مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 5
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع جلسه : تصحیح نماز در حال دخول وقت در اثناء
… لحظهای هم که میل میکرد همین که به اندک چیزی سایه از روی خط نصف النهار به طرف شرق زوال خورشید را خواهیم داشت و «زالت» وقتی روی خط آمد، مرکز خورشید روی خط نصف النهار رسیده، وقتی که سایه سرش میل کرد دیگر مرکزش رد شده است. خب وقتی مرکز خورشید رد شد زوال شده اما ازدیاد ظلّ قطعاً هنوز نشده است. چرا؟ چون خورشید باید یک کمی فاصله بگیرد که سایه بگردد آن طرف شروع کند و هر چه پایین میرود سایه شروع به ازدیاد میکند. خب فاصلهی زمانی میبرد خب حالا این جا الان ولو خورشید از نصف النهار رد شده اما چون به حدی نرسیده که برای ما معلوم باشد که این دارد ازدیاد ظل میشود «لم تظلّ الشمس عند المکلف فی نظر المکلف ولکن زالت واقعاً» حالا اگر نماز خواند چون در نظرش نبوده، صاحب حدائق به گمانم ایشان شرط نکنند که حتماً «فی نظر المکلف» این طوری منظور باشد. این جا را ایشان این طور میگویند کما این که یک اشکال به ذهنم آمد بعد خود حرف ایشان برای مثلا … با خصوصیات دیگرش که اگر «فی نظر المکلف» میزان است، صرفاً «فی نظر المکلف»! خب هر کجا که نظر مکلف نیست نماز شرط خودش را ندارد. هر کجا «فی نظر المکلف» هست، نماز شرط خودش را دارد. پس چرا نص «لا تعاد» میگوید: اگر وقت داخل نشده بود و کل نمازت قبل از وقت بود، نمازت باطل است؟ یعنی خود نص کاشف از اشتباه بودن این استنباط است. ایشان هم میگوید شرط ظاهری موضوع حکم است. این یک اشکالی به حرف صاحب حدائق است.
شاگرد: به خصوص این که ایشان میفرمایند: «کما هو فی جمیع التکالیف».
استاد: خب اگر این مناط است نص دارد این استظهار و مناطشان را تکذیب میکند. چرا؟ چون مناط شما میگوید: «مکلف فی نظره» وقت داخل شده است «و دخول الوقت فی نظر المکلف شرطٌ شرعی» یعنی واقعاً نماز او شرط شرعی را که دخول الوقت است داشت. حالا کلش قبل از وقت واقع شده، وقت نفس الامر کنار رفت، اصلاً چه کاره است؟ وقت نفس الامر میخواهد شده باشد میخواهد نشده باشد. شما میگویید صحیح است؟! شما میگویید نص داریم. پس این نص لاتعاد دارد میگوید: وقت نفسالامری هم دخالت دارد. ولذاست که من احتمال میدهم ایشان که ظواهر میگویند نمیخواهند کل نفس الامر را کنار بگذارند؛ میخواهند مقابل آن جاهایی که مشهور تمام چیز را به نفسالامر دادند ایشان میخواهند بهرهای از کار را به «عند المکلف» هم بگویند. ولذا روی این دید که ایشان تلفیقی از هر دو در نظرشان است، وقتی تلفیقی باشد مانعی ندارد که آن جا بگویند: کلش اگر قبل از وقت بود، میتواند باطل باشد چون تمام موضوع «فی نظر المکلف» نیست کما این که این جا اگر فی نظره هم نشده بود اما اگر در واقع زوال شده و نماز را خوانده بود این جا از آن جاهایی است که میتواند نمازش صحیح باشد ولو شرط فی نظره به حسب ظاهر نبوده است، واقعیت کافی است. علی ای حال روی مبنای خودشان شاید هم یک جایی بحث کرده باشند، من همهی نظراتشان را ندیدم؛ هفت هشت ده مورد را گفتند. کتاب الحج را راجع به استطاعت که من مثال زدم من فقط خودم در ذهنم آمده بود، کتاب ایشان را ندیده بودم؛ نمیدانم در استطاعت هم این را گفته بودند یا نه و همچنین در طلاق. اصلا حدائق ظاهراً کتاب الطلاق ندارد. آن بهرامی پسر خواهرشان بود؟! که یک سه جلدی حدائق را ادامه دادند. کتاب حدائق دوره نشده، نرسیدند تمام کنند. یک شیخ حسین بهرامی بودند تکلمهی حدائق را نوشتند؟ علی ای حال در نرمافزارها هست؛ دو سه جلد را نمیدانم تا کجا بود که نوشتند. ظاهراً خود صاحب حدائق به کتاب طلاق نرسیدند بنویسند که ببینیم آن جا برای شاهد طلاق، عدالت را چهطوری حساب میکنند؟ ولی فی حد نفسه خود نظر ایشان به عنوان یک کسی که منصف در استنباط است، یک عمر هم در این مسائل فقه کار کرده؛ نمیشود بگوییم: هر چه میگوید همین طور اصلا قابل ملاحظه نیست. یک جایی هم ولو باشد اشتباه کند، این قاعده یک قیدی داشته باشد که او متوجه نشده باشد بالجمله غلط باشد اما معمولا فقهاء یک کاری میکنند فیالجمله میتواند درست باشد. این برای ما در فضای مباحثههای فقهی خیلی مهم است. یعنی حتی گاهی میشود یک مسائلی پیش میآید حسابی در آن عسر و حرج میشود مثلا کسی که در رأس افتاء است گاهی میبیند با بعضی مبانی فقهاء دیگر میتواند حل کند و لو ارجاع دهد، یک ارجاعی که نزد خودش مثلا … منظور این که به صورت فیالجمله نباید از این مبانی غفلت کنیم بهصورت فیالجمله. بالجمله بله. پیدا کردن امر بالجمله در فضای فقه خیلی سخت است. یعنی هر قاعدهای یک قیود لطیفهای دارد که فقیه ممکن است در ارتکازش هم آنها را درک کند اما این که بتواند پیاده کند همه جا یادش باشد صورت آگاهانه آن قیود قاعده را متوجه باشد کم میشود؛ بالجملة بودن خیلی سخت است اما فیالجمله چرا، یعنی از بس که در فقه شرایط موضوع دخیل است در حکم الهی ؛ آن چیزی که موضوع شرعی است که خدای متعال حکم را به ازای آن قرار میدهد، فقیه آن را درک کند؛ موضوعات از همدیگر تشخیص دهد ممکن است. در یک جایی مبنای صاحب حدائق واقعاً حکم را واقعی شارع که طبق نظر ایشان گفتند ولو ایشان مثلا یک توسعهای با یک قیدی که توجه نکردند دادند که بالجمله درست نمیشود.
برو به 0:07:10
تکملهی حدائق/ شیخ حسین بهرامی/ لاتعاد/ زوال شمس.
و حينئذٍ يبقىٰ وجه الصحّة مع النسيان، و الجهل في الموضوع، أو الحكم، حيث إنّ الظنّ و القطع منتفيان في أكثر مواردها. و قد مرّ أنّ الظنّ لا يجدي في مقام الإجزاء، و لا في مقام بدليّة المظنون للواقع هنا، فيقوىٰ احتمال عدم لزوم سوىٰ ما يتحقّق به القربة، المفروض وقوعها في الجميع مع واقعيّة الوقت في بعض العمل. و تحقّق الإثم لا ينافي الصحّة، كالتأخير للصلاة عمداً إلى أن يبقىٰ ركعة من الوقت، بل يمكن دعوى صدق الرؤية حيثما تحقّقت القربة، و هذا بخلاف العمل برجاء المطلوبيّة مع مصادفة الوقت للبعض؛ فإنّه لا يدخل إلّا بنيّة الإعادة مع انكشاف الخلاف، و قد يؤثّر في عدم الإعادة مع انكشافه مطلقاً، أو في بعض العمل.[1]
علی ای حال به عبارتی که ایشان فرمودند برگردیم؛ فرمودند: «و حينئذٍ يبقىٰ وجه الصحّة مع النسيان» ایشان فرمودند: از روایت اسماعیل نمیتوانیم بگوییم: ظن موضوعیت دارد «للتحفظ علی الظن، لا وجه» خب وقتی تحفظ نکردی با این حساب آیا نماز با نسیان و جهل در موضوع و حکم صحیح است یا نیست؟ به صورتی مطرح میکنند جلو بروند نتیجه میگیرند نظر ایشان این باشد که نماز با جهل و نسیان هم صحیح است. چرا؟ چون ظن که از موضوعیت افتاد، روایت اسماعیل شامل حالش است و میگیردش به عنوان این که روایت اسماعیل گفت: مسمای وقت شرط صحت صلاة است عذراً؛ عذراً میگوییم یعنی «لمن تمکن منه قصد القربة» که اشاره میفرمایند. این را این جا فرمودند.
در عروه یک چیزهای طلبگی برخورد کردم؛ کلمهی نسیان این جا اول مقداری به ذهن میزند نسیان وقت یعنی چه؟ نسیان فراموشی است؛ فراموشی این است که آدم یک چیزی را میداند بعد یادش میرود. خب حالا الان میخواهیم بدانیم ظهر شده یا نه، من نماز میخوانم قبل از وقت است یا … فراموش کردم. فراموشی این جا معنا ندارد. هنوز زوال نشده من فراموش کردم؟! نسیان این جا یعنی چه؟ در حدائق این جا که میرسند چهار تا مقام درست کرده بودند که آن روز عرض کردم مقام دومش «أن یکون ناسیاً» بود بعد میبینند ناسی یعنی چه؟ هنوز ظهر شده یا نشده، فراموش کردند ظهر است. چیزی نمیدانستی که بخواهد فراموشت شود میفرمایند: «و المراد به ناسی فی مراعات الوقت» نسیان گاهی نسبت به یک معلوم سابق است که میگوییم: فراموشی آن چیز است، گاهی فراموشی نسبت به یک رفتاری است که باید انجام شود. مراعات وقت باید بکنم، فراموش کردم این جا ظهر را فراموش نکردم، فراموش کردم مراعات را یک کار را. این درست است. و لذا در فارسی هر دو تا را معادل یکدیگر به کار میبریم؛ نسیان برای آن جهل، نسیان برای نسیان یک کار و معادل نسیان کار، غفلت هم به کار میبریم که از وقت غفلت کردم. یعنی چه؟ یعنی یک کاری را فراموش کردم. غفلت برای چیزی است که الان جایش است من توجه نمیکنم. لذا مرحوم سید در عروه نه بحثی از جهل کردند نه از نسیان. ممکن است عروه را ببینید بگویید: این همه در حدائق و جواهر و کتب اصحاب بحث شده، در ذکری چقدر بحث کردند، در کتب دیگر، این کتب اصحاب است، راجع به ناسی الوقت، جاهل الوقت حکماً و موضوعاً … چرا در عروه اسمی از اینها نیامده است؟ خب مثلا این نسیان شما را مرحوم سید با کلمهی غفلت آوردند به جای این که نسیان بگویند همین که عرض کردم چون منظور از نسیان، نسیان یک معلوم نیست، نسیان یک کاری است که باید انجام شود، غفلت از یک کار است. «نسیانُ مراعاة الوقت» که ایشان در حدائق فرمودند، شاید دنبالش البته یکی دیگر را اضافه کردند. «و في الذكرى جعله أعم منه و ممن جرت منه الصلاة حال عدم خطور الوقت بالبال»[2] نه فراموشی مراعات وقت، غفلت از اصل وقت یعنی مثل این که مشغول یک کاری است اصلا توجه ندارد که وقتی هم برای نماز در کار بود همین مثل کار عادتکننده؛ ایشان فرمودند در ذکری اعم فرمودند. علی ای حال در عروه این طور فرمودند؛ فرمودند: «إذا کان غافلاً عن وجوب تحصیل الیقین» این چیزی که صاحب حدائق گفتند اگر بخواهیم مطابقه کنیم کدام کلمات میشود؟ نسیان و مراعات غافلاً عن وجوب التحصیل. کلمهی مراعات با کلمهی تحصیل به ازاء هم است «غافلاض عن تحصیل» تحصیل کار است. آن جا هم «نسی مراعات» مراعات هم کار است. اما جهل را مرحوم سید اصلا مطرح نکردند. عروه معمولا فروعات خیلی زیاد دارد اما جلوتر هم شده بود جاهایی است که فروعاتی که حسابی مطرح بوده در عروه نیامده است. یعنی این کتاب بسیار مبارک عروه که در اکثار فروعات خیلی عالی است، دو چیز دیگر نیاز دارد یکی این که چیزهایی را که مرحوم سید نرسیدند تا کل دورهی فقه تمام شود، انجام شود و دوم همینهایی که ایشان نوشتند، بینش فروعاتی که افتاده اضافه شود. خیلی فروعات است که در عروه نیست که آدم متعدد برخورد میکند. این جا الان ایشان نسیان را نیاوردند. چرا نیاوردند؟ به خاطر این که فضای بحث در نظر شریف سید سنگین شد. ایشان فرمودند: تحصیل یقین واجب است یا «ما هو بمنزلة الیقین» علم و علمیّ. وقتی محور را در گام اول ظنّ معتبر قرار دادند، در گام دوم احتیاط کردند گفتند: حالا متمکن از علم و علمیّ نیستی، نه قطع و نه ظن معتبر داری، فرمودند: احتیاط کن. اول گفتند: «لا یبعد» بعد گفتند «لکن الاحوط» بعد هم گفتند «لا یترک هذا الاحتیاط». گام دوم برای ایشان صاف نبود. خب در چنین فضایی، مرحوم سید آن چیزی که برای ایشان صاف بود که مصداق روایت اسماعیل است کدام بود؟ ظن معتبر. به نظر ایشان قطع هم بود؛ قطع و ظن معتبر مصداق روایت اسماعیل است، بقیه دیگر همه محل خدشه و احتیاط و شبهه است. تهش چه چیزهایی میماند؟ غفلت که نسیان مانحن فیه است. جهل به حکم، جهل به موضوع، ظنّ غیر معتبر ولو در گام دوم که اسمش را نبردند اینها هیچ کدام برای سید صاف نبوده ولذا به این جا که رسیدند همهی چیزهایی که از این دو تا قیدی که عرض کردم … «إذا کان حصل له الیقین» یا «حصل له الظن المعتبر» اگر این دو تا بود، «إذا تیقن»؛ اتفاقاً کلمهی تیقن هم به کار بردند نه «إذا قطع». «إذا تیقن دخول الوقت فصلّی أو عمل بظنّ المعتبر». این دو تا میزان بوده و همه دیگر محل شبهه شده است. لذا سید اصلا نسیان را ذکر نکردند. کأنه از این باب گفتند که خود شما دیگر میفهمید که من در نسیان هم شبهه دارم و نمیتوانم صلاة ناسی را تصحیح کنم. این برای نسیان است.
شاگرد: الان شما از غفلت سید، نسیان هم را گردن سید میگذارید؟ چون نسیان یعنی یادش بوده یادش رفته ولو مراعات وقت را ولو یک فعل مثل مراعات وقت را یادش بوده بعد مراعات وقت را یادش رفته، غفلت یعنی اصلا مراعات وقت یادش نبوده، نسیان یعنی همان مراعات وقت را یادش بوده بعد یادش میرود. اگر فنی و بالضبط بخواهیم معنی کنیم نسیان این طور میشود و این مطلب با آن فرمایش صاحب حدائق هم سازگار است. غفلت غیر این است. الان فنیاً این را گردن سید میشود گذاشت که ما بگوییم؟!
استاد: من از این جا عرض کردم که در کلمات شهید و اصحاب که اینها را به تفصیل آوردند اصلا متعرض غفلت نشدند. شهیداول در ذکری فروض متعددی را میگویند مثل نسیان و جهل، خب جایش بود غفلت را هم بگویند. میخواهم از این جا عرض کنم که مقصود آنها از نسیان این چیزی که شما میگویید اصلا نبوده است. نه این که من نیم ساعت قبل از اذان یادم بود باید مراعات کنم حالا فراموش کردم یعنی بخواهید فراموشی مسبوق به ذُکر را … نه! مقصود آنها این است که میدونه باید مراعات کند اما الان فراموش کرده است؛ فراموش کرده نه یعنی ده دقیقه قبلش متذکر بوده حالا فراموش کرد؛ فراموشی کل کار منظور است. وقتی فراموشی به کل کار میخورد یعنی غفلت که اعم از این است که مسبوق به ذُکر مراعات کار هم باشد یا نباشد.
شاگرد: جهلی که فرمودند شامل غفلت نبوده است؟ عنوان جهل، خاصه جهل موضوعی که میگویند منظورم است.
استاد: نه! جهل موضوعی را حالا عرض میکنم و میخوانیم. همین جهل که حاج آقا میفرمایند را میخوانیم. نه! آن جهل به آن نحوی که آنها میفرمودند شاملش نبوده است. شامل دو سه فرض است که در جواهر هم دارند. علی ای حال «و حينئذٍ يبقىٰ وجه الصحّة مع النسيان» حالا فعلا این نسیان تا اندازهای که چند تا کتاب من عرض کردم، زمینهای در ذهن شریفتان فراهم شد، اگر هم نشد فروضات دیگرش به عهدهی خودتان باشد.
«و الجهل في الموضوع، أو الحكم» جهل در موضوع چیست؟ جهل در موضوع هم در مقام سوم در حدائق مطرح کردند. مقام دوم نسیان بود، مقام سوم، «أن یکون جاهلاً و قد تقدم فی عبارة الذکری أنّ المراد به جاهل دخول الوقت» جاهل دخول الوقت یعنی جهل بالحکم «أو جاهل الحکم أی وجوب المراعات» که آن را آن جا فرمودند. در ذکری فرمودند به دخول وقت جهل دارد، نه این که از وقت و مراعاتش غفلت دارد. مثلا یکی از مواردش که خودشان گفتند همین کسی است که ظن غیر معتبر دارد؛ نتوانسته ظن معتبر تحصیل کند؛ ظن غیر معتبر آورده، این چنین کسی جاهل به موضوع است با فرض این که بگوییم ظنش الان مجوز برای او نیست، نه نزد آنهایی که میگویند ظن برای او … مثلا کسی که روی مبنای اصحاب متمکن از تحصیل علم بود ولی به ظن غیر معتبر عمل کرده است. به جای این که دنبال قطع یا ظن معتبر برود در صورت تمکن به ظن غیر معتبر عمل کرده است. اصحاب گفتند: درست نیست حالا گفتند: این جاهل است. این یکی از مصادیق جاهل بالحکم است؛ جهل دارد و نمیداند که میشود. در جواهر ببینید همین را تذکر میدهند. من میگویم برای این که یادداشت کنید و اگر خواستید مراجعه کنید جلد هفت صفحهی دویست و هشتاد.
برو به 0:18:16
شاگرد: این جهل ظن غیر معتبر هم شامل است؟
استاد: خیلی روشن نیست. جهل به موضوع، فرد روشنش، آن جایی که ممکن است این است که مثلا شک دارد ولی با شک میخواند یا جهل مرکب است؛ جهل مرکب همان قطعی بود که صحبتش بود که خطاء درمیآید؛ یکی هم ظن است. در این که کدام اینهاست الان بخوانم ببینید.
نعم الظاهر الاقتصار على صورة الظن، أما القطع حال عدم تعذر اليقين كما لو اعتمد على خبر محفوف بقرائن، أو زعم التواتر فيه، أو نحو ذلک … و ما يقال- من أن الفرض المزبور من الجهل الذي نص المصنف و غيره بل نسب إلى الأكثر على بطلان الصلاة معه حيث قال و لو صلى قبل دخول الوقت عامدا أو جاهلا أو ناسيا كانت صلاته باطلة دخل الوقت في أثناء الفعل أو لا، بل هو المعروف بالجهل المركب- يدفعه- … أشار في الذكرى قال: يمكن تفسير الجاهل بجاهل دخول الوقت، فيصلي لأمارة على دخوله أو لا لامارة بل بتجويز الدخول، و بجاهل اعتبار الوقت في الصلاة، و بجاهل حكم الصلاة قبل الوقت[3]
صفحهی دویست و هفتاد و هشت جواهر، صاحب جواهر اول ظن را گفتند «فإن انکشف خلاف الظن» بعد فرمودند: «نعم الظاهر الاقتصار على صورة الظن» ما که گفتیم فقط ظن است. «أما القطع حال عدم تعذر اليقين» تعذر یقین نبود یعنی موافق با واقع ولی قاطع شد. این طور کسی را ایشان جاهل به موضوع میگویند. متمکن از یقین یعنی قطع موافق واقع بود اما با این که متمکن بود به قطع غیر یقین مراجعه کرد یعنی قطعی که خطا در آمد. آیا نمازش صحیح است یا نیست؟ در «کما» مثال میزنند؛ «كما لو اعتمد على خبر محفوف بقرائن، أو زعم التواتر فيه» جهل موضوعی این است. به خیالش میرسد چنین بود. جاهل است. مثلا یک همهمهای میشود به خیالش دارند اذان میگویند، این یعنی کأنه یک حالی پیدا میکند ظهر شد اما جاهل به دخول وقت است. این طوری مثال زدند. «أو نحو ذلك» بعد از این که صحبت کردند و مطالبی داشتند که چند روز پیش عرض کردم تا این جا میآیند که «و ما يقال» میگویند: یک کسی ادعا کرده که این جاهلاً که آمده «دخل الوقت عامداً أو جاهلاً» مقصود این همان است که «دخل فی الوقت جاهلاً» پس فتوای مصنف در شرایع این است که این کسی که شما گفتید: نمازش صحیح است مصنف صریحاً گفتند: باطل است. چرا؟ مصنف که نگفت: قاطع، مصنف گفت: جاهل و جاهل یعنی جاهل به موضوع؛ مقصود مصنف از جاهل به موضوع یعنی چه کسی؟ یعنی آن کسی که جاهل مرکب است که قطع دارد وقت شده اما واقعا نشده است. در «و ما یقال» جواب میدهند. «و ما یقال- من أن الفرض المزبور من الجهل،» فرض مزبور قطع بود، قطعی که خلاف درآمد. «من الجهل» این هم جاهل به موضوع است. «الذي نص المصنف و غيره بل نسب إلى الأكثر على بطلان الصلاة معه حيث قال و لو صلى قبل دخول الوقت عامدا أو جاهلا أو ناسيا كانت صلاته باطلة» جاهلا کیست؟ همان کسی است که شما صفحهی قبل خواستید تصحیح کنید. این جاهلاً همان قاطعی است که خودش خبر ندارد. بعد میگویند: «یدفعه» در عبارات اصحاب آمده که مراد از جهل چیست «یدفعه» که «إن کان ارادة الجاهل بالحکم» مصنف که این جا جاهلاً گفت، منظور جهل به حکم بود، نه جهل به موضوع که گردن ما بگذارید که آن قاطع هم هست. ادامه میدهند و عبارت ذکری را هم تا دو سطر بعدش میآورند. میفرمایند: «أشار في الذكرى» به این مطالبی که ما گفتیم که «قال: يمكن تفسير الجاهل بجاهل دخول الوقت، فيصلي لأمارة» شهید توضیح میدهند که جاهل به موضوع یعنی چه؟ «فیصلی لأمارة على دخوله» یک امارهای پیدا میکند که وقت داخل شده است. امارهی معتبر یا اماره غیر معتبر؟ اماره این جا یعنی علامت، امارهی موضوعی. یا «لأمارة علی الوقت» این جاهل به موضوع میشود «أو لا لامارة بل بتجويز الدخول» تجویز یعنی احتمال. میگوید: حالا دیگر وقت شده است. «بتجویز دخول الوقت» به این جاهل میگوییم. بعد نماز میخواند نه ظن داشته، نه قطع داشته، به صرف تجویز دخول وقت جهلاً بالموضوع نماز خوانده است، اینها را شهید فرمودند. این برای موضوع بود بعد دو تا جاهل به حکم هم مثال میزنند. «و بجاهل اعتبار الوقت في الصلاة» اصلا نماز شنیده، نمیداند که وقت در نماز معتبر است و دوم «و بجاهل حكم الصلاة قبل الوقت» میداند نماز یک وقتی دارد اما این که قبل از وقت باطل است، این را نمیداند. کأنه به خیالش میرسید که از آداب نماز است نه شرط صحت نماز. این هم دو نوع جهل به حکم که در جواهر از لسان شهید اول در ذکری مرحوم صاحب جواهر نقل کرده بودند.
شاگرد: به هر حال حصر پیدا نمیکند که فقط اینها باشد، یعنی میشود غفلت را هم به عنوان یکی از مصادیق همین جهل مطرح کرد. خاصه که ظن غیرمعتبر با فردهای قبلی مشخص شده است. وقتی میگویند: باید از ظن معتبر عمل کنی یعنی اگر به ظن غیرمعتبر عمل کنی نمازت درست نیست. خود ایشان هم کأنه با آن طرفش این طرف را گفتند اما در مورد نسیان و غفلت صحبت نکردند این جا صحبت میکنند.
استاد: ظن معتبر در کلمات شهید را میخواهید بگویید یا در عروه؟
شاگرد: همین جا که فرمودید مرادشان از جهل موضوعی، ظن غیرمعتبر است، یک وجهش این بود که ظن غیرمعتبر است.
استاد: مثلا لأمارةٍ را حمل به این کند.
شاگرد: میخواهم بگویم یعنی حصر در این موارد ندارد، غفلت هم یکی از موارد جهل موضوعی میتواند باشد و از بعضی از اینها هم انسب است.
استاد: یعنی منظور شما از غفلت هم این جا همان غفلت کار است، نه این که فرمایش ایشان ده دقیقه یادش بود که من نگاه به ساعت بکنم حالا یک دفعه میبیند وسط نماز است. منظور شما از غفلت این است؟! غفلت یعنی نماز دارد میخواند و از اصل مراعات غفلت کرده است.
شاگرد: این خودش غفلت است که اصلا حواسش هیچ به مراعات وقت نبوده است. این خودش یک نوع غفلت است. نسیان یعنی مثلا یک خبری داشته، قبلا میدانسته که به هر حال وقت نشده، یک لحظه بالمرة غفلت مسبوق به ذکری بوده و یک وقت است غفلتی بوده که مسبوق به ذکر نبوده است. این تفاوت این دو تا میتواند باشد.
استاد: یعنی آن چیزی که مسبوق به ذکر باشد صرفاً نسیان و آن چیزی که اصلا مسبوق نبوده باشد جهل به موضوع است.
شاگرد: حالا نمیگویم: فقط منحصر در اینها باشد، میگویم یکی از مصادیق جهل موضوعی چنین چیزی میتواند باشد. یعنی خود این جهل به موضوع موارد دیگر هم داشته باشد.
استاد: کلمهی جهل از آن چیزی که شما میفرمایید ذهن را دور میبرد. غفلت عدم توجه است، جاهل خیال میکنیم آن طور نیست که توجه ندارد، چون نمیداند.
شاگرد: چون روبروی قطع و ظن و التفات آمده داریم نسیان و جهل میگوییم چون این جا داریم مطرح میکنیم عرض کردم.
استاد: یعنی به مقابله این دو تا میخواهید بفرمایید.
شاگرد: خود مرحوم آقای بهجت هم میفرمایند: خیلی از این موارد از قطع و ظن خارج هستند؛ در ادامه همین را میفرمایند. اگر بخواهیم بین (قطع و ظن) و جهل فرق بگذاریم باید فرض التفات را از فضای جهل بیرون بیاوریم؛ اگر التفات بیاید یا قطع است یا ظن است.
استاد: آن چیزی که الان هم این بحثها را به پا کرده واقعا این است که آن چه که اصل فتوا را از ناحیهی اصحاب محقق کرد، کلمهی «تری» بود. «و أنت تری أنّک فی وقتٍ» وقتی «تری» آمد موضوعیت پیدا کرد حالا میگوییم: نسیان «تری» هست یا نیست؛ جهل «تری» هست یا نیست همهی اینها را باید بررسی کنیم اما اگر «تری» از موضوعیت کنار رفت و مسمای وقت شرط شد حالا دیگر هر چه که غیر از این موارد است همه از آن موردی است که خلاصه نماز را خواندیم؛ فرض هم گرفتیم که قصد قربت متمشی شده و نماز هم خوانده است و بعض نماز هم در وقت واقع شده است؛ میگوییم کل این موارد را روایت میگیرد. چرا؟ چون «تری» موضوعیت نداشت. باید بعض نماز در وقت باشد، حالا به هر حال خلاصه نماز را خوانده، خودش هم میفهمد که قصد امر الهی را داشته، قصد تقرب به معنای اصولی که ما میگوییم … قصد امتثال امر داشته است، داعی او بر نماز خواندن امر شارع بوده است. همین اندازه نماز هم خوانده، حالش هر طور بوده باشد. «تری» چیزی نیست که بخواهد موضوعیت بدهد بگوییم این حالات را ردیف کنیم ببینیم اول ذاکر بوده، بعدش نبوده، نسیان است یا غفلت است؟ همهی اینها مصادف با یک حالتی هستند که خلاصه «تحققت منه الصلاة» و فرض هم گرفتیم که خودش میفهمد که قصد قربت هم داشته است. این کافی است.
برو به 0:27:55
شاگرد: سوالی که این جا پیش میآید این است که یک اصطلاح شسته رفتهای است که ما میگوییم این جا جهل گفتند یا غفلت گفتند یا نسیان گفتند ما قشنگ بفهمیم. مثل همین عبارت سید که اصلا نسیان را نفرموده، غفلت را فرموده که مثلا بگوییم این جا مراد غفلت است، نسیان نیست یا هست. اصطلاح شسته رفتهای این جا نیست. به خاطر این که موارد این نسیان و غفلت و جهل مرکب این سه تا در هم داخل است. لذا این طور نیست به راحتی بشود گردن عبارت گذاشت. هر جا باید دلیلش را دید و اینها را منحازاً نگاه کرد ببینیم با آن دلیل سازگار است یا سازگار نیست.
استاد: واقعاً آن جایی که این طور مواردی که نزدیک هم است، تنها ضابطهای که حاکم است آن ضابطهای است که مرحوم شهید در لمعه گفتند و دیگران هم مطرح کردند که «إذا اجتمعا افترقا» وقتی یک کسی با توجه و با عنایت این دو تا را کنار هم بیاورد، مقصودش عطف تفسیری نیست در کتاب علمی، این «أو» معلوم میشود مدلولش دو تاست. اما اگر در یک کتاب یک جا جهل آمده و در جای دیگر نسیان آمده، احتمال این که مقصود اینها که «إذا افترقا اجتمعا» میتوانند با همدیگر مرادشان یکی باشد چون نزدیک هم هستند. این ممکن است. همچنین از مواردی که احتمال اجتماعش است این است که بدانیم آن کسی که الان هم بین اینها اجتماع کرده مقصودِ او اجتماع عنایت به اجتماع نبوده، میخواسته عبارات پیشینیان را یک جا جمع کند. این جا هم اگر برای ما واضح شد که این عبارت جمعکنندهی عبارات مفتین قبلی است، خب این هم باز «إذا اجتمعا» نیست؛ این جا هم میتوانیم بگوییم مقصود همه اینها یکی بوده، آن چون دیده عبارات مختلف است همه را یک جا جمع کرده، جمع شدن که سبب نمیشود در واقع هم ثبوتاً مختلف شوند. حالا فرمایش ایشان را چه کار کنیم؟ «و الجهل بالموضوع أو الحکم یبقی وجه الصحة حيث إنّ الظنّ و القطع منتفيان في أكثر مواردها.» ما گفتیم: روایت اسماعیل میزان کار است. بعد که حیث میفرمایند، این حیث میدانید به کجا میخورد؟! به آن جا که فرمودند «فیدور الامر مدار الاستفادة من دلیل المقام» ایشان با توضیحاتی که دادند فرمودند محور بحث ما فعلا روایت اسماعیل میشود. باید ببینیم از روایت چه میفهمیم؟! بعد با استظهاری که کردند فرمودند: «لا وجه للتحفظ علی الظنّ» ظن در روایت اسماعیل موضوعیت ندارد. خب وقتی موضوعیت ندارد «حيث إنّ الظنّ و القطع منتفيان في أكثر مواردها.» ظن و قطعی که آن جا گفتیم قطعاً در روایت اسماعیل داخل است، ظن به وضوحش، قطع هم به اولویتش این نیست که ظن باشد، در اینها منتفی است اما ظنّ موضوعیت ندارد. «و قد مرّ أنّ الظنّ لا يجدي في مقام الإجزاء» در آن جایی که بخواهیم بگوییم ظن اجزاء میآورد فایده ندارد؛ یعنی قطع نظر از تعلیق. چرا؟ چون ظنّ که امر ظاهری درست نمیکرد، هیچ فایده نداشت. موضوعیتی هم که ایشان از آن گرفتند برای این بود. «و لا في مقام بدليّة المظنون للواقع هنا» آن چیزی که ظنّ به آن پیدا کرده که ایشان فرمودند بین دخول و این که آن بالا فرمودند فرق است و گفتند: آن غیر مظنون بود. «غیر المظنون بالظنّ الذی دخل معه فی الصلاة» ما دو تا ظنّ داشتیم، یکی ظنّ دخول وقت حال العمل که مظنون او دخول بود. «فلا اناطة بالدخول فی الاثناء» آن ظنّ نمیگفت وقت نماز باید داخل شود یا نشود، میگفت وقتی ظن داری، ظنّ حال العمل مجوز توست، حرام نیست نماز را شروع کنی. نمیگفت اگر ظن به دخول داری و قرار است بعداً هم در وقت واقع شود حالا نماز را بخوان. این که نبود. ولذا ایشان ظنّ را انداختند. بنابراین او نمیگفت مظنون من که دخول وقت است واقعا دخول میشود. «و لا في مقام بدليّة المظنون» مظنون او اول وقت شروع نماز دخول وقت بود. «للواقع» که یعنی واقعاً هم شرط برای او کار انجام میداد «هنا» در مانحن فیه که واقعیت امر هست. وقتی این طور شد و ظنّ هیچ دخالتی نداشت قطع هم همین طور است و در این جهت مثل ظن است. نه بدلیت درست میکند نه هیچ. اگر این دو تا از این حیث هیچ کاره هستند پس باز جهل به موضوع و نسیان چه فرقی دارند؟ هیچ فرقی. «فيقوىٰ احتمال عدم لزوم سوىٰ ما يتحقّق به القربة» ظن و قطع لا اقل اگر بدلیت مظنون را للواقع درست میکردند میگفتیم ببین این مثل مصلحت سلوکیه است که مرحوم شیخ میگفتند. ببین این جا این ظن کار دارد انجام میدهد، دارد یک بدلی مثل بدل دخول وقت به دست من میدهد. فرض گرفتیم این کار را نکردند، وقتی نکردند نه امر ظاهری درست کردند و نه بدلیت. هیچ کار انجام نمیدهند. اگر هیچ کار انجام نمیدهند پس مناط قصد قربت و مسمای وقت شده است. «فيقوىٰ احتمال عدم لزوم سوىٰ ما يتحقّق به القربة المفروض وقوعها في الجميع» یعنی ناسی و جاهل به حکم و جاهل به موضوع. «مع واقعيّة الوقت في بعض العمل.» که مفاد روایت اسماعیل است. بعض عمل هم در وقت واقع شود. واقعیت این جا به معنای واقعیت مظنون نیست یعنی واقع شدن که بگوییم مع وقوع الوقت. «و تحقّق الإثم» مثلا تحقق الاثم را برای جاهل مقصر میگوییم. ببینید حاج آقا سراغ عامد نرفتند. ولی خب جاهل مقصر معنا دارد. بگوییم جاهل به حکم دو نوع است؛ جاهل قاصر و مقصر.شما گفتید جاهل به حکم ولو تقصیراً. میخواهید بگویید: نمازش درست است چون قصد قربت داشته است. جانب حکم که گناهکار است، چطور نماز گناهکار درست باشد؟! میفرمایند که «لا ينافي الصحّة» و تحقق الاثم در جاهل مقصر به حکم «لا ینافی الصحة كالتأخير للصلاة عمداً إلى أن يبقىٰ ركعة من الوقت» عمداً صلاة را عقب انداخته تا یک رکعت را درک کرده با تیمم خوانده است. خب این طور کسی نمازش صحیح است گناه هم کرده است.
«بل يمكن دعوى صدق الرؤية حيثما تحقّقت القربة» این یک نصفه جملهای است که در استظهار از روایت و فقه الحدیث خیلی زیباست که اصلا وقتی حضرت فرمودند «و أنت تری» مقصود حضرت این بود که میخواستند بگویند: طوری است که میتوانی نماز بخوانی. باید «أنت فی حیث شرائط الروحیة و الخارجیة» که «یمکن أن تتمشی منک القربة» طوری هستی که می توانی قصد قربت کنی. «تری» یعنی همین و بیش از این نیست. «يمكن دعوى صدق الرؤية» الرویة یعنی «أنت تری» صدق میکند در کجا؟ «حيثما تحقّقت القربة» هر کجا میتواند قصد قربت کند این «تری» بر آن صادق است. به ظن و قطع و اینها کار ندارد. «و هذا بخلاف العمل برجاء المطلوبيّة مع مصادفة الوقت للبعض» این با رجاء مطلوبیت فرق میکند. آن قبلی «تری»، «تری نفسک فی وقت» خودت را در وقت میبینی قصد قربت میکنی اما کسی است «لا تری نفسه فی وقت» تردید دارد اما به رجاء مطلوبیت میخواهد بخواند، این را نمیتوانیم بگوییم کافی است.
برو به 0:36:29
شاگرد: قصد قربت بر این متمشی میشود؟! قصد قربت متمشی میشود اما «تری» صدق نمیکند.
استاد: قصد قربت یعنی چه؟ یعنی قصد امر؛ قربت اصطلاحی یعنی قصد امتثال امر.فرض داریم که نمیدانیم امر داریم یا نه. چطور متمشی شد؟ قصد میکنم امری را که نمیدانم هست یا نیست!
شاگرد2: وظیفهی فعلیه است.
استاد: من وظیفه را نمیدانم. وظیفهی فعلیه چیست؟ وظیفهی فعلیه دائر بین حرام و واجب است. اگر زوال نشده نماز ظهر خواندن حرام است، اگر شده واجب است. وظیفهی فعلیه این جا دوران بین محذورین است اما آن چیزی که شما گفتید یک وجه دیگری است.
حالا من عبارت را بخوانم چون این جا من رسیدم دیدم «و قد» درست نشد؛ بعد که به خطشان مراجعه کردم دیدم این بد خوانده شده است. عبارت این است: «و هذا بخلاف العمل برجاء المطلوبيّة مع مصادفة الوقت للبعض؛» به رجاء این که وقت داخل شده میخواند بعداً هم میبیند نصف نماز من در وقت بود، این درست است یا نه؟ حاج آقا میفرمایند: نه. «فإنّه لا يدخل» اولی که دارد داخل میشود به قصد امتثال امر نیست؛ به این است که اگر وقت نبود، دوباره نماز را میخوانم. رجاء مطلوبیت یعنی این؛ اگر هم بود که الحمدلله. «فإنّه لا یدخل إلّا بنيّة الإعادة مع انكشاف الخلاف» رجاء یعنی این؛ امید دارم اگر خواندم و در وقت بود فبها و اگر نبود دوباره میخوانم. از اول دارد میگوید: خودم دوباره میخوانم چون میفهمم امر نبود. «فلا يؤثّر» من دیدم «و قد یؤثّر» خلاف مطلوب ایشان است، نتوانستم با اثبات درست کنم بعد خطشان را دیدم در صفحهی صد و یازده دستخط ایشان فلا است. آنهایی که دستخط حاج آقا را دیدند میدانند «لا» را طور خاصی مینویسند که آنها «و قد» خواندند. «فلا یؤثر في عدم الإعادة» این طور کسی که به رجاء مطلوبیت نماز را خوانده، این موثر نیست در این که اعاده نکند «مع انكشافه» مع انکشاف الخلاف «مطلقاً» که کل نماز قبل از وقت بوده است «أو في بعض العمل.» این جاست که حالا آن فرمایش ایشان این بود که آیا کسی که به رجاء مطلوبیت میخواند درست است که میگوید: اگر بعداً خلاف در آمد اعاده میکنم اما علی ای حال او چه کار دارد میکند؟ «برجاء مطلوبیت» یعنی قصد میکند امر را نه بالفعل، چون فرض این است که رجاءٍ است، امر تقدیری را قصد میکند و میگوید: اگر الان امر است من برای همان میخوانم و اگر آن نیست «یقع عملی لغواً»؛ من که نمیخواهم در دین بدعت بیاورم، من که نمیخواهم نماز اول وقت بخوانم حرام باشد. پس رجاء مطلوبیت یعنی قصد امر تقدیری دارد. خب چنین کسی با قصد رجاء وارد میشود، قصد امر واقعی کرده است. این جا اسمش قصد قربت هست یا نیست؟ بله هست. اگر امر هست خب قصدش کردی. «لانطلب من قصد القربة الا هذا» پس قصد قربت هست البته نه بالفعل، قصد قربت تقدیری است. خب بعد که خلاف درمیآید چه میشود؟ روایت اسماعیل چرا نتواند درستش کند؟ روی مبنای خود ایشان که فرمودند: ظن و قطع میزان نیست. فقط وقوع بعض الصلاة فی الوقت، مسمای وقت را درک کند. یک کسی بوده قصد قربت تقدیری از او متمشی شده، الان هم میفهمد بخشی از نماز من در وقت بود یعنی روایت اسماعیل به من میگوید: تو شرطِ وقت صلاتی که مسمای وقت است داری. چرا این نماز درست نباشد؟ «فلا یؤثر».
شاگرد: «أنت تری» است.
استاد: و حال آن که «أنت تری» موضوعیت نداشت، ایشان از «أنت تری» بردند که «أنت فی الصلاة و قد دخل الوقت».
شاگرد: قصد قربت را گرفتند.
استاد: قصد قربت گفتند «فلا یبعد کفایة القربة و یقوی عدم لزوم سوی ما یتحقق به القربة»
شاگرد: پس آن فرمایش ایشان را باید اصلاح کنیم. آن چه که فرمودند: «یمکن دعوی صدق الرویة حیث ما تحققت القربة» باید بگوییم که مواردی است تحقق قربت میشود اما صدق رویت نیست اما رویت این جا موضوعیت ندارد و قصد قربت است که موضوعیت دارد.
استاد: اتفاقا این فرمایش شما را در مقام جواب همان اشکال بیان کنیم.
برو به 0:41:36
حاج آقا فرمودند: «بل». چرا «بل» گفتند؟ این «بل» در این جا «بل» ترقی است؛ یعنی ما که این مبنا را صاف کردیم گفتیم «فیقوی أنّه» بیش از قصد قربت نیازی نداریم. بلکه میخواهیم برویم بگوییم: حتی اگر «تری» را هم برگردانید، «تری» را از محوریت انداختید حتی اگر دوباره «تری» را برگردانید، «بل» این است. «بل» استظهاری است، از حیث استظهار جلوتر برویم. حتی «تری» را برگردانیم و به آن یک بهایی بدهیم خب «تری» یعنی آن که قصد قربت میآورد و به همین برمیگردد؛ پس دوباره معنای «تری» همان قصد قربت شد. ولذاست که «فلا یؤثر» متفرع بر این استظهار است. این جا خوب است. یعنی وقتی بخواهیم روی بنای بر «تری» نماز را تصحیح کنیم، این «تری» آن جایی است که به قصد رجاء نباشد. چون قصد رجاء «تری» نیست. پس «فلا یؤثر»، «فلا یؤثر» مطلق نیست، حاج آقا الان نمیخواهند فتوا بدهند که اگر به قصد رجاء خواند نمازش باطل است. میخواهند بگویند اگر به قصد قربت خواند «تری» برای او محقق نیست. «فلا یؤثر» برای تصحیح صلاة او که از این حیث مندرج تحت «تری» باشد ولو برای او ممکن است تصحیح کنیم که نماز او از این حیثی که مطلق قصد قربت را دارد صحیح است اما صحت نمازِ او از باب این که «تری» یعنی «تقصد القربة» نه، قصد قربتی دارد غیر «تری»؛ قصدِ قربت او مندرج تحت «تری» نیست ولو قصد قربت مطلقه باشد و نمازش را تصحیح کند پس این کلمهی «فلا یؤثر»، فاء تفریعش، فاء تفریع بر این است که قصد قربتی که «تری» بخواهد مصحح قصد رجاء باشد نمیتواند …
شاگرد: کلا ایشان قربت را چیز کرده.
استاد: قربت را کلا قبول دارند ولذا میگویم نمیتوانیم گردن عبارت بگذاریم که ایشان نماز به قصد رجاء را لو تبیّن، بعدش چون در وقت بوده باطل مطلق است. ایشان میگویند نمازی که به قصد رجاء بوده و تبیّن این که بعضی از آن در وقت بوده، از بابِ «تری» که قصد قربت هم مصحح هست، این، آن نیست. چرا؟ چون کسی که قصد رجاء دارد «تری» برای او صادق نیست.
شاگرد: «تری» جایی صدق میکند که قصد قربت نیست.
استاد: نه این که هر جا هم قصد قربت است هم صدق میکند.
شاگرد: چرا دیگر! «یمکن دعوی صدق الرؤیة حیثما تحققت القربة» یعنی هر جا قربة آمد «تری» هم داریم.
استاد: این مقابل بحثهای قبلی است. یعنی میخواهند بگویند برای جاهل، برای ناسی، برای اینهایی که درگیرش بودیم «حیثما تحققت القربة فی الفروض الماضیة»که کار ما مشکل بود. در تمام آن موارد هر کجا میگفتید: روایت اسماعیل نمیآید ما میگوییم میآید. چرا؟ چون منظور از «تری» یعنی قصد قربت در آن فروض قبلی. نه این که از این طرف …
شاگرد: خود «تری» یک باری دارد.
استاد: آهان! خود «تری» میتواند آن فروض قبلی را بیاورد اما این که ایشان میخواهند بگویند: هر کجا «تری» نبود، قصد قربت محال است بیاید. پس کجا گردن عبارت میاندازند؟
شاگرد: «هذا بخلافه» چه میخواهد بفرماید؟ عنایت داشتند؟
استاد: مقابل «بل»؛ یعنی این «بل» که ما گفتیم در این «بخلاف» نمیآید. این جا دیگر نمیآید. «بل ما» چه بود؟ گفتیم «تری» یعنی تو میتوانی قصد قربت بکنی، آهای کسی که میتوانی قصد قربت بکنی، در رجاء مطلوبیت نمیتوانیم بگوییم ای کسی که میتوانی قصد قربت بکنی به معنای «تری» و تحت عنوان «تری» است. باید یک چیزی بداند که «تری» بگوییم، او که مردد است، خودش دارد قصد رجاء میکند. این اندازه ایشان میگویند ولی متفرع بر بعد است اما این که مطلقا بخواهند اشکال کنند معلوم نیست. اگر در جامع المسائل عبارت حاج آقا را ببینید گاهی یک فرد را پنج شش مرحله پشت سر هم مراحل قبلی را صاف میکنند، فروضی که قابل بحث است برای آخر کار میگذارند. لذا این محتمل است که ایشان بگویند: و اما کسی که رجاء مطلوبیت داشته، بدونِ صدق «تری» ممکن است بعضی از نمازش صحیح باشد؟ ممکن است. این چیزی است که به ذهنم آمد.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
مسمای وقت/ جاهل به حکم/ جاهل به موضوع/ ناسی و غافل/ تمشی قصد قربت/ موضوعیت ظن/ جهل مرکب.
[1] بهجة الفقيه، ص: 159-160
[2] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج6، ص: 285
[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 277-278
دیدگاهتان را بنویسید