مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 110
موضوع: فقه
استاد: … اما خود نفس الامر از این اوسع است.
شاگرد: پس این که ماهیت از حد وجود انتزاع میشود را شما قبول کردید؟
استاد: این مشکلی ندارد ولی همه مشکلات علمی را بیاییم به صرف همین جمله حل کنیم که ماهیت از حد وجود انتزاع میشود و بعد حل شد. کجا حل شد؟ عرض من این است …
شاگرد: شما کجا را اشکال دارید؟ یعنی از حد وجود انتزاع بشود را قبول ندارید؟
استاد: میگویم ماهیت از حد وجود انتزاع شود، خب این مطلب حل شد؟ یعنی همه مبانی تکثر و وحدت و کثرت وجود حل شد؟ نه! این به این معنا انتزاع بشود و بعد از… وجود باشد، حل نمیکند که پس آن کثرت از کجا آمد، آن تشکیک از کجا آمد، این کثرت ظلمانی ارضی از کجا آمد، اینها را حل نمیکند؛ آن جا باید حرف بزنیم؛ با این طور بیان صورت مسأله پاککردن است.
شاگرد: پس شما فرمودید حد در خارج نفس الامریت دارد؟
استاد: بله.
شاگرد: محدود بسیط است منتها حدش …
استاد: نفس الامریت دارد و در عین حال هم خود حد وجود نیست. تازه این که حالا یک قسمش است، چندین قسم از چیزهای دیگر هم داریم که حدّ الوجود نیست و نفس الامریت دارد.
شاگرد: مثال معروفش که خودشان میآورند قضایای عدمیه است که صدق اینها را میگویند مطابقت با واقع است؛ میگویند واقع نفس الامر است، نه وجود؛ در کتابهایشان این را تصریح میکنند.
استاد: از نهایه و اینها بیاورید.
شاگرد2: میدانم استاد چه میخواهند بگویند و آن با حرف شما فرق میکند.
شاگرد: از مصادیق همین است که قضیه عدمیه صادق است و چون صادق است مطابق با واقع است و در بحث مطابقت با واقع بحث میکنند. وقتی مطابق با واقع است اما به ازائش وجود ندارد؛ یعنی فکر کنم مصداقی از بحث شماست که نفسالامریتی است که وجود نیست.
استاد: خب آن وقت با اصالت الوجود چطور درستش میکنید؟
شاگرد: این را ما ندیدیم.
استاد: در نهایه نگاه کنید؛ میگویند عدهای گفتند «بطل» این که نفس الامر أوسع از وجود باشد «یبطله اصالة الوجود» اصالت الوجود این اوسعیت نفس الامر از وجود را باطل میکند؛ وجود است! بیش از وجود چیزی نداریم که بگویید اوسع است. بعد میگویند پس چطور درست میکنید؟ میگویند با تبعیت درست میکنیم؛ اصل با وجود است، این وجود تابع هست. وقتی زید وجود دارد و اصیل است خب اگر وجود زید باشد و اصیل باشد بله؛ وقتی این اصیل نیست ذهن از این میگوید نبودش نفس الامریت دارد، به تبع وجودش است که میگویند نیست.
شاگرد: این تبع را اگر وقت شخصی وجود بگویند ظاهراً حل میشود. یعنی در خارج وجود فقط مظاهر است و در واقع کار ذهن است.
استاد: مثلاً از کجا آمده است؟ در این که از کجا آمده چقدر بحث دارند.
شاگرد: میخواهم ببینم اگر قائل به مبنای وجدت شخصی وجود بشویم …
استاد: خب میشویم؛ الان فرض کنید شدیم، این مظاهر از کجا آمد؟ چطور میشود؟ تحلیل علمی باید بکنیم.
شاگرد: در واقع به درک برمیگردد.
استاد: هنوز مُدرِکی که نیست. وحدت شخصیه، هنوز تکثری که نیست، هنوز هیچ چیزی نیست، مظهری نیست که بگوییم به ذهن آمده است، نه ذهن است، نه مُدرِک است، … مظهر از کجا میآید؟ ببینید چقدر رساله در توجیه همین نوشتند. رسالههایی که ببینید کدامش سر میرسد و تا مآل بحث را به نحو دقیق بتواند برهانی کند؛ یکی را راجع به آقاسیداحمد کربلایی عرض کردم؛ در آن مکاتبات ایشان میگویند روی حساب «مطالعته لشوؤنات نفسه» معنا میکنند بعد درگیری … سرنمیرسد. ایشان این طوری توجیه کردند، آخوند ملاصدرا یک طور دیگر، دیگران یک طور دیگر توجیه کردند. این مبانی میخواهد یعنی سوالاتی ورای اینهاست که هنوز خیال میکنید مطرح است، حالا یا ما سردرنمیآوریم که اصل همین است یا تا اندازهای که ما سر درمیآوریم سوالات هنوز باقی هستند.
برو به 0:05:06
بسم الله الرحمن الرحیم
و لو ظنّ الضيق عن غير العصر فصلَّاها ثم انكشفت السعة بمقدار ركعة أو أربع، فالظّاهر مع اعتبار الظنّ صحّة العصر، بناء على اغتفار الترتيب فيه كما في السهو، و حينئذٍ يصلّي الظهر بعدها أداءً، لأنّ الاختصاص بالعصر لمن لم يؤدّها صحيحة، لا مطلقاً على الأظهر.[1]
کلام ایشان درباره صحة عصر بود؛ فرمودند که «و لو ظنّ الضيق عن غير العصر فصلَّاها ثم انكشفت السعة بمقدار ركعة أو أربع، فالظّاهر مع اعتبار الظنّ صحّة العصر» اگر این «ظنّ الضیق» ظنش معتبر بوده، عصر صحیح است. عصر چطوری صحیح است؟ «عصراً» ولو بعداً منکشف شده که وقت داشته است. «بناء على اغتفار الترتيب فيه» یعنی در ظن معتبر که خطاهایش ثابت بشود «كما في السهو» فقط این جا ترتیب فوت شده، خب شده باشد؛ این ترتیب که واجب بوده! میگویند در صورت عمد واجب است، نه در صورت سهو یا آن جایی که مثل سهو به ظن معتبر اعتناء کرده است که «ظنّ الضیق».
«و حينئذٍ يصلّي الظهر بعدها أداءً» حالا هست که میآید ظهر را بعد از این میخواند؛ چرا؟ چون یا چهار رکعت یا لااقل یک رکعت مانده است و اداءً میخواند. اداءً یعنی چه؟ یعنی این چهار رکعتِ آخر وقت نماز ظهر شد. در وقت اختصاصی عصر چون الان عصر را خوانده است دیگر وقت ظهر شد و دیگر قضا نیست. خب چرا؟ میگوییم این که با توقیت منافات دارد، اگر آن چهار رکعت وقت اختصاصی عصر است، دیگر لااقل میگویید باطل نیست ولی چرا اداءً؟ علیالقاعده باید قضا باشد؛ تعلیلش را میآورند «لأنّ الاختصاص بالعصر لمن لم يؤدّها صحيحة» وقت اختصاصی در عصر برای کسی بود که عصر را به طور صحیح اداء نکرده باشد یا اگر اداء کرده برای وقت خودش باطل بوده اما کسی که صحیحةً با اغتفار ترتیب عصر را خوانده، عصرش صحیح است، پس وقت اختصاصی از اختصاصی بودن میافتد؛ حالا«ینقلب إلی الوقت للظهر لا مطلقاً» یعنی به طور مطلق وقت اختصاصی عصر نخواهد بود ولو آن را صحیحاً اداء کرده است. این استدلال ایشان است.
و لو ظن الضيق إلا عن العصر فصلاها ثم بان السعة بمقدار ركعة أو أربع قيل لا إشكال في صحة العصر، لأن المرء متعبد بظنه، و أما الظهر فيصليها أداء فيما بقي من الوقت بناء على الاشتراك، و قضاء فيه أو ينتظر خروج الوقت ثم يقضيها بناء على الاختصاص، على اختلاف الوجهين أو القولين، و فيه أن المتجه فعلها فيه بعد الجزم بصحة العصر حتى على الاختصاص، ضرورة أن المنساق من النصوص و الفتاوى كونه وقت اختصاص للعصر إذا لم يكن قد أداها، و إلا فهو وقت صالح لأداء الظهر و قضاء غيره، نعم بناء على عدم صحة العصر لفوات الترتيب الذي لم يعلم اغتفاره في المقام، لاختصاصه بالسهو و النسيان كما ستعرفه في محله، أو لاحتمال اختصاص الظهر من آخر الوقت كأوله أيضا بمقدار أدائها إذا لم يبق إلا مقدار العصر، كما حكاه في كشف اللثام بلفظ القيل، مؤيدا له بترتبهما في أصل الشرع، و هو ظاهر قواعد الشهيد أو صريحها- يتجه حينئذ عدم جواز فعل الظهر فيما بقي من الوقت، لأنه ينكشف ببقاء الأربع ركعات مثلا خاصة من الوقت وقوع العصر في وقت اختصاص الظهر، فتبطل، فتجب إعادة العصر في وقت اختصاصه، قال في القواعد: و يحتمل الاجزاء لتقارضهما، كأن العصر قد اقترضت من الظهر وقتها و عوضتها بوقت نفسها، و هو ضعيف، و إلا لكان ينوي في الظهر الأداء في هذه الأربع، و ظاهرهم عدمه، و إنما ينوي القضاء لو قلنا باجزاء العصر.[2]
صاحب جواهر هم همین را دارند. ایشان هم اداءً میگویند که ظهر را اداءً میخواند؛ تعبیرشان این بود که «و لو ظن الضيق إلا عن العصر … قیل لا إشكال في صحة العصر … و أما الظهر فيصليها أداء فيما بقي من الوقت بناء على الاشتراك، و قضاءً فيه أو ينتظر خروج الوقت ثم يقضيها بناء على الاختصاص» این «أما الظهر» ادامه «قیل» است، نه حرف خود صاحب جواهر؛ بعداً ایشان حرف خودشان را میزنند. پس «قیل» این است که اگر «ظنّ الضیق» عصر را خواند «لا إشكال في صحة العصر» عصر صحیح است و فقط ظهر میماند؛ ظهر را چه کار کند؟ میفرمایند اگر قائل به اشتراک بودیم ظهر را اداءً میخواند و اگر قائل به اختصاص بودیم قضاءً میخواند، چون وقت اختصاصی وقت ظهر در آن باطل بود که عصر را نخوانده باشد، حالا که خوانده میخواند ولی قضاءً میخواند. «أو ینتظر» یا میگوییم فوقش این است که میگوییم به لحاظ این که وقت اختصاصی است صبر کند وقت خارج بشود بعد ظهر را بخواند.
«و فيه» صاحب جواهر میگویند که اگر شما اینها را میگویند «و فیه أن المتجه فعلها فيه بعد الجزم بصحة العصر حتى على الاختصاص» میگوییم چرا میگویید آن جا اداءً، آن جا قضاءً، حتی بنابر اختصاص هم ظهر را در این وقت میخواند و نگفتند اداءً به طوری که حاج آقا تصریح کردند ولی یک عبارتی دارند که همین اداءً را میرساند. «ضرورة أن المنساق من النصوص و الفتاوى كونه وقت اختصاص للعصر إذا لم يكن قد أداها، و إلا فهو وقت صالح لأداء» این اداءً که حاج آقا تصریح کردند، ایشان هم کلمه اداء را به کار میبرند.
بنابراین پس صاحب جواهر هم مختارشان همین شد که چرا این را میگویید؟ وقت اختصاصی برای کسی است که «إذا لم یک قد أداها» وقتی صحیحاً اداء کرده این وقت صالح «لأداء الظهر» میشود و اداءً به جا میآورد. «لأداء الظهر و قضاء غيره» قضاء نماز غیر و اداء نماز ظهر که وقت خودش هست. «نعم بناء على عدم صحة العصر» که وارد بحث دیگری میشوند که مفصل هم هست.
برو به 0:11:12
و لو صلى العصر قبل الظهر لاعتقاد فعل الظهر أو لاعتقاد ضيق الوقت عنهما، فانكشف سعة الوقت لهما، فلا ينبغي التأمل في صحة العصر بناء على عموم: «لا تعاد» لمثل الفرض كما هو الظاهر.[3]
مرحوم آقای حکیم این جا حرف دارند؛ در فقره سوم صفحه 36 جلد پنجم مستمسک میفرمایند «و لو صلى العصر قبل الظهر لاعتقاد فعل الظهر أو لاعتقاد ضيق الوقت عنهما» ببینید که هر دو تا را میگویند و اینها را یک کاسه میکنند. «لاعتقاد فعل الظهر» یعنی سهواً، «لاعتقاد ضیق الوقت» همینی بود که فرض صاحب جواهر بود و حاج آقا هم فرمودند؛ هر دو تا را یک کاسه کردند. «فانكشف سعة الوقت لهما» میتوانست هر دو تا را با هم بخواند. «فلا ينبغي التأمل في صحة العصر بناء على عموم: «لا تعاد» لمثل الفرض كما هو الظاهر» عصر صحیح است. چرا؟ چون «لا تعاد» مانحن فیه را میگیرد. «لا تعاد الصلاة إلا مِن خمس»[4] خمس را که دارد؛ چرا دارد؟ یکی که وقت بود!
شاگرد: یعنی وقت شده باشد؛ که وقت هست.
استاد: چرا وقت هست؟ چون در وقت اشتراکی بوده است؛ به خیالش اقتضاء و اختصاص برای عصر میرسید، روشن شد که هنوز وقت مشترک بوده، خب وقت مشترک وقت عصر هم هست و «لا تعاد» آن را میگیرد «إلا عن الوقت» وقت داشت دیگر، همه بحثهای وقت مشترک برای همین است؛ لذا میفرمایند «لا اشکال». البته آن روز بخشی از عبارت مرحوم صاحب جواهر را خواندم. آن روز مفصل وارد نشدیم؟ برای این که این عصر صحیح هست یا نیست هم بحث کردیم؟ خاطرتان هست؟ وسط صفحه در ظاهر قواعد شهید بود که گفته بودند وقتی هشت رکعت به آخر وقت مانده، چهار رکعتش آن آخرش وقت اختصاصی عصر است، چهار رکعت قبلش هم وقت اختصاصی ظهر است و لذا این عصری که او اشتباه کرده خوانده در وقت اختصاصی ظهر بوده است؛ روی این مبنا عصر باطل بود ولی به نظرم بحثش شد.
شاگرد: متن خوانده نشد ولی مطلبش را فرمودید.
استاد: این جا در صفحه 92 جواهر میگویند که این باطل است. میگویند «نعم بناء على عدم صحة العصر لفوات الترتيب» این جا ترتیب بهم خورده است؛ میگوییم ترتیب که مغتفر است. میگویند از کجا میگویید؟ «الذي لم يعلم اغتفاره في المقام، لاختصاصه» اختصاص این که ترتیب بهم بخورد «بالسهو و النسيان كما ستعرفه في محله، أو لاحتمال اختصاص الظهر من آخر الوقت» دو تا مبناست و از نظر فقهی هم چقدر اینها ظریف است. ما گفتیم «ظنّ الضیق» خب آیا وقتی ضیق را گمان بکند و ترتیب را با گمان بهم بزند، دلیلی بر اغتفارش دارید؟ فوقش این است که روایات میگویند اگر سهواً ترتیب را بهم زدی مغتفر است، ظنّ الضیق که عمداً بهم زده است، فقط ظانّ بوده ولی عمداً بهم زد، نمیتوانید بگویید سهو کرد.
شاگرد: در قطع هم همین را میگویند؟ اگر یقین کرد که ظهر را خوانده است.
استاد: خب این یقین یک نوع سهو است؛ چون ظاهراً در خود روایتش بود …
شاگرد2: آن که ایشان میگویند یک چیز دیگر است، دارند میگویند ظهر را خوانده، نه این که چهار رکعت به غروب مانده است. دو تا بحث است؛ یکی این که نسبت به فعل ظهر …
شاگرد: ترتیب اغتفار دارد. یقین میکند که ظهر را خوانده است بعد عصر را میخواند، این عمد حساب میشود؟
استاد: من خیالم میرسد سهوی که میگویند همین است، اصلاً این که در روایت میگویند «لو صلی العصر و هو یری أنه صلی الاولی»؛ این «یری» در این جا این طوری برای خودش واضح است، سهوش این طور سهوی بود. یک طور سهوی داریم که یک دفعه میآید و اصلاً معلوم نیست فقهاء به این سهو دومی فتوا بدهند که دیدید گاهی عرف میگوید نماز عصر میخوانم قربةً إلی الله، بعد میگوید من که ظهر نخوانده بودم که عصر گفتم. این جا میگویند گفتی، یعنی خودت هم میدانستی نخواندی نه این که «تری نفسک أنّک صلّی الاولی» میدانستی نخواندی، فقط وقت نیت در خطور بالت و به زبانت عصر آمد، احتمال میدهم که علماء فتوا بدهند این همان ظهر است؛ چون اخطار به بال، خطأ در مصداق و خطأ سهو در تلفظ که مغتفر است، او میدانسته ظهر را نخوانده، متوجه هم بوده، زباناً به عصر گردانده است؛ ظاهراً سهوی که میگویند اصلاً همان قطعی است که شما میگویید که میگوید من اصلاً خواندم، بعد که فکر میکند میبیند آن نماز دیروز بود، اشتباه کردم، نه این که صرفاً یک خطوری باشد.
پس دو تا احتمال قشنگ را مطرح میکنند، یکی این که اساساً اغتفار ترتیب برای این جا نیست، چون بحث ما ظنّ ضیق بود یعنی توجه داشت؛ یکی دیگر این که فرض گرفتیم ترتیب این جا را شامل باشد، خب این آمده در وقت اختصاصی ظهر خوانده است. «أو لاحتمال اختصاص الظهر من آخر الوقت كأوله أيضا بمقدار أدائها إذا لم يبق إلا مقدار العصر، كما حكاه في كشف اللثام بلفظ القيل، مؤيدا له بترتبهما في أصل الشرع» ترتب در اصل شرع که دارند پس وقتی ترتب در اداء دارند هشت رکعت به آخر ماند، چهار رکعتش برای ظهر است. چرا برای ظهر است؟ شارع میفرماید در این چهار رکعت اولیِ هشت رکعت به تو اجازه نمیدهم هیچ کاری بکنی، فقط و فقط نماز ظهر بخوان. «نعنی بالاختصاص إلا هذا» که شارع روی حساب ترتیب میفرماید فقط باید ظهر بخوانی. «و هو ظاهر قواعد الشهيد أو صريحها» حالا باید قواعد را نگاه کنیم، احتمال دارد «هو» یعنی این که وقت اختصاصی ادامه دارد که من جلوتر عرض کردم. ممکن هم هست «هو» یعنی اصل بطلان عصر. اصل این که وقتی «ظنّ الضیق» این نمازی که خوانده «لم تصح عصراً» به عنوان عصر صحیح نیست، «هو» این باشد حالا وجهش یکی از آن دو تا باشد که یا ترتیب مغتفر نیست یا آن. باید در قواعد شهید ببینیم که کدامش را فرمودند.
شاگرد: دلیل هم اقامه میکنند؟ یا همان مبنایشان هست؟
استاد: در کدام بخشش؟
شاگرد: در همین که این هشت رکعت موجود …
استاد: برای هر دو تا دلیل آوردند.
شاگرد: دلیلشان دلیل روایی است یا آن ادلهی است که …؟
استاد: عرض میکنم. اولی این بود که ترتیب واجب است.
شاگرد: ظاهراً این با برداشتی که از روایت حلبی میشود سازگار نیست؛ ظاهر روایت حلبی بر خلاف این … استصحاب میشود. 18:25
استاد: روایت حلبی تصریح نبود «انکشف» این که چقدر مانده است.
وَ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَلَبِيِّ فِي حَدِيثٍ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ نَسِيَ الْأُولَى وَ الْعَصْرَ جَمِيعاً- ثُمَّ ذَكَرَ ذَلِكَ عِنْدَ غُرُوبِ الشَّمْسِ- فَقَالَ إِنْ كَانَ فِي وَقْتٍ لَا يَخَافُ فَوْتَ إِحْدَاهُمَا- فَلْيُصَلِّ الظُّهْرَ ثُمَّ لْيُصَلِّ الْعَصْرَ- وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ فَلْيَبْدَأْ بِالْعَصْرِ- وَ لَا يُؤَخِّرْهَا فَتَفُوتَهُ فَتَكُونَ قَدْ فَاتَتَاهُ جَمِيعاً- وَ لَكِنْ يُصَلِّي الْعَصْرَ فِيمَا قَدْ بَقِيَ مِنْ وَقْتِهَا- ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.[5]
شاگرد: همان خوف را میگویند «وَ إِنْ هُوَ خَافَ أَنْ تَفُوتَهُ فَلْيَبْدَأْ بِالْعَصْرِ وَ لَا يُؤَخِّرْهَا» بعد در ادامه میگوید «ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.»
استاد: ولی این که «إنکشف» که ظهر در وقت اختصاصی بود در آن روایت تصریح به آن نیست؛ میگویند چون حضرت خوف دارد اول عصر را بخواند حتی ممکن است آن روایت حلبی به وزان آن روایاتی بود که حتی در مثل اول عصر را بخوان بعد ظهر را بخوان. مثلاً ساعت 3 بعد از ظهر شده حضرت میگویند اول عصر را بخوان، بعدش ظهر را بخوان ولی این میتواند از همان باب باشد که حضرت میگویند حالا که ترسیدی عصر را بخوان یعنی مثل این که آن جا میگویند وقتی وقت عصر شده اول عصر را بخوان؛ بعدش نمیگویند «إنکشف» یا نه.
شاگرد: پس معنای این «ثُمَّ لْيُصَلِّ الْأُولَى بَعْدَ ذَلِكَ عَلَى أَثَرِهَا.» چیست؟
استاد: یعنی فوری پس از آن، ظهر را بخوان.
شاگرد: فوریت نماز ظهر چه وجهی دارد که بلافاصله حتماً بعد از عصر خوانده شود؟
استاد: خب بنابر اشتراک که اول صحبتش شد یعنی وقت ظهر تا غروب شمس باقی است، وقت ظهر که باقی است شما سریعاً بخوان تا در وقت قرار بگیرد. چرا گفتم عصر را جلو بیندازید؟ دلیلش را گفتم؛ به خاطر این که «لئلا تفوت… فاتتاه» هر دو فوت نشود.
شاگرد: احتمال میدادیم که این جا چهار رکعت آخر است و مظنه در این بود که این الان فوت میشد پس عصر را بخوان. پس چرا بلافاصله دوباره ظهر را بخوان؟ باز احتمال میدهد یک مقداری وقت باقی باشد و الا میگفتیم رها کن بعداً هر موقع خواستی بخوان، قضا شد.
استاد: وقت باقی باشد، چقدر باقی باشد؟ هشت رکعت یا یک رکعت؟ مطلق است ولی تصریح نیست که «لو انکشف» بعداً که این نماز ظهر تو که بلافاصله علی أثرِها خواندی در وقت اختصاصی قرار گرفته است. اطلاقش میگیرد.
شاگرد: ثمره این در انکشافش میتواند باشد و الا ثمره دیگری ندارد. چرا بلافاصله بخواند؟ چون اگر ظهر هم باقی ماند بالاخره در ظهر باشد حالا بعداً فهمید که ظهر بوده است.
استاد: مثل سید مرحوم صاحب عروه باشد که میگویند بعداً اگر انکشاف شده بود حضرت میگویند «أربعٌ مکان أربع»، تو که عصر را خواندی، سریعاً هم ظهر را خواندی، حالا که «إنکشف، أربعٌ مکان أربع» یعنی عصر را در وقت خودش خواندی. آن وقت معنای این چیست؟ معلوم است که ما از وقت اختصاصی عصر دست برنداشتیم؛ عصر صحیح نشد عصراً، «أربع مکان أربع» یعنی عصر صحیح شد ظهراً و آن بعدی که خواندی چون در وقت اختصاصی بود صحیح شد عصراً.
شاگرد: ملازمتی ندارد کسی آن مبنا را قبول نکند ولی این را قبول کند.
استاد: بله ولی روایت حتماً این را تصریح نمیکند و عرض من هم همین است.
شاگرد: اطلاقش آن مقام ما را شامل نمیشود؟
استاد: بله اطلاقش شامل میشود، اطلاق را من قبول دارم. اما اطلاقش به این معنا که «لو انکشف صحّت عصراً» و این دنبالهاش «صحت ظهراً»؛ تصریح به این نیست، تاب این را هم دارد.
شاگرد: «ثمّ لیصل الاولی» آن اولی را …
استاد: اولی را می خواند. «لو إنکشف» چه؟ ساکت است دیگر.
شاگرد: از همان سیاق کلام که میگوید «إن هو خاف فتفوته فلیبدأ بالعصر» چه فهمیده میشود؟
استاد: یعنی این جا اطلاقی است که اجلی فرد اطلاق این است که در وقت اختصاصی قرار میگیرد؛ این فرمایش درستی است. این از آنهایی نیست که بگوییم اطلاقش میگیرد؛ چون با فرضی که اول صحبت شده، میگوید کأنه اطلاقش منحصر در همین شده است و با آن فرق میکند. ولی حالا «لو انکشف» چه؟ که ظهر را در این خوانده است. شما میفرمایید حرف خوبی هم هست که اطلاق روایت دارد میگوید ظهر را بخوان که درست است یعنی وقت اختصاصی را برای عصر فقط در وقتی ثابت میکند که ظهر را نخواندهای، پس صریح روایت این است که اگر عصر را صحیحاً خواندی حالا دیگر وقت اختصاصی نیست و ما دست از آن برداشتیم.
شاگرد: یعنی این وجه بلافاصله خواندنش آدم را به این مطلب نزدیک میکند که چه وجهی میتواند داشته باشد که بلافاصله اولی را هم بخواند. اگر قضا شده احتمال این میرود که …
شاگرد2: در قضا هم فوریت هست، در همان روایاتی که میگوید اگر نماز عصر را نخواندی، مغرب را نخوان، اول آن قضا را بخوان بعد ظهرت را بخوان.
استاد: از نظر مسألههایی که ما مأنوس هستیم غیر از ادله و منابع است؛ مثلا خود همین قضا مفصل بحثی دارد سر مواسعه و مضایقه و علماء برای آن رسالهها نوشتند که قضا فوریت دارد یا ندارد.
شاگرد: چه بسا دستور بر قضا باشد که بلافاصله باید بخوانید.
استاد: بله سریعاً باید بخوانید. خلاصه حیثیاتش تصریح نیست؛ لذا با این میسازد که ظهر را سریعاً بخوان چون قضا میشود، بعداً هم که فوری وقت نماز مغرب میآید، شما سریع بخوان که این قضا را انجام داده باشی و وقتی نماز مغربت آمد «فائت الیوم» نداشته باشی و سریعاً خواندی باشی؛ با اینها سازش دارد.
و كذا لو ظن ضيق الوقت إلا عن العصر فصلاها، ثمَّ تبين السعة، فالأقرب الاجزاء إذا وقعت في المشترك بينها و بين الظهر، أو دخل المشترك و هو فيها. و لو دخل المختص بالعصر و هو فيها، ففيه الوجهان. و لو وقعت العصر في الأربع المختصة بالظهر بحيث يكون قد بقي بعد العصر مقدار أربع ركعات لا أزيد، فالأقرب أنها لا تجزي، و يعيد العصر الآن، و يقضي الظهر. و يحتمل الإجزاء، إما بناء على اشتراك الوقتين دائما، و إما لتعاوضهما، فكأن العصر قد اقترضت من الظهر وقتها و عوضتها بوقت نفسها. و هو ضعيف، و إلا لكان ينوي في الظهر الأداء في هذه الأربع، و ظاهرهم عدمه، و إنما ينوي القضاء لو قلنا باجزاء العصر.[6]
شاگرد: فرمایش شهید هم این است که میفرمایند «و كذا لو ظن ضيق الوقت إلا عن العصر فصلاها، ثمَّ تبين السعة، فالأقرب الاجزاء إذا وقعت في المشترك بينها و بين الظهر، أو دخل المشترك و هو فيها. و لو دخل المختص بالعصر» گفت اگر در مشترک باشد «المشترک بینها» یا این که مشترک داخل شد و در حال نماز خواندن بود.
استاد: این جا «دخل المشترک» معنا ندارد.
شاگرد: «إذا وقعت في المشترك بينها و بين الظهر» کل عصر آن عصر را خوانده است «أو دخل المشترك و هو فيها.»
استاد: «دخل المختص»!
شاگرد2: حاج آقا اول مسأله است، حالا میرسیم.
استاد: برای ظهر است؟
شاگرد: نه.
استاد: آخر عصر که میخواهد بخواند …
شاگرد: «ظن ضيق الوقت إلا عن العصر» اصل بحث این جاست؛ دو تا فرض دارد؛ یا این عصری که خوانده کلش در وقت مشترک است یا این که …
استاد: مشترک داخل شده؟ خارج شده است.
شاگرد2: لابد خیلی حواس طرف پرت بوده اول خیال میکرده آخر وقت ظهر و عصر است.
شاگرد3: من فکر میکنم قبل از وقت شروع کرده، دو رکعت از نماز ظهرش را داخل وقت خوانده بعد نماز عصر را شروع کرده است.
برو به 0:25:44
شاگرد: البته این «دخل» نسخه بدل دارد. «أو زیادة وقت المشترک»
شاگرد2: میگوید در یک نسخهای زیاده کلمه وقت است. «دخل وقت المشترک».
شاگرد: تنها چیزی که میشود حمل کرد این است که بخشی از نماز را در وقت مشترک خوانده است؛ یعنی قبل از این که از مشترک خارج شود نماز عصر …
شاگرد4: مشترک داخل در وقت این شده؛ به این معنا.
شاگرد2: عبارتشان ادامه دارد.
استاد: یعنی بعداً این روشن میشود؟ حالا بخوانند.
شاگرد: «و لو دخل المختص بالعصر و هو فيها، ففيه الوجهان. و لو وقعت العصر في الأربع المختصة بالظهر بحيث يكون قد بقي بعد العصر مقدار أربع ركعات لا أزيد، فالأقرب أنها لا تجزي، و يعيد العصر الآن، و يقضي الظهر. و يحتمل الإجزاء، إما بناء على اشتراك الوقتين دائما، و إما لتعاوضهما»
استاد: پس این اندازه را فهمیدیم که «و هو ظاهر قواعد الشهید» یعنی همان چهار رکعت آخر که ایشان وقت اختصاصی ظهر قرار دادند.
شاگرد: بطلان عصرش هم میگوید.
استاد: اول گفتند صحیح است؛ ظاهر اجزاء است.
شاگرد: اول گفتند بعید است، بعد گفتند «یحتمل».
شاگرد2: «فالأقرب أنها لا تجزي، و يعيد العصر الآن»
استاد: پس یک مرتبه دیگر متن عبارت را بخوانید.
شاگرد: میفرمایند «و كذا لو ظن ضيق الوقت إلا عن العصر فصلاها، ثمَّ تبين السعة، فالأقرب الاجزاء إذا وقعت في المشترك بينها و بين الظهر، أو دخل المشترك و هو فيها.»
استاد: این مشترک یعنی مشترک غیر هشت رکعت؟
شاگرد: مشترک بدون هشت رکعت.
شاگرد2: مشترک با هشت رکعتی را بعداً میگویند.
شاگرد3: که در بقیهاش میگوید «و لو دخل المختص بالعصر» یعنی یک بار بیشتر از چهار است، درک میکند که این وقت باقیماندهاش بیشتر از چهار رکعت است.
شاگرد: نه دیگر! بعداً توضیح میدهد «و لو وقعت العصر في الأربع المختصة بالظهر»
شاگرد3: این طوری میشود که فکر میکند نمازش وقت ندارد میخواند بعد میفهمد که به اندازه پنج رکعت، شش رکعت وقت دارد، در این مبنا که ایشان میگوید مجزی است بعدش میتوانی ظهر را بخوانی اما اگر بعدش به اندازه چهار رکعت وقت بماند، قائل است که آن عصر هدر رفته، ظهر هم نمیتوانی بخوانی و وقت عصر فقط باید عصر را بخوانی. ظاهراً این طور نوشته است.
استاد: این بخشش که خوب است اما آن «دخل المشترک» … منظور از مشترکی هم که اول میگویند یعنی مشترکِ بدون هشت رکعت؛ مشترکِ به تمام معنا مشترک. خب اگر این طوری باشد آن مختصی که این جا میگویند یعنی آن وقتی که شارع دیگر میگوید هیچ کاری نکن؛ خب این معنا که جلوتر آن اشکال را داشت. خب حالا اگر هشت رکعت به آخر وقت نمانده، 16 رکعت مانده است، آن رکعتِ اولی پانزدهمی که میخواهد عصر را شروع کند، خب شارع الان دارد میگوید هیچ کار دیگری نکن و فقط ظهر را بخوان. هیچ کار دیگر نکن یعنی عصر را نخوان. این اشکال را چطور جواب میدهند؟ یعنی این تفاوتی نکرد. اگر از ترتیب میگیرید، قبل از 15 رکعت هم ایشان دارند میگویند فقط این را بخوان.
شاگرد: ظاهراً ایشان هشت رکعتی را قائل نیست.
استاد: «وقت المختص بالظهر» را خواندند. الان نخواندید؟! دنبالهاش خواندند.
شاگرد: «و لو وقعت العصر فی الأربع المختصة بالظهر»
استاد: ببینید! «فی الاربع المختص بالظهر»! این طور تعبیری دارند!
شاگرد: «بحيث يكون قد بقي بعد العصر مقدار أربع ركعات لا أزيد»
استاد: این جا دیگر عصر درست نیست.
شاگرد: «فالأقرب أنها لا تجزي»
استاد: پس این «هو ظاهر قواعد الشهید» همین احتمال دوم بود. این «هو» را من دیده بودم خدمت شما همین طور گفتم که به این وقت اختصاصی ظهر برای آن آخر کار میخورد اما این احتمال را دادند که این «هو» به اصل فساد عصر بخورد که شهید گفتند اصل فساد دارد ولو از جهت این که ترتیب در ظن ضیق مغتفر نیست. میتواند دو حیث باشد ولی حالا حیثش را هم فرموده بودند.
بعد فرمودند که «فتبطل و قال فی القواعد» یک حرفی هم در قواعد گفتند که آن هم …
شاگرد: ادامه همین جاست.
استاد: در قواعد است؟
شاگرد: بله در قواعد و فوائد شهید هست.
استاد: «یحتمل الاجزاء لتقاربهما» را عرض میکنم.
شاگرد: بله دیگر؛ «لتعاوضهما»! «و يحتمل الإجزاء، إما بناء على اشتراك الوقتين دائما، و إما لتعاوضهما»
استاد: در جواهر تقارب است.
شاگرد: «فكأن العصر قد اقترضت من الظهر وقتها و عوضتها بوقت نفسها. و هو ضعيف، و إلا لكان ينوي في الظهر الأداء في هذه الأربع، و ظاهرهم عدمه، و إنما ينوي القضاء لو قلنا باجزاء العصر.»
قلت: لكن ظاهر النصوص و الفتاوى و معقد إجماع الغنية اختصاص الظهر من أول الوقت خاصة، و الاشتراك بعده إلى أن يبقى مقدار الأربع، فيختص العصر بها، كما هو صريح مرسلة ابن فرقد و غيرها، و كونهما مترتبين بأصل الشرع لا يقتضي الاختصاص المزبور، و لعله الأقوى، للأصل و الإطلاق و غيرهما، بل في ظاهر منظومة الطباطبائي أو صريحها الإجماع عليه، قال بعد ذكر الوقت للظهرين و العشاءين:
و خص الأولى من كلا الضربين بقدرها من أول الوقتين
و بالأخير منهما الأخرى تخص و شرك الباقي بإجماع و نص
بقدرها من أول الوقتينفلا تبطل العصر حينئذ من هذه الجهة، و أما فوات الترتيب فالظاهر إلحاق نحو ذلك بالسهو و النسيان، و إلا فرض المثال فيهما…[7]
استاد: صاحب جواهر میفرمایند که «قلتُ لکن» میخواهند بگویند که عصر باطل نیست، صحت عصر را تقویت میکنند. حالا مانعی ندارد که عبارت ایشان را سریع من بخوانم.« قلت: لكن ظاهر النصوص و الفتاوى و معقد إجماع الغنية اختصاص الظهر من أول الوقت خاصة» چه کسی این طور اختصاصی درست کرده که آن آخر کار هم یک هشت رکعت اختصاصی بشود! «و الاشتراك بعده إلى أن يبقى مقدار الأربع» که طبق مرسله داود بن فرقد هم بود. «فيختص العصر بها، كما هو صريح مرسلة ابن فرقد و غيرها، و كونهما مترتبين بأصل الشرع» که شهید گفتند «لا يقتضي الاختصاص المزبور، و لعله الأقوى، للأصل و الإطلاق و غيرهما، بل في ظاهر منظومة الطباطبائي أو صريحها الإجماع عليه، قال بعد ذكر الوقت للظهرين و العشاءين:
|
و خص الأولى من كلا الضربين |
بقدرها من أول الوقتين |
|
|
و بالأخير منهما الأخرى تخص |
و شرك الباقي بإجماع و نص» |
«خص الأولی من کلا الضربین» اُولی از ظهر و عصر و مغرب و عشاء؛ «و خص الأولی من کلا الضربین بقدرها من أول الوقتین» مغرب سه رکعت، ظهر هم چهار رکعت. «و بالأخیر منهما الأخری تخص و شرک الباقی بإجماع و نص»، «و بالأخیر منهما» یعنی دیگر آن آخر وقت برای ظهر وقت اختصاصی نیست.
درباره منظومه سیدبحرالعلوم
کتاب الدرة النجفیة اگر هر کدام ندارید اگر در بازار چاپ شده بگیرید، منظومه علامه بحرالعلوم رضواناللهعلیه هست.
شاگرد: در نرمافزار هم آوردند.
استاد: من خیلی وقت قبل خریدم؛ حاج آقا که همه اینها را حفظ بودند، وقتی شروع به خواندن میکردند پشت سر هم میخواندند. گمان نمیکنم از صاحب جواهر هم فوت شده باشد؛ حالا میشود یک تفحصی بکنیم؛ ظن قوی من این است که تا آن جایی که سید شعر گفتند ایشان مقید بودند شعر ایشان را در جواهر بیاورند؛ یک طور مناسبتی میآورند و شعرشان را ذکر میکنند با این که سید مفصل وارد شدند. حاج آقا بارها تأسف میخوردند که چرا سید این قدر وارد فروعات شدند؛ تا وسط کتاب الصلاة تمام شده و دیگر نرسیدند گفتند اگر ایشان به جای این که وارد تفصیلات فروع بشوند، کلیات مسائل را گفته بودند یک دوره فقه تمام میشد خیلی خوب بود و مکرر میگفتند که اگر آن طور شده بود، خوب بود که کل فقه را تمام کنند.
شاگرد: صاحب جواهر شاگرد سید بودند؟
استاد: شاگرد شیخ جعفر کاشف الغطاءبودند اما خود سید بحرالعلوم را نمیدانم. در ذهن من بعید است. شاگردان سید، آقاسید جواد صاحب مفتاح الکرامة هستند، آقا شیخ جعفر کاشف الغطاء هستند؛ اینها طبقه شاگردان سیدبحرالعلوم هستند ولی صاحب جواهر طبقه شاگردان خودِ شیخ جعفر هستند. وفات صاحب جواهر 1266هست، آن وقت آقاشیخ جعفر 1237 هستند یعنی حدود بعد از سی سال بعد از شیخ جعفر، صاحب جواهر بودند، آن وقت سید متوفی 1212 هستند که خیلی میشود مثلا 50 سال از وفات سید گذشته بود؛ ممکن است صاحب جواهر اوائل جوانی سید را دیده باشند؛ حالا درسشان رفتند یا نه، حتماً در احوالاتشان گفتند که شاگرد سید بودند یا نه ولی اگر هم بودند همان جوانی بودند، آن شاگردی مفصل نبوده است. ولی کاشف الغطاء شاگرد سید بودند و تعبیر «استاذ الأکبر» میکنند اما چه اندازه بودند را هم نمیدانم. آن چیزی که هست صاحب جواهر از معاصرین یا از شاگردان پسرهای کاشف الغطاء بودند. آقا شیخ موسی پسر بزرگ کاشف الغطاء، فقیه خیلی بزرگی بوده که پدر هم خیلی قبولش داشته، آقا شیخ علی هم همین طور بوده است. به نظرم آقا شیخ حسن هم دارند که آن دو تا معروفتر هستند؛ رضواناللهعلیهم.
«فلا تبطل العصر حينئذ من هذه الجهة، و أما فوات الترتيب فالظاهر إلحاق نحو ذلك» ایشان الحاق را قبول میکنند «و إلا» اگر هم قبول نکنید «فرض المثال فيهما» یعنی همان کاری که آقای حکیم کردند؛ یعنی از اول بحثمان سر این میرود که «لو سهی فصلّ العصر ثمّ بان و إنکشف» این که فقط وقت اختصاصی عصر مانده است. حالا چه میخواهید بگویید؟ میگویند به صرف «ظنّ الضیق» نمیتوانیم از اصل بحث خودمان در برویم و بعد بحثشان را ادامه میدهند.
برو به 0:36:39
و حينئذ فهل يجب عليه فعل الظهر فوراً أداء، أو يجوز فعلها قضاء في الوقت و خارجه، أو لا يصح فعلها إلا في خارج الوقت؟ وجوه. إذ على الاشتراك يتعين الأول كما هو ظاهر. أما على الاختصاص، فقد قيل أيضاً بالأول، لاختصاص أدلة الاختصاص بصورة اشتغال ذمة المكلف بالعصر، فمع فراغها عنه يكون المرجع أدلة الاشتراك. و فيه: أن النسبة بين أدلة الاختصاص و أدلة الاشتراك ليست من قبيل النسبة بين الخاص و العام- كي يرجع إلى أدلة الاشتراك عند عدم صلاحية أدلة الاختصاص للمرجعية- بل هما متباينان، لورودهما معاً في مقام التحديد للوقت، فاذا جمع بينهما بحمل أدلة الاشتراك على ما يوافق الاختصاص فاذا فرض قصور أدلة الاختصاص عن شمول المورد كانت أدلة الاشتراك كذلك، و كان المرجع الأصل.
فإن قلت: مقتضى أدلة الاشتراك أن كل حصة من الزمان بين الزوال و الغروب مشتركة بين الفرضين، و أدلة الاختصاص إنما تنافيها في الجزء الأول و الأخير لا غير، فنسبتها إليها نسبة الخاص إلى العام، فإذا أجمل الخاص في بعض الأحوال كان المرجع العام، و كذا في المقام.قلت: قد عرفت أن أدلة الاشتراك واردة في مقام تحديد الوقت للفرضين، و أن مقتضى الجمع بينها و بين أدلة الاختصاص حملها على معنى لا ينافي الاختصاص، لا تخصيصها بأدلته، كما يظهر ذلك بملاحظة ما سبق في وجه الجمع، فلو اختصت أدلة الاختصاص بغير الفرض كانت أدلة الاشتراك كذلك، فلا بد من الرجوع إلى الأصل، و ليس هو استصحاب بقاء الوقت المشترك، لأنه من الاستصحاب الجاري في المفهوم المردد الذي تكرر في هذا الشرح التنبيه على عدم حجيته. [8]
حالا مرحوم آقای حکیم چه گفتند؟ ایشان گفتند که یک اشکالی به اصل مطلب دارند. ایشان میفرمایند عصر که صحیح است «و حينئذ فهل يجب عليه فعل الظهر فوراً أداء،» که حاج آقا فرمودند، صاحب جواهر هم گفتند. «أو يجوز فعلها قضاء في الوقت و خارجه» عقب بیندازد یا در وقت اختصاصی بخواند اما قضاءً «أو لا يصح فعلها إلا في خارج الوقت؟» روشن شد که وقت اختصاصی عصر است، شما نمیتوانی بخوانی. باید صبر کنی عصر را بخوانی و اگر هم بخوانی باطل است. سه تا احتمال شد؛ شما میگویید آقای حکیم کدام را تقویت میکنند؟ میگویند نمیتوانی بخوانی، وقت اختصاصی را «علی المبنا» برای چه گفتیم؟ حالا ببینید. البته شاید قضاءً را میتوانی بخوانی که بعداً یک چیزهایی دارند ولی اولش به این سادگیها بحث را تسلیم نمیشوند که بگویند شما عصر را همین طور اداءً بخوان.
میفرمایند «وجوه. إذ على الاشتراك يتعين الأول كما هو ظاهر.» واضح است؛ اگر وقت مشترک تا آخر کار باشد حالا که عصر را خوانده، عصرِ صحیح خوانده، خب وقت هم که مشترک است، اختصاص هم که صرفاً برای اداء بود، آن تمام شد «کما هو ظاهرٌ» آن روشن است. «أما على الاختصاص، فقد قيل أيضاً بالأول» یعنی ظهر را اداءً میخواند، همینی که مختار صاحب جواهر و حاج آقا هست که اداءً نماز ظهرش را میخواند. «فقد قیل أیضاً بالأول لاختصاص أدلة الاختصاص بصورة اشتغال ذمة المكلف بالعصر، فمع فراغها عنه يكون المرجع أدلة الاشتراك.» حالا که مشترک است و وقت خودش است. «و فيه:» از این جا بود که جلوتر عرض کردم که میخواهیم روی کلام ایشان دقت کنیم، این را قبول ندارند. بیانشان این است: «أن النسبة بين أدلة الاختصاص و أدلة الاشتراك ليست من قبيل النسبة بين الخاص و العام- كي يرجع إلى أدلة الاشتراك» ایشان میگویند نسبت بین دو تا دلیل اگر عام و خاص بود، میگفتید خاص عام را تخصیص زده است، عام چیست؟ از اول زوال تا وقت غروب وقت نماز ظهرین است «إذا زالت الشمس دخل وقت الصلاتین، إذا غربت الشمس خرج وقت الصلاتین» این عام است و این همه اوقات را میگیرد که وقت مشترک است. «خصّص هذا» این عام تخصیص خورده به این که 4 رکعت اول زوال مختص ظهر است، اگر عصر بخوانی باطل است؛ «دخل وقت الصلاتین»! این که وقت خودش بود، میگوییم نه، این مخصص میگوید چهار رکعت اول دیگر وقت ظهر نیست، باز مخصص میگوید که آن چهار رکعت آخر وقت هم برای عصر است و من از اشتراک دست برداشتم و آن عمومات صلاتین را تخصیص زدم. خب قدر متیقنش کجاست؟ آن چهار رکعت آخری که عصر را نخواندید برای اوست، تخصیص همین اندازه میزند، وقتی چهار رکعت آخر رسیده اما شما عصر را صحیحاً خواندید، دیگر مخصص زور ندارد این جا بگوید این چهار رکعت برای عصر است؛ عصر را که خواندید، چرا برای عصر باشد؟ آقای حکیم میفرمایند اگر این طوری بود که عام و خاص بود این حرف خوب بود میگفتید مخصص فقط در آن جایی که مکلف اشتغال ذمه به عصر دارد تخصیص میزند میگوید فقط برای عصر است، اگر سهواً هم ظهر را بخوانی باطل است اما وقتی عصر را خوانده دیگر مخصص این جا را تخصیص نمیزند. میفرمایند اگر عام و خاص بود بسیار خوب اما عام و خاص نیست. چرا؟ چون وقتی دو تا دلیل را جمع کردیم، خروجیاش توقیت میشود. یعنی وقتی به مرسله داود عمل کردند و ما هم حجت قرارش دادیم میگوید چهار رکعت اولِ ظهر هنوز وقت نماز عصر داخل نشده است، خب میگوید آن چهار رکعت به غروب مانده وقت نماز عصر است و خلاص؛ مختص عصر است، میگوید وقت نماز عصر نیست. این را که نمیشود بگویند اگر نخواندی وقت است، اگر خواندی وقت نیست. وقت که منوط به این نمیشود که تو اداءً خواندی یا قضاءً خواندی یا خواندی یا نخواندی. لذا روی این حساب میگویند وقتی که وقت اختصاصی عصر شد دیگر خلاص شد یعنی وقتی به چهار رکعت آخر رسیدیم، وقت ظهر گذشت و رفت. حالا این که قضاء میخواهید بخوانید یا نه، آن را بعداً میگوییم.
اداء نه! ببینید که اداء را بریدند. اداء اصلاً برایش معنا ندارد. میفرمایند که «ليست من قبيل النسبة بين الخاص و العام بل هما متباينان» دو چیز متباین از همدیگر هستند. دو تا دلیلی که متباین با هم بودند را جمع کردیم، سهمی را به این دادیم و سهمی را به آن دادیم؛ به ادله اشتراک سهم دادیم گفتیم بین چهار رکعتین اول و آخر؛ این سهم شما ادله مشترک باشد؛ عام نیستید، به شما سهم دادیم. آن مرسله داود هم چهار رکعت اول و چهار رکعت آخر به عنوان وقت سهمبندی شده است. «لورودهما معاً في مقام التحديد للوقت» وقتی دارند وقت را میآورند متباینین میشود، نه عام و خاص؛ یک فردی نداریم که بگوییم در یک شرایطی شاملش هست، وقتی که مکلف عصر را خوانده حالا دیگر شاملش نیست؛ وقت که این طوری نیست. «فاذا جمع بينهما بحمل أدلة الاشتراك على ما يوافق الاختصاص فاذا فرض قصور أدلة الاختصاص عن شمول المورد» شمول مورد کجاست؟ آن جایی که عصر را صحیحاً خوانده و حالا به وقت اختصاصی ظهر رسیدیم. «فاذا فرض» که ادله اختصاص این جا را نگیرد، «كانت أدلة الاشتراك كذلك» چون متباینین هستند و ما طوری اینها را معنا کردیم که حاصلش توقیت باشد. خب میگویید که من نمیدانم وقتی که عصر را صحیحاً خواندم فقط چهار رکعت آخر عصر مانده، نمیدانم منظور ادله اختصاصی این هست یا نیست؟ خب پس نمیدانم هم آن ادله اشتراک هم این جا هست یا نیست. آن هم ابهام است، نه این که میدانم که هست، در تخصیصش شک دارم. آخر تخصیص این است که میدانم حتماً این ادله اشتراک شاملش هست، شک دارم در مخصص تخصیص زده یا نه، میگویم اصل این است که نزده، میگویند نه، من مثل هم شک دارم؛ چطور شک دارم؟ چون توقیت شد و من نمیدانم الان در این شرایط موردِ ما که عصر را خواندم، مشمول ادله اختصاص هست یا نیست. یعنی به همین اندازه که نمیدانم مشمول ادله اختصاص هست، چون متباینین شدند؛ عام و خاص نشدند. چرا؟ چون ما تخصیص نزدیم، جمع کردیم؛ جمع غیر تخصیصی که معرف برای همدیگر شدند، معرّف مفهومی شدند یعنی این مخصص، آن را تخصیص نزد و بگوییم ما بعضی افرادت را از تو میگیرم؛ گفت منظور از ادله اشتراک این است که این مابین است. وقت اشتراکی مابین است. آن هم دارد میگوید وقت اختصاصی این دو طرف … خب حالا این وقتی که برای عصر 4 رکعت مانده و من هم عصر را خواندم، ادله اشتراک میگیرد یا نه؟ میگویند نه؛ طوری که ما جمع کردیم آن تمام شد، به آن نحو جمعِ ما نمیگیرد، ابتداءً هم نمیدانیم شاملش هست یا نیست، به صرف شک در دخول این که داخل این هست یا نیست، شک در دخول داریم و نمیتوانیم به عموم یا ادله اشتراک تمسک کنیم.
شاگرد: آیا آن اول که بحث را مطرح کردند از همین قسم بود که از باب اطلاق و تقیید، مطلقات و مقیدات …؟
استاد: بله بله؛ یعنی حاج آقا مطلق و مقید میگرفتند، نه عام و خاص. حالا ظرافتکاریهای بحث خودش را نشان میدهد؛ حالا برمیگردیم فرمایش خود ایشان هم میبینیم، حالا من حرف ایشان را بگویم و جا بیفتد که منظور ایشان چیست و کج نفهمیم.
باز یک «فإن قلت» خوبی هم دارند. «فإن قلت: مقتضى أدلة الاشتراك أن كل حصة من الزمان بين الزوال و الغروب مشتركة» ادله اشتراک چه میگوید؟ میگوید هر حصه زمان از اول زوال در اینها مشترک است؛ این غیر از معنای عام است؟ «بين الفرضين، و أدلة الاختصاص إنما تنافيها في الجزء الأول و الأخير لا غير، فنسبتها إليها نسبة الخاص إلى العام» او همه حصص را میگیرد، این بعضیهایش را خارج کرده است. عام و خاص میگوید «لا نعنی مِن العام و الخاص إلا» همین.
«فإذا أجمل الخاص في بعض الأحوال كان المرجع العام» چون عام قطعی است، خاص در این محدوده مخصصیتش اجمال دارد و اجمال کنار میرود و مرجع عام میشود «و كذا في المقام. قلت: قد عرفت أن أدلة الاشتراك واردة» نه در مقام یک عموم «واردة في مقام تحديد الوقت» خب این وقت نماز ظهر، این هم وقت نماز عصر؛ میخواهد وقت را بگوید، نمیخواهد حکم برای افرادی بگوید؛ توقیت و تحدید وقتی افراد نیست، یک محتواست، اصلاً عام نیست فلذا میگویند متباینین هستند. «أدلة الاشتراک واردة فی مقام تحدید الوقت للفرضين، و أن مقتضى الجمع بينها و بين أدلة الاختصاص حملها» نه بر تخصیص بلکه «حملها على معنى» در معنای توقیتی که عام هم نیست، بر معنای غیر عامی که آن معنای توقیتی است که «لا ينافي الاختصاص» با هم دیگر جفت و جور بشوند؛ او میگوید این سهم برای تو، این سهم هم برای من. وقتی برای توقیت سهمبندی کردند، دیگر عام کنار رفت. «لا تخصيصها بأدلته» جمع معنوی که بین این دو تا بشود، غیر از تخصیص است «كما يظهر ذلك بملاحظة ما سبق في وجه الجمع، فلو اختصت أدلة الاختصاص بغير الفرض كانت أدلة الاشتراك كذلك» یعنی ادله اشتراک هم شامل مانحن فیه نخواهد بود، نمیتواند مرجع باشد. «فلا بد من الرجوع إلى الأصل» این جا باز بحثهای قشنگی دارند میگویند خب حالا دست ما از اماره و توقیت کوتاه شد، به اصل مراجعه میکنیم؛ اصل چیست؟ این سوال خیلی قشنگی است. الان چهار رکعت به آخر وقت مانده، عصرمان را صحیحاً خواندیم، الان من ظهر را بخوانم یا نخوانم؟ از ناحیه اماره و عام دستمان کوتاه است، اصل چه میگوید؟ اصل جای استصحاب است یا برائت؟ این جا فرض قشنگی در تاسیس اصل است، از مواردی است که مستمسک هم ماشاءالله دقت زیادی در اجرای اصول دارند.
برو به 0:48:01
شاگرد: ایشان که رابطه این دو تا اشتراک و اختصاص را تباین میبینند، ظاهر ادله اشتراک این است که تا آن آخر وقت هست، از جهت ظاهری دارد یک تنهای به آن ادله میزند.
استاد: درست است ولی ادله اختصاص آمد گفت که از این ظاهر دست بردار؛ از این ظاهر دست بردار من باب این که یک فردی را بیرون کن است یا از باب این است که یک وقتی را معین کن؟ ایشان که نمیگویند ظاهرش این است، قبول دارند؛ ظاهر ادله اشتراک این هست که آن جا وقت هست، ادله اختصاص میآید میگوید از این ظاهر به نحو تخصیص باید دست بردارید یعنی از یک فردی از این ادله اشتراک دست بردارید یا باید از یک بخشی از این ادله اشتراک دست بردارید؟ بخش به عنوان یک وقت است. ایشان میفرمایند بخش است، نه فرد؛ چرا؟ چون در مقام تعیین وقت است و میگوید این وقت دیگر برای ظهر نیست، خب وقتی وقت برای ظهر نیست، دیگر نیست، دیگر وقت تمام شد و وقتِ ظهر گذشت. این فرمایش ایشان است.
شاگرد: به شیوه دیگری هم میشود از ظاهر آن دست برداشت. شاید تتبعی نیاز داشته باشد ولی بگوییم حضرت در مقام بیان برای این توقیت به این نحو تفصیل نبودند؛ جایی که جایگاه تفصیل دادن شده، تفصیل دادند که این وقت اختصاصی است و این وقت مشترک است؛ اینجا یک کلیتی فرمودند برای دفع آن شبهاتی که در ذهن میآید که نمیشود بلافاصله ظهر را خواند و باید قدمین و اربعه اقدام را رعایت کرد.
شاگرد: به فرمایش شما یعنی میگویند ادله اشتراک ظهور مقصود خودش را که دارد، یک گوشهای و ظهوری برای دو تا وقت مختص دارد. این زبانه ظهوری هم چون در مقام بیانش نبودند مهم نیست، ادله اختصاص میآید این دو تا زبانهها را میبندند. زبانه ظهور است، میگویند اینها هم مشترک است؛ ادله اختصاص میگویند آن جا در یک مقامی بودیم که گفتیم اما این دو تا زبانه را نمیخواستیم بگوییم. موید آقای حکیم هست. علی ای حال این فرمایش ایشان هست و باید ببینیم و بررسی کنیم. میبینیم که از نظر بحث اشکال سنگینی دارند به این که میگویند اول ادله این طوری باید جمع بشود و لذا نمیتواند ظهر را اداءً بخواند، صاحب جواهر گفتند «و فیه» این که اداءً میخواند؛ الان دیگر حاج آقا محکم میفرمایند که «و حينئذٍ يصلّي الظهر بعدها أداءً» ایشان تصریح میکنند، صاحب جواهر هم تصریح نبود اما «لأداء» را صریح گفتند که اداءً به این صورت اولش نبود ولی باز تصریح شد به این که ظهر را اداء میخواند. آقای حکیم میگویند اداء نمیشود.
شاگرد: بستگی ندارد که ما ادله اختصاص را چطوری معنا کنیم؟ در روایات نیامده که «هذا مختصٌ»، از مجموع روایات داریم برداشت میکنیم که میگوییم این اختصاص است و حدود و ثغورش چقدر است. ممکن است که از این جهت به آن یک اشکالی وارد کرد.
استاد: خودشان یک اشارهای دارند؛ من الان در بحث نرفتم به خاطر این است که دیدم آن قسمت بعدش میماند، اصلها را مطرح کردم که که نگاه کنید و رویش تأمل کنید؛ یکی این بود که استصحاب است یا برائت؟ یکی هم ایشان فرمودند «كما يظهر ذلك بملاحظة ما سبق في وجه الجمع» دو صفحه قبلش هم این را توضیح میدهند؛ روایات را میآورند بعد که میخواهند جمع کنند مطالبی دارند که دو سه جور وجه جمع بیان میکنند، حاج آقا هم یک جور داشتند و صاحب جواهر هم دارند. لذا خوب است که همه اینها را یک نگاهی بفرمایید، ببینیم این چیزی که ایشان میگویند راه جمع هست و غیر از این ممکن هست یا نیست؟ و استدلال ایشان چطوری سرمیرسد؟
والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
تگ: اداء و قضاء، وقت اختصاصی، ظن، معنای سهو، الدرة النجفیة، منظومه سید بحرالعلوم، شیخ جعفر کاشف الغطاء، صاحب جواهر،
شاگرد: در وقت نماز ظهر آقایی خویی و زنجانی و ظاهراً آقای مکارم و چند نفر از مراجع مشهور دارند که ساعات روز را هر چند ساعت شده، …
استاد: نصف النهار زمانی و مکانی داریم؛ آنها زمانی گرفتند.
شاگرد: این را به اضافه طلوع آفتاب میکنیم و زوال مشخص میشود. بچهها حساب هم کردند دیدیم که اذان فعلی را با این قاعده حساب میکنند که همه را تا آخر سال این طوری حساب کردند؛ نصف روز به اضافه طلوع آفتاب و ظاهراً آقا سیدمحمد آقای شاهرودی به اضافه برادر کوچکترشان با هم دیگر رفتند حساب کردند دیدند که زوال شاخص با این اذان فعلی 10 دقیقه اختلاف دارد و دقیقه بعدش هست. واقعاً بین قدماء این طور بوده یا این یک نظر جدیدی است؟ تقویمهایی که من دیدم مثلا تا شصت سال پیش بوده است.
برو به 0:56:24
استاد: چند صفحه بعد این فرمایش شما به تفصیل میآید. از این جا «و يعلم الزوال بظهور الظلّ في ناحية المشرق للشاخص» از این جا با مطالبش و روایاتش و …
شاگرد: پس از قدیم همچین قولی بوده که این طور حساب بشود.
استاد: نصف النهار زمانی را من الان در اقوال قدیمیها یادم نمیآید. همان زوال ظلّ … همانی که حضرت گفتند که راوی میگوید دیدم دارند دنبال یک چیزی میگردند و یک شاخصی پیدا کردند و در زمین فرو کردند؛ آنها که هست اما نصف النهار زمانی تفاوتش با نصف النهار …
شاگرد: خودتان محاسبه نکردید؟
استاد: نه نشده است.
در مباحثه هیئت که بحث میکردیم یک چیزی گفتیم که فیالجمله تفاوت پیدا میکند اما چقدر … طلوع آفتاب که شما میگویید یعنی چه طلوع آفتاب را به آن ضمیمه کنید؟ منظورتان بین الطلوعین است؟ اگر آن را بگویید که خیلی تفاوت میکند.
شاگرد: روز را از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب حساب میکنیم که تقسیم بر دو میکنیم و این را به اضافه ساعت طلوع آفتاب میکنیم.
استاد: مقدار زمانِ روز از لحظه طلوع تا لحظه غروب را نصف میکنیم، مثل نصف شرعی که همین طوری حساب میشود. نیمه شب شرعی دو تا راه دارد، یکی این که شب را نصفه کنیم حساب کنیم، یکی نصف النهاری که در لیل نصف النهار خورشید زیر قوس زمین به نصف النهار لیلی برسد؛ دو راه دارد.
شاگرد2: نیمه شب شرعی از اذان مغرب تا اذان صبح است یا از اذان مغرب تا طلوع آفتاب است؟ ما این را آخر نفهمیدیم.
استاد: تا طلوع فجر است. نصف شب شرعی که حساب میکنند از غروب آفتاب تا اذان صبح است؛ اگر طلوع آفتاب بگیریم آن طرفتر میرود. ان شاء الله اینها میآید.
شاگرد2: نیمه شب ظاهراً دو تا قول هست؛ یکی برای پایان نماز مغرب و عشاء است و یکی برای شروع نماز شب است.
استاد: آن هم ادلهاش باز بحث مفصلی است.
شاگرد: با این فرمایشی که حاج آقای شاهرودی داشتند که ایشان تحقیقی این طوری گفتند میخواستیم بدانیم احتیاطش را آدم چه کار کند؟ ظاهراً معلوم است که فرق میکند.
استاد: آن چیزی که من میدانم این است که این اذانها بر اساس زوال شاخص است، نه بر نصفه کردن.
شاگرد: ما که حساب کردیم دیدیم با نصفه سازگار است؛ دقیقاً نصفه بود.
شاگرد2: شاخص هم بگذارید ببینید این طوری در میآید؟
شاگرد: عرض میکنم آقای شاهرودی گذاشته میگوید 10 دقیقه فرق میکند.
استاد: در فصول سال فرق میکند، گاهی جلوتر میافتد؛ اگر نصف النهار زمانی باشد مربوط به سیر خارجی شمس میشود، نه شمس متوسط. شمس خارجی در فصول سال سیرش فرق میکند، در زمستان باشد یک جور است؛ شمس در اوج باشد یا در حضیض باشد؛ اوج و حضیض تفاوت میکند؛ گاهی دارد میدود، گاهی نمیدود، گاهی نصفه اول از طلوع تا زوال تا نصف النهار یک طور میآید، برگشتش یک طور است که اینها را در مباحثه هیئت …
شاگرد: اینهایی که از جلو حساب میکنند معلوم است با شاخص هر روز که حساب نکردند، با قواعد حساب کردند؛ یعنی همین حالت نصفه را … شما از الان میتوانید بپرسید که 300 روز بعد چه زمانی میشود.
استاد: نه! زیجاتی که هست و آنهایی که حساب میکردند روی نصف النهار زمانی نبوده است. نصف النهار زمانی هم ممکن است یک کسی بگوید که یکی است. اصلاً خودشان یک قولی دارند؛ مشهد منزل آقا سیدعبدالله شیرازی مرجع مشهد مشرف شده بودیم، بعد از آقای میلانی آمده بودند.
شاگرد: آن بزرگواری که کربلاییها از ایشان تقلید میکردند؟
استاد: ایشان نجفی بودند و بعد از آقای میلانی به مشهد آمدند؛ چند تا آقازاده دارند؛ یک آقازادهشان که شاید اسمشان آقاسیدمحمدباقر باشد، ما منزل آقایشان رفتیم و این جزوه را آقازاده ایشان به طلبهها دادند، من جزوه ایشان را دارم؛ جزوه خیلی خوبی است یعنی خلاصهای از تحقیقات علمی آقازاده ایشان بود؛ رشته علمی آقازاده ایشان فیزیک بود و علوم جدیده را مفصل خواندند بعدش هم وارد طلبگی شدند و ادامه دادند و الان هم ظاهراً به نظرم رساله داشته باشند؛ آن زمان شاید سال 55 همینها را ردیف کرده بودند؛ آن وقت یکی از چیزهایی که گفته بودند همین بود که بالدقة نصف النهار زمانی با نصف النهار مکانی تفاوت دارد یا ندارد؟ پس دو تا بحث است؛ اول این که تفاوت دارد یا ندارد؟ بعد این که میزان شرعی کدام است؟ میزان شرعی که همان مکانی است.
شاگرد: طبق نظر چه کسی؟ الان خیلیها مثل آقای خویی زمانی را گفتند. آقای زنجانی زمانی را گفتند. حدود 4 – 5 نفر از مراجع فعلی نظرشان زمانی است. بالاخره مطابق احتیاط مکانی باشد.
استاد: حالا آن جا برسیم که مفصلتر همه نظرات را ببینیم.
[1] بهجة الفقيه، ص: 35
[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 92
[3] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 36
[4] وسائل الشيعة، ج1، ص: 372
[5] وسائل الشيعة، ج4، ص: 129
[6] القواعد و الفوائد، ج1، ص: 87
[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج7، ص: 92-93
[8] مستمسك العروة الوثقى، ج5، ص: 36-37
دیدگاهتان را بنویسید