مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 114
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ الْأُولَى وَ الْعَصْرَ جَمِيعاً- ثُمَّ ذَكَرَ ذَلِكَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ- فَقَالَ إِنْ كَانَ فِي وَقْتٍ لَا يَخَافُ فَوْتَ إِحْدَاهُمَا- فَلْيُصَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ لْيُصَلِّ الْعَصْرَ- وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ فَلْيَبْدَأْ بِالْعَصْرِ- وَ لَا يُؤَخِّرْهَا فَتَفُوتَهُ فَتَكُونَ قَدْ فَاتَتَاهُ جَمِيعاً- وَ لَكِنْ يُصَلِّي الْعَصْرَ فِيمَا قَدْ بَقِيَ مِنْ وَقْتِهَا- ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.[1]
شاگرد: پس «فاتتاه» را به این معنا بگیریم اگر آن وقتی که باید ظهر خوانده میشد، آن وقت اصلی خیلی از آن گذشته است.
استاد: این احتمال در ذهن من آمده بود. «فاتتاه» یعنی «فاتتاه فضیلة الوقت» حالا که عقب افتاده، فضیلت ظهر که رفت، خب نگذارد فضیلت عصر هم برود؛ اگر عصر را هم عقب بیندازد، «فاتتاه» یعنی فضیلت هر دو نماز فوت شد. این احتمال در ذهنم بود ولی در روایت قرینهای خلاف این وجود دارد و آن هم صدر روایت است که میگوید «ذکر عند غروب الشمس». «عند غروب» هم فضیلت ظهر رفته، هم فضیلت عصر. چون «عند غروب» دارد دیگر من دیدم این احتمال سرنمیرسد. روایت را نگاه کنید ببینید. مثلاً مثلین را عند غروب الشمس نمیگویند. شما ساعت سه بعد از ظهر، ساعت چهار بعد از ظهر میگویید «عند غروب الشمس ذکر»؟ نمیگویید. یک تعبیر عرفی است که «فذکر عند غروب الشمس».
شاهد دیگرش این است که حضرت میفرمایند «إِنْ كَانَ فِي وَقْتٍ لَا يَخَافُ فَوْتَ إِحْدَاهُمَا».
«ثُمَّ ذَكَرَ ذَلِكَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ فَقَالَ إِنْ كَانَ فِي وَقْتٍ لَا يَخَافُ فَوْتَ إِحْدَاهُمَا» این به وقت فضیلت نمیخورد که حضرت در جواب این طور بفرمایند. «فَلْيُصَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ لْيُصَلِّ الْعَصْرَ وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ» خب اگر وقت فضیلت گذشته که شما فضیلت معنا میکنید، چرا حضرت میفرمایند «إن خاف أن لا تفوت إحداهما»؟ این که حتماً یکیاش فضیلةً فوت شده که ظهر باشد. چون حتماً فضیلةً فوت شده خلاصه به ریخت روایت نمیآید. این احتمال مدتی در ذهنم سان داد، دیدم سازگار نیست که روایت را این طور حمل کنیم. دلالت این روایت هر چقدر بروید و برگردید روشن است در این که این روایت دارد آن چهار رکعت آخر وقت را به نحوی بیان میکند که اگر این چهار رکعت را شما مراعات نکنید، فوت شده است. فقط مشهور گفتند که فوت یعنی بطلان یعنی اصلاً هیچ چیزی به دستتان نیامده است، نه ظهر و عصر. دوباره هر دو را بخوانید ولی ظاهرش این است که این روایت این را نمیرساند ولو اصل چهار رکعت را میرساند، بعد ما هر چه رفتیم و برگشتیم اینها استفاده نمیشود ولی اصل این که چهار رکعت برای آن هست خیلی خوب فهمیده میشود و معنای «فاتتاه» این میشود که اگر عصر را عقب انداختی «یمکن أن یفوته» نه این که قطعاً. خب حالا آمد و این خوف تو درست بود، عرف معنای این معنای عرفی را کاملاً میفهمند. «و قد فاتتاه» یعنی اگر این خوفت درست بود و شما آمده بودی در آن آخر وقتی که برای عصر است، ظهر را خواندی، اینجا «فاتتاه» هر دو از دستت فوت شده است. چرا؟ چون وقت ظهر که گذشته، فوت نه یعنی این که باطل است، یعنی خارج از وقت است. عصر هم که بعدش خواندی باز بعد از غروب بوده، پس «فاتتاه» هر دو خارج از وقت بوده، فوت به معنای خارج وقت است. این یک معنایی است که به روایت میآید و چیزی که هست این است که خوف مصحّحِ بهم زدن ترتیب است، نه چهار رکعت آخر و لذا اگر هم این خوف آمد میتواند ترتیب را بهم بزند و این ترتیب سبب میشود که عصر صحیح باشد و بعداً هم بتواند ظهر را بخواند به آن بیانی که صحبت شد وقتی این روایت معارض با آن اشتراکات نباشد همان فرمایش حاج آقا میشود که شأناً وقت است و میتواند این روایت را برساند.
شاگرد: میشود گفت که خود فوت مقول به تشکیک باشد. یک مرتبه از فوت، فوت فضیلت است. آن وقت آن آخر وقت هم دوباره یک تأکیدی ویژهای دارد که عصر … همان طوری که در بعضی روایات بود که از فلان وقت اگر گذشت اول عصر را بخوان، بعد ظهر را بخوان. این تأکید در چهار رکعت مانده به آخر وقت، مضاعف میشود؛ یعنی تا قبل از آن، اگر شما عصر را عقبتر میانداختی یک نحو فوت عصر بود حالا اگر عقب بیندازی یک نحو چیزتری است. به این بیان بخواهیم بگوییم که این طور نباشد این چهار رکعت اختصاص به عصر داشته باشد.
شاگرد2: این خلاف ظاهر میشود.
استاد: این «تفوته إحداهما»، این که إحدی فوت میشود، این فوت را چه چیزی میخواهید بگیرید؟ این حرف شما چیزی دیگری است؛ این چیزی که ایشان میگویند، این فوت إحدی را شما چطور معنا میکنید؟
برو به 0:05:38
شاگرد: آخرش یکی بعد از غروب واقع میشود.
استاد: احسنت! این حرف شما دیگر کنار میرود. یعنی با این مقدمهچینی که «إحداهما» هست، آن وقت دیگر «فاتتاه» را نمیشود مرتبهای معنا بکنیم.
شاگرد: فرمایش شما به عنوان موید عرضِ ما خوب بود که فرمودید حالا چرا بهم بزند؟ با توجه به آن که با همان ملاک و مناطی که آن جا گفتید. وقتی بحث فضیلت دارد خارج میشود اول عصر را بخواند، بعد ظهر را.
استاد: که یعنی اصل خود حکم، فوت تشکیکی و اصل حکم هم ندبی بشود.
شاگرد: نه! «فاتتاه» را همان قضا معنا میکنیم؛ به این که طرف تعلل کرد تا وقت خارج شد؛ فرمودید چرا؟ چرا اینها را جا به جا بکند؟ فرمایش ایشان مویدی برای این است که ما بتوانیم جواب بدهیم. در واقع همیشه همین طور است؛ اگر فضیلت دارد خارج میشود، عصر را شروع بکند، به همان مناطی که وقتی فضیلت دارد خارج میشود فرمودند عصر را شروع بکند، به همان مناط هم وقتی دارد کل وقت خارج میشود اول عصر را شروع بکند.
استاد: فقط میماند که دو تا نکته بود؛ یکی صدر کلام بود که «فی وقتٍ لا یخاف فوت إحداهما فلیصل الظهر ثم یصل العصر» محور کلام سر ترتیب بود؛ آن جا سفارش هم نکردند و حال آن که این فرمایش آن جا هم میآید؛ آن جا هم باید بگویند «و لا یؤخّرهما فتفوتاه» چرا نیاید؟ چه بیانی دارید برای این که … آن جا هم سفارش کنند بگویند …
شاگرد: آن جا خوف فوت ندارد.
استاد: چرا؟ خوف فوت به این معنا که عند غروب الشمس سوال شخص بوده است.
شاگرد: درست است، نزدیکیهای غروب است ولی خوف فوت ندارد؛ وقتی فوت ندارد شروع به خواندن میکند. وقتی خوف فوت آمد این سرعت خواندنِ ….
استاد: نمیتواند عقب بیندازد؟ حضرت میگویند که «و لا یؤخّرهما فتفوته إحداهما» عین فرمایش شماست؛ توصیه است. حالا که دو تایی را وقت دارد «إن کان فی وقتٍ لا یخاف فوت إحداهما لا یؤخّرهما فتفوت إحداهما» اگر توصیه بود باید این را بگویند؛ نمیشود که دو تایی را توصیه نکنند بعد بگویند حالا اگر یکیاش فوت میشود آن وقت حالا توصیه میکنند آن یکی را بخوان.
شاگرد: آن جایی که خوفی نیست، عجله کردن جایی ندارد.
استاد: تأخیر و توصیه برای عدم تأخیر که هست. شما تأخیر را به معنای مسامحهکاری معنا می کنید «و لا یؤخّرهما»؛ حالا غیر از آن، نکته دومش … من میخواهم دو تا محور را نشان بدهم که موید همدیگر هستند. اول حضرت توصیه نمیکنند و بحث را سر ترتیب میبرند میفرمایند «فَلْيُصَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ لْيُصَلِّ الْعَصْرَ» تاکید بر ترتیب میکنند. بعد میفرمایند «وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ» ترتیب را بهم میزند «فَلْيَبْدَأْ» اول یک ترتیب را گفتند، بعد فوت إحداهما شد، ترتیب را بهم میزنند، دنبالِ بهم زدن ترتیب میگویند «و لا یؤخّر»؛ این «و لا یؤخّر» یعنی توصیه هست؟! یعنی توضیح بهم زدن ترتیب است. «فلیبدأ» یعنی ترتیب را بهم میزند «و لا یؤخّر»» یعنی مراعات ترتیب نمیکند.
شاگرد: این فرمایش شما باعث میشود این احتمال اظهر بشود ولی حداقل آن یکی احتمال را از ظهور بدوی نمیاندازد.
استاد: به معنای یعنی احتمال.
شاگرد: بله احتمالی که جدی هم هست.
استاد: اگر احتمالات صفر بشود جلوترها هم عرض کردم حتی بالاترش مرحوم شیخ در رسائل بحث تعادل و تراجیح، اینها یادداشتکردنی بود برای این که خیلی جاها به درد میخورد؛ اول خودشان در جمع عرفی یک چیزی فرمودند بعد آخر بحث فرمودند خود روایات دارد و بسیاری از روایاتی که حالت خلاف ظاهر اراده شده است، شواهدی هم در رسائل آوردند خیلی جالب است در این که اگر یک احتمال صفر بشود خیلی موونه میبرد که بگوییم اصلاً این احتمال صفر است اما خب فعلاً در مقام استظهار مشکل است که بگوییم مقصود این روایت این است که یعنی توصیه است به این که مساهلهکاری و مسامحهکاری نکنید.
شاگرد: یک چیزی که میماند این است که آیا ما با یک روایتی که الان درباره وقت عصر وارد شده … در وقت ظهر اگر روایت هم نداشتیم روال عادی قضیه همین بود که طبیعةً باید ظهر را بخوانند، بعد عصر را بخوانند ولی در عصر روالش این است که …
استاد: بهم میخورد. ولذا حاج آقا رضا هم مجبور شدند یک طوری توجیه کنند.
شاگرد: اگر سوال نشود و برای خیلیها سوال نشود، چه بسا ظهر را بخواند، بگوید من چهار رکعت وقت دارم باید ظهر را بخوانم بعد عصر را قضاء کند.
استاد: چون الان امر آن بالفعل هست، آن هم که بعداً قضا میکند.
شاگرد: آن وقت ما با یک روایت، آن روایت مطلقه و عامی که داریم …
استاد: از حیث ضوابط فقهی که مثل حاج آقا هم دیدید قول مشهور را پذیرفتند، مبنایشان محکم است. چرا؟ چون یک روایت نیست. آن چیزی که اساس کار بوده، عملِ مشهور به مرسله داود است و با آن فهم و تلقی که مشهور از مرسله داشتند. روایت حلبی موید میشود. وقتی موید شد اصل میخ کار استدلال فقهی طبق ضوابط عمل مشهور و استظهارشان از ضوابط است؛ وقتی اینجا گرفت برای توضیح خصوصیات بحث هم صحیحه حلبی خیلی خوب است و کاملاً موافق با همدیگر است. آقای حکیم در آن قسمتش که خدشه کردند از اینجا … یعنی طوری بود که این موید ایشان را دوباره به تردید انداخت و برگشتند؛ آن وقت اگر کسی اصل حرف ایشان را در خدشهها قبول نکند و قول مشهور را قبول کند، این موید دیگر نه تنها به تردیدش نمیاندازد بلکه خیلی محکمترش میکند. یک روایت نیست به این معنا که یک روایت باشد.
شاگرد: اگر ما آنها را نپذیرفتیم و یک معنای دیگری برای همان روایت داود بن فرقد پیدا کردیم، آن وقت فقط ما میمانیم و این صحیحه حلبی؛ مثلاً گفتید داود بن فرقد همان ترتیب را میگوید و به دلالت بر همان وقت فعلی میکند؛ آن وقت ما باشیم و یک صحیحه حلبی که برای عصر این قدر ابتلاء به آن بوده … حداقل ابتلاء به آن زیاد پیش میآید در عین حال یک روایت بیشتر نداریم، اینجا خیلی … بعضی وقتها که اشکال میشود، بعضیها میگویند عمومات قرآنی را خبر واحد تقیید میزند. حال آن که یک خبر واحد بخواهد مثلا سنت را تقیید بزند؛شان عموم یک طوری هست … اینجا الان ما روایات متکثرهای داریم که میگویند «إذا زالت الشمس فقد دخل وقتان» حالا با یک روایت صحیحه حلبی آیا واقعاً این توان را دارد که بخواهد همه آنها را تقیید یا تخصیص بزند؟
برو به 0:13:11
استاد: اگر روایت، صحیحه حلبی بود که صحیحه نیست، آقای حکیم تعبیر به صحیحه میکنند؛ به خاطر ابن سنان سرش اختلاف بود. اگر صرف این بود حرف شما درست است یعنی طبق ضوابط این طوری کاری نمیشد بکنیم اما با فرض این که اصل تقیید را این روایت که زورش ضعیف است انجام نداده، آن شکست اصلی و آن خاکریز اول را چه چیزی فتح کرده است؟ مرسله داود آن را شکسته است؛ آن هم به پشتوانه عمل. ولذا مثل صاحب حدائق همان را خدشه کردند؛ عمل را بردند گفتند ما عمل را قبول نداریم، چطور میشود که با یک مرسله از اینها دست برداریم؟ یادم میآید صاحب حدائق این طور گفتند. شاید مرحوم آقای خویی در تنقیح هم همین طور بود که فرمودند این مرسله سند ندارد و عمل را هم جابر نگیریم. بنابراین اگر میخواهید بگویید با این روایت تقیید بزنیم، اشکال شما درست است اما با این روایت نیست؛ حاج آقا اول چیزی که مطرح کردند …
شاگرد: اگر فرض کردیم فقط با این روایت است …
استاد: اگر فقط با این روایت باشد آن محدثینی که فقط به آن عنایت کردند، فقط آخر وقت را پذیرفتند، اولش را نپذیرفتند فلذا مثل صاحب جواهر میخواهند با اجماع مرکب درستش کنند.
شاگرد: آن وقت همان آخر وقت همین بود.یعنی با این روایت واقعاً میشود؟ عقلاء همچین برخوردی دارند؟ ادله خبر واحد و اینها اصلش همان بناء عقلاء است که خودتان هم از حاج آقا نقل میکردید. بناء عقلاء در این طور جاها که مثلاً ادله متکثرهای مثل مطلقات و عمومات و اینها هست ولی یک دفعه یک روایت پیدا میشود که آن هم البته آیا میآید تخصیص بزند؟
برو به 0:15:00
استاد: یک وقتی هست یک روایت خلاف ضوابط دارد میگوید به نحوی که میخواهد این ضابطه را بشکند؛ این درست است و یک روایت میخواهد دنبال اینها برود اما یک روایت میخواهد بیاید برای گوشه اینها یک توضیحی بدهد؛ با ضوابط در نیفتاده، یک روایت میآید میگوید ما اصلاً وقت مشترک نداریم، آن هیچی ولی میخواهد بیاید یک توضیحی برای یک گوشه این بدهد؛ این چه مانعی دارد؟ یعنی الان وقتی شما این روایت را میخوانید میگویید با یک چیز عجیب و غریبی مواجه هستیم؟ با یک خلاف ضوابطی روبرو هستیم؟ نه! اتفاقاً این روایت همان طوری که حاج آقا توضیحش دادند طبق یک مطلبی میشود که عقلاء میفهمند. میگویند دو تا نماز است. وقتی به چهار رکعت آخر رساند، دیگر امر آن اولی تمام شد. این خلاف ضابطه میشود؟ یک توضیح فقیهانه برای این روایت حلبی است و ایشان اتفاقاً این روایت را به یک نحوی شاهد حرف خودشان گرفتند ولو نیاز به کار داشت. کجای این خلاف ضوابط است که شما میگویید خلاف ضوابط است؟ دارد آخر کار آن مطلقات را نشان میدهد که فرمود «إذا زالت الشمس دخل، إذا غربت خرج» دارد نحوه خروج را توضیح میدهد و با آنها در نمیافتد؛ میگوید این خروج به این نحو است که تا 8 رکعت که شد بخوان، تا 5 رکعت که شد بخوان اما وقتی 4 رکعت رفتی دیگر نخوان. چرا؟ چون امر ظهر تمام شد و حالا هم امر عصر است. این توضیح است یا در افتادن است؟ لذا به ذهنم هیچ مشکلی نمیآید که از روایت عدول کنیم که خلاف ضوابط است.
شاگرد: این مسأله تقریباً دغدغه حاج آقا هم بوده که فرموده بودند «و ليس المقام ممّا يعمّ به البلوى» ایرادی هم ندارد که با همچنین روایتی تقیید هم بزنیم.
استاد: البته با مرسله داود.
ولی روایت حلبی «تعمّ به البلوی» میشود. چرا؟
شاگرد: آخر وقت بیشتر «تعمّ به البلوی» میشود.
استاد: احسنت! آخر وقت درست. خوف یک چیزی است که زود میآید.
شاگرد2: باز شاید مرسوم نبوده این قدر نمازشان را تأخیر میانداختند.
استاد: برای عرف عام مأنوس نبوده؟ عرف عام که … خود حاج آقا وقتی بحث میشد زیاد این را تکرار میکردند میگفتند این که شیعهها میگویند نماز عصر زودتر بخوانید، میفرمودند ما آن جا بودیم اهل تسنن را میدیدیم که ظهر نماز را نمیخواندند، بعد موانع و روادع و شغل پیش میآید میگفتند غالبشان نزدیک غروب آفتاب میآمدند نماز میخواندند. اتفاقاً برای آنهایی که مشتغل هستند طوری بشود که نخوانند و عقب بیفتد خیلی زیاد میشود.
شاگرد2: چطور میشود با این که عام البلوی هست ولی یک روایت بیشتر نداریم. ولی آقای بروجردی در کتابشان همین سوال را جواب میدهند میگویند خیلی از روایات به دست ما نرسیده است.
استاد: مثلاً سوال در اطراف این بیشتر بوده است.
شاگرد2: خود اصل وقت را که مثلاً زوال شمس وقت داخل میشود … ولی نسبت به این که اگر آن چهار رکعت آخر شد، اول عصر را بخوانید همین یک روایت فقط … با این که واقعاً هم عامّ البلوی بوده، مخصوصاً مسأله خوفش که پیش میآمد.
استاد: حالا از باب شوخی هست؛ آن کسانی که معمولاً عادتشان هست عقب میاندازد که حال مسألهپرسی نداشتند، این سائلی که سوال کرده میگوید «نَسِیَ» خب کسی که عادت داشته مواظبت بر نماز میکرده، یک بار که فراموشش شد، دنبال مسألهاش رفته است که «یابن رسول الله نسیتُ، ذکرتُ عند غروب الشمس». اما آن کسی که هر روز وقتش را به تأخیر میاندازد نمیرود بپرسد؛ میگوید اگر بپرسم که حضرت یک نهیبی به من میزنند که اول وقت نمازت را بخوان، چرا آن وقت میگذاری؟!
شاگرد: فرمودید این روایت بطلان نماز ظهر کسی که عصر را به هرحال مقدم کرده درنمیاد.
استاد: دغدغه ما همین است که مشهور بطلان فهمیدند و این صاف نمیشود.
شاگرد: آن وقت چطور بگوییم این «فاتتاه» … به هر حال آن طرف مگر نیت ادای ظهر نکرده است؟
استاد: چرا!
شاگرد: ولی در عین حال در وقت نماز عصر هم بوده است. آن وقت شما میفرمایید که این ظهری که خوانده قضاءً از او صحیح باشد؟
استاد: بله! ولذا حضرت میفرمایند که سریعاً ظهر را هم بعدش بخوان. نمیگویند هم قضاء بخوان. چون خوف بود، قطعاً هم نمیداند وقت ظهر گذشته یا نه؛ اینها نکات مهمی در این روایت است. حضرت میفرمایند حالا که خوف داری، عصر را جلو بینداز؛ باید قطعاً وقتش را ادراک کنی، بعد سریعاً ظهر را بخوان. سریعاً ظهر را بخوان یعنی مواسعه و مضایقه بگوییم؟ محتمل است. ولی علی ای حال هر چه باشد سریعاً میگویند ظهر را بخوان. چرا نمیفرمایند قضاءً بخوان؟ به قضاء و اداء کار ندارند. همانی هم که الان رایج است، قصد وجه و قصد اداء و قضاء و همه اینها ضرورتِ نیت نیست و جزءِ فضائل است؛ فضیلت است، نیت را بالا میبرد و به اصطلاح یک نحو ترقیهی خود نیست و الا شرط نیست؛ شرط همان اصل داعی بودنِ فعل امر الهی است به هر نحوی که باشد، اداء یا قضاء باشد. خب وقتی این طور شد حضرت میگویند سریع ظهر را بخوان؛ قضاء بخوانم یا اداء؟ بخوان! تو چه کار داری؟! تو بخوان، اگر قضاست، قضاء، اگر هم در وقت است، خواندی.
برو به 0:21:04
شاگرد: این عدم قول به فصل که آقای حکیم هم در خود همین هم جلوی ایشان را گرفته که مطلق قائل شدند و فقط نسبت به عصر قائل نشدند و نسبت به ظهر هم قائل شدند. این عدم قول به فصل چقدر حجیت دارد؟
استاد: حجیت عدم قول به فصل با پشتوانه عمل مشهور به مرسله داود خیلی خوب است؛ با نگاه به این خیلی خوب است. عدم قول به فصل خیلی قوی است و برای کسی که صاف باشد نمیتواند از این عدول کند. مثل صاحب حدائق خیال میکنید که یک طوری شده که میگویند ما عمل نمیکنیم. خب چون قبول نداشتند و برایشان متزلزل بوده این طوری تفصیل دادند و الا اگر طبق ضابطه شما مرسله را پذیرفتید، عمل مشهور را قبول کردید به عنوان این که عمل جبران سند کرده، تلقی مشهور هم تلقی شما شد، اینها که شد آن وقت عدم قول به فصل خیلی خوب است که دالّ بر «فاتتاه» آن را دارد میگوید طبق تلقی که آنها داشتند و به ضمیمه قول به فصل .
شاگرد: آقای حکیم تلقی مشهور را قبول نکردند.
شاگرد2: وقتی مدرک مشهور را میدانیم در عین حال میتوانیم عدم قول به فصل را اینجا … چون میدانیم مدرکشان آن بوده …
استاد: حاج آقا بارها آن جایی که نظرشان نبود، نقلهای اجماع قویهای هم که بود میگفتند اجماع مدرکی است و با شواهدی بیان میکردند که این اجماع مدرکی است و اجماعی مدرکی را میگفتند فایده ندارد. یعنی میدانیم که این اجماع به خاطر این بوده؛ دارند حرف میزنند دلیل میآورند، به خاطر اینها بوده و قبول نمیکردند. اگر بفهمیم که این است … جبران سندش خیلی خوب است، انصافش این است که از آن نمیتوانیم بگذریم. ما مدام بگوییم جابر نیست؛ عمل مشهور به خوبی جبران سند میکند یعنی برای ما حجتش میکند اما تلقی آنها از آن سندی که تصحیحش کردند برای ما حجیت ندارد. اگر ما مطمئن شدیم که این تلقی خودشان بوده است.
شاگرد: اینکه مشهور نظرشان بر این هست که اگر نماز را در آن وقت اختصاصی دیگری مثلا نماز ظهر را در وقت اختصاصی عصر بخواند اصلاً باطل است، نه این که قضاء هست، مشهور به این معنا تصریح دارند؟ چون خلافش هم ظاهراً نقل میشود. مثلاً آقای بروجردی ظاهراً میگویند که ظاهر این است که منظور اصحاب از وقت اختصاصی همین است که خارج از وقت و قضاست.
و لعله إلى هذا يشير الحلي في محكي كلامه، من أن الاختصاص قول المحصلين من أصحابنا الذين يلزمون الأدلة و المعاني لا العبارات و الألفاظ يعني: أن الاشتراك غير معقول مع البناء على اعتبار الترتيب.[2]
استاد: من این را هم میخواستم بگویم از نظر رفت. فرمایش خوبی است. آقای حکیم وقتی از قول آنها در آن وجه دوم نقل میکردند که دیروز هم عبارتشان را خواندم، حتی آخر کار به عبارت سرائر ختم میکنند که صاحب سرائر فرمودند که «و لعلّه الی هذا یشیر الحلّی في محكي كلامه» که من خودم در سرائر هم دیدم «مِن أن الاختصاص قول المحصلين من أصحابنا» این اختصاص قول محققین اصحاب ماست. چه کسانی؟ «الذين يلزمون الأدلة و المعاني لا العبارات و الألفاظ» که عبارت دارد میگوید «إذا غربت الشمس خرج وقت الصلاتین» میگوید ببین عبارت این است؛ همهاش که نباید عبارت ببینی، خودت هم باید بفهمی. خب اگر خودت باید بفهمی که منظور ایشان ترتیب است، اما باز من آن اوائل نگاه کردم؛ میخواستم دوباره نگاه کنم که یادم رفت. شاید در کلام خود همین ابن ادریس تصریح دیدم که ایشان میگویند این را فرموده، خودشان فرموده اگر سهواً خواند، سهواً هم باشد باطل است.
شاگرد: تقدیم را عرض نمیکنم یعنی نسبت به نماز ظهر نه؛ نسبت به نماز عصر یعنی خصوص نماز عصر آنجا چون بحث قضا مطرح میشود.
استاد: این که عصر در وقت اختصاصی ظهر بیاید، مقداری بیشتر قوی است برای این که بگوییم باطل است اما برای عصرش آن تقویت را ندارد.
شاگرد: چون آقای بروجردی در خصوص آن را دارند میگویند. ایشان هم در بیانشان میگویند که اگر عصر را سهواً هم بخواند قبل از وقت خوانده مثل نماز ظهر قبل از زوال میماند که اگر کاملاً قبل از وقت واقع شده، باطل است اما در خصوص عصر میگویند که ظهر در وقت عصر قضاست. دیگر بدتر از وقتی نیست که بعد از غروب بخواند. آن جا هست که ظاهراً منظور اصحاب هم این است.
استاد: این نکته خیلی مهم و خوبی است که اگر اختصاص قائل شدیم در اول وقت سبب بطلان تعبد نیست، سبب بطلان این است که نماز قبل از وقت بوده است. اما آخر وقت چرا ظهری که در وقت اختصاصی عصر خوانده شده باطل باشد؟ تنصیصی از نص باشد بله اما تنصیص که نبود مگر همین «فاتتاه» که نمیگویند «فاتتاه» یعنی باطل است و باید اعاده کنید، خب از وقت خارج بوده، چرا باطل باشد؟ حالا فقط ما میمانیم که پس آقای بروجردی این را تحقیق کردند میگویند حتی اصحاب هم به خصوص عصر تصریح نکردند.
شاگرد: حالا تعبیرشان هم خیلی سفت نیست یعنی این که ظاهراً منظور اصحاب هم همین میشود.
استاد: همان ظهر بوده.
شاگرد: نه منظورشان این است که از وقت خارج است، نه این که باطل است. تعبیرشان این بوده که این خارج از وقت است و این قضاء هست.
استاد: این نکته خوبی است که یعنی اصحاب راجع به اول وقت گفتند باطل است و منظورشان هم تلقی از مرسله داود و از اینها نبوده، منظورشان یک نحو ضمیمه کردنِ ضابطه فقهی به نص بوده است؛ نص فرموده چهار رکعت برای وقت ظهر است، گفتند پس ظهری که در آن وقت هست، قبل از وقت است.
شاگرد: آقای بروجردی شاید حالا در آن مرسله داود هم تأکید کرده باشند یعنی نمیگویند حتماً آن را از آن قاعده ترتیب درآورده باشند منتها این نتیجهگیری را نسبت به مشهور … و الا ممکن است ایشان هم ثقل بحث را روی مرسله داود بن فرقد گذاشته باشند.
استاد: آخر در مرسله داود حضرت نفرمودند که اگر سهواً عصر در وقت عصر واقع بشود، باطل است. این را نفرمودند.
شاگرد: اول وقت را میفرمایید؟
استاد بله. در روایت نبود؛ حضرت فقط وقت را بیان کردند.
شاگرد: بله دیگر؛ میگویند که حضرت وقت نماز عصر از چهار رکعت بعد شروع میشود. مثل این که بعد از وقت خوانده شده از باب تقدیم صلاة بر وقتش که کلش قبل از وقت خوانده شود …
استاد: همان حاج آقا رضا را ببینید که همین را قبول نکردند.
شاگرد: بله مناقشه که میشود کرد. میخواهم بگویم این نظر را داشتند …
استاد: منظور من این است نص که آمده و مشهور هم عمل کردند، خود مشهور هم از مرسله بطلان را نفهمیدند؛ عرض الانِ من این است. نکته این است. یک وقتی آقای بروجردی میگویند مشهور از مرسله این را فهمیدند، یک وقتی این در نتیجهگیری خیلی قشنگتر میشود.
شاگرد: از مرسله وقت را فهمیدند.
استاد: خود مشهور هم از مرسله جز وقت را نفهمیدند بعد یک ضابطه فقهی را به آن ضمیمه کردند. گفتند خب وقتی وقت است، قبل از وقت است؛ از جای دیگر میدانیم که نماز ظهر قبل از وقت باطل است. این خیلی خوب است که اصلاً مشهور هم دیگر فقط مفاد و وقت را فهمیدند؛ خودشان به اول وقت بطلان را ضمیمه کردند و در آخر وقت هم تصریح میخواهیم. خب پس با این عنایت برویم بگردیم. چون من یادم هست که از آن بزرگواران هم دیدم که ولو سهواً واقع بشود باطل است.
شاگرد: آخر وقت؟
استاد: این قسمتش یادم نیست. چیزی که حالا مطرح شد یک دید دیگری را الان افاده میکند که تصریح به این است که …. آخر اول وقت ضمیمه فقهی را دارد، قبل از وقت خواندید، آخر وقت که این را ندارد؛ لذا تصریح بیشتری میخواهد. این بحث خیلی جای خوبی رسیده به این که تحقیق بشود.
شاگرد: تعبیر مرحوم آقای بروجردی در دو کتاب تبیان الصلاة آقا شیخ علی صافی و تقریراتی که مرحوم آقای اشتهاردی دارند، این است که …
شاگرد2: درس آقای اشتهاردی این مطلب را دارد.
شاگرد: این قسمت در تبیان الصلاة نیست.
شاگرد2: اسنادش به مشهور بود.
فتحصّل أنّ المراد بوقت الاختصاص عدم دخول وقت الشريكة في الأوّل و عدم بقائه في الآخر، لا عدم صحّة الشريكة كما عن نجات العباد لصاحب الجواهر، فكما أنّ صلاة الظهر قبل الزوال باطلة كذلك العصر في أوّل الزوال قبل إتيان الظهر بخلاف ما لو أتى بالوجه الصحيح كما لو أحرز دخول وقت الظهر بالأمارات الشرعيّة فصلّى الظهر و وقع جزء منها في أوّل الزوال فحينئذ يصحّ الدخول في العصر، و كما لو زعم فعل العصر سهوا في الوقت المشترك فصلّى الظهر في الوقت المختص بالعصر فهي صحيحة.
و هل هي صحيحة قضاءا أو أداء أو التفصيل بين ما إذا انكشف عدم فعل العصر فالقضاء و عدمه فالأداء؟ الأقوى كونها قضاءا و ان كان التفصيل أيضا لا يخلو عن وجه بدعوى انصراف أدلّة الاختصاص إلى صورة عدم إتيان العصر و أمّا إذا كان قد أتى بها فلا يجب العصر حتى تحتاج الى وقت.[3]
شاگرد: ایشان میفرماید که «فتحصّل أنّ المراد بوقت الاختصاص عدم دخول وقت الشريكة في الأوّل و عدم بقائه في الآخر، لا عدم صحّة الشريكة كما عن نجات العباد لصاحب الجواهر» بعد میفرمایند که «فكما أنّ صلاة الظهر قبل الزوال باطلة كذلك العصر في أوّل الزوال قبل إتيان الظهر بخلاف ما لو أتى بالوجه الصحيح كما لو أحرز دخول وقت الظهر بالأمارات الشرعيّة فصلّى الظهر و وقع جزء منها في أوّل الزوال فحينئذ يصحّ الدخول في العصر، و كما لو زعم فعل العصر سهوا في الوقت المشترك فصلّى الظهر في الوقت المختص بالعصر فهي صحيحة.» آن وقت بعدش دارند که «و هل هي صحيحة قضاءا أو أداء أو التفصيل بين ما إذا انكشف عدم فعل العصر فالقضاء و عدمه فالأداء؟ الأقوى كونها قضاءا»
استاد: طبق ضابطه گفتند. همان جایی که حرف حاج آقا خیلی بحث داشت، همین بود که آقای بروجردی قضاء گفتند؛ آقای حکیم هم قضاء میگویند؛ حاج آقا با همه آنها مخالفت کردند گفتند اظهر این است که اداء هست.
برو به 0:30:38
شاگرد: آن وقت در بالا هم میفرمایند که « و ليس المراد من الاختصاص الواقع في كلمات الأصحاب إلّا ما ذكرنا»[4] که آن «ما ذکرنا» همین …
استاد: باید برویم از قدماء، جلوتریها، از مبسوط و حلّی و قبلش ببینیم که فقهای آن زمان سهواً تصریح به بطلان دارند یا نه؟ و اگر سهواً تصریح به بطلان دارند برای هر دو دارند یا فقط برای خصوص ظهر دارند؟ این از آن سوالات خوب است که در نظرتان باشد.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
[1] وسائل الشيعة، ج4، ص: 129
[2] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 33
[3] تقرير بحث السيد البروجردي، ج2، ص: 290
[4] همان، ص289
دیدگاهتان را بنویسید