مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 117
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
اختصاص عدم جواز الإتيان في الوقت الاختصاصي، بالشريكة و لو بقي من آخر الوقت مقدار خمس ركعات، جمع بينهما في الأداء بتخصيص الأربع بالظهر، لوقوع ركعة منه في المشترك، و تخصيص ركعة بالعصر يؤدّي بها عصره الواقع ثلاث ركعات منه في خارج الوقت. و لا يضرّ ذلك من جهة اختصاص ذلك الوقت بالمغرب، لأنّ لازم الاختصاص عدم صحّة الشريكة فيه، لا كلّ فريضة واجبة، و ليس ذلك، لأنّ وقت الاختصاص لمثل هذا الشخص، بعد ثلاث العصر؛ فإنّ ثلاث العصر و إن كانت واجبة عليه، لكنّها ليست من شروط المغرب و مقدّماتها، و ليس كلّ واجب داخلًا في وقت الاختصاص، يعني بحيث يكون وقت الاختصاص ما بعد ذلك الواجب، و إنّما هو في شروط الفريضة المختصّة بذلك الوقت، و لذا نلتزم بصحّة العشاء لو وقعت سهواً بعد ثلاث العصر المذكورة، لأنّ ما بعده ليس من المختصّ بالمغرب، فليتدبّر.[1]
فرعی را که بعد حاج آقا مطرح فرمودند در صفحه 35 این است که آخر وقت به اندازه 5 رکعت مانده است، حالا باید چه کار بکند؟ «و لو بقي من آخر الوقت مقدار خمس ركعات، جمع بينهما في الأداء» هر دو نماز ظهر و عصر را اداءً میخواند «بتخصيص الأربع بالظهر، لوقوع ركعة منه في المشترك،» یک رکعتش در وقت مشترک واقع شده «و تخصيص ركعة بالعصر يؤدّي بها عصره الواقع ثلاث ركعات منه في خارج الوقت.» پنج رکعت را درک کرده، در یک رکعت اولش ظهر را میخواند، سه رکعتِ ظهر، سه رکعتِ وقت اختصاصی عصر را اشغال میکند، این مانعی ندارد بعد یک رکعت آخر، برای عصر باقی میماند «مَن أدرک رکعة» آن را میگیرد و در آن یک رکعت نماز عصر را هم اداءً میخواند.
خب ملاحظه میکنید که در این صورت برای خمس رکعات نصی نیست، طبق ضوابط فرمودند که یکیاش قاعده «مَن أدرک» است، قاعده «مَن أدرک» یعنی اگر یک رکعت را درک کرد «فقد أدرک الوقت کلّه» مشهور طبق این قاعده نظر دادند ولو دیدم برای مرحوم صاحب حدائق صاف نیست که شاید جواهر هم به قول ایشان اشاره نکردند و این طور یادم میآید که صاحب حدائق فرمودند نص قاعده «مَن أدرک» مربوط به نماز صبح است، نه نمازهای دیگر و لذا برای ایشان صاف نبوده است. حالا اگر خواستید حدائق را نگاه کنید که قاعده «مَن أدرک» برای ایشان صاف نیست ولی خب مشهور است. طبق آن روایاتی که در سبحه و سایرش هست مشهور عمل کردند و الان جا افتاده است و «مَن أدرک» برای خودش قاعده شده است. این یک ضمیمه در مانحن فیه که آخر وقت پنج رکعت مانده، «مَن أدرک» عصر را که میگیرد، فقط نکته سر این است که «مَن أدرک» نمازهای آخر وقت را که میگیرد، صبح خودش یکی است آخر وقت میافتد. «مَن أدرک» برای عصر و برای عشاء هم خوب است. «مَن أدرک» نمازهای قبلش را هم میگیرد؟ ظهر و عصر بر هم مترتب هستند، «مَن أدرک» ظهر را هم میگیرد یا نه؟ این هم یک سوالی است. چه بسا بگوییم «مَن أدرک رکعةً» یعنی رکعت آخر وقت؛ رکعت آخر وقت برای نماز عصر است. چه وقتی «أدرک رکعةً» برای ظهر؟ آن وقتی که پنج رکعت به آخر وقت مانده است. پنج رکعت که «رکعة من الوقت» نیست. ولی خب روی مبنای اختصاص و امثال اینها … ولی اصل تردیدش را مرحوم آقای حکیم فرمودند که خلاصه باید بپذیریم که فرد متیقن «مَن أدرک» عصر است یا عشاء هست، آن نماز دومی است. باید بپذیریم که نماز مترتب بر او هم مشمول قاعده «مَن أدرک» هست ولذا این جا میآید. چرا؟ چون میگویید پنج رکعت به آخر وقت مانده است، پس «هذا أدرک رکعةً من وقت الظهر.»
شاگرد: مشکلش را متوجه نشدم؛ آنهایی که قائل به وقت اختصاصی هستند مگر الان میگویند پنج رکعت به غروب یعنی یک رکعت به آخر وقت ظهر مانده است.
استاد: قاعده «مَن أدرک» ظهر را هم میگیرد یا نه؟
شاگرد: خب مگر نفرمودید قاعده در نماز صبح بوده، خودشان تعمیم دادند و از آن کلیت را استفاده کردند؛ خب اگر کلیت استفاده بشود چه فرقی بین ظهر و عصر هست؟
استاد: نمیدانم تعمیم را چه کسی گفتند ولی جلوتر دیدم. صاحب حدائق فرمودند که تعمیم دادند؟ یا یک روایتی که از خاصه هست، بقیهاش عامیه هست؛ یادم نیست.
شاگرد: یک وقت هست روایت در مورد عصر وارد شده ولو میخواهیم به ظهر هم تعمیم بدهیم اما اگر به عنوان یک قاعده گرفتند …
استاد: اتفاقاً صاحب حدائق میفرمایند نمیتوانیم سرایت بدهیم. میگویند چرا؟ میگویند چون «مَن أدرک» برای صبح هست و روشن است، چون بعد نماز صبح که نماز نیست، اگر شما یک رکعتی از وقت صبح را قبل از طلوع درک کردید بخوانید، یک رکعتش هم میافتد … اما برای نمازهای دیگر مثل نماز عصر، تا نماز عصر تمام میشود نماز مغرب است؛ تا نماز عشاء تمام میشود آخر لیل میشود. نمیتوانیم سرایت بدهیم. فرمایش ایشان این طوری است.
شاگرد: در اصل مطرح کردنِ این فرع نمیدانم چرا این بحث دارد مطرح میشود؟ ایشان بر اساس روایت داود شاید بشود این حرف را زد که بحث را روی پنج رکعت ببریم، روی چهار رکعت ببریم، شش رکعت، هفت رکعت ببریم ولی اگر به حلبی مراجعه کنیم ایشان بحث را روی خوف برده بودند، اگر موضوع خوف باشد، بین چهار رکعت و پنج رکعت عرفاً خیلی فرقی در این که القاء خوف بشود ندارد فلذا این طور وارد مسأله شدن یک مقداری جای سوال دارد که ما چطور میتوانیم همچین مسألهای را تنقیح بکنیم؟
برو به 0:06:15
استاد: اگر فرع ما این است که علم است به این که «بَقِی خمس رکعات» این که صدق خوف نمیکند.
شاگرد: بحث ما روی عرف است؛ عرف اگر میداند چهار رکعت مانده این یک جور نگاه کردن به مسأله است، میداند چهار رکعت است، میداند پنج رکعت است، این یک جور تعامل است که به نظر عرفی نمیرسد، یک جور تعامل دیگر این است که خوف پیدا کرد که یکی از …
استاد: خوف چه؟ خوف فوت إحداهما. این جا با این فرض «لا یخاف فوت إحداهما». میداند که «بقی خمس رکعات».
شاگرد: عرض من این است که این علم، یک علمی است که نوعاً پدید نمیآید که من میدانم پنج رکعت مانده است، آیا واقعاً عرف این طوری است که میداند چهار رکعت مانده، میداند سه رکعت مانده، میداند پنج رکعت مانده؟ یا نزدیکهای غروب که میشود میترسد که فوت بشود، میترسد که قضاء بشود. به نظر میرسد اگر بحث سر خوف رفت، نگاهِ نگاه عرفی به مسأله شد، دیگر فرقی بین این که در واقعِ حقیقتِ مسأله چهار رکعت خوانده بود، پنج رکعت خوانده بود یا اگر تروی … اصلاً این جا، جای آن نیست که عرف سراغ تروّی برود ببیند که حالا چهار رکعت مانده یا پنج رکعت مانده است. میخواهد آن چیزی که مانده را سریع درک بکند فلذا این جا هست که بحث خوف پیش میآید و خوف هم پیش آمد روایت حلبی میآید، پس فرقی بین 5 رکعت و 4 رکعت نیست، این جا، جای خواندن عصر است، همان جایی که حضرت فرمودند عصر را شروع کن حالا دیگر بعدش اگر وقت مانده بود آن یکی اداء میشود و اگر نمانده بود قضاء میشود که حالا شک هم دارد به قصد وظیفه خوانده است.
استاد: یعنی اشکال شما در اصل خود موضوع است که خمس رکعات خوف هست و چرا طبق خوف عمل نکردند؟
شاگرد: بله.
استاد: آخر خیال میکنیم وقتی خمس رکعات میگویند این دیگر خوف نیست.
شاگرد: عرض من این است که ما چرا مسأله را سر جایی میبریم که اصلاً بروز عرفی شاید نداشته باشد.
استاد: خب خیلی افراد هستند عادت خودش را میداند، این که چقدر وقت نماز طول میکشد را میداند، میداند که میتواند پنج رکعت را بخواند.
شاگرد: هم دقیق میداند که چه وقتی غروب آفتاب است؟ همه اینها باید کنارش باشد. این فرض کی اتفاق میافتد؟
استاد: درفروعات فقهیه به عنوان این که موضوعش را درنظر میگیرند حکمش را میگویند. شما میگویید غالب مردم این جا اینها را ندارند. اینجا مسأله خوف مطرح شده است، طبق ضابطه میتواند استصحاب کند، اگر روایت حلبی نبود «یخاف فوت إحداهما» استصحاب بقای وقت میکند و میگوید هنوز وقت ظهر باقی است و من میرسم بخوانم اما طبق روایت مجاز است یا واجب است که تعبیر چه بود؟ «و لیبدأ» بود، امر بود که باید ابتداء به عصر بکند.
شاگرد: همان جا هم میشود تعبیر کرد که توصیه است و اولویت است. آن هم جا دارد در روایت بحث شود.
استاد: که اگر به معنای بطلان نباشد «فاتتاه» همین میشد.
شاگرد: اگر به معنای وجوب باشد، عرض ما این است که این طور مطرح کردنِ بحث در همین فرع، دوباره فرع دیگری میرود، خب حالا آمدیم سوال میشود که این پنج رکعت چطور پنج رکعتی است؟ آیا باید یقین حاصل کنند؟ مثلاً ظناً خَرس کرده باشد؟ یا این که همین قدر که اطمینان دارد، اینها هم بعدش میآید.
استاد: بله اصلاً واردش هم نشدند یعنی این فرع فقهی حال مکلف را نسبت به این بقیه نگفتند. به عبارت دیگر معلوم است که ریختِ این بحث، ریخت یک بحث علمی است که میخواهیم ببینیم با پنج چه کار کنیم؟ طبق ضوابط چه حرفی باید بزنیم؟
شاگرد: اگر این طور بخواهیم بگوییم که طبق ضوابط چه حرفی بزنیم باید حمل به عرف بکنیم. بنابراین باید بگوییم اگر قرار است چهار رکعت مانده خوف حاصل بشود، پنج رکعتش هم خوف حاصل میشود.
استاد: نه دیگر! اگر فرض گرفتیم خود عرف میداند پنج رکعت است …
شاگرد: بالدقة؟
استاد: بله دیگر. وقتی فرض میگیریم این است. یعنی فرض گرفتیم پنج رکعت مانده است، میخواهیم ببینیم حالا چه چیزی باید بگوییم. به عبارت دیگر رنگ این فرع، رنگ علمی است فلذا در نصوص هم نیامده است، خودشان میخواهند طبق این … ولی در کتابهای فقهی قدیم به خاطر همان اختصاص آمده که چون چهار رکعت اختصاصی بوده از قدیم این فرع مطرح بوده که چه کار بکنند. بحثهای قشنگی هم دارند که این جا خیلی به تفصیل واردش نشدند. یک بحثی که در کتابهای قدیم، از شهید و قبل شهید زیاد میبینید این است که حالا که پنج رکعت مانده، چهار رکعتش واقعاً برای ظهر است، یک رکعتش برای عصر است؛ اصلاً وقت اختصاصی انقلاب پیدا کرد، وقت خودِ ظهر است یا نه، یک رکعتش فقط برای ظهر است، سه رکعتش دیگر قضاء است. ظهر در وقت عصر با او مزاحمت میکند و قضاء هم هست. این طور بحثها هم کردند. منظور این که صبغه بحث علمی داشته که باید چه بگوییم. طبق اختصاص حالا آمد پنج رکعت ماند، حالا باید چه کار کنیم؟! میگیرد یا نمیگیرد؟ چرا این را مطرح کردند؟ چون قاعده «مَن أدرک» ضمیمهاش میشود.این فرضی است که قاعده «مَن أدرک» را جلا میدهد. مسأله اختصاص و قضاء را جلا میدهد و چیزهای دیگری هم هست.
برو به 0:12:05
شاگرد2: تعبیری که ایشان داشتند فی زماننا هذا روشنتر هم هست.
استاد: غروب را دقیق معین میکنند.
شاگرد2: اگر کسی اطمینان به ساعتها نداشته باشد طبیعةً چیز میشود.
شاگرد: همینها هم معمولاً یک پِرتی دارد. شما باید ببینید چه کسی هست که میتواند قسم بخورد که یک دقیقه هم پِرتی ندارد.
شاگرد2: میشود! مثلاً من میدانم نماز عصرم چهار دقیقه میشود، الان هم پنج دقیقه وقت دارم.
شاگرد: عرض من روی این یک رکعت است. شاید کسی که بخواهد سریع بخواند، یک رکعت یک دقیقه هم نمیشود.
استاد: کسی که عادتش هست، میداند و تجربهاش دقیق دستش هست.
شاگرد: نوع افراد میدانند دارد یواش یواش به سمت قضاء میرود.
استاد: خدا رحمتشان کند یک آقایی بود همیشه کارش این بود که آن لحظه آخر میگذاشت. پیرمرد شده بود.
شاگرد: به هر صورت این یک دقیقه … در تعیین وقت معمولا این قدر پِرتی همین الان هم هست. بنابراین عرض ما این است که در حد این یکی دو دقیقه تفاوت آن قدر نیست که بگوییم از آن یکی خوف آمد، از این یکی نیامد.
استاد: ولی نکتهای هم که در مانحن فیه هست این است که ما خمس میگوییم آن اقلش را گرفتیم و الا الان هفت هم همین است. یعنی خمس تا هفت شناور است «لو بقی سبع رکعات». سبع کم نیست و باز این بحثهای علمی میآید. یعنی میداند که هشت رکعت وقع ندارد اما هفت رکعت دارد.
شاگرد: مطرح کردنش باز برای مثل سهو شاید جا داشته باشد …
استاد: آخر چرا؟ یک رکعت نماز ظهر در وقت اختصاصی قرار میگیرد.
شاگرد: این جا جا دارد. حالا عرض ما این است که یک خرده باید ببینیم کجاها هست که این خوف سرایت میکند یا نمیکند.
استاد: خب شما بگویید خوف هست یا نیست؟ وقتی هفت رکعت مانده همه این بحثها میآید. یعنی باز بحثهای علمیاش هست که میتواند؟ مجاز هست یا نیست؟
شاگرد: خوف را یک کار دیگر هم کردیم و حمل کردیم به این که جایی که یک رکعت را درک کرد دیگر فوت اتفاق نیفتاده ولذا خوف فوت نداریم.
استاد: فلذا همین بحثهای علمی خوبی را دارد که …
شاگرد: حالا باید ببینیم که آیا مراد حضرت هم همین بوده؟ یعنی با لحاظ این بوده که «من أدرک رکعةً» یا «من أدرک رکعة» یک تخفیف مازادی است؟
استاد: میگویم خود این بحث علمی است، برای همین هست که الان خود شما واردش شدید. یعنی وقتی حضرت خوف گفتند، بعد وقت اختصاصی هم داریم آیا وقت اختصاصی است که «مَن أدرک» میآید ضمیمه به این اختصاصی میشود؟ ولذا ولو اختصاصی است اما یک رکعت ظهر را که درک کردید دیگر حالا اختصاصی نیست. ولو ظهر شریکه هست اما در وقت اختصاصی عصر که شریکهاش هست میخوانید و به حکومت قاعده «مَن أدرک» اشکال هم ندارد اما اگر بگویید وقتی چهار رکعت ظهر گذشت دیگر ظهر تمام شد؛ در سه رکعت نمیتوانید ظهر بخوانید، امر ظهر کنار رفت.
شاگرد: غیر از این، بحث خوف هم هست؛ یعنی بگوییم «مَن أدرک» این جا بحث خوف را نمیگویند.
استاد: این جا با فرضی که ما میگیریم خوف نیست؛ یا فوت است یا لا فوت است، نه خوفِ فوت. اگر بگویید وقت ظهر تمام شد، باید چهار رکعتش کامل در وقت خودش باشد، دیگر «فات».
شاگرد: اگر کسی بگوید که «بالاصالة» این که سه تا رکعتش خارج از وقت واقع شده، فوت صدق میکند ولو شارع تخفیف داده است ولی بالاصالة فوت صدق میکند.
استاد: خب یعنی مثلاً «مَن أدرک» را حکومت بگیریم.
شاگرد: آن وقت حالا بحث «من أدرک» یک تخفیفی است. اگر این طور بگوییم آن وقت میگوییم همان خوف دوباره این جا میآید لو علم دارد این جا نباید …
استاد: حکومت چیست؟ «مَن أدرک رکعة من الوقت فقد أدرک الوقت کلّه» خب این حکومت، حکومت است، وقتی میگوییم این دلیل حاکم است یعنی این جا هم پس فائت نگویید؛ یعنی در روایت حلبی که فوت میگوید، این روایت …
شاگرد: حکومت به این صلبیّت باشد، بله. بله حکومت است. اما گاهی اوقات لسان را میبینیم، لسان گاهی اوقات حالت یک جور گذشت و تخفیف دارد، گذشت و تخفیفی که فقط هم امتثال بر همان حالت خاصش میشود.
استاد: خب برای نیت اداء مثلاً اثری باید داشته باشد؛ حالا هم نیت اداء میکند.
شاگرد: مثلاً شخص میآید نماز عصر را میخواند بعد حالا که میخواهد ظهر بخواند، ظهر را اداءً به جا میآورد؛ میگویند از این چیزها گذشت کردیم ولی این که بالاخره وقتی خودش میخواهد حساب دو دو تا چهارتا را بکند، میگوید که این دارد فوت میشود، خوف فوت این جا صدق میکند؛ اگر این طوری وارد قضیه بشویم یک مقدار شاید متفاوت بشود.
استاد: در این که اگر پنج رکعت یا حتی هفت رکعت هم مانده آن وقت عرضم این بود که خوف این جا نیست، این جا علم است. همین هم عرض من هست. خلاصه شما نمیتوانید خوف را محقق کنید یا میگویید علم به خوف هست روی این که حکومت نگویید، بگویید این جا حاکم نیست، علم به فوت هست یا علم به عدم فوت هست اگر حاکم نیست. پس خوف کجاست؟ میدانید چرا عرض میکنم؟ به خاطر این که قوام خوف به جهل است؛ وقتی شما پنج رکعت میدانید دیگر نمیشود بگویند خائف هستید، باید حرف بزنید. همین هم هست که علماء مطرح کردند.
شاگرد: عرض ما این است که این جا علم محقق نمیشود. یعنی اساساً بحث خوف مطرح است. به اصطلاح موضوع این جا منتفی است.
استاد: خمس رکعات؟
شاگرد: بله.
شاگرد2: اگر کسی علم پیدا کرد نمیتوانید بگویید شما علم پیدا نکردید.
استاد: بله! این که میگویید علم محقق نمیشود یعنی غالباً منظورتان هست؟ یعنی غلبه با خوف است، نه با علم. بسیار خوب! ولی اگر میخواهید استحاله ثبوتی بگویید، نمیدانم منظور شما [چیست.] یعنی محال است که علم پیدا شود به این که پنج رکعت مانده است؟ علم محقق نمیشود.
شاگرد: نوعاً داریم میگوییم.
استادک نوعاً درست است ولی نوعاً رادع از این نیست که یک فرع فقهی را به عنوان ولو فرد نادر مطرح بکنند به خاطر إعمال قواعد فقهی؛ فلذا من عرض میکنم که طوری فرض را مطرح کردند که دیگر خوف نیست یعنی اگر حکومت نگیرید علم به فوت است یا اگر حکومت بگیرید علم به عدم فوت است. یعنی علی ای حال از تحت روایت حلبی بیرون است. شما میگویید این طور که غالباً محقق نمیشود، میگوییم غالب میخواهد آن طور باشد اما مانعی ندارد که چنین فرضی را فرض بگیریم برای این که ممکن هم هست برای که ببینیم از نظر ضوابط فقه چه چیزی باید بگوییم.
برو به 0:19:33
حالا یادم هم نیست در این فرضی که شما میگویید کسانی هستند که اجازه ندهند ظهر را بخواند یا نه؟! به نظرم که غالب اجازه دادند. این که کسی هست یا نیست را نمیدانم. صاحب جواهر فرمودند که « بل في الخلاف نفي الخلاف فيه» یعنی مرحوم شیخ الطائفه در خلاف فرمودند که اصلاً اختلافی نیست در این که اگر پنج رکعت را درک کرد باید حتماً ظهر را بخواند اما این نفی الخلاف چیز وسیعی میشود در این که ایشان این طور مطرح کردند و گفتند حتی یک نفر در این زمینه مخالف نیست که در جواهر همین را اشاره میکنند. فرمودند که «فلو بقي حينئذ من الوقت مقدار خمس ركعات مثلا صلى الفرضين كما صرح به جماعة، بل في الخلاف نفي الخلاف فيه و إن وقعت ثلاث منه في وقت اختصاص العصر، لإطلاق قوله (عليه السلام): «من أدرك ركعة من الوقت فقد أدرك الوقت كله»»[2] به ضمیمه اینها، این را فرمودند. پس در این بخش اولش مشکلی ندارد. فقط آن چیزی که محل کلام است، حالا بعداً که حاج آقا مطرح کردند عرض میکنم. آن آخر کار عشاء هست، آن فرق میکند. چرا؟ چون همه علماء … حتی مقابلش که بعضیها مقابلش گفتند، صاحب جواهر به نظرم تعبیر مزخرفات کردند؛ گفتند چرا این مزخرفات را میآورید. این طوری یادم است.
فرمودند که اگر پنج رکعت به آخر وقت عشاء مانده، مغرب را سه رکعت میخوانید، دو رکعتش هم برای عشاء میگذارید. حالا اگر چهار رکعت مانده چطور؟ جایی که پنج رکعت مانده همه قبول دارند مثل لا خلاف ظهر و عصر است، نماز مغرب را میخوانید، دو رکعتش برای عشاء میماند. اما چهار رکعت به آخر وقت عشاء مانده، چهار رکعت مانده خب «مَن أدرک رکعة من الوقت» یک رکعت عشاء را که میرسید بخوانید، سه رکعت مغرب را بخوانید ترتیب را بهم نزنید.
شاگرد: ولی مشکل دیگری داریم که در وقت اختصاصی کلاً نخوانیم. در ظهر و عصر میگفتیم وقتی میخواهد ظهر را شروع کند، در وقت اختصاصی نیست و میتواند ظهر را نیت کند؛ این طوری توجیه کردند ولی آن جا وقتی میخواهد شروع بکند کلاً در وقت اختصاصی واقع میشود.
استاد: خب بشود. وقتی که رادعی از شریکه نیست، شریکه اداء میشود. چرا؟ چون «مَن أدرک» یک رکعت نماز عشاء را میگیرد، نماز عشاء را اداءً میخواند.
شاگرد: پس باید بگوییم وقت اختصاصی یک رکعت هست. پس چرا باید بگوییم چهار رکعت است؟
استاد: وقت اختصاصی چهار رکعت است اما این جا در خصوص عشاء چون یک رکعت عشاء را «مَن أدرک» میگیرد، کأنه عملاً ثمره وقت اختصاصی کنار میرود. خب شما جای دیگر را مشکل گرفتید. چرا میگویید تمامش در وقت اختصاصی هست؟ بگویید اگر وقت اختصاصی قائل هستیم بگویید مغرب قضاء شد رفت، دیگر چه کار داریم «مَن أدرک» بگویید؟ شما باید نماز عشاء را بخوانید، چون قضاء شد. ولذاست که از حیث فتوا گمان نمیکنم احدی … همین جا هست صاحب جواهر مزخرفات میگویند. سنیها دارند که اگر چهار رکعت به آخر وقت مانده مغرب را بخواند، «مَن أدرک» هم که نماز عشاء را میگیرد پس تمام شد؛ ایشان از این نظر تعبیر به مزخرفات میکنند که اینها مزخرفات عامه است که ما بگوییم چون چهار رکعت مانده، پس سه رکعت مغرب و یک رکعت عشاء را در وقت بخواند. میگویند نه! غیر مزخرفات چیست؟ حتماً باید پنج رکعت مانده باشد. اگر پنج رکعت مانده سه رکعتش را عین ظهر و عصر [میشود.] همین بیانی که شما گفتید که وقت دیگر گذشت، وقت مغرب تمام شد، این که حالا بگوییم اول میخواند … نمیدانم هم این عبارت مزخرفات کجا بود. در همین جلد هفتم است.
شاگرد: برای نماز مغرب و عشاء باز آن روایت هست؛ یعنی همان روایتی که برای ظهر و عصر از داود بن فرقد، همان هم برای نماز مغرب و عشاء هم … با توجه به این که روایت برای آن یکی هم آمده، در خود آن روایت آمده که اصلاً وقتی در نماز عشاء تعریف کردند … .
استاد: حضرت فرمودند وقتی چهار رکعت به آخر وقت عشاء مانده «خرج وقت المغرب» اصلاً وقت مغرب تمام شد تعبیر روایت داود این است.
شاگرد: آن روایت ابن سنان هم که مکمل بود، روایت حلبی هم مکمل بود، به ذهن نمیرسد که فضای اینها با هم متفاوت باشد یعنی سه تا روایت در فضاهای مختلف گفته شده باشد. آیا خود این نمیتواند قرینیت داشته باشد که اصلاً دایره «مَن أدرک» این قدر وسیع نیست؟ یعنی در همان نماز ظهرش هم این طور نیست که پنج رکعت در این شد نماز ظهر را اول بخواند و بعد نماز عصر را بخواند؟ یعنی این حکم را نبیند، یعنی تعبیر «مَن أدرک» دایرهاش تا این حدّ نیست که بیاید مثلاً در این وقت تزاحمِ ظهر و عصر هم باز وقت عصر را تبدیل بکند به خاطر این که یک رکعتش درک میشود؟
استاد: از همین فضا بوده که صاحب جواهر میخواهند … بعد میفرمایند «کوضوح» …
شاگرد: یعنی به خاطر روایت داود بن فرقد در نماز عشاء عرض میکنم. یعنی اگر نبود، خب در حد یک تردید بود میگفتیم این تردید بالاخره آن تنقیح مناطی که کردیم یا قاعده … اما وقتی این روایت داود در نماز عشاء هم هست از این جهت عرض میکنم.
استاد: در نماز عشاء هست، معنایش این است شارع ابتداءً راضی نمیشود به این که نماز خارج وقت واقع بشود ولو یک سلام بشود.
شاگرد: چون اگر بود همیشه موارد ابتلائش را باید یک رکعت میگفتند چون همه ابتلاءها همین طوری است که نماز مغرب را نخوانده، عشاء هم که خواند میگوید آن چهار رکعت برای عشاء هست.
استاد: بنابراین خود اصلِ مفاد فضایی که شما میگویید در فضای این است که من راضی نمیشوم اختیاراً یک سلام بیرون واقع بشود. خب حالا «مَن أدرک» میگوید اگر شد سهواً که هیچ، عمداً هم شد حالا از باب تخفیف … و الا خودِ منِ شارع به عنوان اولی راضی نیستم که حتی یک سلامش خارج واقع بشود لذا برای نماز آخر وقت اختصاصی تعیین کردم. «مَن أدرک» چه کار کرده؟ میگوید اگر حالا شد. خب الان در نماز عشاء چطوری است؟ وقتی وقت تعیین کردند، معنایش این است که این وقت برای عشاء هست، مغرب تمام شد؛ منافاتی با این ندارد که حالا اگر پنج رکعت مانده، پنج رکعت را مثل عصر بگوییم درست است. الان یک وقتی از نماز مغرب مانده است یعنی هنوز وقت اختصاصی عشاء نیامده است.
شاگرد: این تزاحمی پیدا کرده و داخل وقتی میرود که عشاء به فوت میرسد.
استاد: این جا حالا که تزاحم پیدا کرد، این فضا میگوید این تزاحم نه؟! چون عنوان اولی است دلالت ندارد. یعنی شارع در آن فضا فرمود من به عنوان اولی نمیخواهم یک سلام در بیرون وقت باشد؛ این چهار رکعت برای عشاء باشد. حالا آمدیم به هر دلیلی پنج رکعت مانده است، من چه کار کنم؟ این جا دیگر از کجا بگوییم در این فضا میگویید که مغربت رفت؟! چون من این چهار رکعت را برای عصر قرار دادم، مغربِ تو رفت. شما هم همین را میخواهید نتیجه بگیرید. چرا؟ مگر «مَن أدرک» را نگفتم؟ بله. خب «مَن أدرک» برای همین جاست. الان طوری است که ولو من به عنوان اولی حتی یک سلامش را هم راضی نبودم اما حالا که یک رکعت برای مغرب هست، عنوان جدیدی طاری میشود بر این که من اجازه بدهم یک مقداری از عشای تو بیرون از وقت واقع بشود. فلذاست که صاحب جواهر و دیگران هم که گفتند، مشکلی ندیدند به خلاف این که چهار رکعت به آخر وقت مانده حالا میخواهند به فرمایش ایشان در وقت اختصاصی یا به عرض من حالا که وقت گذشته میخواهند مغرب را شروع کنند. این جا حرف شما خیلی قشنگ زنده میشود.
برو به 0:27:55
شاگرد: عرض من منحصر در این نیست که قائل به توقیت بودن روایت داود بن فرقد بشویم حتی در فرضی که ما قائل باشیم وقت تا آخر وقت امتداد هم دارد باز میدانیم شارع آمده تزاحم گفته و نهایتش این است که بین ظهر و عصر یک تزاحمی است …
استاد: اگر واقعاً اشتراک را قائل بشویم کار در آخر عشاء سخت میشود کما این که در حاشیه عروه آقای جواهری را گفتم؛ ظاهراً نوه صاحب جواهر هستند. در حواشی عروه جدید که 5 – 6 جلدی چاپ شده ایشان محکم گفتند. با این که صاحب جواهر میگویند مزخرف است، ایشان در حاشیه عروه محکم میگویند اگر چهار رکعت به آخر وقت عشاء مانده، سه رکعتش را مغرب بخواند، یک رکعتش را عشاء بخواند. «مَن أدرک» قشنگ میگوید عشاء را میرسی بخوانی، چرا مغرب را تعطیل میکنی؟ چرا؟ چون قائل به اشتراک هستند. قبلش هم در وقت که میرسند محکم اشتراک میگویند.
شاگرد: اشتراک را به همان بیانی که آقا رضا در مصباح الفقیه نظرشان هست، قائل باشیم …
استاد: من دنبال مصباح الفقیه رفتم که ببینم در عشاء چه چیزی گفتند ظاهراً چیزی نفرموده بودند که میخواستم ببینم حاج آقا رضا که قائل به اشتراک هستند، در آخر وقت عشاء چه میگویند؟ حتماً باید پنج رکعت مانده باشد؟ یا چهار رکعت هم بماند کافی است؟ حالا این در نظرتان باشد. نمیدانم هم گشتم و پیدا نکردم یا نگشتم. در ذهنم بود که نظر حاج آقا رضا این جا مهم است که ایشان که اشتراکی هستند، آخر وقت عشاء را چطوری میخواهند درست کنند؟ آقای جواهری در حاشیه عروه محکم گفتند مغرب را بخواند. به نظرم گشتم و نظری از حاج آقا رضا نبود. یعنی ایشان وارد این فرع نشده بودند که اگر چهار رکعت مانده چه کار کند، چون در متن شرایع نبوده؛ مصباح الفقیه هم که شرح شرایع است که آن بخشش را فقط مطرح کردند.
شاگرد: ممکن هست کسی قائل به اشتراک وقت تا آخر غروب یا تا نیمه شب باشد و در عین حال بگوید شارع در این وقتِ تزاحم حکم به تقدیم کرده، حالا چهار رکعت به آخر وقت نیمه شب مانده، آن جا بگوید نماز عشاء را بخواند یعنی خیلی …
استاد: این حرف صحیح است؛ یعنی ولو قائل به اختصاص و توقیت هم نیست، توجیه دارد که بگوییم مغرب را نخوان. این درست است ولی توجیهی است که فقط یک وجه است و این طور نیست که حاکم باشد؛ کنارش هم حرف دیگری است که شما میگویید که شارع فرموده این عشاء را بخوان. خب «مَن أدرک» را چه کار میکنید؟ «مَن أدرک» که میگوید شما درک کردید اداء هست، خب این جا هم الان … به خصوص با آن چیزهایی که قائل به اشتراک هستیم یعنی میگوییم این چهار رکعت آخر هم دیگر امر عشاء بالفعل شده است اما باز وقت شأنیت برای نماز مغرب دارد. اصلاً این احتمال قبلش هم در ذهنم بود، لذا این مزخرفاتی که صاحب جواهر گفتند برای من جالب بود. احتمال این است که اساساً اگر قائل به مبنای حاج آقا رضا شدیم به این که وقت شأنی است یعنی اشتراک مطلق؛ ثمره اصل وقت اختصاصی در آخر وقت عشاء اصلاً تمام میشود. دیگر ثمره ندارد. چرا؟ به خاطر این که علی ای حال میگویید وقت شأنی برای مغرب هست حالا چهار رکعت به آخر مانده، خب مانده باشد، وقت مغرب هست یا نیست؟ بله هست. وقتش هست، وقت شأنی که هست. شما میگویید بالفعل نیست. چرا بالفعل نیست؟ خب چهار رکعت نماز عشاء بخوان. بله بالفعل نیست اما «مَن أدرک» هم که داریم.الان هم که یک رکعت برای عشاء مانده است. وقت، وقت مغرب است، قضاء که نشده است. این که الان برای فرمایش شما گفتم وقت مغرب تمام شد، روی اشتراک تمام که نشد.
شاگرد: ثمره وضعی ندارد، ثمره تکلیفی هم ندارد، شارع ممکن است در این تزاحم باز اولویت را به عشاء داده باشد بگوید …
استاد: «مَن أدرک» نگفته «مَن أدرک غفلةً، سهواً».
شاگرد: در فرضی که «مَن أدرک» را تعمیم بدهیم.
استاد: بله دیگر؛ کما این که میدهند. یعنی آنها مدام نمیگویند «مَن أدرک سهواً»، میگویند «مَن أدرک». حالا ولو عمداً هم بوده بد کرده اما چیست؟ خب حالا این جا که الان هم عمدی خودش یک نحو عذر است، به هر نحوی بوده الان چهار رکعت آخر وقت رسیده است. الان باید چه کار کند؟ الان که وقت شأنیت برای مغرب دارد، شأنیت برای مغرب که دارد، یک عذری الان برای اوست که «مَن أدرک» برای عشاء آن را بگیرد. میگوید ای کسی که میخواهی عشاء بخوانی، الان چون مغربت را نخواندی معذور هستی. چرا؟ چون هنوز وقت مغرب که علی الاشتراک باقی است، مغرب را باید بخوانی، چرا باید ترتیب را بهم بزنی؟ به عبارت دیگر عین بیانی که شیخ در خلاف فرمودند «لا خلاف» در این که اگر آخر وقت پنج رکعت را درک کرد، یک رکعت را میخواند آخر کار … بنابر اشتراک عین همین بیان در چهار رکعت عشاء میآید. شاید هم در کلمات بود، آقای جواهری هم که صریحاً گفتند، حاج آقا رضا را پیدا نکردم چه فرمودند، مثل این که مطرح نکرده بودند. ولی باز اصل خود حرف فرمایش شما جا دارد که بگوییم شارع به عنوان اولی میگوید ولو الان شأناً وقت مغرب هست اما چون یک بخشی از آن بیرون قرار میگیرد من راضی نیستم، من این مزاحمت را اجازه نمیدهم.
شاگرد: یکسری روایات دیگری هم که در این باب هست هر چند به آن عمل نشده اما ممکن است به خودمان فتوا ندهیم اما این جا مقداری به خودمان جرأت بدهد که این جا در این مسأله یک نظری بدهیم اما بحثی هست که میگویند اگر نماز ظهر را تأخیر بیندازید تا وقت نماز عصر وارد شود، نه این که دم غروب است. چند تا روایت هست که میگوید اصلاً اول عصر را بخواند بعد ظهر را بخواند.
استاد: البته آن تصریح نبود. آن روایت را بحث کردیم. «بقی وقت»؛ و لذا هم مشهور گفته بودند وقت العصر یعنی وقت اختصاصی.
شاگرد: تطبیقش به وقت عصر خیلی دور بود. درست است تصریح نداشت ولی حملش بر آن خیلی سخت بود.
استاد: بله! این که حالا محکم إرسال مسلّم کنیم که چند تا روایت … ملکه ذهن نشد. بعدها هم در حافظه این طور میماند که روایت داریم و حال آن که این طور نیست و قابل حمل بر آن خلاف ظاهرش هست ولو به فرمایش شما ظاهر هست.
شاگرد: باز بیش از یک روایت هم هست؛ یعنی در مجموع مغرب و عشاء و عصر و ظهر فکر کنم 3 – 4 مورد هست.
استاد: یک مورد یا دو مورد برای حائض و اینها بود که دیگر اصلاً تعبیر مثلین داشت. آن دیگر تصریح بود و وقت العصر نبود.
شاگرد: میخواهم بگویم فضای مجموع این روایات را آدم کنار هم میگذارد این ذهنیت خیلی تقویت میشود که اصلاً شارع کأنه میگوید من ظهر را جلوتر گذاشته بودم وقتش تمام بشود. تخفیفاً گذاشتم بیاید تا دم غروب برسد؟ جای عصر عقبتر بود یا عشاء روشنتر است که جایش عقبتر بود؟ چقدر هم نهی کردید که مبادا … جاهای مختلف هم برای کسی که نمازش را این قدر تأخیر بیندازد تعبیر فوت کردند، حالا که به این عرصه آخر وقت رسیده مثل جاهایی که در تزاحم میگوییم یکی صاحبة الوقت است، یکی غیر صاحبة الوقت است، این را به معنای یک جور غیر صاحبة الوقت در یک درجهای از غیر صاحبة الوقت حسابش کردند. اگر این طور باشد حالا ممکن است آن فتوا را در مقام مثلین نگوید ولی این جایش مقداری راحتتر فکر میکنم که ولو مثلاً پنج رکعت هم مانده باشد گویا شارع اولویت را به همان نماز عصری که داخل وقت خوانده بشود داده است.
استاد: ولو قائل به اشتراک هم بشویم بگوییم که باز باید ظهر را بخوانی. چرا؟ چون به استظهار از آن روایت الان اولویت با اوست. حالا این که درست است؛ علاوه بر این که آن چیزی که سید هم در متن عروه به آن فتوا دادند «إنّما هی اربعٌ مکانَ أربع»، آن تعبیر حضرت اصلاً به این بحثها یک رنگ دیگری میدهد. آن هم اگر حالا تأمل بکنید میبینید. کأنه از «أربع مکان أربع» استشمام میشود که عنوان ظهر و عصر مقوّم صلاتیتِ صلاة ظهر و عصر نیست، عنوان مقوّم نیست، عنوان معرِّف است. آن اصل پیکره امر عبادی واقع میشود و این عنوان معرّفش هست. «أربع مکان أربع» این مطلب مهمی است و این جا هم رنگ این بحثها را عوض میکند به نحوی که اخفّ میشود. پس این بحثها برای چیست؟ بحثها برای این است که آن انسی متشرعه به عنوان دارند و بریا رنگ عبودیت میخواهند همان عنوان را نیت بکنند و انجام بدهند حالا یا به عنوان فضیلت یا هر چه که «أربع مکان أربع» با آن سازگار باشد، آن طوری اگر باشد دیگر اینها خیلی مشکلی نیست ،فقط نیتِ خود او میماند؛ یعنی از نظر ثمره وضعی که بخواهیم بگوییم اگر خلاف این کرد باطل است[ این بحث میآید]
برو به 0:36:54
شاگرد: البته در مغرب و عشاء هم باز هست.
استاد: بله چون آن را سه رکعت میخواند.
این قسمت اول بحث بود که اگر پنج رکعت مانده نماز ظهر را میخواند. آن قسمت دوم که ایشان مطرح فرمودند که حاج آقا حرف صاحب جواهر را قبول دارند این است که میفرمایند «على أن الظاهر صيرورة الوقت المختص بالمغرب حينئذ»[3] خب حالا این آقا آمد نماز ظهر را خواند، یک رکعت هم وقت عصر را درک کرد، سه رکعت عصر بعد از وقت میشود. حالا وقت اختصاصی نماز مغرب کی هست؟ این سه رکعتِ عصر که بعد از غروب واقع شد، همین سه رکعت وقت اختصاصی مغرب هست و تمام شد؟ بعدش دیگر وقت مشترک است؟ یا این سه رکعت که واقع شد هنوز وقت اختصاصیِ مغرب وارد نشده است؟ این اختلاف بین حاج آقا با صاحب جواهر است. صاحب جواهر میگویند وقتی سه رکعتِ نماز عصر بعد از غروب واقع شد، وقتِ اختصاصی مغرب تازه بعد از این سه رکعت است. این سه رکعتِ اول غروب این را عصر دارد میخواند، عصر که خواند دیگر وقت اختصاصی مغرب نیامده است، بعد از این سه رکعت یعنی در مانحن فیه شش رکعتِ بعد از غروب، سه رکعتش برای عصر میشود، سه رکعتی بعدی برای مغرب میشود. این شش رکعت کأنه وقت ممانعت از خواندن عشاء هست، دیگر عشاء را نمیتواند بخواند، سه رکعتش را عصر خوانده، سه رکعتش هم وقت اختصاصی مغرب است؛ حاج آقا میفرمایند نه.
شاگرد: مغرب و غروب را یکی فرض کردند؟
استاد: بله نظر حاج آقا که اصلاً نظرشان این طوری هست که مغرب غروب هست؛ دیگران هم که میگویند، میگویند دو تا مغرب نداریم، عدهای از متأخرین میگویند مغرب بیشتر نداریم. خب اگر مغرب زوال حمره هست، نه استتار، وقت اختصاصی عصر هم پایانش مغرب است یعنی وقت زوال حمره هست. عدهای به خاطر بحث علمیاش احتیاط کردند میگویند پایان وقت عصر غروب باشد، مغرب را … اگر این طور باشد که 20 دقیقه بین اینها فاصله میشود.
لكن بناء على ما قوّيناه من اختصاص آخر الوقت بالفريضة الأخيرة فعلا، و مشاركة الفريضتين من حيث الشأنيّة و الصلاحيّة من أوّل الوقت إلى آخره أمكن أن يقال: إنّه بعد أن جازت مزاحمة الظهر و المغرب لشريكتهما في الوقت المختصّ فيما زاد على الركعة عاد الوقت وقتا فعليّا لهما، فالظهر و المغرب بعد أن رخّص في إيقاعهما قبل شريكتهما في الفرض لا تقعان إلّا في وقتهما الحقيقي.
و بما أشرنا إليه في المقام و حقّقناه في محلّه- من أنّ آخر الوقت بمقدار أداء الفريضة الأخيرة ليس إلّا وقتا فعليّا لها، و إنّا لو قلنا بالاشتراك فإنّما هو بحسب الشأنيّة و الصلاحيّة لا بالفعل- اندفع ما قد يتوهّم من أنّ مقتضى القاعدة- بناء على الاشتراك- أنّه إذا بقي إلى نصف الليل مقدار أربع ركعات أن يجب الإتيان بالفريضتين- كما حكي التصريح بذلك عن بعض العامّة- لإدراك ركعة من العشاء مع الإتيان بالمغرب في وقتها، فإنّه إنّما يتّجه ذلك بناء على الاشتراك الفعلي إلى آخر الوقت، و لا يظنّ بأحد الالتزام به، كما تقدّم الكلام في ذلك مستوفيّ في محلّه.[4]
شاگرد: در مصباح الفقیه جلد 9 صفحه 357 یک صحبتی داشتند.
استاد: عبارتشان الان حاضر است؟
شاگرد: «لكن بناء على ما قوّيناه من اختصاص آخر الوقت بالفريضة الأخيرة فعلا، و مشاركة الفريضتين من حيث الشأنيّة و الصلاحيّة من أوّل الوقت إلى آخره أمكن أن يقال: إنّه بعد أن جازت مزاحمة الظهر و المغرب لشريكتهما في الوقت المختصّ فيما زاد على الركعة عاد الوقت وقتا فعليّا لهما، فالظهر و المغرب بعد أن رخّص في إيقاعهما قبل شريكتهما في الفرض لا تقعان إلّا في وقتهما الحقيقي.»
استاد: این درست است اما تصریح به این که چهار رکعت در عشاء مانده باشد منظورم است. این که ظهر و عصر را فرمودند در فرض پنج رکعت به آخر وقت مانده، هست؛ پنج رکعتی که «لا خلاف فیه». این را من دیدم. بله این اندازه میگویند چون در متن شرایع است اما این که در عشاء به جای این که در ظهر و عصر پنج رکعت است، در عشاء چهار رکعت هم کافی است. ولو میشود از حرف ایشان در آورد اما تصریح چیز دیگری است.
شاگرد: «أنّه إذا بقي إلى نصف الليل مقدار أربع ركعات»
استاد: احسنت! بخوانید.
شاگرد: : «أنّه إذا بقي إلى نصف الليل مقدار أربع ركعات أن يجب الإتيان بالفريضتين» البته گفته «بناءً علی الاشترک». البته دارد دفع میکند. «اندفع ما قد يتوهّم من أنّ مقتضى القاعدة- بناء على الاشتراك-»
استاد: چون خرافات را نمیخواهند قائل بشوند.
شاگرد: «بناء على الاشتراك أنّه إذا بقي إلى نصف الليل مقدار أربع ركعات أن يجب الإتيان بالفريضتين- كما حكي التصريح بذلك عن بعض العامّة – لإدراك ركعة من العشاء مع الإتيان بالمغرب في وقتها، فإنّه إنّما يتّجه ذلك بناء على الاشتراك الفعلي إلى آخر الوقت، و لا يظنّ بأحد الالتزام به، كما تقدّم الكلام في ذلك مستوفيّ في محلّه.»
استاد: دیگر معلوم شد که ایشان قبول نکردند؛ اشتراک فعلی میگویند و توضیحش را فردا عرض میکنم. منظور این که قائل نشدند ولی آقای جواهری در حاشیه عروه صریحاً گفتند.
شاگرد: در کلام حاج آقا قبل از «ولو بقی مِن آخر الوقت»، ما تعبیر «اختصاص عدم جواز الإتيان في الوقت الاختصاصي، بالشريكة» داریم.
استاد: در همین جایی که من خواندم؟
شاگرد: بله.
استاد: این عنوان را ظاهراً ماشیننویس در متن کرده است. از اختصاص تا بالشریکة، عنوان است.
شاگرد: از خودِ حاج آقا بوده؟
استاد: نه! دیگران زدند. این عنوان است. حالا اگر ممکن است ویراستاری بکنند. عناوین را ویراستارها زدند.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: قاعده «مَن أدرک»، مصباح الفقیه، شرایع، آقای جواهری نوه صاحب جواهر، مغروب و غروب،وقت اختصاصی مغرب، وقت اختصاصی عصر
[1] بهجة الفقيه، ص: 35-36
[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 93-94
[3] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 94
[4] مصباح الفقيه، ج9، ص: 357
دیدگاهتان را بنویسید