مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 11
موضوع: اصول فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
الخامس: أنّه يلزم أن لا يحدث حركة أصلاً، لأنّ زمان الحركة محدود بآن هو مبدؤه، فالحركة لا توجد في هذا الآن، لأنّها كون المتحرّك بين المبدأ والمنتهى وهو في المبدأ بعد، ولا في آن آخرَ بينهما زمان، وإلاّ لم يكن ما فرض مبدأً مبدأ، بل آن في يليه، فتتالى الآنات.[1]
«الخامس: انه یلزم ان لا یحدث حرکة اصلاً» خب اشکالات مستصعبه را داشتند میفرمودند. چهار تا از آنها تمام شد پنجم و ششم و هفتم را یک جا ذکر میکنند و یک جواب به همه آنها میدهند؛ چون پنجم و ششم و هفتم میخواهد با زور و با نشاندادن سنخ حرکت در خارج و انطباقش بر مسافت، تتالی آنات را بر مذهب حکما تحمیل کند و میخواهد مطلب به تتالی آنات ختم شود با چه چیزی؟ با سؤالات و ترفندهایی که دارد؛ لذا مجبور شدند در تقسیم ثنائی است و به ذهن دوتایی میآید سه تایی کنند که در جواب عرض میکنم.
حالا اولین چیزی که میخواهد تتالی آنات را درست کند این است که میگوید اگر بر مبنای حکما مسافت و حرکت یک پیوسته به تمام معنا پیوسته باشد و به آنات متتالیه و جزء لایتجزا برنمیگردد. اگر بر نگردد لازمهاش این است که حرکت هیچگاه حادث نشود «ان لا یحدث حرکة اصلاً» اصلاً ما حرکت نداشته باشیم درحالیکه ما حرکت داریم و حدوث حرکت مبتنیبر جزء لایتجزا میباشد این حرف اول آنها است.
«یلزم ان لا یحدث حرکة اصلاً لان زمان الحرکة محدود بآن هو مبدئه» معلوم است که حرکت یک زمانی دارد که این زمان یک زمان صفر دارد و یک نقطهای دارد که مبدأ الحرکة است و روی آن نقطهای که مبدأ حرکت است و طرف زمان میباشد برای این مورد هنوز حرکتی حادث نشده است پس وقتی متحرک در نقطه صفر است؛ یعنی هنوز در زمان صفر است و حرکتی پدید نیامده است «زمان الحرکة محدود بآن هو مبدئه» مبدأ آن زمان. اگر به حرکت بر میگشت مبدئها میشد؛ اما چون به زمان برمیگردد مبدئه شده است.
شاگرد: زمان حرکت.
استاد: بله، زمان حرکت. مبدأ آن زمان حرکت [منظور] است؛ چون «آن» که جزء حرکت نیست و آن جزء زمان حرکت است پس زمان الحرکة محدود بآن که آن مبدأ آن زمان است، آن نمیتواند مبدأ باشد و جزء زمان میباشد آن در زمان که نمیتواند جزئی از مسافت و حرکت باشد. خب فقط میتواند مبدأ زمان باشد و لذا گفتند مبدئه «فالحرکة حینئذ لا توجد فی هذا الآن» در این آن زمان صفر که ابتدای حرکت است. هنوز حرکتی نداریم و حادث نیست «فالحرکة لاتوجد» در این آن مبدأ موجود نیست «فالحرکة حینئذ لا توجد فی هذا الآن» چرا؟ لانها چون تعریف حرکت این است که «لانها کون المتحرک بین المبدا و المنتهی اصلاً» بودن متحرک بین مبدأ و منتهی است و اینجا بینی نیست، تعریف حرکت بر وقتی که متحرک در خود مبدأ است، صادق نیست « الحرکة کونه بین المبدا و المنتهی» پس تعریف بر آن صادق نیست «لانها کون المتحرک بین المبدا و المنتهی و هو فی المبدا بعد» هنوز در مبدأ شروع نکرده است خب پس این آن مبدأ حرکت است و حرکت هم حادث نیست «ولا فی آن آخر بینهما زمان» اگر دو آن در نظر بگیرید در آن مبدأ که زمانش صفر بود حرکتی نبود یک جایی دیگر بعد از آنِ مبدأ یک آنی فرض بگیرید که حرکت درآن حادث شده است.
خلاصه حرکت داریم در آن صفر حرکت نبود و درآن بعدی هرطور فرض بگیریم در آن بعدی حرکت موجود شد. از دو حال بیرون نیست. بین این آنی که الآن فرض میگیرید که حرکت حادث شده و آنِ مبدا الحرکة که زمان صفر بود و حرکت نبود. بین این دو آن یا یک زمان دیگری فاصله هست یا نیست، اگر زمان فاصله هست که الآن بررسی میکند و اگر نیست بحث دیگری است «و لا فی آن آخر بینهما زمان و الا لم یک ما فرض مبدأٌ مبدأً بل فی آن یلیه» فی مقدم است و آن موخر است – بحث سر این است که پنجم و ششم وهفتم دلیلهایی است که اصحاب جزء آوردهاند برای اثبات جزء لایتجزا که یک جواب دادهاند. حاصل حرفشان این است که میخواهند گردن حکما بیندازند شما که گفتید حرکت پیوسته است با این سؤالاتی که از شما میپرسیم مجبور میشوید که بگویید تتالی آنات دارد زمانِ حرکت تتالی آنات است و به وزانش هم حرکت میشود صاحب اجزاء جزء لایتجزا پس حالا میخواهد تتالی آنات را ثابت کند.
پس اولین دلیل این شد که متحرک ما در نقطه مبدأ حرکت و در زمان صفر حرکت ندارد و اگر بگویید حرکت دارد اشتباه میکنید؛ چون مبدأ است و تعریف حرکت بر مبدأ صادق نیست. چرا؟ چون کون الشیء بین المبدا و المنتهی این برای مبدأ پس در مبدأ حرکت نداریم. یک آن دیگری فرض میگیریم که روی فرض ما حرکت دارد و حرکت شروع شده و حادث شده است.
حالا سؤالش این است که بین این آنی که میگویید حرکت داریم و آن آنِ مبدأ که حرکت نداشتیم بینش زمان هست یا نیست؟ از دو حال بیرون نیست یا بین این دو زمانی هست یا نیست؟ اگر نیست که حرف او میشود ببینید ما دو آن داریم که بینش زمان نیست آن عدم حدوث حرکت و آن حدوث حرکت. اما اگر بگوییم بینش زمان هست. میگوید «ولا فی آن آخر بینهما زمان و الا لم یکن ما فرض مبدأ مبدأ» فرض گرفتیم مبدأ زمان نداشت و یک آن دیگری بعد از آن فرض گرفتیم که حرکت در آن موجود است. خب شما میگویید بین این آن مبدأ با آنی حرکت در آن هست زمانی هست خب ما این زمان را میخواهیم جلو ببریم؛ چون زمان است اجازه جلوتر رفتن داریم یا نه؟ اگر اجازه جلو رفتن داریم این آن حدوث نیست ادامه حدوث است آنی که بعد است و ایشان این را متعرض نشدند چرا؟ چون دومین آن را گرفتند.
شاگرد: فرض آن حدوث است.
استاد: آن حدوث است خب وقتی آن حدوث شد اگر بین آن حدوث و آن مبدأ یک زمان دیگری باشد. خب مبدأ مبدأ نبوده است؛ چون قبلش هنوز سکون داشتیم؛ یعنی آن حدوثِ حرکت، قبلتر آن زمانی است که هنوز در مبدأ نیست و حرکت هم نیست، مبدأ زمانی داشتیم که در مبدأ نیست و حرکت هم نیست.
برو به 0:09:56
شاگرد: مبدأ زمانی .
استاد: بله، مبدأ زمانی پس آن مبدأ از مبدائیت افتاد.
شاگرد:این حرکت، حرکت نشد.
استاد: اینها متلازم یکدیگرند و از هر کجا بگیرید اینها با یکدیگر متلازم هستند یک نقطهای داریم که نقطه مبدأ است و زمانش صفر است یک آنی هم داریم که اولین آن حدوث است که من عرض کردم آن دیگری هم فرض بگیرید مجبوریم به اول برگردانیم پس اول آنی که حرکت داریم که میشود کون الشیء بین المبدا و المنتهی.
شاگرد: بین المبدا و المنتهی مگر مکانی نیست؟
استاد: زمان هم میتواند باشد بینیت زمانی و مکانی واژه بین به هر دو صادق است.
شاگرد: خب در تعریف آقایان کدام منظور است.
استاد: بین طلوع تا غروب این بین مکانی است یا زمانی؟
شاگرد: این زمانی است؛ ولی در حرکت زمانی نیست.
استاد: چون مبدأ مکانی است مبدأ را زمان فرض بگیرید بینش زمانی میشود کون الشی بین المبدا و المنتهی.
شاگرد: بستگی دارد که حرکت در چه چیزی و چه مقولهای باشد؛ مثلاً در مقوله این بوده پس مبدأ و منتهی مکانی مدنظر است شاگرد2: مستلزم زمان هم هست دیگه، اگر مکانی هم باشد مکان هم اگر بخواهد حرکت کند به زمان نیاز دارد.
شاگرد: زمان میخواهد اما ببینید شما یک چیزی الآن اینجا ایستاده است تا ده دقیقه دیگر اینجا ایستاده است خب بگوییم کون الشیء بین المبدا و المنتهی خب بین المبدا و المنتهی هست یک مبدئی هست که مبدأ زمانی در نظر میگیریم و یک منتهایی که زمانی در نظر میگیریم شیء هم بین مبدأ و منتهی است؛ ولی این حرکت نیست مگر اینکه بگوییم حرکت در مقوله دیگری است آن جا هم باید مبدأ و منتهای آن مقوله را در نظر بگیریم اینجا که ظاهراً حرکت میگویند حرکت در این منظور است؟
استاد: نه کلاً مبدأ یعنی مبدأ مسافت حرکت در هر مقولهای منظور است الحرکة کون الشی بین المبدا یعنی مبدأ بستر حرکت و المنتهی یعنی منتهای بسترحرکت است.
شاگرد: هر مقولهای باشد؟
استاد: بله.
شاگرد: اینجا که «این» مد نظر ما میباشد مسافت میشود بحث سر این است که ایشان اول گفتند مبدأ زمانی است و بعد یک دفعه بعد از این گفتند مبدأ و منتهای مکانی است.
استاد: نه آن را تطبیق کردند گفتند که عبارت اشکال پنجم «زمان الحرکة محدود بآن» در زمان صفر «هو مبدأ زمان حرکت فالحرکة لا توجد فی هذا الآن لانها کون المتحرک بین المبدا و المنتها»ـی مکانی و اینکه هنوز در مبدأ است پس حرکت حادث نشد، حرف او درست است.
شاگرد: ضمیمه اینکه در مبدأ زمانی و در مبدأ مکانی است.
استاد: زمان صفر است و مکان مبدأ هم صفر است پس هنوز حرکت ندارد اینکه حرکت نشد حالا به آن مقدمهی مطویّ هم که عرض کردم یک نقطهای را فرض بگیریم که حرکت هست آن هم که هست و ما میخواهیم حرکت را به اولین آن حدوثش ببریم که اگر بین این نقطه و با آن نقطه مبدأ یک فاصله زمانی باشد باز اگرحرکت آن هم حرکت بوده ما این را جلوتر میبریم تا به اول آن حدوث حرکت برسیم و قبل از او دیگر نبوده است.حالا سؤال را مطرح میکند که اول آنی که حرکت داریم بین این آن و با آنِ مبدأ حرکت -آنِ زمان مبدأ حرکت- یک زمان دیگر هست یا نیست؟ اگر نیست حرف ما میشود که دو آن پشت سرهم آمده است، بدون اینکه زمانی بین آنها فاصله شود. پس در یک آنی حرکت حادث شده و تتالی دو آن شده است و آنی که بینش زمانی نیست و قابلتجزیه هم نیست، اگر میگویید که زمانی هست که قابلتقسیم است و اگر زمان هست حرکت اول آنِ حدوثش را این آن میدانید قبل از آن هم تا برسید به آنِ مبدا، یک زمان دیگری هست پس در آن زمان ساکن بود و حال آنکه از مبدأ درآمده بود؛ یعنی چه حرکت یا سکون بگویید طرفینش محذور دارد. بگوییم متحرک است؛ چون اول آن حرکت نشد زمانی بود که اولین آن حرکت این نبود.
شاگرد: یعنی خلف فرض شده است.
استاد: بله بگویید ساکن است اول زمان حدوث حرکت، زمانی قبل از آن داریم که ساکن ولی در مبدأ نیست تعریف حرکت بر او صادق است؛ اما ساکن است کون الشیء بین المبدا و المنتهی است یا اینکه او میگوید: شما میگویید زمانی زمانیکه بین المبدأ و المنتهی است حرکت است. چرا؟ چون زمانی این بین هست پس مبدأ قبلی که فرض گرفتید مبدأ نبود.
شاگرد: و شما هم میگویید زمان تا بینهایت قابل تقسیم است.
استاد: قابل تقسیم است پس ما فرضته مبدأ لیس بمبدا اینها همهاش لوازمی هستند که متلازماتند و با هم دیگر متلازمات معیّ هستند که هر کدام لازم است ایشان دست گذاشتند روی اینکه ما فرضته مبدأ لیس بمبدا «و لا فی آن آخر بینهما زمان و الا لم یکن ما فرض مبدأ مبدأ» زمان نزدیکتر به آن حدوث مبدأ میشود «بل فی آن» که خ کوچک بالای آن گذاشته است و میم هم بالای فی گذاشته است که بهمعنای مقدم و موخر است «بل فی آن» یعنی حرکت موجود میشود در آنی که یلیه یعنی درست به آن مبدأ چسبیده است «فتتالی الآنات» پس آنات پشت سر هم قرار میگیرند؛ یعنی دو آن داریم که حرف حکما را نقض کرد آنها میگویند تا بینهایت زمان را و بستر زمان را میشود تقسیم کرد. چه حرکت و چه بسترش و این سه به یکدیگر جوش خورده اند. اینها را میشود تقسیم کرد درحالیکه اینجا دیدیم که تقسیم نمیشود خلف لازم میآید این دلیل اول بود.
دلیل دوم و سوم هم میخواهد تتالی آنات درست کند و تا به جواب برسیم.
شاگرد: ظاهراً «آنٍ یلیه» را « أَن یلیه» خوانده است.
استاد: بل فی آنٍ یلیه؟ معلوم است که آنٍ میباشد بل فی آنٍ یلیه فتتالی آنات.
السّادس: أنّ المتحرّك إنّما يصل إلى كلّ من حدود المسافة في آن، فاللاوصول: إمّا أن يحدث في آن يليه فتتالى الآنات، أو في آن بينهما زمان فيبقى الوصول زماناً وانقطع الحرّكة ويرد مثله في اللاّانطباق واللاّمحاذاة.
السادس دلیل ششم است فعلاً جواب ندادهاند و با همه اینها یک جا جواب داده میشود «السادس ان المتحرک انما یصل ال کل من حدود لمسافة» و نسخه شما کلٍّ هست؟
شاگرد: بله
استاد: کل حد ندارد؟
شاگرد: چیزی ندارد کل من حدود المسافة است.
استاد: «المتحرک انما یصل الی کلّ من حدود المسافة» درست شد متحرک به هر کدام از حدود مسافت «فی آنٍ آنٍ» میرسد برای شما همینجوری است؟
شاگرد: فی آنٍ یک آنٍ است.
استاد: یک آن است خب بعدش چیست؟
شاگرد: فاللاحصول بعد از الف سه لام آورده.
استاد: بینید فاللاحصول. خب پس آنی که کتاب ما دو تا نوشته است، درنسخه شما نیست دیگه. ما یک آن بالای آنِ قبلی هم نوشته است گفته «من حدود المسافة فی کل آن آن» حالا مانعی در عبارت ایجاد نمیکند ولی نبود هم مهم نبود «فی کل آن فاللا حصول اما ان یحدث فی آن یلیه فتتالی الآنات او فی آن بینهما زمان فیبقی الحصول زمانا وانقطع الحرکة و یرد مثله فی اللا انطباق و اللا محاذاة» شما لا انطباق دارید؟
شاگرد: ما «فی الانطباق» داریم.
شاگرد2: ما « لاانطباق» داریم .
استاد: لا انطباق است؟ کتاب ما الف انطباق را ندارد و برای شما فیالانطباق نوشته است
شاگرد: کتاب ما تصحیح کرده.
استاد: کتاب ما اول فی الانطباق نوشته شده و بعد تصحیح کردهاند یک الف و لام دیگری به آن اضافه کردهاند شده فی اللا انطباق شاهد هم فی اللامحازات است کتاب ما با اینکه تصحیح کردهاند کلمه الف انطباق باز افتاده است باید بشود و اللاانطباق که الف انطباق نیست. برای شما الف انطباق هست؟
شاگرد: بله
شاگرد: و برای ما و الامحازات دارد.
استاد: واللامحازات است. حالا مطلب را عرض کنم.
خب دلیل ششم این است که حکما را در یک مسیری وارد کرده که مجبور شدهاند که تشقیق ثنائی را با بحثهای خودشان ثلاثی کنند که عرض میکنم.
برو به 0:19:36
دلیل این است که میگوید «ان المتحرک انما یصل الی کل من حدود المسافة» شما یک حرکتی را در نظر بگیرید روی پاره خط ده سانتی متحرکی میرود. این ده سانتی ده تا ده سانت است دیگر. خب یک حدی از حدود این مسافت سانت دوم در نظر بگیرید متحرک میآید و در یک آنی میرسد حد سانت دوم میرسد که نقطهای میباشد و به آن جا میرسد پس یک آنی دارد که به آن جا میرسد. وقتی رسید آنِ بعد هم به آن جا میرسد یا نه؟ یک آن، آن وصول متحرک به این حد است و آنِ بعد هم به اینجا میرسد یا نه؟ نمیرسد و آن بعدش لاوصول است. رسید و رد شد. خب پس یک آنی است که آن الوصول است و آن بعدی لا وصول است یعنی نمیرسد این لا وصول کی محقق میشود؟ یعنی حدوث لا وصول چه موقع محقق می شود؟
شاگرد: این لا وصول برای آن قبلی نیست. یک آنی به این میرسد و یک آنی است که هنوز به این نرسیده.
استاد: من اول این راه را در ذهنم میرفتم. بعد در مجموع حرفهای دیگری که در کتابهای دیگر هست. مقصودشان آن بعدی است یعنی میخواهد رد شود و حاصل شد آن بعدی لاوصول است.
سؤال این است. یک آنی هست که واصل شد. کی لاوصول محقق میشود؟ از دو حال خارج نیست یا میگویید آن بعدی لاوصول است. یک آن وصول بود و آن بعدی لاوصول است. خب دو آن به هم متصل شدند و بینشان را میشود تقسیم کرد یا نه؟ زمانی بینشان هست یا نیست؟ نه، نیست وصول و لا وصول میخواهد در نقیضین گیرش بیندازد یک آن وَصل و آن بعدی لا وصول. نفی و اثبات است پس آن بعدی و آن قبلی بینشان قابلتقسیم نیست. تتالی آنات شد و حرف حکما باطل شد و اگر میگویید نه، آن وصول آن وصول است لاوصول بین آنی واقع میشود که بین آنِ لا وصول با آنِ وصول هنوز یک مقدار زمان هست. درست شد؟
خب میگوییم بین این زمان متحرک ایستاده است تو آنِ وصول میایستد. چرا چون یکزمانی است که هنوز لاوصول نشده و وصول هم شده بود. پس بینش زمانی است که بین این زمان باید بایستد؛ ولی نمیایستد. پس معلوم میشود دو آن داریم که بینشان به هم چسبیده باشد. اگر بینش زمانی باشد که قابل تقسیم باشد لازمهاش این است که در این آن متحرک بایستد چون یک آنی است که به این حد رسید. خب آن بعدی لا وصول شده است یا نه؟ یک زمان کوچکی است که لاوصول نشده پس وصول سعه دارد و زمان کوچکی را به خودش اختصاص میدهد که هنوز لاوصول نیامده است در این زمان کوچک باید بایستد این اصل استدلال بود پس اگر زمان هست میایستد و حال آنکه متحرک نمیایستد و اگر زمان نیست تتالی آنات است.
عبارت را ببینید «ان المتحرک انما یصل الی کل من حدود المسافة فی آن فاللاوصول» آن بعدی که دیگر وصول تمام شد چرا از وصول استفاده کرده؟ مستدل سعی میکند حکما را سراغ دفعیات ببرد و یک چیز دفعی پیدا کند که همه قبول دارند. این چیزی که دفعی است، آن بعدش را میخواهد نشان دهد. میگوید در بستر زمان و حرکت یک چیز دفعی نشانتان میدهم. این دفعی آن بعدش هم دفعی است نمیتوانید بگویید این آنی که دفعی است، آن بعدش زمانا به هم وصل شدهاند و تا بینهایت قابل تقسیم است و آن بعدش در این آن باید بیاید میگوید آنِ وصول آن بعدش لاوصول آمد. خب وصول و لاوصول دو تا هستند و دو آنی هستند که به هم چسبیدهاند و بینشان قابل انقسام نیست یا نه میگویید بینش زمان است خب پس در یک زمان کوچکی وصول طول کشیده و وصولی که طول کشیده یعنی ساکن است و لا وصول نشده است و حال اینکه در حرکت بعد از وصول باید لا وصول باشد «فانما ان یحدث فی آن یلیه فتتالی الآنات لا وصول او فی آن بینهما زمان» لاوصول در آنی محقق میشود که بین این آن و آن وصول یک زمان کوچکی هست که شما میگویید «فیبقی الوصول زمانا» خود وصول زمانی طول میکشد و آن ندارد. درست شد؟ اگر وصول زمان شود «انقطع الحرکة» میگوییم رسید و کمی برای حرکت صبر کرد آن بعدش لا وصول شد خب این متحرک نباید بایستد و خستگی بگیرد این هم استدلال اینها بود.
«و یرد مثله فی اللاانطباق و اللامحازات» ببینید این استدلال را جای دیگری هم آوردهاند. مماسّه و لا مماسّه ، محازات و لامحازات، انطباق و لا انطباق، همه اینها را آوردهاند مبنایش هم همین کلمهای است که عرض کردم. مماسّه در آن واقع میشود یا در زمان؟ رسیدن یک چیزی به چیز دیگر، وصول خودش دفعی است. ماسَّه مماسّ در چه چیزی است؟ مماس در آن است محازات دو نقطه با یکدیگر در حال حرکت در آن است و دیگری انطباق است دو نقطه در حال حرکت بخواهد منطبق بر هم بشوند انطباق در آن است و این آن دفعی است؛ چون انطباق و محازات و مماسه و وصول، دفعی است. مستدل از امر دفعی کمک گرفته تا آن بعدی را بخواهد نشان دهد و بگوید آنِ بعدی تا بینهایت نمیشود قابل تقسیم باشد با این آنی که دفعی است نمیشود پس میگوید دو تا دفعی شد دو آن متتالی بدست شما دادهام این هم ششم.
السّابع: أنّ الآن إمّا أن ينعدم شيئاً فشيئاً، فينقسم، أو دفعة فعدمه في آن يليه، وننقل الكلام إليه، فتتالى الآنات.
هفتم: «ان الآن انما ان یعدم شیئا فشیئا فینقسم» اینجا کلام را سر معدوم شدن برده است. میگویید یک آنی هست و آن بعدی میآید. خب میگوییم این آنی که هست چگونه معدوم میشود؟ اگر دفعی معدوم شود آن بعدی باید به آن متصل شود و تتالی آنات میشود. اگر میگویید خرد خرد معدوم میشود یعنی شیئا فشیئا الآن «اما ان ینعدم شیئا فشیئا فینقسم» دیگرآن نشد. آنی که خرد خرد تمام میشود میگوییم نصفش تمام شد و نصفش آمد و نصفش رفت، این دیگر آن نشد. آن یک لحظه و قابل انقسام نیست «او ینعدم دفعة» آنی که داریم بهصورت دفعی معدوم میشود «فعدمه فی آن یلیه» وجود آن، عدم آن. وجود و عدم هم که قابل جمع شدن با یکدیگر نیستند و قابل ارتفاع هم نیستند. این آن دفعة رفت و درآن بعدی دفعة عدمش آمد. پس دو آن متتالی هستند آن وجود آن و آن بعدی که عدم آن صادق است او دفعة و عدم آن آن قبلی «فی آن یلیه و ننقل الکلام الیه» که آن های پشت سر هم که عدم قبلی در دیگری صادق است. «فتتالی الآنات» ببینید آن موجود است چه موقع معدوم میشود؟ هنوز تیکهای از آن قبلی در آن بعد مانده است یا نه؟ اگر نمانده است پس دفعة معدوم شده است. پس در آن بعدی دفعة عدمش آمد پس دو عدمی داریم که بین وجود و عدم دیگر واسطه نیست وجود آن و عدم آن بینش هیچ چیزی نیست و روی مبنای شما قابل انقسام هم نیست این سه دلیل برای اینکه از اشیاء دفعی، کمک بگیرد تا گردن حکما بگذارد که الی غیر النهایة قابل تقسیم نیست.
برو به 0:28:33
شاگرد: اگر بگویند آن قبلی هنوز نابود نشده و بعدی آمده؟
استاد: منقسم میشود.
شاگرد: خب تا بینهایت منقسم میشود بر مبنای حکما چه اشکالی دارد؟ خودِ آن را بهعنوان جزء لایتجزا قبول ندارند؟
استاد: آن سیال را که قبول دارند.
شاگرد: آن سیال که کل آن ظاهراً میشود و تک نیست.
استاد: همان آنی که شما میگویید موجود است. آن بعد همان آن هست یا نیست؟ و این آن را به این معنا قبول دارند؛ لذا وقتی جواب میدهند به نحو دیگری است. این آن یتصرم یعنی یک لحظه قرار ندارد و لذا میگوییم سیال است این آنی که آن سیال است و یتصرم میخواهد بین وجود و عدمش تتالی درست کند بگوید لحظهای که هست لحظه بعدش نیست نه این که لحظه بعد نصفش نباشد این آن نشد. آن بعد آمد پس آن قبلی معدوم شد اصلاً یکی از مطالبی که هست این است که آن بعدی آمده است یا نیامده است؟ دو آن اگر قابل انقسام باشد آن نشد و قابل انقسام نباشد تتالی وجود و عدم است و آن بعدی وجود خودش بوده و عدم آن قبلی است.
شاگرد: وقتی میگویند آن سیال یعنی دیگر نقطهای نیست. شما آن را بگویید و سیال را هم روی آن بگذارید و بعد آن را نقطه بدانید این پارادوکس است اگر آن نقطهای باشد دیگر سیال نیست.
استاد: آن بودنش که از بین نمیرود.
شاگرد: آنها میخواهند این آن سیال را با آنِ تک متمایز کنند.
استاد: یعنی حکما میگویند آن سیال قابل انقسام است؟
شاگرد: نمیدانم قابل انقسام عقلی نه خارجی.
استاد: عقلی هم نمیدانند
شاگرد: اگر نمیدانند که دیگر ازاول همه چیز را پذیرفتند.
استاد: میگویند وجودی سیال است آنهایی که میگویند، میگویند بسیط است. آنِ سیال ولو سیال است؛ اما یک جزء لایتجزا نیست یک وجود سیال بسیط است معنایش این نیست که قابل انقسام است و لذا طوری معنا میکنند.
شاگرد: جزء لایتجزا به چه معناست؟
استاد: علیایحال بسیط است؛ یعنی آن سیال را نمیشود گفت نصف قبل و نصف بعدش محال است.
شاگرد: جزء لایتجزا همین است.
استاد: جزء لایتجزا در مقادیر است و آن سیال در وجود میباشد. آن سیال مقدار نیست مقدار ساز است«الآن السیال یفعل بسیلانه الحرکة و الزمان و حدود المسافة» خودش هیچکدام از اینها نیست و قابل انقسام هم نیست و تصریح میکند که حرکت توسطیه، بسیط است. کون الشیء بین المبدا و المنتهی جزء ندارد.
شاگرد: یعنی آن سیال را به کل این زمان میگویند نه به واحدهای این زمان درست است؟ اشکال ما همین بود.
استاد: کل زمان در خیال ما میباشد و لذا حرکت قطعیه را ابنسینا به این معنا نفی میکرد. کل یعنی چه؟
شاگرد2: کل که آمد جزء هم میآید.
استاد: کل و جزء نیست؛ لذا همینجا بود که مرحوم مجلسی گفته بود این خیال است و مسخره کرده بودند اگر عبارتشان یادتان باشد این آن سیال چه چیزی است که اینها میگویند؟! ایشان میخواستند زمان و قدیم زمانی را درست کنند اولین مجلد از السماء و العالم بحار که عبارتی داشتند که آن سیال را رد میکردند و اینجا خواندیم علی ای حال حکما قائل هستند اصل آن سیال هم بهعنوان یک چیزی که باید مطالب نفس الامری،[با آن] تصحیح شود اصلش قابل انکار نیست. مرحوم مجلسی هم آن جهت را اگر در نظر بگیرند رد نمیکنند. یک لوازم دیگری در ذهنشان آمده که شروع به تشنیع کردن آن سیال کردند.
شاگرد: حکما زمان یک حرکت را بسیط میدانند یا مرکب میدانند؟ مثلاً این از اینجا تا آن جا را پنج دقیقه رفته است. کل این زمان پنج دقیقه را بسیط میدانند یا مرکب ؟یعنی این از آنات سیال درست شده است؟
استاد: آن سیال، آنات را درست میکند. میگویند یک وجودی داریم که زمان درست میکند.
شاگرد: خب این یک آن سیال است که زمان را درست کرده.
استاد: بله این زمان متصل واقعی است. آن سیال یک متصل حکمایی درست میکند یعنی یک متصلی که متشکل از اجزاء و نقاط لایتجزا نیست تا بینهایت قابل تقسیم است.
شاگرد: یک آن سیال است نه بینهایت آن سیال.
استاد: بله این یک دانه است.
شاگرد: آن بعدی به چه معناست؟ شما میفرمایید از این آن به آن بعدی میرود در فضای حکما آن بعدی به چه معناست و این دارد راه میرود.
استاد: این قابل تقسیم هست یا نیست؟
شاگرد: طبق نظر حکما قابل تقسیم نیست.
استاد: اینکه او میگوید وقتی که سیال است آناتی را ترسیم میکند؛ یعنی سیلانش را نمیتوانید کاری کنید؛ یعنی لحظهای لحظه بعد آن نحوی که بود معدوم شد. وجودش سیال و پخش در بستر زمان است. آنِ بعد که آمد آن وجود قبلی بهویته المحدودة المتعینة نیست؛ چون با سیلان جور در نمیآید.
شاگرد: خب آن قبلی را قبول نداشتند من سؤالم این است که در فرض حکما اشکال میکنند یا در فرض خودشان میگویند؛ چون در فرض حکما آنِ قبلی را قبول نداشتند.
استاد: آن قبلی که بهمعنای راسم زمان است را چارهای ندارند که قبول داشته باشند. بهعنوان چیزی که یتجزا است و در حرکت قطعیه است میگویند. برهان برخلافش هست اصل آن را بهمعنای چیزی که با سیلانش حرکت را درست میکند این را میپذیرند و مکرر در کتابها الآن السیال بزنید میگویند از مسلمات است و راسم زمان است.
شاگرد: شما میگویید آن بعدی درحالیکه حکما آن بعدی ندارند و آن بعدی کجاست؟ اینها یک آن سیال دارند و این آن راه میافتد و میرود با این حرکت خودش یک زمان سیال هم درست میکند و چیزی این وسط نداریم که بخواهیم بگوییم آن قبلی و بعدی و در فرض اینها میگویم.
استاد: در فرض اینها علیایحال میرود و در انطباقش بر حرکت قطعیه که آن را قبول دارند.
شاگرد: حرکت قطعیه را که منکر شدند خب یک حرکت توسطیه داریم یک زمان یک تیکهای که این آن سیال آن را ترسیم کرده است. درفرض اینها دیگر آنات نداریم که بخواهیم اشکال کنیم.
استاد: ولی حرکت قطعیه قابل انکار نیست.
شاگرد: یک اشکال دیگر که در فرض خودشان اشکال وارد نیست.
برو به 0:35:58
استاد: آنها هم میخواهند جواب بدهند؛ ولی کسی که میخواهد گردن آنها بگذارد از یک مطلب شهودی مورد قبول همه میخواهد شروع کند و بعداً عرض میکنم آنها هم میآیند طبق فرمایش شما میبرند سراغ حرکت توسطیه و میگویند ما نداریم و با بیانات دیگراست و تقسیمبندیهای خوبی هم دارند علی ای حال این سه دلیلی که اینجا آمده است بر آن مطلبی که گفتیم مبتنی است؛ اما اصل خود حدوث حرکت واقعاً بحث مهمی در مبنای اینها و هم با مبنای جزء لایتجزا است و اگر یادتان باشد در جزء لایتجزا خواجه میگفت نباید حرکت داشته باشد اینها هم به آنها میگویند نباید حرکت داشته باشد.
خیلی جالب است که طرفین بحث که همه از صاحبان فکر حسابی بودهاند گردن یکدیگر میگذارند که نباید حرکت داشته باشیم و حرکت چه چیزی است که میگوید اگر قائل به جزء لایتجزا بشوید لازمهاش انعدام حرکت است و او میگوید اگر قائل به این بشویم که جزء لایتجزا نداریم باید بگویید که حرکت نداریم این خیلی مسئله مهمی است که حرکت به چه نحو است که طرفین میتوانند با حرکت، چماقی درست کنند که رد حرف مقابل خودش باشد. او میگوید؛ چون تو جزء لایتجزا قائلی پس حرکت نداریم و دیگری میگوید تو جزء لایتجزا قائل نیستی پس حرکت نداریم چطوری است؟ حالا در جواب ببینید چه میگویند من سریع عرض کنم.
والجواب عن هذه الثّلاثة: أنّ الحدوث على أنحاء ثلاثة، دفعيّ: وهو أن يحدث شيء دفعة في آن سواء يبقى بعده أو لا، وهذا كالصّور والهيئات القارّة .وتدريجي: وهو أن يحدث شيئاً فشيئاً منطبقاً على الزّمان ولا يوجد بتمامه في آن من الآنات، كالحركة القطعيّة والصّوت وامثالهما، فهذا الحادث ينطبق حدوثه على الزّمان، ولا يتّصف بالحدوث في شيء من الآنات المفروضة فيه، لا الآن المبدأ ولا غيره .ونفس زماني: وهو أن يحدث الشّيء في نفس الزّمان ويوجد بتمامه
«والجواب عن هذه الثلاثة ان الحدوث علی انحاء الثلاثة» در یک کلمه که عبارت را خودتان میبینید حکما گفتهاند که رمز کار تو که میخواهید ما را گیر بیندازید این است. میگویید: شیء یا دفعی است یا تدریجی اگر گفتی دفعی است تتالی آنات پیش میآید یا بینش زمان است که تدریجی است لازمهاش این است که پس ساکن شد.حکما میگویند ما یک چیزهایی داریم که حادث میشود دفعی و یک چیز هایی داریم که حادث میشود تدریجی و یک چیزهایی داریم که حادث میشود نه دفعی و نه تدریجی بلکه در کل یک قطعه زمان است. اسمش را نفس الزمانی میگذارند، لا وصول از آنهایی است که دفعة حادث نمیشود و تدریجی حادث نمیشود. آنی را که تشقیق کردید که وقتی واصل شد لا وصول کی حادث میشود در آن بعدی میشود دفعة و در زمان بعدی تدریجی میشود ولی مشکل داشت میگویند نه در آن بعدی که دفعی باشد و نه در قطعه زمانیکه تدریجی بشود بلکه لا وصول در مجموع زمان از حیث کل حادث میشود. به عبارت دیگر دفعی در طرف الزمان و تدریجی درطَی الزمان است و نفس الزمانی در کل زمان است ولذا حرکت توسطیه چه زمانی حادث میشود و چه زمانی از بین میرود کون الشیء بین المبدا و المنتهی چه زمانی حادث میشود؟ وقتی از مبدأ درآمد چه زمانی از بین میرود؟ وقتی که به مقصد رسید. یوجد ینعدم برای او نیست او حدوث حرکت توسطیه نه دفعی است و نه تدریجی است ملاحظه میکنید «کون الشیء بین المبدا والمنتهی» چه زمانی حاصل میشود؟ در این قطعه زمان کون است نه نصفش کون است و نه بعدش کون است کل قطعه زمان کون الشیء بین المبدا و المنتهی را تشکیل میدهد لذاست است که وصول و لا وصول را خواست گیر بیندازد میگوییم شق ثالث دارد که شما از آن غفلت کردید و حدوثش نه دفعی است و نه تدریجی است بلکه نفس الزمانی است این فرمایش ایشان و از شفا هم شاهد میآورند و خود ابنسینا اینها را جواب داده است نه با اصطلاح نفس الزمانی و این اصطلاح نفس الزمانی از زمان صاحب شوارق رایج شده و مثل شرح مواقف البته شاید آن جا هم نبوده باشد.
«والجواب» ببینید اگر طرف میخواست تتالی آنات درست کند و خودش هم گیر نیفتد این جواب جوابی بود؛ اما اگر طرف کار نداشت که بخواهد مدافع از جزء یا عدم جزء باشد. میخواست ببیند که چه چیزی باید بگوییم و واقع مطلب چگونه است؟ تحلیل چطوری است؟ نه مدافع این بود و نه آن. بلکه در صدد فهم این بود که واقعیت زمان و اینها چگونه است اگر آن است این جوابهای تشقیق سه گانه جواب حرکت نمیشود. شما میگویید سه نحو حدوث داریم. حدوث دفعی، حدوث تدریجی و حدوث نفس الزمانی که نه تدریجی است و نه دفعی است.
خب ثم ماذا؟ کسی که اشکال میکند مثل زنون میگوید اصل حدوث حرکت محال است و میگوید حدوث حرکت محال است شما میگویید سه جور است شما اول اصل حدوث را ثابت کنید تا بعد بگویید سه جور است. مهمتر این است وقتی میخواهید از مبدأ راه بیفتد و اصل حرف ما این بود که از اول میخواهد راهش بیندازد گفت «الخامس یلزم ان لا یحدث حرکة اصلاً» که بر مبنای خودش هم همین است چه قائل به جزء بشوید یا نشوید باید توضیح دهید که خلاصه چه اتفاقی افتاد. تتالی سکونات هم باشد باید حرف بزنید از نقطه مبدأ حرکت نبود در آن بعد حرکت حادث شد آن، قابل تقسیم هست یا نیست؟ جواب دهید در نصف اینکه خیلی کوچکش کنیم در نصف این نصف این آمده است. خب میگویید پرش میکند از این نقطه پرش میکند کلمه پریدن که کار را درست نمیکند. حکما میگویند روی بستر متصل میآید و شما میگویید از بستر اجزاء لایتجزا میپرد و پرش را باید توضیح دهید وقتی میخواهد بپرد چگونه از اینجا منتقل میشود معدوم و موجود میشود؟پس ما حرکت نداریم چند تا وجود داریم حتی تتالی سکونات هم نداریم چون سکون متفرع بر وحدت وجودی این هاست ساکن
حتی تتالی سکونات هم نداریم چون سکون، متفرع بروحدت وجودات اینهاست. ساکنِ قبلی در نقطه قبلی معدوم شد ما تتالی وجودات داریم خلاف واضحات طرفین خودمان است. علی ای حال اینها نیاز دارد. میتوانم عبارت را بخوانم؟ چون عبارت طبیعیات شفا هم هست و کار دارد لذا برای فردا باشد. عبارت جواب را بخوانیم چون ضمیمه عبارت طبیعیات شفا است.
از الثامن مباحث هندسی شروع میشود آن جا براهین هندسی شروع میشود و از حرکت فاصله گرفته است در مباحث حرکت واقعاً این مسئله حدوث و اصل حدوث حرکت باید جوابی برایش پیدا شود که عاشق هیچ مبنایی نباشیم نه عاشق مبنای پیوستار باشیم و نه عاشق جزء لایتجزا باشیم. خلاصه حرکت چگونه حادث میشود؟ از نقطه شروع چگونه میخواهد حرکت کند؟ واقعیتی است که باید توضیح برایش داده شود و مبانی یکدیگر را رد کردن اصل مطلب را برای ناظر ثالث توضیح نمیدهد .
والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین.
حرکت دفعی – حرکت تدریجی-حرکت نفس الزمانی-حرکت توسطیه -حرکت قطعیه – ماهیت حرکت-آن سیال-زنون – ابن سینا -جزء لا یتجزء- مبنای پیوستار-تتالی آنات -حدود مسافت –
[1] شوارق الالهام،ج3، ص132
دیدگاهتان را بنویسید