص چه میشود؟ «ینبسط علی الأرض» یعنی میافتد روی زمین پهن میشود بعد خرده خرده کم میشود و خورشید که بالا میآید مدام ناقص میشود. ظلّ منکوس برعکس است؛ شاخصی است که وقتی خورشید طلوع میکند سایهاش از همه وقتها کمتر است. هر چه خورشید بالا میآید سایهاش طولانیتر میشود. چرا؟ چون عمود بر زمین نیست، موازی با زمین نصب میشود. مثلاً یکی را که من دیدم مرحوم آقای کازرونی در مدرسه خان یزد نصب کرده بودند سنگ صافی بود که این طوری عمود بود؛ الان مثلاً این سنگ را و این کتاب را عمود بر زمین فرض بگیرید بعد یک شاخصی را بر این عمود بکنید، آن شاخص موازی زمین میشود و آن دیگر عمود بر زمین نیست. این شاخص این طوری که موازی زمین است ظلّش، ظلّ منکوس میشود. چرا؟ چون اول صبح که بتابد خیلی کوتاه است، هر چه که بالا بیاید وقت زوال که شد تازه تانژانتش صفر میشود. خورشید که روی نصف النهار میآید نسبت به این محوری که عمود بر یک صفحهای است که آن صفحه عمود بر زمین است خورشید بالای سرش میآید. این یعنی چه؟ یعنی دیگر سایه ندارد و تانژانتش نسبت به این مقیاس عمود بر این، تانژانتش صفر میشود و ظلّش هم بینهایت میشود یعنی طولانیترین ظلّ را وقت زوال دارد به خلاف مقیاس عمود بر زمین که کوتاهترین ظلّ را وقت زوال دارد.
شاگرد: سرش یک ظلّ ندارد؟ طبیعةً باید باشد. با توجه به این که خورشید مایل است، خورشید که عمود نیست بگوییم وقت زوال سایهای نیست.
استاد: خورشید که روی نصف النهار بیاید، نسبت به این مقیاس علی ای حال زاویهاش صفر است.
شاگرد: حاج آقا شاخص این طوری بوده است؟
استاد: بله.
شاگرد: خب چطوری سایه این[3] بی نهایت میشود وقتی خورشید بالا بیاید؟
استاد: الان من روی این نشان بدهم؛ در جاهای مختلف مثلاً بهترین جا همین شمال ایران است که کاملاً خورشید از بالای سر قاطنین در شمال ایران [می گذرد] خورشید این جاست یعنی این طوری … این قطب شمال است، این هم ایران است؛ خورشید این جاست. وقتی ظهر هم میآید بالای سر ما نمیآید، این جا نمیآید. چرا؟ چون بالاترین میل اعظم 23 درجه است و حال آن که مثلاً تهران حدود 32 یا 33 درجه است؛ خیلی از 23 درجه بالاتر است یعنی ده درجه بالاتر است؛ پس خورشید از بالای سر آنها وقت ظهر پایینتر است ولی در عین حال اگر این جا یک صفحهای مثل دیواری یا سنگی عمود بر زمین بشود بعد یک شاخصی عمود بر این سطح بشود تا این که این سنگ را چطور قرار داده باشیم مهم است. الان آن چیزی که منظور ماست که آن جا هم من دیدم، سنگ را طوری قرار میدهیم که به ازاء نقطه جنوب باشد یعنی وقتی شمس روی نصف النهار میرسد این طرف سنگ سایه میافتد، آن طرفش هم میافتد و طرفین سنگ دیگر سایه نیست. محوری که از دو طرف، این عمود شده و از دو طرف بیرون رفته، وقتی که خورشید بیرون میآید دیدید که سنگ چطوری است؟ سنگ به طرف شمال و جنوب است، محور عمود بر آن هست، از دو طرف، آن طرف محور بیرون آمده و این طرف بیرون آمده. خورشید که طلوع میکند این شاخصی که عمود بر این است، خورشید که بالا میآید این چقدر سایه دارد؟ هیچی. یعنی زاویه تانژانتش صفر است. تانژانت صفر برای کی بود؟ برای نود درجه بود.
برو به 0:09:18
شاگرد: سایهای که روی این سنگ میاندازد.
استاد: بله دیگر؛ همین عمود است. آن سطح این طوری است و آن هم این طور عمود بر آن سنگ است، خورشید که بالا میآید غایت نقصان سایهاش هست. این غایت نقصانش است. البته در این که خورشید کجا بیرون بیاید و آن چیزهایی که شما میگویید درست است ولی غایت نقصانش الان است. هر چه بالا میآید این سایه بلند میشود. بالاترین حدش چه وقتی است؟ آن وقتی است که روی نصف النهار بیاید.
شاگرد: سایهاش بینهایت است؟
استاد: وقتی که روی نصف النهار آمد نسبت به این شاخصی که این جا بود هر کجای نصف النهار این شمس باشد، بالاسر باشد، پایینتر باشد، تا آن جایی که میتابد این سایه بینهایت است، سر این سایه روی زمین نمیافتد چون دقیقاً بالای سرش آمده به نحوی که سایه این را بینهایت کرده است.
شاگرد: این را نمیفهمم. این الان این سنگ است، خورشید هم از سمت شما دارد طلوع میکند، این این جا میآید، وقتی این جا میآید سایهاش که یک خط است و روی زمین است، چرا بینهایت میشود؟
استاد: سایه تانژانتی که میگویند یعنی فرض بگیرید که این سنگ تا پایین بینهایت برود، سر سایه این کجاست؟ بله روی زمین که میافتد، روی زمین منظور نیست؛ این اصطلاحی که میگویند تانژانت بینهایت است یعنی اگر آن سنگی که عمود است، سطحش تا پایین بینهایت برود آن شاخص سایهاش سر ندارد ولذا روی هر کجای نصف النهار هم خورشید را فرض بگیرید آن سایه روی آن سطح سر ندارد.
شاگرد: وقتی این خصوصیت در این شاخص هست پس شاخص عرفی هیچ وقت دقیق نیست. این که حضرت یک چوبی گذاشت با این چطوری دقیق میشود؟ بعد آن اختلاف فتوایی که میگویند 5 دقیقه، 10 دقیقه فرق میکند مگر این طوری دقیق است که یک چوبی بگذاریم؟
استاد: آن چیزی که حضرت فرمودند که به طور قطع که معمولاً هم روایات برای سهولت برای متشرعه هست که اصلاً بحثهای فقهی ما هم همین بود الان دوباره صاحب جواهر همان بحثی را که برای طلوع فجر گفتند، این جا دوباره مطرح میکنند. در طلوع فجر وجوب نگفتند، گفتند «ینبغی» که در لیالی البیض صبر کنید تا روشن بشود. این جا هم میگویند ولو زوال و نصف النهار و همه اینها هست اما امام علیهالسلام گفتند که باید سایه شروع به بلند شدن کند. این مقداری وقت میبرد. میگویند صبر کنید تا علاوه بر زوال یعنی علاوه بر میل الظلّ عن خط نصف النهار، زید الظلّ هم بشود. چون دیروز عرض کردم دقیق بود. در آن دایرهای که بود، خطی را که در دایره هندیه رسم کردیم، این خط شمال و جنوب بود و نقطة الشمال و الجنوب را به هم وصل میکرد؛ وقتی که سایه خورشید روی خط میرسید آن وقتی که بود خورشید درست روی نصف النهار بود. به محض این که یک مقداری این سایه کله کج میکرد یعنی مقداری از روی خط به آن طرف میل میکرد میگفتیم «زالت الشمس» شمس زوال شد اما کله کج کردن هنوز مانده تا سایه بلند بشود. چرا؟ چون شمس که یک مقداری رفت درآن راه، سایه میل میکند اما باید شمس در قوس پایین بیاید تا سایه بلندتر بشود لذا زید الظل زمان میبرد.امام علیهالسلام هم فرمودند «إذا شرعت الزیادة» تعبیر امام علیهالسلام این بود که فرمودند «فإذا زالت زاد» که «زالت» یعنی «سبق الزوال» «فإذا استبنت الزیادة فصل الظهر» خب این مبنایی که هست، این مشی بر یقین است یعنی با مبانی استصحاب و همه اینها هم سازگار است که خیلی موافق است که وقتی شروع در زیادة کرد قطعاً زوال شده و این دیگر حالت شک ندارد.
شاگرد: این زیادت یعنی موضوعیت در حکم دارد؟
استاد: موضوعیت یعنی همینی که الان گفتم. صاحب جواهر میفرمایند که «قلت: و يمكن استخراجه بغير ذلك» بعد میفرمایند که «و أناطه بتلك الزيادة التي لا تخفى على أحد على ما هي عادته في إناطة أكثر الأحكام المترتبة على بعض الأمور الخفية بالأمور الجلية كي لا يوقع عباده في شبهة» این عبارتی که ایشان دارند میگویند، عبارتی است که خوب است، هم با ضوابط نقس الامریه ثبوتی موافق است و هم با ضوابط فقهی کأنه یک عبارت خیلی فقیهانه است اما اگر بخواهیم بیاییم دقیقش کنیم و ثبوتیاش بکنیم داریم از این عبارت قشنگ ایشان فاصله میگیریم. ایشان میگویند «كي لا يوقع عباده في شبهة» یعنی حکم شرعی یک موضوع واقعی دارد و برای این که در شبهه نباشند و راحت باشد به آنها میگویند مستصحب هستی و مشی بر یقین بکن؛ این خیلی خوب است و با آن عرضهای قبلی ما درست است به خلاف این که بیاییم همین را تغییر بدهیم بگوییم شارع که میفرماید «إذا استبنتَ» یعنی جزء موضوع شرعی ثبوتیِ حکم من تبیّن است، زیادة الظلّ است. خیال میکنی بحث دارد منحرف میشود و یک لوازم عجیبی دارد که اصلاً شارع فرموده زوالی که من میگویم پیشِ من زوال، یک موضوع شرعی جدا دارد. کیست؟ آن وقتی است که به نصف النهار رسید نه، آن وقتی که از نصف النهار رد بشود و سایه شروع به بلند شدن بکند؛ خیال میکنید بحث دارد منحرف میشود. «إذا استنبتَ الزیادة» این حرف صاحب جواهر خیلی حرف خوبی است لذا هم دنبالش میگویند «بل أمر بالتربص و صلاة ركعتين و نحوهما انتظارا لتحققه» تا مطمئن بشوید … «فلعل الأحوط مراعاة تلك العلامة المنصوصة في معرفة الزوال» علامت چیست؟ زید الظلّ است. سایه شروع به بلند شدن کند، نه صرفاً میل الظل؛ میل الظل با زید الظلّ تفاوت میکند. خب این خوب است. احوط و در حال استصحاب و مشی بر یقینِ مکلف برای خودش، همه اینها خوب است؛ آن جایی کار خراب میشود که بیاییم بگوییم این «زید» قید اضافه از ناحیه شارع برای زوال است که میفرماید زوال دو جور داریم؛ زوالِ رسیدن شمس به دایره نصف النهار و عرفی و نجومی و یکی هم زوال شرعی؛ من خیالم میرسد در این بحث منحرف میشود یعنی آن لسانهایی که شارع دارد در این که تعلیم امتثالی مکلف میکند با آن جایی که یک حکم ثبوتی را بیان فرموده داریم اینها را مخلوط میکنیم؛ بیانات امتثالی را میآییم میگوییم موضوع ثبوتی شارع است. آن وقت، وقتی هم این طوری میشد چقدر مشکلات برای خود مکلفین دارد.
شاگرد: این بحثها همه سر آن شاخص عرفی است که یک تکه چوب سر این بزنید. چون ما مدتی ساده بودیم و میرفتیم یک چوبی میزدیم و بعد هیچ کدام دقیق در نمیآمد.
استاد: چرا دقیق در نمیآید؟
شاگرد: یعنی آدم با دقیقه نمیتواند … چون تا مطمئن بشود که این برگشت چون ما وسواس هم داریم اقلاً ده دقیقهای وقت آدم گرفته میشود.
استاد: اصل آن چوب گذاشتن بیش از ده دقیقه است به خاطر این که مدام باید بیاید ظلّ را معین کند و یک خطی بکشد ببیند که دارد کم میشود یا زیاد میشود؛ تا تعیین نکند که نمیفهمد دارد زیاد یا کم میشود. چون فعلاً دایره هندیه هم که فرض نگرفتیم، فقط یک مقیاس است. وقتی فقط یک مقیاس است بیش از اینها وقت میخواهد که مدام دنبالش باشد که ببیند الان در حال کم شدن است یا در حال زیاد شدن است.
شاگرد: راستش این بود که هیچ وقت نفهمیدیم که این زوال کی محقق میشود ولی حالا فرض میگیریم که با این دایره هندیه این همه حساب و کتابهای دقیق کردند و مثل شیخ بهایی آمده … این که آن ساعت آفتابی در مشهد کار کیست؟ من این طوری فکر میکردم که برای شیخ بهایی باشد. این به کارهای شیخ بهایی میخورد. با این همه حساب و کتابها وقتی مطمئن شد این لحظه زوال است دیگر زیاده برای چه؟ الان اطمینان دارد با این شاخص فنی … این با آن یک چوبی که در آن هست خیلی فرق میکند.
استاد: این حرف خوبی است؛ یعنی ما وقتی میدانیم وقتی حضرت فرمودند برای مشی بر یقین ببین دارد «زالت» زیاد میشود یعنی «علامةٌ علی مضیّ الزوال». قطعاً وقتی شروع به زیاد شدن کرد، قطعاً زوال شده است؛ این دیگر حالت شک و شبهه ندارد. چرا؟ چون اگر غایة النقصان بگوییم یک دفعه میگویید به خیال شما غایة النقصان است بعد چند لحظه میبینید مقداری پایینتر رفته است. این هنوز روشن نمیشود چون غایة النقصان؛ چه وقتی غایة النقصان است؟ آن وقتی که روی خط شمال و جنوب میآید. غایة النقصان کار آسانی برای عرف نیست که مطمئن بشود دیگر کمتر نمیشود. مگر آینده را خبر دارد؟ اما حضرت میفرمایند وقتی علامت گذاشتید میبینید دارد زیاد میشود؛ این دیگر قطعاً شده است. یعنی غایة النقصان گذشته است.
برو به 0:19:29
شاگرد: شاید آن بزرگوارانی که میگویند خدمت آقای شاهرودی رفتند گفتند آقاسیدمحمد شاهرودی میگفتند ما رفتیم آزمایش کردیم دیدیم ده دقیقه با این زوال فعلی متفاوت است.
استاد: یعنی نصف النهار زمانی با مکانی فرق دارد.
شاگرد: ظاهراً اینها با این قاعده زیادة ظل یک شاخص عرفی حساب کردند.
استاد: زید الظل را حساب کردند؟ اگر آن باشد که هیچ مشکلی ندارد.
شاگرد: ظاهرش این است که اگر بخواهند فنی کار کنند باید یک ساعت آفتابی درست کنند و خلاصه آن شاخص را …
استاد: اگر زید الظل را محاسبه کردند درست است یعنی با آن زوال اصلی چه بسا از اذانهای ما خیلی زودتر است. همان شاخصی که عرض کردم مرحوم آقای کازرونی در یزد درست کرده بودند، خدا رحمت کند که یک آقاشیخ حسنی بود که طبق آن اذان میگفت؛ غالباً بیست دقیقه، بیستوپنج دقیقه قبل از اذان شهر او اذان میگفت. در مدرسه هم همه میگفتند چرا این وقت داری اذان میگویی؟ ولی چون او مترصد این مقیاس بود زودتر میگفت. حالا اگر این شاخص، این طوری باشد و آن میل الظل هم اگر آن باشد که با این ده دقیقه هم که شما میگویید این جفت و جور هم هست یعنی اذانهای حالا خودش حدود یک ربع بیست دقیقه بعد از آن میل است؛ ده دقیقه هم آنها عقبتر میآورند که حدود نیم ساعت میشود که زید الظل خیلی خوب است یعنی کاملاً بعد از نیم ساعت سایه شروع به بلند شدن کرده است. اگر زید الظل باشد که مشکل ندارد.
شاگرد: الان خیلی از مراجع آقای سیستانی و غیره میفرمایند فاصله بین طلوع و غروب را تقسیم بر دو کنید که همان زوال نماز است. خب اگر طلوع و غروب دقیق باشد واقعاً زوال همیشه نصف فاصله این دو تا هست؟ یعنی در واقع این طوری است؟
استاد: ظاهراً این که دقیق ساعت طلوع را با دقیق ساعت غروب … حالا نمیدانم افق حسی را میگویند نصف کنیم؟ یا افق حقیقی را؟ اینها فرق میکند. افق حسی آن وقتی است که ما میبینیم خورشید درآمد و در مناره باشیم دقیقهاش فرق میکند.
شاگرد: افق حسی که اصلاً دقیق نیست.
استاد: اگر در مناره باشیم خورشید را زودتر میبینیم؛ دیرتر غروب میکند و زودتر طلوع میکند.
شاگرد: حالا حقیقی را بگیریم.
استاد: وقتی ساعت طلوع میگویند منظورشان چیست؟
شاگرد: ممکن است هر چه در طلوع هست، در غروب هم همان باشد.
استاد: در طلوع و غروب یک ساعتی را قرار میدهیم و این قوس را نصفه میکنیم. این نصف النهار زمانی میشود یعنی کل زمان نهار را نصفه کردیم کما این که نصف شبی که ما الان حساب میکنیم، نصف شب همین طوری است. چون مغرب این طرف تر میرود، یک مقداری آن طرفتر از نصف شب میرود به خلاف این که غروب را استتار قرص بگیریم که در این صورت نصف شب زمانی فرق میکند. خب این نصف النهار زمانی میشود اما این راهی که امام علیهالسلام فرمودند این نصف النهار زمانی نیست و این مکانی است یعنی میگویند سایه به غایت نقصان برسد بعد شروع کند … غایت نقصان کی برسد؟ وقتی که خورشید روی نصف النهار مکانی ما بیاید. میخواهد حتی به نصف زمان رسیده باشد یا رد شده باشد. روایات نصف النهار مکانی را دارند میگویند؛ دلالتش روشن است. حالا بحث سر این است که اگر ما این قوس نهار را نصف کردیم دقیقاً آن نصف سر همان نصف النهار مکانی میرود؟ یعنی نصف النهار زمانی و مکانی یکی است؟ خب ممکن است در بحثشان به این نتیجه رسیدند.
شاگرد: نهایتاً سوالش این است که این دو تا تلازمی دارند یا نه؟ برهانی بر آن هست یا نه؟
استاد: بعید نیست که یکی باشند و یا اگر هم تفاوت دارند خیلی کم باشد. دیروز در دایره هندیه مدخل الظل و مخرج الظل را عرض کردم؛ عرض کردم چون خودش مربوط به زمان میشود و مدخل و مخرج یک نحو به زمان ارتباط دارد؛ چون به زمان مربوط است باید خیلی دقیق باشد. از چیزهایی که من دیروز گفتم یک شاخصی بگذاریم دیدم در جواهر همین دایره هندیه را به یک نحو ادقّی گفتند. فرمودند که «و من هنا قيل: إن الأولى من ذلك في معرفته استخراج خط نصف النهار على سطح الأرض بنحو الدائرة الهندية التي نص عليها غير واحد من الأصحاب أو الأسطرلاب» که میگویند بهترین راه تشخیص زوال، این است که از طریق دایره هندیه یا اسطرلاب خط شمال و جنوب را به دست بیاوریم و بعد حالا توضیحش میدهند. «فإذا وصل ظل الشاخص اليه» یعنی به این خط نصف النهار «كانت الشمس على دائرة نصف النهار لم تزل بعد» هنوز زوال نشده و آمده دم به دم است. «زالت یعنی زالت عن نصف النهار» وقتی که مرکز شمس … یک بحثهای قشنگی هم سر این هست که قرن اول شمس یعنی این روی نصف النهار برسد چطور میشود؟ مرکزش برسد چطور میشود؟ وقتی رد بشود چطور میشود؟ سر جایش بحثهای خوبی دارند که تفاوتهایش سر چیست و سایه چطوری است؟ وقتی سر خورشید روی نصف النهار میرسد سایه دارد کوتاه میشود یا دیگر ثابت میماند؟ چطوری است؟ این خودش قابل بحث است. غایت نقصان کی هست؟ شمس بُعد دارد و همه جایش دارد روی سر مقیاس نور میتاباند. وقتی همه جایش دارد نور میتاباند وقتی اولش روی دایره نصف النهار رسید سایه چیست؟ غایة النقصان است؟ و بعد هم غایة النقصانش صبر میکند؟ اینها بحثهای خوبی است.
شاگرد: یک مشکلی دارد؛ به قول ایشان این نیمسایه است یعنی اگر ما شاخص را این طرف گذاشتیم، نیمسایه نمیگذارد آدم بفهمد سایه این دقیقاً این است؟ یعنی یک مقداری سایه وضوح ندارد.
استاد: حالا میخواستم همین را بگویم که قشنگ بود؛ در جواهر خیلی از اینها دارند. یک جاهایی صاحب جواهر در جواهر دارند که میبینید از کجاها مطالب حسابی نقل میکنند.یکی همین جا بود که با عبارت تشریح الافلاک تفاوت دارد.
شاگرد: سوالی که فرمودید جوابش صبغه فلسفی پیدا میکند؟
استاد: این که اولش میرسد؟
شاگرد: بله.
استاد: نه. اینها مربوط به ضوابط بحث نور و تابش نور و رابطهای که با هندسه و رسم خطوط نور دارد، میشود. البته بنابر این که نور موجی باشد اگر خیلی بزرگ باشد فرق میکند ولی در اینهایی که ریز است موجی بودن نور در آن اثر نمیگذارد. بنابر نظریه موجی بودن نور هم اثرش خیلی ناچیز است و شاید میل به صفر است. شاید خیلی از چیزهایی که ما استفاده میکنیم تفاوت بین خط مستقیم با موجی بودن نور میل به صفر است.
«و كيفية الأولى أن تساوي موضعا» ظاهراً «تُسویَّ» بوده که اشتباه شده است. در مطالعه «تسوی» خواندم اما حالا میبینم «تساوی» است. «أن تسوی موضعا من الأرض» زمین را صاف کنید. «بحيث يكون خاليا من الارتفاع و الانخفاض، و تدير عليه دائرة بأي بعد شئت» ولو هر چه میخواهد باشد «و تنصب على مركزها مقياسا مخروطا محدد الرأس» این یک چیز اضافهای بود که برای این خواندم که شما فرمودید یادم آمد. ما گفتیم یک مقیاسی را، یک چوبی را بگذاریم، ایشان میگویند نه، مقیاس را یک مخروط کله قندی که سرش تیز تیز است انتخاب کنیم؛ اولاً پایهاش قشنگ باشد چون زمین را که صاف کردید زاویههایش آسانتر است که حساب بکنید. سرش که تیز است چه فایدهای دارد؟ چون وقتی سر شاخص پهن است آن مدخل الظلّ یک نقطه دقیق نمیشد؛ وقتی سرش تیز است مدخل الظلی که میخواست سر آن تیز مخروط وارد دایره بشود دقیقاً آن نقطه را معین میکند و هر چه این دوتا نقطه دقیقتر باشد وقتی نصف میکنید آن نقطعه أدقّ است.
«محدد الرأس يكون طوله قدر ربع الدائرة» ربع قطر دایره؛ «تقريبا نصبا مستقيما بحيث يحدث عن جوانبه زوايا قوائم، و يعرف ذلك بأن يقدر ما بين رأس المقياس و محيط الدائرة من ثلاثة مواضع» میگویند چهار تا قائمه کی میشود؟ میگویند از سر این مقیاس تا زمین اندازه بگیرید؛ یک بار دیگر هم اندازه بگیرید کافی نیست، سه بار اندازه بگیرید؛ اگر سه تا بشود دیگر حتماً قوائم است. اگر از سه موضع اندازه بگیرید دو موضع کافی نیست و قطعاً نشان نمیدهد. «فان تساوت الأبعاد فهو عمود، ثم تنتظر وصول رأس الظل إلى محيط الدائرة» بحثهایی هست که دیروز عرض کردم و تکرار نکنم. البته یک اشکالی هم از مرحوم فیض در وافی نقل کردند «و قال الكاشاني في الوافي: ربما لا يستقيم هذا الطريق في بعض الأحيان»
برو به 0:29:57
شاگرد: این زوال شمس که فرمودید موضوع حکم، کلمه زوال است؟
استاد: بله! در خیلی از روایات آمده است. ««إذا زالت»، «أقم الصلوة لدلوک» یک وقتی من گفتم چند تا واژه برای زوال به کار برده شده است. زوال، دلوک، سه چهار تا بود.
شاگرد: خود این واژه به چه معناست؟ از زائل شدن میآید؟ یعنی آن وقتی که در اوجِ اوج هست هنوز زوال نشده است؟ وقتی پایین میآید زوال میشود. اگر این باشد که مستلزم آن زید الظل است؛ باید پایین بیاید. وقتی میآید زید الظل میشود. وقتی که در اوج است که هنوز زوال نشده است.
استاد: تعبیرش را دارند؛ لغویین هم دارند. اگر زوال میگوییم یعنی «زال عن کبد السماء» به نظرم حتی تصریح به آن در روایت هم باشد. کبد وسط است؛ وسط الشیء کبد است. «زال عن کبد السماء» یعنی درست خطی که وسط آسمان است رد شود خب لازمه این زیادی نیست یعنی وقتی مرکز شمس روی این آمد هنوز «زال» نیست؛ وقتی رفت، آن بدنه این طرف شمس هم … به طوری که کاملاً محیط شمس از این خط نصف آن طرف رفت، «زال عن کبد السماء».
شاگرد: این رد شدنش میل به سمت پایین ندارد؟
استاد: نه هنوز؛ چون سر شمس مماس با سر مقیاس است. سر مقیاس کاملاً به طرف نصف النهار است و سر شمس هم داشته نور میتابیده سر مقیاس و هنوز این طوری نیست که سایه شروع به بلند شدن کند چون شمس پایین نرفته به نحوی که سایه به او بدهد. کی شروع به بلند شدن میکند؟ به این که آن محیط شمس از نصف النهار برود به طوری که سر مقیاس برایش زاویه درست کند و زاویه درست کردنش هم این است که طول بکشد و جلو برود ولی همین که از محیط شمس، از دایره رد شد کافی است برای این که بگوییم «زال عن کبد السماء»؛ «زال» یعنی «مال»، یعنی «حال»؛ «ما زال یعنی عُدِمَ، مَرَّ، تصرَّم» زال یک معنای روشنی است که یعنی دیگر گذشت. آن هم «زال عن کبد السماء» یعنی از وسط آسمان رد شد لذاست که ظاهراً آن زید الظل مستلزم نیست لذا هم صاحب جواهر با بحثهای مفصلی که میکنند گفتند «و الاولی» دقیقترین راه برای آن زوالی که موضوع حکم شرعی است اینهاست ولو آخر کار میگویند که احتیاط خوب است که بگذارند به زید الظل هم برسد؛ چون این طوری خوب هم هست؛ حرف ایشان خوب است. به خلاف این که سر این احتیاط کاری بیاوریم که زید جزء الموضوع بشود. آن چیزی که برای مشی بر یقین است موضوع ثبوتی حکم شرعی بشود؛ این لوازمی دارد که جاهای مختلف خودش را نشان میدهد.
علائم معرفة الزوال
العلامة الأُولىٰ: ظهور الظلّ مشرقاً للشاخص
و يعلم الزوال بظهور الظلّ في ناحية المشرق للشاخص، كان قبل ذلك في نهاية النقص في جانب المغرب، أو منعدماً للمسامتة الواقعة مرّة في السنة في حدّ الميل الأعظم، و مرّتين في السنة في ما بين الميلين.
و أمّا ما في خبر «عبد اللّٰه ابن سنان» تزول الشمس في النصف من حزيران، على نصف قدم، و في النصف من تموز، علىٰ قدم و نصف إلى مثل الأوّل في النصف من حزيران، فإنّما تتمّ دعوى المخالفة مع الاعتبار في صورة العلم بمخالفة النسبة المذكورة فيها بين البروج للواقع، و إلّا فالزوال في النصف من حزيران على نصف قدم، لا يعمّ جميع الأمكنة المختلفة قطعاً في النقص و الزيادة و لو في برج واحد، كما هو المعلوم في ما تجاوز الميل من الأمكنة؛ و في ما لم يتجاوز، فالمكان التي تزول فيه في النصف من «حزيران» على نصف قدم، إذا زالت فيه في «تموز» علىٰ غير القدم و النصف، تتحقّق المخالفة بين الخبر و الاعتبار، لا بمجرّد عدم الزوال في بعض البلاد في «حزيران» علىٰ نصف قدم.[4]
خب عبارت حاج آقا را ببینیم «و يعلم الزوال بظهور الظلّ» یعنی ظلّ مبسوط «في ناحية المشرق للشاخص، كان قبل ذلك في نهاية النقص في جانب المغرب» سایه در نهایت نقص و در جانب مغرب بود که عرض کردم جانب المغرب یعنی نهایت نقص و حتی قبلش هم دقیقاً در مغرب نبود، در بلاد ما شمال غربی بود که دیروز اینها را توضیحش را عرض کردم. خب پس منظور معلوم است.
شاگرد: فرمودند جانب مغرب است نه این که صرفاً مغربی باشد.
استاد: ولی خب نکته این است که واقعاً نهایت نقصان تنها و تنها روی خط شمال و جنوب است.
شاگرد: بیان فرموده بودند «کان قبل ذلک» بیشتر شاید جانب مغربش به قبلیت بخورد.
استاد: که یعنی قبل از آن که ظهور ظلّ در مشرق بشود، ظلّ در ناحیه مغرب بود که «فی جانب المغربش» قید نهایة النقص نیست، قید قبل ذلک است. قبل ذلک دو تا خصوصیت داشت ولو مقارن زمانی هم نبودند. بله خیلی بیان خوبی دارند. نهایت نقص یکی قبلیتش است و فی جانب المغرب هم قبل ذلکش است ولو این دو تا خودشان همزمان نیستند. «أو منعدماً للمسامتة الواقعة مرّة في السنة في حدّ الميل الأعظم» کلمه المیل هم اصطلاح هیوی است یعنی دایره میل، دایره معدل، دایره منطقة البروج، دایره میل. دایره میل یعنی فاصله هر ستارهای، خورشید و امثال اینها از معدل النهار. لذا این که میگویند میل اعظم 23 درجه است یعنی یک دایرهای میزنیم که قطع میکند و عمود بر معدل النهار میشود و فاصله شمس تا معدل النهار را نشان میدهد 23 درجه است؛ میل اصطلاح هیوی است، نه این که صرفاً یک معنای عرفی باشد که بگوییم شمس میل کرده است. «و مرّتين في السنة في ما بين الميلين.» که توضیح اینها را دیروز یا پریروز دادم.[5]
عرض کنم که « و أمّا ما في خبر «عبد اللّٰه ابن سنان»» یک روایتی را مطرح کردند که در جواهر و وسائل بود. قبلاً هم صحبت شده بود که حضرت فرمودند و حاج آقا هم به بخشی از روایت اشاره کردند. «تزول الشمس في النصف من حزيران، على نصف قدم» حزیران چیست؟ ماههای رومی است که در مفاتیح مرحوم آقاشیخ عباس دارند و در روایات هم خیلی هست؛ خواص و آثاری هم که برای آن در روایات زیاد آمده است. الان در مهج الدعوات سید دیدم هم برای نیسان و آب نیسان و فضیلتش، هم دنبالش برای فضیلت حزیران آورده بودند که حزیران تقریبا بین خرداد و تیر واقع میشود که حضرت فرمودند نصف حزیران حدوداً یعنی اول تیر ماه؛ حالا الان نمیدانم دقیقش چندم شروع میشد. الان مثلاً در خرداد هستیم تازه حزیران شروع شده یا چند روزی مانده باشد.[6]
علی ای حال این که حضرت نصف فرمودند چون میدانیم که غایت نقصان برای سایههایی که در بلاد بیش از میل اعظم هستند چه وقتی هست؟ یعنی در طولانیترین روز؛ طولانیترین روز کی هست؟ آن وقتی که خورشید بالاترین نزدیکی را به سمت الرأس ما دارد و خیلی بالای سر ما آمده است که الان آخر خرداد میشود. آخر خرداد و اول تیر طولانیترین روز است و خورشید نزدیکترین حالت را به بالای سر ما دارد. در آن نصف که طولانیترین روز بوده حضرت از آن جا شروع کردند. یعنی چه؟ یعنی دارند وقتی را میگویند که اگر مقیاس بگذارید وقت زوال کوتاهترین سایه در طول سال دارد لذا از نصف قدم حضرت شروع فرمودند «تزول الشمس في النصف من حزيران، على نصف قدم» از نصف قدم شروع میکنند بعد جلو میروند «و في النصف من تموز» که یک ماه بعدش هست «علىٰ قدم و نصف» یک قدم اضافه شده است. مرحوم صاحب جواهر تمام روایت را آورده بودند « … و في النصف من تموز على قدم و نصف، و في النصف من آب على قدمين و نصف، و في النصف من أيلول على ثلاثة أقدام و نصف»[7] تا آخر که حاج آقا این طوری فرمودند«إلى مثل الأوّل في النصف من حزيران» مفاد حدیث را نقل کردند یعنی حضرت از نصف حزیران شروع کردند تا دوازده ماه رومی را جلو رفتند «إلی مثل الاول فی النصف من حزیران» تا نصف حزیران برگشتند یعنی از اول تیر ماه تا اول تیر ماه بروید. اشاره به یک عبارت کردند که «إلى مثل الأوّل في النصف من حزيران».
برو به 0:41:47
«فإنّما تتمّ دعوى المخالفة مع الاعتبار في صورة العلم» دارند جواب میدهند از اول کسی که این را فرمودند که ظاهراً باید محقق باشند. یادم میآید جلوترها در این مباحثه راجع به بحث اعتبار بود که گفتیم اعتبار در لسان فقهاء کاربرد دارد و اگر یادتان باشد همین جای معتبر را آوردم خواندم که محقق فرمودند این روایت ابن سنان با اعتبار مخالف است. گفتیم اعتبار یعنی چه و آن جا بحثش کردیم. این یکی از آن جاهاست که حاج آقا هم به کار بردند. «دعوی المخالفة مع الاعتبار» ادعا برای کیست؟ برای جناب محقق در شرح مختصر خودشان به نام کتاب وزین معتبر هست؛ آن جا فرموده بودند که «و عندي في هذه الرواية توقف، لتضمنها نقصانا عما دل عليه الاعتبار.»[8] که آن جا فرمودند که محقق نمیخواستند روایت را قبول کنند. نزد من در این روایت توقف است چون متضمن نقصان است «عما دل علیه الاعتبار» یعنی وقتی رفتیم در خارج اندازهگیری کردیم میبینیم این کمتر از آن چیزی هست که در خارج محقق هست و سایه باقی میماند و اعتباراً از نصف قدم بیشتر است پس روایت توقف شد. خب بعضی چیزها هست که از مثل جناب محققی تعجب است که روی چه ضابطهای توقف گفتند؟! خب وقتی روایت معلوم است … الان حاج آقا میگویند که میخواهید بگویید خود روایت خراب است؟ یعنی شبیه اصل موضوعی اگر بگوییم که نصف حزیران، نصف قدم است دنبالهاش تا آخر روایت جور در نمیآید و در خود مجموع روایت من باب اصل موضوعی مشتمل بر تهافت است. خب اگر این را بگوییم خوب است؛ این اشکالی به روایت هست اما اگر بگوییم با آن چیزی که ما رفتیم اندازهگیری کردیم درست نیست، خب میگویند که معلوم است درست نیست؛ هر شهری برای خودش حسابی دارد و شما باید ببینید این روایت برای کجاست؟ ولذا فیض فرمودند و دیگران هم گفتند که این روایت برای بعض بلاد عراق است، مربوط به آن سائل است.
شاگرد: گفتند برای اطراف کوفه است.
استاد: یعنی آن جاهایی که مربوط به آن جا میشود مثلا حله که ایشان بودند چه بسا با کوفه تفاوت میکند. علی ای حال برای مدینه نیست. چرا؟ چون مدینه نزدیک میل اعظم است نصف حزیران مسامته میشود یعنی اصلاً نصف قدم سایه نداریم، نه این که نصف قدم میماند. پس قطعاً برای مدینه نمیتواند باشد.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] بهجة الفقيه، ص: 38
[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 102 – 103
[3] شاگرد باتصویر نشان می دهد
[4] بهجة الفقیه، ص 38
[5] شاگرد: مسامتة از چه ریشهای است؟
استاد: سمت یعنی جهت. مسامت یعنی همجهت. سامته باب مفاعله است. سمت یعنی میگویند به این سمت برو، به این جهت برو؛ سامته مسامتة یعنی همجهت هستند.
شاگرد: این کلمات فارسی است یا واقعاً عربی است؟
استاد: سمت که عربی است.
شاگرد: از این کلماتی است که فارسها درست کردند و به عرب بگویید میخندد.
استاد: به نظرم عربها زیاد میگویند. کلمه سمت در قرآن کریم هم هست؟ «لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِب»[5] آن قِبَل است. ظاهراً شاید سمت نباشد.
شاگرد2: ریشه سمت اصلاً نداریم.
شاگرد: پس احتمالاً این کلمه فارسی است.
استاد: بعید میدانم که بگوییم عرب مسامتة نمیگوید. در قرآن نیست ولی در لغت که مفصل هست.
شاگرد3: مصباح المنیر لغت مسامتة را آورده است.
استاد: مصباح المنیر کتاب لغت متقدم است.
شاگرد3: تاجالعروس هم هست. «سامته، مسامته بمعنی قابله»
[6] شاگرد: الان که با این ماههای میلادی دقیقاً یکی میدانند. یعنی اسم دیگری که در انگلیسی رایج است در کشورهای عربی دو تا را میگویند؛ فرض کنید تموز میگویند.
استاد: بین اینها مقابله کردند؟
شاگرد: الان مثلاً ژوئن و جولای و آنهایی که هست عیناً برای همان ماه در کشورهای عربی اسم تموز و حزیران را به کار میبرند و رایج است.
استاد: باید تحقیقش را بیشتر ببینیم که این همان است یا نیست. نیسان که میگویند آبش را بگیریم 23 فروردین شروع میشد.
شاگرد: الان به حساب ماه میلادی بخواهیم بگوییم روز 29 ماه می هست، طبق چیزی که الان رایج است میگویند 29 حزیران است.
استاد: قبل از حزیران نیسان میشود؟
شاگرد: الان 29 نیسان است.
استاد: 29 نیسان است و بعدش حزیران شروع میشود.
[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 98
[8] المعتبر في شرح المختصر، ج2، ص: 50