مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 10
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
شاگرد : اینکه در روایات داریم که «لکل عباده شره»[1]، تفصیلی داده شده بین سنت پیامبر و این شره ای که در عبادت هست. این سنخ از روایات که حضرت به بعضی میفرمودند که نماز نخوانید یا مثل این آیه که «أرایت الذی تنهی عبدا اذا صلّی». شاید در فتره ای مثلا اسلام آمده و یک سری دستورات عبادی که حالت شره در جامعه اسلامی بوده، بعد این «الشره تصیر الی السنة». این هم می شود تفکیک کرد بین این که حضرت یک نگاه تربیتی داشتند، داشتند یک جوری هدایت می کردند که از آن حالتی که بالاخره دلش می خواهد نوافل را بخواند، در سفر در حضر بخواند، یک طوری بیاید دسته بندی کند یعنی هدایت کند برسد به آن مرزی که برسد به سنت پیغمبر و سنت پیغمبر این بوده که نافله در روز در سفر نباشد. می شود این را تبیین کرد؟ که می آیند می گویند برای ما سنت اهم است، سنتی که مسجل شده نه صرفا این که یک کار خوب است، بلکه باید به این مرز برسد …
استاد : که ترک کند حتما
شاگرد : که ترک کند حتما طبق همان سنت پیغمبر بشود، منتها یک چیزی که تا بخواهیم به آن دسترسی پیدا کنیم …
استاد : خب سوال این بود که یعنی پس ترک حرام است خلاصه یا نیست؟ سوال این بود دیگر؛ ترک حرام است یا نیست؟
شاگرد: حالا نمی گویم یک موقع با نگاه بحث تربیتی اش نگاه بکنیم واقعا جای إعمال حرمتش نبوده، جای حرمتش نبوده یعنی نمی شود بیان کرد که حرام است یعنی بستر برایش آماده نبود ولی مثلا اگر یک جایی زمینه آماده بوده برای این که دیگر سنت پیغمبر این است دیگر سنگ بنایش را گذاشته باشند مسجل که عبادت باید طبق سنت باشد آن جا می شود بحث حرمت هم مطرح کرد.
استاد: یعنی هر کجا یک چیزی سنت شد ولو به تعبیر آقا( شاگرد) سنت …
شاگرد : نه ! در خصوص همین …. بله قبول داریم سنت های مختلفی هست اما در خصوص این قضیه ، در خصوص این قضیه …
استاد: در خصوص این قضیه باید دلیل داشته باشیم بر حرمت؛ به صرف این که ترک می شده نسبت بدهیم به شارع که حرام است؟
شاگرد: این ها قرائن نمی شود که مثلا واقعا آن جایی که گفتند نخوانیم در روز نخوانیم، من نمی خوانم…
استاد: خب! یعنی حرام است؟
شاگرد: سنتی بوده که …
استاد: سنتی بوده که واجب بوده ترک بشود، دلیل محکمتری میخواهد.
برو به 0:03:05
بسم الله الرحمن الرحیم
و ليس في النصوص الدالّة على تسويغ قضاء النوافل النهارية في الليل دلالة على مشروعيتها نهارا، حتى يجعل دليلا على أنّ المراد بالسقوط حيث يطلق الرخصة في الترك و رفع تأكد الاستحباب. و لو سلّمت فهي معارضة ببعض الروايات السابقة الدالة على عدم صلاحية النافلة في السفر كعدم صلاحية الفريضة فيه، و عدم الصلاح يرادف الفساد لغة بل و عرفا مع شهادة السياق بذلك. فتأمّل جدّا.[2]
این تعبیری که در این طرف داشتند مرحوم صاحب ریاض فرمودند که «ولو سُلّمت فهی معارضة ببعض الروایات السابقة الدالة علی عدم صلاحیة النافلة فی السفر» یکی از جاهای مهمی بود که ایشان استفاده کرده بودند که اتیان نوافل نهاریه برای مسافر هست این طور فرمودند که ظاهر نصوص و فتاوی این است، استدلالش هم این بود؛ «بعض الروایات السابقه الدالة علی صلاحیة النافلة فی السفر» در سفر نافله، صلاحیت ندارد خوانده بشود، مثل چی؟ «کعدم صلاحیة فریضة فی السفر و عدم الصلاة یرادف الفساد لغةً بل و عرفا مع شهادة السیاق بذلک» که سیاق این ها حرام است. در حاشیه هم باز این را اضافه کردند با یک ملازمه ای، فرمودند «فإنّ عدم صلاحیة بالاضافة الی الفریضة للتحریم اجماعا و لیکن بالاضافة الی نافلتها کذلک»[3] این عدم الصلاحیة، این نماز ۴ رکعتی صلاحیت ندارد برای اتیان و امتثال، برای همین هم اگر انجام دهد حرام است. پس نافله هم عدم صلاحیتش مثل عدم صلاحیت نماز ۴ رکعتی هست که البته آن بالاجماع است این جا هم پس «بالتحریم» است.
صاحب جواهر هم آن قاعده تسامح ایشان را یک تفکیکی کردند، یک مقداری خدشه ای کردند و باز برگشتند کأنه مآلش بیشتر میل به نظر صاحب ریاض دارند به این که حرام است.
برو به 0:05:12
بر خلاف مثل مرحوم مقدس اردبیلی و همچنین مرحوم آقای شعرانی که حرف هایشان را خواندیم؛ این ها را این طرفش را گرفتند، از چند تا عبارت روایات استفاده کردند که این ترخیص است در روز هم می شود خواند. آن چیزی که من عرض کردم این بود که نه این طرف سر رسید، نه آن طرف. نه حرف آن ها بزرگوارها بود. در ملازمات هر کدام که گرفته بودند صاف نبود.
اما چیزهایی که تازه پیدا کردم و خیلی جالب است واقعا این ها یادداشت کردنی است این است که مرحوم آسید علی طباطبایی رضوان الله تعالی علیه فرمودند که «و عدم الصلاح یرادف الفساد لغةً بل عرفا» وقتی حضرت فرمودند «بُنیّ لو صلحت النافلة تمّت الفریضة» اگر قرار بود نافله صلاحیت داشته باشد فریضه را تمام می کردند وقتی فریضه ای که أهمّ است ناقص شده، قصر شده، پس دیگر نافله دنبال کارش میرود.«لو صلحت النافلة» اگر … «این صلحت» یعنی چه؟ یعنی نافله خوانده هم بشود باطل است، فاسد است، حرام است مولا اجازه نداده است خب اصل فریضه را مولا قصر کرده شما می خواهید نافله بخوانید؟!
مرحوم آقای شعرانی چه گفتند؟ گفتند این صلحت یعنی حَسُنت؛ ایشان این طوری معنا کردند، بیان مرحوم مقدس اردبیلی هم که ناظر به این روایت «لو صلحت» نبود، حالا چیزی که من برخورد می کردم، دنبالش می گشتم خیلی جالب بود این عباراتی بود مرحوم شیخ طوسی در استبصار -این روایات را در تهذیب دارند ولی جمع نکردند چون می بینید الاستبصار فیما اختلف من الاخبار چون جمع می کنند بیان می کنند بیانات خوبی هم مرحوم شیخ الطائفه رضوان الله تعالی علیه دارند- در استبصار رسیدند به روایاتی که راجع به این است که در کعبه می شود نماز خواند یا نه؟ بعضی ها می گویند می شود، نه نمی شود! می خواهند جمع کنند بین این ها. وقتی که می خواهند جمع کنند یک روایت گفته که نمی شود بخوانند نهی کرده ایشان می فرمایند:
162 بَابُ الصَّلَاةِ فِي جَوْفِ الْكَعْبَةِ
1101- 1- أَخْبَرَنِي أَبُو الْحُسَيْنِ بْنُ أَبِي جِيدٍ الْقُمِّيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبَانٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَا تُصَلِّ الْمَكْتُوبَةَ فِي الْكَعْبَةِ فَإِنَّ النَّبِيَّ ص لَمْ يَدْخُلِ الْكَعْبَةَ فِي حَجٍّ وَ لَا عُمْرَةٍ وَ لَكِنَّهُ دَخَلَهَا فِي الْفَتْحِ فَتْحِ مَكَّةَ وَ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ بَيْنَ الْعَمُودَيْنِ وَ مَعَهُ أُسَامَةُ بْنُ زَيْدٍ.
1102- 2- عَنْهُ عَنْ صَفْوَانَ وَ فَضَالَةَ عَنِ الْعَلَاءِ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: لَا تَصْلُحُ صَلَاةُ الْمَكْتُوبَةِ فِي جَوْفِ الْكَعْبَةِ.
1103- 3- فَأَمَّا مَا رَوَاهُ الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع حَضَرَتِ الصَّلَاةُ الْمَكْتُوبَةُ وَ أَنَا فِي الْكَعْبَةِ أَ فَأُصَلِّي فِيهَا قَالَ صَلِّ.
فَلَا يُنَافِي هَذَا الْخَبَرُ الْخَبَرَيْنِ الْأَوَّلَيْنِ لِأَنَّ الْوَجْهَ فِي هَذَا الْخَبَرِ أَنْ نَحْمِلَهُ عَلَى حَالِ الضَّرُورَةِ الَّتِي لَا يَتَمَكَّنُ الْإِنْسَانُ مِنَ الْخُرُوجِ مِنْهَا فَحِينَئِذٍ يَجُوزُ لَهُ الصَّلَاةُ فِيهَا عَلَى أَنَّ ذَلِكَ مَكْرُوهٌ غَيْرُ مَحْظُورٍ وَ قَدْ صَرَّحَ بِذَلِكَ فِي قَوْلِهِ لَا تَصْلُحُ صَلَاةُ الْمَكْتُوبَةِ فِي جَوْفِ الْكَعْبَةِ وَ ذَلِكَ صَرِيحٌ بِالْكَرَاهِيَةِ وَ الْخَبَرُ الْأَوَّلُ وَ إِنْ كَانَ لَفْظُهُ لَفْظَ النَّهْيِ فَمَعْنَاهُ الْكَرَاهِيَةُ بِدَلَالَةِ مَا فَسَّرَهُ فِي الْخَبَرِ الثَّانِي وَ مَا وَرَدَ مِنْ جَوَازِهِ فِي الْخَبَرِ الثَّالِثِ. [4]
«علی أنّ ذلک مکروهٌ غیر محظور» می گویند این که بخواهد بخواند، آن نهی هم نهی تنزیهی است، خواندن نماز فریضه در کعبه «علی أنّ ذلک مکروه غیر محظور لقد صرّح بذلک» تصریح کردند به این که مکروه است و محظور نیست «فی قوله علیه السلام لَا تَصْلُحُ صَلَاةُ الْمَكْتُوبَةِ فِي جَوْفِ الْكَعْبَةِ و ذلك صريح بالكراهة»، حضرت فرمودند «لا تصلح الفریضة فی الکعبة لا تصلح صلاة المکتوبة فی جوف الکعبة» مرحوم شیخ می فرمایند که بعد می خواهند روایت را جمع کنند، نهی داریم می گویند آن جایی هم که خلاف این است این روایت صریح در کراهت است.
عبارت را بخوانید همین جایی که از اول شروع می کنند
شاگرد: «فلا ينافي هذا الخبر الخبرين الأوّلين؛ لأنّ الوجه في هذا الخبر أن نحمله على حال الضرورة التي لا يتمكن الإنسان من الخروج منها، و حينئذ يجوز له الصلاة فيها»
استاد: یعنی فریضه
شاگرد: «على أن ذلك مكروه غير محظور»
استاد: بله، اول حمل بر ضرورت می کنند بعد می گویند خب بالاترش این است که این مکروه است.
شاگرد: « … غیر محظور و قد صرّح بذلك في قوله لا تصلح الصلاة المكتوبة في جوف الكعبة و ذلك صريح بالكراهة»
استاد: این که من فهمیدم شما هم تایید می کنید یا نه؟ الان این جا با ما نحن فیه چه فرقی دارد؟ این جا حضرت فرمودند «لو صلحت النافلة تمت الفریضه» مرحوم علامه آسیدعلی طباطبایی می فرمایند که این «صلحت» یعنی «فسدت» و با او ملازمه حرام است. اما این جا فرقی ندارد، این جا حضرت دارند می فرمایند «لا تصلح صلاة المکتوبة فی جوف الکعبة» چند تا دیگر هم روایت هست البته روایات مفصل بود من فقط اشارةً یادداشت کردم، مرحوم شیخ بعد این که حمل بر ضرورت می کنند، می فرمایند که یک روایت می گوید که اصلا نخوان.«لا تصل المکتوبة فی الکعبة» یکی دیگر این است که «لا تصلح صلاة المکتوبة فی جوف الکعبة»، یکی دیگر هم این است که مانعی ندارد؛ «حَضَرَتِ صلاة المکتوبة و أنا فی الکعبة أ فأصلی فیها؟ قال صلّ»
برو به 0:10:33
مرحوم شیخ خواستند جمع کنند؛ اول فرمودند آن که امام می گویند «لا تصل» یعنی خب نخوان، آن که گفتند «صل» یعنی مضطر هستی، وقت تنگ است، بخوان. بعد مطلب را بالاتر می برند می گویند «علی أنّ ذلک مکروه» این که بخواهی فریضه را در کعبه بخوانی مکروه است، حرام نیست. «و قد صرح بذلک فی قوله» آن جا فرمودند «لا تصل» نهی بود اما مرحوم شیخ می گویند نهی را که کنار بگذاریم، نهی را بر «لا تصلح» حمل می کنیم. «فقد صرح بذلک فی قوله لا تصلح صلاة المکتوبة فی جوف الکعبة و ذلک صریح فی الکراهیة» یعنی مرحوم شیخ از کلمه «لا تصلح» نه تنها حرمت نفهمیدند بلکه صراحت در کراهیت فهمیدند. این خیلی برای من جالب بود که پیدا کردم، علی ای حال استظهارات عرفی است، ذهن همه علماء؛ بیاناتی که دارند این ما می گوییم «لو صلحت» صاحب ریاض فرمودند معلوم است که «صلحت»، حرام است، فرمودند «یرادف لغةً بل و عرفا؛».
من خیالم می رسد که این فرمایش شیخ در استبصار مقابل حرف صاحب ریاض و رد کننده حرف ایشان است. یعنی هر کجا امام فرمودند «لا تصلح»، «لو صلحت» و امثال این ها نه یعنی حرام است، شیخ می فرمایند «لا تصلح» در کراهت صریح است.
شاگرد: در ما نحن فیه یک مقابله ای هم دارد که «تمّت الفریضة» خود صاحب ریاض هم اشاره فرمودید که قرینه سیاق هم گفته بودند که شاید به خاطر آن مقابله با «تمّت الفریضة» است. چطور اگر فریضه تمام خوانده بشود، هم فاسد است و هم چه بسا حرام باشد به قرینه آن، آن «صلحت» نشان می دهد در مجموع معنا کردند، آن وقت شاید یک تفاوتی بین ما نحن فیه و آن روایتی که مرحوم شیخ این جا نقل کردند باشد.
استاد: حرفی نیست، آن قدم بعدی است که باید برسیم چون من واردش نمی شوم برای این است که هنوز خیلی در آن بخش فرمایش شما حرف داریم ولی فعلا این یک حرفی است که صرف کلمه «لو صلحت» نه یعنی «فسدت» شما می گویید یک قرینه ای داریم خب به آن قرینه می رسیم فی حدنفسه و با غمض نظر از آن قرینه ای که ادعا می شود، «صلحت» یعنی «فسدت» می کنیم؛ حالا پس من این ها را سریعتر هم می گویم که رد شویم. ببینید در چند جا دیگر دارد که در کافی جلد 2 صفحه 185، در کافی می گوید که رفتم دست امام علیه السلام را بوسیدم حضرت فرمودند که «لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ.»[5] دست را نمی شود ببوسند مگر دست پیامبر یا وصی پیامبر؛ «لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ.» خب اگر لا تصلح یعنی حرام است خب پس این چطور جا افتاده که همه می بوسند؟! به علاوه من کار ندارم به کار مردم، هم در بحار، هم در مرآة العقول مرحوم مجلسی که این روایت را می آورند می فرمایند که «لیس بصریح فی حرمته بل ظاهره الکراهة»[6] این هم بیان مرحوم مجلسی هم در مرآة هم در بحار «ظاهره الکراهة» یعنی ظاهر «لا تصلح» فقط کراهت است.
خب این ها شواهدی از جاهای دیگر که صَلُحَ، لا تصلح و امثال این ها دال بر کراهت است، حالا آن طرفش شما بروید یک جایی که صریحا دالّ بر حرمت باشد که قرینه چیز دیگری هم نداشته باشیم، فقط بگوییم حرمت از آن عبارت می بارد، این را باید پیدا کنیم. من برای این طرفش که مقابل فرمایش صاحب ریاض می گفتند حرام است، این را پیدا کردم مخصوصا حرف شیخ در استبصار خیلی جالب است.
شاگرد: این که ایشان فرمایش می کنند که قرینه داریم؛ این قرینه، قرینه خارجی یعنی خود عبارت قرینه است یعنی اگر این عبارت فقط همین «لو صلحت» را داشت فرمایش شما کاملا صحیح بود. با لو صلحت های دیگر اثبات کند که این کراهت است اما خود متن روایت قرینه است بر این که این جا موونه می برد که اثبات کراهت بکند، بیشتر احتمال حرمت دارد به خاطر این که صحبت از چیزی کرده است، فریضه ای کرده است که یقینا نمی شود آن را تمام خواند.
برو به 0:15:25
استاد: خب این فرمایش شما مربوط می شود به همان بحثی که چهارشنبه آخر کار رسیدیم نشد تمامش کنیم که وقتی فریضه تمام است و نافله هم به وزان او صلاحیت ندارد، آن که حرمت است این هم حرمت است. خب خلاصه بگویید وقتی مولا دست از ترویج به نافله برداشته، یا رخصت است یا عزیمت، رخصت اگر استفاده نشود با امثال «لا تصلح» سراغ چه می رویم؟ مثل نماز فریضه حرمت می شود.
اما حالا آن حرف هایی که آن روز عرض کردم، دوباره این جا هست. اگر مولا -در کارهای ثبوتی اش می خواهیم بحث کنیم- اگر ترغیب به یک کاری ندباً کرده، الان می خواهد بفرماید در یک شرایط خاصی من دست از این ترغیبم برداشتم دیگر ترغیب نمی کنم، خب ما بیایم در فقه بحث کنیم مولا ترغیب فرموده بود الان فرمود در این شرایط خاص ترغیب نمی کنم دست از ترغیب قبلی خودم برداشتم، می گوییم این سقوط است، استحباب رفت، ترغیب مولا رفت، حالا که رفت عزیمتا رفت؟ اگر به جا بیاوریم حرام می شود؟ یا رخصةً رفت که به خودمان واگذار کرده می خواهی بیاور، می خواهی نیاور؟
آن روز مطرح کردم عرض من این بود که اساسا در این طور جاها چرا بگوییم رخصت است یا عزیمت؟ می گوید امر دائر بین همین دو تا است که وقتی مولا می فرماید ساقط است، من دست از ترغیب قبلی خودم برداشتم، می گوییم خب از دو حال بیرون نیست، یا رخصت است یا عزیمت.
توضیحی که قرار شد آن روز راجع به مثال هایش عرض کنیم ببینید؛ آن چیزی که عرض من است که واقعا از چیزهایی در فقه که باعث شکرگذاری است، احکام خمسه است که در فقه جا گرفته، این هم جزء مسلمات فقه است و الا اگر مثل کراهت و استحباب آن طوری که خود شارع مقدس میخش را کوفته مثلا فرض بگیریم نکوفته بود، ما در کلاس بین همان واجب و حرام می بردیم؛ یا واجب است یا حرام دیگر کأنّه غیر آن می گفتیم معنا ندارد. این ولی خب الحمد لله این طور شد.
الان می بینید در قانون گذاری های کل دنیا نقص قانون گذاری است واقعا نقص حقوق بشر امروز است؛ حقوق هنوز در مرحله ابتدایی خودش است، این کمال فقه را ندارد؛ در قانون گذاری های امروز الان همین طور است که یا هست یا نیست، تقنین مستحب و این طور چیزها ندارند، مکروه ندارند، بعدا می فهمند، کل بشر احساس نیاز می کند و می آورند. حالا خرده خرده اش را گاهی من دیدم دارند در کار می آورند. تشویق و ترغیب و یک طور کارهای به جای این که جریمه بکنند، آورده اند.
شاگرد: چراغ زرد راهنمایی رانندگی، نه حرمت است، نه اباحه است، بین این هاست.
شاگرد 2: احتیاط است.
استاد: حالا آن ها حرفش خیلی وسیع است، حالا من بعدا بعضی مثال هایی که عرض می کنم می بینید که آقا[7] هم می فرمودند مهم این است که ما از واضحات فاصله نگیریم ولی همان واضحاتی که همه قبول دارند، یک دسته بندی جدید بکنیم، نظم جدید به آن بدهیم، مانعی ندارد، یعنی بستر بحث را همه قبول داریم، در نظمش با همدیگر اختلاف پیدا می کنیم. مانعی ندارد الان آن چیزی که آن روز عرض من بود این بود که مثلا ببینید همه ما، ذهن ما هیچ ابایی ندارد که بپذیریم مولا این طور می خواهد بفرماید، مولا می گوید من به تو ترغیب کرده بودم کار الف را انجام بدهی، مستحب کرده بودم کار الف را انجام بدهی، خیلی ترغیب کردم مبادا ترک کنی، حتما انجام بده اما مستحبا، این ها را می دانیم.
یک شرایط خاصی برای تو مکلف پیش می آید من مولا دیگر دست از آن ترغیبم برداشتم الان دیگر ترغیب نمی کنم، شما را در آن کار نه تنها ترغیب نمی کنم، ترغیبت به ترک می کنم می گویم نه نکن، اما نه نکنی که اگر کردی تو را می زنم، اگر کردی عقاب داری، نه، ترغیب به ترک می کنم. خب حالا شما ببینید این الان یک چیزی است که معقول هست ثبوتا یا نیست؟ این خلاف کار عقلاست؟
برو به 0:20:20
انتقال مولا از ترغیب ندبی به نهی تنزیهی است، امر تکریمی استحبابی به نهی تنزیهی منتقل می شود، این معقول هست یا نیست ثبوتا؟ خب ما الان می آییم این را می گوییم، می گوییم مولا ترغیب کرده بود مستحب بود، دست از این مستحب برداشت، برداشتن از مستحب رخصت است یا عزیمت؟ این فرضی که من گفتم کدام است؟
شاگرد: یکی از انواع رخصت است.
استاد: رخصت قبلش هم بود مستحب بود. مستحب رخصت است! من واجب، فرض نگرفتم، فرض گرفتم قبلش مستحب بود خب مستحب که مرخص فیه است، رخصت است.
شاگرد: نه می گویم این رفعش به نحو رخصت است.
استاد: رخصت یعنی چه؟ یعنی به اختیار خودت، هر طوری دلت می خواهد عمل کن؛ این طوری حرف مولا را زیر پا گذاشتیم مولا دارد می گوید من ترغیب به ترک می کنم، مولا که حرف زده، نمی گوید أرخصِّک، تو خودت می دانی، می گوید نه من در این شرایط ترغیب می کنم ترک کنی، عزیمت است؟ خب عزیمت نیست، حرام نکرده است، رخصت است؟ ترخیص نکرده گفته ترغیبت به ترک می کنم، قبلا هم به این معنا رخصت بود ولی ترغیب به انجام بود.
عرض من این است الان این انتقال از ندب، این نه رخصت است، نه عزیمت، یک عنصر ثالثی است و عقلایی هم هست و نه تنها عقلایی بلکه بسیار در شرع واقع است، چون ما در کلاس می گوییم «هل هو رخصة أو عزیمة» به خیالمان دیگر همین دو تا هست. بعدا هم هر چه از آن سنخ هایی هم باشد که مولا به نهی تنزیهی منتقل شده باشد چون ما گفتیم «هل هو رخصة هی رخصة أو عزیمة؟» می گوییم پس عزیمت است، رخصت که نمی شود، پس عزیمت است. می گوییم ثالث دارد مولا نهی کرده بله اما لااقلش این است ما مردد هستیم به این که نهی مولا، نهی تنزیهی است یا نهی تحریمی است؟ لا اقلش شک داریم، نه این که بگوییم که همین که دست از کارش برداشت این دیگر نهی تحریمی است؛ این دارد می گوید تحریمی را به مولا نسبت می دهیم و حال آن که امر دو تا دارد، مولا که دست از ندب برداشت ترغیب به فعل برداشت، مولا می تواند ترغیب به ترک بکند؟ نهی از انجام بکند تنزیها؟ می تواند هم نهی بکند تحریما. تا ما یک سند روشنی از ناحیه خود مولا دالّ بر نهی تحریمی نداشته باشیم، استناد تحریم به مولا، استناد به غیر علم است، فردا از ما سوال می کند می گوید من گفتم نکن، اما گفتم نکن تحریما؟ ملاحظه می کنید؟
شاگرد: حمل این هم به نهی تنزیهی هم باز هم موونه بر است اگر چنانچه در این روایاتی که از خواندن نافله در سفر نهی فرموده، اگر این روایات هیچ قرینه ای نداشت بر این که پای یک واجبی را وسط بکشند مثل همین روایتی که صبحتش شد، اگر آن وقت جا داشت که آدم احتمال بدهد که این نهی همین بین کراهت و حرمت امر دوران داشته باشد، آدم یکی اش را به درگیری با قرینه ای ثابت کند که مثلا کراهت است. اما وقتی که این جا پای یک واجبی را وسط می کشید اولا که فرمایش می کنید که این نه رخصت است، نه عزیمت این نمی شود؛ چرا نمی شود؟ به خاطر این که ما عمل مولا را، عمل شارع مقدس را که پیامبر و اهل بیت سلام الله علیهم باشند این برای ما از خارج، مبین و واضح است که این ها مکروه و حرام را انجام نمی دهند، یقینا اگر که خواندن نماز نافله در سفر استحباب داشت، خود شارع اول عامل است، خودش می خواند، این که انجام نداده این خواندن نافله یقینا هیچ استحبابی ندارد.
استاد: آن که بله، من هم دارم عرض می کنم خب حالا مکروه است یا حرام است؟
شاگرد: الان این طور نیست از ترغیب سراغ نهی تنزیهی برود؛ نه! این جا پای عزیمت وسط می آید، این قدر که این خودش انجام نمی دهدمدام بگوید نخوانید، نخوانید، نخوانید بعد هم این جا مثل همچین روایتی پای یک واجب را وسط می کشد که اگر صلاح بود خوانده بشود فریضه را باید تمام می کردی؛ این جا چرا حضرت به فریضه تنظیر آوردند؟ مگر نمی توانستند این را نفرمایند؟ همین اندازه بفرمایند «لا تصلّ» نخوانند چرا پای یک واجبی را وسط کشیدند؟ آیا این قرینه این قدر قوت ندارد که آدم این را مثل صاحب ریاض احتمال حرمت بدهد؟
برو به 0:25:33
استاد: من احتمال حرمت را دفع نکردم. من دارم عرض می کنم اما شما دلیلی از این جا دارید که بگویید مولای ما فرموده حرام است؟ آخر حاج آقا می گفتند مقدس اردبیلی همین طوری که تقدس در واجبات می کند، در این که اسناد حرمت را به مولا بدهد در آن هم مقدس بودند. به زودی حاضر نیست بگوید که مولا فرموده حرام است، احتمال حرمت را که اصلا ما هم مشکلی نداریم، بعدش بله اگر سر رسید، دلالت بر حرمت همان طوری که فرمودید یعنی استظهار عرف عام از مجموع این قرائنی که فرمودید شد که فریضه را حضرت آوردند، این ها استظهار حرمت شد درست است، خب تمام شد.اگر استظهار کراهت شد مثل ولو روایت محاسن بود که «السنة أحبّ إلیّ» یا «لا تصلح» که شیخ می گویند «صریحٌ فی الکراهة» اگر هم آن شد که خب باز دلیل بر کراهت پیدا کردیم، اگر هیچی نشد، امر ما دائر بین رخصت و عزیمت نمی شود بلکه دائر بین دو تا نهی تنزیهی و نهی تحریمی می شود.
خب یک مشکل علمی این جا هست که حالا بعدا بررسی می کنیم، آن مشکل یک مقدار کار استظهارات را سخت کرده فرمودند که کراهت در عبادت به معنای کراهت نیست، اصلا به معنای اقلیت ثواب است، وقتی که مستحب، مکروه شد یعنی بکن، ثوابت را می دهم حالا آن اندازه نمی دهم؛ این یک مشکل علمی است باید بعدا بررسی کنیم آیا کراهت در عبادت یعنی مطلقا اقلیت ثواب؟
شاگرد: این فرمایش شما در مورد مطلق افعال صحیح است اما در مورد عبادات؟
استاد: راجع به عبادتش هم بحث می کنیم.
شاگرد: اگر به توافق رسیدیم مکروه هم داریم.
استاد: آن چیزی که در ذهن من حقیر است این است که نهی تنزیهی به همان معنای نهی، به همان معنای کراهتی که از احکام خمسه است مقابل استحباب در عبادت معنا دارد، حالا چطور؟ عرض می کنم.
شاگرد: شاید این شبهه باید طرح بشود که ما در واقع چطور است که می توانیم با یک عمل مرجوح، عملی که فی الواقع یک مغبوضیتی نزد مولا دارد قضصد قربت کنیم، فعل در واقع با این منقعد می شود یا نمی شود؟ که البته شاید بخواهید استفاده بفرمایید از آن جایی که فرمودند که آیا من از صلاة نهیشان بکنم نه از حیثیت دیگر، البته آن ها هم ممکن است آن کسی که می خواهد مقابلشان بایستد بتواند جواب بدهد به این که آن جا ناظر به نهی حضرت است، بله این صلاحیت برای چیز ندارد کارشان هم غلط است ولی حضرت در این کار، نهی ای اگر بخواهند آنجا بکنند، این نهی شان، مفسده ای بر آن مترتب است که حالا نمی خواهند آن کار را انجام بدهند.
استاد: علی ای حال اصل این که نمازی داریم که مکروه است که فقها فرمودند به معنای اقلیت ثواب است، آن را گیری نداریم ولی چون تصور این که چطور امر مستحب، مکروه است، به مشکل برخورد کردیم در کلاس می گوییم یعنی اقلیت ثواب.
شاگرد: مشکل شاید ناشی از همین ناحیه باشد.
شاگرد2: خود تحقق همین که آدم خالی از همه قرائن و روایات فرض کند که یک عمل مستحبی مکروه بشود، می بینیم ظاهرا امکان وقوع ندارد؛ چرا؟ چون امر اگر مستحب است یعنی این که مأمور به مولا است این باعث استحبابش می شود اگر این امر را مولا بردارد …
استاد: ببینید این استدلال شما، استدلال است، ببینید استدلال است. من همین را دارم می گویم سابقه تاریخی هم دارد اصلا مباحثه طلبگی می کنیم برای همین است. اما آن چیزی که من عرض می کنم این است که یک بحثی بود چند روز پیش صحبت شد نمی دانم تشریف داشتید یا نه؟ یک بحثی در اصول هست که گفتم 13 روز، 14 روز حاج آقا گفتند، آن آخر کار آن آقا چه گفتند؟ یادتان هست نقل کردم؟ بحثی به عنوان اجتماع امر و نهی داریم؛ اجتماع امر و نهی را اگر خوب در آن غور کنیم، تصور کنیم، چیزهایی شد؛ الان شبیه آن در این وادی می آید، حالا من تفاوتش را بعدا عرض میکنم.
علی ای حال، شما می گویید برای مولا مستحب است، بعد چطور نهیش می کند؟ طبیعت کار با عناوین ثانویه ای که برای مکلف به خاطر شرایط خارجی پیش میآید، بستر خارج را یک محفلی، محلی برای تزاحم مصالح می کند. یک جایی مصلحتی در طبیعت کار است، یک مفسده در کنارش خارجیا می آید، چه مانعی دارد؟ مولا جمع بندی می کند، مجموع حُسن طبیعی کار را با فساد ها و مصالح و منافع خارجی؛ مجموعشان را جمع می کند، خروجی را روی هم رفته می گوید آن خارجی مراد من است. و لذا گاهی تحریم می فرماید، گاهی هم مکروه است، مکروهش حاصل شدِ چیست؟ حاصل شدِ کسر و انکسار، سبک سنگین کردن مولا ملاکات را، که آخر کار یک چیز را دست ما بدهد. ولذا این را داشته باشید که هیچ مانعی ندارد بعدا هم عرض می کنم عبادتی مکروه می شود اصلا مثال های روشن دارد.
اما نه مکروه به این معنا که حالا شما استدلال عقلانی صحیح فرمودید. این چیزی که شما فرمودید فی حد نفسه صحیح است؛ چرا؟ چون فقط روی یک ملاک جلو می روید، حالا بعدا اتفاقا راجع به تفاوت بین اجتماع امر و نهی و تعارض و تزاحم -بحث خیلی لطیفی بود فرق بین اینها- در اصول الفقه هم بود، مرحوم آخوند چه گفته بودند که ایشان نقل کرده بودند از ایشان؟ گفته بودند ببینیم ملاک در هر دو هست یا نیست؟ یک کلمه می گویند ملاک، حالا بعدا آن جا عرض می کنم آخر وقتی می گویید ملاک به عنوان یک امر بسیط می گویید هست یا نیست اما واقعیت امر این نیست؛ واقعیت این است که این ملاک، یک ملاک کسر و انکسار شده در بستر خارج است، ما ملاکات داریم، مصالح، مفاسد، متزاحمات، تسهیل عبادت است، هزار چیز است که مولا ملاحظه می کند، آخر کارش جمع بندی می کند یک حکمی را انشاء می فرماید یا کراهت است یا ندب است یا … آن ملاکات خیلی مهم است، حیثیاتش نفس الامری است، فوت نمی شود لذاست که الان گمان من این است که می توانیم جلو برویم حالا فعلا که چطور می شود را صبر می کنیم.
حالا خلاصه فعلا بحث به اینجا رسید که امر ما دائر بین رخصت و عزیمت نیست، من گفتم رساله ای نوشته شود که البته خود من هم در فقه شروع کردم، ببینید ده ها مورد است فقها مطرح می کنند «هل هی رخصة أو عزیمة؟» نماز عصر جمعه می خواهید بخوانید می گویند اذان ندارد، آیا رخصت است یا عزیمت؟ یعنی حرام است نماز عصر روز جمعه اذان بگوید؟ یا نه مستحب نیست بخواهید اختیارش با شماست؟ بحث رخصت و عزیمت خیلی است، موارد یکی دو تا نیست.
به مسجد می رسید جماعت به پا است اذان نباید بگویید چون جماعت بوده، نبایست بگویید؟ حرام است؟ یا نه امام فرمودند «یُجزِیکَ؟» چون آن ها گفتند تو نگویی طوری نیست، این ها را فقهاء دارند همان جا قول به عزیمت دارد، قول به رخصت هم دارد از یک عبارت روایت یک طور فهمیدهاند و از عبارت دیگر طور دیگر.
حالا سوال ما این است که واقعا در این مواردِ احکام خمسه، وقتی یک چیزی ساقط شد، سقوط یک حکم شد، فقط می مانیم سر دو تا؛ رخصت است یا عزیمت؟ یا نه ثالث دارد؟ «هل بین ذلک منزلةٌ؟ نعم أوسع ما بین السماء و الارض» این یک سوال. لذا آن روز هم سر بحث های دیگر هم عرض کردم که آن هم من به خیال ذهن قاصر طلبگی من مهم است یعنی چیزهایی که هست برای همه ما هم واضح است اما در علوم کلاسیک تدوین نشده است، برای تبیین آن ها مثال تواتر عرض کردم. درباره تواتر در منطق می گویند یا متواتر هست و قطعی و بدیهی، یا نیست. ببینید در منطق ارسطو صفر و یک است، اگر متواتر است من البدیهیات و قطعی است، اگر هم متواتر نیست خلاص، قطعی نیست، بدیهی هم نیست.
برو به 0:35:35
و حال آن که تواتر خودش چیزی نیست که بگوییم یا قطعی هست یا نیست لذا بعدی ها که دقت کردند گفتند منطق دو ارزشی با صفر و یک، با دو ارزش صدق، نمی شود تواتر را تبیین کرد، خود تواتر تحققش، اطمینانش به یقین ریاضی نیست که یقین 100 درصد بشود، اصلا سنخ یقین در تواتر، یقین ریاضی نیست که حالا بحث هایش را دیگران الحمدلله انجام دادند. ما در زمان خوبی هستیم خیلی از حرف هایی که باید زده شود، زده شده است فقط اگر بعضی هایش در ذهن شریفتان مراجعه کنیم می بینیم کتاب های خیلی خوب و واضح نوشتند.
حالا عرض من این است که بعضی چیزها در کلاس های ما جا افتاده و واقع شده مبنی بر این نگاه ها بوده است. الان علم اجمالی را آن روز عرض کردم اولین بحثی که در مباحثه اصول مطرح کردیم در تأیید نظر میرزای قمی و نفهمیدن آن مبنایی که مرحوم شیخ انصاری پایه گذاری کردند در تنجیز قطعی علم اجمالی که آن روز عرض کردم، مطرح کردیم. خب من یادم است این جا مباحثه می کردیم رفتیم همه روایات تا آن جایی که ممکنمان بود روایات را دسته بندی کردیم. آن روایاتی که ما را به موافقت قطعیه با علم اجمالی امر می کنند، آن ها را خب خیلی خوب است برای آن بزرگوارهایی که علم اجمالی را منجز دانستند؛ می گویند ببینید حضرت فرمودند دو تا گوسفند است، یکی اش ذبیحه است، یکی اش میتة است فرمودند «یُرمی بهما إلی الکلاب» هر دو را بینداز، علم آمد، علم داری یکی اش میته است، «یُرمی بهما إلی الکلاب یحریقهما و یتعمم»[8] ولی خب مگر روایت فقط همین است؟! آن روایاتی که دلالت بر موافقت قطعیه با علم اجمالی دارد و تنجیز را می رساند این ها هست، زیاد هم هست، ما هم جمع آوری کردیم، خیلی 40 -50 تا روایت بود آمدیم مباحثه می کردیم اما خب باید چه کار بکنیم؟ در کلاس علمی یک مبنا و یک قاعده عقلانی را اما بر مبنای دو تا ارزش صرف، یا هست یا نیست این طوری پایه گذاری می کنیم جلو می رویم، داشتم آن روز توضیح عرض می کردم آقا[9] تذکر خوبی دادند در احکام تکلیفی شرعیه، در انشائات شارع، هیچ چیز آن نیست، آن ها همه ارزشش دو تا هست. یا واجب کرده یا نکرده است. انشاء که نمی شود 50 درصد مولا انشاء بکند، 20 درصد انشاء نکند، اصلا معنا ندارد، معقول نیست. از چیزهای اشتباهی که خیلی در همین باب ها پیش می آید حفظ نکردن محدوده ها هست، آن چیزی که عرض من است باز هم تکرار می کنم منطق ارسطو قابل رد شدن نیست کما این که اگر منطق غیر منطق ارسطو باشد آن هم ضدیتی با این ندارد هر کدام حوزه خودش است، این خیلی مهم است الان من دیدم مقالاتی در رد منطق های دیگر می نویسند به خیالشان این که باید هر چه آن ها می گویند باید کلا این منطق آن را رد کند؛ این طور نیست که اگر منطقی از منطق مثلا بی نهایت ارزشی باید تناقض را قبول نداشته باشد، خب آن وقت او که نمی گوید، می گوید تناقض را من قبول ندارم که غیر شما باید به گردنش بگذارید، ببین مجبور شدی تناقض را بپذیری، او می گوید یک محدوده هایی که شما فقط با اصل تناقض جلو می رفتید این محدوده، محدوده اصل تناقض ها برای من بود حالا کشفش کردیم اما نه این که آن محدوده ای که واقعا محدوده تناقض است. شما دارید اشتباه می کنید این خیلی مهم است محدوده ها روشن باشد.
خب حالا من سوالم این است شرب خمر حرام است یا نیست؟ این چه محدوده ای است؟ خب یا حرام هست یا نیست، انشای حرمت، این دیگر هیچی بر نمی دارد، انشای حرمت، حرام است و لذا تمام انشائات شارع، انشائات اولیه این طوری است یعنی تمام شد، حرام شد، مستحب شد، مکروه شد، اعتبار که شد امر اعتبار دائر بین وجود و عدم است یا انشاء کرده یا نکرده است. البته مُنشَأ، مُعتَبَر می تواند یک گناه کبیره باشد، یک گناه صغیره باشد، مُنشأ می تواند یک مکروه باشد، یک مستحب باشد، آن مُنشأ و معتبر است. اصل انشای اعتبار دیگر دائر بین همین دو تا هست.
برو به 0:39:52
اما یک احکامی است که انشائات بدوی شارع نیست، هر کس نگاه کند می فهمد؛ مولا قبلا انشائاتی فرموده بعد می آید به خود مکلف یاد می دهد که انشائات قبلی من را چطور امتثال بکنی، تعلیم امتثال مکلف است برای انشائات قبلی، این تعلیم ریختش با آن انشائات فرق دارد. این عرض من است. الان اگر مولا می فرماید این کاسه ها نجس شد توی مکلف می دانی یکی از این دو تا کاسه نجس است، یادت می دهم، انشاء من چیست؟ انشای اصلی من این است که «اجتنب عن النجس» تمام شد این دیگر گیری ندارد اما حالا که نجس معیّن نیست که من به تو یاد می دهم چطوری امتثال کنی و ده ها مورد از این که نحوه امتثال انشای قبلی را دارند یاد می دهند.
آن چیزی که عرض چهارشنبه من بود این است در این محدوده این جایی که مولا دارد به بنده اش یاد می دهد چطوری انشائات شرع را امتثال بکند، این جا اگر مولا می فرماید در مقام امتثال امر من، احتیاط کن، آیا این وجوب احتیاط، این وجوب هم وجوب متواطئ است یا وجوب تشکیکی؟ یعنی وقتی خود مولا می فرماید علم اجمالی آمد، احتیاط، واجب شد، خودت را بکشی هر چه باشد هر نحوی فرض بگیرید واجب شد، دیگر تمام شد؛ آیا این است؟ یا نه وقتی در مقام علم اجمالی مولا میگوید احتیاط کن، این احتیاط این وجوبش سنخ وجوب شرب خمر نیست، منظورم را رساندم؟ حالا توضیحش وقتی دو تا هست این ها معلوم است حالا جلوتر می رویم، شبهه غیر محصوره می شود، علما شبهه غیر محصوره مشکلی نداشتند که اجماع است بر این که اجتناب لازم نیست، در تبیینش و این که در نظام اصولی خودشان، یک نظام سازگار غیر مشتمل بر تناقض درست بکنند حرف ها فرمودند خیلی بهتر از من میدانید.
اما آن چیزی که جالب است این است که ما در مباحثه مطرح می کردیم خلاصه باید یک جایی برسیم به یک قراری برسیم، مثلا یک گله گوسفند …من یادم است مثال می زدم به این کشتی هایی که امروزه می آیند، یک کشتی مثلا از استرالیا آمده 30 هزار گوسفند در آن هست می دانید یک گوسفند موطوئه در این کشتی هست گوشتش هم حرام است این شبهه محصوره است یا غیر محصوره؟ این سوال را ما خیلی داشتیم به ارتکازی که شما از فقه دارید، از علم اجمالی دارید، این کشتی آمده قطعا علم داریم یک موطوئه در این است، این شبهه محصوره است یا غیر محصوره؟ غیر محصوره است؟ چرا؟ چون محل ابتلا ما نیست؟ همه آن ها محل ابتلای ما هست در کشتارگاه می بریم.
شاگرد: این به تعریف ما از غیر محصوره بر میگردد، اگر گفتیم غیر محصوره یعنی امکان امتثال همه اطراف شبهه را نداریم این فرض غیر محصوره میشود.
استاد: الان این کشتی که آمده دونه به دونه این گوسفند ها شناسنامه دارند، شماره دارند.30 هزار آوردند برای رستورانی، برای دانشگاه بزرگی ذبح می کنند در دیگ های بزرگی می خواهند غذا بپزند به همه بدهند؟ حالا اجتناب بکنیم یا نکنیم؟
شاگرد: اذا قلنا غیر محصورة بمعنی خارج عن قدره المکلف یعنی لا یتمکن من ارتکابه، هذا غیر محصورة لان المکلف لا یستطیع أن آکل جمیعا
استاد: دیگ بزرگی را در دانشگاه به پا کردند، غذا را پختند.
شاگرد: همه اش را؟
استاد: بله دیگر اگر نجس بود …
شاگرد: ؟؟؟ تفصیلی شد همه اش نجس شده
استاد: نه! در دیگ های مختلف آمده، دیگ های بزرگی است ولی من می توانم از همه این دیگ ها بخورم.
شاگرد: الان نمی توانم همه اش هم بخورم.
استاد: خلاصه به نظر خود شما ارتکاز حالا چیست؟ الان ما می خواهیم به ارتکاز برگردیم، کاری به تعریف هم نداریم آن ارتکازی که شما از مشهور فقه دارید که در شبهه غیر محصوره اجتناب لازم نیست، این کشتی که آمده واقعا غیر محصوره می دانید؟ شما متصدی کشتی هستید -نه یک کسی که دارید عبور می کنید میروید- شما متصدی اش هستید تاجر هستید، خریدید آوردید، می خواهید ببرید پخش کنید در دانشگاه غذا بپزد، شما متصدی این کشتی هستید عرض من این است الان به ارتکاز شما این محصوره است یا غیر محصوره؟
شاگرد: باید تعریف بشود.
استاد: تعریف برای کلاس است، اما شبهه غیر محصوره به عرف هم می گویید چون مساله می گویید در مسجد، یک چیز ساده ای به عرف می گویید این کدامش است؟
شاگرد: ارتکاز این است که تکلیف دائر مدار قدرت است، برای من که الان یک کیلو گوشت می خواهم بگیرم به خانه ببرم استفاده کنم، این غیر محصوره نیست.
استاد: شما متصدی کشتی هستید از آن جا …
شاگرد: اما برای متصدی خود کشتی این محصوره است چون این تعداد …
استاد: مرحبا، من هم همین را می خواستم بگویم، می بینیم الآن، غیر محصوره نیست که بگوییم نمی دانیم کجا … بله می خواستم از ارتکاز کمک بگیرم، آن تعریفی که ارائه می دهید برای کلاس خوب است اما ارتکاز هم یک کاری میکند. الان شما با یک کشتی مواجه هستید چه کار می کنید؟ حالا عرض من چه بود؟ فقه چه می گوید؟
شاگرد: فرق بین المکلف بین صاحب السفینة عند ما یبیع الکل عنده علم تفصیلی انه باع حراما
برو به 0:45:55
استاد: علم تفصیلی ندارد، اجمالی است.
شاگرد: هو یعلم تفصیلاً بانه ارتکب الجمیع
استاد: بله بله لذا نکته این است آن هایی که شبهه غیر محصوره را می گفتند، می گفتند ولو ارتکاب جمیع هم بکند وقتی غیر محصوره شد دیگر ما نداریم، بحث ها را ببینید آن هایی که با ضوابط جور نبود می گفتند نه قبول نداریم علم اجمالی منجز است حق ندارد و الا این اشکالات خودش طبق ضوابط بود؛ حالا من این را برای چه گفتم؟ این منظورم بود بیاید در فقه نگاه کنید همین را دارد خیلی جالب است، یک قطیع غنم، یک گله غنم، یک گوسفند در آن موطوئه شده، باید چه کار کنیم، ببینید چطور شارع از این منطق ها، از این کلاس های ما بالاتر است، ما یک چیزهایی را با استدلال در فقه جا می اندازیم؛ دو تا روایت است صاحب جواهر می فرماید این ها سند هم ندارد اما مورد عمل فقها هست در فقه هم جا افتاده است؟ چیست؟ متن شرایع است «و لو اشتبه الموطوء بغیره» هیچ وقت نگفتند بروید همه را، محل ابتلاء از همه را، «یُرمی بها الی الکلاب». نه! قطیع است چه کار می کنید؟ «أُقرأَع» دو تا هم روایت دارد امام علیه السلام که در 50 درصد می فرمایند دو تا ظرف را بریز دور، وقتی قطیع غنم می شود، نمی گویند برو همه را زیر خاک بکن، به کلاب بینداز، می گویند این جا، جای قرعه است اول نصفش کن، قرعه بینداز، یک نصف بیرون می رود، آن نصف را نصف کن همین طور تا آخر کار یکی تهش بماند آن یکی را از گله برون ببر. یعنی مخالفت قطعیه را از بین می برند.خب حالا ببینیم صاحب جواهر چه می گویند؟ آن چیزی که منظور من است ببینید ایشان می فرمایند که چرا «أقرع» این طوری؟ «للخبرين المنجبرين بذلك» به این که «لا خلاف أجده فیه» هیچ اختلاف نکرده «بلا خلاف أجده فیه للخبرين المنجبرين بذلك و إن قلنا باقتضاء القاعدة خلاف ذلك من اجتناب أو غيره،» عرض من همین جاست آخر این قاعده از کجا در آمده است؟ که می گویید قاعده این است که باید کل این را اجتناب نکیم، اما شارع فرموده است … خب شارع فرموده، چاره ای نداریم، خلاف قاعده فرموده.
عرض من این است در این قاعده باید تجدید نظر بشود و بحمدلله مبانی علمی اش طوری صاف شده که تصور این که احتیاط در مقام امتثال انشای شارع است نه خود انشاء. انشائات شارع که صفر و یک است اما وقتی می خواهم در امتثال امر مولا احتیاط کنم، این احتیاط یک مفهومی است که وجوبش با آن وجوب صفر و یک فرق دارد، دو سنخ وجوب است، این وجوب احتیاط است، مولا می گوید واجب است احتیاط بکنی اما خب این وجوب قابل شدت و ضعف است، این وجوب یعنی وقتی دو تا ظرف است احتیاط می گوید دور بریز. وقتی دو گوسفند است «یُرمی بهما الی الکلاب». اما وقتی قطیع است خب می دانیم هر گوسفندی یک از 50 است، یک از 100 است بیایم بگوییم این جا هم احتیاط یعنی همان؟ این جاست که آن وجوب یعنی وجوبی است که قابل شدت و ضعف است.
شاگرد: از این روایت اعراض کردند؟
استاد: نه، همه عمل کردند، فتوا بر این است که قرعه بیندازند، فرمودند هم که «لا خلاف أجده فیه» که قرعه می زنند؛ چرا؟ به خاطر دو تا خبر یکی تحف العقول است سند ندارد…
شاگرد: یکی را فرمودید سند ندارد.
استاد: یکی اش برای دعائم است در بحار آوردند، یکی اش برای تحف العقول است در وسائل آوردند یکی اش هم در تهذیب است که سند دارد «اما المنجبرین» ایشان می گویند یعنی تامّ نبود خودش تمامیتش به چه بوده؟ جلد 36 جواهر صفحه 289 حالا این مباحثه برای قبل است 40 – 50 تا روایت یادم است این جا آمدیم مباحثه کردیم.
این عرض من الان این است که ما قواعد عقلائیه اصلیه را باید چه کار کنیم؟ باید از معصومین بگیریم، از روایات بگیریم؛ منابع فقه اینطور نباشد که خودمان یک قاعده درست می کنیم بعد می گوییم این روایت بر خلاف قاعده است، «نقصتر علی مورده». و حال آن که اگر بعضی چیزها مبادی اش بیشتر بررسی بشود می بینیم اصلا معصومین علیهم السلام همه طبق قواعد فقه و عقلاء و شرع است، همه اش طبق قاعده است نه این که خلاف قاعده چیزی را فرموده باشند؛ این اصل عرض من است.
من همه این ها را باز با «اگر» عرض می کنم، اگر ثالثی برای رخصت و عزیمت باشد و اگر کراهیت در عبادت به معنای اقلیت در ثواب نباشد بلک کراهت حیثی باشد که بعدا توضیحش را عرض می کنم این سوال مطرح است که در مانحن فیه که ائمه فرمودند که «تسقط» «لا تصل» آیا ما را می رساند به این که لا اقل بین دو احتمال باشیم؟ نهی تنزیهی و نهی تحریمی اگر رساند آن وقت ببینیم قاعده چه اقتضا می کند؟[10]
شاگرد : همین بحثی که امروز داشتید من خیلی روی این فکر کردم در فلسفه می دانید این خیلی دعوای جدی هست این فرمایشی که امروز داشتید.
استاد : کدام بخشش؟
برو به 0:55:40
شاگرد : همین که منطق دو ارزشی و چند ارزشی و به تبعش عوارضش آن چه که خودم به آن رسیدم و میخواهم با شما مطرح کنم این است که ما دو سبک تحلیلی داریم؛ یک سبک تحلیل منطقی فلسفی است که ناظر به مقام خود متنِ واقع است که مثلا انشاء حکم است. یک سبک تحلیل دیگر که من اسمش را گذاشتهام؛ تحلیل تاریخی – جامعه شناختی این که مثلا این بحث های جامعه شناختی ، معرفت و این ها غالبا در این فضا هست در فضای تحلیل تاریخی جامع شناختی اصلا منطق دو ارزشی حاکم نیست و منطق همین چند ارزشی و امثال اینها در آن حاکم است.
استاد: البته آنچه در ذهن بنده هست بیش از اینها است.
شاگرد : حاج آقا در ذهن شما یا می گویید غربی ها هم منظورشان همین است؟
استاد : من خیلی کتاب های آن ها را نخواندم من توضیحش را دیروز عرض کردم؛ سال های قبل منطق مباحثه می کردیم این ها در ذهن من بود سوال و ابهام بود بعدهایش دیدم که آن ها هم خیلی وقت هم نیست حدود 40 سال است که یک دفعه و صنعت ، ماشین ها، دستگاه هایی که امروزی آن ها در آن به کار گرفتند خیلی پیشرفت کرد و الا اگر به صرف بحث علمی بود خیلی ارزشی به آن نمی دادند این که به صنعت کار گرفته شد منطق فازی یک دفعه جهش کرد رفت آن جلوجلو ها ولی خب علی ای حال فی حد نفسه بحث علمی اش خوب است که مطرح بشود که کاربردش چیست؟ و چه کار از آن می آید؟ و بدانیم که از واضحات فاصله گرفتیم لذا خیالم می رسد غیر آن هایی که شما فرمودید که حالا توضیحش هم بعدا می فرمایید محدوده های دیگر هم داشته باشد
شاگرد : یعنی منظورم این است در مقام نفس واقع همیشه آن دو ارزشی حاکم است؟ اما در پیاده شدن واقع درذهن ما علم شکل می گیرد؟
استاد : همان نفس واقع خودش محدوده های تشکیک دارد خیلی جالب است یادم است منطق مباحثه می کردیم حاشیه هایش هست آخرش که رسیدم مدام سؤال و احتمالات در ذهن من هجوم آورد آخر کار هم ولش کردم، کنار جوهر النضید نوشتم بحثی دارند در منظومه در اسفار در همه این ها هست که تشکیک در وجود است در مفاهیم نیست. یک جای دیگر دارند که تشکیک در خود ماهیت و مفاهیم مطرح می کنند من می خواستم یک ضابطه پیدا کنم که تواطئ و تشکیک را آن رمز اصلی اش را به دست بیاورم و این پیاده بشود خیلی هم کلمات را هم دیدم … نشد ! یادم است هی نوشتم یک چیزهایی می آمد که می دیدم جور نشد ولش کردم. این برای خصوص این. بعدها دیدم که نه! پیش می رود باید اصل حرف ها عوض بشود اگر بخواهی حفاظ داشته باشی بر بعضی ضوابط قبلی اگر در آن جو باشد می گویند برو گمشو. اگر بخواهد آن جو شکسته بشود و فضای منطق دو ارزشی غیره هم کنارش بیاید، آن وقت خوب می شود آن وقت می شود یک طوری ..
شاگرد: منطق چند ارزشی یعنی چه؟
استاد : آن ها چند جور است یکی می گویند که تناقض را می پذیرند که محال است ارتفاع نقیضین را نمی پذیرند می شود سه ارزشی؛ چهار ارزشی نه تناقض را می پذیرد ارزش صدق الف یا جیم است
شاگرد : یعنی وقد یجتمعان و قدیرتفعان.
استاد : بله بله آن هم چهار ارزشی؛ بعد فازی می شود بی نهایت ارزشی یعنی بین صفر و یک درصد که می گویند یک مطلق حق است صدق 100 درصدی است ، صفر کذب محض است به معنای عدم صدق 100 درصدی. بینابین آن هم درصد است، درصدی که آیا به دید ما بر می گردد؟ نه! آن چیزی که آن ها می گویند می خواهم بگویم نفس الامرش درصد است.
شاگرد : تمام بحث همین است که آیا این یعنی یک مقداری بحث دارد ما در آن هایش که خواندیم همه استدلالشان بیش از احتمالِ من نیست،
استاد : مثلا سیب می گویند نصف سیب را خوردی این سیب هست یا نیست؟
شاگرد : نصف تفاحة موجودة.
استاد : می دانم؛ تفاحة أم لا؟ یصدق علیه تفاحة أم لا؟
شاگرد : تفاحة کاملة؟ لا یصدق علیه …
استاد : کاملة یعنی چی؟ همینی که آن ها می خواهند شما دقیقا حرف آن ها را گفتید یعنی می گویند خود تفاحه یک قید دارد مثل این که چطور می گویید کل انسان بعض انسان، کل انسان کاتب، بعض الانسان شاعر، سور می آورید سور کمیت می زنید به انسان ؛ این ها هم دقیقا می گویند شما هم به مفهوم تفاحة یک کامل زدید ویک بعض زدید، این بعض سیب است آن کامل سیب است. می گویند همین است، می گویند در منطق ارزشی ما می بینیم یک سور جدید پیدا کردیم تمام و بعض و کل و جزئی نه تمام و بعض کل استغراقی، محصوره؛ محصوره کلش چی بود؟ کل انسان زید و عمرو و بکر بودند اما بدن زید یک کلی دارد یک جزئی دارد این جا اگر نصفش را بریدیم انسان هست یا نیست؟ بدن هست یا نیست؟ می گوییم نه نصف البدن است همینی که شما فرمودید. تفاحة کاملة نیست آن تفاحة کاملة هست این بعض التفاحة است پس صدق تفاحه به تشکیک شد. منظور از تشکیک یعنی تبعض و انواع دیگرش.
شاگرد : مثال معروف است می گویند که هوا ابری است یا آفتابی است بین ابری و آفتابی یک طیف می شود دیگر.
برو به 1:01:00
استاد : بله خیلی مثال دارند.
شاگرد : لکن مع هذا المقدار لا یتنافی مع استحالة جمع النقیضین.
استاد : بله بله من اصلا دیدم یک عده ای رد کردند آن ها را، می گویند نه نمی توانداستحاله نقیضین را رد کنید. آن ها نمی خواهند این جوری در آن محدوده ای که جای تناقض است تناقض را انکار کنند، آن ها می گویند شما تناقض را در یک محدوده های دیگری برده بودید که آن ها محدوده تناقض نبود، شما می گویید خلاصه یا سیب هست یا نیست، ما می گوییم نه بعض سیب است
شاگرد : پس أنتم لا ترفضون استحالة التناقض؟
استاد: محدوده دارد.
شاگرد2 : مشکل این هست یک عرصه ای پیدا می شود که نیست تناقض.
شاگرد: لا بد أن نحدد هذه الدائرة التی ….
استاد : بله تحدیدش خیلی مهم است بله آن حوزه استحاله تناقض یک حوزه ای است منطق ارسطو می گوید همه جا، آن ها می گویند نه این برای همه جا نیست.
شاگرد: پس أنتم تقبلون فی البعض، فی الوجود الخارجی قد یرتفع النقیضان.
استاد: خب خود آن ها هم می گویند شما چطور است که می گویید الانسان شاعر، الانسان لیس بشاعر؛ چرا می گویید تناقض نیست؟ می گویید چون در تناقض هشت وحدت شرط دان آن ها می گویند ما یک چیز دیگر هم پیدا کردیم آخوند ملاصدرا گفت 9 وحدت شرط دان. آن ها می گویند 10 وحدت شرط دان. می گویند اگر بگویید سیب هست، سیب نیست نمی توانید بگویید تناقض است. اگر بگویید هم بعض سیب هست هم بعض سیب نیست خب این نه، اما اگر بگویید کل سیب نیست اما بعض سیب هست تناقض نیست که! این ها این سیب ، بعض سیب هست کل سیب نیست تناقض نشد که.
شاگرد : خب این مشکلی ندارد این خارج از محدوده که قبلا گفتید …
استاد : ولی قبل از این که شما این را مطرح کنید شما این را تناقض می دانستید؟ چرا؟ چون می گفتید در تناقض هشت تا کافی است و لذا آخوند ملا صدرا یکی دیگر پیدا کرد گفت نه بابا یک جایی هست که من نهمین پیدا کردم هشتای شما هست در عین حال تناقض نیست ولو تناقض محال است، آن ها می گویند یک جای دیگر هم هست که شما می گویید تناقض است، تناقض شما این جا نیست ولو شما طبق تدوین خودتان حرفی برای این ندارید.
شاگرد: این مورد دهم چیست؟
استاد : می گفتند سورهای تا حدود، ما یک می گوییم یک چیزی تا حدودی سرد است تا حدودی! سرد هست یا نیست؟ نمی توانم بگویم سرد است تا حدودی سرد است می گویند این سور است خودشان می گویند لذا در منطق و آن ها این تا حدودی مثل بعض میماند نظیر بعض الانسان. خب این تا حدودی خودش یک سور است شما در منطق ارسطویی چیزی برای این ندارید تا حدودی سرد است اصلا ندارید باید بگویید خلاصه این جسم سرد است یا نیست شما بروید منطق را نگاه کنید اول تا آخر منطق ببینید می گویند یک چیزی نمی شود هم سرد باش هم نباشد یا سرد است یا نیست؛ تمام شد! دیگر دو تا نداریم ما تناقض که نمی شود این جسم یا … او می گوید نه همین جا می گویم تا حدودی سرد است تا حدودی سرد نیست. یعنی همان حدودی که میگویم سرد است یعنی درصدی اش هم سرد نیست. نمی خواهم این حرف ها را تأیید کنم آن روز هم عرض کردم چون این ها خودش قابل خیلی بحث است اما این اندازه اش خوب است که یک فضایی را باز کرده یعنی یک چیزهایی که واقعا یک نفس الامری دارد و در منطق تدوین نشده بوده دارند اسم آن را میبرند. خب این خوب است یعنی ما دقت کنیم نه این که اسیر بشویم که هر چی گفتند بگوییم درست است یا … اما اسیر آن قبلی ها هم که به عنوان این که تنها منطق حاکم بوده نباشیم بیشتر نفس الامر را ببینیم تا آن چه که تدوین شده در نفس الامر.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
پایان
تگ: کراهیت عبادت، نافله در سفر، رخصت، عزیمت، اقلیت ثواب، تفکیک حوزه جعل و امتثال، انشاء ناظربه امتثال، معنای تنجز، قاعده قرعه، شبهه محصوره، ملاک شبهه غیر محصوره، تعریف شبهه غیرمحصوره، استظهار از لاتصلح، منطق چند ارزشی، منطق سه ارزشی، منطق چهار ارزشی، منطق فازی، نفس الامر،
[1] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص: 85 ح 1- محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد بن عيسى عن ابن محبوب عن الأحول عن سلام بن المستنير عن أبي جعفر ع قال قال رسول الله ص ألا إن لكل عبادة شرة ثم تصير إلى فترة فمن صارت شرة عبادته إلى سنتي فقد اهتدى و من خالف سنتي فقد ضل و كان عمله في تباب أما إني أصلي و أنام و أصوم و أفطر و أضحك و أبكي فمن رغب عن منهاجي و سنتي فليس مني و قال كفى بالموت موعظة و كفى باليقين غنى و كفى بالعبادة شغلا.
[2] رياض المسائل (ط – الحديثة)، ج2، ص: 169
[3] همان، پاورقی5
[4] الاستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج1، ص: 299
[5] عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ زَيْدٍ النَّرْسِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَزْيَدٍ صَاحِبِ السَّابِرِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَتَنَاوَلْتُ يَدَهُ فَقَبَّلْتُهَا فَقَالَ أَمَا إِنَّهَا لَا تَصْلُحُ إِلَّا لِنَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ (مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج9، ص: 81)
[6] همان
[7] یکی از حضار در جلسه.
[8] . الجعفريات (الأشعثيات)، ص: 27 أخبرنا محمد حدثني موسى قال حدثنا أبي عن أبيه عن جده جعفر بن محمد عن أبيه عن علي ع أنه سئل عن شاة مسلوخة و أخرى مذبوحة عن عمى على الراعي أو على صاحبها فلا يدري الذكية من الميتة قال ترم [ترمى] بهما جميعا إلى الكلاب.
[9] یکی از حضار جلسه.
[10] . شاگرد2 : وجوب الاحتیاط وجوب مقول به تشکیک است یا احتیاط تابع موارد سعةً و ضیقا مفهومی است
استاد : این همین سوالی که مطرح کردم همین شد که تشکیک در نفس وجوب می آورد که خود وجوب یک حکمی است که با وجوب های تکلیفی دو ارزشی تفاوت دارد و نه احتیاطش تفاوت دارد آن چیزی که من الان فی الجمله نزدیکش شدم این است که نه خود وجوب. حالا باز باید تأمل بشود.
شاگرد : قواعدی که فرمودید قواعد عقلائیه است اگر از مجرای خودش وارد نشویم و در نیاوریم احتمال این که به دام قیاس بیفتیم زیاد است؛ این جوری است؟
استاد :قواعد عقلائیه؟
شاگرد : بله یعنی بعد بیایم روایت را عرضه کنیم به قاعده عقلائیه و بگوییم که فلان طور نمیشود، پس همین جا یعنی این قواعد عقلائیه را ما باید از روایات در بیاوریم.
استاد : آهان، دارید عرض من را تایید میکنید.
شاگرد : یعنی احتمال است که به قیاس بیفتیم
استاد : ببینید علمایی که هزار سال بیشتر این راه ها را رفتند احتمال قیاس نمی دادند؛ چرا؟ به خاطر این که می گفتند که ما یک پایه کلی درست میکنیم، نه این که همه جایش ایجاد کنید می گوییم یک قاعده کلی این است بعد در خصوص مورد به نص و به دلیل مراجعه میکنیم. وقتی که در هر کدام به مورد مراجعه کردیم قیاس نکردیم که! ملاحظه می کنید؟ لذا این مشی علماء بوده، نمی شود بگوییم اینها قیاس است. اما اگر شما موید عرض من هستید از این ناحیه اش مانعی نیست.