مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 132
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
علائم معرفة الزوال
العلامة الأُولىٰ: ظهور الظلّ مشرقاً للشاخص
و يعلم الزوال بظهور الظلّ في ناحية المشرق للشاخص، كان قبل ذلك في نهاية النقص في جانب المغرب، أو منعدماً للمسامتة الواقعة مرّة في السنة في حدّ الميل الأعظم، و مرّتين في السنة في ما بين الميلين.[1]
«علائم معرفة الزوال العلامة الأُولىٰ: ظهور الظلّ مشرقاً للشاخص و يعلم الزوال بظهور الظلّ في ناحية المشرق للشاخص» زوال معلوم میشود به این که سایه در ناحیه مشرق شاخص ظاهر بشود. «كان قبل ذلك» یعنی کان الظلّ قبل الظهور فی ناحیة المشرق «في نهاية النقص في جانب المغرب» در نهایت نقص بود و در ناحیه مغرب. «أو منعدماً» یعنی«کان الظلّ قبل ذلک -بإزاء فی نهایة النقص- منعدماً» نهایت نقصی نیست، منعدم است «أو کان الظل منعدماً» چرا منعدماً؟ «للمسامتة الواقعة مرّة في السنة في حدّ الميل الأعظم» به خاطر مسامتة؛ مسامتة یعنی برابر بودن؛ برابری چه؟ برابری شمس با نقطه قمة الرأس؛ نقطهای که بالای سر شاخص است. برای مسامته جرم شمس بالای سر شاخص «الواقعة مرّة فی السنة فی حدّ المیل الأعظم» یعنی آن نقاطی که عرض جغرافیاییشان میل اعظم است؛ میل اعظم شمالی 23 درجه و خردهای هست، میل اعظم جنوبی هم از خط استوا 23 درجه و خردهای به سوی جنوب است؛ این را میل اعظم میگویند که مجموعش حدوداً 46 درجه میشود.
شاگرد: میل اعظم از این به بعد است. میل اعظم از این خط به بالاست.
استاد: میل أعظم یک دایره صغیره است. یعنی وقتی از استواء خورشید بالا میآید، سر 23 درجه که همین آخر خرداد است … حالا اتفاقاً امروز هفتم خرداد است، مصداقش هم در عبارت حاج آقا که الان میفرمایند آمده است. «مرّة فی السنة فی حدّ المیل الأعظم» یعنی بلادی که روی عرض جغرافیایی میل اعظم هستند یک بار مسامتة میشود؛البته برای کل کره دو بار میشود. چرا؟ چون کره دو تا میل اعظم دارد. بلادی که روی میل اعظم هستند درست است یک بار در سال … مثل مثلاً مدینه منوره که حدود میل اعظم است، آخر خرداد مسامتة میشود و یک بار بیشتر نیست اما به حذاء همین مدینه منوره در نقطه جنوبی مثلاً در آفریقا یک شهرهایی هستند 23 درجه جنوبی هستند، مسامتة آنها کی هست؟ اول تابستان خودشان هست که اول دی ماه ما میشود. اول دی ماه ما مسامتة آنهاست. لذا این که میفرمایند «مرّة» یعنی برای یک بلد؛ برای یک نقطهای که در میل اعظم واقع شده یک بار بیشتر نیست ولو برای کل کره دو تا میل اعظم داریم و دو تا هم مسامتة داریم. «مرّة فی السنة فی حدّ المیل الأعظم و مرّتين في السنة» دو بار در سال برای یک نقطه انعدام میشود و مسامتة بالای سر شاخص میشود؛ «في ما بين الميلين.» یعنی آن شهرهایی که میل اعظم نیستند؛ میل اعظم شمالی و جنوبی که استواء هم وسطشان هست. آن نقاطی که این بین هستند دو بار مسامتة دارند. چرا؟ چون یک دفعه خورشید دارد میآید به سوی میل اعظم برود و بالای سرشان میآید مثل الان که امروز روز هفتم است، همین امروز در وقت زوال در مکه مکرمه خورشید درست بالای شهر بوده و امروز در مکه سایه نداشتند. این یک بارش بود و میرود تا بیستوسوم تیر ماه. بیستوسوم تیرماه دوباره خورشید بالای میل اعظم آمده و دارد برمیگردد. در بازگشت بیستوسوم تیر ماه دوباره میآید برای مکه مسامتة میشود که درست همین مرتینی هست که حاج آقا میفرمایند. البته شهرهایی که شمالیِ مکه هست باز کمتر است مثلا یک شهری که 50 فرسخ بالای مکه هست، آن جا دو سه روز دیگر مسامته هست تا به حد مدینه برسد که یک مسامته در میل اعظم داشته باشد. «و مرتین فی السنة فی ما بین المیلین» خب کلی بحث همین است. مطلب الان از حیث مقصود کلی شریف ایشان مبهم نیست که عبارت را آورند. فقط یک چیزهایی هست که مقصود معلوم است اما وقتی دقت بکنید یک کمی مثلاً معادلهاش به نحو «لا مشاحة فی العبارة بعد فهم المراد» و امثال اینهاست. مثلاً کلمه نهایة با جانب المغرب، الان عبارت طوری گذاشته شده که سایه یا در جانب مغرب است یا در جانب مشرق است.
برو به 0:05:53
مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى رَفَعَهُ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَتَى وَقْتُ الصَّلَاةِ- فَأَقْبَلَ يَلْتَفِتُ يَمِيناً وَ شِمَالًا كَأَنَّهُ يَطْلُبُ شَيْئاً- فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ تَنَاوَلْتُ عُوداً- فَقُلْتُ هَذَا تَطْلُبُ قَالَ نَعَمْ- فَأَخَذَ الْعُودَ فَنَصَبَ بِحِيَالِ الشَّمْسِ- ثُمَّ قَالَ إِنَّ الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ كَانَ الْفَيْءُ طَوِيلًا- ثُمَّ لَا يَزَالُ يَنْقُصُ حَتَّى تَزُولَ فَإِذَا زَالَتْ زَادَتْ- فَإِذَا اسْتَبَنْتَ الزِّيَادَةَ فَصَلِّ الظُّهْرَ- ثُمَّ تَمَهَّلْ قَدْرَ ذِرَاعٍ وَ صَلِّ الْعَصْرَ.[2]
روایتش را هم بخوانم که همین فرمایشی که ایشان این جا دارند در وسائل قبلاً هم داشتیم که امام علیهالسلام قشنگ این عبارت را توضیح میدهند. در ابواب المواقیت وسائل، باب یازدهم روایت اول از تهذیب سماعة میگوید «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَتَى وَقْتُ الصَّلَاةِ» وقت ظهر را میگفته؛ وقتهای دیگر روشنتر است؛ غروب است و طلوع است. این یک طوری است که فنیتر است و زوال را به صرف نظر نمیشود تشخیص داد ولذا این کار میبرده. «فَأَقْبَلَ يَلْتَفِتُ يَمِيناً وَ شِمَالًا» دیدم حضرت دارند مدام این طرف و آن طرف را نگاه میکنند «كَأَنَّهُ يَطْلُبُ شَيْئاً» کأنه دنبال چیزی دارند میگردند «فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ تَنَاوَلْتُ عُوداً» دویدم یک چوبی را به عنوان شاخص برداشتم «فَقُلْتُ هَذَا تَطْلُبُ» زمینه ذهنی داشت گفت یا بن رسول الله این چوب را میخواهید؟ فرمودند بله بیاور. «قَالَ نَعَمْ فَأَخَذَ الْعُودَ فَنَصَبَ بِحِيَالِ الشَّمْسِ» به عنوان یک شاخص حضرت داخل زمین گذاشتند. بعد حالا چه فرمودند؟ «ثُمَّ قَالَ إِنَّ الشَّمْسَ» ببینید که مغرب و مشرق در عبارت را میخواهم بگویم. «إنّ الشمس إِذَا طَلَعَتْ» وقتی شمس از طرف مشرق طلوع میکند «كَانَ الْفَيْءُ طَوِيلًا» سایهاش خیلی طویل است که صحبتش هم شد؛ روی حساب قوانین تانژانت تا وقتی که خورشید میآید که سایهاش طوری است که معادل رأس این چوب هنوز از مشرق بالا نیامده سایه بینهایت است و اصلاً سایهاش سر ندارد. «کان الفیءُ طویلاً ثُمَّ لَا يَزَالُ يَنْقُصُ» مدام که خورشید به طرف مشرق بالا میرود سایه برای این چوب تشکیل میشود و مدام خورشید بالا میرود و دائما هم این سایه کوتاه میشود. نکتهای که هست این است که وقت طلوع سایه چوب به چه طرفی بود؟ به طرف مغرب بود. مدام خورشید بالا میآید و سایه به طرف مغرب است، جایی نمیرود ولی کوتاه میشود؛ میآید میآید حضرت فرمودند «ثمّ لا یزال ینقص حَتَّى تَزُولَ» تا آن وقتی که شمس زائل بشود. «فَإِذَا زَالَتْ زَادَتْ» وقتی شمس زائل شد، سایهای که داشت مدام کوتاه میشد و به طرف مغرب بود حالا دیگر شمس زائل شد قرص شمس به طرف مغرب میرود، سایهای که برای آن تشکیل میشود از طرف شاخص به طرف مشرق میرود. ظلّ شرقی میشود و قرص خورشید غربی میشود. «إذا زالت زادت» زادت یعنی «فی جانب المشرق» «فَإِذَا اسْتَبَنْتَ الزِّيَادَةَ فَصَلِّ الظُّهْرَ» وقتی دیدی که این سایه در طرف شرق زیاد شد، نماز ظهر را بخوان «ثُمَّ تَمَهَّلْ قَدْرَ ذِرَاعٍ وَ صَلِّ الْعَصْرَ.» که باز هم در این باب روایت به دنبالش هست. منظور من این است که پس سایه قبل از ظهر، سایه غربی است و سایه بعد از ظهر، سایه شرقی است. خب وقت نهایت نقصان که فرمودند «لا یزال ینقص» که نهایت نقصان میشود؛ وقتِ نهایت نقصان سایه چیست؟ نه شرقی است، نه غربی. بالدقة این طوری است. وقتِ زوال سایه روی خطی آمده که در دایره هندیه مشخِّص خط شمال و جنوب است. دایره هندیه را از الان دیگر مرتب کارش داریم؛ در تشریح الافلاک بود و الان هم خلاصهاش را عرض میکنم که حاضر الذهن بشوید.
دایره هندیه، دایرهای است برای این که ما نقطه شمال و جنوب را به دست بیاوریم؛ مقدمهاش این است که هر شخصی که یک جایی از نقطه زمین ایستاده، دو تا دایره حاضر دارد.
شاگرد : می خواهید دایره را رسم کنید؟
استاد: کشیدن این سخت است، لطفا آن کره را بیاورید. در مباحثه نور روی کره سخت بود که من توضیح بدهم، کشیدن برای ترسیم زبانههای طلوع فجر بهتر بود اما این جا کره آسانتر است.
هر کجایی که از این کره، یک شخصی ایستاده باشد مثلاً الان همین قم را فرض میگیریم که ما این جا ایستادیم و نشستیم، خب این جا که هستیم دو تا دایره حاضر داریم؛ هر دایرهای که روی کره تشکیل بشود را دایره عظیمه میگویند. دایره عظیمه، دایرهای است که کره را نصف میکند. هر دایرهای روی کره بکشید که کره را نصف نکند، دایره صغیره است؛ وقتی به طور مطلق در کره میگوییم دایره داریم یعنی دایره عظیمه داریم و به عبارت دیگر هر خط مستقیمی که دو تا نقطه روی کره را به هم وصل کند دایره عظیمه هست. اگر بخواهید دایره صغیره بزنید خط مستقیم نیست؛ دوائر صغار در خود دایره دارند با زور میپیچانند. اگر دو تا نقطه روی کره فرض بگیریم بخواهد با خط مستقیم کوتاهترین فاصله روی سطح کره بخواهید این دو تا نقطه را روی هم وصل کنید حتماً دایره عظیمه است یعنی محال است دایره کره را نصفه نکند. این از خصوصیات دوائر عظیمه است. اینها نکات خیلی قشنگی در هیئت هست، وقتی هم فکرش بکنید همین طور است.
برو به 0:12:23
الان این جا در قم ایستادیم دو تا دایره بالفعل داریم و به کمک این دو تا میخواهیم دایره سوم را تشکیل بدهیم؛ اولین دایره چیست؟ بنا شد دایره چیزی باشد که زمین را نصف میکند، هر دایره عظیمه فرضش چند جور ممکن است.
شاگرد: هر کسی دو تا دایره دارد؟
شاگرد2: بینهایت دایره دارد.
استاد: دوائر دیگری هم دارد. فعلاً مقصود ما یکی از آن بینهایتهایی که ممکن است، الان دوتا بالفعل برای کار ما میآید که دارد؛ بعضی دوائر دیگر هست که الان بالفعل ندارد. میبینید از نظر فنی بعضیها را ندارد.
شاگرد: از این نقطه کره، تمام چیزهایش دایره رد میشود. مگر این که یک دایره این طوری باشد؟!
شاگرد3: این که فرمودید دقیقاً نصف بکند مهم است.
شاگرد: دایرهای که نصف کند همین الان رأس کره این جا میگذاریم؛ این جا یکی این طوری هست، یکی این طوری هست، یکی بینهایت هست مگر دایره این طوری را بگیریم که ندارد. منظور شما این هست که ندارد؟
استاد: فرضیه که همین طور است، ما حرفی نداریم. دایرههایی که اثر بر آن مترتب باشد، اثر مقصود ما … الان شما میخواهید نصف النهار بزنید یعنی دایرهای که بفهمید در این افقی که شما هستید خورشید وسط آسمان رسید؛ کدام این دایرههای بینهایت به کار شما میآید؟
شاگرد: یکی که فقط از سر ما رد میشود.
استاد: یکی فایده ندارد. شما نمیتوانید یک دایره را کار دستش بدهید. این که میگویم دو تا، تا دو تا نداشته باشید نمیتوانید به این صورت … مگر یک نصف النهار خاصی که حالا بعداً … خب همه جا میشود رسم کنند. دو تا میخواهد. این را دارم عرض میکنم توضیح بدهم که برای توضیح نصف النهار، میخواهم ببینید چه چیزهایی هستند که نصف النهار را برای ما پدید میآورند. یک نکته دیگر این است که ما یا باید کره را متحرک فرض کنیم یا واقعاً حرکت داشته باشد تا یک دایره عظیمه پدید بیاید. یک کره متحرک دو تا قطب حرکت دارد لذا قطب را قطبین حرکت میگویند. هر دایره عظیمهای آن کمربند و مِنطقة یک حرکت است. الان من این کره را بگردانم دارد میگردد، آن جاهایی که بند هست و دو تا ثابت هست، این دو تا نقطه را قطبین حرکت میگوییم. چرا حرکت؟ چون در جا دارد میگردد. این دایرهای که کمربند این حرکت است که بزرگترین دایره است که دایره عظیمه هست، آن دایره مفروض ما میشود؛ پس هر دایرهای بزنید یک حرکتی برای آن روی کره باید مفروض بگیریم. حالا این حرکات چند طور مفروض است اگر یک وقتی مباحثه هیئت بود به تفصیل میگوییم. فعلاً من میخواهم مقدمه نصف النهار را بگویم که نصف النهار چطوری است؟!
پس ما که این جا در قم نشستیم یک دایره داریم، یک دایره الان ما تشکیل دادیم؛ حالا توضیح که میدهم میبینید این که میگویند ما یک دایره داریم یعنی چه؟ آن دایره افق ماست یعنی بالای سر ما و پایین پای ما؛ سمت الرأس و سمت القدم؛ از وسط جمجمه ما یک خط هندسی عبور بدهید تا بینهایت بالا برود و پایین برود؛ این را خط سمت الرأس و القدم میگوییم که محور دایره افق است که دو تا سر این خط هم قطبین دایره افق است. هر کجا نشستیم یعنی ما که الان این جا هستیم یک دایره افق داریم یعنی کاملاً این را یک قطب قرار بدهید و یک دایره عظیمه کره زمین را نصفه میکند، کره سماوی را هم نصف میکند که این دایره افق ما میشود. این دایره افق میشود.
شاگرد: یعنی نه مماس بر کره بلکه در …
استاد: در کره سماوی! فرقی نمیکند. الان این کره زمین است و یک کره سماوی هم که الان مشهود ما هست محیط به این کره فرض بگیرید؛ کره سماوی هم ربطی به بحثهای …
شاگرد: یک دایره هم ابتدا که فرمودید افق آنی که به ذهن می آمد این است که مماس بر همین کره باشد.
شاگرد2: افق حسی را میگویند!
استاد: خب همین مماس بر کره زمین به حذاء و موازاتش در کره سماوی فلک اطلس هم مرسوم است و اتفاقاً برای سهولت بعداً میبینید که خیلی از این دوائر را به جای این که روی کره بزنند همه در فلک اطلس در آن بالا میزنند.
شاگرد: به حذائش یعنی؟!
استاد: یعنی اگر سطح را ادامه بدهیم، وقتی رسیدیم به کره …
شاگرد: در افق دیگر؟!
استاد: بله افق حقیقی.
شاگرد: افق حسی دیگر!
استاد: افق حسی نه! نه افق حسی، نه تُرسی بلکه افق حقیقی. افقی حسی و تُرسی دایره صغیره هستند؛ ما که این جا نشستیم اگر آدم یک متری نشسته باشد حدود دو کیلومتر افق ترسیاش هست، اگر ایستاده باشد با فاصله پنج کیلومتر افق تُرسیاش هست.
شاگرد2: افق تُرسی چیست؟
استاد: یعنی افق مثل سپر؛ تُرس یعنی سپر؛ یعنی یک محدوده کله قند کوتاهی، قطعهای از کره است که نصف کره نیست، سپر این طوری است. یک حالت بیضی مانند دارد؛ یک عدسی محدّب را نصف کنید به صورتی که به نصف کره نرسد، فقط کله قندی باشد که … ولو خود نصف کره هم یک طور قطعه است اما این تُرسی میگوییم یعنی سپر مانندی است که به نصف نمیرسد.
شاگرد: مثل عرقچین.
استاد: احسنت! عرقچینی که به نصف نرسد.
این کره زمین، ما که این جا ایستادیم، دیدِ ما که ایستادیم یک عرقچین تُرسی و سپرمانندی برای ما درست میکند؛ یک افق حسی داریم که به چشم ما مربوط نیست؛ آنجایی که من نشستم موضع قدم را مرکز قرار بدهید و بعد یک سطح مماس جلو بروید؛ این یک سطحی میشود که اصلا دیگر ربطی به کره هم ندارد. از این جا نقطه صاف جلو میرود. این افق حسی است. یعنی اگر چشمتان را کامل روی زمین بگذارید و رو به دنده بخوابید دارید افق حسی را میبینید. در یک بیابانی به طرف راست یا به طرف چپ بخوابید و فقط با این چشمی که روی زمین است نگاه کنید، دارید افق حسی را میبینید.
برو به 0:19:39
شاگرد: البته با یک کمی تسامح!
استاد: بله احسنت؛ چون یک مقداری مردمک بالاست. خب حالا یک خاک نرمی باشد گود کنید سرتان را فرو کنید. (خنده معظم له و حضار)
شاگرد: این افق، کوچکتر از تُرسی است.
استاد: بله دیگر صاف است و اصلاً هیچ حالت تحدّب ندارد و کاملا بر سطح نشیمنگاه و موضع قدم مماس است؛ اصلاً تحدّب تشکیل نمیدهد. آن که یک مقداری تحدّب قرار میدهد و مربوط به دید و بلند بودنِ موضع دید است، تُرسی میشود اما آن که اصلاً ربطی به دید ندارد و دایره عظیمه برای کل کره زمین تشکیل میدهد و کل کره سماوی به حذاء آن سطح را که ادامه بدهیم افق حقیقی میشود.
شاگرد: اگر یک کتابی مثلاً بگذاریم که حالا آن کره آن سطح …
استاد: احسنت! بله درست است. یعنی یک سطحی را مماس بر کره کنیم، این سطح مماس طرف دیدش آن افق حسی است. افق تُرسی هم که به منزله دید است و افق حقیقی یک افق هندسی است، افق ریاضی است، افقی است که کره را با ضوابط خاص خودش نصف میکند و ثابت هم هست و یکی هم بیشتر نیست؛ البته برای هر نقطهای. الان این کتابی که این جا گذاشته با کتابی که آن جا گذاشته دقیقاً دو تا دایره افق دارند، چون دو جا هستند اما در مسامحه میگوییم کل قم یک دایره افق دارد، کأنه کل قم را مسامحةً یک نقطه فرض میگیریم. پس ما هر کجا هستیم، یک دایره افق داریم؛ بالای سر یک نقطه است، پایینِ پا یک نقطه است، افق حقیقی هم که کره سماوی را به کره زمین نصف میکند این دایره افق است. این را هر کسی دارد.
شاگرد: نفهمیدیم کره سماوی چطور نصف میکند. مثلاً از استوا در نظر بگیرید مثلا کسی در نقطه قطب است از استواء امتداد بدهیم؟
استاد: الان ما در این قطب نشستیم، این به طرف سمت الرأس است، آن هم سمت القدم است، قطبین دایره افق است؛ درفرض ما الان استواء دایره افق ما میشود. به محاذات این دایره افق سطح تشکیل میدهد. اگر الان این کره را ببرید، این دایره عظیمه، محیطِ یک سطح نیست؟
شاگرد: این همه طرف امتداد پیدا میکند.
استاد: احسنت! این دایره را در محیطش جلو ببرید؛ ببرید تا به فلک اطلس برسد؛ الان هم تا آن جایی ببرد که شما در محاسبات خودتان کره سماوی را فرض گرفتید؛ فرض شما تا کجاست؟ تا آن جایی که نیاز به آن دارید ولو بخواهید که کهکشانها را معین کنید و بگویید کهکشان فلان در فلان درجه، از عرض و طول فلان است؛ وقتی معین کنید مجبور هستید برای افق خودتان تا کره سماوی ببرید؛ یک افقی برای ماست که نور از آنها آمده ولی هنوز به ما نرسیده، یک افقی بود که از اول عالَم تا حالا نور بیشتر از آن نتوانسته برود؛ افق مشاهده بود و یک افق دیگر؛ در تفسیر گفتم ولی الان مضاف الیهاش یادم نمیآید. این جا هم الان منظورم این بود که این دایره افق را در کره سماوی تا افق مشاهده، تا آن جایی که نیازمان هست ادامه میدهیم، بقیهاش هم هرچه نیاز شد. این الان دایره افق شد که هر کسی دارد. هر کجای کره زمین باشیم یک دایره دیگر هم داریم. آن چیست؟ دایره معدل النهار. یعنی دایرهای که برای ما حرکت شبانهروزی زمین و حرکت وضعی زمین به دور خودش، آن دایره را برای ما ترسیم میکند. الان که میبینید محور این کره زمین کج است، اگر دایره صاف این طوری فرض بگیرید این کج است؛ اگر شما این را کج فرض نگیرید، نه این که فرض نگیرید بلکه کج باشد و شما یک دایره صاف در کمر کره زمین بزنید، این دایره منظومه شمسی و منطقة البروج میشود. یعنی الان این طوری اگر یک دایرهای صاف زده شود این کاملاً موازی با منطقة البروج است، با آن مسیری است که زمین در حرکت انتقالی خودش در یک سطح دور میزند.
شاگرد: مثلاً کج بودنِ این چیز هم به خاطر آن است که ما به این کج میگوییم.
استاد: بله و الا میتوانیم خود آن را فی حد نفسه صاف فرض بگیریم؛ فرض است! وقتی که با حرکت انتقالی زمین در یک سطح صاف دور خورشید در نظر میگیریم، آن وقت حرکت وضعی با فاصله 23 درجه … درجه هم گذاشتند؛ این جا تا این جا 23 درجه است؛ همین میل اعظمی است که الان حاج آقا فرمودند و لذا زمین با یک بار دور زدن خودش خورشید را 46 درجه از استواء بالا میبرد و پایین میآورد. 23 درجه بالا میبرد دوباره موازی استواء برمیگردد دوباره 23 درجه پایین میبرد. این حرکت وضعی زمین با این زاویه 23 درجه نسبت به سطح محور حرکت انتقالی این حرکت یک دایره عظیمه دارد که خط استوای زمین میشود. دو تا قطب دارد که همان قطب شمال و جنوبی است که معروف است. یعنی شما اگر بروید در رصدخانه نگاه بکنید، منظورم از رصدخانه هر جایی است که آسمان را رصد کنید؛ کمینگاه آسمان منظورم هست، نه رصدخانه اصطلاحی؛ در رصدخانه بروید آسمان را کمین کنید ببینید چه کار میکند؟! میبینید ظرف یک شبانهروز دور خودتان یک کره میبینید عین همین کره که دور شما یک دور زد. این را حرکت شبانهروزی میگوییم؛ در اصطلاحات قدیمی هم حرکت اولی میگفتند یعنی اول حرکتی که به چشم ما میآید. اول حرکتِ شبانهروزی از شرق به غرب؛ میبینید عجب! کل آسمان یک کره است، این کره یک دور گشت. اگر کره هست یعنی چه؟ یعنی شما میبینید که یک نقطه دارد که ثابت است. اصلا دور نگشت، چون یک کره اگر بخواهد یک حرکت دور خودش داشته باشد حتماً دو تا نقطه ثابت دارد. یک حرکت متشابهی که کره دور خودش میزند محال است دو تا نقطه ثابت نداشته باشد؛ این دو تا نقطه قطبین حرکت است. شما هم این کره را که میبینید، میبینید دو تا نقطه ثابت دارد. این دو تا نقطه چیست؟ ما که الان نیمکره شمالی هستیم ستاره جُدی هست. شما یک شبانهروز آسمان را رصد کنید میبینید این ستارهها میآیند اما این ستاره جُدی سر جای خودش تکان نمیخورد. چرا؟ چون این کره سماوی به صورت یک کره دارد دور میگردد؛ دو تا نقطهاش هست که تکان نمیخورد. ما در نیمکره شمالی هستیم جُدی را میبینیم که در کره تکان نخورد، آنهایی که در نیمکره جنوبی هستند آن نقطه قطبی که در آن جا برایشان هست تکان نخورد و آنهایی که روی خط استواء ساکن هستند اصلاً این دو تا نقطه را در آسمان نمیبینند.
شاگرد: یک بار دیگر دایره معدل النهار را میفرمایید؟! من نفهمیدم. الان برای همه انسانها در هر جایی که باشند دایره استواء میشود؟
استاد: بله! هر کجا باشند؛ مختص نیست. افق دایرهای مختص به هر کسی است. چرا؟ چون قطبش سمت الرأس و سمت القدمِ او بود اما معدل النهار برای همه هست؛ برای کره زمین است. چرا؟ چون مربوط به حرکت کره زمین و قطب این حرکت میشود. این حرکت برای زمین است؛ پس دایره معدل النهار، دایرهای محاذی با استواء در کره سماوی است؛ آن را معدل النهار میگوییم. چرا معدل النهار؟
شاگرد: چون اولی هم مختص دو نقطه است.
استاد: منظورتان از اولی یعنی دایره افق؟
شاگرد: بله.
استاد: منظورتان را متوجه نشدم.
شاگرد: یعنی یکی در همین نقطهای که ما هستیم و یکی همین را به پایین امتداد بدهید آن طرف کره …
استاد: یعنی آن کسی که آن طرف کره زمین در آن قطب ما قرار گرفته در دایره افق شریک است؛ بله مطلب درستی است. البته با توابعی که خودش دارد؛ چون دایره افق بالا و پایین دارد آثارش هم فرق میکند. برای او درست است که دایره افق ما یکی است ولی مثلاً برای ما روز است و برای او شب هست.
پس معدل النهار چه شد؟ چرا معدل النهار میگوییم؟ یعنی وقتی آن جا میرسد شبانهروز برابر هستند. معدل النهار اول مهر ماه و اول فروردین است که خورشید روی معدل النهار میرسد. معدل النهاری که به ازاء استواء است ولذا بلادی که در استواء هستند اول مهر ماه و اول فروردین یعنی در اعتدالین معدل النهار آن وقتی که روی معدل النهار میایستند برای آنها مسامتة است. پس این دو تا دایره را ما داریم؛ دایره معدل النهار که دو تا قطب دارد و دایره افق که آن هم دو تا قطب دارد. پس ما الان چهار تا نقطه داریم که دو تا هم کافی است. حالا دیگر به جای چهار تا، دو تا میگوییم. وقتی که ما دو تا نقطه روی آن کره به دست آوردیم همیشه میدانید وقتی دو تا نقطه به دست آوردیم خوشحالی اهل هندسه برای این است که یک نقطه را دو تا بکنند. چرا؟ چون فوری یک خط رسم میکنند.
برو به 0:29:57
شاگرد: این دو تا چه شد؟ یکی جُدی شد؛ دومی چه شد؟
استاد: برای معدل النهار را میگویید؟
شاگرد: نه الان گفتید دو تا نقطه شد، این دو تا نقطه چه بود؟
استاد: این که دارد میگردد شما به آسمان نگاه کنید، دو تا نقطه اصلاً نمیگردد؛ کل کره دور ما یک شبانهروز دور میزند اما دو تا نقطهاش اصلاً نمیگردد.
شاگرد: که ما یکی را میبینیم.
استاد: چون نیمکره شمالی هستیم. آنهایی که روی استواء زندگی میکنند هیچ کدامش را نمی بینند چون روی دایره افق آنهاست. کسانی که روی استواء دارند زندگی میکنند نقطه شمال و جنوب، ستاره جدی روی افقشان هست. هیچ وقت ستاره جدی را در عمرشان نخواهند دید. چرا؟ چون روی استواء هستند و جدی هم این جاست.
شاگرد: نقطه دوم چه شد؟
استاد: نقطه دوم هم مقابلش در نیمکره جنوبی آنهایی که آنجا هستند میبینند، ما نمیبینیم.
شاگرد: الان گفتید چهار تا نقطه شد، ما دو تا را نیاز داریم.
استاد: دو تا را نیاز داریم. چرا؟ به خاطر این که برای این که ما دو تا نقطه را با یک خط مستقیم به هم وصل کنیم دو تا کافی است ولو در این علم اُکَر که الان داریم بحث میکنیم خواهی نخواهی وقتی این دو تا نقطه را با یک خطی به هم وصل کردیم این خط با ادامه دادنش قطعاً آن دو نقطه را هم به هم وصل خواهد کرد یعنی ما به دو نقطه خط رسم میکنیم ولی این خط از چهار تا نقطه رد میشود، از آن دو تا قطب هم رد خواهد شد؛ چون دو تا نقطه را به خط مستقیم رد کردیم دایره عظیمه میشود؛ وقتی دایره عظیمه شد از آن دوتا قطبهای آنها هم باید لا محاله رد بشود. اینها چیزهای واضحی است.
الان به بحث خودمان رسیدیم؛ وقتی ما دو تا نقطه داریم؛ هر کسی دو تا نقطه بالفعل دارد، یکی قطب معدل النهار و یکی قطب افق خودش. حالا میخواهیم این دو تا قطب و این دو تا نقطه را با خط مستقیم روی کره سماوی یا روی کره زمین به هم وصل کنیم؛ وقتی وصل کردیم یک دایره به نام دایره نصف النهار پدید میآید.
شاگرد: قطب افقش کجا میشود؟
استاد: قطب افق بالای سرمان هست؛ دایره افق کمربندی بود که بالای سر ما … خب پس نقطه بالای سرمان را با نقطه معدل هر کجا هست، الان مثلاً ما قم هستیم معدل همان نقطه نزدیک ستاره جُدی هست؛ ستاره قطبی، خودِ جُدی نیست، با فاصله دو درجه یا کمتر نزدیک ستاره جُدی هست. چون ستاره جُدی شبانهروز غروب نمیکند اما یک دایره کوچکی دور میزند. اگر قشنگ رصدش کنید میبینید جُدی در شبانهروز 24 ساعت یک دایره کوچک … چرا؟ چون دقیقاً روی قطب نیست اما نزدیک او یک ستاره کمرنگتری است که آن دقیقاً روی قطب است یعنی اگر هر چه بخواهید بگویید یک مقداری دایره کوچک هم زده، نه نزده است. این طوری است. پس ما الان دو تا نقطه را به هم وصل میکنیم، آن نقطهای که در آسمان قطب معدل النهار است که نزدیک ستاره جُدی هست و بالای سرمان دایره افق خودمان هست. این دو تا را که به هم وصل کردیم و یک دایره عظیمه روی کره سماوی زدیم این نصف النهار میشود. نصف النهاری است که شمس به آن میرسد.
شاگرد: چرا به آن نصف النهار میگویند؟
استاد: یعنی وقتی که هرستارهای … ستارهها هم نهار دارند؛ وقتی بالای افق هستند، نهار آن ستاره میشوند، وقتی ستاره به آن جا برسد، سیر نهاریاش نصف شد، یکیاش هم شمس است؛ شمس هم وقتی طلوع میکند تا غروب میکند وقتی که بالا می آید و پایین میرود، وقتی به این دایره رسید، نصف سیر خودش را در این قوس نهاری کرده است.
شاگرد: یعنی همه ستارهها در نصف النهار ما به وسط … می رسند.
استاد: احسنت! این نصف النهار دیگر برای ماست. ببینید چقدر مهم شدیم! الان یک نصف النهاری داریم که همه ستارهها و خورشید را با او شروع میکنیم حرف زدن؛ میگوییم هر ستارهای به این جا رسید نصف شده است. چه چیزی از آن نصف شده است؟ قوس نهاریِ او. زیر زمین، همین دایره نصف النهار ما آن زیر هم هست، وقتی همین ستاره یا خورشید آن زیر به نصف النهار ما رسید، قوس لیلی آن نصف شده است. این معنای نصف النهار است.
حالا میخواستم دایره هندیه را عرض بکنم؛ ما میخواهیم یک خط پیدا بکنیم که یک کار خیلی مهمی که این دایره نصف النهار برای ما انجام میدهد را برای نمود بدهد. این دایره نصف النهار که زدیم دو تا نقطهای را که قبلش نبودند از نظر هندسی پدید میآورد یعنی وقتی دو تا قطبین افق و معدل را به هم وصل کردیم، وقتی این دایره ادامه پیدا کرد، روی دایره افق ما میآید، دو تا نقطه قطع میکند و دو تا نقطه پدید میآورد. پس دایره نصف النهار در اثر تقاطعش با دایره افق هر کسی که از افق خود او پدید آمد، هر افقی سبب شده یک دایره نصف النهار پدید آمد. هر دایره نصف النهاری سبب میشود دو تا نقطه روی دایره افق او پدید بیاید. اسم این دو تا نقطه چیست؟ نقطة الشمال و الجنوب. شمال و جنوب حالا پدید آمد. الان ما این جا در قم، این جا که ایستادیم یک دایره افق داریم؛ دایره افق ما این جاست، قطب معدل کجاست؟ این جاست. ما نقطه بالای سر خودمان را با این به خط مستقیم به هم وصل میکنیم، دور میزند بالا میآید. از چهار تا نقطه رد شده است؛ یکی نقطه بالای سر ماست، یکی این و این هم دو تا. یکی قطب جنوبی معدل است، یکی هم قطب پایین سمت القدم دایره افق ماست؛ این دایره نصف النهار شد و از چهار تا نقطه رد شد؛ وقتی از این چهار تا نقطه رد شده، به دایره افق ما آمده است. الان من بالاتر بیایم وقتی ما این جا هستیم، این قطب معدل روی افق ماست؟ نه! اگر من روی استواء بودم این روی افق ماست؛ این بالاتر از افق ماست ولی افق من از زیر آن رد شده است ولی خب دایره نصف النهار وقتی از قطب معدل رد شد، خلاصه میرود به دایره افق میخورد. آن نقطه را نسبت به افق قم نقطه شمال میگوییم. پس الان در قم که ما هستیم، ستاره جُدی را وقتی نگاه میکنیم باید انگشتتان را بالا ببرید؛ آن نقطه شمال است، نه نقطه شمالِ ما؛ آن یعنی قطب معدل است که ستاره شمالی است اما وقتی این خط دایره ما از این ستاره جدی رد بشود و پایین بیاید و برود به افق پایینِ قمِ ما بخورد، این جا نقطه پدید میآید؛ این نقطه، نقطه شمال قم میشود. پس این را در شرح لمعه ملاحظه بکنید که نقطة الشمال است. با قطب شمال، با نقطة الشمال دو تا اصطلاح هست، آثارش هم فرق میکند. اگر کسی اینها را مخلوط کند …
شاگرد: مثلا اگر کسی که در نیم کره جنوبی باشد، نقطة الشمالش به سمت قطب جنوب است؛ نقطة الشمال این آدمی که در نیمکره جنوبی زندگی میکند به سمت قطب شمال است، یعنی نزدیک به قطب شمال است و برای او، نقطة الشمالش به سمت قطب جنوب است.
استاد: برعکس میشود.
شاگرد: ما که شمال هستیم، همین الان که شما ترسیم کردید، اگر در استواء بودیم خود قطب شمال هستیم حالا یک کمی بالاتر از استواء هستیم، این حدود داریم میبینیم اما اگر کامل این طرف رفت، خب به سمت جنوب میشود.
برو به 0:37:56
استاد: الان ما به جنوب میرویم؛ شما فرض بگیرید. من یک مدتی ذهنم را مشغول کرده بودم؛ اصلاً نیمکره جنوبی چطوری میبینند یک چیز سادهای نیست، خیلی فکر میبرد. آدم آن جا که برود و ترسیم خارجیاش را ببیند یک چیزی است اما اگر ما بخواهیم آن طوری که در نیمکره شمالی هستیم، وضع آنها را ترسیم کنیم، یک اشتباهات عجیب و غریب میکنیم. چون من برخورد کرده بودم دیدم اصلاً ما توجه نداریم. مثلاً یکی برای رویت هلال است، برای خصوصیات ماه هست؛ چطور باید نگاه کنیم؟ کجا را باید نگاه کنیم؟ خیلی تفاوت میکند. یعنی الان ما میتوانیم به طرف قطب شمال بایستیم چون قطب شمال برای ما روشن است، آنها که نمیتوانند به طرف قطب شمال بایستند، قطب شمال ندارند؛ آن چیزی که قطب مشهود برای آنهاست که نمود دارد و در آسمان ثابت است، قطب جنوب است، لذا آنها همواره میل دارند به سمت قطب جنوب بایستند؛ وقتی به آن طرف ایستادند، دست چپ و راستشان با ما فرق میکند. به آنها بگوییم شما به طرف شمال بایست، خب او سختش است، باید بگوییم اول جنوب را پیدا کند، بعد نقطه الجنوب را پیدا کند به طرف نقطة الشمال … الان ببینید در استرالیا کسی که این جا ایستاده سرش این طرف است، این جا برای او منطق اصلی آسمان است، وقتی از قطب عبور میدهد برای او که این جا ایستاده، نزدیکترین جا به افق کجاست؟
شاگرد: شما درست گفتید دیگر؛ شما گفتید برای او به سمت قطب جنوب است.
استاد: ولی آن وقت نقطه شمال نیست. این طرفش نقطه شمالش هست. چرا؟ چون نقطه شمال را فرض گفتیم، قطب شمالِ معدل است، آن طرفی که نزدیک به قطب شمال معدل است، چون ربع مسکون را همان فرض گرفته بودیم که صحبتش بود.
شاگرد: شمال این بیچاره چه میشود؟
شاگرد2: علی ای حال به سمت قطب شمال میشود.
استاد: الان نقطة الشمال و الجنوب جغرافیایی فرقی نمیکند اما این که برای او … الان ببینید این قطب ماست، این هم رفت به افق خورد؛ این نقطه شمال است اما نقطه جنوب ما چطوری است؟ میگویید از همین جا بالای سر من ادامه بده وقتی به افق من خورد، نقطه جنوب است اما قطب جنوب زیر افق من است. قبول دارید؟ یعنی من دسترسی به قطب جنوب ندارم اما به نقطة الجنوب دارم؟ همه ما این جا اگر به طرف دیوار بایستیم نقطة الجنوب هستیم. مثلاً قبله حدود 16 درجه از نقطة الجنوب مایل است پس نقطة الجنوب داریم. چرا؟ چون نقطة الجنوب محل تقاطع نصف النهار هر نقطهای با دایره افق خودش هست ولی قطب جنوب آن زیر است. برای آنها برعکس این است یعنی وقتی نگاه میکنند میگویند این قطب است؛ فوری به افق میزنند میگویند این نقطة الجنوب است، دیگر نمیگویند نقطة الشمال. آن طرف میآورند میگویند ما که به قطب شمال دسترسی نداریم ولی نقطة الشمال این جاست یعنی به طرف این جا اگر بایستید به طرف این است … الان میخواهم دایره هندیه را بگویم و برای این عرض کردم که اگر این خط را ادامه بدهید میرود میخورد به …
شاگرد: این نحوهی این که این دایره را طرف بزند تا به نقطه شمال برسد، این یک فنی است یا راحت میشود این کار را کرد؟
استاد: خیلی راحت است.
شاگرد2: دو تا نقطه دارید، شما دو تا نقطه را روی کره ادامه میدهید و به دایر افق شما میرسد.
شاگرد: تصور کروی بودن قضیه برای هر آدمی میسر میشود؟
استاد: معمولاً این طوری است که هندسه مسطحة درکش برای همه آسان بوده، اُکَر که قدیمها هم که میخواندند و مینوشتند یک علمی بوده که بعد از اصول اقلیدوس و یکی دو تا دیگر از کتابها بود که ابن ندیم در الفهرست دارد که میگوید اول اصول اقلیدوس میخواندند، بعد شاید میگوید اُکر میخواندند که حالا یادم نیست و بعد سراغ مجستی و آنهایی که درجه بالای فن آن زمان بود، میرفتند. منظور این که درست است و علم اُکر تصورش خیلی سختتر از این است ولی علی ای حال خیلی از چیزهایش را که شاید جاهای دیگر من دیدم ولی آدم فکرش کند به راحتی میتواند بفهمد و تصور کند.
شاگرد: پس قطب شمال و جنوب، نقطه شمال و جنوب کره میشوند. درست است؟
استاد: قطب شمال و جنوب، [نقطه شمال و جنوب] کره زمین یا کره سماوی میشوند؛ آن هم نسبت به حرکت اولی؛ هر حرکتی برای خودش منطقهای دارد و قطبی دارد؛ قطب شمال و جنوب، قطب حرکت اولی هستند یعنی قطب حرکت شبانهروزی اما یک حرکات دیگری ماهیانه و سالیانه هستند، 27 هزار سال که آنها هم هر کدام کره سماوی یک دوری برای خودش میزند و با آن فاصله قطبی هم برای خودش دارد و وقتی مطالب تخصصیتر میشود میزند اما این دو تایی که من اول عرض کردم هر کسی هر جا نشسته دو تا دایره دارد منظورم این بود که دو تا دایرهای دارد که الان میتواند آثار بر آن بار کند، نصف النهار بزند؛ نصف النهار چه کار میکند؟ روز و شب را برای او جدا میکند؛ منطقه شرق افق با غرب افق را از همدیگر جدا میکند و اینها را نصف میکند و سبب میشود که دو تا نقطة الشمال و الجنوب روی دایره افق پدید بیاید. خب این نقطة الشمال و الجنوب چه میشود؟ اگر بخواهیم این دو تا نقطه را به دست بیاوریم باید دایره هندیه بزنیم یعنی هر کسی در افق خودش بخواهد بگوید آن نقطه شمال من کجاست؟ قطب که در آسمان شد، خب دسترسی هم به آن نداریم. الان به قطب جنوب چه دسترسی داریم؟ نقطه جنوب را کار داریم؛ میخواهیم بگوییم در افق ما نقطه جنوب این جاست؛ قشنگ در جای خودمان نشان بدهیم، بگوییم این خط را بکش میرود به نقطة الجنوب میخورد. وقتی این طوری است نقطة الجنوب را چطوری به دست بیاوریم؟ دایره هندیه برای این است. دایره هندیه این است که هر کسی هر کجایی هست یک دایره بزند و به راحتی در این دایرهای که زد و خودش هم مثلاً وسطش ایستاده و به راحتی دو تا نقطه روی دایره پدید بیاورد و با توضیحی که عرض میکنم میگوید این یکی نقطة الشمال است یعنی این دو تا نقطه را در دایره اگر به عنوان یک قطب به هم وصل کنید و ادامه بدهید یک طرف خط به نقطة الجنوب میخورد و یک طرفش به نقطة الشمال میخورد. پس اسم این دایره هندیه است. دایره هندیه آن چیزی است که نقطه شمال و جنوب هر افقی را معین میکند با خطی که این دو تا نقطه را به هم وصل میکند و ادامه میدهند.
شاگرد: چرا هندیه میگویند؟
استاد: شاید مثلاً اصلش را حکمای هند همین طور گفته بودند؛ در هند حکمای بزرگی بودند؛ هم زبانشان، هم سابقهشان، هم علومی که در … در بحار روایت دارد که حضرت فرمودند علم نجوم، علم خیلی بلند و از علوم انبیاء است بعد فرمودند «لا یعلم» واقع علم را «إلا أهل بیتٍ فی العرب و أهل بیتٍ فی الهند» در بحار ببینید. منظور این که هند یک طور سابقه علوّ در این مسائل دارد. خلاصه در رساله إهلیلیجه که میبینید آن طبیب هندی گیر میافتد از نظر حرفی مدام حرف میزند و تا جایی میرسند که حضرت از نجوم برایش میگویند میگوید که این چیزی که شما میگویید را اگر به چشم خودم در هند ندیده بودم رد میکردم و میگفتم اینها مثلاً خرافه است و بیخودی است. میگوید به چشم خودم در هند دیدم که سوال میکرد این نوزاد مثلاً چه روزی متولد شده، اسم مادرش چیست و بعد شروع کرد خصوصیات را گفتن؛ یکی از خصوصیات نجوم این است که میگوید این را که به چشم خودم دیدم که کسی بود که اینها را گفت لذا مقابل شما تسلیم هستم. این طبیب اصالت الحسی شدید است؛ در رساله إهلیلیجه در بحار هست؛ میگوید هر چه ببینم قبول میکنم و من هر چه نبینم قبول ندارم. مبنایش اصالة الحسی هست و امام علیهالسلام هم با او بحث میکنند. در علم نجوم و چیزهایی که پشتوانه صرفا حسی نمیتواند داشته باشدوقتی میرسد، این جا میگوید اگر به من چشم خودم ندیده بودم حرف شما را رد میکنم. منظور هند این طوری است که حالا وجه تسمیه دایره هندیه را هم نمیدانم. حالا شما در کلمات فقهاء یک دور بزنید و تفحصی بکنید.
شاگرد: چطوری دایره هندیه را پیدا کنیم؟
استاد: حالا چطور فحص کنید حالا دیگر وقت گذشت؛ ان شاء الله فردا عرض میکنیم.
تگ: دایره هندیه، دایره عظیمه، نصف النهار، علامتهای شناخت زوال،میل اعظم،رساله اهلیلیجه،افق حسی، افق ترسی، افق حقیقی
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] بهجة الفقيه، ص: 38
[2] وسائل الشيعة، ج4، ص: 162
دیدگاهتان را بنویسید