1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٣٠)- موضوعیت یا طریقیت تبین (2)

درس فقه(١٣٠)- موضوعیت یا طریقیت تبین (2)

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19315
  • |
  • بازدید : 182

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

طریقیت یا موضوعیت تبیّن در طلوع فجر

فدعوى اعتبار التبيّن في موضوع الأحكام خارجة عمّا يفهمه العرف في المقام، و كيف يكون للتبيّن الموضوعيّة للحكم مع القطع بإرادة التبيّن، أو تحقّق زمانٍ بعد التبيّن و قبل الطلوع و لو كان قليلًا؟ و كيف يكون للتبيّن الفعلي، الموضوعيّة المتقدّمة مع عدم حدّ معروف غيره غير التبيّن التقديري؟ لأنّه كلّما قرب إلى الطلوع للشمس يزول السواد تدريجاً، لا أنّه يتبيّن الخيطان مع أوسعيّة البياض.

فلا بدّ من غايتيّة الاحمرار مع عدم التبيّن، و هو كما ترى يعدّ من وقت صلاة الصبيان، مع أنّه بلا دليل؛ مع أنّ التفكيك بين مانعيّة الغيم و القمر، لاتّفاقيّة الأوّل، و دائميّة الثاني في الشهر. و جعل الوقت زماناً خاصّاً في الأوّل دون الثاني، و التفكيك بين وقت الصبح و الظهرين و العشائين ممّا لا يخفى وضوح فسادهما.

ثمّ إنّه يأتي الكلام إن شاء اللّٰه في أنّ اعتبار ذهاب الحمرة المغربيّة في وقت المغرب على القول، به و بملازمة بقاء الحمرة مع عدم الغروب، لا يقتضي كشف الحمرة المشرقيّة‌ عن الطلوع، و ملازمةَ حدوث الحمرة لحدوث الطلوع، لأنّ المقابلة بين الافقين تقتضي الملازمة المذكورة، على القول بها، و أماريّة الذهاب على الاستتار، على القول الآخر؛ و أمّا حدوث الحمرة فإنّما يكشف عن قرب الطلوع، لا خروج الشمس فوق أُفق المشرق، كما لا يخفى. [1]

آن تکه قبلی عبارت منظورتان کدام قسمتش هست؟

شاگرد: یک تکه‌ای تا قبل از کاما بود، آن خیلی خاص نبود، بعد از آن عبارت «و كيف يكون» بود. «و کیف یکون للتبيّن الموضوعيّة للحكم مع القطع بإرادة التبيّن».

استاد: بله دیروز این جا رسیدیم گفتم برمی‌گردیم همین منظورم بود. «فدعوی» که مشکل ندارند. فرمودند «فدعوى اعتبار التبيّن في موضوع الأحكام خارجة عمّا يفهمه العرف في المقام» عرف برای تبیّن موضوعیت نمی‌بیند، طریقیت می‌بیند. می‌گویند «کلوا و اشربوا حتی یتبین» یعنی «حتی یوجد المتبیّن» این طور است، نه این که «حتی یتبیّن» یعنی خود تبیّن نزد شما جزء موضوع است، تبیّن طریق است. «و كيف يكون للتبيّن» در خط شریفشان «للتبیّن» را که پیاده کردند بد نیست اما من احتمال دادم که «للمتبیّن» هم باشد، یک میم در خط می‌آید، آیا این «للتبیّن» است یا «للمتبیّن» است؟ حالا فعلاً «للتبیّن» می‌خوانیم. این جا که «للتبیّن» است؛ معذرت می‌خواهم در بعدی منظورم هست که «متبیّن» باشد. سه تا «تبیّن» داریم. «بإرادة المتبیّن أو تحقق زمانٍ بعد المتبیّن» آن جا احتمال دادم، نه آن اولی؛ اولی که معلوم است «تبیّن» است.

شاگرد: البته باز «بعد التبیّن» هم می‌شود، فقط «بإرادة التبیّن» یک خرده …

استاد: حالا چیزی که من حلّ عبارت قرار دادم این است که «أو» را «أو» تردید گرفتم، اگر «أو» تردید قرار بدهیم خیال می‌کنیم عبارت طور دیگری معنا بشود و الا «أو» به معنای یک نحو تفسیر و احتمال دیگر تنویع تفسیری و توضیحی سازگار نشد. اگر در ذهن شما یک وجهی بیاید فکرش بکنید و اگر احتمالی به ذهنتان می‌آید بفرمایید.

شاگرد: «الموضوعیة» هم واقعاً باید «الموضوعیة» باشد یا «موضوعیة»؟

استاد: آن خوب است؛ اسم «یکون» است. «کیف یکون الموضوعیة للحکم للتبین»، «للتبیّن» خبر مقدم می‌شود؛ خبری است که مقدم شده است. «و کیف یکون للتبیّن الموضوعیة للحکم» چطوری می‌شود موضوع قرار گرفتن برای حکم، این موضوع قرار گرفتن برای تبیّن ثابت باشد؟ یعنی تبیّن طریق نباشد و حال آن که «مع القطع بإرادة التبیّن أو» قطع داریم به این که تبیّن اراده شده، این جا بود که گفتم شاید متبیّن باشد؛ «مع القطع بإرادة التبيّن، أو تحقّق زمانٍ بعد التبيّن و قبل الطلوع» که این جا منظور از طلوع هم، طلوع فجر نیست، یعنی طلوع شمس. این نکته ظاهراً مشکلی ندارد که طلوع یعنی طلوع شمس «و لو كان قليلًا؟» یعنی این فاصله زمانی قلیل باشد. معنای عبارت چطور می‌شود؟ اگر «أو» توضیحی و تنویعی نشد، من نفهیدم چطور «أو» را آن طوری بگیریم، تنها احتمال آخر همان «أو» حال مردد است یعنی قطع داریم که نمی‌شود بگوییم موضوع است و آن وقت یا این اراده شده یا آن مردّداً؛ «کیف یکون للتبیّن الموضوعیة» با این که قطع اجمالی داریم به این که یا اراده شده متبیّن؛ متبین یعنی چه؟ یعنی همان نوری که در افق می‌افتد «أو تحقّق زمانٍ بعد المتبيّن و قبل الطلوع و لو کان قلیلاً؟» یا آن منظور است یعنی قطع بین یکی از این دو تا که یا خود آن متبیّن بوده یا تبیّن موضوع است به طوری که می‌آید می‌آید تا کل وقت نماز صبح حتی گاهی یک زمان کمی بیست دقیقه، ده دقیقه قبل از طلوع بشود. این همه بین الطلوعین از یک ساعت و نیم و بیشتر که فاصله دارد، این کم می‌شود. چرا؟ به خاطر این که اگر شما تبیّن را موضوع گرفتید، خود متبیّن که فایده ندارد، آن وقتی که شده تبیّن جزء موضوع است. تا آن متبیّن نزد شما هم تبیّن پیدا نکند حکم نیامده است. بعد که آن متبیّن، می‌خواهد تبیّن نزد شما پیدا کند، کی پیدا می‌کند؟ می‌گویند یک حالت نامعینی دارد؛ می‌آید می‌آید می‌آید آن قدر مهتاب در حالتی است که در یک سرزمینی است که نورانیت به آن فضا داده که سپیده صبح باید خیلی خیلی خیلی بالا بیاید تا بتواند بر نور مهتاب غلبه کند. می‌گویند اگر آن تبیّن است، گاهی می‌ماند آن تحقق زمانی که بین فجر باشد که پدیده است با طلوع یک زمان کمی می‌شود؛ چرا؟ چون گفتید تبیّن جزء موضوع است. این «أو» تردیدی است، قطعش هم یعنی قطع اجمالی. من این عبارت را  این طوری خیلی رفتم و آمدم. جلوتر نگاهش کرده بودم نمی‌دانم رد شده بودم یا یک چیزی حل شده بود، دیروز که خدمت شما گفتم و سوال در ذهنم آمد و الان هم شما فرمودید، مدتی وقت صرف عبارت کردم فقط با «أو» تردیدی آن هم قطع اجمالی درست شد.

 

برو به 0:06:28

شاگرد: لنگه دومی که دارید می‌فرمایید بیشتر به این می‌خورد که کماکان برای تبیّن موضوعیت باشد.

استاد: با «کیف» می‌خواهند بگویند نباشد؛ می‌گویند این چطور موضوعیتی است که ما یک قطع اجمالی داریم که یا مراد از تبیّن خود متبیّن بوده یا تبیّنی که می‌آید می‌آید تا آن وقتی که یک فاصله ولو زمان کمی برای نماز صبح می‌ماند.

شاگرد: که موضوعیت حفظ بشود.

استاد: پس «أو» برای تردید است که یا موضوعیت به آن نحو نباشد یا موضوعیتی باشد که تا این وقت به این کمی بیاید و برای او بشود. پس «و کیف یکون الموضوعیة للتبیّن» با این طور قطع اجمالی که یک طرفش وقت نماز را زمان را قلیل می‌کند.

شاگرد: در واقع تبیّن باز تبیّن خیط الاسود من الفجر می‌شود؟

استاد:نیست و بعدش هم می‌گویند نیست؛ می‌گویند چنین تبیّنی یعنی تبیّنی که شما ضوء قمر را ملاحظه کنید عملاً  از خیط ابیض از اسود بیرون می‌رود؛ آن هم توضیح دنباله‌اش است که موید این می‌شود.

شاگرد: فرمایش شما روی حالتی بود که هر دو تا تبیّن دوم و سومی را متبیّن می‌کند.

استاد: بله.

شاگرد: در نسخه خود حاج آقا نوشته‌ طوری نبود که اشتباهی هست یا نیست؟

استاد: چند بار با هم نگاه می‌کردم، مدتی هم به اندازه سهم خودم این خطوط و عبارات حاج آقا را داریم می‌بینیم برای این که در دست‌ها بیاید حاج آقا زحمت کشیدند، فراموش نشود ولی به اندازه سهم خودم، هم خطشان و هم آن چیزی که پیاده شده را چند بار رفتم و آمدم.

شاگرد: آن جا کلمه‌اش شبیه متبیّن است؟

استاد: «أو تحقق زمان بعد التبیّن» آن که اصلاً خیال می‌کنیم میم ندارد اما اولی‌اش یک ضخیمی شده؛ به الف و لام می‌آید، الف و لامی که این پایینلام میم بوده یا این که چون با خودنویس نوشته می‌شده وقتی به پایین لام رسیده خود جوهر بیشتر درآمده است؟

شاگرد: بعد از «بارادة»؟

استاد:  بله.

شاگرد: مشکلمان هم همان جاست.

استاد: الان اگر ببینید، می‌بینید آن لامی که حاج آقا آوردند پایین لام ضخیم شده است، ضخیمی که میم است یعنی «المتبیّن» یا ضخیمی که چون خودنویس بوده آن پایینِ لام تکان خورده بیشتر جوهر درآمده است ولی دومی که اصلاً به میم نمی‌آید.

شاگرد: پس علی القاعده این فرمایش شما یک چیزی دارد؛ چون این فرمایشی که شما داشتید زمانی درست است که هر دو تا متبیّن باشد.

استاد: دومی خیلی به میم نمی‌خورد. خود لام کج شده مستقیم پایین نیامده اصلاً ضخیم شدنی در آن نیست. این خطی بود که من رفتم و برگشتم. خب بدون این که تبیّن را متبیّن کنیم، عبارت چطور باید معنا بشود؟ «مع القطع بإرادة التبيّن» من «بإرادة» را از قطع منسلخ کردم. ببینید چند تا احتمال شد! طرح احتمالاتی است که از باب جهل است؛ تا مطلب واضح نشده مدام برویم و برگردیم تا ان شاء الله به ذهن یکی از شماها مطلب بیاید و برای ما واضح کنید. الان «بارادة» متعلق به چیست؟ متعلق به قطع است. «قطع به» یعنی «قطعنا بإرادة» که گفتم قطع باشد «مع القطع» آن وقت «بإرادة التبیّن» که آن موضوعیت للحکم باشد، یعنی خود موضوعیت للحکم دو جور می‌تواند باشد «بإرادة التبیّن أو تحقّق زمانٍ بعد التبيّن و قبل الطلوع و لو کان قلیلاً»

شاگرد: با اول سازگار نیست. آن وقت این طوری ترجمه می‌شود؟

استاد: این «أو» روی این احتمال دیگر تردید نیست؛ روی این احتمالی که «مع القطع بإرادة التبیّن أو تحقق» هم باز توضیح و تنویع توضیحی و تفسیری باشد، آن هم باز سازگار نشد. این ماحصل این است که بگوییم حالا عبارت چه شد! این که مطلب درست شد را به دست من نداد، محتملاتی برای این است که اگر شما فکرش می‌کنید می‌بینید چند تا احتمال هست. حالا در ذهن شما اگر چیزی بعدش آمد خلاصه برای ما بگویید؛ آن چیزی که فعلاً با یک احتمال خیلی ضعیف درست شد این است که بگویم منظور از تبیّن، متبیّن است و «أو» هم «أو» تردید است و قطعش هم قطع اجمالی است. خیال می‌کنید این از حیث محتوا بد نیست و با توضیح بعدشان هم سازگار است. فوری بعدش یک «و کیف» دیگر هم دارند که با «و کیف» بعدش هم سازگار است.

شاگرد: معنای همینی که فرمودید چه می‌شود؟

استاد: این می‌شود که شما می‌خواهید بگویید تبیّن موضوعی است و حال آن که ما اجمالاً می‌دانیم که وقتی آیه فرموده «فتبیّنوا» یا آن متبیّنی منظور بوده که تبیّن موضوعش نیست و منضبط است یا تبیّن موضوع است به نحوی که این قدر این موضوعیتش مراد را عجیب می‌کند که می‌آید تا یک زمان بسیار کمی هم می‌تواند وقت نماز صبح باشد. می‌گویند قبلش که تبیّن نبود و قبل از طلوع با یک زمان کمی بیاید و حالا دیگر «تبیّن» و حالا نماز صبح را بخوان؛ بعداً هم می‌گویند «هذا یعدّ من صلاة الصبیان» این که می‌گویند وقت نماز صبیان است که هوا روشن شده بخوانند، شما با موضوعی کردن این تبیّن می‌خواهید نماز همه را صلاة الصبیان بکنید. مثلاً مواردی که لیلة البدر باشد هوا کاملاً صاف باشد، مهتاب بالاترین قدرت و زور مهتابی خودش را إعمال بکند به نحوی که می‌بینید چقدر از سپیده گذشته هنوز ماه بر نورِ او قاهر است.

 

برو به 0:13:01

شاگرد: اگر بخواهیم این طوری پیش برویم که حالا چرا قبل الطلوع؟ گاهی اوقات خود طلوع هنوز ابری هست و اوضاع خیلی خراب است.

استاد: ابر را که دیگران هم … حاج آقا دارند با آن‌ها مماشات می‌کنند؛ یعنی ابر را هم دخالت بدهند؟! آن‌هایی که مخالف حاج آقا هستند فرق گذاشتند .

شاگرد: این زمان قبل از طلوع را از کجا می‌فهمیم؟ یک پدیده دیگری که نیامده است، خودمان که از دستمان رفت، فرض کنیم این قدر هم ابری است و اوضاع خراب است که هیچی نمی‌بینیم؛ می‌رود می‌رود می‌رود تنها پدیده‌ای که بعد از این داریم طلوع است.

شاگرد2: این جا مهتاب هست یا ابر است …

استاد: ایشان می‌خواهند اعمّ کنند بگویند که … یک قرینه هم برای حرف ایشان هست که حاج آقا بعداً می‌فرمایند که اگر می‌خواهید تبیّن بگویید کجا شارع بین قمر و ابر فرق گذاشته است؟ ابر هم که باشد «لا تبیّن» است. ممکن است در آن فضا هم عبارت ایشان باشد که یعنی شما علی ای حال اگر به تبیّن موضوعیت می‌دهید وقتی موضوع شد، موضوع است دیگر.

شاگرد: قبلیت هم از آن درنمی‌آید؛ معلوم نیست آن زمان را بتوانیم اصلاً درک بکنیم.

استاد: بله ولی منظور ایشان معلوم است، کأنه طلوع خورشید واضح است ولی آن تبیّن که شما می‌خواهید به آن موضوعیت بدهید آن قدر می‌تواند عقب بیفتد که تا نزدیک طلوع دیگر بیاید. این عبارت بود به اندازه سهم خودمان که رفتیم و برگشتیم این اندازه احتمالی دادم؛ حالا پرونده‌اش مفتوح بماند و ان شاء الله شنبه زنده بودیم شما هم روی آن فکر بکنید ببینیم غیر از این چیزی که من عرض کردم یک منظور دیگری هم هست یا نه؟

پس حالا «فدعوی اعتبار التبیّن فی موضوع الأحکام خارجة عمّا يفهمه العرف في المقام، و كيف يكون للتبيّن الموضوعيّة للحكم مع القطع بإرادة التبيّن» یک لنگه کار، «أو تحقّق زمانٍ بعد التبيّن و قبل الطلوع و لو كان قليلًا؟» آن وقت اگر تبیّن را متبیّن نگیریم می‌گوییم منظور از تبیّن همان متبیّن است. لذا می‌گویند «تحقق زمانٍ بعد التبیّن». چرا می‌گوییم تبیّن به معنای متبیّن است؟ چون اگر تبیّن به معنای تبیّن باشد اصلاً این عبارت معنا پیدا نمی‌کند که بگوییم «تحقق زمانٍ بعد التبیّن» این که دیگر خروج از متنازع فیه است. چرا؟ چون خلاصه یا تبیّن موضوعیت دارد یا واقعیت دارد. دیگری چه نیازی به «تحقق زمانٍ بعد التبین» هست؟ پس همین که می‌آیند می‌گویند «تحقق زمانٍ بعد التبیّن» یعنی «بعد المتبیَّن» چون این است که می‌تواند فرض داشته باشد و الا من هر چه فکر کردم تبیّن را به معنای متنازع فیه بگیریم بعد بگوییم بعد تحققِ زمانٍ، این معنا پیدا نمی‌کند.

شاگرد: این می‌تواند به معنای تبیّن به همان صورت باشد که وقتی هوا خیلی روشن شد، دیگر ما از راه قرینه یقین می‌کنیم که تبیّن ما حتماً از آن گذشته است؛ همین مورد ابری که ایشان مثال زدند، در حالت ابری اگر ابر نبود تبیّن قطعیه برای ما حاصل می‌شد. به این معنا با زمان «بعد التبیّن».

استاد: وقتی فرمودند «مع القطع بإرادة التبیّن» سخن روی تحقق رفته است. شما إعرابش را چه می‌خوانید؟ «مع القطع بإرادة التبیّن أو تحققِ»؛ «تحققِ» عطف بر تبیّن است یا بر قطع است یا بر عطف بر ارادة است؟ ظاهر عبارت که عطف بر تبیّن است. «مع القطع بإرادة التبیّن أو القطع بتحققِ».

شاگرد: با این توضیحی که شما فرمودید تحقق باید عطف به خود اراده بشود.

استاد: یعنی «مع القطع بتحقق زمان».

شاگرد: یعنی یا متبیّن شده یا یک زمانی که می‌دانیم این زمان در حالت عادی حتماً تبیّن شده است.

استاد: «و كيف يكون للتبيّن الموضوعيّة للحكم مع القطع بتحقق زمانٍ، مع القطع بإرادة التبیّن» اراده تبین با قطعِ ما به تحقق زمان دو سنخ است، نمی‌توانیم در عبارت جمع کنیم. منظورم را ملاحظه می‌کنید؟ «مع القطع بإرادة» اراده برای اراده متکلم و مُنشِئ هست؛ تحقق زمان برای منِ مکلف است؛ چطور جمع بشود؟ مع القطع به اراده آن یا تحقق؟ اگر قطع به اراده می‌گوییم یعنی آن لنگه‌اش هم باید از سنخ اراده باشد، نه اراده‌اش از سنخ اراده تشریعی و این طرفش … حالا پرونده‌اش مفتوح باشد و تا آخر مباحثه هم اگر شما در فکرش بودید و چیزی به ذهنتان آمد برای ما بگویید.

شاگرد: اگر عطف به خود قطع کنیم، نمی‌شود؟

استاد: همان «مع» را؟

شاگرد: بله.

استاد: بگوییم که «و کیف یکون للتبیّن الموضوعة للحکم مع تحقق زمانٍ».

شاگرد: بگوییم یا «مع القطع بإرادة التبیّن» بگوییم که متبیّن اراده شده است یا این که بالاخره یک زمانی محقق می‌شود که بعد از تبیّن است و نزدیک چیز می‌شود.

استاد: «مع القطع بإرادة المتبیّن أو مع تحقق» تقریبا همان «أو» تردیدی می‌شود. خب از حیث مطلب … حالا عبارت از نظر ادبی …

شاگرد: مثلاً یک لازمه‌ای را می‌خواهند بفرمایند که بگوییم این که بدیهی البطلان است، پس قطع داریم که …

استاد: یعنی از حیث مطلب همان احتمالی می‌شود که «أو» تردید باشد؛ آن خوب است. مطلبش که موافق شد حالا این که تجزیه و ترکیب عبارت چند طور ممکن باشد حرف دیگری است. خب حالا من دنباله‌اش را می‌خوانم تا باز هم ببینیم خدا برای این عبارت فرجی می‌رساند یا نه؟!

«و كيف يكون للتبيّن الفعلي، الموضوعيّة المتقدّمة» این جا قبلاً تبیّن فرموده بودند، این جا هم دوباره تصریحاً یک توضیح اضافه می‌کنند؛ وقتی که تبیّن موضوع شد، خواهی نخواهی فعلی می‌شود، نه تقدیری. اگر موضوعِ واقعی حکم شارع متبیّن باشد، آن نوری که در افق است ولو مهتاب نمی‌گذارد ماه را ببینیم، خب این جا این طور می‌شود که تبیّن تقدیری هست ولی نور قمر نمی‌گذارد. تقدیر یعنی چه؟ یعنی «لو فرضنا، لو قدّرنا» که «لم یکن ضوء القمر لتبیّن لنا الخیط الأبیض من الخیط الأسود» این تبیّن تقدیری است اما آن‌هایی که تبیّن را جزء موضوع می‌گیرند روی مبنای خودشان این را که قبول ندارند؛ می‌گویند وقتی ضوء قمر است باید تبیّن برای شما بالفعل بشود، نه این که بگویید اگر نبود می‌شد؛ می‌فرمایند «و كيف يكون للتبيّن الفعلي» مقابل تقدیری. «و كيف يكون للتبيّن الفعلي، الموضوعيّة المتقدّمة» اسم یکون که للتبین هم خبرش هست. «الموضوعيّة المتقدّمة» یعنی موضوعیة للحکم «مع عدم حدّ معروف غيره غير التبيّن التقديري؟» اگر بخواهید تبیّن تقدیری را بگویید یک حدّ معروفی می‌شود؛ می‌گویید خورشید هجده درجه زیر افق آمد، در دایره ارتفاع بزنید که هجده درجه زیر افق است تبیّن تقدیری شده است. اگر ماه نبود می‌دیدیم مثل روزهای تاریک؛ حدّ معروفی که می‌خواهد داشته باشد این است. بخواهیم غیر از این حدّ تقدیری صرف نظر کنیم می‌گوییم که تبیّن فعلی یک حدی دارد؛ می‌فرمایند هیچ حدی ندارد. کم کم افق روشن شده اما نمی‌توانیم بگوییم «تبیّن»؛ کدامش تبیّن است؟ آن چیزی که شما می‌خواهید بگویید آیه به نحو موضوع فرموده، موضوع هم احراز می‌خواهد؛ یعنی وقتی تبیّن عرفی جزء موضوع شده که بگویید شارع این تبیّن را موضوع قرار داده باید احراز بشود آن چیزی که منظور شارع بود محقق شد؛ می‌گویند هر چه می‌بینیم می‌گوییم شاید آن چیزی که شارع منظورش بوده این نبوده است. مدام بیشتر می‌شود، می‌گوییم شاید آن چه که تبیّن است هنوز نشده است؛ موضوع باید احراز بشود؛ می‌گویند می‌آید تا جایی که دیگر افق قرمز می‌شود؛ وقتی قرمز شد دیگر می‌گویید «تبیّن». می‌گویند پس آن وقت خیط ابیض کجاست؟ باید بیاض باشد نه احمرار. می‌گویید چطور موضوعی شد که حدّ روشنی  از آن کنار رفت. اگر متبیّن را تقدیری بگیرید خب حرفت کنار می‌رود؛ اگر بخواهید موضوعیت بدهید و حدّ تقدیری را نگیرید بیاض کنار می‌رود یعنی هر چه می‌خواهیم این تبیّن را احراز کنیم به جایی می‌رسد که اینگونه می شود.

 

برو به 0:22:47

استاد: «و كيف يكون للتبيّن الفعلي، الموضوعيّة المتقدّمة  مع عدم حدّ معروف» یعنی حدی که روشن باشد، شناخته شده باشد و بتواند موضوع حکم شارع را منجز کند. «غيره» غیر چه؟

شاگرد: غیر فعلی؛ یعنی در تبیّن فعلی حدّ معروف شد.

استاد: بله؛ حدی معروفی که منظور از معروف هم یعنی مسلّم در دلیل.

شاگرد: نه لزوماً منتظم.

استاد: منتظم و حتی تطبیقش هم صغرویاً. غیر خودِ این التبیّن الفعلی که شما فرض گرفتید. غیره هم یعنی روی فرض شما. شما التبین الفعلی را فرض گرفتید.

شاگرد: شما گفتید «التبین» حالا می‌خواهیم گردن شما بگذاریم که التبینی که می‌گویید تبین فعلی است و تبین فعلی هم نمی‌تواند. حالا فقره بعد توضیح می‌دهند.

استاد: شما التبین گفتید؛ اگر می‌گویید تبین تقدیری، آن که حرف ما شد و از حرفتان دست برداشتید. اگر غیر او می‌گویید پس فعلی می‌شود.

شاگرد: و تبیّن فعلی هم «کیف یکون»؟ «لأنّه»

استاد: چرا؟ چون دیگر موضوعش تبین بیاض من الخط الاسود است و حال آن که این تبیّن فعلی خط اسودش از بین می‌رود، بیاضش هم از بین می‌رود. «کیف مع حدٍّ معروف غير التبيّن التقديري؟» تبیّن تقدیری حدّ معروفی است که حرف شما را از بین می‌برد؛ تبیّن غیر تقدیری حدّی است که شما قبول می‌کنید ولی حدّ معروفی ندارد. چرا؟ «لأنّه كلّما قرب» یعنی قَرُبَ آن زمان و آن تبیّن «إلى الطلوع للشمس يزول السواد تدريجاً» این تدریجاً را چرا گفتند؟ برای این که می‌خواهند بگویند حدّ معروف ندارد. حدّ باید منضبط باشد بگوییم این ثانیه است، نمی‌شود بگویند چه لحظه‌ای سواد از بین رفت؛ خرد خرد هم هست و هم نیست؛ مدام یک مقداری از بین رفته و یک مقداری هنوز هست؛ باز تبیّن آمد یا نه؟ «یزول السواد تدریجاً لا أنّه يتبيّن الخيطان مع أوسعيّة البياض.» یعنی آن‌ها می‌گویند تفاوتی نکرد، یک خط سیاه در لیالی البیض که هنوز داریم، یک خط سفید هم داریم، فرقش با آن شب اول ماه چه بود؟ شب اول ماه آن خط فجر باریک‌تر بود، هنوز خیلی گسترده نبوده آن را می‌دیدیم حالا که شب چهاردهم هست، خط سوادش که هست، آن خط بیاضش مقداری پهن‌تر می‌شود تا ببینیم. حاج آقا می‌فرمایند این طور نیست، آن خط سواد و پهن‌تر شدن یک چیز تدریجی است که نمی‌توانید بگویید خط سواد هست و خط فجر فقط یک مقداری پهن‌تر شده حالا متبیّن شد.

«فلا بدّ» این جا سر سطر رفتند؛ دو تا سر سطر رفتنی است که اصلاً جا نداشته است. دومی که اصلاً غلط شده، سومی هم که خیال می‌کنید خلاف اولی شده است و از نظر ویراستاری باید یادداشت کنید که بعداً تذکر داده بشود. اولی‌اش اوسعیت بیاض اولی این است که سر سطر نرود، دومی هم که «فی الشرع» که اصلاً غلط شده است. این فلا بدّ دنبال مطلب و دنبال استدلال است. «فلا بدّ من غايتيّة الاحمرار مع عدم التبيّن» اگر شما می‌گویید تبیّن موضوع است، وقتی هنوز متبیّن نیست نیست نیست تا جایی می‌رسد که طلوع فجر به جای تبیّن خط ابیض از سواد، احمرار می‌شود و افق قرمز بشود که نه بیاضی در کار هست، نه سیاهی.  «فلا بدّ من غايتيّة الاحمرار مع عدم التبيّن» الفعلی که شما می‌گویید «و هو كما ترى» این خیلی واضح البطلان است. «هو کما تری يعدّ» همین طوری که می‌بینید این «غایتیة الاحمرار» برای تبیّن فعلی که شما گفتید «یعدّ من وقت صلاة الصبيان» باز آن وقت همه نماز بخوانند و حال آن که آن وقت می‌دانیم برای نماز بچه‌هاست. «مع أنّه بلا دليل» یعنی غایة الاحمرار. حرف شما منجر به غایة الاحمرار می‌شود و حال آن که  غایتیتِ قضیه احمرار هیچ دلیلی در ادله ندارد که بگویند یک وقتی داریم که شما باید تا احمرار صبر کنید. «مع أنّه بلا دلیل مع أنّ» این «مع أنّ» خوب است، باز دنباله ردّ آن حرف است. «مع أنّ التفكيك بين مانعيّة الغيم و القمر، لاتّفاقيّة الأوّل» اتفاقیة به معنای اتفاق نظر علماء نیست، یعنی اتفاقی بودن؛ «قضیّةٌ اتفاقیة» «و دائميّة الثاني في الشهر.» دومی در ماه چیست؟ دائمی است یعنی می‌دانیم همیشه از دوازدهم تا بیست‌ودوم مثلاً یا از سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم لیالی البیض سه روزی یا ده روزی است و می‌دانیم در ماه دائمی است اما غیم و ابر اتفاقی است. «مع أنّ التفكيك بين مانعيّة الغيم و القمر، لاتّفاقيّة الأوّل و دائميّة الثاني في الشهر. و جعل» یعنی «أنّ جعل» این عطف به التفکیک است. سر سطر رفتند که کاملاً مطلب خراب شده است. «و جعل الوقت» یعنی أنّ جعل الوقت «زماناً خاصّاً في الأوّل» اول کدام است؟ غیم است. وقتی ابر است منظور از تبیّن شرعی چه بوده؟ همانی بوده که زیر ابرها یک مقداری روشنایی پیدا می‌شود. عجب! چه تبیّنی! زیر ابرها یک ذره سفیدی پیدا می‌شود «حتی یتبین لکم» تفکیک کردند. می‌گویند این طور تفکیکی «جعل الوقت زماناً خاصّاً» زمان خاص یعنی چه؟ یعنی همان متبیّن اول وقت. «فی الاول» یعنی وقتی آسمان ابر است. بگویید وقتی ابر است همان طلوع فجر واقعی «دون الثاني» در ضوء قمر؛ بگویید آن تبیّن بالفعل می‌خواهد. «و التفكيك بين وقت الصبح و الظهرين و العشائين» می‌گویید ادله شرعیه در ظهر و عشاء منضبط است یعنی وقتی زوال می‌گویند یک وقتی است واقعی است، وقتی مغرب می‌گویند وقتی منضبط هست یعنی وقت تکوینی است و ربطی به حال متکلم ندارد اما نماز صبح دیگر وقت منضبط نیست، مربوط به حال من است. و تفکیک بین وقت صبح که بگوییم حال متکلم است و ظهرین و عشائین که بگوییم همان واقعیت خارجی وقت است «ممّا لا يخفى وضوح فسادهما.» این‌ها درست نیست که این طور تفکیکی را صورت بدهیم. من یک چیز دیگری به ذهنم آمد ولو آن‌هامی‌توانند جواب بدهند ولی برای این که آدم مطمئن بشود خوب است. شما که می‌فرمایید در لیالی البیض باید صبر کنند، شما می‌گویید وقتی روشن است صبر کنید تبیّن بشود حالا اگر لیالی البیض بود و ابر غلیظ بود؛ شما چه می‌گویید؟ می‌گویید ابر که میزان نیست. خب حالا میزان نیست، خلاصه ماه میزان است یا آن طلوع واقعی؟ این فرض، فرض قشنگی است. الان ایام لیالی البیض است و ابر بسیار غلیظی هست، نه ماه پیداست، نه خورشید؛ به قول آقا خورشید هم گاهی بیرون می‌آید آن قدر ابر غلیظ است که معلوم نیست طلوع شده یا نه. دیدید که خیلی وقت‌ها می‌شود که طلوع هم معلوم نیست. در این طور وقتی الان به نظر شما کدام میزان است؟ کدامش را می‌گویید؟ می‌گویید که فرض می‌گیریم اگر ابر نبود، ماه که بود! آن‌ها هم همین را می‌گویند؛ می‌گویند فرض می‌گیریم اگر ابر نبود با وجود ماه تبیّن کی می‌شد؟ مثلاً سه ربع، نیم ساعت بعد از طلوع فجر می‌شد. نمی‌دانم آن‌هایی که می‌گویند، چقدر می‌گویند باید صبر کنیم؟

 

برو به 0:30:59

شاگرد: نهایتاً بیست دقیقه می‌گویند.

استاد: نه! لیالی البیض را عرض می‌کنم.

شاگرد: یک ربع دیگر آخرش است. نظر مرحوم امام بیشتر این بود.

استاد: آخر ماه چهارده و پانزدهم وقت غروبش بیشتر روشن می‌شود. از نظر افق نورش رو به ضعف رفته است اما مشکل‌ترش مثل شب هفدهم است یعنی مدام ماه بالا می‌آید به طوری که نورش قاهر بر طرف مشرق است.

شاگرد2: ظاهراً لیالی درعاء دارند.

استاد: به چه معنا؟

شاگرد2: به معنای همان شب‌های شانزدهم، هفدهم، هجدهم است که وقت …

استاد: چون آخر، کی ماه بدر هست؟ آن وقتی که درست مقابل خورشید است؛ خب وقتی مقابل هست نمی‌شود که بدر واقعی بالای افق باشد، خورشید هم دربیاید. یعنی اگر واقعاً بدر باشد همین خورشید بالا می‌آید، او هم داخل می‌رود. می‌خواهند روبرو باشند ولو از نظر ضوابط این کلیت ندارد ولی دارم همان فرض هندسی را می‌گیرم. این که بالا می‌آید …

طلوع و غروب ماه و شکل قرار گرفتنش درمنازل مختلف

شاگرد3: بیشتر از فضای نیم کره را پوشش می‌دهد؟

استاد: به قرار گرفتنش مربوط می‌شود. یعنی الان که من فرض گرفتم خودمان را بین این دو تا فرض گرفتم؛ گفتم این جا خورشید است، ماه هم این طرف است، ماه هم بینشان هست پس این کفه ترازو است. خورشید از افق بالا می‌آید، ماه پایین می‌آید و حال آن که واقعیتش این طور نیست یعنی ما همیشه بین آن‌ها نیستیم؛ گاهی هست که مثلاً ماه آن جاست، خورشید آن جاست و ما فاصله داریم. دیدید آن مواضع در اوائل چهاردهم ماه فرق می‌کند؛ لذاست که همان طور که شما می‌فرمایید نیمه بیشتر را روشن کرده اما گاهی می‌شود در همان وقت‌هایی که بدر است، بخشی‌ از لبه بالا و پایین ماه تکان می‌خورد؛ حتی می‌تواند بخشی از آن قسمت تاریکی برای ما جلوه بکند. چرا؟ چون نسبت به خورشید تماماً رو به اوست اما همان تمام رویی که به خورشید دارد وقتی می‌خواهد برای ما جلوه بکند معلوم نیست به آن تمامه که به فرمایش شما کل نیم‌کره است حتی جلوه بکند. گاهی حتی کمتر از آن هم می‌تواند جلوه بکند.

شاگرد: همیشه تمام رو به سمت خورشید است. هر طرف بچرخد تمام رویش به سمت خورشید است؛ این فقط از زاویه دید ماست که می‌گوییم تمامش به سمت خورشید است یا نصفش به سمت خورشید است و الا ماه همیشه تمام رخش به سمت خورشید است.

استاد: فرمایش شما که درست است؛ من در شب چهاردهم را می‌گفتم.

شاگرد: طبق فرمایش شما به عبارت دیگر اگر قرار است ما وسط باشیم باید خسوف اتفاق می‌افتد.

استاد: ظاهرا از چیزهایی که برای ماه هست این است که می‌گویند مثل کره زمین نیست که دو طرفش آفتاب ببیند، یک طرفش آفتاب می‌بیند و گشتنش طوری است که پشتش به طرف خورشید نمی‌رود. این هم از چیزهایی است که راجع به ماه گفتند. من از سابقه ذهنی خیلی قبل دارم می‌گویم؛ یعنی ماه این طوری دور می‌زند، نه این طوری. اگر این جا خورشید باشد، او این جا می‌گردد، نه این طور. این هم از خصوصیاتی است حالا باز دوباره مراجعه بکنید، من خیلی وقت است دیدم که ماه یک طرفش همیشه رو به خورشید است.

شاگرد: شب و روز ندارد.

استاد: شب و روز این طوری مثل زمین و مریخ ندارد. سیارات منظومه شمسی، اقمار غیر از سیارات هستند؛ سیارات طوری می‌گردند چون می‌خواهند دور خورشید هم بگردند، چون می‌خواهند دور خورشید بگردند، اگر این طوری دور بزنند، قانون جاذبیت ضوابط خودش را نمی‌تواند إعمال بکند. این طوری دور می‌گردند لذا شبانه‌روز دارد اما قمر که دور زمین می‌گردد و باز زمین جلو می‌رود، آن طوری است که یک طرفش به سمت خورشید است؛ همان که نگاه می‌کنند می‌گویند علی نوشته؛ آن سیاهی «محوٌ فی القمر» در روایت … علی روی ماه می‌گفتند، نمی‌دانم شما شنیدید یا نه؟ کوچک بودیم مرسوم بود می‌گفتند در ماه نگاه کنید قشنگ نوشته علی. این طرف علی هیچ وقت پشت نمی‌رود، این دور می‌زند یعنی عین علی پایین می‌آید و بالا می‌رود. حالا اگر خواستید بیشتر هم ملاحظه کنید. این که شما فرمودید همیشه به طرف خورشید است از آن حرف یادم آمد. این که درست است اما مقصود من در زمان چهاردهم است که همه‌اش به طرف خورشید است گفتند همه آن به طرف خورشید است اما لازم نکرده آن جایی که ما قرار گرفتیم حتی همان نصف را هم ببینیم؛ گاهی می‌شود که در اثر تکان دادن لب بالا و پایین ماه همان نصفش هم می‌بینید برای ما کم می‌آید برای این که بخواهیم ببینیم ولی او درست است. خلاصه عرض من این بود که این برای شب چهاردهم است، شب پانزدهم چطوری می‌شود؟ خورشید دارد طلوع می‌کند هنوز مقداری مانده تا ماه از طرف مغرب غروب کند. شب هفدهم باز بالاتر آمده دیگر هفت روز بعدش تربیع سوم که شب بیست‌ویکم و بیست‌ودوم می‌شود. خورشید که دارد طلوع می‌کند ماه وسط آسمان است. ولذاست که یک ساعت قبلش که می‌خواهد طلوع فجر بشود ماه به طرف شرق است. وقت طلوع تازه وسط آسمان آمده است. شب بیست‌ویکم اگر غروب باشد این جا وسط آسمان وقت طلوع، خورشید می‌خواهد بیرون بیاید ماه وسط آسمان است؛ یک ساعت و نیم قبلش که می‌خواسته طلوع فجر بشود ماه هنوز به وسط آسمان هم نرسیده بوده، به طرف مشرق بوده، این است که ولو جرمش کمتر شده اما نورش قاهر بر طرف مشرق است.

شاگرد: تا شب‌های بیست‌وسوم و بیست‌وچهارم احتیاط کردند  …

استاد: پس مفتین هم همین را گفتند.

 

برو به 0:37:39

شاگرد: فتوا ندیدم ولی در بعضی از مقالاتی که در مورد …

استاد: که گفتند اگر می‌خواهید احتیاط کنید، اتفاقاً احتیاط بالاترش آن وقت است که ماه طوری هنوز مانده که به طرف مشرق و مشرف بر افق به طرف شرق است و نمی‌گذارد که آن نور فجر متبیّن بشود.

شاگرد: آن عبارت هم اصلاح کنم.

استاد: برای عبارت وجهی پیدا کردید؟

معنای لیله درعاء و لیالی دُرَع

شاگرد: نه! آن لیالی که صحبت شد. به هر کدام از آن سه تا شب شانزدهم تا هجدهم لیلة درعاء می‌گویند، آن وقت به آن می‌گویند لیالی دُرَع. می‌گویند قاعده دُرع است بسکون راء ولی استثناءً دُرَع گفته شده است وتصریح هم کردند گفتند سه روزی است که بعد از لیالی البیض هست.

استاد: دِرع به معنای زره را می‌دانم؛ وجه تسمیه‌اش چیست؟

شاگرد: گفتند که «شاة درعاء سوداء الجسد، بیضاء الرأس» شب کأنه این طور است که کلش سیاه است، آن آخرش روشن است.

استاد: ظاهراً مهتاب را تشبیه به سر کردند.

شاگرد: «سمّی الدرعاء إذا اسودّ مقدمّها تشبیهاً باللیالی الدرع» آن برعکس شد.

استاد: این که خوب است. الان شب چندم فرمودید؟

شاگرد: می‌گویند سه شب بعد از لیالی البیض شانزدهم تا هجدهم.

استاد: اول سه روز سفید بوده، لیالی البیض بوده بعد …

شاگرد: خود همان شب این که اولش چیز هست … حالا صحاح روشن‌تر گفته …

استاد: توضیحش در ذهنم آمد؛ شب بدر یعنی شب چهاردهم بر خلاف طلوع به محض این که خورشید غروب می‌کند از این طرف ماه بیرون می‌زند، درست مثل کفه ترازوست. خورشید به پایین می‌رود و در افق غروب می‌کند و ماه بیرون می‌آید یعنی همان اول شب بهره‌مند از نور هستیم. شب پانزدهم خورشید غروب می‌کند و چند لحظه نشده ماه بیرون می‌آید. همچنین سیزدهم و چهاردهم. از شب هفدهم هجدهم به بعد می‌بینید هوا که تاریک شد بعد از یک کمی تاریکی ماه طلوع می‌کند پس اولش تاریک بود «یُبدأ بالسواد» اول تاریکی را حس می‌کنیم؛ ماه نداریم بعد از چند لحظه‌ای که ماه نداریم بعدش نور در طلوع قمر صورت می‌گیرد. توضیحش را بخوانیم ببینیم همین طوری است که عرض کردم؟!

شاگرد: ایشان می‌گوید که « ثمَّ يقال: شاةٌ دَرْعاء، و هى التى اسوَدَّ رأسُها و ابيضَّ سائرُها. و هو القياس؛ لأنَّ بياضَ سائِر بدنِها كدرعٍ لها قد لبِسَتْهُ. و منه اللَّيالى الدُّرْعَ، و هى ثلاثٌ تسودّ أوائلها و يبيضُ سائرُها، شُبِّهت بالشَّاة الدَّرْعاء.»[2]

استاد: گوسفندی که سرش سیاه است، بدنش روشن و سفید است این درعاء می‌شود. شبی که اولی که شب شد تاریک است اما بعد از چند لحظه ماه بیرون می‌آید روشن می‌شود و درعاء می‌شود. به خلاف شب چهاردهم و پانزدهم که اول شب نور هست؛ همان اول روشن است.

شاگرد: صحاح هم قریب به همین چیز است.

استاد: صحاح که بعد از ابن فارس بوده است. ابن فارس اوائل سیصد است.

شاگرد: صحاح را نوشته 393.

استاد: ولی ابن فارس قطعاً جلوتر است.

شاگرد: نوشته 395. یعنی معاصر شدند.

استاد: ابن فارس از آن‌هایی است که در سلسله سند إکمال الدین آمده که 381 وفات صدوق است.

شاگرد2: احتمالش مقداری بعید است ولی منافات ندارد.

استاد: منافاتی ندارد اما من روی حساب حدس‌هایی که از این سندها و طبقات زده می‌شود عرض می‌کنم. پس مطمئن هستید ابن فارس 395 هست؟

شاگرد: در برنامه جامع فقه وفات را 395 زده است.

استاد: پس حتی بعد از صدوق هم بودند.  «ثمّ إنّه يأتي الكلام إن شاء اللّٰه» حالا دیگر آن قسمت بعدی را اگر خسته نشدید بخوانم. به خاطر این که آن جا هم احتمالی به ذهنم می‌آید که باید جای مشرق یا مغرب عوض بشود. می‌خوانم برای این که برای شنبه روی این فکر کنید. «ثمّ إنّه یأتی الکلام إن شاء الله في أنّ اعتبار ذهاب الحمرة المغربيّة» من خیالم می‌رسد این جا باید مشرقیه باشد. «ذهاب حمرة المشرقیة في وقت المغرب على القول به و بملازمة بقاء الحمرة مع عدم الغروب» این‌ها خوب است. «لا يقتضي كشف الحمرة المشرقيّة» این جا مشرقیه باید مغربیه باشد. «عن الطلوع، و ملازمةَ حدوث الحمرة لحدوث الطلوع، لأنّ المقابلة بين الافقين تقتضي الملازمة المذكورة، على القول بها، و أماريّة الذهاب على الاستتار، على القول الآخر» خب آن مطالب معلوم است اما این که کلمه مشرقی و مغربی خیال می‌کنیم جایش عوض شده است. چرا؟ چون صحبت مغرب بوده معمولاً هم این می‌شود که می‌گوییم غروب حمره مغربیه و حال آن که برعکس است؛ وقت غروب، زوال حمره مشرقیه است، وقت طلوع این طرف شمس که می‌خواهد طالع بشود حدوث حمره مغربیه است البته حمره مشرقیه هم داریم و بعداً در وقت نافله هم می‌خوانیم که مثلاً پایان وقت نافله صبح طلوع حمره مشرقیه است؛ آن جا مشرقیه درست است، نه مغربیه ولی خیال می‌کنید این جا که دارم ملازمه برقرار می‌کنم منظورشان آن بوده حالا شما  فکر کنید ببینید با مشرقیه و همین طور بدون دست زدن هم عبارت درست می‌شود یا نه؟

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

تگ:

تبین تقدیری-موضوعیت تبین-طریقیت تبین-حمره مشرقیه -حمره مغربیه -طلوع و غروب ماه-لیالی الدرع

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 37 – 38

[2] معجم مقائيس اللغة، ج‌2، ص: 268

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است