1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. اصول فقه(١٠)- ادامه ادله قائلین به جزء لا یتجزا و...

اصول فقه(١٠)- ادامه ادله قائلین به جزء لا یتجزا و جواب آن همراه با بحث ازمقوله متی و زمان و حرکت

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=27768
  • |
  • بازدید : 12

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

دلیل سوم قائلین به جزء لا یتجزّا

الثّالث: أنّ الزّمان غير قارّ الذّات، فالموجود الحاضر منه غير متّصل بما مضى منه لكونه معدوماً، ولا يتصوّر اتّصال الموجود بالمعدوم. فإذا انقضى هذا الجزء و وجد جزء آخرَ يكون هو أيضاً غير منقسم وغير متّصل بما سبقه، بل منفصل عنه كما هو عن سابقه . وهكذا فالزّمان ليس إلاّ آنات منفصلة لا أمراً متّصلاً، فيكون الحركة والمسافة أيضاً كذلك.والجواب عنه: أنّ الزّمان الموجود إنّما هو أمرٌ بسيطٌ يقال له الآن السّيال، وهو بازاء الحركة المتوسطيّة وما ينقضي منه، ويتجدّد ليس إلاّ نسباً واضافات اعتباريّة، فلا يلزم ما ذكرت ، وسيأتي تحقيق ذلك في مبحث الزّمان.[1]

 «أنّ الزّمان غير قارّ الذّات، فالموجود الحاضر منه غير متّصل بما مضى منه» این دلیل سوم برای کسانی است که قائل به جزء لایتجزا هستند و مبنای معروف را در پیوستگی جسم و حرکت رد می‌کنند و حرفشان این است که زمان ذاتش قرار ندارد مثل یک خط نیست. یک خط ده‌سانتی نصف این‌طرف و آن طرفش با هم موجود است. این قارالذات است. درباره دلیل سوم صحبت می‌کردیم.خط کم متصل قار الذات است؛ یعنی یک هویتی و کلیتی دارد و ثابت است و نصف راست و چپ دارد این دو نصفه با هم موجود است این‌جور نیست که اول یکی موجود شود و بعد دیگری به وجود بیاید آن هم این‌طور نیست که قسم جدید که بخواهد موجود شود نصف دیگر از بین برود؛ بلکه قار الذات است؛چپ و راست با هم ذاتی است اما زمان غیر قار الذات است؛ یعنی یک ذاتی دارد که هر بخشی از آن ذات بخواهد بیاید، مشروط به انعدام دیگری است و بعدی هم بخواهد بیاید باید این معدوم شود اصلاً دوتایی با هم جمع نمی‌شوند و امکان ندارد همه اجزا زمان که غیر قار الذات است مثل حرکت در تحقق با همدیگر جمع ‌شوند.

شاگرد: چون وجود و عدم را در مقطع‌های آن می‌بینیم.

استاد:لذا قرار یعنی ثبات «انما الدنیا دار مجاز و الآخرة هی دار قرار» یعنی ثبات، قرَّ ای ثبت « خذوا من ممرکم لمقرکم» مرور و مقر لذا قار الذات ذاتش ثابت است؛ اما غیر قار الذات خودش است؛ اما خودش خودیتی است که ثابت نیست اجزاء آن باید معدوم شود تا جزء بعدی به وجود بیاید حالا که این‌طور شد این‌ها مقدمه قرار داده شده تا مطلب بعدی آماده شود «ان الزمان غیر قار الذات» یک ذاتی که همه اجزائش دفعة با یکدیگر باشد نیست «فالموجود الحاضر منه غیر متصل لما مضی منه» وقتی غیر قار الذات است. یک‌جزئی دارد که الآن است  جزئی هم قبلاً داشته است و جزئی هم بعداً دارد چه مانعی دارد یک وجود است و به هم متصل است می‌گویند این نمی‌تواند به جزء قبل وصل شود کلمه وصل به کار نبرید چرا؟ چون می‌دانیم جزء قبلی زمان معدوم شده و دیگر نیست اگر معدوم نشده بود الآن  نمی‌رسید پس معدوم شد کما اینکه این جزء الآن باید معدوم شود تا جزء بعد بیاید تا این معدوم نشود نمی‌آید و می‌دانیم اتصال موجود به معدوم ممکن نیست؛ چون معدوم است اتصال برایش معنا ندارد. چرا معدوم است؟ زیرا غیر قار الذات است. پس از غیر قار الذات استفاده کرد که جزء قبلی معدوم است از منعدم بودن جزء قبلی استفاده کرد که اتصال به آن ممکن نیست وقتی اتصال ممکن نشد؛ یک شیء منفرد و منعزل از جزء قبل و بعد می‌شود.

شاگرد: تعبیر کم متصل غیر قار، را با عنایت مطرح کردند؟

استاد: کم متصل مبنای معروف است؛ ما که کم متصل غیر قار می‌گوییم مبنای معروف ارسطویی است که کم را متصل می‌گوییم و متصل قار و غیر قار و بعد کم منفصل می‌گوییم و آن کسانی که حرکت را به‌عنوان یک پیوسته قبول نداشته باشند اصلاً کم متصل نیست و کم منفصل است و در واقعش تتالی سکونات است. مثل لامپ هایی که الآن هست و چیزی می‌نویسد و می‌خواند یا نور در آن حرکت می‌کند و بچه می‌خواهد آن را بگیرد وقتی از نزدیک نگاه می‌کنید حرکتی نیست لامپ‌هایی است که پشت‌سرهم ثابت است به ترتیب روشن می‌شوند شما فکر می‌کنید حرکت می‌کنند این مثال واضحی است اینکه شما می‌بینید حرکت می‌کند؛ اما تتالی روشن شدن های ثابتات است لامپ‌ها ثابت و حرکت می‌کند حالا حرکت آن‌هایی که به تتالی قائلند این‌گونه می‌گویند که کم متصل قار نیست چون تتالی سکونات است.

 

برو به 0:06:40

 خب این مقدمه حرف ایشان شد «غیر قار الذات فالموجود  الحاضر من غیر متصل بما مضی منه لکونه معدوما و لا یتصور اتصال الموجود بالمعدوم فاذا انقضی هذا الجزء و وجد جزءٌ آخر یکون هو ایضاً غیر منقسم» این جزئی هم که الان گفتیم به جزء قبلی خودش متصل نیست این وقتی معدوم شد وجزء آینده آمد، این هم منفرد است؛ چون این معدوم شده است نمی‌تواند معدوم به موجود متصل شود. این هم عین همان می‌شود «غیرمنقسم و غیر متصل بل منفصل عنه کما هو عن سابقه» عبارت را که اخر یکون خط ‌زدیم دوباره بخوانم عبارت این‌گونه است «ولا یتصور اتصال الموجود بالمعدوم فاذا انقضی هذا الجزء وجد جزء آخر یکون هو ایضا غیر منقسم».

 شاگرد: بِکون است، ظاهرا یک نقطه بیشتر نیست.

 استاد: یکون درست است «یکون هو ایضا غیر منقسم و غیر متصل بما سبقه بل منفصل عنه کما هو عن سابقه و هکذا» چون نصف سطر را دوبار نوشته است.

 شاگرد: ایشان دوبار نوشته بود ما هم پاک کردیم.

 استاد: در آن جا هم دو تا است؟ اینجا هم دوبار نوشته و بعضی‌ها را خط‌زده و بعضی‌ها را خط نزده است زمینه اشتباه را برای تایپیست فراهم کرده پس وهکذا و بقیه آن هم اضافی است و هکذا که جلو می‌رود  «فالزمان لیس الا آنات منفصلة لا امرا متصلا »امر متصل نیست این ویژگی آنات است خب «فیکون الحرکة» که حرکت در آنات واقع می‌شود و المسافة که مسافت هم بازاء حرکت است در آنات این دوتا هم می‌شود مثل آن کذلک یعنی منفصل از همدیگر و اجزای لایتجزا به بازاء هم حالا چیکار کرد؟ از چیز واضحی که زمان می‌باشد و تشکل زمان از آن باشد شروع کرد و گفت؛ چون این  آن نمی‌شود به قبل و بعد خودش وصل باشد اتصال موجود به معدوم ممکن نیست پس آن منفرد است و این وجود منفرد بازائش مسافت منفرد و جزء لایتجزای حرکت و همه آن‌ها منفرد قرار می‌گیرند.

جواب از دلیل سوم

«والجواب عنه ان الزمان الموجود انما هو امر بسیط» زمانی‌که موجود است و ما داریم  این متشکل از آنات در خارج نیست که بگویید ای آن و آن، آن و قبل و بعدش معدوم شده بود نه چیزی موجود می‌شود و نه معدوم می‌شود. زمان موجود در خارج «انما هو امر بسیط» متشکل از اجزاء و آنات نیست «یقال له الآن السیال» یک آن است و سیال است وقتی تحلیل وجودی می‌کنید آن را می‌گویید وجودش سیال است.

 خب بنابراین «یقال له الآن السیال» و هو این آن سیال «بازاء الحرکة التوسطیه» حرکت توسطیه این بود که کون الشیء بین المبداء و المنتهی اگر شیء در مبدأ باشد حرکت نیست اگر در منتهی باشد حرکت نیست یا سکون است یا حرکت شروع نشده یا پایان یافته است. وقتی بین المبدا و المنتهی باشدآن سیال آن را از اینجا به آنجا می‌برد. «بازاء الحرکة التوسطیه» آنی که منقضی می‌شود آنات آن‌ها به چه نحو است؟ «و ما ینقضی من الزمان و یتجدد منه» که منه هم حذف کرده «لیس الا نسبا و اضافات» اعتباریه آنی که می‌گویید منقضی شد، معدوم شد، موجود به معدوم متصل شد این‌ها نیست یک آن سیال است، شما در ذهن خودتان نسبت به مقاطع مسافت، اعتبارات و انتزاعات دارید. «نسباً و اضافات» اعتباری است؛ چون در ذهن شماست اگر ذهن شما نبود، این نسب و اضافات هم نبود «فلایلزم ما ذکر» که شما بگویید موجود به معدوم متصل نمی‌شود پس ما یک آنی منفردا داریم به ازاء هر آنی هم مسافت و حرکت داریم «فلایلزم ما ذکر فسیاتی تحقیق ذلک فی مبحث الزمان» مبحث زمان در مقولاتی مثل این و متی می‌آید و در کتابم یادداشت دارم صفحه 490 این مطلب را دارد.

 

تفاوت مقوله متی با زمان

شاگرد: این مقوله این و متی را چگونه با کم قار و غیر قار دو تا می‌دانند این با کم متصل قار چه فرقی دارد؟

 استاد: خب مقولات ده تا می‌باشد و یکی از آن‌ها کم می‌باشد بعنوان جنس عالی، خود کم  اصناف و انواعی دارد  کم متصل و منفصل. کم متصل قار و غیر قار از مقوله کم است که یکی از مقولات می‌باشد مقوله متی یا أین، از نسب است یک شیء را نسبتش را با مقوله کم در نظر می‌گیرند کم متصل غیر قار زمان نیست؟ وقتی شیئی را با آن مقوله دیگر بینشان نسبت برقرار کنید نسبت شیء به زمان مقوله جدیدی را درست می‌کند و اسمش مقوله أین است و مقوله متی است پس مقوله متی غیر از زمان است. زمان، خود کم غیر قار الذات است و مقوله متی، نسبت یک شیء به این مقوله غیر قار الذات است پس این دو با هم فرق دارند.

شاگرد: این نسبت را هم یک امر واقعی می‌دانند.

 استاد: بله بنابر مشهور و می‌گویند این نسبت یک امر واقعی است و حاصل می‌شود از آن هیئتی که آن هیئت مقوله است. خود نسبت مبنای حصول هیئت است و هیئت مقوله است.

 

برو به 0:14:05

 شاگرد: ببخشید زمان بر مبنای حضرتعالی در مباحث نفس‌الامر چیست؟ در اینجا عده‌ای می‌گویند موجود است و در وجودش گیر می‌کنند. طبق آن نظر چه می‌شود و چیست؟

 استاد: زمان، مقدار حرکت است کما اینکه عرض کردم این حرف بسیار رایج است و در خیلی از کتاب‌ها این را گفته‌اند؛ اما چیزی که باید ضمیمه کنیم و خیلی هم رایج نیست این است که نه‌تنها بُعد چهارم که زمان مقدار حرکت است بلکه بُعد‌های سه گانه طول و عرض و عمق هم زاییده شده حرکت هستند؛ یعنی هسته  اصلیِ حرکت است که تعیین می‌کند طول و عرض و عمق ما چه هندسه‌ای را ترسیم می‌کند امروزه دیگر واضح است که فضا هندسه‌های مختلف دارد؛ یعنی واقعاً هندسه‌های اقلیدوسی  با نا اقلیدوسی دو نوع فضای هندسی است و این دو نوع فضای هندسی از روی هسته اولیه حرکت پدید می‌آید، همان هسته اولیه جزء لایتجزای حرکت است که هندسه سه‌بعدی و چهاربعدی با فضا و زمان همه را با همدیگر تشکیل می‌دهد.

 

طول و عرض و عمق زائیده‌ی حرکت

شاگرد: چطور[همه ابعاد ازهسته اولیه حرکت] تشکیل می‌شود؟

 استاد: اما چگونه تشکیل می‌دهد؟ مباحثش در اینکه  منطق حرکت  نوشته‌اند بیان کردند و ابهاماتی هم در این هست و به این زودی نمی‌توان گام برداشت. صاحب اسفار بیانی داشتند در اینکه می‌خواستند حرکت جوهری را بیان کنند و یکی از براهین حرکت جوهری این بود که از خود حرکت عرضی، حرکت جوهری را اثبات می‌کرد، حرکت در این یک حرکت عرضی ساده است و مال عرض شیء است که مقوله این می‌باشد. ایشان می‌گفتند محال است حرکت در عرض بیاید و در جوهر نیاید از باب مقدماتی که دارد و آن حرف کلید خیلی از حرف‌ها بود. اگر عرض شیء حرکت در آن می‌آید تا جوهر حرکت نکند نمی‌شود عرض حرکت کند و همین خود حرکت در عرض، کاشف از حرکت در جوهر است و این هم حرف درستی است وهم حرف قشنگ و دقیقی است و کلید خیلی از مباحث می‌باشد؛ اما به شرط اینکه همیشه مطلق‌گرا و چیزهای دیگر را بخواهیم وارد کنیم و هم بزنیم به‌خاطر این‌که این حرف را به کرسی بنشانیم، به این نحو جلو نرویم. همین برهان به همین اندازه‌ای که مفادش موجود است خوب درک کنیم و در موطن نفس‌الامری خودش میخش را بکوبید اگر این کار را کردیم خیلی خوب است.

در همین موطن نفس‌الامر آن چه که مفاد برهان بوده درک کردیم و نخواستیم از یک برهانی که کشف کردیم یک نقشه کل عالم را ترسیم کنیم نه همان اندازه‌ای که مفادش هست و حالا این خیلی مهم است که به چه نحو است که تا جوهر حرکت نکند عرض هم حرکت نمی‌کند. براهین فلسفی می‌آورید که عرض وجودش مرتبه نازله وجود جوهر است و اصلاً نه‌تنها وجود رابطی به آن است؛ بلکه رابط است از گام‌هایی که ایشان برداشتند همین بود که بر مبنای مشهور عرض وجود رابطی است و رابط نیست ایشان وقتی این مباحث را مطرح می‌کنند می‌فرماید عرض وجود رابطی نیست و [وجود رابطی]  در نظر جلیل هست والا دقیقاً وجود رابط برای جوهر است. آن جا دیگر برهان فلسفی است. می‌خواهم عرض کنم این حرفی که ایشان گفتند که تا جوهر سیلان نداشته باشد عرض هم سیلان پیدا نمی‌کند باید تدقیقی در معنای جوهر داشته باشیم ما نرید من الجوهر؟ یعنی تا جوهر حرکت نکند عرض نمی‌تواند حرکت کند جوهر یعنی چه؟ باید تدقیق بیشتری در جوهر داشته باشیم به‌خصوص که بر مبنای معروف خود جوهر، تعریف و خصوصیاتش خیلی حرف داشت و خیلی حرف داشت آن اشکالات باید به‌صورت مقنع حل شود نه به‌صورتیکه در فضای کلاس کار را حل کند. علی‌ای‌حال آن جور تدقیقاتی که در معنای جوهر شود. آن وقت این حرف جلو می‌آید خلاصه‌اش این می‌شود این حرکاتی که الآن می‌بینیم که می‌تواند شیء حرکت کند به‌خاطر این است که در دل خودش مجموعه‌ای از حرکات است؛ یعنی الآن یک قلوه سنگ یا یک شنی که شما می‌بینید و می‌توانید ده سانتی‌متر می‌برید آن طرف تر به‌خاطر این است که در دل او الآن مجموعه‌ای از حرکاتی است که الآن در حال حرکت است که اگر آن نبود همین‌جا هم نمی‌توانستیم ده سانت آن را حرکت دهیم؛ یعنی حرکت مکانی جدید به حرکات مقطعی ریز برمی‌گردد. این ذرات هستند که چون دور می‌زنند اجازه می‌دهند که این شیء بتواندجلو برود نه از باب مصداق بلکه از باب تمثیل است.

 ببینید کره زمین دور خورشید می‌چرخد و کره ماه هم دور زمین می‌چرخد خب زمین همین‌طور که جلو می‌رود و در عرض یک سال دور شمس می‌گردد ماه همراهش رفته است و هم دور زمین گشته و هم یک دور دور خورشید گشته است این خیلی روشن است الآن قمر دو جور حرکت داشت یکی دور زمین گشت و یکی هم دور خورشید گشت؛ اما حاصل گشتن او به دور خورشید ترکیبی از گردش‌های خودش بود اگر به این نحو دور زمین نمی‌گردید، نمی‌توانست آن دور مارپیچی مضرّس به قول هیویین انجام بدهد. در حال دور زدن بوده و جلو رفته، درست است که دور خورشید گشته است؛ اما مثل زمین دور نزده است همیشه مارپیچ گشته و دور خورشید هم گردیده است.

 الآن یک شیء خودش وقتی جلو می‌رود حرکات بسیار ریز مارپیچی هست که آن را جلو می‌برد اگر آن‌ها نبود نمی‌توانست آن را جلو ببرد یک چیز ثابتی اگر بود حرکت ممکن نبود؛ لذا بعداً که شبهه‌ای می‌آید که می‌گوید که متحرک نمی‌تواند از جای خودش تکان بخورد با این نحو از تحلیلات چرا نتواند تکان داشته باشد؟ و لذا ست که بحث می‌رود به جایی که آیا ما نقطه متحرک داریم یا نداریم؟ یادتان است عرض کردم مدل نقطه‌ای در حرکت رایج‌ترین مدل حرکتی در فیزیک و مکانیک است. آیا این ممکن است یا نیست؟

 از نظر هندسی که شما فرض می‌گیرید؛ اما از نظر واقعیت فلسفی حرکت و اشکالات فلسفی حرکت را که می‌خواهید حل کنید و می‌گویید حرکت محال است که حادث شود آیا با مدل نقطه‌ای جواب می‌دهد یا نمی‌دهد؟ با مدل نقطه‌ای حرف زنون را باید جواب دهیم. تا جواب ندهید نقطه حرکت نمی‌کند اما روی آن مدل حساب دیگری دارد شما می‌روید به یک پایه اولیه‌ی تحرک عالم می‌رسید که آن تموج پایه خودش با مضرب‌های صحیح با یکدیگر شروع می‌کند عناصر آن عالم را پدید می‌آورند و حرکات ریز ریز به آن عنصر متشکل کل، قدرت می‌دهند به این‌که از خودش حرکات نشان ‌دهد و اگر آن حرکات ریز نبود حرکت کل انجام نمی‌شد. آن ها هستند که این را پدید می آورند. این مقدمه این بحث بود.

 

برو به 0:22:47

شاگرد:در حال ثابت هم حرکات ریز هست و چه اتفاقی می‌افتد که حرکت عظیمه شکل می‌گیرد؟چون درحالت ثابت هم حرکات ریز هست درحرکات عظیمه هم حرکات ریز هست پس بین این دو چه فرقی است؟ یک نیرویی اضافه شد؟ ازکجا آمد؟ از داخل آن حرکات ریز آمد، درهمان حالت ثابت هم بود.

شاگرد2: حرکت توسطیه دیگه که هرحرکتی محرک می‌خواهد.

 استاد: در مبانی مختلف شما جاذبه را بخواهید در کار بیاورید یا نه؟ مکان طبیعی می‌خواهید بگویید یا جاذبه؟ این دو نظریه قدیمی است که از قدیم هم اتفاقاً زمان ثابت ابن قره شاید هم قبلش باشد و ثابت نگفته است که من می‌گویم چه‌بسا خود ثابت هم در کتب پیشین دیده بوده است. به‌وضوح ثابت، جاذبه را می‌گوید هست و در شوارق هم خوانده بودیم وقتی این دو نظر مکان طبیعی یا جاذبه را ببینیم و در فضای جاذبه هم دوباره به گونه‌ای دیگر بحث‌های نسبیت مطرح می‌شود که فضا و زمان را با نحو دیگری شکل می‌دهد علی ای حال این‌که شما می‌گویید چطور می‌شود باید ببینید که کدام مبانی را انتخاب می‌کنید فعلاً یک سؤالی است که طبق مبانی مختلف جواب دارد؛ مثلاً طبق جاذبه این است که کلاً تمام اجسام از بیرون و عناصر با هم  یکدیگر را می‌کشند؛ یعنی نیرو باحالت خطی و برداری به همدیگر اثر می‌گذارند. وقتی یک مجموعه‌ای یک نیرویی از بیرون آن وارد بر او می‌شود. این نیروی بیرونی یک چیزی در او تعبیه می‌کند و او را به حرکت در می‌آورد. وقتی حرکت آمد دیگر از او گرفته نمی‌شود. شاید قانون دوم بود، طبق یک ضوابطی این‌ها را تحلیل می‌کند. خلاصه از کجا می‌آید و چطور شد سؤالاتی است که باید جواب دهیم غیر از این است که بگوییم مبنای ما را خراب می‌کند، نه خراب نمی‌کند بلکه سؤالات جدیدی است که باید طبق مبناء جواب دهیم اصلاً مبناء خراب شد؛ چون این تکان خورد مبنای حرکات ریز خراب شد مبنای حرکات ریز سر جای خودش است می‌گوییم که چطور است که این عنصر متشکل می‌رود باید به‌عنوان پیشرفت بحث توضیح دهید و جواب‌دادن این سؤال بر طبق مبانی مختلفی که هست.

 شاگرد: ببخشید طبق بحث‌هایی که کردید باید بگوییم که مادامی که قوه هست، حرکت هم هست ما در وجود سکون، شک داریم. یعنی آیا چیز ساکنی در عالمی که موطن استعداد و قوه هست وجود دارد یا ندارد باید اثبات ساکن کنیم تا اثبات حرکت و متحرک. بر عکس شد چون هر ذره‌ای که ابعاد آن را بشکافیم باز درون آن حرکتی دارد و باید برعکس انجام دهیم یعنی باید ساکن را پیدا کنیم و سکون را اثبات کنیم تا بخواهیم حرکت را اثبات کنیم و بحث بر عکس می‌شود.

کتاب « دو فیلسوف شرق وغرب»

 استاد: اینها گفته هم  شده است اول بار هم که مرحوم آقای راشد بزرگ بودند و آقازاده آقای تربتی بودند، حسین علی بودند رحمة الله علیه. یک کتابی دارند و بنده از کنار خیابان رد می‌شدم، کتاب‌فروشی کنار کتابخانه مرحوم آقای مرعشی تازه تأسیس شده بود. کتاب‌هایی از کتاب‌فروشی‌های قدیمی آورده بودند یک کتاب جیبی برای مرحوم آقای راشد بود و نمی‌دانم الان چاپ مجدد شده است یا نه.  شاید سی سال پیش است. «دو فیلسوف شرق  و غرب» از آقای راشد بود کتاب جیبی هست. کتاب جالبی است خب ایشان می‌گویند من که ریاضیات عالی بلد نیستم و رشته‌ام این نبوده است؛ ولی زمان ما نظریه نسبیت درآمده که مبتنی‌بر ریاضیات عالیه است. خب من از نظر فلسفی می‌توانم بگویم درک فلسفی از آن دارم نه درک مبتنی‌بر ریاضیات عالیه از آن طرف هم می‌گویند یک نظریه دیگر هم چهارصد سال پیش آخوند ملاصدرا داشته است که حرکت جوهری باشد ایشان می‌خواهند پلی بین نسبیت و حرکت جوهری بزنند و بگویند که به یک جا برمی‌گردد در آن کتاب آورده‌اند زحمت خوبی است و اگر ببینید بعد چند صفحه‌ای که توضیح می‌دهد در یک کلمه خلاصه می‌کند که چقدر بشر بحث کرده اصل عالم چیست اصل عالم چیزهای مختلفی است ایشان می‌گویند که یکی از نظریات این شد اصل عالم حرکت است نه بیشتر و نه کمتر. یعنی ابتدا انسان می‌گوید چه شد؟چشم بندی شد ولی ایشان بالدقة صحبت می‌کند که اصل عالم حرکت است.

شاگرد: اصل عالم ماده، منظور است؟

 استاد: بله، منظورشان همین است ولو همان موقع که مطالعه می‌کردم یاداشتی کنار آن نوشتم، مبتنی کردن بحث  صرفاً بر مباحث مادی و غض نظر کردن از یک چیزهایی که با عالم ماده دمساز است همان‌هایی که جلوترها عرض می‌کردم؛

 

دوفیلسوف شرق وغرب-حسینعلی راشد-جاذبه-ثابت بن قره-نظریه نسبیت-مبنای حرکت -حرکت جوهری-

سرعت نور و سرعت سیر اطلاعات

مثلاً نظریه اطلاعاتی که امروز در فیزیک مطرح می‌شود نه در مسائل کامپیوتر خیلی کار است؛ یعنی فضا را از این چیزی که حرف می‌زند می‌برد به فضای بسیار وسیع‌تر می‌برد الآن فضایی که ایشان در این کتاب‌ها ترسیم کردند می‌گویند نور یک سرعتی دارد و بیش از این سرعت نور هم ممکن نیست نظریه نسبیت هم مبنایش همین است که سرعت نور ثابت است و بیش از سرعت نور نداریم دو پیش‌فرض هم سرعتی بیش از این نداریم و هم سرعتی ثابت است با این جلو رفتند و مبنای کتاب ایشان هم همین است که نظریه را می‌خواستند توضیح دهند خود همین دو را در نظر بگیرید آن وقت ببینید آیا بیش از سرعت نور داریم یا نداریم؛ یعنی واقعاً سرعت‌هایی که خدای متعال یک جور خاصی برای علوم و علم داده است اطلاعات، سیر کردن اطلاعات دفعی است اما به‌اندازه دلخواه، عددبزرگ،  سیر می‌کند. آیا این حرف شوخی است؟ شما بخواهید فاصله بین دو ستاره را  صد و پنجاه هزار سال نوری می‌گویید. ببینید مجبورید زمان را بیاورید و نور این مقدار طول می‌کشد تا برود؛ اما همین مقدار در یک طرفةالعین چیزی که از سنخ اطلاعات باشد می‌رود.

 

برو به 0:31:05

 الآن آزمایش فیزیکی آن را انجام می‌دهند. اسم آزمایش‌ها هم در اینترنت هست آزمایشاتی که اطلاعات سیر می‌کند و اطلاعات از سنخ تجرد است مثل تجرد برزخی و امثال این‌ها که دارد زمینه علمی آن‌ها  فراهم می‌شود که مبنای این کتاب برای خیلی وقت قبل است و ایشان هم  در حدی که روحانی بوده‌اند و رشته روحانیت را خوانده‌اند این کتاب به این خوبی را بنویسند و من با یک واسطه شاید نقل می‌کنم که  کسی نقل می‌کرد ازیک نفر دیگر که او دانشجویی بوده که تهران می‌رفته و آقای راشد در دانشگاه تدریس داشتند که می‌گفتند که ما بعضی از معادلات شیمی که استاد پایه تخته می‌خواست حل کند باید تخته، سیاه می‌شد تا حل مسئله تمام شود و بعضی ازآنها هم پیچیده بود. آقای راشد که وارد دانشگاه می‌شدند و می‌دانستیم که ایشان خیلی ملایم هستند و به ایشان می‌گفتیم که این را برای ما حل کنید ایشان از دست ما می‌گرفتند و از درب ورودی دانشگاه تا به دفتر برسند که پیاده می‌رفتند، حل می‌کردند و به ما می‌دادند و ایشان این‌جور در این علوم سر رشته داشتند و به این میزان متواضع بودند.

سرعت نور-سرعت سیراطلاعات-نظریه اطلاعات-

تمجید حاج اقای کازرونی ازشیخ حسینعلی راشد

خداوند رحمت کند مرحوم آقای کازرونی، اسم ایشان را زیاد می‌گویم از علمای بزرگ یزد و خیلی عالم جا افتاده‌ای بودند اصفهان دیده در علوم مختلف قوی بودند رحمة‌الله‌علیه. ایشان در یک جلسه‌ای دو روز بعد از عید غدیر بود در منزل ایشان روضه بود و منم طلبه سیزده چهارده ساله بودم و به جلسه ایشان می‌رفتم منزل حاج آقا نشسته بودم حاج آقا کازرونی خیلی مشکل پسند بودند و به این زودی‌ها قرار نبود از کسی تعریف کنند یک تعریف جانانه‌ای از مرحوم  آقای راشد کردند ایشان را ندیده بودند و از رادیو بیست یا بیست و پنج دقیقه صحبت ایشان پخش می‌شد حاج آقا در ایام عید غدیر و با ملاحتی که ایشان داشتند گفتند من صحبت ایشان را گوش دادم. صحبت آقای راشد درباره غدیر بود. تعبیر ایشان بود خداوند رحمتشان کند گفتند در این بیست و پنج دقیقه به جدم مطلب را تمام کرد به طوری که احدی نمی‌توانست از ایشان ایراد بگیرد و بگوید اینجایش اشکال دارد از آن طرف هم احدی نبود که نپذیرد؛  یعنی هر سُنی منصفی هم که گوش می‌داد می‌دید نه به کسی فحش داد نه تند شد نه کسی ناراحت شد و کسی بیست و پنج دقیقه برای غدیر صحبت کند و کار را برای مخاطب تمام کند و مخاطب هم از ایشان ناراحت نشود، ایشان منظورشان این بود و کار را تمام کرد و مخاطب هم از دست ایشان ناراحت نمی‌شد، سُنی منصف هم می‌گفت راست می‌گوید و می‌دانم ایشان خیلی مشکل پسند بودند و تعریف می‌کردند شما یک چیزی فرمودید ایشان را یادم آمد ایشان کتاب جیبی دارند و برای زمان خودش خیلی خوب بود الآن هم می‌خوانید با حرف‌های جدید تطبیق دهید.

فرمایش شما سردراز دارد من فی الجمله در بعضی از چیزها فکر کردم و این را هم که گفتم برای فی الجمله ها هست خیلی سؤال‌ها در اینجا هست که چگونه ترسیم کنیم هم حرکت را هم منطقش را، توجیهات و تحلیل‌های بعدی آن را.  این هم که تموج پایه را تکرار می‌کنم  در ذهن من این است که راه‌حل خوبی است؛ یعنی اگر از این مسیر برویم خیلی  بعد می‌توانیم ادامه دهیم و جایی گیر نکنیم ممکن است هم جایی برسیم که در فضای مباحثه به بن‌بست برسیم.

 

سه دلیل دیگر اصحاب جزء لا یتجزّء و جواب آن

 

الرّابع: أنّ وجود الأطراف، كالخطّ والسّطح، موجّه على تقدير الجزء، بأن يركّب نقاط جوهريّة فيحصل الخطّ، وخطوط جوهريّة فيحصل السّطح. وأمّا على تقدير نفي الجزء فمشكل، لأنّ السّطح يجب بملاقاته للجسم ولا يلاقي كلّه أو بعضه، وإلاّ لا نقسم مثله، بل يجب أن يلاقي طرفه، وهذا مع كونه محذوراً ننقل الكلام إلى هذا الطّرف فيتسلسل الأطراف وهو محال، ومع ذلك، لو حصل من مجموعها عمق، لزم الجزء، أو مثله أوّلاً، فحكم المجموع حكم سطح واحد ويلزم المحذورات بحذافيرها.

 

«الرابع: ان وجود الاطراف» ببینید رابع هم اشاره به طرف الخط دارد و مطالب ساده‌ای هست جواب می‌دهند بعد به پنجم و ششم و هفتم که سه دلیل اصحاب جزء لایتجزا آورده‌اند که سنگین بوده و لذا صاحب شوارق اول این‌ سه‌تا را می‌گویند و یکباره جواب می‌دهند و آن سه را باید بیشتر تأمل کنیم فعلاً این رابع مطالبش چون مشکل نیست عبارت را می‌خوانیم و تطبیق می‌دهیم.

«الرابع ان وجود الاطراف» ما می‌دانیم خط و سطح و نقطه و داریم و طرف الجسم هستند و موجود هستند «ان وجود الاطراف کالخط» که طرف السطح است و سطح که طرف الجسم التعلیمی است «موجه علی تقدیر الجزء» تنها و تنها اگر طرف الخط و طرف السطح و امثال این‌ها می‌گویید اگر جزء لایتجزا داشته باشیم طرف، معنا پیدا می‌کند. چرا؟ خیلی ساده است «بان یرکب نقاط جوهریه فیحصل الخط و خطوط الجوهریه  فیحصل السطح» نقاطی جوهری داریم. جوهر هم یعنی جوهر فرد که جزء لایتجزا است نقاط به هم متصل شوند خط پدید می‌آید طرفش کدام است؟ نقطه اول می‌باشد خطوطی تشکیل می‌شوند و سطح پدید می‌آید سطح اولین خط است و همین طور جسم این اولی است.«فیحصل السطح» اگر بگویید جزء لایتجزا نداریم؛ ولی سطح  داریم به مشکل می‌خوریم.

 «اما علی تقدیر نفی الجزء» کتاب ما الجزء نفی دارد. کتاب شما هم این‌گونه است؟ بالای الجزء نوشته خ و بالای نفی نوشته میم و قبلاً هم عرض کردم ناسخ ها وقتی اشتباه می‌کردند. خط نمی زدنند بالای جزء که خ نوشته؛ یعنی موخر و بالای نفی میم نوشته یعنی مقدم ولی کسی که کتاب را تایپ می‌کرده این نکته را نمی دانسته. «و اما علی تقدیر نفی الجزء فمشکل» نمی‌توانیم بگوییم طرف دارد. چطور؟ «لان السطح یجب ملاقاته للجسم بعد و لایلاقی کله او بعضه و الا لانفسخ مثله» می‌گوید یک سطح، طرف الجسم است. یک مکعب در نظر بگیرید یک سطح است که طرف مکعب است ما روی جزء لایتجزا می‌گوییم موجود است و آن هم همان یک‌لایه جزء لایتجزای مکعب است و شما می‌گویید ما لایه اولیه نداریم درعین‌حالی که طرف موجود است. خب، این‌طرف موجود ملاقی با جسم مکعب هست یا نیست؟ اگر بگویید طرف مکعب است و ملاقی با جسم مکعب نیست خلاف بدیهیات است. پس چطور طرف آن شده است؟ پس منفصل از اوست و طرفش نیست اگر طرف مکعب و ضلعش طرف مکعب است و ملاقات با مکعب کرده خب آیا ملاقات کرده با تمام جسم مکعب یعنی با طول و عرض و عمق هم ملاقات کرده است؟ قطعاً این‌طور نیست. ملاقات با بعض  یا نصفش کرده است؟ با نصف هم ملاقات نکرده است. آنی که طرف است با کجای جسم مکعب، ملاقات کرده است؟ ملاقات با یک طرف دیگر کرده و این اول الکلام است و این هم طرف شد.

شما طرف را یا باید بگویید با کل مکعب ملاقات کرده که با کل ملاقات نکرده است و با بعض ملاقات کرده که با بعض هم ملاقات نکرده است باید بگویید با اولین لایه رویه آن ملاقات کرده که خب این خودش لایه هست و طرف است پس طرف موجود ملاقات کرده با طرف و آن طرف هم با جسم ملاقات کرده است یا نه؟ آنی که با این ملاقات کرده آیا ملاقات با جسم هم کرده است حالا با همه‌اش یا با بعضش ملاقات کرده؟ فیتسلسل شما طرف دارید؛ اما چیزی که سبب ملاقات با جسم باشد ندارید «فمشکل» چرا؟ «لان السطح یجب ملاقات الجسم ولا یلاقی» این سطح «کل الجسم او بعضه و الا لانقسم» اگر سطح ملاقات با کل جسم می‌کرد همان‌طور که کل جسم را می‌شود تقسیم کرد این سطح را هم می‌شد تقسیم کرد؛ چون با همه‌اش ملاقات کرده است اگر این سطح با بعض مکعب ملاقات کرده همین‌طوری که بعض را می‌شود تقسیم کرد این سطح را هم می‌شود تقسیم کرد  و حال آن که لایۀ روی مکعب تقسیم نمی‌شود؛ چون سطح است و سطح از حیث عمق تقسیم نمی‌شود. درست شد؟ «ولایلاقی کل الجسم أو بعضه والا لانقسم» آن سطح، کل و بعض مرجعش جسم است. «انقسم» فاعلش هو است که سطح می‌باشد «والا لانقسم» آن سطحی که ملاقات کرده و حال اینکه این منقسم نمی‌شود «مثله» یعنی مثل آن جسم که با او ملاقات کرده «بل یجب ان یلاقی طرفه» این سطحی که طرفش هست باید با طرف جسم ملاقات کند.

 خب نقل کلام به آن طرف جسم می‌کنیم« یلاقی طرفه و هذا مع کونه محذورا» که چطور؟ با طرف ملاقات کند و نمی‌شود با طرف ملاقات کند.  «ننقل الکلام الی هذا الطرف» خیلی خب ملاقات با طرف او کرده است آن طرف خودش با جسم ملاقات کرده یا نکرده «فیتسلسل الاطراف» شما الاطراف دارید؟

 

برو به 0:41:28

شاگرد: خود یتسلسل هم وسط است؛ چون در کتاب‌های قدیم بعضی از کلمات را خلاصه می‌کردند.

 شاگرد: و برای ما هم فیتس دارد

 استاد: در کتاب‌های قدیمی  مطلقاً هم میم و طا می‌نوشتند اینجا هم ف ی ت س دارد و سینش هم کامل نیست در کتاب‌های قدیمی معلوم بود  یعنی «فیتسلسل الاطراف و هو محال» و هو یعنی تسلسل «و مع ذلک لو حصل من مجموعها عمق» مجموع این سطح های لایتناهای متسلسل «لزم الجزء» که ما می‌گوییم «او مثله یا مثل جزء او لا فحکم المجموع حکم سطح واحد فیلزم المحذورات بحذافیرها» که این مجموع دوباره با کل ملاقات می‌کند یا و هلم جرا چرا این اشکال واضحی است.

والجواب: أنّ الأطراف وإن كانت موجودة لكن ليس لها ذوات منفردة ليحكم بالملاقاة بينها وبين الجسم، أو عدمها، بل هي موجودات تحليليّة. ففي الجسم ليس أمران موجودان كلّ منها بوجود على حدة أحدهما الجسم والآخر السّطح، بل المتحقق أمر واحد إذا اعتبر من حيث انتهاؤه،وأخذ ظاهره من حيث هو ظاهر فقط، كان المعنى الحاصل من هذا الاعتبار هو السّطح، وقس عليه النّقطة.

 «و الجواب ان الاطراف و ان کانت موجوده لکن لیس لها ذوات منفرده» چون ذهن شما در این مباحث حاضر است سطح طرف جسم است و معقول ثانی است و ذات منحاز و مستقل ندارد که بگویید ملاقات با جسم می‌کند لازم نیست ملاقات کند «لیس لها ذوات منفرده لیحکم بالملاقات بینها و بین الجسم او عدم الملاقات بل هی موجودات تحلیلیه» معقول ثانی فلسفی است منشأ انتزاع دارد ولی خودش عروض خارجی ندارد «موجودات تحلیلیه و فی الجسم لیس امران موجودان کل منها بوجود علی حده احدهما الجسم و الاخر سطح» جسم که طرفش باشد «بل المتحقق امر واحد اذ اعتبر من حیث انتهائه و اخذ ظاهره من حیث هو ظاهره فقط کان معنی الحاصل من هذا الاعتبار هو السطح و قس علیه النقطه» که طرف  خط است.

 

والحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبن الطاهرین.

 


 

[1] شوارق الالهام ص282

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است