1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١١)- طرح احتمالات مختلف برای « رکود الشمس»

درس فقه(١١)- طرح احتمالات مختلف برای « رکود الشمس»

مناط تحقق زوال شرعی؛غایت نقصان یا حصول زیاده سایه، بحثی راجع به اندازه قامت
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19354
  • |
  • بازدید : 5

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

 

مناط تحقق زوال شرعی

غایت نقصان یا حصول زیاده سایه

استاد: روایت را بخوانید.

شاگرد: می‌فرماید: «قال الصادق ع تبيان زوال الشمس أن تأخذ عودا طوله ذراع و أربع أصابع فتجعل أربع أصابع في الأرض فإذا نقص الظل حتى يبلغ غايته ثم زاد فقد زالت الشمس و تفتح أبواب السماء و تهب الرياح و تقضى الحوائج العظام»[1].‏حضرت می‌فرمایند آن موقع که زیاد می‌شود درهای آسمان باز می‌شود.

استاد: در مقام جمع بین این با آنهایی که مطلق«إذا زالت» فرموده است، آیا این امکان ندارد بگوییم که حضرت فرمودند«فإذا نقص الظل حتى يبلغ غايته ثم زاد فقد زالت الشمس». «زالت»یعنی مقارنت زمانیه یا کشف زیادی از مضیّ زوال؟ «و تفتح» اگر اماره باشد برای مضیّ زوال،«تفتح» هم به آن مکشوف می‌خورد. إذا زاد، زالت الشمس به نحو مکشوف و تفتح عند آن زوال که مکشوف است.

شاگرد2: یک روایت دیگری هم است که «عن أبي عبد الله عليه السلام، قال: «كان أمير المؤمنين- صلوات الله عليه- لايقاتل حتى تزول الشمس، و يقول: تفتح أبواب السماء، و تقبل الرحمة، و ينزل النصر»[2]. این نشان می‌دهد که به زوال بند شده است. علامت آن زوال چیست؟

شاگرد1: آن زوال را که ما نمی‌دانیم چیست.

استاد: زوال چیز مبهمی نیست.

شاگرد1: پیش فرضی از زوال دقیقاً نداریم.

استاد: عرفی است. پیش فرض یعنی چه؟ وقتی یک مفهومی عرفی است، عرف عام می‌فهمیدند چه می‌گویند. زالت الشمس.

شاگرد: یعنی رسیدن به همان نصف النهار؟

استاد: بله، نصف روز. بالاتر حتی کل کره را، نه حالا؛ از دو هزار سال قبل، کل معموره را نصفه کرده بودند به عنوان نیمروز، برای کل کره. ربع مسکون. نصف النهار نیمروز که می‌گفتند در کجاست؟ رد می‌شود.می گفتند نزدیک سیستان. نصف النهاری که برای سیستان بوده است، ظاهراً سیستان هم نباشد.سجزی، آنجا بوده است. سیستان نزدیک سجزی. آنجا نصف النهار نیمروز در کتاب‌ها بوده است.می‌گفتند کل معموره را اگر نصفه کنیم، قبة الارض و وسط آن و آن جایی که وقتی خورشید به آنجامی‌رسد، کل معموره، ظهر آن شده است.می‌گفتند این نصف النهار نیمروز است. یعنی روز را نصفه کنند، حتی برای کل معموره هم حساب می‌کردند. چه برسد به این که خود عرف عام برای یک روز خودشان می‌گفتند نصف روز شد. وقتی نگاه می‌کردند خورشید به نصفه رسید. کار آنها این است.

شاگرد: مردمی که در عربستان زندگی می‌کردند،می‌فهمیدند؟

استاد: چرا نفهمند؟

شاگرد: آن‌ها که نجوم نمی‌دانستند.یک چیزی می‌دانستند برای کاروان‌هایشان که شب ستاره‌ها چه می‌شود. ولی وقتی سایه زیادمی‌شد«زالت الشمس» را می‌فهمیدند. نه این که نصف النهار مثلاًیا عرض جغرافیایی را بفهمند.

استاد: پس چرا حضرت فرمودند «کبد السماء»؟

شاگرد: «کبد» که یعنی من که نگاه می‌کنم می‌فهمم وسط آسمان است. منِ عوام. نه منی که نجوم می‌دانم. الان همین«إذا زادت»یعنی چه؟ یعنی من که اینجا ایستادم.

استاد: یعنی علامت است.

شاگرد1: ازیک جایی کم می‌شود و از یک جایی زیادمی‌شود.

شاگرد2:همان روایت فقیه را یک بار دیگراز اول بفرمائید.

شاگرد1: تبیان زوال الشمس …

شاگرد3: «تبیان» یعنی ظهور زوال الشمس. تبیان زوال الشمس یعنی ای عرفی که می‌خواهید کار راحتی به شما یاد بدهیم. تبیان،یعنی واضح شدن و آشکار شدن این که زوال شمس شده است چیست؟ حالا بفرمائید.

شاگرد1: «تبيان زوال الشمس أن تأخذ عودا طوله ذراع و أربع أصابع فتجعل أربع أصابع في الأرض فإذا نقص الظل حتى يبلغ غايته»

شاگرد2: «نَقَصَ» تا چه حدی؟

استاد: تا غایت نقصان،«نَقَصَ». و «زاد» هم برای تأکید غایت نقصان است که مبادا به یک جایی می‌رسد، بگویید دیگر غایت نقصان شد. بعد بروید ببینید هنوز ناقص‌تر شده است. یعنی به عبارت دیگر، آن‌چه که زوال است، غایت نقصان است. به آخرین حد که رسید، تمام. ولی برای این که مطمئن شوی، مستصحبِ قبل از آن هستی. برای این که مطمئن شوی که دیگر غایت نقصان است، صبر کن یک مقدار زیاد شود. این برای استحکام تشخیص خارجی است؛ نه قید موضوع. یعنی زوال الشمس عن کبد السماء ، این زیاده جزوش است.

شاگرد2: تعبیر«إذا» را که آوردند، بیشترمی‌خورد به این که در طرف نقیصه مراد است.

استاد: بله. آن دائره هندیه هم که شهید فرمودند که از همه اینها اضبط است،همین است.یعنی دائره هندیه اگر رسم می‌شد- با آن زحمت بیشتری که دارد -دقیقاً وقتی سایه روی خط شمال و جنوب می‌آمد، تمام بود. یعنی می‌دانستیم که غایت نقصان است. ممکن نبود اگر دائره هندیه را خوب رسم کرده بودیم، سایه روی خط شمال و جنوب بیاید و غایت نقصان نباشد. دقیقاًمی‌آمد روی خط شمال و جنوب و این وقت غایت نقصان است.

 

برو به 0:05:55

شاگرد: یک روایت دیگری هم هست که نقل می‌شود که «فإن رجلا سأل رسول الله ص عن أوقات الصلاة فقال أتاني جبرئيل ع فأراني وقت الصلاة حين زالت الشمس فكانت على حاجبه الأيمن…»[3]. این را مرحوم مفید تصریح فرمود که می‌فرماید: «إلا أن ذلك لا يتبين إلا بعد زوالها بزمان»[4].

استاد: این بحث بعداً می‌آید. یکی از علامات این است که حاج آقا در علامت چندم همین را می فرمایند.

شاگرد: منظور این که حتماً بایدیک زمانی از زوال حقیقی بگذرد تا.

استاد: همین پایین صفحه چهل. «و ممّا يعلم به الزوال، «ميل الشمس إلى الحاجب الأيمن»[5]. صحبت بر سر این است که اگر بگوییم کسی رو به نقطه جنوب ایستاده و علامت زوال این است که شمس روی حاجب ایمن بیاید، این همین با ازدیاد و حدود یک ساعت که شهید گفتند، جور است. اما اگر بگوییم کسی به طرف قبله ایستاده است؛ اما قبله او نقطة الجنوب نباشد. وقتی نقطة الجنوب نبود، مانعی ندارد. مثل نقاطی که یک مقدار منحرف است. وقتی که شمس روی حاجب ایمن می‌آید، زوال صورت می‌گیرد. تا ببینیم رو به چه نقطه‌ای ایستادند که حالا بحث آن باید بعداً بیاید.

اگر هرکدام فرمایشی دارید بگویید تا من شروع نکردم.

بحثی راجع به اندازه قامت

بیان ابن ادریس در اندازه سایه در وقت زوال

شاگرد: مثلاً می‌گوینددر حله تا آخرین روز سال نصف سدس سایه است.

استاد: نصف سدس. اگر سدس همان قدم باشد،می‌شود نصف قدم. این را هم یادداشت کنید. خیلی خوب است. دال بر این که چه بسا نزد ابن ادریس هم، قدم و قامتی که در روایت آمده است، ایشان هم یک ششم معنا می‌کرد. این هم خیلی شاهد خوبی است.

شاگرد: می‌فرماید: «و معرفة ذلك إذا انتصف النهار و رأيت الظل ينقص، فإنّ‌ الشمس لم تزل، فإذا زاد الظلّ‌ فقد زالت الشمس، غير أنّ‌ أطول ما يكون ظلّ‌ الزوال إذا كانت الشمس في أوّل الجدي، و هو أوّل الشتاء حين انقضى الخريف»[6]

استاد: درست است. رأس الجدی.

شاگرد: «و ظلّ‌ العود يومئذ ساعة تزول الشمس مثله مرّة و ثلث».یعنی یک برابر شاخص و یک سوم.

استاد: یعنی شش قدم، مثله، اگر شش قدم گرفته باشند. بعد «و ثلث».شش قدم، ثلث آن دوتا می‌شود پس می‌شود هشت تا. پس طبق روایت نیست. چون حضرت در رأس الجدی، نُه و نیم گرفتند. اما اگر قدم را هفت تا بگیریم، مثله می‌شود هفت قدم. و ثلث هفت می‌شود دو و خرده ای -نزدیک سه، کمی کمتر از سه- آنوقت خوب است. هفت و دو می‌شود نُه و نیم که حضرت فرمودند. پس مطمئن نمی‌شویم که آن سدسی که ایشان می‌گویند،می‌خواستند مفاد روایت را بگویند. بعد هم می‌گویند درحله. فرمودیدمی‌گویند در حله اینطور است. اول اینطور فرمودید.

شاگرد: بالعراق.

استاد: بالعراق کلاً؟

شاگرد: بله.«و ظلّ‌ الزوال يومئذ بالعراق نصف سدس». البته در آن بالائی نمی‌گویند بالعراق. در پایینی می‌گویند بالعراق.

استاد: برای تابستان، حزیران.

شاگرد: بله.

استاد: بسیار خوب. حالا همان نصف سدس آن هم یا مستند به روایت صحیحه بوده‌اند و یا این که خودشان تجربةً گفتند. اگر تجربةً گفته باشند،برای جمع آن با روایت فکر دیگری شود.

شاگرد1: علی أی حال این که قامت شش قدم.

استاد: معلوم نشد؟ یعنی آن وقتی که نُه قدم و نیم بود، اگر شش قدم بود، هشت قدم و نیم می‌شد. اگر یک قدم یک ششم قامت می شد. مگر این که بگوییم منظور ایشان همان شش قدم است و تجربةً در عراق دیده بودند در رأس الجدی، همان هشت قدم و نیم است که محاسبه شما هم اول همین می‌شد.می‌شد حدود هشت قدم و نیم.

شاگرد: ظاهراً به روایت کاری نداشتند.

استاد: بله. خودشان یک چیزی را که تجربه کرده بودند،‌گفتند. کما این که محقق اول معلوم بود یک اعتباری کردند که فرمودند من در این روایت توقف می‌کنم، لنقصانه عن الاعتبار.

شاگرد: اگر قامت را هفت قدم بگیریم،با آن توجیه که بگوییم یک مقدار تقلیل در سمت کمتر دارد، خوب سازگار است. چون زیاده‌اش معادل همان نُه و نیم شد. مسئله هشت و نیم نبود. کوتاه آن شد سدس.حالا آن می‌شد بین سبع و سدس.معمولاً با قدم تبیین می‌کنند، باید می‌گفتند «نصف قدمٍ» و یک عدد خیلی ریزی. تقریبی بگویند. مشکل آن روایت به این شکل حل می‌شود.

استاد: حل می‌شود ظاهراً. همینطور است. حرف خوبی است که اگر قامت را هفت قدم بگیریم، از آن طرفِ زیادی شروع کنیم می‌آییم می‌گوییم در نصف قدم آن مسامحه شده است. چون مسامحه در نصف قدم بطور قطع پذیرفته و عرفی و ساده است و مهم نیست. اما در طول آن خیر، نمی‌شودهشت قدم بشود نُه. آنجا یکی واحد اضافه می‌شود، اسم آن مسامحه نیست. اما در این طرف چرا. نصف قدم باید برود مثلاً بشود مثلاً سه هفتم و کذا.

شاگرد: با این قضیه که گفتند ابن سنان خودش ساکن عراق بوده است سازگار است که حضرت برای مکان سکونت او گفته باشد.

استاد: برای عراق گفته باشند.

شاگرد1: عرض من این است که با توجه به حرف مرحوم ابن ادریس که می‌گوید عراق اینطور است.

استاد: بله

شاگرد2: آن‌وقت نه و نیم می‌شود

شاگرد1: بله، بر اساس این اگر هفت بگیریم.الان ما این را یک ششم گرفتیم. ولی اگر با همان نگاه معروف‌تر که یک هفتم است بگیریم، همین نُه و نیم  می‌شود.

استاد: ولی خب صریحاً ایشان می‌گوینددر عراق مثل و ثلث.

شاگرد1: خب دیگر. اگر ما قدم را معادل یک هفتم بگیریم، معادل همان نه و نیممی‌شود.

استاد: یعنی ایشان به هفت قدم نظر داشتند و بر طبق روایت هم حرف می‌زدند.

شاگرد: کاری نداریم که ایشان نظر داشتند یا نه. می‌خواهیم بگوییم ایشان عملاً که دیده معادل یک و یک سوم است، ما اگر قدم را معادل یک هفتم بگیریم جور درمی آید.

استاد: مؤید فرمایش شما هم این است که عبارتی که خواندند، جناب ابن ادریس از رأس الجدی شروع کرده است؛ نه از حزیران. یعنی شروع محاسبه ایشان از طولانی‌ترین سایه است که از رأس الجدی است؛ نه از رأس السرطان. بعد آمده بودند سراغ رأس السرطان.‌

مشکلات بحث رکود الشمس و عبارت علامه مجلسی

حالایک چیزهایی هم دیروز صحبت شد راجع به رکود الشمس. سه دقیقه‌ای را من عرض کردم بعد هم در ذهنم بود. حالا اینجا صحبتی نشد. اگر رکود یک امر عرفی باشد، مجموعش می‌شود سه دقیقه قبل از زوال و سه دقیقه بعد از زوال. تازه می‌شود شش دقیقه.بعید است که برای شش دقیقه [رکود داشته باشیم]  یعنی با انکسار،رکود راتوجیه کنیم. اینقدر فاصله نیست. بخصوص که دیروز هم آقا یک چیزی گفتند که من نمی‌دانم در مباحثه روی آن تأکید کردم یا نه. آن چیزی که مهم بود برای تصویر شمس که می‌گفتم فاصله کوتاه می‌شود، رمزش این بود که زاویه انکسار، به نحو تدریجی دارد کم می‌شود.یکدفعه نفرمائید که همینطور زاویه را فرض بگیریم، دم زوال بگوییم.یک دفعه می‌پرد. این منظور من نبود.

شاگرد: طبق محاسبه، نزدیک پانزده درجه وقتی مورد رؤیت بود، زاویه حقیقی آن،0045/15 بود.یعنی درواقع در حد   درجه

استاد: تفاوت تصویر مجازی با جرم.

شاگرد: تفاوت بین مجازی و حقیقی می‌شود، زمانی که حدود پانزده درجه می‌رسد.

استاد: پانزده درجه بالای افق یا پانزده درجه زوال؟

شاگرد: پانزده درجه نسبت به زوال.

استاد: بله،یعنی تدریجی از همان صبح اگر فاصله سه دقیقه بود، مدام این فاصله دارد کمتر می‌شود.

شاگرد: کمتر هم می‌شود.

استاد: بله. سه دقیقه از همان اول صبح دارد کم می‌شود. برای رکود نمی‌ماند.

شاگرد: البته بر اساس زمان حساب نکردیم. بر اساس زاویه حساب کردیم.

 

برو به 0:14:40

استاد:  خب برای زمان آن؟

شاگرد: اگر سرعت آن را ثابت بگیریم، طبیعتاً زمان هم کم می‌شود.

استاد: سرعت شمس،تخمینش که ثابت است. ولو در زمستان و تابستان فرق می‌کند. اوج و حضیض شمس دخالت دارد.لذا برای ساعت‌های شبانه روز شمس مجازی قائل شدند . اما آن اندازه‌ای نیست که فعلاً عرف بتواند [ با دید عرفی درک کند.] این تفاوت برای رصدخانه خوب است. برای عرف،یک سرعت متوسطی دارد. این سرعت متوسط، در کم شدنِ زاویه انکسار تفاوتی نمی‌کند إلا بالتساوی. یعنی در زمان‌های مساوی، زاویه به نحو مساوی کم می‌شود تا به صفر می‌رسد. خب اگر اینطور باشد، باید بر کلِّ از طلوع تا زوال، سه دقیقه را تقسیم کنیم. چیزی نمی‌شود. برای این که بگوییم این رکود است .

شاگرد1: بخاطر این که اصلاًظل و شکست آنقدر زیاد نیست.

استاد: بله. خب حالا پس این رکود که عرف می‌یافتند چه بوده است که در کتاب‌های لغت هم آمده است؟ مرحوم مجلسی در جلد 58بحار بود. صفحه آن را من یادداشت نکردم.چه صفحه‌ای است من بیاورم؟

شاگرد2: مرحوم مفیدمی‌فرمایند: «كلما ارتفعت الشمس نقص من طوله حتى يقف القرص في وسط السماء فيقف الفيء حينئذ فإذا زال عن الوسط إلى جهة المغرب رجع إلى الزيادة»[7]

استاد: این در مقنعه است؟

شاگرد2: بله.

استاد: تقف الشمس که همان صوم به معنای امساک است.

شاگرد3: کدام جلد فرمودید؟

استاد: جلد 58 من یادم است که سه تا برای شما برمی گردد،می‌شود 55. چه صفحه‌ای است؟ یک توضیحی ایشان دارند.می‌گویند این رکود از چیزهایی است که مشکل است و می‌گویند چطور باید این را درست کرد.

شاگرد: ممکن است منظور ازرکود الشمس همان ثابت ماندن سایه باشد؟

شاگرد: بعید به نظر می‌آید. چون نمی‌گویند سایه. «صامَت الشمس». چندتا تعبیر دیگر هم بود که می‌گفتند خورشید بالای سر ما ایستاد.یعنی به عبارتی عرف عام می‌گفتند که تا بحال خورشید داشت می‌رفت. حالا که بالای سر ما آمد، مثل این که از رفتن پشیمان شد.یک مدتی می‌خواهد آن بالا بایستد.عرف اینطورمی‌فهمیدند.می‌گفتند آمد بالا،می‌خواهد بایستد.

شاگرد1: در باب الشمس و القمر و احوالهم.

استاد: بله، همانجا است. اما چه صفحه‌ای است؟ صفحه آن یادم نیست؟ این باب خیلی مفصلی است.

شاگرد: اولین جایی که رکود الشمس بوده است صفحه 167 است. أنّه سأل أباجعفر علیه السلام عن رکود الشمس. این تعبیر در روایت آمده است.

استاد: بله، بیانٌ.

شاگرد: اما توضیح خودشان در صفحه 170 است.

استاد: بله. 168 شروع می‌شود. آنجا می‌گویند: «ثم إنه يرد الإشكال على هذه الأخبار من وجوه الأول أن ركود الشمس حقيقة مخالف لما يشهد به الحس من عدم التفاوت في أجزاء النهار و قطع قسي مدارات الشمس»[8].یعنی یک اشکال اعتباری می‌کنند. این‌که می‌گویند مخالف حس است یعنی شمس مرتب دارد می‌رود.نمی‌ایستد.یعنی چه بایستد؟ خب عرف این را می‌گفتند. این عرف عام شد. ایشان که می‌گویند مخالف حس است یعنی مخالف حس رصدخانه‌ای و محاسبه ای. و الا پس چرا عرف عام این را می‌گفتند و حتی در لغت‌ها آمده است؟

یکی دیگر«و الثاني أن الشمس في كل آن في نصف النهار لقوم». زمین در هر لحظه‌ای،نصف النهار یک عده‌ای داردتغییرمی‌کند.حالا چه مسطّح و چه کروی. «فيلزم سكون الشمس دائما». شما می‌گویید وقت زوال راکد است، این هم اشکال دوم.

«الثالث أن التفاوت بين يوم الجمعة و غيره أيضا مما يشهد الحس بخلافه».‏روز جمعه و روزهای دیگر فرقی ندارند.

«الرابع أن حرارة الشمس ليس باعتبار جرمه حتى يقع تعذيب أرواح المشركين بتقريبهم من عين الشمس بل باعتبار انعكاس الأشعة عن الأجسام الكثيفة».این را هم اگر بخواهیم به حرف امروزی‌ها بگوییم،می‌گویند و حال آنکه اینطور نیست. می‌فرمایند داغیِ شمس، بخاطر جرم آن نیست- این روی حساب طبیعیات قدیم است- می‌گفتند جرم شمس نور می‌دهد.«حرارة الشمس لیس بإعتبار جرمه». شما اگر در جرم خورشید بروید، خیلی قشنگ و خنک است و خوب است. فقط خیلی نور می‌دهد. وقتی نور می‌دهد، نور او وقتی به اجسام کثیف خورد، داغ می‌شوند.امروزه ما می‌گوییم مثلاً آن امواج مادون قرمز آن، که می‌خورد،حرارت می‌آورد. و الا اگر بتوانیم یک کاری کنیم و جلوی امواج مادون قرمز خورشید را بگیریم، خورشید حسابی می‌تابد و هیچ چیزی هم داغ نمی‌شود.

شاگرد: خورشید فقط نور تولیدمی‌کند، نه حرارت.

استاد: احسنت.

شاگرد: حرارت از راه دیگری است.

استاد: بله. حرارت آن، وقتی است که نور به اجسام می‌خورد. نور در آن اجسام تبدیل به حرارت می‌شود. روی مبنای امروز این‌طور نیست. امروز می‌گویند در خود خورشید بروید، حرارت بالا است.خب آنها تابش نور را طور دیگری می‌دانستند. نور را کیف می‌دانستند و می‌گفتند نور که کیفی است و در خورشید موجود است، بالمقابلة کیف منتقل می‌شود. حرف‌هایی که ابن سینا و دیگران هم در شفا و اینها دارند. مبانی نور برای آنها طور دیگری بوده است. خیلی تفاوت دارد با حرف‌های امروز.

خلاصه ایشان می‌گویند که در روایت حضرت فرمودند خدا با داغیِ خورشید،کفار را تعذیب می‌کند. ایشان می‌گویند خورشید که داغ نیست. نور آن که می‌خورد داغی تولید می‌کند. پس یعنی چه؟ «أن حرارة الشمس ليس باعتبار جرمه حتى يقع تعذيب أرواح المشركين بتقريبهم من عين الشمس بل باعتبار انعكاس الأشعة عن الأجسام الكثيفة». اجسامی که شفاف نیستند. کثیف یعنی غیر شفاف. «و لذا كلما بعد عن الأرض كان تأثير الحرارة فيه أخف». هرچه هم از زمین دور شویم، حرارت کمتر می‌شود.

«یُمکن الجواب». بعد چند جور ایشان شروع می‌کنند به جواب دادن. می‌گویند: «يمكن أن يكون الركود قليلا لا يظهر في الآلات»‏.می‌گویند رکود ثابت باشد.می‌خواهند جهت تعبدی‌اش را بگویند.یعنی جواب ایشان با بحثی که ما جلو آمدیم کاملاً تفاوت می‌کند.

ایشان می‌گویند در روایات داریم رکودی هست.با حس نگاه می‌کنیم می‌بینیم نیست.می‌فرماید خب چه بسا هست. اگر آلات خیلی دقیق بشود آن رامی‌بینیم. اما وقتی حس ما دقیق نیست، آن را نمی‌بینیم. حال آن که عرض ما این بود که با این پی جویی‌ها از کتاب لغت و اینها، معلوم می‌شود که مأنوس خود عرف عام بود که عرف، وقت زوال حس می‌کردند خورشید ایستاده. برای این بایدیک چیزی پیدا شود.  

حالا یک احتمال دیگری بود که شما فرمودید. آن مربوط می‌شود به نحوه‌ای که وقتی خورشید بالا می‌آید تا دور می‌زند، ارتفاع گرفتنِ خورشید در قوس که ما آن را نگاه می‌کنیم، تفاوت داردیا ندارد؟ شبیه آن برای حرکت دورانی، معروف بود که مثلاً اگر یک روی صفحه‌ای از جلو کسی ببیند که مثلاً یک کره ای، توپی به صورت دائره دارد می‌گردد.از اینطرف که نگاه می‌کندمی‌بیند راحت می‌گردد با سرعت متساوی. اما اگر برود به جای این که از کنار، اینطوردایره را ببیند، دایره را اینطور بگیرد و از کنار دایره نگاه کند، این توپی که دارد دور می‌گردد را از دور که نگاه می‌کند،می‌بیند سرعت آن برابر نیست. این یک چیز روشنی است. یعنی از بغل نگاه کنید ….

مثلاً از دور می‌بینید یک اسبی دور یک میدانی دارد می‌گردد. دور می‌زند. شما موازی نگاه می‌کنید. از بالا صحنه را نمی‌بینید. اگر آن میدانی که اسب دور می‌زند را از بالا ببینید،می‌بینید حرکت اسب برابر است. ولی اگر از دور اسب را ببینید،می‌بینید حرکت آن کم و زیادمی‌شود. چه زمانی سرعت می‌گیرد؟ آن وقتی که در قوس مقابل روی شما است.می‌بینید به سرعت داردمی‌رود. اما وقتی از چهل و پنج درجه می‌آید که به طرف شما جلو می‌آید، می‌بینید یک مقدار رفت این طرف و یک مقدار هم برگشت.ولی زمان طول کشیده است. او با همان سرعت دارد می‌آید. شما در منظری هستید که او را کند می بینید.

شاگرد: فقط اینطرف و آنطرف رفتن او را می‌بینیم. جلو و عقب رفتن او را نمی‌بینیم.

استاد: نمی‌بینیم و جلو و عقب رفتنِ او زمان می‌گیرد. ما می‌گوییم در یک محدوده‌ای کمتر رفت. و دوتا منظر است:یکی منظر سینوسی و یکی منظر مکمّل سینوسی. اگر من اینجا ایستاده باشم،می‌گویم در این زمان کم می‌رود. آن شخصی که نود درجه آنطرف تر از من صحنه اسب را می‌بیند، درست برعکس می‌بیند. همان وقتی که من می‌بینم دارد کم می‌رود، او می‌بیند به سرعت می‌رود. چون در  قوسی است که جلوی چشم او است. ولی تصویر این در شمس برای ما مشکل است.

احتمال اطلاق«رکودالشمس» به معنای توقف در ارتفاع گرفتن و طرح سائر احتمالات

شاگرد: مگر این که نظر عرف فقط به بالا و پایین رفتنِ شمس باشد. تعبیر آنها این است که می‌گویند«بالا آمد»،«پایین رفت».

استاد: می‌گویند«ایستاد».

 

برو به 0:24:32

شاگرد: «ایستاد» در چه چیزی؟ اگر نظر عرف فقط به بالا و پایین رفتن باشد، آن وقت تعبیر«ایست» در بالا و پایین رفتن،تعبیرمنطقی است.

استاد:مثلاً بگویند«إرتفعت الشمس». بعد إرتفعت، إرتفعت، ثم قامت.«قامت»یعنی چه؟ یعنی دیگر آنقدر بالا رفت که من دیگرنمی‌گویم«بالا».«بالا» نمی رود،خودش در سقف است. بالا آمده است. همه اینها، بالا است.

شاگرد: یامثلاً إنجمدت. اینطور بگوییم.

استاد: همینطور هم است.یعنی شمس وقتی به حدود شصت درجه رسید، ما می‌بینیم حالا دیگر اینطورمی‌رود؛ نه آنطور.یعنی قبل از آن داشت ارتفاع می‌گرفت.

شاگرد: حرکت اینطوری را وقتی نگاه می‌کنیم، اصلاً خیلی برای ما محسوس نیست. عرف وقتی نگاه می‌کند، بیشتر ارتفاع را می‌بیند. خیلی حرکتِ نزدیک و دور شدن آن را نمی‌بیند. مگر این که شاخص بگذارد. تا زمانی که شاخص نگذاشته است و به سایه نگاه نکرده است، حرکتی که به این سمت دارد، شاید خیلی برای او مفهوم نباشد.

استاد: باز برای اینکه مطمئن شویم.یک مشکلی که اینجا است این است که در رأس الجدی برای غالب بلادی که بوده است، خورشید از سمت الرأس خیلی پایین است و لذا هرچه هم خورشید از سمت الرأس پایین‌تر است، این مشکلی که شما می‌گویید کمتر پیش می‌آید.یعنی آخرش خورشید وقتی دارد ارتفاع می‌گیرد.یعنی بالای سر نمی‌آید؛ بطوری که بگوییم ایستاد؛یعنی کم شد.

شاگرد: نه دیگر،می‌ایستد.یعنی در یک جهتی که دارد حرکت می‌کند، بالا آمدنِ آن دیگردر دید نیست. مثلاًما از اینجا نگاه می‌کنیم. درواقع پایین می‌آید.

استاد: اینطور بالا می‌آید. اینطورمی‌رود. وقتی به اینجا آمد شما می‌گویید ایستاده است؟

شاگرد: بله.یعنی در حرکت خودش، درواقع دیگر بالاتر نیامد.

استاد: چون پایین است، چرا. می‌آید. همین را می‌خواهم عرض کنم. وقتی بالای سر ما است، از شصت درجه که رفت، دیگرمی‌گوییم رفت به طرف سقف مثلاً. کأنّه دیگر بالا نمی‌رود. بالا هست. باید سر خودمان را اینطور کنیم تا ببینیم.

شاگرد: نه وقتی سر خودمان را اینطور کنیم.هرحدی که هست، بخاطر ماهیت حرکت دورانی، درواقع از یک حدی به بعد، ارتفاع آنچنانی نمی‌گیرد.یعنی سرعت زاویه‌ای اگر ثابت باشد، ولی سرعت خطیِ آن از یک جایی به بعد بخاطر قاعده کسینوس‌هاخیلی کم اضافه می‌شود. در حد محسوس نیست.

استاد: و لذا من عرض می‌کردم در حدود بعد از شصت درجه. یعنی تا چهل و پنج درجه که روشن است. از حدود شصت درجه به بعد.

شاگرد: نه.اصلاً بگوییم هشتاد، نود درجه،هشتاد و پنج درجه. یعنی تقریباً اگر متوسط بگیریم، در یک ساعت شایدمثلاً بگوییم پانزده درجه حرکت می‌کند.

استاد: منظور من این است که از شصت درجه شروع می‌شود. چون به این صورت که قوس بالا می‌آید، بعد خم می‌شود. خم شدنِ آن به این است که وقتی می‌خواهد بالا برود، کمتر بالا می‌رود. تا بحال به این صورت می‌رفت و اوج گرفتنِ آن سریع بود. اما بعد از چهل و پنج درجه که شروع می‌شود -شروع آن از چهل و پنج درجه است– بعد که در شصت درجه می‌آید، اگر بخواهیم ارتفاع بزنیم، همان زمانی که قبلاً برای شاخصِ ما مثلاً دو متر بالا می‌رفت – فرض کنید – حالا الان چون به این صورت دارد سیرمی‌کند، خیلی کمتر می‌رود. ارتفاع گرفتنِ آن کمتر است. اما این که بگوییم این اسم آن است که یعنی ایستاده است،مثلاً «صامَت»،« رَکَدَت» و … رکود مقابل حرکت است؛ نه مقابل ارتفاع. ملاحظه می‌کنید؟ متفاهم عرف، ایستادن شمس بوده است؛ نه بالا نرفتن.

شاگرد: وقتی حرکت را بالا رفتن ببیند، ایستادن یعنی بالا نرفتن. می‌خواهیم ببینیم نگاه عرف چیست.

استاد: یک پی جویی بیشتری باید بشود.

شاگرد: یعنی سکون در مقابل چه حرکتی است؟

استاد: حرکت ارتفاعی یا صرفاً حرکت؟

شاگرد: می‌خواهم بگویم این دور از ذهن نیست.

استاد: حالایک چیزی دیگری هم خوب است در تتمه این، غیر از لغت و اینها این است که ببینیم در کتاب‌های هیئت، در مرجع‌ها در هر زبانی، چه عربی و انگلیسی و فارسی، راجع به این مسئله رکود به عنوان دید فنی اسمی برده‌اند یا نه؟یعنی وقتی کتاب هیئت می‌گفتند واز دید فنی این را مطرح کردند و طلوع و غروب و زوال و انکسار نور و همه اینها را در نظر گرفتند، در آن کتاب‌ها از این اسمی بردند یا نه؟ حالا کسی حوصله کرد و منبع در دسترسِ او بود، ببیند آنها اصلاً اسمی از این دارند یا اثری در آثار این حرف در آنجا نیست؟ اگر نیست، این احتمالی که شما می فرمائیدنزدیک‌ترمی‌آید که پس معلوم می‌شود در آخر به یک نحو مسامحه عرف برمی گردد. چون در کتاب‌هایی که نگاه فنی می‌کردند، ملاحظه‌ی منظر و انکسار و همه اینها را کردند و در عین حال اسمی از اینها نبردند.

شاگرد: وقتی شمس حدود 80 درجه ارتفاع می‌گیرد نود و هشت درصد و نیم از آن مسیرخودش را رفته است.یعنی حد قابل توجهی. بیست درجه‌ای که از حرکت باقی مانده، خیلی کم است.یعنی حدی که شایداصلاً به چشم نیاید.

استاد: هفتاد درجه فرمودید؟

شاگرد: هشتاد درجه.

استاد: ده درجه مانده است تا نود درجه.

شاگرد: بله،ده درجه.

استاد: حالایک کار دیگری هم که الان چه بسا شده است به ذهنم آمد. پی‌جویی این هم خوب است. می‌دانید رصد می‌کنند با دوربین‌های عکسبرداری واصلاً فیلم حرکات سماوی را می‌گیرند. این را هم می‌شود ببینند. دوربین‌هایی که متحرک است، همراه عین شمس.یعنی دوربین‌هایی که حرکت کل شمس را – الان هست اینها – عکسبرداری می‌کنند، در آنها، این لحظه‌ای که شمس به نصف النهار می‌رسد، از حیث سرعت زمانی تفاوت می‌کندیا نه؟ این هم کار خوبی است.

شاگرد: عکس کجا فرمودید؟

استاد: دوربین‌هایی که سیر شمس را از طلوع تا غروب عکسبرداری می‌کند.

شاگرد: عکس‌های آن را همین الان سرچ می‌کردیم و زیاد هم بود.اصطلاحاًsolar graphic»»هم به آن می‌گفتند. چطوری از آن عکس می‌شود فهمید که توقف کرده است؟

استاد: می‌خواهم فیلم باشد، نه صرفاً عکس. تصویربرداری فیلم باشد.فریم‌های متوالی با زمان باشد.

شاگرد: عکس را می‌گذاشتند که این فیلم بشود. نقطه نقطه بیفتد.الان یک خط شده است. منظور شما این است یا طوری باشد که ببیندیک روز طول بکشد.

استاد: نه.یعنی فیلمی باشد که ما ببینیم. چون پرش فریم‌ها نسبت به زمان برابر است.یعنی در هر ثانیه مثلاً بیست و پنج تا فریم می‌رود.نمی‌دانم چندتا. بیست و پنج تا. در هر ثانیه اینقدر. پس در زمان برابر می‌توانیم بفهمیم که در این زمان برابر، سیر شمس مساوی بود یا نبود؟ این هم از راه‌های خیلی خیلی خوب. حالا آنها را ببینید.حتماً فیلم اینها است. اگر فیلم اینها باشد، تطبیق زمانی بکنید.یعنی اگر همان فیلم را در یک ویراستارباز کنید، برای شما می‌گوید الان خورشید اینجاست. زماناً چقدر زمان طول کشیده است تا به اینطرفِ نصف النهار آمده است. اما وقتی از نصف النهار فاصله گرفته است چقدر طول کشیده است. قشنگ می‌شود در اینها دید. این هم از راه‌های خیلی خوبی است که محسوس می‌شود این رکود الشمس را دوربین می‌بیندیا نه؟ آن که عرف می‌گفتند، صرفاً بخاطر آن است یا دقیقاً بخاطر یک ضابطه‌ای است که الان ما بایدآن را کشف کنیم. وقتی شمس نزدیک نصف النهار می‌آید، سرعت حتی حسیِ شمس در قوس سماوی خودش کاهش پیدامی‌کند.

شاگرد: یعنی سرعت زاویه‌ای منظور شما است؟

استاد: بله.

شاگرد: آنوقت این لازم می‌آید که چرخش زمین تفاوت کند.

استاد: نه دیگر. ما نمی‌خواهیم به چرخش زمین نسبت بدهیم. زمین که به حرکت وضعی داردمی‌گردد.

شاگرد: یعنی یک پدیده دیگری باعث شده است که منظر ما تغییر کند.

استاد: احسنت. منظر ما تغییر کند. ما دنبال همین هستیم. و لذا الان همین سرعت، وقتی برای زوال ما، نصف النهار ایران می‌رسد، فیلمی که اینجادارد می‌گیرد، سرعت زاویه شمس کم می‌شود. اما همین دوربین اگر مثلاً در پکن باشد، نه.حساب کار خودش را دارد و سرعت کم نمی‌شود؛ اگر این رکود شمس درست باشد. لذا ربطی به حرکت وضعی زمین به دور خودش ندارد.یک علت دیگری سبب می‌شود که رکود الشمس پدید بیاید. حالا پیدا کردنِ اینطور فیلمی و مقایسه کردن زمانیِ سیر شمس خیلی کار خوبی است؛ اگر حوصله کردید.

شاگرد: راهی هست که بفهمیم این روایت که راوی سؤال کرده است، آیا قبل از آن در روایات بوده است یا نه؟ کتابی چیزی در این زمینه است؟

استاد: برای رکود الشمس؟

شاگرد: برای این کلمه. اگر اولین مورد است که راوی سؤال کرده است،مثلاً محمد بن مسلم یا هر کس دیگری.

استاد: درکتاب‌های لغت بود.مثلاً در روایات بود.من دوتا روایت در کتاب‌های سنّی‌ها پیدا کردم.یکی روایت اسلام آوردنِ عمر بود.

شاگرد: یعنی در زمان عمر، اصطلاح رکود الشمس بوده است؟

استاد: حالا ولو آن زمان هم نبوده، چون در این روایت بعضی چیزهای آن معلوم است برای این بوده که می‌خواستند عمر را بالا ببرند. اما علی أی حال این محدّثین با همدیگر این را می‌گفتند.

 

برو به 0:33:54

شاگرد: نکته عرض من این است که اگر ثابت شود که نبوده است، محمد بن مسلم یک عالم درجه اول بوده‌ است. اگر او یک چیزی را می‌دانست،اصلاًمعنایش این نیست که عرف می‌دانست. پس یک چیزی بوده است.فرض کنید بحث‌ علمی بوده است. بخصوص آن روایتی که حضرت می‌فرمایند جثه کوچکی داری،عظمت این عالم رانشان می‌دهد. بهرحال اگر محمد بن مسلم یک سؤالی را بکند و یک سؤالی داشته باشد به معنای این نیست که عوام می‌دانستند. بخصوص زمان ائمه علیهم السلام که علوم یک مقدار نشر پیدا کرده بود.

استاد:  مؤید آن هم این که اگر رکود الشمس را به عنوان سؤال می‌گوید، اگر صرفاً ارتفاع و اینها بود، خود ذهن‌های دقیق و ظریفی مثل محمد بن مسلم می‌فهمیدند که این رکود نیست. نمی‌گفت تا حالا داشت بالا می‌رفت و حالا چرا ایستاده است؟اگر این مسامحه منظور او بود که از امام سؤال نمی‌کرد که این الان چرا ایستاده است؟ می‌گفتند نایستاده است. بالا می‌رود.یعنی جواب خیلی راحت‌تر بود. معلوم می‌شود رکود الشمس یا همان یک دقیقه‌ای بوده است …

شاگرد: چیز محسوسی هم شاید نبوده است.یعنی شایدیک بحثی است در روایات…

استاد: قبل از این بحث‌های ما، آنچه که من سابقه ذهنی دارم، اینطور در ذهن من مانده بود که بعد هم کتب لغت، مؤید آن شد.

شاگرد: در روایات اهل سنت، بلال ظاهراً به حضرت می‌گوید آقا!«رکدت الشمس».

استاد: رکدت الشمس. بله می‌گویم. این را فراموش کرده بودم.

شاگرد: اصلاً با ظل نه. با خود رکود الشمس، زوال را تشخیص می‌دهد. خیلی عجیب است.

استاد: بله.می‌گوید وقت نماز است. حضرت فرمودند بله. قبلاً همین را دیده بودم. الان از ذهنم رفته بود. دوتا روایت پیدا کرده بودم.یکی از آنها برای اسلام آوردن عمر بود.یکی هم همین بود. یعنی آدم وقتی مراجعه می‌کند می‌بیند این‌که شما می فرمائید حسی نیست،اصلاً انس با آن چیزی که متلقّات عند عرف عام بوده است، آدم قطعاً می‌فهمد حسی است. حالا باید این را چکار کنیم؟ من نمی‌دانم.باید بعداً ببینیم اهل فن در هیئت چه گفتند. اینطور به دست می‌آید که عرف عام این را می‌شناختند. به عنوان یک چیزی که می‌گفتند«قامت»،«صامت»،«رکدت».

شاگرد: در وقت ظهر که نمی‌شود به جرم خورشیدنگاه کرد،آن‌ها اینقدر دقیق نگاه می‌کردند؟ احتمال نمی‌دهید که رکود سایه ذهن اینها را به رکود شمس منتقل کرده باشد؟

استاد: نه. تعبیر«کبد السماء» و اینها، نه یعنی سایه.مثلاً این را اماره می‌گرفتند برای آن؟

شاگرد: طبیعتاً در سایه رکود می‌دیدند.عرف عام می‌گوید سایه ایستاده است.شمس ایستاده است که سایه ایستاده است.

اسمی برای آن نداشتند مثلاً سایه.

استاد: این هم یک جور که بگوییم اصلاً به خودش نظر نداشتند.

شاگرد: خود نظر کردن به خورشید در آنجا واقعاً کار راحتی نبوده.

استاد: نه. عرف عام که چرا. نظر می‌کنند.عرف عام اینطور نیست. شما بگویید نگاه به خورشیدنمی‌کنند، لازم نیست رصد کردنِ حرکت آن، فقط به خیره شدن باشد. الان به عرف نگاه کنید، قشنگ حساب دست آنها است.حتی همان خود خورشید را.با یک نگاهی که موقعیت آن را می‌سنجند، بدون این که در آن خیره شوند. خیره شدن فرق دارد با موقعیت جرم نورانی را پیدا کردن. ولی خب این احتمالی که شما می‌گویید هم فی حد نفسه احتمالی است. بایدشواهدی از جاهای دیگر را ببینیم.

ادامه بحث از رکودالشمس در روز جمعه

شاگرد 1: یوم الجمعة رکود نیست.

شاگرد 2: یوم الجمعة هیچ‌جا در روایات پیدا نشد.

شاگرد 1: چرا.

استاد: دیروز شما تشریف نداشتید. ابن بزیع می‌گوید: «بلغنا». خود یوم الجمعة را به عرف نسبت نمی‌دهد.مثل اینکه می‌گوید این در روایت آمده است. من هم گشتم که ببینم در عرف عام جمعه بود یا نبود؟ نبود. لذا مرحوم فیض وقتی که این یوم الجمعة راتوضیح می‌دهند، در آخر فرمودند که …

شاگرد: اینطور نیست.«و سئل الصادق ع عن الشمس كيف تركد كل يوم و لا يكون لها يوم الجمعة ركود».

استاد: این دومی بود که من عرض کردم.یکی برای ابن بزیع است. این برای فقیه است. در روایت عرض کردم در فقیه دوتا است.یکی دیگر هم برای ابن بزیع است که از امام رضا سلام الله علیه سؤال می‌کنند.

شاگرد1: شاید همین باشد.

استاد: دیروز هم همین احتمال را عرض کردم که چه بسا «بلغنی» که می‌گوید، همین روایتی بود که از امام صادق آمده است. دیروز صحبت شد.

استاد: خب حالا یوم الجمعة در عرف عام بوده است یا نه؟ نمی‌دانیم. این را باید بیشتر تحقیق کنیم. مرحوم فیض تأویلی که می‌کنند، به عرف عام نسبت می‌دهند.نمی‌گویند یک چیز تعبدی است. دیدید آخر آن هم در وافی می‌فرمایند: «هذا ما خطر ببالي في تأويل الحديث و العلم عند الله تعالى»[9].‏خودشان می‌گویند«تأویل».یعنی می‌پذیرند که این تأویل است و یک جهت روانی به آن می‌دهند که گفتم.می‌گویند مردم روزی که کار دارند و می‌خواهنددر بحبوحه شغل کاری خودشان را رها کنند و بیایند نماز بخوانند، این وقت نماز برای آنها خیلی می‌شود.می‌گویند چقدر معطل شدیم! چون می‌خواهد به دنبال کار خودش برود. این فاصله برای او زیاد به چشم می‌آید. اما روز جمعه نه. هیچ کار ندارد. آرام است. خودش را آماده کرده است برای نماز جمعه و خطبه و اینها.می‌گوید خب زود رفت.یعنی رکودی للشمس نبود. سید اینطور فرموده بودند. این را دیروز خواندیم. اما این معلوم است طور دیگری هم [می تواند باشد] خودشان فرمودند«تأویل».

شاگرد: حتی مدت رکود شمس را هم چه بسا در بعضی از روایات می‌شود به دست آورد. در یکی از روایات در امالی مرحوم طوسی است که می‌فرماید امام هنگامی که رکود شمس شد، قُبَیل الزوال شروع کردند به نماز. تمام نکردند تا زالت الشمس. تا زوال تمام نکردند.

استاد: همانجا تعبیر رکود دارند.

شاگرد: به اندازه دو رکعت نماز.

استاد: همان‌جا«رکود»دارد یا«زال»؟

شاگرد: رکدت الشمس را دارد. رکد را می‌فرماید.

شاگرد2: «قال: و ربما كان يصلي يوم الجمعة ست ركعات إذا ارتفع النهار، و بعد ذلك ست ركعات أخر، و كان إذا ركدت الشمس في السماء قبيل الزوال أذن و صلى ركعتين‏فما يفرغ إلا مع الزوال، ثم يقيم للصلاة فيصلي الظهر، و يصلي بعد الظهر أربع ركعات، ثم يؤذن و يصلي ركعتين، ثم يقيم و يصلي العصر»[10].

استاد: خب این اگر باز مربوط به همان روز جمعه باشد.

شاگرد: ظاهر آن این است که روز جمعه است.

استاد: بله، ظاهر آن همین است.

شاگرد: آنوقت چطور این دوتا روایت را می‌شود باهم.

استاد: نه. این خوب است. این یعنی شاهدی می‌شود برای این که … چون راوی از خودش می‌گوید. نمی‌گوید امام گفتند. این شاهدی می‌شود بر این که در عرف عام روز جمعه پیش خودشان رکود داشتند و روز جمعه تفاوتی با غیر آن نداشته است. این شاهد خوبی است.

شاگرد: رکود زمان کوتاهی هم بوده. در حد دو رکعت نماز نافله مثلاً.

استاد: بله و این هم شاهد آن است که رکود هم نزد او خیلی طولانی نبوده است.

شاگرد: این با زوال هم تمام می‌شود.یک چنین چیزی.

استاد:  با اتمام رکود؟ بله. آقا فرمودند که زودتر مباحثه تمام شود.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.

 

نمایه‌ها: زوال شرعی، رکود شمس، رکود الشمس روز جمعه، انکسار نور، اندازه قامت، ارتفاع شمس،

 


 

 

[1]من لا يحضره الفقيه، ج‏1، ص: 224

[2] كافي (ط – دار الحديث)، ج‏9، ص: 410

[3]وسائل الشيعة، ج‏4، ص: 161

[4]المقنعة، صفحه: ۹۳

[5]بهجة الفقیه، صفحه: ۴۰

[6]‌موسوعة ابن إدریس الحلي (کتاب السرائر (الحاوي لتحریر الفتاوی))، جلد: ۸، صفحه: ۳۰۷

[7]المقنعة، صفحه: ۹۲

[8]بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏55، ص: 170

[9]الوافي، ج‏8، ص: 1085

[10]الأمالي (للطوسي)، النص، ص: 695 و 696

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است