مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 115
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
… به یک معنای خاص خودش، این را من نمیدانم؛ به همان معنایی که قصد میکنم به آن معنا یکی از این لوازم بشریت را به او اخبار میکنم که اینها دیگر … مقام اولوهیت را توهم نکند.
شاگرد: مثلاً اینجا هم از باب تعلیل میشود گفت؟ اینجا اگر باشد و صادق باشد و همه چیزش درست باشد …
استاد: چون خصوصیت را که ما نمیدانیم چه کسی بوده؛ گاهی میبینید کسی است که در این وادی قرار گرفت، مدتی هست در فکر است، خیلی از معجزاتی که در خرائج و جاهای دیگر از معصومین نقل شده کاشف از حالات شخصی بعضی افراد است که متناسب با فکر و حالش رفتاری از امام علیهالسلام فهمیده است.
شاگرد: پس ؟؟؟؟ به قول شما گفته شده که حضرات فضولات ندارند.
استاد: به نظرم میآید در کافی این طور بابی من دیدم.
شاگرد: آن جاهایی که موارد نقض است مثلاً حضرت در آن دالانها آمد دنبال آن کنیز بود این از آن باب است که «لو شاؤوا علموا». آیا موارد سهوی هم که در بعضی روایات هست میشود در این فضا واردش کرد؟ مثلاً «لو شاؤوا ما سهووا» اگر میخواستند سهو نمیکردند؛ اینجا کلاً مشابه آن روایت مشهور است. در چنین فضایی میشود توضیح داد؟
استاد: علم را وقتی بخواهند میدانند، اینجا هم وقتی بخواهند یک امر وجودی را میخواهید بیاورید؟ یعنی کاری میشود یا اگر بخواهند سهوی نمیکنند؟ یعنی اگر نخواهند سهو میکنند؟
شاگرد: عذر میخواهم؛ یعنی اگر بخواهند سهو میکنند. اگر بخواهند یعنی از باب دلیل خاصی عمداً …
استاد: متعلق مشیت یک نحو علم کمالی است نه این که بخواهند یک نقصی را … آن جا مثلاً اگر بود «لو شاء أن جهلوا جهلوا» اینجا هم میتوانید این طرفش را بگویید. باز هم یادم باشد ابوابش هم پیدا بشود که مستند …
شاگرد: سوره عبس هم به نظر شما کدام طرف است که آیا آن ؟؟؟ هست یا نیست؟
استاد: نه! ظاهرش نمیآید که برای حضرت باشد. مرحوم طبرسی را جلوتر نگاه کردم ولی نمیدانم کدام را تقویت کردند.
برو به 0:03:35
بسم الله الرحمن الرحیم
دیروز یک احتمالی مطرح شد، من هم دنبالش رفتم که ببینم؛ نمیدانم شما هم نگاهی کردید. بعضی شواهدی هم برایش پیدا شد که این شواهد خوب است. آن احتمال این بود این که نسبت داده میشود که مشهور از مرسله داود بن فرقد و روایت حلبی وقت اختصاصی به همین نحوی که ما الان مسأله میگوییم فهمیدند؟ مثلاً این طوری نباشد. بعد من دنبالش رفتم تا آن جایی که برایم ممکن بود از زمان شیخ مفید همین طور متون را تا آن جایی که میتوانستم همه را نگاه کردم، چیزهای جالبی در آن بود که خلاصهاش این بود؛ حالا اگر شما خلافش را پیدا کردید برای من حتماً بفرمایید.
این مسأله وقت اختصاصی به این صورت که «لو صلّی العصر سهواً فی الوقت المختص بالظهر بطلت» این فرع اصلاً به این صورت نبوده است. بطلان نماز عصر وقتی که تماماً در وقت مختص ظهر قرار بگیرد، خودِ این فرع را قبل از شرایع پیدا کنیم. این یک سوال؛ بله بحث اختصاص و اشتراک بوده، از قدیم نقل میکردند اما لازمگیری این که اگر سهواً عصر را تماماً در وقت مختص ظهر خواند باطل است. این یک فرع است که مطرح شده است. فقهاء کی این فرع را گفتند؟ در شرایع هست، در کتابهای علامه هم مفصل هست، در کتابهای شهید اول هم هست. پس این یک مطلب بود.
مطلب بعدی که مهمتر است و به ذهنم آمد این است که یک کسی پیدا بکنیم حتی از زمان محقق و علامه به بعد إلی زماننا هذا که تصریحاً این فرع را مطرح کرده باشند که «لو صلّی الظهر سهواً فی الوقت المختص بالعصر» این هم باطل است یعنی این طرف آخر وقت است. در وقت مختص به عصر سهواً ظهر را بخواند به انواعی که سهو دارد.
شاگرد: تعبیری که محقق دارند شاید این فرع را بگیرد.
استاد: در شرایع میفرمایید؟
المسألة الخامسة عشرة في رجل صلّى العصر في وقت الظهر ساهيا هل تصحّ صلاة العصرام لا؟و هل يصحّ أن يستدلّ على صحتها بقوله عليه السّلام: «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتين إلّا أنّ هذه قبل هذه» و على تقدير الصحّة يصلّي الظهر أداءام قضاءا.
و كذا إذا صلّى الظهر في الوقت المختصّ بالعصر ساهيا أيضا، ما الحكم في ذلك؟.
الجواب الذي استقرّ في المذهب أنّ الظهر مختصّ من أوّل الوقت بقدر أدائها و العصر من آخر الوقت بقدرها، و ما بينهما مشترك، فإن كان صلّى العصر في الوقت المشترك فصلاته صحيحة، لكنه أخلّ بالترتيب سهوا غير مبطل و يؤدي الظهر بعد ذلك أداء لا قضاءا.
أمّا لو صلّى العصر في أول الوقت الذي هو للظهر خاصّة و لم يزد عنه بقدر ما يدخل في وقت العصر و هو متلبّس بها كانت العصر باطلة ثمّ يستأنف. و کذا البحث فی العصر.
و لا يمكن أن يستدلّ على صحّة العصر بقوله: «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتين» لأنّه لا يريد بذلك تساويهما في الوقت، بل لمّا لم يكن للظهر مقدّر سوى قدر أدائها، و ذلك غير مضبوط، أطلق اللفظ بذلك ثمّ قيّده بقوله: «إلّا أنّ هذه قبل هذه» و في رواية أخرى: «إذا زالت الشمس دخل وقت الظهر فإذا مضى قدر أربع ركعات دخل وقت العصر» و هذا التقدير يزيل ما ذكره. [1]
شاگرد: نه! در شرایع که فقط همان فرع اول را میفرمایند. در رسائل تسعی که از محقق هست و مفصلتر از شرایع بحث مواقیت را مطرح کردند. اولش همین فرع است، چون این را خواندیم، بعد دو کلمه آخرش آورده و از آن دو کلمه شاید بشود استفاده کرد. «أمّا لو صلّى العصر في أول الوقت الذي هو للظهر خاصّة و لم يزد عنه بقدر ما يدخل في وقت العصر و هو متلبّس بها كانت العصر باطلة ثمّ يستأنف. و کذا البحث فی العصر» از این «و کذا البحث فی العصر» میشود فهمید که یعنی برعکس همین آخر وقت … چون قبلش گفتند که عصر آخر وقت آمده است. این «کذا» چه فرعی است که مشابه این منظور ایشان بوده است.
استاد: این عبارتی که خواندید ابتدای فرع بود؟ یعنی «و کذا» سابقهای ندارد که به یک حکم قبلش هم …
شاگرد: معذرت میخواهم؛ مسأله روشنتر است؛ اولش میگوید «المسألة الخامسة عشرة في رجل صلّى العصر في وقت الظهر ساهيا هل تصحّ صلاة العصرام لا؟» آن وقت آن جواب را دادند که «الذی استقرّ في المذهب» بعد به آن جا رسیدند. «و كذا إذا صلّى الظهر في الوقت المختصّ بالعصر ساهيا أيضا، ما الحكم في ذلك؟» این در سوال است و اینجا در جواب همین جمله را گفتند «و کذا البحث فی العصر» که ظاهراً جواب همان فرع است که همینی است که میفرمایید. نتیجهاش بطلان و استیناف میشود. اگر بخواهیم «کذا» را ادامه جمله قبل بگیریم … میخواهید دوباره کل عبارت را با هم بخوانم؟
برو به 0:05:09
استاد: اگر خودتان دیدید عبارت صاف است، نیازی نیست. موردی است که این موارد را یادداشت بکنید.
شاگرد: چون سوال دو قسمت داشت، من وسط قسمت اول را انداختم و پایینتر آمدم. اولش میگوید «صلّى العصر في وقت الظهر ساهيا هل تصحّ صلاة العصرام لا؟» آن وقت اتفاقاً خود مستشکل هم گفته «و هل يصحّ» که برای صحتش به روایت «إذا زالت الشمس» تمسک کنیم؟ «و على تقدير الصحّة يصلّي الظهر أداءام قضاءا.» آن وقت در ادامه میگویند «و كذا إذا صلّى الظهر في الوقت المختصّ بالعصر» چون در جواب میگویند آن چه در مذهب مستقر است این است که «بقدر أدائها» مِن أول الوقت مختص به ظهر است «و العصر من آخر الوقت بقدرها» باز این را هم در جواب آورده است. «و ما بينهما مشترك،» بعد میگویند اگر در وقت مشترک باشد نماز صحیح است فقط ترتیب بهم خورده است بعد این دو تا را میگویند «أمّا لو صلّى العصر في أول الوقت … كانت العصر باطلة ثمّ يستأنف. و کذا البحث فی العصر.» آن وقت بعد میگویند «و لا يمكن أن يستدلّ على صحّة العصر بقوله: «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتين»» ایشان میگویند که این قابل تمسک نیست.
استاد: چرا؟
شاگرد: میگویند که «لأنّه لا يريد بذلك تساويهما في الوقت، بل لمّا لم يكن للظهر مقدّر سوى قدر أدائها، و ذلك غير مضبوط، أطلق اللفظ بذلك ثمّ قيّده بقوله: «إلّا أنّ هذه قبل هذه»» ایشان برعکس گرفته؛ یعنی ما از این طرف میآمدیم «و في رواية أخرى» آن وقت ظاهراً روایت داود بن فرقد را میآورند «إذا زالت الشمس دخل وقت الظهر فإذا مضى قدر أربع ركعات دخل وقت العصر» و هذا التقدير يزيل ما ذكره.»
استاد: اینها خوب است و آن چیزی که من میخواهم بگویم ضمیمهاش هست اما «و کذا العصر» یعنی «کذا» وقت اختصاصی برای عصر ثابت است؟ یا «کذا» اگر ظهر را سهواً در وقت آن بخواند هم باطل است؟ این بطلان از آن استدلالهای …
شاگرد: دلیلش آن را نتیجه نمیدهد.
استاد: نتیجه نمیدهد.
شاگرد: ولی یک کسی استفتاء کرده باشد اینها را ببیند به نظر میرسد که نتیجه را به بطلان میزند. کما این که استفتاء هم هست.
شاگرد2: اینجا گفته بود «لکنّه أخلّ بالترتیب سهواً غیر مبطل»
شاگرد: نه! این را در وقت مشترک میگویند.
شاگرد2: ولذا این طرف ابطالش را از کجا در آوردند؟
استاد: اینجا الان خوب است؛ یک کتابی از محقق هست ولی خب مطرح شده است؛ از چیزهایی که من درذهنم هست دیگر کجا؟ یعنی حتی تا عروه؛ همین طور تا جواهر بیایید؛ من دوباره برگشتم نگاه کردم؛ این یک فرع خوب بود که برای آن طرف «و کذا العصر» لااقل اسمی از آن برده شده بود؛ در این کتابهای ما البته من سریع رفتم ولی اصلش را میخواهم پیدا بکنم که برای آخر وقت تصریح بشود که اگر ظهر را سهواً در وقت مختص به عصر در آخر وقت خواند، این ظهر باطل است. لااقل مطرح بشود. در بهجةالفقیه تصریح به این بود؛ فرمودند که «فلا تصحّ العصر في وقت الظهر الاختصاصي و لو سهواً، كما لا تصحّ الظهر في الوقت المختصّ بالعصر و لو سهواً.»[2] این تصریح بود. این طور تصریحی من منظورم هست. چرا؟ به خاطر آن احتمالی که میخواهم بگویم که همین استدلال محقق را هم میطلبد که چرا ایشان «و کذا» گفتند. آن احتمال این است که وقتی قبل از محقق را شما ببینید اصلاً همان فرعی که «صلّی العصر سهواً فی الوقت المختص بالظهر تماماً» این فرع قبل از محقق بوده یا نبوده؟ این هم یکی دیگر بود. من در کتابهایی که گشتم پیدا نکردم؛ از کتب شیخ، تمام علمایی که بین محقق اول تا شیخ مفید هستند من پیدا نکردم کأنه تمام بحث مواقیت این کتابها را مرور کردم. خب این مسألهای است که این فرع کی مطرح شده؟ اصل وقت اختصاصی فراوان است.
مسألة 4 [ما يختص بالظهر من الوقت]
إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الظهر، و يختص بها مقدار ما يصلى فيه أربع ركعات، ثم بعد ذلك مشترك بينه و بين العصر الى أن يصير ظل كل شيء مثله، فاذا صار كذلك خرج وقت الظهر و بقي وقت العصر.
و قال قوم: آخر وقت الظهر إذا صار ظل كل شيء مثله، و يعتبر الزيادة من موضع زيادة الظل لا من أصل الشخص بلا خلاف. فاذا زاد على ذلك زيادة يسيرة خرج وقت الظهر، و به قال الشافعي، و الأوزاعي، و الليث بن سعد و الثوري، و الحسن بن صالح بن حي، و أبو يوسف، و محمد، و أبو ثور، و أحمد بن حنبل الا أنهم قالوا: لا يدخل وقت العصر الا بعد أن يخرج وقت الظهر الذي هو ظل كل شيء مثله.
و قال قوم: وقت الظهر ممتد من حين الزوال الى غروب الشمس. و به قال عطاء و طاوس و مالك و اختاره المرتضى من أصحابنا رضي الله عنه و ذهب اليه قوم من أصحاب الحديث من أصحابنا.
و قال ابن جرير و أبو ثور و المزني: إذا صار ظل كل شيء مثله فقد دخل وقت العصر، و لم يخرج وقت الظهر الى أن يمضي من الوقت مقدار ما يصلي أربع ركعات، ثم يخرج وقت الظهر و يكون باقي النهار الى غروب الشمس وقت العصر.
و عن أبي حنيفة ثلاث روايات: إحداها و هي المشهورة رواها أبو يوسف و غيره و عليها يناظرون: ان آخر وقتها إذا صار ظل كل شيء مثليه، ثم ما بعد ذلك وقت العصر. و روى أبو يوسف في رواية شاذة: آخر وقت الظهر دون أن يصير ظل كل شيء مثليه، و لم يحد ذلك المقدار. و روى الحسن بن زياد اللؤلؤي رواية ثالثة: ان آخر وقت الظهر أن يصير ظل كل شيء مثله كقولنا، الا انه لا يجعل ما بعد ذلك من وقت العصر بل يقول أن أول وقت العصر إذا صار ظل كل شيء مثليه، و ما يكون بينهما ليس بوقت لواحدة من الصلاتين.
دليلنا على صحة ما ذهبنا اليه: أن ما اعتبرناه لا خلاف أنه وقت للظهر و هو ما بين الزوال الى أن يصير ظل كل شيء مثله و ما زاد عليه ليس على كونه وقتا دليل، فوجب الاحتياط و الأخذ بما قلناه. و قد تكلمنا على ما اختلف من روايات أصحابنا في هذا الباب في الكتابين المقدم ذكرهما.
مسألة 5 [الوقت المختص بالعصر]
أول وقت العصر إذا مضى من الزوال مقدار ما يصلى الظهر أربع ركعات، و آخره إذا صار ظل كل شيء مثليه، و في أصحابنا من قال: إنه ممتد إلى غروب الشمس، و هو اختيار المرتضى (قدس الله روحه)، و به قال مالك في إحدى الروايتين، و الرواية الأخرى ان أول وقت العصر إذا صار ظل كل شيء مثله، و قال الشافعي و أصحابه: إذا صار ظل كل شيء مثله، و زاد عليه أدنى زيادة خرج وقت الظهر، و دخل وقت العصر ثم لا يزال وقت العصر للمختار إلى أن يصير ظل كل شيء مثليه، فإذا جاوز ذلك خرج وقت المختار و يبقى وقت الجواز الى أن تصفر الشمس، و به قال الأوزاعي و الليث بن سعد و مالك و الحسن بن صالح و أبو يوسف و محمد. و قال أبو حنيفة: أول وقت العصر إذا صار ظل كل شيء مثليه و آخره إذا اصفرت الشمس.
دليلنا: على ما قلناه من أول وقت العصر: إجماع الفرقة، فإنهم لا يختلفون في أن الشمس إذا زالت فقد وجبت الصلاتان، الا أن الظهر قبل العصر، و انما الخلاف في آخر الوقت.[3]
حتی یک عبارتی در خلاف مرحوم شیخ هست خیلی این عبارت جالب است، یادداشتکردنی است؛ ایشان دلیل برای اختصاص را از ادله اشتراک آوردند؛ فرمودند که «دلیلنا» چرا ما وقت مختص داریم و شیعه درست گفتند؟ گفتند «لأنّه ورد إذا زالت الشمس وجبت الصلاتان إلا أنّ هذه قبل هذه» این را دلیل اختصاص گرفتند. خود «وجبت الصلاتان».
شاگرد: شیخ آن را بیشتر در مقام معارضه نظرات دیگر است که آنها تا غروب را نمیدانند یعنی مثلاً آنها میگویند تا قدمین و تا …
استاد: آن طوری که من یادم است … آنها که درست است.
شاگرد: درست است ایشان صدر این مسأله وقت مختص را گفته منتها محل تعارضش با عامه ظاهراً بیشتر در این هست که تا غروب امتداد دارد یا ندارد. من فکر میکنم در واقع روایت را برای این آوردند.
برو به 0:10:48
استاد: نه! این طوری که من یادم است در خصوص مقابله با بعضی علمای شیعه که گفته بودند وقت مشترک است، آوردند. من که مرور میکردم این طور در ذهنم هست. «وجبت الصلاتان» را در خلاف ببینید کجا فرمودند. اگر عبارت آنطور باشد و من درست یادم مانده باشد که مربوط به مانحن فیه هست، خوب است. یکی دیگر مختلف علامه هم خیلی جالب بود. مختلف علامه در مانحن فیه آن هم عبارات خوبی داشت.
شاگرد: در مسأله چهارم میگویند «إذا زالت الشمس فقد دخل وقت الظهر، و يختص بها مقدار ما يصلى فيه أربع ركعات، ثم بعد ذلك مشترك بينه و بين العصر الى أن يصير ظل كل شيء مثله، فاذا صار كذلك خرج وقت الظهر و بقي وقت العصر. و قال قوم: آخر وقت الظهر إذا صار ظل كل شيء مثله، و يعتبر الزيادة … و به قال الشافعي» آن وقت اسامی اهل سنت را ردیف میکنند «الا أنهم قالوا: لا يدخل وقت العصر الا بعد أن يخرج وقت الظهر الذي هو ظل كل شيء مثله. و قال قوم: وقت الظهر ممتد من حين الزوال الى غروب الشمس. و به قال عطاء و طاوس و مالك و اختاره المرتضى من أصحابنا رضي الله عن» و ذهب اليه قوم من أصحاب الحديث من أصحابنا.» البته با این حساب نظر مختار خودشان هم نیست.
«و قال ابن جرير …» دوباره همین طور آراء را نقل میکند تا «دليلنا على صحة ما ذهبنا اليه: أن ما اعتبرناه» البته ایشان روایت را اصلاً اینجا نیاورده است. این فرعی که در وقت اختصاصی بود … در عصر ممکن است آورده باشد که مسأله پنج برای عصر است.
استاد: «وجبت الصلاتان» این طور تعبیری من یادم است. در خلاف اصلاً نیست؟
شاگرد: اینجا فقط فرمودند که «دلیلنا … لا خلاف أنه وقت للظهر و هو ما بين الزوال» اضافه بر آن دلیلی نداریم که وقت باشد.
بله ایشان در مسأله پنج میگویند «أول وقت العصر إذا مضى من الزوال مقدار ما يصلى الظهر أربع ركعات»
استاد: یعنی این وقت اختصاصی است.
شاگرد: «و آخره إذا صار ظل كل شيء مثليه، و في أصحابنا من قال: إنه ممتد إلى غروب الشمس، و هو اختيار المرتضى (قدس الله روحه)» بعد شافعی و اینها را هم میآورد «دليلنا: على ما قلناه من أول وقت العصر: إجماع الفرقة، فإنهم لا يختلفون في أن الشمس إذا زالت فقد وجبت الصلاتان، الا أن الظهر قبل العصر، و انما الخلاف في آخر الوقت.» به نظر میرسد این نه برای این که …
استاد: نه دیگر؛ وقت عصر بود. گفتند مختار این است که وقت عصر بعد از اتیان به ظهر است.
شاگرد: آن …سنتی که هست این است که وقت عصر بعد از نماز ظهر داخل نمیشود؛ آنها میگویند دیرتر وارد میشود. تا آن جایی که من خواندم اولش میگوید که ما میگوییم بعد از نماز ظهر داخل میشود، سید مرتضی هم همین را میگوید منتهی میگوید تا آخر غروب هست بعد میگویند که مالک هم «في إحدى الروايتين» این را دارد منتها در روایت دیگری گفته «أول وقت العصر إذا صار ظل كل شيء مثله» اصلاً دیر شروع میشود. بعد شافعی و اصحابش هم همین را گفتند.
استاد: این که درست است.
شاگرد: ایشان وقتی این را میگوید از این جهت میگوید که از زوال وقت شروع میشود. روی این تأکید دارند.
استاد: میدانم ولی زوال نگفتند. همین منظور من است. اصلاً عنوان خلاف این است که «وقت العصر إذا مضی من الزوال» عنوانهایی میآورند بعد میگویند «دلیلنا» اجماع بر این که «إذا زالت الشمس وجبت الصلاتان إلا أنّ هذه قبل هذه» یعنی برای معنونِ اصل عنوانی را که گفتند، زوال نبود ولی بعد که میخواهند دلیل بیاورند میگویند اجماع بر این است که «إذا زالت». این استدلال بر «إذا مضی» به «إذا زالت» منظور من بود که ولو به فرمایشِ شما در مقام این هستند که حرف دیگری بزنند ولی اصل خود چیزی که اشتراک یا دلیل برای اشتراک خودشان میآورند همان اجماع و همان دلیل اشتراکیها برای آن چیزی است که عنوان کردند که آن چیست؟ [این است] که وقتی زوال شد عصر نیست. «إذا مضی من الزوال مقدار اربع» وقت عصر است. از کجا میگویید؟ میگویند اجماع است. اجماع بر چیست؟ اجماع بر این است که «إذا زالت الشمس وجبت الصلاتان» شما که دارید میفرمایید «إذا مضی …» بعد میگویند «إلا أنّ هذه قبل هذه»؛ یعنی خودِ «وجبت الصلاتان إلا أنّ هذه قبل هذه» را به عنوان استدلال برای این میآورند که چیزهای دیگر میتوانستند بگویند؛ این را دلیل آورند. منظور من این بود که در این فضا اصلاً اختصاصی را که ایشان میگویند اصلاً منافاتی بین آن با «وجبت الصلاتان» نمیدیدند. در مختلف هم بود که زیاد هم از مختلف در جواهر و اینها نقل کردند که علامه فرموده بودند این طوری که مرتضی قول مخالفین را نقل کردند و بعد جمع کردند «فلا خلاف» که جمع علامه هم برای چیزی جز برای ترتیب نبود.
بنابراین وقتی ترتیب بود، حالا بزنگاه عرض من این بود که اول وقت آن چه که تلقی مشهور از روایات مثل مرسله داود و صحیحه حلبی (یا معتبر حلبی با آن اختلافی که در روایت بود) بوده، فقط توقیت بوده و بس. حکم وضعی نبوده است. یعنی الان با مجموع این قرائن این طور نیست که مشهور گفتند ما از ادله اختصاص بطلان شریکه را میفهمیم؛ این عرض من بود. ما از ادله اختصاص بطلان شریکه را فهمیدیم. نه! آنها میگویند ما از ادله اختصاص توقیت فهمیدیم، وقت فهمیدیم. خب بعدش از فقاهت خودشان یک چیزی به آن ضمیمه کردند. میگویند خب وقتی وقت شد از خارج هم میدانیم نمازی که قبل از وقت بتمامه واقع بشود باطل است. پس بطلان عصر در وقت اختصاصی ظهر، بطلان مستقیماً مستفاد از ادله اختصاص نیست، از ادله اختصاص توقیت مستفاد است و به ضمیمه این که نماز قبل از وقت باطل است عصر در وقت اختصاصی ظهر هم باطل شده ولذاست گفتم آن طرفش را پیدا کنیم. در این استنباط فقهی مدام از محقق اول و غیر آن که شما فرمودید، ذکر میکنند. چه چیزی ذکر میکنند؟ مدام میگویند «لو صلّی العصر فی الوقت المختص بالظهر تماماً بطلت». خب چرا؟ چون قبل از وقت است، نه چون از ادله اختصاص این را فهمیدیم؛ کجا در مرسله داود بطلان بود؟ کجا در آن «فاتتاه» بطلان بود؟ خب فوت وقت بود. قویتر این است …. تا حالا من عروه و اینها را هم نگاه کردم. تا تصحیحی که حاج آقا دارند و یکی دو جای دیگر هم دیدم که شاید متأخر بود و از کتابهای قبلی این فرع را مطرح کنند مثل عینی که شما فرمودید آن خوب بود که «و کذا العصر» یعنی تصریح به این که همین طوری که عصر را در وقت مختص به ظهر بخوانیم قبل از وقت بود و نماز قبل از وقت باطل است، همین طور اگر ظهر را در وقت اختصاصی عصر بخوانیم باطل است چون شریکه در وقت عصر قرار گرفته است. خب شریکه در وقتش قرار بگیرد چه میشود؟ دیگر باطل است. چرا باطل است؟ ادله اختصاص میگوید این وقت برای عصر است؛ خیلی خب ظهر را سهواً خواندم، قضاءً واقع شده است؛ چرا باطل باشد؟ طرف اول تمام نماز قبل از وقت است خب «لا سهو فی الوقت» که حاج آقا هم فرمودند، «لا تعاد» شاملش نمیشود و نماز باطل است. اما آخر کار چرا باطل باشد که بگوییم سهواً ظهر را در عصر خوانده است. لذاست که شما این را در نظرتان باشد و باز هم تأمل کنید ببینیم این فرعی که خیلی خوب بود شما پیدا کردید، یک جای دیگر در کتابها، شروح، متأخرین، جواهر حتی با این تفصیلاتی که هست میگویند که تصریح به این که اگر سهواً ظهر را در وقت اختصاصی عصر خواند این باطل است. چرا باطل است؟ وقت اختصاصی است. خب باشد، مگر لازمه وقت اختصاصی این است که باطل باشد؟ چطور شما اجازه میدهید در وقتهای اختصاصی نمازهای قضاء را بخوانند؟! نماز ظهر دیروز را در وقت اختصاصی عصرِ امروز بخوانید باطل است؟ نه! شریکه نیست. هیچ کس نمیگوید باطل است. من نماز ظهرم را خواندم، حالا وقت اختصاصی عصر است، عصرم را هم نخواندم، سهواً ظهر دیروزم را در وقت اختصاصیِ عصر امروز قضاء میکنم، کسی نمیگوید باطل است. فقط میگویند شریکه باطل است. چرا؟ این دلیل بطلان از کجا آمده است؟ اگر این حدس درست نیست … از اول، از ادله اختصاص استفاده توقیت شده است، نسبت به اول وقت که محور کار بوده، لازمهاش این بوده که کلاً نماز قبل از وقت قرار بگیرد خب پس باطل است پس اینجا گرفته که شریکه اگر در وقت اختصاصی ظهر برود باطل است. گفتند وقتی شریکه در وقت اختصاصی بیاید باطل میشود و یک تنظیری شده و در عصر هم همین جاری شده و حال آن که در عصر این جاری نیست.
برو به 0:21:56
شما میخواهید از ادله اختصاص استفاده کنید؟ دلیلش را بیاورید بگویید حضرت فرمودند این باطل است. اگر میخواهید صرف توقیت باشد، بطلان را بیاورید، اگر نهی از ضد است پس باید نمازهای دیگر هم باطل باشد؛ الان که سهو است؛ ساهی است، او که نمیخواهد عمداً ترتیب را بهم بزند. اصلاً خبر نداشت و الان از ما بیایند مسأله بپرسند طبق رسالههایی که سالها مسأله میگوییم، میگوییم اصلاً کسی نمیدانست دیر شده، بیرون نگاه کرد گفت من نماز ظهر و عصرم را نخواندم، فوری وضو میگیرد میبندد نماز را میخواند؛ تا هر دو نماز را سلام داد، به ساعت نگاه میکند میبیند ای وای! ظهرِ من در وقت اختصاصی عصر بود، تمام شد؛ ظهرم را در آن وقت خواندم، عصرم را بعد از وقت اختصاصی خواندم. خب شما چه میفرمایید؟ میگویید ظهرت باطل است؛ چون الان ولو سهو بود نمیخواستید هم … اما خلاصه سهواً ظهر را در چهار رکعت آخر خواندی «باطلٌ»، نه «قضاء». روایت حلبی بود که «فاته»؛ «فاته» یعنی «فاته الوقت». ما میگوییم نگو قضا شد، بگو باطل است؛ خب چرا باطل است؟ این بطلان از کجا آمد؟ لذا اینهایی که عرض میکنم دنبال آنهایی است که شما از عبارت مرحوم آقای بروجردی دیروز خواندید که ایشان هم گفته بودند معلوم نیست اصحاب گفته باشند یا گفتند نگفتند. عبارت آقای بروجردی این بود که …
شاگرد: منظور اصحاب از وقت اختصاصی همانی است که ما میگوییم.
استاد: خب لازمه فرمایش ایشان این بود که صحیح است. عبارت محقق را ایشان خواندند صریحاً به این که باطل است.
شاگرد: شاید عبارت این طوری در عبارات فقهاء نادر باشد؛ هر چند عبارت اول هم معارض با حرف آقای بروجردی هست؛ همان طوری که فرمودید معلوم نیست بقیه فقهاء چنین نظری داشتند.
استاد: در متن شرایع که خود محقق تصریح میکنند به ظهرش تصریح میکنند. جالب این بود «فلو صلّی العصر فی الوقت المختص بالظهر» این خوب است، این خیلی روشن است. چرا؟ چون از ادله اختصاص همان طوری که آقای حکیم و دیگران فرمودند، از ادله اختصاص توقیت فهمیدند، میگویند خب این قبل از وقت شد «لا سهو فی الوقت» نماز قبل از وقت باطل است. این خیلی روشن است اما در آخری روشن نیست؛ توقیت فهمیدیم بسیار خوب! آن چهار رکعتِ آخر وقت برای عصر است. برای عصر است یعنی اگر ظهر خواندید قضاست. چرا باطل باشد؟ چون وقت برای اوست؛ «خرج وقت الظهر» درست هم هست. در وقت اختصاصی عصر رسیدیم دیگر وقت ظهر نگو «خرج وقت» بسیار خوب «خرَجَ» حالا که خارج شد نماز ظهر بخوانم قضا بوده، چرا باطل باشد؟!
شاگرد: به نظر میرسد اگر هم بخواهند بطلان را در آن فرض قائل بشوند فقط از روایت ابن سنان میتوانند استفاده کنند که از «فاتتاه» بیاورند. از جای دیگری که [ بیان این مطلب را ندارد]
استاد: ابن سنان که … بله برای حلبی
شاگرد: در حالی که خود مرحوم محقق در آن جا اصلاً سراغ داود بن فرقد رفتند. در استدلالی هم که میگویند کسی ممکن است حرف بزند … چون در خود مستفتی به روایت «إذا زالت الشمس» تمسک کرده، در جوابِ او سراغ داود بن فرقد رفتند باز صحبتی از روایت این سنان نیست.
استاد: این هم که حاج آقا فرمودند مشهور به این روایت عمل کردند، جبران شده، عملِ مشهور به این روایت آیا یعنی مثل محقق به بعد این قشنگ جلا پیدا کرده یا از قبلش هم که بوده، دقیقاً استفاده از عمل به این روایت بوده یعنی مُستَنِد به این روایت بودند. آن که ابن ادریس گفتند «محصلین مِن اصحابنا» میگویند یعنی محصلین مستنِداً به مرسله داود این را میگویند؟ یا محصلین روی حساب ترتیب استفاده کردند و گفتند؟ آن هم خیلی صاف نیست و آن هم یک چیز دیگری است که آیا استناد قبل از محقق به عنوان عملِ به مرسله داود این ثابت است یا نه؟ یا یک چیزی است که معیت ذهنیه با او داشتند نه از باب این که فتوایشان صرفاً عمل به این روایت باشد.
شاگرد: یک عبارتی هم مرحوم ابن حمزه دارند که نسبت به وقتها حتی نماز صبح را گفتند وقتش تا کی هست؟ تا دو رکعت مانده به طلوع شمس هست بعد نماز ظهر تا هشت رکعت مانده به … این آیا نمیرساند که این زمانبندی کاری به روایتهای امثال داود نداشته یعنی روی همان حساب که میگویند این قدر وقت بیشتر نمانده است.
استاد: وقت سهمگیری!
شاگرد: چون بقیه نیامدند مثلاً … بعدیها …چنین چیزی گفته نمیشود.
استاد: یک چیزی بود عرض کردم «سهمدهی و سهمگیری»؛ فرقی بین این دوتا بود که آیا شارع سهمدهی کرده یا سهمگیری است؟ که اگر سهمگیری باشد برای نماز صبح و امثال اینها تکوینی است و جاری است.
شاگرد: با این بیانی که حضرتعالی داشتید حتی شامل صورت عمد هم میشود؟ خود آقای حکیم هم که اشارهای کردند فکر کنم صورت عمد هم مطرح کردند.
استاد: صورت عمدش در بعضی جاها روشنتر هم میشود. مثلا نصف شب در وقتی که چهار رکعت به آخر وقت مانده، نماز عشاء میخواهد بخواند، عمداً بیاید نماز مغرب را بخواند ولی یک رکعت برای عشاء میماند. اینجا باید چه بگوییم؟ خب الان مشهور این است که سهواً هم باشد باطل است؛ مسأله این طور قرار گرفته است. چهار رکعت به آخر وقت مانده، شما نماز مغرب را سهواً خواندید، یک رکعت برای عشاء مانده و در همین یک رکعت هم «مَن أدرک رکعة من الوقت» یک رکعت هم نماز عشاء را درک کردید، میگویند باشد! شما مغرب را در وقت اختصاصی عشاء ولو سهواً شروع کردید ولو من باز تصریح به این فرمایش پیدا نکردم ولی دارم علی القاعدهای را که الان مشهور شده عرض میکنم.
شریکه را در وقت اختصاصی نماز عشاء خواندید ولو سه رکعتش باشد. خب خواندید چه میشود؟ فوقش این است که حتی در صورت عمدی خارج از وقت قضاء هست، فوقش این است که در تأخیر نماز عشاء عصیان کردم تا این که یک رکعت بماند. چرا؟ فقط در محشین عروه با آن حاشیه عروه جدید، فقط دیدم الجواهری که ظاهراً نوه مرحوم صاحب جواهر هستند، ایشان محکم اشتراک گفتند و در همین جا هم گفتند اول نماز مغرب را بخواند بعد هم یک رکعت عشاء برایش کافی است فقط ایشان بودند که خیلی محکم نظرشان موافق نظر حاج آقا رضا بود و بر طبقش فتوا دادند ولی دیگران همه این طرفش یا احتیاط یا فتوا دادند.
حالا این، آن آخر کار الان میخواهد عمداً نماز مغرب را بخواند. چرا باطل باشد؟ شما میگویید که خب در وقت اختصاصی شریکه شروع کرده، خب لج کرده، الان باید عشاء را بخواند، نخوانده. مغرب قضاء شده بود، خب فعلاً اداء را بخوان، نه این که برو مغربِ قضاء را بخوان. خب حالا خواند، نهی از ضد داریم؟ اگر قائل هستید بگویید منهیّ؛ اگر قائل به نهی از ضد نیستید، امر مغرب که هست، امر عشاء هم بالفعل است خب لج کرده مغرب را خوانده؛ چرا باطل باشد؟ یک رکعت هم که برای عشاء وقت مانده است. بعداً هم در آن یک رکعت عشاء را شروع میکند، «مَن أدرک» آن را میگیرد و کل عشاء هم اداء میشود، حالا «علی اختلافٍ» که اداء یا قضاء هست. ولی همه میگویند از حیث فتاوایی که محشین میگویند غیر از آقای جواهری، آنها میگویند اگر چهار رکعت آخر وقت مانده حتماً باید عشاء را بخواند، مغرب دیگر رفت؛ در چهار رکعت عشاء را بخواند اما اگر پنج رکعت به آخر نصف لیل مانده، مغرب را سه رکعت میخواند، تهش دو رکعت برای نماز عشاء میماند که مانعی ندارد. چرا؟ چون ابتدای نماز مغرب در وقت اختصاصی شریکه نیست بلکه ابتدای نماز مغرب در وقت مشترک خودش هست، صحیحاً نماز را در پنج رکعت مانده به آخر وقت شروع میکند، بقیهاش را هم عشاء میخواند.
برو به 0:31:02
شاگرد: ممکن نیست فتوایشان ناشی از این باشد که اینها نیت اداء و قضاء را شرط میدانند. اگر کسی نیت اداء و قضاء را در تحقق نماز شرط بداند، خود به خود باید این فتوا را بدهد. این به خاطر آن نیست؟
استاد: خب حالا میگویند نیت قضاء کرد. تعمداً نیت قضاء میکند و مغرب را میخواند.
شاگرد: ظاهر کلامشان این است، طرف آخر وقتش بوده در حالت عادی … اگر مبنای کسی این باشد وقتی یک کسی میآید سوال میکند من الان چه کار کنم؟ میخواهد بگوید من الان اداءً چه کار کنم؟ وگرنه قضاءً که هر کاری میتوانیم بکنیم.
استاد: نه!
شاگرد: میخواهم ببینم اگر ظاهر کلام در آن فضا باشد، واقعا منظورشان این نیست.
استاد: ما اصلاً اداء و قضاء را مشکلی نداریم. هر کدامشان را بفرمایند؛ مشکل ما سر بطلان است.
شاگرد: اگر اینها قائل باشند که اگر شما نماز ادائت را در زمان قضاء بخوانی، بطلان است. شما فرمودید که اداء و قضاء میشود.
استاد: خب من میگویم نیت قضاء هم بکند. چرا باطل باشد؟
شاگرد: این فرد جزء این آقایان اصلاً نیست. یعنی الان اگر شما از همین آقایان که اگر آن مبنا را داشته باشند سوال کنید، میگویند که آن جا اشکالی ندارد، قضاءً میتواند بخواند. یعنی میتواند این حرف را بزند بگوید که این سوال را من در این فضا …
استاد: خب من یک جای دیگرش را بگویم؛ اگر نمازش قضاء شده، سهواً به نیت اداء خواند چه میگویند؟ میگویند باطل است؟ نمیگویند. فقط در وقت اختصاصی است که این حرفها آمده است و الا سهواً نماز قضاء بود خبر نداشت، سهواً به نیت اداء خواند، میگویند باید اعاده کند؟
شاگرد: مثلاً وقت گذشته طرف فکر میکند وقت هست، سهواً میخواند، همه میگویند مجزی است؟ در اینجا بحث ندارند؟ اگر وقت بگذرد و فکر کند وقت نگذشته و نمازش را بخواند و بعد بفهمد وقت گذشته، همه میگویند مجزی است؟
استاد: نه! عدهای میگویند اگر به قصد وظیفه خوانده صحیح است.
شاگرد: نه با قصد وظیفه نخوانده، با قصد اداء خوانده است. اگر کسی مبنایش این باشد که اینجا نمازش باطل است در آن جا هم همین است.
استاد: با این فرمایش شما آن وقت مبنای اول با آخر وقت دو تا میشود. اول وقت در وقت اختصاصی باطل است چون از اول جلوتر است، آخر باطل است چون او نیت اداء کرده، آن وقت کسانی که …
شاگرد: تصریح دارند به این که اصلاً نیت اداء یا قضاء هست. این طور نیست که غافل از این بوده باشند حتی قضاء هم صریحاً نفی کردند، نه این که بگویند فقط اداء را نهی کردند. فروض مختلفی را میگویند صحیح است، «یصحّام لا» بعد اگر صحیح است أداءًام قضاءً. همان تعبیری که از محقق …
شاگرد2: آن اداءً و قضاءً دلیل این نمیشود به خاطر این که اینها دارند میگویند حالا که انجام شد یک بار هست کسی نیت کرده بعدش داریم حکم میکنیم اداءً و قضاءً قبول است؛ یک بار این است که از اول نیت یک حالت خاص را دارد یعنی ممکن است یک کسی مافی الذمه نیت بکند بعد بگوید حالا که ما فی الذمه نیت کرد، حالا اداءً صحیح شد یا قضاءً صحیح شد؟ اما اگر کسی از اول اداءً … یعنی باید ببینیم مشخصاً به این حالت توجه کردند که اداءً باشد و حالا ما بگوییم این که اداءً نیت کرد، قضاءً صحیح است. یعنی فرمایش شما در این فضاست که همه به این اتفاق دارند. اگر مبنای کسی از اول این باشد که اگر کسی اداءً نیت کرد، هر چه شود قضاء هست…
استاد: من این طرفش را میتوانم بگویم؛ کسانی که میگویند شریکه بیاید در وقت مختص سهواً خوانده شود حتی آنهایی که میگویند سهواً قضاء را اداء بخواند باز صحیح است، آنها هم میگویند خواندن شریکه در وقت مختص صحیح نیست. این را میتوانم بگویم اما آن طرفش را دوباره باید مراجعه کنم که آن کلی که شما میخواهید میگویید که همه گفتند … اما این طرفش را میتوانم عرض کنم.
شاگرد: چقدر از فقهاء این طوری هستند؟ یعنی هم این مبنا را داشته باشند و هم در عین حال این حرف را بزنند؟
استاد: متأخرین که خیلیها هستند.
شاگرد: اغلب قائل هستند که اگر شما سهواً اداء میخوانید ….
استاد: سهو در نیت اداء و قضاء موجب اعاده است؟
شاگرد: سهو در نیت به این معنا که فکر میکند وقت است و میخواند بعداً میفهمد قضاء بوده است. اغلب قائل هستند که نباید اعاده بکند؟
استاد: من که این طور در ذهنم هست. حالا میگردم، مانعی ندارد که ببینم اما من این طور در ذهنم هست که اینجا نمیگویند اعاده بکن چون در خیالت میرسید که اداء هست ولی این طرفش را عرض میکنم. غیر از آنهایی که مثل مرحوم حاج آقا رضا و آنهایی که نقل کردم مشترکی هستند، آنهایی که وقت اختصاصی را به عنوان بطلانِ خواندنِ وقت شریکه در وقت اختصاصی قائل هستند، همینها خیلیهایشان میگویند که اگر سهو در اداء و قضاء کردید اعاده ندارد ولی اینجا را میگویند. یعنی یک امتیازی برای وقت اختصاصی قائل هستند نه صرفاً به خاطر این که او نیت اداء کرده است قطع نظر از این که ایشان میفرمایند که حتی تصریح به این است که اداءً أو قضاءً.
شاگرد: اگر ما بگوییم این سهو در کلمات قدماء احیاناً عنوان نشده، شاید هم منظورشان این نبوده، آن وقت دیگر اختصاص چه … باید بگوییم اختصاص همان ترتیب است؛ غیر از این است؟
استاد: نه دیگر! همانی که سید هم در عروه فرمودند، آقای بروجردی هم اصلاً گفتند و با این توضیحات مختار خودشان قرار دادند، سید هم همین را فرمودند. در عروه مختارشان وقت اختصاصی نبود و گفتند من این حرف مشهور را قبول ندارم یعنی طوری نیست که سهواً بخواند باطل باشد حتی ظهرش را هم تصحیح کردند قبل از وقت نیست؛ گفتند در تمام وقت مختص هم باشد قبل از وقت نیست چون روایت صحیحه میگوید «إنّما هی أربعٌ مکان أربع» و تا اینجا هم جلو رفتند.
شاگرد: نتیجهاش همان ترتیب میشود؟
استاد: بله. یعنی صرفاً مسأله ترتیب است همانی که ابن ادریس گفته «محصلین» یعنی یک چیز معقولی که گفتند «لا یلتزمون الالفاظ» میگویند این فقط لفظ را گرفته است؛ میگوید «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین» ظاهراً در مختلف بود که علامه آمدند برای دفاع از این مختار … دیروز صحبتش بود که گفتند تکلیف ما لا یطاق؛ تکلیف ما لا یطاق این است که در آنِ واحد خدا میفرماید که «إذا زالت الشمس» هم ظهر بخوان، هم عصر؛ نمیتوانم. ایشان استدلال را این طوری کردند. پس چرا بقیه وقت مختص ظهر است؟ تکلیف ما لا یطاق است. نمیشود که اول وقت من هر دو را با هم بخوانم. خب پس سه حال بیشتر نیست؛ تا زوال شمس شد یا باید ظهر را معین بخوانم، یا باید هر دو را با هم بخوانم یا با یکی را نامعین بخوانم؛ هر سه تا را میگویم فقط باید ظهر را بخوانم چون اگر هر دو را بخوانم تکلیف ما لا یطاق است، اگر هم لامعین بخوانم خلاف اجماع است، هیچ کس نمیگوید که وقتی زوال شد تو یک نماز نامعین بخوان ندان ظهر است یا عصر؛ به این طور استدلال کردند. خب این استدلالها همهاش ترتیب را میرساند. خب حالا آمد سهو کرد، این سهو کجا بطلان به دست ما میدهد؟ بله اگر میگویید قبل از وقت بتمامه واقع شده، خب روی مبنای استفاده تحدید و توقیت درست است اما مثل حاج آقا رضا مقابل شما میگویند از ادله اشتراک و اختصاص استفاده وقت فعلی و شأنی میشود، نه توقیت. خب ایشان که میگویند به راحتی میگویند وقتی سهو کردی در وقت بوده است. چرا؟ چون عند السهو «صار الوقت الشأنی فعلیاً بسهو بالعذر» کما این که تصریح هم کردند.
شاگرد: با توقیت فرمودید چطور میشود بطلان را بیرون کشید؟
استاد: همین که میگوییم چهار رکعت نماز اول وقت هنوز وقت عصر نشده است، خب من آمدم در این چهار رکعت کلاً عصر را خواندم پس کلاً عصر قبل از وقت خودش بوده «و لا سهو فی الوقت» ولو سهواً هم بوده نماز قبل از وقت باطل است.
شاگرد: ولی بعدی چه؟
استاد: من همین را عرض میکنم که برای بعدی هیچ وجهی پیدا نکردم. این بیان برای اول خوب است یعنی به عبارت دیگر تلقی از ادله اختصاص توقیت است، نه این که تلقی از اختصاص بطلان باشد، ضمیمه به ادله اختصاص بطلان است. چرا؟ چون برای ظهر قبل از وقت است.
برو به 0:39:11
شاگرد: برای عصر چه؟
استاد: برای عصر هیچی. لذا فرعش هم مطرح نشده است. من دنبالش بودم فقط یک جا آن هم در سوال و جواب محقق فرمودند «و کذا العصر»؛ این همه کتب فقهی یک کجا بگویند که اگر ظهر را هم سهواً در وقت مختص به عصر خواندی باطل است. خیلیها گفتند نمیتوانی بخوانی، بله ما هم قبول داریم چون الان امر عصر بالفعل است، خدا بر تو واجب کرده عصر را بخوانی، اینها همه درست اما حالا سهواً ظهر را در وقت عصر خواند، فرعش را پیدا کن. کجا فرمودند که باطل است؟ حالا باز هم شما ملاحظه بکنید، این نحو کار چیز خوبی میشود در این که ببینیم این دومی از کجا آمده است.
شاگرد: بنابراین ما نمیتوانیم به مشهور نسبت بدهیم بگوییم منظورشان از اطلاق و تقیید … نسبت به اول وقت میشود گفت، نسبت به آخر وقت با توجه صحیحه حلبی روایت میگوید قائل به اختصاص هستند ولو این که ظهر را قضاءً باطل نداند. پس یک چهار رکعتی آن وقت …
استاد: قائل به اختصاص اولش هم هستند.
شاگرد: اولش به معنای همان ترتیب میشود.
استاد: آخر هم به معنای ترتیب است؛ چه فرقی میکند؟ حاج آقا رضا توضیحش دادند. با این که ایشان اشتراکی بودند قبول کردند که حاج آقا به ایشان ایراد گرفت. آخر وقت گفتند که حالا دیگر امر ظهر رفت. چرا؟ چون چهار رکعت مانده است، دیگر وقتی برای عصر نماند؛ فعلاً امر بالفعل مولا به عصر است، ایشان هم که اشتراکی هستند این را گفتند.
شاگرد: پس یک اختصاصی اینجا وجود دارد.
استاد: اختصاص که باشد اما نه اختصاصی که موجب بطلان باشد، اصل اختصاص که مشهور گفتند در کلمات زیاد است. اختصاص به معنای ترتیب، به معنای همانی که وقتِ فعلی نیست، وقت شأنی هست.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.
[1] الرسائل التسع (للمحقق الحلي)، ص: 246 – 247
[2] بهجة الفقیه، ص 32
[3] الخلاف، ج1، ص: 257-260
دیدگاهتان را بنویسید