1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٢)- ١٣٩٢/٠٧/٠٧ – استاد یزدی زید عزه

درس فقه(١٢)- ١٣٩٢/٠٧/٠٧ – استاد یزدی زید عزه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=15217
  • |
  • بازدید : 38

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

شاگرد: در حدیثی که گذشت، بالاترین درجه فصاحت که مختص به امام علیه الصلاة و السلام است اقتضاء نمی‌‌کند که آقا بفرمایند «اری لک ان تنتظر»، ظهور در استحباب داشته باشد، در عین حال مورد خودش را نگیرد. خب اگر مورد خودش را با توجه به قرائن مثلاً خارجیه نگیرد، به کجای فصاحت ضربه می‌‌زند؟ چه اشکالی دارد که بگویند مستحب است که این کار را بکنید، ولی با قرائن رادع بشوند از این.

استاد: شما برگشتید به مطالبی که در رسائل صحبت شد. راجع به همان بحثِ رسائل، حاج آقا در مباحث الاصول مطرح کردند به عنوان پاورقی که اتفاقاً امروز آوردم که سریع بخوانیم.

شاگرد: ظاهراً از خودشان است.

استاد: بله. مثلاً یک چیزی کنار روایت نوشته بودند، دیدند که اگر در متن بیاورند، فاصله می‌‌شود. آنهایی که کتاب را ویرایش می‌‌کردند، دیدند اگر بیاورند در متن، خیلی بین عبارت فاصله می‌‌شود، این را به عنوان پاورقی گذاشتند. خیلی از موارد اینطور بود. یک حاشیه‌‌هایی می‌‌زدند که خیلی‌‌هایش را می‌‌آوردند در متن، خیلی‌‌هایش دیگر نمی‌‌شد. یک حاشیه مفصلی بود که متن را به هم می‌‌ریخت. ولی خلاصه مال خودشان است.

شاگرد: چه جلدی است؟

استاد: جلد سوم مباحث الاصول، صفحه ۳۴۹، در پاورقی «و اعنی بدلیل الاحتیاط» یک روایت را می‌‌فرمایند. دومی‌‌ هم «و قوله علیه السلام فی الموثقة اری لک ان تنتظر حتی تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدینک». از ابواب صفات قاضی در باب احتیاط آدرسش را دادند، در جای دیگر هم هست. اوّل همان حرف مرحوم شیخ را جلو می‌‌اندازند، تا بعداً شروع کنند خدشه کردن.

شبهه موضوعیه بودن روایت ابن وضاح

و هو في الشبهة الموضوعيّة، و فيه عدم الدلالة على الوجوب مع أنّ الخصم يسلّم العدم فيها، يعني: أنّ ظاهر السؤال هو إحراز الاستتار و الشكّ في جواز الإفطار قبل ذهاب الحمرة المطّردة في المشرق، و ظاهر الجواب دلالة و جهة: أنّ الاحتياط، في الانتظار. فعلى تحكيم ظهور الحائطة، لا بدّ من تأويل ظهور السؤال بتوهّم الليل و الاستتار عن نظر السائل بسبب الغيم أو جبل حائل، فيكون من الشبهة الموضوعيّة التي لا يلزم فيها الاحتياط عند الخصم أيضا.[1]

فرمودند: «و هو فی الشبهة الموضوعیة» این روایت مربوط به بحث اخباریین نیست. اخباریین می‌‌خواهند در شبهه تحریمیه دلیل بیاورند بر وجوب احتیاط. در شبهه وجوبیه خود اخباریین قبول دارند که احتیاط واجب نیست. در شبهه موضوعیه- اعم از تحریمیه و وجوبیه- خود اخباریین قبول دارند که احتیاط واجب نیست. فقط آن که می‌‌خواهند دلیل برای آن بیاورند که حکمش مطلق الاحتیاط است، شبهه حکمیه تحریمیه است. خب حالا اگر روایت شبهه موضوعیه شد، از مقصود آنها بیرون می‌‌رود،‌‌ دلیل برای آنها نخواهد بود. اوّلش اینطور شروع می‌‌کنند: «و هو فی الشبهة الموضوعیة» کما این‌‌که مرحوم شیخ هم فرمودند. «و فیه عدم الدلالة علی الوجوب»، «و فیه» هم می‌‌تواند به معنای اشکال در استدلال آن‌‌ها باشد، و هم می‌‌تواند به‌‌ معنای «و فی الخبر» باشد. هر دو تایش محتمل است. کلمه «و فیه» ذو وجهین است. «و فیه» یعنی در استدلال به این دلیل احتیاط، یا «و فیه» یعنی در این خبر موثقه‌‌ای که نقل شد، در این قول امام علیه السلام، «عدم الدلالة علی الوجوب». اشکال این است که این روایت که اصلاً دلالت بر وجوب ندارد، «اری لک ان تنتظر حتی تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة» می‌‌فرمایند این‌‌که وجوب نیست.

«مع انّ الخصم یسلّم العدم فیها» تازه اگر هم وجوب بود، خود اخباریین قبول داشتند که این ظهور را باید تأویل کنیم. «فیها» یعنی در شبهه موضوعیه. چون خودشان قبول دارند که در شبهه موضوعیه، احتیاط واجب نیست. «مع أنّ الخصم» یعنی اخباریین، «یسلّم عدم» احتیاط را «فیها» در شبهه موضوعیه. پس این روایت به دردشان نمی‌‌خورد. «یعنی» شروع می‌‌کنند یک سری بحث‌‌های علمی را که ۳-۴ سطر هم ادامه دارد. من سریع می خوانم. «یعنی ان ظاهر السؤال هو احراز الاستتار و الشک فی جواز الافطار قبل ذهاب الحمرة المطردة فی المشرق»، می‌‌گویند از ظاهر سؤال ذهن سراغ حمره مشرقیه می‌‌رود، به سمت همان قول مشهور. چون ظاهرش این است که می‌‌گوید من استتار را احراز کردم، نه این‌‌که شبهه موضوعیه است و شک دارم استتار قرص شده یا نشده. قرص رفته اما باز هم به خاطر حمره شک دارم. «ظاهر السؤال هو احراز موضوع»، بنابر استتار. «احراز الاستتار و الشک فی جواز الافطار» اما آن شکی که دارد، به خاطر شک در استتار نیست. شک در جواز افطار «قبل ذهاب الحمرة المطردة فی المشرق». این شک او برای حمره مطرده در مشرق است. اما وقتی جواب امام علیه السلام را می‌‌بینیم، این ظهور در سؤال را باید تأویل کنیم. می‌‌فرمایند: «و ظاهر الجواب دلالةً و جهةً انّ الاحتیاط فی الانتظار». حضرت جوابی می‌‌دهند که هم از حیث دلالت ظهوری، و هم از حیث جهت که تقیه و عدم تقیه باشد، می‌‌گویند احتیاط در انتظار است. احتیاط این است که باید منتظر بمانی تا حمره برود.

 

برو به 0:06:10

شاگرد: منظورشان از جهت چیست؟

استاد: جهت یعنی تقیه هست یا نیست. صدور و ظهور و جهت.

شاگرد: اینجا که به کار بردند منظورشان چیست؟

استاد: می‌‌گویند آن که ظاهر جواب است، تقیه نیست. ظاهرش این است که احتیاط خوب است، و بدون تقیه هم دارند می‌‌گویند احتیاط خوب است. یعنی حالش، حال تقیه نیست. جهتی را بعدا هم بررسی می‌‌کنند. «ظاهر الجواب دلالة و جهة انّ الاحتیاط فی الانتظار».

حالا می‌‌خواهند بگویند ظاهر سؤال و جواب را چه کارش کنیم.«فعلی تحکیم ظهور الحائطة» حائطه که جواب است،‌‌ ظهورش احتیاط و ندب است «فعلی تحکیم ظهور الحائطة» در جواب «لابد من تأویل ظهور السؤال» که احراز استتار است. می‌‌گوییم ولو ظاهرش احراز است، اما از جواب می‌‌فهمیم که در اصل احراز استتار شک داشته. امام هم که مقصود سائل برایشان روشن بوده، مطابق نظر او گفتند. نه مطابق ظاهرش که موهم غیر شبهه موضوعیه است.

شاگرد: چطور از خارج این را می‌‌فهمیم؟ سؤال حکمیه است، جواب موضوعیه است. کأنّ اگر کسی احراز استتار کرده باشد، سؤال از حکم دارد. پس سؤال حکمیه است. ایشان می‌‌خواهند بگویند جواب موضوعیه است. آن وقت این کلمه «حائطة» چطور ما را به این می‌‌رساند؟ بیان ایشان چیست؟

استاد: ببینید وقتی سؤال موضوعیه نیست. احراز کرده، شک ندارد در موضوع. ولی در جواب حضرت می‌‌فرمایند احتیاط کن. احتیاط کردن که منصب امام نیست -بحث‌‌های ایشان به مباحث اصولی ناظر است که در رسائل هم بود- پس حضرت اینجا نمی‌‌گویند احتیاط کن، از این‌‌که حضرت می‌‌فرمایند «اری لک ان تنتظر» با لسان استحباب، آن هم احتیاط،‌‌ از این معلوم می‌‌شود که طرف شک موضوعی داشته. نه این‌‌که او هیچ شکی در موضوع نداشته، از امام مسأله می‌‌پرسد، حضرت می‌‌گویند احتیاط. نبایست بگویند احتیاط کن. «و فعلی تحکیم ظهور الحائطة» که حضرت جواب به احتیاط دادند، می‌‌فهمیم سؤال شبهه حکمیه نبوده، و الا برای جواب سؤال شبهه حکمیه، حضرت به احتیاط جواب نمی‌‌دهند، مسأله را جواب می‌‌دادند. «لابد من تأویل ظهور السؤال» ظهور سوال را که احراز موضوع بود، تأویلش می‌‌کنیم. می‌‌گوییم نه، با این رفت و برگشتها، نمی‌‌خواست بگوید احراز کردم. می‌‌خواست بگوید اینها شده، اما باز هم سرخی هست. یعنی یک نحو تعارض امارات را می‌‌خواست بگوید. می‌‌خواست بگوید برای این طرفِ استتار، «یقبل اللیل، یرتفع اللیل» و همه اینها. اما برای آن طرف که من را به شک می‌‌اندازد، «ترتفع فوق الجبل حمرة». این را باید تأویل کنیم. از یک طرف برای استتار، امارات متعدد را ردیف می‌‌کند، اما آخر کار هم یک چیزی می‌‌گذارد که مصحح شبهه موضوعیه ی او باشد. بگوییم به خاطر این شک کرده که لعلّ این حمره، کاشف از این است که کوهی، تپه‌‌ای، چیزی هست که من متوجه نیستم و هنوز خورشید نرفته. آن استتار واقعی احراز نشده.

«لابد من تأویل ظهور السؤال بتوهم اللیل و الاستتار» که سؤال را هم می‌‌گوییم شبهه موضوعیه بوده. پس دیگر احراز رفت کنار. «توهم اللیل» خیالش می‌‌رسد که شب شده. «بتوهم اللیل و الاستتار عن نظر السائل بسبب الغین او جبل حائل فیکون من الشبهة الموضوعیة الذی لا یلزم فیها الاحتیاط عند الخصم ایضا». پس تا اینجا طبق ظهور جواب که احتیاط است و جوابِ احتیاطی به ریخت سؤالِ شبهه حکمیه‌‌ای نمی‌‌آید، تأویل می‌‌کنیم ظهور سؤال را به این‌‌که شبهه موضوعیه است «طبقاً للجواب».

شاگرد: ولو احتیاط هم مستحب است، چون موضوعیه است دیگر.

استاد: شبهه موضوعیه را خود اخباریین هم نمی‌‌گویند واجب است. «و عند الخصم ایضاً». جواب روشن است، احتیاط ندبی است، شبهه هم موضوعیه است، هیچ مشکلی هم دیگر نیست، پس دلیل برای آنها نیست.

 

برو به 0:11:14

شاگرد:  یعنی با چند مقدمه، یک: این‌‌که جهت را حتماً احراز کردیم که در مقام بیان هستند و تقیه نیست. دو: این‌‌که اخباریین هم در شبهات موضوعیه می‌‌گویند احتیاط واجب نیست. می‌‌خواهم بگویم چقدر تبعید مسافت می‌‌شود تا اینطور معنا بشود. اخباریین مثلاً ۵۰۰ سال، ۶۰۰ سال بعد از نصوص تازه به دنیا می‌‌آیند…

استاد: نه، از باب نظر اخباریین نیست. از باب این‌‌ است که آنها که سخت‌‌گیری می‌‌کنند و احتیاط را لازم می‌‌دانند، چون واضح نزد متدینین بوده که در این…

شاگرد: اگر ما در قرن ۳۰۰ زندگی می‌‌کردیم و این روایت به دستمان می‌‌رسید، دیگر اخباری هایی نبودند که بگوییم …

استاد: آن وقت هم می‌‌دانستیم در شبهه موضوعیه برائت جاری می‌‌شود.  اخباریین که سخت‌‌گیری می‌‌کنند، چون واضح است نزد متشرعه و متدینین که در شبهه موضوعیه احتیاط واجب نیست، آنها هم همراهند.

شاگرد: حالا به دلیل این مقدمه ی بعیده، می‌‌آییم معنای روایت را عوض می‌‌کنیم.

استاد: به خاطر این‌‌که آنها بعداً قائل شدند؟

شاگرد: آدم عوامی که اصول نخوانده، این روایت را به او بدهیم چه می‌‌گوید؟ البته عربی بلد باشد. فرض کنیم می‌‌گوید وجوب، یا می‌‌گوید شبهه حکمیه، یا چیز دیگری می‌‌گوید غیر از این چیزی که ما الآن داریم می‌‌گوییم. خب شیخ هم همین حرف‌‌ها را در رسائل زده. من می‌‌خواهم بگویم یک سری مقدمات بعیده‌‌ای- حالا چه شیخ، چه آقای بهجت- طی می‌‌کنند تا این معنا سر برسد.

استاد: یعنی از جواب کشف کنیم که سؤال شبهه موضوعیه است، این بعید است؟

شاگرد: یک مقدارش نه. ولی اوّلاً یقین داریم که تقیه نیست، جهةً تقیه نیست. ثانیاً به دلیل این‌‌که اخباری‌‌ها شبهه موضوعیه را با ما همراهند …

استاد: همه همراه هستند  که در این همه اخباری هم هستند. شما یک چیزی می‌‌گویید که یعنی قول اخباری‌‌ها را مهم می‌‌کنید. ایشان می‌‌فرمایند این طرفش که آنها هم نزاعی ندارند، همه همراه همند. این طور که بگویید، آن وقت می بینید دانستن قول اخباری ها هم مهم نیست. می‌‌گویند روایت شبهه موضوعیه است، و احدی- چرا می‌‌گویید اخباری‌‌ها-، نگفته که در شبهات موضوعیه احتیاط لازم است. اجماع است در این‌‌که در شبهات موضوعیه احتیاط لازم نیست. بحث علمی است دیگر، این یک قدم است، باز هم چیزهایی را اضافه می‌‌کنند. یعنی مباحث علمی اینطور است که در یک فضای بحثی، روی حیثیاتی تمرکز می‌‌کنند. تا این حرف سر برسد. وقتی سر رسید، بعد شروع می‌‌کنند حیثیاتی را که در آن بیان پررنگ نشده بود، آنها را دوباره جلا می‌‌دهند برای این‌‌که بیشتر همه جوانب بحث بررسی بشود.

مقام علمی شیخ انصاری

آن آقا را خدا حفظشان کند، بالا منبر یکی از رفقا می‌‌گفت به نظر من به شیخ انصاری نمی‌‌شود بگویید مجتهد. پرسیدند چرا؟ گفتند او فوق اجتهاد است. مجتهد زحمت می‌‌کشد یک جایی سر می‌‌رساند. شیخ هر جا می‌‌رسد، کوچ می‌‌کند. نمی‌‌ایستد که. هر کجا رسید، می‌‌رود یک فضای دیگر. این فوق اجتهاد است. ایشان تعبیر کرده بودند. فوق اجتهاد یعنی یک جا نمی‌‌ایستد. لذا می‌‌گویند یک کسی به مرحوم شیخ گفته بود آقا فتاوایی که در مکاسب شما هست را اجازه می‌‌دهید ما عمل کنیم؟ فرموده بود مانعی ندارد، اما اگر فتوایی دیدید.

شاگرد: می‌‌گویند یک عده‌‌ای هستند که اینطورند، ادله مخالفین در ذهنشان می‌‌آید، آن وقت نظرشان را تغییر می‌‌دهند و به نتیجه نمی‌‌رسند. می‌‌گویند این هم خودش یک ضعفی است، چون فقه را از اداره امور مؤمنین و اجتماع باز می‌‌دارد، چون او نمی‌‌تواند آخرش بگوید که من بالأخره در این قضیه چه می‌‌گویم. نمی‌‌تواند یک بنایی را بدهد دست مقلدین که دیگر خیالشان تخت بشود. دائم ادله در ذهنش می‌‌چرخد. آخرش به احتیاط می‌‌رسند اینطور آدم‌‌ها، از بس تکاذب ادله پیش می‌‌آید آخرش می‌‌گویند احتیاط کنیم بهتر است.

شاگرد۲: یا ضعف است یا فوق قدرت است.

شاگرد: بالأخره این قسمتش که الآن تحلیل می‌‌کند، قدرت علمی است. ولی قسمتش که نمی‌‌تواند تصمیم بگیرد …

شاگرد۳: شاید در کتاب درسی‌‌ نمی‌‌گوید.

شاگرد: شیخ که مشخص است و میرزای کوچک هم معروف بوده که اینطور بوده.

استاد: آن آقا می‌‌گفتند شیخ فوق اجتهاد است. این را حاج آقا مکرر می‌‌فرمودند که شیخ یک مدتی بود که دائم در اجتهاد خودش شک داشت و دغدغه داشت. این را چند بار می‌‌فرمودند. مدتی بعد …

شاگرد: این قصه برای شیخ هم بوده؟

استاد: بله، ایشان برای شیخ مرتضی می‌‌گفتند. شک داشت و خلاصه تا این‌‌که یک روز وسط جلسه ی درس یک آقایی تشریف می آورند. اصلاً هم معلوم نبود، مثل این‌‌که کسی هم توجه نکرد. یک فرعی را از شیخ پرسیدند. حاج آقا نمی‌‌گفتند چه مسئله ای، می‌‌گفتند یک فرعی. اما مثل این‌‌که در کتاب‌‌ها نوشتند که از تولد یک حیوانی و اینطور چیزها بوده. شیخ عرض می‌‌کند که این مسأله مطرح نشده در کتاب‌‌ها. یعنی فقها چیزی نگفتند که من برای شما بگویم. فرمودند که ولو مطرح نشده چه باید گفت؟ قاعده چه اقتضاء می‌‌کند؟ اینجور جاها معلوم می‌‌شود آن … گفت قاعدتاً باید اینجور گفته بشود. می‌‌گویند سه بار فرمودند انت المجتهد، انت المجتهد، انت المجتهد. وقتی از مسجد بیرون رفتند- آن مسجد هم در فضای باز بوده-. می‌‌فرمودند همین‌‌که بیرون رفتند، شیخ یک دفعه یادش آمد که من چند روز است این حالت را دارم که من مجتهد هستم، نیستم؟ و وقتی هم به شک می‌‌افتد، ناراحت می‌‌شود کسی که می‌‌خواهد استنباط کند. فورا به کسی که حاضر بود در مجلس درس گفت برو ببین این آقا کجا رفتند. رفت بیرون و گفت آقا کأنّه رفتند در آسمان، کسی نبود. احدی آنجا نبود. یعنی روی حساب متعارف نمی‌‌توانست از این فضا دور بشود. شیخ حرفی نزد، ولی خودش فهمید که سؤالی پرسیده شد که هیچ جا نباشد. او هم جوابی بدهد علی القاعده، سه بار هم همان چیزی که مطلوب او بوده را گفتند. این را حاج آقا زیاد می‌‌گفتند. مثل خود شیخ شک داشته در اجتهاد خودش … علی ای حال.

 

برو به 0:17:52

حکم شبهه موضوعیه مستصحب

إلّا أنّ استصحاب عدم دخول الليل و عدم وجوب الصلاة و عدم جواز الإفطار، يوافق هذا الاحتياط الذي هو لازم بحكم الاستصحاب؛ فلزومه للاستصحاب، لا للاحتياط الموافق له. لكن …[2]

«الّا» هم دنباله همان فرمایش شیخ است. شبهه موضوعیه شد. ظاهر جواب هم شد احتیاط در شبهه موضوعیه. اما یک مشکل دیگر داریم. شما می‌‌گویید راه دور است، حالا دورتر هم می‌‌رویم. یک مشکل دیگری در مورد داریم. شبهه موضوعیه است، جواب هم احتیاطی است. کلی‌‌اش خوب است. شبهه موضوعیه احتیاط نمی‌‌خواهد. اما در شبهه موضوعیه ای که باید استصحاب کنید، آنجا هم احتیاط مستحب است؟ آنجا دیگر باید طبق احتیاط حکم کنید. کسی که شک دارد وقت روزه پایان رسیده یا نه، مستصحب النهار است. استصحاب عدم اللیل دارد. به اینطور کسی بگوییم مستحب است صبر کنی. با این‌‌که شک داری غروب شده یا نه- شبهه موضوعیه- بگوییم خوب است صبر کنی. نه، اینجا واجب است صبر کنی طبق استصحاب. حتی بالاتر از احتیاط است، نمی‌‌شود بگویند احتیاط. می‌‌گویند: «الا أن استصحاب عدم دخول اللیل» برای روزه، «و عدم وجوب الصلاة» برای این‌‌که نماز مغرب بخواند، «و عدم جواز الافطار» برای مستصحب النهار بودن، «یوافق هذا الاحتیاط» آن استصحاب موافق این احتیاط است. «الذی هو» یعنی احتیاطی که در این مورد «لازم بحکم الاستصحاب»، نه به  خاطر این‌‌که  در شبهه موضوعیه احتیاط لازم است بلکه این مورد به‌‌خاطر استصحاب است. «فلزوم الاحتیاط للاستصحاب لا للاحتیاط الموافق له» موافق این استصحاب، به خاطر شبهه موضوعیه. می‌‌دانیم احتیاط در شبهه موضوعیه ندب است، وجوب ندارد؛ در این مورد وجوب است. «لکن» حالا دنباله‌‌اش را می‌‌خوانم.

ظهور مدلول تصوری کلام و قرائن خارجی

آن که عرض من بود  ناظر به همینجا بود، که فرمایش شیخ هم تا اینجا بود، حاج آقا تقریر بحث رسائل را کردند. عرض من این بود که اگر قبول کنیم ظهور «اری لک ان تنتظر» استحباب است، یعنی مدلول تصوری‌‌اش. در مرحله بعد بگوییم با قرینه جواب و سؤال و همه اینها، شبهه هم شبهه موضوعیه است. خب در انتها چه می‌‌ماند؟ سؤال و جوابی در شبهه موضوعیه، که حضرت با کلامی که مدلول تصوری اش، ظهور عرفیِ نفسِ کلام، قطع نظر از قرینه خارجیه، می‌‌گویند خوب است احتیاط کنی. ما می‌‌آییم با قرائن خارجیه ی از کلام می‌‌گوییم در «اری لک … تأخذ بالحائطة» قرینه داریم که نمی‌‌شود بگوییم این احتیاط مستحبی است. چرا؟ چون اینجا استصحاب داریم. قاعده اشتغال داریم، همان هایی که شیخ فرمودند. چون اینها را داریم، پس در خصوص موردِ استتار و اینجا «اری لک» یعنی وجوب، «حائطة» یعنی وجوب. یعنی این قرینه خارجیه سبب صرف ظهور مدلول تصوری «اری لک» می‌‌شود از استحباب به وجوب. چون مستصحب است. نمی‌‌شود بگویند مستحب است که صبر کنی. واجب است، مستصحِب هستی، باید صبر کنی.

عرض من این است که اگر در یک موردی اصل بر این بود که احتیاط کنی و حضرت هم می‌‌فرمودند در یکی از مصادیق آن هم احتیاط کن مشکلی نبود، اما در این مورد خاص، احتیاط واجب است. امام علیه السلام کلی را برای او مستحب بگویند، بعد بگویند خودت به قرینه خارج از کلام من، می‌‌فهمی واجب است. مخصوصا این که- یک روز مفصل راجع به آن صحبت کردیم- این قرینه هم خارجیه است، هم فنیه است. یعنی عرف عام فورا نمی‌‌فهمد اینجا مستصحب النهاری، مستصحب عدم اللیلی، قاعده اشتغال داری. اینها را که او نمی‌‌فهمد، فقیه می‌‌فهمد. امام علیه السلام یک کلامی بگویند که ظاهر عرفی نفس کلام این است که مستحب است و امام بفرماید احتیاط کن. اما اتکا کنند -در همین مورد- به این‌‌که خودت از خارج می‌‌دانی که مورد تو وجوب است. من کلی گفتم اما مورد تو به قرینه خارجیه ی از کلام و آن هم قرینه فنیه، چون تو مستصحبی کذا و کذا، بر تو واجب است. من عرض کردم خلاف فصاحتِ افصح الناس است. ملاحظه می‌‌کنید که چه کار کنند؟ مدلول تصوری کلام را بیاورند، اتکا کنند به یک قرینه خارجیه ی غیر عرفیه‌‌ای که فقیه باید باشد تا بفهمد، بعد بگویند خودت بفهم. بر تو واجب است، اما من می‌‌گویم خوب است. این عرض من بود.

شاگرد: می‌‌فرمایید چون مخاطب عرف است و عرف …

استاد: بله، ظهور عرفی بر این‌‌ است که نمی‌‌شود با این … جلسات قبل گفتند که محشیین، شاگردهای شیخ فرمودند کلام استاد ما «و الظاهر» به معنای «لکن الانصاف» است. مرحوم آشتیانی و دیگران این را فرمودند. من این را عرض می‌‌کردم که شما دارید چه کار می‌‌کنید؟ دلیلی بر رد ظهورِ جمله در استحباب نیاوردید. چون اوّلش فرمودند «اما الموثقة فظاهرها الاستحباب»[3]. یعنی شیخ قبول کردند که ظاهر جمله «اری لک» استحباب است. هیچ دلیلی هم بر رد این نفس ظهور کلام در استحباب که نیاوردند. صارفِ از این ظهور را از قرینه خارجیه آوردند. اینجا بود که من عرض کردم. پس شما هم پذیرفتید، نفس کلام ظهور دارد، با قرینه خارجیه در این مورد می‌‌گویید یعنی وجوب. من عرض می‌‌کنم این خلاف فصاحت است که یک کلامی باشد که ظهور نفسی‌‌اش در استحباب باشد- برای کل- و در خود مورد، قرینه خارجیه باشد که واجب است بر تو. این عرض من بود.

شاگرد: می‌‌توان جواب داد به این‌‌که امام می‌‌دانستند که وقتی ایشان به او نامه می‌‌نویسند و می‌‌گویند «اری لک»، دیگر او خلاف نمی‌‌کند و حتماً صبر می‌‌کند ولو آن‌‌که من عبارت مستحب نوشتم.

استاد: یعنی من به لفظ استحباب می‌‌گویم، اما چون می‌‌دانم خود او این استحباب را ترک نمی‌‌کند…

شاگرد: از امام مستقیم نامه برسد که «اری لک ان تنتظر»، خلاصه ملتزم می‌‌شود.

استاد: حالا خلاصه چه می‌‌شود؟

شاگرد: و لذا امام خلاف نکردند که او را بیندازند در یک دست اندازی که این قضیه برایش مستحب بشود در حالی که واجب است، چون مستصحب النهار است. ولی برای ما که الآن نامه به دستمان رسیده، کأنّه رساندند که قضیه واجب هم نیست. به تعبیری که شما سر رساندید شبهه‌‌اش شبهه موضوعیه است مستحب است.

 

برو به 0:25:41

استاد: یعنی مثلاً امام علیه السلام به او هم گفته بودند به کسی نگو؟ چون من می‌‌دانم که تو از حرف من اینطور می‌‌فهمی، نامه را هم به کسی نشان نده.

شاگرد: نه، من اتفاقاً می‌‌گویم نامه باید دست بقیه می‌‌افتاده و باید بقیه استحباب می‌‌فهمیدند.

استاد: نه، آن بحث بعدی است. شما رفتید در فضای تقیه. یعنی امام علیه السلام چون چاره‌‌ای نداشتند …

شاگرد: نه، منظور حقیر تقیه نیست. اینطور که من فهمیدم مشکل شما این است که چرا امام به آن طرف با لفظ مستحب گفتند و به دست انداز انداختندش؟ در حالی که مستصحب النهار است. حقیر عرض می‌‌کنم چون شاید امام می‌‌دانستند که اگر به او نامه بنویسند و بگویند «اری لک»، قبول می‌‌کند و این نامه هم می‌‌رسد به دست شیعیان و شیعیان هم از همین، استحباب می‌‌فهمند. به خاطر مشکل خودش که مستصحب النهار است، برای او کأنّه وجوب است، چون امام برایش نوشتند. بقیه هم باید استحباب بفهمند، و لذا امام به تعبیر استحبابی می‌‌نویسند.

استاد: آن وقت خلاف حکم شد. یعنی دیگران فقط جواب را که نمی‌‌بینند. سؤال و جواب را با هم می‌‌بینند. عرف عام در شبهه موضوعیه‌‌ای که استصحاب دارد و باید …

شاگرد: اگر قرار بود مردم این روایات را حل کنند، حتماً مشکل ایجاد می‌‌شد. ولی اگر قرار باشد در این گعده‌‌های علمی حل بشود، خب باید یک جور جواب داده بشود از جمله این یا غیر از این مثلاً.

استاد: علی ای حال بعد از این‌‌که عرف عام سؤال و جواب را دیدند، شما قبول دارید از جواب استحباب می‌‌فهمند؟ اگر قبول دارید که خلاف می شود. در یک شبهه موضوعیه ی با وجود استصحاب، حضرت جواب می‌‌دهند استحباب، عرف هم استحباب فهمیدند.

شاگرد: این نامه برای ایشان نوشته شده، ایشان هم خودش عمل می‌‌کند. ولی قرار نیست مردم هم عمل کنند. اگر اینجور بود که ما همه احادیث را می‌‌دادیم به مردم و می‌‌گفتیم بسم الله.

شاگرد۲: بحث عمل نیست، بحث فهم روایت است.

شاگرد: بفهمید و به فهمتان عمل کنید. اگر فهم تحقیقتانه منظور است که اینجا باید مشکل حل بشود. اگر فهم عامی منظور است که عامی به مشکل می‌‌افتد. در فصاحت امام هم اشکال ایجاد می‌‌شود.

استاد: یعنی شما این را طبق محاورات عقلاییه درست می‌‌بینید که متکلم چون می‌‌داند که مخاطب به مقصود گوینده، خودش عمل می‌‌کند، عبارت دیگری بگویند که عرف عام به اشتباه می‌‌افتد. و جلوگیری هم نکردند که خصوصی به او بگویند، به دیگران هم می رسد. من فرمایشتان را متوجه نشدم.

استصحاب ندبی

لكن قوله- عليه السّلام-: «أرى لك» يوجب ضعف الظهور في وجوب هذا الاحتياط بما أنّه احتياط، و إن كان العمل بالاستصحاب لازما، و إن كان الاستصحاب منقطعا بالأمارات المفروضة فيها، المخرجة عن التوهّم إلى الظنّ الحاصل بأذان المؤذّنين و غيره، فالتأخير للعلم بالاستتار اللّازم، احتياط مستحسن.[4]

علی ای حال می‌‌فرمایند: «لکن قوله علیه السلام اری لک یوجب ضعف الظهور فی وجوب هذا الاحتیاط» از اینجا یک چیزهایی دارند می‌‌گویند که در رسائل نبود. مطالب قبلی در رسائل بود و مرحوم شیخ هم گفته بودند. از اینجا یک نحو برگشتی است. «لکن قوله علیه السلام اری لک». می‌‌فرمایند «اری لک» وجوب نیست. همین هم که چند روز پیش هم صحبت شد، به تعبیر آقا (یکی از شاگردان) دارد داد می‌‌زند. «لکن قوله علیه السلام اری لک یوجب ضعف الظهور فی وجوب هذا الاحتیاط بما انه احتیاط». خب آن وقت شما می‌‌خواهید بگویید در مورد واجب است به خاطر استصحاب؟ «اری» می‌‌گویند، یعنی همینجا. این احتیاط، خود این احتیاطی که برای تو دارم می‌‌گویم، مستحب است. چطور می‌‌گویید با قرینه خارجیه واجب است؟ نزدیک می‌‌شود به آن که من عرض کردم. این قوله «یوجب ضعف الظهور فی وجوب هذا الاحتیاط بما انه احتیاط، و ان کان العمل بالاستصحاب لازما». خب حالا یک فرض خوبی که صحبتش شده در بحث. «و ان کان الاستصحاب منقطعاً بالامارات المفروضة فیها»، استصحاب اصل است، «لا تنقض الیقین بالشک و لکن تنقضه بیقینٍ آخر»، اما یقین شامل امارات هم بود. امارات ظنی المحتوا بودند، اما قطعی العمل بودند. «تنقضه بیقین آخر» شاملش بود. می‌‌فرمایند اینجا ما اصلاً استصحاب نداریم. چرا شیخ می‌‌فرمایند که ما از بیرون می‌‌دانیم مستصحب النهار است. طرف دارد می‌‌گوید آقا من یک اماراتی پیدا کردم که استصحاب نهار رفت. «اذن المؤذنون، ارتفع اللیل، یقبل اللیل و کذا». می‌‌گوید استصحاب رفت، اماره دارم که رفت. لازم نیست برای من که استصحاب بکنم، چون اماره دارم و اماره حاکم یا وارد بر اصل است، بر استصحاب است.

 

برو به 0:31:03

خب در این مورد حضرت می‌‌فرمایند تو دیگر مستصحب نیستی. برای تو صبر کردن استحباب دارد. تو ذو الاماره‌‌ای هستی که دیگر مستصحب نیستی. برای تو حرام نیست اقدام کردن. ولی خب باز صبر کردن خوب است. پس لسان روایت برمی‌‌گردد به این‌‌که چون تو اماره داری، مورد تو استصحاب نیست. مورد تو همان حُسن احتیاط است.

شاگرد: اماره خلاف چه طور؟

استاد: اماره خلاف، اماره نیست، مشکِّک است.

شاگرد: در حد اماریت نمی‌‌رسد.

استاد: بله، نمی‌‌رسد. می‌‌گوید همه امارات آمد. فقط مقابل این اماره یک چیزی است، سرخی ای است که من را به شک می‌‌اندازد، اما آن دیگر اماره بر شمس نیست. احتمال دارد که کاشف از این باشد که شمس غروب نکرده.

شاگرد: از مدلول التزامی «اری لک» می‌‌شد فهمید که یک اماره هست. وقتی «اری لک» دال بر استحباب است، با استصحاب النهار مخالفت دارد می‌‌کند، خب «اری لک» خودش دلالت التزامی دارد که این یک اماره است.

استاد: این یک نکته خوبی است. چرا از آن طرف می‌‌گویید ما به قرینه استصحاب می‌‌فهمیم این «اری» می‌‌شود واجب. ما می‌‌گوییم اتفاقاً به قرینه «اری» و استحباب که قرینه داخلیه ی کلام است و تا آخر هم شیخ قبولش دارند و ردش نمی‌‌کنند، می‌‌فهمیم که استصحابش لزومی نیست. جاری نیست. استصحابش ندبی است. چرا؟ چون اماراتی آمده و وارد شده بر او. اما وقتی وارد بر آن آمد که حرام نشده احتیاط، جایز شده. چون اماره‌‌ای وارد یا حاکم بر استصحاب شده «یجوز له الدخول فی الصلاة، یجوز له الافطار». نه این‌‌که «یجب علیه الافطار» یا «الآن یجب علیه الصلاة»، می‌‌تواند احتیاط کند.

آن روز هم که بحث‌‌ها طولانی شد سر فرمایش شیخ، این احتمال در ذهن من بود که ما همه جا استصحاب لازم العمل نداریم. البته گسترده‌‌تر است، فروع دیگری هم در بعضی جاهای دیگر دارد. در اصول هم بعضی‌‌هایش را گفتم، ولی بعضی ضوابط به هم می‌‌خورد. ممکن است مواردی دقیق باشد، به نحوی که مجرای استصحاب هست، اما مجرای ندبی است، نه حتمی.

شاگرد: اینجا تعبیر احتیاط احسن نیست؟

استاد: یعنی وقتی استصحاب یک قاعده است، حتماً در ریختش خوابیده مجرا و جریانش لزومی باشد؟ تهافت و تناقض پیش می‌‌آید؟

شاگرد: نه، ببینید استصحاب دو طرف دارد. یکی‌‌اش بدار است. یکی‌‌اش یک مقداری حائطه‌‌ای است. یکی‌‌اش یک مقداری حالت راحتی به بار می‌‌آورد. یکی‌‌اش یک مقداری تنگی به بار می آورد.

استاد: که اینجا تنگ است.

شاگرد: آن که راحتی به بار می‌‌آورد که درونش استحباب خیلی جا ندارد. آنجایی که تنگ می‌‌کند و یک مقداری بالأخره حائطه‌‌ای ایجاد می‌‌کند، آنجاست که یک مقدار شاید استحباب معنا دارد.

استاد: استحباب خلاف او، یعنی استحباب خود استصحاب.

شاگرد: بله. فلذا بیندازیم گردن احتیاط بهتر است. چون نمی‌‌توانیم بگوییم که استصحاب یک جاهایی مستحب می‌‌شود. یک جایی اصلاً استحباب برایش معنی ندارد، یک جایی معنی دارد. برویم سراغ یک قاعده‌‌ای که واقعاً یک جاهایی می‌‌توانیم بگوییم که ندبی است.

استاد: این‌‌که شما دارید می‌‌گویید، مفهوم کلاسیک استصحاب هم همین است. ولی آیا مآلاً هم کلاً همینطور است؟ یا نه معقول است مواردی که ریختش الزام نباشد. یعنی آن ضابطه‌‌ای که ما می‌‌گوییم حکومت و ورود و اینها، آن طوری که الآن به‌‌طور مطلق با حکومت و ورودِ یکی بر دیگری معامله می‌‌کنیم، اینطور نباشد.

شاگرد: باید فکرش کنیم. اما حداقل در مورد این روایت با توجه به این‌‌که حضرت تعبیر «خذ بالحائطة» فرمودند، یک مقداری ذهن را دور می‌‌برد در موارد این چنینی بخواهیم بگوییم استصحاب ندبی است. بالأخره یک ملاحظاتی حضرت داشتند که فرمودند «حائطة».

استاد: بله، خود استصحاب ندبی را شما یک مفهوم متناقض می‌‌بینید؟

شاگرد: نه، متناقض نمی‌‌بینم. در این مورد، این‌‌که حضرت تعبیر به «حائطه» فرمودند، یک مقدار ذهن را به این سمت هل می‌‌دهد در این مثال، که نگوییم استصحاب ندبی. در این مثال. مثال‌‌های دیگری اگر پیدا بکنیم خوب است رویش بحث کنیم.

استاد: همان که خودتان فرمودید که گاهی استصحاب‌‌ تضییق می‌‌آورد، آن تضییق، موافق احتیاط می‌‌شود. نه آن وقتی که وِل می‌‌شود و «یسر» می‌‌آورد. خب وقتی استصحابی تضییق می‌‌آورد، شما نخواهید به این زودی‌‌ها از آن دست بردارید، مجوزِ اخذ به غیرش دارید، اما محرِّمِ اخذ به استصحاب هنوز ندارید. اگر محرِّم اخذ به استصحاب ندارید، ولی مجوز اخذ به غیر او دارید، مثل اینجا. چون اماره دارید، جایز است برای شما افطار. اما حرام نیست بر شما صبر کردن، تا سرخی برود. خب در این مورد چرا نگوییم استصحابی است که احتیاط است.

شاگرد: احتیاط در اخذ به استصحاب مثلا.

استاد: نه، اصلاً خود محتوای این استصحاب، کسی که نگاه به این استصحاب می‌‌کند، استصحابِ احتیاطی است. چون مجوز نقض یقینِ سابق برای وی آمده ولی در عین حال آن مضیقه چون همراه استصحاب است، احتیاط می‌‌گوید که خب مجوز آمده، ملزم که نیامده.

شاگرد: میخ استحباب در واقع یقین سابق است، یا آن حائطه است؟ باید مشخص بشود. عرض من این است که این فرمایش حضرت «خذ بالحائطة»، ذهن را می‌‌برد سمت احتیاط، نه سمت یقین سابق.

 

برو به 0:38:00

استاد: یک چیزی که از آن اوّلی که روایت را من می‌‌دیدم و چند روز بحثش را می‌‌کردیم، این احتمال در ذهن من بود، درست نقطه مقابل فرمایش شما. و آن این است که اگر اینجا شبهه موضوعیه‌‌ای بود که درونش استصحاب نبود، حضرت می‌‌گفتند اقتحام کن، اصلاً جواب به استحباب احتیاط نمی‌‌دادند. اصلاً رمز این‌‌که گفتند اینجا احتیاط کن، چون استصحاب دارد. این احتمال در ذهنم بود که درست نقطه مقابل فرمایش شما می‌‌شود. یعنی اینجا اصلاً اساس قوام احتیاط به بودنِ استصحاب است.

شاگرد: یقین سابق.

استاد: احسنت، چون یقینی داشتی، مجوز برای آن آوردی، اما امارات بود، اقتحام برای تو جائز است، اما چون درعین‌‌حال استصحاب داری، احتیاط کن.

شاگرد: یعنی «حائطة» دارد حول این یقین سابق تشکیل می‌‌شود به فرمایش شما.

استاد: یعنی به عبارت دیگر اگر آن یقین نبود، اصلاً حضرت می‌‌گفتند چرا احتیاط بکنی؟ شبهه موضوعیه بدون استصحابی، بدون استصحاب با این فرض ما که یک وارد و حاکمی پیدا کرده …

شاگرد: یعنی در واقع این یقینِ سابق یک حریمی دارد…

استاد: این احتمال قبلاً در ذهن من بود. اصلاً رمز این‌‌که فضای کلام حضرت رفت سراغ احتیاط، زیر سر همین استصحاب بود. اما در عین حال لازمه‌‌اش هم لزوم نیست.

شاگرد: از بس در کلاس، احتیاط را در برابر استصحاب گذاشتند و اصول عملیه را در برابر هم گذاشتند، تا می‌‌گوییم احتیاط انگار استصحاب وجود ندارد.

استاد: اصلاً ضوابط کلاسیک یعنی همین. من یکی از سال‌‌هایی که بهترین لذت‌‌ها را در عالم طلبگی بردم، از تعلّم اصول و زانو زدن در برابر فرمایشات شیخ در بحثِ برائتِ رسائل بود. چقدر شیخ زیبا اینها را دسته‌‌بندی می‌‌کنند. واقعاً زیباست. هر بخشی چهارتا، تکلیف … کجا قبل از شیخ، آدم‌‌های عادی فکر اینها هستند؟ جدا کنند به این دقت، قشنگی. اصلاً کلاس فن و علم یعنی همین. اما بعد از این‌‌که در کلاس، ضوابط کلاسیک جدا شد، کمال این کلاس به این است که برگردیم به آن مرتکزات قبل از این کلاس، و با آن‌‌ها وفقش بدهیم. این کمالش است.

در یزد حاج آقای علاقه بند به ما می‌‌گفتند فلسفه و اینها را اگر بعدها رفتید قم، پیش هر کسی نخوانید. چون حکیم، یک قید دارد. می‌‌گفتند حکیم، وقتی حکیم است که برگردد به فطرت اصلی. یعنی بشود مثل یک چوپانی که در بیابان گله داری می‌‌کند، درس هم نخوانده. اما یک فطرتی خدا به او داده. ایشان می‌‌گفتند حکیمِ نیمه‌‌راه، حکیم نیست. اگر درس حکمت او را برگردانده و شده مثل فطرت آن چوپان، این خوب است. فقط تفاوتشان در این است که آن چوپان بالاجمال دارد، خودش خبر ندارد که چه چیزی دارد. اما این حکیم، علم به علم دارد. همان چیزهای او را دارد با تفصیل. خیلی قشنگ توضیح می‌‌دادند. می‌‌فرمودند اینطور حکیمی اگر پیدا کردید، پیشش حکمت بخوانید. و ایشان معتقد بودند که مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه  اینطور بودند. می‌‌گفتند حاج شیخ غلامرضا یک منبری بودند. البته علما می‌‌دانستند که ایشان خیلی بزرگ بودند. حاج آقای قافی می‌‌گفتند من حسرت می‌‌خورم که چرا ضبط نکردیم نوارهای حاج شیخ را که حالا گوش بدهم. یعنی اینقدر می‌‌فهمند که منبرهای ایشان عظیم بوده. این را هم حاج آقای علاقه بند می‌‌گفتند که مرحوم حاج شیخ منبر می‌‌رفتند، مسجد پر بود از بازاری‌‌ها، در یزد. می‌‌گفتند همه بازاری‌‌ها می‌‌فهمیدند حاج شیخ چه می‌‌گویند. اما کسی که اسفار و منظومه و اینها را خوانده بود، می‌‌دیدند حاج شیخ دارند درس اسفار می‌‌گویند. خیلی هنر است. کسی خوانده بود می‌‌دید فلان جای اسفار را دارند باز می‌‌کنند. اما نه اسمِ اصطلاحات حکمت می‌‌بردند، حتی با یک چیزهای خیلی عادی صحبت می کردند، همه می‌‌خندیدند. یک چیزهایی که از حاج شیخ نقل می‌‌کنند، آدم می‌‌بیند آن مطلب حکما را با یک مثال‌‌های بسیار ساده ی عرفی که همه هم می‌‌فهمند بیان می کردند.

خلاصه ضوابط کلاسیک خوبی‌‌اش این است که بعد از این‌‌که به این قشنگی تدوین شد، باز شد، برگردد با آن مرتکزات اوّلیه، با آن ظهورات و استظهارات عرفیه هماهنگ بشود. وقتی هم که هماهنگ شدند، بعضی از آن لبه‌‌های تیزِ کلاس، یک مقداری صاف می شود. مربع لبه ی تیزِ هندسی دارد. اما یک مربعی که در فضای عرف عام است، می‌‌بینید آن مربع تیزی که رأسش نقطه باشد، نیست عملاً. یک جوری است که با همدیگر توافق پیدا می‌‌کنند.

و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 


 

[1] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص349

[2] مباحث الأصول ؛ ج‏3 ؛ ص349

[3] فرائد الأصول ؛ ج‏2 ؛ ص79

[4] همان

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است