1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(١٠۶)- عدول درنیت

درس فقه(١٠۶)- عدول درنیت

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=19176
  • |
  • بازدید : 4

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

تضعیف محتوایی برخی روایات یا تاویل آنها

استاد: بله آن‌هایی که به دید راوی و ناقلین برگردد همه‌اش معنای درستی است و باید سر جایش معلوم بشود.

شاگرد: مثلا یکی‌اش را که الان نیاوردم در بحار که زیاد هم هست می‌گوید که نمی‌دانم در جنگ یمن بود چه بود که سهم حضرت علی علیه‌السلام یک جاریه‌ای شد بعدش حضرت سری داخل حجره جاریه کشید و حضرت زهرا دید، تعبیرش هم خیلی خوب بود که اجازه گرفت که اجازه می‌دهید من از خانه بیرون بروم، حضرت هم اجازه دادند، بعد سراغ پیامبر رفتند، پیامبر تا دید گفت که آمدی شکایت علی را بکنی؟ گفت آره. گفت از علی شکایت نکن که علی چنین و چنان است، حضرت  برگشت وارد خانه که شد، حضرت علی گفت که رفتی شکایت من را بکنی؟ گفت که آره، گفت حالا که این طور شد من این را در راه خدا آزاد کردم. این‌ها و همین داستان را می‌توانیم بپذیریم؟ تلقی ما این است که با شخصیت حضرت این سازگار نیست.

استاد: راوی این از طریق سنی‌هاست یا که در بحار سند را به یکی از ائمه می‌رساند؟ یک روایتش که من یادم است که برای خِطبه است در بحار به امام صادق سلام‌الله‌علیه می‌رسانند آن یک بیان دیگری دارد اما آن که شما می‌گویید حالا لفظش پیدا شود ببینیم از امام علیه‌السلام نقل می‌کنند یا نه. این‌ها تفاوت می‌کند که ببینیم از طریق اهل بیت همین الفاظ آمده؟ آن وقت چطور؟ راوی‌اش چه کسی بوده؟ به چه نحوی و از چه کتابی نقل کرده است؟ من یک چیزی یادم است که کلمه «محرشاً» شاید بود. این طور چیزی در جلد 43 بحار بود.

شاگرد: «فذهبت إلى رسول الله ص محرشا على‏ فاطمة أراد بالتحريش هاهنا ما يوجب عتابه»‏[1]

استاد: مثلاً این طور چیزی بود ولی آن برای خطبه دختر ابوجهل است و این که دروغ گفته بودند. امیرالمومنین قسم خورده بودند «و الله الذی نفسی بیده» یا «و الله الذی بعثک بالحق ما حدّثت به نفسی» گفتند حتی در ذهنم خطور نکرده که بروم دختر ابوجهل را خطبه کنم. زن‌های مدینه دروغ گفته بودند.

شاگرد: سنی‌ها روی این خیلی مانور می‌دهند.

استاد: آن چیزی که سنی‌ها می‌گویند در احادیثشان عجائب است؛ آن‌ها می‌گویند خطبه کرد، آمد حضرت گلایه کردند گفتند من چه دامادهای خوبی داشتم حالا علی آمده می‌خواهد برود … آن‌ها را سنی‌ها دارند، راوی‌ آن‌ها هم فقط دو تاست؛ مسور بن مخرمه هست و عبدالله بن زبیر معروف هست؛ سن همه این‌ها در آن وقت 6 ساله و 7 ساله بود؛ همه آن نقل‌ها به این دو تا برمی‌گردد لذا مرحوم سیدمرتضی محکم می‌گویند این‌ها دروغ است، هر دوی این‌ها ناصبی بودند؛ اگر ببینید خود ابن حجر کأنه در صحیح آوردند؛ ابن حجر عسقلانی خیلی قشنگ صحبت می‌کند می‌گوید «لیت شعری» که این مسور که این همه می‌گوید من وُلد فلانی هستم چرا این طور چیزی را برای علی بن الحسین سلام‌الله‌علیه  را جلو کشیده که بابای او را بکوبد. ابن حجر عبارات خیلی جالبی دارد که یادم نیست مدتی پیش دیدم؛ یک نحو تعریض می‌کند که مسوره در این حرف‌ها مغرض بود. با این که مسوره از صحابی است این‌جا می‌گوید این سنی هم با سنی‌گری می‌فهمد دوتا دوتا چهارتاست که او روی چه غرضی دارد این حرف‌ها را می‌زند!

شاگرد: کجا می‌گویند؟

استاد: در ذیل صحیح بخاری می‌گویند؛ ظاهراً در فتح الباری من دیدم. آن جاست که در ذیل صحیح بخاری این را می‌گوید و یک تعریض خیلی قشنگی است؛ از آن یادداشت‌کردنی‌هاست که ابن حجر به مسور متلک می‌گوید. گاهی اوقات آدم سر جایش بعضی چیزها را یادداشت کند خیلی زیباست. روی این حرف‌ها سان می‌دهند، می‌گوییم ابن حجر این طوری گفته است.

 

برو به 0:05:07

شاگرد: حالا همین مورد که گفتید همین که شایعه کردند به حضرت گفت، حضرت زهرا شاکی شدند؟

استاد: آن روایت هم خیلی‌ها قبول ندارند؛ محکم می‌گویند و سند روایت را هم تضعیف کردند ولی آن توجیهات خوبی دارد که جدا باید صحبت بشود؛ یک مقدمه‌چینی می‏خواهد که اصلاً سر سوزنی منافات با آن مقامات حضرت زهرا ندارد؛ فقط باید توضیح داده شود. خودتان هم روایت را بخوانید حدس می‌زنید چه چیزی می‌‌خواهم بگویم که حضرت شب بروند و وقتی که همه خوابیده بودند و نزدیک خوابشان بود و موقع صلاة ندا بدهند همه مسجد بیایید بعد آخر کار حتی در مسجد دارد که نمی‌دانم ابوبکر به عمر گفت یا عمر به ابوبکر گفت که این وقت شب پیامبر ما را به مسجد می‌کشاند نزاع داماد و دخترشان را حل کنند؛ چه ربطی به ما داشت؟! خیلی جالب است! دختر شما و داماد شما یک اختلافی دارند در خانه حل می‌شود، چه ربطی دارد که ما را این وقت شب بکشانید. خبر نداشتم چه ربطی داشت. روزی که حضرت در بستر بودند و با زور آمدند از حضرت صدیقه عذرخواهی کنند و از امیرالمومنین اذن گرفتند و حضرت هم گفتند البیت بیتک می‌خواهند بیایند بیایند؛ وقتی آمدند و سلام کردند، جواب ندادند و رویشان را به طرف دیوار کردند بعد گفتند یادتان هست که شب بود و در شب پدر من همه را مسجد کشاند بعد گفت «فاطمة بضعة منّی آذاها فقد آذانی» خدا را شاهد باشید که من از شما راضی نیستم. ابوبکر ناراحت شد بعد عمر گفت چه می‌شود که یک زن هم از ما راضی نباشد؛ عمر ابوبکر را دلداری می‌داد. این‌ها را دارد که اصلاً چرا حضرت رفتند. یعنی بعضی وقت‌ها یک رفتاری از معصومین سر می‌زند، مقدمه ظهور خیلی چیزهای دیگر است «یهدی بعضه الی بعض» است؛ این نظیر خیلی دارد.

شاگرد: اگر این باشد باز خود همین مسأله چیزی نیست که خلاصه بحث تعدد زوجات حکم الهی است بعد به خاطر این که حضرت علی رفتند خطبه کردند حضرت زهرا ناراحت بشوند.

استاد: بله علمای شیعه این‌ها را برای رد حرف آن‌ها دارند؛ مفصل هم صحبت کردند که حضرت فاطمه بر خلاف حکم شرعی ناراحت می‌شوند؟! در رد حرف‌های ابن زبیر در کتاب‌های مختلف استدلال عقلانی کردند در رد این روایتی که ابن زبیر و مسور نقل کردند. جواب دیگری می‌دهند که جالب‌تر است که این‌ها هیچ جوابی نمی‌توانند بدهند و خودشان در آن ماندند و معطل هستند و چقدر حرف زدند، چون برای خودشان این را صحیح می‌دانند؛ می‌گویند حالا کار حضرت زهرا هیچی، شیعه می‌گویند حضرت زهرا معصوم هستند، شما که حضرت زهرا را معصوم نمی‌دانید پس برای عمل حضرت زهرا مشکلی ندارید اما آن طرفش این که پیامبر خدا پشت دخترشان را گرفتند گفتند علی حق ندارد داماد باشد، در این ماندند که چطور شد پیامبر بیایند بگویند «لا یجتمع بنت عدو الله و بنت رسول الله فی بیتٍ» خب مسلمه بود، نمی‌خواستند کافره که پدرش هم کافر بوده را بیاورند و چه حرف‌های دیگری که به حضرت نسبت دادند که اصلاً به پدر زن پیامبری که دامادش نمی‌آید. من مراجعه کردم شاید یادداشت‌برداری هم داشته باشم.

شاگرد: در همین داستان که علیه حضرت علی شایعه کرده بودند این پیاده نمی‌شود؟

استاد: آن‌ها می‌گویند که بود. حتی می‌گویند خویش و قوم‌های آن زن پیش پیامبر آمدند اذن بگیرند؛ چرا؟ دیدند علی آمده خطبه کرده است اما دختر قبیله آن‌ها می‌خواهد هووی دختر پیامبر بشود لذا آمدند «إستأذنوا رسول الله»؛ ده جور این روایت نقل شده است، جورواجور است. می‌گویند آمدند به پیامبر گفتند که علی خطبه کرده، اجازه می‌دهید؟ یعنی خطبه‌ای بوده است اما روایت بحار که این نیست.

شاگرد: شما می‌گویید روایت بحار این مقدار هست که حضرت زهرا شاکی شد. همین شاکی شدن …

استاد: من نمی‌خواهم تصحیح کنم؛ اگر روایت درست باشد خود حضرت می‌فرمایند «لما فی النساء من الغیرة» در روایت همین طور بود. می‌گویند یک چیزی است که طبیعی است …

شاگرد: روایت صحیح از امام صادق سلام‌الله‌علیه داریم این که در زن هست غیرت نیست، حسادت است.

استاد: خب آن ردّ این روایت است؛ این روایت را قبول نکنیم. بحث روایی نمی‌خواهم بکنم ولی خود همین روایت را توضیح می‌دهند این طوری گفته شده ولی آن چیزی که من عرض می‌کنم و توضیح بیشتری می‌خواهد این غیرتی که این جاست همان طوری که سهو در انبیاء نیست، در اوصیاء نیست، سهو در حضرت صدیقه سلام‌الله‌علیها هم نیست چه برسد به غیرت‌های این طوری؛ اما آن چیزی را که عده‌ای در توضیح مرام شیخ صدوق گفتند «اسهاء الله» نه به آن نحو ظاهری، چون باز آن باطل است؛ به یک توجیهی در نحو اسهاء که صحیح است. اگر آن اسهاء درست سربرسد این‌جا هم همین است یعنی گاهی هست ظهور غیرتی که برای نوع بد است در یک وجود شریفی مثل حضرت زهرا این از کانال الهی است که زمینه‌سازی بشود شب در مسجد بیاورند که آن روز بگویند یادتان هست؟! یعنی اگر این صحنه فراهم نمی‌شد همین طوری یک جایی پیامبر می‌گفتند «فاطمة بضعة منی» آن وقت فردا می‌گفتند دروغ داری می‌گویی، بد شنیدی؛ یک چیزی باید باشد که امر عظیمی اوقع فی النفوس بشود، شب آن‌ها را بکشانند، نزاع بشود، دعوا بشود و همه یادشان باشد که بگویند چطور شد نزاع خانوادگی را … در همان روایت دارد که در دعوای خانوادگی ما را شب از خانه بیرون می‌کشند؟ یک رمز قشنگی در این هست ولی توضیح می‌خواهد.

شاگرد: غیرت را معنا کردند …

استاد: مرحوم مجلسی یا خود روایت؟

 

برو به 0:12:12

شاگرد: من که پیدا نکردم غیرت در آن باشد.

استاد: در جلد 43 بحار هست.

بشا، بشارة المصطفى والدي أبو القاسم الفقيه و عمار بن ياسر و ولده سعد بن عمار جميعا عن إبراهيم بن نصر الجرجاني عن محمد بن حمزة العلوي من كتابه بخطه عن محمد بن جعفر عن حمزة بن إسماعيل عن أحمد بن الخليل عن يحيى بن عبد الحميد عن شريك عن ليث بن أبي سليم عن مجاهد عن ابن عباس قال: لما فتح رسول الله ص‏ مدينة خيبر قدم جعفر ع من الحبشة فقال النبي ص لا أدري‏ أنا بأيهما أسر بفتح خيبر‌ام بقدوم جعفر و كانت مع جعفر ع جارية فأهداها إلى علي ع فدخلت فاطمة ع بيتها فإذا رأس علي في حجر الجارية فلحقها من الغيرة ما يلحق المرأة على زوجها فتبرقعت ببرقعها و وضعت خمارها على رأسها تريد النبي ص تشكو إليه عليا فنزل جبرئيل ع على النبي ص فقال له يا محمد الله يقرأ عليك السلام‏ و يقول لك هذه فاطمة أتتك‏ تشكو عليا فلا تقبلن منها فلما دخلت فاطمة ع قال لها النبي ص ارجعي إلى بعلك و قولي له رغم أنفي لرضاك فرجعت فاطمة عليها السلام فقالت يا ابن عم رغم أنفي لرضاك رغم أنفي لرضاك فقال علي ع يا فاطمة شكوتيني إلى النبي ص وا حياءاه من رسول الله ص أشهدك يا فاطمة أن هذه الجارية حرة لوجه الله في مرضاتك و كان مع علي خمسمائة درهم فقال و هذه الخمسمائة درهم صدقة على فقراء المهاجرين و الأنصار في مرضاتك فنزل جبرئيل على النبي ص فقال يا محمد الله يقرأ عليك السلام‏ و يقول بشر علي بن أبي طالب ع بأني قد وهبت له الجنة بحذافيرها بعتقه‏ الجارية في مرضاة فاطمة فإذا كان يوم القيامة يقف علي على باب الجنة فيدخل من يشاء الجنة برحمتي و يمنع منها من يشاء بغضبي و قد وهبت له النار بحذافيرها بصدقته الخمسمائة درهم على الفقراء في مرضاة فاطمة فإذا كان يوم القيامة يقف على باب النار فيدخل من يشاء النار بغضبي و يمنع منها من يشاء منها برحمتي فقال النبي ص بخ بخ من مثلك يا علي و أنت قسيم الجنة و النار.[2]

شاگرد2: این‌جا 39 هست؛ بحار از بشارة المصطفی نقل می‌کند؛ ابن عباس می‌گوید «لما فتح رسول الله ص‏ مدينة خيبر قدم جعفر ع من الحبشة فقال النبي ص لا أدري‏ أنا بأيهما أسر بفتح خيبر‌ام بقدوم جعفر و كانت مع جعفر ع جارية فأهداها إلى علي ع فدخلت فاطمة ع بيتها فإذا رأس علي في حجر الجارية فلحقها من الغيرة ما يلحق المرأة على زوجها فتبرقعت ببرقعها و وضعت خمارها على رأسها تريد النبي ص تشكو إليه عليا فنزل جبرئيل ع على النبي ص فقال له يا محمد الله يقرأ عليك السلام‏ و يقول لك هذه فاطمة أتتك‏ تشكو عليا فلا تقبلن منها فلما دخلت فاطمة ع قال لها النبي ص ارجعي إلى بعلك و قولي له رغم أنفي لرضاك فرجعت فاطمة عليها السلام فقالت يا ابن عم رغم أنفي لرضاك رغم أنفي لرضاك فقال علي ع يا فاطمة شكوتيني إلى النبي ص وا حياءاه من رسول الله ص أشهدك يا فاطمة أن هذه الجارية حرة لوجه الله في مرضاتك و كان مع علي خمسمائة درهم فقال و هذه الخمسمائة درهم صدقة على فقراء المهاجرين و الأنصار في مرضاتك فنزل جبرئيل على النبي ص فقال يا محمد الله يقرأ عليك السلام‏ و يقول بشر علي بن أبي طالب ع بأني قد وهبت له الجنة بحذافيرها بعتقه‏ الجارية في مرضاة فاطمة فإذا كان يوم القيامة يقف علي على باب الجنة فيدخل من يشاء الجنة برحمتي و يمنع منها من يشاء بغضبي و قد وهبت له النار بحذافيرها بصدقته الخمسمائة درهم على الفقراء في مرضاة فاطمة فإذا كان يوم القيامة يقف على باب النار فيدخل من يشاء النار بغضبي و يمنع منها من يشاء منها برحمتي فقال النبي ص بخ بخ من مثلك يا علي و أنت قسيم الجنة و النار.»

استاد: حالا سندش هم باید نگاه کنیم.

شاگرد3: حدیث امام صادق هم هست؛ «حدثنا علي بن أحمد قال حدثنا أبو العباس أحمد بن محمد بن يحيى عن عمرو بن أبي المقدام و زياد بن عبد الله قالا أتى رجل أبا عبد الله ع فقال له يرحمك الله هل تشيع الجنازة بنار و يمشى معها بمجمرة و قنديل‏ أو غير ذلك‏ مما يضاء …»

استاد: روایت مفصل است. آن جایی که حضرت رفتند بعد نساء گفتند که خطبه کرده است.

شاگرد2: «قال إنه جاء شقي من الأشقياء إلى فاطمة بنت محمد ص فقال لها أ ما علمت أن عليا قد خطب بنت أبي جهل فقالت حقا ما تقول فقال حقا ما أقول ثلاث مرات فدخلها من الغيرة ما لا تملك نفسها و ذلك أن الله تبارك و تعالى كتب على النساء غيرة و كتب على الرجال جهادا و جعل للمحتسبة الصابرة منهن من الأجر ما جعل للمرابط المهاجر في سبيل الله»

استاد: بعضی جاها هم این روایت به کار می‌آید. یک آقایی بود رفته بود تمتعی کرده بود خانواده‌اش فهمیده بود، خانواده ناراحت شد بعد این‌جا پیش من آمده بود صحبت می‌کرد؛ او در خانواده اولش شبهه تنجیس کرده بود می‌گفت من که کار حلال کردم، او از یک کار حلال شرعی ناراحت شده است یعنی پس با شرع درافتاده است و این شبهه نجاست دارد. اتفاقاً من این روایت را آوردم و برای این طور جاها خوب بود. اگر روایت هم ضعیف باشد علی ای حال در کتب روایی آمده، اصلا روایت دروغ آوردند اما آیا این اندازه‌اش هست که تو بگویی این نجس شد؟ یعنی از دست شرع ناراحت است.  

 

برو به 0:17:34

شاگرد:این فضایش را  دقت کردید؟! یک مقداری این فضا، فضای خیلی شدیدتری است یعنی ثمره‌ای هم برایش مترتب نبوده مگر این که …

استاد: دنبالش همین است که من گفتم که شب بیرونشان کشیدند…

شاگرد: این شبیه همانی بود که من عرض کردم.

شاگرد2: بیرون کشید در این نیست.

شاگرد: این روایتی که ایشان تعریف کردند؟!

مراتب علم امام و تفکیک بین حالات و برخورد‌های مختلف امام، رمز جمع بین متعارض نماها

استاد: چه چیزهای قشنگی در همین روایت بود؛ من نمی‌خواهم بگویم راه درست است، اصلاً روایت است، اما این که بگوییم از این روایت معلوم می‌شود … نه! این عملکردها را در سایر روایات ببینید … می‌گویم کسی که رفتار معصومین را بداند یک وقتی است که به آن محکماتش اصلا نمی‌تواند جمع کند که هیچی، معلوم است وقتی نمی‌تواند جمع کند اصلاً محکمات است اما این روایت باز چیزی نبود که بگوییم ذره‌ای به آن مقامی که حضرت صدیقه سلام‌الله‌علیها دارند صدمه‌ای بخورد. اولیاء خدا نسبت به آن اطلاعی که نسبت به سر القدر ظهور مقدرات دارند خودشان را کانال ظهور بعضی از این‌ها می‌بینند یعنی رفتارهای بشری آن‌ها برای ظهور خیلی از مقدرات هست یعنی گاهی هست ما می‌گوییم امام نمی‌توانند ندانند بعد می‌بینیم به عنوان یک جاهلی که هیچی نمی‌داند از پیامبر سوال می‌کند و حضرت هم جواب می‌دهند. این سوال برای چیست؟ خب به ظاهرش آدم می‌گوید حضرت نمی‌دانستند سوال کردند اما کسی که در محکمات می‌گوید امام که می‌دانند پس چرا به عنوان یک کسی که هیچ چیزی نمی‌دانند این طوری سوال می‌کنند؟ این سوال مجرای ظهور فضائلشان هست، مجرای ظهور تحدیث همین است برای «إلی یوم القیامة» و به عنوان حدیث می‌ماند و خودشان هم ابایی ندارند که ما بگوییم نمی‌دانند؛ خب من می‌گویم نمی‌دانم «أنا عبدالله، عبدٌ جاهل، ما أعلم إلا ما علّمنی ربّی» یعنی تحرزی ندارند از این که بگوییم امیرالمومنین این‌جا نمی‌دانستند.

در اقبال هست در خطبه‌ معروفی که پیامبر خدا در جمعه آخر ماه شعبان خواندند امیرالمومنین بلند شدند سوال کردند «أیّ الاعمال فی هذا الشهر افضل؟» اصلاً خود این سوال را ببینید؛ اگر نگاه کنید می‌بینید چرا سوال کردند؟ این نکته‌ها را ببینید! بایستند و بگویند کدام عمل؟ بعد حضرت فرمودند «الورع عن محارم الله» که همیشه این خطبه … معنایش که مهم نیست، در ماه مبارک بالاترین چیز این است که از محارم خدا ورع کنید اما چرا بعد که حضرت گفتند «الورع عن محارم الله» گریه کردند؟ امیرالمومنین هم گفتند «ما یبکیک؟» چرا گریه می‌کنید؟ «لما یستحلّ منک فی هذا الشهر؟» یستحلّ با محارم چه ربطی دارد؟ می‌گویند که بالاترین کار در این شهر چیست؟ بالاترین کاری که اول تا آخر خلقت متصور است و افضل از آن در این ماه نمی‌شود این است که تو را شهید نکنند. چرا؟ چون شهادت تو پست‌ترین و بدترین کار از اول تا آخر خلقت است لذا «أیّ الاعمال افضل فی هذا الشهر؟ «الورع عن محارم الله» بعد هم گریه؛ چرا گریه؟ «یستحلّ منک» این محارمی که ورع از آن لازم است … خب معنای کلی‌اش هم درست است «الورع عن محارم الله» اما سوال حضرت به چه معناست؟ یعنی خود امیرالمومنین نمی‌دانستند در این شهر شهید می‌شوند؟ الان فهمیدند؟ ما می‌دانیم این طوری‌ها نبود. مگر یک طور دیگری از سخن باشد که محکمات هنوز جا نگرفته باشد. ما می‌گوییم ائمه هر چه گفته بودند مثلا حضرت سیدالشهداء یک چیزی به گوششان خورده بود که من شهید می‌شوم اما نمی‌دانستند در این سفر هست یا نیست. چرا؟ چون نمی‌تواند جمع کند. می‌گوید اگر می‌دانم که در این سفر است «لا تلقوا بأیدیکم إلی التهلکة» خب کسی که نمی‌تواند جمع کند برای او در هر شرایطی همان خوب است و برای او یک طوری جمع کنند اما اگر برای یک کسی محکمات بالاتری صاف شده، وقتی برای او آن محکمات صاف شده یک لذتی می‌برد در این رفتاری که معصومین داشتند؛ اگر آن محکمات صاف نشده، این رفتار را ببیند اندازه‌ای هم که قانع می‌شود توجیه کند، از محکمات پایین‌تر می‌آید، آن مانعی ندارد اما آن کسی که آن محکمات برایش صاف شده می‌گویم فقط خدا می‌داند آن کسی که آن محکمات برایش صاف شده چه لذتی می‌برد در این رفتاری که معصومین داشتند.

دیروز بود گفتم که آن آقا می‌گفت که حرّ مثلاً ادبش بیشتر بود؟! اصلا این دو دو تا چهار تاست؛ این که حضرت به حرّ می‌گویند، حضرت مجرای ظهور قابلیات هستند، حرّ را تحریک می‌کنند که آن فطرتی که دارد ظهور کند، آخر تحریک چیست؟ اسم مادرش را ببرند. برای عرب آن هم با آن قدرت و ریاست اسم مادر ببرند یک تحریک روانی قوی است برای این که خودش را بروز بدهد؛ بروزش به چه می‌شود؟ به این می‌شود که ادب می‌کند. خب حالا بیاییم بگوییم حرّ ادب دارند، حضرت سیدالشهداء … این چطور حرف‌هایی است که آدم این طوری باشد.

حضرت دارند یک کاری می‌کنند که بگویند ببینید حرّ این هست که لایق است که شهید بشود و برگردد. این‌جا خودش را نشان می‌دهد. یک جای دیگر دارد که خودش گفت که وقتی از خانه بیرون آمدم، عقل یعنی این! می‌گوید وقتی به دستور عبیدالله از خانه بیرون آمدم که رئیس هزار نفر باشم و بروم راه برای حضرت سیدالشهداء ببندم می‌گوید صدای کسی را ندیدم، صدا از غیب به گوشم خورد «أبشر یا حرّ بالجنة» خب رئیس لشکر و مأمور عبیدالله! اما این می‌خواهد شهید کربلاء باشد؛ شهید کربلاء آدم عادی نیست، عاقل است؛ اول حد نصابش عقل است؛ خودش می‌گوید گفتم که «ثکلتک أمّک» یا «ویحک یا حرّ ترید أن تسدّ الطریق علی ابن بنت رسول الله و تحبّ أن تدخل الجنة؟» آقا شیخ عباس دارند. می‌گوید گفتم که … یعنی تکذیب کرد! از غیب شنیده، آدم باید خوشحال بشود و از راه مطمئن بشود؛ این عقل را دارد. می‌گوید این کار تو با بشارت به جنت سازگار نیست.این خیلی مهم است. یعنی به صرف این که به تو بشارت دادند بگوید به به! این می‌دید این طور نیست اما علم غیب نداشت که قرار است چه بشود. «أبشر» درست بود اما عقل حرّ هم سر جایش بود. چقدر قشنگ است که هم «أبشر» درست بود، هم عقل حرّ سر جایش بود؛ می‌گفت این کار من با بهشت سازگار نیست؛ از آن طرف هم «أبشر» راست است چون خبر نداشت که یک دفعه روز عاشوراء چه خبرها خواهد شد و برمی‌گردد.

 

برو به 0:25:30

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

عدول در نیت در سایر عبادات

راجع به «كما يظهر من موارد العدول في المشترك.»[3] بحث شد؛ در آن مواردی که در وقت مشترک عدول می‌کند از این‌جا معلوم می‌شود که نیت ظهریت مقید به این نیست که از ابتداء حتماً باید نیت ظهر باشد اعم از ابتداء و اثناء است یعنی معذور می‌تواند وسط راه هم نیت بکند. در عبادات نظیر زیاد دارد مثل نیت صوم تا قبل از زوال؛ لوازم خیلی خوبی هم دارد، شواهدی هم حتی برای آن روایاتی که مشهور در رویت هلال عمل نکردند این‌جا دارد که دیگر این جایش مورد فتوای مشهور هست که در صوم مستحبی تا دم غروب فرصت نیت دارد. در فریضه هم تا قبل از هنوز فرجه دارد برای این که نیت بکند. در اثناء روزه هست ولی نیت روزه می‌کند و مانعی ندارد.

 عدول از عصر به ظهر در فرض انکشاف خلاف در اثناء

و مثله ما لو شرع في العصر بالظنّ المعتبر، ثمّ انكشف الخلاف في الأثناء بدخول المشترك في الأثناء؛ فإنّه يعدل إلى الظهر، لأنّ المصحّح الوقت للظهر مع نيّته، لا صحّة العصر لدخول وقته في الأثناء، كالصلاة قبل الوقت الداخل في الأثناء، إذا كان الدخول بأمارة شرعيّة.[4]

«و مثله ما لو شرع في العصر» این «مثله» فرضی است که صاحب جواهر پذیرفتند؛ فرض قبلی را صاحب جواهر رد کردند. به عنوان یک نحو «نعم»ـی فرض بعدی را قبول کردند؛ حاج آقا چون حرف قبلی ایشان را جواب دادند فرض بعدی هم که صاحب جواهر آوردند به عنوان این که خود صاحب جواهر دیگر پذیرفته بودند و حاج آقا هم به عنوان یک فرع فرمودند. مثل همین جا کجاست؟ آن جایی است که «لو شرع فی العصر بالظنّ المعتبر» به یک اماره معتبره، به ظن معتبر در نماز عصر شروع کرده است. «ثمّ انكشف الخلاف في الأثناء» در خلاف این دخول وقت عصر در اثناء منکشف شد؛ این خلاف یعنی چه؟ «ثمّ انکشف الخلاف فی الأثناء بدخول المشترك في الأثناء» خیالش می‌رسید وقت اختصاصی ظهر رد شده است.

شاگرد: ظن معتبر، ظن معتبر در شروع دخول وقت عصر است.

استاد: حالا انکشاف خلاف را عرض می‌کنم؛ دو تا وجه دارد. ظن معتبر به این که دخول وقت شده است و بعد یک خطئی هم دارد که خلاف از دو جهت باید ثابت بشود؛ یکی‌اش این است که خیالش می‌رسد ظهر را خوانده است؛ خواندن نماز ظهر را تخیّل کرده بود.

«بالظنّ المعتبر» یعنی ظن معتبر داشت که وقت عصر داخل شده یا ظن معتبر داشت که ظهرِ من صحیح است و الان می‌توانم عصر بخوانم؟ گاهی هست کسی نماز ظهر را به ظن معتبر خوانده بعد «ینکشف» که ظهرت باطل است یعنی «ترک منه الظهر سهواً، جهلاً» این هم فرضی است. حالا عبارت کدامش هست؟ حالا برمی‌گردیم. فروضات مختلف هست.

«ثمّ انکشف الخلاف فی الأثناء» یعنی خلاف این که می‌فهمد من ظهر را نخواندم و ظهر صحیح از من محقق نشده است یا «ثمّ انکشف الخلاف» یعنی خلاف این که وقت عصر داخل نشده بود. «ثمّ انکشف الخلاف فی الأثناء بدخول وقت المشترک فی الأثناء» انکشاف خلاف می‌شود ولی می‌فهمد عصری را که می‌خواندم در اثناء عصر، وقت مشترک داخل شده است. حالا باید چه کار کند؟

شاگرد: این باء «بدخول» معیت است؟ همراه با آن انکشاف این هم حاصل شد.

استاد: ظاهر «بدخول» به «إنکشف» می‌خورد.

شاگرد: این طور که الان ترجمه فرمودید این ظاهر شد؟ «مع دخول»

استاد: بله؛ احتمالات را که آوردم «مع» شد؛ اولش این نبود، اولش هر کسی بخواند «بـ» را به «إنکشف» می‌زند؛ این دو تا احتمال را که مطرح کردم دو تا وجه در آن آمد. خب حالا چه کار کند؟ من مصلی نماز عصر هستم؛ یک دفعه می‌بینم ظهر را نخواندم، از آن طرف وقت مشترک هم داخل شده است، عصر را تمام کنم؟ یا اثناء نماز باطل است؟ چون در عصری بود که در وقت مختص نماز ظهر شروع شده است یا به ظهر عدول کنم؟ صاحب جواهر در این‌جا عدول را پذیرفتند؟

بررسی نظر صاحب جواهر

نعم قد يكون له العدول لو فرض شروعه في العصر في الوقت المختص بوجه شرعي كالظن و نحوه في مقام اعتباره ثم دخل عليه المشترك في الأثناء ثم بان له بعد ذلك قبل الفراغ، لحصول الصحة بدخول المشترك، و لذا لو لم يتبين له حتى فرغ صحت له عصرا كما صرح به في البيان و في المقاصد أيضا، إذ لا يزيد المختص على ما قبل الوقت بالنسبة إلى الظهر، و احتمال أنه لا يصح فيه العصر كلا و لا بعضا بوجه من الوجوه، و انه فرق بينه و بين ما قبل الظهر أولا بالدليل، و ثانيا بأن المراد من الاختصاص عند التأمل ذلك، بخلاف ما قبل الوقت، فان الفساد فيه لعدم الاذن لا للنهي عن الإيقاع فيه بالخصوص ضعيف جدا لا يلتفت اليه.[5]

در جواهر فرمودند «نعم»؛ در فرض قبلی عدول را قبول نکردند فرمودند کل عصر در وقت مختص بوده پس از اول باطل بوده، خارج وقت خوانده شده و عدول باطل است. این فرض از این‌جا شروع می‌شود «نعم قد يكون له العدول لو فرض شروعه في العصر في الوقت المختص» شروعش در وقت مختص بوده است اما «بوجه شرعي كالظن و نحوه في مقام اعتباره» اعتبار آن ظن «ثم دخل عليه المشترك في الأثناء ثم بان له بعد ذلك قبل الفراغ» پس یکی «شرع فی العصر»؛ «دخل علیه المشترک في الأثناء ثم بان» این «بان» به چه چیزی می‌خورد؟ «بان» به این که وقت داخل شد؟ یا «بان» به این که ظهر را نخواندم؟ ظهر را نخواندم. و لذا اگر عبارت حاج آقا هم ناظر به فرض جواهر باشد این می‌شود که «و مثله ما لو شرع في العصر بالظنّ المعتبر، ثمّ انكشف الخلاف في الأثناء» یعنی چه چیزی انکشف الخلاف؟ خلاف یعنی خلاف این که نماز ظهر را نخواندم «بدخول المشترك في الأثناء» را می‌گویند یعنی مصاحباً؛ اگر این طور شد دقیقاً مطابق عبارت جواهر می‌شود که خیال می‌کنیم منظورشان هم همین باشد.

شاگرد: آن وقت ظهر معتبر نیاز است؟

استاد: حالا من سر همین حرف دارم. من که هر طوری‌‌اش کردم نیازی به آن ندیدم. صاحب جواهر مثل این که می‌خواستند برای این که همراه آن‌ها بشوند یک طوری دارند این را سان می‌دهند که ظن معتبر را هم بیاورند؛ اصلاً نیازی به این نیست؛ حالا حاج آقا هم فرمودند ولی هر طور وجهی در ذهن من نشد که نیاز به او باشد؛ بله ظن معتبر باشد مطلب درست است اما قید احترازی باشد به این معنا که اگر این ظن معتبر نبود دیگر این عدول و این‌ها را نتوانیم حرف بزنیم؛ این در ذهن من نشد. حالا عرض می‌کنم. شما هم فکر بکنید. اصل این را باز صاحب جواهر گفتند، هر دو بزرگوار این قید را دارند؛ چطور باید درستش کنیم؟

«فإنّه يعدل إلى الظهر» این‌جا عدول می‌کند به ظهری که وقت مشترکش هم الان برای عصر داخل شده است «لأنّ المصحّح الوقت للظهر مع نيّته،» آن چیزی که مصحّح نماز است …

در خط خود بهجة الفقیه این طور هست «ثمّ انكشف الخلاف في الأثناء بدخول المشترك في الأثناء؛ فإنّه يعدل إلى الظهر» در نسخه «فی أنّ المصحّح» هست ولی ظاهراً تصحیح قیاسی شده «لإنّ المصحّح». الان علامت بزنیم که «مِن أنّ المصحّح» چون حاج آقا «مِن» و «فی» را شبیه هم می‌نویسند؛ ظاهراً منظورشان «مِن» بوده است. «مِن» بهتر نیست؟  «فإنّه يعدل مِن أنّ المصحّح» ممکن هم هست همان «لإنّ» باشد ولی اصلاً با «لإنّ» جور درنمی‌آید. آن‌هایی هم که تصحیح کردند ظاهراً دیدند بهترین چیز همان «لإنّ» است که شاید منظور «لإنّ» بوده است. علامت می‌زنیم که بیشتری روی آن تأمل بشود.

«لأنّ المصحّح» یعنی آن چیزی که برای عدول مصحّح می‌شود «الوقت للظهر مع نيّته» که وقت برای ظهر باشد با نیت ظهر ولو در اثناء؛ این هم که شده است. می‌گویید عصر را در وقت اختصاصی شروع کرده خب شروع کرده باشد، در وقت اختصاصی، عصر به عنوان عصر درست نیست، آن چیزی که مصحح هست «الوقت للظهر مع نیّته» وقت برای ظهر باشد که هست؛ وقت اختصاصی ظهر است؛ نیت ظهر هم بکند که کرده است ولو بعداً در اثناء. پس قبلاً را می‌خواهد به نیت ظهر درست بکند. «لا صحّة العصر لدخول وقته في الأثناء» این‌جا دیگر عصر صحیح نیست برای این که وقت مشترکش در اثناء داخل شده چون هنوز تمام نشده است «كالصلاة قبل الوقت الداخل في الأثناء» که بگوییم این عصری است که در اثناء وقتش داخل شده پس مثل ظهری است که در اثناء وقتش داخل شده است، این‌جا این مثل آن نیست و باید عدول بکند «إذا كان الدخول بأمارة شرعيّة.» که با اماره شرعیه اثناء وقتش داخل شد.

 

برو به 0:36:07

البته همین فرمایش یک فرض دارد که اثناء یادش نیاید تا این که عصر را سلام بدهد؛ یعنی در وقت اختصاصی شروع کرده در وقت مشترک، نماز عصر پایان یافته؛ این‌جا آن حرف‌ها می‌آید. صاحب جواهر هم دارند و می‌گویند این کمتر از خود فریضه نیست که قبل از زوال بخوانند؛ این‌جا درست نیست. حالا این که عبارت ایشان را الان خواندیم؛ عبارت صاحب جواهر را من بخوانم بعد نکاتی که در آن مطرح هست و سوالاتی که در ذهنم هست عرض کنم.

ایشان می‌فرمایند «نعم قد يكون له العدول لو فرض شروعه في العصر في الوقت المختص بوجه شرعي كالظن و نحوه في مقام اعتباره ثم دخل عليه المشترك في الأثناء ثم بان له بعد ذلك قبل الفراغ» بعد از فراغ باشد «یصحّ عصراً» حالا می‌گویند. «لحصول الصحة بدخول المشترك،» وقتی عصر صحیح شد می‌گویند حالا که عصری صحیح است پس می‌تواند عدول بکند؛ عدول به سابقه‌ای که دلیل داریم صحیح است؛ چه مانعی دارد؟ ولذا آن اطلاقات هم در قبلش قبول نکردند گفتند اطلاق شاملش نیست؛ در پشت صفحه بود که قبلاً هم خواندم. بعد می‌فرمایند «و لذا لو لم يتبين له حتى فرغ صحت له عصرا» یعنی همانی که سید قبول نداشتند «كما صرح به في البيان و في المقاصد أيضا، إذ لا يزيد المختص» یعنی وقت مختص به ظهر «على ما قبل الوقت» یعنی قبل از زوال «بالنسبة إلى الظهر» وقت مختص به ظهر که بالاتر ازقبل اززوال برای ظهر نیست، قبل از زوال شروع کرده بخشی‌اش در وقت واقع شده و درست است «صحّت عصراً» «و احتمال أنه لا يصح فيه العصر» یعنی در وقت اختصاصی اصلا عصر درست نباشد «كلّاً و لا بعضاً بوجه من الوجوه» یعنی در بعضی هم که در وقت مختص قرار گرفت عصر باطل است. می‌گویند «و انه فرق بينه و بين ما قبل الظهر أولا بالدليل» که دلیل داریم که آن جا ما قبل از ظهر درست است، در ما قبل از زوال هم اگر دلیل نداشتیم نمی‌گفتیم، این‌جا هم دلیل نداریم که عصر در وقت اختصاصی شروع شده باشد «و ثانيا بأن المراد من الاختصاص عند التأمل ذلك» وقتی می‌گوییم مختص ظهر است یعنی چه بعضش چه کلش در وقت نماز ظهر بیاید و نماز عصر هم باطل می‌شود «بخلاف ما قبل الوقت، فان الفساد فيه لعدم الاذن» اذن هنوز نبوده، هنوز وقت نشده است «لا للنهي عن الإيقاع فيه بالخصوص» که وقت اختصاصی باشد؛ این‌ها برای تأیید این است که مطلقاً ولو بعض عصر هم … «ضعيف جدا» یعنی همه این‌ حرف‌ها جداً ضعیف است «لا يلتفت اليه.» التفات به آن نمی‌شود.

اصلاً وجهی هم برایش نگفتند؛ گفتند «ضعیفٌ جداً لا یلتفت الیه» صاحب جواهر این‌جا دارند؛ من دیدم؛ اگر در جواهر بگردید به جاهایی می‌رسند یک حرفی را می‌آورند که گوینده هم یک فرد حسابی است، ایشان می‌گویند «و هذا یستأهل ردًّا» اصلا این حرفی نیست که اهلیت داشته باشد که به آن جواب بدهیم. ماشاءالله جواهر را کسی ببیند، می‌بیند بعضی وقت‌ها کارهاست. «لا یستأهل ردًّا». «کما تری» و این‌ها که خوب است. این‌جا هم یکی از آن جاهایی است که می‌گویند «ضعیفٌ جداً لا یلتفت الیه» دیگر رد نمی‌خواهیم بکنیم وقتی التفات نکردید دیگر جواب نمی‌دهید.

 

برو به 0:40:05

می‌بینید ایشان این‌جا در این که عصراً هم صحیح باشد موافق شدند.

شاگرد: منتها به یک استناد دیگری.

استاد: بله به این که ما عدول به سابقه که دلیل بر آن داریم، عصرمان هم صحیح است به این که «لا یزید علی عصر» خود نماز ظهر را قبل از زوال می‌خوانیم، چه مانعی دارد؟ یعنی رها شدیم از این که بگوییم عصر باطل است. وقتی باطل نبود من از اول داشتم نماز صحیح می‌خواندم؛ چرا؟ چون قرار بوده نصفش در وقت مشترک واقع بشود. عصر وقت خودش را درک می‌کرده؛ وقتی عصر وقت خودش را درک می‌کرده پس از اول باطل نبوده است به خلاف این که کلش در وقت مختص باشد که از اول باطل است. ایشان از این باب مطلب را قبول کردند. خب حالا برگردیم؛ این قیدهایی که زدید را چرا زدید؟ «نعم قد يكون له العدول لو فرض شروعه في العصر في الوقت المختص بوجه شرعي» قصد قربت کافی است؛ وجه شرعی یعنی چه؟ «كالظن و نحوه في مقام اعتباره» مگر آدم‌ها محل سهو نیستند؟ «لو دخل فی العصر سهواً» این کافی است. « نعم قد يكون له العدول لو فرض شروعه في العصر في الوقت المختص سهواً»

شاگرد: چون می‌خواهند تناظر برقرار کنند با نماز ظهری که قبل از وقت شده …

استاد: آن هم اگر سهواً شروع کنند باطل است؟

شاگرد: طبق نظر ایشان باطل می‌شود.

استاد: کجا باطل است؟ البته همین را دارند.

شاگرد: فحص نکرده، حواسش نیست و همین طور شروع کرد نماز خواند.

استاد: ولی بخشی از وقت نمازش در وقت واقع شد. حالا همین جا در همین کتاب هست. «بطلان الصلاة لو صلّی قبل الوقت عامداً». در صفحه 276 همین جلد جواهر قبلش این است «فإن انکشف له فساد الظن قبل دخول الوقت إستأنف»؛ «قبل دخول الوقت» هنوز وقت داخل نشده می‌فهمد اشتباه کرده است.

شاگرد: البته خود ایشان دارد «حتی بان أن صلاته تمام وقعت»

استاد: صفحه 275 را می‌گویید؟

شاگرد: بله.

استاد: آن که درست است. قبل از وقت واقع شده بود. بعد پشت صفحه می‌فرمایند «و إن كان قد انكشف فساده و الوقت الذي تصح فيه لا كوقت اختصاص الظهر للعصر قد دخل عليه و هو متلبس بها و لو قبل التسليم»

شاگرد: این‌جا همه برای ظنّ است. دارد می‌گوید انکشف فساد آن ظن. نه این که بحث جایی باشد که اصلا بدون فحص و این‌ها شروع کرده باشد.

استاد: «و لو قبل التسلیم لم یعد علی الأظهر الأشهر» این برای انکشاف فساد ظن. بعد چه؟ دو صفحه بحث می‌کنند تا سر سهو و نسیان می‌آیند. در صفحه 278 می‌فرمایند «و ما یقال و لو صلّی قبل دخول الوقت عامداً أو جاهلاً أو ناسیاً کانت صلاته باطلة دخل الوقت في أثناء الفعل أو لا».

«و ما يقال- من أن الفرض المزبور من الجهل …حيث قال … بل هو المعروف بالجهل المركب- يدفعه- مع أن المحكي عن كافي أبي الصلاح التصريح بالصحة في الجهل إن صادف شيئا من الوقت، و احتمال إرادة الفراغ منها جميعا قبل الوقت- إمكان إرادة الجاهل بالحكم منه» الان اگر سهواً قبل از وقت شروع کرد … البته من این‌جا تمام حرفشان را نخواندم. اگر می‌خواهید نگاه بکنیم.

شاگرد: یا حداقل در نظر ایشان واضح نیست.

استاد: حالایی‌ها می‌گویند کد دهی؛ حالا کار خوب یا بدی هست نمی‌دانم. صفحه 280 ببینید در وسط صفحه می‌گویند «أما لو صلى قبل دخول الوقت نسيانا فدخل عليه في أثنائها فالمتجه البطلان، وفاقا للمشهور، بل عن التذكرة الإجماع عليه، لعدم ثبوت عذرية النسيان في رفع شرطية الوقت» خب پس …

شاگرد: این‌جا «لو صلی»، «صلی تمامه»؟ یا باز هم بخشی از آن؟

استاد: «دخل علیه فی أثنائها»!

شاگرد2: این‌جا غیر از سهو را می‌گوید. قبلاً یک بار فرمودید خصوص نسیان در مسأله … اگر سهو باشد شاید این حکم نباشد نسیان این است که بداند مطلع بشود و بعد فراموش کند.

 

برو به 0:46:27

استاد: بله فراموش کند؛ اما اگر سهو بود حکم را دارد یا ندارد؟ البته «عامداً أو جاهلاً أو ناسیاً» ظاهر عبارت را که می‌خوانید خیال می‌کنید محقق و شرّاح این ناسی را با سهو یکی گرفتند. از آن جاهایی است که «إذا افترقا اجتمعا» هست. حالا این‌جا را باز هم بیشتر می‌بینیم که ظاهراً …

شاگرد: این‌جا این احتمال به ذهن می‌رسد چون مبنایشان این هست به خاطر همین است.

استاد: خودشان قید زدند؛ حالا در عروه هم مرحوم سید هم چطور فرموده بودند ان شاء الله زنده بودیم فردا بحث می‌کنیم.

شاگرد: این که حاج آقا «حتی یقال» می‌فرمایند به نظر می‌آید اگر این قولی که وجود دارد که وقت را لازم می‌دانند در مقابل آن دارند جواب می‌دهند لزوما خود صاحب جواهر این قول را گفته باشد که …گرچه صاحب جواهر هم می‌تواند یک جایی این مطلب را گفته باشد. مثلا اگر چنین قولی وجود داشته باشد …

استاد: می‌خواهند مراعات همه جوانب را بکنند.

شاگرد: به عنوان یک قول گفتند.

استاد: به عنوان این که همه قبول داشته باشند. «إذا اعتقد دخول الوقت فی أحکام الاوقات»، «إذا کان غافلاً عن وجوب تحصیل الیقین أو ما بحکمه فصلی ثمّ تبین وقوعها فی الوقت بتمامها صحّت و کذا لو لم یتبین دخول الوقت فی أثنائها»[6] این را عروه دارند می‌گویند. این فرض را سید صریحاً دارند «و أما إذا عمل بالظن الغير المعتبر فلا تصح و إن دخل الوقت في أثنائها و كذا إذا كان غافلا على الأحوط» آن جا را احتیاط کردند. چند حاشیه هم این‌جا هست. مسأله سه از احکام الاوقات در عروه هست. تعلیقه هفتم این است «بل قبل أن یفرغ من التشهد و أمّا بعده فالأحوط أن یسلّم ثمّ یعید الصلاة» برای آقای میلانی صاف نبوده است «فیه اشکالٌ و الأحوط الاعادة». مرحوم آقای گلپایگانی «بالظن المعتبر» را «علی الاحوط» دارند. احوط بعدی هم «بل الاقوی کما مرّ» هست.

شاگرد: لزوم وقت ظاهراً یک قول مهمی هست، وجود دارد، حاج آقا می‌فرمایند «حتی یقال» را به این شکل که یک قول این چنینی هست؟

استاد: منظور شما این است که در این فرض مراعات همه اقوال شده باشد. این است؟

شاگرد: می‌خواهیم بگوییم این‌جا مثلاً ناظر به کلام صاحب جواهر نیست یعنی حاج آقا، صاحب جواهر را در مجموع کسانی این قول وقت را لازم می‌دانند لحاظ کردند. ممکن هم هست صاحب جواهر در مجموع بحث‌هایشان وقت را لازم نداند اما یک عده هستند که وقت را لازم می‌دانند حالا ولو این که مشهور باشند.

استاد: وقت را به عنوان مطلق که همه لازم می‌دانند.

شاگرد: به عنوان یک دلیلی  فرض گرفتیم حاج اقا فرمودند «لعدم لزوم الوقت …» مسأله این است که اول می‌خواهند آن دورکعت قبلی را به عنوان عصر صحیحش بکنند تا بعد بتوانند نیت عدول بکنند. به این خاطر … یعنی اگر آن دو رکعتی قبلی باطل باشد بعد به بطلان که نمی‌شود عدول کرد. هدف از این بحث این است که آن دو رکعت اول را اول درست بکنند …

استاد: صاحب جواهر هم همین طور است. حاج آقا دو رکعت قبلی و همه آن‌ها را در وقت تمامش هم تصحیح کردند، همین طوری که می‌فرمایید صاحب جواهر دو رکعت قبلی را فقط در وقتی که در اثناء داخل بشود تصحیح کردند ولی قید زدند که دخولش باید به ظن معتبر باشد یعنی اگر به نحو سهو و این‌ها باشد جایز نیست. خب چرا؟ به خاطر این که دلیل نمی‌گیرد؟ همین‌هایی که عرض کردم بعداً سید احتیاط می‌کنند.

شاگرد: لذا این ظنّ معتبر را حاج آقا به خاطر این آوردند که احتمالاً این طوری که می‌بینیم ممکن است اصلاً آن دو رکعت قبلی درست نشود یعنی ظن معتبر وجود نداشته باشد اگر …

 

برو به 0:51:30

استاد: غافل چطور؟! آن‌هایی که ظن معتبر را شرط می‌دانند احوط یعنی همین که اگر غافل هم بود و عصر را شروع کرد، عصرش درست نیست ولو «دخل الوقت فی الأثناء» حتما باید رفته باشد تحقیق کرده باشد به ظن معتبر ولی اشتباه کرده است.

شاگرد: غافل نیت دارد؟ نیت غافل، نیت حساب می‌شود؟ شاید از آن باب هست.

استاد: غافل است و قصد تقرب می‌کند، نیت نماز ظهر هم می‌کند ولی غافل از وقت است و یک دفعه ظهر را می‌خواند بعد می‌بیند من دنبال ظنّ معتبر نرفتم حالا باید ببینیم در این فرضی هم که در عروه فرمودند ظن معتبر در تأییدی از ادله باب هم هست یا نه.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

 تگ: عدول درنیت – علم امام- مقامات اهل بیت – غیرت زنان -سهو النبی- اسهاء‌الله-ابن حجر – فتح الباری-ادب حرّ-قانون علیت و سنخیت-شهید مطهری-معنای خانواده

 

شاگرد: این که روایت هست حضرت فرمودند از نور فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها آسمان و زمین آفریده شده یعنی جنس آسمان و زمین هم از همین نور بوده است بر اساس همان موجی که مطرح کردند …

استاد: اگر خلق از یک چیزی می‌شود لازم نیست از سنخ همدیگر باشند. الان این می‌آید و از سبب این، آن یکی حاصل می‌شود.

شاگرد: خب یعنی در ذاتش هم آن طوری نیست؟ بالاخره باید یک ارتباط بین …

استاد: ارتباط هست؛ ارتباط اعم از سنخیت است ولو یک معنای سنخیتی در حکمت دارند می‌گویند باید علت و معلول سنخیت باشد که چقدر مخالفین فلسفه روی این‌ سان می‌دهند حالا آن‌ها یک طور سنخیتی است که اگر درست هم بکنند شاید منافاتی ندارد با آن‌هایی که این سنخیت را رد می‌کنند ولی خود آن‌ها بر سنخیت آثاری بار می‌کنند؛ از بحث‌های معروف علیّت همین سنخیت است ولی کلی‌اش این است که حتماً رابطه بینشان هست، ارتباط عقلانی است نمی‌شود[بدون ارتباط] اما سنخیت را تا چطور معنا کنیم. سنخیت یعنی «لا یصدر من أیّ شیء أیّ شیء»؟!

شاگرد: به این معنا که می‌شود بگوییم مراتب ضعیفه خیلی خیلی ضعیفش همان نور باشد ولی مرتبه خیلی ضعیفش است. الان همان طور که شما فرمودید مثلا یک جسم با تمام کثافتش در جسم دیگر بی‌نهایت قرار بگیرد  خب از این می‌توانیم به این معنا استفاده کنیم که اصل ذاتش یک چیزی است که اصلاً جا بردار نیست؛ یا جا بردار هست.

استاد: آسمان‌ها را می‌گویید؟

شاگرد: آسمان‌ها و زمین.

 

برو به 0:55:10

استاد: آن مانعی ندارد. یعنی از آن نور این نورها چه شده؟

شاگرد: این قدر با هم متراکم شده و این شکلی شده است.

استاد: خب آن یک بیان دیگری است. اگر می‌بینید که ذهن شما به عنوان یک احتمال می‌پذیرد رویش فکر بکنید. معمولاً یکی از بهترین راه‌های پیشرفت ذهن در معارف این است که آدم کأنه روایات را که می‌خواند با اعتقاد به این که گویندگان این سخنان حضور زمانی و مکانی همه جا دارند؛ متوسل به خودشان باشد که یک چیزی از این‌ها بفهمد؛ اگر اشتباه می‌رود توسل کند که این اشتباه را نرود و اگر درست است یک چیزی را بفهمد. آن که دیگر هر کسی خودش هست و … می‌گویند این گوی و این میدان و این اقیانوس و این کشتی که هر کسی خودش …

شاگرد: نکته‌‌ای نوشته بودید ؟

استاد: این از نظر برهانی‌اش داشتم می‌خواندم به ذهنم آمد که سه تا هست …این طبیعیه یک چیزهای دیگری هم به ذهنم آمد که خب صرفاً نمی‌شود بگوییم همه قراردادی و این طبیعیه،‌اقوام نسبی و سببی  این برای قبل از این بود که نظام قدیم برده داری و تامین بهزیستی به روش غربی و  اتخاذ نسب ، یک چیزهایی بوده کأنه مواردی است که می‌شود به این هم اضافه کرد. چون این‌جا دلیل … به عنوان استدلال داریم می‌گوییم و استدلال صرفاً در این دلیل این‌جا خطابی نیست، دلیل این‌جا باید برهان باشد. تفاوت این با یک جامعه‌ای از یک سنخ نیست، تفاوت اول به امور طبیعی برمی‌گردد و تفاوت دوم به امور اکتسابی و قراردادی برمی‌گردد. غیر از خانواده هم همه امور به قراردادی برنمی‌گردد؛ بعضی مواردش را …

شاگرد: اقوام نسبی که مفهوم خانواده است؛ من خانواده را فقط به معنای چیز نگرفتم.

استاد: الان این طوری است؛ الان یعنی مثلاً پسرِ برادرِ خواهرِ او می‌گویند یک خانواده هستند؟ خانواده که می‌گویند در اسلام اهمیت دارد و الان این همه بحثش هست لفظ خانواده منصرف از عروسِ پسر خاله است.

شاگرد: مفهوم صله رحم یک اقتضای خاصی دارد که چیز دیگری ندارد. خانواده را این با لوازمش گرفتیم.

استاد: منظور آقای مطهری از خانواده رحم نبوده؛ همین منظور من است.

شاگرد: فقط استدلالش برای من بود، نه برای کس دیگری.

استاد: منظور این که من می‌خواندم ذهن طلبگی است؛ طلبه یک چیزی می‌خواند …

شاگرد: این چیست؟

استاد: نوشتم اقوام نسبی و سببی؛ چون باز این‌ها هم فرق می‌کنند. برای تأمین بهزیستی به روش غربی  آن را باید توضیحش بدهم.  

شاگرد: در یادداشت‌ها[7] نمی‌شود نسبت را قطعی داد؛ چون یادداشت لزوماً نظر مولف نیست ما فقط می‌گوییم  یعنی من برداشت خودم …چون می‌دانید که یادداشت‌های ایشان چاپ شده و یادداشت را هم نمی‌شود آدم بگوید صد درصد حتماً نظرش بوده است.

استاد: ظاهراً مرتب مشغول بودند. من خودم یک دفعه ایشان را دیدم در حرم مسجد بالاسر بودند؛ مسجد بالاسر را شما ندیدید چطوری بود، کاملاً بسته بود و جلویش یک محراب دیگری هم بود، ساختمانی بود بعد خراب کردند، طرف قبر مرحوم آقاشیخ عبدالکریم می‌رفتیم جلوی قبر آقای بروجردی که اصلاً دیوار بود، اصلا قبر پیدا نبود، بعد درب گذاشتند، قبر آقاشیخ عبدالکریم بیخش یک دیواری بود که آن جا باریکه بود، اصلا یک طوری بود که … بعد بازش کرده بودند و تازه این فضا باز شده بود. من دیدم که ایشان آمدند در مسجد بالاسر همان جایی که درست قبر آقای بروجردی است از داخل دیوار بود، اگر دیده باشید ستون خیلی باریک است و با جاهای دیگر فرق می‌کند؛ وقتی جلو می‌آیید ستون یک متری و نیم، دو متر می‌شود، آن جا ستون نیم متر بیشتر نیست ولی آن جا دنج بود، نه این که راه بسته بود، من خودم دیدم مثلا ده و نیم صبح بود آمدند رفتند آن پشت قایم شدند و هیچی پیدا نبودند، یک مقداری سر زانویشان نشسته بودند که هر کس می‌آمد می‌دید معروف بودند داشتند یک چیزی می‌نوشتند بعداً هم کارشان تمام شد از آن مخفیگاه درآمدند و رفتند.

شاگرد: قبل از شهادتشان است؟ قبل از انقلاب بود؟

شاگرد2: دو ماه بعد از انقلاب زنده بودند.

استاد: سال 56 بود اما حالا 57 شروع شده بود یا نه، نمی‌دانم. می‌دانم که دسته‌نوشته‌ها کارشان بود. خصوصاً بارها من دیدمشان سلام می‌کردم جواب نمی‌دادند. چرا؟ معلوم بود که نه من را دیدند، نه فهمیدند که کسی از کنارشان رد شد و واقعاً غرق فکر بودند گفتم سلام علیکم دیدم رفتند.

 


 

[1] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏21 ؛ ص383

[2] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج‏39 ؛ ص207 – 208

[3] بهجة الفقیه، ص 35

[4] همان

[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج‌7، ص: 91

[6]  العروة الوثقى (للسيد اليزدي)، ج‌1، ص: 531

[7] شهید مطهری

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است