مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 131
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
ثمّ إنّه يأتي الكلام إن شاء اللّٰه في أنّ اعتبار ذهاب الحمرة المغربيّة في وقت المغرب على القول، به و بملازمة بقاء الحمرة مع عدم الغروب، لا يقتضي كشف الحمرة المشرقيّة عن الطلوع، و ملازمةَ حدوث الحمرة لحدوث الطلوع، لأنّ المقابلة بين الافقين تقتضي الملازمة المذكورة، على القول بها، و أماريّة الذهاب على الاستتار، على القول الآخر؛ و أمّا حدوث الحمرة فإنّما يكشف عن قرب الطلوع، لا خروج الشمس فوق أُفق المشرق، كما لا يخفى.[1]
پایین صفحه 37 بودیم «ثمّ إنّه يأتي الكلام إن شاء اللّٰه في أنّ اعتبار ذهاب الحمرة المغربيّة في وقت المغرب على القول به و بملازمة بقاء الحمرة مع عدم الغروب، لا يقتضي» یک مطلبی را به عنوان پایان این بحث ذکر میکنند که اشاره به آن چه که در آینده میآید هست. چرا این «ثمّ أنّه» را گفتند؟ ظاهراً این جا ناظر به جواهر نیستند. حالا الان هم من دنبالش بودم «للعلم آفات و لکل شیء آفة» خواستم مراجعه کنم نشد. عرض کنم که در این که این کلام این جا احتمالاً یکی از این کتابهای متاخر شاید بعد از جواهر نکتهای را گفتند که حاج آقا اشاره به آن دارند. علی ای حال آن کسی که آن حرف را زدند کدام کتابهاست که ناظر به آن هست؟ خود این عبارت الان مبهم نیست. توضیح خود «لا یقتضی» را عرض میکنم تا ببینیم که ناظر به حرف کسی هست یا نیست؟ به احتمال زیاد ناظر به حرف کسی هست. چون ایشان میفرمایند «لا یقتضی» معلوم میشود یک کسی یک اقتضاء مّایی در ذهنش آمده و تصور کرده و ایشان دارند اشاره میکنند که «لا یقتضی». مطلب چیست؟ میفرمایند عدهای گفتند وقتی … آن حمره مغربیه و مشرقیه هم آن روز عرض کردم ظاهراً باید جای مغربیه، مشرقیه باشد و جای مشرقیه، مغربیه؛ ظاهراً منظور همان است. در حمره مشرقیه برای غروب دو تا نظر هست. وقت مغرب این طرف خورشید دارد غروب میکند، وقتی که خورشید زیر افق رفت دید همین که در افق میرود، این طرفِ مشرق یک حمره تشکیل میشود که مرتب هم شروع به بالا آمدن میکند بعد مثلا چند لحظه یک خط آبی رنگ که آبیاش هم خیلی شدید است و نسبت به جاهای دیگر آسمان فرق دارد. جاهای دیگر آسمان روشنتر است اما این جا آبی خیلی شدیدتری، زیر این قرمزی است. اسم این را حمره مشرقیه در وقت غروب میگذاریم. این دو تا نظر است. یک نظر این است که وقتی حمره مغربیه ذهاب پیدا میکند، این دلالت دارد که خورشید هم غروب پیدا کرده است. این یک قول است که قول اماریت است، یک قول این است که خورشید غروب کرده اما هنوز حمره مشرقیه ذهاب پیدا نکرده یعنی ذهاب، میزان آن غروب اصلی است. این دو تا مبناست که بعداً هم میآید. آیا ذهاب حمره اماره سبق غروب شمس است یا ذهاب حمره علامت مقارنت با غروب شمس است؟ این مبانی بعداً هم میآید و حاج آقا شاید مفصل دو بار هم نوشتند و از آن جاهایی است که به نظرم آن چه که هم دو بار نوشتند به عنوان «فائدةٌ» آخر کتاب آورده بودند. آقایانی که مشغول چاپ بودند وقتی آمدند و صحبت هم شد به نظرم گفتند پشت سر هم بیاید. حاج آقا همین بحث غروب را دو بار به عنوان «فائدةٌ» نوشته بودند چون خلاف مشهور میخواستند بفرمایند. هر کجا میخواستند با مشهور مخالفت کنند به این زودی رها نمیکردند و خیلی رفت و برگشت داشتند تا مطمئن بشود که مشهور این جا اشتباه کردند و موافقت با مشهور ممکن نباشد.
آن چیزی که فعلاً میخواهیم بگوییم این است که آیا در غروب این ذهاب حمره علامت غروب شمس است برعکسش در وقت طلوع که خورشید این طرف مشرق دارد بیرون میآید، آن طرف مغرب یک حمرهای حادث میشود، آیا حدوث حمره مغربیه در وقت طلوع که خورشید از مشرق بیرون میآید، علامت حدوث هست یا نیست؟ در «لا یقتضی» حاج آقا این را میخواهند بفرمایند. میفرمایند درست است که دو تا طلوع و غروب فرقی ندارند اما از حیث ملازمهای که شما بخواهید جای ذهاب، حدوث بگذارید قبول ندارند. در وقت مغرب ذهاب حمره، علامت غروب است. شما بگویید خب این طرف هم حدوث حمره علامت حدوث طلوع است. نه! این ملازمه ندارد. چرا؟ چون میشود حمره این طرف آمده باشد اما هنوز خورشید طالع نشده باشد. وجهش هم روشن است. چرا؟ چون وقت غروب هم همین طور است؛ وقت غروب خورشید زیر افق رفته و این طرف بالای افق حمره تشدید میشود. یعنی ذهابش علامت غروب است، این ملازمه با این ندارد حدوثش هم علامت طلوع خورشید باشد.
برو به 0:05:56
شاگرد: بحث روی آخر وقت نماز صبح رفته است.
استاد: بله. شما تشریف نداشتید عرض کردم که شاید این عبارتشان ناظر به قول کسانی هست. در جواهر این جا چیزی نبود، صاحب جواهر عبور کردند و به بحث زوال رفتند. این تعبیر «ثمّ إنّه یأتی الکلام» معلوم میشود کسی یک اقتضاء مّایی تصور کرده بوده است. حالا در کدام کتابهای متاخر است که تصور کردند همان بحث مغرب را که ذهاب، علامت غروب است، گفتم پس در طرف طلوع شمس هم حدوث علامت حدوث است. حاج آقا میفرمایند که ذهاب علامت استتار و غروب باشد ملازمه با این ندارد که حدوث هم علامت طلوع باشد. چرا؟ چون در طلوع خورشید باید از زیر افق بیرون آمده باشد، وقتی بیرون آمده باشد نمیشود بگویند این حمره که این طرف است علامت این است که خورشید بیرون آمده است. در صبح مانعی ندارد در طرف مغرب، حمره مغربیه آمده باشد اما خورشید هنوز بالای افق نیامده باشد اما از طرف مغرب ذهاب حمره بشود یعنی حمره مشرقیه برود و علامت بر این بشود که خورشید هم حتماً زیر افق رفته است. در جنگلی، در کوهستانی این طرف دسترسی به قرص خورشید نداریم اما این طرف دسترسی به حمره داریم؛ میگویند حمره را نگاه کن، مغرب را نمیبینی؛ چون مثلاً کوه هست. به مشرق نگاه کن! وقتی این سرخی بالا رفت، خورشید هم حتماً غروب کرده است. حالا این طرفش دسترسی به مشرق ندارم چون کوه هست اما دسترسی به مغرب دارم، وقت طلوع شمس میبینم حمره مغربیه حادث شده، بگویم چون حمره آمده پس خورشید هم از افق بیرون آمده است. فرمودند ملازمه ندارد. به صرف این که این طرف حمره حادث شده پس خورشید هم از زیر افق بیرون آمده است. میگویند این ملازمه ندارد. این حاصل چیزی است که از «لا یقتضی» میفهمم. قرار بود خود من هم دنبالش بروم عرض کردم که نشد. حالا اگر هم شما برخورد کردید که یک کسی چنین ملازمهای را گفته بودند خوب میفهمیم که … معمولاً حاج آقا کتابهایی که نگاه میکردند مثل صلاة حاج آقا رضا و جواهر و مفتاح الکرامة، چند تا کتاب بود که بیشتر همینها بود که سخنانشان ناظر به آنها بود. مثلاً شروح عروهای که متاخرین نوشته بودند معمولاً رسمشان نبود که حرفهای متاخرین را نگاه کنند؛ شاید بر خلاف درسهای معاصرینشان که غالباً حرفهای این متاخرین در آن محور قرار میگرفت، حاج آقا طبقه مشایخ خودشان و مشایخِ مشایخشان را بیشتر نگاه میکردند. حالا در این سه چهار تا کتاب میشود ببینید که این جا کسی حرفی زده یا نه.
شاگرد: این ذهاب حمره از بالای سر کشیده میشود؟
استاد: ذهاب حمره مشرقیه برای غروب. بحث آن بعداً میآید. در این که چطوری است دو تا احتمال است. یکی این که بالا میآید محو میشود بعد طرف مغرب حدوث پیدا میکند. یک قول دیگر هم که رایجتر است این است که از طرف مشرق بالای سر ما میآید رد میشود و به طرف مغرب میرود. میگویند بیشتر این رایج است که آن شفق میشود. شفق یعنی آن سرخی که وقت غروب طرف مغرب پیدا شده است کما این که شفق طرف صبح، سرخی طرف مشرق برای طلوع هست. این را شفق طرف صبح میگویند. منظور حمره مشرقیه برای صبح و حمره مغربیه برای شب غیر از آن حمره مشرقیه و مغربیهای است که علامت خود طلوع و غروب بخواهد قرار بگیرد.
شاگرد: صبح برعکس میشود. اول مغربیه است بعد مشرقیه است.
استاد: صبح اول حمره مشرقیه است که شفقش باشد بعد همین سرخی طرف مشرق هر چه خورشید بیشتر بالا میآید و نزدیک به طلوع میشود، این سرخی بالا میآید و این طرف پایین میآید. فرقی نمیکند. حاج آقا ملازمه را هم که قبول دارند یعنی در این که خواص نور و بازتابش تفاوتی نمیکند مشکلی ندارند، میگویند ذهاب علامت غروب باشد ملازمه با این ندارد که حدوث، علامت حدوث باشد. این را میخواهند انکار کنند و الا اصل این که این موازنه برقرار است که خورشید هر چه نزدیک طلوع میشود این طرف هم سرخی که طرف مشرق بود پایین میآید. مغرب برعکس است، هر چه خورشید دارد پایین میرود … طرف مشرق خورشید دارد بالا میآید، وقتی دارد بالا میآید اول طرف مشرق سرخی پیدا میشود، هر چه بیشتر بالا میآید این سرخی به طرف مغرب میآید دور میزند و نزدیک طلوع این طرف قرمز است. وقت غروب خورشید دارد پایین میرود، درست برعکس میشود؛ اولی که غروب پیدا کرد سرخی طرف مشرق پیدا میشود، هر چه پایینتر میرود این سرخی بالا میآید تا آن وقتی که کاملاً زیر افق رفته، سرخی طرف مغرب که شفق مغربی باشد حادث میشود.
شاگرد: شما در درس زحمت کشیدید و بحث هیئت و اینها را مطرح کردید، حاج آقا هم این طوری داشتند که واقعِ طلوع و غروب چطور است؟
استاد: بله وارد میشدند و الان در زوال چیزهایی میگویند و بحثش میآید. حتی در بحث قبله مطالب جواهر را بحث میکردند. یادم میآید یک دفعه بحث قبله بود کتاب روض شهید را، نه روضه و شرح لمعه، روض الجنان شهید را آوردند و باز کردند و به من فرمودند شکل این جا را بکش بیاور. بعد من آمدم دیدم همان تعیین قبله از راه دایره هندیه بود که شمال و جنوب معلوم بشود و من کشیدم شاید لای کتابشان باشد که یک برگهای گذاشتم. منظور این که اینها را پیجویی میکردند که آن مطالب فنی و هیوی را در درس توضیح میدادند.
برو به 0:12:24
شاگرد: استناد به علوم روز؟ دایره هندیه که ظاهراً هیئت قدیم میشد.
استاد: روز را آن هایی که بود را اشاره میکردند که مثلاً این طور گفته میشود و این طور میگویند، اشاره این طوری داشتند اما این که مستقیم وارد بشوند و بحثهای روز را با همان نحو اصطلاحات بگویند، چنین بنایی نداشتند. مثلاً کلمه منظومه شمسی را آنها زیاد به کار میبردند، کلمه منظومه شمسی در اصطلاحات قدیمی اصلا نیست. در هیئت قدیم زمین مرکزی بوده و در زمین مرکزی اصلاً کلمه منظومه شمسی غلط است چون منظومه شمسی یعنی خورشید مرکز است، خورشید وسط است ولی این را روی همان متداولی که هست زیاد به کار میبردند ولی همین منظومه شمسی بعضی خصوصیاتش در کتابهای قدیمیتر یادم میآید مباحثه هیئت داشتیم به نظرم شما کتاب مرحوم نراقی را آوردید که زمان ایشان با این که چندین سال بود از کشف قاره آمریکا گذشته بود ولی هنوز این حرف معروف نشده بود. من این طوری یادم مانده است. گاهی آدم یک چیزی یادش میماند چون برای من خیلی عجیب بود. یک کتابی بود که شما از مرحوم نراقی آوردید در آن کتاب بود که ایشان ربع مسکون فرمودند. البته اصطلاحی هست که الان هم به کار میبرند. در کتابی بود تازه دیدم مرحوم آقابزرگ فرموده بودند که آقاشیخ حسن کرباسی در ربع مسکون نظیر ندارند. کلمه ربع مسکون اصطلاح قدیمی است یعنی کل جایی که بشر زندگی میکند و آن نحوی که قدیم داشتند ربع مسکون کجا بوده است؟ از شرق دور تا غرب دور بوده است. جزائر خالدات مراکش و مغرب یک چند تا جزایری در دریا بوده میگفتند بالاتر از او دیگر هیچی نیست. پایان جهان از طرف مغرب است و همچنین ابتدای جهان از طرف چین و ژاپن و اینهاست و به نظرم جزائر کنگ است. بین این کل طول جغرافیایی بوده است. طول جغرافیایی هم عدد مثبت و منفی نداشته، الان ما در طول جغرافیایی عدد مثبت و منفی داریم؛ دست چپ گرینویچ طول منفی است و یا اگر از 360 درجه میگیرند به نظرم منفی میگیرند. نمیگویند مثلاً طول را از گرینویچ تا 360 درجه بروند. میگویند طول جغرافیایی 360 درجه است. به نظرم منفی و مثبت بگویند.
شاگرد1: درساعت که می خواهند محاسبه کنند منفی و مثبت می گویند.
شاگرد2: این که بر مبنای گرینویچ است. چند ساعت قبلش یا بعدش است.
استاد: بله آن درست است. چون آن میزان را ساعت بینالمللی را ساعت گرینویچ قرار دادند میگویند ساعت بینالمللی منفی سه هست یا مثبت سه هست مثلا تهران مثبت سه و نیم هست اما این که خود طول جغرافیایی را چطوری میگویند علی ای حال احتمال هم هست منفی و مثبت بگویند یعنی دو تا 180 درجه. 180 درجه مثبت تا زیر نصف النهار گرینویچ میرود تا آن طرف که رد میشود در دریا. این طرفش هم 180 تا طول منفی است. داشتم ربع مسکون را عرض میکردم که اصطلاحی بود قدیم جا افتاده بود، از آفریقای جنوبی هم خبری نبود. رد شدن از آن جنگلهای کنگو و خط استوا با یک زحمتی صورت میگرفت. تا آن جایی که من میدانم آفریقای جنوبی در هیئت قدیم که سالها بر آن گذشته آن طوری نبود که در کلاسها بیاید. ربع مسکون همین بود که از جزائر خالدات در مغرب که بالای خط استواست تا کجا؟ تا شرق بروید تا جزائر کنگ برای روسیه. به نظرم جزائر کنگ الان در شمال روسیه باشد که دیگر از چین و اینها جلوتر میرود تا شرقیترین جایی که ممکن بود، این فاصله را ربع مسکون میگفتند. چرا؟ چون اگر کل محیط کره زمین را از نظر هیئت قدیم … چون آنها زمین را کره میدانستند، زمین را صاف نمیدانستند، برای هیویین قدیم از 2000 هزار سال پیش واضح بود که زمین کره است بعد این اندازهای را که برایشان خشکی مکشوف بود میگفتند کل کره سه جایش آب است و یک جایش مسکون است یعنی یک ربعش خشکی است و سکونت در آن صورت میگیرد. منظور این که مرحوم نراقی معلوم بود از نظر استدلالشان که غیر این ربع مسکون نیست. اصلاً زمان ایشان قاره آمریکا در السنه نیامده بود و معروف نشده بود.
شاگرد: تا مدتها خودشان هم فکر میکردند که هند را گرفتند. به سرخ پوستها ایندین میگویند به خاطر همین میگویند. ظاهراً خود غربیها فکر کردند … هدف همین بود، گفتند از این طرف میرویم از آن طرف به هند میرسیم بعد به سرخپوستها رسیدند تا مدتها خبر تحت عنوان هند بود که ما از این طرف رفتیم این تکه هند را گرفتیم، انگلیس از آن طرف رفت و ما از این طرف رفتیم.
استاد: یعنی خود کریستف کلمب که رفت این توهم را کرده بود؟
شاگرد: اصلاً خود شخص را نمیدانم؛ اولیها که اصطلاح سرخپوستان را Indians میگفتند که یعنی هندیها. چون فکر میکردند که هند را گرفتند. هنوز هم که هنوز است اصطلاح Indians را به کار میبرند میگویند وجه تسمیه این است که اینها فکر کردند از این طرف کره دور زدند رفتند به هند رسیدند.
استاد: این را نمیدانستم.
شاگرد2: ملا احمد نراقی ظاهراً 250 سال بعد از جریان کشف قاره آمریکا بودهاند.
استاد: میگویم که خیلی گذشته بوده است، 200 سال خیلی است. مثلاً راجع به منظومه شمسی را مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی در تفسیرشان دارند. ایشان مطلع بودند و به مبانی جدیدهای که در خورشید مرکزی آمده بود ایشان به نظرم در تفسیرشان اشاره میکنند. وفات ایشان هم قبل از میرزای بزرگ 1300 قمری بوده است. 1300 اواخر قرن نوزدهم میشود و هنوز قرن بیستم نشده بود که آن تفسیر را مینوشتند. آن زمان ایشان به این مطلب اشاره میکنند؛ معلوم است که آمده بود.
خب عبارت را سر برسانیم «ثمّ إنّه يأتي الكلام إن شاء اللّٰه في أنّ اعتبار ذهاب الحمرة المشرقیة» که عرض کردم ظاهراً این طور به ذهن میآید که جای مغربیه و مشرقیه عوض شده باشد؛ اگر در خط شریف هم باشد به عنوان سهو القلم باشد. اصطلاح سهو القلم یعنی معلوم و واضح است ولی قلم سهم کرده است. استناد سهو به قلم اولی است از این که مطلب برایش واضح بشود. این معلوم هم هست. باز هم من خواستم طوری دست بشود که حمره مغربیه و مشرقیه هم همان وقت غروب داریم ولی با بحث ایشان سازگار نیست. بله وقت غروب حمره مغربیه داریم، شفق مغربیه هست و با بحث ایشان سازگار نیست، وقت طلوع حمره مشرقیه داریم ولی با بحث ایشان سازگار نیست لذاست که جایش عوض شده است. حالا من آن طوری که میفهمم فعلاً میخوانم و توضیحش را عرض میکنم تا ببینیم شما وجه دیگری برای این که جایش را عوض نکنیم به ذهنتان میآید یا نه؟
برو به 0:21:11
«في أنّ اعتبار ذهاب الحمرة المشرقیة في وقت المغرب» این طرف که خورشید دارد غروب میکند حمره مشرقیه آن طرف طالع میشود. اعتبار ذهاب حمره مشرقیه در وقت مغرب «على القول، به» این که بعد از قول ویرگول گذاشته شده این اشتباه است. «علی القول به» یعنی بنابر این که بگوییم مغرب به استتار قرص نیست و به ذهاب حمره است. «و علی القول بملازمة بقاء الحمرة مع عدم الغروب» اگر غروب نشده، حمره هم ذهاب نشده است. اگر ذهاب نشده غروب هم نشده است که حالا بعداً خودِ …
شاگرد: تفسیرهمان است دیگر؟
استاد: بعداً یک کمی تفاوت بین اینها میآید که حالا اماریت اعمّ میشود. حالا بعد که بحثش مفصلتر شد … «بملازمة بقاء الحمرة مع عدم الغروب» اگر غروب نشده، خورشید هنوز بالاست، حمره هم قطعاً باقی است و ذهاب پیدا نکرده است. «لا يقتضي» این اعتباری که بگوییم مغرب آن هست و این طوری است که «بملازمة بقاء الحمرة» یا «ذهاب الحمرة فی المغرب» ملازمه را بعداً خود ایشان از باب اماریت که اوسع از مقارنت زمانیه هست به آن میل میکنند. خیلی از روایتهایی هم که بعداً میآید حاج آقا به همین اماریت تفسیر میکنند.
علی ای حال هر کدام از این دو تا قول را بگوییم «لا یقتضی کشف الحمرة المغربیة عن الطلوع» این جا حمره مغربیه است یعنی خورشید این طرف مشرق میخواهد بیرون بیاید و یک حمرهای طرف مغرب حادث میشود. ما بگوییم وقتی طرف مغرب حادث شد پس خورشید هم از افق بیرون آمده، میگویند این ملازمه نیست «لا یقتضی کشف الحمرة المغربیة عن الطلوع و ملازمةَ» یعنی «لا یقتضی ملازمةَ» این حدوث و ذهاب معلوم میشود عدهای به اشتباه افتادند که حاج آقا تذکر میدهند. «و ملازمةَ حدوث الحمرة لحدوث الطلوع» یعنی «بزوق الشمس عن تحت الافق» شمس از زیر افق بالا آمده است. حدوث به حدوث با ذهاب لذهاب ملازمه ندارد؛ روشن هم هست. این طرف مشرق، حمره ذهاب میکند یعنی حمره بالا میرود پس قطعاً خورشید پایین افق رفته است.
شاگرد: بحث سر همین است. وقتی پایین رفته کماکان هنوز هم پایین دارد میرود. این وجود دارد اما فقط دارد حرکت میکند و میرود.
استاد: آن طرف عدهای گفتند اگر این میرود وقتی خورشید رفته وقتی هم طرف مغرب حدوث پیدا کرد و سرخی آمد پس خورشید از افق بیرون آمده است بله همین هم هست و حاج آقا میگویند «لا یقتضی».
شاگرد: در ذهاب یک فرآیندی است که طول میکشد. آن آخرین لحظهاش هم در واقع از زمان غروب گذشته است.
استاد: احسنت! حاج آقا همین را دارند میگویند. میگویند این که ذهاب با غروب ملازمه دارد، ولو اصل قوانین نور فرقی ندارد اما این که ذهاب این طرف علامت غروب است لازمهاش این نیست که حدوث علامت طلوع است، خورشید باید از زیر افق بیرون بیاید؛ میتواند سرخی این طرف آمده باشد اما هنوز خورشید بیرون نیامده است. میگویند که «لا یقتضی کشف الحمرة المغربیة عن الطلوع و ملازمة حدوث الحمرة لحدوث الطلوع» خیلی تفاوت دارد. چرا؟ میگویند اصل مقابله را ما قبول داریم یعنی طرف صبح و غروب اصل عملکردش تفاوتی ندارد اما این ملازمه که شما میگویید ندارد. چه کسی این ملازمه را گفته باید پیدا کنیم و ببینیم سخنشان ناظر به چه کسی است؟ «و ملازمةَ حدوث الحمرة لحدوث الطلوع» چرا؟ «لأنّ المقابلة بين الافقين» دو تا افق مقابل هم هستند، لوازم و قوانین نور و انعکاسش هم یکی است «تقتضي الملازمة المذكورة» یعنی این که وقتی ذهاب شد ملازمه با غروب دارد. ذهاب ملازمه با غروب دارد «و أماريّة الذهاب» یعنی ملازمه و اماریت ذهاب حمره مشرقیه «على الاستتار» وقتی حمره رفت پس خورشید هم به زیر افق رفته «على القول الآخر» که اماریت باشد که مختار خودشان هست «و أمّا حدوث الحمرة» در طرف مغرب وقت طلوع صبح «فإنّما يكشف عن قرب الطلوع» بله خورشید آمده نزدیک زیر افق است که بیرون بیاید. چرا؟ چون طرف مغرب حمره مغربیه حادث شده است. «لا خروج الشمس» نه این که وقتی این طرف سرخی آمده اصلا خورشید از زیر افق بیرون آمده است. «و أمّا حدوث الحمرة» در طرف مغرب، وقتِ طلوع شمس «فإنّما یکشف عن قرب الطلوع» لا حدوث الطلوع؛ این که طلوع نزدیک است، لا حدوث؛ حدوث چیست؟ «خروج الشمس فوق أُفق المشرق، كما لا يخفى.» که این واضح است. پس در این ملازمه ذهاب اماره غروب است اما مقابلش طرف صبح، حدوث علامت حدوث نیست. خب این مطلب واضحی هم بوده است. حالا یک کسی اقتضائی در ذهنش آمده بوده که حاج آقا به صورت اشاره فرمودند.
شاگرد: این استدلال برای وقت غروب بعضیها کردند.
استاد: اگر کردند که پس ایشان ناظر به همان هستند. «یأتی الکلام» هم که میگویند یعنی باز هم دوباره مطرح میکنند.
شاگرد: از این طرف گفتند که چطور در وقت طلوع وقتی حمره مغربیه تشکیل میشود خورشید هنوز از زیر افق بیرون نیامده است بعد برای آن طرف استناد میکنند میگویند پس تا حمره مغربیه نرفته خورشید کاملاً تحت افق نبوده است.
استاد: برعکس شد. خودتان گفتید تحت افق بیرون نیامده است، پس آن جا هم تحت افق رفته است. برعکس میشود. شما میگویید در طرف مشرق حمره مغربیه که تشکیل شد خورشید از زیر افق بیرون نیامده است. خب همین را حفظ کنید؛ پس وقت غروب هم وقتی که حمره تشکیل شد خورشید زیر افق رفته است. اگر ملازمه برقرار کنید این طور میشود ولذا میگویند استتار زودتر از ذهاب است. ذهاب حمره اماریت دارد. حاج آقا میگویند استتار قبلش میشود و مغرب شرعی است، ذهاب حمره هم اماره است برای کسی که الان دسترسی به افق ندارد اماره بر این است که قطعاً آن شده است. در درس هم زیاد این را میفرمودند.
شاگرد: «ملازمة حدوث الحمرة» اشاره به کدام ملازمه دارد؟
استاد: ملازمه یعنی ذهاب حمره ملازمه با استتار، با غروب، با مغرب دارد.
برو به 0:28:47
شاگرد: یا بگوییم بقای حمره با عدم غروب.
استاد: ایشان بقاء را نگفتند چون خودش بحث دارد.
شاگرد: «و بملازمة بقاء الحمرة مع عدم الغروب»
استاد: بله قسمت اول اعتبار که «و بملازمة بقاء الحمرة» یعنی بقاء حمره مشرقیه «مع عدم الغروب» که خودشان این را قبول ندارند بعداً میگویند میتواند حمره باشد اما استتار شده باشد، حمره ذهابش اماره استتار است نه ملازمه قطعیه که اگر حمره هست، غروب هم نشده باشد. آن وقت با همه اینها میگویند اگر این ملازمه را هم قبول بکنید «تقتضي الملازمة المذكورة على القول بها» که خودشان قبول ندارند و قول بعدی که خودشان قبول دارند.
شاگرد: آن وقت مقابله بین افقین چه دخلی به ملازمه دارد؟
استاد: مقابله میخواهند بگویند همان کاری که طرف طلوع و وقت طلوع با حمره مغربیه میشود همان چیز را مقابل افقین وقت غروب با حمره مغربیه میشود انجام داد.
شاگرد: در مورد غروبش که معلوم است، در مورد طلوع که میخواهیم بگوییم، بگوییم ملازمه وجود حمره با طلوع.
استاد: میخواهند بگویند ملازمه نیست؛ میگویند وقت غروب دو تا قول است، یک قول چیست؟ «القول بالملازمة المذکورة» که تا حمره هست غروب نشده است. قول دیگر این است که «أماريّة الذهاب على الاستتار» که خودشان این دومی را قبول دارند. وقتی که حمره هست نمیدانیم مغرب شده یا نه ولی وقتی که حمره ذهاب پیدا کرد قطعاً استتار شده، مغرب شده. میفرمایند این دو تا چه بگوییم ملازمه مذکوره که تا حمره هست، عدم غروب هم حتماً هست، نه این که مشکوک باشد، چه این که بگوییم وقتی حمره هست استتار مشکوک است ولی وقتی ذهاب پیدا کرد قطعاً غروب شده و هر کدام از اینها را بگوییم ملازمه با طرف صبح ندارد که بگوییم چون این طوری است طرف مغرب … پس صبح هم حدوث حمره مغربیه دالّ بر اصل طلوع شمس است و خروج شمس از افق است. میگویند این ملازمه ندارد کما لا یخفی.
شاگرد: حاج آقا این از اولش که دارد؛ اگر ما قائل باشیم این قولی که حاج آقا به آن قائل نیست که قائل باشیم بقاء حمره با عدم غروب است و اینها ملازمه دارند، لازمهاش آن طرف هم میآید.
استاد: واضح است که نمیآید. طرف مغرب را خوب توضیح بدهیم. حمره این طرف بقاء دارد یعنی وقت غروب طرف مشرق که نگاه میکنید میبینید قرمز است، خب ملازمه با این دارد که طرف مغرب هم غروب صورت نگرفته است.
شاگرد: یعنی قرص خورشید کاملا مستتر نشده است.
استاد: نه!
شاگرد: شاید نگرفته.
استاد: استتار با غروب فرق دارد نزد کسانی که این ملازمه را میگویند. حالا بعد روایتش هم میبینید. میگویند استتار یعنی فعلاً روی نظر ما خورشید رفت اما وقتی حمره هست واقعاً آن مغربی که مغرب نظر شارع هست و غروب هست هنوز نشده است.
میگویند وقتی حمره هست اصلاً غروب شرعی نشده یعنی صرف استتار از نظر ما کافی نیست. آنها این طوری میگویند و میخواهند یک ملازمه درست کنند؛ بگویند پس آن طرف صبح هم وقتی سمت مغرب یک سرخی هست، پس طلوع حتماً هست. حاج آقا میفرمایند ملازمه نیست. چرا؟ چون طرف مغرب میخواهید بگویید شارع گفته مغرب و غروب، این هم تا آن حمره نشود من غروب نمیدانم. طرف طلوع که اصلاً کسی شبهه ندارد که شارع بفرماید ولو هنوز خورشید را نمیبینید نزد من طلوع صورت گرفته است. طلوع، طلوع است؛ طلوع یعنی قرن الشمس از افق بیرون بیاید. پس نمیتوانید ملازمه ثابت کنید چون این طرف در مغرب حمره آمد پس طلوع شمس هم محقق شده است ولی در طرف غروبش دو تا قول را مطرح میکنند یکی قول خودشان هست که اماریت است؛ «أماریت الذهاب علی الاستتار» یکی هم قول ملازمه است که تا مادامی که حمره هست اصلاً غروب نشده است؛ اگر هم نماز بخوانید قبل از وقت خواندید. مختار خودشان ملازمه نیست.
شاگرد: اختلاف این دو تا قول یک حالت تعبدی است یعنی شارع ما را متعبد کرده که شما …از اول برای ما سوال بود که این چه اختلافی است؟ بروند ببینند که ..
استاد: میآید و میبینید. روایاتی دارد که حتی حضرت فرمودند این از اسرار ما اهل بیت است. مضامین حسابی دارند. مخالفت کردن با مشهور در این قضیه غروب یک کار سنگینی است و حالا بعداً بحثش را میبینید. حضرت میگویند اینها را رها کن؛ تا این سرخی از این جا نرود غروب نشده و این از اسرار ماست. حالا حاج آقا این کلمه اسرار را معنا میکردند میرسیم و بعداً همینها را مفصل بحث میکنند. منظور این که اگر نص خاص نبود اصلاً مشکلی نداشت و میگفتند غروب و طلوع؛ غروب استتار، طلوع هم بزوغ است. بزغ یعنی بیرون آمدن. این مشکلی ندارد اما روایات خاصهای که شیعه دارند این قول مشهور را در فقه، دیگر راسخ کرده است که بگذار سنیها بخوانند، شما کاری به آنها نداشته باشید، هنوز غروب نشده است. غروب نشده به این بیانی که روایت خاصه فرمودند ولی حاج آقا آنها را الان که اشاره کردند بعداً میآید که اسرار و اینها همه اماریت است یعنی یک چیزی بود که آنها توجه به این نکته و این اماریت نداشتند و اماره بر تحقق میگرفتند، نه اماره بر حدوث. گفتند وقتی ذهاب میشود این چیزی است که ما میدانیم که این جا که شد آن هم به صورت تحقق شده است، نه به صورت اول آنات حدوث و پیدایشش؛ حالا بعداً میآید.
شاگرد: حاج آقا هم که همان صرف استدلالها را کافی میدانند؟
استاد: بله این فتوایشان بود. در حج مثلاً نماز جماعت سنیها که شرکت میکردند نماز آنها قبل از وقت میشد؛ حاج آقا این را مشکل نداشتند. از عرفات که میخواهند کوچ بکنند باید حتماً صبر کنند تا ذهاب حمره بشود که شلوغ میشود، همین که استتار قرص شد آنها راه میافتند، راهها شلوغ میشود ولی معمولاً کاروانهای ایران نماز مغرب و عشاء را میخوانند، آن که این قدر معروف است که مزدلفه بروند که نماز مغرب و عشاء را آن جا بخوانند سریعاً نه، در همان عرفات نماز مغرب و عشاء خوانده میشد و میرفتند و مشعر که میرسیدند نماز مغرب و عشاء را خوانده بودند ولی خب زمان حضرت نمیشد. تا بیایند آماده بشوند، خورشید که نزدیک غروب میشد دیگر باید برای افاضه آماده بشوند وقتی میخواستند برای افاضه آماده بشوند دیگر وقت نماز نبود، حالا بیاییم نماز مغرب بخوانیم نمیشد با این جمعیت افاضه صورت بگیرد لذا حضرت تسهیلاً میفرمودند راه بیفتید، خورشید هم غروب کرد افاضه را شروع کنید. آن جمعیت از عرفات برای مشعر میآیند؛ کاروان بخواهد بیاید یک ساعتی هست، آن هم این که جمعیت شلوغ باشد مثلا مشعر حدود نه کیلومتر است، آن بیست کیلومتر است و حدود ده کیلومتری باید بیایند؛ ده کیلومتر یازده کیلومتر باید از عرفات تا برای مزدلفه بیایند که شاید دو ساعت میشود. اگر این طور بوده دو ساعت خیلی است، پاسی از شب رفته بوده است. وقت نماز عشاء آن آخر بوده است. لذا دیگر اجماع بین شیعه و سنی است که در مزدلفه میشود بین نماز مغرب و عشاء جمع بکنند با آن خصوصیاتی که اذان گفته نمیشود به آن نحوی که خود حضرت انجام دادند و همه دیدند.
برو به 0:37:47
شاگرد: چند تا سوال داشتم که اگر صلاح میدانید برای بحث غروب باشد.
استاد: بله آن جا هم مفصل میآید؛ حاج آقا هم دو بار نوشتند؛ یک دفعه در متن بهجة الفقیه بوده، یکی هم به عنوان «فائدةٌ» یک برگه جدایی پیدا شد که «فائدةٌ» که دوباره جدا با یک بیان دیگری که باید تفصیل بیشترش هم ببینیم که همین بحث را دوباره داشتند. حالا «فائدةٌ» در ضمن همینها میآید یا نه، الان نمیدانم؛ تازگی نگاه نکردم.
شاگرد: یک اشارهای در غروب شرعی فرمودید حالا در این بحث فجر هم بعضیها گفتند که ما یک فجر حقیقی داریم و یک فجر شرعی داریم. در جاهای مختلفی از فقه مطرح میشود.
استاد: غروب شرعی و غروب عرفی.
شاگرد: این جا هم میگویند مثلاً فجر عرفی یا حقیقی داریم یا فجر شرعی؛ آنهایی که قائل هستند به این که تبیّن موضوعیت داشته این گونه هستند.
استاد: وقتی تبیّن موضوعیت دارد، فجر عرفی وقت انضباطی خاص شده اما فجر شرعی که مقید به تبیّن نشده است. در رویت هلال هم عرض کردم در همین مراسلهای که بود خیلی محکم دفاع میکنند از این که ما یک ماه شرعی داریم و یک ماه عرفی داریم؛ ماه شرعی موضوعش رویت است «صم للرؤیة أفطر للرؤیة» خب پس چطور سیام دیگر دلیل نمیخواهد؟ درباره آن که دلیل خاص داریم اما در این که شهر شرعی رویت جزء موضوعش هست خب «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ» یعنی هلال شرعی؟! «قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنَّاسِ» خیلی بعید است بگوییم ما شهر شرعی داریم که رویت جزء موضوعش هست؛ اینها خیلی بعید به ذهن میآید. حاج آقا یک عبارتی را محکم گفتند «بعیدٌ». چه فرمودند؟ «خارجةٌ عما یفهمه العرف العام» این خیلی مطلب خوبی است، نظر خودشان هم در رویت هلال همین بود؛ لذا تلسکوپ را هم خیلی محکم نوشتند همین که ما بدانیم بالای افق هلال داریم کافی است ولو با چشم نتوانیم ببینیم و با تلسکوپ بتوانیم ببینیم به طوری که قطع داریم بدون تلسکوپ نمیتوانیم ببینیم. ایشان محکم گفتند بس است برای این که بفهمیم ماه داخل شد.
شاگرد: قاعدةً آخر صفحه 57 را میفرمایید. «تتمیم و فائدةٌ فی بیان وقت صلاة المغرب».
استاد: بله درست است! این عنوان را دیگران بعداً زدند. در دستخط ایشان این دو بار است. یکی این که بحث را تمام کردند باز دوباره به عنوان «فائدةٌ» نوشتند. چون میخواستند با مشهور مخالفت بکنند نیاز به بحث بیشتری داشته است.
شاگرد: میتوانیم این را به عنوان یک قاعده بگوییم که هر جا قرار است از این تعبیر استفاده بشود که یک عرفی داریم و یک شرعی داریم، اثبات این که این شرعی یک چیزی هست غیر از عرفی، نیاز به یک دلیل روشن دارد و الا اصل بر اتحاد این هست.
استاد: این حرف خیلی خوبی است و خود حاج آقا هم زیاد میگفتند. شارع یک جایی بخواهد از عرف عام فاصله بگیرد برایش طبل میزند، نه این که به همین بیاناتی که بماند اکتفاء بکند یعنی مفصل اعلام میکند که من این جا با آن چه که مأنوس شماست فاصله دارم. درباره ربا ممکن است فیالجمله بگویند که مردم بدشان نیاید که اینها یک چیزی ببینند و بگوید یک پولی دادم بیشتر بدهد. وقتی میخواهد با این چیزی که احتمال این دارد که مأنوس عرف باشد، «فإذنوا بحرب من الله» یعنی یک طور بیاناتی که روشن باشد من از آن چیزی که شما بخواهید بگویید یک نحو مأنوس عرف است فاصله میگیرم. اینها را زیاد میفرمودند. این فرمایش شما حرف درستی است.
شاگرد: نه این که آن را یک علامت بر یک چیز دیگری قرار بدهند. خود همین تعبیر مواقیتی که فرمودند ظاهراً اشاره به این دارد که یک چیز است مردم میفهمند.
استاد: مردم میفهمند این وقت برای نماز است، نه این که خود منِ شارع وقت جدیدی میخواهم برای شما بیاورم؛ من وقت جدید نمیخواهم بیاورم، وقتی که خودتان میدانید، ماه را که میدانید، حضرت فرمودند «کذبوا». «إنّ بطن النخلة إذا رؤوا قالوا قد أهلّ الشهر» استدلالات خیلی روشنی است به این که خود شهر یک مفهوم عرفی است. «صم للرؤیة أفطر للرؤیة» مثل «تبیّنوا» است که در آیه شریفه چه عرض کردم؟ آیه نمیفرماید «صوموا إذا تبیّن لکم الخیط الأبیض من الخیط الأسود» بین این بیان چقدر فرق است که «صوموا إذا تبیّن» با این که بفرمایند «کلوا و اشربوا حتی یتبیّن» وقتی «کلوا و اشربوا» میفرمایند یعنی مستصحبی؛ مدام خودت را به سختی نینداز که بگویی شد، شد، شد. «کلوا و اشربوا»! خب وقتی از آن طرف دارد میفرماید «کلوا و اشربوا» میفهمیم «حتی یتبیّن» بیان این است که صبح را که خودتان میدانید اما وقتی میخواهید بروید مدام واهمه نکن؛ مستصحب هستید تا برای شما روشن بشود. کسی که مستصحب است باید آن طرف برایش روشن بشود یعنی روشن بشود که صبح شد. خب این بیان حال مکلف برای این است که «کلوا و اشربوا» خب چه کسی توهم میکند که مدام باید بخورید؟! پس بعضیها هم تا دم اذان میخورند میگویند خدا امر کرده است. معلوم است که منظور این است. «کلوا و اشربوا» یعنی مستصحب هستی، یعنی میتوانی بخوری تا آن وقتی که «تبیّن» این «تبیّن» عینِ «صمّ للرؤیة» است. «صم للرؤیة أفطر للرؤیة» مستصحب هستی. «لا تنقض الیقین بالشک»! یک بناگذاری و یقینی که داری را تا یقین مقابلش نیامده بهم نزن. مشی عقلاء این است. بخور، مدام خودت را به زحمت نینداز، به واهمه نینداز، ساعت یک شب برو مدام به افق نگاه کن، بگو شاید یک سفیدی است، شاید فجر طالع شده است. نه! تا روشن نشده بخور، مستصحب هستی، منِ مولا برای تو مشکل ندارم. این حال تو و مستصحب بودن توست. یکی هم واقعیت انشاء است؛ تبین خیط أبیض و اسود یک واقعیتی دارد که به فرمایش حاج آقا وقت منضبط روشن است. این هم بیان اجرای اصل عملی برای مکلف است که هم امتثال را یادش میدهند، هم حکم شرعی را فرمودند.
برو به 0:44:59
شاگرد: چرا در بعضی موارد مثلاً موارد نجاسات آن جا کأنه این تلقی وجود دارد که شارع یک چیز دیگری تاسیس کرده است. مثلاً فرض کنید آن جایی که به دید مثلاً دقّی بگوییم مثلاً این خون است.
استاد: قذارت تعبدیه را میخواهید بگویید؟
شاگرد: عرفاً باید به این خون گفته بشود. مثلاً فرض کنید آن جایی که میگویند جرمش رفته و رنگش باقی مانده است. میگویند این جا شرعاً این خون حساب نمیشود ولو به دید دقّی همان خون قبلی است.
استاد: نه! لکه خون، خون نیست. واقعاً از نظر دقّی هم معلوم نیست لکه، خون باشد. گاهی هست که یک پارچهای یک نحو فعل و انفعالات شیمیایی با آن محل انجام میدهد، رنگ آن چیزها تغییر پیدا میکند نه این که خود خون آن جا به صورت لک مانده است. همان هم صاف نیست. لک حرف درستی است، لکِ خون، خون نیست. لک خون پاک است. یعنی آب آمده جرم خون رفته، عرف جرم نمیبیند. آن ذرات و سلولهایی که خون را تشکیل دادند که رفتند، فقط یک چیزهایی در خون بوده که رنگ این پارچه را تغییر داده است. خب این رنگ به همین ذرات الیافی میرسد که آب کاملاً در آن نفوذ میکند و پاکش میکند. حالا این الیاف رنگ شده، نجس میماند؟ نه! چون این رنگآمیزی خون، او را به بقای جرمش نیست.
شاگرد: میکروسکوپ بگذارند همین جا رها کنند باز حکم نجاست میبینند.
استاد: میکروسکوپ بگذارند چه چیزی را میبینند؟ دیگر خون نمیبینند.
شاگرد: اگر گذاشتند …
استاد: ممکن است تغییر شیمیایی ببینند؛ خیلی رنگآمیزیها فرق میکند.
شاگرد: یعنی خیلی وقتها، خیلی جاهایی که عرف میگوید درست است مواردی هم هست که فعل و انفعالات شیمیایی است اما همین طوری احتمال قوی میدهیم که خیلی جاها یک قدری از خون مانده باشد که به چشممان نمیآید. همان جا اگر یک کسی میکروسکوپ بگذارد آن وقت طبیعةً اگر فهمید که همان گلبول و مولکولهای خون است، این نجس است.
استاد: آن هم همین طور، این حکم را ندارد. یعنی اگر دقیق بشویم و صدق عرفی نباشد ولی بگوییم هست، حکم شرعی در این موارد نیست. چرا؟ چون این خطابات شارع برای دید همان عرف بوده است ولذا چون نزد عرف رفت و موضوع شرعی هم ناظر به متفاهم بود، موضوع شرعی هم رفته است یعنی الان دیگر همان طوری که عرف میگوید خون نیست، شارع میگوید همین طوری که عرف میگوید خون نیست، من هم میگویم خون نیست. چرا؟ چون طبق فهم او حرف زدم؛ حکم برای واقعیت نیست.
شاگرد: ممکن است کسی این حرف برای هلال هم بزند؟
استاد: دارند میزنند اما صحبت سر این است که این موارد با آن موارد یکی است یا نه؟ آنهایی که میزنند همینها را میگویند.
شاگرد: آن جا سهولت است اما این جا سهولتی ندارد.
استاد: شاید یک بیانات دیگری باشد؛ فیالجمله تفاوت هست.
شاگرد2: دیدگاه عرفی این جا نتیجهاش سختتر میشود از آن جایی دیدگاه فقهی خاص.
استاد: سختتر میشود؟ آسانتر میشود.
شاگرد2: نتیجه آن دیدگاه عرفی حاج آقا این شده که این دقتها را باید به کار ببریم. دیدگاه عرفی تا تبیّن بشود صعوبتی ندارد.
استاد: نه! این که تبیّن بشود از باب استصحاب یا از باب انشاء موضوع ثبوتی است؟ تبیّن بشود الان شارع در مقام این است که به مکلف یاد بدهد تو مستصحب هستی. از استصحاب که نمیتوانیم کشف موضوع شرعی بکنیم. برای خون همین طور! اگر خون بوده بگوییم هنوز هست. این مستصحب بودن باز به آن بحث شما ربطی ندارد که عرف قطع دارد خون نیست. این جا، جای استصحاب نیست. چرا؟ چون عرف قطع دارد خون نیست، شارع هم میگوید بله حکم نجاست هم رفت ولو شما بروید میکروسکوپ بگذارید بگویند هنوز هست. این دو باب است. موضوع ثبوتی و موضوع انشای نفسالامری چه بوده با بعد از این که از موضوع انشای ثبوتی فارغ شدیم … توی مکلف با اجرای اصول عملیه چطور احراز موضوع بکن؟ چطور نکن؟ چطور حکم با کن یا نکن؟ دو باب است. این باب با آن منافاتی ندارد. در هر مقامی هم از لسان خود شارع میفهمیم که الان میخواهد برای ما اجرای اصل را یاد بدهد؟ خصوصیات امتثال خارجی را یاد بدهد؟ یا میخواهد بگوید من در عالم ثبوت چگونه انشاء کردم؟ «کلوا حتی یتبیّن» میخواهد بگوید تو ببین، عرف عقلاء این است. من که گفتم فجر طالع بشود خب تا ندیدی صبر نکن تا آن وقت بخور، مستصحب هستی. این دو تا بیان است ولی با آن فرق میکند. [2]
شاگرد: این که شما فرمودید هر چه شارع بخواهد از مصداق عرفی فاصله بگیرد بعضیها میگویند این قدر باید بگوید که خلاصه این فرهنگ رایج را بشکاند اما بعضیها میگویند شارع میخواهد إعلام موضع کند؛ اعلام موضع با یک حدیث و با یک بیان هم اعلام موضع هست. چون آن جا شارع قرار است اعلام موضع بکند بفرماید بنده نظرم این جا با عرف فرق دارد. اعلام موضع با یک حدیث هم انجام میشود حالا لازم نیست که این قدر بگوید تا فرهنگ رایج را بشکاند. به همین خاطر خیلی از آقایانی که به این جا میرسند میگویند شارع دارد اعلام موضع میکند.
استاد: این حرف درست است ولی ربطی به بحث ما ندارد. شارع میتواند با نزول یک آیه موضعش را اعلام کند اما وقتی این یکی اعلان شارع سر جایش بود، دیگر طبلش زده میشود و تمام. ما میخواهیم بگوییم یک چیزی طبلش زده نشده تا حالا هم بعد از چهارده قرن مانده و شما میخواهید با یک روایتی که یک کسی سوال کرده میخواهید بگویید. این اعلان موضع است؟ پس آن چیزی که شما میگویید فی حد نفسه اصل حرف درست است؛ شارع کافی است که با یک کلمه اعلام موضع کند اما وقتی اعلام موضع کرد دیگر تمام شد و صیتش در همه شرق و غرب میپیچد که شارع این را فرموده است اما ربطی به بحث ما ندارد. ما در یک بحثی هستیم که بین فقهاء تا حالا هم اختلاف است؛ یک روایت دارد میگوید طبق این روایت چیزی را برگردانیم …
برو به 0:52:55
شاگرد: ما به مانحن فیه کاری نداشتیم؛ سوالی که آقا[3] کردند این بود که هر جایی شرع میخواهد، مثلاً یک وقتی را عرف میفهمد حالا شرع میخواهد یک وقت دیگری را مشخص کند. ایشان فرمودند این جا باید این قدر بگوید …
استاد: همین الان فرمایش ایشان را ببینید؛ اگر شارع آمد یک جایی گفت بعد میبینیم جا نگرفت ولی شارع با این مخالف است حتماً تکرار میکند چون خود شارع دارد میبیند من گفتم مردم اصلاً توجه نکردند؛ جا نگرفته است. این که گفتند تکرار کن برای این است که یک وقتی است یک مرتبه میگوید، شارع میبیند به مقصود خودش رسید؛ متشرعه فهمیدند شارع مخالف است. خب طبلش زده شده هیچ کس هم انکار نمیکند، اختلاف هم پیش نمیآید اما گاهی هست شارع میگوید علی الفرض میبیند که نشد و عرف مقصود او را نگرفتند. رها میکند؟! این خلاف حکمت تشریع است. اگر گفت و جا نگرفت تکرار میکند تا جا بیندازد. این که ایشان میگفتند، عرض من این است ولی آن حرف فیحد نفسه حرف درستی است اما با این بحثهای ما کارساز نیست و نتیجه نمیدهد.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: کشف قاره آمریکا، منظومه شمسی، ربع مسکون،اماریت ذهاب حمره مشرقیه،جمع بین صلاتین،
[1] بهجة الفقيه، ص: 37-38
[2] شاگرد: معنای اصطلاحی «اللهم العن الجبت و الطاغوت» همان ستمگر ظالم است؟
استاد: جبت ظاهراً اسم یک بت است. طاغوت هم به معنای مبالغه در طغیان است.
شاگرد: به معنای ستمگر ظالم نیست؟
استاد: من از جبت این طوری یادم است. جبت اسم بت نبود؟ شما یادتان است؟ به نظرم جبت اسم بت بود.
شاگرد: بر یکی از علماء تطبیق میکنند یا کلاً ؟؟؟؟ 59:25 تطبیق بر یکی از علمای ؟؟؟ میشود.
استاد: استغفر الله! اصلاً تطبیق نکنید. ضمیر خودش مرجعش را پیدا میکند، شما مجاز نیستید تطبیق کنید.
شاگرد: ظاهراً جبت به معنای ستمگر و ظالم هم بود.
استاد: نه! آن جبر است؛ «جَبَرَ و جَبّار» ممکن است از نظر لغت به همدیگر مربوط باشد اما از حیث تسمیه ظاهراً جبت به معنای بت است.
[3] یکی از شاگردان
دیدگاهتان را بنویسید