مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 125
موضوع: فقه
شاگرد2: امروز سالگرد آقای بهجت بود اگر نکتهای راجع به ایشان هست بفرمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم
استاد: خدایی من چه نکتهای عرض بکنم جز این که ما وجود ذیقیمت ایشان را قدر ندانستیم و حسرتش برای ما مانده است؛ دیگر من چه بگویم؟! خدایی دیگر شاگردانشان خیلی مصاحبههای خوبی کردند، منبرهای خوبی رفتند، هر کدام را من دیدم خیلی استفاده کردم؛ کأنه آنها گفتنیها را گفتند الحمدلله. نگفتنیها هم که مربوط به خود حاج آقاست.
شاگرد: یک شبههای برای ما باقیمانده بود که حاج آقای بهجت راضی بودند که ایشان را به آقاسیدعلی آقای قاضی انتساب بدهند؟ بعضیها میگفتند آقا راضی نبود که بگویند ایشان شاگرد آقاسیدعلی آقای قاضی هستند.
استاد: این که صریحاً اسم ببرند و از ایشان نقل بکنند …
شاگرد: چون نقل شده و یک نقلی از ایشان دیدیم که اگر در مورد آقای قاضی آن چیزهایی که ما از آقای قاضی دیدیم … یک همچین چیزهایی بود ولی عین عبارت در خاطرم نیست.
استاد: از آقای قاضی ؟
شاگرد: که دلالت داشت بر این که آقا میخواهند علوّ مقام آقای قاضی را بیان کنند و خلاصه نماز اول وقت آقای قاضی را خیلی از ایشان نقل کردند. ولی بعضیها هم میگفتند که ایشان مبناءً روش ایشان را قبول نداشتند به خاطر این میگفت که …
استاد: در این که حاج آقا هم در اعتقادیات و هم در عملیات، هم معارف و هم فقه معلوم بود مستقل هستند؛ این حرفها را از اساتیدشان به عنوان این که شاگرد هستند و رنگ بگیرند نبوده، این معلوم بود. قبل از این که بشنوم دیده بودم. چند سال بعدش یکی میگفت که پیش آقای آقاسیدجلال آشتیانی رفته بودیم، ایشان گفتند که ما شنیدیم یکی از شاگردان مرحوم کمپانی قم آمدند و حرفهای حاج شیخ نزدشان هست. گفتند فلانی را پیدا کردیم و به درسشان رفتیم دیدیم ایشان از اول تا آخر حرفهای خودش را میزند گاهی یک اشارهای به حرفهای آقا شیخ محمدحسین میکند؛ این را از آقاسیدجلال نقل کردند که یعنی حاج آقا این طور بود که مثلاً بیایند تمام مبنای استاد را بگویند این طوری نبودند؛ شروع میکردند حتی مبانی خودشان را … یعنی این چیزی بود. این که مبنایی گفتند دفعه بعد که میخواستند بگویند نمیگفتند ما آن طور گفتیم، الان فکرش میکردند. الان فکر نو، واقعاً این مشهود بود لذا در معارف و در فقه آن حال اجتهاد و استقراء را داشتند ولذا خیلی طبیعی بود که در مبانی همراه آقای قاضی نباشند؛ فیالجمله هم در کلماتشان معلوم میشود و نحو نقلیاتی که شده که بعضیها را من فقط شنیدم. اما این که آقای قاضی را بزرگ بدانند، همیشه میگفتند آقای اخلاقی … ما که جزء خواص نبودیم و همان مجالس عمومی که بودیم وقتی میگفتند آقای اخلاقی در نجف میفرمودند میدانستیم منظورشان آقای قاضی هستند. این اواخر هم شاید سیوخردهای (سال) شد که ما میرفتیم حرفهای ایشان را میشنیدیم و همین طور عبا و قبای ایشان را ببینیم اما در این فاصلهها یک چیزهایی در این سالهای آخر گفتند که هیچ وقت نگفته بودند، ما نشنیده بودیم؛ خیلی به رحلتشان نمانده بود که فرمودند: میآیند به من میگویند که چرا همه به آقای قاضی نامه و مکاتبه مینوشتند چون خیلیها هستند شاگردان آقای قاضی وقتی ایران میآمدند با آقای قاضی در ارتباط بودند، حتی یک کتابی هست شرح حال داداش مرحوم آقای طباطبایی، آقاسیدمحمدحسن به نام کتاب الهیه هست که آن جا دستخط آقای قاضی در خانه آقای آقاسیدمحمدحسن پیدا شده که از نجف برای ایشان فرستادند؛ بعد این جا یک دفعه اسم حاج آقا آمده است که گفتند در نجف فلانی از رفقای آقا سیدمحمدحسن این طوری است بعد گفتند شیخ محمدتقی گیلانی سالم و ترقیات فوقالعاده نموده است. در نجف با آن لحن آقای قاضی این طوری بگویند … منظور این که آقای قاضی و این هم خود حاج آقا. ولی منظوراین بود که حاج آقا این را گفتند که به من میگویند چرا شما وقتی آمدی مکاتبه نداشتی؟ بعد فرمودند من نجف هم که بودم از ایشان سوال نمیکردم، هر چه خود ایشان بگوید. در دلم سوال میکردم و به قاعده واینگونه می فرمودند : به قاعده میفهمید و جواب میداد؛ گفتند حتی در درس یک روز کنار یکی نشسته بودیم ایشان گفت آقای گیلانی، فاضل گیلانی کارها میکند! این رفیق من گفت که تو حرف نزدی، آقا چه دارند میگویند؟! ولی میگفتند من در دلم اشکال میکردم و سوال میکردم و ایشان به قاعده جواب میدادند و این هم به آن اضافه کردند گفتند بعد از این که ایران آمدم مفصل خواب ایشان را دیدم. این را هیچ وقت نگفته بودند؛ گفتند مرتب خواب ایشان را میدیدم و هر چه سوال و جواب بود میپرسیدم و نیازی به نامه نبود. این هم آخر کارش گفتند که حتی در خواب به من گفت نماز هم اگر نرفتی، درست را تعطیل نکن. بعد خودشان فرمودند از این حرف ایشان فهمیدم که ایشان میخواهد بگوید که من میدانم دردرس چه میگویی. من میدانم درست چگونه است و چطوری است. اینها را هیچ وقت نگفته بودند و ما هیچ وقت نشنیده بودیم.
برو به 0:07:45
شاگرد: خیلی از فرمایشات شما استفاده کردیم ولی یکسری افرادی بودند و الان هستند که با توجه به آن مشکلاتی که با عرفان دارند این را به آقای بهجت نسبت میدادند و خدا هدایتشان کند که حتی اهانت و این ها هم بود، البته ما بالاخره درمیرفتیم، یک جایی هم اگر مجبور میشدیم چند کلمهای بگوییم خلاصه در صحت این شاگردی مقداری تردید میکردیم. بالاخره از آقا نقل است که بالاخره آقای قاضی کتابهای ابنعربی کتابهای بالینی ایشان بود علی ما نُقِل. یکسری ترجمههای ترکی و عربی آن را داشت و دائم با اینها سرو کله میزد. ما خودمان آن چه که دورادور از آقای بهجت شنیدیم این چیزها را از آقای بهجت نشنیدیم که مثلاً این طور با کتب ابن عربی سروکار داشته باشند.
استاد: آن آقا من شاهد بودم با حاج آقا خیلی مأنوس بود، ایشان گفت حاج آقا به من گفتند من از اول با این حرفها مخالف بودم.
شاگرد2: کدام حرفها؟
استاد: همین سنخ حرفهای این طور؛ با این که آن کسی که برای من گفت خودش مدرّس این مسائل است و قبول هم دارد. با این که خودش معتقد به این حرفها هست، تدریس میکند و قبول دارد میگفت آقای بهجت فرمودند که من از اول با این حرفها مخالف بودم.
شاگرد: به هر حال این تعارض برای ما مستقر شد که چطور این ارتباط قلبی بوده و قبول نداشتن هم از اول بوده است؟!
استاد: واقعِ مسائل علمی این است که حاج آقا خیلی از این حرف صاحب کفایه تجلیل میکردند؛ صاحب کفایه آدم قوی بوده، واقعاً قوی الذهن بوده و برای خودش چیزی بوده؛ میگفتند آمدند به صاحب کفایه گفتند شما فلان عالم را تکفیر کنید، او وحدت وجودی است؛ اسم هم نمیبردند، شاید مثلاً یک مرتبهای شد یا نشد یا حدس ماست، نمیدانم که مثلاً پیش صاحب کفایه گفته بودند که آخوند ملاحسینقلی را شما تکفیر کنید؛ آخوند ملا حسینقلی شاگرد شیخ هستند و با صاحب کفایه هر دو شاگرد شیخ بودند، دو تایی شاگرد شیخ انصاری بودند و به ایشان که حالا ریاست پیدا کرده بود میگویند که حالا آن یکی را تکفیر کنید، ایشان میفرمایند صاحب کفایه گفت که این یک مسأله نظری هست و اینها در عملیات مثل ما هستند، آخوند ملاحسینقلی نماز میخواند، روزه میگیرد منتها در مسائل نظری و فکری او یک طور تقریر میکند، نظریات هم که از بس دستگاه عظیم و پیچیده است حالا یکی درست میرود، یکی اشتباه میرود، یکی حرفش معلوم نمیشود که چه مقصودی دارد؛ مسألهی نظریه هست، آن چیزی که سبب میشود ما تکفیرشان کنیم آن وقتی است که به عملیات منجر بشود؛ پریروز صبح روایتش هم خواندیم که حضرت فرمودند «إنهم إعتادوا ترک الصلاة» گفتند بچههایتان را مواظبت کنید دور غلوّ نروند؛ چرا؟ چون عادت اینهاست نماز را رها میکنند. «مَن أقام ولایتی أقام الصلاة». خود حاج آقا زیاد میگفتند گفته بود … البته این را که ایشان نمیفرمودند، یکی دیگر میگفت؛ صبح صدایش زده بود گفته بود بلند شو نماز صبحت را بخوان، زیر لحاف گفته بود که من دارم «ناد علی» میخوانم که پدر جد نماز است. این «ناد علی» بهانه است؛ نماز نمیخواهد بخواند میگوید من «ناد علی» میخوانم که پدر جد نماز است؛ این را من از دیگری شنیدم ولی اتفاق افتاده بود. نظیرش را که حاج آقا زیاد میگفتند این بود که یک آقایی پیش کسی آمد گفت یک ذکر از شما میخواهم، گفت که چه ذکری بالاتر از همین نمازهای واجب! گفت خدا پدرت را بیامرزد، من آمدم از شما ذکر میخواهم که دیگر نماز نخوانم. لذا حاج آقا این حرف صاحب کفایه را میپسندیدند میگفتند بیشتر نظریات را باید بحث کنیم و رد و نقض کنیم و بگوییم این حرف غلط است، این حرف لوازمی دارد که به کفر منجر میشود، حرفها را باید بزنیم اما تکفیر کردن کسی که در یک مسأله نظری حرف زده میگفتند صاحب کفایه حاضر نشده بود، میگفت در این مسائل برای مسأله تکفیر باید به عملیاتشان نگاه کنیم.
شاگرد: حاج آقا میفرمایند که از اول با اینها مخالف بودم و بعد ارتباط داشته باشند و شاگردی بکنند که این دو تا با همدیگر نمیسازد. میگویند خلاصه ایران هم که آمدیم ارتباط بود ولی ارتباط قلبی بود.
برو به 0:13:10
استاد: ارتباط در اصل محکمات است، در اصل این که خدایی هست اختلافی داریم، اصل این که باید شناسایی خدا و تکمیل معرفت بشود اختلاف است؟ اینها مقامات و معارفی است که اصلش همین چیزهای جالب تاریخ است؛ مرحوم آخوند ملاحسینقلی در این جهت معروف بودند که گفتند پیش صاحب کفایه آمدند. یکی نفر دیگر در زمان ایشان مرحوم آخوند ملافتحعلی بود؛ آخوند ملا فتحعلی با میرزای بزرگ روابط خوبی داشتند و میرزای بزرگ آقامیرزا محمدحسن با آخوند ملاحسینقلی رابطه نداشتند. البته حاج آقا میگفتند آمده بودند یک کلمهای که نگفتند حاج آقا چه بوده، معلوم بود خیلی میرزا با ایشان خوب نبودند …
شاگرد: مشی اینها فرق میکرد؟
استاد: بله دو جور بوده است؛ حالا این که شما میگویید چطور، این منظورم بود که آخوند ملافتحعلی در مبانی نظری 180 درجه با آخوند ملاحسینقلی تفاوت داشته اما آخوند ملاحسینقلی از نجف مدتی رفتند و سامراء ماندند و خادم خانه آخوند ملافتحعلی برای درس گرفتن در تفسیر شدند؛ چون آخوند ملافتحعلی در تفسیر اعجوبهای بودند؛ در حقائق مرحوم آقای حکیم هست. آن جا آقای حکیم فرمودند که 27 روز درس ملافتحعلی رفتیم و یک آیه قرآن مطرح کرده بودند؛ هر روزی یک وجهی بسیار زیبا برای این آیه گفت که از روز قبل وجهی قشنگتر بود همهاش هم درست بود و همه را هم میدیدیم که چقدر عالمانه بود! 27 روز یک آیه و هر روز هم یک وجهی میگفتند. منظور این که آخوند ملاحسینقلی از نجف برای شاگردی ایشان به سامراء رفتند و حال آن که آخوند ملافتحعلی در این مبانی حاضر بودند آنها را تکفیر کنند. با این که ایشان میرفته شاگردی ایشان را میکرده اما در آن مبانی به شدت … البته این شنیدنیهای من هست، متعدد هم شنیدم که به شدت در مبانی نظری با همدیگر مخالف بودند. منافاتی ندارد که یک کسی در اصل ایمان … آقای قاضی که الان شما صحبتش کردید با همه آن خصوصیات، در همین مطالب و معنویات از شاگردان حسابی آقاسیدمرتضی کشمیری بودند اما باز آقاسیدمرتضی در همین مبانی نظری توحید ضد همدیگر بودند. آقاسیدمرتضی اصلاً این مبانی را قبول نداشتند و حاج آقا هم میگفتند؛ میگفتند ایشان میگفتند من جز معیت چیزی نمیفهمم. یعنی آقاسید مرتضی کشمیری آن چیزهایی که آنها در مبانی خودشان میگویند قبول نداشتند. منظور این که این نظریات بوده حالا چطور باید سربرسد دیگر لوازمش تا کجا برود و چه چیزی بر آن بار بکند؟ سید کلمه خوبی در عروه دارند که در بحث کافر و نجاسات «القائلون بوحدة الوجود إن لم یلتزموا بلوازم عقیدتهم الفاسدة» یعنی در عملیات معلوم است که حساب کار برایشان روشن است؛ اگر این طوری هستند پاک هستند فقط عقیدهشان را میگویند از نظر نظری ما قبول نداریم ولی خودشان را حکم به تکفیر نمیکنیم.
شاگرد: یعنی می فرمایید[ملافتحعلی] مبانی وحدت وجود را قبول نداشتند؟
استاد: نه ایشان این طوری نبودند؛ ایشان مبنای وحدتی نبودند؛ آنها میگویند طائفة وجودیه؛ از قدیم هم طائفة وجودیه بودند؛ طائفة وجودیه هم به تبع مبانی ابن عربیِ معروف قائل به وحدت وجود بودند؛ خود حرفهای ابن عربی هم جورواجور است. در مباحثات دیگرِ ما اندازهای که چند سال مشغول بودم یک مبانی دارد که اگر آن مبانی صاف بشود دیگر آدم محتاج نیست که تبعیت شخصیتها بکند. آدم باید طوری جلو برود که مطلب صاف بشود، چه کار داریم چه کسی گفته، چه چیزی گفته است. بالاترین فرد گفته است اما وقتی برایمان صاف نمیشود، گفته باشد! پایینتر کس گفته، یک طلبهای که هیچ کس به حسابش نمیآورد اما آدم میبیند این مطلب را صاف میکند، ما با این کار داریم، ما میخواهیم صاف بشود؛ یک چیزهای واضحی که حتی نزد کفار عرضه بکنند مثل این که روی سنگ بریزند آب بشود. اینها مطلوب است. عاشق حرف نیستیم که بگوییم این چه حرفی بود که گفت. باید صاف بشود، باید مطالب رسین بشود، محکم بشود و جلو برود. به خیالم میرسد لازمه این حرف این است که هیچ کدام غیر از کلمات معصومین و ثقلین هیچ کدام آن عالیترین حرف را نزدند؛ حیثیاتی از حق در حرفهایشان هست، حیثیاتی هم که تضییق میکند و اتفاقاً راه را میبندد و کار را بدتر هم میکند هست. وظیفه دیگران است که تعصب نداشته باشند، خوبهایش را بگیرند و آنهایی هم که رهزن است را کنار بگذارند. این که میگویید چطور میشود منافاتی ندارد و نظیر هم خیلی دارد که در اصل محکمات و آنهایی که همه قبول دارند با هم در معرفة الله معیت میکنند اما حالا این طور بیان کنیم یا آن طور بیان کنیم و لفظ آن مقصودش را بفهمد یا نه، اینها …
اواخر هم حاج آقا این طور گفته بودند، صریحاً هم دیدم در این کتابهایی که منسوب به حاج آقاست نوشتند؛ در این کتابهایی که برایشان چاپ شده و بعد از رحلتشان هم درآمده گفتند من میگویم وحدت وجودیها اشتباه میکنند؛ وحدت حکمی است، نه حقیقی؛ صریحاً هم گفتند و به ایشان نسبت دادند و نوشته شده است. بعد مثال قشنگی هم زدند گفتند وقتی که خورشید طالع میشود، ستارهها دیگر دیده نمیشود، نه این که نیست؛ مثال را این طوری زدند. برای کسانی که نور الهی جلوه میکند، خَلق هیچی است؛ کما این که خود آقای قاضی هم … آن آقا میگفت به آقای قاضی گفتم ربط بین حادث و قدیم چطوری میشود؟ ایشان یک دفعه گفتند «شِلَّک بالحادث» تو چه کار داری به حادث؟! آن اصل کاری که هست را بگیر، حادث هر طور که میخواهد باشد. این یک نحوی است که میخواهند بگویند آن اصل را بگیر، چه کار داری که ربط او به حادث چگونه است. این یک نحو بیانی است.
شاگرد: حالا چون شما ادامه دادید این نکته را هم من بپرسم؛ در کار حاج آقای قاضی بعضی میفرمودند که ایشان تقید آن چنانی به مستحباتی با این روش … اگر این باشد که هیچ بحثی نیست ولی باز همینی که از ایشان نقل کردند که ایشان خلسههای طولانی یا حتی مثلاً خلسههایی میرفتند که سه روز طول میکشید و در این سه روز ظاهر آن عبارات این بود که نماز نمیخواندند؛ با این که خود اهل فلسفه گفتندآقای نخودکی اصفهانی ازیکی ازاساتیدشان که فرق فلسفههای رحمانی و شیطانی این است که نمازش را میخواند؛ آنهایی که شیطانی باشد این طور نیست. آنهایی هم که از آقای قاضی در کتابها نقل کردند یک همچنین چیزهایی هست می گویند خلسه میرفت که کسی که کنارشان بود فکر میکرد مُرده است.
برو به 0:22:21
استاد: اول بار است که میشنوم نماز نمیخواندند.
شاگرد2: نماز نمیخواند را نیاوردند؛ این طور تعابیری داریم و ما هم دیدیم. نگفتند نماز نمیخواهد شاید به قول ایشان همان وقت نماز که میشد …
شاگرد3: آقای قاضی یک سوالی برایشان از آقای بهجت می آید اگر اینچنین طوری بشود حکم نمازش چطور است؟ بعد آقای قاضی به اطرافیان میگویند این خود شیخ فاضل گیلانی بوده است.
استاد: .من اینها را الان که شما میگویید میشنوم. نمی دانم یکی از آقایانی که این جا میآمد میگفت در یک مجلسی بودیم و یکی از یک نفر اسم برد حالا ایشان رسماً اهل علم نیست، آن کسی که گفته بود اهل علم بود آن کسی که [از او]گفته بود اهل علم نیست؛ گفته بود ما خبر موثق داریم فلانی نماز نمیخوانده و همین آقا که برای من گفت میگفت من با یک کس دیگری که روحانی معروف است، در دستگاههای رسانهها صحبت میکند و خیلی همه میشناسند، میگفت برای من قسم خورد که سالها با ایشان همدم بودم، چه متهجدی! چه متعبدی! خب آن یکی هم معمم است رسماً میگوید او اصلاً نماز نمیخواند. نه این که بگویم او غرض دارد، او میگوید این کافر است، وقتی کافر است دیگر نمازی هم که میخواند باطل است؛ اگر گفتی هم نماز نخوانده خیلی به جایی برنمیخورد. این اتفاق می افتد و ممکن است. عرض میکنم که شما باید افراد را برخورد کنید ببینید؛ میگوید این که کافر است هر چه میخواهی بگو، بگو نماز نمیخوانده، بخواند هم که نماز نیست. این خیلی مهم است! البته من اولین بار است که دارم میشنوم که کسی بگوید آقای قاضی نماز نمیخواند.
شاگرد: بعضی ها همین را مقدمه این قرار دادند وآقای قاضی را لعن میکنند بعدش هم میگویند آقای بهجت هم متاسفانه …آقای بهجت هم چون انتسابشون [به آقای قاضی و ..] هست اینها از قدیم بود ولی الان چیزی است که اینها ندیدند فقط از روی این کتابهایی که چاپ شده به این نتیجه رسیدند.
استاد: قضیه لعن که سابقه دارد؛ مسجد ذکر برای حالا که نیست! مسجد ذکر معروف است که الان هست.
شاگرد: مسجد ذکر چیست؟
استاد: لعن امیرالمومنین میکرد یادش رفته بود بین راه یادش آمد همان جا نشست و لعنش را خواند و بعداً هم به یُمن این یاد آمدنش همان جا مسجدی به پا کرد به نام مسجد الذکر یعنی ذکر این که یادم آمد این از من فوت شده است.
شاگرد2: این مسجد کجاست؟ در سوریه است؟
استاد: نمیدانم کجاست.
شاگرد: این چیزی که گفتند در کتابها نقل شده و هیچ چیزی هم زیرش نگفتند که قضیه چه بود! این سه روزی که موت اختیاری بود واقعاً نماز نمیخواندند یا میخواندند؟ زیرش نیاورده است.
استاد: خدا حاج آقای کازرونی را رحمت کند؛ اوائل طلبگی ایشان چیزهایی برای ما فرمودند. سیدجلیلالقدری بودند؛ جامع بودند و همیشه چراغ راه من بود. من حدود 12 – 13 ساله بودم محضر ایشان در مدرسه خان یزد میرفتم؛ خیلی حرفهای بزرگی میگفت؛ خودشان هم عالم بزرگی بودند. آقا سیدعلیمحمد کازرونی،از شاگردان حاج شیخ غلامرضا بودند؛ آقای کازرونی خیلی به آقاشیخ عقیده داشتند و خیلی هم مشکلپسند بودند؛ قوی در علمیت هم بودند. خودشان میگفتند به جدّم در مدرسه صدر اصفهان وقتی راه میافتادم درس بروم تمام حجرهها که رد میشدم طلبهها کتاب دستشان بود میآمدند بیرون رفع اشکال کنند؛ میگفتند سید یزدی دارد میآید برویم اشکالمان را از او بپرسیم؛ یعنی این طور عالم جاافتادهای بودند؛ خدا رحمتشان کند. آن وقت ایشان از چیزهایی که میگفتند این بود که هر بحثی مطرح شد اول فکرش کنید که اگر امروز مُردید این از آن بحثهایی هست که شب اول قبر از شما بپرسند؟! اگر از آنهاست حساسیت به خرج بدهید، اگر نیست رهایش کنید. این طور عالمی بودند. خیلی از چیزها میگفتند. خدا رحمتشان کند. محاسنشان هم سفید بود رنگ میکردند. تا میآمد یک کمی سفیدی زیرش معلوم بشود رنگ میکردند. بعد دست به محاسنشان میگرفتند میگفتند آقا! اینهایی که من به شما گفتم حاصل هشتاد سال عمر من است، قدرش را بدانید. خدا رحمتشان کند. آن وقت این حرف هنوز من یادم است. حالا بگویم نماز میخواند یا نمیخواند، ملعون هست یا نیست. خب اگر ما امشب بمیریم اینها را قرار است از ما بپرسند حساسیت به خرج بدهیم. ما در واضحات ماندیم؛ حضرت فرمودند که اول خصلت شیعه ما این است که «أنّهم عرفوا التوحید حقّ معرفته» ما یک تخیلی داشته باشیم و میبینیم هیچی به هیچ جا نیست؛ در اصل کاری لنگ هستیم و بعد بیاییم کفش او را جفت کنیم یا برعکس کنیم. چه کار به اینها داریم؟!
شاگرد: ما از این جهت مصدّع شدیم که آقای بهجت مظلوم واقع شدند.
استاد: میگویم آنهایی که تشخیص دادند فحش بدهند میدهند، چه ما و شما این جا بحث بکنیم یا نکنیم آنها فحش میدهند و قصد قربت هم میکنند. ما کار هم نداریم؛ آنها خودشان میدانند.
شاگرد2: این که شما میفرمایید قصد قربت میکنند مأجور هم هستند؟
استاد: مأجور هستند یا نیستند، امام معصوم علیهالسلام فرمودند «تقرّبوا إلی الله کلٌّ بدم جدّنا الحسین» امام معصوم فرموده بودند همه آمده بودند قربة الی الله حضرت سیدالشهداء را شهید کردند؛ هر چه آن جا میگویید، اگر ضابطهای داریم که … ولی اصل این که تشخیصشان این است و از باب وظیفه …
شاگرد: حرفی که شما از آقای بهجت نقل کردید را اگر این را خیلیهایشان بشوند که ما از اول [نظرما خلاف اینها بوده است]
استاد: خب همین را شما از من نقل نکنید. اصلاً نقل نکنید، بگذارید هر چه میخواهند بگویند. شما فقط از من بشنوید و هیچ جا هم نقل نکنید. «المجالس بالأمانة». چرا؟ به خاطر این که بگذارید هر چه میخواهند بگویند. این حرفها بوده و هست و خواهد بود. یعنی آن چه که اساس طلبگی است به درس خواندن درست و صحیح است، عدم تعبد نسبت به اشخاص است، عدم تعصب نسبت به اشخاص است، راهیابی به آن مقصودی است که علماء داشتند، حالا عدهای هر چه میگویند بگویند.
شاگرد: چون این هم شنیدیم پیرمردی که پنجاه سال تعبد نداشت، آن قدر از آقای بهجت گفتیم تا بالاخره متدین شد و خمس حساب کردیم و مقلد آقای بهجت شد؛ این برای این است که بالاخر به قول آقای سیستانی که فرموده بودند مردم دینشان را قرآن و سنت نگرفتند، از علماء گرفتند. همین خود آقای بهجت و این اعتقادی که مردم به ایشان پیدا کردند خیلی است؛ یک نمونه بارزش همین پیرمردی بود که از زمان آقای بروجردی میگفت دیگر ما عالم چیزی نداریم و تا سالها ما از آقای بهجت به این بنده خدا گفتیم بالاخره خمسش را حساب کرد، مرجع تقلید پیدا کرد، حج رفت؛ حالا یک کسی برگردد آقای بهجت را خراب کند اصلاً دینش روی هوا میرود.
استاد: البته حاج آقا هیچ چیزی ندارند که بگویند کتابی نوشتند؛ صرفاً میگویند شاگرد آقای قاضی بودند. الان شما همین را گفتید؛ استدلال این است که ایشان شاگرد آقای قاضی بودند پس فلان است. من الان یادم آمد از چیزهایی که [میگفتند برای] افرادی که اصلاً ربطی به این مسائل نداشتند این بود که شما بروید ببینید وقتی مرحوم آقای بروجردی را بزرگان قم رفتند ایشان را آوردند، وقتی وارد قم شدند چه حرفها برای ایشان در منابر زده شد! حرفهایی که الان آدم رویش نمیشود بگوید. شما شنیدید؟
شاگرد: الحمدلله نشنیدیم.
استاد: بعد آن وقت میگفتند توبه کرده است! یک منبری حسابی، جلسه پرجمعیت، چون یک سیدی آمده و بعضی معادلات دارد بهم میخورد، آن زمان او گفته بود که ایشان را انگلیس آورده است؛ هر زمانی میگفتند انگلیس آورده دیگر کارش تمام بود. آقای بروجردی را انگلیس این جا آورده بود مرجع کرده بود. حالا ببینید کار به کجا میرسد که … الان آقای بروجردی پیش ما آقای بروجردی هستند اما آن زمان که به عنوان یک فاضل، عدهای رفتند از بروجرد ایشان را آوردند و شخصی منبر برود این طور حرفی را بزند که تعبیرهای زشتی به کار ببرد که من بعضیهایش را شنیدم. منظور این که نمیشود درب دهان مردم را ببندند؛ شما میگویید عدهای آمدند مقابل … بسیار خوب آن برای شخصیتی بود که حاج آقا داشتند و آمدند اما این که بگوییم ما کاری بکنیم که همه اینهایی که قرار است یک چیزی بگویند، نگویند! چه کار داریم؟! میخواهند بگویند میخواهند نگویند. کفن اعمالشان هست که می پیچندشان داخل آن، می گویند: هر کسی را لای اعمال خودش میپیچند. عرض من این است که روی اینها حساسیت به خرج ندهید مگر که یک جایی میبینید یک کسی واقعاً به اشتباه افتاده است. این کسی که به اشتباه افتاده واقعاً حقش هست که یک کلمه بگویند. یک چیزی شده بود که همان اوائل مرجعیت حاج آقا بود؛ یک آقایی درب خانه ما را زد ناراحت بود گریه میکرد، گفت یک چیزهای تندی به حاج آقا گفتند؛ من به او چه بگویم؟! حالا چه کسی؟ یک معمم دیگری بد راهش کرده بود، البته آن در مسائل اجتماعی بود. یک چیزی گفته بود، آن هم ناراحت شده بود. پیش من آمد، خودش هم نرفته بود نزد حاج آقا، من هم فقط میشناخت که درس حاج آقا میروم، آمد درب را زد و یک چیزهای تندی گفت و رفت. بعدش چه؟ بعدش فهمید اشتباه کرده است. من در مسجد بودم یک دفعه آمد سلام و علیک کرد، قم نبود از جای دیگری بود، دیدم مثل پرنده یک دفعه به طرف محرابِ حاج آقا رفت و برگشت دیدم دارد میخندند، خیلی خوشحال است؛ گفتم چه شد؟ گفت حاج آقا از من طلب داشتند،فهمیده بود و پشیمان شده بود، الان منِ مسافر آمدم، عدهای دور محراب را گرفتند نمیگذارند جلو بروم؛ آن هم ما شاء الله زرنگ بود، گفت همین چشم این طرف و آن طرف کرده بودم، سریع داخل محراب پریدم و رفتم خم شدم سر زانوی حاج آقا را بوسیدم. میگفت حاج آقا یک لبخندی برای من زدند؛ خوشحال بیرون آمده بود که تمام شد. آن حرف را که زده بود میگفت من یک طلب داشتم، گفت رفتم زانوی ایشان را بوسیدم. برای او واضح شده بود که اشتباه کرده بود. یک کت و شلواری هم بود، اهل علم نبود و یک معمم بیراهش کرده بود، یک چیزی میگویند بعد بنده خدا برایش واضح شد اشتباه کرده است. من هم آن شب هیچ چیزی نگفتم، هر چه آمد حرفهای تندی زد فهمیدم ناراحت هست؛ چه بگویم؟! منظور این که خیلی نمیشود حساسیت به خرج داد. آنهایی که صادق باشند زود متوجه میشوند اشتباه کردند و برمیگردند. خدای متعال دائماً در اشتباه نمیگذاردشان. آنهایی که خدای نخواسته به مرحله عناد میرسد آن دیگر حرف دیگری است.
برو به 0:34:17شاگرد: وقت تمام شد؛ پس میخواهید یک سوال شرعی ناظر به این مباحث بکنیم. به نظرم خیلی افراد در این فضاها میآیند و در حالت درد و دل کردن شروع به بدگویی از یک نفر میکنند که ما میدانیم یا غیبت است یا تهمت است، از این دو حال خارج نیست؛ خیلی خوشبینانهاش غیبت است. مخصوصاً این که خیلی وقتها ممکن است پدرِ آدم، مادر آدم یک آدم این طوری باشد، آدم در این وقتها چه کار باید بکند؟ غیبت شنیدن هم حرام است، دفاع هم گفتند واجب است و آدم دفاع بکند آن طرف بدتر میشود.
استاد: اگر برایش واضح است که اگر دفاع بکند بدتر میشود، در عوض شدنِ کلام تحیّل بکند و حرف را عوض کردن یا یک دفاعی که به نحوی دفاع از آن مُغتاب نکند، از علم و جهل دفاع بکند یعنی بگوید این هنوز مشکوک است یا باید تحقیق بشود. خودِ مغتاب را وقتی دفاع میکنید میگویند تو از این دفاع میکنی؟ اما به جای [دفاع ازمغتاب] بگوید باید تحقیق بشود، وقتی میگویی باید تحقیق بشود نمیگوید داری دفاع میکنی و داری از حال خودت دفاع میکنی و یک نوع جهل داری. منظور این حیلههای ایمانی هست که در هر جایی آدم به کار ببرد که غیبت نشود. حاج آقا از آقای قاضی نقل میکردند میگفتند آن آقا میگفت من در نجف خیلی سعی کردم در مجلس ما غیبت نشود اما دروغ را هنوز مطمئن نیستم. ظنّ دارد اما میگوید علم دارم؛ این دروغ است. منظور این که محفل غیبت را عوض کردن …
شاگرد: اگر نشد چه؟ همین مثالی که خود شما زدید که طرف آمد بد و بیراه دارد میگوید و بعد میرود، اگر بد و بیراهش راست هم باشد که غیبت میشود، دروغ باشد که تهمت میشود، این دارد میگوید و میرود شما میبینید یک جمله آدم …
استاد: لحظه به لحظه گاهی هست که آدم باید مجلس را ترک کند. نهی از منکر، نهی به فلان و فلان است بعدش ترک مجلس میآید، آخرین مرحلهاش مخالفت قلبی است؛ یک جایی هست گیر افتاده هیچ کاری هم نمیتواند بکند، فرض گرفتیم هیچ کار دیگری هم نمیتواند بکند. در نهی از منکر ببینید که فقهاء هم فرمودند؛ آخرین مرتبهاش این است که میگوید من با او مخالف هستم؛ این خیلی مهم است. آدم در دلش هم کوتاه بیاید خودش در آن دارد تاثیر میگذارد؛ در دلش بر علیه اینها محکم باشد.
شاگرد: در فضای غیبت، با چه مخالف باشم؟! چون میدانیم واقعیتی را دارد میگوید؟ اگر غیبت بکند، غیبت شنیدن هم حرام است. غیبت شنیدن مگر حرام نیست؟
استاد: استماعش حرام است به این معنا که در این کار کمکش کند؛ فرض گرفتیم تا آن جایی که ممکنش هست کمک نکرده، آن جایی که نشد هم مخالفت قلبی کرده است فلذا در «السامع شریک المغتاب» مستمع گفته نشده، حتی سامعی که راه باز کرده، نه این که آخرین تلاش خودش را کرده حتی حاضر بود از مجلس برود خب دیگر نمیشود؛ در آن شرایط نمیتوانیم شریک مغتاب بوده است؛ کاری نکرده است.
شاگرد: خیلی وقتها در حالت درد و دل کردن سراغ آدم میآید بعد آدم اگر بخواهد حرفش را قطع کند اصلاً ممکن است از روحانیت … یعنی طرف دچار فشار روانی شده است؛ هر کاری آدم میخواهد بکند … یعنی تنها کاری که این طور وقتها میکنیم این است که ساکت بنشنیم نه سری تکان بدهیم، نه … ولی یک طوری که طرف فکر کند من دارم میشنوم، چون اگر فکر کند نمیشنوم عقدهاش می ماند… آن وقت این طور وقتها چه کار باید بکنیم؟
استاد: یعنی ما گوش بدهیم که عقدهاش خالی بشود؟ کس دیگری هست یا نیست؟
شاگرد: نه، تنها هستیم. درب خانه شما آمده دارد به شما میگوید؛ شما آن موقع میتوانید به او بگویید نگو یا درب را ببندید یا گوش ندهید؟
استاد: آن غیبت نبود. یک کاری شده بود که حالا توضیحاتش را کاری ندارم، یکی دیگر تحریکش کرده بود … غیبت باید مخفی باشد، آن یک امر آشکاری را آمده بود که گریه و ناراحت و … .
شاگرد: حالا اگر مخفی باشد …
استاد: اگر مخفی باشد نباید بگذارد آشکار بکند.
شاگرد: خب این دارد میگوید و اگر هم شما نگویید این بنده خدا …
استاد: این چیز مخفی است که نباید بگذارد بگوید؛ خیلی غیبتها هست که شما میدانید او فقط دارد تکرار میکند تا به قول شما تخلیه بشود اما اگر یک چیزی هست که شما نمیدانید و میدانید که این یک چیزی است که الان غیبت حرام است باید تا توان دارد نگذارد بگوید؛ این که از دهانش تند تند گفت آن دیگر تکلیفی ندارد، او دیگر گفت. یکی بود خدا حفظش کند میگفت مدام میگویید غیبت نکن، من اگر خدایی غیبت نکنم شکمم می دَرَد.
شاگرد: این که فرمودید آقا از اول … از آقا شیخ عباس قوچانی نقل کردند که وصیّ آقا [قاضی] بودند که آن زمان بیست مورد که آقا در سن 18 – 19 سالگی بودند، بیست مورد برای من کراماتی که دارند را نقل کردند که یکیاش ظاهراً موت اختیاری بود و یکی از پشت سر دیدن بود؛ اینها از چه طریقی است؟ از همین طریق التزام به شرعیات بود؟
استاد: این که بله؛ ولی آن طوری که برمیآمد خود حاج آقا چند بار من شنیدم که ایشان از خود طفولیت یک چیزهای خدایی داشتند یعنی غیر از این که اهل چه دستگاهی، چه سکوتی، چه نمازهایی بودند، این را خودشان برای ما میگفتند که 12 ساله بودم کربلا رفتم؛ 12 ساله بودند کربلا رفتند، حالا یک بچه 12 ساله وارد کربلا شدند گفتند یک دفعه ایام زیارتی بود آقا میرزاحسین نائینی معروف برای زیارت کربلا آمدند، وقتی هم میآمدند در صحن جماعت میخواندند، این را خودشان میگفتند که من همچون قدّم کوتاه بود که در آن جمعیت جماعت خیلی شلوغ شد، جا برای من نبود، یک جایی رفتم به یک سکویی ایستادم که آدمهای قد بلند نمیتوانستند بایستند و سرشان به آنجا میخورد و چون قدم من کوتاه بود میتوانستم بایستم، رفتم آن جا ایستادم بعد میگفتند تا ایشان نماز را شروع کرد، نمیگفتند چه شد! میگفتند من دیدم عجب! ایشان دارد چه کار میکند؟! بعد میگفتند من ماتم زده بود آخر چرا اینها صاف و سالم ایستادند!؟ آخر نمی دانند ایشان دارد چه کار میکند!؟ زیاد میگفتند: مدام می گفتم ای خدا چرا این مردم عادی هستند؟! بعد میگفتند مثل این است که متوجه نمیشوند که آقای نائینی دارد چه کار میکند! این که آقای نائینی چه کار میکند را نمیگفتند، ما سردرنمیآوردیم ولی زیاد میگفتند. منظور این که بچه 12 ساله وقتی مرحوم نائینی نماز میبندند یک چیزی ببینند تعجب کنند که چرا این مردم طوریشان نیست؟! از بچگی اینها بوده و بعدش هم که برنامه و ادامه کارشان را …
برو به 0:41:54
شاگرد: پدرشان هم که میگویند شما مستحبات را انجام ندهید ظاهراً …
استاد: خود من سال 56 که آمدم از افراد مختلف چه چیزها که نشنیدم! در واقع برای من فوق تواتر است؛ افراد جورواجوری میآمدند میگفتند حاج آقا به من این طور گفتند، این طور شده است. آن قضیه خانواده را گفتم؟
شاگرد: در درس تفسیر گفتید.
استاد: آقا سید شمالی هستند، الان هم معمم هستند؛ آقا شیخ جواد کربلایی که معروف شده بودند، بعد از چند سال در تشییع ایشان دیدمشان؛ خیلی وقت بود ندیده بودمشان. ایشان هنوز معمم نبود، طلبه کت و شلواری بود و میرفت برای حاج آقا نان سنگک میگرفت، ما یک مجلسی نشسته بودیم سه چهار تا طلبه بودیم و سفره آبگوشتی بود من هم ایشان را دیده بودم تازه هم داماد شده بودند، میگفت این عیال را از شمال اینجا آوردم و با عیال دعوا و مرافعه امان میشود گفت وقتی میروم درب منزل حاج آقا نان بدهم در که میزنم حاج آقا درب را باز میکنند نان را بگیرند میگویند دوباره دعوا کردید؟! با یک حالت تندی که چرا دعوا کردید! میگفت یک روز دیگر باز دوباره دعوایمان شد دیگر من اعصابم خورد بود و خودم را آماده کرده بودم، میگفت درب را زدم آقا آمدند نان را بگیرند گفتند دوباره دعوا کردید؟ من هم گفتم آقا خیلی من را اذیت میکند! میگفت فرمودند که ما حق را به آنها میدهیم. این بیشتر من یادم مانده برای این است که از نظر مسائل خانوادگی خیلی جالب است طلبه که دعوا میکند، او میتواند دعوا نکند، به صرف این که ما حق را به آنها میدهیم. من این را یادم مانده ولی نظیر اینها چقدر من شنیدم! از هرکسی من جورواجور شنیدم. صف جماعت نشسته بودیم آن آقا میگفت من ماه مبارک مسافرت رفتم، روزهام را هم خوردم، دو سه ماه بعدش روز جمعهای بود گفتم حالا جمعه تعطیل هستم، قضای روزهام را بگیرم؛ سحری خوردم و نیت روزه ماه مبارک داشتم، حاج آقا هم روز جمعه روضه داشتند و آن سالها میرفتیم، میگفت وارد شدم حاج آقا داشتند برای مخاطبین حرف میزدند، گفت من هم سلام کردم نشستم، میگفت بین حرفشان تا من نشستم رو به صورت من کردند گفتند «قد دُعیتم فیه إلی ضیافة الله» بعد دنباله حرفشان را زدند که حالا اینها زیاد هم میشد که اینها میگفتند چه شد! یعنی میخواستند به او بگویند امروز ماه مبارکِ توست یعنی نیت قضاء هم که میکنی کأنه الان تو در ماه مبارک هستی مناسبت[زیبایی]و اصلاً خدا میداند یکی دو تا نیست؛ همین طور از جاهای مختلف مثل آب خوردن شنیدم.
علی ای حال آنها فهمیدند با این دنیا چه بکنند و نفع خودشان را بردند. ما هم باید این را یاد بگیریم که به چیزهای بیخودی خودمان را مشغول نکنیم. حرف آقای کازرونی که چیزهایی که شب اول قبر اگر مردیم و از ما سوال نمیکنند بگوییم … همیشه حاج آقا میگفتند تا این طور چیزها میآید بگویید «اعتقادی فی ذلک اعتقاد الامام الصادق صلواتاللهعلیه» هم این بحث مطرح است، شما دارید میگویید فلانی ملعون است، من دارم میگویم راجع به لعن فلانی، نظر من، نظر حضرت بقیةالله هست، اگر حضرت لعنش میکنند، من هم میکنم؛ اگر نمیکنند من هم نمیکنم و تمام شد. اگر حضرت لعن میکنند، آن کسی که دارد لعنِ او میکند من هم لعن آن کسی را میکنم که او لعن کرده است.
مشرّف بودم مسجدالنبی شب جمعه بود و برای دعای کمیل ایرانیها داشتند جمعیت را بیرون میکردند، یکی از این وهابیها آمد کنار من رد بشود، یک قیافهای هم داشت؛ ظاهراً وقتی بود که من داشتم میگفتم اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن أعدائهم؛ این جا که داشتم و العن میگفتم این داشت تند هم میرفت وقتی از کنار من رد میشد برگشت، حدس زدم به گوشش خورد که دارم و العن میگویم؛ برگشت گفت «اللهم العن لاعنین اصحاب رسول الله» این طور چیزی گفت، من هم گفتم که «اللهم العن کل مَن یلعنه رسول الله». یادم نیست ولی یک عبارتی گفتم ایستاد فکر کرد و دید این جمله را هیچ کاری نمیتواند بکند، نمیدانید چطور صورتش غضبناک شد که نتوانست چیزی بگوید، ساکت شد برگشت به سرعت رفت ولی خیلی غضب کرد. من گفتم خدا لعنت کند هر کس را که پیامبر لعنش میکنند و لعنت کند هر کسی را که لعن میکند پیامبر او را لعن نمیکنند. «لا یترحم علیه» هر کس پیامبر خدا بر او لعن نمیکنند و رحمت بر او میفرستند و او لعنِ او میکند خدا او را لعنت کند. فکر کرد دید هیچ چیزی نمیتواند بکند و با یک غضبی رفت. منظور این که این کلیاتی است، خود حاج آقا زیاد میگفتند. واقعاً عقیده آدم همین باشد. ما که از معصومین جلو نمیافتیم، عقیده ما همین است.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] من لا يحضره الفقيه ج1، ص 191
دیدگاهتان را بنویسید