1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٢)- قول اهل سنت به کراهت نافله در طلوع...

درس فقه(١٢)- قول اهل سنت به کراهت نافله در طلوع و غروب نه حرمت

سه نوع برخورد با عبارت نصوص شرعیه-استعمال در اکثر از معنی-تأیید ذهن عرف عام ؛معیار جواز استعمال اکثر از معنی.
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32051
  • |
  • بازدید : 6

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

موضوع جلسه : کراهت نافله در طلوع و غروب

قول اهل سنت به کراهت نافله در طلوع و غروب نه حرمت

… وقت نماز بحثشان نیست؛ اسم کتب را می‌آورند.

شاگرد: مصحح مدارک چه کسی بود؟ یک نسخه از مدارک بود که آن جا ذکر شده بود که در ذریعه قید کردند که این جا اشتباه شده است.

استاد: یعنی از سوی صاحب مدارک اشتباه شده است؟ آقاشیخ آقا بزرگ اشتباه را به خود صاحب مدارک استناد دادند؟

شاگرد: پیدا نکردم.

استاد: این را باید ببینیم. این مهم است ببینیم ایشان علی ای حال مقصود ایشان همان بوده و دیروز هم دیدید در حدائق بود «بالغ الشیخ الفقیه». در مدارک بود: «لقد بالغ الشیخ الثقة» خیلی فرق می‌کند که منظور مومن الطاق باشد یا منظور شیخ مفید باشد. علی ای حال این با بحث‌هایی که شد اگر آقاشیخ آقا بزرگ هم گفتند خیلی خوب است و یک نحو تقدمی بر مرحوم آقای شوشتری شاید دارند یا می‌توانند حدوداً  اخذ از هم شود. علی ای حال فعلاً دیروز واضح شد که این عبارات برای شیخ مفید نیست. فتوای ایشان همان فتوای مقنعه است و این عباراتی که به شدت با این حدیث برخورد شده برای مومن الطاق است و به فرمایش ایشان در یک فضای کلامی مطرح شده است. در یک فضای کلامی ممکن است باشد که می‌فرمایید نظیرش هم حضرت گفتند که یک کلمه درست نگفتی اما پیروز هم شدی. این غیر از این است که انسان قیاس کند یک چیزی بگوید پیروز در بحث شود با این که یک چیزی را خودش قبول دارد یا حق است اصلا با لسان توهین، با لسان تخفیف و سبک کردن آن محتوا برخورد کند؛ این خیلی تفاوت می‌کند. این است که بعید است ایشان خودش این محتوا را قبول داشته و صرفاً می‌خواهد آن‌ها را رد کند. این مقداری بعید است. ایشان می‌گفتند: چون فضای کلام است مانعی نداشته باشد.

شاگرد: فضایی که می‌فرمایید فضای خود ایشان است یا فضای کتابشان است؟ ظاهر کتابشان «افعل لا تفعل» که کلامی نیست.

شاگرد2: در کتاب‌هایی که از او نقل شده صریحاً خود نجاشی می‌گوید، این «یذکر» اگر برای توصیفش باشد، می‌گوید: «یذکر تباین اقوال الصحابة» بعضی از کتب هم ذکر کردند گفتند به بررسی مذاهب پرداختند.

استاد: بررسی مذاهب و تباین اقوال صحابه؛ ممکن است. علی ای حال این چیزی است که در این فضا، آن چیزی که سبب شد … ممکن بود اصلا رد شویم؛ آن چیزی که سبب شد دنبال این رفتم و این چیز بسیار مهم و در عین جالب را پیدا کردم که چطور این همه کتب … الان مرحوم صاحب جواهر اول می‌گویند: «المفید»؛ کتاب کم نیست؛ کتاب‌هایی که بنویسد خوب است. چند تا کتاب از متأخرین از این عبارت صاحب‌مدارک به این افتادند که به شیخ مفید این عبارات را نسبت دادند. این عبارات تندی که بود و بحث خاص خودش را داشت، حدائق و جواهر چند جا معتصم، مستند را دیروز عرض کردم، همه این‌ها می‌گویند: شیخ مفید، به مفید تصریح می‌کنند و حال آن که فتوای ایشان در مقنعه معلوم است، لذا رمز این که رفتم دیدم فتوای ایشان چیست، این بود؛ این که فضای فتوا در فقه شیعه خیلی صاف است. جالبش این است که اگر دو تا ادعای اجماع مقابل همدیگر شده، یک ادعا اجماع است که تقویت می‌کنند دالّ بر کراهت است و اگر آن طرفش هم یک ادعای اجماعی هم هست دالّ بر حرمت است؛ همین‌ها را آوردند دالّ بر حرمت گرفتند. الان در جواهر خواندم که از این عبارات معلوم می‌شود که «أجمع مخالفونا» ایشان گفتند: آن‌ها قائل به تحریم هستند. من رفتم همین موسوعه‌ی فقه  را نگاه کردم یک نفر ذکر نکرده بود و اصلا قول به حرمت بین‌ آن‌ها نبود. من فقط یک کتاب همین موسوعه را دیدم. در این موسوعه‌ی کویتیه می‌گوید: همه فقهای اهل سنت قائل به کراهت هستند. در فقه شیعه قائل به حرمت دارند که در جواهر هم بحث می‌کنند، می‌خواهند از قائلین به حرمت نماز در این اوقات جواب بدهند اما در عامه اصلا نبود. 

بل هو ظاهر المحكي عن المفيد في كتابه المسمى بكتاب افعل و لا تفعل، و لعله‌ للتوقيع الذي رواه الصدوق و غيره، بل قال الأول: إنه رواه لي جماعة من مشايخنا، و هو مشعر باستفاضته «و أما ما سألت عن الصلاة عند طلوع الشمس و عند غروبها فلئن كان كما يقول الناس: إن الشمس تطلع بين قرني شيطان و تغرب بين قرني شيطان فما أرغم أنف الشيطان بشي‌ء أفضل من الصلاة فصلها و أرغم أنف الشيطان»‌[1]

ایشان می‌گویند از عبارات مفید برمی‌آید: «بل هو ظاهر المحكي عن المفيد» که محکی عن المفید چه بود؟ «عن محمد بن نعمان» بود که «محمد بن محمد بن نعمان» آمده بود که با آن تصحیفی که صورت گرفته منحصر در آن می‌شد. «ظاهر المحکی عن المفید في كتابه المسمى بكتاب افعل و لا تفعل، و لعله‌للتوقيع الذي رواه الصدوق و غيره، بل قال الأول: …» بعد تا این جا می‌آیند که این منظورم بود؛ یک عبارتی صاحب جواهر داشتند که از این معلوم می‌شود اجماع مخالفین ما بر حرمت است و حال آن که اصلا یک نفر قول به حرمت من پیدا نکردم و در این کتابی که عرض کردم قول همه اهل سنت بر کراهت بود.

 

علی ای حال در جواهر سه تا گام برداشتند، آخر کار هم قول مشهور و اصحاب یعنی کراهت را تقویت می‌کنند. در بهجة الفقیه هم کراهت پذیرفته شده است؛ در عروه هم جالب بود دیروز عبارتشان را آوردم می‌خواستم ادامه بدهم یادم رفت بقیه‌اش را بگویم که مرحوم سید در عروه در آخرین مساله قبل از احکام الصلاة همین موارد کراهت را می‌آورند خودشان می‌گویند: «و عندي في ثبوت الكراهة في المذكورات إشكال‌»[2] که دیروز عرض کردم که این عندی سید بر له توقیع یا علیه توقیع است؟ که فرمودید بر له آن است یعنی من کراهت را قبول ندارم. همان جا محشین عروه فوری خیلی جالب به حرف سید حاشیه زدند: «لا إشكال فيه عندنا. (الفيروزآبادي).» یعنی قبول داریم. مرحوم آقای حکیم فرمودند: «ضعيف. (الحكيم).» یعنی اشکالٌ ضعیف. همین طور حاشیه بعدی؛ این جا دو تا حاشیه داریم که کراهت ثابت است که منظور این است که با این که سید هم گفتند: «عندی فیه اشکال» باز می‌بینیم محشین برگرداندند. یک نحو کراهت در فضای فتاوا مستقر است. حالا که این طوری است، توقیع چطور می‌شود؟ صاحب جواهر توقیع را آوردند باز دیدید خواستند یک محملی برای آن درست کنند.

 

برو به 0:07:26

سه نوع برخورد با عبارت نصوص شرعیه

اول یکی خود روایات است که آیا مفادش آن طوری است که مؤمن‌الطاق در کتاب «افعل لا تفعل» گفت که ذیل فاسد است پس صدر فاسد است؟ آن دو سه روز که صحبت شد مجموع عرض من این شد که یک دسته‌بندی برای معانی دارند، گفتم خود سلفی‌ها مفوضه دارند، تا آن جایی که من برخورد کردم، برخورد با عباراتی که در نصوص شرعیه است از حیث معارفی و از حیث غیرمعارفی سه نوع برخورد داریم؛ معانی حقیقی و معانی مجازی تأویلی؛ این یک طور است. با یک لفظی در نص برخورد می‌کنید به معنای حقیقی‌اش حمل می‌کنید یا می‌گویید: دلیل داریم و باید بر معنای مجازی حمل کنیم. یک برخورد در الفاظ داریم که حقایق معانی و مظاهر معانی؛ این هم خیلی نظیر دارد که حالا شواهدش بعداً می‌آید. معانی حقیقیه با حقایق معانی خیلی فرق دارد اصلا دو باب است. این هم یک نوع است ولی ریختش، مثل صرف می‌ماند. یعنی مثل این می‌ماند که شما به کتاب لغت مراجعه می‌کنید. هر لغتی را منفرداً نگاه می‌کنید این معنا یک طور حقیقة المعنا دارد که بسیاری از رویکردهای خاص خودشان را می‌گویند، همین معنا بازتابش در بین عموم … حقائق المعانی یک مظاهر و رقائق دارد. یک طور دیگر که مهمتر است ولی مربوط به دومی می‌شود، نه معانی حقیقی نه حقایق معانی بلکه معانی تألیفی و معانی اصل موضوعی عرض می‌کنم. یعنی یک لغتی یک معنای حقیقی دارد که می‌گویید در کتاب لغت این برای این وضع شده است و یک حقیقت معنا برای آن‌هایی که قائل به آن هستند دارد می‌گویند خیلی تفاوت می‌کند. شما می‌گویید معنای حقیقی دست چیست؟ «ید الله فوق أیدیهم»، «علی العرش استوی». معنای عرش چیست؟ تحت پادشاهی؛ این معنای حقیقی‌اش است اما وقتی برای خدای متعال به کار می‌رود قرینه صارفه داریم، برهان داریم که خدا روی تخت نمی‌نشیند پس معنای تأویلی مجازی منظور است، نمی‌شود عرش را به معنای حقیقی حمل کنیم. این یک دید است. یک دید دیگر می‌گوید چرا از ابتدا می‌گویید همین عرش به معنای تخت پادشاهی است؟! «العرش» یک حقیقة المعنای اصلی دارد که روح معنایش است که یک کاربردش تخت سلطان است و یک مصداقش است. حقیقت معنای عرش طوری است که اگر آن معنا را تحقیق کنید نیاز دارید بگویید حتما آیه مجاز است؛ نه! همین طوری که عرشِ «ألقینا علی کرسیه» این کرسی بود، «وسع کرسیه» هم یکی‌اش است. لازم نیست بگویید «علی کرسیه» چون تخت سلیمان حقیقی است «وسع کرسیه» چون نمی‌شود پس مجاز است. نه! کرسی یک معنایی دارد هر دو تا حقیقت است ولی دو نوع مصداق است. این هم یک نوع است که معنا حقیقتی دارد که هر دو جا می‌آید.

این چیزی که ابن فارس می‌گوید جوهره‌ی بحثش لغوی است و خیلی هم برای این قول‌های دوم کمک می‌کند اما قول دوم حرف ابن فارس مبدأش است، شروع می‌شود جلوتر می‌رود یعنی به اصل حرف یک چیزهای دیگری ضمیمه می‌کنند. مطالب خیلی خوبی هم در این زمینه علماء دارند. علماء جورواجور هم در تفسیر هم در کتاب‌های فقه و اصول من در طول سال برخورد کردم، علمایی که چه دقایقی در این زمینه گفته‌اند.

شاگرد: یعنی صبغه‌ی تجریدی دارد.

استاد: شاید اول باری که من برخورد کردم در آن شرح حاشیه منطق مرحوم آقای آشتیانی آقا میرزا مهدی بود؛ یکی منطق منظومه دارند هم حکمت منظومه دارند شاید آن جا برخورد کردم. اول باری که این در ذهنم مانده با این مطلب برخورد کرده بودم خیلی معنای خوبی بود.

استعمال در اکثر از معنی

معنای سوم مهم‌تر از همه است و از همه‌ی قبلی‌ها برای استفاده‌ی خودش قرض می‌گیرد؛ آن این است که وقتی می‌خواهد یک مقصدی را بگوید و متکلم مقصودی را افاده کند اگر مخصوصاً متکلمی در اعلی درجه‌ی کمال و علم باشد؛ این ضیق و بخل در وجود او نیست، هم علم دارد هم بخیل نیست. در دید او یک جمله‌ای که می‌خواهد اعطاء کند می‌بیند که می‌تواند از این جمله چند تا معنا اراده کند؛ وقتی می‌بیند چرا نکند؟! علی الفرض بگوییم هیچ مانعی هم نیست. در الفاظی که از اولیای خدا صادر شده این بسیار نظیر دارد؛ یعنی یک جمله‌ای است حامل قرارش می‌دهند اما حامل چند تا معناست؛ استعمال لفظ در اکثر از معناست. چند تا محمول بر حامل بار می‌کنند می‌گویند این مرکب مقصود من باشد. می‌فرستند «أنال فأنال» آن روز عرض کردم. حضرت فرمودند کار جد ما این بود «أنال فأنال» همین طور حکمت را پخش می‌کردند. چطوری؟ با حامل‌های مختلف پخش می‌کردند که «ربّ حامل فقهٍ إلی من هو أفقه» «ربّ حامل فقهٍ إلی من هو فقیه» بنابراین این‌ها هم در آیات هست هم در روایات هست. بنا بر تأویل است، تأویل کنیم برای این که تأویل یک دیدگاه است و اصلا یک بنا، بنابر تأویل نیست؛ بنابر این است که ما ببینیم چطوری چند تا معنا ممکن است از این لفظ مراد باشد. اگر تمام معانی باطل شد آن وقت سراغ این می‌رویم که برهان داریم بر این که این کلام غلط است اما اگر محمل داشت برهان نداریم بر این که بگوییم این حدیث دروغ است، می‌گوییم ضعیف است. موضوع بودن و دروغ بودن، برهان قوی می‌خواهد.

نکته‌ی سوم که مهم‌تر است که وقتی می‌خواهد از نظر بحث طلبگی ما استعمال لفظ در اکثر از معنا، معانی چطور بودند؟ جامع معانی متکثر بودند؟ قیدش این بود که جامع نداشته باشد. خیلی جالب است؛ قید بحث این بود که به تمام معنا این‌ها از همدیگر مستقل باشند. استقلال به تمام معنا یعنی چه؟ یعنی کسی که یک لفظی را استعمال می‌کند می‌تواند عناصری که در آن کلام هستند روی یک نظمی که در هر معنایی جدا جدا قصد کرده مثلا ده تا معنا قصد کرده، در آن نظم معنای خاص خودش را بدهد. خب حالا یک پیامبری می‌آید برای یک امت عظیمی تا روز قیامت می‌خواهد حرف بزند و اهل‌البیت علیهم‌السلام می‌آیند، مطالبی را می‌گوید، تلقی‌هایی عرف با فهم دنیوی خودشان از این کلام دارند، در یک مقطعی می‌بینید این کلام هست، پخش هم می‌شود اما در یک مقطعی می‌شود، غیبت صغری است و شروع غیبت کبری است حضرت اشاره می‌کنند، روایت را ردّ نمی‌کنند؛ گفتیم: «لو کان کما یقول الناس» در توقیع ببینید؛ مردم می‌گویند: شیطان این جا می‌آید و خورشید هم از بین دو قرنش بیرون می‌آید؛ اگر این است «لو کان کما یقول الناس» اصلا خیالت و دلت از ناحیه‌ی کراهت جمع باشد؛ «صلّ و أرغم انف الشیطان». نمازت را بخوان و بینی شیطان را به خاک بمال. در این چه می‌خواهند بگویند؟ حرف صاحب‌جواهر صحیح است که تعلیل خراب است؟ عرض کردم یک وجه سومی هست اشاره به این است که تلقی از تعلیل اشتباه است. یعنی هم کراهت ثابت است، هم تعلیل مرویّ است؛ تلقی ناس از تعلیل مروی از جد ما اشتباه است چون حضرت فرمودند: «أنال فأنال أمّا العلم الصحیح فعندنا اهل البیت» هر چه جد ما گفتند؛ اگر بخواهید مقصود آن تأویل اصلی را بفهمید باید پیش ما بیایید، علمش پیش ماست. نمی‌‌آیید درب خانه دیگران می‌روید خب مشغول باشید «أرغم أنف الشیطان».

 

برو به 0:16:19

من چند تا چیز را فقط به صورت احتمالات عرض می‌کنم و رد می‌شوم و آن این است که اگر ما می‌خواهیم یک مقصودی را کشف کنیم الان معروف است دور هرمونوتیک می‌گویند یعنی ناظر به یک کلام وقتی می‌خواهد مقصود گوینده از کلام را کشف کند دچار یک دور است یعنی اول را می‌بینند، آخر را می‌بینند، مدام ذهن می‌رود برمی‌گردد؛ این که شروع می‌کند چطوری است، آن بحث جای خودش است. در مجموع قرائن صدر و ذیل کلام مدام می‌رود برمی‌گردد از بین این دور رفت و برگشت، اصطیاد می‌کند منتقل می‌شود و به مراد متکلم می‌رسد. مراد متکلم از مجموع صدر و ذیل کلام درمی‌آید، از مولفه‌های کلام درمی‌آید، از قرائن معینه و صارفه درمی‌آید. در مانحن فیه صلاة انجام ندهید؛ کجا؟ «عند طلوع الشمس و عند غروبها» چرا؟ چون شمس بین دو قرن شیطان طلوع می‌کند حالا ناحیته یا قرنیه، هر چه معنا شود و به آن غروب می‌کند پس شما نماز نخوانید. پس مولفه‌هایی که دارند در فهم مراد نقش ایفا می‌کنند باید دقت کنیم. کسی دارد این حرف را می‌زند بنابر فرض صحتِ انتساب به حضرت، رئیس شرع است و صلاة را خود او آورده است؛ اوقات صلاة را او تعیین فرموده، طلوع و غروب را او می‌داند. برای این که این نماز را نخوانید طلوع شمس و غروبش را در وقت صلاة دخالت می‌دهد. خب به چه چیزی استناد می‌فرمایند؟ به أعدی عدوّ کل انبیاء. «وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطينَ الْإِنْسِ وَ الْجِن»[3] خب این‌ها اعداء دارند. از عدوّ راه انبیاء، در وقت طلوع شمس چنین حالی دارد که «شمس تطلع بین قرنی الشیطان» چطوری است؟ نمی‌دانیم. اگر راست باشد مفادی را به مخاطب القاء می‌کنند. پس شمس مؤلفه‌ی مهمی است در سایر مواردی که در قرآن و روایات به کار رفته است. شمس را نباید همین طور بگوییم مؤلفه‌ی کلام نیست. شمس هست، شیطان هم هست. این طلوع شمس یک ربطی با  شیطان دارد. خب بعضی وقت‌هاست که بعضی چیزها فی حدنفسه به عنوان یک امر خارجی ربطی به شیطان ندارد. روایت معروف است که روزی که حضرت ابراهیم علیه‌السلام وفات کرد خورشید گرفت، مردم گفتند:                                                                                                                                      پسر پیامبر بوده وفات کرده خورشید گرفت. فوری حضرت منبر رفتند معروف است شیعه و سنی نقل کردند فرمودند شمس و قمر دو تا آیه‌ی الهی هستند نه به خاطر مرگ کسی می‌گیرند نه به خاطر تولد کسی باز می‌شوند، نظم خودشان را دارند و ربطی به این مسائل ندارد. پس شمس و قمری که آیتان هستند و به این‌ها ارتباط ندارد چطور یک دفعه شمس مربوط می‌شود به یک شیطانی که کارش مربوط به هدایت و ضلالت مردم است؟! هدایت و ضلالت که شما می‌خواهید از دست شیطان ضالّ فرار کنید به صورت تکوینی با طلوع شمس چه ارتباطی پیدا می‌کند؟ این خودش یک تناسب حکم و موضوعی است که دارد مطلب را بیان می‌کند. دارد چه کار می‌کند؟ این بخش سوم است؛ یعنی دارد یک معنای جمعی و تألیفی در کل کلام یعنی اصل موضوعی را افاده می‌کند یعنی می‌گوید: شما مولفه‌های این کلام را بفهمید مقصود گوینده چیست آن وقت قشنگ ببینید به همدیگر وصل شد. این حاصل عرض من است در این که لذا در توقیع شریف الان هم علماء الی الان، این شوخی نیست، علمای شیعه که نمی‌خواستند توقیع حضرت را رد کنند، الی الان حتی در عروه هم فضا، فضای کراهت است و حال آن که لحن توقیع، ردّ کراهت است ولی فتوا به کراهت بین علمای شیعه باقی مانده است. سید هم که می‌گویند: «عندی فی ذلک اشکال» دیگران می‌گویند نه، چرا اشکال؟! یعنی باز کراهت می‌ماند. الان داریم بهجه الفقیه می‌خوانیم ایشان هم فتوای به کراهت دادند. بنابراین این محتمل قوی است که همه از لحن توقیع فهمیدند که نمی‌خواهد آن گستردگی ادله‌ی قبلی را رد کند یا به قول متأخرین حمل بر تقیه کند؛ در متقدمین حمل بر تقیه نیست، آن را نمی‌خواهد. می‌خواهد بگوید: تلقی آن‌ها از تعلیل، تلقی اشتباه است نه این که اصل خود تعلیل را یک دروغگویی جعل کرده است. تناسب حکم و موضوعی که منظور گوینده بود … حالا چه کسی مقصود را می‌فهمد؟ ما چه می‌دانیم. ممکن است یک زمانی بیاید نوع مردم این تعلیل را بفهمند، ممکن است همین زمان کسانی باشند که «ربّ حامل من هو أفقه منه» این جا افقه و فقیه نداریم، چون مثل من اگر این روایت را نقل کنم هیچ از آن نمی‌فهمم. دیدید مومن الطاق چطور به این حدیث حمله کرد! خیلی تعبیرش عجیب بود. گفت: «هذا جهلٌ من قائله؛ تلک العلة خطأٌ لا یجوز أن یتکلم بها نبیٌّ» خب ایشان محکم این‌ها را این طوری … «تطلع بین قرنی الشیطان» یعنی چه؟! خب ایشان که رد می‌کند، من هم که روایت کنم هیچ نمی‌فهمم. معنایش چه می‌شود؟ معنایش این می‌شود که آن بخش دوم حدیث که بر فرض صدور، من چه کسی هستم؟ «ربّ حامل فقه الی من هو فقیه» یعنی خود حامل هیچ چیزی نمی‌فهمد چیست و اگر هم فهمی دارد تخیلی است؛ تخیلی که مومن الطاق می‌گوید: هیچ فایده‌ای ندارد. همین زمان ممکن است کسی بفهمد، خب بفهمد. ممکن هم هست نفهمد. چرا؟ چون مبادئ‌اش فراهم نیست. یک زمانی می‌آید می‌فهمد خب مشکلی ندارد ولی آن چیزی که اساس عرض من است این است که رمز فهمش معنای سوم است. این را فراموش نکنید. رمز فهم نه معنای حقیقی است که بگویید ید و ید دست می‌شود. نه حقیقة المعنی است؛ خیلی وقت‌ها حقیقة المعنی هم کمک نمی‌کند. آن چیزی که مهم است حقیقة المعنی در یک تألیف و در یک نظم کلامی است. فهمی که نیاز به آن دورها دارد یعنی شما مجبور هستید اول حقائق معانی همه را در نظر بگیرید بعد بخواهید با تناسب یک نظام کشف کنید که در این نظام هر عنصری چه چیزی مقصود از آن است؛

  در این چنین نظامی وقتی منظور را فهمیدید می‌بینید هیچ مشکلی ندارید و همه این‌ها هم به جای خودش است.

شاگرد: مثلا شمس دنیوی منظورشان نیست؛ یک شمسی که در این موطن است، خورشید نیست و ناظر به حقایق یک عالم دیگر صحبت می‌کند که در آن عالم آن شمس منظور است.

استاد: نه! این طوری عرض نکردم. یک روز عرض کردم که استعمال در اکثر از معنا یعنی چه؟ یعنی تا آن جایی که ممکن است مراد است، نه این که قیچی دست بگیریم بگوییم یعنی شمس یک عالم دیگر ولو اگر آن هم حضرت اراده کردند به وجهی که خودشان می‌دانند که این کلام محمل آن است ما حرفی نداریم اما اگر ما بگوییم حضرت این را اراده نکردند و آن را کردند، بله هر جا برهان دارید همراه هستیم؛ هر جا برهان داریم که عقلاء بشر می‌فهمند این نمی‌شود، آن یک کسی می‌خواهد که گفته بود «أصبتَ و أجدتَ» حاج آقا زیاد می‌گفتند. از مجسمه بود، به او گفت که خدا ریش و لحیه دارد یا ندارد و آن آلت رجولیت را دارد یا ندارد؟ درنگی گفت: این‌ها در نص نیامده است و ما تابع نص هستیم. الان هم این‌ها تابع نص هستند و می‌گویند: هر چه نص آمده ما برای خدا بدون تأویل اثبات می‌کنیم. تاکید می‌کنند که معنای حقیقی است؛ یعنی گرایش اولی که عرض کردم. به معنای حقیقی دست نزنید، تأویل حرام است، مفوضه هم که آن روز عرض کردم، می‌گویند منحرف هستند. این‌ها همه در کلاس خودشان هستند اما می‌گویند: نگو «نفوض المراد الی الله» حتما معنای حقیقی مراد است، خدا برای ما فرستاده معنای حقیقی را بفهمیم. حاج آقا می‌فرمودند فردا آن سائل آمد به او گفت که پیدا کردم «لیس الذکر کالأنثی» مراجع ضمیر همه معلوم است چه طوری به خدا برمی‌گردد. می‌گفتند: خوشحال شد گفت «أصبتَ و أجدتَ» خیلی خوب شد یک نصی برای ما پیدا کردی که این دو تا هم برای ما ثابت شد. این هم دنبالش هست که «أثبتته فی کتاب الله». خب اگر این طوری می‌خواهیم بفهمیم خب هیچ؛ این اصلا کاری به برهان ندارد اما کسی که برهان و عقلانیت را جزء ابتدائیات کارش است و هر قدمی برهان بگوید این نمی‌شود، تمام است و آن معنا کنار می‌رود؛ می‌دانیم آن معنا بر خلاف برهان است کنار می‌رود. معانی دیگر هم باز ثبوتی‌اش را می‌گوییم؛ می‌گوییم هر معنایی هم که برهان بر خلافش است ولو ما هنوز برهانش را پیدا نکردیم یا فطرت اصلیه کل بشر می‌گوید این نمی‌شود. آن هم قبول … آن‌ها هم کنار می‌رود و چیزهایی می‌ماند که ما نمی‌دانیم. یکی‌اش آن‌هاست .

 

برو به 0:26:27

شاگرد: ما که نمی‌دانیم چه خبر است. هر معنایی که در روایت‌ها بیایددر اوج غریب بودن معنایی خواهد شد!!

استاد: استعمال لفظ تمامش قابل احتجاج است. همان چیزی که خدارحمتشان کند ابوالمجد آقاشیخ محمدرضا در آن وقایة فرمودند: ما یک حرفی زدیم آقاشیخ عبدالکریم وقتی کتاب من را خواندند از من جلو زدند؛ گفتم من می‌گویم: حالا اگر قرینه نداریم دیگر اجمال نسبت به همه می‌شود، آقا شیخ عبدالکریم فرمودند: اگر قرینه بر هیچ کدام نیست، ظاهر بر همه است؛ ظهور عرفی است. یعنی اگر استعمال لفظ در اکثر از معنا را پذیرفتید همه حجت است و شما می‌توانید به مولا احتجاج کنید چون ظهور داشته و مراد بوده و برهان هم برخلافش نبود. چرا شما می‌فرمایید بگوییم شاید مراد چیز دیگری است؟ شاید مراد یک چیز دیگری هم هست. خب هر کس فهمید، بفهمد. این معنایی که الان ظاهر است و برهان بر خلافش نیست «ما یحتجّ به» است، کلام شارع است؛ قصد فرموده و کلام مولاست. معنای دیگری هم شاید هست، خب باشد؛ چه ربطی به حجیت این دارد؟! سر سوزن حجیت این معنا را از دست ما نمی‌گیرد ولی این که بیاییم در یک فضاهایی بگوییم: این محملی ندارد باید آن مراحل علی ای حال طیّ شود.یکی از چیزهایی که من عرض می‌کنم در این که ما در مولفه‌ها نظام‌های تألیفی مختلف تشخیص بدهیم کمک کار ما سایر روایات خود اهل البیت علیهم‌السلام است. خودش خیلی مهم است. اصلا بعضی وقت‌ها روایاتی دارد که یعنی یک عنصر برای شما معرفی می‌کند. دارد حضرت فرمودند: فلانی! تو خیالت می‌رسد حالا خدا می‌خواهد به این بروج دوازده‌گانه و صور کواکب قسم بخورد «و السماء ذات البروج» خب یک دفعه ذهنش را منعطف می‌کنند بعد می‌گویند اصلاً منظور از شمس خود پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم است، قمر امیرالمومنین هستند «و القمر إذا تلها» خب همیشه مگر قمر دنبال شمس درمی‌آید، گاهی اول قمر طلوع می‌کند اما آیه می‌گوید: «و القمر إذا تلها» این قمری که من می‌گویم پشت شمس می‌آید. خیلی وقت‌هاست اول قمر طلوع می‌کند. «و القمر إذا تلها و النهار اذا جلّاها» که ظهور دین و نبوت حضرت است. قمر چطوری است؟ «و اللیل إذا یغشها» لیل این کاری است  که کردند و «یغشها» نور قمر را پوشاندند. عجب! وارد در یک فضای جدید شدیم. شمس ما عوض شد، «یغشها» هم ظلم سقیفه شد و غیبت و همه هم دارد معنا می‌دهد. آدم بهت‌زده می‌شود. اصلا آن قسم سوم و معانی تألیفی است که نه حقایق المعانی است نه معانی حقیقی است؛ معانی تألیفی است و در یک نظام اصل موضوعی معنای خودش را نشان میدهد. آن خیلی در روایت شواهد دارد.

شاگرد: «الشمس و القمر بحسبان»

استاد: بله بحسبان.

شاگرد: آن با این خیلی مناسبت دارد.

شاگرد2: مثالی که حضرتعالی فرمودید همان حقیقت معنا و ظواهر متعدد می‌شود. آن ظاهرش را ما فهمیدیم، شمس عادی است اما مثلا باطنش حضرت امیرالمومنین می‌شود.

استاد: بله آن یک نوع است. یعنی غیر از ظاهر و باطن وجوه دیگری هم دارد.

شاگرد2: استعمال در متعدد که حضرتعالی می‌فرمایید همه به عنوان ظاهر است منتها یک ظاهری است در آن زمان نمی‌فهمند و در زمان دیگر مثلا وجوهی می‌شود که ظاهر بعدی را می‌فهمند منتها آن ظاهری که آن زمان‌ها می‌فهمند مردم باید همان ظاهر را بفهمند.

استاد: معنای سومی که روی آن تاکید کردم خیلی مهم است به خاطر همین فرمایش شما بود.در سومی یعنی اصل موضوعی اگر فهمیدید مولفه‌ها در یکی از عناصر چیست، اصلا آن معنای قبلی غیر ظاهر می‌شود. یعنی در این نظام، همین‌ها ظاهر می‌شوند ولی باید اصل موضوع، پایه‌های مراد را عوض کنید. یعنی نمی‌توانید بگویید الان اگر شمس گفتیم حضرت هستند «و اللیل اذا یغشی» یعنی تاریکی فیزیکی! وقتی قمر امیرالمومنین هستند و می‌خواهیم جلو برویم، چه کار داریم بگوییم شب تاریک می‌شود؟! شب که تاریک می‌شود برای قمر فیزیکی است. بله آن که رفت «یغشاها» لیل برای شمس است. لذا در اصل نظام ظهورها داریم، نفرمایید این جا تاویل است. این جا در بخش سوم کلمه‌ی‌  تاویل کنار می‌رود. چرا؟ چون از دورِ فهمی داریم استفاده می‌کنیم. یعنی از خود مولفه‌ها داریم می‌فهمیم در این نظام مراد این است «لیس إلا» بلکه بخشی از جاهایش نص می‌شود ولی خب به فرمایش شما تا آن زمانی نرسد که ما از ناحیه‌ی خود معصومین پایه‌ها را تعیین نکنیم، نه! مثلا برای شیطان، شیطان استعمال گوناگون دارد. ابلیس دارد. آیا منظور از شیطان در این جا ابلیس است؟ البته در روایت دیگر حضرت این شیطان را تبدیل به ابلیس کردند. یعنی در روایتی که منسوب به جدشان بوده شیطان آمده وقتی حضرت خواستند توضیح بدهند فرمودند «إنّ ابلیس اتخذ لنفسه عرشاً» این جا همان شیطانی که در آن روایت آمده، در این روایت وقتی حضرت می‌خواهند برای سوال‌کننده توضیح دهند تبدیل به ابلیس می‌کنند. مانعی ندارد. هر کدام این‌ها جای خودش را دارد. در یک فضای خاص خودش معنا می‌شود. علی ای حال ما می‌دانیم حضرت می‌گویند: یک وقتی هست شیطانی که دشمن هدایت است، آن وقت، وقتی نیست که شما نماز بخوانید، نمازی که انبیاء به شما می‌گویند بخوانید. این را می‌فهمیم. یک وقتی است نمازی که انبیاء به شما می‌گویند بخوانید، آن وقت، وقتش نیست بخوانید؛ آن شیطانی که دشمن هدایت است آن وقت محل جولان دادنش است و دارد کار انجام می‌دهد. گمان نمی‌کنم این تناسب، یک تناسب خیلی مبهمی باشد. حالا دیگر جلو برویم هر کسی خودش بخواهد …

شاگرد: شاید حتی به نماز تراویح و امثالهم بشود تطبیقش کرد یا هر چیزی شبیه آن باشد.

استاد: می‌گویم آن اولین پایه‌ای که قرار می‌دهند از کجا شروع کنیم؟! مثلا ایشان فرمودند: می‌گوییم یک عالم دیگری است، یک چیزی است وقتی آن جا می‌رویم می‌بینیم که شمس هست یا در فضاهای دیگر مثلا «رأی الشمس بازغةً قال هذا ربی هذا اکبر» آن بازغه است، می‌بینی جایی می شود. خب حالا وقتی «رأی الشمس بازغة» وقت نماز خواندن است؟! بزوغ الشمس یمنع عن الصلاة عند البزوغ. چرا؟ چون بزوغ شمس تمامِ نفس او را احاطه کرده، وقتی او را احاطه کرده وقت نماز نیست و شرک و کفر می‌شود. این‌ها یک چیزهایی است که فضا، فضای خاص خودش را دارد ولی من فقط می‌خواهم عرض کنم نمی‌شود بگوییم: بالکل باطل است.

شاگرد: در این جا معیار در ظاهر معنای حقیقی، ظاهر که می‌گیریم عرف را مثال می‌زنیم. می‌گوییم عرف این کلمه را می‌فهمد ما همان را حجت می‌‌دانیم. معیاری که این جا می‌گذاریم هر کسی میل باب خودش اگر فلسفی باشد یک طور معنا می کند آیه را، عارف باشد آیه را یک طور معنا می‌کند. مادی باشد  هرمونوتیک … یا مثلا علوم جدیده را در فهم قرآن تاثیر بگذارید. یعنی اگر بخواهیم این طوری عرض بکنیم معیار را چه چیزی قرار بدهیم؟

تأیید ذهن عرف عام ؛معیار جواز استعمال اکثر از معنی

استاد: معیار روشن است. معیار این است که اگر یک فهمی ثبوتاً اختصاصی گروهی است آن باطل است. معیار باید ثبوتاً عام باشد ولو اثباتا مقدمات نیاز داشته باشد. یعنی چه؟ یعنی شما می‌گویید: یک گروهی است فرض بگیرید منطقیین؛ یک گروهی بگوییم که حالت مشترک داشته باشد. منطقیین یک فهمی از این عبارت دارند، ما می‌گوییم: اگر منطقی‌ها فقط می‌فهمند و دیگران نمی‌فهمند  حجیت ندارد حتی برای منطقی‌ها ولی اگر طوری است که منطقی‌ها آن چه را که برای ذهن عرف عام می‌فهمند بگویند و عرف عام هم وارد ذهنیت آن‌ها بشوند و لمس کنند آن‌ها چه می‌گویند، کل عرف این‌ها را تایید کردند آن وقت حجت است.

شاگرد: همه همین را قائل می‌شوند. فلسفی می‌گوید: اگر بدانید قوانین ما چیست و بفهمید از آیه همین را می‌فهمید.

استاد: بسیار خوب بینه و بین الله حجت دارد. اگر می‌گوید اگر شما هم بفهمید من چه می‌گویم، عین مثل فقهاء اعلم زمان فتوا می‌دهد، خیلی وقت‌هاست کسانی که حتی آن را هم در استظهار او معیت نمی‌کنند اما می‌گوید من بینی و بین الله درس خواندم و من می‌فهمم مراد مولا این است؛ شما به او چه می‌گویید؟!

شاگرد: خود این معیار دارد؟

 

برو به 0:36:03

استاد: معیار دارد الان مدون نیست. قبلا بحثش کردیم. مبادی استظهارات معیار نفس‌الامری حتمی دارد و متاسفانه هنوز مدون نیست. احتمال قوی است آینده اصولیین بیایند یکی از فصل‌های حسابی که از روز اول در اصول می‌خوانند مبادی استظهارات باشد یعنی ذهن عرف عام را تحلیل کرده باشند در این که چرا از این کلام این را می‌فهمیم؟ چند چیز نیاز دارد حالا آن بحث‌های جای خودش است.

شاگرد: الان این که فرمودید استعمال لفظ در اکثر از معنا را ما قبول کنیم حالا که ملاک آن وادی معنا چیست که حالا ما الان دسترسی به آن نداریم استفاده‌ی این برای کراهتِ شرعی، خب کراهت شرعی به ذهن می‌آید طبیعةً باید جزء آن دو دسته تقسیم اول باشد حالا یا حقیقت معنا باشد یا معانی حقیقی باشد. این که ما در گام سوم وارد شویم و کراهت شرعی از آن استفاده کنیم …

استاد: این نکته‌ی خوبی است و از چیزهایی بود که وقتی هم این به ذهنم ردیف شد مطالعه می‌کردم این آمد. اولا منافاتی ندارد که مبادی کراهت منحصر در محیط فیزیکی مصلّی نباشد، مبادی کراهت گوناگون است که شارع می‌داند. او همه عوالم را خبر دارد و مانعی ندارد که از الفاظ عالم برای ما در تعلیلی بیان کنند که آن کراهت شرعی که ناظر به مبادی است که شارع علم به آن‌ها دارد و ما خبر نداریم.

شاگرد:آن بحث امکانش هست اما الان این طور که شما بحث می‌کنید لزوم دارد یعنی انگار اگر ما آن را ثابت کردیم لزوماً می‌توانیم کراهت را برداشت کنیم. این بیان که ممکن این طوری باشد …

استاد: این قسمت از فرمایش شما را متوجه نشدم.

شاگرد: فرمودید که امکانش هست مبادی کراهت …

استاد: امکانش را برای علم ما می‌گویم.

شاگرد: امکانش هست اما این که لزوما اگر ما در قسمت سوم این را درست کردیم لزوما کراهتش درست می‌شود این دلیل می‌خواهد. شاید آن جا مثل همین تطبیقی که از لیل و شمس فرمودید فضا اصلا کلا عوض شد.

استاد: غیر از این چیزی که الان گفتم که شق دوم داشت، اگر مقصود شما این است آن شق دوم را عرض کنم؛ شق دومش این است که بسیاری از احکام شرع، حماء احکام دیگر است یعنی خود شارع برای این که مقاصد خودش را برای مکلفین الی یوم القیامة محفوظ نگه دارد بعضی حکم‌ها را برای قرق‌گاهِ احکام اصلیه‌اش جعل می‌کند یعنی برای حفاظ آن‌هاست. مثل یک کسی که می‌خواهد در خانه خودش امنیت داشته باشد می‌آید دور خانه‌اش هم یک محدوده‌ای را قرق‌گاه درست می‌کند. قرق‌گاه را خودش درست کرده، شارع درست کرده اما وقتی می‌روید می‌بینید شارع قرق‌گاه درست کرده است. حکم شرعی است ولی برای حماء احکام دیگری است و این‌ها در شرع خیلی است. یعنی مانعی ندارد که وقتی یک مقصودی شارع دارد یک کراهتی را قرق‌گاه او قرار می‌دهد یعنی می‌گوید: وقتی مکروه است شما در این اوقات که نماز نخوانید، چندین مصلحت متفرع بر همین کراهت فقهی در همین عالمی که می‌خوانید است. آن آثار چیست؟ مثلا من مکروه کردم یک دو سه، پنج تا مصلحت بر این کراهت مترتب است؛ یکی برای خودش است، یکی برای یکی دیگر است، یکی برای این است که قرق‌گاهی برای فلان حکم است. برای یک چیزی که شما در روز قیامت می‌بینید این‌ها را حفاظ احکام دیگر خودم قرار دادم.

شاگرد: به اصطلاح همان واجب نفسی یا غیری می‌شود. این نفسی می‌شود.

استاد: بله این اصطلاحاً نفسی است؛ یک نوع غیری ثبوتی است ولو به فرمایش شما دقیقاً نفسی است یعنی در غیری اصولی اصلا نیست، واجب نفسی است. خود مولا آستین بالا زده، امر کرده، انشاء کرده ولو اغراضی داشته …

شاگرد: در عالم حِکَم یک طور دیگری بوده است.

استاد: بله آن‌ها مبادی بوده است.

علی ای حال اگر این چیزی که عرض می‌کنم را ملاحظه کنید، کراهت شرعیه در همان فضای فقه بر همین نحوی که الان در جواهر با آن کار داریم متفرع بر این‌هاست بلکه حتی قوی‌تر می‌شود. یعنی در این فضا بسیار قوی از کراهت استفاده می‌شود. فقط می‌ماند که ما سریع رد نکنیم، سریع خودمان را تعارض و تناقض و نمی‌شود نکنیم. یعنی وقتی ذهن ما در فضای ثبوتی مطالب محتملات وسیعیه‌ای را در نظر بگیرد، اثباتی دم دم دچار تعارض و تناقض نمی‌شود و بیشتر صبر به خرج می‌دهد در این که …

شاگرد: مقداری ادله‌ای که برای ورود به گام سوم آوردید این بود که با وجود توقیع شریف باز کراهت باقی مانده است.

استاد: چرا؟ به خاطر این که توقیع شریف از خصوصیات روایاتی که هست با مفادی که آن دارد می‌خواهند بگویند یعنی چه خورشید بین دو تا شاخ شیطان طلوع می‌کند، بر فرض حالا فرض گرفتیم شیطان رفته این جا، شاخ‌هایش را گذاشته که خورشید از روی شاخ او در بیاید، حضرت می‌فرمایند: نماز بخوان تا بینی‌اش به خاک مالیده شود.

شاگرد: شاید در فضای کلاسیک این‌ها هست؛ ضعف سند داریم ؟

استاد: مرسله نبود؛ توقیع سند … صاحب مدارک که گفتند مقطوعه است بحث کردیم؛ مقطوعه نبود. در فقیه مرسل و مقطوعه آمده، در اکمال الدین و در احتجاج به امام علیه‌السلام نسبت داده بودند. ثانیا حالش، حالی است که فقط یک واسطه می‌خورد. خیلی مهم است. صدوق با یک واسطه به کسی می‌رسد که خط حضرت را دیده و توقیع نزدش آمده است. آن یک واسطه هم چهارتایش از مشایخ هستند؛ یک نفر نیامده که به صدوق بگوید فلانی گفت، چهار تا از مشایخ صدوق از کسی نقل کردند که آن دستخط نزدش بوده است. این طور نیست که توقیع چیز کمی باشد. حسابی توقیع قوی است. فقط بحث درباره استظهار از آن و جمع کردنش با فضای فقه می‌ماند که چطور در طول تاریخ اصحاب همین طور از شیخ و مفید تا شهیدین و تا حالا همه فضاها کراهت است و عروه هم سید می‌گویند: «عندی اشکال» دیگران قبول نمی‌کنند. فضا این است اما توقیع هم می‌گوید «صلّ» چطور جمع شود؟! وجهی که به ذهنم آمد آن «صلّ» کأنه امر در مقام توهم حظر نیست، توهم یک تحلیل غلط است؛ می‌گویند اگر به آن خاطر است «صلّ» بخوان. خیلی تفاوت می‌کند. نمی‌گویم امر در مقام توهم حظر یا توهم کراهت است که حضرت بگویند صلّ. امر در مقام توهم یک علت بی‌خودی است و تلقی اشتباه از کلامی که حضرت فرمودند است. در چنین مقامی توقیع معنای خودش را داشته و فضای فتاوا هم باقی مانده است. حالا باز هم روی این‌ها تأملی بفرمایید.

شاگرد: از نظر عرفی پذیرفته است که کسی برای از بین بردن توهم امر کند حداقل استظهار که عکسش است.

استاد: نه! برای از بین بردن او امر کنند …

شاگرد: امر «صلّ» برای از بین بردن یک توهم اشتباه است در حالی که ذهن‌ها آماده است برای این که این کار را انجام ندهند ولی کراهت از آن فهمیده شده است. خود این عاقلانه است؟

استاد: همین الان عرض کردم کراهتی که حماء است، اگر هم هست حماء است. الان اگر کراهت است برای این که آن بماند. این کراهت برای این است که در متشرعه بگویند: این وقت مکروه است. چرا؟ خب شمس بین قرنی الشیطان در می‌آید. این کراهت فقهی بالدقة خارجی دارد فضای حکم شرعی را و دلیلش را و این تعلیل به اضافه‌ی توقیع برای همه روشن می‌کند.

شاگرد: یعنی بهتر نبود دفع شبهه شود؟

استاد: وقت دفع شبهه نبود. اصل این که بگویند: این‌ها این طوری که شما می‌فهمید نیست وقتش است، خیلی آیات و روایات هست این طوری است کأنه لم یجیء اوانها.  آن تعبیر رجعت بود که از حضرت راجع به حضرت سوال می‌کند، حضرت می‌فرمایند: «هذه الامور العظام لم یجیء اوانها» هنوز وقت این نرسیده است؛ درک قضیه به آن نحوی که … ولذا مانعی ندارد که حضرت اشاره می‌کنند فضای کراهت می‌ماند، توقیع هم هست و همه در کتب می‌آید. هر کتابی بروید این توقیع آمده و روایات کراهت هم آمده و ثبت هم هست و یک نحو استقرار خاصی دارد.

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

مبادی استظهارات-توقیع-دفع -معانی حقیقی- معانی تالیفی- حقایق المعانی-کتاب«افعل لا تفعل»-استعمال لفظ در اکثر از معنی.

 


 

[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 288‌

[2] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، ص: 530‌

[3] سورة الانعام، آیة 112

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است