مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 121
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد: چون بحث تمام شد و من یک قسمتی از جمعبندی نهایی نظر حضرتعالی را نفهمیدم؛ آن جمعی که مرحوم حکیم فرمودند و خودشان هم آن را پسندیدند ولی در آخر به خاطر جهاتی دست از آن برداشتند آن وجه طوری بود که به نظر میرسید که این خوب بود یعنی همان وجهی که آخرش گفتند قابل قبولتر بود. آقا رضا هم که در مصباح الفقیه تقریباً با همان بیان فرمودند؛ نتیجهاش این میشود که نماز ظهر و عصر از همان زوال شروع بشود. توقیت نباشد و فقط بحث این باشد که طبیعةً ترتیب اقتضاء میکند که جلوتر باشد و الا اگر صدر واقع شد آن جا نماز درست باشد که فتوای سید و اینها هم بر این بود؛ منتها نسبت به آخر وقت، آن روایت ابن سنان که گفته «فاتتاه» آخرش چه کار میشود کرد؟ یعنی ما باید بین اول وقت و آخر وقت تفکیک کنیم؟ چون اگر قائل به وقت اختصاصی نشویم به این معنایی که مشهور میگویند و همان برداشت مرحوم حکیم از روایات را بپذیریم این جا میشود گفت اول وقت بپذیریم که اگر کسی سهواً هم عصر را مقدم کرد نمازش صحیح باشد ولو این که در آن وقت اختصاصی واقع بشود همان طور که سید هم فتوا دادند منتها در آخر وقت اگر آمد مثلا نماز ظهر را در آن وقت اختصاصی خواند حالا روایت ابن سنان را چه کار باید بکند؟ آقا رضا که جوابی ندادند و هیچ توضیحی ندادند که این حکم چطور صدق میکند؛ تزاحم روشن است که وجود دارد و در تزاحم بین ظهر و عصر در آخر وقت شارع عصر را مقدم کرده حتی اگر قائل به وقت اختصاصی نباشیم اما اگر کسی این اولویت را رعایت نکرد؛ خب یک وقت هست ما قائل به اقتضای نهی از ضد هستیم و از آن باب میآییم حتی قائل به بطلان میشویم، آن وقت «فاتتاه» به آن شکل معنا پیدا میکند؛ غیر از آن که نظر خیلیها نیست؛ یعنی در تزاحم میگویند اگر غیر آن را نخواند، عبادیتش ملغی نیست؛ اگر آن را قائل نشویم چه بیانی برای روایت حلبی میتوانیم داشته باشیم؟
استاد: حاصل روایت حلبی این بود که امر به اعاده نماز نبود و چون حضرت هم فرمودند که هر دو نماز را سریعاً میخواند، فقط یکی انتخاب قبل از بیان حضرت بود که خوف دارد که یکیاش فوت میشود ولی میآید ظهر را جلو میاندازد؛ حضرت فرمودند اگر این کار را بکند «فاتتاه» هر دو از او فوت شده نه این که یعنی علی ای تقدیر؛ یعنی اگر بعداً بفهمیم که وقت فقط برای عصر بوده «فاتتاه» نه این که صرف خوف ولو بعداً هم بفهمیم هشت رکعت وقت داشته چون او خوف داشته «فاتتاه» این هم من عرض کردم که اصلاً از روایت برنمیآید.
شاگرد: در همان فرض که انکشاف بشود باز …
استاد: اما آن که انکشاف بشود معنایش این است که ما یک نحو توقیتی و سهمگیری برای نماز عصر داریم و وقتی عصر سهمگیری دارد و میگوید این چهار رکعت برای من هست؛ این الان نه یک نحو وقت تحدیدی برای بطلان اما وقت سهمگیری به این معنا که دیگر الان اگر هم ظهر خواندید قضاء بوده است یعنی قضاء امر بالفعل نداشته است.
شاگرد: این قضاء، غیر از قضائی هست که جاهای دیگر مقابل اداء قرار میگیرد؟ چون این طور باشد مثلاً نماز عصری هم که سهواً اول وقت خوانده آن هم سهم گیری اقتضاء میکرده که برای این نباشد آیا آن جا هم مثلا قضاءمی گوییم؟
استاد: نه! آن جا فوت نشده؛ نماز صحیح سهواً خوانده شده، هیچ دلیلی هم نداریم که باطل است.
شاگرد: به فرمایش حضرتعالی کسی هم که سهو کرده باشد و در همین فرض عالم به مسأله نباشد و این نمازش را بخواند دیگر حتی قضاء هم بر او صدق نمیکند؟ یعنی همین شرایط پیش بیاید که خوف فوت احدی الصلاتین باشد و این خوف نباشد یعنی عملاً چهار رکعت بیشتر تا عصر نمانده و این فرد هم بیاید سهواً ظهر را شروع کند، بر نمازِ این قضاء صدق نمیکند؟
استاد: چرا! قضاءبه این معنا، قضاء دو جور به کار میرود؛ یکی یعنی وقت محدّد گذشت؛ یکی یعنی امر بالفعل نداشت، برای دیگری بود، امر بالفعل او تمام شده، میخواستی قبلاً بخوانی، حالا که نخواندی، حالا امر بالفعل برای عصر است؛ امر بالفعل که برای عصر است یعنی چه؟ یعنی اگر ظهر هم بخوانی … الان ظهری خواندی که بالفعل مولا نمیگفته الان بخوان.
شاگرد: قضائی که جای دیگر در مقابل اداء میخوانیم، با قضای دیگر فرق میکند. آن قضاء یعنی گذشتن از وقت محدّد.
استاد: خب آن هم یک جامعگیری که دارد؛ اداء یعنی چه؟ یعنی مولا بالفعل میگوید الان بخوان. قضاء یعنی چه؟ یعنی آن که گذشت نخواندی و با این که گذشته باز هم بخوان.
شاگرد: در نماز عصر که بر ظهر مقدم شده، آن هم که شارع نمیگوید بالفعل بخوان، طرف سهواً دارد این را جلو میاندازد.
استاد: «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین»
شاگرد: میگوید هر وقت ظهر را خواندی این را بخوان. درست است که وقت شروع شده اما امر بالفعل ندارد که عصر را الان بخوان؛ تا ظهر را نخواند امر بالفعل برای عصر ندارد یعنی شارع به او نمیگوید الان عصر را بخوان.
برو به 0:05:46
استاد: در ابتدای وقت این طوری میشود؟
شاگرد: همان ابتدای وقت را عرض میکنم.
استاد: یعنی او بر جمعش قدرت ندارد، نه این که مولا نمیگوید. همان آخر وقتش هم میشود همین حرف را بزنیم.
شاگرد: آخر وقت هم از باب این که قدرت ندارد اگر میتوانست دو تا را واقع کند که شارع هر دو را میگفت.
استاد: یعنی اول وقت امر بالفعل به نماز عصر ندارد اما امر علی تقدیر به معنی امر ترتبی دارد یا ندارد؟ میگوید وقتی میخواهی ظهر بخوانی نمیتوانی عصر را بخوانی، ظهر را بخوان اما اگر در یک شرایطی حتی عصیاناً – که دیگر بالاترین فرضش هست-ظهر را نمیخواهی بخوانی خب عصر را بخوان؛ امر ترتبی به این معناست. این معنا در آخر وقت هم که هست اما چرا اول وقت قضاء نیست؟ امر بالفعل که ندارد اما امر ترتبی دارد. این برای این است که ابتدای کار است و با امر ترتبی باید درستش کنیم؛ نمیشود بگوییم وقت گذشت؛ نگذشته است، یک کار دیگری قبل از کار تو هست اما در آخر وقت خود وقت ظهر گذشت؛ این گذشت با معنای قضاء مناسب است؛ قضاء یعنی چه؟ یعنی یک امری کرده بودم گذشت حالا میگویم گذشت ولی حالا بخوان. این معنا در اول وقت نمیآید ولو ملاکهای علمیاش یکی است اما این معنا اول وقت نمیآید. چرا؟ چون آن جا با امر ترتبی میگوید امر ظهر که نگذشته ولی میگویم که این را با آن قرار میدهد. لذا با این حساب مانعی ندارد «فاتتاه» یعنی امر ظهر دیگر رفت؛ این طوری است اما اول وقت را نمیگوییم رفت؛ اول وقت میگوییم امر بالفعل نداریم و باید ترتب درست کنیم ولی مبنای علمی تصحیح هر دو نماز در اول و آخر یکی است. خب نتیجهاش چه میشود؟ نتیجهاش این میشود که همین کلام «فاتتاه» توضیحِ موردی است یعنی میزان اول وقت با آخر وقت یکی است اما وقتی موردِ آخر وقت است حضرت صحیح است که تعبیر به «فات» کنند اما همین را برای اول وقت نمیشود تعبیر به «فات» کنند ولو میزان هر دو یکی است. فلذا لازمه این حرفها این است که نماز باطل نباشد حتی اگر عمداً هم خوانده بشود که حاج آقا رضا به این تصریح کردند. فقط آیا وقت شأنی آن طوری گفته بشود یا نه، شاید این عرض من با وقت شأنی هم سازگار باشد که یعنی ما وقت را مشترک گرفتیم و تقیید به معنای تحدید خاص نکردیم فقط با امر و آن ترتیبی که هست کار را انجام دادیم.
شاگرد: پس میفرمایید در ابتدای وقت هم همین طور است.
استاد: بله همین را عرض کردم که در ابتدای وقت هم از اول امر هست ولی چون ترتیب هم هست امر بالفعل نیست به طوری که اگر قدرت بر هر دو داشتیم مانعی ندارد.
شاگرد: پس اگر عمداً عصر را هم خواند مشکلی ندارد.
استاد: بله لازمه این بیان این هست و از حیث امر ترتبی مشکلی ندارد اما از ناحیه دیگر مشکل دارد که ما از دلیل استظهار کنیم که ترتیب وضعًا شرط است؛ آن جا اگر عمداً بخواند باطل است. ما از دلیل میدانیم که ترتیب سهواً شرط نیست و لذا اگر سهواً خواند اشکالی ندارد. اگر چنین استفادهای از دلیل نکنیم و حتی بگوییم ترتیب افضلیت دارد خب عمداً هم بخواند مانعی ندارد. یا اینکه بگوییم ترتیب تکلیف باشد نه وضع، در این فرض هم باز عمداً اشکال ندارد. عمدًا خوانده خلاف تکلیف کرده، چرا باطل باشد؟ اما اگر از دلیل فهمیدیم که ترتیب در حال ذکر وضعاً شرط است، نه این که فقط تکلیف است، اگر این شد دیگر آن امر ترتبی نمیتواند درستش کند چون وضع است.
شاگرد: نه از ناحیه اختصاص.
استاد: بله احسنت! از صرف ناحیه مبنای علمی اختصاص بطلان نمیآید، از ناحیه وضعیتِ ترتیب میآید که اگر در مبنایش ترتیب بگیرید عمداً هم اشکال ندارد.
شاگرد: چهار رکعت انتهایی هم از ناحیه شأنی و فعلی درست کردید.
استاد: بله شأنی و فعلیاش که درست است اما قضاء بودنش را به این معنا گرفتند که چون آن چهار وقت سهمگیری برای عصر هست دیگر حضرت میفرمایند امر بالفعل مولا برای ظهر رفت؛ به این معنا هر چه که امرش رفت دیگر مولا میگوید امر من که رفت، ولی بخوان؛ قضاء این است؛ امرِ من که رفت، سهمگیری فقط برای عصر مانده است، امر من رفت ولی بخوان؛ ولی بخوان یعنی فات و قضاء شده است.
شاگرد: ولی این چهار رکعت آخر باز در این بیان با بعد غروب فرق دارد یا اصلاً فرقی ندارد؟ این چهار رکعت مانده به غروب برای نماز ظهر با بعد از غروب یکسان هستند؟
استاد: عملاً یکسان است ولو از نظر مبنا میشود گفت که هنوز مشمول همان روایت هست که «إذا غربت الشمس خرج وقت الصلاتین» مشمول آن هست چون این وقتگیری و سهمگیری سبب اخراج آن از تحت آن ضابطه نمیشود. لذا خدمت شما عرض کردم دو جور اصطلاح قضاء داریم؛ قضاء یعنی آن وقت محدّد سرآمد، یکی هم یعنی امر بالفعل دیگر امرِ من که میگفتم بخوان، من دیگر امر نمیکنم؛ امرِ بالفعلِ من سرآمد؛ ایشان فرمودند روایت حلبی را چطور معنا میکنیم؟ من عرض کردم در این معنا «فاتتاه» یعنی «فات»؛ نه این که «فات» یعنی «إنقضی الوقت المحدّد» بلکه یعنی «إنقضی الامر بالفعل لی» آن امرِ من رفت؛ خب وقتی امرِ من رفت دیگر فوت است؛ تعبیر حضرت هم قضاء نبود، نگفتند «یأتی به قضاءً»؛ گفتند «فاتتاه» خوب خواندی، امر من رفته بود ولی خب حالا به آن نحو میگفتم بخوان.
شاگرد: به این بیان اگر فرض کنیم یک کسوفی در آن وقت اتفاق میافتاد و شاید در این شرایط نماز یومیه مقدم باشد اما اگر شارع نماز آیات را مقدم کرد، در این صورت طبق این بیان باز هم قضاء صدق میکرد؛ الان این سهمگیری نماز آیات میشد؛ یعنی میخواهم بگویم هر تزاحم دیگری هم که محقق بشود به یک عنوان دیگری که باز اعمّ باشد …
برو به 0:12:57
استاد: که امر بالفعل مولا برود یعنی خود مولا بفرماید که من امر بالفعل ندارم؛ خب میگوید آن امر بالفعل من رفت؛ لذا این بیان، بیانی است که «فاتتاه» را طوری معنا کنیم که هم روایت کاملاً جای خودش قرار گرفته باشد و با روایات دیگر هم سازگار باشد و تعبیر فوت هم صحیح باشد؛ آن جا «أن تفوته إحداهما». «تفوته» هم نه یعنی فوت وقت، «تفوته» یعنی طوری بشود که میداند خدایی که دو امر فرموده الان یکی را بیشتر من نمیتوانم انجام بدهم؛ خب اگر در این شرایط ظهر را جلو بیندازد «فاتتاه» یعنی او که رفته بود کاری کرد که امر ظهر هم رفت؛ آن وقت «فاتتاه» برای عصر هم خروج از وقت نمیشود یعنی یک لسان است، یعنی عصر هم ولو وقت محدّد رفته و قضاء اصطلاحی هم شده اما «فاتتاه» نه یعنی آن قضاء. «فاتتاه» یعنی امر بالفعل ظهر که رفته بود، کاری کردی که امر بالفعل عصر هم رفت؛ چون بعد از غروب واقع شده بود. ولی الان تایید به این نیست که یعنی وقت محدّد رفت؛ «فاتتاه» به یک سیاق است یعنی کاری کردی که هر دو امر بالفعل رفت؛ امر بالفعل مولا را به دست خودت کاری کردی از بین رفت و در وقتی که رفته بود خواندی. این چیزی است که ممکن است جمعبندی بحث باشد.
شاگرد: ثمرهای بر این دو تا قضائی که شما دارید میگویید مصوّر است؟ چه فرقی میکند؟
استاد: فقط بحث این است که ما میخواهیم بگوییم بحث روایت صحیحه حلبی را ازنظر فقه الحدیث چطور معنا کنیم؟ فرمایش ایشان این بود و من هم در این فضاء، این را گفتم که «فاتتاه» نه یعنی قضاء اصطلاحی؛ «فاتتاه» یعنی در شرایطی انجام دادی که امر بالفعل مولا رفته بود، فقط مولا میگفت امر بالفعل من که رفت ولی بخوان؛ بخوان ولو امر بالفعل من رفته است؛ این معنا منظور است.
شاگرد: همین «فاتتاه» را به معنای قضای اصطلاحی بگیریم چه مشکلی دارد؟
استاد: همین معنا را عده زیادی گرفتند.
شاگرد: نه! در همین معنا یعنی بگوییم «فاتتاه» یعنی الان دو تا نمازت قضاء شد، نه این که باطل شد.
استاد: آن وقت، وقت اختصاصی را باید قائل بشوید؛ وقتی قائل هستید که حرفی نیست.
شاگرد: در همین مبنایی که شما فرمودید الان آخرش این چهار رکعت آخر وقتی است که برای عصر بود …
استاد: امر بالفعل مولا برای ظهر رفت.
شاگرد: خب رفت یعنی چه؟
استاد: یعنی «فات»؛ تمام شد، امر مولا به ظهر «فات».
شاگرد: خب این یعنی همان قضاء؛ ما نمیفهمیم این با قضاء چه فرقی دارد؟
استاد: قضاء اصطلاحی یعنی وقت رفت، پس امر رفت؛ این جا هنوز وقت شأنی نرفته اما امر بالفعل رفته است چون باید عصر را بخوانید، از باب تزاحم رفته است، نه از باب مضیّ وقت؛ این خیلی فرق میکند.
شاگرد: انقاذ غریق هم آن لحظه پیش بیاید، الان برای این «فات»؛ آن لحظه نمازظهرش را نخواند اما نیم ساعت به غروب به یک انقاذ غریقی که طبیعةً امرش بیاید الان «فات» آن عمل.
استاد: هر تزاحمی پیش بیاید که الان امر بالفعل مولا برود، میگویند نمازش فوت شد؛ فوت شد یعنی چه؟ یعنی امر بالفعل مولا رفت.
شاگرد2: بالتزاحم رفت.
استاد: احسنت! به خلاف قضاء اصطلاحی که به مضیّ الوقت رفته است؛ قبلاً هم صحبت روایت زیاد شد، حالا شما هم یادآوری کردید شاید جمعبندی این طوری باشد. ذهنم در روایت شریفه خیلی رفته و برگشته است و خیال میکنم این وجه هم وجهی باشد که محتمل باشد.
شاگرد: فوت یک چیزی است که بگوییم در روایات برای قضاء است؟ یا ممکن است بگوییم فوت همان معنای لغویاش است.
استاد: من گشتم ولی سر نرساندم در این که مواردی پیدا کنیم که حتی برای فوت فضیلت تعبیر فوت آمده باشد؛ یادم نمیآید پیدا کردم یا نه؛ مظنون است که پیدا نکرده بودم یعنی وقت گذشت و بعدش هم دوباره دنبالش را نگرفتم که همه مواردی که ماده فوت را به کار بردند چگونه است. این جامع الاحادیث قابلیت خیلی خوبی دارد که در ماده میتوانید بگردید. در جستجوی جامع الاحادیث 3.5 یک دگمهای دارد وقتی بزنید میگوید یکی جستجوی الگو و یکی جستجوی ماده؛ آن را که بزنید دو تا علامت دوطرف ماده میگذارد و تمام موادی که فوت آمده در یک باب خاصی یا هر کتاب را برای شما میآورد؛ این قابلیت خوبی است. همان ماده را زدم و یک مقداری گشتم، زیاد بود و وقت گذشت و بعد هم دیگر ادامه ندادم.
شاگرد: 1۵۵٣1 مورد به کار رفته است.
استاد: در خصوص وسائل و مستدرک بزنید اما در همه نرمافزار نمیخواهد بزنید. برای جستجو وسائل و مستدرک را انتخاب کنید بعد ماده را در آن بزنید ببینید چقدر است. این هنوز نشده ولی در بعضی جاهای دیگر در خصوص کتاب صلاة قابلیت این هست که فقط صلاة وسائل را برای جستجو انتخاب کنید.
شاگرد: در همان بحث پنج رکعتی که باقی مانده که مشهور گفتند که از باب «مَن أدرک» اول نماز ظهر را بخواند بعد هم نماز عصر را بخواند؛ حالا یک بیانی حضرتعالی نسبت به چهار رکعت داشتید که شاید بشود گفت در چهار رکعت هم نسبت به عشاء … در همین پنج رکعت هم مرحوم محقق داماد میفرمایند استادشان مرحوم آقای حائری در این مطلب اشکال کردند گفتند این جا بلکه باید عصر را مقدم بکند بعد یک رکعت ظهر را بخواند و بقیه ظهر بیرون از وقت بیفتد یعنی «مَن أدرک» را فقط شامل ظهر دانستند بعد درست است که ظهر در وقت اختصاصی عصر میافتد اما چون وقت اختصاصی جایی هست که شریکه را نخوانده باشد از این جهت هم اشکال ندارد.
استاد: آن وقت حتی هفت رکعت را هم تصریح کردند؟
شاگرد: بله.
استاد: که اگر هفت رکعت هم مانده اول عصر را بخواند.
شاگرد2: احتمالش را مطرح کردند ولی فکر نکنم قائل شده باشند.
استاد: همین تقریر الصلاة آقای داماد برای آقای مومن را میفرمایید؟
شاگرد2: خود آقا شیخ عبدالکریم هم در …
استاد: در تعلیقه عروهشان دارند؟
شاگرد2: در کتاب الصلاة خودشان هست.
استاد: عروه جدید حاشیه ایشان را هم دارد.
شاگرد2: حاشیه تفصیلی یعنی؟
استاد: فتوایشان دیگر در شخص …
شاگرد: اصلاً فکر کنم فتوای آقاشیخ عبدالکریم این نبود؛ احتمال مطرح کردند اما شک دارم که در آخر قائل شده باشند.
إذا بقي مقدار خمس ركعات إلى الغروب قدم الظهر و إذا بقي أربع ركعات أو أقل قدم العصر و في السفر إذا بقي ثلاث ركعات قدم الظهر و إذا بقي ركعتان قدم العصر و إذا بقي إلى نصف الليل خمس ركعات قدم المغرب و إذا بقي أربع أو أقل قدم العشاء و في السفر إذا بقي أربع ركعات قدم المغرب و إذا بقي أقل قدم العشاء و يجب المبادرة إلى المغرب بعد تقديم العشاء إذا بقي بعدها ركعة أو أزيد و الظاهر أنها حينئذ أداء و إن كان الأحوط عدم نية الأداء و القضاء. [1]
استاد: در عروه در بحث اوقات الیومیه مسأله چهارم فرمودند « إذا بقي مقدار خمس ركعات إلى الغروب قدم الظهر و إذا بقي أربع ركعات أو أقل قدم العصر و في السفر …» این جا ببینید فقط در آن جایی که «و إذا بقي أربع أو أقل قدم العشاء» آقای جواهری تعلیقه زدند «الاظهر تقدیم المغرب»[2] چهار رکعتی صحبت کردیم هیچ کس نگفته بود گفتند ایشان محکم گفتند ولی در اصل مسأله راجع به آقا شیخ عبدالکریم حاشیه ندارند یعنی پذیرفتند که «إذا بقی مقدار خمس رکعات قدم الظهر»
شاگرد: میگویم ایراد و اشکال آوردند ولی ظاهراًخود آقا شیخ عبدالکریم جازم نشده اند.
استاد: به فتوا تبدیل نشد.
شاگرد: ایشان در «مَن أدرک» مناقشه کردند که اصلاً معنای آن روایت آیا این هست؟
استاد: مثل صاحب حدائق؟ یا طور دیگری خدشه کردند؟
شاگرد: نه! یک احتمال هم در ذیل روایت عمار ساباطی هست که …تعبیر«جازت صلاته اذا أدرک الوقت و أدرک الصلاة» نیست. «مَن أدرک رکعة من الغداة فقد جازت صلاته …» این جا در آن روایت آمده که اگر یک رکعت هم درک نکرده بود باید نمازش را قطع کند و بعداً بخواند؛ چون وقتِ طلوع شمس نماز خواندن مکروه هست؛ آنها گفتند چه بسا ناظر به این باشد، نه ناظر به اداء و قضاء. یک مناقشه این طوری در خود «مَن أدرک» کردند و بعد آن روایت عامی هم طبیعةً معتبر ندانستند.
استاد: آن تعبیر که «فقد أدرک الوقت کلّه».
شاگرد: بله. یک روایت از اصبغ بن نباته نقل شده بود که «من أدرک رکعة فقد أدرک الصلاة تامةً» منتها احتمال دادند آن برای جایی باشد که خود به خود تأخیر افتاده، نه این که ما میدانیم الان با این عملمان تأخیر میافتد؛ آن که خودتان هم مطرح کردید که بقیه فقهاء هم به عنوان سوال مطرح کردند؛ به خاطر همه اینها احتمال را تقویت کردند ولو آخر ظاهراً فتوا ندادند.
برو به 0:23:31
استاد: الان این جا نیست؛ فتاوای آقاشیخ عبدالکریم آمده ولی الحائری ضبط میکنند؛ ایشان حاشیه ندارند. فقط الجواهری تعلیقه زدند «الاظهر تقدیم المغرب».
شاگرد: همین موردی که الان فرمودید که تقدیم مغرب میگویند، در حالتی میگویند که چهار رکعت به آخر مانده باشد و الا اگر سه رکعت مانده باشد برمبنای قول اختصاصی ها باید عشاء را تقدیم کند؛ درست است؟
استاد: بله.
شاگرد2: باید پنج رکعت گفته باشند.
استاد: معروف پنج رکعت گفته بودند.
شاگرد: آن چه که الجواهری گفته فقط در چهار رکعتی درست درمیآید ولی سه رکعت مانده باشد دوباره باید عشاء را بخواند.
استاد: یادم رفت از کتاب حاج آقا آدرسش را بگویم؛ حاج آقا همین را بعداً در صفحه 151 مطرح میکنند. «یجری فی العشائین»؛ خود ایشان بعداً در صفحه 151 بهجة الفقیه همین را با «دعوی إمکانٍ» جوابش میدهند. «و دعوىٰ إمكان الجمع علىٰ الاختصاص بإعطاء مقدار الثلاث للمغرب و ركعة للعشاء، يمكن دفعها» یعنی خود ایشان هم باز راجع به همین که چهار رکعت … در صفحه 36 یک ارجاعی به صفحه 151 بدهید که آن جا هم همین مطلب صفحه 36 مفصلتر میآید. چون همه اینها طبق جواهر و جواهر شرح شرایع هست، غالب مطالب طبق شرایع و جواهر پیش میرود.
شاگرد: در واقع آقامحمدحسین کاشف الغطاء در همین حاشیه عروهشان اصلاً اختصاص را به هیچ عنوان نپذیرفتند.
استاد: اما این جا چه کار کردند؟ در حاشیه نداشتند.
شاگرد: در ظهرین دو مرتبه مفصل حدود هفت هشت ده خطی …
استاد: در اصل اختصاص؟
شاگرد: بله اصلاً اصل اختصاص را قبول نمیکنند میگویند «أصحّ عندنا» این است که ترتیب فقط هست و اختصاص اصلاً وجهی ندارد و پذیرفته نیست؛ به شدت ردّ میکنند.
استاد: آن حاشیهای که شما میگویید یک چیزی در ذهنم هست؛ کاشف الغطاء در همان اول بحث اوقات الیومیة اول فصل در حاشیهشان «جعل فقهائنا» شروع میشود و حدود نصف صفحه حاشیه ایشان هست.
شاگرد: ایشان در مثل بحث ظهر و عصر میگوید چهار رکعت هم به آخر مانده باشد باید اول ظهر را بخوانید بعد عصر را…
استاد: حالا حاشیه را به تفصیل که نخواندم ولی باید دوباره نگاه خاص بکنم ولی به صورت مروری دیدم اما ایشان و آقاشیخ ابراهیم زنجانی از آن دو تا شاگردان اختصاصی و شاگردان خاص صاحب عروه بودند؛ یعنی درس صاحب کفایه نرفته بودند؛ آخر زمان سید خیلیها درس آخوند رفته بودند، درس سید هم میرفتند اما بعضیها بودند مثل این که اصلاً درس آخوند نرفتند به خیالم میرسد که این دو نفر از آنها هستند حالا حافظه من کارا نیست اما شما هم شنیده باشید و به فکرش باشید ببینید درست عرض میکنم یا نه. مرحوم نائینی هم حالت معاصرت داشتند ولی حاشیه بر عروه را دارند خیلی مختصر است؛ حاج آقا میفرمودند که استاد ما که ظاهراً منظورشان مرحوم کمپانی بود، به شاگردانشان میگفتند که حاشیههای آقای نائینی بر عروه را خیلی مغتنم بشمرید. حاج آقا میگفتند همین طور است یعنی خیلی موجز است ولی به جا و کارا و خوب است. الحمدلله که در این چاپ جدید حاشیه مرحوم آقای نائینی آمده است. حاشیه مرحوم آقاشیخ عبدالکریم، مرحوم نائینی، آقاضیاء، کاشف الغطاء همه حاشیهها آمده است. پس این هم برای قبلی که الحمدلله یادم آمد صفحه 151 در نظرتان باشد.
آن روز راجع به ابن ابی عقیل درباره محلشان و عمّان و عُمان سریع صحبت کردیم، اگر چیز جدیدی شما دیدید یا نه، نمیدانم. علی ای حال در این که ایشان آن جا بودند گیری ندارد، بلاد ایشان از بلاد مقلّدین دور بود ولی صیت علمیتشان حتی زمان خودشان پیچیده بود؛ اینها را گفتند و درست هم هست اما این که تعجب کردم و تعجب هم به جاست اگر آن حرف غلط باشد که ظاهراً غلط بود که خوارج و نواصب و اباضیه قرن هشتم در منطقه عمان آمده باشند؛ این خیلی دور است. چرا؟ چون خود اباضی با رفیقش زید بن تمیمی بود یا شخص دیگری که میگویند رئیس اباضیه است، منطقهشان همان یمامه است، یمامه و عمان نزدیک هم هست؛ این هم که مرحوم قاضی نور الله گفتند که عُمان، عُمّانی یا عَمان بین کرمان و فارس و یمن است، این تعبیر درست هم هست و اگر شما نقشه را هم ببینید، عمان در نقشه بالای یمن است و بالای عمان هم منطقه کرمان و سیستان هست؛ الان نقشهها روی دقت طول و عرض جغرافیایی خودش را یک طوری نشان میدهد اما قدیم روی مسافرت و تقسیمبندی بر اساس سیر مسافرتی خودشان میگفتند؛ لذا میگفتند کرمان منطقهای است که به هند وصل میشود، فارس هم آن طرف به عراق وصل میشود، این دو تا منطقه قدیم را درنظر بگیرید همین طور است و از آن طرف یمن که پایین حجاز حساب میشود؛ پایین هم نیست، جنوب شرقیِ حجاز و نجد حساب میشود؛ خب این دیگر خیلی تعبیر خوبی از قاضی نور الله است که عمان بین کرمان و فارس با یمن قرار گرفته است.
شاگرد: فرمودید مرحوم ملا ابراهیم زنجانی شاگرد سید بودند؟
استاد: بله من این طور یادم است که آقا شیخ محمدحسین کاشف الغطاء و ملا ابراهیم زنجانی هر دو از شاگردان اختصاصی سید بودند؛ هر دو خیلی فاضل و خوب بودند و ارادت به سید داشتند که ممحض در فقه سید بودند.
شاگرد: پس اسم ایشان در این کتب تراجم شاید … یک ابراهیم بن ابی الفتاح زنجانی هست که جزء شاگردان مرحوم میرزا محمدحسن آشتیانی معرفی شدند.
استاد: میرزا محمدحسن بعید است؛ این آقاشیخ ابراهیم به آقا میرزا محمدحسن … آقا میرزاحسن در تهران بودند؛ آن ابراهیم در نجف بودند؛ آن گیری ندارد؛ کتابشان را هم دیدم. همانی بودند که زمیل و همبحثشان میگفتند آقاشیخ محمدحسین مصر رفت، از موضع ادبیات رفت جلوه نکرد، من مصر رفتم، از موضع فلسفه رفتم جلوه کردم؛ چون آنها ادبیات قوی بودند، خب او هم خیلی قوی بود اما خب برابر بودند اما آنها فلسفه بلد نبودند، من در فلسفه گفتم که …
ابراهیم یا عبدالکریم اسمشان را الان کمی شک کردم.
شاگرد: مرحوم عبدالکریم زنجانی حتماً مهارتشان در فلسفه است که این جا آمدند.
استاد: چاپ خیلی قدیمی کتابشان بود بعید است اسمش یادم بیاید که نجف چاپ شده بود؛ معاصر انیشتین معروف بودند و نظریه نسبیت او را مطرح کرده بودند و با مسائل حرکت جوهری بررسی کرده بودند و تطبیق داده بودند که آیا مطابقه میکند؟ آیا نمیکند؟ یعنی کسی که زمان سید، شاگرد سید باشند و در آن کتاب همان زمان، کتابی چاپ بکنند که مطلّع بودند؛ الان خیلیها به این نظریه مطلع نیستند، ایشان در آن زمان در نجف بر نظریه نسبیتی که ارتباطات هم مثل حالا نبود مطلع باشند و در کتابشان بیاورند نکتهای است! من خودم دیدم باعث تعجب برایم بود. معلوم میشود این که گفتند من رفتم مصر جلوه کردم بیخودی نگفتند؛ مصریها میفهمیدند که ایشان یک عالمی است که مطلع بر همه چیزهاست ولی جهات سیاسی که پیش آمد دیگر ایشان در آن جهات سیاسی کنار گذاشته شد و دیگر کسی جرأت پیدا نمیکرد اسمش را ببرد؛ مثل این که در یک امر سیاسی دخالت کرده بودند که نمیدانم چه بوده است، یادم نیست.
برو به 0:33:25
شاگرد: یعنی در بحث مشروطیت؟
استاد: نه! نمیدانم با خود همان رجال سیاسی عراق رفیق بود یا نه؛ اصلاً یادم نمانده است و چیزی هم بگویم برای ایشان زشت است که یک دفعه من یک چیزی بگویم و بماند؛ حالا اگر خودتان شرح حال ایشان را پیدا کردید گفتند؛ در اعیان الشیعه …
شاگرد:اسمشان عبدالکریم است.
شاگرد: در الذریعه ذیل کتاب التطور الفلسفه …
استاد: شاید همین بود که من عرض کردم.
شاگرد: میگویند «المعاصر المولود قریباً من سنة 1300 و له دروس الفلسفة المطبوع فی هذا العام سنة 1360».
استاد: آن هم تطور الفلسفة و دروس الفلسفة است.
شاگرد: «دروس الفلسفة فی مبدأ نشوء الفلسفة و ادوارها».
استاد: گفتند هم شاگرد سید بودند؟
شاگرد: نه.
استاد: شاید آقاسیدمحسن در اعیان الشیعه میآورند؛ آنها با آقا سیدمحسن معاصر بودند؛ ممکن است آقاسیدمحسن بیایند توضیح بدهند. اعیان الشیعه شرح حال هم هست، الذریعه فقط کتاب را میگویند و به مناسبت اسمی از مولف میآورند.
شاگرد: در فهرست التراث جریانات را نقل کردند میگویند «هو أول من هاجر مِن النجف الاشرف إلی زنجان ایران، ولد فی النجف 11 رمضان 1304؛ تدرّج مدارج العلم حتی أخذ الاجتهاد فیها مِن شیخه محمدکاظم الیزدی عام 1332».
استاد: مانعی ندارد؛ ایشان هم آدرس میدهند و فهرست التراث میگویند از کجاست.
شاگرد: بعد میگویند «و قام برحلة إلی العواصم الإسلامیة فی سنة 1355 و تُبِع حوادثها فی عنوان الرحلة توّفی یوم الثلثاء مساءً فی الساعة السابعة 17 جمادی الثانیة 1388 فی النجف الاشرف و شُبِّع و لم یحضر فی تشییعه السید الحکیم رحمه الله لوحشة کانت بینهما و حضرها السید الخوئی و کان قد تلمذّ علیه فی الفلسفة».
استاد: من میدانم یک امر سیاسی بود که حالا من یادم رفته است که ایشان چه کار کرده بود! یکی از سیاسیون عراق بود؛ یعنی در اوضاع سیاسی عراق ایشان یک کاری کرده بود و اصلاً یادم نبود.
شاگرد: ایشان میگوید که «زرته فی داره فی محلة الخبیش و زاره بعض المسئولین السیاسیین فرأیتُ منه الإقبال علینا و نحن الطلبة أکثر مِن أولئک المسئولین و هذه خصلة رفیعة شاهدتها فی الرجل»
استاد: ولی خیلی نزد سیاسیون عراق موجه بودند؛ همین هم بوده که اینها میگفتند شما روحانی هستید و این قدر بین درباریین … وجهش هم چه چیزی بود باز یادم نیست. باز هم چیزی گفتند؟
شاگرد: بعد اسم کتابهای ایشان را آوردند.
استاد: بسیار خوب. من یکی از کتابهای چاپ قدیمی نجف را دیدم؛ دست یکی از آقایان بود؛ همین که باز میکردم دیدم در تعلیقهاش نوشتند که این بحث با نسبیتی که او میگوید … این هم کتاب قدیمی است که آن زمان که خود نسبیت برای 1919 به بعد بود که 1920 نضجش بود؛ خب ایشان هم در آن زمان اینها را بگویند چیز طریف جالبی است.
شاگرد2: نوشته طه حسین دست این را بوسیده و گفته «و هذه أول یدٍ قبّلتُها»
استاد: ببینید ایشان که میگوید من جلوه کرده بودم؛ طه حسین آن طور کذا بیاید دست ایشان را ببوسد آن هم به عنوان یک روحانی شیعه از نجف آمده میگوید اول دستی است که بوسیدم. آن کسی که به اوضاع نجف وارد بود میگفت که اگر فقط آن جهات سیاسی نبود، این شیخ عبدالکریم یک صیتی پیدا میکرد چون در علمیات عجیب بود؛ این مسائل سیاسی آمد و ایشان دیگر خانهنشین شد و دیگر آقای حکیم تشییع ایشان نیامدند.
شاگرد2: طه حسین میگوید وقتی که صحبت کرد «ظننتُ أنّ ابن سینا حیٌّ یخطب»
استاد: از چه کتابی خواندید؟
شاگرد2: از موسوعة طبقات الفقهاء خواندم.
استاد: در اعیان الشیعه راجع به ایشان چیزی نگفتند؟
شاگرد: ایشان بعد از اعیان فوت کرده است.
استاد: پس حالت معاصر نداشتند؛ شاید در مستدرکات اعیان الشیعه که پسر آقاسیدمحسن نوشتند ممکن است باشد.
منظور این که از سید به بحث ایشان رفتیم، آقا شیخ محمدحسین و این آقا شیخ عبدالکریم این دو تا بزرگوار ظاهراً درس صاحب کفایه نرفته بودند و از شاگردان اختصاصی سید بودند.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطهارین.
تگ: حاشیه نائینی بر عروه، ابن ابی عقیل، عبدالکریم زنجانی، نظریه نسبیت، کتاب التطور الفلسفة، مستدرکات اعیان الشیعه، اعیان الشیعه، امر ترتبی
[1] العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج1، ص: 521-522
[2] العروة الوثقى (المحشى)، ج2، ص: 260
دیدگاهتان را بنویسید