1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٠)- تصحیح نماز در حال دخول وقت در اثناء

درس فقه(١٠)- تصحیح نماز در حال دخول وقت در اثناء

روایت مرسل در تبیین قرنی شیطان-روایت سوم در کراهت صلاة عند الطلوع و الغروب-روایت چهارم و پنجم در مساله-استناد به خبر حلبی در مساله-نظر صاحب جواهر درباره توقیع شریف.
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=32279
  • |
  • بازدید : 10

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

موضوع جلسه : تصحیح نماز در حال دخول وقت در اثناء

روایت مرسل در تبیین قرنی شیطان

و يدلُّ علىٰ الأوّلين صحيح «ابن مسلم» و المرسل الموافق له، و حديث المناهي المرويّ عن «المجالس» فيهما و في الثالث، و كذا ما روى «الصدوق» عن النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم في خصوص الطلوع، و ما عن «العلل» عن الرضا عليه السلام في الطلوع، و ما روي عن «المجازات النبويّة» في الطلوع و الغروب. و في خبر «الحلبي» التعبير عن المورد بما بعد الفجر إلى الطلوع، و ما بعد العصر إلى الغروب مع التعليل بالنبوي، ليس موافقاً للمعلَّل، إلّا أن يحمل علىٰ ما يقرب الطلوع و الغروب نظراً إلىٰ أنّ العلّة تضيّق إذا لم يحمل هذا الاختلاف علىٰ أنّ منشأ ذكر الأصل، التقيّة عمّن يحرّمون الصلاة مستدلّين بالنبوي. [1]

صحيح ابن مسلم عن الباقر (عليه السلام) «يصلى على الجنازة في كل ساعة، انها ليست بصلاة ذات ركوع و سجود، و انما يكره الصلاة عند طلوع الشمس و عند غروبها التي فيها الخشوع و الركوع و السجود، لأنها تغرب بين قرني شيطان، و تطلع بين قرني شيطان»‌ و‌ المرسل المنجبر بما عرفت الشاهد مع ذلك لصدق الصحيح السابق أيضا، قال: «قال رجل لأبي عبد الله (عليه السلام): الحديث الذي روي عن أبي جعفر (عليه السلام) ان الشمس تطلع بين قرني شيطان قال: نعم إن إبليس لعنه الله اتخذ عرشا بين السماء و الأرض، فإذا طلعت الشمس و سجد في ذلك الوقت الناس قال إبليس لشياطينه: إن بني آدم يصلون لي»‌[2]

می‌فرمایند: «و يدلُّ علىٰ الأوّلين صحيح «ابن مسلم» و المرسل الموافق له» همان ترتیبی که در جواهر مرسل را آوردند. اولی که روایت صحیح ابن مسلم بود دیروز خواندیم. صحیح ابن مسلم در کافی با سند خوب آمده است. علی جمیع المبانی روایت صحیح است. دیروز عبارتش را خواندیم و سر آن فقره اخیرش هم هنوز بحث دارد که در روایت دیگر باید برسیم مقداری صحبت شد که آخر روایت این بود که «لأنها تغرب بين قرني شيطان، و تطلع بين قرني شيطان»‌ «و المرسل المنجبر بما عرفت» که شهرت عظیمه است. «الشاهد مع ذلك لصدق الصحيح السابق أيضا» که صحیح قبلی هم که در کافی آمده هست. «قال: «قال رجل لأبي عبد الله (عليه السلام): الحديث الذي روي عن أبي جعفر (عليه السلام) ان الشمس تطلع بين قرني شيطان قال: نعم إن إبليس لعنه الله اتخذ عرشا بين السماء و الأرض، فإذا طلعت الشمس و سجد في ذلك الوقت الناس قال إبليس لشياطينه: إن بني آدم يصلون لي»‌» روایت صحیح ابن مسلم حالش طوری بود که کاری که خشوع و خضوع دارد در وقت طلوع و غروب برای شمس نکنید. در طلوع و غروب خشوع و خضوع نکنید چند تا وجه محتمل بود؛ یکی این که خود شما به یک مخلوق توجه نکنید؛ برای خود شما مربوط است. یک وجه دیگر این بود که تشبه به عبدة شمس باشد؛ کاری که عبدة شمس می‌کنند نکنید. این مرسل فضای حدیث را طور دیگری معنا می‌کند. نه کاری به تشبه به عبدة شمس دارد نه کاری به شما دارد، می‌گوید که این جا شما کاری نکنید که بازار شیطان برای مریدهای خودش رواج پیدا کند. وقتی شما سجده می‌کنید، مریدهای شیطان خبر ندارند که نیت شما چیست، فقط ظاهر را می‌بیند، ابلیس هم از این استفاده می‌کند به مریدهای خودش برای این که بیشتر به حرفش گوش بدهند می‌گوید: ببینید این همه جمعیت زیاد، دارند برای شمس سجده می‌کنند، برای طلوع شمس دارند سجده می‌کنند؛ این یک نحو ترویج ریاست شیطان بر مریدین خودش است. مفاد مرسل این طوری است. این هم یک فضایی برای خودش است. حالا بعد از این که مسلمان‌ها زیاد شدند و مریدهای شیطان فهمیدند که این‌ها برای شمس سجده نمی‌کنند، این‌ها یک برنامه‌ی عبادی دیگری دارند، این جا دیگر حنای شیطان رنگی ندارد و نمی‌تواند سر آن‌ها کلاه بگذارد. لااقل یک نحو مطایبه و شوخی می‌تواند برای آن روایتِ اکمال و آن توقیع شریف می‌‌تواند باشد که حضرت می‌گویند: نماز بخوانید.

علی ای حال شاید هم آن مبالغه‌ی‌ در انکاری که مرحوم شیخ مفید علیه این روایات دارند یک نحو پشت‌گرمی به این توقیع داشتند. این‌ها در دستشان بوده و صدوق هم نقل کرده بودند. حالا مبالغه‌ی شدید ایشان را می‌خوانیم. علی ای حال مفاد مرسل این است که خود مرسل هم نمی‌دانم در کافی آمده یا در کتاب‌های دیگر آمده است.

شاگرد: این جا از فروع کافی آدرس داده است.

استاد: سند این طوری بود: «علی عن أبیه» ولی در خود سند ارسال داشت. این طوری نبود؟

شاگرد: خود جواهر این طور آدرس دادند.

شاگرد2: ایشان می‌گویند: این مرسل شاهد صحت آن روایت صحیحه است؟

استاد: شاید برای تعلیلش.

شاگرد: مضمونی دارد تایید می‌کند؟ «الشاهد مع ذلك لصدق الصحيح السابق أيضا» یعنی کأنه انتظار داریم که صحیح بیاید مرسل را تایید کند، انگار عکسش درست است.

استاد: شاید منظورشان تایید محتوایی باشد. چون عرض کردم آن قبلی مبهم بود. چرا؟ کاری که خضوع و خشوع و رکوع و سجود دارد انجام ندهید چون «لأنّها تغرب بین قرنی شیطان» مگر ما خضوع و خشوع برای شیطان می‌کنیم که «تغرب بین قرنی شیطان» به نماز ما ربطی ندارد. این روایت توضیح می‌دهد که آن برای خاطر شما نیست، به خاطر این است که شیطان از عمل شما سوء استفاده می‌کند برای مریدان خودش و آن کسانی که اطرافش هستند.

 

برو به 0:06:19

شاگرد: مانعی ندارد؛ به لحاظ استناد یک مقداری پایین‌تر از سطحش است اما به لحاظ دلالت این قوی‌تر است.این مانعی ندارد که یک مرسله بخواهد کمک کند …

استاد: بله یعنی از ناحیه‌ی دلالت شاهد است از ناحیه‌ی سند مرسل است؛ از ناحیه‌ی دلالت شاهد صدق آن صحیحه‌ی قبلی است. این طور فرمودند: «المنجبر بما عرفت الشاهد مع ذلک لصدق الصحیح السابق أیضا» که آن هم خصوصیت کار را توضیح داده است.

روایت سوم در کراهت صلاة عند الطلوع و الغروب

حديث المناهي المروي عن المجالس و غيرها مسندا عن جعفر بن محمد عن آبائه‌  (عليهم السلام) قال: «نهى رسول الله (صلى الله عليه و آله) عن الصلاة عند طلوع الشمس و عند غروبها و عند قيامها»‌ و في‌ خبر طويل رواه الصدوق بإسناده عن الحسن (عليه السلام) عن النبي (صلى الله عليه و آله) مشتمل على أسرار الفرائض «و أما صلاة الفجر فان الشمس إذا طلعت تطلع على قرن شيطان، فأمرني ربي عز و جل أن أصلي قبل طلوع الشمس صلاة الغداة، و قبل أن يسجد لها كافر، لتسجد أمتي لله عز و جل»‌.[3]

روایت سوم «حديث المناهي المروي عن المجالس و غيرها مسندا عن جعفر بن محمد عن آبائه‌ قال: «نهى رسول الله (صلى الله عليه و آله) عن الصلاة عند طلوع الشمس و عند غروبها و عند قيامها»‌» این هم از حدیث مناهی که در بهجة الفقیه به آن اشاره فرمودند؛ فرمودند: «و حديث المناهي المرويّ عن «المجالس» فيهما و فی الثالث» یعنی الان این حدیث مناهی، هم طلوع را دارد هم غروب را دارند و هم قیام را دارد که نزدیک زوال ظهر بود.

«و كذا ما روى «الصدوق» عن النبيّ صلى الله عليه و آله و سلم في خصوص الطلوع» همان دنبالش آمده «و في‌خبر طويل رواه الصدوق بإسناده عن الحسن (عليه السلام) عن النبي (صلى الله عليه و آله) مشتمل على أسرار الفرائض «و أما صلاة الفجر فان الشمس إذا طلعت تطلع على قرن شيطان، فأمرني ربي عز و جل أن أصلي قبل طلوع الشمس صلاة الغداة، و قبل أن يسجد لها كافر، لتسجد أمتي لله عز و جل»» این روایت خیلی مفصل نقل شده و در کتب متعدد حدیثی آمده است. حضرت رمز نماز فجر را که می‌خواهند توضیح بدهند می‌فرمایند پنج تا نماز برای این امت واجب شده؛ وقتی می‌رسند رمز نماز صبح را توضیح دهند، توضیحش این است که چون وقت طلوع شمس وقتی است که خورشید علی قرن شیطان طلوع می‌کند و با طلوع بر قرن شیطان عبدة شیطان سراغ عبادت او می‌روند خدای متعال به امت اسلامیه گفته قبل از این که این‌ها سراغ عبادت شمس بروند شما سراغ عبادت خدا بروید. پس برای این که رمز تشریع نماز فجر را بفرمایند به رمز کراهت یا حرمت نماز عند طلوع الشمس اشاره کردند چون قول به حرمت هم دارد. چون عندالطلوع آن بدی را دارد مسلمین مأمور شدند که عند الفجر به مقدار معتنابهی قبل از طلوع بخوانند. علی ای حال این روایت متعدد نقل شده است.

روایت چهارم و پنجم در مساله

خبر سليمان بن جعفر الجعفري المروي في الوسائل و البحار عن العلل «سمعت الرضا (عليه السلام) يقول: لا ينبغي لأحد أن يصلي إذا طلعت الشمس، لأنها تطلع على قرني شيطان، فإذا ارتفعت وصفت فارقها، فتستحب الصلاة ذلك الوقت و القضاء و غير ذلك، فإذا انتصف النهار قارنها، فلا ينبغي لأحد أن يصلي في ذلك الوقت، لأن أبواب السماء قد غلقت، فإذا زالت الشمس و هبت الريح فارقها»‌ و‌النبوي المروي عن المجازات النبوية مرسلا «إذا طلع حاجب الشمس فلا تصلوا حتى تبرز، و إذا غاب حاجب الشمس فلا تصلوا حتى تغيب»‌[4]

«‌و‌خبر سليمان» که در بهجة الفقیه فرمودند: «و ما عن «العلل» عن الرضا عليه السلام في الطلوع» فقط! که الان دیدید فقط نماز فجر بود، چیز دیگری در این روایت نبود.

بعد «و ما روي عن «المجازات النبويّة» في الطلوع و الغروب.» در جواهر این جا یکی دیگر هم داشتند؛ «سلیمان بن جعفر الجعفری سمعت الرضا (عليه السلام)» که ایشان بعدش می‌فرمایند. مجازات النبویّة چیست؟ مرسلا که سند ندارد «إذا طلع حاجب الشمس فلا تصلوا حتى تبرز» وقتی که حاجب شمس طلوع کرد؛ حاجب طرفین چیز است، آن ابروی چیز است. راجع به حاجب یک وقتی در بحث مغرب مفصل بحث شد. وقت غروب حاجب الشمس بالای آن است یا پایین آن است؟ این روایت دلالت دارد که حاجب الشمس وقت غروب روی حساب ظاهرش لبه زیرین شمس است و وقت طلوع حاجب الشمس بالای آن است. آن زن عرب گفت که حاجب‌های آن را بخور، اگر یادتان باشد لسان العرب بود یا جوهری بود که یک قرص نان آورد گفت فقط وسطش را نخور، حاجب یعنی اطرافش را هم بخور. لذا حاجب، اطراف قرص شمس است، لبه‌های این جسم کروی است. کما این که به شعاع شمس هم حاجب گفته شده که در لغت آمده است. هر کدام از این‌ها برای خودش نور دارد؛ یک نوری که قبل و بعدش هست منعکس می‌شود. به آن نور هم حاجب گفتند. چرا؟ چون حاجب به معنای ابرو می‌آید، ابروی یک جسم کروی، محیطش است. حاجب به معنای دربان هم می‌آید. آن شعاع قرمز رنگ شدید خورشید که قبل و بعدش هست اولی که می‌خواهد بیاید پیدا می‌شود و بعد هم که غروب می‌کند تا یک مدتی هست این حاجب الشمس می‌شود یعنی کأنه دربانش است؛ اول خودش می‌آید خودش را نشان می‌دهد تا خورشید دنبال آن بیاید. علی ای حال در روایت این این طوری است «إذا طلع حاجب الشمس فلا تصلوا حتى تبرز» وقتی نور خورشید پیدا شد یا وقتی آن لبه‌ی بالایی خورشید پیدا شد دیگر نماز نخوانید تا خورشید بالا بیاید و آن زردی نورش از بین برود «و إذا غاب حاجب الشمس» وقت غروب هم، وقتی حاجب الشمس غیبوبة پیدا کرد که ظاهر این مرسله‌ی مجازات نبویه همان غاب نه یعنی تمام بالای او، آن که وقت نماز مغرب در افق مستوی، این جا یعنی همان وقتی که لایه‌ی زیرین و آن محیط طرف پایین خورشید متصل به افق شد و قرصش کاملا بیرون افق است، خیال می‌کنیم اظهر معانی در این روایت همین باشد «و إذا غاب حاجب الشمس فلا تصلوا حتى تغيب»‌ نماز را نخوانید تا غائب شود. اگر غیبوبة حاجب الشمس را بالایش بگیرید حتی تغیب را باید معنا کنیم که یعنی حتی تغیب شعاعه تا دیگر کاملا نورش فروکش کند. این هم نکاتی درباره‌ی مرسل بود که حاج آقا فرمودند: «و ما روي عن «المجازات النبويّة» في الطلوع و الغروب.».

استناد به خبر حلبی در مساله

خبر الحلبي عن الصادق (عليه السلام) «لا صلاة بعد الفجر حتى تطلع الشمس، فان رسول الله (صلى الله عليه و آله) قال: إن الشمس تطلع بين قرني شيطان، و تغرب بين قرني شيطان، و قال: لا صلاة بعد العصر حتى تصلى المغرب»‌[5]

«و في خبر «الحلبي» التعبير عن المورد بما بعد الفجر إلى الطلوع، و ما بعد العصر إلى الغروب مع التعليل بالنبوي» روایت حلبی در همان صفحه‌ی دویست‌وهشتاد‌وچهار جواهر هست که «خبر الحلبي عن الصادق (عليه السلام) «لا صلاة بعد الفجر حتى تطلع الشمس» نماز صبح خواندید دیگر نباید نماز بخوانید تا خورشید طلوع کند «فان رسول الله (صلى الله عليه و آله) قال: إن الشمس تطلع بين قرني شيطان، و تغرب بين قرني شيطان، و قال: لا صلاة بعد العصر حتى تصلى المغرب»» چرا؟ چون وقتی بعد از عصر نماز بخوانید باز نماز شما سراغ وقت غروب می‌رود. یعنی «لا صلاة بعد الفجر حتی تطلع و لا صلاة بعد العصر حتی تغرب» خودش یک نحو از جنودِ همان «لا تصل عند طلوع الشمس و عند غروبها» است. چون این دو تا وقت وصل به طلوع و غروب می‌شود. این هم برای روایت حلبی است که فرمودند: ‌«و في خبر «الحلبي» التعبير عن المورد» که طلوع و غروب باشد «بما بعد الفجر إلى الطلوع، و ما بعد العصر إلى الغروب مع التعليل بالنبوي. ليس موافقاً للمعلَّل،» با آن چیزی که به آن تعلیل شده بود موافقت نداشت. «لا صلاة بعد الفجر حتی تطلع الشمس» چرا؟ چون «إنّ الشمس تطلع بین قرنی شیطان». چون روایت دارد طلوع و غروب بر قرن شیطان و حال آن که بعد الفجر و بعد العصر خیلی فاصله تا طلوع و غروب است لذا می‌فرمایند: «ليس موافقاً للمعلَّل» محتوای خود روایت با تعلیلش که «تطلع بین قرنی شیطان» طلوع است اما معلل ما و علت ما طلوع بین قرنی شیطان است. معللش این است که پس بعد از نماز صبح دیگر نماز نخوان. نماز صبح هنوز تا طلوع یک ساعت مانده است؛ خیلی مانده است. این دلیل برای او نمی‌شود. بعد می‌فرمایند مگر این که بگوییم منظور این نیست که بعد از نماز فجر یعنی ولو هوا تاریک است؛ بعد از نماز فجر به نحوی که نزدیک طلوع است. بعد از نماز عصر به نحوی که نزدیک غروب است «إلّا أن يحمل» روایت حلبی «علىٰ ما يقرب الطلوع و الغروب نظراً إلىٰ أنّ العلّة تضيّق» خود علت که حضرت فرمودند: «فإن رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم قال إنّ الشیطان تطلع» پس یعنی نمازی که بعد الفجر قرب الطلوع است … روایت این است که تعلیل برای طلوع است، خب صلاة بعد الفجری که تقارن الطلوع، نه هر کدام چون العلة کما أنّها تعمم تضیق. علت می‌گوید که منظور هر نماز بعد الفجری نیست خصوص نماز بعد الفجری که … «نظراً إلی أنّ العلة» که استشهاد به حدیث نبوی باشد «تضیّق» یعنی نمازهای بعد الفجر را ضیق می‌کند، به نماز بعد الفجر عند الطلوع و نماز بعد العصر عند الغروب می‌آورد نه مطلقا. اگر مثلا بعد از نماز ظهر، نماز عصرش را خوانده تا غروب نصف شبانه‌روز مانده، اول زوال ظهر و عصر را با هم جمع کرده خوانده، بگوییم: بعد از نماز عصر دیگر نماز تا غروب مکروه است. این نصف روز را می‌گیرد، نماز نخواند؟! ایشان می‌فرمایند: «العلة تضیق» این که گفتند چون حضرت فرمودند «الشمس تغرب بین قرنی شیطان» پس یعنی آن نماز بعد العصری که مقارن با غروب می‌شود نه هر نماز بعد العصری. پس «إنّ العلة تضیّق إذا لم يحمل هذا الاختلاف علىٰ أنّ منشأ ذكر الأصل، التقيّة» تقیه یک حرفی است که اساساً این روایت را چه کار کنیم؟ «عمّن يحرّمون الصلاة مستدلّين بالنبوي.».

 

برو به 0:18:01

 

و قد أكثر الفقيه الجليل محمد بن محمد بن النعمان في كتابه المسمى ب «افعل لا تفعل» من التشنيع على العامة في روايتهم ذلك عن النبي (صلى الله عليه و آله) و قال انهم كثيرا ما يخبرون عن النبي (صلى الله عليه و آله) بتحريم شي‌ء و بعلة تحريمه و تلك العلة خطأ لا يجوز ان يتكلم بها النبي (صلى الله عليه و آله) و لا يحرم الله من قبلها شيئا، فمن ذلك ما أجمعوا عليه من النهي عن الصلاة في وقتين عند طلوع الشمس حتى يلتئم طلوعها و عند غروبها، فلو لا ان علة النهي انها تطلع و تغرب بين قرني الشيطان لكان ذلك جائزا، فإذا كان آخر الحديث موصولا بأوله و آخره فاسد فسد الجميع.[6]

از مرحوم شیخ مفید نقل کردند، هم در جواهر آوردند هم در حدائق آوردند، در مدارک هم آمده که حدائق هم از همان جا نقل کردند فرمودند: «و قد أكثر الفقيه الجليل محمد بن محمد بن النعمان في كتابه المسمى ب «افعل لا تفعل» من التشنيع على العامة في روايتهم ذلك عن النبي (صلى الله عليه و آله) و قال» فضای حدیث انصافش این است که وقتی مراجعه کنیم طوری است که به ذهن انسان عدم صدور نمی‌آید؛ فعلا با جهت صدور کار نداریم. این که بگوییم: این‌ها صادر نشده خیلی به ذهن دور می‌آید. فریقین نقل کردند. الان چهار موضع در صحیح مسلم آمده، یک موضع در صحیح بخاری آمده است «الشمس تطلع بین قرنی شیطان». در صحیح‌ترین کتاب‌های حدیثی آن‌ها چهار مورد در صحیح مسلم و یک مورد در صحیح بخاری آمده است. در کتب ما در کافی حدیثش صحیح است، سند خوب است و آن هم به امام معصوم علیه‌السلام برای نماز میت می‌رسد. فضا، فضای تقیه نیست؛ استدلالش دور می‌آید که «فیه رکوعٌ و سجود» استدلال به این کرده که نماز میت را بخوان چون در نماز میت رکوع و سجود نیست. خب در این فضا بگوییم حضرت دارند تقیه می‌کنند؟! بعداً هم به روایت «انّ الشمس تطلع» استشهاد می‌کنند.

 

جالب این است که یک روایت در تضعیف مفاد این‌ها تا توقیت نمی‌بینید لذا از مرحوم صدوق حالت توقف نقل شده است؛ این طوری از صدوق نقل می‌کنند می‌گویند: مرحوم صدوق در کتاب من‌لایحضر حال توقف دارند؛ روایات کراهت را آوردند بعد گفتند: لکن عده‌ای از مشایخ ما از محمد بن جعفر اسدی هم برای من نقل کردند که از طرف توقیع شریف از طرف محمد بن عثمان عَمری دومین نائب خاص برای من آمد که حضرت فرمودند: نه؛ اگر این طوری است که مردم می‌گویند که انّ الشمس تطلع بین قرنی شیطان، فما أرغم انف الشیطان من الصلاة؟! چه چیزی بیشتر از نماز است که بینی شیطان را به خاک می‌مالد؟ «فصلّ و أرغم أنف الشیطان». بعد نماز را بخوان بینی شیطان را به خاک بمال. این طور چیزی آمده و مرحوم صدوق حالت توقف پیدا کردند یعنی تردید در اصل مفاد روایت پیدا کردند و لذا این مطرح شده که چه بسا تمام روایات قبلی که هیچ روایتی بر ضدش نیست و یک نحو توافق روایی بین فریقین بوده، از ناحیه‌ی شیعه  حمل بر تقیه شود و بگوییم: همه تقیةً بوده ولو این که مثل صاحب جواهری این طور تعبیری دارند که می‌گویند: «إلا أنه لا يخفى عليك ما فيه بعد ما عرفت خصوصا بعد التسامح في الكراهة، مع احتمال» می‌گویند بخواهیم یک توقیع را مقابل این همه روایات در طی این همه سال تا خود محمدبن‌جعفر وفاتش 312 بوده، مرحوم نجاشی اسمش را می‌آورند می‌گویند: خوب هم هست، خودش صدوق ثقه است، صحیح الحدیث است فقط «یروی عن الضعفاء» در اعتقاداتش هم جبری و تشبیه به او نسبت دادند. «یروی عن الضعفاء» برای مانحن فیه صدمه ندارد چون خودش دارد بلاواسطه از توقیع محمد بن عثمان نقل می‌کند، واسطه نخورده که بگوییم: «یروی عن الضعفاء»؛ توقیع از ناحیه‌ی نائب خاص به دست خودش رسیده پس «یروی عن الضعفاء» برای مانحن فیه هیچ قادحی نیست. فقط عقیده‌ی او به تشبیه و جبر می‌ماند که آن هم ربطی به صدقش ندارد؛ «صادق‌اللهجة» است، در دقائق معارف حالا یا کم گذاشته یا یک چیزی گفته که مقصودش را خوب نرسانده، ما در فهم مراد او مشتبه هستیم یا خود او در فهم مفاد بعض روایات و دقائق معارف مشتبه است، به صدق لهجه او در این که این توقیع درست است ربطی ندارد و این چیزی که دارد می‌گوید دروغ نمی‌گوید. مرحوم صدوق هم ولو این که در فقیه می‌گویند: «روی لی جماعة من مشایخنا» ذکر نکردند، این مشایخ هم در فقیه معلوم نمی‌شود؛ فقهایی هم بودند که از اکمال‌الدین خبر نداشتند گفتند این مرسل شد، صدوق که نگفتند این چه کسی بوده اما چهار نفر از این مشایخ را در اکمال الدین صدوق نقل کردند و چهار نفر هم ولو در کتب رجالی توثیق نشدند اما خب چهار نفر با هم، این هم صدوق به همه می‌گوید: «رضی الله عنهم»، ترضّی صدوق دالّ بر این است که این‌ها را می‌شناخته، شیعه بودند، نزد او محترم بودند. چهار نفر با هم در منطقه‌ی ری نقل کنند از محمدبن‌جعفر اسدی که ولو کوفی الاصل است اما ساکن ری بوده است؛ از اول نقل کنند که این توقیع برای او آمده است و او هم راستگوست. خیلی دور می‌برد که بخواهیم در سند توقیع خدشه کنیم لذا بعد که شیخ مفید هم این را دیدند چه بسا یک نحو دلگرمی محکمی پیدا کردند که روایت قبلی تقیه بوده و معتقد شیعه نبوده است. ولی فضای روایی قطع نظر از محمل تقیه از نظر صدور، ناظر را به اطمینان می‌رساند.این منظور من بود. جهت الصدور تقیه بوده می‌گذاریم بحث می‌کنیم اما این که بگوییم: این روایات در فریقین سنی‌ها آوردند و در شیعه سندش مخدوش است غیر از این که سندش هم صحیح است، بیش از صحت سند است؛ آدم می‌بیند که یک نحو توافق از فریقین در این روایت بوده است به خصوص آن روایتِ تعلیل نماز فجر؛ کتب متعدد من دیدم آوردند. کتب قدیم نه جوامع روایی؛ وافی و وسائل و بحار که سهل است، کتاب‌هایی که یک نحو خودشان مصدرهای اصلی یا مصدرهای واسطه‌ای منفرد هستند، این‌ها تعلیل نماز فجر را مدام ذکر کردند به این که «إن الشمس تطلع بین قرنی شیطان». مرحوم مفید روی این حساب خیلی محکم این را کوبیدند گفتند: یک چیزی است محتوایی است که واضح البطلان است؛ این چیست که هر عالم سنی هم دیده معطل شده چطور معنا کند، به بچه‌ها هم بگویید: تعجب می‌کنند و چشمشان گرد می‌شود، آن وقت یک پیغمبری که أعقل الناس است بیاید بگوید: انّ الشمس تطلع علی قرنی شیطان. آن‌ها مثلا یک حدیثی داشتند حالا کذب بود هر چه بود فضای تقیه هم روایاتش در شیعه آمده است. عبارت ایشان را من بخوانم؛ عبارت خیلی محکم است و سر روایت را به صورت قطع کردن می‌برند، ذبح هم نیست، بیش از ذبح است.

نظر صاحب جواهر درباره توقیع شریف

و على كل حال فما أبعد ما بينه على تقدير الحرمة و بين الصدوق في نفي الكراهة أصلا عنها عند الطلوع و الغروب، و ربما تبعه عليه بعض متأخري المتأخرين، بل هو ظاهر المحكي عن المفيد في كتابه المسمى بكتاب افعل و لا تفعل، و لعله‌ للتوقيع الذي رواه الصدوق و غيره، بل قال الأول: إنه رواه لي جماعة من مشايخنا، و هو مشعر باستفاضته «و أما ما سألت عن الصلاة عند طلوع الشمس و عند غروبها فلئن كان كما يقول الناس: إن الشمس تطلع بين قرني شيطان و تغرب بين قرني شيطان فما أرغم أنف الشيطان بشي‌ء أفضل من الصلاة فصلها و أرغم أنف الشيطان»‌

بل يستفاد منه أيضا حمل نصوص النهي على التقية التي ربما ترجح على الحمل على الكراهة، و لذا جزم بقربه في الوسائل و غيره، إلا أنه لا يخفى عليك ما فيه بعد ما عرفت خصوصا بعد التسامح في الكراهة، مع احتمال إرادة التعريض بهم في التعليل لا المرجوحية، و من هنا بالغ المفيد فيما حكي عنه في الإنكار عليهم بذلك، قال: لأنهم كثيرا ما يخبرون عن النبي (صلى الله عليه و آله) بتحريم شي‌ء و بعلة تحريمه، و تلك العلة خطأ لا يجوز أن يتكلم بها النبي (صلى الله عليه و آله) و لا يحرم الله شيئا، فمن ذلك ما أجمعوا عليه من النهي عن الصلاة في وقتي طلوع الشمس و غروبها، فلولا أن علة النهي أنها تطلع بين قرني شيطان لكان ذلك جائزا، فإذا كان آخر الحديث موصولا بأوله، و آخره فاسد فسد الجميع، و هذا جهل من قائله، و الأنبياء (ع) لا تجهل، فلما بطلت هذه الرواية بفساد آخر الحديث ثبت أن التطوع جائز فيهما، و لعله يريد بذلك نفي الحرمة‌ لا الكراهة، و مع احتمال كونه كلام العمري لا القائم (عليه السلام)، إذ المروي في الفقيه بإسناده عن أبي الحسين محمد بن جعفر الأسدي أنه ورد عليه فيما ورد من جواب مسائله من محمد بن عثمان العمري، و كأنه هو الذي فهمه في المعتبر حيث أسند مضمون التوقيع السابق إلى بعض فضلائنا، لكن فيه أن المحكي عن إكمال الدين و إتمام النعمة و الاحتجاج التصريح بكون الجواب من صاحب الدار (عليه السلام)، هذا. [7]

این که الان دارم می‌خوانم حدائق جلد ششم، صفحه‌ی سیصدودوازده است؛ همین عبارت را مرحوم صاحب جواهر هم در جلد هفت صفحه دویست‌وهشتادوهشت آوردند که فرمودند: «بالغ المفيد فيما حكي عنه في الإنكار عليهم» کتاب «افعل لا تفعل» ایشان شاید نیست. کتاب‌های مرحوم مفید را چاپ کردند، قریب پنجاه تا نمی‌دانم شد یا نشد. مجموعه مولفات ایشان نرم‌افزارش هم ساخته شد. به نظرم یک سی‌دی مستقل هم شاید باشد. علی ای حال به نظرم «افعل لا تفعل» نباشد.

 

برو به 0:26:46

فرمودند«قال: لأنهم كثيرا ما يخبرون عن النبي (صلى الله عليه و آله) بتحريم شي‌ء» عامه خبر می‌دهند حضرت یک چیزی را حرام کردند «و بعلة تحريمه» مثل مانحن فیه می‌گویند: علت تحریمش هم این است. می‌گویند «تطلع بین قرنی شیطان» «و تلك العلة خطأ لا يجوز أن يتكلم بها النبی (صلى الله عليه و آله)» این چه علتی است که هر کسی نگاه می‌کند از این علت در تعجب می‌ماند. اصلا صحیح نیست که پیامبر خدا این را بگویند. «و لا يحرم الله مِن قِبَل چنین علتی «شيئا» چون «إنّ الشمس تطلع بین قرنی شیطان» که خودش چه است تا بگوییم: نماز هم به خاطر این حرام شده یا مکروه شده است در حالی که «و لا یحرم الله من قبل چنین علت خطئی شیئا»  «فمن ذلك ما أجمعوا عليه من النهي» چه طور نهیی؟ یا نهی تحریمی علی قول بعضٍ یا نهی تنزیهی. «من النهی عن الصلاة في وقتي طلوع الشمس و غروبها، فلولا أن علة النهي أنها تطلع بين قرني شيطان لكان ذلك جائزا» اگر فقط به ما می‌گفتند که وقت طلوع و وقت غروب نماز مکروه است و منهی عنه است، تمام شد متعبد هستیم اما می‌گوید: چرا منهی است؟! این علت را که می‌آورد وقتی علت فاسد شد معللش هم فاسد می‌شود. این دو به هم جوشش خورده است؛ می‌گویند: این به خاطر آن است، آن یک چیز بی‌خودی است خب این حکم هم بی‌خودی می‌شود. می‌فرمایند: اگر علت را نیاورده بودند «لکان ذلک جائزا» اما «فإذا كان آخر الحديث موصولا بأوله، و آخره فاسد فسد الجميع» وقتی آن آخرش تعلیلش یک تعلیل بی‌خودی است کل روایت خراب می‌شود. «و هذا جهل من قائله،» که کسی بیاید چنین تعلیلی برای چنین حکمی بیاورد «و الأنبياء (ع) لا تجهل» آن‌ سراپا علم هستند، علم من لدنّا هستند، «فلما بطلت هذه الرواية بفساد آخر الحديث ثبت أن التطوع جائز فيهما» پس مکروه نیست. این احتمال در ذهن می‌آید که مرحوم مفید به آن توقیعی که مرحوم صدوق نقل کردند، مستظهر بودند. وقتی بین شیعه این توقیع پخش شد حضرت فرمودند: «صلّ أرغم انف الشیطان إن کان الناس …» آن چیزی که مردم می‌گویند درست است تو برعکسش کن. وقتی فضای ذهنی عوض می‌شود می‌گوییم: هر چه روایت هم قبلش بوده یک محملی مثل تقیه و غیره است و جهت صدور برای روایات قبلی عوض می‌شود.

شاگرد: این بیان مفید سر تا پا محل اشکال بود؛ این که دلیل نمی‌شود.

استاد: من عبارت ایشان را خواندم که شما شنیدید و شما بفرمایید. علی ای حال این عبارت ایشان بود. انتهی.

چیزی که عرض می‌کنم این است که علی ای حال تعلیل احکام به یک چیزی که ما حمل به ظاهرش بکنیم و بگوییم این «جهلٌ من قائله» چنین تعلیلی ممکن نیست، این که صدوق می‌فرمایند: خوب است، همین طوری است که می‌فرمایند اما گاهی است عبارات محمول بر ظاهرش نیست. همین تجربه‌ای که در عالَم اسلام شده و الی الان هم هست؛ الی الان از دانشکده‌های مهم سعودی و پایان‌نامه‌هایشان، پایان‌نامه‌های خیلی قوی دکتری در تایید قول اهل الحدیث و تجسیم و له یدٌ و وجهٌ و چرا تاویل می‌کنید بیرون می‌آید. اگر ببینید الان سلفیه مبنای خودشان را که دارند می‌گویند: تأویل که باطل است، جالب است که سه بخش مهم خودشان دارند، دو بخشش در سلفیه است که خودشان رد می‌کنند، شیعه مفوضه دارند، مفوضه‌ی شیعه معروف است غلات هستند، سلفی‌ها یک مفوضه دارند، آن‌ها بین خودشان اگر مفوضه را بزنید، گروه مفوضه‌ی آن‌ها این است که سلفی‌های اهل حدیث از دست آن‌ها ناراحت هستند. آن‌ها می‌ گویند: تأویل که ممنوع است؛ وقتی در نص می‌آید ید الله، نگویید: ید یعنی قدرت؛ آخر دست یعنی قدرت؟! کدام عاقلی می‌گوید: وقتی دست می‌گوییم، دست یعنی قدرت؟! معنای مجازی‌اش است. شما حق ندارید معنای مجازی را بگیرید. وقتی معنای حقیقی در نص می‌آید تأویل ممنوع است. خب حالا تأویل ممنوع، ما نمی‌گوییم: «أراد الله من الید القدرة»، مگر ما مرید را از علم او خبر داریم؟! چه می‌دانیم خدا چه اراده کرده است؟! وقتی ما نمی‌دانیم تأویل ممنوع است. خب حالا چه؟ بگوییم: خدا همین معنای دست را اراده کرده است؟ این جا دو شعبه می‌شوند؛ مفوضه‌‌ی آن‌ها می‌گویند: «نفوض معنی المراد الی الله سبحانه» خدا هر چه اراده کرده خودش می‌داند. این آقایانی که پایان‌نامه می‌دهند و اهل حدیث اصلی هستند می‌گویند: مفوضه اهل بدعت هستند و از دین فاصله گرفتند؛ وقتی در قرآن آمده آن وقت ما مرادش را ندانیم؟! یعنی چه؟! اگر ما مراد را نمی‌دانیم پس چرا خدا برای ما فرستاده است؟ دست یعنی دست! بر ما واجب است که بر معنای حقیقی حمل کنیم. «نفوض معنی المراد الی الله» غلط است. بله «لا نعلم الکیفیة» معنای دست همان معنای حقیقی است فقط این که چطوری است نمی‌دانیم. «و الکیفیة مجهولٌ». نگویید نمی‌دانیم معنای مراد چیست، تأویل که نکنید، احاله به مراد الهی هم نکنید، همینی که می‌فهمید درست است. فرستادند که ما بفهمیم، نفرستادند که بگوییم: نمی‌دانیم منظور چیست. فرستادند بدانیم و می‌دانیم، مراد همین است، فقط کیفیت را نمی‌دانیم و کیفیت مجهول است. خیلی دستگاه عظیمی است.

در چنین فضایی مرحوم مفید … مثلا آیه شریفه می‌آید: «الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى»[8] حالا یک روایت بین اهل سنت می‌آید که کاملا هم خدای متعال آن عرشی که کرسی اوست و روی آن نشسته کاملا قد و قواره است، نه خیلی وسیع است که خدای روی آن کوچک شود، نه خیلی کوچک است که مقداری زانوها و شانه‌ها بیرون بزند فقط به اندازه‌ی به نظرم انگشت پا به اندازه‌ی خیلی کمی انگشت پا از عرش بیرون زده که خدای متعال «استوی علی العرش». الان روایتش یادم نیست.

شاگرد: استواء صدق می‌کند، اکبریت هم صدق می‌کند.

استاد: بله اکبریت هم هست و شاید به اندازه‌ی یک ابهام الرِجل شاید … روایتش هست.

مرحوم مفید می‌توانند بیایند بگویند این خدا روی کرسی نشسته این چه حرفی است؟! اما اصل «علی العرش استوی» هم می‌توانید کاری کنید؟! «علی العرش استوی» طوری لسان وحی آمده که این را دارند می‌گویند. می‌گوییم نشسته روی کرسی، شما چه کار دارید تأویل کنید؟ روی کرسی نشسته است! خب پس وقتی ما با یک موردی قطعی مواجه می‌شویم، وقتی دنبالش می‌رویم اصلا «إنا معاشر الانبیاء امرنا أن نکلم الناس علی قدر عقولهم» مطالب خودشان را به اندک چیزی حامل پیدا می‌کند؛ حامل یعنی یک چیزی را می‌گیرد مقصود خودشان را روی آن سوار می‌کنند و در دل تاریخ می‌فرستند. همین طور با انگیزه‌های مختلف افراد می‌گویند  نقل می‌شود و هر کس رسید مناسب خودش برمی‌دارد آن محمول را از روایت می‌گیرد و حاملش هم … «ربّ حامل فقه إلی من هو فقیه» این دنباله‌ی روایت است.

 

برو به 0:36:12

بنابراین اصل این که ما بگوییم: یک تعلیل کذاست و جور درنمی‌آید به صرف این که ظاهرش جور درنیاید ما نظیرش را در آیات شریفه که قطعی است داریم که خود شما شروع به معنا کردن و توضیح دادن و تأویل کردن می‌کنید؛ خب وقتی یک جا ممکن است ما قاطع نمی‌شویم که شبیه همین در یک جای دیگر آمده باشد که منظور صحیح از آن مراد است اما به لسانی که عرف می‌فهمد بیان شده خب عده‌ای مثل این که در آیه‌ی قرآن سراغ تشبیه و مجسمه رفتند، خب عده‌ی‌ دیگری هم در فهم این‌ها مجسمه‌ای می‌شود شبیه آن؛ مجسمه مناسب خودش.

شاگرد: فکر می‌کنم یک فرمایشی از صاحب حدائق بود؛ مدت‌ها پیش دیده بودم که یکی از این تعلیل‌هایی که در یک روایت آمده بود دیدم ایشان ذیلش احتمال دادند این دلیل، دلیل اقناعی باشد یعنی نه این که واقعاً این اراده شده باشد. تلقی من این بود که دلیل، دلیل اقناعی باشد. حالا سوالم این است که آیا امکان دارد در مقام اقناع که «نکلم الناس علی قدر عقولهم» بالاخره حالا آمده از یک فلسفه‌ی احکام می‌خواهد سوال کند، راوی ذهنش یک درگیری و مشغله‌ای دارد در حالی که اصلا دلیل نباشد، واقعا صدر و ذیل هیچ سازگاری نداشته باشد ولی شنونده می‌شنود قانع می‌شود و دنبال کارش می‌رود، بر این فی نفسه  اشکالی مترتب است؟

استاد: نه ولی در مانحن فیه این فرمایش شما جاری نیست. چرا؟ اقناع برای آن جایی است که یک حکمی ثابت است و همه می‌دانند، کسی در فلسفه و علتش گیر می‌افتد و حالا دغدغه دارد. نزد امام می‌آید یک چیزی می‌گویند دلش آرام شود. حکم که ثابت بود، دنبال فلسفه و علتش بود مدام حالت تشنج ذهنی داشت اقناعش می‌کنند به خلاف مانحن فیه که ابتداءٌ من الشارع است. یعنی خود شارع همان وقتی که حکم را فرموده کنارش علت را هم فرموده بدون این که اصلا کسی دغدغه  و فکری داشته باشد و به فرمایش مرحوم مفید در مانحن فیه تعبد خیلی آسان‌تر از درک علت است، از یک اقناع راحت‌تر است. به شما بگویند اول طلوع و غروب نماز نخوان، می‌گوید: خب … اما اگر بگویند چون «تطلع بین قرنی شیطان» در این صورت کار بدتر شد یعنی آن تعبد را تضعیف می‌کند و به تعلیلی که نمی‌فهمیم دچار می‌‌کند و مدام این لوازم را دارد. لذا آن فرمایش شما فی حدنفسه خوب است و برای مانحن فیه ظاهرا مورد نداشته باشد.

شاگرد: این که الان شما روایت را با آیه قرآن سنجیدید …

استاد: نسنجیدم! من روایت را با قرآن نسنجیدم. من گفتم مرحوم صدوق می‌گویند: این خلاف عقل است، معلوم است واضح است، من عرض کردم نظیر دارد. سنجش غیر از نظیر داشتن است. اگر می‌گفتید: در قاموس شریعت اسلامیه جایی نیست که یک جمله‌ای بیاید که برهان بر خلافش باشد مجبور باشیم تأویل کنیم؛ می‌گفتید: چنین چیزی نیست. خب نظیر این‌ها هم که می‌آید همه را باید بشویید کنار بگذارید چون نیست اما اگر می‌گوییم: در نحو بیانات شارع، بیاناتی در عرف عام است، چیزهایی به کار می‌رفته که ناچار هستیم تأویل کنیم. اصلا برهان داریم که این طوری نیست. خب وقتی شارعی لسانش در قطعیات این طوری است که ما برهان بر خلاف ظاهرش داریم و مجبور هستیم تأویل کنیم که تأویلش هم از خود اهل‌البیت می‌گیریم؛ در آن که مشکلی نداریم ولی اصل خود ظاهرش را قطع داریم مراد نیست. وقتی این چنین است اگر یک مورد جدیدی هم آمد که با عقل جور درنمی‌آید ولی قابل تأویل است؛ شما می‌توانید صریحاً بگویید: خلاف عقل است و قطعاً صادر نشده است؟«لا یتکلم به نبیٌّ»! این عرض من است. چون یک مورد دیدیم نمی‌شود بگویند … این هم قابل تأویل است. نمی‌خواهم قیاس کنم. این خیلی تفاوت است. آن جا برهان داریم که نمی‌شود ولی این جا حتی بر ظاهرش هم برهان عقلی برخلافش نیست، دیروز هم عرض کردم، باید جلو برویم تا ببینیم مفاد چیست. بله در این که یک تخیل بچه‌گانه‌ای از این باشد معلوم است منظور خود روایت این نیست یعنی یک طوری اول روایت را معنا کنیم بعد بگوییم: «هذا مما یضحک به الصبیان» صبیان هم به این می‌خندند. خب شما چرا طوری معنا می‌کنید که می‌گویید: «یضحک به الصبیان»؟ از اول بایست طوری بفهم که معنایی باشد که هم با ظاهرش سازگار باشد و هم خیلی محتاج آن چیز نباشد. حالا اگر شما هم چیزی در ذهنتان بود بفرمایید. این فرمایش ایشان در این تقیه  که الان در عبارت حاج آقا رسیدیم که فرمودند: «إذا لم يحمل هذا الاختلاف علىٰ أنّ منشأ ذكر الأصل» یعنی اصل روایتی که آن‌ها می‌گویند «التقيّة عمّن يحرّمون الصلاة مستدلّين بالنبوي.».

مرحوم صاحب جواهر مقداری عبارتشان این است که توقیع آمده، امر هم کراهت است و ازنظر فقیهی مثل ایشان در کراهت امر سهل است، روایات قبلی برای حکم به کراهت بس است اما این مفاد یک روایت بعد از آن همه بیاید حکومتی بر همه‌ی این‌ها پیدا کند که از طریق یک نفر محمدبن‌جعفر آن هم برای ما نقل شده، بعضی‌ها هم که خواستند خدشه کنند گفتند: محمدبن‌جعفر می‌گوید از سوالاتی که از محمدبن‌عثمان پرسیدند، از ناحیه‌ی حضرت نگفته است؛ نه! در یک کتاب شاید فقیه این طور آمده، در فقیه آمده که «روی مشایخنا» از محمدبن‌جعفر «فی مسائله من محمد بن العثمان العمری» اما مسائلی که توقیع شریف بوده، در کمال الدین و در احتجاج همه تصریح می‌شود که «صاحب الدار الی صاحب الزمان صلوات الله و سلامه علیه» این طور نیست که بخواهیم از مطلب شانه خالی کنیم که به معصوم نمی‌رسد. در جاهای دیگر گفته شده ولو در فقیه به همان نائب خاص ختم شده است.

شاگرد: عَمروی هم شخصیت علمی نداشته و بیشتر شخصیت واسطه بوده است. شخصیت فقیه به آن معنا نبوده که محل ابتلاء باشد، مرجع نبوده است.

استاد: بله این‌ها وکلاء بودند اما در عین حال وکلایی بودند که این طور نبوده که فقیه نباشند به خصوص حسین‌بن‌روح؛ حسین‌بن‌روح نائب سوم از نظر علمی شخصیت بسیار بالایی دارد؛ این طور نیست که فقط وکیلی باشد که فقط وجوهات بگیرد و فقط واسطه در وکالت امور مالی باشد. به هر حال آن جای خودش است. تلقی شیعه نسبت به حرف‌هایی که از نواب می‌شنیدند تلقی ختم بوده یعنی در حرف آن‌ها از ناحیه‌ی آن‌ها می‌آمده حالت دغدغه نداشتند و یک اطمینانی به این‌ها داشتند.

شاگرد: جلالت شأن ایشان مانعی ندارد که کاملاً در آن مسیر قرار داده باشند که هیچ چیزی از خودشان نگویند.

استاد: بله هر چه باشد از خودشان چیزی نگویند حتی آن چیزی بود که کرامت حسین‌بن‌روح بود که از دل او خبر داد و پاسخ سوالش را داد بعد شب به منزل رفت مدام تردید کرد گفت حسین‌بن‌روح نگفت که من از آقا شنیدم؛ خودش گفت مدام تردید کرد. در همان غیبت شیخ در اکمال الدین هست؛ تردید کرد خودش می‌گوید: فردا خواستم بیایم همین در منزل حسین بن روح وارد شدم ایشان گفت: «کلُّ ما قلتُه فهو عن الاصل الحجة» او گفت: خیال نکن که من خودم این‌ها را گفتم. حالا من نقل به معنا کردم ولی «عن الاصل الحجة» شاید عبارت همین طوری است. بنابراین مرحوم صاحب‌جواهر خیلی محکم به این توقیع میدان نمی‌دهند می‌گویند: «إلا أنه لا يخفى عليك» می‌گویند: علماء جزم پیدا کردند، توقیع را حاکم کردند بعد می‌گویند: «إلا أنه لا يخفى عليك ما فيه بعد ما عرفت» کراهت این همه روایت ما آوردیم، چطور بخواهیم دست از او برداریم «و مع احتمال كونه كلام العمروي» نه حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه «إذ المروي في الفقيه بإسناده عن أبي الحسين محمد بن جعفر الأسدي» ولی بعد دنبالش می‌گویند: در اکمال الدین و احتجاج تصریح به نام حضرت شده که محمد بن عثمان خودش نگفته بود. عرض من این است که ایشان فرمودند یک کلمه صاحب جواهر … فرمودند: «مع احتمال إرادة التعريض بهم في التعليل لا المرجوحية» یعنی توقیع شریف نمی‌خواهد بگوید نماز مکروه نیست، نماز که مکروه است، علتش را اعتناء نکنید و فقط تعریض به تعلیل است. ولی ظاهر توقیع را هر کس بخواند این احتمال بعید است. چون حضرت می‌فرمایند: «صلّ و أرغم» نه این که بگویند نماز را که نخوان ولی علت درست نیست بلکه تشویق می‌کنند که بخوان یعنی کاملاً رد علت و معلّل است. ظاهر عبارت و مجموع سیاق عبارت توقیع ردّ علت و معلّل با هم است. فقط یک احتمال می‌ماند که دیروز عرض کردم که حالا زنده بودیم فردا بیشتر عرض می‌کنیم؛ آن احتمال این است که حضرت فرمودند: «فلئن كان كما يقول الناس» نکته‌ای که در توقیع است و ظریف است این است که نمی‌گویند:«إن کان کما روی» ولو او می‌گوید:«روی» اما «إن کان کما یقول الناس» حضرت کاری با تعلیل و معلل ندارند می‌خواهند یک مطلبی بگویند که اگر یک روایتی بوده از باب «أنال فأنال» است؛ چون در روایت حضرت فرمودند: «إن جدّنا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم أنال فأنال ولم یکن العلم الصحیح الا عندنا اهل البیت» یعنی کار جد ما این بود که حکمت را در یک سطح خاص خودش بیاورند که قابل انتشار در عرف عام است و پخش کنند؛ «أنال فأنال» اما برای فهم آن چه که حضرت گفتند و تأویل اصلی و مراد ایشان باید پیش ما بیاید. لذا حضرت می‌گویند: «فلئن كان كما يقول الناس» اگر این چیزی که مردم می‌فهمند است نماز بخوانید اما این که روایت دروغ است و جد ما این را نگفتند خب پیش ما بیایید، ما بگوییم اگر گفتند: منظورشان چه بوده است. و لذا شیخ صدوق هم که انکار می‌کنند، انکار محتوایی اگر به ظاهر حدیث می‌کنند ما حرفی نداریم اما انکار اصل روایت علی ای تقدیر باشد همان سوالی است که عرض شد.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 

برو به 0:48:39

 

شاگرد: در زمان نائبان خاص با این که فقهاء و علمای بزرگی بودند چطور نواب کسانی بودند که به فقاهت و علمیت معروف نبودند؟

استاد: آن‌ها باید طوری باشند که از جمیع جهات بتوانند واسطه باشند؛ به صرف عالم بودن مجوز نیست .روحیات و نورانیتشان همه دخالت دارد. در زیارت‌نامه‌ی حسین بن روح در مفاتیح به این مطلب اشاره دارد.

شاگرد: مقام علمی برای ادعای چنین مقامی کافی است؟

استاد: نه! به خاطر این که آن فهم واقعیت نورانیت آن عالم خاص را ما باید به نص بدانیم و الا به صرف این که هر کس گفت: من عالم معنویات هستم، آن یکی عالم ظاهر است، عالم معنویات بالاتر است، چه کسی است که برتر را نخواهد. از اول هم که می‌بیند دو گروه هستند یکی می‌گوید: عالم ظاهر هستم و می‌گوید: من جزء عالم باطنی هستم. به ادعا که درست نمی‌شود. این که راهش را بستند «من ادعی المشاهدة» برای همین بود. آن مقام، نص خاص می‌خواهد؛ کسی هم که مدعی‌اش باشد «فهو کذّاب مفتری» است. پس راه نیابت خاصه‌ای که آن مقام بود بسته شده، حالا علماء و کسانی که در علمیت و جامعیت بین علم و عمل و تقوا سرآمد باشد می‌مانند. نمی‌شود بگویند چون امیرالمومنین در غدیر منصوب شدند الان هم هر کس ادعای معنویت کرد امام معصوم است؛ می‌شود گفت؟! یک جاهایی است که جز إخبار من عندالله راهی ندارد.

 

تاویل-مفوضه-جوامع روایی- قرن شیطان- جهة صدور-نواب اربعه-عمروی-حسین بن روح- المجازات النبويّة-وقت غروب-وقت طلوع-عبده‌ی شیطان-حاجب‌الشمس.

 


 

[1] بهجة الفقيه، ص: 161‌

[2] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 282‌

[3] همان، 282-283

[4] همان، ص283

[5] همان، ص 284

[6] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌6، ص: 312‌

[7] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 288‌-289

[8] سورة طه، آیة 5

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است