مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 112
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
… مندرج تحت آن حکم هست، فقط حکمش را ندارد. خب روی این حساب ایشان فرمودند که دلیل اختصاص با دلیل اشتراک مطلقاً عام و خاص نیستند و تخصیص و تقیید صورت نمیگیرند؛ جمعش به این نحو است که متباینین میشوند یعنی اصلاً دو تا موضوع میشوند. میگویند موضوع مشترک برای بین الاختصاصین است و موضوع اختصاص هم برای دو تا چهار رکعت اول و آخر وقت است پس بینشان جدا شد، نه این که آن چهار رکعت اول و چهار رکعت دوم با این که فردی از مطلقات هستند فقط حکم اشتراک را نداشته باشند؛ این طور نیست. تقیید و تخصیص مسأله نبود بلکه منجر به دو تا دلیل میشد؛ دو تا دلیلی که با هم جمع شدند لذا آقای حکیم فرمودند که روی این حساب وقتی جمع این طوری شده مانحن فیه سرش بیکلاه میماند. یعنی مانحن فیه این بود که عصر را صحیحاً قبل از ظهر خوانده است، وقتی که باقی مانده فقط برای اختصاص عصر است؛ این برای دلیل اختصاص است یا برای دلیل مشترک است؟ میفرمایند چون شک داریم داخل دلیل اختصاص هست یا نیست پس شک داریم داخل تحت عام هم هست یا نیست؛ نه این که شک داریم داخل تحت اختصاص هست یا نیست، از قبل قطع داریم داخل تحت عموم و مطلق هست؛ نه! در دخولش تحت هر دو شک داریم فلذا دست ما از اماره، از مشترک و مختص کوتاه هست و باید سراغ استصحاب و اصل عملی برویم. این فرمایش ایشان بود.
خب الان ما فرمایش ایشان را برگردیم ببینیم که قبلاً چه فرمودند؟ این فرمایش آقای حکیم در اینجا علی المبنا یعنی اگر فرض بگیریم این طور جمع کردیم در این که بعداً در وقت اختصاصی نماز ظهر قضاست خیلی قوی به نظر میآید؛ یعنی الان حاج آقا خلاف این تصریح کردند فرمودند ولو وقت اختصاصی هست، چون من عصرم را خواندم ظهر را اداءً میخوانم؛ اداءً یعنی در وقت خودش و الان وقت، وقت ظهر است. آقای حکیم با بیانی که جلو آمدند و قوی هم جلو میآیند، میگویند که وقت اختصاصی عصر بنابر جمع روایی طوری معنا کردیم که یعنی وقت ظهر تمام است؛ وقت ظهر خارج شد دیگر دو وجه که نداریم؛ اگر عصر را خواندی، وقت ظهر خارج شد، اگر عصر را نخواندی وقت عصر خارج نشد. چرا دو وجه نداریم؟
شاگرد: این نه اشتراک است و نه اختصاص؟
استاد: لازمهاش اشتراک میشود یعنی وقتی شما عصر را خواندید بنابر فرمایش حاج آقا دیگر مختص، مختص نیست و وقت خود ظهر است. آقای حکیم میگویند که توقیت که این طوری نمیشود؛ میگوییم اگر عصر را نخواندی، وقت ظهر خارج شد. اگر عصر را خواندی وقت ظهر خارج نشد. این که توقیت نمیشود. توقیت این است که میگوییم این وقت ظهر است؛ وقت ظهر تمام شد، وقت ظهر شروع شد، وقت عصر شد، وقت عصر پایان یافت. وقت است! نمیشود بگویند خواندی یا نه. بله اگر میخواهید وقت فعلی که حاج آقا رضا گفتند را بگویید که از اصل مبنای خودتان فاصله گرفتید. شما حرف حاج آقا رضا را رد کردید گفتید «یظهر من المصباح» مصباح چه گفتند؟ وقت شأنی و فعلی درست کردند گفتند وقت، وقت هر دو هست؛ اگر یادتان باشد خود صاحب مصباح فرمودند چهار رکعت آخر حالا دیگر وقت عصر است اما نه به معنای این که وقت ظهر خارج شده است یعنی الان دیگر امر ظهر نمیتواند بالفعل بشود؛ وقت شأناً، وقت مشترک است ولذا روی مبنای حاج آقا رضا گفتند شما که عصر را جلو خواندید، وقت که شأنیت ظهر را داشت، عصر هم که کنار رفت و برای ظهر مزاحمت نمیکند و ظهر را بخوان.
و على أيّ، فالصلاة عصراً في الوقت المختصّ بالظهر، فاسدة و لو كانت سهواً، لعدم جريان السهو في الوقت، بخلاف الوقت المشترك؛ فإنّها فاقدة للترتيب المعتبر في حال العمد لا مطلقاً.[1]
اما حاج آقا که نپذیرفتند. ایشان فرمودند اشتراک را قبول نداریم، وقت است، توقیت است. من دو سه تا شاهد از عبارت ایشان برای قوی کردن اشکال بیاورم؛ برای این در فرمایش حاج آقا بیشتر دقت کنیم ببینیم منظور ایشان را چطور دقیقتر باید به دست بیاوریم. من دو تا عبارت خدمتتان بگویم؛ یکی همین پایین صفحه 34 میفرمایند «و على أيّ، فالصلاة عصراً في الوقت المختصّ بالظهر، فاسدة و لو كانت سهواً» همان حرف مشهور است. حتی اگر سهواً ظهر را در وقت اختصاصی عصر بخوانید باطل است. اینجا این را فرمودند پایین صفحه همین طرف صفحه که یک صفحه هم نشده این را فرمودند. چرا؟ «لعدم جريان السهو في الوقت،» این «فی الوقت» خیلی مهم است. حاج آقا میفرمایند وقتی چهار رکعت به غروب مانده، در وقت اختصاصی ظهر دیگر وقت ظهر تمام شد. شما اگر سهواً این را در وقت دیگر خواندید وقت فوت شده و سهو در وقت جاری نیست. چرا؟ چون «لا تعاد الصلاة إلا من خمس» یکیاش «مِن الوقت» است و این نماز باطل است «لعدم جريان السهو في الوقت،» البته آن جا «فی الوقت المختص بالظهر» گفتند که عدم جریان سهوش خیلی روشن بود. چرا؟ چون دیگر عصر در وقت نماز ظهر که خوانده شد تمام عصر قبل از وقت بود و وقتش هنوز نشده بود و آن خیلی روشن بود اما در مانحن فیه آن روشن نیست ولی باز کلمه «الوقت» منظور من بود که حاج آقا «الوقت» فرمودند؛ یعنی روایات توقیت را رسانده است. قبل از چهار رکعت اختصاصیِ ظهر، اصلاً شأنیت عصر نیست و سهواً هم باطل است. این را فرمودند. پس معلوم میشود در نظر شریف ایشان وقت اختصاصی، وقت است.
شاگرد: منظور از این وقت، در وقتِ خود صلاتین است، اینجا ظاهرا تعارض بین وقتی که ما داریم اینجا بحث میکنیم با این وقتی که پایین صفحه 34 هست باشد ظاهراً شاید فرق بکند. ما در وقتی داریم بحث میکنیم که آیا مثلاً چهار رکعت اول وقت برای ظهر هست که مثلاً نشود آن جا عصر را بخوانیم؟ اصلاً محل بحث است و اختلاف هست.
برو به 0:07:35
استاد: حاج آقا چه فرمودند؟
شاگرد: این بحثی که اینجا دارند، میگویند «لعدم جریان السهو فی الوقت» منظورشان این است که اصلاً برای این که نماز صحیح بشود باید وقت داخل بشود تا ما نماز بخوانیم، خب برای نمازی که قبل از وقت است مثلاً زوال باشد مسلم است که باطل است و همه اتفاق دارند. منظورشان اینجا این هست.
استاد: قبل از زوال که نیست، فرض بعد از زوال است.
شاگرد: دلیلی که ایشان میآورند میفرمایند «لعدم جریان السهو فی الوقت» در این که باید وقت در نماز داخل بشود که ما یقین کنیم نمازمان درست شده باشد اما در این اختصاص و اشتراک، چنین چیزی ظاهراً نیست.
شاگرد2: ظهر قبل از زوال یا عصر در وقت اختصاصی مثل ظهر قبل از زوال است.
استاد: اگر این را میگویند درست است اما ایشان این را نمیگویند. الان ظاهر فرمایش شما غیر از این بود.
شاگرد2: میخواهم بگویم این مثلا … لذا این مطلب شما با اینجا تعارض پیدا نمیکند که ایشان مثلا میگویند
استاد: من نمیخواهم بگویم تعارض پیدا میکند. مقصود من این بود که حاج آقا جمع بین دلیل اختصاص و اشتراک را به چه کردند؟ به توقیت کردند؟ تحدیدِ وقتی؟ یا به یک چیز دیگری؟ فعلاً دارم شواهد میآورم که جمع را به همان نحوی که آقای حکیم میگویند به توقیت کردند. این هم شاهدش هست. حالا اگر به توقیت است پس چطور اینجا اداءً میفرمایند؟ میخواهیم سوال مطرح کنیم. شاهدش این طرف چیست؟ میفرمایند چطور ظهر اگر قبل از زوال باشد سهو در وقت نمیآید؟ همین که شما الان میفرمایید ظهر قبل از زوال باطل است ولی ایشان که قبل از زوال نمیگویند؛ میگویند عصر بعد از زوال اما در وقت اختصاصی ظهر؛ بعد چه میفرمایند؟ میفرمایند این هم باطل است و مثل آن هست. چرا؟ چون هنوز تا چهار رکعت وقت اختصاصی ظهر تمام نشده اصلاً وقت عصر نشده؛ به عبارت دیگر زوال عصر هنوز محقق نشده است؛ زوال محقق شده اما زوال عصر هنوز نیامده است. چرا؟ چون وقت عصر بعد از وقت اختصاصی ظهر است.
شاگرد: احتمالاً عبارت اعم است از این که بخواهد در این چیز … یعنی این مسأله بین وقت اختصاص ظهر و عصر مرحوم حکیم هم دراینجا مطالبی که بیان میکنند میگویند احتمالاً آن چیزی که اعتبار دارد آیا بحث ترتیب هست یا بحث اختصاص است؟ بعضیها میگویند شاید عبارت اختصاص برداشت علماء از الفاظ روایت هست یعنی تصریح در روایت نداریم که مختص باشد «إلا أنّ هذه قبل هذه» داریم و … .
وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِي جَعْفَرٍ جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ أَبِي يَزِيدَ وَ هُوَ دَاوُدُ بْنُ فَرْقَدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ- حَتَّى يَمْضِيَ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي الْمُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ- فَإِذَا مَضَى ذَلِكَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ- حَتَّى يَبْقَى مِنَ الشَّمْسِ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ- فَإِذَا بَقِيَ مِقْدَارُ ذَلِكَ فَقَدْ خَرَجَ وَقْتُ الظُّهْرِ- وَ بَقِيَ وَقْتُ الْعَصْرِ حَتَّى تَغِيبَ الشَّمْسُ.[2]
استاد: «یختص» در روایت داود بود؛ عمده بحث ما روی روایت داود بن فرقد بود. روایت داود این بود «إِذَا زَالَتِ الشَّمْسُ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ حَتَّى يَمْضِيَ مِقْدَارُ مَا يُصَلِّي الْمُصَلِّي أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ فَإِذَا مَضَى ذَلِكَ فَقَدْ دَخَلَ وَقْتُ الظُّهْرِ وَ الْعَصْرِ» تصریح بالاتر از این؟!
شاگرد: عبارتهایی که ایشان میآورد نمیدانم از کدامیک از علماء بیان میکنند. بعد میگویند این چیزی که اختصاص میگویند، این نهایتاً ترتیب را میگوید شاید نهایتاً تأکید روی ترتیب هست.
استاد: شما دارید وجه حمل دوم را میگویید که آقای حکیم تقویت کردند، وجه خوبی هم هست. لذا آقای حکیم بعد از این که برمیگردند با این که برمیگردند ولی میگویند «فی النفس فیه شیءٌ» به خاطر همین تقویتی که شما میگویید. یعنی دو تا محمل را ذکر کردند، یکی اختصاص است و یکی وقت فعلی است؛ وقت فعلی را خیلی خوب تقویت میکنند و انصافاً هم قشنگ است.
شاگرد: این اشکال مبنایی میشود؛ فعلاً بر این مبنا داریم بحث میکنیم که وقت اختصاصی را قبول کردیم.
استاد: بله دیگر؛ ولذا شما نمیتوانید وقت فعلی را در کار بیاورید؛ وقت فعلی که آقای حکیم میگویند را قبول نکردند، آخر کار کنار گذاشتند، اول تقویت کردند گفتند منظور علماء همان بوده است، اگر هم وقت فعلی بگوییم خیلی روشن است که آقای حکیم بگویند اشکال ندارد و میتواند اداءً بخواند. ما هم همین را میخواهیم بگوییم که حاج آقا الان کدام مبنا را انتخاب کردند؟ حاج آقا مبنای وقت فعلی را انتخاب کردند یا اختصاص را؟ من میخواهم شواهدی بیاورم که حاج آقا اختصاص را انتخاب کردند، نه آن یکی را. خب روی مبنای این که اختصاص را انتخاب کردند اشکال آقای حکیم سنگین میشود یعنی دیگر نمیتوانید بگویید ظهر را اداءً بخواند، وقت گذشت رفت. یعنی چه دوباره عصر را … چون عصر را صحیح خوانده اداء بخواند، چون عصر را صحیح خوانده ظهر را بخواند اما چرا اداء بخواند؟ علی المبنا داریم برای این شواهد جمعآوری میکنیم.
شاگرد: آن بیانی که بعضیها میگویند اختصاص نسبت به شریکه است و اگر شریکه خوانده شد دیگر اختصاص معنا ندارد …
استاد: نه! اختصاص نسبت به شریکه هست یعنی غیر از شریکه …
شاگرد: علی ای حالٍ شریکه خوانده شد.
برو به 0:13:14
استاد: باز منافاتی ندارد و باز باطل است. شما میگویید اولی که زوال شد چهار رکعت مختص به ظهر است؛ مختص به ظهر است یعنی اگر من نماز صبحم قضاء شده نمیتوانم دو رکعت بخوانم؟ فقط ظهر؟ میگویند این که مختص میگوییم، مختص نسبت به عصر هست یعنی فقط عصر در آن باطل است؛ معنایش این است. میگویند اختصاص، مختص به شریکه است یعنی عصر است. این عصر است که در این وقت باطل است اما وقتی شریکه در این وقت باطل است، شریکه در این وقت مطلقاً باطل است؟ یعنی ولو خود آن شریکه را خوانده باشید یا این ساکت است؟ ولذا جای اختلاف فتواست. پس صرف این که اختصاص به شریکه دارد برای بحث ما کارساز نمیشود.
بنابراین دو تا شاهد میخواهم این طرف بیاورم؛ بعد برگردیم شواهدی برای مقابلش عرض بکنم. بنابراین در پایین صفحه 34 فرمودند «لعدم جریان السهو فی الوقت» یعنی حاج آقا جمع بین دلیلین را به «الوقت» کردند. در وقت اختصاصی هنوز وقت عصر نیامده است. «لا سهو فی الوقت» مثل این است که نماز ظهر را قبل از زوال بخوانید؛ وقتی هم عصر را در وقت اختصاصی خواندید «الوقت» نیامده است. چون جمع بین ادله را به «الوقت» کردند، نه به وقت فعلی. این یک شاهد بود.
و الظاهر أظهريّة المرسلة في إفادة الوقت المختص بالفرائض الأربعة من المطلقات المقتضية للخلاف؛ و لا شبهة في جواز الجمع بين المطلقات و المرسلة في الكلام الواحد، و تعيّنِ ارتكاب التقييد حينئذٍ؛ و لو كانتا من المتنافيين، لم يجز الجمع بينهما في كلام واحد، فكذا الحال في ما وقع من الانفصال بين البيانين، فيجمع بينهما بعد اعتبار المرسلة بالشهرة بالتقييدِ المرسومِ في ما لا يحصى من موارد بيان الأحكام، المفصولة مقيّداتها عن مطلقاتها بكثير من الأزمنة، و ليس المقام ممّا يعمّ به البلوى حتّى لا يمكن ارتكاب التّقييد، بل وقوع العصر في أوّل الزوال سهواً، و الظهر في قريب الغروب كذلك، ممّا يندر اتّفاقه.[3]
یک شاهد دیگر ذیل صفحه 32 فرمودند «و الظاهر أظهريّة المرسلة» مرسله چه بود؟ مرسله داود بن فرقد بود که اساس عملِ علماء در عمل به وقت اختصاص بود. «و الظاهر أظهریّة المرسلة في إفادة الوقت المختص بالفرائض الأربعة» »یعنی آن ادله اختصاصی وقت را افاده میکند. میگوید این وقت برای آن هست یعنی برای آن دیگری هست. وقتی گفتیم وقت برای او نیست،دیگر وقت اساسا نیست؛ شما الان در صفحه 35 میفرمایید «و حينئذٍ يصلّي الظهر بعدها» بعد از عصری که خوانده ولی الان این چهار رکعتی که مانده برای عصر بود؛ چون ترسید و قبلش عصر را خواند به جهتی که علی ای تقدیر عصرش صحیح بود، عصر صحیح را خوانده ولی چهار رکعتی که مانده برای عصر است شما هم میفرمایید «الوقت» برای عصر است. «الوقت» یعنی چه؟ یعنی «خرج وقت الظهر». «خرج وقت الظهر» فوقش این است که میگوییم ظهر را بخوان، باطل نیست اما چرا اداءً؟! وقت ظهر گذشت؛ بخوان! چون شریکه را خواندی، چون عصر را خواندی، ظهرت باطل نیست اما چرا اداءً بخوانیم؟ این اداءً روی این مبنا هیچ وجهی ندارد. یعنی روی این مبنا یعنی روی مبنای اختصاص حرفهای آقای حکیم خیلی قوی هست که ایشان میگویند وقتی اختصاص را به عنوان توقیت پذیرفتیم وقت گذشت تمام شد. یعنی چه با این که چهار رکعت به غروب مانده وقت ظهر تمام شده دوباره بگویید ظهر را اداءً بخوان؟ تکرار میکنم برای این که اشکال آقای حکیم بر مبنایی که حاج آقا پذیرفتند، جا بگیرد. ولی ایشان میفرمایند «علی الاظهر» علی الاظهر که میگویند یعنی خود مطلب بحث زیاد دارد، شقوقی دارد و این طور نیست که خیلی صاف باشد اما اظهر این است که «الاختصاص بالعصر لمن لم يؤدّها صحيحة» اصلاً ما که گفتیم اختصاص و وقت و اینها برای کسی است که شریکه و عصر را صحیح نخوانده باشد، وقتی خواند اصلاً اختصاص کنار میرود. این که «لمن لم یؤدّها» با مبنای توقیت سازش ندارد؛ چطور باید این را جور کنیم؟
شاگرد: اصلاً برای این مبنا کلمه «الاختصاص» یک مقدار تسامح دارد و اینجا بکار برده میشود اگر واقعاً قائل به اختصاصش باشید نباید بگویید «فی إفادة …» یعنی آن دو تا شاهدی هم که شما آوردید ظاهراً عبارتها با آن کلمه اختصاص به معنای این که واقعاً بپذیریم مختص هست .
استاد: مختص وقتی!
شاگرد: دیگر نباید اصلاً بیاییم بگوییم اداءً … مثل همین عبارت صفحه 35 میگوید «اداءً» هست چون که اختصاص در این صورت هست. اصلاً این تسامح میشود یعنی آن اختصاص شکسته میشود و از صد درصد روی 50 درصد، شاید 40 درصد میآید.
استاد: الان این حرف شما همانی است که از اول تا حالا میخواهم توضیحش بدهم که وقتی اختصاص میگوییم یعنی توقیت؛ دوباره میگوییم «الاختصاص لمن لم یؤدّها» یعنی داریم میگوییم «لا توقیت». عرض من از اول تا حالا همین است. میخواهم نشان بدهم که مبنای حاج آقا توقیت است، اینجا که میگویند «الاختصاص بالأصل لِمَن» این با مبنا سازگار نیست. چرا؟ چون توقیت، اگر توقیت است میخواهد اداء بکند میخواهد نکند، وقت است. اگر «لمن لم یؤدّها» ست پس توقیت نیست، پس اختصاص وقتی نیست، اختصاص عملی است و چون نخوانده باید بخواند، حالا که خوانده پس مختص به عصر نیست. حالا هنوز کار داریم و آن طرفش را نگفتم.
شاگرد: میخواهم بگویم همین دو تا شاهد هم شاهد نمیشود چون که این از باب مماشات با خصم یعنی اصلاً دراین بحث الفاظ این طور به کار برده میشود که میگویند مختص. ایشان حالا میفرماید که «و الظاهر أظهریة المرسلة في إفادة الوقت المختص بالفرائض الأربعة» میگویم واقعاً وقت مختص، وقت مختص نیست در صورتی که بالاخره با چند تا شرط، مختص باشد.
استاد: وسطه صفحه 33 را ببینید؛ وقتی که داشتند جواب حاج آقا رضا را میدادند فرمودند که «مع حكمه بتعيّن العصر في آخر الوقت لو لم يبقَ إلّا مقدار إحداهما، مع أنّه لا وجه له إلّا الاختصاص.» یادتان هست که آن جا عرض کردیم که رد حرف حاج آقا رضا را این قرار دادند که اگر شما میگویید چهار رکعت آخر برای عصر است، این هم اختصاص شده است، پس مسامحه نیست. دارند مقابل یک فقیهی مثل حاج آقا رضا به گردنشان میگذارند؛ اگر شما پذیرفتید چهار رکعت آخر برای عصر است، این همان اختصاصی است که مشهور میگویند؛ چطور از مشهور فاصله گرفتید و لذا هم بعدش متفرع میکنند که اگر سهواً هم در این چهار رکعت بخوانید باطل است. این حرفها گذشته و اینها شواهد این طرف است. حالا زوایای دیگری در عبارتشان هست که بعداً عرض میکنم. حالا فعلاً برای تقویت فرمایش آقای حکیم در این جهت هست که اشکالشان سنگین است. سنگین به چه معنا؟ به این معنا که اداءً نمیتوانیم سربرسانیم. اگر مبنا اختصاص است، اگر توقیت است، اداء رفت که رفت؛ الان عصر را صحیحاً خوانده بسیار خوب ولی میبیند چهار رکعت فقط برای آخر وقت است، چرا اداء بخواند؟! وقت ظهر تمام شده است.
شاگرد: میشود اشکال را به این صورت تقویت کرد که اگر اداءً قرار باشد واقع بشود به یک معنا میرساند که آن وقت قابلیت این را دارد ظهر در آن خوانده بشود.
استاد: احسنت! یعنی تا اداءً میگویید، میخواهید بگویید یعنی باز در دل آن اختصاص باز شرطیت خوابیده است و این همان حرف حاج آقا رضا شد که شما رد کردید؛ حاج آقا رضا چه گفتند؟ گفتند چهار رکعت آخر برای عصر است لذا نمیتواند ظهر را بخواند، قبول کردند و نگفتند برای ظهر است اما گفتند در عین حال در دل این خوابیده که شأنیت برای ظهر هم دارد و اگر یک طوری شد که الان عصر را خواندم، شأنیت برای ظهر دارد چون ادله مشترک آن را میگیرد؛ پس این اداءً که حاج آقا میفرمایند کأنه عدول از مبناست. چرا؟ چون دارند میگویند ظهر را اداء میخواند و اگر اداء هست هنوز وقتش هست، پس این چهار رکعت آخر دیگر اختصاص نیست. این چطور با مبنای خودشان جور میشود؟ حالا من هنوز وارد مطلق و مقید نشدم؛ حالا شواهد دیگری هست که بعداً عرض میکنم.
برو به 0:22:07
شاگرد: اگر قبول کنیم که ولو به هر صورتی که شده این قابلیت در آن وجود دارد که[عدول ازاختصاص شود] دیگر نمیتوانیم بگوییم «لِمَن لم یؤدّها» باید ملتزم شویم چون ممکن بود در روایت حلبی هم بود که «فیکون قد فاتتاه جمیعاً» آن جا باید میگفتیم که نماز ظهرش را ادائی خوانده و معصیت کرده که عصر را به تأخیر انداخته است و یک همچین وجهی برایش بود که صریح در این است که قضا شده است یعنی هیچ قابلیت ظهر دیگری در آن وجود ندارد به خاطر همین است که … یعنی اگر این قابلیت را قبول بکنیم آن جا باید علی القاعده همچین حرفی بزنیم که عصر را تأخیر انداخته معصیت کرده است.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ الْأُولَى وَ الْعَصْرَ جَمِيعاً- ثُمَّ ذَكَرَ ذَلِكَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ- فَقَالَ إِنْ كَانَ فِي وَقْتٍ لَا يَخَافُ فَوْتَ إِحْدَاهُمَا- فَلْيُصَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ لْيُصَلِّ الْعَصْرَ- وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ فَلْيَبْدَأْ بِالْعَصْرِ- وَ لَا يُؤَخِّرْهَا فَتَفُوتَهُ فَتَكُونَ قَدْ فَاتَتَاهُ جَمِيعاً- وَ لَكِنْ يُصَلِّي الْعَصْرَ فِيمَا قَدْ بَقِيَ مِنْ وَقْتِهَا- ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.[4]
استاد: در روایت حلبی که یکی از مهمترین روایات باب است در این که آن جا الان روایت چه میفرماید دلالت روایت خیلی واضح نیست. عبارت این بود که حضرت فرمودند «سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ الْأُولَى وَ الْعَصْرَ جَمِيعاً» باید مکرر روی این روایت فکر بکنیم؛ چون در مانحن فیه روایت خیلی مهمی است. «ثُمَّ ذَكَرَ ذَلِكَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ فَقَالَ إِنْ كَانَ فِي وَقْتٍ لَا يَخَافُ فَوْتَ إِحْدَاهُمَا فَلْيُصَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ لْيُصَلِّ الْعَصْرَ» فوت احداهما را نمیترسد، میداند که هر دو را وقت دارم؛ اول ظهر را میخواند و ترتیب را بهم نمیزند؛ حالا از اینجا شروع میشود «وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ» فاعل «تفوت» إحدی هست. اگر میترسد که یکی از آنها از او فوت بشود، فوت بشود یعنی چه؟ «تفوت» را معنا کنیم. «إن خافَ أَن تَفُوتَ إحداهما» خلاصه یکی فوت میشود؛ این فوت یعنی چه؟
شاگرد: یعنی چهار رکعت بیشتر وقت ندارد.
استاد: چهار رکعت بیشتر وقت نداریم یعنی فوت میشود؛ فوت یعنی چه؟ یعنی فقط خارج وقت قرار میگیرد؟ یا «تفوته» یعنی به دستش نمیآید؟ به چنگِ او نمیآید؟ فوت به معنای به چنگِ او در نیامدن است که مشهور این طوری معنی کردند، نه به معنای خروج از وقت. ببینیم کدامش است. حالا من هر دو تا وجه را بگویم که روشنترش همین خروج وقت است که ظاهرش هم همین است ولی بر مبنای مشهور این طور نباید معنا کنیم. «وَ إن هُوَ خافَ أن تَفُوتَه فَلْيَبْدَأْ بِالْعَصْرِ» اول عصر را بخواند. «وَ لَا يُؤَخِّرْهَا فَتَفُوتَهُ» آن وقت عصر هم از او فوت میشود. چرا؟ چون یکی که بیشتر نبود «تفوته إحداهما» یکیاش فوت میشد، اگر عصر را نخواند، عصر فائت میشود. وقتی عصر فائت شد «فَتَكُونَ قَدْ فَاتَتَاهُ جَمِيعاً» هر دو فائت شده است، هم ظهر فائت شده، هم عصر فائت شده است. «وَ لَكِنْ يُصَلِّي الْعَصْرَ فِيمَا قَدْ بَقِيَ مِنْ وَقْتِهَا ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.» «علی أثرها» اداءً یا قضاءً؟ کدامش؟
شاگرد: دلالتی ندارد.
استاد: با استظهار از قبلش ممکن است یک چیزهایی به دست بیاید. الان مشهور این «تفوته» را چطور گفتند؟ من حرف مشهور را روی روایت پیاده کنم ببینید درست عرض میکنم. مشهور میگویند اگر شما سهواً ولو به خاطر جهلی ظهر را آمدید در وقت اختصاصی عصر خواندید، خواندید اما باطل است یعنی باید دوباره بخوانید؛ این فتوای مشهور است و همه داریم مسأله جواب میدهیم که اصلاً باطل است. خب «فاتتاه» یعنی چه؟ مشهور میگویند یعنی هر دو باطل است. چرا؟ عصر را که خواندیم.
شاگرد: ظهر را که در زمان عصر خواندید، عصر هم که خارج از وقت شد.
استاد: خب خلاصه خارج از وقت بالاخره خواندید.
شاگرد: فرض این است که هنوز عصر را نخواندیم.
استاد: حضرت میگویند «فاتتاه» فرض گرفتند خواند.
شاگرد: آن را که نخواندی و باطل است؛ ظهری هم که خواندی آن هم به درد نمیخورد.
استاد: چرا «فاتتاه» این طور معنا بشود؟ حضرت فرض نمیگیرند که عصر را نخواندی.
شاگرد: وقت ادائی دیگر از دست رفت.
استاد: خوف دارد یکیاش فوت شود، فرمودند اگر خوف دارید یکیاش فوت شود عصر را جلو بینداز که عصر از تو فوت نشود یعنی عصر صحیح بخوانی. چرا؟ چون اگر «و لا یؤخرّها فتفوته» عصر را عقب نینداز، عقب نینداز یعنی نخواند؟ «لا یؤخّرها» یعنی نخواند؟ یا عقب بیندازد اما بخواند قضا میشود. آن وقت چرا «فاتتاه»؟
شاگرد2: ترتیب هم بهم میخورد.
استاد: احسنت.فقط ظهرش در وقت اختصاصی عصر باطل است؛ عصر را که خارج شده بود چرا باطل باشد؟ عصر هم با فرض این که ترتیب را در قضاء بهم زده از آن جهت باطل است یعنی اگر شما ظهرِ باطل خواندید تا این ظهر را نخوانید، حق ندارید عصر را بخوانید؛ حضرت میفرمایند الان که تو ظهر را باطل خواندی، چون در وقت اختصاصی عصر بود، عصری هم که عقب انداختی و بعد از ظهر خواندی آن هم باطل است، چون عصر را برای ظهر باطل را خواندی، در وقت مشترک هم نبود که بگوییم وقت عصر بود؛ الان میخواهی قضاء بخوانی ترتیب را بهم زدی. این حرف مشهور است. بنابراین روی حرف مشهور، دو تا نماز را خوانده هر دو تا هم باطل است و «فاتتاه» را بطلان معنا میکنند یعنی به چنگِ او هیچ چیزی نیامد.
شاگرد: چطور ممکن است فوت را در صدر یک طور معنا کنیم و در ذیل یک طور دیگر معنا کنیم؟
استاد: بله این تضعیف قول مشهور در استظهار از روایت است. لذا این که میگویم خوب است در روایت بحث بشود برای این است که اصلاً خیال میکنیم مشهور این طور فهمیدند گفتند ظهرت که باطل، «فاتتاه»؛ ببینید خیلی نکته هست که حضرت فرمودند «و لا یؤخّرها» یعنی نگویید دیگر عصر را نمیخواند. «و لا یؤخّرها» یعنی میخواند ولی بعد از ظهر میخواند. آن وقت حضرت میفرمایند با این که بعد از ظهر خوانده «فاتتاه» هر دو فوت شده پس طبق مشهور یعنی هر دو باطل است؛ ظهر را در وقت اختصاصی عصر خوانده باطل است، عصر را هم قبل از ظهر خوانده، ظهرش هم که باطل بوده، عصری خوانده که ترتیب را بهم زده و آن هم باطل است.
برو به 0:28:26
شاگرد: عصری که خوانده قضاء خوانده یا اداء خوانده است؟
استاد: قضاء خوانده ولی ترتیب را بهم زده است.
شاگرد: قضاء که ترتیب ندارد.
استاد: مشهور که ترتیب را در غیرش هم میگویند. میگویند اگر یک شبانهروز قضا شد، اگر بیایید اول ظهر و عصر را بخوانید، بعدش صبح را بخوانید دوباره باید تکرار کنید؛ مشهور که در شرح لمعه بود که گاهی میشود در قضای چند روز ضرب میشد و مثلاً میشد شما پنج روز نمازتان را خواندید، باید هزار روز نماز بخوانید. مشهور که این را میگفتند. ترتیب را حتی در غیر ترتیب هم ادائی … حاج آقا در درس، ترتیب فوات را شرط ندانستند؛ مشهور میگویند که در قضا ترتیب در فوات شرط است و باید مراعات بشود. حاج آقا فرمودند ادله ترتیب در فوات را شرط نمیدانند. ترتیب در اداء برای قضاء هم کافی است یعنی پس لااقل ظهر و عصر، نمیتوانید اول عصر را بخوانید اما نماز صبح قضا شده بود ولو ترتیب در فوات آن طوری بود لازم نیست، در درس این طوری تقریر میکردند ولی باز در رساله نیامده است.
شاگرد: ترتیب در آن جایی که میدانیم چند روز پیش سر همدیگر …
استاد: این را ترتیب فواتی میگوییم.
شاگرد: حداقل در این مثال هم همین است که میدانیم …
استاد: این فوات نیست، این ترتیب در اداء است.
شاگرد: حالا چه ترتیب اداء چه ترتیب فوات به هر حال میداند این واقع نمیشود که اینجا ترتیب لازم هست.
استاد: من میخواهم همین را بگویم؛ مشهور اینجا میگویند ترتیب لازم است پس حضرت که فرمودند «فاتتاه» یعنی «بطلتاه»؛ باید هر دو را دوباره بخواند؛ لازمه فرمایش مشهور این طوری است. خب ولی آیا این استظهار از روایت درست است یا نه؟ اولاً این که «تفوته» که اول هست یعنی «خاف أن تفوته»، این «تفوت» یعنی از دستش دربرود به معنای به چنگش نیامدن که با بطلان هم سازش دارد. اگر میترسد خلاصه یکی از نمازها از چنگش برود یعنی هیچ باشد، خب حضرت میفرمایند «إن خاف أن تفوته فلیبدأ بالعصر و لا یؤخرها فتفوته» یعنی از چنگش میرود. چرا از چنگش میرود؟ به خاطر همانی که میگوییم «فاتتاه»؛ چون اگر عصر را بعد از ظهر بخواند، ظهر که از چنگش رفت یعنی باطل شد، خب ترتیب عصر هم بهم خورد و از چنگش رفت پس صدر و ذیل با هم جور است و این اشکال به حرف مشهور نمیشود.
ببینیم از ناحیه دیگری میتوانیم بگوییم که از این روایت استفاده بشود که آن صحیح است؟ من یک سوال عرض کنم؛ حضرت که نفرمودند حتماً در وقت اختصاصی است، فرمودند «خاف»! چرا محکم میفرمایند «ثمّ لیصل الاولی»؟ «لیصل» به صورت امر است، لام، لام امر است «ثم لیصل الاولی بعد ذلک علی أثرها» سریعاً ظهر را بخواند. خب ممکن است روی حساب خوف وقت عصر باشد.
شاگرد: احتمالی که آن روز هم خدمتتان صحبت شد یکی این بود که احتمال بدهیم باز وقت باقی باشد و این را بخواند و اداء باشد و از دستش نرود که موافق با این نظر حاج آقا بشود؛ یک احتمال دیگر هم این که چون فوریت در خواندنِ نماز قضاء مطرح است، قبل از این که مغرب را بخواهد بخواند این را سریع بخواند که تمهید شده باشد برای این که مغرب را بخواهد سریعاً بخواند.
استاد: مغرب را سریعاً بخواند که به خاطر مضایقه در قضا باشد که آن روز هم صحبت مواسعه و مضایقه شد که بحث گستردهای است و مضایقه خیلی طرفداران حسابی داشته است که میگفتند نماز قضا سریعاً باید خوانده شود و آدم فرصت ندارد که حالا بگوید هفته دیگر، فردا …
یک قضیه هم میگویند و در السنه اساتید من شنیدم میگویند آقاسیدمحمد فیروزآبادی را یکی از آقایان میگفت، حالا دیگری هم بودند یا نه، نمیدانم؛ شبی بود برای حمام میرفتند، وسطهای شب بود از وسط کوچه رد میشدند دیدند که یک آقایی دارد در خانه نماز میخواند که صدای نمازش میآمد که داشت خود ایشان را لعن میکرد یا شبیه آن مثلا میگفت :عذّبه و …که ایشان خیلی ناراحت شد که نماز شب دارد میخواند چه کار به من دارد؟ بعد میگویند ایستاد و از او پرسید، گفت آقا من مقلد شما هستم، نمازهایم قضا شده و شما قائل به مضایقه هستید، پدر من در آمد و دارم نفرین میکنم. حالا این شوخی هست یا نه، نمیدانم؛ البته آنهایی که نقل میکردند به عنوان راست میگفتند یعنی میگفتند که این حتی سبب شد آقاسیدمحمد از فتوایشان عدول کردند یعنی فهمیدند که اشتباهی شده که ما یک فتوایی بدهیم که مکلفی که میخواهد نماز بخواند به جایی برسد و خُلقش طوری تنگ بشود که مرا نفرین کند؛ من این طوری شنیدم اما فقط از یک نفر شنیدم و نمیدانم جای دیگر در کتابها آمده یا نه یا مثلاً در السنه مختلف چه چیزی آمده نمیدانم.
شاگرد: یک قضیه هم از مرحوم نائینی نقل میکنند؛ حاج آقا شیخ عبدالعلی غروی که دفتر حاج آقا بودند ایشان فرمودند که مرحوم نائینی ابتدا قائل به مضایقه بودند، یک پیرمردی خدمتشان آمد گفت که من که نمازهایم را طبق نظر شما خواندم ولی والله این حکم خدا نیست.
استاد: بله من این را هم شنیدم؛ گفته بود به من که گفتید هر طوری بود با زور انجام دادم اما آن کسی که میخواهد انجام بدهد اصلاً میبیند که عاجز میشود. یادم هست که صاحب جواهر هم برای تایید این طرف حدود 30 – 40 جلد کتاب در همین جا اسم میبرند؛ اینجا از آن روزهایی بود که اگر نوارهای حاج آقا باشد دیگر … گفتند ما میخواهیم بشمریم؟ یک نحو ایرادگونهای بیان کردند که شما 30 – 40 تا کتاب اسم میبرید … اینجا ورای این هست که کتابها را اسم ببرند و شماره کنیم. منظور این که این از آن روزهایی بود که حاج آقا مقابل صاحب جواهر این تعریض را داشتند.
خلاصه مواسعه و مضایقه آیا بوده یا نه؟ من عرضم این است آن چیزی که از روایت معلوم میشود این است که خلاصه میتوانیم بعد از عصر، ظهر را بخوانیم؛ این که ظهر به چه نحوی است، وقتش خارج شده، قضاء است یا نه، روایت بر اینها دلالت ندارد ولی اصلش را دارند میگویند بخوان. سوال من این است «إن خاف أن تفوته إحداهما» وقتی حضرت میفرمایند فوری «علی أثرها» ظهر را بخوان، حالا خلاصه این ظهر فائت هست یا نیست؟ این سوال من است. «إن خاف أن تفوته إحداهما» یکی فوت میشود، حضرت فرمودند پس حالا که میترسی یکیاش فوت بشود، عصر را عقب نینداز تا دو تا فوت بشود، عصر را جلو بینداز ولی فوراً ظهر را بعدش بخوان. این «إحداهما» یعنی حالا این ظهری که خواندم فائت بود یا نه؟ روایت چه میگوید؟ اگر بگوییم که اول حضرت فرمودند «خاف أن تفوته إحداهما» یعنی اصلا فرض بر سر این است که یکیشان فائت است پس از خود روایت معلوم میشود که ظهر را خواندم اما ظهرِ فائت «تفوته احداهما».
شاگرد: خوف گفته شده…
استاد: بله، روی خوف خیلی تأکید می کنم، میگویند که خلاصه یکیاش فائت بود پس ظهر هم فائت است، پس روایت دارد میگوید ظهر را بخوان اما ظهر قضاءً. چرا؟ چون گفتیم «خاف أن تفوت إحداهما» خلاصه یکیاش میرود اما همین طوری که شما میفرمایید روایت ظهوری ندارد در این که بگوییم این روایت میگوید «تفوته إحداهما» پس علی ای حال ظهر فائت است. نه ساکت است! خوف فوت بود، خوف فوت إحداهما بود. خب میگوییم که خوف فوت برای این است که چه بسا هشت رکعت مانده بود، نه این که میدانیم چهار رکعت مانده است؛ خب اگر الان با فرض این که چهار رکعت مانده باشد، این «تفوته إحداهما» چطوری درمیآید؟ «تفوته إحداهما» یکی از آنها فوت میشود یعنی احتمال میدهیم وقت اختصاصی عصر بوده که «تفوته إحداهما»؛ فقط روی این فرض است. اگر بیشتر بود که این فوت «إحداهما» نبود؛ خب وقتی روی این فرض فوت إحداهما نبود، اگر ظهر را میخواند آن یکی هم فائت نبود، خوف فوت بود، با خوف فوت، عصر را جلو انداختیم، سریعاً ظهر را بعدش بخوان، این عصر فائت هست یا نیست؟ اگر این خوف صحیح بوده ظهر فائت است، اگر صحیح نبوده ظهر فائت هست یا نیست؟ در وقت اختصاصی عصر قرار گرفته است.
برو به 0:38:34
شاگرد: احتمالی که ما قبلاً عرض کردیم خیلی واقعاً دور از آبادی است؟
استاد: دوباره بفرمایید من یادم بیاید.
شاگرد: «لا یؤخّرها» منظور این است که آن عصر را به تأخیر نیندازید؛ به قرینه این که آن جا فرمودند «ثمّ لیصل الاولی بعد ذلک علی أثرها»؛ منظور این که «لا یؤخّرها» نه این که به بعد از ظهر تأخیر بیندازد؟ نه نسبی بلکه مطلق؛ آن جا فرمودند که پشت بندش سریع ظهر را بیاورد، اینجا هم چه مانعی دارد؟ حضرت آن را تنبیه داده باشند که همان عصر را سریع بخوان، معطل نکن.
استاد: یعنی بعد از ظهر؟
شاگرد: نه! عدم تأخیر، نه یعنی تأخیر نسبی؛ شما نسبی معنا میفرمایید، ما عرض کردیم مطلق باشد. عصر را شروع کند بخواند «فلیبدأ بالعصر» بدون ظهر، اول عصر را بخواند و این هم به صورت اولویت باشد نه این که بخواهند بفرماید اگر به ظهر شروع کنند آن باطل است.
استاد: بله یادم آمد. اول عصر را بخواند بعد میگویید که «و لا یؤخّرها» یعنی …
شاگرد: یعنی مطلق!
استاد: یزدیها وقتی میخواهند بگویند یک چیزی را مدام طولش میدهند، میگویند امالش بده. امالش دادن را جاهای دیگر هم میگویند یا نه؟ میگویند چرا این قدر امالش میدهی یعنی چرا این قدر طولش میدهی. نمیدانم این لفظ را از کجا آوردند. شاید اهمال باشد که چرا اهمال میکنید. میگویند میدهید؛ امهال میدهید. یعنی مهلت میدهید؟ نه! یک کسی که خودش کار را دیر انجام میدهد مثلاً مدام طولش بدهد؛ این طوری را اهمال دادن میگویند. ممکن است اهمال بوده است.
علی ای حال به فرمایش شما «لا یؤخّرها» یعنی چه؟ یعنی مدام طولش نده، معطل نکن که «و لا یؤخرها فتفوته» یعنی عصر در وقت اختصاصی هم عقب بیفتد. خب اگر این طوری بود که باید …
شاگرد: دیگر اصلاً وقت اختصاصی اینجا نیست، آن وقت اگر وقت اختصاصی هم بخواهیم قائل شویم با اولویت است، بگوییم اولی این است که عصر را بخواند.
شاگرد2: روایت ادامه دارد «فَتَكُونَ قَدْ فَاتَتَاهُ جَمِيعاً وَ لَكِنْ يُصَلِّي …»
استاد: نه! ایشان میگویند «فاتتاه» یعنی از وقت اختصاصی هم عقب بیفتد.
شاگرد: وقتی شما عصر را معطل کردید هر دو تا از دستت درمیرود.
شاگرد2: ریتم کلام به این است که انگار قبلیها را دارد ادامه میدهد.
شاگرد: چون بعدش آن «علی أثرها» هم یک شاهد است؛ با این مبنای مشهور و با این وضعیتی که الان ما داریم چه لزومی دارد که بعدش بلافاصله ظهر خوانده بشود، آن جا معنی ندارد، بلکه یک توصیه است، یک توجه دادن است.
استاد: «وَ لَكِنْ يُصَلِّي الْعَصْرَ فِيمَا قَدْ بَقِيَ مِنْ وَقْتِهَا» یعنی «لا یؤخّرها فتفوته» بعد از غروب بشود؛ ایشان این طوری میگویند.
شاگرد: که اصلاً فوت را از اول تا آخر به در رفتن از وقت معنا کنیم.
استاد: «فیکون قد فاتتاه» یعنی طولش دادی، نه ظهر خواندی نه عصر، لااقل عصر را جلو بینداز که وقتش نگذرد.
شاگرد: عصر را جلو بینداز! تا اینجا فرمایشی است که میخواهند بفرمایند اولی است از اینجا به بعدش دیگر توصیه است که دیگر معطل نکن.
استاد: فقط چیزی که هست این است که تأویل کلام میشود. میدانید چرا تأویل میشود؟ به خاطر این که بدء و اول و آخر «فلیبدأ بالعصر و لا یؤخّر» خب وقتی کلمه بعد هست «یؤخّر، أخّر و بَدَأ» این کنار همدیگر که میآید شما بدئش را به این میزنید که اول آنها بخوان، «و لا یؤخر» را به معنای یک نحو توصیه میگیرد؛ این یک نحو تأویل کلام میشود؛ ظهورش این است که «یبدأ ولا یؤخّر» توضیح این است.
شاگرد: از «واو» یک بحث جدیدی دارد شروع میشود.
شاگرد2: از این «فاء» در «فتکون» برمیآید که نتیجهگیری از همان کلام قبل است.
شاگرد3: «فتکون» که جواب همان «و لا یؤخّرها» هست.
استاد: ایشان آن «فتکون» را میتوانند روی توسعه معنا کنند، آن مانعی ندارد.
شاگرد: اصلاً از اینجا به بعد مقداری ریتمش میرود به سمت … به خصوص اگر «بعد ذلک أثرها» را این طوری معنا کنیم، با هم یک همخوانی از این «واو» به بعد پیدا میکند.
استاد: ولی آخر «فلیبدأ بالعصر» کاملاً یعنی تمام شد؟
شاگرد: بله! تا اینجا به اصطلاح یک اولویتی را فرمودند؛ فرمودند اولی این است که این کار را بکند؛ اینجا هم توصیه است منتهی ناظر به یک بخشی از مسأله است، از اینجا به بعد یک توصیهای …
شاگرد2: ببخشید! شاهدی که داشتید توضیح میدادید، سوال از خوف فوت بود در حالی که این بیان «لا یؤخّرها» اگر منظور این باشد که عصر را بعد از ظهر بخواند با خوف فوت احتمال دارد در وقت واقع بشود و «فتکون قد فاتتاه» نتیجه این نشود ولی اگر طبق بیان ایشان بگوییم «و لا یؤخّرها» یعنی عصر را تأخیر نینداز این نتیجه آن مقدمه میشود.
شاگرد3: آن جا حضرت میفرمایند ظهر را تأخیر نینداز و کسی که ملتفت است که اگر ظهر را نخواند، عصر هم نخوانده و وقت هم دارد میگذرد، چرا بفرمایند که چرا عصرت را نمیخوانی؟ بگویند چرا ظهرت را نمیخوانی.
شاگرد: اینجا بحث اولی است؛ اولی است که عصر خوانده بشود که عصر در وقت واقع بشود؛ اولویت این است که اینجا عصر خوانده شود یعنی آن وقت اختصاصی، وقت اختصاصی به یک نحو اولویت است.
شاگرد3: باز به همان مقام برگشتید.
استاد: سیاق کلام را باز ببینید؛ آخر یک قبلی هم داشت. قبلش چه فرمودند؟ «إن کان فی وقتٍ لا یخاف فوت إحداهما فلیصلّ الظهر ثمّ یصلّی العصر» یعنی محور کلام سر چیست؟ سر این است که ترتیب را بهم نمیزنیم «و إن خاف فوت إحداهما» ترتیب را بهم میزند. خب اگر میخواستند توصیه کنند همان اول باید این توصیه را بکنند بگویند «فلیصل الظهر ثمّ یصل العصر و لا یؤخّرهما» نمازش را زود بخواند و نگذارد فوت شود و بگوید توصیه است. چطور شد که اول میگویند هر دو را وقت دارد، اول ظهر بعدش عصر اما اگر خائف بر فوت إحداهما هست آن وقت عصر را جلو میاندازد؛ حالا این را توصیه کردند؟ توصیه نیست، دارند تعلیل میکنند برای این که چرا اینجا ترتیب را بهم میزند «و لا یؤخّرها» توضیح بهم زدن است.
شاگرد: این نتیجه «لا یؤخرها» نمیشود. چون فرض «إن خاف» بود، «لعلّ» که «لا یفوته» ظهر را مقدم کرد و برای عصر هم یک رکعت وقت بود، بیشتر از سه رکعت وقت بود ولی حضرت دارند میفرمایند …
شاگرد2: بنا بر همان نتیجه عادی … عادی است که خوفش مطابق با واقع باشد.
استاد: بله دیگر؛ چون خوف دارد این طوری کند که علی ای تقدیر عصر درست باشد، نه این که طوری باشد که «فاتتاه»؛ هم ظهر خارج وقت شد چون در وقت اختصاصی بوده، آخر فرض گرفتند «خاف أن تفوته إحداهما» نه این که یک رکعت را درک کند. یعنی خوف، خوفِ فوت إحدی هست؛ یکی رفت.
شاگرد: فوت علی أی حال که نیست؛ اعم از این است که فوت بشود و فوت نشود در حالی که حضرت دارند به سوالکننده میگویند اگر این کار را کرد «فتکون قد فاتتاه جمیعاً».
شاگرد2: این برای این است که بعداً خوفش عادةً مطابق با واقع دربیاید.
شاگرد: در حالی که خوف اعم از این است که مطابق با واقع در بیاید یا مطابق با واقع در نیاید. این نتیجه مساوی با آن مقدمه نیست؛«لا یؤخّرها» الزاماً این نتیجه را نمیدهد.
برو به 0:46:51
استاد: اصلاً حضرت نمیخواهند الزاماً بگویند؛ حضرت میخواهند بگویند رمز این که اینجا ترتیب را بهم بزنیم چیست؟ فرمودند اگر دو تا را میخواند …اگر خوف فوت إحداهما هست، چرا میگویند مجوزی برای بهم زدن ترتیب است؟ میگویند چون یک دفعه میبینید دو تایی از دستش درمیرود؛ رمز را دارند میگویند؛ اگر عقب بیندازد «فیکون قد فاتتاه» هر دو تا رفته است. یعنی روی فرض این که خوف صحیح باشد و مطابق با واقع باشد «فاتتاه» و الا اگر حضرت میخواهند بگویند خوف فوت داشت حالا آمدیم اصلاً این روایت را نشنیده بود، دو تا نماز را خواند بعد دید وقت بوده است، روایت میگویند حتماً این گونه است[ که فاتتاه ] روایت این را نمیخواهد بگوید. میخواهد بگوید اگر فوتِ او درست بود، بعداً «إنکشف» که عصر را در خارج وقت خوانده بود «فاتتاه»، نه این که بگویند ولو عصر را هم این طور حرف من را لج کرد، اول ظهر خواند، بعد عصر خواند، بعد «إنکشف» به این که سه رکعت عصر هم در وقت بود یا تمامش هم در وقت بود دیگر «فاتتاه»؛ این را نمیخواهند بگویند و معلوم است که این لازمگیری را نمیخواهند بکنند. پس چه چیزی میخواهند بگویند؟ میخواهند رمز مجوز بهم زدن ترتیب را بگویند؛ میگویند چرا میگوییم عصر را جلو بینداز؟ چون اگر خوفِ این درست بود وقتی ترتیب را بهم زده، یکی فوت شده اما اگر این خوفش درست بود و ظهر را جلو انداخت و عقب نینداخت، هر دو فوت شده است، هم ظهر از وقتش خارج شده بود هم عصر. ریخت کلام، حالا شما میگویید ریتم کلام، ما سیاق و ریخت میگوییم؛ ریتم برای صوت و چیز دیگری است.
شاگرد: ریتم نگفتم.
استاد: هر دوی شما گفتید؛ نگفتید؟
شاگرد: ریخت گفتیم.
استاد: شما هم ریخت گفتید؟
شاگرد2: البته ریخت گفتند، ما ریتم شنیدیم.
استاد: آن آقا میگفت سن که جلو میرود، نمیدانم چطوری میشود که بعضی حروف را جا به جا میشنود.
شاگرد3: ما هم اشتباه شنیدیم؛ ما هم ریتم که شما شنیدید، شنیدیم.
استاد: علی ای حال اگر به جا هم باشد در به کار بردن الفاظ مانعی ندارد. گاهی هست که بعضی الفاظ با آن معنای اصطلاحی که پیدا کرده برای کاربردش أدقّ است؛ اگر أدقّ باشد که حرفی نیست. من همین را پرسیدم برای این که اگر [معنای دقیق این ]کلام دارد یا ندارد ؟ یا در معنای مجازی باید استفاده شود؟
باز روی این روایت هر چه بیشتر دقت بشود، زوایای خوبی در آن هست که این «یؤخّرها» به معنای فرمایش آقا میشود که دیگر امهال نکند و طولش ندهد؛ آیا این هست یا نه؟ یکی دیگر هم این که «لا یؤخّرها» به معنای «تفوته» و بطلان و محض عدم باشد و یکی هم «تفوته» به معنایی باشد که هنوز واردش نشدیم که من خیالم میرسد همان خوب است که «تفوته» که شما فرمودید یعنی خروج از وقت و لذا اصلاً روایت نمیگوید باید اعاده کند، حضرت دارند یک وصفی را برای نمازهای او با این حال میگویند. نمیگویند باطل است یا صحیح است، اگر این طور استظهار باشد که خیال هم میکنید این هست اصلاً حرف مشهور را نتیجه نمیدهد، سر حرف مشهور دغدغهای نداریم که بگویند باطل است.
شاگرد: ما یک فرضی در این روایت داریم که اگر اولی را خواند، «ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.» حتما در وقت اختصاصی عصر میافتد بعد میآییم سرش دعوا میکنیم.
استاد: سه تا فرض دارد.
شاگرد: یک فرض دیگرش این است که هشت رکعت را بخواند و هشت رکعتش هم در وقت باشد یعنی باز هم وقت اختصاصی داخل نشود.
استاد: سه تا فرض دارد؛ یکی ظهر در وقت مشترک واقع بشود، ظهر در وقت مختص واقع بشود، ظهر اصلاً خارج از وقت باشد یا بینابینش باشد.
شاگرد: با این که عصر را مقدم میکند، خوف دارد ولی چهار رکعت عصر را خواند، هنوز هم احتمال میدهد وقت باشد؛ چهار رکعت ظهرش را خواند باز هم احتمال میدهد هنوز وقت تمام نشده باشد. لذا بلافاصله خواندنش در عین حال میگوید شاید هم وقت گذشته است یعنی در یک حالتی که نه میداند وقت هست و نه میداند وقت هست، خوف است. اینجا نیت اصلاً نیت اداء یا قضا کردن اصلاً مطرح است یا همانی که میخواند برایش مجزی است و لزومی ندارد که نیت هم …؟
استاد: دلالت این روایت که خیلی خوب است که نیت اداء و قضاء نیاز نیست. چرا؟ چون سه فرض را روشن میگیرد؛ ترسید اما با این که عصر را جلو انداخت هنوز وقت اشتراکی ظهر هم باقی است. خب آن جا باید اداء بخواند، گیری نداریم. ترسید وقت اختصاصی فقط باقیمانده است، اینجا کدام است؟ اینجا محل بحث ما بود که اداء یا قضاء باشد که روایت ساکت از این است که اداء هست یا قضاء؛ و یکی هم این که اصلاً «إنکشف» که عصر «وقع» در وقت اختصاصی خود و ظهر از غروب آفتاب بیرون است؛ روایت هر سه فرض را میگیرد و حضرت فرمودند سریع بخوان. یعنی چه قضاء باشد، چه در وقت اختصاصی باشد بخوان؛ بخوان یعنی چه؟ یعنی لازم نیست …
شاگرد: جهل دارید که کدامش است.
استاد: شما به عنوان وظیفه فعلیه میخوانید؛ اگر در وقت اشتراکی اداءً باشد خواندید، در وقت اختصاصی بگوییم اداء یا قضاء خواندید، خارج هم باشد خواندید و حضرت نفرمودند چه نیتی بکنید. فقط همان چیزی که عرض کردم که درست نبود ولی ممکن است به ذهن کسی بیاید که چون فرض گرفتند «تفوته إحداهما» یعنی دیگر ظهر فائت است. این ممکن است ولی عرض کردم این حرف درستی نیست. چرا؟ چون خوف بود، نه حتماً فائت بودنِ یکی ازآنها.
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: اداء و قضاء، وقت شانی وفعلی ، وقت اختصاصی،سیدمحمدفیروزآبادی،
شاگرد: از جهت این که ما دعوا بکنیم سر این که اداء هست یا قضاء هست، یک ثمره خاصی داریم؟
استاد: نه! فقط روی مبنای آنهایی که میگفتند نیت اداء و قضاء برای نماز شرط است و الا صرفاً یک بحث علمی است. به قصد وظیفه میکنند؛ الان هم که مفتین همین را میگویند که به قصد وظیفه رجاءً بخوانید اعم از قضاء و اداء. ثمره بحث علمی میشود.
[1] بهجة الفقيه، ص: 34
[2] وسائل الشيعة، ج4، ص: 127
[3] بهجة الفقيه، ص: 32-33
[4] وسائل الشيعة، ج4، ص: 129
دیدگاهتان را بنویسید