مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 11
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
آن جایی که با هو هویت شیء سر و کار داریم این منطق دو ارزشی است غیر این نمی شود؛ بلکه حتی پایه اصل تناقض را هم میگویند مثل این است. یعنی می گویند اولی الاولیات و ابده البدیهیات، اصل تناقض است و هر کدام هم چرایی وضوح اصل تناقض را تحلیل می کنند که آیا به علوم حضوریه بر می گرده؟ یا یک قضیه به جای این که ترکبیه باشد قضایای تحلیلیه است؟ بحث های مختلفی دارند. یک احتمال هم این است که مبنای اصالت تناقض و وضوحش همین هو هو باشد نفسیت شیء باشد برای خودش؛ حالا چطور این مطلب با مثالهای آن سر برسد باید بحث شود.
شاگرد : ظاهرا دربین فلاسفه دقیقاً در همین موضوع، یک بحث مفصلی هست که عدهای قائل به هوهویت هستند و عدهای قائل به اصل عدم تناقض. بههرحال الآن قول به اصل عدم تناقض، خیلی شائع شده است
استاد : من نمیدانم. اگر این باشد خیلی خوب است. من همین جوری از خودم گفتم، در کلاسهای سابق که این حرفها را میخواندیم لین حرفها یادم نمی آید، بسیار خوب اگر یادتان آمد و جای آن بحث ها را پیدا کردید برای من هم بفرمایید که …
شاگرد : قول رایج که برای ابنسینا است همان اصل تناقض است ولی یادو هست برخی از بزرگان هوهویت را اصل میدانستند.
استاد : خوب است خیلی خوب است من هم همین طور به خیالم میرسد. چون اصل تناقض خیلی سوالات در ذیلش مطرح است این هم که آمیرزا محمد تقی شیرازی رضوان الله تعالی علیه حاج آقا زیاد می گویند میرزا خیلی قوی بوده میرزا محمد تقی …
شاگرد: هدایة المسترشدین؟
میرزا محمد تقی شیرازی
استاد: نه نه هدایة المسترشدین برای ملا محمدتقی اصفهانی، مسجد شاهی در اصفهان ایشان بودند که یک خانواده علم هستند بسیار بزرگ؛ پسر آشیخ محمد تقی آشیخ محمد باقر هست که عالم بزرگی هستند پسر بزرگ آشیخ محمدباقر که نوه آن شیخ محمد تقی میشوند، آشیخ محمد حسین اصفهانی صاحب تفسیر مجد البیان، نه کمپانی؛ 20 آیه بیشتر نیست ولی خیلی بالا بوده. حاج آقا(آیه الله بهجت) می فرمودند من کراماتی از آشیخ محمدحسین اصفهانی شنیدم تا عمر داشتم به احدی نقل نکردم؛ حالا این کرامت چطور بوده که ایشان می گفته من شنیدم اما برای احدی نقل نکردم چند بار من شنیدم. خیلی آشیخ محمدحسین بالا بوده ولی سن کم وفات کردند 42 – 48 این حدود ها؛ 50 نشدند. پدر آشیخ محمد رضای اصفهانی صاحب وقایة الاذهان که اعجوبهای در اصول هستند شاگرد صاحب کفایه و هم بحث آشیخ عبدالکریم؛ شیخ محمدرضای اصفهانی نظریاتشان در اصول خیلی معروف است. آن که شما گفتید آن طائفه هستند که طائفه بزرگی هستند. آقانجفی اصفهانی، حاج آقا نورالله، این ها همه برادرهای آشیخ محمد حسین هستند. حاج آقا نور الله در مشروطیت خیلی معروف هستند. حاج آقا آقا نجفی در اصفهان از جهت اجتماعی و ریاست آن منطقه خیلی معروف هستند رضوان الله علیهم.
شاگرد: آشیخ محمدتقی شیرازی
استاد : آشیخ محمد تقی قبل از شیخ بودند محمد تقی ای که شما گفتی، میرزا محمد تقی شاگرد شاگرد شیخ بودند. میرزا محمد تقی؛ ولی خیلی قوی بودند در علمیت، به خصوص در اصول. حاج آقا نقل می کردند که مرحوم حاج آقا حسین قمی گفته بودند که اگر یک کسی بیاید ادعا کند من صاحب الزمان هستم می گویم برو در اصول با آقا میرزا محمد تقی مباحثه کن اگر غالب شدی صاحب الزمانی.
منظور میرزا این جور قوی بوده. می گفتند -که نمی دانم کی گفته بوده – که میرزا محمدتقی در اصول اعلم است در اقل و اکثر از خودش هم اعلم است، یعنی هر دفعه ای وارد بحث می شده یک عجائبی که قبلا خودش نگفته بوده دوباره می گفته؛ این تعبیر هم داشتند در اقل و اکثر.
شاگرد : تعبیر از کیست حاج آقا؟
استاد : حاج آقا صریحا نمی فرمودند اما من شنیدم منسوب به آسیدمحمد فشارکی است چون هر دو هم بحث بودند معاصر بودند؛ ظاهرا ایشان گفته بودند در عرفیات اعلم من هستم در مثلا عقلیات و اصول اعلم ایشان هستند این جور نقلیاتی می شود من خیلی مطمئن نیستم.
شاگرد : مرحوم فشارکی نجف دیگر؟ استاد ؟
برو به 0:05:34
استاد : سامراء؛
شاگرد : استاد حاج شیخ.
استاد : بله بله سامراء بودند دیگر ایشان؛ صاحب حکم زیارت عاشورای معروف که گفتند خیلی معروف است دیگر. وبا آمد گفتند من حکم می کنم به میرزا محمد تقی گفتند. این قضایا خیلی جالب است. حاج آقا می فرمودند آسید محمد آمدند منزل هم بحث خودشان میرزا محمد تقی، میرزای بزرگ هم نبودند گفتند که آقا من را مجتهد می دانید یا نمی دانید؟ به میرزا محمد تقی گفتند؛ میرزا گفت: بله بله بله! حکم مجتهد را نافذ می دانید یا نمی دانید؟ گفتند فی الجملة. حاج آقا می گفتند که آسید محمد گفتند که من را مجتهد بدانید یا ندانید ، حکم حاکم را نافذ بدانید یا ندانید، «حکمتُ» به این که از امروز واجب است بر هر شیعه ای که زیارت عاشورا بخواند برای اینکه این بلای وبا از شیعه دفع بشود؛ مرجعیت و معروفیت برای میرزا بود الان هم صدام و این ها همه، سالگرد اسم از ایشان می بردند یعنی تمام استقلال عراق را مرهون آمیرزا محمد تقی می دانند به خاطر این که فتوا دادند بر علیه انگلیس و انگلیس را بیرون کردند و …
شاگرد: آهان شیرازی مبارز هستند و خیلی انقلابی؛
استاد: بله بله آمیرزا محمد تقی شاگرد میرزا حسن بزرگ. ایشان معروفیت داشتند لذا میرزا هم اعلام کردند که حالا دیگر شیعه باید زیارت عاشورا بخواند بعد خواندند خیلی عجیب می گویند طوری شد در سامراء که شیعه زیاد بودند ، سنی هم بودند. سنی ها خجالت می کشیدند مرده هایشان را می گذاشتند برای شب دفن کنند چون یک نفر شیعه وفات نمی کرد آن ها هم گروه گروه وفات می کردند از آن وبا؛ حتی حاج آقا زیاد نقل می کردند که این ها می آمدند در حرم عسکریین سلام الله علیهما می گفتند یا علی النقی نسلم علیک مثل ما یسلم الشیعه. یعنی همان جوری که آن ها سلام می دادند ما هم همان جوری … آخر این ها ما این جوری وفات می آید از این مرض آن ها نه؛ می گفتند ظاهرا یک پیرمرد شیعه در آن برهه زمانی یک پیرمرد شیعه آن هم به مرگ طبیعی وفات کرده بودند ، بقیه دیگر نه. منظور آسید محمد … چی شد رفت در این حرف ها؟
شاگرد : بحث تناقض پیش آمد …
استاد: این را عرض می کردم این میرزا محمد تقی در اصول در مسائل عقلیه یک چیزی بودند، خدای متعال هر کسی را یک جوری قرار داده. آن وقت این که حاج آقا زیاد نقل میکردند- که آقا هم دیروز از یک کتاب دیگر عبارت حاج آقا را فرمودند همین بود- که زیاد هم می گفتند حاج آقا؛ آقای عصّار آقای آسید کاظم در تهران بودند از اساتید بزرگ حکمت و فلسفه تهران ایشان در درس آمیرزا بودند بعد مباحثه شد یک جایی رسید آقای عصار گفتند آقا این تناقض است که! آقای میرزاهم گفتند کی گفته تناقض محال است؟! حاج آقا حسین قمی که آن جا بودند و آن جور ارادت هم به ایشان داشتند حاج آقا(آیه الله بهجت) می گفتند که دیگر دادشان در آمد؛ آقا! این را دیگر تعقیب نکنید این حرف ها را دیگر نگویید که سنگ روی سنگ نمی ماند؛ که کی گفته تناقض محال است. منظور که ایشان این جور ذهنی داشتند!
یک بار دیگر همین جا در این مباحثه گفتم مناظره شده بود بین صاحب کفایه با میرزا در نجف در مورد چه مسئلهای؟ که گفتم میرزای شیرازی می گفت شیر آمده صاحب کفایه که از نجف می آمد سامراء میرزای بزرگ می گفت شیر از نجف آمده یعنی صاحب کفایه. بعد خودش می گفت کسی هست با او بحث و این ها می گفت میزرای ما می تواند یعنی همین میرزا محمد تقی، آن وقت در نجف بوده ظاهرا مناظره بوده سر استحاله دور؛ آن وقت به تعبیر حاج آقا می گفتند آخوند مثل کأنه بارون برای استحاله دور ادله می ریخت؛ این است ، این است ، این است همین طور براهین روشن برای این که دور محال است میرزا هم سرش زیر بود گوش می داد تمام که می شد سرش را بلند می کرد می گفت «یمکن أن یقال» و شروع می کرد دانه به دانه استدلال های ایشان را خدشه کردن؛
حالا شما گفتید اصل تناقض و این ها می خواهم بگویم که بوده این جور ذهن هایی که این جور حرف ها می زدند؛ خود اصل تناقض یک چیزی هست که قابل انکار نیست، مسلما از مبانی مهم منطق و علوم است. اما شروطش، خصوصیاتش این ها قابل فکر است همین دیروز عرض کردم این جا که گفتم مثلا می گویند در تناقض هشت شرط. حالا یک کسی کمتر می فهمد می گوید 4تا یکی می گوید 9 تا یکی بیشتر می داند معلوم می شود یک چیزی هست پس با آن لبّ مطلب را شکارش کرد.
برو به 0:10:49
یک چیز دیگر هم که وحدت زمان بود که یک روز دیگر این جا من عرض کردم اصلا اساسا رسیدن در زمان به یک واحد بسیط محل کلام است آن وقت بگوییم تناقض یکی از وحداتی که در آن مشروط است وحدت زمان است. خب ما باید یک وحدت زمانی داشته باشیم تا اساس یک اصل بشود ؛ زمان یک کمّ متصل است تا بی نهایت قابل تقسیم است. این چطور؟ این هم یک سوال. و همه این ها جواب می تواند پیدا کند اما جواب این ها حوزه بندی می کند ؛ این منظور من است یعنی چه بسا دسته بندی می کند می گوید تناقض اصل اصیل حق است اما در این محدوده در این حوزه؛ در غیر این حوزه ها یک جور دیگر باید حرف زد این جور نیست که تنها و تنها با اصل تناقض، همه را سر برسانیم.
شاگرد : مرحوم آمیرزا محمد تقی شیرازی اثری کتابی هم دارند؟
استاد : من الان چیزی نمی دانم حاشیه عروه ظاهرا داشتند معاصر سید صاحب عروه بودند. بنظرم حاج آقا می فرمودند خودم دیدم این جوری یادم می آید فرمودند خودم دیدم حاشیه میرزا محمدتقی اول تا آخر حاشیه ایشان بر عروه این بود که هر چی سید فتوا داده بودند ایشان احتیاط کرده بودند. چون در این جهت معروف بودند که معاصرین ایشان میگفتند…
شاگرد : حاشیه مکاسب دارند ایشان …
استاد : هست؟ خوب است. حاج آقا نقلیات اصول از ایشان نقلیات دارند. ولی در فقه این جوری است که معروف بوده می گفتند اگر آمیرزا محمد تقی قبلش می گفتند آمیرزا محمد تقی مرجع شد معلوم می شود مرجعیت هیچ شرطی ندارد حتی فتوا دادنش؛ چون ایشان این جوری بودند همه اش احتیاط؛ آن میرزا کاظم شیرازی هستند استاد حاج آقا بودند خیلی قوی بودند نجفی. ظاهرا ایشان بودند حاج آقا می گفتند از ایشان پرسیدم که میرزا که این قدر در فتاوی احتیاط دارند، احتیاط احتیاط اصلا حاضر نیستند میرزا فتوا بدهند. گفتند وقتی درس هم می دادند همین جور بودند؟ یعنی هی جانب احتیاط را می گرفتند؟ گفتند: اوه اوه ! در درس کافرماجرایی می کرد یعنی آن طرفش! بله در فتوا آن جور در بحث علمی هم آن جور. خدا رحمتشان کند. باز قضایایی من دارد یادم میآید؛ میرزا خودش یک بحث مفصلی می خواهد که راجع به میرزا محمد تقی حالاتش که … هم خصوصیاتش علمی شان هم روحیات خارجی شان؛ [1]
برو به 0:15:47
بسم الله الرحمن الرحیم
و ما دلّ على سقوط نافلة المقصورة منصرف عنها للمخالفة في الكمّ و الكيف، و بالإضافة إلى الليل، و إلى غير الرواتب و أنّها لتكميل العدد. [2]
شاگرد: بحث سابق، پرونده اش بسته شد؟
استاد: عرض کنم که این جا که رسیدیم گفتم که من به عنوان مقدمه ورود در این که ایشان انصراف فرمودند، اگر هم انصراف نباشد، تخصیص می شود، گفتم به عنوان مقدمه می خواهم یک چیزی راجع به خود این عمومات عرض کنم. این هایی هم که این چند روز واردش شدیم صحبت سر همین عموماتی بود که الان تخصیص می خواهیم بزنیم، می خواهیم انصراف برای آن بگوییم. حالا در این مقدمه اگر می بینید یک بحثی است که قرار است که دوباره تکرار بشود می گذاریم کمکم عرباز که مطرح شد بحث کنیم، من هم که پرگویی را رها نمی کنم سرتان را دارم درد می آورم. اما اگر نه یک بحثی الان مطرح بود که می بینید ناقص مانده و نیاز است که تمام بشود هر چه بفرمایید من در خدمتتان هستم.
شاگرد: مطرح کردن بحثهای قبلی همانطور که خودتان فرمودند برای شکستن بود.
استاد: این مقدمه برای این بود که آیا این عمومات به صورت ارسال مسلم رها کنیم؟ یا نه؟ این بحثی بود که تا این جا داشتیم؛ خلاصه اش هم این شد که دو تا نظر در طرفین بود، مرور بحث، این شد؛ این طرف بحث مثل مرحوم صاحب ریاض فرمودند وقتی گفتند نوافل نهاریه در نهار ساقط است یعنی انجامش حرام است؛ این، این طرفش. صاحب جواهر یک «حاص حیصة»[3] ، این «حاص» یک این طور چیزی در کار آمد اما چیست؟ در عین حال دلشان مائل به حرف صاحب ریاض بود ولی باز هم کاملا همراه نظر ایشان نشدند با «اللهم» یک کمی برگشتند اما دوباره صفحه بعدش گفتند «حتی لو کان حراما»؛ این طوری فرمودند. این یک طرف. آن طرف نظر مثل مرحوم مقدس اردبیلی با واژه «یمکن» بود؛ و همچنین مرحوم آقای شعرانی در حاشیه وافی، به این که می تواند این لسان روایاتی که سقوط را می رساند، قضا را می گوید، «احب الیه» را می گوید، این ها دال بر این باشد که سقوط نوافل نهاریه برای مسافر رخصت است، نه عزیمت؛ می تواند بخواند. خب این دو تا بحث شد آن ها می گویند حرام است آن ها می گویند می تواند بخواند. این طرفین بحث بود.
شاگرد: شما از رخصت، مباح فرمودید؟ یعنی مباح است؟
شاگرد2: معلوم نشد که رخصت بالاخره مکروه است؟ …
استاد: آن ها را من سوالش را عرض کردم و الا گفتم در فقه موارد زیادی است که رساله خیلی قشنگ فقهی میشود، مواردی که در فقه تردید بین رخصت و عزیمت است؛ این جا هم دیدید مرحوم مقدس گفتند آیا رخصت است یا عزیمت؟
شاگرد: با آن منطق چند ارزشی فرمودند اگر نگاه هم بکنیم از دلش چه در می آید؟ یعنی نه رخصت باشد، نه عزیمت. آخر دیروز حضرتعالی پایان جلسه رساندید به این جا که در واقع آن دیدگاه خودتان را تفصیلا بپردازید.
برو به 0:20:03
استاد: آن چیزی که من عرض کردم این شد که رخصت و عزیمت، رخصت یا به معنای اباحه بالمعنی الاخص است و عزیمت به معنای حرمت. یا رخصت به معنای جواز است؛جواز بالمعنی الاعم و عزیمت به معنای حرمت است. هر کدامش باشد اگر به معنای اباحه بالمعنی الاخص باشد یا رخصت است یا عزیمت. این در اذهان متشرعه خیلی زود اشکال به ذهنش می آید که می گویید یا مباح است یا حرام؛ خب واسطه دارد که می گوید نمی تواند مکروه باشد ولذاست که وقتی هم مطرح می کنند آیا رخصت است یا عزیمت می بینید سر جایش می گویند خب ما منظورمان از رخصت جواز بالمعنی الاعم است که یعنی با غیرش هم سازش دارد؛ خب اگر رخصت بالمعنی الاعم است من از این جا شروع کردم که اصل را بر استحباب قرار دادم که خودش یک طور رخصت است بعد گفتم مولا از ترغیب به فعل ندبا دست بر می دارد، آن استحباب را «اسقطتُ عنک»؛ خب حالا اسقطتُ مرادف با چند تا است؟ می گویید یا رخصت است یا عزیمت.
منظورتان از رخصت چیست؟ اگر منظورتان از رخصت جواز بالمعنی است که قبلا هم مرخّص فیه بود، چون مستحب بود اگر منظور جواز بالمعنی الاخص است، خب معلوم است که جواز بالمعنی الاخص تردید بین اباحه بالمعنی الاخص و حرمت نیست؛ کراهت هم که یک حکم شرعی است احکام خمسه که پذیرفته شده، این حاصل عرض دیروز من بود و استظهاراتی هم که از روایات شده بود برای مثل صاحب ریاض این ها را عرض کردم که در چند مورد پیدا کردیم که یکی از بهترین مواردش عبارت شیخ الطائفه در استبصار بود که خیلی حضرت فرمودند «لا تصلح صلاة المکتوبة فی جوف الکعبة» ایشان نهی را چه کار کرده بودند؟ مرحوم شیخ نهی را ظاهر در حرمت گرفته بودند که خواستند جمع کنند؛ جمع هم کردند که آن جایی که گفتند بخوان یعنی مضطر شدی به خواندن در کعبه بخوان، وقتی مضطر نشدی نخوان. بعد مطلب را جلوتر بردند، بالاتر از اضطرار چه بود؟
أَنَّ ذَلِكَ مَكْرُوهٌ غَيْرُ مَحْظُورٍ وَ قَدْ صَرَّحَ بِذَلِكَ فِي قَوْلِهِ لَا تَصْلُحُ صَلَاةُ الْمَكْتُوبَةِ فِي جَوْفِ الْكَعْبَةِ وَ ذَلِكَ صَرِيحٌ بِالْكَرَاهِيَةِ [4]
«علی أنّ ذلک مکروه» خواندن فریضه در کعبه «مکروهٌ غیر محظور و قد صرح بذلک فی قوله علیه السلام لا تصلح صلاة المکتوبة فی جوف الکعبة و ذلک صریحٌ بالکراهیة» خیلی حرف بود که شیخ فرمودند که این کلمه «لا تصلح» صریح در کراهیت است.
شاگرد: انا راجعت الکامپیوتر، لا تصلح یصلح مورد هذه الروایات، هذا ایضا بحثت جیدا لأری هذا اصطلاح الائمه کیف اصطلحوا. علی هذا لایحتاج الی البحث. لکن بمقدار الذی أنا راجعت کما یقول صاحب الریاض، لا تصلح یعنی لیس فیها مصلحه بمعنی لا تصح فتقرب من الحرمه، فلذا مقصودی ان اقول لایحتاج الی البحث. شیخ الطوسی هذا نظره و لکن یمکن ان یقال کلامه فی ان هذا صریح فی الکراهه لیس بصحیح…
استاد: بله من هم روزی که این را پیدا کردم عرض کردم که ما نمی خواهیم بگوییم ایشان معصوم هستند، نمی خواهیم بگوییم این استظهار ایشان صحیح است، منظور من این بود که علی ای حال یک ذهن است. وقتی ما در مقام استظهار عرفی می رویم باید اذهان مختلف را ببینیم در برخوردش با روایات و کلام معصومین. وقتی ایشان لو صلح، لا تصلح می گویند «صریحٌ»، خیلی است! مرحوم مجلسی در مرآة العقول و در بحار که عرض کردم برای «لا تصلح» در بحث تقبیل ید، «لا تصلح لنبی أو وصی نبی» ایشان فرمودند که «لیس بصریح فی الحرمة، بعد ظاهره الکراهة». لا تصلح را گفته بودند ظاهرش چیست؟ کراهت است، ایشان تعبیر ظهور کردند اما شیخ در استبصار می گویند «صریحٌ» خیلی تفاوت است. به همین اندازه که می خواهیم بگوییم پس آن استظهار آسید علی رضوان الله علیه در ریاض یک استظهار منحصر به فرد نباشد که ایشان می گویند «کما هو ظاهره عرفا و سیاقا» و بحث را تمام کردند.
شاگرد: مگر ظاهر و صریح زمان شیخ مطرح بوده که مثلا بگوییم شیخ صریح فرمود، ظاهر نفرمود، بعد بگوییم مثلا مرحوم مجلسی فرمود ظاهر، نفرمود صریح؛ همین الان هم خیلی فرقش جا نیفتاده.
استاد: یعنی می خواهید بگویید شاید در لسان شیخ صریح به معنای ظاهر بوده؟
شاگرد: می خواهم بگویم این تفاوتی که حالا ما با این دقت بهش نگاه کنیم شاید نبوده؛ یک معنا این جا می گویند صریح یعنی نه ظاهر؛ به آن آقا می گویم ظاهر و نه صریح. مثلا این تفکیک خیلی نبوده.
شاگرد2: مرحوم شیخ در عدّه اصلا خصوص اصطلاح نص هم مطرح می کنند؛ می فرمایند النص …
استاد: کلمه نص مشترک لفظی است.
شاگرد: نمی دانم؛ یک وقتی از نص، متن اراده می شود، یک وقتی نص در مقابل ظاهر از آن اراده می شود، توضیحی که مرحوم شیخ از نص در مقابل ظاهر را اراده می کنند بعد از نقل دیدگاه های مختلف، خیلی نزدیک است به نصی که ما امروز می گوییم.
برو به 0:25:40
استاد: بسیار خب! همین را می شود در عدّه نگاه کنند که این اصطلاحات ریشه دار بوده؛ مجمل و مبین و نص و ظاهر و تأویل این ها یک کلمات مورد استفاده بوده است. آیا تأویل جایز است یا نیست؟ تأویل که می گفتند، تاویل را چه معنا می کردند؟ تأویل … خلاصه این بعید است که بگوییم که اصلا زمان آن ها این اصطلاحات نبوده، مثلا 4 قرن، 5 قرن بعد مرحوم مجلسی یا 7 قرن، حدودا 6 قرن، 7 قرن بعد مثلا این اصطلاحات آمده، حالا تاریخش به عهده خودتان باشد.
شاگرد: از بحث تاریخی اش شما استفاده می خواهید بکنید می گویم این باید صاف بشود تا استفاده بشود؛ اشکال ندارد الان می بینیم ولی باید صاف بشود تا بگوییم که ایشان فرمود صریح، ایشان فرمود ظاهر، و صریح را به معنای صریح امروزی در مقابل ظاهر بگیریم یا …
شاگرد2: بالاخره هر دوش مخالف ریاض است، حرف شما این است؟
استاد: بله دیگر.
شاگرد: حاج آقا صریح هم تازه معنای لغوی است، صریح اصطلاح نیست، نص اصطلاح است.
استاد: خود لفظ هم مشترک لفظی است می گویند ورد فیه النص یعنی الروایة؛ تمام!
شاگرد: به معنای متن، به معنای گزاره.
استاد: این یک معناست، همان طوری که فرمودید نص مقابل تاویل و ظهور این ها که آن وقت 4 بخشش میکنیم. می گوییم تأویل و ظهور و نص و مجمل، نص صد درصدی می شود، ظهور مثلا 80 درصدی می شود، فرض می گیرم مجمل 50 -50 می شود و مؤوَّل آن طرف مرجوح می شود.
شاگرد: عرض من این است که آن فرمایش دوستمان لو صَلُحَ در خصوص نص این می آید فرمایششان که این اصطلاح بوده چون صراحت اصطلاح نیست، صراحت یک معنای لغوی است.
استاد: بله؛ لذا شیخ اصلا نص را گفتند یا نگفتند؟
شاگرد: صریح گفتند.
استاد: بله هر دو جا صریح گفتند.
شاگرد: صریح هم حاج آقا این معنایش نیست ولو ما در ظاهر بگوییم این صریح هست، این لغةً اشتباه نیست.
استاد: شما الان استبصار شیخ را و ظاهر و صریح بزنید ببینید چند جا می گویند یظهر من الروایة؟ ظاهرٌ؟ می شود بگوییم وقتی می گویند صریحٌ با آن جایی که می گویند ظاهرٌ مقصودشان یک چیز است؟!
شاگرد: نه! من سوالم الان این است گفتم آن زمان این بوده یا نبوده؟ اگر بوده شما می فرمایید بوده باشد، اشکالی ندارد. حالا عرضم این است.
استاد: من الان حاضر الذهن نیستم در عدّه و این ها را که ببینم آن زمان تقسیم بندی این بوده یا نبوده؛ سوال خوبی هم هست. کلی اش من همیشه عرض می کنم پی جویی سابقه تاریخی بحث های علمی خیلی پر فایده است، سریع آدم برود ببید زمانی که پیدا شدند، سیری که طی کردند، خیلی پرفایده است ولی الان من چیزی ندارم خدمتتان عرض کنم. حالا شما می توانید اگر نرم افزار اصول دارید در فهرست مثلا کتاب مرحوم سید، عدّة شیخ نگاه بکنید ببینید این بحث هست یا نیست.
شاگرد: این نکاتی که فرمودید از شیخ و مرحوم علامه در مرآة و این ها در مورد همین تعبیر «لو صلح» این ها می تواند ردّ صاحب ریاض باشد؟ ایشان از عدم صلاحیت به تنهایی که استفاده نمی کنند یعنی به اضافه آن نکته ای که در وزان و سیاق آن واجبات آمده یعنی این نوافل «لو صلحت النافلة لتمّت الفریضة» این که در وزان آن آمده از آن نکته ایشان می خواهد استفاده بکند…
شاگرد2: آن را شاهد می آورد.
استاد: آن در حاشیه بود، بعدا در حاشیه اضافه کردند، در متن فرمودند «الصلوح عرفا و تشهدا به السیاق یعنی فساد»، پس «لو صلحت» یعنی «لو صحّت»، پس اگر بخوانی باطل است و نماز باطلی که مولا امر نکرده اگر بخوانی کار حرام هم کردی، تشریع کردی.
آن وقت ولی قبلش گفته بودند که «ظواهر النصوص و الفتاوی الحرمة» آن را دیگر نمی توانیم کاری بکنیم! قبلش خودشان تصریحا گفتند، دو سطر بروید بالاتر فرمودند «ظواهر النصوص و الفتاوی الحرمة» یعنی حرام است بخوانید. آن ها هم به عنوان استدلال …، لذا هم آخر کار گفتند «لو سلّمت».
شاگرد: ظاهری که می فرمایید ظواهر النصوص به چه هست؟ آن جا در استناد محور چیست؟ یعنی همین تعبیر عدم صلاحیت به آن اضافه شده است؟ ممکن است همین سیاق باشد. یعنی ممکن نیست همین سیاقی که ایشان در حاشیه آوردند این محور استدلالشان باشد؟
شاگرد2: سیاق قرینة است اول لغةً و عرفاً گفتند.
استاد: لغةً و عرفا سیاق هم به فرمایش ایشان شاهد آوردند یعنی واقعش این است که نظر شریف ایشان به این است که نمی پسندند لا تصلح یعنی کراهت؛ ایشان نمی گویند که من با قرینه خارجی می گویم لا تصلح یعنی حرمت؛ ظاهر عبارتشان همین است مشکلی نیست، در نظر شریف ایشان این طوری است که لا تصلح یعنی یعنی لا تصح، حرام است، نمی شود، این طوری می آورند آن وقت تایید می آورند، به فرمایش ایشان(یکی از شاگردان) سیاق را تایید می آورند، نمی گویند اصلا به وسیله سیاق حرمت ثابت است. شما دارید عبارتشان را یا من بیاورم؟
و ليس في النصوص الدالّة على تسويغ قضاء النوافل النهارية في الليل دلالة على مشروعيتها نهارا، حتى يجعل دليلا على أنّ المراد بالسقوط حيث يطلق الرخصة في الترك و رفع تأكد الاستحباب. و لو سلّمت فهي معارضة ببعض الروايات السابقة الدالة على عدم صلاحية النافلة في السفر كعدم صلاحية الفريضة فيه، و عدم الصلاح يرادف الفساد لغة بل و عرفا مع شهادة السياق بذلك. فتأمّل جدّا. [5]
برو به 0:31:00
شاگرد: «و لو سلّمت فهي معارضة ببعض الروايات السابقة الدالّة على عدم صلاحيّة النافلة في السفر»
استاد: بله تمام روایات سابقه اول فرمودند «کل الروایات السابقة ظاهرها» ظاهر الروایات و الفتاوی الحرمة؛ بعد یک اشکالی کردند، اشکال این بود وقتی اشکال را جواب دادند جواب ابتدایی بعد فرمودند و ولو سلمت یعنی سلمت آن معارضه به نظرم. نائب فاعل سلّمت، معارضه نیست؟
شاگرد: «و ليس في النصوص الدالّة على تسويغ قضاء النوافل النهاريّة في الليل دلالة على مشروعيّتها نهاراً حتى تجعل دليلًا، على أنّ المراد بالسقوط- حيث يطلق- الرخصة في الترك و رفع تأكّد الاستحباب، و لو سلّمت فهي معارضة ببعض الروايات السابقة الدالّة»
استاد: ببینید این خلاصه عبارت ایشان که مطلب قشنگ است اول می گویند روایاتی داریم که فرمودند قضا بکن، خب اگر قضا بکنم چطور در روز مشروع نباشد، بعد قضا بکنم؟ ایشان فرمودند «لیس فیها دلالة» صرف این که بگویند قضا بکن که دلالت ندارد که در روز مشروع است. این اول! در ادامه اش بگوییم وقتی یک چیزی را می گویند رفع، اصل برداشتن آن ظهورش رخصت است، این عبارتی که خواندیم می گوید نه، پس قضا دالّ بر رخصت در نهار… یعنی عینا حرف مقدس اردبیلی که ایشان یمکن فرمودند این ردّ مجمع الفائده است. خب ولو سلّمت، یعنی سلّمت که رخصت را برساند؛ می گویند خب فوقش این است که روایات قضا رخصت را می رساند، خب معارض است با روایاتش مقابلش که می گفت حرمت، این روایات می گوید رخصت روایات معارضش می گفت حرمت؛ به چه؟ حالا بخوانید «و لو سلمت فهی معارضة ببعض الروایات السابقة» که چه؟
شاگرد: «الدالة على عدم صلاحيّة النافلة في السفر كعدم صلاحيّة الفريضة»
استاد: ببینید «الدالة علی عدم صلاحیة»، روایت قبلی می گفت صلاحیت ندارد یعنی فاسد است یعنی حرام است، خب معارض شد. این می گوید رخصت است معارضش می گوید چه؟ معارضش می گوید حرام است. ظاهرا این طوری است که ایشان می خواهند از لا تصلح حرمت بفهمند.
شاگرد: عبارتشان این است که «و عدم الصلاح يرادف الفساد لغةً، بل و عرفاً مع شهادة السیاق بذلك» یعنی عدم صلاح را مرادف با فساد گرفتند، بعد چون ناظر به عبادت است، فساد در عبادات را ایشان ملازمه با حرمت گرفتند، نه این که عدم الصلاح خودش مساوی با حرمت باشد، این طوری ظاهرا ایشان استفاده کردند.
استاد: در حاشیه که استدلال دیگری آوردند.
شاگرد: در حاشیه بله که از سیاق استفاده کردند چون حرمت در فریضه ثابت است، حرمت در این ها هم ثابت می شود ولی عباراتی که این جا هست فکر می کنم که «عدم الصلاح یرادف الفساد» گرفتند، حرفی از حرمت نیاوردند چون فساد ناظر به عبادت است این را حرمت از آن استفاده کردند.
شاگرد 2: از آن طرف می گویند از حزمت فساد را می فهمند از فساد که حرمت فهمیده نمی شود.
استاد: بله یعنی به صرف این که لا تصلح یعنی فاسد است، نمازی که باطل است، پس حرام است؟ هر نماز باطلی شما بخوانید کار حرام انجام دادید؟ این جور می خواهید نتیجه گیری کند؟
شاگرد: نمازی که در شریعت فاسد محسوب بشود کسی به نیت این که مشروعیت دارد انجام بدهد حرمت دارد.
استاد: حرمت تشریعیه! و لذا هم صاحب جواهر با ایشان یک إن قلتی کردند که شما چه می گویید که تسامح این جا نمی آید، حرمت تشریعیه است یا غیر تشریعی؛ ولی آن صاحب جواهر یک فی الجمله درگیری با صاحب ریاض داشتند ولی باز قلبشان مایل به نظر ایشان بود که حرمت را بی میل نبودند ولی باز نشد سر برسانند.
شاگرد: این جا دارند حکم را می گویند فرق می کند با این که کسی نماز باطل می خواهند حرام باشد. حضرت دارند حکم را می گویند که می گویند وقتی در مقام حکم می گویند صلاحیت ندارد پس فاسد است اتیان یک امر فاسد به نیت عبادت آن حرام می شود. از این طرف نگاه کنیم.
شاگرد 2: این همان خود پاورقی است، در تعلیق هم همین است؛ «فإنّ عدم الصلاحیة بالاضافه الی الفریضة للتحریم اجماعا»[6]این طوری می خواهید بگویید؟
برو به 0:35:34
استاد: آن قسمت قبلش، عین حرف مجمع الفائده بود چه گفتند؟ گفتند ولو روایات آمده در ظهر مسافر نوافل نهاریه را نخواند در روز اما روایات قضا گفتند قضا بکن، مجمع الفائده گفتند از این که گفتند قضا بکن می فهمیم روز هم رخصت بوده، حرام نبوده، می فرمودند دیگر. سید اول می گویند دلالت ندارد تا بگوییم که دالّ بر رخصت است ولو سلّمت. اگر قبول بکنیم حرف ایشان را روایتی معارض این استفاده است چرا شما فقط روایت قضا را می بینید؟ یک روایت هم این طرف در آن عمومات هست که «لو صلحت النافلة لتمت الفریضة» این عبارت دقیقا این می شود. لو سلّمت، آن طرف، حرف مجمع، خب آن تنها نیست، این طرف معارض دارد، معارضش هم این است که ایشان از این روایت خواستند استفاده کنند.
خب الان از موضع صاحب ریاض، ایشان چطور می خواهند مقابل حرف مجمع الفائده این را به عنوان یک معارض قرار بدهند؟ چطور می خواهند قرار بدهند؟ ایشان می فرمایند آن جا می گویند قضا بکن، پس یعنی در روز رخصت بود اما این یکی در مقابل می گویند لو صلحت یعنی لاتصلح، صلاحیت ندارد نافله فی النهار. لا تصلح هم یعنی چه؟ یعنی فهی فاسدة، وقتی فاسد است معارض است با آن رخصت؟ چون اگر رخصت بود صحیح هم بود، حالا که فاسد هست پس رخصت نیست. این قسمت اول فرمایش ایشان بود.
در حاشیه اضافه کردند که لو صلحت به ازای فریضه است، فریضه اجماعا رخصتش تحریمی است یعنی نمی تواند تمام بخواند، نماز تمام، حرام است، پس نافله ای هم که حضرت فرمودند «لو صلحت تمت»، چون اتمام نماز بالاجماع حرام است پس صلحت النافلة هم عدم صلاحیت تحریمی است. این را در حاشیه اضافه فرمودند.
شاگرد: اگر حاشیه نباشد پس کلامشان ناقص میشد.
استاد: شاید هم خودشان دیدند که مثلا این نیاز دارد که این را اضافه کنند ولی با این بیانی هم که من گفتم فعلا قسمت اول سر می رسد که یعنی همین که روایت دارد می گوید فاسد است، رخصت نیست؛ چرا؟ چون اگر رخصت بود صحیح بود، نه این که فاسد باید باشد. آن قسمت اول فرمایش ایشان بود.
شاگرد: اگر واقعا عبارت بدون پاورقی کامل نباشد آن شواهدی که ما در واقع علیه ایشان از شیخ آوردیم برای محکوم کردن ایشان کافی نیست یعنی ما بگوییم اگر ایشان از خود عدم صلاحیت خواسته حرمت را استفاده کند…
استاد: تعبیر لغةً و عرفا دارند؛ ببینید عبارت چیست.
شاگرد: «عدم الصلاح یرادف الفساد لغةً …»
استاد: این طوری است؟ همین که می گویند «لا تصلح یرادف لغةً و عرفا الفساد»؟ نه! حضرت فرمودند «لا تصلح صلاة المکتوبة فی جوف الکعبة» یعنی تفسد؛ شیخ می فرمایند صریح در کراهت است و جمع بین دو روایت درست هم هست. و این هم که آقا[7] فرمودند مثلا تمام مواردی که در السنه معصومین یصلح، لا یصلح، لا تصلح، لو صلحت این ها را شاید من یک کلمه نگاه کردم به همین ها هم در کلمات برخورد کردم که دیدم در ذیل این ها، فرمایش شیخ آمده جالب بود، موارد دیگری هم هست مثل«من لا یصلح له أن یستقبل النار»[8]
شاگرد: حاج اقا شاید بخواهند بفرمایند یک وقت بحث حکم تکلیفی است یک وقت بحث حکم وضعی است، در موطن بحث تکلیفی اگر بگویند لا یصلح، ممکن است همان کلام شیخ باشد که ظهور یا صراحت در کراهت در برابر حرمت داشته باشد. ولی وقتی بحث، بحث وضعی است گفتند صلاحیت ندارد، این فاسد است، این جا هم عبارتشان در مورد حکم وضعی است می خواهند بگویند که دلالت بر فساد می کند لغةً و عرفا. ممکن است موطن بحث فرق بکند در این که عرفا چه برداشت بشود.
استاد: یعنی الان لو صلحت می خواهند بگویند که نمازت باطل است اگر نافله بخوانید؟ یعنی شرط را ندارد؟ یا نه دارید خلاف سنت می کنید؟ پیامبر نخواندند، تمام سفرهایی که حضرت رفتند نماز فریضه را قصر کردند، نوافل نهار هم نخواندند این را می خواهند بگویند؟ تازه لو صلحت تمّت، ببینید این را نمی خواهند، صلاح و فساد را نمی خواهند بگویند، می گویند اگر قرار بود نافله بخوانی و حال عبادت برای مسافر بود لا اقل، أوجب و ألزم چه بود؟ فریضه بود، خب چون مسافر حال نداشته، فریضه را قصر کردند؛ اگر قرار بود نافله بشود بخوانی که لاأقل فریضه را تمام می کردیم، نمی آمدیم از فریضه که اصل واجب است بزنیم با این که حال برای نافله داریم، این یک ملازمه ای هست که خیلی مبهم نیست. در نهایت اگر دقت بکنیم و بخواهیم استفاده حرمت بکنیم و بگوییم حتما استظهار ایشان منحصر به فرد است وعرف عام بر آن موافقت می کند هنوز صاف نیست باید بیشتر تأمل کنیم.
برو به 0:40:55
شاگرد: مرحوم نراقی در عوائد الایام، عائده 24 اصلا موضوعش همین است که مراد از یصلح و لا یصلح در روایات چیست؟
استاد: کلا یا در مانحن فیه؟ کلا چون عوائد در کلیات است.
شاگرد: ایشان هر دو تا را نقل می کنند. بعض فقها از «لا یصلح» کراهت فهمیدند، بعضی دیگر حرمت و فساد فهمیدند، آن وقت خودشان هم البته مایل به همین حرمت و فساد هستند، ادله ای هم می آورند ولی آخر کار می گویند که «لاینافی ما ذکرناه استعمال لفظ لا یصلح فی الاخبار فیما یکره کثیرا لأنّ الاستعمال أعمّ من الحقیقة»[9] یعنی ایشان این اذعان را دارند که همین تقریبا روایات هم خیلی وقت ها معنای کراهت به هر حال آمده، منتها ادعایشان این است که اگر قرینه ای نباشد دال بر حرمت و فساد است.
استاد: پس ایشان می فرماید: فی حدنفسه بدون قرینه ظهور در فساد و حرمت و این ها دارد.
شاگرد: ایشان یک تتبعی هم برای هر دو طرف کردند، اقوالی از فقها آوردند که مرحوم شیخ می گویند این نزاع مستقری هست.
استاد: آن وقت شاهدی هم دارند، عبارتی نقل کنند یا نه؟
شاگرد: این بحثش سه چهار صفحه است، هم از فقها هم از لغت و از بعضی روایات آوردند.
استاد: بسیار خوب جزاکم الله خیرا؛ این که بدانیم که اصلا این خودش چیزی است که در بین فقهاء مطرح شده است خیلی خوب است. به عنوان یک بحث مستقل ایشان مطرح کردند که عدم صلوح در فقه و روایت چه معنایی دارد.
شاگرد: فرمایش شما که آیا هر جا که مثلا «لو صلح» آمده دلالت بر حرمت دارد، به صورت کلی موطن هایش فرق می کند به قول آقا(یکی از شاگردان) باید روایات را دید نمی شود گفت که الا و لابد حکم قطعی این است که هر وقت این عبارت در روایتی آمد دلالت بر حرمت باشد.
استاد: شما پس لغةً و عرفا سیدصاحب ریاض را رد کردید.
شاگرد: من می خواهم بگویم که شما در فرض هم حرف صاحب ریاض را در این قسمتش بتوانید رد بکنید که حرمت و فساد را از این عبارت استفاده کرده است اما از اصل این روایت که مورد استناد ایشان بود نمی توانید در این روایت چشم پوشی بکنید.
استاد: اولا سند روایت، صحیح نیست ابی یحیی الحناط محل بحث است.
شاگرد: بالاخره مستند حرف ایشان این است.
استاد: بله می خواهم بگویم اصلا ما در مباحثه دیروز هم بنای بر این که سریعا بگوییم روایت ضعیف است، نداریم، من که سبکم این طوری است. فوری بگوییم سند ندارد، چه حرفی است؟! روایتی که آمده باید اول مفاد آن را بررسی کرد. بله اگر یک جایی کار گیر کرد آن دفعه باید در معارضه نگاه به سند کرد. ولی می خواستم این که شما گفتید چاره ای نیست می خواستم این تذکر را بدهم.
شاگرد: بله حالا رجالش را باید بررسی کرد. اما فرض بگیرید که الان مفروض این است که صاحب ریاض مبناءً همین روایت را قبول داشته، رجالش برای ایشان موثق بوده است …
استاد: ما هم قبول داریم تابع ایشان هستیم.
شاگرد: حالا این روایت می گوید که اگر خواندن نافله صلاحیت داشت، خداوند تبارک و تعالی می گفت که فریضه را تمام کن، این «صلحت» این جا یعنی اقتضاء، اگر اقتضاء نماز نافله داشت هر آینه می گفت 4 رکعت بخوان. اقتضاء ندارد، وقتی اقتضاء ندارد و عبادات توفیقی است، ما نمی توانیم از خودمان در بیاوریم، ما می توانیم چهار رکعت ظهر را در سفر بخوانیم؟ نه نمی توانیم. همان طور که نمی توانیم به همان بیان نمی توانیم نافله بخوانیم، یعنی اگر کاری بکنیم به شرع اضافه کردیم، یکی از فرق های معاملات و عبادات همین است که نیت می خواهد، شما به چه نیتی می خواهید نافله بخوانید؟ اگر به نیت این عموم «الصلاة خیرُ موضوع» بخواهید بخوانید، خب آن هایی که صلاة تراویح هم می خوانند ممکن است همین را بگویند، بگویند خود نفس صلاة، عند الله محبوبیت دارد، ما بالاخره نهایتش این است فردای قیامت چوب نمی خوریم، اگر ثواب هم ندهند، چوب هم نمی زنند، شما مشغول نماز بودید اما ما این حرف را قبول نداریم؛ ما می گوییم به این که اصل در عبادت این است که امر به چه تعلق گرفته و به چه نحوه تعلق گرفته؟
برو به 0:45:40
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِرِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ- إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- مٰا آتٰاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الصَّلَاةَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَكْعَةً فَصَارَتْ عَدِيلَ الْفَرِيضَةِ- لَا يَجُوزُ تَرْكُهُنَّ إِلَّا فِي سَفَرٍ وَ أَفْرَدَ الرَّكْعَةَ فِي الْمَغْرِبِ فَتَرَكَهَا قَائِمَةً فِي السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ فَصَارَتِ الْفَرِيضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَكْعَةً ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ رَكْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ الْفَرِيضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدَى وَ خَمْسُونَ رَكْعَةً مِنْهَا رَكْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدُّ بِرَكْعَةٍ مَكَانَ الْوَتْرِ وَ فَرَضَ اللَّهُ فِي السَّنَةِ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص صَوْمَ شَعْبَانَ وَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فِي كُلِّ شَهْرٍ مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَمْرَ بِعَيْنِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُسْكِرَ مِنْ كُلِّ شَرَابٍ فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ وَ عَافَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَشْيَاءَ وَ كَرِهَهَا وَ لَمْ يَنْهَ عَنْهَا نَهْيَ حَرَامٍ إِنَّمَا نَهَى عَنْهَا نَهْيَ إِعَافَةٍ وَ كَرَاهَةٍ ثُمَّ رَخَّصَ فِيهَا- فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ كَوُجُوبِ مَا يَأْخُذُونَ بِنَهْيِهِ وَ عَزَائِمِهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فِيمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ وَ لَا فِيمَا أَمَرَ بِهِ أَمْرَ فَرْضٍ لَازِمٍ فَكَثِيرُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرِبَةِ نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ لَمْ يُرَخِّصْ فِيهِ لِأَحَدٍ وَ لَمْ يُرَخِّصْ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَحَدٍ تَقْصِيرَ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ ضَمَّهُمَا إِلَى مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذَلِكَ إِلْزَاماً وَاجِباً لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُسَافِرِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُرَخِّصَ شَيْئاً مَا لَمْ يُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى. [10]
استاد: یک روایت هم من در ذهنم بود حالا که فرمودید در کافی جلد 1 صفحه 266 برای نحوه ترخیص ها، با فرمایش آقای آسیدمحمدعلی مناسب هست، ببینید صفحه 266 روایت 4 فضل بن یسار «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِرِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ- إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ- ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و اله و سلم كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِي شَيْءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ» خیلی روایت برای بحث ما جالب است «ثمّ إنّ الله عزوجل فَرَضَ الصَّلَاةَ رَكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَكْعَةً فَصَارَتْ عَدِيلَ الْفَرِيضَةِ» ببینید فریضه یعنی آن دو رکعتی ها این عدیلش شد «لَا يَجُوزُ تَرْكُهُنَّ إِلَّا فِي سَفَرٍ وَ أَفْرَدَ الرَّكْعَةَ فِي الْمَغْرِبِ فَتَرَكَهَا قَائِمَةً فِي السَّفَرِ» نماز مغرب قصر ندارد «وَ الْحَضَرِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ فَصَارَتِ الْفَرِيضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَكْعَةً ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِينَ رَكْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ الْفَرِيضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدَى وَ خَمْسُونَ رَكْعَةً مِنْهَا رَكْعَتَانِ» که بحث ماست «بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدُّ بِرَكْعَةٍ مَكَانَ الْوَتْرِ وَ فَرَضَ اللَّهُ فِي السَّنَةِ» این هم جالب است صوم شهر مبارک فرض الله است؛ «و فرض الله فی السَّنة صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ وَ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم» دو برابر این فرض الهی، «صَوْمَ شَعْبَانَ وَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فِي كُلِّ شَهْرٍ» ده تا ماه است، ده تا سه تا 30 تا، 30 تا هم برای شعبان، 60 تا دو ماه، دو ماه دو برابر ماه مبارک «فی کل شهرٍ مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ» حالا به بحث خودمان نزدیک می شویم «ذَلِكَ وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَمْرَ بِعَيْنِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم الْمُسْكِرَ مِنْ كُلِّ شَرَابٍ فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ كُلَّهُ وَ عَافَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم أَشْيَاءَ وَ كَرِهَهَا وَ لَمْ يَنْهَ عَنْهَا نَهْيَ حَرَامٍ إِنَّمَا نَهَى عَنْهَا نَهْيَ إِعَافَةٍ وَ كَرَاهَةٍ ثُمَّ رَخَّصَ فِيهَا» با این که نهی کرده بودند بعد تجویز کردند «فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ»
شاگرد: اخذ به رخصت واجب است؟
استاد: اخذ به رخصت واجب است یعنی چه؟
برو به 0:49:38
استاد: این از آن عباراتی است که من احتمال دادم خیلی ها این را دیدند و بعضی بحث ها پیش آمده است، این عبارت، حسابی، قابل تأمل است. «ثمّ رخَّص فیها فصار الأخذ برخصه واجبا علی العباد كَوُجُوبِ مَا يَأْخُذُونَ بِنَهْيِهِ وَ عَزَائِمِهِ» همان طوری که عزائم و نهی پیامبر بود، ترخیصات هم هست «وَ لَمْ يُرَخِّصْ» حالا هنوز آن اصل کاری مانده است که ببینید این چیزی که شما گفتید یاد این روایت افتادم، آورده بودم که بخوانم «و لم یرخِّص لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فِيمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ» وقتی نهی، نهی سنت است اما نهی، نهی حرام بوده، ترخیص دیگر در کار نیست، اما نهی کراهت، ترخیص دارد. «لا» یعنی «و لم یرخص لهم رسول الله فِيمَا أَمَرَ بِهِ أَمْرَ فَرْضٍ لَازِمٍ» امری هم که کرده بودند امر سنت بوده اما امر فرض لازم امر وجوبی بوده آن هم «لم یرخص» «فَكَثِيرُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرِبَةِ نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ لَمْ يُرَخِّصْ فِيهِ لِأَحَدٍ» نمی شود بگویند چون برای سنت است پس حالا جایز است، نه. «لم یرخص فیه لأحد» حالا ببینید از این جا شروع شد «وَ لَمْ يُرَخِّصْ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَحَدٍ تَقْصِيرَ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ ضَمَّهُمَا إِلَى مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ» حضرت دورکعت را به نماز اضافه کردند اما «لم یرخص» امر وجوبی بوده، حتما باید بخوانید. «فلم یرخص لِأَحَدٍ تَقْصِيرَ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ ضَمَّهُمَا إِلَى مَا فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذَلِكَ» که چهار رکعت بخوانند «إِلْزَاماً وَاجِباً لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِي شَيْءٍ مِنْ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمُسَافِرِ» یعنی چه؟ دو رکعت اضافه شده، ترک این دو رکعت نماز را «لم یرخص لأحد الا للمسافر» یعنی رخّص للمسافر؛ خب! «الا للمسافر وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُرَخِّصَ شَيْئاً مَا لَمْ يُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى.»
پس ببینید اصل خود این که ما مواردی داریم ترخیص است، ترخیص، نهی اعافه بوده، بعد ترخیص شده خود این ترخیص مفهومی است که ملازمه ندارد که وقتی نشده باطل است، وقتی نشده حرام است، اگر ما این را نسبت بدهیم داریم ما یک چیزی خودمان روی حرف مولا می گذاریم.
برو به 0:52:37
شاگرد: نه دیگر همین جا معلوم شد پیغمبر دو نوع رخصت دارد یک نوع رخصت، رخصتی است که خدا دوست می دارد که بلکه واجب کرده است که به آن رخصت ما عمل بکنیم یعنی رخصت واجبی است، اخذش واجب است و یک نوع رخصت به معنای اباحه است که اختیار به خودمان داده که عمل بکنیم یا نکنیم و این ترک کردن دو رکعت نمازهای چهار رکعتی، رخصت واجب است که ما نمی توانیم بگوییم که حالا پیغمبر فرمودند اباحه کردند حالا می خواهی بخوان، می خواهی نخوان، یعنی این جا اخذ به این رخصت واجب است.
استاد: برای نهی بود، نه برای امر. قبلش حضرت فرمودند اصلا امر را نگفتند ببینید «و عاف رسول الله اشیاء وکرهها و لم ینه عنها نهی حرام و انّما نهی عنها نهی اعافةٍ و کراهة ثمّ رخَّص فیها فصار الأخذ برخصه واجبا علی العباد کوجوب ما …»
شاگرد: در این صفحه اواخر روایت که می فرمایند به احدی رخصت ندادیم که این دو رکعت را حذف بکنند مگر مسافر باشند.
استاد: خب آن رُخَص عزیمت است؟
شاگرد: بله عزیمت است.
شاگرد2: دو رکعتی رخصت نیست، اصل وجودش که رخصت نیست، چهار رکعت شدن نماز که رخصت نیست.
شاگرد: دو رکعت کردنش یعنی دو رکعت را نخواند، آن دو رکعت سنت پیغمبر را نخواند، این ها فقط در سفر، رخصت به ما دادند اما نه رخصتی که معنایش این باشد که یه ما حق داده اند که ۴ رکعت بخوانیم. یک مطلب دیگر هم هست که شما چند وقت است از سنت پیغمبر می فرمایید، یکی از فرق هایی که شیعه با اهل تسنن دارد این است که سنت را منحصر به سنن النبی ما نمی دانیم ما آن چه که بقیه الله الاعظم، آن چه که 12 امام انجام می دهند، عین همانی می دانیم که پیغمبر انجام داده و دنبال مطلب دیگری ما نمی گردیم، ما دنبال این نمی گردیم که یک روایتی پیدا کنیم که پیغمبر در سفر نماز نافله می خواندند یا قضای نافله شب می کردند، همین اندازه که می دانیم امام باقر علیه السلام نماز نافله را در سفر نمی خواندند اما شب قضا می کردند همین برای ما کفایت می کرد و همین حاکی از سنت النبی است، همین کاشف از سنت النبی است، یعنی هم خودش سنت است و هم کاشف از سنت است.
برو به 0:55:10
استاد: چند روز پیش آقا(یکی از شاگردان) مطلبی گفتند می خواستم فردایش بگویم یادم رفت؛ شما آن روز چیز خوبی گفتید که بعد مباحثه بود همین که ما لزومی ندارد که از آن طرف، در مانحن فیه مدام دنبال این بگردیم که یک روایتی، نقلی چیزی، دالّ بر این که پیامبر خدا در روز نوافل نهاریه را ترک کردند، مثلا من شواهدی از جمع می آوردم، جمع بین صلاتین لمکان النافلة نمی شود مگر نافله ترک بشود، این استلزامات این طوری که آقا فرمودند که حرف خوبی هم هست آن روز گفتم فردایش بگویم یادم رفت که ما این چیزی که گیر نداریم این است که ائمه اهل البیت علیهم السلام نوافل نهاریه را در حالت سفر در روز نمی خواندند، یکی از ادله این است، گیری نداریم که به خاطر آن مدام دنبال آن نقل های تاریخی از سنت پیامبر باشیم. خب از این طرف به طریق «إنّ» ما کشف می کنیم -در حالی که ما دنبال کشف لمّی اش بودیم- از طریق «إنّ» این را به طور مسلم کشف می کنیم که اگر جدشان خوانده بودند، آن ها هم می خواندند پس این که آن ها مقید بودند به این که نخوانند این کشف می کند که اگر خوانده بودند، می خواندند، نخواندند، که نخواندند. بله این حرف خوبی است ولی استدلالی است که کشف إنّی است از این که می فهمیم که پیامبر خدا هم نخوانده بودند ولو مویدات عدیده هم داشت از مثل جمع صلاتین که حضرت قصر می خواندند و جمع می کردند.
شاگرد: حاج آقا آن قضیه حضرت سجاد علیه السلام که و السنة أحبّ إلیّ …
استاد: آن روایتی است که مانده هنوز آقای آسید محمد هم که همه حرف هایشان را زدند من بین حرفشان نمی دوم روایت محاسن هم باید یک کاری اش بکنیم. آن توجیهی که مرحوم مجلسی داشتند در واقع نمی شود بپذیریم که این برای اولی است که هنوز در مدینه بودند و حضرت داشتند نماز مسافر می خواندند که مستحب است مسافر در خانه اش دو رکعت نماز بخواند وقتی می خواهد بیرون بیاید. این فتوای مشهور که حرمت و این ها بوده، ایشان را مجبور کرده روایت را این طوری تأویل کنند. خب قرار نیست که ما این طوری تأویل کنیم.
خب علی ای حال این روایتی است در محاسن آمده حضرت فرمودند «و السنة أحبّ الیّ»، من دعوایشان نمی کنم چرا می خواندند اما اتباع سنت أحبّ إلیّ، این هم هست. حالا من بین حرفتان نمی آیم چون ما فعلا روی «لو صلحت» تمرکز کردیم، چون راجع به لو صلحت حرف های دیگر هم داریم که آن هنو مانده ولی فعلا شما هنوز برای آن هم توضیح بدهید و الا این که بگوییم ائمه نخواندند به تنهایی دلیل نمی شود. وقتی خود امام علیه السلام می فرمایند «و السنة أحبّ إلیّ» ظهور عرفی روشن در این است که آن جا این را منکر نمی دیدند که نهی کنند، تقیه و این ها هم یک نحو فرار کردن است و استظهار بدوی مقتضی تقیه نیست آن جا که تقیه هست یک عذرهای دیگر می آورند، نمی آیند تعلیل کنند که خودم نمی خوانم چون السنة أحبّ إلیّ. اما آن ها که می خواهند بخوانند نهیشان نمی کنیم پس معلوم می شود مرخَّص فیه است. فقط همان سوال دیروز هنوز مانده که اگر عبادت مکروه باشد، کراهتش چطوری تصور دارد؟ که بعدا بحثش میآید.
شاگرد: فرقی بین فریضه و نافله گذاشتید که این «لو صلحت» که مرحوم صاحب ریاض آورده بودند استدلال به آن را رد کرده بودند آیا هنوز هم آن نظر پاربرجاست؟
استاد: آن ملازمه ای که من عرض کردم ایشان فرمودند اجماع است که تمام بودن فریضه به تحریم است، تمّت؛ این تمّت، اگر تمام بود، تمام بخواند،حرام است. پس لو صلحت هم به همین معنی است. من عرض کردم که ممکن است اجماع در آن جا بر حرمت باشد اما باید ببینیم آیا رمز اجماع صرفا به خاطر عنوان اولی حرمت است؟ اصلا نمازِ تمام، حرام است ولذا اگر محضر آقا بودیم، در بحث رفتیم این که آیا این حرمت چیست؟ اگر نمازِ تمام، حرام است پس چطور ارتکاز همه است؟ نمی خواستم رد کنم، من می خواستم این شواهد را بیاورم که حرام نیست؛ چرا؟ به خاطر این که اگر حرام باشد، حرام آن طوری چرا پس فقها وقتی گیر می کنند می گویند جمع بخوان. عجب! آقای مسافری که اگر مسافر باشد نماز تمام بر او حرام شرعی است، می گویند جمع بخوان؟ احتمال حرمت چطور با حرمت جمع می شود؟ و لذا در ملازمه ایشان خدشه ای که من داشتم این بود که می تواند لأمرٍ آخَر تمامیت فریضه تمام باشد اما نه به عنوان این که حرام است به عنوان اولی فی حدنفسه. حرام نیست، به خاطر این است که اگر برود تمام بخواند، مسافر وظیفه خودش را انجام نداده است. مثل نهی از ضد که می گویند. سبب شده این تمام وظیفه واقعیه را ترک کرده، خب می گویند حرام است بروی 4 رکعتی بخوانی، دو رکعتی که وظیفه ات است نخوانی، خب این که در نافله نیست. شما جوابی برایش دارید؟
شاگرد: حرمت تشریعی؟
برو به 1:00:20
استاد: اولا این حرمت تشریعی که خیلی جاها می گویند خیلی حالت انعطاف پذیری دارد. ببینید شما می گویید که دو رکعت نافله در روز خواندن تشریعا حرام است، خب خیلی موارد است حالات مکلفین مختلف است در قلبش هم می روید تحلیل می کنید، صد درصد قسم می خورید قصد تشریع ندارند، خود صاحب جواهر هم فرمودند «یأتی بها للرجاء مطلوبیة المولی.»
شاگرد: قصدش حالا قابل بحث است ولی …
استاد: خب شما می خواهید بگویید به عنوان تشریع حرام است ما می گوییم کسی که در روز مسافر است نوافل نهاریه می خواند می گوید احتمال می دهم مطلوب مولا باشد، همین به خاطر صرف احتمال مطلوب بودن مولا به جا می آورم. شما می گویید تشریع حرام است، می گوید من کجا تشریع کردم؟
شاگرد: برای همین است کسانی که احتیاط می کنند مشکلی ندارد.
استاد: خب پس ملازمه سر نرسید.
شاگرد: می دانم آخر شما یک احتمالی فرمودید که چرا حرمت داشته باشد؟ به خاطر ترک واجب باشد. می خواهم بگویم احتمال دیگری هم وجود دارد.
استاد: که برای تشریع باشد؟
شاگرد: برای اینکه حرمت جهت دیگری داشته باشد.
استاد: آن هم باشد موید عرض من است که اگر هم برای تشریع بود، حرمت تشریعیه، ملازمه را سر نمی رساند؛ چرا؟ چون ایشان فرمودند که اگر فریضه تمام باشد، تمامیت فریضه بالاجماع حرام است. پس خواندن نافله اش هم حرام است.
شاگرد: ما هم همین را می گوییم.
استاد: یعنی می گویید فریضه هم برای تشریع است؟
شاگرد: فریضه اگر برای تشریع باشد استحبابش هم برای تشریع باشد کاملا ملازمه جا دارد.
استاد: پس یعنی نافله نهاریه هم ساقط نیست فقط تشریعش حرام است؛ قبول دارید؟
شاگرد: بله.
استاد: آقایان حرف شما را قبول ندارند آن ها می گویند نمی توانید بخوانید ولو قصد تشریع هم نداشته باشید.
شاگرد: در وتیره آن هایی که تشکیک کردند گفتند رجاءً بخوانید. اگر حرام می دانستند نمی گفتند رجاءً بخوانید، می گفتند احتیاطا نخوانید.
استاد: صاحب ریاض گفتند احتیاط ترک وتیره است الان عبارتشان را آوردم خواندم، ایشان قاعده تسامح را خدشه کردند گفتند قاعده تسامح برای آن جایی است که در امر مستحب، احتمال حرمت نباشد. صاحب ریاض همین جا همین بحث خودمان گفتند و چون در وتیره احتمال حرمت است لذا الاحتیاط ترک هست. رجاء مطلوبیة برای آن جایی است که احتمال حرمت ندهیم، وقتی احتمال حرمت می دهیم حتی رجاء مطلوبیت هم جا ندارد، آن هایی که می گویند رجاء مطلوبیت چون قاعده تسامح را قبول ندارند می گویند یأتی. این قید رجاء به خاطر این است که قاعده تسامح را قبول ندارند یا مثل حاج آقا برای مراعات اقوال دیگران است.
شاگرد: می خواستم عرض کنم که احتمال دیگر هم وجود دارد و ملازمه این جا به این معنا جا دارد حالا ایشان چون مرادشان خیلی روشن نشد، مراد ایشان فساد به معنای این باشد که این مشروع نباشد؟ یا به معنای حرمت نفسی که می فرمایید؟ به هر حال ملازمه ای درست می شود بین این که این جائز نباشد انجامش ولو به عنوان این که تشریع باشد.
استاد: حرمت تشریعی را صاحب جواهر به عنوان دغدغه و ان قلتی در حرف ایشان مطرح کردند ایشان اصلا تشریع اسم نبردند ایشان می گویند قاعده تسامح این جا نمی آید، «ظاهر النصوص و الفتاوی الحرمة» شما به این می گویید تشریع؟ نمی شود بگوییم. اگر تشریع باشد که فقیه قید می زند می گوید چون تشریع است حرام است. ایشان میگویند وقتی استشهاد به ظهور می کنند، ظهور یعنی تشریع؟ شما که فن فقه دستتان هست وقتی یک فقیه می گوید نصوص و فتوی در این ظهور دارد یعنی به خاطر تشریع؟ می گوید من اصلا کاری به علتش ندارم، حکمتش ندارم، دارم از نصوص و فتاوی استظهار می کنم. استظهار عرفی یعنی «الدلیل یدلّ ظهورا علی الحرمة»اگر شما بگویید تشریع می گوید من کاری به حکمتش ندارم. تمام شد؛ لذا صاحب جواهر ایشان در قاعده تسامح ایشان تشکیک کردند که آیا حرمت تشریعی است؟ یا غیر تشریعی است؟ بعد هم با اللهم إلا أن یقال، حرمت غیر تشریعی را تقویت کردند. لذا حالا باز این مسائل مطرح هست، همچنین ببینیم که فرمایش شما صاف می شود؟ به طوری که بتوانیم با اطمینان خاطر بگوییم شارع مقدس نوافل نهاریه را تحریم کرده آیا صاف می شود یا نمی شود؟ مجموع این ها برای رفت و برگشت در این استظهارات است.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
برو به 1:05:00
شاگرد: شما ظاهراً حرمت را قبول ندارید و ترخیص را قبول دارید دلیل آن، همان دلیل…
استاد: نه، ترخیص به معنای مجمع الفائده هم در ذهن من، صاف نیست چند بار عرض کردم
شاگرد: ترخیص که معنای کراهت می دهد.
استاد: بله من می خواهم بگویم کراهت در عبادت به معنای اقلیت در ثواب نیست ولی این جا به معنای کراهیت می تواند باشد.
شاگرد: این که یک نحو مغبوضیتی دارد ولی عبادت هست؟
استاد: کلمه مبغوضیت به کار نبرید باید، بحثش کنیم. من چند بار وعده دادم که این بحث را داشته باشیم. الان معروف این است کراهت در عبادات بهمعنای اقلّ ثوابا است وقتی این در کلاس گفته میشود ظاهراً مطلب تمام است. من این سوال را ازسابق در ذهن من بوده
شاگرد: یک مقداری گیر دارد.
استاد: بله آدم می بیند و موارد بایدجمع آوری کنیم که این بحث روشن بشود که واقعا کراهیت یعنی مبغوض؟ بغض باز دوباره ذهن ها را فراری می دهد؛چرا همه اش مبغوض بگوییم؟
شاگرد: آخر خود کلمه کراهت به معنای ….
استاد: بهمعنای بغض نیست، یعنی خوشم نمی آید. یعنی بغض دارم؟ بغض یک نحو …
شاگرد: مرحله ضعیفش با همان کراهت سازگار است. کره یعنی خوشش نیامد ، کَرِهَ فقط معنای سلبی ندارد. کَرِهَهُ یعنی یک مقداری اشمئزازی یک حالتی به او دست میدهد، مرحله ضعیفش همان می شود.
استاد: حاصلش را اشاره کنم که شما تأمل بکنید ببینید کراهتی که در عبادت می گوییم گاهی به معنای نهی تنزیهی است، نه به معنای بغض؛ یعنی مولا می گوید من برای تو بهتر می دانم خودت را از این منزه بداری.
شاگرد: تزاحم مصالح می فرمایید؟
استاد: بله، یعنی گاهی کراهتی است برآیند از کسر و انکسارِ تزاحم مصلحت با مفسده است، تزاحم یک مصلحت اهم با یک مصلحت فالاهم، این کراهت را نمی شود بغض بگویند. نمی شود بگویند مولا بغض دارد، می گوید من کسر و انکسار کردم…
شاگرد: فی نفسه ممکن است بغض نباشد ولی مجموعا می شود.
استاد: نه! همینی که عرض من است احکام خمسه تکلیفیه که ما داریم -که حالا خمسه بودنش الحمدلله شکر خدا جا افتاده که اگر دست ما بود دو تا درست می کردیم، این دیگر جا افتاده، این که الان هست- این کراهت را چرا می گوییم؟ ما می گوییم کراهت یعنی نهی تنزیهی، مولا می گوید من خوشم نمی آید دنبال این بروید، خوشم نمی آید یعنی چه؟ یعنی ای مولا از این کار بدَت می آید؟ آیا مثلا به خاطر یک چیز بالاتری که گیر ما می آید می گویید سراغ این نرو؟ مولا کلامش تفاوت می کند، برآیند آن ها این است که می گوید نکن؛ چرا؟ خب موارد مختلف می شود باید نگاه کنیم. آیا عبادتِ مکروه ثواب دارد یا ندارد؟ ضابطه کلی نمی توانیم بدهیم، بعدا عرض می کنم. لذا بهترین راه هم برای این بحث، این است که اگر حوصله کردید وقت داشتید مواردی که فقها گفتند این جا عبادت است اما مکروه است را جمعآوری کنید، فقهاء واقعا این را قبول دارند که فلان عبادت، کراهت دارد.
شاگرد: مثلا کراهت قرائت قرآن برای حائض.
استاد: خیلی است اصلا یک مورد، دو مورد نیست، خیلی است. این جالب است که آن موارد مختلف کاملا برای ذهن ما واضح می کند که آن قاعده کلی، علی کلیته نیست که کراهت یعنی اقلیت ثواب.
شاگرد: این یعنی می خواهید بفرمایید بعضی وقت ها کراهت داشته باشد و هیچ ثوابی نداشته باشد؟
استاد: بله من همین را می خواهم عرض کنم.
شاگرد: هیچ عقابی هم نداشته باشد.
استاد: عقاب هم نداشته باشد.
شاگرد: به معنای اباحه بالمعنی الاخص می شود نتیجةً از باب عقاب و ثواب.
استاد: نه اباحه بالمعنی الاخص یعنی مولا خوشش نمی آید، ثواب نداده، عقاب هم نکرده اما در عین حال خوشش هم نیامده است. اباحه بالمعنی الاخص یعنی این که ثواب نمی دهد…
شاگرد: صرفاً عقاب اخروی منظورتان است؟
استاد: همان چیزی که برای کراهت تصور می کنید چه مانعی دارد؟ اما خروجی اش دو نوع است یک وقتی کراهت را در طبیعی الفعل تصور می کنید، معمولا هم انس ما به این است، این مقداری رهزن می شود، ما الان یک طور دیگر هم کراهت پیدا کردیم، کراهتی که تصمیم گیری مولا بعد از کسر و انکسار تزاحمِ مصالح و مفاسد هست. آن کراهت به معنای کراهت وصف برای طبیعی الفعل نیست. آن کراهت یعنی چه؟ یعنی مولا می فرماید ثواب به تو نمی دهم، عقابت هم نمی کنم اما کار تو خوشآیند من هم نبود. این یک امر عقلایی است.
شاگرد 2: پس هیچ انگیزه ای ندارد انجام بدهد دیگر.
برو به 1:09:40
استاد: این به عنوان اشکالات بحث است که ذهن ها را به آن صورت برده است؛ آن، همان مساله ای بود که دیروز اشاره کردم باز مفصل بحث کنیم، یک چیزی شبه امر و نهی؛ چطور در اصول اجتماع امر و نهی یک بحث ظریفی است، اجتماع امر و نهی را مکلف درست می کند ولی دو تا امر مولا مستقل است. گاهی است سنخ اجتماع امر و نهی برای خود مولا مطرح می شود، سنخش منظور بنده است.
این جا یک چیز قشنگی است که ولو یک برآیندی را مولا ارائه میدهد، اما باز حسن ذاتی فعل از بین نرفته، مثل ترتب این بحث آن جا هم مطرح است مولا می گوید سر جمع این بود که بگویم نرو اما خب اگر هم رفتی علی ای حال نماز خواندی، ذکر الله بوده. گاهی است در یک شرایطی هست می گوید اصلا ولو این ذکر خداست من این را نمی خواهم، دو مورد است، این را به خصوصیت مورد تعیین می کنیم.
شاگرد: یک چیزی باید برسیم ولی در برابر آن چیزی که از دست می دهید …
استاد: احسنت! این نکات قشنگی است یعنی آن موارد که جمع کردیم می بینیم اصلا یعنی این کراهت؛ حالا ما بیایم بگوییم نه چون مکروه می خواهد قصد تقرب کند پس یعنی منِ مولا ترغیبت هم می کنم، مستحب هم هست، خلاف ارتکاز از ادله و عرف و همه این ها می گوییم منِ مولا… چون اصل کراهتش هم همه فقها قبول دارند؛ چه معنا می کنیم؟ خلاف ارتکاز می گوییم یعنی مولا می گوید نه، نه! حتماً انجام بده. مثلاً مولا میگوید قرائت حائض، مکروه است؛ یعنی چه؟ یعنی می گوید برو بخوان، خیلی تشویقت می کنم بخوان، ثوابت کمتر می دهم. می بینیم عرف عام این ها این نمی فهمند لذا باید برگردیم در آن استدلال فقها یک کمی، تجدید نظر بکنیم که این بحث ها برای همان است.
شاگرد: ملازمه مرحوم شعرانی و مرحوم مقدس اردبیلی…
استاد: هیچ کدام برای من صاف نبود.
شاگرد: صاف نبود ولی با این حال باز هم حرف صاحب ریاض را قبول نکردند که حرمت است؛ ترخیص از کجا پس آمده است؟ اگر جانب ترخیص را گرفتید، دلیل شما بر ترخیص چیست؟
استاد: ترخیص به معنای عدم العزیمة نه ترخیص به معنای …
شاگرد: همین! چرا به معنای عدم العزیمة؟ به خاطر آن روایت «السنة أحبّ إلیّ» این را می فرمایید؟
استاد: ما هنوز بین راه هستیم، میگویم ما هنوز یک ظهور قوی ای دالّ بر حرمت از ناحیه مولا پیدا نکردیم، آخر میخواهیم به مولا نسبت بدهیم.
شاگرد: از این باب می فرمایید ترخیص داریم.
استاد: بله دیگر، چون عزیمت موونه می خواهد، به تعبیر دیگر مولا برای عزیمت و حرمت طبل می زند می گوید نرو، دورش نرو. این به یک کلمه و « لو صلحت» و «بُنیّ لو صلحت» درست نمیشود. برای تحریمی که نیاز به طبل دارد با یک ملازمه اینطوری اثبات نمیشود.
شاگرد: فرمودید به حداکثر چیزی که میتوانیم برسیم این است که خواندنش،خلاف سنت اهل بیت است ولی اگر بخواهیم حرمت را ثابت کنیم یک موونه جدید می خواهد.
استاد: بله احسنت، موونه جدید و بیشتر می خواهد، ما باید مستند باشیم یک چیزی پیدا بکنیم تا حرمت اثبات شود به صرف این که مقید به ترک بودند این که حرمت را نمی رساند، این که ملازمه ندارد.
شاگرد: صرف این که حرف مرحوم شعرانی هم قبول کنیم آن هم …
استاد: آن هم نیست آن طور ترخیص را واقعا ذهن من با آن موافق نیست.
شاگرد: فعلا این ترخیص که می فرمایید چون بالمعنی الاخص است، جمع بین اباحه و حرمت عرفا جور در نمی آمد، فرمودید ترخیص بهمعنای اباحه بالمعنی الاعم که جمعش با کراهت هم می سازد که کراهت می شود.
استاد: و لذا نوافل نهاریه آن چیزی که می دانیم این است که ترخیص به معنای هر کاری می خواهی بکنی نیست اما این اندازه هم به شارع نسبت بدهیم که یعنی اگر هم خواندی تو را می زنم، این هم هنوز دلیلی نداریم به معنای این که هنوز چیزی که موجب اطمینان برای این که این نسبت را بدهیم نداریم.
شاگرد: در بحث سقوط شما می خواهید عمومات را بشکنید؟ درست است؟
استاد: من می خواستم بگویم عمومات به آن نحوی که حتما مخصص قاطعی میخواهد، انصراف آن جوری بخواهد، در صورتی است که عزیمت باشد یعنی وقت مفاد عمومات عزیمت باشد ما این قدر موونه نیاز داریم.
شاگرد: برای این که وتیره می تواند بخواند.
استاد : و الا اگر بگوییم اصلش آن جوری است که ناظر است به یک نهی تنزیهی- نه رخصت، آخر رخصت ارتکاز از آن ، آن شده -و لذا من گفتم منزلة اوسع بین السماء و الارض من می خواهم رخصت را نگوییم.
شاگرد: در این فرض دیگر نیازی به تخصیص و انصراف نیست اگر ما از عمومات برداشت دیگری داشته باشیم.
استاد: یعنی حمل بر مراتب اشد کراهةً، أقل کراهةً و امثال این ها می شود، حمل بر آن مراتب می شود، نه بر حمل یک ضابطه اصولی به نام انصراف و تخصیص.
شاگرد: در این بحث تشریع عذر می خواهم این را مطرح میکنم،مدتی است در مطالعه تاریخ برای من دغدغهای بوده است؛ این که فقها فرمودند باید قصد باشد و این ها این را اصلا مطرح کردند که شما فرمودید که باید قصد تشریع بشود، واقعا چقدر در مواردی که در تاریخ داریم که اهل بیت خصوصا حضرت امیر توپیدند به عده ای برای کارهایی که کردند چقدر آن جا می شود گفت واقعا این ها قصد کردند که مثلا تشکیک بکنند و آن کسانی که می گفتند به عنوان این که جزء دین است و تشریع الهی است این کار را انجام می دادند.
برو به 1:15:32
استاد: عرض کنم که شما تشریف نداشتید صفحه 17 جواهر همین جلد من دو سه تا روایت خواندم زیبا است بعدا هم مراجعه کنید همین جلد هفتم. آن جا حضرت همین اتفاقا می شود سنت را که حضرت می گویند بعد طرف می گوید که من اگر قوت داشتم حال داشتم بیشتر بخوانم «یعذبنی الله»؟ حضرت می گویند «لا یعذبک الله علی الصلاة و لکن یعذبک علی ترک السنة» بیشتر خواندی به خاطر نماز خدا عذابت نمی کند اما به خاطر ترک سنتت عذاب میشود. مضامین قشنگ این جور هست در اینکه؛ علی ای حال باید تشریع یک عنوانی در خارج پیدا کند یک فردی یک جایی کار فردی می کند اسم آن تشریع است؟ نه. اما خلیفه ثانی می گوید که بیاید «بدعةٌ و نعمت البدعة» یعنی به عنوان یک امر شرعی یک مناری برایش قرار می دهد. این طوری چرا!
شاگرد: ببینید حضرت امیر علیهالسلام فقط به خلیفه ثانیه گیر ندادند به اصحاب خودشان در ماه مبارک رمضان در خلافت خودشان به مردم گیر دادند. آن وقت برای مردم هم روشن بوده این سنت پیغمبر نیست به عنوان سنت پیغمبر این کار را انجام نمی دادند به عنوان این که وحی الهی است انجام نمی دادند یک کاری است این ها در بین صلاتشان یا در بین اذانشان انجام می دادند.
استاد: اما دارد رسم میشود
شاگرد: رسم شده …
استاد: همین را دارم عرض می کنم
شاگرد: نه، می خواهم بگویم رسم شدن ببینید آن ها قصدشان در همان برهه هم این نبود.
استاد: یک بحثی هست در وطن و اعراض از وطن.
شاگرد: بدعت غیر از تشریع است فکر می کنم این دو تا دارد جابجا می شود یک بدعت داریم یک تشریع داریم
استاد: نزدیک هم هستند ولو شما هم بخواهید فرق بگذارید قالب بحث های آن نزدیک به هم است.
شاگرد: فقهی اش فکر کنم باید مطرح بشود به هر حال …
استاد: بله ولی این که حاصل عرض من است این است که تشریع نه فقط محورش قصد است، نه عدم قصد و صرف کار است بلکه مثل اعراض از وطن می ماند؛ اعراض از وطن فقط قصد بکنم معرض هستم؟ یا نه فقط عرف بگویند معرض هستم؟ اگر نگاه کنید عرف هم اگر بخواهد بگوید مجموع قصد و حال او را در نظر می گیرد یعنی کار کرده و عمل او را با اعراض با قصد او در نظر میگیرد، همیشه من مثالش هم می زنم یک خانمی می گوید که مثلا من همراه شوهر آمدم این شهر دیگر تمام دیگر برنمی گردم آن جا؛ خب می گوید دیگر تمام شد دیگر؛ یک خانمی می گوید با شوهرم آمدم این جا اما الان شوهرم بمیرد فردا وطنم هستم این قدر علاقه دارم عرف چی می گوید؟ می گوید اعراض کردی؟ ببینید یعنی نمی توانیم در اعراض فقط بگوییم که عرف چه میگوید، عرف قصد طرف را هم در نظر می گیرد یعنی …
شاگرد: من همه عرضم این است شما در تشریع آیا لحاظ عنوان قصد تشریع …
استاد: نمی توانیم نکنیم اما بگوییم تنها و تنها محور تشریع قصد است نه این غلط است.
شاگرد: می خواهم بگویم که گاهی اوقات ممکن است قصد و تشریع هم نباشد.
استاد: نباشد درست است بله
شاگرد: عرضم این است
استاد: اما گاهی اوقات هم هست که چون قصد تشریع نیست، تشریع نیست این طرفش هم هست.
شاگرد: بله صدق تشریع نکند.
استاد: چطوری است؟
شاگرد: مثلا طرف جاهل است خیال می کنند که این جزء دین هست آمده انجام داده نه بحث تشریع دارد نه قصد سنت گذاشتن هیچی. همین جوری …
استاد: غیر آن هم هست؛ مواردی هست که جاهل هم نیست اما قصد تشریع ندارد.
شاگرد: قصد ندارد اما این که تشریع محسوب بشود یا نشود …
استاد: همین را عرض می کنم ؛ پس قوام تشریع به این نیست که قصد هم نداشته باشد علی ای حال تشریع خواهد بود. نه! گاهی است که در مواردی قوام تشریع به قصدش است که اگر قصد نباشد دقیقا نیست ولو صورت کار با یکی دیگر ممکن است مثل هم باشد.
شاگرد: درست ولی گاهی اوقات هست که قصد تشریع وجود ندارد ولی تشریع هست و حرام است …
استاد: بله حتما این طوری است موارد زیاد است.
شاگرد: مطلبی که فرمودید این بود که یک کاری را سنت بکنند به عنوان یک چیز شرعی، آیا این کلیت دارد حاج آقا؟ یعنی هر چیزی که جزء فعل ائمه نبوده اگر ما این را بخواهیم سنتش بکنیم…
استاد: به عنوان سنت !
شاگرد:نه به عنوان سنت مگر خلیفه مردم به عنوان سنت پیغمبر و دین این کار را انجام دادند؟
استاد: بله دیگر، می گویند مستحب است بیاید جمع بشوید
شاگرد: نه آن موقع الان را عرض نمی کنم بعدا که فقهایشان آمدند توجیه کردند عرض نمی کنم وقتی تاریخش را مطالعه می کنمی،همان زمان وقتی حضرت از تراویح نهی کردند، مردم نگفتند وای سنت پیامبر چه شد؟ وحی الهی چه شد؟ گفتند وای سنت عمراه یعنی باز خودشان می دانستند این سنت عمر است این برای پیغمبر نیست و در عین حال حضرت از این کار نهی میکردند.
برو به 1:20:16
استاد: اصلا خودش در صحاح هست «بدعةٌ و نعمت البدعة» این حرف خود عمر است که در کتب روایی اهل سنت هست در صحاحش آمده است.
شاگرد: حرف آن ها را حرف خدا می دانستند یعنی می دانستند این اجازه را دارد که این کار را بکند
استاد : عمر اجازه دارد؟
شاگرد: آن سنی قائل است.
استاد: نه خود همان ها هم بدعت را تأیید می کنند می گویند این قبلا بوده این بدعتی که عمر گفته به معنای بدعت این نیست تأویل میکنند.
شاگرد: الانی ها تاویل می کنند ولی آن موقع ها تأویل نمی کردند آن موقعی ها می دانستند این کار ، کار عمر است سنت پیغمبر هم نیست وحی هم نازل نشده ولی به عنوان سنت عمر یک چیزی که بین ایشان مرسوم شده انجام می دادند خب! می خواهم بگویم صرف این کار …
استاد: حالا تشریع هست یا نیست؟
شاگرد: من دارم عرض می کنم ظاهرا که هست حضرت امیر خیلی با آن مقابله میکردند.
استاد: من هم همین را میگفتم.
شاگرد: یعنی می خوام بگویم اگر یک فعلی باشد که سنت پیامبر و ائمه نباشد و بعد ما بخواهیم جا بیندازیم …
استاد: جا بیندازیم می شود تشریع.
شاگرد: بعضی از رفتارها و بعضی از اذکار هست که با این حرف ممکن است درست نشود و فعلا هم مرسوم است.
استاد: بله. من یادم است که خدا رحمتش کند یک معلمی بود معلم فیزیک بود ولی از متدینین معلمین بود همیشه یک عبایی می انداخت می آمد پشت سر آقای صدوقی بزرگ آن جا مسجدی که داشتند من هم سنم کم بود ولی تازه این حرف را شنیده بودم طلبه شده بودم. رفتم جماعت، جماعت که تمام شد، همین طور به حسب عادت، دست می دهند دست آورد آن آقا گفت که نباید دست بدهند در هیچ جا وارد نشده است، خب من هم همان روزها گفتم -شاید سن من 12یا ١٣بود- گفتم که قصد ورود نیست گفت: قصد ورود هم نباشد باز درست نیست. چرا اینطور گفت؟ چون ایشان با علما محشور بود بعد فوری اضافه کرد مرحوم آشیخ غلامرضا اگر می دیدند کسی دست می دهد دعوا می کردند نهی می کردند که رسم نشود.
خب این باز البته مواردش فرق می کند حالا آیا آشیخ نهی می کردند این جوری است واقعا؟ که مثلا این می شود به عنوان یک امر مستحب جا می افتد یا نه؟ من عرضم این است که مثل دست دادن نیست که الان شما هم نظیر این ها را می خواهید بگویید این نه ، این تشریع نیست. چرا؟ رمزش این است به خاطر این که وقتی تشریع است که وقتی مراجعه هم می کند یک کسی تفحص می کند حکم شرعی دستش نمی آید این دستش می آید یعنی طوری جا بگیرد کما این که صلاة تراویح هم همین است یک جوان سنی تا تفحص بکند عالم ، جاهل میگویند بله بله بخوان، این حکم دین است اما الان هر کسی یک مقدار حساس بشود دست باید بدهد یا نه تا بپرسد نه میگویند وارد نیست.
شاگرد : خیلی وقت ها دست هم نمی دهند …
استاد : حال آن که نمی دهند یعنی مستحب ترک کرده نه این که واجب بوده اما اصل خود آن هایی هم که می دهند چرا تشریع نیست؟ چون طوری است که الان به عنوان یک تفحص کالنار علی المنار است که دست دادن مستحب نیست در اولین سوال یک طلبه می گوید هیچ جایی وارد نشده است مستحب نیست، خب چرا تشریع باشد؟ یعنی یک چیزی است محکوم می شود به مطلقات عموم دست دادن. دست می خواهد بدهد بدهد اما این که بگوییم «تشریعٌ» صدق تشریع بر این دست دادن مشکل است ولی آن معلم من یادم است به من گفت که آشیخ اجازه نمی دادند. داد می زدند که دست ندهید این کار را نکنید.
شاگرد : کدام شیخ؟
استاد : آشیخ غلامرضا فقیه یزدی فقیه خراسانی، از شاگردان اصطهباناتی،ایشان در نجف و شیراز و اینها بودند. رفیق صمیمی آقا نجفی قوچانی، کتاب هایشان را اگر دیده باشید سیاحت شرق ، غرب. رفیق صمیمی بودند با ایشان از علمای خیلی بزرگ صاحب کرامت بودند در یزد مردم از ایشان کرامات دیدهاند.
شاگرد : حاج آقا فقط یک جواب یک کلمه ای بدهید شما قبول دارید که إنعام، نزد عقلاء وجوب طاعت می آورد؟ یا اینکه نه صرفاً خوب است؟ مثلاً وجوب اخلاقی میآورد؟
استاد : یعنی إنعام خدای متعال دیگر؟
شاگرد : بله. در مرتبه اول خودمان سپس خدای متعال.
برو به 1:24:37
استاد : انعام خدای متعال اگر درست تصور بشود بله وجوب اطاعت میآورد.
شاگرد : پس مرخص کردند به این که …
استاد : اما بخواهیم یک إنعامی شامل و جامع إنعام خَلقی و خالقی. إنعام در عرف عام آن را بگیریم،نمیدانم. بعید است سر برسد.
شاگرد : انعام در خلق نه ولی میفرمایید اگر خالق را کامل تصور کند میفهمد که باید اطاعت کند.
شاگرد٢ : در کلاسها استدلال می کنند به این مساله عقلی که وجوب شکر منعم یعنی لیس مخصوصا بالخالق بل بشکل کلی.
استاد : نه، دو بحث شد من مخصوصا توجه داشتم وجوب اطاعة المنعم ، وجوب شکر المنعم؛ وجوب شکر قبول است آن حرف دیگری است اما وجوب طاعة المنعم این دو باب است خیلی تفاوت می کند وجوب اطاعت با وجوب شکر …
شاگرد : بعضی ها از شکر منعم به اطاعت می خواهند برسند.
استاد : در عرف عام؟
شاگرد : نه در همین بحث های اعتقادی.
استاد : در کلام ! لذا هم عرض کردم که حتی بدون شکر هم همان خود منعم بودن خالق درست تصور بشود وجوب اطاعت میآورد.
شاگرد : در عرف غیر خالق وجوب شکر می آورد؟ وجوب اخلاقی یا وجوب حقوقی؟
استاد : وجوب عقل عملی.
شاگرد : وجوب عقل عملی به معنای استحبابش یا به معنای همان وجوبش؟ یعنی اگر به کسی محبت کند واجب است که به آن شکر کند به حیث که اگر نکرد معاقب است؟یعنی اگر خودکار به من داد اگر من شکر نکنم من معاقب هستم؟
استاد : نه! عدم شکر به معنای این که یعنی ابراز خلاف!
شاگرد : یستحق الذم.
استاد : بله یستحق الذم عقلاء ذمش میکنند.
شاگرد : شکر بکند ، شکر نکند ، هیچ کاری نکند سه تا حالت دارد شکر نمی کند کاری هم نمیکند.
استاد : یعنی إنعام یک صورت گرفته …
شاگرد : خودکار را داده به من ، من هم بهش دادم شکر هم نکردم؛ از لحاظ اخلاقی هم قشنگ نیست.
استاد : بله چطوری مثلاً ؟
شاگرد : همین به او دادم یک وقت می گویم دست شما هم درد نکند یک وقت هم نمیگویم، یک وقت هم میگویم بیا بگیر ببینم اصلاً کی گفت به من خودکار بدهی. مثلاً یک جمله بدی بگوید.
استاد : بله! نه جمله بدی بگوید! نکته را دقت کنید. من نگفتم که ابراز کند که اهانت می خواهم به تو بکنم . یک إنعامی او کرده طوری رفتار می کند که می گوید کردی کرده باش. نه اینکه او را سبک کند. می گوید کردی کرده باش این هم که گفتم عقلاء مذمتش می کنند نمی گوید که من فقط ساکت بودم. منظور من این بود که عدم الشکر نه اهانت. همین عدم الشکر ولی یک جوری ظاهر بشود یعنی طوری باشد که بگوید دادی خب داده باش اگر این جور باشد عقلاء مذمت میکنند.
شاگرد : شکر منعم پس این جور که می فرمایید حُسن دارد نه اینکه وجوب داشته باشد به معنای فقهی.
استاد : به معنای اقتضایش وجوب است یعنی طوری است که اگر کشف بشود که عدمش الان موجود است. یعنی می گوید دادی داده باش این عقلا می گویند إنعام کرده تو می گویی دادی داده باش. اما اگر نه، شکرش مبرز نداشته، بالفعل دست روی سینه نگذاشته اما می دانیم اقتضایش وجودش هست نمی گوید دادی داده باش زمینه اش فراهم بشود شکر میکند.
شاگرد : شکر بالاخره یک کاری است که باید انجام بشود دیگر. اگر این شکر انجام نشود آیا با این کار مرتکب حرامی شده؟ یا این که نه این صرفا یک کاری است که حسن داشته انجام نداده؟
شاگرد : آیا شکر، غیر ابرازش شکر است؟
استاد : اگر واقعا در دلش دارد فحش به او می دهد ظاهرا …
شاگرد : شکر نه، فحش نمی دهد اصلا نه فحش می دهد نه هیچی. صرفا این طرف به او داده این …
استاد : ولی قبول دارد که انعامی به او کرده یا نکرده؟
شاگرد : می خواهید بگویید شکر در همین حد هم شکر است یعنی قبول داشتن اینکه انعا از اوست؟
استاد : بله دیگر همین اقتضای إنعام همین که قبول دارد که به من إنعام کردی.
شاگرد : لطف کرده؟
استاد : بله دیگر همین که این معنا را این اقتضا این آن باطن …
پایان
تگ: ترخیص، اباحه، سقوط نوافل نهاریه در سفر، رخصت و عزیمت، لاتصلح، کراهیة در عبادت،هو هویت شیء،اصل عدم تناقض، ابده البدیهیات، قضایای ترکیبی و تحلیلی، فلاسفه، ابنسینا، میرزا محمد تقی شیرازی، سید محمد فشارکی، آیه الله بهجت، استحاله تناقض، صاحب کفایه، شبهه محصوره و غیر محصوره، اباحع بالمعنی الاخص و بالمعنی الاعم، عده الاصول، شیخ الطائفه، صاحب ریاض، عوائد الایام، نراقی، بدعت، تشریع، قصد در بدعت، نماز تراویح، سنت عمر، وجوب شکر منعم، وجوب اطاعت خالق، عقل عملی، مراتب بین رخصت و عزیمت، نص و صریح، معنای نص و ظاهر عند القدماء،
[1] . شاگرد: حاج آقا جسارتا مطلبی از صاحب جواهر دیروز نقل کردید گفتید کف فرمودید در مورد قرعه انداختن ایشان گفته اند اقرب. ایشان خودش در ادامه دارد که هم روایات در محصوره است…
استاد : آن تقویت است آن هایش را دیگر من نگفتم ایشان صریحا می گویند روایت برای محصوره است می گویند در شبهه محصوره است. آن ها موید عرض من است
شاگرد : شبهه محصوره است؟ مگر نه اینکه در غیر محصوره است.
استاد : شبهه غیر محصوره که میخواهند بگویند که خلاف قاعده نیست چرا ایشان گفتند و ان کان مقتضی القاعده خلافه؟ چون می گویند در محصوره؛ قطعیه به معنای محصور است که! ولذا من هم دیروز اول سوال مطرح کردم که این محصوره هست یا نیست؟ منظور من هم این است که محصور و غیر محصور، ضابطه ای چجوری باید برای آن قرار بدهیم؟ آن مبنایی که در تنجیز علم اجمالی انتخاب کردیم آن مبنا در توضیح ما برای شبهه محصوره و غیر محصوره چه بسا دقیق است. و لذا آن که ایشان می گویند موید عرض من است.
شاگرد: مثلاً اینکه در مورد دو تا گوسفند گفته روایت را عرض میکنم بگوییم از این واقعاً محصور میفهمیم بعد اگر قبول کنیم که کشتی هم محصور است بگوییم این را به آن تسری میدهیم؟
استاد : متوجه نشدم فرمایشتان را.
شاگرد : عرض می کنم اگر روایت به قول شما در دو تا دانه باشد…
استاد : در روایت در دو تا نیست که؛ این ها که من دیروز عرض کردم در دو تا حضرت می گویند «یرمی بهما الی الکلاب» واجب است احتیاط کنیم این ها که دیروز عرض کردم، اما آن که روایت دارد که فرمودند دو تا روایت است در قطیع غنم است یعنی گله؛ گله دو تا نیست که! ملاحظه می کنید؟
[2] بهجة الفقيه، ص: 8
[3] . بحار الانوار ج٢٨ ص٢٣٩ ح٢۶- كش، رجال الكشي علي بن الحكم عن ابن عميرة عن أبي بكر الحضرمي قال قال أبو جعفر ع ارتد الناس إلا ثلاثة نفر سلمان و أبو ذر و المقداد قال قلت فعمار قال قد كان حاص حيصة ثم رجع
[4] الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج1، ص: 299
[5] رياض المسائل (ط – الحديثة)، ج2، ص: 169
[6] . ریاض المسائل ج٢ ص١۶٩ پاورقی ۵.
[7] یکی از شاگردان.
[8] مُحَمَّدٌ عَنِ الْعَمْرَكِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ يُصَلِّي وَ السِّرَاجُ مَوْضُوعٌ بَيْنَ يَدَيْهِ فِي الْقِبْلَةِ فَقَالَ لَا يَصْلُحُ لَهُ أَنْ يَسْتَقْبِلَ النَّارَ وَ رُوِيَ أَيْضاً أَنَّهُ لَا بَأْسَ بِهِ لِأَنَّ الَّذِي يُصَلِّي لَهُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ ذَلِكَ. (الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 391)
[9] عوائد الأيام في بيان قواعد الأحكام، ص: 245
[10] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 266-267